دکتر محمد شعبانی راد

اجتماعِ تماشاییِ حلقهٔ معلم و تشنگانِ نور! قُراىِ نورانی و أُمُّ الْقُرى!

“A Spectacular Gathering: The Teacher’s Circle and the Thirsty for Light — The Luminous Qurā and Umm al-Qurā”

This essay explores how living guidance flows from Umm al-Qurā—the “Mother of Towns”—into the qurā (communities) around it, much like a great cistern overflowing into smaller channels. At the center stands the teacher, a humble conduit who receives from the wellspring of divine wisdom and pours it, measure by measure, to hearts that truly thirst. Here, faith is not a slogan but a circle of learning: prayer keeps the heart in orbit, charity sets provision in motion, and enjoining good opens pathways while forbidding wrong closes the doors of harm. Across scripture, the pattern repeats: whenever people cling to the teacher’s living recitation of the Book, towns revive; when envy and denial sever the link, towns go dry. This is a call to gather—quietly, sincerely—around light: to listen more than we argue, to practice more than we post, and to drink until we, too, become small wells for others. In an age of noise, may our communities become luminous qurā—villages of clarity—anchored to the mercy of Umm al-Qurā.

«قری» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«قَرَيت‏ الماء في‏ المِقْراةِ: جمعتُهآب را در آبگیر یا حوض جمع کردم.»
«القَرْيُ‏: جَبْيُ الماء في الحَوْض.»
«قَرَيْتُ‏ الضَيفَ»
«القَرْيَةُ: الضّيْعَةُ، وَ الْجَمْعُ قُرًى‏»
«الْقَرْيَةُ: كُلُّ مَكَانٍ اتَّصَلَتْ بِهِ الْأَبْنِيَةُ و اتُّخِذَ قَرَاراً وَ تَقَعُ عَلَى الْمُدْنِ وَ غَيْرِهَا»
«القَرْية: سمِّيت‏ قريةً لاجتماع النَّاس فيها»
«القرو: حوضٌ معروف ممدودٌ عند الحوض العظيم، تَرِدُه الإبل.»
«القَرْو: شِبْه حَوْض محدودٍ مستطيل إلى جَنْبِ حَوْض ضَخْم يُفَرَّغ فيه من الحَوْض الضَّخم تَرِدُه الإبلُ و الغَنَم. و كذلك إنْ كان من خَشَب.»
««القَرْو» یعنی: حوضچه‌ای کوچک و مستطیل‌شکل در کنار حوضی بزرگ که از آن، آب به درون این حوضچه کوچک تخلیه می‌شود و شتران و گوسفندان از آن آب می‌نوشند.
همین معنا را دارد اگر آن حوضچه از چوب ساخته شده باشد.»
«
القَرْو: و هو كلُّ شي‏ء على طريقةٍ واحدة. تقول: رأيت القوم على‏ قَرْوٍ واحد
«أقْرَى‏: إذا لَزم الشي‏ءَ و أَلَحَّ عليه»
«القَرْو: القصدُ؛ تقول: قروتُ‏ و قرَيْت‏، إذا سلكت
+ «گردهمایی نورانی بزرگ! وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ!»
+ «رجل»: «القرى الرجال»
+ «قرء – قرائت»

اجتماع (گردهمائی) شتران تشنه گِرد این حوض آب برای نوشیدن علم از ام القری!
«وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ»
«ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ» + «اخذ علم از معلم»
«وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا»
خدای مهربان بعد از اتمام حجت با آشکار کردن مصداق ام القری در هر زمان، اهل حسادتی که آگاهانه و عامدانه به این آبشخور نورانی و مقدس، پشت می‌کنند رو عذاب و هلاک میکنه!

«قری» و «ضیف» از هزار واژه مترادف «نور الولایة» هستند.
«گردهمایی نور» در ملکوت قلبها قابل وصف نیست!
کی میتونه چشم از این بیت نورانی خدا برداره؟!

«قَرَيت‏ الماء في‏ المِقْراةِ» : آب را در آبگیر یا حوض جمع کردم!
مفهوم «گردهمایی» همان فرایند «1+1» است که از هزار واژه مترادف «نور» استنباط می شود.

توضیح مفهومی واژۀ «قُرى» و «أُمُّ القُرى»

در نگاه قرآنی و روایی، «قُرى» تنها به معنای شهرها و آبادی‌ها نیست، بلکه به اجتماع‌هایی از دل‌های زنده و اهل نور اشاره دارد که گردِ یک منبعِ نورانی و علمیِ ربانی جمع شده‌اند.

همان‌طور که در معناهای لغوی دیدیم، «قَرْو» به حوضچه‌ای کوچک در کنار حوض بزرگ گفته می‌شود که آب از آن به حوضچه‌های کوچک‌تر جاری می‌شود و حیوانات از آن سیراب می‌شوند.
این معنا در بُعد باطنی، رمزی زیبا از جریان علم و نور است:
نور علم از «حوض عظیم ولایت» به «حوض‌های کوچک‌تر دل‌ها» منتقل می‌شود.
+ «رتاج: درب کوچک داخل درب بزرگ»

بنابراین، «قَرْیَة» در قرآن، تنها یک مکان جغرافیایی نیست؛ بلکه اجتماعی نورانی از دل‌هایی است که با معلم ربانی و صاحب نورِ ولایت پیوند یافته‌اند.
و «أُمُّ القُرى» در حقیقت، قلبِ آن اجتماع است؛ مرکز علم، هدایت، و رحمت که سایر دل‌ها از آن تغذیه می‌کنند.

در نگاه ولایی، هر «قریه» تجلیِ یک رابطه‌ی زنده میان «رَجُلٍ نورانی» (معلم ربانی، مظهر نور ولایت) و «اهل القُرى» (شاگردان و دل‌های پذیرنده‌ی نور) است.
به تعبیر دیگر:
🔹 «قریه» یعنی محل اتصال میان معلم ربانی و دل‌های مستعد.
🔹 «أُمّ القُرى» یعنی مرکز این اتصال، سرچشمۀ فیض، و قلب جامعه‌ی اهل نور.

در معنای ممدوح، «قری» رمزی است از جریان دائمی علم و نور در میان اهل ولایت.
در معنای مذموم، هنگامی‌که این اجتماع، از مرکز نور جدا شود و به حسد و دنیاگرایی آلوده گردد، این اجتماع دور لیدر سوء، همان «قریه»‌ای می‌شود که قرآن از آن به عنوان «قَرْيَةٍ ظَالِمَةٍ» یاد می‌کند؛ یعنی محلی که دیگر در آن، نور جاری نیست و علم به حسد تبدیل شده است.

💧 تمثیل «القَرْو»؛ رمز جریان علم و نور از حوض ولایت

در تعریف لغوی آمده است:
«القَرْو: شِبْهُ حَوْضٍ محدودٍ مُسْتَطِيلٍ إلى جَنْبِ حَوْضٍ ضَخْمٍ، يُفَرَّغُ فيه مِنَ الحَوْضِ الضَّخْمِ، تَرِدُهُ الإِبِلُ وَ الغَنَمُ. وَ كَذلِكَ إنْ كانَ مِنْ خَشَبٍ.»

یعنی: القَرْو حوضچه‌ای کوچک و مستطیل‌شکل است در کنار حوضی بزرگ، که آب از آن حوض عظیم به درون این حوضچه می‌ریزد، تا شتران و گوسفندان از آن بنوشند.
اگر از چوب هم ساخته شده باشد، همین معنا را دارد.

این تصویر، تمثیلی لطیف و عمیق از حقیقت جریان علم و نور در عالم انسان است.
در نظام معرفتی قرآن و اهل‌بیت علیهم‌السلام، حوض عظیم، سرچشمۀ علم و نور ولایت است؛ یعنی همان علم حضوری و ربانی که از قلب مطهر پیامبر اکرم و ائمه علیهم‌السلام سرچشمه می‌گیرد.
اما این علم، برای آن‌که به دل‌های تشنه‌ی مردم برسد، نیاز به قَرْوهایی کوچک‌تر دارد؛
یعنی دل‌های پاک، معلمان ربانی، و علمای عامل که در کنار آن حوض بزرگ نشسته‌اند و آب علم را از آن دریافت و به دیگران منتقل می‌کنند.

این «قَرْو» همان واسطۀ فیض علمی است؛
حلقۀ اتصال بین سرچشمۀ علم ولایت و طالبان علم و هدایت.
اوست که آب زلال ولایت را به زبان فهم مخاطب درمی‌آورد، و از شدت و عمق آن می‌کاهد تا نوشیدن و جذب آن برای تشنگان آسان گردد.

به تعبیر دیگر:
🔹 اگر حوض عظیم، اقیانوس علم معصوم است،
🔹 قرو، معلم ربانی است که در کنار آن اقیانوس نشسته و از آن پر می‌شود تا دیگران را سیراب کند.

این تمثیل، اهمیت حیرت‌انگیز نقش واسطه‌های نور را نشان می‌دهد؛
کسانی که نه تنها از سرچشمه می‌نوشند، بلکه به دیگران نیز راه نوشیدن را یاد می‌دهند.

در دوران غیبت کبری، همین «قروهای نورانی» هستند که حیات علمی و معنوی امت را زنده نگه می‌دارند؛
علما و معلمان ربانی‌ای که به تعبیر روایات، «رُواةُ أحاديثِنا» و «دُعاةٌ إلينا»اند.
امام عسکری علیه‌السلام می‌فرماید:
«فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ، فَلِلْعَوَامِ أَنْ يُقَلِّدُوهُ.»

یعنی در عصر غیبت، این فقهای ربانی همان حلقۀ اتصال‌اند؛ همان «قُرى»هایی که در کنار «أُمّ القُرى» نشسته‌اند و از آن تغذیه می‌کنند.

اگر این واسطه‌ها نباشند، امت تشنه می‌ماند؛ زیرا دل‌ها توان درک مستقیم نور عظیم ولایت را ندارند.
پس «قَرْو» نمادی است از رحمت واسطه‌گر؛ از معلمی که نه تنها از سرچشمۀ نور سیراب شده، بلکه خودش نیز تبدیل به چشمه‌ای برای دیگران گشته است.

بدین ترتیب، مفهوم «قُرى» در قرآن، به‌ویژه در تعبیر «أُمُّ القُرى»، در حقیقت ناظر به همین اجتماع نورانی است؛
اجتماعی که در آن، معلم ربانی (قرو) در کنار معصوم (الحوض العظیم) قرار گرفته، و شاگردان و اهل ایمان (الإبل و الغنم) با آرامش از آن می‌نوشند.

#دل‌نوشته 💖

اهلِ قُرى، اهلِ نورند!

دلم گاهی خودش را کنار حوضی بزرگ می‌بیند…
حوضی که از آن، نوری زلال و بی‌صدا می‌جوشد،
و در کنارش، حوضچه‌های کوچکی‌اند که از آن لبریز می‌شوند.

معلم ربانی، یکی از آن حوضچه‌های کوچک‌است.
نه توان جوشش دارد، نه ادعای دریا شدن؛
اما هرچه دارد، از آن فیضِ بزرگ می‌گیرد…
همان سرچشمۀ ولایت، همان دریای آرام و بی‌پایانِ اهل بیت علیهم‌السلام.

گاهی با خود می‌گویم:
اگر آن حوض عظیم نبود،
اگر نوری نبود که از بالا سرازیر شود،
من چگونه می‌توانستم دلِ تشنه‌ام را سیراب کنم؟
چگونه می‌توانستم مزۀ علم را، مزۀ معرفت را، درک کنم؟

خوشا به حال هر «قَرْو»ی که در کنار آن سرچشمه نشسته است؛
هر دلِ معلمی که از آن نور می‌گیرد
و با عشق، قطره‌قطره به دیگران می‌بخشد.

در روزگار غیبت،
زمین تشنه است و آسمان خاموش به‌نظر می‌رسد…
اما هنوز، در گوشه‌گوشهٔ این جهان،
حوضچه‌هایی کوچک از نور هستند—
دل‌های پاکی که راه جوشش را بلدند،
معلمانی که با زبان نور،
علم اهل بیت را به ما می‌چشانند.

ای کاش ما هم اهل قُرى باشیم،
نه اهلِ قساوت.
در کنار «أُمّ القُرى» بمانیم،
در مدار نور بمانیم،
و نگذاریم عطشِ دل‌مان از حوض‌های بی‌نورِ دنیا سیراب شود.

ای پروردگار نور،
ما را کنار حوض‌های نورانیِ علم و محبتت نگه‌دار،
و از ما «قَرْو»هایی بساز که تشنگی دیگران را برطرف کنند…

این خانه، «أُمُّ القُرى» است؛ سرچشمۀ سیراب شدن دل‌های تشنه 💧
گردِ خانهٔ خدا، گردِ حوض ولایت! طواف یعنی بازگشت به مرکز نور 🌕
کعبه، قلبِ زمین؛ أُمُّ القُرى و حوضِ بزرگِ نور الهی
اهلِ قُرى، اهلِ طواف‌اند! گردِ حوض ولایت می‌چرخند تا زلال شوند 💞
در طوافِ خانهٔ خدا، هر دلِ کوچک، قَرْوی از قُرى نور می‌شود 🌿

دلنوشته

این خانه، «أُمُّ القُرى» است؛ سرچشمۀ سیراب شدن دل‌های تشنه!

و هر بار که به یاد حج می‌افتم،
به یاد همین «حوض‌های کوچک و بزرگ» می‌افتم…
همان صحنه‌ی تماشایی که دل‌ها، از هر قبیله و رنگ و زبان،
گردِ یک مرکز نور جمع می‌شوند…
همه آمده‌اند تا از حوض ولایتِ خدا بنوشند؛
از نوری که در دلِ کعبه می‌تابد؛
از جایی که نامش «أُمُّ القُرى» است.

در طوافِ عاشقانه‌ی حجاج،
می‌بینی که زمین و آسمان با هم تسبیح می‌گویند؛
دل‌ها، مثل حوضچه‌های کوچک،
از چشمه‌ی بی‌کران رحمت الهی لبریز می‌شوند.

همه در مدار یک حوض عظیم می‌چرخند…
حوضی که در آن، حقیقت محمدی صلی‌الله علیه و آله جریان دارد.
طواف یعنی:
بگرد تا از سرچشمه دور نشوی،
بگرد تا از نورِ دلِ زمین جدا نمانی.

در هر گردش این طواف، دلت اندکی بیشتر زلال می‌شود،
حسادت‌ها می‌ریزد، تمنّاها می‌سوزد،
و کم‌کم می‌فهمی که «اهلِ قُرى» بودن یعنی چه…
یعنی در مدار نور زیستن،
در کنار «أُمّ القُرى» ماندن،
و هرگز از حوض ولایت فاصله نگرفتن.

آنجا، در طواف، هر دل تشنه‌ای،
به یادِ حوضی بزرگ می‌افتد که
از آن، نهرهایی از علم و رحمت می‌جوشد.
دلش می‌گوید:
«ای کاش همیشه در کنار این حوض می‌ماندم…
ای کاش هیچ‌گاه از این مدار بیرون نمی‌رفتم!»

آری…
داستانِ حج، داستانِ همین قُرى است؛
اجتماعی از دل‌های تشنه که گردِ منبعِ رحمت خدا حلقه زده‌اند.
آن‌ها آمده‌اند تا بنوشند،
نه فقط از آب زمزم،
بلکه از نوری که از قلب کعبه می‌تابد،
و از آن حوضِ عظیم، به حوضچه‌های کوچک دل‌هایشان می‌رسد.

و در این لحظه، می‌فهمم:
«أُمّ القُرى» فقط مکّه نیست،
بلکه قلبی است که مرکزِ ولایتِ الهی شده…
و هر دلی که گردِ آن می‌گردد،
قریه‌ای از قریه‌های نور است.

الإِمَامُ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ قال:
«إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ، وَ إِنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِينَةُ، وَ إِنَّ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ الْكُوفَةُ، وَ إِنَّ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ، وَ سَتُدْفَنُ فِيهَا امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِي تُسَمَّى فَاطِمَةُ، فَمَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ.»

و در حدیثی دیگر فرمودند:
«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ، فَلَا تُسْكِنْ فِي حَرَمِ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ.»

✨ پیوند با دلنوشته:

پس همان‌گونه که مکه، أُمّ القُرى و خانهٔ ظاهری خداست،
دلِ انسانِ مؤمن نیز، أُمّ القُرى در باطن وجود اوست؛
اگر در آن جز خدا ساکن نباشد،
خود تبدیل به حوضی از نور می‌شود که دیگران را سیراب می‌کند.

در حقیقت، هر مؤمنی که دلش را از غیر خدا خالی کند،
به یک «قَرْوِ نورانی» در کنار «حوض عظیم ولایت» تبدیل می‌شود،
و هرگاه به طواف خانهٔ خدا می‌رود،
در واقع دلش را به طواف مرکز ولایت می‌برد —
تا از آن نور عظیم بنوشد و برگردد، سیراب، روشن، و زنده.

دلنوشته:

خانهٔ دل، امّ‌القُرى است؛ آنجا که خدا باید ساکن شود
«وقتی کعبه در دل می‌درخشد…»💖

می‌گویند:
«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ، فَلَا تُسْكِنْ فِي حَرَمِ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ.»
دل، حرم خداست؛
خانه‌ای که باید فقط برای او خالی بماند…

هر بار که به خانهٔ خدا نگاه می‌کنم،
سنگ و دیوار نمی‌بینم،
آیینه‌ای می‌بینم از درون خودم.
کعبه، یادم می‌آورد که درون من هم، خانه‌ای است
که باید پاک بماند،
تا صاحب خانه در آن قدم بگذارد.

طواف‌کنندگان، گرد خانهٔ سنگی می‌چرخند،
و من درون خودم، گرد خانهٔ دلم طواف می‌کنم.
در هر چرخش، تمنایی را می‌سوزانم،
در هر چرخش، حسادتی را دور می‌ریزم،
در هر چرخش، از بت‌های پنهان درونم توبه می‌کنم…
تا کم‌کم، دلم دوباره شبیهِ کعبه شود؛
خالی از غیر خدا.

آنجا، در حرم مکّه،
مردم از چشمهٔ زمزم می‌نوشند؛
و در حرم دل، من از چشمهٔ یاد خدا سیراب می‌شوم.
زمزمِ من، اشکِ من است؛
که از شوق حضور او جاری می‌شود.

آری…
هر دلی که از غیر خدا خالی شود،
به «أُمّ القُرى» تبدیل می‌شود،
به مرکزی از نور که دیگر دل‌ها را روشن می‌کند.

کاش ما هم اهل قُرى شویم؛
اهلِ دل‌هایی که گرد نور جمع می‌شوند.
کاش هر یک از ما، «قَرْوی» کوچک در کنار حوضِ عظیمِ ولایت باشیم؛
که از آن فیض بنوشیم و دیگران را نیز سیراب کنیم.

و کاش صاحبِ حرم، روزی به این خانهٔ ویرانِ دلِ من بازگردد…
آن‌گاه من نیز، در طواف عشق،
به خودِ او خواهم رسید.

