Luminous Meeting!
The Card meets with the Credit Card Machine!
(1+1)
«فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً عُذْراً أَوْ نُذْراً
هِيَ الْمَلَائِكَةُ تُلْقِي الذِّكْرَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى الْأَنْبِيَاءِ»
[سورة المرسلات (۷۷): الآيات ۱ الى ۱۵]
فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً (۵)
و القاكننده وحىاند.
عُذْراً أَوْ نُذْراً (۶)
خواه عذرى باشد يا هشدارى.
کارت، با دستگاه کارت اعتباری ملاقات می کند!
«لقی» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«لقى فلان فلانا: فلان با فلان ملاقات کرد. کسی با کسی روبرو شد. یا کسی کسی را دید.»
«كلّ شيء استقبل شيئا أو صادفه فقد لقيه من الأشياء كلّها»
«هر چیزی که رو به روی چیز دیگری قرار گیرد یا با آن برخورد کند، به معنای ملاقات یا رویارویی آن دو است.»
«الى اللقاءِ: به اميد ديدار»
+ «ثوی»
+ «بحر – مجمع البحرین!»
دیدارِ نورانی!
قطعاً كسانى كه ديدار خدا را دروغ شمردند زيان كردند و [به حقيقت] راه نيافتند.
قرار ملاقات با خدا؟! چجوری؟!
[سورة سبإ (۳۴): الآيات ۱۵ الى ۱۹]
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (۱۸)
و ميان آنان و ميان آبادانيهايى كه در آنها بركت نهاده بوديم شهرهاى متّصل به هم قرار داده بوديم،
و در ميان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بوديم.
در اين [راه]ها، شبان و روزان آسودهخاطر بگرديد.
[سورة يونس (۱۰): الآيات ۴۵ الى ۴۷]
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (۴۵)
و روزى كه آنان را گرد مىآورد، گويى جز به اندازه ساعتى از روز درنگ نكردهاند.
با هم اظهار آشنايى مىكنند.
قطعاً كسانى كه ديدار خدا را دروغ شمردند زيان كردند و [به حقيقت] راه نيافتند.
«قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ»
یعنی: کسانیکه قبض و بسط رو تکذیب میکنند خیلی زیانکارند!»
+ «خیر ما القی فی القلب الیقین»
زمان و مکان ملاقات: در عالَم عِلْوِی!
«اَلْعَالَمِ اَلْعِلْوِيِّ»
+ «مجمع البحرین!»
+ «احراز هویت نور در ملکوت قلب!»
+ «روز عرفه!»
+ «عرف – نور آشنایی»
+ «معرفة الامام بالنورانیة»
امام علی علیه السلام:
وَ سُئِلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلْعَالَمِ اَلْعِلْوِيِّ
فَقَالَ:
صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ اَلْمَوَادِّ،
خَالِيَةٌ عَنِ اَلْقُوَّةِ وَ اَلاِسْتِعْدَادِ،
تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ،
وَ طَالَعَهَا بِنُورِهِ فَتَلَأْلَأَتْ،
وَ أَلْقَى فِي هُوِيَّتِهَا مِثَالَهُ فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ،
وَ خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَةٍ،
إِنْ زَكَّاهَا بِالْعِلْمِ وَ اَلْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا
وَ إِذَا اِعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ اَلْأَضْدَادَ فَقَدْ شَارَكَ بِهَا اَلسَّبْعَ اَلشِّدَادَ.
از امیرالمؤمنین علیه السلام از عالم بالا پرسیدند،
ایشان فرمودند:
آنها صورتهایى هستند بدون ماده و خالی از قوت و استعداد.
نور حق در آنها تابید پس تابان شدند و در آنها درخشید و درخشان گردیدند،
خدا مثال و صورت انوار خویش را در عالم عِلوى در افکند
آن گاه افعال خدایى از آن صورتها هویدا گردید
و انسانى که داراى نفس ناطقه است بیافرید،
حال این بشر اگر به وسیلهى علم و عمل، خود را پاکیزه ساخت
و خویش را از آلایش خاک پاک خواست
البته گوهرش پاک گردد و معلول علل اولیه خود شود،
پس همین که مزاجش معتدل شد و از اضداد خویش (شرک و کبر و هواپرستى) دورى گزید
البته (به حق واصل شود و روح محض گردد، و) آسمانهاى هفتگانه با آن «نفس ناطقه» شریک گردد.
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً
وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً
پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد،
و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۱۰۷ الى ۱۱۰]
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ
فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً
وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (۱۱۰)
بگو: «من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مىشود كه خداى شما خدايى يگانه است.
پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد،
و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.»
چاه حسد، کربلای یوسف!
ملاقات یوسف با چاه تاریک حسد! رسالت آزمون کربلا!
ملاقات یوسف با قلب تاریک اهل حسد!
یوسف این ماموریت کربلای خودشو بخوبی میدونه چیه؟
ملاقات با تاریکی؛ آغاز راه روشنایی
در تاریکی چاه، نور میدرخشد!
چاه، دلِ اهل حسد؛ رسالت یوسف در آزمون کربلا
از دل چاه تا قصر نور؛ یوسف و ملاقات با امتحان حسد
چاه تاریکی، کربلای یوسف!
ای یوسف! اگر از نور میگویی، در دل تاریکی چه میکنی؟
ملاقات با ظلمت؛ یوسف در محک نور
دلهای تار، چاههای تنگ؛ یوسف و آزمون معلمی نورانی
یوسف و قلبهای تاریک؛ سیر از حسد تا حکمت
چاه حسد، کربلای معلم نورانی
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۷ الى ۱۰]
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ
لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ
وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ
يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (۱۰)
گويندهاى از ميان آنان گفت:
«يوسف را مكشيد.
اگر كارى مىكنيد، او را در نهانخانه چاه بيفكنيد، تا برخى از مسافران او را برگيرند.»
…
به زبان حال دل بگوییم:
لاوی، که دلش با بقیۀ برادران خیلی فرق داشت، اینطور گفت:
«حالا که قصد دارید اشتباه کنید، لااقل اشتباه مرگبار نکنید،
شاید راه نجاتی برای بازگشتمان باقی بماند!»
قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ:
علی بن ابراهیم میگوید:
فَقَالَ لَاوَى
أَلْقُوهُ فِي هَذَا الْجُبِ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ
پس لاوی، یکی از برادران یوسف، گفت:
«اگر واقعاً قصد دارید این کار را بکنید، او را در این چاه بیندازید؛ شاید یکی از عابران پیدایش کند.»
فَأَدْنَوْهُ مِنْ رَأْسِ الْجُبِّ
یوسف را از بالای چاه پایین آوردند.
فَقَالُوا لَهُ
به او گفتند:
انْزِعْ قَمِيصَكَ
«پیراهنت را درآور!»
یعنی حسود میگه دلم نمیخواد با این پیراهن چشم نابینا شفا بدهی!!!
[این عبارت «انْزِعْ قَمِيصَكَ» (پیراهنت را درآور) در اینجا نمادی از ردّ هویت و توانایی یوسف علیهالسلام است. یعنی برادران حسود میخواهند با این جمله بگویند: «ما نمیخواهیم تو با نشانههای خاص و قدرتی که داری (که نمادش پیراهن توست) کاری کنی یا دیده شوی. دلمان نمیخواهد این پیراهنت، چشم نابینا را شفا دهد، فعال باشد و کسی به نور و توانایی تو پی ببرد.»
این جمله، بیاحترامی، هتک حرمت و تمسخر و تلاش برای حذف نشانهای برتری و نورانیت یوسف است، تا او نتواند مأموریت الهیاش را انجام دهد و نورش را به دیگران برساند. همینطور میتوان آن را استعارهای از تلاش حسودان برای خاموش کردن نور معلم نورانی و مانعتراشی در راه هدایت و آموزش دانست.]
[در این داستان چاه، برادران حسود یوسف پیراهنش را از تنش درآوردند تا نشانههای برتری و نورانیت او را از بین ببرند و مأموریت الهیاش را مختل کنند. این پیراهن که نمادی از هویت و مقام علمی یوسف است، در ادامه ماموریت یوسف، در ماجرای تهمت زلیخا نیز نکتۀ مهمی را بازگو میکند، زلیخا در قصهای که علیه یوسف ساخت، این پیراهن را پاره کرد و با این کار سعی نمود آبروی او را خدشهدار سازد و نقشه حسادت و کینه را تکمیل کند. اما با وجود تمام بلاها و آسیبهایی که بر سر این پیراهن آمد، در نهایت این همان پیراهن بود که با قدرت الهی توانست چشمهای نابینا و دل شکسته یعقوب را شفا دهد و نور امید و رحمت را به خانواده یوسف بازگرداند. این پیراهن، نماد ماندگاری نور معلم نورانی است؛ هرچند دشمنان تلاش کنند آن را پاره کنند و تکه تکه، اما نور حقیقت در نهایت بر تاریکی پیروز میشود و دلها را روشن میکند.]
[این همان پیراهنی است که برادران حسود یوسف آن را آغشته به خون کردند و به دروغ نزد یعقوب آوردند تا خبر مرگ یوسف را به پدرشان بدهند و دلش را بشکنند. آنها با این حیله و تزویر، تلاش کردند حقیقت را پنهان کنند و یوسف را برای همیشه از جمع خانواده دور سازند.
اما همین پیراهن، با همه این تحریفها و دروغها، سرانجام به دست یعقوب رسید و با قدرت الهی، چشمهای نابینای او را شفا داد و نشانهای از حیات و برکت الهی شد. این داستان نشان میدهد که هرچند حسودان و دشمنان معلم نورانی تلاش میکنند با تهمت و نیرنگ او را به چاه بیاندازند، ولی نور حقیقت و برکت الهی همیشه باقی میماند و دیر یا زود آشکار میشود.]
…
فَبَكَى وَ قَالَ
یوسف گریه کرد و گفت:
يَا إِخْوَتِي لَا تُجَرِّدُونِي،
«ای برادرانم، مرا عریان نکنید.»
یعنی: [این تهمت رو که به من زدهاند، تایید نکنید، رد کنید!]
فَسَلَّ وَاحِدٌ مِنْهُمْ عَلَيْهِ السِّكِّينَ وَ قَالَ
یکی از آنها که در دستش چاقو بود، گفت:
لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْهُ لَأَقْتُلَنَّكَ
«اگر درنیاوری، تو را میکشم!»
فَنَزَعَهُ فَأَلْقَوْهُ فِي الْيَمِّ وَ تَنَحَّوْا عَنْهُ
پس یوسف پیراهنش را درآورد و او را در چاه انداختند و از او فاصله گرفتند.
فَقَالَ يُوسُفُ فِي الْجُبِّ
یوسف در چاه گفت:
يَا إِلَهَ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ ارْحَمْ ضَعْفِي وَ قِلَّةَ حِيلَتِي وَ صِغَرِي،
«ای خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب، به ضعف و درماندگی و کوچکی من رحم کن.»
فَنَزَلَتْ سَيَّارَةٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ،
در این هنگام، گروهی از مردم مصر از آنجا میگذشتند،
فَبَعَثُوا رَجُلًا لِيَسْتَقِيَ لَهُمُ الْمَاءَ مِنَ الْجُبِّ
و مردی را فرستادند تا برایشان از چاه آب بیاورد.
فَلَمَّا أَدْلَى الدَّلْوَ عَلَى يُوسُفَ تَشَبَّثَ بِالدَّلْوِ فَجَرُّوهُ
فَنَظَرُوا إِلَى غُلَامٍ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً
وقتی دلو را پایین انداختند، یوسف به دلو چنگ زد و آن را گرفت.
آنها به چهرهاش نگاه کردند و دیدند که جوانی بسیار زیبا و خوشمنظر است.
فَعَدَوْا إِلَى صَاحِبِهِمْ فَقَالُوا يا بُشْرى هذا غُلامٌ
فَنُخْرِجُهُ وَ نَبِيعُهُ وَ نَجْعَلُهُ بِضَاعَةً لَنَا
آنها به صاحب خود گفتند: «ای خوشخبر! این پسر است.»
گفتند: «او را بیرون میآوریم، میفروشیم و به عنوان کالا برای خود نگه میداریم.»
فَبَلَغَ إِخْوَتَهُ فَجَاءُوا وَ قَالُوا هَذَا عَبْدٌ لَنَا،
خبر به برادران یوسف رسید و آمدند و گفتند: «او بنده ماست.»
ثُمَّ قَالُوا لِيُوسُفَ
سپس به یوسف گفتند:
لَئِنْ لَمْ تُقِرَّ بِالْعُبُودِيَّةِ لَنَقْتُلَنَّكَ
«اگر بنده بودن خود را قبول نکنی، تو را میکشیم.»
فَقَالَتِ السَّيَّارَةُ لِيُوسُفَ مَا تَقُولُ
گروه مصری به یوسف گفتند: «چه میگویی؟»
قَالَ نَعَمْ أَنَا عَبْدُهُمْ،
یوسف پاسخ داد: «بله، من بنده اینها هستم.»
فَقَالَتِ السَّيَّارَةُ أَ فَتَبِيعُونَهُ مِنَّا
گفتند: «آیا او را به ما میفروشید؟»
قَالُوا نَعَمْ
گفتند: «بله.»
فَبَاعُوهُ مِنْهُمْ عَلَى أَنْ يَحْمِلُوهُ إِلَى مِصْرَ
یوسف را به آنها فروختند تا به مصر منتقلش کنند،
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ
و او را به بهای کمی، درهمهای اندکی فروختند،
و آنها نسبت به او بیتفاوت و بیمیل بودند.
قَالَ الَّذِي بِيعَ بِهَا يُوسُفُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ دِرْهَماً
وَ كَانَ عِنْدَهُمْ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِين».
آن کس که یوسف را به آن مبلغ فروخت، گفت:
«یوسف را به هجده درهم فروختند
و همانگونه که خداوند فرموده است، آنها نسبت به او بیمیل بودند.»
«زهد شیطانی معارین حسود» + «مفهوم عداوت یعنی فاصله گرفتن از معلم نورانی!»
البرهان في تفسير القرآن ؛ ج3 ؛ ص158
الشيخ عمر بن إبراهيم الأوسي، قال:
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) لجبرئيل (عليه السلام):
«أنت مع قوتك هل أعييت قط؟»
يعني أصابك تعب و مشقة،
قال: نعم- يا محمد- ثلاث مرات:
يوم ألقي إبراهيم في النار، أوحى الله إلي، أن أدركه، فوعزتي و جلالي لئن سبقك إلى النار لأمحون اسمك من ديوان الملائكة.
فنزلت إليه بسرعة و أدركته بين النار و الهواء،
فقلت: يا إبراهيم، هل لك حاجة؟
قال: إلى الله فنعم، و أما إليك فلا.
و الثانية:
حين امر إبراهيم بذبح ولده إسماعيل، أوحى الله إلي:
أن أدركه، فوعزتي و جلالي لئن سبقك السكين إلى حلقه لأمحون اسمك من ديوان الملائكة.
فنزلت بسرعة حتى حولت السكين و قلبتها في يده و أتيته بالفداء.
و الثالثة:
حين رمي يوسف في الجب،
فأوحى الله تعالى إلي:
يا جبرئيل، أدركه، فو عزتي و جلالي إن سبقك إلى قعر الجب لأمحون اسمك من ديوان الملائكة.
فنزلت إليه بسرعة و أدركته إلى الفضاء، و رفعته إلى الصخرة التي كانت في قعر الجب، و أنزلته عليها سالما فعييت، و كان الجب مأوى الحيات و الأفاعي، فلما حست به، قالت كل واحدة لصاحبتها: إياك أن تتحركي، فإن نبيا كريما نزل بنا و حل بساحتنا، فلم تخرج واحدة من وكرها إلا الأفاعي فإنها خرجت و أرادت لدغه فصحت بهن صيحة صمت آذانهن إلى يوم القيامة.
…
راوی از رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) نقل میکند که آن حضرت از جبرئیل (عليهالسلام) پرسید:
«ای جبرئیل! تو با این همه نیرویی که داری، آیا هرگز دچار ناتوانی یا درماندگی شدهای؟»
جبرئیل پاسخ داد:
«آری، ای محمد! سه بار سخت ناتوان و درمانده شدم:
۱. نخستینبار:
وقتی ابراهیم (عليهالسلام) را در آتش انداختند، خداوند به من وحی فرستاد:
«او را دریاب. به عزّت و جلالم سوگند، اگر پیش از تو آتش به او برسد، نام تو را از دیوان فرشتگان محو خواهم کرد!»
پس با سرعت پایین آمدم و در میان آسمان و آتش، به او رسیدم و گفتم:
«ای ابراهیم! آیا نیازی به من داری؟»
او پاسخ داد:
«به خدا، آری؛ اما به تو، نه.»
۲. دومینبار:
وقتی که ابراهیم مأمور شد فرزندش اسماعیل را قربانی کند، خداوند به من وحی فرستاد:
«او را دریاب. به عزّت و جلالم سوگند، اگر پیش از تو، کارد به گلوی او برسد، نامت را از دیوان فرشتگان محو خواهم کرد!»
پس با سرعت پایین آمدم، کارد را در دست ابراهیم چرخاندم و آن را کند کردم و فدیه را برایش آوردم.
۳. سومینبار:
وقتی که یوسف (عليهالسلام) را به درون چاه انداختند، خداوند به من وحی فرستاد:
«او را دریاب. به عزّت و جلالم سوگند، اگر پیش از تو به ته چاه برسد، نامت را از دیوان فرشتگان محو خواهم کرد!»
پس با شتاب بهسوی او رفتم، و او را در فضای میان چاه و هوا دریافتم، و بر صخرهای که در قعر چاه بود فرود آوردم و سالم نگاهش داشتم.
و آن چاه، مأوای مارها و افعیها بود.