داستان تکراری اجتماع قوم سبا

وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً 

[سورة سبإ (34): الآيات 15 الى 19] :
«قصّه قوم سبا» مدام داره تکرار میشه!
شرایط «گردهمایی» برای قوم سبا فراهم می شود! تا بتوانند روی پای خود بایستند! امّا …

لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15)
قطعاً براى [مردم‏] سبا در محلّ سكونتشان نشانه [رحمتى‏] بود: دو باغستان از راست و چپ [به آنان گفتيم:] از روزىِ پروردگارتان بخوريد و او را شكر كنيد. شهرى است خوش و خدايى آمرزنده.
فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ (16)
پس روى گردانيدند، و بر آن سيل [سدّ] عَرِم را روانه كرديم، و دو باغستان آنها را به دو باغ كه ميوه‏‌هاى تلخ و شوره‌‏گز و نوعى از كُنارِ تُنُك داشت تبديل كرديم.
ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ (17)
اين [عقوبت‏] را به [سزاى‏] آنكه كفران كردند به آنان جزا داديم؛ و آيا جز ناسپاس را به مجازات مى‏‌رسانيم؟
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (18)
و ميان آنان و ميان آبادانيهايى كه در آنها بركت نهاده بوديم شهرهاى متّصل به هم قرار داده بوديم، و در ميان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بوديم. در اين [راه‏]ها، شبان و روزان آسوده‌‏خاطر بگرديد.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)
تا گفتند: «پروردگارا، ميان [منزلهاى‏] سفرهايمان فاصله انداز.» و بر خويشتن ستم كردند. پس آنها را [براى آيندگان، موضوعِ‏] حكايتها گردانيديم، و سخت تارومارشان كرديم؛ قطعاً در اين [ماجرا] براى هر شكيباى سپاسگزارى عبرتهاست.

داستان تکراریِ قوم سبأ؛ وقتی قُرى از مدار نور جدا می‌شوند!

چقدر این داستان آشناست…
قصه‌ی قوم سبأ فقط در تاریخ نیست، در دل ما هم هر روز تکرار می‌شود!

آنان، همانند ما، در محیطی از نعمت و برکت زندگی می‌کردند:
«بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ»
شهری پاک، زمینی سرسبز، نعمتی فراوان، و پروردگاری مهربان…
اما آن‌چه آنان نداشتند، نگاهِ شاکر و صابر بود.
دل‌هایشان تشنه نبود؛
آن‌ها در کنار «حوض ولایت» زندگی می‌کردند،
اما تشنگی را فراموش کرده بودند.

قرآن می‌گوید:
«وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً»
یعنی میان آنان و میان شهرهایی که برکت در آنها نهاده بودیم،
ما شهرهایی پدید آوردیم که در مسیرشان آشکار بود —
راه‌هایی روشن، مسیرهایی امن، و اجتماعاتی به‌هم‌پیوسته از نور.

اما چه شد؟
آنان گفتند: «رَبَّنَا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا!»
یعنی پروردگارا، میان سفرهایمان فاصله بینداز…!
چه جمله‌ی عجیبی!
در ظاهر، درخواستِ دوری راه‌هاست،
اما در باطن، اعلانِ خستگی از نزدیکیِ به نور است.
خواستند فاصله بگیرند…
از هم، از راه، از خدا.

و نتیجه چه شد؟
«فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ»
آنان را به حکایت‌هایی پراکنده تبدیل کردیم؛
جمع‌شان پاشید، قلب‌هایشان جدا شد،
و دیگر از آن قریه‌ی پرنور، چیزی جز خاطره نماند.

این همان سرنوشت هر جمعی است
که از «أُمّ القُرى» دل می‌کند و به خودبسندگی روی می‌آورد.
قوم سبأ، نمونه‌ای از فروپاشی قُرى است؛
وقتی رابطه‌ی میان «حوض بزرگ ولایت» و «حوضچه‌های کوچک دل‌ها» قطع می‌شود،
دیگر آب حیات جاری نمی‌ماند،
و عطش، در دل‌ها زبانه می‌کشد.

آری…
«قصّه‌ی قوم سبأ»، قصّه‌ی انسان‌های امروز است!
خدا مسیر را روشن کرده، قُرى ظاهره را نشان داده،
یعنی علما، اولیاء، و معلمان ربانی را؛
همان کسانی که در مسیر، پناهگاه‌های نورند.
اما انسانِ مغرور، همیشه خسته می‌شود از نزدیکی،
و دوری را ترجیح می‌دهد؛
دوری از معلم، از ذکر، از ولایت، از نور…

و همین «فاصله خواستن»، آغاز فروپاشی است.
در ظاهر می‌گویند: «می‌خواهیم مستقل باشیم»،
اما در باطن، دارند می‌گویند: «نمی‌خواهیم به سرچشمه متصل بمانیم.»

اما هنوز هم راه باز است…
آیه آخر می‌فرماید:
«إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»
در این ماجرا نشانه‌هایی است برای هر صابر و شاکری.
یعنی هنوز می‌شود از سرنوشت سبأ درس گرفت.
اگر صبور بمانی در مسیر علم،
و شاکر باشی نسبت به نوری که از «أُمّ القُرى» می‌تابد،
دل تو هم دوباره به قریه‌ای نورانی تبدیل می‌شود.

قرى‏: قریة:
قَرَيت‏ الماء في‏ المِقْراةِ: جمعتُه
+ «ضیف»: [اضافه – جمع – ولی]
+ «قرأ – قَرَأَتِ‏ المرأة»
«قُرْيَانُ‏ الماء: مجتمعه، آب‏هاى جمع شده در حوض و آبگير»
آبگیر ! نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنها.
«tank» : مخزن ذخیره آب خانه‌ها! تانکر آب!
+ «رجل – المرجل»
+ «وهب – موهبة – آبگیر کوچک»
+ «قرء»
+ «جبی – یجبی الیه ثمرات کل شیء»
+ «اکرمی مثواه»
اجتماع اهل نور به دور نور! به این میگن: أُمُّ الْقُرى!
قَرَيْتُ‏ الماءَ في الحوض: آب را در حوض و آبگير جمع نمودم.
قَرَيْتُ‏ الضّيفَ‏ قِرًى‏: مهمان را خوب پذيرايى كردم.
قَرَى‏ الضيفَ: از ميهمان پذيرائى كرد.
+ مفهوم « أقامه صلات »
کتاب فقه اللغه: طعام الضيف: القرى‏
قَرَى‏ الشّي‏ءَ في فمه: آن چيز را در دهانش جمع كرد.
قَرَيَانُ‏ الماءِ: آب‏هاى جمع شده در حوض و آبگير.
القِرَى‏ : آنچه كه با آن از ميهمان پذيرائى كنند، آبى كه در حوض و يا استخر جمع مى‏‌شود.
المَقَارِي‏ : ديگها، قابلمه‌‏ها.
المِقْرَى‏ : ميهمان‌دوست، ظرف غذا كه جلوى ميهمان مى‌‏گذارند.
المِقْرَاء : آنكه بسيار ميهمانى دهد، ميهمان‌نواز.
المِقْراة : مؤنث (المِقْرَى‏ و المِقْراء) است، ظرف غذا كه به ميهمان تقديم مى‌‏شود.
[الْقِرَى‏ : الضيافة]:
عکسهای ظروف پذیرایی از میهمان، دیدنی است!
دیگ شله مشهدی‌ها رو دیدی؟!
همه رو جمع میکنن، شله میدن! به این میگن مقراة! به این میگن پذیرایی!
ظرف شیرینی: توی این ظرف شیرینی می‌چینن (محلی که شیرینی روی هم جمع میشه!)
ظرف میوه: توی این ظرف میوه می‌چینن (محلی که میوه‌ها روی هم جمع میشه!)
ظرف معالم ربانی: قلبی که محل انباشته شدن علوم آل محمد ع است.
اطعام در ملک ؟! اطعام در ملکوت !!!
همه باید همدیگرو به نور عمل صالح تولید شده که محصول مشترک اهل یقین و نور است دعوت بنمایند ان شاء الله تعالی.
چرا به صاحبان نور میگن قرای ظاهره؟ چرا میگن قرا؟ چرا میگن ظاهره؟
چون قبله مرئی از قبلۀ نامرئی است! لذا میشه ظاهره!
همه باید میزبان خوبی برای این علوم آل محمد ع که نزد صاحبان و حاملان نور است، باشند.
«قرا: قریت الضیف»
« اقْتَرَى‏ الضيفَ : از ميهمان پذيرائى كرد.»
+ اکرمی مثواه !
اهل یقین چگونه از این میهمان پذیرایی می کنند ؟!
اهل شک چگونه از این میهمان پذیرایی می کنند ؟!
[قری – قبض و بسط] :
« القُرْء: وقْتٌ، يكونُ للطُّهر مرّةً و للحيض مرة »
اهل یقین، تاریک شدن و روشن شدن قلبشونو می فهمن! به این میگن قری! قرء! قرائت! مشاهده! دیدن! متوجه شدن چیزی! تغییر و دگرگونی از تاریکی به نور یا از نور به تاریکی! فهم رضا و سخط مربی خود! معرفة الامام بالنورانیة! انگاری مشغله و کار و سرگرمی اصلی اهل یقین همینه! «القَرْيَةُ: هِيَ الضّيْعَةُ: [«ضوع»: أَضَاعَ‏ الرجل إذا صارت له‏ ضَيْعَة يشتغل بها]: کار و شغل و سرگرمی».
انگاری پذیرایی از این امر و نهی و کلام عالَم بالا، کار و شغل و فعل قلبی ماست که میشه همون ایمان! الایمان حالات! پس مفهوم واژه قری و قرأ در ملکوت قلب ما باز هم برمی گرده به همون مبحث زیبا و کلیدی و کاربردی قبض و بسط که «ان الله یقبض و یبصط».
اینکه با یاد معالم ربانی نور آرامش رو درک میکنیم همین میشه علت نامگذاری نور به نام قرای ظاهره.
قرا! یعنی با یاد معالم ربانی، نور قرائت می شود.
قرای ظاهره! یعنی با یاد معالم ربانی، نور ظاهر و آشکار و قرائت می شود.
با یاد معالم ربانی نور علم آل محمد ع در قلب اهل یقین جمع می شود که، خیر ما القی فی القلب الیقین همین است!
« قَرَيت‏ الماء في‏ المِقْراةِ – قَرَيْتُ‏ الماءَ في الحوض »
+ « روش استقرائی!»
زبان آنلاین اهل بهشت، همین روش استقرایی است. با قلب حس می کنی! بو می کشی ! می شنوی ! می بینی و این میشه کمال خلقت اهل یقینی که با نور یاد معالم ربانی خود، جفت شده است! هر وقتی که وقتش بشه، کلام مافوق بصورت قبض و بسط به قلب اهل یقین می‌وزد « هَبَّت الرِّياح‏ لقارئها : لوقتِها » و قلب سلیم ، این نوازش کلام نورانی را متوجه می شود و اطاعت می کند.
اینم خیلی قشنگه: « القَارِية: طرف السِّنان. و حدُّ كلِّ شي‏ءِ: قارِيَتُه‏ »
در واقع با فهم قبض و بسط قلبی ، اهل یقین حدود امر و نهی و رضا و سخط عالم بالا رو می فهمه!
چقدر این واژه «قری» زیباست!
دقیقا مثل خانمی که می‌فهمه، در دوران پریود خودشه یا نه در دوران پاکی و طهارت است « أقْرأَتِ‏ المرأةُ » اهل یقین هم طهارت و حیض، پاکی و ناپاکی قلب خود را متوجه می‌شود: «الأقراء: الحَيْض، و الأقراء: الأطهار»! این میشه اهل یقینی که حالا میشه بهش بگیم قاری قرآن!
در واقع باید در دل نار آیات، بتونی نور رسول، رو قرائت کنی «آیاتی و رسلی»!
تلاوت آیات میشه همین! قرائت آیات میشه همین!
اینم زیباست: «أقرَت‏ النّاقةُ تُقرِي‏ فهي‏ مُقرٍ: إذا استقرَّ الماءُ في رَحمها» وقتی نطفه‌های علمی صاحب نور در قلب اهل یقین در دل شرایط مستقر شد، اینو اهل یقین با قلبش می‌بینه و می‌فهمه و این میشه اقراء. پس حالا این آیات زیبا، خواندن و فهمیدن دارد: « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ (1) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) » انگاری تا نطفه گذاری علمی تاویلی در دل شرایط برای اهل یقین با یاد معالم ربانی صورت نگیرد، نمیشه چیزی دید و قرائت نمود و متوجه شد و نورانی شدن قلب به همین نطفه‌های نورانی علمی است که در قلب اهل یقین مستقر می‌شود.
«اقرأ» دستور مافوق است برای صاحب نور!
«اقرأ» دستور صاحب نور است برای اهل یقین!
قرأ و قری و قرو هر سه یک مفهوم رو دارند و حرف سوم معتل است.
توضیح کتاب لغت التحقیق:
+ «قبض و بسط»
و التحقيق‏:
أنّ المادّة إمّا بالواو أو بالهمزة أو بالياء:
فالواوىّ: يدلّ على قصد مع إقدام و عمل، يقال قروت اليه بالرمح، و استقرى و اقترى الأمر: تتبّعه.
و بالهمزة: سبق إنّها تفهّم و ضبط معان مكتوبة بالبصر أو بالبصيرة.
و اليائىّ: يدلّ على جمع مع تشكّل و انتظام. يقال قرى الضيف إذا أداره و تكفّل أموره، و القرى: جمع افراد أو عمارات مع إيجاد تشكّل و انتظام. و القرية: تطلق على تلك الجمعيّة أو أرض عامرّة.
و هذا المعنى بمقتضى الياء الدالّ على تثبّت و انخفاض. فالقرى مرتبته بعد مفهوم القرو. كما أنّ القرء مفهومه قبل القرو.
در واقع هر سه تا واژه، یک فرآیند رو توضیح میدن:
قلب اهل یقین با یاد معالم ربانی، نور علم آل محمد ع رو میبینه و  اون نور مقصدش هست و به اون وصل و جمع میشه!
اول نور رو میبینه «قرء» –
وقتی دید این نور رو هدف میگیره و دنبالش میکنه «قرو»  –
وقتی دنبالش کرد میره تا بهش برسه و با اون جمع بشه «قری»
خیلی مراحل زیبایی شد!
این میشه همون اقامه صلات!
نور صلات [صلاة نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنها] رو دیده ،
حالا داره میره این نور رو اقامه کنه! « أَقْرَى‏- إقْرَاءً [قري‏]: ميهمانى خواست، در روستا اقامت كرد، با آن چيز ملازم شد و بر آن اصرار ورزيد.»
[وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي‏ بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ]:
قلوب تاریک ما به سبب اون قلب نورانی آشکار «قرای ظاهرة»، با منبع نور آل محمد ع اتصال برقرار می کند، ان شاء الله تعالی.
+ «قبله مرئی و قبلع نامرئی.»
+ «زلف – مزدلفة»

«ام القری»: یعنی مخاطبینی که به دور معلم جمع میشن.
وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَ‏ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (92)
وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ حَتَّى يَبْعَثَ في‏ أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى‏ إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَ‏ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (7)
وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في‏ قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23)

[سورة الأنعام (۶): آية ۹۲]
وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (۹۲)
و اين خجسته كتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم، [و] كتابهايى را كه پيش از آن آمده تصديق مى‏‌كند. و براى اينكه [مردمِ‏] ام‏‌القرى [=مكّه‏] و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى. و كسانى كه به آخرت ايمان مى‏‌آورند، به آن [قرآن نيز] ايمان مى‌‏آورند، و آنان بر نمازهاى خود مراقبت مى‌‏كنند.

🌸 نور کتاب، و بیداریِ «أُمّ القُرى»

وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ
این کتابی است پربرکت…
کتابی که خودش حوضی است از نور،
ریخته شده از آن حوض عظیمِ ولایت،
تا قریه‌های تشنه را سیراب کند.

خداوند فرمود:
«وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها»
یعنی ای پیامبر،
این کتاب را نازل کردیم تا قلبِ زمین را بیدار کنی،
تا مادرِ قُرى را، یعنی مرکزهای نور در عالم انسان را هشدار دهی،
و کسانی را که در مدار آن می‌گردند، از خواب غفلت بیدار سازی.

در ظاهر، «أُمّ القُرى» به مکه اشاره دارد،
اما در باطن، هر قلبی که خانهٔ خدا شود،
هر دلی که از غیر خدا خالی گردد،
خودش «أُمّ القُرى» می‌شود.
قرآن آمده است تا چنین دل‌هایی را بیدار کند،
تا دوباره جریان نور را در میان قُرىِ خاموشِ زمین برقرار سازد.

خدا می‌فرماید:
«وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ»
یعنی فقط آنان که ایمان به آخرت دارند،
به این کتاب ایمان می‌آورند،
و آنان‌اند که بر نماز خود محافظت می‌کنند—
چون فهمیده‌اند نماز، همان طوافِ درونی است؛
گردِ مرکز نور، گردِ «أُمّ القُرى»ی دل.

پس همان‌طور که در حج، همه گردِ کعبه می‌گردند،
در نماز نیز، دل‌ها گردِ حوض ولایت می‌گردند؛
همه در مدار یک حقیقت،
در مدار نور.

این آیه نشان می‌دهد که قرآن و ولایت، دو روی یک حقیقت‌اند:
قرآن نازل شد تا قُرى را بیدار کند،
و ولایت برپا شد تا نور قرآن را در میان قُرى زنده نگه دارد.

هرگاه میان این دو جدایی افتاد،
قوم سبأ دوباره زاده می‌شود—
قُرى پراکنده، دل‌های جدا، و امت‌های بی‌مرکز.
اما اگر اهل قُرى دوباره به سوی «أُمّ القُرى» بازگردند،
نور کتاب در آنان جاری می‌شود،
و هر دل، به حوضی از رحمت بدل می‌گردد.


✨ نتیجه:
«أُمّ القُرى» در ظاهر، مکّه است،
و در باطن، دلِ آگاه به نور ولایت.
قرآن، بارانِ نوری است که بر این قُرى می‌بارد؛
تا هر دلِ خاشعی را به حوضی از علم و عشق تبدیل کند.

پس اگر می‌خواهی بفهمی که آیا از اهل قُرى هستی یا نه،
به این بنگر که آیا هنوز دلت در مدار نور می‌چرخد؟
آیا هنوز از آن حوض عظیم می‌نوشی؟
آیا هنوز محافظِ نمازت هستی؟

زیرا آنان که بر نمازشان محافظت می‌کنند،
در حقیقت، بر پیوند خود با أُمّ القُرى محافظت می‌کنند؛
بر ارتباطشان با مرکز نور، با قلب پیامبر،
با سرچشمه‌ای که همهٔ قُرى از آن زنده‌اند.

دل‌نوشته: نورِ کتاب، بیداریِ أمّ‌القُرى

«وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ… لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها…»
این آیه را که می‌خوانم، انگار بارانی از نور روی دلم می‌بارد.
کتاب، خودش حوضی است از روشنی؛
از همان حوضِ عظیمِ ولایت آمده
تا حوضچه‌های کوچکِ دل‌های ما را پُر کند.

می‌گوید: ای دل… بیدار شو!
تو اگر به آخرت باور داری،
به این بارانِ نور ایمان می‌آوری؛
و اگر ایمان آوردی،
نمازت را مثل گوهری عزیز نگه می‌داری—
چون نماز، طوافِ درون است؛
چرخیدن به گردِ أمّ‌القُرىیِ قلب،
گردِ مرکزِ حضورِ خدا.