هنگامی که حیوانات حس کردند کسی وارد شده، به یکدیگر گفتند:
«آرام باشید! پیامبری گرامی وارد محیط ما شده، پس هیچکدام از ما حق حرکت ندارد.»
هیچکدام از آنها از لانهاش بیرون نیامد، جز افعیها که آمدند تا او را نیش بزنند.
من فریادی بر آنان زدم که تا روز قیامت گوشهایشان از آن صدا کر شد.
…
قال ابن عباس:
لما استقر يوسف (عليه السلام) في قعر الجب سالما و اطمأن من المؤذيات، جعل ينادي إخوته:
«إن لكل ميت وصية،
و وصيتي إليكم إذا رجعتم فاذكروا وحدتي،
و إذا أمنتم فاذكروا وحشتي،
و إذا طعمتم فاذكروا جوعتي،
و إذا شربتم فاذكروا عطشي،
و إذا رأيتم شابا فاذكروا شبابي».
فقال له جبرئيل (عليه السلام):
يا يوسف، أمسك عن هذا، و اشتغل بالدعاء، و قل:
يا كاشف كل كربة،
و يا مجيب كل دعوة،
و يا جابر كل كسير،
و يا حاضر كل بلوى،
و يا مؤنس كل وحيد،
و يا صاحب كل غريب،
و يا شاهد كل نجوى،
أسألك بحق لا إله إلا أنت أن تجعل لي من أمري فرجا و مخرجا،
و أن تجعل في قلبي حبك حتى لا يكون لي هم و شغل سواك،
برحمتك يا أرحم الراحمين.
فقالت الملائكة:
يا ربنا، نسمع صوتا و دعاء، أما الصوت فصوت نبي، و أما الدعاء فدعاء نبي،
فأوحى الله تعالى إليهم:
هو نبيي يوسف،
و أوحى تعالى إلى جبرئيل:
أن اهبط على يوسف، و قل له:
لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ.
…
ابن عباس نقل میکند:
وقتی که یوسف در قعر چاه مستقر شد و از آزارها ایمن گشت، شروع کرد به صدا زدن برادرانش و گفت:
«هر مُردهای وصیتی دارد، و وصیت من به شما چنین است:
وقتی نزد پدرم بازگشتید، تنهایی مرا به یاد آورید؛
وقتی در امنیت بودید، وحشت من را به یاد آورید؛
وقتی غذا خوردید، گرسنگیام را به یاد آورید؛
وقتی آب نوشیدید، تشنگیام را به یاد آورید؛
و هرگاه جوانی را دیدید، جوانی مرا به یاد آورید.»
جبرئیل (عليهالسلام) به او گفت:
«ای یوسف! از این سخنان دست بردار و مشغول دعا باش. و بگو:
ای برطرفکننده هر اندوه،
ای پاسخدهنده هر دعا،
ای جبرانگر دلهای شکسته،
ای حاضر در هر گرفتاری،
ای مونس هر تنها،
ای همراه هر غریب،
ای شنونده هر راز،
از تو میخواهم، به حقّ «لا إله إلّا أنت»،
برایم راه گشایش و نجاتی در کارم قرار دهی،
و محبّت خود را در دلم جای دهی،
تا جز تو هیچ اندیشه و مشغلهای در دلم نماند؛
به رحمتت، ای مهربانترین مهربانان!»
سپس ملائکه گفتند:
«پروردگارا! صدایی از دعا میشنویم، صدایی که صدای نبی است، و دعایی که دعای نبی است!»
و خداوند فرمود:
«او پیامبر من یوسف است.»
و به جبرئیل وحی کرد:
«بر یوسف فرود آی و به او بگو:
﴿لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴾
(سوره یوسف، آیه ۱۵)
…
و سئل ابن عباس عن الموثق الذي أخذه يعقوب على أولاده.
فقال:
قال لهم: «معشر أولادي، إن جئتموني بولدي و إلا فأنتم براء من النبي الأمي الذي يكون في آخر الزمان، له أمة يهدون بالحق و به يعدلون، أهل كلمة عظيمة، أعظم من السماوات و الأرض، لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله، صاحب الناقة و القضيب، الذي سماه الله حبيب، ذو الوجه الأقمر، و الجبين الأزهر، و الحوض و الكوثر، و المقام المشهود، له ابن عم يسمى حيدرة، زوج ابنته، و خليفته على قومه، علي بن أبي طالب، تأتونه و هو معرض عنكم بوجهه يوم القيامة، إن خنتموني في ولدي».
قالوا: نعم
قال: يعقوب: فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
قالوا: نعم: فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.
و سئل ابن عباس:
بم عرفوا يوسف، يعني إخوته؟
قال: كانت له علامة بقرنه، و ليعقوب مثلها و لإسحاق و لسارة، و هي شامة، قد جاء فرفع التاج من رأسه و فيه رائحة المسك فشموها فعرفوه.
…
و از ابن عباس درباره آن پیمانی که یعقوب از فرزندانش گرفت پرسیده شد.
او گفت:
یعقوب به آنان گفت:
«ای فرزندانم! اگر یوسف را نزد من نیاورید، از پیامبر آخرالزمان ـ که امتش به حق هدایت میشوند و به حق داوری میکنند ـ بینصیب خواهید بود؛
امتی که شعارشان بزرگتر از آسمانها و زمین است:
“لا إله إلا الله، محمد رسولالله، علی ولیالله”؛
صاحب ناقه و عصا، که خداوند او را “حبیب” نامیده،
چهرهای چون ماه و پیشانیای نورانی دارد،
دارای حوض کوثر و مقام مشهود است،
پسرعمویی به نام “حیدر” دارد که دامادش و جانشینش در میان مردم است،
او “علیبنابیطالب” است؛
اگر شما در حق فرزندم خیانت کنید، او روز قیامت از شما با چهرهای رویگردان خواهد بود!»
آنان گفتند: «آری!»
و یعقوب گفت:
﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾
(سوره یوسف، آیه ۶۴)
باز از ابن عباس پرسیدند:
«چگونه برادران، یوسف را شناختند؟»
او گفت:
بر پیشانی یوسف نشانی بود که همانند آن را یعقوب و اسحاق و ساره نیز داشتند،
و یوسف وقتی آمد، تاج از سر برداشت،
درون تاج بوی مشک بود؛ آن را بوییدند و شناختندش.
#دلنوشته:
از نظر معنا، «چاه انداختن» یعنی قرار گرفتن در شرایط ظلمت، تاریکی، تنهایی و دشواری برای آزمودن ایمان و صبر پیامبر، که در هر یک از نمونهها و مثالهای قرآنی قابل مشاهده است.
این «چاه انداختنها» و فشارها، آزمایشهایی است که اهل حسد و دشمنان حق بر معلم نورانی تحمیل میکنند تا او را از مسیر خود بازدارند، اما در نهایت این چاهها تبدیل به پلهای عبور نور به سوی حق میشوند.
چاه تهمت – تکرار تاویل الاحادیث!
«تهمت چاهی است که بارها و بارها در تأویل و آزمون معلمان نورانی تکرار شده است.»
«تهمت، چاه تاریکی است در تأویلهای تکراری احادیث.»
تهمت زدن به معلم نورانی، در حقیقت همان به «چاه انداختن» است که بر حضرت یوسف (ع) رفت. وقتی برادران حسود، یوسف را به چاه انداختند، قصد داشتند او را از میدان نور و هدایت حذف کنند، اما این چاه، صحنهای برای آزمون و اثبات نورانیت او بود.
مشابه همین اتفاق، در طول تاریخ، معلمین نورانی و پیامبران الهی با تهمت و نسبتهای ناروا مواجه شدهاند؛
این تهمتها در واقع «چاه انداختن» و ترور شخصیت، هویت و آبروی معلم نورانی در ذهن مخاطبین است.
تهمتها و اتهامات ناروا، تلاشی است برای محاصره نور و مانعتراشی در راه رسیدن حقیقت به مردم. همانگونه که یوسف در چاه، در دل تاریکی و ظلمت بود، معلم نورانی نیز در چاه ظلمت اتهامها و بدگوییها گرفتار میشود تا از مسیر هدایت و تعلیم بازماند.
اما همانطور که نور یوسف در دل چاه خاموش نشد و بالاخره به روشنی و ظهور رسید،
این تهمتها نیز هرگز نتوانستهاند نور حقیقت را از بین ببرند
و بالعکس، آزمونی برای استقامت و اثبات حقانیت معلم نورانی بودهاند.
پس تهمت زدن، نوعی چاه انداختن است؛ چاهی نامرئی اما سخت و سنگین که اهل حسد و کینه برای معلمان نورانی حفر میکنند، تا آنان را از مسیر نور و هدایت بازدارند. ولی تاریخ نشان داده است که این چاهها نه تنها مانع حرکت نور نمیشوند، بلکه نور را پاکتر و روشنتر میسازند.
…
تهمت همانند چاهی است که انسان را در تاریکی و انزوا فرو میبرد.
وقتی به معلم نورانی تهمت زده میشود، همچون آن است که او را به چاهی پر از ظلمت و تاریکی میاندازند؛ جایی که نور حقیقت و شخصیت او پوشیده و محصور میشود. چاه نماد فضای بسته، تاریک و بیدفاع است که فرد در این چاه تنهاست و در معرض خطر قرار میگیرد.
تهمت، مانند این چاه، هویت و آبروی معلم نورانی را در ذهن مردم مخفی و زیر سوال میبرد و باعث میشود که نور علم و هدایت او کمرنگ یا ناپدید شود.
آتش حسادت حسودان در این اقدام تاریک تهمت، تنها معلم نورانی را هدف نمیگیرد، بلکه جامعه را نیز درگیر میکند؛ زیرا مردم تحت تأثیر این تهمتها قرار گرفته و دیدگاه منفی نسبت به معلم پیدا میکنند.
«متاستاز!»: «گسترش آتش حسد و تهمت، همه را در بر میگیرد!»
«آتش حسد و تهمت که پخش میشه، دامن همه رو میگیره!»
اما همانطور که در داستان حضرت یوسف (ع) میبینیم، چاه هرچقدر هم تاریک و عمیق باشد، نمیتواند نور حق را برای همیشه پنهان کند. معلم نورانی با استقامت و پایبندی به حقیقت، میتواند از این چاه تهمت بیرون آید و نور خود را دوباره تابان کند.
به این ترتیب، تهمت، چاه تاریکی است که اهل حسد و کینه برای معلمان نورانی حفر میکنند تا آنان را در انزوا و سرکوب نگه دارند؛ اما این چاه، آزمونی است که حقانیت و استقامت نور را به اثبات میرساند.
…
در داستان به چاه انداختن یوسف علیهالسلام و نیز در تجربه معلمین نورانی، اهل حسد با تهمتها و دشمنیهایشان قصد داشتند نور هدایت را خاموش کنند و معلم را از میان بردارند.
اما این تلاشها نه تنها به ضرر معلمین نبود، بلکه به نفع آنها تمام شد.
خداوند در آیه 11 سوره نور میفرماید:
«إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ»
«بیگمان کسانی که تهمت زدند، گروهی از خود شما هستند. این کارشان را برای شما بد نپندارید، بلکه برای شما نیکویی است؛ هر یک از آنها به اندازه گناهی که کرده، جزا خواهد یافت و کسی که رهبری این بدعت را به عهده گرفت، عذابی بزرگ در انتظارش است.»
این آیه نشان میدهد که اهل حسد با تهمت و ظلم، بر خود خشم و عذاب الهی را میافزایند، اما برای حق و حقیقت، این تهمتها فرصتی میشود تا روشنتر و تابناکتر جلوه کند.
در واقع، امتحانهایی که به دست اهل حسد برای معلم نورانی رقم میخورد، مانند همان چاه تاریک یوسف است که اگرچه ظاهراً محل سقوط و شکست به نظر میآید، اما زمینه رشد، رسیدن به حقانیت و تحقق مأموریت الهی را فراهم میکند.