گاهی خودم را کنار کعبه می‌بینم؛
همه دورِ خانه می‌چرخند،
و من در درونم، دورِ خانه‌ی دل.
هر دوری که می‌زنم،
یک تمنّا می‌ریزد،
یک حسد خاموش می‌شود،
و راهِ آبِ حیات بازتر.
می‌فهمم:
اگر دل، حرمِ خدا شد،
خودش أمّ‌القُرى است؛
مرکزی که دیگر دل‌ها را روشن می‌کند.

خدایا…
اجازه بده در مدار بمانم،
از حوض بزرگت دور نشوم،
و حوضچه‌ی کوچکم خشک نگردد.
یاد بده قرآن را نه فقط بخوانم،
که بنوشم؛
نه فقط بفهمم،
که از آن نور بگیرم و نور بدهم.

ای کتابِ مبارک…
هر بار که گشوده می‌شوی،
در من شهرهایی روشن می‌سازی؛
قُرىِ ظاهره‌ای که راه را کوتاه می‌کنند،
ترس را می‌برند،
و سفرِ شب و روز را امن می‌سازند.
من میان این شهرهای نور راه می‌روم؛
از آیه‌ای به آیه‌ای،
از ذکرِ تو به ولایتِ دوستت،
و از ترس به آرامش.

وای اگر روزی بگویم: «فاصله بینداز، پروردگارا!»
وای اگر از نزدیکیِ نور خسته شوم…
همان لحظه قصه‌ی سبأ در من تکرار می‌شود؛
جمع می‌پاشد، دل تار و مار می‌گردد.
پس به خودم برمی‌گردم و آرام می‌گویم:
نه! نزدیک‌تر شو…
نزدیک‌تر به أمّ‌القُرىیِ دل،
نزدیک‌تر به کتاب،
نزدیک‌تر به حوضِ ولایت.

پروردگارا…
من را از اهلِ قُرى قرار بده—
دل‌هایی که گردِ نور جمع می‌شوند،
نمازشان را پاس می‌دارند،
و از کتابِ تو، جرعه‌جرعه حیات می‌نوشند.

قصه‌ی تکراری تلخِ «قُرىِ بریده از معلم»
دل‌نوشته انعام/۹۳

وقتی دل از أُمّ‌القُرى جدا می‌شود و حسد جای عطش می‌نشیند، آدم به جای «نوشیدن از حوض ولایت»، می‌افتد به ساختنِ آبِ قلابی.
آیه می‌گوید: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً… أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ»؛
یعنی چه کسی ستمکارتر از آن‌که به خدا دروغ ببندد، یا بگوید «به من الهام شد» در حالی که هیچ نوری به او نرسیده؟!

این همان روایتِ حسادت است:
دل، به جای آن‌که کنار حوض بزرگ بنشیند و از معلمِ ربانی بنوشد،
رابطه را قطع می‌کند و می‌گوید: «خودم می‌آورم! خودم می‌نویسم! خودم می‌فهمم!»
«وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ»؛
این صدا، صدای تمنّاست نه صدای نور؛
صدای «می‌سازم» به جای «می‌نوشم»،
صدای تقلیدِ فرم، بی‌فیضِ معنا.

اما پایانِ این راه، شرمساری است:
«وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ… أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ»
در غمراتِ مرگ، نقاب‌ها می‌افتد؛
فرشتگان دست می‌گشایند و می‌گویند: «خودِ برساخته‌تان را بیرون دهید!»
آن‌جا که دیگر نه لفظ می‌ماند، نه ادا؛
فقط حقیقتِ اتصال می‌ماند یا حقیقتِ بریدگی.
و برای آنان که بر آیاتِ خدا تکبّر ورزیدند و زنجیره‌ی نور را شکستند،
«الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ»—
عذابِ خواری؛ همان رسواییِ ادعای بی‌منبع.

دلنوشتهٔ من برای خودم:
مبادا روزی از قُرىِ ظاهِره
از ایستگاه‌های امنِ نور، از معلمانِ ربانی—
خسته شوم و بگویم: «فاصله بینداز…»
که آغازِ فروپاشی از همین‌جاست.
من «قَرْو»ی کوچک می‌مانم، کنار حوضِ بزرگ؛
می‌نوشم، نه می‌تراشم؛
می‌پرسم، نه می‌تازم؛
و نمازم را حفظ می‌کنم تا از مدارِ نورِ أمّ‌القُرى خارج نشوم.

نیایش
پروردگارا!
من را از اهلِ قُرى قرار بده—دل‌هایی که گردِ نور جمع می‌شوند—
و از من ادعای بی‌اتصال را بگیر.
در غمراتِ مرگ، رو سفیدم کن به خاطرِ پیوند با معلمِ نورانی‌ات،
نه با ادعاهای خودساخته‌ام.

[سورة القصص (۲۸): الآيات ۵۶ الى ۶۰]
إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (۵۶)
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا
أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (۵۷)
وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها
فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (۵۸)
وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا
وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ
(۵۹)
وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۰)

سیاست الهیِ «بیدار کردنِ أمّ‌القُرى»

خدا قاعده‌ای روشن دارد:
«وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا…»
یعنی نخست، مرکز را بیدار می‌کند؛ رسول را در «أمّ‌القُرى» برمی‌انگیزد تا آیات را تلاوت کند، تا مدارِ نور جان بگیرد، تا حوضِ بزرگ لبریز شود و «قَرْو»های اطراف از آن سیراب شوند.
هلاکت، فقط وقتی است که اهلِ قُرى، خود، ظالم شوند و از این مدار جدا بمانند.

اما دلِ بریده، بهانه می‌گیرد:
«إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا»
می‌ترسند اگر به هدایت بچسبند، امنیت و معاششان ربوده شود.
خدا جواب می‌دهد:
«أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ…»
مگر برایشان «حَرَمِ امن» نساختیم؟ جایی که ثمراتِ هر چیز به سویش روان است—
در زبان دل، یعنی: اگر به مرکز نور وصل باشی، رزقِ فهم و آرامش و گشایش از هر سوی به قلبت می‌رسد. أمّ‌القُرى «جاذبۀ رزق» است؛ هم در زمین، هم در جان.

فروپاشی از کجا شروع می‌شود؟
«وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها…»
وقتی «بَطَر» می‌آید—مستیِ رفاه، غفلتِ بی‌نیازی—قریه از مدار جدا می‌شود. خانه‌ها می‌ماند و ساکن‌ها می‌روند؛ «فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ…» نشانی‌های بی‌نور، خاطره‌های بی‌جان.

قانون روشن است:
«وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ»
نه اینکه نور نبوده؛ ظلم یعنی بریدن از مرکز، تکبّر بر آیات، ساختنِ چاهِ قلابی به جای نوشیدن از حوض. و آن‌گاه، هلاکت، میوۀ طبیعیِ جدایی است.

و یادمان نرود:
«إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ…»
هدایت دست خداست؛ کارِ ما چسبیدن به مدار است—به رسول، به قرآن، به معلم ربانی که آیات را برای دلِ ما تلاوت زنده می‌کند. ما «قَرْو» می‌مانیم کنار حوض؛ نه مستقل، نه بی‌نیاز.

و آخرِ داستان، تلنگرِ انتخاب‌هاست:
«وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها… وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى»
همۀ جذابیت‌های بی‌مدار، متاع است و زودگذر؛
آنچه نزدِ خداست—نورِ وصل، اطمینانِ حَرَم، ثمراتِ پی‌درپی—«بهتر و پایدارتر» است.


نشانه‌های اهلِ قُرى (وصل‌شدگان):

  • دل‌شان در مدار «أمّ‌القُرى» می‌چرخد (نماز را حفظ می‌کنند).

  • امنیت و رزق را در وصل می‌بینند، نه در فاصله.

  • از معلمِ ربانی می‌نوشند، نه اینکه بی‌اتصال، ادعا بسازند.

نشانه‌های قُراىِ ظالمة (بریدگان):

  • بهانۀ «می‌ترسیم»؛ فاصله می‌خواهند.

  • بَطَرِ معاش؛ مستیِ بی‌نیازی و غفلت.

  • تکبّر بر آیات و بریدن از حلقۀ تلاوتِ زنده.


نیایش کوتاه:
پروردگارا!
دلِ ما را حَرَمِ امنِ خود قرار بده؛
در «أمّ‌القُرى»ی پیامبر و اهل‌بیتت ساکن‌مان کن؛
از بَطَر و بریدگی پناهمان ده؛
و رزقِ «ثمراتِ هر چیز» را از راهِ وصل،
به حوضچه‌های کوچکِ دلِ ما برسان.

دلنوشته: به «أمّ‌القُرى» برگرد…

خدایا، رسم تو این است:
پیش از آن‌که شهری فروبپاشد،
اول «مرکز» را بیدار می‌کنی؛
رسولی در أمّ‌القُرى برمی‌انگیزی تا آیاتت را برای دل‌ها تلاوتِ زنده کند.
می‌فهمم: هر دل، اگر به مرکز وصل بماند، نجات می‌یابد.

اما ترس‌های کوچکِ من، بهانه می‌آورند:
«اگر به هدایت بچسبم، معاشم چه می‌شود؟
امنیتِ عادت‌هایم ربوده نمی‌شود؟»
و تو آرام می‌گویی:
«أَوَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً…»
حَرَمی امن ساخته‌ام؛
جایی که ثمراتِ هر چیز به سویش می‌آید—
رزقِ فهم، آرامش، راه‌گشایی—
اگر فقط در مدار بمانی.

می‌ترسم از سرنوشتِ قریه‌هایی که مستِ رفاه شدند؛
«بَطِرَتْ مَعِيشَتَها»…
خانه‌هاشان ماند و خودشان رفتند؛
نوری که باید می‌تابید، خاموش شد،
و شهر به ذکری بی‌جان بدل گشت:
«فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ…»

من نمی‌خواهم قصه‌ام این‌گونه تمام شود.
من می‌خواهم قَرْویِ کوچک بمانم کنار حوضِ بزرگ؛
دلِ کوچکی که از معلمِ ربانی می‌نوشد،
نه اینکه بی‌اتصال، ادعا بسازد.
می‌خواهم نماز را نگه دارم—
همان طوافِ درونی گردِ مرکزِ نور—
تا مدارِ دلم از حرکت نیفتد.

و هر بار که «زینتِ دنیا» چشمم را می‌بَرَد،
یادِ تو می‌افتم که گفتی:
«وَ ما عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى».
آنچه نزدِ توست، ماندنی‌تر است؛
نورِ وصل، اطمینانِ حَرَم،
جرعه‌جرعه ثمراتی که می‌رسند
اگر از «أمّ‌القُرى» جدا نشوم.

نیایش:
پروردگارا،
من را در حَرَمِ امنِ خودت ساکن کن؛
دلِ مرا «أمّ‌القُرى» کن و
لبِ آن حوضِ بزرگ بنشان.
از بَطَر و بریدگی پناهم بده،
و رزقِ «ثمراتِ هر چیز» را
از راهِ وصل،
به این حوضچه‌ی کوچک برسان.

[سورة الشورى (۴۲): الآيات ۶ الى ۱۰]
وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (۶)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها 
وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (۷)
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً 
وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (۸)
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (۹)
وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (۱۰)

«یومِ جمع»؛ وقتی قُرى به مرکزِ نور برمی‌گردند

«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ» (۶)
گاهی دل، به جای چسبیدن به مرکز، به سایه‌ها دل می‌بندد؛
دوست‌داشتنی‌هایی که «ولیّ» جا می‌زنیم‌شان.
خدا می‌گوید: من نگهبانِ این دل‌های سرگشته‌ام؛
اما ای پیامبر، تو «وکیلِ» اجبارِشان نیستی.
معلمِ ربانی «قَرْو» است—حوضچه‌ای نزدیکِ حوضِ ولایت—
نه جایگزینِ خدا؛ راهِ نوشیدن است، نه خودِ آب.

«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ…» (۷)
قرآن آمد تا «أمّ‌القُرى» را بیدار کند و حلقه‌های اطرافش را؛
و خبر دهد از «یومِ جمع»—روزی که همهٔ قُرى گردِ یک حقیقت جمع می‌شوند.
آن‌روز، می‌فهمیم عمرمان را دورِ کدام مرکز چرخیدیم:
نور یا تمنّا؟ معلمِ ربانی یا خودبسندگی؟
«فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ»؛
دو مدار، دو فرجام.

«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً… وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ» (۸)
می‌توانستیم یک‌شکل شویم، اما رحمت راهِ انتخاب است.
رحمت، همان وصل‌کردن به مرکزِ امن است؛
اما ستمکاران—بریدگان از مدار—بی‌ولیّ و بی‌نصیر می‌مانند.
هرگاه از حوضِ بزرگ جدا شدم،
در حقیقت «ولیّ» خودم را گم کرده‌ام.

«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِي الْمَوْتى…» (۹)
اگر دل مُرد، او زنده‌اش می‌کند؛
زنده‌کردنِ دل یعنی برگرداندن به مدار.
معلمِ نورانی دست می‌گیرد،
اما دستِ او، از قدرتِ «وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» نیرو می‌گیرد.
پس دل‌خوشی‌ها را «ولیّ» نکن؛
ولیّ، فقط خداست—و نشانه‌اش این است که دلت را به حوضِ ولایت می‌رسانَد.

«وَ ما اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ… عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» (۱۰)
هر جا اختلاف افتاد، برگرد به حَکَمِ واحد:
به قرآنِ نازل و تلاوتِ زنده‌اش در دهانِ معلمِ ربانی.
توکّل، یعنی ایستادن کنارِ حوض؛
إنیبَه، یعنی هر بار که دور شدی، برگردی.
این است سیاستِ دل در روزگارِ غیبت:
توکّل + إنابه + تلاوتِ زنده = ماندن در مدارِ أمّ‌القُرى.


نجوا
پروردگارا،
ما را از آنان قرار بده که «ولیّ» را با سایه‌ها عوض نمی‌کنند؛
دل‌هامان را به حَرَمِ امنِ خودت برگردان؛
معاشِ ما را در «وصل» نشان بده نه در «فاصله»؛
و روزیِ ما را از حوضِ ولایت برسان،
تا در «یومِ جمع»،
در مدارِ نور، جمع شویم نه در شعلهٔ پراکندگی.

دلنوشته: به ولیِّ دل‌ها برگرد…

گاهی دلم، زیر لب، اعتراف می‌کند:
سال‌هاست سایه‌ها را «ولیّ» کرده‌ام؛
دل‌خوشی‌های کوچک، آدم‌های موقّت، خیال‌های رنگی…
و تو از دور می‌گویی: «اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِم»
من نگهبانِ این دلِ سرگشته‌ام؛
اما اجبارش نمی‌کنم—خودش باید راهِ بازگشت را انتخاب کند.

قرآن، به زبانِ نزدیکِ من نازل شد
تا أمّ‌القُرىی جانم را بیدار کند
و خبر دهد از یومِ جَمع؛
روزی که تکه‌های پراکندۀ من
دوباره گردِ یک حقیقت جمع می‌شوند.
آن روز، می‌پرسند:
سال‌ها دور چه می‌چرخیدی؟
گردِ نور یا گردِ تمنّا؟
گردِ ولیّ یا گردِ سایه؟

می‌دانم… اگر می‌خواستی، همه را یک دل می‌کردی؛
اما رحمتت به من فرصتِ انتخاب داد.
من، هر بار که از حوضِ بزرگ جدا شدم،
بی‌ولیّ ماندم و بی‌نصیر.
تا دوباره شنیدم: «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ»
و جانم تکان خورد—
زنده‌کردنِ مرده، یعنی همین:
برگرداندنِ دل به مدار.

هر جا اختلاف افتاد درونم،
هر جا راه‌ها دو شاخه شد،
یاد گرفتم برگردم به حکمِ واحد:
به کتاب، به تلاوتِ زنده، به معلمی که
مثل یک «قَرْوِ» کوچک،
آبِ ولایت را به قدِ تشنگی‌ام می‌رسانَد.

امشب، آهسته می‌گویم:
الهی، من کنارِ حوض می‌مانم؛
عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.
نه سایه‌ها، نه خیال‌ها—
ولیّ فقط تویی،
و نشانه‌اش این است که مرا
هر بار، به مرکزِ نور برمی‌گردانی.

پروردگارا…
دلِ من را أمّ‌القُرى کن؛
جایی که نماز، طوافِ آرامِ عشق باشد
و هر اختلاف، در تو یکی شود.
بگذار در یومِ جمعِ من،
همۀ تکه‌هایم
گردِ تو جمع شوند—
نه در شعلهٔ پراکندگی،
که در روشنایِ وصل.

[سورة الزخرف (۴۳): الآيات ۲۱ الى ۲۵]
أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (۲۱)
بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (۲۲)
وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (۲۳)
قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (۲۴)
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (۲۵)

وقتی «آثارِ آباء» جای «أهدى» را می‌گیرد

«أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً…؟»
آیا پیش از این، کتابی داشتند که محکم به آن چنگ زده باشند؟ نه.
حقیقت این است که بیشترشان به عادت چنگ می‌زنند، نه به برهان:
«إِنَّا وَجَدْنَا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ…»
ما پدران‌مان را بر راهی یافتیم و همان را ادامه می‌دهیم.

این، قصه‌ای تکراری در هر قَرْیة است:
هرگاه نذیری می‌آید و حوضِ زلال‌تری از نور پیش می‌نهد،
مترفان—مستیِ رفاه و نام—می‌گویند: همین که داریم بس است.
و وقتی پیامبر می‌پرسد:
«أَوَلَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى…؟»
اگر راهی «هدایت‌مندانه‌تر» آورده‌ام چه؟
پاسخشان این است: «کافریم!»

ای دل… مراقب باش:
گاه «آثارِ آباء»—الگوهای ارثی، تعلق‌های کور، تعصّب‌های قبیله‌ای—
به حوضی راکد بدل می‌شود که تو را از حوضِ بزرگِ ولایت دور نگه می‌دارد.
تو مأمور به «أهدى»یی؛ به جویِ زلال‌تر، به برهانی روشن‌تر،
حتی اگر عادت‌هایت را به هم بزند.

نتیجه روشن است:
«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ…»
عاقبتِ تکذیب، فروپاشیِ درونی است؛
خشکیدنِ حوضچه‌هایی که از سرچشمه بریدند.

عهدِ کوچکِ من با خودم:

  • هر جا «عادت» بر «هدایت» سایه انداخت، بپرسم: آیا این، حقّاً أهدى است؟

  • اگر معلمِ ربانی، آیه‌ای را تلاوتِ زنده کرد، جرعه‌ای تازه بنوشم—حتی اگر با گذشته‌ام فرق داشته باشد.

  • به نامِ احترام به پیشینیان، از جست‌وجوی برهان دست نکشم؛
    حرمتِ آباء، با پذیرشِ هدایتِ برتر جمع می‌شود، نه با ایستادن در راکدگی.

پروردگارا!
دلِ مرا از «مقتدی‌بودنِ کور» برهان،
و شجاعتِ چنگ‌زدن به «أهدى» را بده.
مگذار به نامِ وفاداری، از نورِ تازه‌ات محروم شوم؛
من را کنارِ أمّ‌القُرى نگاه دار،
تا هر روز، از عادت به هدایت هجرت کنم.