به این ترتیب، این اقدامهای حسودان و تهمتزنندگان نه تنها نمیتواند نور هدایت را خاموش کند، بلکه راه را برای اثبات حقانیت معلم و روشن شدن حقیقت هموار میسازد؛ و این بهترین نتیجهای است که میتوان برای معلمین نورانی انتظار داشت.
…
در تاریکی چاه حسادت و تهمت، اهل بدخواهی بر معلم نورانی تازیانه زدند تا نوری را که در دلها افروخته بود، خاموش کنند. اما آنچه در ظاهر نقشهای برای نابودی بود، در واقع دریچهای شد برای تابش بیشتر آن نور مقدس.
این آیه نور حقیقت را آشکار میسازد که چه زیبا میگوید: آنهایی که در پی خاموش کردن شعلههای هدایتاند، خود در دام تاریکی افتادهاند؛ و این تاریکی، در نهایت بر سرشان خراب خواهد شد.
امتحانهای سختی که معلمان نورانی از طریق همین ظلمها و تهمتها پشت سر میگذارند، چون چاه تاریکی است که به آنها امکان رشد و تصفیه میدهد؛ تصفیهای که چهره حقیقت را درخشانتر میسازد و نور الهی را پر فروغتر میکند.
پس این واقعیت تلخ و شیرین را دریابیم: هر ظلم و هر تهمتی که به معلم نورانی زده شود، نه تنها نمیتواند او را خاموش کند، بلکه چون چراغی است که با وزش بادهای تهمت، بیش از پیش شعلهور میشود و مسیر هدایت را روشن میسازد.
…
تکرار آزمونها و چراغی که خاموش نمیشود
در سیر تاریخی پیامبران و معلمان نورانی، همیشه اهل حسد و کینهورزی بودند که با نقشههای ظالمانه میخواستند نور هدایت را خاموش کنند. همچون برادران یوسف علیهالسلام که او را به چاه انداختند و یا کسانی که به پیامبران دیگر تهمت زدند و آنان را به چالش کشیدند.
اما این واقعیت تلخ را قرآن کریم به زیبایی بیان میکند:
«إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ» (سوره نور، آیه ۱۱)
آنان که به معلم نورانی تهمت زدند، همانند برادران حسود یوسف، در واقع خودشان را در تاریکی افکندند؛ اما خداوند، وعده داد که این نیرنگها را به خیر تبدیل میکند. هر یک به اندازه گناه خود جزا خواهد یافت و سرکرده این کارها (سامری؛ تاویلا) عذابی بزرگ خواهد داشت.
پس آنچه برای اهل حسد، نقشهای به قصد خاموشی نور بود، به برکت حکمت الهی تبدیل به فرصتی شد برای روشنتر شدن مسیر هدایت. چاه تاریکی، آزمونی بود برای یوسف تا نورش را بیازماید و به جهانیان نشان دهد که حتی در تاریکترین لحظات نیز نور الهی میتواند شکوفا شود و زندگی تازهای بیافریند.
تهمتها و دشنامها، در حقیقت ترور شخصیتی معلم نورانی است؛ تلاشی است برای به چالش کشیدن جان و اندیشه او. اما این چالشها، به جای نابودی، زمینهساز رشد و تقویت نور حقیقت هستند.
همه تحت تأثیر این آزمونها قرار میگیرند.
این چرخه تکرار، هر بار با نقشی متفاوت ولی با نتیجهای مشابه ادامه دارد: اهل حسد میخواهند نور را خاموش کنند، ولی خداوند نورش را کامل میگرداند حتی اگر دشمنان خوش نداشته باشند.
در آیه دهم سوره یوسف، واژهی «أَلقُوهُ» آمده است:
«وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ»
یعنی: «او را در ژرفای چاه بیفکنید.»
واژهی «لَقی» در لغت، به معنای «انداختن» و «ملاقات کردن» آمده است؛
اما در افق معنایی قرآن، میتوان میان دو نوع «ملاقات» تفاوت نهاد:
ملاقات با نور، و ملاقات با ظلمت.
یکی ممدوح و منجی، دیگری آزمونگر و تاریک.
در این آیه، یوسف علیهالسلام به اجبار به ملاقات با ظلمت فرستاده میشود.
برادران حسود، که تاب دیدن نور در چهره و سیرت او را نداشتند، میخواهند او را در مواجهه با ظلمت بیازمایند. انگار که به زبان حال میگویند:
«اگر تو از نور بهرهمندی، پس برو در دل تاریکی، ببینیم چگونه از آن بیرون میآیی!»
این، نه صرفاً حسادت برادری، بلکه صورتمثالی از همان ابتلای انبیا در مواجهه با ستیزهجویان تاریکی است.
در داستان ایوب علیهالسلام نیز دیدیم که چگونه شیطان، با اذن الهی، او را در معرض بلا قرار داد.
انگار پذیرفتن رسالت الهی، همان پذیرفتن ملاقات با ظلمتهاست.
در اینجا نیز، یوسف به دست اهل حسد به اعماق چاه انداخته میشود تا در تاریکی، خاصیت نورش را بروز دهد. تا آنچه تعلیم داده شده است، در میدان عمل، جلوهگر شود.
این انداختن، به ظاهر خشونتبار و ظالمانه، در باطن، اجازهای الهی برای آغاز سلوک نورانی یوسف است.
خداوند، صحنه را مهیا میکند تا هویت معلم نورانی در میان تاریکی، شناخته شود.
تا به جهانیان نشان دهد که میتوان با نور، از ظلمات عبور کرد.
و تا یوسف، از دل خیانتها، از ته چاهها، تا قلب سلطنت، برود و بر همگان معلوم گردد که او معلم نورانی مخاطبینش بوده است.
واقعاً یکی از سنتهای جاری در تاریخ پیامبران و امامان (علیهمالسلام) همین بوده است:
اهل حسد و اهل باطل، همیشه تلاش کردهاند معلم نورانی را در معرض تاریکی قرار دهند تا ثابت کنند سخن او، راه او، و ادعای او ناتمام و ناکارآمد است؛
و این همان چیزی است که در تعبیر قرآنی، گاهی با واژگانی چون «إلقاء، در معنای مذموم»، «مکر»، «كيد»، «فتنة»، و حتی «سحر» و «سخریه» نمایان شده است.
در ادامه، مواردی مستند به آیات و اخبار ذکر میشود:
…
یوسف علیهالسلام – ملاقات با چاه
وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ (یوسف: 10)
برادران حسود، او را به چاه انداختند، تا او را از چشم پدر و مردم بیندازند؛
اما در واقع، خدا خواست نور پنهان در دل ظلمت، آشکار شود.
…
ابراهیم علیهالسلام – ملاقات با آتش
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ (انبیاء: 68)
حسد و خشم مشرکان بر نور توحید ابراهیم، کار را به جایی رساند که او را به آتش انداختند.
اما آتش به فرمان خدا سرد و سلامت شد.
یعنی اگر مدعی توحید هستی، ببین آتش دنیای ما چه میکند!
…
موسی علیهالسلام – مواجهه با ساحران
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (شعراء: 38)
فرعون، برای رسوا کردن موسی، ساحران را جمع کرد تا معجزه موسی را بیاثر نشان دهد.
اما آنها خود به سجده افتادند و معلم نورانی را شناختند.
اگر مدعی وحیای، بیا در میدان رقابت با سحر دنیای ما ببینیم چه داری!
…
عیسی علیهالسلام – مواجهه با تکذیب و توطئه قتل
وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (آل عمران: 54)
او را متهم به دروغگویی، سحر، و حتی ولادت نامشروع کردند، و در نهایت تصمیم به قتلش گرفتند. اما خدا او را بالا برد و مکر آنان را برگرداند.
یعنی اگر پیامآوری، بیا ببین مردم دنیا چه قضاوتی دربارهات دارند!
…
رسول الله (ص) – سنگباران، تمسخر، جنگ و فشار اجتماعی
إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (حجر: 95)
وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا… (انفال: 30)
دشمنان او را ساحر، دیوانه، شاعر و دروغگو خواندند. تحریمش کردند، او را آزار دادند، حتی قصد قتل داشتند. تا ببینند اگر تو مدعی هدایت و نور هستی، در برابر این ظلمها و ظلمتها چه خواهی کرد؟
…
حسین بن علی علیهالسلام – ملاقات با شمشیر و عطش
روایات و زیارات متعدد؛ از جمله زیارت عاشورا و زیارت ناحیه مقدسه
دشمنان میگفتند: اگر تو فرزند رسولی و بر حق هستی، از عطش نجات پیدا کن! اگر راه تو راه نجات است، ببینیم در کربلا چه خواهی کرد؟ او را و یارانش را در شدیدترین امتحان قرار دادند.
…
امام صادق علیهالسلام – مواجهه با تهمتهای زنادقه برای شکستن جایگاه علمی ایشان
دشمنان علم و معرفت، برای اینکه نور علم او را خاموش کنند، او را به بیدینی متهم کردند. میخواستند بگویند این علمها در عمل راهگشا نیست.
…
سنتی تکرارشونده در تاریخ بشر
همیشه اهل حسد، اهل قدرت، و اهل دنیا، در برابر معلمان نورانی ایستادهاند، چرا؟
چون نور آنها، ظلمت اهل حسادت را رسوا میکرد.
چون مردم اگر دل ببندند به نوری که از خداست، دیگر بنده قدرت و شهوت و تبلیغات آنها نخواهند بود.
پس، آنها همیشه معلم را به ظلمت انداختند، تا نورش خاموش شود؛
اما خدا همیشه، همان ظلمت را آینهای کرد برای درخشیدن نور.
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (سوره صف، آیه 8)
میخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند،
ولی خدا نور خود را کامل خواهد کرد، هرچند کافران ناخشنود باشند.
…
ارتباط این آیه با داستان یوسف و جریان اهل حسد:
این آیه دقیقاً روح آن کاری را بازگو میکند که اهل حسد و مخالفان معلمان نورانی در طول تاریخ انجام دادهاند؛ چه در ماجرای چاه یوسف و چه در ماجرای کربلا و حتی در برخورد با پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام.
آنان گمان میکنند با افکندن معلم نورانی به تاریکی، یا با تهمت و تخریب و تبعید، میتوانند نور هدایت را خاموش کنند. به همین دلیل است که:
برادران حسود یوسف گفتند:
«اگر تو معلمی، بیا و با ظلمت چاه روبرو شو! ببینیم از ته چاه میتوانی با نورت بیرون بیایی؟»
دشمنان ایوب نیز در برابر صبر و ایمان او، بلاهای پیاپی را روا داشتند تا ببینند نور ایمانش خاموش میشود یا نه.
و دشمنان حسینبنعلی علیهالسلام نیز گفتند:
«اگر تو هادی و معلم خدایی، این صحرای ظلمت و خون را ببینیم چه میکنی؟»
این کار، یعنی به چالش کشیدن نور خداوندی در وجود بندگان صالحش، همان تکرار آیه است:
“يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم”
اما حقیقت این است که خداوند، حتی از دل چاه، حتی از وسط آتش، حتی از میانهی میدان کربلا، نور خود را کامل میکند. یوسف، ایوب، حسین، پیامبر اسلام، همه شاهدان تحقق این وعده الهی بودند:
وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ
خداوند نور خود را به اتمام میرساند، حتی اگر همهی اهل دنیا بخواهند خاموشش کنند.
پس آنچه اهل حسد و کفر در برابر معلمان نورانی انجام میدهند، صرفاً تکرار یک توهم تاریخی است:
توهمِ خاموش کردن نوری که از جای دیگر میتابد، نوری که از آسمان آمده، و به قدرت نفس و حسد کسی وابسته نیست.
آنان که دلهایشان در تاریکی حسد خاموش گشته، هرگز تاب دیدن درخشش یک دل روشن را ندارند. پس، همچون برادران یوسف، معلمان نورانی را به تاریکی چاه میافکنند؛ گمان میبرند که اگر آنها واقعاً از نور خداوندی بهرهمندند، باید بتوانند از دل ظلمت نجات یابند.
و این بازی کهنه تاریخ بارها تکرار شده است:
ایوب، یوسف، موسی، عیسی، محمد و حسین علیهمالسلام، همهشان در معرض این آزمون قرار گرفتند. اهل کفر و حسد، نور الهی را به مبارزه میطلبیدند، نه از سر حقیقتجویی، که از روی انکار و ستیز. همانگونه که قرآن به صراحت فاش میسازد:
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (صف/8)
اما این نور، نوری نیست که با دهانهای دروغ خاموش شود؛
نوری نیست که در چاه بمیرد؛
نوری نیست که بر صلیب بماند یا در کربلا فراموش گردد.
نور خدا، با همهی دشمنیها، تمام میشود، به پایان میرسد، اما نه به خاموشی، بلکه به کمال.
و این، سنت همیشگی خداست؛
که نور خویش را از دل تاریکیها عبور دهد، تا حق، روشنتر و حجت، آشکارتر گردد.
در ادامهی داستان، آیه ۱۵ سوره یوسف آشکارا نشان میدهد که
اهل حسادت، در مواجهه با معلم نورانی، تنها عمل نمیکنند بلکه دست به یکی میکنند؛
با هم متحد میشوند تا نوری را که تاب تحملش را ندارند خاموش سازند:
﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ﴾ (یوسف / ۱۵)
آری، در اینجا واژهی «أَجْمَعُوا» تنها به معنای تصمیم جمعی نیست؛
بلکه نشانگر یک اتحاد تیرهدلانه علیه روشنایی است.
حسد، وقتی در دلها رسوخ میکند، اهلش را به یکدلی میکشاند؛
نه بر مدار حق، بلکه علیه نوری که حق را آشکار میسازد.
این سنت شوم، بارها در تاریخ تکرار شده است:
در اتهام به حضرت نوح که گفتند دیوانه است؛
در توطئهی قوم بر ابراهیم که اجماع کردند او را در آتش افکنند؛
در همپیمانی فرعونیان برای نابود کردن موسی؛
در شورش فکری و سیاسی علیه عیسی تا به صلیبش کشند؛
و در اتحاد قریش و منافقان برای حذف پیامبر رحمت؛
همانطور که در کربلا دیدیم:
اجماعی از کوفیان، شام، و اهل دنیا برای خاموش کردن نور حسین (ع).
همه اینها بهروشنی معنای آیه را تفسیر میکند:
“يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ…”
اما آیا موفق شدند؟
خیر. خداوند با سنت خویش، نورش را از چاه بیرون میآورد، از آتش نجات میدهد، از صلیب حیات میبخشد، و از کربلا جهانی میسازد.
پس، این اجماع اهل حسد علیه یوسف، فقط آغاز راهی بود که به تحقق رؤیای الهی انجامید؛
رؤیایی که تنها وقتی معنا پیدا میکند که با تاریکی روبرو شود و از آن بگذرد.
اجماع ناموفق اهل حسد، همپیمانی تاریکی بود برای خاموشکردن نور الهی،
اما این اتحاد، سرآغاز پیروزی و شکوفایی نور حق شد.
اجماع ناموفق یعنی آن اتحاد و همدستی دشمنان نور و حق، گرچه با نیّت خاموش کردن چراغ هدایت شکل گرفت، اما در نهایت، خود، چراغ را فروزانتر ساخت و راه را برای ظهور و بروز نور الهی هموار کرد. این اجماع، نشاندهنده شکست قطعی نقشههای حسد و ظلم است که هرگز نمیتواند جلوی ارادهی الهی را بگیرد.
در ادامه داستان سوره یوسف، آیه ۱۱، برادران حسود یوسف نزد پدرشان یعقوب (علیهالسلام) میآیند و با ظاهری نصیحتگرانه و خیرخواهانه میگویند:
قَالُوا يا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَىٰ يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ
«ای پدر! چرا ما را بر یوسف امین نمیدانی، حال آنکه ما برای او خیرخواهیم؟»
این جمله سرشار از فریب و مکر است.
در واقع، برادران دارند وانمود میکنند که نیت خیر دارند، اما در دل حسادت و قصد ضرر به یوسف را پنهان کردهاند. این دقیقاً همان چیزی است که قرآن در جایجای دیگر با واژه “مکر” توصیف میکند.
ارتباط با واژه «مکر» در قرآن
واژه «مَكَرَ» به معنای طرحریزی پنهانی برای آسیب زدن به دیگری است.
حسودان، چون نمیتوانند آشکارا دشمنی کنند، همیشه نقاب میزنند و پشت نقشهها و ادبیات به ظاهر دلسوزانه، مکر میورزند.
📌 اجماع اهل حسادت با «مکر» همراه است!
در داستان یوسف (ع)، حسادت باعث شد که پیوند برادری به نقشهای جمعی برای حذف نور و فضیلت تبدیل شود.
آنها علیه یوسف متحد شدند، اما شعارشان “نصیحت” و “امانتداری” بود!
نمونه دیگر در داستان حضرت عیسی (ع) و حواریون:
در مورد حضرت عیسی (ع) نیز حواریون (گروهی از اهل کتاب)، و به تعبیر دقیقتر، معارین حسود، وقتی دیدند نور الهی در او جلوهگر شده و مردم را به سوی او جذب میکند، دست به مکر زدند تا او را از میان بردارند. قرآن در اینباره میفرماید:
وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (آل عمران، ۵۴)
«آنان مکر کردند، و خدا [نیز در پاسخِ مکرشان] تدبیر کرد، و خداوند بهترین تدبیرکنندگان است.»
در هر دو داستان، یوسف و عیسی (علیهماالسلام)، حسادت نسبت به نور، برتری و محبوبیت الهی، باعث شد که گروهی به ظاهر خیرخواه، با مکر و دسیسه بخواهند آن نور را خاموش کنند.
اما در هر دو مورد، خداوند همان مکر را به نفع نور الهی برگرداند و تدبیر الهی بالاتر از نقشههای حسودان قرار گرفت.
این سنت الهی است:
«لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»
هر آنچه با مکر و تهمت به نور الهی میرسد، در نهایت به خیر و شکوفایی بیشتر آن نور میانجامد.