دلنوشته: از عادت تا «أهدى»

گاهی می‌ایستم وسطِ راه‌های به‌جامانده از پدرانم.
ردّ پاها روشن است، قصه‌ها گرم، دل‌ها مطمئن…
و صدایی از درون می‌پرسد:
اگر راهی «أهدى» آمد چه؟
اگر آبی زلال‌تر رسید، می‌نوشی یا هنوز به آبگیرِ عادت دل بسته‌ای؟

می‌ترسم از لحظه‌ای که آثارِ آباء را به جای «هدایت» بنشانم؛
که احترام، آرام آرام بدل شود به حصار،
و نامِ وفاداری، لباسِ ترس بپوشد.
مترفانِ هر زمان همین را می‌گویند: «همین که داریم بس است.»
اما دلم می‌داند—بس نیست،
تا وقتی جرعه‌ای روشن‌تر هست و من ننوشیده‌ام.

معلمِ ربانی که می‌رسد،
حوضچه‌ای کوچک کنارِ حوضِ بزرگ می‌گذارد،
آب را به قدرِ تشنگی‌ام نزدیک می‌کند،
و آرام می‌پرسد: «می‌خواهی؟»
آن‌جا باید انتخاب کنم:
تکرار یا تولد، عادت یا أهدى.

خدایا…
من نمی‌خواهم در راکدگیِ محترم بمانم.
جرأتِ عبور از عادت را بده،
تا به نورِ تازه‌ات خیانت نکنم.
یاد بده حرمتِ گذشتگان را
با پذیرشِ هدایتِ برتر جمع کنم—
نه با ایستادن کنارِ آبِ مانده.

من را در مدارِ «أمّ‌القُرى» نگه دار،
جایی که هر روز،
از سایه به خورشید هجرت می‌کنم،
از روایت‌های کهنه به تلاوتِ زنده،
و از «همین کافی‌ست»
به «أَهْدى»ی تو.

[سورة البقرة (۲): الآيات ۵۷ الی ۵۹]
وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۵۷)
وَ إِذْ قُلْنا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (۵۸)
فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ 
فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (۵۹)

«ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ»: دستورِ ورود به مدرسۀ ولایت

آمادۀ رحمت بودیم، پیش از ورود!
«وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ… وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى» (بقره/۵۷)
پیش از آن‌که مأمور شویم «وارد قریه شوید»، خدا سایه و رزق را رسانده بود؛ یعنی راه تربیت، از پیش در پناه رحمت و با رزقِ فهم و آرامش آماده است. ناسپاسی، ظلم به خود است: «وَ ما ظَلَمُونا وَلَكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ».

ورود به قریه = انتخابِ شاگردیِ معلم ربانی
«ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا…» (۵۸)
قریه در این قرائتِ ولایی، مجمع اهل نور است؛ مرکز آن، معلم ربانی است که از حوضِ بزرگِ ولایت می‌گیرد و به «قرو/حوضچه‌های دل» می‌رسانَد. «وارد شوید» یعنی شاگردی را انتخاب کنید و از خوانِ او فراخ و پیوسته بهره‌مند شوید.

دروازهٔ ورود: تواضع و اعتراف
«وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ…»
بابِ قریه، ادبِ سجده است؛ شکستنِ منیت بر آستانِ معلم. «حِطَّة» یعنی: پروردگارا، بارِ خطا را از ما بردار؛ اعترافی که راهِ آمرزش و افزونی را می‌گشاید: «نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ».

فرجامِ حسد: تغییرِ کلمه، تغییرِ قضا
«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ…» (۵۹)
بریدگان از معلم، دستور را تحریف می‌کنند تا از سجده و حِطّه فرار کنند؛ طنز می‌سازند، جایگزین می‌تراشند، و اتصال را می‌بُرند. نتیجه؟ خشکیِ دل و رجز: «بِما كانُوا يَفْسُقُونَ»—خروج از حدّ ادب، خروج از رحمت.


آدابِ ورود به «قریۀ نور»

  1. نیتِ شاگردی: تصمیم بگیر «در این مدرسه بمانی» نه توریستِ معنوی باشی.

  2. بابِ سجده: با تواضع وارد شو؛ روشِ معلم همان باب است، از دیوارهای میان‌بُر بالا نرو.

  3. حِطَّةٔ روزانه: هر روز اعتراف و توبه؛ بارهای مانده را زمین بگذار تا زیادهٔ نور برسد.

  4. رزقِ فراخ: «كُلُوا رَغَدًا»—از همهٔ سرفصل‌ها بخور؛ گزینشی و سلیقه‌ای عمل نکن.

  5. شکرِ «مَنّ و سَلوى»: یادِ نعمت‌های پیشین بمان تا ناسپاسی، مدار را نشکند.

  6. ترکِ تحریف: به جای توجیه و تغییر دستور، تسلیمِ حکیمانه؛ سؤال برای فهم، نه برای فرار.

  7. وصل به حوض: ارتباطِ زنده با معلم ربانی؛ بی‌اتصال، فهم‌ها خشک می‌شود.


دلنوشته: «درِ قریه را با پیشانی‌ام باز می‌کنم…»

خدایا…
گفته‌ای: «ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ»
و من کنارِ در ایستاده‌ام، با دلی که سال‌ها تشنه مانده.
می‌دانم این در، با پیشانی باز می‌شود؛
باید سجده کنم تا قفلِ منیتم بشکند.

می‌گویی: «بگو: حِطّة!»
و من آرام زیر لب تکرار می‌کنم: حِطَّة…
بگذار بارِ خطاهام روی این آستانه بیفتد؛
بگذار سبک شوم تا جرعهٔ تازه جا بگیرد.

می‌ترسیدم از فقرِ رزقِ فهم—
و تو وعده دادی: «فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا»
پس می‌نوشم از همان‌جا که معلمِ تو نشان می‌دهد؛
نه از هر حوضِ بی‌نشان.

دیگران، کلمه را عوض کردند؛
من نمی‌خواهم دستورِ تو را با هوسِ خودم تاخت بزنم.
من فقط می‌خواهم شاگرد بمانم
قَرْویِ کوچکی کنارِ حوضِ بزرگ؛
که هر روز، با حِطّةٔ تازه،
بیشتر می‌چشد و بیشتر می‌فهمد.

پروردگارا،
من را در این قریه جا بده؛
در صفِ محسنین بنویس،
تا زیادهٔ نور را به قدرِ تشنگی‌ام بر من ببارانی.
و مبادا روزی،
کلمه را عوض کنم
و از آسمانِ خودم،
رجزی بسازم.

«القَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها»؛ وقتی مدار قری از معلم نورانی جدا می‌شود

آیهٔ محور (نساء/۷۵–۷۶):
«رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها… وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ… نَصِيرًا… الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ…»

تبیین مفهومی

  • قریۀ ظالم اهلها همان اجتماعِ آلوده به حسادت است؛ جایی که با پشت‌کردن به نورِ معلمِ ربانی، به خود ستم می‌کنند و حوضِ اتصال را خشک می‌سازند.

  • دعای اهلِ نور: «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا…» یعنی هجرتِ قلبی از مدارِ حسد به مدارِ نور؛ خروج از قریۀ ظالمانه و ورود به قریۀ نورانی.

  • «وَلِيًّا» = پیوند با مرکز ولایت (أمّ‌القُرى)؛ معلمِ الهی که دل را به حوضِ بزرگ می‌رساند.

  • «نَصِيرًا» = نصرتِ الهی در قالب تمییز و جداسازی؛ تشخیص روشن میان اهلِ حسد و اهلِ نور، و شکل‌گیری پشتوانهٔ جمعی از قُرىِ سالم پیرامون مرکز.

  • آیهٔ بعد: دو جبهه همیشه روشن‌اند—سبیل‌الله (مدار نور و معلم) و سبیل طاغوت (مدار حسد و خودبسندگی). «فَقاتِلوا أَولِياءَ الشَّيطان» یعنی مبارزهٔ پیگیر با شبکه‌های حسد درون و بیرون؛ و چون وصل باشی، «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفًا».

آداب عملیِ «خروج» به سوی قریۀ نور

  1. عهدِ شاگردی با معلم: رجوع مستمر، پرسش صادقانه، عمل به فهمِ حاصل.

  2. حفاظت از نماز: نگه‌داشتنِ مدار طوافِ درونی—نماز، ریلِ اتصال است.

  3. قطعِ مجاری حسد: ترکِ مجالسِ غیبت و قیاس، و پاک‌سازی واژگانِ تحقیرآمیز.

  4. ذکرِ حِطّةٔ روزانه: اعتراف، سبک‌شدن، گنجایشِ جرعه‌های تازه.

  5. هم‌پیمانی با اهلِ قُرى: ساختن حلقه‌های کوچک نور پیرامون مرکز؛ نصرت همین است.


دلنوشتهٔ

هجرت از «قریۀ ظالمِ أهلِها»

خدایا…
از این قریهٔ تیره که نفسِ حسود بر آن می‌وزد،
بیرونم ببر.
برایم ولیّی از نزدِ خودت قرار بده
تا دستِ دلم را بگیرد و به حوضِ بزرگ برسانَد،
و نصیری از نزدِ خودت
تا میانِ نور و سایه فرق بگذارم و تنها نمانم.

من در سبیلِ تو می‌ایستم،
در صفِ شاگردانِ معلمِ ربانی—
همان‌جا که کیدِ شیطان ضعیف است
و رزقِ فهم، پیوسته می‌رسد.

خدایا…
این‌جا هوا بوی حسادت می‌دهد؛
کوچه‌های قریه تاریک است و پنجره‌ها به نور نمی‌گشایند.
می‌شنوم که دل‌های خسته آه می‌کشند:
«رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا…»
و من هم همان را زمزمه می‌کنم—نجاتی از شهری که با پشت‌کردن به نور، به خودش ظلم کرده است.

دلم می‌خواهد از این مدارِ خاموش بیرون بزنم؛
نه با قهر، با هجرتی آرام به سمت روشنایی.
از تو ولیّی از نزدِ خودت می‌خواهم—
دستی که بگیرد و به حوضِ ولایت برسانَد؛
و نصیـری از نزدِ خودت
تشخیصی روشن که میانِ اهلِ نور و اهلِ سایه فرق بگذارد
و برایم هم‌سفرانی بسازد که گم نشوم.

می‌دانم میدان، دو سوی بیشتر ندارد:
یا سبیلِ خدا، با تواضعِ شاگردی کنارِ معلم؛
یا سبیلِ طاغوت، با خودبسندگی و رجزِ نفس.
من از جنگیدنِ تند می‌ترسم،
اما از جنگیدن با تاریکیِ درون نه—
با کینه، با قیاس، با حرف‌هایی که پیوند را می‌بُرد.
تو گفتی: «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفًا»،
پس من قوی نیستم، اما امیدم قوی است.

خدایا…
به من دلِ مهاجر بده؛
دلی که از قریۀ تهمت و حرص،
به قریۀ ذکر و كَرَم کوچ کند.
نمازم را نگه دار تا مدارم به‌هم نریزد؛
زبانم را نگه دار تا رگِ حسادت را نبُرد.
کنار معلم بگذارم مرا—
همان «قَرْوِ» نزدیکِ حوضِ بزرگ—
تا جرعه‌جرعه بنوشم و بیاموزم
و دستِ دیگری را هم به آب برسانم.

پروردگارا…
من را از «قریۀ ظالمِ أهلِها» بیرون ببر،
و در «قریۀ نور» جا بده.
ولیّ و نصیرم تو باشی،
و نشانۀ آن، پیوندی تازه با نور و اهلِ نور.
که هر صبح،
به جای خستگی از راه،
شوقِ راه در من زیاد شود—
و هر شب،
به جای دودلی،
آرامشِ وصل.

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۲۲ الى ۱۲۳]
أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲۲)
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۱۲۳)

«أَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ…» تا «أَكابِرَ مُجْرِمِيها»: سنّتِ همیشگیِ جداسازی نور از حسد

۱) احیای دل با نور، و راه‌رفتن با آن میان مردم (انعام/۱۲۲)

  • «كانَ مَيْتاً»: دلِ بریده از مرکز، بی‌طعم و بی‌راهبر.

  • «فَأَحْيَيْناهُ»: احیاء با وصلِ دوباره به حوضِ ولایت؛ همان جایی که معلمِ ربانی جرعه‌جرعه به قدرِ تشنگی می‌نوشاند.

  • «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»: نور فقط تجربهٔ درونی نیست؛ قابلیتِ حرکت اجتماعی می‌دهد. اهلِ نور، با این نور میانِ مردم راه می‌روند، می‌فهمند، انتخاب می‌کنند، و دیگران را هم به آب می‌رسانند.

  • «كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ…؟»: در برابرِ این، کسی است که زیر سقفِ تاریکیِ حسد و خودبسندگی مانده؛ نه راهی می‌بیند، نه از هزارتوی ظلمات بیرون می‌آید.

  • «زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ…»: برای اهلِ بریدگی، آبِ قلابی زیبا جلوه می‌کند؛ بزکِ معرفت، جای نور می‌نشیند.

۲) «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها…» (انعام/۱۲۳)

  • «وَ كَذلِكَ»: این، سنّتِ تکراریِ خدا در تاریخ است؛ همیشه کنارِ هر معلمِ ربانی، یک لیدرِ سوء هم پدید می‌آید تا محتوای نور را با غبار بیالاید و حلقهٔ اتصال را بُبرد.

  • «أَكابِرَ مُجْرِمِيها»: سرکردگانِ جرمِ معنوی در هر قریه؛ نخبگانِ حسد که ابزارشان تهمت، تحریفِ کلمه، و تولیدِ «بدیلِ جذاب» است تا مردم از معلم جدا شوند.👉

  • «لِيَمْكُرُوا فِيها»: میدانِ مکر، داخلِ قریه است؛ نزاع از بیرون شروع نمی‌شود، بلکه از کنارِ آب و در واژگانِ دینی آغاز می‌گردد (همان «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا…»).

  • «وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ»: این مکر، به خودشان برمی‌گردد؛ فرجامِ طبیعیِ بریدگی، خواری و تشعّبِ درونی است—خشکیدنِ همان حوضچه‌هایی که وانمود می‌کردند مستقل‌اند.

۳) الگوی کلّی: موسی(ع) و سامری—داستانی همیشه زنده

  • موسی(ع) = معلمِ ربانی، حاملِ نور و راهِ وصل.

  • سامری = أكابرُ مجرميها؛ لیدر سوء که با «عِجلِ زرّین» بدیلِ براق می‌سازد: صدا دارد، اما جان ندارد؛ فرم دارد، اما فیض ندارد.

  • این تقابل، سنّتِ دائمیِ تمییز است: جداسازیِ اهلِ نور از اهلِ حسد؛ هرکس به تناسبِ ظرف دلش، در یکی از دو تیم می‌ایستد—نه با شعار، با نحوهٔ نسبتش با معلم.


نشانه‌های دو جبهه

اهلِ نور (أُحيِيَ قلبُه):

  • پیوندِ صادقانه با معلم؛ پرسش + عمل.

  • حرکتِ اجتماعی با نور (نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ).

  • پاسداری از نماز (مدارِ طوافِ درونی) و ذکرِ «حِطّة» (سبک‌شدن روزانه).

  • حساسیت به تحریفِ کلمات و پرهیز از واژگانِ تفرقه‌ساز.

اهلِ حسد (فِي الظُّلُمات):

  • تهمت به معلم، ساختنِ بدیل‌های پر زرق‌وبرق.

  • عادت‌پرستی به‌جای جست‌وجوی «أهدى».

  • قطعِ حلقهٔ اتصال و خودبسندگیِ علمی/معنوی.

  • بزکِ رفتار خویش و لذّت از «آبِ قلابی»؛ سرانجام: بازگشتِ مکر به خود.


دلنوشتهٔ کوتاه

پروردگارا…
من را از مردگیِ بی‌وصل برهان،
به من نوری بده که با آن میانِ مردم راه بروم
نه ادّعا، که راه.
هرجا سامریِ زمانه زر انداخت و صدا کرد،
یادم بیاور که صدای عجل، آب نمی‌شود.
کنارِ معلم نگه‌م دار؛
تا از حوضِ بزرگ بنوشم و
مکرِ خودم به خودم برنگردد.

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۲۲ الى ۱۲۳]
أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ 👈نُوراً يَمْشِي بِهِ👉 فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲۲)
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا 👈فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها👉 لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۱۲۳)

#دلنوشته

با نوری که می‌شود راه رفت

گاهی به خودم نگاه می‌کنم و می‌بینم سال‌هایی را «بی‌نفس» زیسته‌ام؛
نه اینکه زنده نبوده باشم—دلَم بی‌راه بود.
تا روزی که این آیه مثل نفسِ تازه بر سینه‌ام نشست:
«أَوَ مَنْ كانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ…»
فهمیدم احیای دل یعنی وصل شدن به سرچشمه،
و نور یعنی چیزی بیش از فهم‌های جمع‌شده—
👈نوری که با آن میانِ مردم راه می‌روی،
تصمیم می‌گیری، ترجیح می‌دهی، دست می‌گیری، رها نمی‌کنی.👉

از وقتی کنار حوضِ بزرگِ ولایت نشستم و کنارش قَرْویِ کوچکی برای دل‌م پیدا کردم—
همان معلمی که آب را جرعه‌جرعه، به قدرِ تشنگی‌ام نزدیک می‌کند—
دنیا برایم طور دیگری روشن شد.
نه به شعاعی کورکننده، که 👈به روشنیِ کافی برای گام بعد.👉
نماز شدم؛ طوافِ آرامِ دل به دورِ مرکز.
ذکر شدم؛ نفس‌هایی که راهِ آب را باز می‌کنند.
و هر بار که می‌لرزم، آیه در گوشم می‌گوید:
با نور برو، نه با هیجان.

اما قصه همین‌جا تمام نمی‌شود.
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا…»
همین «وَ كَذلِكَ» یعنی سنّت همیشگی؛
هر جا قریه‌ای از نور بنا می‌شود و معلمی برپا،
در همان حوالی، لیدرِ سوء هم قد می‌کشد—
یکی از نخبگان حسد!!!
کسی که بلد است زَر بر صدا بپاشد،
«بدیلِ براق» بسازد،
👈تهمت را واژه‌پردازی کند،👉
و حلقهٔ وصل را با طنز و تحریف ببُرد.
حکایتِ موسی و سامری فقط خاطره نیست؛
آیینه‌ای است که هر زمان جلوی ما می‌گیرند تا بپرسند:
طرفِ کدام‌یک می‌ایستی؟
کنارِ نور معلم می‌مانی یا با صدای عِجل می‌رقصی؟

من بارها صدای عِجل را شنیده‌ام؛
صدایی که عجله می‌آورد و جمعِ شتاب‌زده درست می‌کند،
اما «آب» نمی‌شود.
نمی‌شوید، سیراب نمی‌کند، آرام نمی‌سازد.
و آیه آرام ادامه می‌دهد:
«وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ»
می‌فهمم که هر مکر به صاحبش برمی‌گردد؛
من اما نمی‌خواهم مکرِ خودم به خودم برگردد—
با کینه‌ای که نگه می‌دارم،
با قیاسی که می‌کنم،
با واژه‌ای که پیوند را می‌بُرد.

این روزها از خدا چیزهای مشخصی می‌خواهم:
دلِ «مُحیی» نه دلِ «مُتحیر»؛
نوری که با آن میانِ مردم راه بروم—
در خانه، سرِ کار، میانِ اختلاف‌ها—
و راه را به درونِ تاریکی‌ها پیدا کنم.
معلمی که کنارِ حوض نگهم دارد و
حِطّة‌ای که هر روز سنگینی‌ام را زمین بگذارد.
و جرأتی که وقتی سامریِ زمانه
با «بدیلِ براق» سر می‌رسد، بگویم:
نه، من آبِ واقعی می‌خواهم؛
آبی که از حوضِ بزرگ می‌آید،
نه از قالب گوساله‌ای که صدا دارد و جان ندارد.

من می‌دانم نور، فقط «حسِ خوب» نیست؛
مسیر است، معیار است، مسئولیت است.
نور یعنی بتوانم از میانِ صداها،
صدای آب را تشخیص بدهم؛
از میانِ شعارها، راهِ وصل را.
👈نور یعنی کنارِ معلم ماندن حتی وقتی عادت‌هایم تکان می‌خورند؛👉
یعنی پرسش کردن برای فهم،
نه برای فرار از سجده.

خدایا…
من را از مردگیِ بی‌وصل نجات بده؛
به من نوری بده که با آن میانِ مردم راه بروم،
نه با ادّعا، که با آرامش و عمل.
هرجا که «أكابرُ مُجرميها»
با تهمت و تحریف، قریه را غبارآلود کردند،
دلِ مرا به حَرَمِ امنت برگردان—
به همان مدارِ نماز،
به همان حلقهٔ ذکر،
به همان قَرْویِ کوچک کنارِ حوضِ بزرگ.👉

و اگر روزی لغزیدم و
صدای عِجل من را برد،
یادم بیاور که صدای بلند، دلیلِ نور نیست.
باز صدای آب را نشانم بده—
همان زمزمِ آرامی که از قلبِ أمّ‌القُرى می‌جوشد،
و به حوضچه‌های کوچکِ دل‌های ما می‌رسد.
من را در صفِ اهلِ نور نگه دار؛
جایی که هر مکر فرو می‌ریزد،
و هر قدم، به روشنیِ بعدی می‌رسد.👉

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۳۰ الى ۱۳۲]
يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ 
أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا 
قالُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (۱۳۰)
ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ (۱۳۱)
وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (۱۳۲)

سنت اتمامِ حجّت: «معلم» پیش از هلاکتِ قُرى

«يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ…» (انعام/۱۳۰–۱۳۲)
این آیات، سیاستِ همیشگیِ خدای مهربان را روشن می‌کنند:
پیش از آن‌که قریه‌ای به فروپاشی برسد، معلم/رسولِی «از جنسِ خود مردم» برانگیخته می‌شود تا آیات را «روایتِ زنده» کند (یَقُصّونَ عَلَیْکُم آیاتِی) و نسبت به «روزِ دیدار/یومکم هذا» هشدار دهد.
پس اگر قریه‌ای هلاک می‌شود، تقصیر، پشت‌کردنِ خودشان به نورِ معلم و رو کردن به تمنّاهای نفس است؛ به گونه‌ای که در قیامت خودشان هم اعتراف می‌کنند:
«شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا… وَ غَرَّتْهُمُ الحَیاةُ الدنیا»—خودِ ما فریبِ تمنّا را خوردیم، در حالی که خدا وعده‌اش را ادا کرد و معلم را آشکار نمود.

«ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ القُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ» (۱۳۱)
هلاکت، هرگز «غافلگیرانه» و «بی‌اطلاع‌رسانی» نیست.
خدا ظلم نمی‌کند: نخست مرکز را بیدار می‌کند، معلم را می‌فرستد، آیات را به گوشِ دل می‌رسانَد؛ اگر کسی سقوط کرد، از خودبریدگی بوده است، نه از کم‌بودنِ فیض.

«وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا…» (۱۳۲)
درجه‌ها، بر مدارِ عمل به آگاهیِ رسانده‌شده شکل می‌گیرد:

  • هرچه اتصال به معلم و عمل به آیات بیشتر، درجاتِ نور افزون‌تر.

  • هرچه تسلیمِ تمنّا و توجیهِ بریدگی بیشتر، درجاتِ ظلمات ژرف‌تر.
    و خدا هیچ کاری را نادیده نمی‌گیرد: «وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ».


تبیین ولاییِ آیات (در امتداد مقالهٔ «قُرى»)

  • رسول/معلم = حلقهٔ اتصال: «يَقُصّونَ عَلَيْكُم آياتي» یعنی قصّهٔ نور را روایت می‌کند تا فهم، عملی شود؛ همان «تلاوتِ زنده» که آب را به قدرِ تشنگی نزدیک می‌سازد.

  • اعترافِ نهاییِ بریده‌ها: در پایان، خودِ اهلِ بریدگی شهادت می‌دهند که فیض آمد ولی آن‌ها به تمنّا دل بستند. این اعتراف، عدالتِ الهی را آشکار می‌کند.

  • امتحانِ قُرى: هر قریه با معلم و نیز با بدیل‌های فریبنده آزموده می‌شود؛ سنتی که پیش‌تر گفتیم: موسی/سامری. پذیرشِ معلم = پیوستن به قُرىِ نورانی؛ پیروی از تمنّا = لغزیدن به قریهٔ ظالمة.


نشانه‌های عملی برای اهلِ قُرى

  1. گوش‌دادنِ شاگردانه به روایتِ آیات از زبانِ معلم و تبدیلش به عمل‌های کوچکِ روزانه.

  2. پاسداری از نماز به‌عنوان مدارِ وصل—تا چرخشِ دل گردِ أمّ‌القُرى نخوابد.

  3. مراقبت از تمنّا: هرجا «دلبستگیِ دنیایی» روایتِ معلم را کم‌رنگ کرد، بازگشتِ سریع به ذکر و «حِطّة».

  4. شهادتِ صادقانه با خود: اگر کوتاهی شد، تقصیر را بیرون نیندازیم؛ «شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا».


دلنوشتهٔ کوتاه

خدایا،
تو معلم را رساندی و قصّهٔ نور را برایم گفتی؛
نگذار دلم، روایتِ روشن تو را
به بهایِ تمنّاهای کوچک بفروشد.
کمکم کن هر روز، جرعه‌ای از آیاتت را زندگی کنم،
تا روزی که شهادت دهم:
نه فریب خوردم، که وفادار ماندم—
به نور، به معلم، به عهد.

دلنوشته: شهادت می‌دهم که شنیدم…

«يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنس… أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا؟»
این ندا که می‌رسد، حس می‌کنم مرا رو‌به‌رو نشانده‌اند:
آیا معلم نیامد؟ آیا کسی نبود که آیات را روایتِ زنده کند و از روزِ دیدار خبر بدهد؟
و من، آهسته جواب می‌دهم: «شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا…»
آری، آمد. من شنیدم.
اما گاهی «غرّتْنِي الحیاةُ الدنیا»—دل‌بستگی‌ها مرا بردند،
و آنچه باید می‌نوشیدم، ماند.

تو وعده داده بودی که قریه‌ای را بی‌آن‌که آگاه کنی، رها نمی‌کنی:
«وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ.»
پیش از افتادن، معلم را رساندی؛
کسی «از خودِ ما» که زبانِ ما را بلد است،
نور را به اندازهٔ تشنگی نزدیک می‌کند،
و می‌گوید: این راه، روزِ جمع، روزِ دیدارِ حقیقت است.

من مانده‌ام بین دو صدا:
یکی می‌گوید «فردا»، «کم‌کم»، «همین هم خوب است»…
و دیگری—صدای معلم—می‌گوید: اکنون؛
اکنون نمازت را مثل طوافِ درون نگه دار،
اکنون یک «حِطّة» بگو و بارِ کهنه را زمین بگذار،
اکنون از تمنّا برگرد و جرعه‌ای تازه بنوش.

خدایا، من می‌دانم:
«وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا»—نه از آنچه ادعا کردیم،
از آنچه با شنیده‌ها کردیم.
درجات به قدرِ وفاداری به روایتِ آیات بالا می‌روند؛
به قدرِ ماندن کنار حوضِ بزرگ،
به قدرِ شاگردیِ راستین در قریۀ نور.

من می‌خواهم «قَرْویِ» کوچکی باشم در کنار آن حوض؛
معلم، آبِ ولایت را تا لبِ جانم می‌آورد،
و من هر روز تمرین می‌کنم: کم‌تر توجیه، بیش‌تر عمل؛
کم‌تر عادت، بیش‌تر أهدى؛
کم‌تر تماشا، بیش‌تر راه‌رفتن با نور میانِ مردم
در خانه، در کار، در اختلاف‌ها.

و اگر روزی لغزیدم و دنیا با نقش و نگارَش مرا فریفت،
نگذار به روزِ شهادت بگویم: «نشنیدم.»
بگذار با شرمِ شیرین بگویم: شنیدم،
افتادم، اما برگشتم؛
دیر شد، اما در زنجیرِ نور ماندم.

پروردگارا…
تو معلم را فرستادی و قصۀ نور را رساندی؛
من را از غفلتِ آرام نجات بده.
نمازم را مدار کن تا از أمّ‌القُرى جدا نشوم،
ذکرم را پل کن تا از تمنّا عبور کنم،
و دلم را حَرَمت کن تا جز تو در آن ننشیند.

نمی‌خواهم شاهدی علیهِ خودم باشم؛
می‌خواهم گواهی دهم که نوشیدم،
که روایتِ آیاتت را به نانِ هر روزم تبدیل کردم،
و در مدرسۀ معلم،
به قدرِ تشنگی‌ام سیراب شدم.

«وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»
می‌دانم که می‌بینی.
پس کمکم کن امروز، آن‌چنان زندگی کنم
که فردا، همین دیدنِ تو
تمام پاداشِ من باشد.

[سورة الأعراف (۷): الآيات ۸۵ الى ۱۰۲]
وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (۸۵)
وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (۸۶)
وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (۸۷)
قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ (۸۸)
قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا في‏ مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ (۸۹)
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰)
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (۹۱)
الَّذِينَ كَذَبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ (۹۲)
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى‏ قَوْمٍ كافِرينَ (۹۳)
وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (۹۴)
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۹۵)
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (۹۶)
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (۹۷)
أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (۹۸)
أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (۹۹)
أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (۱۰۰)
تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرِينَ (۱۰۱)
وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (۱۰۲)

شعیب؛ معلمی برای «قُرى» — سنّت تکراریِ جداسازیِ نور از حسد

محور آیات (اعراف/۸۵–۱۰۲): خدا، به‌سوی مدین معلمی از جنس خودشان فرستاد: «وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً… قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ». پیام روشن است:

  1. عبودیتِ خدا؛ «ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ».

  2. عدالت اقتصادی و اخلاقی؛ «فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ» (بَخس = کم‌انگاری/کم‌گذاشتن؛ همان ریشه‌ای که پیش‌تر درباره‌اش گفتیم).

  3. حفظِ اصلاحِ اجتماعی؛ «لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها».

  4. بازکردنِ راهِ هدایت؛ «وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ… وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» (کمین‌کردن بر سر راه‌ها، ترساندن و منحرف‌کردنِ مؤمنان).

این‌ها چهار ستونِ قریۀ نورانی‌اند؛ هرجا معلم می‌آید، قریه با این معیارها سنجیده می‌شود.


دو جبهه در هر قریه

۱) اهلِ نور

  • «طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا…» (۸۷): به بینهٔ معلم ایمان می‌آورند.

  • صبرِ ولایی: «فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا»؛ به‌جای هیجان، صبر و انتظارِ حکمِ الهی.

  • توکل و دعا: «عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا… رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا…» (۸۹).

۲) جبهۀ حسد/ملأ

  • استکبار و اخراج: «لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ… أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا» (۸۸)؛ برچسب‌زنی و تهدید.

  • تحریف معیار هدایت: «لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (۹۰)؛ پیروی از معلم را خسارت جا می‌زنند.

  • کم‌گذاشتن و فساد ساختاری: بخس، تقلّبِ پیمانه، بستن راه‌ها—هویت قریۀ ظالمة.


سنّت الهی در سرنوشت قُرى

  • رجفه/زلزلهٔ درونی: «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ…» (۹۱)؛ قریه‌ای که بر حسد می‌ایستد، از درون می‌ریزد.

  • پشیمانیِ بی‌ثمر: «كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا… هُمُ الْخاسِرُونَ» (۹۲).

  • اتمام حجّتِ پیوسته: «وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا… لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» (۹۴–۹۵)؛ سختی/آسانی، هر دو آینهٔ توبه‌اند.

  • قانونِ برکات: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ…» (۹۶)؛ ایمان + تقوا = گشایش‌های زمینی و آسمانی.

  • غرّه‌شدن = سقوط: امن‌پنداریِ شب و روز (۹۷–۹۸)، غفلت از مکرالله (۹۹)، و در نهایت، بی‌عهدی: «وَ ما وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ…» (۱۰۲).

    نکتهٔ کلیدی: «تِلْكَ الْقُرى… لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ…» (۱۰۱)
    داستان، تکراری است: هر دوره، معلم می‌آید، بینه روشن است، جداسازی شروع می‌شود—همیشه سُنّتِ تمییز میان اهلِ نور و اهلِ حسد.


چک‌لیستِ «قریۀ نور» در روزگار ما

  • عدالت در دادوستد: وفای پیمانه/ترازوی امروز = صداقت، شفافیت، حقیقت.

  • ترکِ بخس: کم‌انگاریِ انسان‌ها/اندیشه‌ها ممنوع—بخس، ریشهٔ حسادت است.

  • بازکردنِ راه‌ها: نه‌تنها سدّ راه دین و معلم نباشیم؛ پل بسازیم.

  • صبرِ فعال: همراهیِ آرام اما پیگیر با معلم، تا «یَحْكُمَ اللَّهُ».

  • توکل و دعا: «رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا…» را برنامهٔ روزانه کنیم.

  • زیستِ برکات: ایمان + تقوا را از شعار، به خلق‌وخو و معیشت تبدیل کنیم.


دلنوشته: «شُعَیبِ هر روز»

ای معلمِ مهربان…
هر بار که می‌گویی «وفا کن به پیمانه»، می‌فهمم حرفت فقط درباره‌ی ترازو نیست؛
درباره‌ی حقِّ دل‌هاست، درباره‌ی کم‌نگرفتنِ آدم‌ها،
دربارهٔ این‌که هر کس را به اندازهٔ نورش حساب کنم، نه به اندازه‌ی ظواهرش.

وقتی می‌گویی «راه‌ها را نبندید»،
از خودم شروع می‌کنم:
زبانم را نگه می‌دارم تا کلامم آتشِ حسادت نسازد،
نگاهم را نگه می‌دارم تا پل باشد نه دیوار،
و می‌گذارم هر که تشنه است، به آب نزدیک شود.

اگر «ملأ» زمانه، تو را خسارت می‌خوانند،
من می‌ایستم و می‌گویم:
خسران، آن‌جاست که بدیلِ براق ما را از آبِ واقعی دور کند؛
من خسارتِ بی‌آب‌بودن را چشیده‌ام،
دیگر نمی‌خواهم صدای عِجل،
جای زمزمِ أمّ‌القُرى را بگیرد.

پروردگارا…
ما را از قریه‌ای قرار بده که ایمان آورد و پرهیز کرد تا برکات گشوده شوند؛
دل‌مان را با صبر و توکل، کنارِ معلم نگه دار؛
و هر روز، میانِ ما و مردم‌مان به حق بگشا:
«رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ».

[سورة الأعراف (۷): الآيات ۸۵ الى ۱۰۲]
وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً …
تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ 
👈فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَبُوا مِنْ قَبْلُ👉
كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرِينَ (۱۰۱)
وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (۱۰۲)

#دلنوشته

شُعَیبِ دل من

گاهی بازارِ دلِ من، شبیه بازارِ مدین می‌شود؛
هیاهو هست، معامله هست، اما میزان نیست.
آن‌وقت معلمی به نام شُعَیب می‌آید و به نرمی می‌گوید:
وفا کن به پیمانه؛
کم نگذار از حقِّ آدم‌ها؛
پس از این‌همه اصلاح، دوباره زمینِ رابطه‌ها را فاسد نکن.
می‌فهمم که حرفش فقط ترازو و کفه‌های آهنی نیست؛
حرفش «ترازوی دل» است—
👈اندازه‌گرفتنِ سخن‌ها، وقت‌ها، نگاه‌ها؛👉
این‌که هیچ‌کس را بَخس نکنم؛ نه در پول، نه در احترام، نه در محبت.

بعد یادم می‌آورد: «بر هر راه، ننشینید!»
چه‌قدر شده که بر سرِ راهِ نور نشسته‌ام؟
با یک طعنه، با یک ترساندن، با یک قضاوتِ شتاب‌زده،
دلِ تازه‌کارها را از سبیلِ خدا برگردانده‌ام؟
شُعَیب می‌گوید: پل باش، نه مانع؛
و من آرام برمی‌خیزم تا به‌جای سدّ راه، راه را به‌سوی حوضِ بزرگِ رحمت باز کنم.

اما «مَلَأ» همیشه هستند؛
صداهایی که بلند حرف می‌زنند و می‌گویند:
اگر از شُعَیب پیروی کنید، خسارت می‌بینید!
چقدر آشناست… هر زمان، همین روایت.👉
و من از خودم می‌پرسم:
خسارت یعنی چه؟ کم‌شدنِ سودِ کوتاه،
یا از دست دادنِ آبِ واقعی؟
من خسرانِ بی‌آبی را چشیده‌ام؛
می‌دانم صدایِ «عِجل» دل را سیراب نمی‌کند.

شُعَیب صبور است؛
به ما یاد می‌دهد بایستیم تا خدا میانِ ما حکم کند.
نه به فریاد، به توکّل:
«رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ…»
و وقتی رجفه می‌آید و شهر می‌لرزد،
می‌فهمیم برج‌هایی که با حسادت و کم‌فروشی بالا رفته بودند،
چقدر سست بودند…
خانه‌ها می‌مانند و دل‌ها می‌روند؛
و تنها چیزی که می‌مانَد، حقیقتِ معامله‌هاست.

خدا به نرمی هشدار می‌دهد:
اگر اهلِ قُرى ایمان بیاورند و پرهیز کنند،
برکاتِ آسمان و زمین گشوده می‌شود.
اما ما گاهی خیالاتمان آسوده است—شب در خواب، روز در بازی—
و از مکرِ خدا ایمن می‌شویم؛
همان وقتی که باید بترسیم از آرامشِ کاذب،
👈از عادت‌هایی که نور را کم می‌کنند.👉

ای معلمِ مهربان!
دستِ مرا بگیر؛
یاد بده عدالت فقط در ترازو نیست،
در پیام‌ها، در قراردادهای نانوشتهٔ خانه،👉
در سهمِ شنیدنِ دیگری، در انصافِ روایت.
یاد بده «راه‌ها را نبندم»—
زبانم را نگه‌دارم تا به حسادت آلوده نشود و دل‌ها را نیازارد؛
نقد کنم، اما امید را قطع نکنم؛
تذکر بدهم، اما راهِ بازگشت را هم نشان بدهم.

پروردگارا،
بگذار قَرْویِ کوچکی باشم کنارِ حوضِ بزرگ؛
شاگردی که کم‌کم اهدى را یاد می‌گیرد،
و هر روز، اندکی بیشتر وفا می‌کند به پیمانهٔ دل.
بر سرِ راه‌ها ننشینم؛ دستِ تازه‌واردها را بگیرم و تا کنارِ آب همراه‌شان بروم.
اگر «ملأ» تهدید کردند،
دلِ من را به صبر و توکّل محکم کن؛
تا خسارت را در دوری از نور ببینم، نه در کم‌شدنِ سودِ زودگذر.👉

و اگر روزی بازارِ درونم شلوغ شد،
و ترازوی من کج،
رجفه‌ای از رحمت بفرست که بیدار شوم؛
نه رجفهٔ ویرانگر، که لرزشی شفابخش.
به من از همان برکات وعده‌داده‌ات بچشان—
گشایشی در نان، وسعتی در جان—
که بفهمم هر بار با معلم ماندن،
راهِ برکت را بازتر می‌کند.

خدایا…
نگذار در شبِ عادت خوابم ببرد،
و در روزِ بازی، حقیقت را ببازم.
من را در قریۀ نور جا بده؛
همان‌جا که پیمانه‌ها راست است،
راه‌ها باز است،
و صدای آب،
از أمّ‌القُرى تا حوضچهٔ کوچکِ دلِ من
پیوسته می‌رسد.

این قسمت آیه خیلی مهم است:
👈فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَبُوا مِنْ قَبْلُ👉
این اشاره به داستان معارین عالم ذر دارد که در مهلت و فرصت دنیا بمنظور آشنایی مجدد با نور ولایت متاسفانه باز هم این اهل حسادت به نور معلم ایمان و باور نمی آورند و از این فرصت طلایی خدای مهربان استفاده نمیکنند.

چرا «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَبُوا مِنْ قَبْلُ» این‌قدر مهم است؟

  • آیه می‌گوید: این‌ها بنا نبود ایمان بیاورند به همان حقیقتی که «پیش‌تر» تکذیبش کرده بودند.

  • این «قبلاً» فقط یک گذشته‌ی تاریخی نیست؛ در منطق آیات و روایات، به پیش‌تاریخِ عهد هم اشاره دارد: عالم میثاق/ذر و نیز فرصت‌های پیشین در همین دنیا (مواقف متعدد اتمام حجّت).

پیوند با «معارین» و عهد پیشین

  • طبق این قرائت، اهلِ حسد جزو همان «معارین»‌اند: کسانی که در میثاقِ نخست، نورِ ولایت را سبک شمردند/نشناختند؛

  • دنیا برایشان فرصت آشناییِ دوباره بود: «قریه»، «معلم»، «تلاوتِ زنده»، «آیاتِ بینات»…

  • اما چون الگوی روانیِ تکذیب و حسد را قبلاً پذیرفته‌اند، در دنیا هم همان مسیر را تکرار می‌کنند؛ پس می‌شود:
    «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَبُوا مِنْ قَبْلُ» — یعنی ریلِ درونی‌شان از قبل گذاشته شده، و حالا هم همان را ادامه می‌دهند.

این چه خطری را نشان می‌دهد؟

  • خطرِ تثبیت‌شدنِ تکذیب: تکذیبِ امروز، تکذیبِ فردا را آسان‌تر می‌کند؛ حسدِ امروز، حسدِ فردا را «بدیهی» جلوه می‌دهد.

  • وقتی انسان به‌جای «شاگردیِ معلم»، بدیل براق می‌سازد (عِجل سامری)، کم‌کم ذائقهٔ قلب عوض می‌شود و نور، «کم‌جاذبه» به نظر می‌آید.

پیوند با موضوع «قُرى» در مقاله

  • خدا «قُرى ظاهِرة» می‌چیند، معلم را آشکار می‌کند، بابِ سجده و «حِطّة» را باز می‌گذارد؛

  • اگر باز هم برمی‌گردند به حسد و بخس و تحریف، مشکل از بی‌وفاییِ عهد است، نه از نبودنِ فیض:
    «وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ القُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ».

نتیجهٔ عملی (نسخهٔ درمانی برای «عهدِ امروز»)

  1. تجدید عهد روزانه: ذکر «ألَسْتُ بربّكم» در عمل؛ نماز = طوافِ درونی برای بازگشت به مرکز.

  2. حِطّةٔ دائمی: اعتراف و توبه تا «ریلِ تکذیب» شکسته و «ریلِ تصدیق» ساخته شود.

  3. شاگردیِ صادقانهٔ معلم: پرسش برای فهم، عملِ کوچکِ مستمر؛ نه ساختنِ بدیل.

  4. قطع حسد: ترکِ قیاس، بخس، و واژه‌های تفرقه‌ساز؛ حسد «ذائقه» را کور می‌کند.

  5. طلبِ نصیر: «واجعل لنا من لدنك وليًّا ونصيرًا»—هم پیوند با مرکز، هم پشتیبانیِ جمعیِ اهلِ نور.
    خلاصه:
    این آیه هشدار می‌دهد که سرنوشتِ امروز، ادامهٔ انتخابِ دیروز است. اگر «تکذیبِ سابق» را با تجدیدِ عهد، حِطّة، و شاگردیِ معلم نشکنیم، همان الگو تکرار می‌شود.
    دنیا، فرصتِ طلاییِ وفاداریِ دوباره به نورِ ولایت است—از دستش ندهیم.

دلنوشته

تجدیدِ عهد؛ نگذار «تکذیبِ قدیم» امروزت را بسازد

گاهی این آیه مثل تندیس حقیقت جلوی راهم می‌ایستد:
👈«فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَبُوا مِنْ قَبْلُ»👉
و من در سکوت، به دیروزی فکر می‌کنم که امروز را ساخته است.
به آن «قبلاً»‌ دور—عالمِ عهد—که دست بر سینه گذاشتیم و گفتیم: بله.
و به این امروز که گاهی، با نفسِ کوتاهِ تمنّا،
همان «بله» را کم‌رنگ می‌کنم…

خدایا، می‌دانم:
تو معلم را رساندی؛
آیاتت را نه فقط برای خواندن، که برای روایتِ زنده آوردی؛
«قُرى ظاهرۀ» امن چیدی، بابِ سجده را باز گذاشتی و گفتی: «حِطّة»—
بگذار بارها را زمین بگذارم و سبک شوم.
اما بعضی روزها، دلِ من با خیال‌های کوچک فریب می‌خورد؛
با «فردا»، با «حالا وقتش نیست»، با «همین هم خوب است».
می‌ترسم… نکند امروز، تکرارِ همان «تکذیبِ قدیم» باشد
و من نفهمم.

دلم می‌خواهد تجدیدِ عهد کنم؛
نمازم را مثل طوافِ درونی نگه دارم
تا از مدارِ أمّ‌القُرى بیرون نلغزم.
هر صبح، یک «حِطّة» آرام زیر لب:
پروردگارا، این بار را بردار؛
این تکبّرِ پنهان، این قیاس، این حسدِ بی‌صدا…
بگذار مسیر همیشگیِ رد کردنِ نور را ترک کنم و مسیرِ پذیرش و عمل را بسازم.

ای معلمِ مهربان،
تو آبِ ولایت را به قدرِ تشنگی به من نزدیک می‌کنی؛
من فقط باید شاگرد بمانم،
نه سازندۀ «بدیلِ براق» برای دل.
باید بپرسم برای فهم،
عمل کنم—حتی کوچک—برای وفاداری؛
که دنیا فرصتِ طلاییِ آشناییِ دوباره است، نه میدانِ توجیه.

پروردگارا…
نگذار به روزِ دیدار بگویم: «نشنیدم.»
من شنیده‌ام—بارها—
اما می‌خواهم با شنیده‌هایم کاری بکنم؛
با یک انصافِ بیشتر،
با یک سکوتِ کمترِ حسودانه،
با یک دست‌گیریِ صمیمی در راهِ آب.

«واجعل لنا من لدنك وليًّا ونصيرًا»—
برایم ولی قرار بده تا پیوندم با مرکز قطع نشود،
و نصیری که میانِ نور و سایه فرق بگذارد،
تا هر بار لغزیدم،
به جای توجیه،
به سوی تو برگردم.

من شهادت می‌خواهم—نه علیهِ خودم، که به نفعِ عهد:
شهادت بدهم که نوشیدم،
که در قریۀ نور ماندم،
که «تکذیبِ قدیم» را
با «تجدیدِ امروز» شکستم.

[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۶۳ الى ۱۶۶]
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (۱۶۳)
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (۱۶۴)
فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (۱۶۵)
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (۱۶۶)

«قَرْيَةٌ حاضِرَةُ البَحْر»: آزمونِ فراموشی و سه جبهه در هر قریه (اعراف/۱۶۳–۱۶۶)

صحنهٔ آزمون:
قریه‌ای کنار دریاست. فرمان روشن است: حرمتِ شنبه.
امتحان جوری چیده می‌شود که «تمنا» وسوسه‌انگیزتر شود: حیواناتِ دریا روزِ سبت فراوان می‌آیند، روزهای دیگر نه. «كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بما كانوا يَفْسُقونَ»—آزمون، هم‌جنسِ همان میلِ سرکش است.

سه گروهِ همیشگی در هر قریه:

  1. متعدّیان: با ظاهرسازی، حکم را دور می‌زنند (حِیلهٔ شرعی/فنی برای رسیدن به تمنّا).

  2. ناهیان از منکر: اهلِ تذکرِ مهربان و پیگیر؛ شاگردانِ معلم که بابِ نور را باز نگه می‌دارند.

  3. بی‌تفاوت‌ها: به ناهیان می‌گویند «چرا موعظه می‌کنید؟!»؛ فلسفهٔ تذکر را تضعیف می‌کنند.

پاسخِ جبههٔ دوم (اهلِ تذکر):
«مَعذِرَةً إلى ربّكم و لعلّهم يتّقون»—ما دو نیت داریم:

  • ادای حجّت در پیشگاه خدا (پیوند با مرکز نور/معلم را قطع نکنیم)؛

  • امید به تقوا (امید به برگشتِ دل‌ها، ولو اندک).

فرجامِ سه گروه:

  • «فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّروا به»: فراموشیِ عامدانه، ریلِ تکذیب را تثبیت می‌کند.

  • «أَنجَينا الّذين يَنهَونَ عن السّوء»: ناهیان نجات می‌یابند—این وعدهٔ صریح است.

  • «أَخَذنا الّذين ظلَموا…»: متعدّیان به عذابی سخت گرفتار می‌شوند.

  • «كونوا قِرَدةً خاسِئين»: مسخِ خفت و دوری؛ سقوطِ کرامت به اندازهٔ حیله‌گری—کسی که حکم را «بازی» می‌کند، خودش بازیچه می‌شود.


پیوند با خطّ مقالهٔ «قُرى/أمّ القُرى» و «معلم»

  • آزمونِ سبت، همان الگوی تکراریِ جداسازیِ اهلِ نور از اهلِ حسد/تمناست.

  • معلم، بابِ تذکر را زنده نگه می‌دارد؛ ناهیان از منکر، حلقهٔ وصلِ قریه با نور می‌مانند.

  • بی‌تفاوتی به تذکر، در عمل تضعیفِ معلم و کمک به تثبیتِ ریلِ تکذیب است.

  • «نَسُوا ما ذُكِّروا به» امتداد همان هشداری است که گفتیم: اگر تجدیدِ عهد و «حِطّةٔ روزانه» نباشد، فراموشیِ فعال رخ می‌دهد و قریه به سمت مسخ می‌رود.


نسخهٔ عملی برای «قریۀ نور» امروز

  • تذکرِ مهربان و مستمر (معذرةً إلى ربّكم): نه تحقیر، نه طعنه؛ دعوتِ عملی و امید به تقوا.

  • حیله‌نکردن با حکم: دورزدن‌های «تمیز» در معاملات/قانون/اخلاق = همان روحِ تعدّی.

  • قطعِ بی‌تفاوتی: به ناهیِ خیر نگوییم «ولش کن!»؛ پشتیبانِ او باشیم (ولیّ + نصیر).

  • حِطّةٔ روزانه: هر روز یک اعتراف/اصلاحِ کوچک تا «نَسُوا» نشود؛ فراموشی وقتی می‌آید که یادآوری تعطیل شود.

  • شاگردیِ معلم: تذکر را از زبانِ معلم بشنویم و به عملِ کوچک تبدیل کنیم—همین «عمل» ما را از مسخِ آرام نجات می‌دهد.


دلنوشتهٔ کوتاه

خدایا…
در قریهٔ کنارِ دریا، تمنا را زیاد کردی تا بیدار شویم.
من را در صفِ ناهیانِ از سوء قرار بده—
نه با فریاد، با وفاداری به نورِ معلم.
یادم نرود آنچه یادم داده‌ای؛
هر روز «حِطّة» بگویم تا نَسُوا نشوم.
و مبادا حکمِ تو را بازی بگیرم—
که هرکه حکم را بازی کند،
خودش بازیچه می‌شود.

دلنوشته: قریه‌ای کنار دریا، امتحانی در دلِ من

کنار دریای دلم، قریه‌ای هست که هر جمعه‌اش، وسوسه بیشتر می‌جوشد.
حیف که می‌دانم آزمون‌ها همیشه از همان جایی سر می‌رسند که تمنّا پررنگ‌تر است؛
همان‌طور که ماهی‌ها روزِ سبت فراوان می‌آمدند،
تا معلوم شود دل من، دلِ اطاعت است یا دلِ حیله.

در این قریه، سه جماعت می‌بینم:
گروهی که با آداب و واژه‌ها، حکم را دور می‌زنند—ظاهر را نگه می‌دارند،
اما روحِ فرمان را می‌شکنند.
گروهی که بی‌تفاوت‌اند و به ناصحان می‌گویند: «چرا تذکر می‌دهید؟ بگذار بگذرَد!»
و گروهی که آرام و مهربان، یادآوری می‌کنند:
«مَعذِرَةً إلى ربّنا… شاید که بیدار شوند.»

من میانِ این سه راه می‌ایستم و نفس می‌کشم.
می‌پرسم: سهمِ من کدام است؟
زبانم، راه را باز می‌کند یا می‌بندد؟
کلامم، حوضِ رحمت را نزدیک می‌کند یا سدّ می‌سازد؟
می‌دانم تذکر، اگر از جنسِ محبت نباشد،
قفل می‌شود، نه کلید.

معلمِ مهربان یادم داده:
حکم را بازی نگیر؛ حتی اگر همه چیز به سودت باشد.
حیله، اول «تمیز» به نظر می‌رسد، آخر، مسخ است؛
آدمی آرام‌آرام به چیزی کمتر از کرامتش راضی می‌شود—
نه چون تو را خوار خواسته‌اند،
چون خودت کرامتِ اطاعت را ارزان فروخته‌ای.

وای از روزی که «فراموشی» بیاید؛
«فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّروا بِهِ…»
فراموشی، فقط ندانستن نیست؛
عادتِ نشنیدن است، عادتِ عقب‌زدنِ تذکر،
عادتِ فردا گفتن، عادتِ «همین هم کافی‌ست».
می‌ترسم از این آرامِ خطرناک؛
از خوابی که با لالاییِ عادت می‌آید و ایمان را سبک می‌کند.

پس هر روز، برای دلم یک «حِطّة» می‌نویسم:
خدایا، بارِ خطا را از من بردار؛
بگذار سبک شوم تا جرعه‌ای از زمزمِ أمّ‌القُرى جا بگیرد.
به من یاد بده از کنارِ معلم دور نشوم؛
که او آب را به قدرِ تشنگی نزدیک می‌کند،
و تذکر را به زبانِ مهربانی ترجمه.

امروز عهد می‌کنم:
نه بر سرِ راه‌ها بنشینم، نه با یک طعنه، تازه‌واردها را برگردانم؛
دستشان را بگیرم و تا کنارِ آب همراه‌شان شوم.
اگر دلم خواست با ظاهر، فرمان را دور بزند،
یادم بیاور که بازی با حکم، بازی با کرامتِ خودِ من است.

می‌دانم سرانجامِ این قصه روشن است:
نجات برای آنان که «نهی از سوء» را رها نکردند—
ولو کم، ولی مداوم؛
و عاقبتِ تلخ برای آنان که ظلم را با زرورقِ دین بسته‌بندی کردند.
خدایا، مرا در صفِ نخست بنویس؛
در صفِ کسانی که تذکر را با محبت نگه می‌دارند
و به جای داوری، پل می‌سازند.

و اگر روزی لغزیدم و فراموشی آمد،
رجفه‌ای از رحمت بر جانم بیفتد—نه ویرانگر، که بیدارکننده—
تا برگردم، تا دوباره شاگرد بمانم،
تا نماز، طوافِ آرامِ من باشد گردِ مرکزِ نور.

پروردگارا…
قریۀ دلِ مرا از حیله پاک کن،
زبانم را نگه‌دار تا به حسادت آلوده نشود و دل‌ها را نیازارد،
و دستم را در دستِ معلم بده
تا از حوضِ بزرگِ رحمت بنوشم و
دستِ دیگری را هم به آب برسانم.

تبیین آیات حجر/۱–۵ در خطّ «قُرى» و «معلم»

«الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرآنٍ مُبينٍ» (۱)
آغاز با اعلانِ «کتاب + قرآنِ مُبین» است؛ یعنی متنِ هدایت هم «نصّ» دارد هم «بیان»—و این بیان، در زمین با معلم زنده می‌شود تا آیات، فقط خواندنی نباشد، روایت شدنی باشد.

«رُبَّما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانوا مُسْلِمين» (۲)
روزی می‌رسد که اهلِ بریدگی آرزو می‌کنند: ای کاش تسلیم بودیم.
این همان حسرتِ دیرهنگامِ قُرى ظالمة است؛ وقتی فرصتِ شاگردیِ معلم گذشته و نور، از کنارشان عبور کرده است.

«ذَرْهُمْ يَأْكُلوا وَ يَتَمَتَّعوا وَ يُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمون» (۳)
بگذار موقتاً در مشغولیّتِ بی‌مدار بمانند: خوردن، لذت، و «امیدِ سرگرم‌کننده» (آرزوهای طولانی که آدم را از اکنونِ هدایت غافل می‌کند).
تمایز قریۀ نورانی با قریۀ غافل همین‌جاست: یکی اکنون را به نور پاسخ می‌دهد؛ دیگری امروز را در «فرداها» دفن می‌کند.

«وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلّا وَلَها كِتابٌ مَعْلوم» (۴)
هر قریه‌ای برنامهٔ روشن دارد: زمانِ اتمام حجّت، عرصهٔ بیانِ آیات، فرصتِ شاگردیِ معلم.
👈سقوط، تصادفی و بی‌برنامه نیست؛ بعد از بی‌وفایی به کتاب و بیان است.👉

«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرون» (۵)
نه جلو می‌افتند نه عقب؛ فرصت‌ها اندازه دارند. این آیه یادآور همان حقیقت است که:
اگر «امروزِ فهم» را به بهانۀ «فردای آرزو» از دست بدهم، شاید آن فردا، دیگر نوبتِ من نباشد.


پیام‌های عملی برای قریۀ نور

  1. اکنون‌گراییِ ایمانی: هر فهم کوچک را امروز به عمل تبدیل کن؛ «امیدِ سرگرم‌کننده» را کوتاه کن.

  2. چنگ‌زدن به «بیان»: آیه با بیانِ معلم زنده می‌شود؛ متنِ تنها، ناتمام است.

  3. مراقبت از حسرت: حسرتِ «ای کاش» را با «الآن» درمان کن؛ هر روز یک قدم واقعی.

  4. محافظت از مدار: نماز = طوافِ درونی؛ ذکر = شکستنِ عادتِ تأخیر.


دلنوشته: «پیش از آن‌که نوبت به حسرت برسد…»

الر…
تو گفتی این آیات، هم کتاب‌اند و هم قرآنِ مُبین؛
یعنی نورت فقط نوشته نیست، بیان هم هست—
بیانی که معلم، جرعه‌جرعه به تشنگیِ من نزدیک می‌کند.

می‌ترسم از روزی که بگویم:
«‌ای کاش مسلمان بودم… ای کاش تسلیم بودم…»
از حسرتی که دیر می‌رسد،
وقتی فرصتِ شاگردی، از کنارم گذشته باشد.

خدایا، من در دامِ «امیدِ سرگرم‌کننده» زیاد افتاده‌ام؛
فردا… فردا… فردا…
و امروزِ هدایت، آرام از دستم رفته است.
تو گفتی: هر قریه‌ای کتابی معلوم دارد،
و هر فرصتی اجلی اندازه‌دار.
پس من امروز، این فهمِ کوچک را عمل می‌کنم:
یک سجدهٔ طولانی‌تر،
یک «حِطّة» صادقانه‌تر،
یک قدمِ واقعی کنارِ معلم—
پیش از آن‌که نوبت به حسرت برسد.

بگذار آیه در من بیان شود، نه فقط خوانده؛
بگذار در مدرسۀ قریهٔ نور بمانم
تا وقتی ساعتِ فرصت به پایان رسید،
من در صفِ کسانی باشم که گفتند: شنیدیم و عمل کردیم
نه آنان که گفتند: ای کاش…
و دیر بود.

تبیین کوتاه (النحل/۱۱۲–۱۱۵) در خطّ «قُرى» و «معلم»

  • قریۀ امن و مطمئن: شهری که رزق «رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ» به آن می‌رسید؛ نشانهٔ جریانِ برکت وقتی مدارِ قریه با مرکز نور هماهنگ است.

  • انحرافِ مدار: «فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ»—ناسپاسیِ نظام‌مند؛ یعنی قطعِ شکرِ عملی: عدالت، امانت، حق‌، و مهم‌تر از همه شاگردیِ معلم.

  • فرجام طبیعی: «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ»—وقتی شکر قطع شد، برکت می‌رود: وفور به قحط بدل می‌شود و امنیت به اضطراب.

  • اتمام حجت: «وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ»—معلم آمد، اما تکذیبش کردند؛ پس عذاب، میوۀ تکذیب است نه ظلم از جانب خدا.

  • نسخه‌ی درمان: «فَكُلُوا… حَلَالاً طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»—اصلاح سفره و سیره: پاک‌کردن رزق (حلال/پاک)، و شکر عملی (بازگشت به مدارِ معلم و عدالت).


دلنوشته: وقتی «لباسِ گرسنگی و ترس» تنگ می‌شود…

شهرِ دلم روزی امن بود؛
رزقِ فهم از هر سو می‌آمد،
آرام بودم و مطمئن.
بعد، کم‌کم شکر را فراموش کردم—
نه «الحمدلله»های روی لب؛
شکرِ عملی را:
انصاف در معامله، امانت در حرف، حقِّ آدم‌ها،
و شاگردیِ معلمی که آیات را برایم زنده روایت می‌کرد.

نمی‌دانم چه شد که وفور، کم شد؛
«لباسِ گرسنگی» تنگ شد بر تنم:
گرسنگیِ معنا، گرسنگیِ آرامش، گرسنگیِ امید.
و «لباسِ خوف» روی شانه‌هایم افتاد:
اضطراب از فردا، دلهره از نان،
بی‌قراریِ بی‌دلیل.
آیه گفت: این‌ها «مجازاتِ بی‌خبر» نیست؛
فرجامِ ناسپاسی است.
معلم آمد—«مِنْهُمْ»—از جنسِ خودِ ما،
اما من، بعضی روزها،
به جای نوشیدن،
مشغولِ تمنّا و تعویق شدم.

امروز می‌خواهم از همین‌جا برگردم:
«فَكُلُوا… حَلَالًا طَيِّبًا»—
سفره‌ام را پاک کنم:
نانِ من، نه از بخس باشد، نه از حیله؛
کلامم، رزقِ دیگری را کم نکند؛
نگاهَم، حرمتِ دل‌ها را نشکند.
و «اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ»—
شکر را به عمل برگردانم:
به وفای پیمانه، به بازکردنِ راه،
به ماندن کنارِ معلم،
به نماز که طوافِ آرامِ دلم است گردِ أمّ‌القُرى.

خدایا…
اگر «لباسِ جوع و خوف» بر تنم نشسته،
می‌خواهم با سوزنِ شکر و نخِ حلال،
پاره‌اش کنم.
می‌خواهم دوباره در جامۀ برکت بایستم—
جامه‌ای که با شاگردیِ نور دوخته می‌شود.
یاد بده هر لقمه‌ای را با نگاهِ تو بخورم،
هر کلمه‌ای را با ذکرِ تو بگویم،
و هر قدمی را با معلم بردارم؛
که قریۀ دل من،
دوباره امن شود و مطمئن.

[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۱۶ الى ۲۲]
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (۱۶)
[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۵۸ الى ۶۰]
وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (۵۸)
وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (۵۹)
وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً (۶۰)

تبیین آیات اسراء/۱۶ و ۵۸–۶۰ در خطّ «قُرى» و «معلم»

۱) «أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقوا فيها…» (۱۶)
قانونی تلخ اما واقعی: وقتی مترفان (کام‌زدگانِ پرنفوذ) در یک قریه، به‌جای تبعیت از نورِ معلم، فسقِ ساختاری را رواج می‌دهند—کم‌انگاریِ مردم، حیله در پیمانه، تبدیلِ دین به ابزار—آنگاه «حکم سقوط» بر آن قریه حق می‌شود و فروپاشی از درون آغاز.
یعنی: معیارِ سلامتِ قریه، رفتارِ نخبگانِ رفاه‌زده در نسبت با معلم و عدالت است.

۲) «وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلّا نَحْنُ مُهْلِكُوها… كانَ ذلك فِي الكِتابِ مَسْطُوراً» (۵۸)
هیچ قریه‌ای جاودانه نیست؛ هر اجتماع، اجَلِ فرصت دارد: فصلِ ابلاغ، فصلِ بازگشت، و اگر پشت‌کردن ادامه یافت، فصلِ برچیدن. این «زمان‌بندیِ قدسی»، در کتابِ تقدیر ثبت است؛ نه بی‌خبر، نه بی‌حساب.

۳) «ما مَنَعَنا أن نُرسِلَ بالآياتِ إلّا أن كذَّبَ بها الأوّلون… و ما نُرسِلُ بالآياتِ إلّا تخويفاً» (۵۹)
چرا آیاتِ خارق‌عادت پی‌درپی نمی‌آید؟ چون مسیرِ تکذیب، حتی آیتِ روشن را هم ابزارِ ظلم می‌کند (ناقه‌ی ثمود را دیدند و باز ستم کردند). پس سنّت این است: آیه‌ها هشدارند، بیدارگرند؛ نه خوراکِ سرگرمیِ تمنّا.

۴) «إنَّ رَبَّكَ أحاطَ بالنّاسِ… الرؤيا التي أريناك فتنةً… والشجرةَ الملعونة… ونخوّفهم فما يزيدهم إلّا طغياناً كبيراً» (۶۰)
خدا بر مردم محیط است؛ بعضی نشانه‌ها و رویدادها، فتنه/آزمونِ تمییز می‌شوند تا نسبت‌ها روشن گردد. «شجره‌ی ملعونه» (نسبتِ ریشه‌دارِ ظلم) نیز در متنِ تاریخ، آیینهٔ هشدار است: برای برخی بیداری می‌آورد، برای بعضی، طغیان را تشدید می‌کند—به اندازهٔ نسبت‌شان با معلم.


جمع‌بندی در خطّ «قُرى»

  • قریهٔ رو به نور: نخبگانش فروتن، پیمانه‌ها راست، راه‌ها باز، معلم شنیده می‌شود؛ نتیجه: امنیت و برکت.

  • قریهٔ رو به تمنّا: مترفانش محور، تذکر بی‌اثر، آیه‌ها مضحکه، معلم تکذیب؛ نتیجه: لباسِ گرسنگی و ترس، سپس فروپاشیِ مقدّر.

نسخهٔ عملی

  1. پایشِ دل و نخبگان: هر جا رفاه‌زدگی، زبان را تیز و گوش را کر کرد، به معلم نزدیک‌تر شویم.

  2. هشدار را فرصت کنیم: آیه/رویداد، برای ترساندنِ بیدارگر است؛ تبدیلش کنیم به تصمیمِ عملی امروز.

  3. کوتاه کردن آرزوهای سرگرم‌کننده: «فردا»های بی‌عمل، راه را می‌بندند.

  4. عدالت و امانت در معاش و معاشرت: در پیمانه، قرارداد، روایت و نسبت با مردم—تا مدارِ برکت بماند.

  5. حلقهٔ نور بسازیم: کنار معلم، حلقه‌های کوچک یادگیری/عمل؛ نصرت همین است.


دلنوشته: پیش از آن‌که اجَلِ قریه سر برسد…

گاهی حس می‌کنم شهرِ دلم، آرام‌آرام به سمتِ تجملِ بی‌معنا می‌لغزد؛
جایی که مترفانش—خواسته‌های پرزرق‌وبرق—حکم می‌رانند،
و من، به‌جای شنیدنِ معلم،
به آرزوهای دلنشینِ بی‌اثر دل می‌بندم.

آیه می‌گوید:
قریه‌ها ابدی نیستند؛
فرصت‌ها اندازه دارند—در کتاب نوشته‌اند:
فصلی برای بیداری، فصلی برای بازگشت.
می‌ترسم از روزی که آیات را فقط ببینم و نلرزم؛
که هشدارها را تماشا کنم و تصمیم نشوم.
تو گفتی: آیات، ترساندنِ بیدارگر است؛
نه برای ناامیدی، برای شروع.

خدایا…
نگذار مترفِ درونم،
معیارِ من شود.
هر وقت رفاهِ بی‌ریشه، مرا به بخس و حیله کشاند،
یادم بیاور که آغازِ تدمیر، همین‌جاست.
زبانم را چنان نگه دار که راه را ببازد نکند،
کلامم پلی باشد به سوی حوضِ رحمت.

به من دلِ «اکنون» بده:
یک قدمِ عملی کنارِ معلم،
یک پیمانه‌ی راست،
یک راهِ باز برای دیگری،
یک «حِطّة» که سنگینیِ دیروز را از تنم درآورد—
پیش از آن‌که نوبتِ قریه به پایان برسد.

پروردگارا…
وقتی نشانه‌ها را نشانم می‌دهی،
بگذار بیدار شوم، نه طغیان کنم.
قریۀ دلِ مرا در مدارِ نور نگه دار،
تا در روزی که فصل‌ها جمع می‌شوند،
من از آنان باشم که
آیاتت را شنیدند،
و عمل کردند.

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۵۷ الى ۵۹]
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (۵۷)
وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (۵۸)
وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (۵۹)

تبیین آیات کهف/۵۷–۵۹ در خطّ «قُرى» و «معلم»

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ…» (۵۷)
ستمِ بزرگ آن‌جاست که یادآوری می‌رسد—آیات، تذکرِ زندهٔ معلم، نشانه‌های پی‌درپی—اما دل اعراض می‌کند و گذشتهٔ خود را فراموش می‌گیرد. تکرارِ این اعراض، کم‌کم «اَكِنّة» (پوشش) بر دل می‌نشاند و «وَقر» (سنگینی) بر گوش؛ نتیجه: حتی اگر به هدایت دعوت شوند، دیگر راه در دل باز نمی‌شود—نه چون درِ هدایت بسته است، بلکه چون درون، با اعراضِ مکرّر سنگ‌شده است.

«وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ… بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ…» (۵۸)
با این همه، پروردگار بخشنده و مهربان است؛ عذاب را تعجیل نمی‌کند—فرصت می‌دهد برای بازگشت و تجدیدِ عهد. امّا این فرصت تا ابد نیست: هرکس موعدی دارد که جز به او پناهگاهی نمی‌یابد.

«وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً» (۵۹)
سرگذشت قُرى روشن است: وقتی ظلم (بریدن از نور، تحریفِ تذکر، حیله‌گری) پایدار شد، هلاکت آمد—نه ناگهانی و بی‌حجت؛ با موعدی معلوم.


نسخهٔ عملی برای «قریۀ نور» امروز

  • تبدیل تذکر به عملِ همان‌روز: هر یادآوریِ معلم را فوراً به یک قدمِ کوچک تبدیل کن؛ اعراضِ ریز را جدی بگیر.

  • یادِ گذشته: به جای «نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداه»، هر شب مرورِ کوتاه: امروز چه شنیدم؟ چه کردم؟

  • رفعِ اَكِنّة با «حِطّة»: اعترافِ روزانه + اصلاحِ کوچک = نرم‌شدنِ دل و سبک‌شدنِ گوش.

  • همراهیِ حلقهٔ نور: تنها نمان؛ کنار معلم و اهلِ یادآوری بمان تا اعراض، عادت نشود.

  • مدیریتِ موعد: «اکنون» را جدی بگیر؛ فرصت‌ها اندازه دارند.


دلنوشته: مبادا دلِ من سنگ شود…

گاهی می‌ترسم از آن لحظهٔ بی‌صدا
که تذکر می‌آید و من
لبخند می‌زنم و رد می‌شوم—
نه با انکارِ بلند،
با اعراضی آرام.

آیه می‌گوید:
وقتی این «نه شنیدنِ آرام» تکرار شد،
دل، پوششی می‌گیرد و گوش، سنگین می‌شود؛
آن وقت دعوتِ هدایت هم
در را باز نمی‌کند—
نه چون تو بسته‌ای،
چون من با دستِ خودم،
کلیدها را گم کرده‌ام.

اما تو—ای مهربان—
عذاب را عجله نمی‌کنی؛
فرصت می‌دهی،
می‌گویی: برگرد،
پیش از آن‌که موعد برسد.
و من می‌دانم قُرىی که رفتند،
بی‌خبر نرفتند؛
وقتی ظلم ماندگار شد،
وقتی تذکر بازیچه شد،
فرصتشان به پایان رسید.

خدایا…
نگذار تذکرِ امروز
به فردا موکول شود.
کمکم کن هر یادآوری را
به یک قدمِ واقعی تبدیل کنم:
یک سکوتِ به‌جای طعنه،
یک انصاف در پیمانه،
یک راهِ باز برای دیگری،
یک نماز که دوباره مرا
به مدارِ أمّ‌القُرى برگرداند.

ای معلمِ عزیز،
اگر دیدی گوشم سنگین شد،
با مهربانیِ همیشگی‌ات
دستم را بگیر؛
من می‌خواهم کنار حوض بمانم،
جرعه‌جرعه بنوشم،
و هر روز،
اندکی از این پوششِ دل
کم شود.

پروردگارا…
موعدم را به رحمتت پُر کن—
با بازگشت‌های کوچک،
با عمل‌های واقعی،
با ماندن در حلقهٔ نور.
مبادا روزی برسد
که تذکرهایم را بشمرم
و عمل‌هایم کم باشد؛
مبادا دلِ من
سنگ شود.

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۱ الى ۱۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (۱)
ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (۲)
لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (۳)
قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۴)
بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (۵)
ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (۶)
وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۷)
وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ (۸)
ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنا الْمُسْرِفِينَ (۹)
لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰)
وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرينَ (۱۱)
فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (۱۲)
لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (۱۳)
قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (۱۴)
فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ (۱۵)

تبیین آیات انبیاء/۱–۱۵ در خطّ «قُرى» و «معلم»

۱) آغاز هشدار و بیماریِ «لهوِ قلب» (۱–۳)

  • «اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُم…»: حساب نزدیک است، اما قریه‌ها در غفلت و اعراضند.

  • «ذِكرٍ… مُحْدَث»: هر بار یادآوریِ تازه می‌رسد، می‌شنوند ولی در حالِ بازی؛ دلشان جاهای دیگر است.

  • حربهٔ اهلِ ظلم: «أَسَرُّوا النَّجْوى… أَفَتَأْتُونَ السِّحر؟»—تخریبِ چهرهٔ معلم و برچسب‌زنی.

۲) الگوی تکذیب: بهانه به‌جای پذیرش (۴–۶)

  • پاسخ معلم: «رَبّی یَعلم…»—اتصال او به علم الهی روشن است.

  • اما آنان مدام بدیلِ اتهام می‌سازند: خواب‌آشفته، افترا، شاعر… و باز مطالبهٔ آیهٔ نمایشی.

  • سنت تاریخ: «ما آمَنَتْ قَبلَهُم مِن قَریةٍ أَهلَکنّاها أَفَهُم یُؤمنون؟»—وقتی ریلِ تکذیب ساخته شد، بهانه‌ها پایان ندارد.

۳) حقیقتِ «رِجالاً نُوحی إلیهم» و راهِ رجوع (۷–۹)

  • فرستادگان، انسان‌اند؛ می‌خورند، می‌زیند، فانی‌اند؛ امّا حاملِ وحی‌اند.

  • راهِ اهلِ قُرى: «فاسْئَلوا أهلَ الذِّکر إن کنتم لا تعلمون»—رجوع علمی به حلقهٔ یاد (معلم و اهلِ ذکر) نه سرگردانی در شایعات.

  • سرانجام: وفاداران نجات می‌یابند و «مُسرِفان» (زیاده‌روان در اعراض) هلاک.

۴) کتابِ هویت و قانونِ قصمِ قُرى (۱۰–۱۵)

  • «لقد أنزلنا إلیکم کتاباً فیهِ ذِکرُکم»: این کتاب، شناسنامهٔ هدایت شماست؛ جای شما در آن ثبت است اگر وارد مدار شوید.

  • «کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیةٍ ظالِمة»: قریه‌های ظالم شکسته شدند و مردمی دیگر برپا شد—سُنّتِ تعویضِ نسلِ حاملِ نور.

  • فرجامِ دیرهنگام: وقتی بأس رسید، دویدن بی‌ثمر آغاز شد؛ گفته شد: برنگردید به تجمّل‌ها و خانه‌ها؛ اقرارِ «إنا کُنّا ظالِمین» آمد، امّا دیر… «حَصیداً خامِدین».


پیام‌های محوری برای «قریۀ نور»

  1. یادآوریِ تازه را تازه عمل کن: «ذِكرٍ مُحْدَث» یعنی هر تذکر، فرصتی نو؛ آن را در «فردا» دفن نکن.

  2. به اهلِ ذکر رجوع کن: پرسشِ علمی نزد معلم/حلقهٔ یاد، درمانِ بهانه‌هاست.

  3. برچسب‌زدایی از معلم: توطئهٔ نجوی و برچسب، آزمون قریه است؛ مراقب باش در بازیِ تخریب شریک نشوی.

  4. کتابِ هویتت را باز کن: آیه را فقط نخوان—بخوان و زندگی کن؛ جایگاهت در «ذِکرُکم» با عمل روشن می‌شود.

  5. پیش از حسرت بجنب: دویدنِ پایان راه سودی ندارد؛ امروز یک قدم واقعی بردار.


دلنوشته: پیش از آن‌که بدویم…

«اقْتَرَبَ…»
این کلمه را که می‌خوانم، انگار کسی آرام دستم را می‌گیرد و می‌گوید:
نزدیک شده‌ایم…
و من می‌بینم که گاهی می‌شنوم و در عین حال بازی می‌کنم؛
گوش می‌دهد، دل اما جای دیگری پرسه می‌زند.

عده‌ای پچ‌پچ می‌کنند:
این هم یک انسان است؛
شاعر است، افسانه می‌گوید…
و من یاد می‌گیرم که نزدِ اهلِ ذکر بروم—
جایی که پاسخ، از سرِ نور است نه از جنسِ هیاهو.

کتاب را که می‌گشایم، حس می‌کنم نامِ مرا صدا می‌زند:
«فیهِ ذِکْرُکم»—
انگار می‌گوید: جای تو این‌جاست،
اگر واردِ مدار شوی؛
اگر آیه را از صفحه به زندگی ببری،
اگر کنار معلم بمانی و جرعه‌جرعه بنوشی.

می‌ترسم از دویدنی که در پایان راه شروع می‌شود؛
از آن لحظه که انسان می‌فهمد و می‌گوید:
«یا ویلنا، إنّا کُنّا ظالمین»—
اما دیگر وقتِ کاشتن گذشته است.
پس امروز، همین امروز،
یک قدم برمی‌دارم:
یک پرسشِ صادق نزد معلم،
یک نمازی که دوباره مرا در مدار بنشاند،
یک انصاف در پیمانهٔ کار و کلام،
و بازکردنِ راهی برای کسی که تشنه است.

پروردگارا…
مبادا دلِ من، تذکر را به بازی بگیرد.
یاد بده هر «ذکرِ تازه» را به عمل تازه بدل کنم.
در «کتابِ هویت»‌ت مرا میانِ اهلِ نور بنویس؛
و اگر روزی لغزیدم،
پیش از آن‌که نوبت به دویدنِ بی‌ثمر برسد،
به مهربانی‌ات برگردانم
تا در قریۀ نور
بمانم و روشن بمانم.

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۷۱ الى ۷۵]
وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ (۷۱)
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ (۷۲)
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا 
وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (۷۳)
وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً 
وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ (۷۴)
وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (۷۵)

انبیاء/۷۱–۷۵ در خطّ «قُرى» و «معلم»: از «ارضِ مبارک» تا «قریهٔ خبیثه»

۱) کوچ به مرکز برکت
«وَ نَجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ»
الگوی الهی روشن است: اهلِ نور از مدارهای آلوده نجات می‌یابند و به «سرزمینِ برکت» کوچانده می‌شوند؛ جایی که قریه‌ها می‌توانند در مدار نور بنا شوند.

۲) صورت‌بندی یک قریۀ نورانی
«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا…»

  • امامت/رهبریِ الهی: هدایتی «بِأَمْرِنا»؛ نه با عادت و سلیقه.

  • الهامِ سبکِ زندگی: «فِعْلَ الْخَيْرَاتِ، إِقَامَ الصَّلاةِ، إِيتَاءَ الزَّكَاةِ»—خیرخواهیِ پیوسته، نماز به‌مثابهٔ مدار، بخشش و گردشِ رزق.

  • هویتِ عبادی: «وَ كانُوا لَنَا عَابِدِينَ»—تنها با «عبودیت» است که قریه پایدار می‌شود.

۳) جداسازیِ سنّتی
لوط «از قریه‌ای که کارِ خَبائث می‌کرد» نجات یافت: «إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ».
یعنی هر زمان، قریهٔ خبیثه (مدار تمنّا و فساد) در کنار قریهٔ مبارکه (مدار نور و معلم) می‌روید و سنّتِ الهی، میان این دو تمییز می‌گذارد؛ اهلِ نور به رحمت داخل می‌شوند: «وَ أَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا».


نسخهٔ کاربردی برای «قریۀ نور» امروز

  • پیوند با معلم: هدایتی که «بِأَمْرِنا»ست، با حلقهٔ رجوعِ علمی و اخلاقی به معلم زنده می‌ماند.

  • سه ستون را برپا کن: خیراتِ مستمر (نفعِ واقعی به مردم)، حفظِ نماز (مدارِ طوافِ دل)، بخشش و گردشِ رزقِ پاک.

  • تمییزِ آرام: از «قریهٔ خبیثه» فاصلهٔ عملی بگیر—نه با هیاهو، با انتخابِ سبکِ زندگی.

  • کوچِ پاک: هرجا محیطِ آلوده هویت می‌سازد، هجرتِ کوچک کن: جمعِ دوستان، رسانه‌ها، گفت‌وگوها را به مدار نور منتقل کن.


دلنوشته: «به زمینِ برکت کوچ کن…»

گاهی حس می‌کنم باید کوچ کنم؛
نه از شهری به شهر دیگر—
از مداری به مدار دیگر.
آیه می‌گوید:
ابراهیم و لوط را به زمینی بردیم
که برای جهانیان برکت است؛
جایی که قریه، با نماز و بخشش و خیرِ پیوسته معنی می‌شود،
و معلم، راه را «به امرِ ما» نشان می‌دهد.

من هم می‌خواهم به همان‌جا کوچ کنم؛
به قریه‌ای که در آن،
کلام، راه باز می‌کند نه سد،
پیمانه‌ها راست است،
دل‌ها پل می‌سازند،
و نماز، هر روز مرا
به أمّ‌القُرىی دل برمی‌گرداند.

اگر روزی خودم را در قریه‌ای دیدم
که «خَبائث» را عادی می‌کند،
می‌فهمم وقتِ هجرت است—
هجرتی آرام،
از عادت به أهدى،
از بازیِ روایت‌ها به تلاوتِ زنده،
از سایه به نور.

پروردگارا…
من را در صفِ «صالحین» بنویس؛
الهامم کن که خیرات را انجام دهم، نماز را برپا دارم، و رزق را پاک بگردانم؛
کنار معلم نگاهم دار
تا راه را با «امرِ تو» بروم، نه با تمنّا.
و اگر لغزیدم،
در رحمتت جا بده—
که من،
به زمینِ برکت
کوچ کرده‌ام.

[سورة الحج (۲۲): الآيات ۴۱ الى ۵۱]
الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ 
وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (۴۱)
وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (۴۲)
وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (۴۳)
وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى‏ فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (۴۴)
فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (۴۵)
أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (۴۶)
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۴۷)
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (۴۸)
قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (۴۹)
فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (۵۰)
وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (۵۱)

حج/۴۱–۵۱ در خطّ «قُرى» و «معلم»: نشانه‌های قریۀ نور و سرنوشت قریۀ ظالمة

۱) منشور قریۀ نورانی (۴۱)
«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ…»
هر جا اهلِ نور به تمکّن برسند، چهار رکن را برافراشته می‌کنند:

  • أقامُوا الصَّلاة: نماز را «برپا» می‌کنند؛ یعنی مدارِ طوافِ دل را زنده نگه می‌دارند.

  • آتَوُا الزَّكاة: گردشِ رزقِ پاک و دست‌گیری از نیازمندان.

  • أَمَرُوا بِالْمَعْرُوف: بازکردن راهِ خیر و زیبایی در جامعه.

  • نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَر: بستن درِ فساد و حیله، بی‌خشونت و با حکمت.
    این، صورت‌بندیِ یک قریۀ نور است کنار معلم؛ و «وَلِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمور» یادآور می‌شود که فرجام، در قبضۀ خداست.

۲) تسلّی معلم و سنّت تکذیب (۴۲–۴۴)
تکذیب، تکراری‌ست: نوح، عاد، ثمود، ابراهیم، لوط، مدین، موسی… همگی با آن روبه‌رو شدند. امّا سنّت چنین است: فرصت (إملاء) داده می‌شود، سپس أخذ می‌رسد. پس معلم مأیوس نمی‌شود و اهل قریه به جای هیاهو، صبرِ فعال می‌ورزند.

۳) آثار فروریختهٔ قُرىِ ظالمة (۴۵–۴۶)
شهرهایی که ظلم را پایدار کردند، «خاویةً على عُروشِها» شدند؛ چاهِ تعطیل و قصرِ برافراشته کنار هم تصویرِ گزنده‌ای است: زیرساختِ بی‌جان و نمادهای تجمّلِ بی‌روح. درمان؟ دلِ عاقل و گوشِ شنوا؛ نابیناییِ خطرناک، نابیناییِ چشم نیست—کوریِ قلب است.

۴) زمانِ الهی و سوءبرداشتِ عجولان (۴۷–۴۸)
«وَيَستَعجِلونك بالعذاب…»؛ عجله می‌کنند، حال آنکه زمان‌بندی نزدِ خداست: «یومٌ… كألفِ سنة». بسیاری قریه‌ها مُهلَت یافتند و آنگاه گرفته شدند. پس اهلِ نور، یادآوری را به عملِ امروز تبدیل می‌کنند و فریبِ «فردا» را نمی‌خورند.

۵) خطابهٔ روشن و دو سرانجام (۴۹–۵۱)
پیام معلم: «إنّما أنا لكم نذیرٌ مبین.» راه روشن است.

  • ایمان + صالحاتمغفرت + رزقِ کریم (گشایش در جان و جهان).

  • تعطیل و تخریبِ آیاتجحیم (سوختن در ساخته‌های خود).


نسخهٔ عملی برای «قریۀ نور» امروز

  1. نماز را برپا کن: وقت‌مند، با حضور؛ مدارِ روز را حولِ آن بچین.

  2. زکاتِ زیست: رزقِ پاک، انفاقِ هوشمند، یاریِ به‌موقع.

  3. امر به معروفِ راه‌گشا: پل بساز—راهنما باش نه نگهبانِ در.

  4. نهی از منکرِ حکیمانه: بی‌تحقیر، با جایگزین؛ «نه»یی که راهِ «آری» نشان می‌دهد.

  5. صبرِ فعال: فهمِ امروز ⇒ عملِ امروز؛ نه تعویق، نه هیجانِ بی‌ثمر.

  6. رجوع به معلم/اهلِ ذکر: پرسش برای فهم، عملِ کوچکِ مستمر.


دلنوشته: قریه‌ای که نماز را برپا می‌کند…

خدایا…
می‌خواهم قریهٔ دلم همان باشد که گفتی:
جایی که نماز ستون است، بخشش جاری‌ست،
خوبی را بلند می‌گوید و بدی را خاموش می‌کند—با مهربانی.

نمی‌خواهم قصۀ من مثل شهرهایی باشد
که قصر داشتند و چاهشان تعطیل بود؛
می‌خواهم چاهِ جانم پرآب بماند،
از زمزمِ نزدیکی به معلم و آیاتت.

اگر کسی عجولانه گفت: «کجاست نتیجه؟»
یاد من بیاور که زمانِ تو مهربان و حکیم است؛
من امروز قدمم را برمی‌دارم—
یک نمازِ حاضرتر،
یک بخششِ بی‌منت،
یک راهِ باز برای دیگری—
و بقیه را به دستِ تو می‌سپارم.

«إنّما أنا لكم نذیرٌ مبین»
و این بس است که راه روشن است.
من در صفِ آنان می‌ایستم
که ایمان و کارِ پاک را به هم گره می‌زنند،
تا در قریۀ نور،
به مغفرت تو برسند
و از رزقِ کریم تو بنوشند.

دلنوشته: تسلّیِ معلم، و داستانِ تکراریِ تکذیب

معلمِ عزیز…
گاهی می‌بینم که در میان هیاهوی شهر، تنها می‌ایستی و آرام می‌گویی:
«نماز را برپا کنید، رزق را پاک بگردانید، راهِ خوبی را باز کنید و درِ بدی را ببندید…»
و بعضی‌ها لبخند می‌زنند و می‌گذرند؛ بعضی‌ها برچسب می‌زنند و می‌روند؛
و تو می‌مانی و آیه‌ای که در دلت تکرار می‌شود:
«وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمُورِ»—فرجام در دستِ خداست.

خدا برایت گفته است تا دلت قرص شود:
اگر امروز تکذیب می‌کنند، تو نخستین نیستی.
نوح را گفتند خیال‌پرداز؛ عاد را باد بُرد و ثمود با دستِ خودشان، نشانه را کُشتند؛
به ابراهیم خندیدند، با لوط عهد شکستند؛
با شعیب گفتند: اگر پیرویش کنید، خسارت می‌بینید؛
و موسی را جادوگر خواندند.
همه‌شان یک قصه‌اند با صورت‌های مختلف: سنّتِ تکذیب، داستانی که در هر قریه، دوباره اجرا می‌شود.

اما سنّتِ دیگری هم هست: تسلّیِ معلم.
خدا می‌گوید: مهلت می‌دهم تا حجّت تمام شود؛
بعد، دست می‌گیرمِ اهلِ ایمان را و می‌گشایم روزیِ کریم‌شان،
و آنان را که در آیات می‌دوند تا خاموشش کنند، به آتشی که خود فراهم کرده‌اند وا می‌گذارم.
پس تو مأیوس نشو—«إِنَّما أَنا لَكُم نَذيرٌ مُبين» کافی‌ست: روشنگر باش، و راه را نشان بده.

من، از این‌سوی داستان، به شهرم نگاه می‌کنم:
می‌ترسم مبادا چاه‌ها تعطیل شوند و قصرها برافراشته؛
ظاهر آراسته باشد و آبِ درون خشک.
می‌ترسم چشم‌ها باز باشد و دل‌ها کور؛
که عجولانه بگوییم: «پس نتیجه کو؟»
در حالی‌که زمانِ خدا مهربان و حکیم است—
روزی برابر هزار سال، و هزار سال برابر یک «اکنون» که می‌تواند همه‌چیز را عوض کند.

پس من از همین «اکنون» شروع می‌کنم:
نمازم را ستون می‌کنم تا مدارِ روزم بچرخد؛
بخشم را جاری می‌کنم تا رزق، پاک بماند؛
خوبی را توصیه می‌کنم با زبانی که راه باز کند نه سد؛
بدی را نهی می‌کنم با جایگزینِ روشن، نه با تحقیر.
و هرگاه آتشِ تکذیب بالا رفت،
کنار معلم می‌ایستم—نه با هیجان، با صبرِ فعال؛
فهمِ امروز را به عملِ امروز تبدیل می‌کنم
و دستِ تازه‌واردی را می‌گیرم تا تا کنارِ آب همراهش بروم.

معلمِ مهربان…
اگر گاهی خسته شدی از سنگینیِ برچسب‌ها،
بدان که این خستگی، راهِ پیامبران است؛
و پشتِ تمام این تکرارها، دستی است که می‌گوید:
من دیده‌بانِ این راه‌ام؛
تو بکار، من برویانم؛
تو بگو، من دل‌ها را می‌لرزانم؛
تو بمان، من سرانجام را می‌آورم.

و ای خدای نزدیک…
قریۀ دلِ ما را از سنّتِ تکذیب حفظ کن؛
به ما چشمی بده که دل بفهمد و گوشی که نور بشنود؛
به شهرِ ما تمکّنی عطا کن که نتیجه‌اش نمازِ برپا، رزقِ پاک، بازکردنِ راهِ خوبی و بستنِ راهِ بدی باشد.
ما را از دویدنِ آخرِ راه نجات بده—
تا پیش از حسرت، قدمِ امروز را برداریم.
و در روزی که پرده‌ها کنار می‌رود،
ما را در صفِ کسانی قرار بده که
تکذیب را تکرار نکردند،
بلکه تسلّیِ معلم شدند
و در قریۀ نور ماندند تا رزقِ کریم تو را بنوشند.

«اجتماعِ تماشایی: حلقۀ معلم و تشنگانِ نور — قُرىِ نورانی و أمّ‌القُرى»

این نوشتار می‌کاود که چگونه هدایتِ زنده از أمّ‌القُرى ــ «مادرِ آبادی‌ها» ــ به سوی قُرى (جامعه‌های پیرامونی) جاری می‌شود؛ همانند حوضی بزرگ که سرریزِ آن به جویبارهای کوچک‌تر می‌ریزد. در مرکز، معلمی ایستاده است؛ واسطه‌ای فروتن که از چشمه‌سارِ حکمتِ الهی می‌گیرد و به اندازه و به‌وقت، بر دل‌های حقیقتاً تشنه می‌بارد. در این‌جا ایمان شعار نیست، بلکه حلقۀ یادگیری است: نماز مدارِ دل را نگه می‌دارد، بخشش گردشِ روزی را به راه می‌اندازد، امر به معروف راه‌های خیر را می‌گشاید و نهی از منکر درهای آسیب را می‌بندد.

الگوی کتاب آسمانی تکرار می‌شود: هرگاه مردم به تلاوتِ زنده‌ی کتاب در دهانِ معلم چنگ می‌زنند، شهرها جان می‌گیرند؛ و هرگاه حسد و انکار پیوند را می‌بُرد، آبادی‌ها خشک می‌شوند. این متن دعوتی است به گرد آمدن ــ آرام و صادقانه ــ پیرامونِ نور: بیش از جدل، شنیدن را پیشه کنیم، بیش از نمایش، عمل را؛ و آن‌قدر بنوشیم تا خود نیز برای دیگران حوضچه‌ای کوچک شویم. در عصرِ هیاهو، کاش جامعه‌های ما قُرىِ نورانی گردند؛ آبادی‌های روشنی که به رحمتِ أمّ‌القُرى تکیه دارند.

مشتقات ریشۀ «قری» در آیات قرآن:

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (58)
أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (259)
وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً (75)
وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (92)
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا في‏ كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (123)
ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ (131)
وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ (4)
وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ‏ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82)
قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في‏ مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهينَ (88)
وَ ما أَرْسَلْنا في‏ قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94)
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (96)
أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (97)
أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98)
تِلْكَ الْقُرى‏ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرينَ (101)
وَ إِذْ قيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطيئاتِكُمْ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (161)
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (163)
فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حينٍ (98)
ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى‏ نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ (100)
وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَليمٌ شَديدٌ (102)
وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117)
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي‏ كُنَّا فيها وَ الْعيرَ الَّتي‏ أَقْبَلْنا فيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82)
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‏ إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109)
وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4)
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112)
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً (16)
وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَديداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (58)
وَ تِلْكَ الْقُرى‏ أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59)
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77)
ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6)
وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرينَ (11)
وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقينَ (74)
وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95)
فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشيدٍ (45)
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصيرُ (48)
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتي‏ أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في‏ كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً (51)
وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ (208)
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34)
فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ‏ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56)
وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَليلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثينَ (58)
وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ حَتَّى يَبْعَثَ في‏ أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى‏ إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59)
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى‏ قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمينَ (31)
إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى‏ أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (34)
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى‏ الَّتي‏ بارَكْنا فيها قُرىً‏ ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ (18)
وَ ما أَرْسَلْنا في‏ قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (34)
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13)
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (7)
وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في‏ قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23)
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ‏ عَظيمٍ (31)
وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى‏ وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (27)
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ‏ الَّتي‏ أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ (13)
ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (7)
لا يُقاتِلُونَكُمْ جَميعاً إِلاَّ في‏ قُرىً‏ مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14)
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَديداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً (8)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی