دکتر محمد شعبانی راد

نور، علم خدادادی! نورِ جاری از ملکوت! وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً!

Light — God-Bestowed Knowledge!
The Radiant Wisdom Flowing from the Celestial Realm!
“And We taught him knowledge from Our Presence.”
(18:65)


True knowledge is not merely collected in books or classrooms.
It is not harvested by effort alone, nor possessed by pride.

There exists a higher form of knowledge—
a sacred light bestowed by God,
a wisdom poured directly into the heart
from the unseen treasury of the Divine:
“And We taught him knowledge from Our Presence.” (18:65)

This ladunni knowledge does not arrive through intellect,
nor through debate or accumulation,
but through purified hearts, sincere intentions,
and the grace of the Merciful Lord.

It is the light of guidance,
the wisdom that heirs of Prophets carry,
the same Divine breath that inspired Adam with names,
illuminated Yusuf to unveil hidden truths,
and empowered Khidr with insight beyond time.

It is the knowledge that cannot be stolen, borrowed, or imitated.
It is not taken — it is given.

Only the hearts that turn away from envy,
who abandon worldly cravings (tamannā),
and who bow before the Will of God
Receive this heavenly gift.

For the Divine declares:
“Be conscious of God, and God will teach you.” (2:282)
“And those who strive in Us — We shall guide them to Our paths.” (29:69)

This light is poured into the hearts of the sincere,
appearing as sudden clarity,
inner certainty,
and a vision that sees truth without a veil.

The soul becomes anchored,
not by logic alone,
but by presence with the All-Knowing (Al-‘Alīm)
and surrender to the All-Wise (Al-Hakīm).

Such hearts speak without pride, saying:
“This is from the bounty of my Lord.” (27:40)

They are not merely students of books —
They are students of the Lord Himself.

This is not knowledge acquired.
It is knowledge granted.
A trust.
A light.
A gift from the Presence.

May our hearts be purified from envy,
cleansed of lower desires,
and opened to receive the light that descends from the Kingdom of God —
a light that guides, sustains, and never fades.

O Lord, grant us from Your Presence a merciful light,
and make us heirs of wisdom.

Ameen.

«وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»
+ «امّ – امم – امّی»
+ «حکم»: «مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ»

«لدن‏ و لدى: ظرفا مكان بمعنى عند، إلّا أنّهما لا يستعملان إلّا في الحاضر، يقال: لدنه مال، إذا كان حاضرا»
علم لدنی یعنی علمی که در قلب ما حاضر است و ما آنلاین در همین لحظه داریم اونو میفهمیم.
«عندي مال عظيم و المال غائب عنك، و لدن لما يليك لا غير.»
«رمح لدن و رماح لدن بالضمّ»
«التلدّن: التمكّث، يقال: تلدّن عليه إذا تلكّأ عليه.»
«تَلَدَّنَ‏ بِالمكَان: در آن مكان اقامت كرد.»
«لدن: الموضع الّذى هو الغاية، و هو ظرف غير متمكّن بمنزلة عند،»
«تلدّن في الأمر: تمكّث و تلبّث»
«القرب الملايم، و يختصّ لدن بالقرب المتّصل»
«مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً*، … مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا*، … مِنْ لَدُنَّا أَجْراً، … مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، … مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً، … بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ‏.»
«وَ لَدَيْنا كِتابٌ‏، … جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ*، … إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ، … وَ ما كُنْتَ‏ لَدَيْهِمْ*، … لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَ‏، … وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ‏.»

«حِکمَت = علمِ لَدُنّی»
نور، علمِ خدادادی! «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»
۱) «لدن/لدى/لَدَي»: نزدیکیِ حاضر، نه صرفاً «کنار»

  • اصل لغوی: «لَدُن» و «لَدَى» ظرفِ مکان به‌معنای «عِند»‌اند، با این تفاوت که فقط در حضورِ بالفعل به‌کار می‌آیند: «لدنه مال»؛ یعنی مالی حاضر نزد او.

  • حضورِ متصل: «القُربُ المُلاءِم»؛ نزدیکیِ چسبیده و بی‌واسطه. «لَدُن» بر قربِ متّصلِ اکنون دلالت می‌کند، نه صرف نسبتِ مکانیِ دور.

  • لطافت و تمکّث: «رُمحٌ لَدْنٌ» = نرم و انعطاف‌پذیر؛ «التلدّن/تلدّن بالمكان» = درنگِ سنجیده و اقامتِ آگاهانه. این‌ها همگی به لطافتِ قلب در حضور و مکثِ باادب در حریم اشاره می‌کنند.

  • خلاصه: «لَدُن» یعنی حضورِ بی‌فاصله؛ همان نقطۀ اتصالِ دل با منبع.

۲) «حکمت» یعنی «علمِ لَدُنّی»: دانشی که همین الآن در دل حاضر است

  • وقتی می‌گوییم حکمت = علم لَدُنّی یعنی دانشی که از نزدِ خدا در قلب حاضر می‌شود؛ نه صرفاً اندوختۀ کتابی یا حدس‌های ذهنی.

  • آیه‌ی محور: «وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَدُنَّا عِلْمًا» (کهف/۶۵)؛ تعلیمِ خضِر(ع) نمونه‌ی روشنِ تعلیمِ حضوری است.

  • «نورِ حِکمت» همان حضورِ نورِ ولایت در قلب است؛ وقتی دل ملایم، نرم و حاضر می‌شود، «فهمِ آنلاین» رخ می‌دهد: می‌فهمی چون نور، حاضر است.

۳) نگاشتِ آیاتِ «من لَدُن…»: عطای مستقیمِ الهی

این تعابیر، سیاقی واحد دارند: بخشی از نقشه‌ی ولایت در آفرینش که در آن، عطا بی‌واسطه و حضوری است:

  • رَحمَت: «رَبَّنَا آتِنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً» (کهف/۱۰)

  • وَلِیّ: «فَهَبْ لِی مِن لَدُنْكَ وَلِیًّا» (مریم/۵)

  • سُلطان نَصیر: «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِیرًا» (إسراء/۸۰)

  • عِلم: «وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَدُنَّا عِلْمًا» (کهف/۶۵)

  • أجر عظیم: «وَإِذًا لَآتَيْنَاهُمْ مِن لَدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا» (نساء/۶۷)

  • بَأس شدید: «لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَدُنْهُ» (کهف/۲)

اینجا «لدن» خطّ پررنگِ بی‌میانجی‌بودن عطاست؛ جایی که «حکمت» به‌عنوان نورِ راه‌بَر در دل می‌نشیند.

۴) خانواده‌ی «لدَي/لَدَيه/لَدَينا»: صحنۀ حضور نزد خدا

این دسته، منظومۀ نظارت، احضار و حسابِ حاضر را می‌سازد:

  • «وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ…» (مؤمنون/۶۲)

  • «فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ» (یس/۵۳)

  • «مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» (ق/۱۸)

  • «وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ…» (آل‌عمران/۴۴)

  • «قَالَ لَا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ…» (ق/۲۸)

  • «وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ» (جن/۲۸)

کارکرد مشترک: دل بفهمد که صحنه، هم‌اکنون «لَدَى الله» برقرار است؛ پس حکمت یعنی زیستن در شعورِ حضور.

۵) نسبتِ «لدن» با مسیرِ حکمت در دل

  • قلبِ ملایم (لَدْن) ⇢ پذیرایِ نور است. خشکی/قساوت، راهِ حضور را می‌بندد.

  • تمکّث (تلدّن) ⇢ ادبِ مکث در حریمِ آیات و نشانه‌ها؛ شتاب‌زدگی، فهمِ لَدُنّی را می‌سوزاند.

  • اتصالِ بی‌فاصله ⇢ وقتی دل، خود را با «معلمِ ربّانی» تنظیم می‌کند، نور، حاضر و کارآمد می‌شود؛ این همان حکمت است.

۶) مرزبندی: علمِ لَدُنّی ≠ حدس و الهامِ کاذب

برای پرهیز از توهّم:

  1. موافقت با قرآن و سنّتِ معصوم: نور، هرگز با هدایتِ الهی تعارض ندارد.

  2. ثمرۀ اخلاقی: حکمت، تواضع، رحمت، رعایتِ حقوقِ مردم، امانت و صدق می‌زاید.

  3. قابلیت آزمون در عمل: حکمت، «عملِ صالحِ پایدار» می‌آورد، نه شورِ گذرا.

  4. دوری از حسد: حسد، دل را از «حضور» خارج و فهم را «غایب» می‌کند.

۷) پیوند با دیگر آیاتِ حکمت

  • «وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ» (لقمان/۱۲): اعطای حکمت، سبکِ عطای لَدُنّی است؛ هدیه‌ای حاضر که دل را کنترل‌پذیر و مهارخور برای نور می‌کند.

  • «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا» (یوسف/۲۲): بلوغِ دل = آمادگیِ حضور؛ سپس افاضه.

۸) راهِ عملي برای حضورِ لَدُنّی

  • تخلیۀ دل از حسد و کینه؛

  • صدق در گفتار و وفای به عهد؛

  • ذکرِ پیوسته و تلاوت با تدبّر (مکثِ لَدْنی، نه شتاب)؛

  • صحبت با معلم ربانی و پذیرشِ تربیت؛

  • رعایتِ حقوقِ دیگران؛

  • پرهیز از جدل و ترجیحِ عمل بر حرافی؛

  • تواضعِ علمی: علمِ حاضر، همواره نعمت است، نه ابزارِ برتری‌نمایی.


«لَدُن» کلیدواژۀ حضورِ بی‌فاصله است؛
جایی که نور، در دل حاضر می‌شود و به‌صورت حکمتِ راه‌بر جریان می‌یابد.
هرجا قرآن گفت: «من لَدُن…»، از عطای مستقیم سخن می‌گوید؛
و هرجا گفت: «لَدَيْنا/لَدَيّ»، از صحنۀ نظارت و حسابِ حاضر.
پس «حکمت» در قاموسِ قرآن، علمِ لَدُنّی است: فهمِ آنلاینِ دل زیرِ نورِ ولایت.

يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها!

اى كسى كه قبل از مستحق بودن ما به نعمت‌ها، تو آغازگر آن هستى!

نور، علم خدادادی!

شرط خدا برای دادن این نور «عِلْماً بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ وَ هُدًى بِغَيْرِ هِدَايَةٍ» چیست؟!
باید حسادت رو بذاری کنار! «زهد» …

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
مَنْ لاَ يَسْتَحْيِ مِنَ اَلْحَلاَلِ نَفَعَ نَفْسَهُ وَ خَفَّتْ مَئُونَتُهُ وَ نَفَى عَنْهُ اَلْكِبْرَ
وَ مَنْ رَضِيَ مِنَ اَللَّهِ بِالْيَسِيرِ مِنَ اَلرِّزْقِ رَضِيَ اَللَّهُ مِنْهُ بِالْقَلِيلِ مِنَ اَلْعَمَلِ
وَ مَنْ يَرْغَبْ فِي اَلدُّنْيَا فَطَالَ فِيهَا أَمَلُهُ أَعْمَى اَللَّهُ قَلْبَهُ عَلَى قَدْرِ رَغْبَتِهِ فِيهَا
وَ مَنْ زَهِدَ فِيهَا فَقَصَّرَ فِيهَا أَمَلَهُ أَعْطَاهُ اَللَّهُ عِلْماً بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ وَ هُدًى بِغَيْرِ هِدَايَةٍ فَأَذْهَبَ عَنْهُ اَلْعَمَى وَ جَعَلَهُ بَصِيراً
أَلاَ إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي أَقْوَامٌ لاَ يَسْتَقِيمُ لَهُمُ اَلْمُلْكُ إِلاَّ بِالْقَتْلِ وَ اَلتَّجَبُّرِ وَ لاَ يَسْتَقِيمُ لَهُمُ اَلْغِنَى إِلاَّ بِالْبُخْلِ وَ لاَ تَسْتَقِيمُ لَهُمُ اَلْمَحَبَّةُ فِي اَلنَّاسِ إِلاَّ بِاتِّبَاعِ اَلْهَوَى وَ اَلتَيْسِيرِ فِي اَلدِّينِ
أَلاَ فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ فَصَبَرَ عَلَى اَلْفَقْرِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى اَلْغِنَى وَ صَبَرَ عَلَى اَلذُّلِّ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى اَلْعِزِّ وَ صَبَرَ عَلَى اَلْبَغْضَاءِ فِي اَلنَّاسِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى اَلْمَحَبَّةِ لاَ يُرِيدُ بِذَلِكَ إِلاَّ وَجْهَ اَللَّهِ وَ اَلدَّارَ اَلْآخِرَةَ أَعْطَاهُ اَللَّهُ ثَوَابَ خَمْسِينَ صِدِّيقاً.

كسى كه از حلال شرم نكند به خود سود رسانده،و خرجش سبك گردد،و تكبّر از او دور شود،
و هر كه به روزى اندك خدا بسنده كند خداوند نيز به كردار اندك او خشنود شود،
و آن كس كه شيفتۀ دنيا شود آرزويش در آن دراز گشته؛خداوند به اندازۀ تمايل او به دنيا دلش را كور سازد.
و هر كه دل از دنيا بركند آرزويش كوتاه گشته؛خداوند او را بدون آموزش،دانش عطا كند،و بى‌راهنما هدايتش نمايد،و كورى را از وى زدوده و بينايش سازد.
آگاه باشيد! از پس من جمعيتى آيند كه حكومت از براى ايشان جز با كشتار و زورگوئى برپا نگردد،و توانگرى جز با بخل بر ايشان فراهم نشود،و محبوبيت در بين مردم را جز با هوسرانى و سهل انگارى در دين كسب نكنند.
آگاه باشيد! هر كه آن دوره را دريافت،و بر فقر پايدارى كرد در حالى كه قدرت بر توانگرى را داشت،و بر گمنامى صبر كرد با اينكه قدرت كسب عزّت را دارا بود،و بر بدخواهى مردم صبر داشت در حالى كه مى‌توانست محبوب آنان شود، و بدين كار نظرى جز جلب خشنودى خداوند و سراى آخرت نداشت خداوند پاداش پنجاه صدّيق را به وى عطا خواهد كرد.

دلنوشته
«نور، علمِ خدادادی!»

گاهی دل، لبِ چشمه می‌ایستد و نمی‌نوشد؛ نه از فقرِ آب، از شلوغیِ خواهش‌های نَفْس.
نور، کم نمی‌آید؛ ما پرت می‌شویم.
علمِ لَدُنّی، همین حالا «حاضر» است؛
ما اما سر در گریبانِ آرزوهای دراز، از کنارِ حضور می‌گذریم.

پیامبرِ مهربانی فرمود:
هر که از حلال شرم نکند، به خود نفع رسانده و کِبر از او می‌ریزد؛
هر که به روزیِ اندکِ خدا راضی شود، خدا به عملِ اندک او راضی می‌شود؛
و هر که به دنیا دل ببندد و آرزویش را دراز کند، به اندازۀ همان دل‌بستگی، دلش کور می‌شود.
اما هر که دل از دنیا بِبُرد و آرزویش را کوتاه کند، خدا به او «عِلْماً بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ وَ هُدًى بِغَيْرِ هِدَايَةٍ» می‌بخشد؛ کوری را می‌بَرَد و بینایش می‌کند.

ای شاگردِ نور!
شرطِ رسیدن به «علمِ بی‌واسطه» این است:
حسادت را زمین بگذار؛
بگذار دل، نرم شود؛
زهد را انتخاب کن، نه زهدِ تلخِ نمایشی، که زهدِ شیرینِ آزادی؛
از حلال حیا کن تا کِبر از شانه‌هایت بیفتد؛
به اندک، راضی شو تا رحمتِ بسیار، بر تو گشوده شود؛
آرزویت را کوتاه کن تا «حضورِ لَدُنّی» طولانی شود؛
به جای دویدن دنبالِ دوست‌داشتنی‌شدن نزدِ مردم،
رعایتِ حقوقِ دیگران را حفظ کن تا نزدِ خدا دوست‌داشتنی شوی.

می‌گویی: «چطور به علمِ لَدُنّی برسم؟»
راه، کوتاه و روشن است:
سقفِ دنیا را کوتاه بگیر، تا آسمانِ دل بلند شود؛
حسادت را بیرون کن، تا نورِ معلم ربانی درونت بماند؛
بر فقر صبر کن وقتی می‌توانی غنا بخری،
بر گمنامی صبر کن وقتی می‌توانی عزتِ نمایشی بخری،
بر بُغضِ مردم صبر کن وقتی می‌توانی محبوبیتِ ظاهری بخری—
اگر «فقط» وجهِ خدا و سرایِ آخرت را می‌خواهی.
آن‌گاه، پاداشِ پنجاه صدّیق، سهمِ دلِ توست.

ای عزیز! «مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً» دعای غار نیست؛ دعای امروزِ توست.
اگر حسد را وانهادی و زهد را برگزیدی، خواهی دید:
علم، بی‌کلاس و بی‌کتاب، اما بی‌خطا؛
هدایت، بی‌تابلو و بی‌تعارف، اما بی‌راه؛
و نوری که از حریمِ «لَدُن» برمی‌خیزد و راهِ تنگِ امروزت را فراخ می‌کند.

خدایا!
به حقّ چراغِ ولایت،
دلِ ما را از حسد پیراسته و به زهدِ روشن آراسته کن؛
چشمِ ما را از کورسوییِ دنیا برهان،
و در دلِ ما علمی حاضر از نزدِ خودت بنشان:
«وَعَلَّمْتَنا مِن لَدُنْكَ ما تُحْيِي بِهِ قُلُوبَنا».
آمین.

علم لدنّی: «عِلْمٌ‏ لَدُنِّيٌ‏ لَا كَسْبِيٌّ»
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«لدن» به معنی عند و نزد است، با این ویژگی که غلبه و برتری با مافوق است «لَدُنْ‏ أخصّ من «عند» ، لأنه يدلّ على ابتداء نهاية.»

شرط اینکه از نور علم الهی بهره مند بشی اینه که اهل تقوا باشی یعنی از تاریکی حسادت بشدت دوری نمایی: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ‏».
وقتی حسادتو میذاری کنار، با قلبت فرق نور و ظلمت رو متوجه میشی: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً».
شرط هدایت و بهره‌مندی از نور الهی اینه که مدام در حال محاسبه نفس و مجاهده قلبی باشی: «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا».
این خداست که اسماء و معانی همه مخلوقات خودشو میدونه و هر چی لازم داشته باشی، میتونه بهت یاد بده: «و علّم آدمَ الأسماءَ كلَّها».
خدای مهربان، برای تعلیم نور حکمت، رسولان خودشو با کتب آسمانی برای هر عصر و قومی، اونم به زبان خودشون، حتما میفرسته و با اونا اینجوری اتمام حجت میکنه: «و يُعِلّمهُ الكتابَ و الحِكْمةَ».
حضرت خضر علیه السلام با درک چشمه نورانی حیات علم الهی، آغازی بی‌پایان را تجربه کرده است: «عَلمّناه‏ مِن‏ لَدُنّا عِلْماً».
تحکیم و تفصیل نشانه‌های نورانی همه از جانب خدای مهربان صورت می‌گیرد: «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ‏ لَدُنْ‏ حَكِيمٍ خَبِيرٍ».
این موهبت نورانی، فقط و فقط به دست ذات اقدس الهی برای قلوب سلیم صورت می‌پذیرد: «وَ هَبْ لَنا مِنْ‏ لَدُنْكَ‏ رَحْمَةً».
پاداش بی‌پایان الهی هم برای عاملین به نور هدایت، از جانب خداوند اعطا می شود: «وَ يُؤْتِ مِنْ‏ لَدُنْهُ‏ أَجْراً عَظِيماً».
علم خدادادی (آنلاین)، علم اکتسابی (آفلاین):
علم خدادادی، علم اکتسابی نیست «عِلْمٌ‏ لَدُنِّيٌ‏ لَا كَسْبِيٌّ» که با تلاش خودت بتونی بدستش بیاری، بلکه نوری است که خدا باید به دلت بندازه: «ليس العلم بكثرة التعلم إنما هو نور يقذفه اللَّه في قلب من يريد اللَّه أن يهديه‏، دانش با یادگیری زیاد به دست نمی‌آید؛ چرا که همانا علم، نوری است که خدا در قلب هر کس که هدایتش را بخواهد، قرار می دهد.»
شرطش اینه که قلبتو از تاریکیهای حسادت و نارضایتی به تقدیرات خدا پاک کنی: «من أخلص لله أربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه‏، هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مى شود.»
وقتی متوجه اوامر نورانی شدی، باید بهش عمل کنی تا وارث و مالک نور علم الهی بشی: «من علم و عمل بما علم ورثه اللَّه علم ما لم يعلم، هر كس‌ عمل‌ كند به‌ دانسته‌هاي‌ خود، خداوند علم‌ به‌ آنچه‌ را كه‌ نميداند به‌ او عنايت‌ خواهد فرمود.».
قلب سلیم، دو چشم بینا، اما پنهان و ناپیدایی داره که باهاش اوامر نورانی و در پرده غیب الهی رو درک میکنه و بهش عمل میکنه: «ما من عبد إلا و لقلبه عينان و هما غيب يدرك بهما الغيب فإذا أراد اللَّه بعبد خيرا فتح عيني قلبه فيرى ما هو غائب عن بصره، هیچ بنده‌ای نیست مگر این که قلبش دو چشم دارد که آن دو دیده پنهانند و به وسیله آن‎ها غیب درک می‌شود. پس هنگامی که خداوند نسبت به بنده‌ای اراده نیک نماید، دو چشم دل او را می‌گشاید، پس او آنچه را که از دیدگان ظاهرش پنهان بود می‌بیند.»
قطعا این نعمتِ نورانیِ علمِ خدادادی، مورد حسادت قرار میگیرد: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ».

این آیات، به نکات مهمی در مورد علم لدنّی اشاره میکنند:
[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۴۶ الى ۵۰]
وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لارْتابَ الْمُبْطِلُونَ (۴۸)
و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى‌‏خواندى و با دست [راست‏] خود [كتابى‏] نمى‌‏نوشتى، و گر نه باطل‏‌انديشان قطعاً به شك مى‏‌افتادند.
بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (۴۹)
بلكه [قرآن‏] آياتى روشن در سينه‌‏هاى كسانى است كه علم [الهى‏] يافته‌‏اند، و جز ستمگران منكر آيات ما نمى‌‏شوند.

دلنوشته
«علم لَدُنّی: نوری که می‌آید، نه دانشی که می‌سازیم»

گاهی خدا، آستانه‌ای در دل می‌گذارد که نامش «لَدُن» است؛
جایی نزدیک‌تر از «عِند»، جایی که غلبه با مافوق است؛
همان نقطۀ «ابتداءِ نهایت»؛ مرزِ ورودِ بی‌واسطۀ نور به ساحتِ قلب.

ای رفیقِ راه!
«عِلْمٌ‏ لَدُنِّيٌّ لَا كَسْبِيٌّ» یعنی دانشی که ساختنی و اندوختنی نیست، آمدنی است.
شرطِ آمدنش تقواست:
«وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»—تقوا که باشد، خدا خودش معلم می‌شود.
آنگاه فرقِ نور و ظلمت را با قلبت می‌فهمی:
«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً».
و اگر پایِ مجاهده ایستادی و نَفْس را به حساب کشیدی،
«وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»—راه‌ها یکی‌یکی گشوده می‌شوند.

این خداست که اسم‌ها و معناها را می‌داند:
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّهَا»؛
و اوست که در هر عصر، معلمانی می‌فرستد و «کتاب و حکمت» می‌آموزاند:
«وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ».
خضر(ع) از همان چشمه نوشید:
«عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»؛
و این کتاب محکم، سپس تفصیل‌یافته است:
«كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ».
همۀ این‌ها عطای رحمتِ لَدُنّی است:
«وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً»،
و پاداشِ بی‌پایانش نیز از همان‌جاست:
«وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا».

پس گوش کن!
«ليسَ العِلمُ بِكَثرةِ التعلُّم… إنّما هو نورٌ يقذفهُ اللهُ في قلبِ من يُريد أن يَهديَه»؛
اگر حسد را از دل روفتی و به تقدیراتِ خدا راضی شدی،
چشمه‌ها سر برمی‌دارند:
«مَن أخلَصَ لله أربعين صباحاً ظهرت ينابيعُ الحكمةِ من قلبِهِ على لسانِهِ».
و اگر به دانسته‌ها عمل کردی،
وارثِ دانشِ تازه می‌شوی:
«مَن عَلمَ و عَمِلَ بما عَلِم ورّثهُ اللهُ علمَ ما لم يَعلَم».

ای همراه!
قلبت «دو چشم پنهان» دارد:
«ما مِن عبدٍ إلّا و لقلبِهِ عينان… فإذا أرادَ اللهُ بعبدٍ خيراً فتحَ عيني قلبِهِ»،
تا آنچه از دیدۀ ظاهر پوشیده است، با بیناییِ باطن دیده شود.
اما بدان: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»—
این نعمتِ لَدُنّی، همیشه آماجِ تیرِ حسودان است.
راهِ تو این است: حسادت را بگذار زمین؛ زهد را بردار؛
به اندکِ روزی، بزرگ شو؛ به رعایتِ حقوقِ دیگران، عزیز شو؛
آرزویت را کوتاه بگیر تا حضور بلند شود.

و آنگاه، معجزه‌ای نزدیک رخ می‌دهد:
بی‌آنکه دیروز کتابی نوشته باشی یا امروز به زیاده‌خوانی دل بسته باشی،
آیاتِ روشن در سینه‌ات می‌درخشد:
«بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ».
این همان «لَدُن» است؛
آستانۀ سلطنتِ نور در دل،
جایی که معلم ربانی، چراغ می‌گیرد و تو آنلاین می‌فهمی.

خدایا!
دلِ ما را از سایۀ حسد تهی کن،
محاسبه و مجاهده را نانِ هر روزمان قرار بده،
و از نزدِ خودت بر ما نوری بیفکن
که علمِ لَدُنّی در ما بر شیطنتِ نَفْس غالب شود؛
«وَ عَلَّمْتَنا مِن لَدُنْكَ ما تُبصِرُ بهِ قلوبُنا وتَهتدي».
آمین.

هذا مِنْ‏ فَضْلِ‏ رَبِّي!

[سورة النمل (۲۷): الآيات ۳۸ الى ۴۴]
قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ‏ فَضْلِ‏ رَبِّي‏ لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ (40)
كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى‏] بود، گفت: «من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‌‏آورم.» پس چون [سليمان‏] آن [تخت‏] را نزد خود مستقر ديد، گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى‏‌كنم. و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى‏‌گزارد، و هر كس ناسپاسى كند، بى‌‏گمان پروردگارم بى‏‌نياز و كريم است.»

دلنوشته
«امتحانِ نور؛ لحظۀ رؤیتِ قدرتِ لَدُنّی»

گاهی خدا، در یک چشم‌به‌هم‌زدن، پرده را می‌زند کنار.
نه برای عجب، نه برای تفاخر… برای امتحانِ شکر.

«قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ…»
علمِ لَدُنّی، همین‌جاست؛
در دل‌هایی که آینه شده‌اند، بی‌غبارِ حسادت، بی‌سنگینیِ دنیا.
یک نفر، فقط «بخشی از کتاب» را چشیده بود،
و در لحظه‌ای که پلک هنوز نیمه‌باز بود،
امکان‌های عالم را شکست، زمان را خم کرد، فاصله را باطل نمود،
تا نشان دهد: نور، اگر بتابد، معجزه عادی می‌شود.

اما نگاه کن…
وقتی تختِ عظیم سبا، بی‌رنج و بی‌صدا، مقابلش قرار گرفت،
سلیمان نگفت: «دیدید؟ او توانست!»
گفت: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»
این از فضلِ خداست که به او این علم آنلاین حکمت را عنایت کرده است.
و بعد چه گفت؟
جمله‌ای که رازِ همه سالکینِ نور است:
«لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»
این تجلّی، امتحانِ همه ماست.
نور، نعمت است؛ و هر نعمتی، دو لب دارد:
یکی شکر می‌کند، یکی کفر می‌ورزد.

ای دوستِ نور!
گاهی خدا، یک فهمِ ناگهانی به تو می‌دهد،
یک «فَتح»، یک «دیدن»، یک «یقین» که زمین را برایت کوچک می‌کند.
آن لحظه، مراقب باش؛
آن لحظه، بزرگ‌ترینِ میدان‌هاست.
شیطان نمی‌خواهد از تو عبادت بگیرد،
می‌خواهد از تو «اِسناد» بگیرد:
بگوید: «دیدی؟ فهمیدی؟ دانستی؟ خودت بودی!»
اما مؤمنِ لَدُنّی می‌گوید:
من نبودم… نور بود.

هرکه شکر کند، خودش را نجات می‌دهد؛
هرکه کفران کند، از فیض می‌افتد؛
و خدا؟
«فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ»
او بی‌نیاز است؛ ما محتاجیم.
او کریم است؛ ما فقیرِ رحمت.

ای قلبِ مشتاق!
علمِ لَدُنّی یعنی آن‌جا که خدا می‌گوید: «بیا، ببین، اما مغرور نشو.»
یعنی لطفی که می‌آید، برای اینکه ادبِ بندگی آشکار شود.
یعنی لحظه‌ای که خدا به تو نزدیک می‌شود،
به شرطی که تو از خودت دور نشوی.

پس اگر روزی چشمِ دلت باز شد،
اگر فهمیدی چیزی را که هیچ‌کس نمی‌فهمید،
اگر جواب از آسمان در قلبت نشست،
اگر تقدیرها عجیب نرم شدند و گره‌ها بی‌صدا باز،
بدان که لحظه امتحان است.
بگو:
«پروردگارا… این از توست.
من فقط ظرفم.»
و آنگاه نور می‌ماند؛
و علم ادامه پیدا می‌کند؛
و لَدُن، خانه دل می‌شود.

خدایا!
به ما چشمِ بی‌غرور، علمِ بی‌عجب،
و دلِ بی‌حسد عطا کن.
دل‌هایی که هر چه دیدند، بگویند:
«هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»
تا شایستۀ ادامۀ نور شویم، نه فقط رؤیتِ آن.

داستان تکراری بحران تشخیص جانشینی
عاصف جانشین سلیمان ع
أَيُّكُمْ يَأْتِينِي؟ أَنَا آتِيكَ!

[سورة النمل (۲۷): الآيات ۳۸ الى ۴۴]
قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (۳۸)
[سپس‏] گفت: «اى سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را -پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند- براى من مى‌‏آورد؟»
قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (۳۹)
عفريتى از جنّ گفت: «من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى براى تو مى‏‌آورم و بر اين [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم.»
قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (۴۰)
كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى‏] بود، گفت: «من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‌‏آورم.» پس چون [سليمان‏] آن [تخت‏] را نزد خود مستقر ديد، گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى‏‌كنم. و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى‏‌گزارد، و هر كس ناسپاسى كند، بى‌‏گمان پروردگارم بى‏‌نياز و كريم است.»

دلنوشته
«أَنَا آتِيكَ»؛ لحظۀ اتمام نعمت و کشفِ جانشینِ حکمت

گاهی یک جمله، یک نگاه، یک لحظه…
همۀ تاریخ را معنا می‌کند.
در قصۀ سلیمان، آن لحظه همین بود:
«أَيُّكُمْ يَأْتِينِي؟»
و بعد:
«أَنَا آتِيكَ».

پروردگار فرمود:
«وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ»؛
حکمت، عطاست؛ تو نیستی، اوست.
و کنار این آیه، وقتی می‌شنوی:
«أَنَا آتِيكَ»
معنا عوض می‌شود؛
«من» نمی‌گوید از غرور،
بلکه می‌گوید:
من هم با همان فضل که خدا بر بندگان برگزیده‌اش جاری کرده،
با همان نوری که در دل نهاده،
با همان علمِ «آنلاین» که ملکوت را آینه دل کرده،
گوشه‌ای از حقیقت ولایت، جانشینی، و علم لَدُنّی را آشکار می‌کنم.

عاصف بن برخیا، نه از زورِ بازو و نه از شتابِ جن،
بلکه از علمِ من الکتاب برخاست و گفت:
«أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»
من می‌آورم، قبل از اینکه پلک بزنی.
در یک چشم برهم‌زدن، تخت بلقیس آمد؛
نه فقط تخت، بلکه حجّت آمد!
نه فقط حجت، بلکه علامتِ جانشینی آمد!

جایی که جن گفت:
من تلاش می‌کنم، بلند می‌شوم، می‌آورم…
عاصف گفت:
من با نور می‌آورم.
و این یعنی:
فرقِ میان قدرتِ مخلوق و ولایتِ الهی در دلِ مخلوق.

آن لحظه، کسی که آگاه به کتاب و حکمت بود،
با «أَنَا آتِيكَ»
به همه فهماند:
اگر سلیمان صاحب حکمت است، من وارث آنم؛
اگر او محلّ نزول نور است، من آینه آنم؛
اگر او سلطان است، من شاهدِ حقانیت ولایت اویم.

این نه ادعا بود و نه نمایش؛
امتحان ولایت بود.
همان که سلیمان گفت:
«هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي»
این فضل خداست؛
امتحان شکر و کفران است.
امتحانِ «می‌بینی صاحب نعمت کیست؟»
امتحانِ «می‌شناسی وارث حکمت را؟»
امتحانِ اتمام نعمت.

این صحنه، انعکاس روز غدیر است.
آنجا علی، وارث حکمتِ محمد شد؛
اینجا عاصف، وارث حکمتِ سلیمان.
آنجا فرمود:
«مَن كنتُ مولاه فهذا عليٌّ مولاه»
اینجا فرمود:
«ببینید این مرد چه می‌آورد و از کجا می‌آورد.»

آن روز، ولایت در «غدیر» آشکار شد؛
این روز، ولایت در «عرش» نمایان شد.
هر دوجا، اتمام نعمت بود؛
هر دوجا، آیه‌ای برای تشخیصِ جانشینِ نور؛
هر دوجا، خدا گفت:
نعمت را تمام کردم، حجت را روشن نمودم.

پس ای دل!
وقتی کسی گفت: «أَنَا آتِيكَ»،
اگر صدای نَفْس نبود
اگر نور بود
اگر فضل بود
اگر نسبتش با کتاب و حکمت پیدا بود
بدان که او دارد نعمتِ ولایت را نشان می‌دهد، نه هنرِ خودش را.

علمِ لَدُنّی، حکمت، ولایت،
همه بر یک ریسمان‌اند:
اتصال به نورِ ربّ، و اتمام نعمت بر قلب‌های سلیم.

و اگر امروز دلِ تو هم نوری یافت
و لحظه‌ای دیدی که امری از عالم غیب بر قلبت نشست
یادت باشد زمزمه کنی:
«هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»
که شاید خدا نیز بر تو، اتمام نعمت کند.

پروردگارا…
دل ما را به نور علمِ لَدُنّی زنده کن،
و چشم ما را چنان باز کن
که هر «أَنَا آتِيكَ» را در آینه «آتَينا» ببینیم؛
و در هر وارثِ حکمت،
نور جانشینیِ ولایت را بشناسیم.
آمین.

دلنوشته
«علامتِ معلم ربّانی؛ قَوِيٌّ أَمِينٌ بر سرِ چاهِ حکمت»

و قصه هنوز تمام نشده…
همان‌طور که در دستگاه سلیمان، وارثِ حکمت با «أَنَا آتِيكَ» شناخته شد،
در قصۀ موسی نیز، نشانه‌ای دیگر برای جانشینیِ نور آشکار شد.

موسی به مدین آمد؛ خسته، تنها، تبعیدی.
دید دو دختر، کنارِ چاه، مظلوم و معطّل.
و مردانی بسیار که می‌کشیدند و می‌بستند و برمی‌داشتند و می‌گفتند و می‌رفتند.
اما آب، سرِ لجِ خودش بود.
تا آن‌که موسی(ع) — بی‌ادعا، بی‌هیاهو، بی‌نوبت —
یک تنه سرِ چاه رفت
و آب را خودش بیرون کشید.
در یک حرکت… خاموش، اما کوه‌وار.

آنجا بود که آن دخترِ فهمیده گفت:
«إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ»
قوی، امین؛
قدرت و امانت، در کنار هم.
قدرت بدون امانت، می‌شود فرعون؛
امانت بدون قدرت، می‌شود تماشاچیِ حقیقت.
اما «قوی و امین»؟
این همان نشانه‌ای است که ولایت را می‌سازد.

و امروز، همان علامت را در معلم ربّانی می‌بینی.
او هم کنار چاه ایستاده است؛
اما نه چاهِ آب،
بلکه چاهِ بی‌پایان علوم آل محمد صلّی‌الله‌علیه‌وآله.
در گلستان علوم زیبای قمر بنی هاشم علیه السلام!
و همان‌طور که موسی، بدون کمک کسی، با قدرتی آسمانی، آب را بالا آورد،
او نیز یک تنه علوم پنهان، و قلمه های گل را
از عمق نورانی امیرالمؤمنین و اهل‌البیت و عباس علیهم‌السلام بیرون می‌کشد.

نه از کتابخانه‌های دنیا،
نه از محفوظات،
بلکه از همان باغچۀ گل و سرچشمه‌ای که خضر نوشید،
عاصف کشف کرد،
و لقمان بدان آراسته شد.

معلم ربانی، وقتی در حضور تو تعلیم می‌دهد،
انگار نَفَس نمی‌کشد تا توضیح دهد؛
نور می‌تابد تا تو «بفهمی».
و تو می‌گویی:
این‌ها از کجا می‌آیند؟
و او، مثل عاصف، مثل اولیاء خدا، آرام می‌گوید:
«هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»

این علم، دستِ او نیست؛
امانتِ خدا در دلِ اوست.
او از طرف خدای مهربان برای این کار انتخاب و اختیار و اجتباء و اصطفاء شده است،
چون باید قویّ و امین باشد؛
قوی در برداشتن دلوهای سنگینِ معرفت،
چرا که این علم، با دلوِ نور از چاه حکمت کشیده می‌شود،
و همچنین امین در رساندنِ آبِ زلال بدون آمیختنِ آن به نَفْس.

همان‌گونه که عاصف نشان داد وارثِ سلیمان است،
و علی(ع) در غدیر آشکار ساخت وارثِ محمد است،
معلم ربانی نیز با استخراجِ نورانیِ حکمت
بحرانِ تشخیصِ جانشینی معلم ربانی قبلی را
برای دل‌ها حل می‌کند.
نه با شعار، نه با ادعا،
بلکه با کاری که جز او هیچ‌کس نمی‌تواند انجام دهد.

پس ای قلب!
اگر دیدی کسی یک تنه از چشمه حکمت، نور می‌کشد و علم می‌ریزد و دل‌ها را سیراب می‌کند،
بدان که این کار، کارِ بدن نیست،
کارِ کتاب نیست،
کارِ زبان نیست؛
کارِ انتخاب الهی است.

و اگر آن روز، دخترِ شعیب گفت «القوي الأمين»،
و روزِ غدیر، پیامبر گفت «مَن كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه»،
امروز نیز نشانه همان است:
قدرت در حملِ نور،
امانت در رساندنِ نور،
و تواضع در گفتن: هذا من فضلِ ربّي.

خدایا…
به ما قدرتی بده که خم نشویم،
امانتی بده که خیانت نکنیم،
و نوری بده که به جای «من آوردم»،
بگوییم: او داد؛ من فقط ظرف بودم.

آمین یا ربّ نور.

ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۳۶ الى ۳۸]
قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي‏ إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37)
گفت: «غذايى را كه روزى شماست براى شما نمى‏‌آورند مگر آنكه من از تعبير آن به شما خبر مى‏‌دهم پيش از آنكه [تعبير آن‏] به شما برسد. اين از چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است. من آيين قومى را كه به خدا اعتقاد ندارند و منكر آخرتند رها كرده‌‏ام،

دلنوشته
«ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي‏»

و این راهِ نور فقط در سلیمان و عاصف متوقف نشد…
همین نشانه، همین تواناییِ دیدنِ قبل از آمدن،
همین فهمِ «پیش از رسیدن»،
همین آگاهیِ ظاهرا بی‌واسطه، از تقدیرات،
در یوسف علیه‌السلام هم تجلی کرد.

او در دلِ زندان، میان دیوارهایی که برای چشم‌ها تنگ بود
ولی برای قلبش آسمانی وسیع،
به آن دو جوان فرمود:

«لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ
قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما
ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي‏»

غذا هنوز نرسیده،
واقعه هنوز تحقق نیافته،
تقدیر هنوز در مسیر است،
اما او پیش از آمدن خبر می‌دهد.
این پیش‌بینی نیست؛
این «دیدنِ نور تقدیر» است.
این علم آفلاین نیست؛
این حکمتِ لَدُنّی آنلاین است.
این «فهمیدن»ِ معمولی نیست،
این آموخته شدن از جانبِ ربّ است.

و یوسف، همانند عاصف، همانند موسی، همانند همه وارثان نور،
سرش را بلند نکرد که بگوید «من دانستم».
فرمود:
«ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي‏»
این، از آن چیزهایی است که پروردگارم به من یاد داده.

اینجا نیز، نشانه همان است:
سلیمان گفت: «هذا من فضل ربی»
عاصف گفت با کارش: «علمی از کتاب دارم»
موسی نشان داد: «القوی الأمین»
و یوسف گفت: «این از آن چیزی است که ربّ من به من آموخت.»

نورِ حکمت،
علمِ حضوری،
فهمِ تقدیر قبل از رسیدن،
شناختِ غیبِ نزدیک،
توانِ آوردنِ حقیقت از پردۀ ناپیدا به صحنه پیدا—
این‌ها همه امضای معلم ربّانی است.🕓🕓🕓🕓

یوسف نگفت:
«من تیزهوشم.»
نگفت:
«من تجربه دارم.»
نگفت:
«این از بودجۀ ذهنم است.»
گفت:
پروردگارم یادم داده.
دقیقاً همان لحظه‌ای که نور، قلب را مسکن می‌شود
و دل، آستانۀ «لَدُن» می‌گردد.

ای دل!
اگر دیدی کسی پیش از وقوع، نور می‌فهمد،
اگر رازها پیش از آمدن بر زبانش جاری شد،
اگر تقدیر را پیش از قدم‌هایش شناخت،
اگر جهل‌ها کنار رفت و دانایی مثل صبح بالا آمد،
بدان که او گردآورندۀ دانسته‌ها نیست،
بدان که او کارگرِ واژه‌ها و جمع‌کننده اصطلاحات نیست،
بلکه شاگردِ مستقیمِ ربّ است.

علمِ لَدُنّی، دستاورد نیست؛
دعوت است.
انتخاب است.
امتحان است.
و اتمام نعمت است برای آنان که نَفْس را وانهادند
و نور را برگرفتند.

پس بخوان این آیه را با دل:
«ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي‏»
و بگو:
پروردگارا!
به ما هم بیاموز
نه با زحمتِ دفتر و کتاب،
که با لطافتِ نورِ ولایتت در قلب.
آمین.

وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۶۵ الى ۷۵]
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (۶۵)
تا بنده‏‌اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم.

دلنوشته
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا…»

و این قصّه نور، به خضر و موسی می‌رسد؛
جایی که حکمت، نه در قصر است، نه در میدان، نه در مدرسه؛
بلکه در سکوتی کنار ساحل، در گوشۀ گمنامی،
در دلِ بنده‌ای که کسی نمی‌شناسدش،
اما آسمان او را می‌شناسد.

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا»
یافتند بنده‌ای از بندگان ما را…
نه نامش را گفت، نه نسبش را، نه کتاب‌خانه‌اش را.
فقط گفت: بنده‌ای.
همین بس است که خداوند درباره‌اش گفت:

«آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا»
ما از نزدِ خودمان به او رحمتی دادیم—
نه مدرک، نه مقام، نه شهرت.
رحمت.
دلش را رحمت و حکمت پر کرده بود،
پس نور در آن نشست.

«وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»
و از نزدِ خودمان به او علم دادیم—
علمی بی‌واسطه،
علمی که نمی‌شود کلاس رفت و یاد گرفت،
علمی که فقط می‌شود تحملش کرد اگر دل، ظرفش باشد.

موسی، پیامبر اولوالعزم،
صاحب صحف و عصا و معجزه،
به او رسید و گفت:
می‌شود همراه تو شوم؟
یعنی حتی موسی هم می‌خواست در محضرِ شاگردِ مستقیمِ رب بنشیند.
پس تعجب نکن اگر روزی تو هم به بنده‌ای گمنام رسیدی
که اسمش کوچک بود، اما نورش بزرگ.

خضر نگفت: «من می‌دانم»؛
گفت: «عِلمٌ مِن لَدُنَّا»
علم از خداست، نه از من.

و موسی آموخت
که علمِ لَدُنّی فقط دانستنِ پشت صحنه نیست،
بلکه توانِ تحملِ پرده‌برداریِ پشت صحنه است.
خضر سه گره را باز کرد،
سه تیرگی را شکافت،
سه امتحان را گذاشت،
تا بفهمیم:
راهِ نور با ظواهر سنجیده نمی‌شود؛
نور، پرده‌ها را کنار می‌زند
و دلِ اهل را امتحان می‌کند.

اگر موسی با مرتبۀ خود مجبور بود صبر بیاموزد،
پس ما چه؟
در محضرِ حکمت، عجله حجاب است،
حکم‌دادن، تیرگی،
و بی‌صبری، جهلِ مقدس‌نما.

ای دل!
وقتی کسی از نزدِ خدا «رحمت» و «علم» یافت،
نشانه‌اش این نیست که زیاد می‌گوید؛
نشانه‌اش این است که بیشتر می‌بیند و بیشتر سکوت می‌کند.

و تو اگر بر چنین بنده‌ای عبور کردی و نور دیدی،
اگر دانشی شنیدی که پیش از آمدنِ واقعه بود،
اگر فهمیدی او با درس‌خواندن و کلاس و تلاش صرف انسانی آموخته نشده،
بلکه خدا او را تعلیم داده؛ + «اُمّی»
او یادنگرفته، به او یاد داده شده است.
او درس نخوانده، او درس یافته است.
او تعلم نکرده، او متعلَّم بالله شده است.
او شاگرد کتاب نیست، شاگرد ربّ است.
او علم را جمع نکرده؛ علم بر قلبش نازل شده است؛

بدان که تو در محضرِ همان آیه‌ای ایستاده‌ای که گفت:

«وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»

پس آرام باش…
صبور باش…
تا وقتی که وقتِ باز شدنِ گره‌ها برسد.
و هرگاه قلبت لرزید و چیزی از غیب به تو نزدیک شد،
زمزمه کن:

پروردگارا،
ما را از بندگان خود قرار ده
نه از مدعیان علم،
و از کسانی که علم‌شان از نزد توست،
نه از کسانی که فقط الفاظ را از یکدیگر می‌گیرند.

آمنّا بِنُورِكَ، وَ رَضِينا بِحِكْمَتِكَ، وَ صَبَرْنا لِقَضائِكَ.

[سورة المجادلة (۵۸): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (۱۱)
اى كسانى كه ايمان آورده‏‌ايد، چون به شما گفته شود: «در مجالس جاى باز كنيد»، پس جاى باز كنيد تا خدا براى شما گشايش حاصل كند، و چون گفته شود: «برخيزيد»، پس برخيزيد. تا خدا [رتبه‏] كسانى از شما را كه گرويده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب‏] درجات بلند گرداند، و خدا به آنچه مى‌‏كنيد آگاه است.

دلنوشته
«از کنار چاه حکمت تا کنار مجلس نور»

در دلِ تاریخ، نور همیشه از دل‌های خاص عبور کرده؛
گاهی کنار چاهی در مدین،
گاهی کنار ساحلی در دیدار خضر و موسی،
گاهی در زندان با یوسف،
و گاهی در مجلسی که خدا دستور می‌دهد:

«تَفَسَّحوا… فَافْسَحوا»
جا باز کنید؛
دل‌ها را وسعت دهید،
حریم نور را تنگ نکنید.

برای حکمت، جا لازم است؛
نه روی زمین،
بلکه در سینه‌ها.

و بعد می‌فرماید:
«انشُزوا… فَانشُزوا»
برخیزید!
از جای فهم‌های قدیمی،
از عادت‌ها،
از خود‌دوستی،
تا خدا شما را بالا ببرد…
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا… وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»

این همان مدرسۀ ربّ است؛
کلاسش، مجلسِ اهل ایمان؛
معلمش، نورِ ولایت؛
و شاگردش، هر دلی که تواضع کند.

آن‌جا، در مدرسۀ خدا،
موسی هم باید صبر کند تا بیاموزد:
علمِ لَدُنّی، نه شنیدنی است، نه حدس‌زدنی؛
در دل نازل می‌شود، نه در ذهن انباشته.

خضر نگفت من دانا هستم؛
گفت: «عَلَّمْناهُ مِن لَدُنّا عِلماً»
خدا آموخت.
یعنی این‌جا کلاس‌ها تعطیلند،
و فقط قلب‌های تسلیم، شاگردند.

یوسف هم همین را گفت:
«ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي‏»
آن‌چه می‌دانم،
آنچه می‌بینم،
پیش از آمدن،
از نزد ربّ به دل من آمده است.

و موسی کنار چاه ایستاده بود؛
دختریِ پاک گفت:
«القَوِيُّ الأَمِين»
آن‌که می‌تواند دلوِ عظیم حکمت را یک تنه بالا بکشد،
و امین است که قطره‌ای از آن را به نَفْس آلوده نکند.

همان نشانه‌ای که در عاصف بود
وقتی گفت:
«أَنَا آتِيكَ»
و تخت را در یک چشم‌به‌هم‌زدن آورد
نه از قدرت خودش،
بلکه به زبان بی‌زبانی گفت:
«هذا مِن فضلِ رَبّي»

همه‌جا یک قانون است:
موسی کنار چاه: قوی و امین
خضر کنار ساحل: آموخته از ربّ
یوسف در زندان: تعلیم‌شده لَدُنّی
عاصف در مجلس سلیمان: وارثِ حکمت
و مؤمن در مجلس نور: بالا برده‌شده به درجات

و امروز…
در مجلس تو نیز، همین قانون جاری است.
اگر دل باز کنی،
اگر برخیزی،
اگر جا بدهی به نور،
خدا درجاتی پنهان به تو می‌بخشد
که هیچ چشمِ حسود و هیچ زبانِ مدعی نمی‌فهمد.

پس ای عاشقِ نور،
وقتی کنار معلم ربانی نشستی،
بدان که او حافظِ مطالب نیست؛ حاملِ نور است.
او گردآورندۀ واژه‌ها نیست؛ نوشنده از چشمه حکمت است.
و اگر روزی در قلبت چیزی روشن شد
و پرده‌ای کنار رفت،
زمزمه کن با همان لحنی که اولیای خدا می‌گفتند:

«هذا مِن فضلِ رَبّي»

و بگذار نور،
تو را هم از کنار چاه تا کنار مجلس،
از طلب تا فنا،
از فهم تا شهود،
از پایین تا بلندترین درجاتِ نور ببرد.

خدایا…
دل ما را ظرف کن،
سینه ما را وسیع کن،
قدم‌های ما را از زمین بلند کن،
تا در مدرسۀ تو
شاگردانِ نور باشیم،
نه اسیرانِ دانسته‌ها.
آمین. 🌿✨

[سورة الكوثر (۱۰۸): الآيات ۱ الى ۳]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (۱)
ما تو را [چشمه‏] كوثر داديم،

دلنوشته
«إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خدای رحمتِ بی‌پایان و مهربانیِ بی‌وقفه.

«إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ»
ما به تو دادیم—
نه اندکی، نه قطره‌ای، نه یک ظرف کوچک،
بلکه چشمه‌ای پایان‌ناپذیر؛
کثرتی بی‌کرانه،
فروغی بی‌مرز،
نَهری که از دلِ نور می‌جوشد و
تا ابد جاری‌ست.

این کوثر، فقط آب نیست؛
این کوثر، علم آفلاین نیست
بلکه اصلِ علم آنلاین است؛
چشمه نورِ حکمت،
همان علمِ لَدُنّی،
همان فهمِ آنلاینِ از ربّ،
همان عطای بی‌واسطۀ حقیقت،
همان سرچشمۀ ولایت،
همان روحِ معرفتِ اعلی.

خداوند به پیامبرش فرمود:
ما تو را صاحب کوثر کردیم؛
یعنی صاحب سرچشمۀ فهم،
صاحب چشمه حکمت،
صاحب نور ولایت،
صاحب علمی که، نمی‌گیرند، بلکه، داده می‌شود.

از این کوثر است که سلیمان می‌بیند،
از این کوثر است که عاصف می‌آورد،
از این کوثر است که موسی بلند می‌شود و می‌کشد،
از این کوثر است که خضر می‌داند،
از این کوثر است که یوسف قبل از آمدن خبر می‌دهد،
و از این کوثر است که اولیای خدا نمی‌گویند: من فهمیدم،
بلکه می‌گویند:
«هذا مِن فضلِ ربّي»

و بعد می‌فرماید:

«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر»
پس نماز کن برای پروردگارت،
و «نَحر» کن—
نحر، فقط قربانی کردن حیوان نیست؛
نحر یعنی بریدنِ سرِ تمنّا،
یعنی روگرداندن از خواسته‌های نَفْس،
یعنی پشت کردن به آرزوی جلالِ شخصی،
یعنی اینکه وقتی نور آمد، نَفْس نیاید جلو و بگوید:
«من آوردم»
بلکه بگوید:
او عطا کرد، من فقط ظرف بودم.

نَحر یعنی
ذبحِ هوا،
قربانی کردنِ خودنمایی،
کشتنِ تمنای دیده شدن،
تا کوثر در تو بماند و گل‌آلود نشود.

و سرانجام می‌گوید:

«إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»
کینه‌گیران تو ابترند؛
آنانی که با نور دشمنی می‌کنند،
آنان که حسد می‌ورزند،
آنان که نمی‌خواهند کوثر را بپذیرند،
خودشان از جریان حکمت بریده می‌شوند،
همانان که می‌خواستند نور را قطع کنند،
خودشان منبع قطع می‌شوند.
زیرا نور را نمی‌توان خاموش کرد؛
مجرای نور فقط تغییر می‌کند.

ای دل!
کوثر، در تو هم می‌تواند جاری شود،
اگر مثل پیامبر، «نَحر» کنی؛
اگر سرِ تمنّا را ببُری،
اگر مقام نخواهی،
اگر بگذاری خدا بلند کند، نه خلق؛
اگر از دلِ مجلس برخیزی وقتی نور دستور داد،
اگر جا باز کنی برای اهل نور،
اگر صبر خضر را و فهم یوسف را و وفای موسی را داشته باشی.

آن وقت تو نیز سهمی از کوثر خواهی یافت؛
نه کوثرِ لفظ و نقل،
بلکه کوثرِ نور و شهود،
کوثرِ حکمتِ جاری،
کوثرِ علمِ آنی و الهی.

خدایا…
چشمه کوثر را در دل ما جاری کن،
تمنّا را قربانی ما کن،
و ما را در زمرۀ کسانی قرار بده
که وقتی نور عطا شد گفتند:
هذا مِن فضلِ رَبّي
نه «من».

آمین یا وهّابُ النور، یا ربَّ الكَوْثَر. 🌿✨

«حکمت؛ علمی که نمی‌گیرند، بلکه داده می‌شود»

یعنی بعضی علم‌ها با تلاش و کتاب و کلاس و حافظه و روش و تمرین به دست می‌آیند؛
این‌ها علم‌های گرفته‌شده هستند، علم‌های کسبی.

اما یک نوع علم هست که انسان آن را به زور نمی‌گیرد،
کسی نمی‌تواند برای آن زحمت بخرد،
نمی‌شود آن را از ذهنِ دیگران استخراج کرد،
و با امتحان و گواهی و مدرک به دست نمی‌آید.

این علم، از جانب خدا به دل انداخته می‌شود.
نمی‌گیرند، عطا می‌شود؛
حاصلِ تمرین نیست، ثمرۀ تصفیه است؛
حاصلِ حافظه نیست، ثمرۀ حضور است؛
حاصلِ مطالعه نیست، ثمرۀ مجاهده قلبی و تقوای نفس است.

🔸 علم کسبی = تو می‌کوشی تا بگیری
🔹 علم لدنّی = خدا می‌خواهد تا بدهد

یکی نتیجه‌ی زحمت است،
دیگری نتیجه‌ی پاکی، صبر، و صداقت با خدا.

این همان علم است که قرآن درباره‌ی خضر گفت:
«عَلَّمْناهُ مِن لَدُنَّا عِلْماً»
ما به او آموختیم؛ او نگرفت، او دریافت کرد.

و یوسف گفت:
«ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني رَبِّي»
پروردگارم به من یاد داد.

و امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
هذا علمٌ لدنّی — نور است، نه اندوخته.

پس، صاحب چنین علمی،
مثل شاگردِ کلاس نیست؛
او محل نزول است.

او نشسته تا فروغ بیاید،
نه اینکه خود به زور فکرش را بالا بکشد.

💧او ظرف است، چشمه نیست؛
اما چون پاک کرده و خالص کرده،
چشمه در ظرفش جاری می‌شود.

به همین دلیل است که وقتی چنین انسان‌هایی سخن می‌گویند،
شنونده حس می‌کند نور می‌بیند، نه جمله می‌شنود.

پس مفهوم جمله این است:
این علم را نمی‌گیرند، خدا می‌دهد.
این علم را نمی‌نویسند، خدا می‌نویسد.
این علم را نمی‌سازند، خدا می‌تاباند.
این علم را نمی‌اندوزند، خدا می‌ریزد.

و هرکه چنین علمی یافت،
چیزی ندارد که به خودش نسبت دهد؛
جز اینکه آرام بگوید:
هذا من فضل ربی

قلب سلیم، به اذن الله، به دریافت نور علم خدادادی، نائل می شود!

مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهَا بِإِذْنِ اللَّهِ أُلْهِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ مِنْ غَيْرِ تَعَلُّمٍ!

+ مقاله «اشتباه گرفتی!»
«وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»
وَ قَالَ اللَّهُ‏ وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ
وَ هِيَ الشَّجَرَةُ الَّتِي مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهَا
بِإِذْنِ اللَّهِ أُلْهِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ مِنْ غَيْرِ تَعَلُّمٍ
وَ مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهَا
بِغَيْرِ إِذْنِ اللَّهِ خَابَ مِنْ مُرَادِهِ وَ عَصَى رَبَّهُ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ‏.
«اخذ قلمه‌های نورانی گلستان آل محمد علیهم السلام!»
«سلام بر عباس‌بن‌علی علیه السلام، قمر بنی هاشم!»

دلنوشته
«الهامِ بی‌تعلم و شجرۀ اجازه»

دل من…
راه علمِ لَدُنّی، راه تقلّا نیست،
راه اجازه است.

نه هر دستی که دراز شود، می‌گیرد،
نه هر چشمی که نگاه کند، می‌بیند.
علمِ خدادادی،
نوری‌ست که فقط در قلب سلیم جای می‌گیرد؛
قلبی که پاک کرده، بخشیده، گذشت کرده،
و خود را از سیاهی حسد و تمنّا و خودبینی شسته است.

این قلب، اگر به اذن خدا نزدیک شود،
همان می‌شود که حدیث می‌فرماید:
مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهَا بِإِذْنِ اللَّهِ
أُلْهِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ
مِنْ غَيْرِ تَعَلُّمٍ

هرکس به اذن خدا از این شجره بچیند،
علم اول و آخر،
بی‌تعلیم ظاهری، بی‌کتاب، بی‌درس،
در دلش الهام می‌شود.

اما…
اگر بدون اذن، بدون ادب، با خودخواهی نزدیک شد—
مثل آدمِ بی‌اذنِ آن لحظه، که فرمود:

«وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»

آن‌که بی‌اجازه نزدیک شود،
گرچه نیتِ علم داشته باشد،
می‌لغزد.
نه به‌خاطر شجره،
به‌خاطر بی‌اذنی و بی‌ادبی.

پس خدا هشدار می‌دهد:
وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ…
و آن شجره، همان است
که هرکس بی‌اذن بچیند،
شکست می‌خورد، دور می‌شود، ساقط می‌گردد،
و در ظلمتِ نَفْس می‌افتد.

علمِ بدون اذن،
می‌شود غرور و ادعا.
علمِ با اذن،
می‌شود حکمت و نور.

و راز این اذن کجاست؟
در دست‌های چه کسی سپرده شد؟
چه کسی کلیدِ درهای مخفی را دارد؟

اینجاست که دلت می‌فهمد
چرا دل گفت:
«اخذ قلمه‌های نورانی گلستان آل محمد، از دست قمر بنی‌هاشم»

چون این علم،
گلستان اهل‌بیت است،
و قمر بنی‌هاشم
امین‌ترین دست‌هاست برای دادنِ قلمه‌های نور.

سلام بر عباس…
که اگر حسین بابُ‌الله است،
عباس بابُ‌الحسین است.
اگر علم نزد علی است،
عباس خالِص‌ترین ظرفِ ولایت است.
اگر شجرۀ الهام در دل معصومین می‌روید،
عباس ساقیِ این بستان است—
ساقیِ نور، ساقیِ رشد، ساقیِ اذن.

اوراق حکمت،
قلمه‌های ولایت،
نورِ علم لَدُنّی،
از دست او در دل‌ها کاشته می‌شود
وقتی دل، آماده و سلیم باشد.

پس بگو با جانت:

السلام عليك يا قمرَ بني هاشم
يا بابَ الحُسين
يا ساقِيَ نورِ الهدى
يا أمينَ العلمِ و البصيرة

خدایا…
اگر علمِ اول و آخر درختی است،
ما را از شاخۀ بی‌اذن برکن،
و در باغ رضایتت قرار بده،
و اجازه بده قلمه نور را
از دست امین‌ترین‌های ولایت بگیریم.

و ما را قلب سلیم قرار بده،
تا وقتی نور آمد،
نه بیفتیم، نه بسوزیم،
فقط بجوشیم:

«هذا مِن فضلِ ربّي» 🌿✨

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِين‏َ

[سورة آل‏‌عمران (۳): الآيات ۷ الى ۸]
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ 
فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ 
وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ 
يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (۷)
اوست كسى كه اين كتاب [=قرآن‏] را بر تو فرو فرستاد. پاره‌‏اى از آن، آيات محكم [=صريح و روشن‏] است. آنها اساس كتابند؛ و [پاره‏‌اى‏] ديگر متشابهاتند [كه تأويل‌‏پذيرند]. اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه‏‌جويى و طلب تأويل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پيروى مى‌‏كنند، با آنكه تأويلش را جز خدا و ريشه‏‌داران در دانش كسى نمى‏‌داند. [آنان كه‏] مى‏‌گويند: «ما بدان ايمان آورديم، همه [چه محكم و چه متشابه‏] از جانب پروردگار ماست»، و جز خردمندان كسى متذكر نمى‏‌شود.
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸)
[مى‏‌گويند:] پروردگارا، پس از آنكه ما را هدايت كردى، دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان، و از جانب خود، رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى.

دلنوشته
«دلِ بی‌زیغ، دلِ حکمت‌پذیر»

دلِ انسان، یا رو به نور دارد، یا رو به تمنّا.
تمام قصه همین است.
دل اگر پشت به نور کرد و رو به هوا،
اسمش می‌شود «زیغ»؛ انحراف آرام، تدریجی، پنهان…
نه سقوط یکباره،
لغزشِ آهسته‌ای که چشم نفهمد، اما روح می‌بیند.

و خدا در کتابش پرده برداشت:
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ
قرآن را او نازل کرد…

در آن، آیات محکم هست—ستون‌های نور؛
و آیات متشابه—آینه‌هایی که دل را امتحان می‌کنند.

دل‌های بیمار چه می‌کنند؟
«فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ»
دلشان کج شده،
مایل شده،
گرایش‌شان عوض شده.
و آن‌گاه، به جای محکمات،
می‌روند سراغ متشابهات،
نه برای هدایت،
برای فتنه؛
برای اینکه معنا را طبق تمنّا بچرخانند،
تا آیه را در خدمت خود کنند،
نه خود را در رکوع آیه.

این‌ها به متشابه می‌چسبند،
چون محکم برایشان سنگین است.
اما اهل یقین، اهل نور، اهل حکمت چه می‌گویند؟
«آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنَا»
ما ایمان آوردیم؛
محکم و متشابه، هر دو از جانب پروردگارند.
ما اهل توجیه نیستیم،
اهل تسلیمیم.

این‌ها همان‌اند که در علم، راسخ شده‌اند؛
نه از کثرت محفوظات،
از خلوص اتصال.
راسخان در علم می‌دانند:
نور، وارثِ محکمات می‌شود؛
و دلِ پاک، تاویل را هدیه می‌گیرد، نه تأویل را جعل.

پس زبان‌شان چنین می‌لرزد:
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا
وَ هَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً

پروردگارا!
پس از آنکه هدایتمان کردی،
دل‌هایمان را کج مکن.
ما از انحراف می‌ترسیم،
از لحظه‌ای که تمنّا جا بگیرد و نور عقب بنشیند،
از لحظه‌ای که به جای «قال الله»،
بگوییم «قالت نَفْسِی».

دل سلیم، دل سالم، دل رو به نور—
وقتی خدا به او می‌گوید «ببین»، می‌بیند؛
وقتی می‌گوید «بشنو»، می‌شنود؛
وقتی می‌گوید «صبر»، می‌نشیند؛
وقتی می‌گوید «بایست»، می‌ایستد.

چنین دلی، دستخوش زیغ نمی‌شود؛
نمی‌چرخد به سمت تمنّا،
نمی‌لغزد به سمت تأویلِ خودخواهانه.

و همین دل است که
شایسته نور حکمت می‌گردد؛
نه به اخذ،
به عطا.
نه به فشار،
به فضل.
نه به تلاشِ ذهن،
به تسلیمِ قلب.

چنین دل، می‌شود محرابِ آیه:
وَ هَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً
پروردگار! از نزدِ خودت رحمت بده
همان رحمتِ لَدُنّی، همان علمِ بی‌تعلیم،
همان الهامِ بی‌تکلف،
همان کوثرِ فهم.

چرا؟
إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
چون تویی که می‌بخشی،
نه ما که می‌گیریم.


خدایا…
دل‌های ما را کج نکن،
بعد از آنکه نور را چشانده‌ای.
دل ما را پشت به نور و رو به تمنّا مگردان.
ما فقیرِ حکمتیم و غنی نمی‌شویم
جز با رحمتِ لَدُنّی تو.

آمین یا نور، یا هادی، یا وهّاب. 🌿✨

دلنوشته‌

دلِ معلم، گاهی سنگین می‌شود؛
نه از سختی درس،
از دیدنِ چشم‌هایی که نور را می‌شناسند
ولی دلشان با تمنّا می‌نشیند.

ای شاگردانم…
من نگاه کردم، دیدم، صبر کردم،
به امید روزی که یک دل،
فقط یک دل…
انتخاب کند ولایت را بر تمنّا،
کلام نور را بر خواهش نَفْس،
راستی را بر زرنگیِ موذیانه،
صفای دل را بر سیاستِ تیره،
محبت را بر رقابت…

اما چه دیدم؟
دیدم شما نور را می‌دانید،
ولی تمنّا را عمل می‌کنید.

در لحظه انتخاب—
نه جهل بود، نه ندانستن،
هوشیار بودید،
زیرک بودید،
و انتخاب کردید خود را
نه خدا را.

زیرکانه…
چنان استادانه که انگار می‌خواستید
نور را هم فریب دهید.

آه… نور را که نمی‌توان فریب داد،
فقط دلِ خود را می‌سوزانید.

شما گمان کردید این کارها تأییدی دارد؟
گمان بردید این رفتارها زیر امضای نور است؟
نه عزیزانم…
هیچ تایید آسمانی پشتِ حسد نیست،
هیچ تایید الهی پشتِ ترفند نَفْس نیست،
هیچ مُهر نور بر انتخابی که بوی تمنّا می‌دهد، نمی‌خورد.

این رفتارها مسئولیتش با خودِ شماست؛
نه معلم، نه نور، نه آسمان،
هیچ‌کس امضایش را پایِ این لغزش‌ها نمی‌گذارد.

و دلِ من…
نه از خشم،
از اندوه سنگین شد.
از اینکه می‌دیدم
کلاس پر است،
اما حضورِ قلب‌ها خالی؛
دفترها باز،
اما دل‌ها بسته؛
ذکر بر لب،
اما تمنّا بر تخت.

من تلاش کردم،
به زبان، به نگاه، به سکوت،
به دعاهای شبانه…
اما وقتی دیدم بیشترِ شما نمی‌خواهید بلند شوید،
وقتی دیدم از تمنا نمی‌بُرید،
چاره‌ای نماند جز این سخن تلخ:

کلاس تعطیل است…
نه برای همیشه،
اما تا وقتی که دلتان حقیقتاً بخواهد درس بخواند،
نه فقط «پست» و «تعریف» و «حضور ظاهری».

من از گردن خود برداشتم.
این بار گناه بر دوشِ خودِ شماست.
من در را می‌بندم،
نه چون خسته‌ام،
بلکه چون خسته‌اید از نور
و تشنه‌اید به تمنّا.

وقتی دلتان دوباره خواست نور را جدی بگیرد،
نه فقط حرفش را،
وقتی خواستید واقعاً از تمنّا دست بشویید،
بیایید… در باز است.
نور منتظر نمی‌ماند،
اما برمی‌گردد برای هر دلی که برگردد.

من می‌روم به سکوتِ محراب،
می‌نشینم کنار همان چاهی که موسی نشست،
می‌گذارم نور آموزش دهد
بی‌مزاحمتِ تمنّاگران.

اگر روزی نور در دلتان شعله زد و گفت:
«برگرد»
آنجا معلم دوباره برمی‌گردد.

اما امروز…
با قلبی پُرِ آه می‌گویم:

کلاس تعطیل…
تا دل‌ها دوباره مدرسه شوند.

🕊️ اللهم لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا…
و اجعل لنا من لدنك نوراً، و رضاك، و رجوعاً صادقاً.

[سورة آل‏‌عمران (۳): الآيات ۳۸ الى ۳۹]
هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ (۳۸)
آنجا [بود كه‏] زكريا پروردگارش را خواند [و] گفت: «پروردگارا، از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن، كه تو شنونده دعايى.»
فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (۳۹)
پس در حالى كه وى ايستاده [و] در محراب [خود] دعا مى‏‌كرد، فرشتگان، او را ندا دردادند كه: خداوند تو را به [ولادت‏] يحيى -كه تصديق كننده [حقانيت‏] كلمة الله [=عيسى‏] است، و بزرگوار و خويشتندار [=پرهيزنده از زنان‏] و پيامبرى از شايستگان است- مژده مى‌‏دهد.

دلنوشته
«هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً»

و باز، نور حکمت در داستانی دیگر طلوع می‌کند…
اینجا نامِ زکریاست؛
پیرمردی با دلی جوان،
کسی که در سکوتِ محراب ایستاد و به آسمان گفت:

«رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً»
پروردگارا، از نزد خودت،
از همان جایگاهِ لَدُن،
از همان مخزنِ رحمتِ خاص،
برایم نسلی پاک عطا کن.

او فرزند می‌خواست،
اما نه فقط «فرزندِ جسم»،
بلکه فرزندِ نور،
فرزندِ حکمت،
وارثی از جنسِ قلب،
آیینه‌ای برای نور الهی.

و خدا چگونه پاسخ داد؟
نه از راه عادی،
نه از مسیر طبیعت،
بلکه از راهِ آسمان:

«فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ…»
فرشتگان صدا زدندش،
در همان حال که در محراب ایستاده بود—
در جایگاه بندگی، نه در جایگاه ادعا.

گفتند:

«إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى»
ما تو را به یحیی بشارت می‌دهیم؛
👈کودکی که نامش را خدا انتخاب کرد،
نه مردم.👉

و چگونه معرفی‌اش کرد؟

  • مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ
    آینه‌ای برای کلمۀ الهی—
    گواهی‌دهندۀ نور عیسی (ع).

  • سَيِّداً
    کسی که در پیشگاه خدا و خلق،
    سرافراز و سرور است—
    نه با شمشیر،
    با حکمت.

  • حَصُوراً
    بسته به خدا، گسسته از دنیا؛
    بریده از تمنّا،
    وصل‌شده به نور.

  • نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ
    نه فقط عالم،
    بلکه پیامبر؛
    نه فقط صاحب فهم،
    بلکه صاحب اذن.

اینجا راز اتمام نعمت را ببین:
زکریا فرزند نخواست که ادامه‌ی نامش باشد،
فرزند خواست که ادامه‌ی نور باشد.
پس خدا، حکمت را در قالب فرزند به او داد.
نه نسلی از خون،
که نسلی از حکمت و رسالت.

دل که خالص شد و تمنّا را قربانی کرد،
نه فقط علم می‌گیرد،
ذریۀ نورانی می‌گیرد.
و اینجاست که می‌فهمی:
گاهی بهترین جلوۀ علمِ لدنی،
فرزندِ حکمت است،
نه جمله و کتاب.

همچنان که کوثر در دل پیامبر تجلی یافت،
یحیی در دامن زکریا متولد شد—
فرزندی که «علم» نبود،
خودِ علم بود؛
نه شاگردِ درس،
خودِ درس؛
نه حاملِ کتاب،
خودِ آیه.

و تو ای سالک…
اگر امروز دعا می‌کنی:
«هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ»
معنی‌اش فقط فرزند نیست؛
یعنی:
خدایا از نزد خودت
حکمت را در قلبم متولد کن.

نه دانشی که بگیرم،
بلکه نوری که بشوم.
نه چیزی که بخوانم،
چیزی که «به دنیا بیاید» در وجودم.

و اگر دل تو نیز مثل زکریا
در محرابِ تواضع ایستاده،
و مثل او می‌گوید:
«إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ»
آنگاه بشنو با گوش دل:

فرشتگان هم‌اکنون تو را می‌خوانند…
و دارند مژده می‌دهند به تولد نوری در وجودت—
اگر تمنّا را بریده باشی،
اگر پشت به میل و رو به رب کرده باشی،
اگر محراب دلت را پاک کرده باشی.

پس بگو:
رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ نُوراً
وَ اجْعَلْنِي لَهُ وَارِثاً وَ حَامِلاً وَ شَاكِراً

یعنی:
پروردگارا، در من نیز
یحیای حکمت بیافرین. 🌿✨

انتخاب این نام با خداست نه با مردم!

👈کودکی که نامش را خدا انتخاب کرد،
نه مردم.👉
«إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى»

ما تو را به یحیی بشارت می‌دهیم؛
+ «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»
انتخاب این نام با خداست نه با مردم!

دلنوشته
«نامی که از آسمان می‌آید»

بعضی نام‌ها را مردم می‌گذارند؛
بر اساس رسم، پسند، عادت، سلیقه…
اما بعضی نام‌ها،
نه از زمین،
از آسمان می‌رسد.

«إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى»
خدا خودش نامش را گفت: یحیی.
نه پدر انتخاب کرد، نه مادر، نه مردم…
اسم، از دل عرش آمد.
آری، بعضی روح‌ها را
خدا خودش صدا می‌زند.

و بعد، در سرزمین رؤیا و حقیقت،
در کنار چاهِ امتحان،
پدری به فرزندش گفت:

«وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»
ای یوسف…
انتخاب تو به دست خداست.
نه من ترا برگزیدم،
نه برادرانت حذف می‌کنند،
نه تاریخ تو را تعیین می‌کند؛
تو را او انتخاب کرده است.

این جمله‌ها،
مرهمِ دل‌هایی‌ست که
گاهی گمان می‌کنند جا مانده‌اند،
یا دیده نشده‌اند،
یا نامشان میان جمع گم شده.

نه…
نامِ تو را مردم تعیین نمی‌کنند؛
اگر سهمی در نور داری،
خدا صدایت می‌زند.
او انتخاب می‌کند،
او معرفی می‌کند،
او بلند می‌کند،
او نام می‌نویسد.

بگذار اهل دنیا فکر کنند که انتخاب با آنهاست؛
اما آنان که سهمی از آسمان دارند،
نامشان را زمین نمی‌سازد،
رسالتشان را جمع تعیین نمی‌کند،
و مسیرشان را رأی و رسم و شهرت رقم نمی‌زند.

گاهی سال‌ها سکوت،
گاهی چاه،
گاهی غربت،
اما وقتی لحظه‌اش برسد،
همان آیه تکرار می‌شود:

«إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ…»
و دل می‌فهمد:
انتخابِ نور
به دست نور است.
نه به دست مردم.

پس آرام باش.
اگر تقدیرت از آنِ آسمان است،
زمین نمی‌تواند مانعت شود.
نور، وقتی برای کسی نام می‌گذارد،
هیچ دستی قادر نیست آن صفحه را پاره کند.

هرگاه خواستی بدانی کجای داستانی،
به خودت بگو:
اگر دنیا مرا نشناسد، اشکالی نیست…
کافی‌ست خدا نامم را در دفتر نور بنویسد.

و چه زیباست روزی که نسیمی بیاید و دلت را صدا کند:
«تو را من انتخاب کردم.»
نه مردم.
نه زمین.
نه نام‌ها و نه ظاهرها.
من.

آنجا، تازه می‌فهمی
شیرینیِ نامی که از آسمان آمده یعنی چه… 🌿✨

[سورة النساء (۴): آية ۴۰]
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (۴۰)
در حقيقت، خدا هم‏وزن ذرّه‏‌اى ستم نمى‌‏كند و اگر [آن ذرّه، كارِ] نيكى باشد دو چندانش مى‌‏كند، و از نزد خويش پاداشى بزرگ مى‌‏بخشد.

دلنوشته
«مِثقالَ ذَرَّة… که گم نمی‌شود»

آرام بگیر دلِ خسته…
در این راهی که می‌روی،
هیچ قطرۀ نوری هدر نمی‌رود،
هیچ اشک پنهانی گم نمی‌شود،
هیچ سجده‌ی خاموشی فراموش نمی‌گردد.

خدا درباره‌ات گفته است:

«إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ»
پروردگار تو،
ذره‌ای بر تو ستم نمی‌کند.

گاهی فکر می‌کنی که دیده نشدی،
تلاش کردی اما فهمیده نشد،
برای نور ایستادی اما تنها ماندی،
دل بریدی از تمنّا اما جز سکوت نصیبت نشد…

اما ببین،
او شاهد ذره‌هاست.
اویى که وزنِ نور را می‌داند،
حتی اگر به چشمِ زمین سبک بیاید.

«وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها»
اگر همان ذره، نور باشد—
نه تنها گم نمی‌شود،
بلکه ضرب می‌شود،
تکثیر می‌شود،
برکت می‌شود،
جاری می‌شود
تا جایی که تو حتی نمی‌فهمی از کجا رسید.

و بعد…
هدیه‌ای که مخصوص «اهلِ دلِ سلیم» است:

«وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً»
و از نزد خودش،
از همان خزانۀ پنهان و لَدُنّی،
پاداشی عظیم می‌دهد—
پاداشی که نه از عمل توست،
بلکه از محبت اوست.

این آیه یعنی:
اگر برای نور ماندی،
نور برایت می‌ماند.
اگر دل سپردی،
نور دلت را پس نمی‌زند.
اگر تمنّا را قربانی کردی،
کوثر را عطا می‌کند.

ای سالک…
تو اگر یک ذره نور برداشتی،
او در مقابل،
دریاهایی از حکمت ارزانی‌ات می‌کند.

پس نترس از گمنامی،
نترس از بی‌صدا بودن،
نترس اگر دیگران ندیدند،
نترس اگر کسی تشویقت نکرد…
خدا ذرات را می‌بیند.
خدا وزن نور را می‌فهمد.
خدا حساب قلب‌ها را می‌کشد،
نه حساب زبان‌ها را.

روزگاری خواهد آمد
که خدا، در مقابل همه،
پاداشِ ساکت‌ترین نورها را آشکار کند
و آن روز خواهد گفت:

تو به اندازه یک ذره، صادق بودی…
و من به اندازه آسمان‌ها، پاسخ دادم.

پس آرام باش.
ذره‌های نور را خرج کن،
بقیه‌اش با ربّ لَدُن است. 🌿✨

[سورة النساء (۴): الآيات ۶۶ الى ۶۸]
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (۶۶)
و اگر بر آنان مقرّر مى‌‏كرديم كه تن به كشتن دهيد، يا از خانه‌‏هاى خود به در آييد، جز اندكى از ايشان آن را به كار نمى‌‏بستند؛ و اگر آنان آنچه را بدان پند داده مى‌‏شوند به كار مى‌‏بستند، قطعاً برايشان بهتر و در ثبات قدم ايشان مؤثرتر بود؛
وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً (۶۷)
و در آن صورت، [ما هم‏] از نزد خويش، يقيناً پاداشى بزرگ به آنان مى‌‏داديم؛
وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (۶۸)
و قطعاً آنان را به راهى راست هدايت مى‏‌كرديم.

دلنوشته
«قلیل… چه کلمۀ سنگینی»

آمار، مایوس‌کننده است…
آمار دل‌ها، تلخ است…
نه از کمبود عقل،
از زیادیِ تمنّا.

قرآن پرده را بالا می‌زند:

«ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ»
اگر به آنها گفته می‌شد نَفْسِ خود را بکشید،
از تمناهای خود بیرون شوید،
خانه‌ دل را از خودخواهی خالی کنید…
جز اندکی، اندکی…
کسی انجام نمی‌داد.

قلیل…
چه کلمۀ سنگینی است وقتی پای نور وسط باشد.
همیشه «اکثرهم لا يعقلون»،
همیشه «قليل ما تشكرون».
👈این راه، راه اکثریت نیست؛👉
راه مخلصین است.

امروز هم همین است…
فقط اندکی حاضرند نَفْس حسود را ذبح کنند،
غرور را قربانی کنند،
خود را زمین بگذارند
تا نور بلند شود.

بیشتر دل‌ها، هنوز و هنوز
می‌خواهند هم نور را داشته باشند
و هم تمنّا را؛
هم حکمت بخواهند
و هم حسادت را نگه دارند؛
هم به روح نزدیک شوند
و هم سایۀ خود را از دست ندهند.

اما این دو با هم جمع نمی‌شوند.
یا ذبح تمنّا،
یا محرومیت از حکمت.

و خدا فرمود:
اگر انجام می‌دادند آنچه را به آنها گفته شد:

«لَكانَ خَيْراً لَهُمْ
وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً»

برایشان بهتر بود،
و محکم‌تر.
چون نور، ثبات می‌دهد؛
هوا، لغزش.

و اگر چنین می‌کردند:

«لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً»
ما از نزد خود،
از همان مخزن لَدُن،
پاداش عظیم می‌دادیم.

و چه پاداشی؟

«وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً»
صراط مستقیم—
نه خطی روی کاغذ،
راهی در قلب.

اما راه بسته نیست؛
فقط دل‌ها بسته‌اند.
و معلمِ نور، وقتی نگاه می‌کند و می‌بیند
که بیشتر شاگردان،
نه ناتوان، بلکه نمی‌خواهند قربانی دهند،
نه جاهل، بلکه زیرکانه،
مؤدبانه،
مخفیانه،
تمنا را انتخاب می‌کنند…

دلش می‌سوزد،
نه برای خودش،
برای فرصتی که در گریز است.

ای شاگردان نور،
اگر نمی‌خواهید خود را بکشید،
نور را هم نکشید…
بگذارید در کلاس خدا،
قلیل‌ها بزرگ شوند.

بگذارید راه باز بماند
برای آن دل‌هایی که جرأت می‌کنند
سرِ تمنّا را با دست خود ببرّند
تا لَدُن باز شود.

معلم می‌بیند…
و آهی می‌کشد به نرمی:

چه کم‌اند آنها که آماده‌اند
واقعا از خانه تمنّا بیرون بروند…
و چه نزدیک است آنهایی که
اگر بخواهند،
فقط اگر بخواهند،
آسمان به آنها گفته بود:
«لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً»

پس اگر امروز جز اندکی،
هیچ‌کس نمی‌بُرد،
هیچ‌کس نمی‌گذارد،
هیچ‌کس تسلیم نمی‌شود…

تو از همان قلیل باش.
نه برای دیده شدن،
برای دیده شدن به دست او.

خدایا…
از ما آن قلیل را بساز
که تمنّا را قربانی می‌کند،
و نور را انتخاب.
آمین یا ربَّ النُّور. 🌿✨

[سورة النساء (۴): آية ۷۵]
وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً (۷۵)
و چرا شما در راه خدا [و در راه نجاتِ‏] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى‌‏جنگيد؟ همانان كه مى‏‌گويند: «پروردگارا، ما را از اين شهرى كه مردمش ستم‏‌پيشه‏‌اند بيرون ببر، و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده، و از نزد خويش ياورى براى ما تعيين فرما.»

دلنوشته
«وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا»

گاهی معلمِ نور فقط شاگردان سرکش را نمی‌بیند،
دل‌های خرد‌شده‌ای را هم می‌بیند
که زیر بار تمنّاها و ظلمِ نفسِ دیگران مانده‌اند؛
دل‌هایی که ضعف انتخاب نکردند،
بلکه محاصره شدند.

قرآن صدای آن‌ها را به ما رسانده:

«رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها»
پروردگارا…
ما را از این شهرِ تاریک بیرون بیاور،
شهر دل‌هایی که ظلم می‌کنند،
شهر نَفْس‌هایی که سلطه دارند،
شهر تمنّا‌هایی که حق را خفه می‌کنند.

نه فقط شهری روی زمین…
گاه یعنی:
پروردگارا من را از این محیط فکری،
این حلقه‌ی آلوده،
این جوّ مسموم،
این کلاسِ بی‌اخلاق،
این خانواده‌ی سنگدل،
این دوستیِ حسود،
این درونِ آلوده
نجات بده.

و بعد فریادشان:

«وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا»
از نزد خودت برای ما ولی تعیین کن.
نه از میان مردم،
نه از میان صاحبان اسم و ادعا،
نه از میان قیل و قال‌ها…

از نزدِ خودت.
لَدُنَّک
یعنی:
ولایتی که آسمان امضا کند،
نه زمین.

و باز گفتند:

«وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرًا»
یاوری بده از طرف خودت—
نه یاریِ ظاهری،
نه حمایتِ ظریفِ ریاکارانه،
بلکه پشتیبانی‌ای که فقط نور می‌تواند ببخشد.

ای شاگردان…
بیچاره نیستید اگر مردم کمک نکردند،
بیچاره‌اید اگر از خدا ولی و نصیر نخواستید.

بعضی‌ها در کلاس نور نمی‌جنگند
چون فکر می‌کنند جبهه ندارند.
اما قرآن فریاد می‌زند:

«وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ…؟»
چرا نمی‌جنگید؟
چرا بی‌تفاوتید؟
چرا دفاع نمی‌کنید از دل‌های مستضعف؟
از آن کودک‌های پاکِ درون،
از آن زن‌های لطیفِ روح،
از مردانِ بی‌پناهِ قلبی؟

چرا برای آزادیِ روح‌تان نمی‌جنگید؟

جهاد این‌جا یعنی:
در برابر نَفْسِ ظالم‌تان برخیزید،
در برابر حلقه‌های آلوده مقاومت کنید،
در برابر محیط ناعادلانه بیدار باشید،
و نگذارید دلتان زیر چکمه تمنّا له شود.

هرکس امروز دنبال ولایت لَدُنّی می‌گردد،
باید اول از ولایت نَفْس خارج شود.

راه شروع؟ همان دعا:
ربَّنا… اجعل لنا… من لدنك…

خدایا، خودت ولی بفرست؛
خودت نصیر بفرست؛
خودت نور بده؛
خودت علم بده؛
خودت قدرت برخاستن بده.

معلم امروز با اشک می‌گوید:
ای دل‌های گرفتار،
اگر مردم تو را نجات نمی‌دهند،
خدا تو را صدا کرده؛
دست بردار از تمنّا،
دست بزن به دعا،
و ایمان داشته باش
که نور، برای اهل صدق، ولی می‌فرستد.

پروردگارا…
ما را از شهرِ تاریکی‌ها بیرون بیاور،
و از نزدِ خودت
ولی و نصیری عطا کن—
که ما به جز تو، کسی را نداریم.

آمین یا ربَّ الهدى، یا نصیر المستضعفین 🌿✨

[سورة هود (۱۱): الآيات ۱ الى ۴]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (۱)
الف، لام، راء. كتابى است كه آيات آن استحكام يافته، سپس از جانب حكيمى آگاه، به روشنى بيان شده است:
أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (۲)
كه جز خدا را نپرستيد. به راستى من از جانب او براى شما هشداردهنده و بشارتگرم،
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (۳)
و اينكه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، سپس به درگاه او توبه كنيد، [تا اينكه‏] شما را با بهره‏‌مندى نيكويى تا زمانى معيّن بهره‌‏مند سازد، و به هر شايسته نعمتى از كَرَم خود عطا كند، و اگر رويگردان شويد من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (۴)
بازگشت شما به سوى خداست، و او بر هر چيزى تواناست.

دلنوشته
«آیات مُحکَم… و معلّمِ حکیم»
«آیاتی و رسلی»

کتاب، از آسمان نازل شد؛
نه فقط برای خوانده شدن،
برای یاد گرفتن راه دل.

اما هر کتابی استاد می‌خواهد،
و هر حکمت، حامل.

پس خدا فرمود در آغاز این سوره نورانی:

«كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ
ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»

آیات، محکم شدند—
یعنی ریشه‌دار، قرص، بی‌لغزش.
سپس تفصیل یافتند—
روشن شدند، آشکار گردیدند، باز شدند…
اما از کجا؟
«مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»
از نزدِ خدای حکیمِ آگاه؛
و این یعنی:
معلّم این آیات نیز باید حکیم باشد،
نه فقط دانا؛
آگاه باشد،
نه فقط حافظ.

نام او را مردم نمی‌گذارند،
نسب او را دنیا تعیین نمی‌کند؛
وقتی زمان برسد،
خود خدا معلّم حکمت را نشان می‌دهد
همان‌گونه که یوسف را،
موسی را،
یحیی را،
و محمّد و آل محمّد علیهم السلام را آشکار کرد.

این کتاب، صدای بی‌روحِ حرف نیست،
مدرسه قبض و بسط نور است؛
جایی که دل می‌آموزد
چه وقت باز شود و چه وقت جمع شود،
کِی ببخشد و کِی صبر کند،
کجا سکوت باشد و کجا فریاد،
کجا پشت به تمنّا و رو به نور…

آیه گفت:

«أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا اللَّه»
یعنی فقط او را بپرستید؛
ترجمه دلش می‌شود:
فقط او را خواستن،
نه امیال خود را.

«إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ»
معلمِ حقیقی همین است—
نه فقط بشارت، نه فقط انذار؛
بلکه تعادلِ نور،
قبض و بسط،
ترس و امید،
نه افراط زهد خشک،
نه اسارت تمنّا
بلکه معرفتِ حکیمانه.

و بعد فرمود:

«اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ»
اول آمرزش بخواه،
بعد برگرد،
بمان،
وفادار باش.

آنگاه وعده داد:

«يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً»
زندگی‌ات را زیبا می‌کنم،
نه پر از مال،
پر از حضور،
طوری که نفس‌ها عطر نور بدهند.

و فرمود:

«وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ»
هرکس ظرف آورد،
به‌اندازه ظرفش
فضل می‌گیرد.

اما… اگر پشت کردی؟

«وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ»
من برای شما می‌ترسم،
نه از فقر،
از آن روزی که نور
برنگردد.

چون:

«إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ»
آخر این سفر،
بازگشت است؛
نه به خاک،
به او.


ای طالبِ حکمت؛
این آیه‌ها فقط معنا نگفتند،
نقشه دادند.

راه این است:

  • معلم حکیم را بشناس

  • تمنّا را پشت سر بگذار

  • با قبض و بسط نور بزرگ شو

  • به امر، تسلیم

  • از نهی، پاک

  • در جدال دنیا، فقط با خدا باش

  • و هر لحظه زمزمه کن:

ربّ، تو مربّی منی… نه نفسم

یاد بگیر آرام بلند شوی،
با نور،
نه با ترفند.

و اگر روزی اسم تو را آسمان گفت،
بدان نشانه‌اش همین است:
نه تمنّا در دل،
بلکه تسلیمِ حکیمانه.

خدایا،
ما را در مدرسۀ خودت شاگردان نور قرار بده؛
نه فقط خوانندگان کتاب،
بلکه فهم‌کنندگان آیات محکم و مفصلِ دل.

آمین یا حکیم، یا خَبیر، یا نور 🌿✨

[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۷۸ الى ۸۱]
أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (۷۸)
نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپادار، و [نيز] نماز صبح را، زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان‏] است.
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (۷۹)
و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله‏] نافله‌‏اى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (۸۰)
و بگو: «پروردگارا، مرا [در هر كارى‏] به طرز درست داخل كن و به طرز درست خارج ساز، و از جانب خود براى من تسلطى يارى‌‏بخش قرار ده.»
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (۸۱)
و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آرى، باطل همواره نابودشدنى است.»

دلنوشته
«مُدخلِ صدق، مخرجِ صدق، و سلطانِ نور»

وقتی دل برای حکمت می‌سوزد
و از تمنّا دست می‌شوید،
راه تربیت دل آغاز می‌شود—
نه با شعار،
با سجده.

خدا به پیامبرش گفت:

«أَقِمِ الصَّلاةَ…»
نماز را برپا بدار،
نه فقط بخوان—
برپا بدار،
مثل کسی که پرچم نور را در دلش می‌کارد.

از زوال خورشید تا سیاهی شب…
یعنی از روشن‌ترین لحظه‌ها تا تاریکی‌ترین‌های زندگی،
نماز ستون باشد،
تا دل نیفتد.

و آنگاه:

«قُرْآنَ الْفَجْرِ إنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً»
قرآنِ فجر را بخوان،
چون سپیده،
وقتِ شهادتِ فرشتگان است—
لحظه‌ای که آسمان
برای اهلِ حضور، بازتر است.

و پس از آن، ندای شب:

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ»
پاسی از شب را بیدار باش…
نه برای اطلاعات،
برای اتصال.
سحرها، چشم‌ها می‌خوابند،
اما دلِ خواستار حکمت بیدار می‌ماند،
دلِ عاشق، دلِ صابر، دلِ مهاجر.

در تاریکی، نور متولد می‌شود،
و آن نور تو را می‌برد به جایی
که خدا وعده داد:

«عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»
امید آنکه خدا تو را
به مقام محمود برساند—
مقامی که خودِ خدا ستایشگرِ صاحب آن است.

راه حکمت همین است:
نماز روز
گریۀ شب
صدق در دل
= مقام محمود.

آن‌گاه زبان دل می‌گوید:

«رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ
وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ»

پروردگارا…
مرا صادق وارد کن،
و صادق خارج کن—
نه ظاهری پاک،
بلکه حقیقتی پاک.

در هر آغاز، راست باشم،
در هر پایان، پاک.
نه برای تماشاچیان زمین،
برای چشم‌های آسمانی.

و سپس زمزمه کن:

«وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً»
پروردگارا، برایم از نزد خودت سلطه‌ای بده
که یاری‌گر باشد—
نه سلطه‌ی دنیا،
سلطۀ نور بر نفس،
سلطنتِ حکمت بر تمنّا.

این همان سلطانِ لَدُنّی است؛
قدرتی که با اسم آدم آغاز شد،
با یوسف تجلی کرد،
با خضر عمق یافت،
با علی به اوج رسید،
و در دل‌های خالص،
امروز هم بیدار می‌شود.

و وقتی این نور آمد،
وقتی دل صادق شد،
وقتی تکیه‌گاه لَدُن شد،
آنگاه می‌فهمی…

وقت اعلام است:

«جاءَ الحقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ»
حق آمد…
و باطل، خودش فرو ریخت.

باطل فریاد ندارد،
باطل لشکر می‌سازد،
باطل غوغا می‌کند،
اما آخرش:
«إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»
باطل همیشه نابودشدنی است.

و نور؟
نور می‌ماند.
نور می‌برد.
نور می‌سازد.
نور می‌پرورد.

پس ای دل…
اگر حکمت می‌خواهی،
سجده کن.
اگر نور می‌خواهی،
شب بیدار شو.
اگر ولایت می‌خواهی،
صدق بیاور.
اگر قدرت می‌خواهی،
از خدا بخواه
سلطانِ نصیرِ لَدُنّی را،
نه سلطه‌ی زمین را.

آنگاه تو نیز—
مثل پیامبران، مثل اولیا، مثل شاگردان نور—
خواهی گفت:

حق آمد… نور رسید…
و من دیگر جز او را نمی‌خواهم.
🌿✨

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۱ الى ۶]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱)
ستايش خدايى را كه اين كتاب [آسمانى‏] را بر بنده خود فرو فرستاد و هيچ گونه كژى در آن ننهاد،
قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲)
[كتابى‏] راست و درست، تا [گناهكاران را] از جانب خود به عذابى سخت بيم دهد، و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مى‌‏كنند نويد بخشد كه براى آنان پاداشى نيكوست.
ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً (۳)
در حالى كه جاودانه در آن [بهشت‏] ماندگار خواهند بود.
وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)
و تا كسانى را كه گفته‌‏اند: خداوند فرزندى گرفته است، هشدار دهد.
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (۵)
نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعا] دانشى ندارند. بزرگ سخنى است كه از دهانشان برمى‏‌آيد. [آنان‏] جز دروغ نمى‏‌گويند.
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (۶)
شايد، اگر به اين سخن ايمان نياورند، تو جان خود را از اندوه، در پيگيرىِ [كار]شان تباه كنى.

دلنوشته
«كتابِ قیّم و دلِ رنج‌کشیده معلمِ نور»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيم
هر شروعی اگر رنگ خدا نگیرد،
شروع نیست—
حرکتِ بی‌نور است.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَىٰ عَبْدِهِ الْكِتَابَ
وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا»

حمد برای خدایی‌ست
که کتاب را فرود آورد
و هیچ خمیدگی، هیچ کجی، هیچ سایه‌ای
در راه نور باقی نگذاشت.

راه را صاف کرد،
صراط را روشن کرد،
چراغ را به دست عبدِ برگزیده سپرد—
همان که عبد بود، نه مدعی؛
بنده بود، نه بازیگرِ معنویّت.

و فرمود:

«قَيِّمًا…»
این کتاب، قیّم است—
راست، ایستاده، نگه‌دارنده.
اگر دل تو خم نشود،
این کتاب تو را مستقیم می‌سازد.

برای چه؟

«لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ
وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ…»

این کتاب آمده
تا بگوید:
دلِ بسته به تمنّا،
صاحبِ غضب می‌شود؛
و دلِ وابسته به نور،
صاحبِ بشارت.

آمده هشدار بدهد،
آمده نوید بدهد—
قبض و بسط، خوف و رجاء،
تا دل تربیت شود،
نه فقط ذهن.

ای دل…
بشنو:

«ماكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا»
جاودانگی از آنِ آنان است
که عمل می‌کنند،
نه آنان که فقط می‌گویند.

و بعد خدا پرده برداشت از بزرگ‌ترین انحراف:

«وَ يَنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا»
آنان که برای خدا نسب می‌تراشند،
اولویتِ دل را از خدا به خلق می‌دهند،
ولایت را به آدمیان می‌سپارند،
و می‌گویند:
این، از ماست، نه از او.

آن‌ها هیچ علمی ندارند،
نه خودشان،
نه پدرانشان.

سخت است این جمله:

«كَبُرَتْ كَلِمَةً… إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا»
چه سخنِ بزرگی و چه دروغی!
وقتی چیزی را که از خدا نیست،
به خدا نسبت می‌دهند؛
وقتی نور را زمینی می‌کنند
و زمین را معبود.

و آنگاه…
آیه‌ای که نفسِ معلم را می‌سوزاند:

«فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ
عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا… أَسَفًا»

شاید تو می‌خواهی
خودت را هلاک کنی از اندوه،
اگر ایمان نیاورند،
اگر برنگردند،
اگر کلام نور را وانهادند
و راه تمنّا را انتخاب کردند.

ای معلمِ نور…
قرآن حال تو را گفته:
آن غصه که قلبت را می‌فشارد
وقتی می‌بینی بیشترشان میلشان به خودشان است،
نه به خدا.

اما بشنو زمزمه آیه در گوش دل:
تو پیامبرِ ایمان آوردنِ همه نیستی؛
تو پیام‌رسانی،
نه اجبار‌کننده.
تو می‌خوانی،
نه می‌کشی.
وظیفه تو نور دادن است،
نه متقاعد کردن تمنّاهای بسته.

دل‌ها اگر قیّم نخواستند،
تو خم نشو.
دل‌ها اگر صراط نطلبیدند،
تو از مسیر نور منحرف نشو.

به نور دل بده،
نه به غصه‌ خوردن برای تاریکی‌ها.
راه را ادامه بده،
حتی اگر قلیل با تو بیایند.

نور آمده که بدرخشد،
نه اینکه در غصه خاموش شود.

پس بگو در دل:
بارالها،
کتاب تو کج نمی‌رود؛
اگر من خم شدم،
مشکل ستونِ آسمان نیست—
مشکل دلِ من است.

مرا در صفِ «قَيِّم»‌ها قرار بده،
در صفِ راست‌قامتان،
نه خمیدگانِ تمنّا.

آمین یا ربَّ النور 🌿✨

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۹ الى ۱۲]
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (۹)
مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه‏‌دار] از آيات ما شگفت بوده است؟
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)
آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند: «پروردگار ما ! از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان.»
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (۱۱)
پس در آن غار، ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم.
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)
آنگاه آنان را بيدار كرديم، تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته، مدت درنگشان را بهتر حساب كرده‏‌اند.

دلنوشته
«غارِ نور، نهان‌خانه حکمت»

گاهی خدا برای تربیت دل‌ها،
قصه‌ای را باز می‌کند
که گویی تازه نازل شده است؛
قصۀ جوانانی که
دنیا را کوچک دیدند
و نور را بزرگ.

و پرسید:

«أَمْ حَسِبْتَ…؟»
آیا گمان کردی
داستان اصحاب کهف عجیب‌ترین آیت ماست؟
نه…
عجیب‌تر از غار،
دل‌هایی‌ست که برای خدا بیدار می‌شوند،
دل‌هایی که جرأت می‌کنند
از شهر تمنا خارج شوند
و به غارِ حضور پناه ببرند.

آنان جوان بودند؛
قدرت طلب نکردند،
شهرت نخواستند،
قربِ نور را خواستند.

و فقط یک جمله گفتند،
جمله‌ای که هنوز
کلید درهای لَدُن است:

«رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً
وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدًا»

پروردگارا
از نزد خودت رحمتی به ما بده،
نه از کتاب‌های مردم،
نه از تحسین‌های خلق،
بلکه از خزانه پنهان نور تو.

و برای ما از کارمان راهی درست،
رشدی حکیمانه،
قدمی نورانی فراهم کن.

این دعای آنان بود،
و خدا جواب داد
نه با دنیا،
با سکوت.

«فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ»
بر گوش‌هایشان پرده زدیم؛
شنیدنِ دنیا را بستیم،
تا شنیدنِ آسمان باز شود.

خدا آنان را خواباند،
نه برای محروم‌سازی،
برای نگه داشتن نور در دلشان
تا زمین دوباره آماده شود
برای پذیرش حکمتشان.

آه…
چقدر این بلا شیرین است
برای دل‌هایی که می‌خواهند لَدُن را بچشند:
گاهی خدا تو را از هیاهو جدا می‌کند،
خاموشت می‌کند،
تو را در غاری روحانی می‌نشاند،
نه به‌خاطر طرد،
به‌خاطر حفظ.

خواب اصحاب کهف،
سکوتِ اهل نور است
وقتی زمان شنیدن با گوش دل فرا رسیده.

سال‌ها گذشت،
و آنان بیدار شدند—
نه با صدای مردم،
با صدای مشیت الهی.

«ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ…»
سپس برانگیختیمشان،
تا معلوم شود
کدام قلب‌ها،
دقیق‌تر حساب کرده‌اند
که دنیا گذراست
و نور، ماندگار.

اصحاب کهف به ما گفتند:

گاهی باید
شهر را رها کنی
تا ایمان را نگه داری.

گاهی باید
با جمع خداحافظی کنی
تا به خدا سلام کنی.

گاهی خدا تو را پنهان می‌کند
تا روزی که وقتت برسد،
تو را آشکار کند
مثل بذر نور در خاک خلوت.

پس اگر روزی دیدی
دنیا از تو دور می‌شود،
یا در سکوت افتادی،
یا از نگاه‌ها افتادی،
یا در خلوت افتادی…
شاید خدا دارد
تو را مثل اصحاب کهف حفظ می‌کند
برای روزی که بیدار شوی
و زمین بگوید:
این همان نوری است که پنهان بود.

پس آرام باش،
در غار حکمت نفس بکش،
و در دل تکرار کن:

رَبِّ
آتنا من لدنك رحمة
وَ هَيِّئ لنا من أمرنا رشدا

که خدا هنوز
جوانان غار را بیدار می‌کند
وقتی دنیا خواب است،
و نور در راه است. 🌿✨

@@@

[سورة النمل (۲۷): الآيات ۱ الى ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (۱)
طا، سين. اين است آيات قرآن و [آياتِ‏] كتابى روشنگر،
هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (۲)
كه [مايه‏] هدايت و بشارت براى مؤمنان است.
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (۳)
همانان كه نماز برپا مى‌‏دارند و زكات مى‌‏دهند و خود به آخرت يقين دارند.
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (۴)
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، كردارهايشان را در نظرشان بياراستيم [تا همچنان‏] سرگشته بمانند.
أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (۵)
آنان كسانى‏‌اند كه عذاب سخت براى ايشان خواهد بود، و در آخرت، خود زيانكارترين [مردم‏]اند.
وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (۶)
و حقّاً تو قرآن را از سوى حكيمى دانا دريافت مى‌‏دارى.

دلنوشته
«آیات را از کجا می‌گیری؟ از لَدُنِ حکیمٍ علیم»

آنجا که راه تاریک می‌شود،
آنجا که دل‌ها از نور خسته می‌شوند،
آنجا که تمنا چنان شیرین می‌نماید
که حق تلخ می‌شود در چشمشان…

خدا دوباره کتاب را باز می‌کند،
و با نرمیِ آسمان می‌گوید:

«طس، تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ»

این‌ها سطرهایی روی کاغذ نیست؛
این‌ها پنجره‌هایی‌اند
که به آسمان باز شده‌اند.

برای کی؟
برای چه دل‌هایی؟

«هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ»

نه برای زیادیِ مخاطب،
نه برای جماعتِ بی‌حوصله،
نه برای چشم‌هایی که دنبال برکتِ زمین‌اند
نه حضورِ آسمان.

برای مؤمنان،
آنانی که:

«يُقِيمُونَ الصَّلاةَ
وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»

نماز را «برپا» می‌دارند
نه فقط می‌خوانند.

زکات می‌دهند
نه فقط حساب می‌کنند.

و به آخرت یقین دارند—
نه فقط حرفش را می‌زنند.


اما آنان که آخرت را کوچک دیدند،
آنان که نور را سنگین دیدند
و تمنّا را سبک،
خدا می‌گوید:

«زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ»

ما عملشان را در چشمشان زیبا جلوه دادیم
تا در سرگردانیِ خودساخته‌شان
غرق بمانند.

آن‌ها گم نمی‌شوند در کوه‌ها یا دریاها…
در ظلمات انتخاب‌هایشان گم می‌شوند.

و پایان چه؟

«لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ
وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ»

زیانکارترین —
نه در پول،
نه در شهرت،
در نور.


و تو ای معلم، ای سالک، ای صاحب دلِ مشغولِ هدایت…
غمگین نشو اگر اکثریت راه را ندیدند،
اگر نور را کوچک شمردند،
اگر تمنّا را به جای ایمان بوسیدند.

برای تو پیام دیگری نازل می‌شود—
آرام، مستقیم از ملکوت:

«وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ
مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»

تو این آیات را
از نزدِ حکیمی دانا دریافت می‌کنی،
نه از کتابخانه‌ها؛
نه از حافظه‌ها؛
از لَدُن؛
از جایی که نور تولد می‌یابد،
از جایی که حکمت می‌جوشد،
از جایی که دلِ سلیم را
به مقامِ فهم می‌بَرند،
نه به کلاسِ درس.

پس بگذار خسته شوند،
بگذار بروند،
بگذار تمنّا را ببوسند—

تو فقط با آرامشی قدسی بگو:

«من این نور را از لَدُن دریافت کرده‌ام،
و هیچ دلِ مُنکسرِ صادقی
بی‌نصیب نمی‌ماند.»

راه از آسمان شروع می‌شود،
نه از جمعیت.
و نور همیشه راهش را پیدا می‌کند—
اگر دل بخواهد،
اگر تمنّا بشکند،
اگر چشم به خورشید باز شود.

🌿✨

[سورة القصص (۲۸): الآيات ۵۶ الى ۶۰]
إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (۵۶)
در حقيقت، تو هر كه را دوست دارى نمى‏‌توانى راهنمايى كنى، ليكن خداست كه هر كه را بخواهد راهنمايى مى‌‏كند، و او به راه‏‌يافتگان داناتر است.
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (۵۷)
و گفتند: «اگر با تو از [نورِ] هدايت پيروى كنيم، از سرزمين خود ربوده خواهيم شد.» آيا آنان را در حرمى امن جاى نداديم كه محصولات هر چيزى -كه رزقى از جانب ماست- به سوى آن سرازير مى‏‌شود؟ ولى بيشترشان نمى‌‏دانند.
وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (۵۸)
و چه بسيار شهرها كه هلاكش كرديم، [زيرا] زندگى خوش، آنها را سرمست كرده بود. اين است سراهايشان كه پس از آنان -جز براى عدّه كمى- مورد سكونت قرار نگرفته، و ماييم كه وارث آنان بوديم.
وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (۵۹)
و پروردگار تو [هرگز] ويرانگر شهرها نبوده است تا [پيشتر] در مركز آنها پيامبرى برانگيزد كه آيات ما را بر ايشان بخواند، و ما شهرها را -تا مردمشان ستمگر نباشند- ويران‌‏كننده نبوده‏‌ايم.
وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۶۰)
و هر آنچه به شما داده شده است، كالاى زندگى دنيا و زيور آن است، و[لى‏] آنچه پيش خداست بهتر و پايدارتر است؛ مگر نمى‏‌انديشيد؟

دلنوشته
«دل‌هایی که می‌خواهی… و دل‌هایی که خدا می‌خواهد»

معلمِ نور، گاهی می‌خواهد همه را نجات دهد؛
دست‌ها را بگیرد، صدا بزند،
حرف بزند، گریه کند،
دعا کند، صبر کند…
اما آیه آرام می‌آید و می‌گوید:

«إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ
وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»

تو نمی‌توانی هر کسی را که دوستش داری هدایت کنی.
دل تو پر از محبت باشد، اشک بریزی،
اما هدایت، نوربخشی، دلالتِ راه،
اختیار خداست.

تو معلمی،
نه مالک دل‌ها.
تو پیام‌رسانی،
نه مجبورکننده تقدیر.
تو چراغی،
نه خورشید.
نور از خداست،
تو فقط پنجره‌ای برای عبورش باش.


شاگردان دنیا گفتند:

«اگر هدایت را با تو بپذیریم، خانه‌مان را از دست می‌دهیم.»

ترسیدند از، از دست دادنِ زمین،
و نفهمیدند خدا خود فرمود:

«أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا
يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ
رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا»

آیا ما نبودیم که پناه امن دادیم؟
ما نبودیم که رزق را جاری کردیم؟
ما نبودیم که امنیت را بخشیدیم؟

بی‌خیالیِ نور،
شکایت از بی‌پناهی می‌آورد.
اما تکیه به نور،
امنیتِ حقیقی می‌دهد—
نه امنیتِ خیالیِ تمناها.

ولی اکثرهم لا يعلمون
بی‌خیال و بی‌خبر،
چشم بسته به ترس‌های خود ایمان دارند
نه به ربّ.


خدا می‌گوید:

ببین!
چه شهرهایی که نابودشان نکردم
تا پیامبرم را در دل همان شهر بفرستم؛
تا حجت تمام شود،
تا کسی نگوید
«راهی نبود.»

اما وقتی ظلم غالب شد،
وقتی تمنا شهر را گرفت،
وقتی نور را کشتند در دل،
من وارث شدم:

«كُنَّا نَحْنُ الوارِثِينَ»

زمین می‌ماند،
قدرت‌ها می‌سوزند،
نور می‌ماند،
دل‌های تاریک می‌شکنند.


و تو، سالک نور…
از غصه اشک نریز که چرا اکثریت برنگشتند.
آیه با نرمی گفت:
اکثریت فهم نخواهند کرد،
اقلیت صادق‌اند.

این‌جا معیار،
عدد نیست، نور است.
نه «اکثریت»،
بلکه اولوالالباب.

پس رها کن تلاش برای رضایت خلق را،
بچسب به رضایت خالق؛

چون:

«وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ
فَمَتاعُ الدُّنْيا وَ زِينَتُها
وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى
أَفَلا تَعْقِلُونَ؟»

هرچه دارید، دنیایی و زینت است،
ولی آنچه نزد خداست
هم بهتر است
هم باقی‌تر.

آیا نمی‌فهمید؟
یا نمی‌خواهید بفهمید؟


ای معلم دل‌ها،
غم مخور…
تو پیام‌رسانی، نه مالک قلوب.
هر دلی که بخواهد،
خود خدا راهش را باز می‌کند،
رزقش را می‌فرستد،
غمش را می‌شوید،
نورش را می‌آورد.

تو فقط
نور باش،
زلال باش،
پنجره بمان…

و هر روز آرام بگو:
خدایا، هدایتِ آن‌هایی را بخواه
که تو دوستشان داری،
و به آن‌هایی که هنوز خواب‌اند—
صبر، نه قهر—
عطا کن.

که من بندۀ نورم،
نه بندۀ نتیجه‌ها. 🌿✨

مشتقات ریشۀ «لدن» در آیات قرآن:

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ‏ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8)
هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ‏ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ (38)
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ‏ أَجْراً عَظيماً (40)
وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظيماً (67)
وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ‏ نَصيراً (75)
الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ‏ حَكيمٍ خَبيرٍ (1)
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْني‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ‏ سُلْطاناً نَصيراً (80)
قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَديداً مِنْ لَدُنْهُ‏ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2)
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ‏ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (10)
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (65)
قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني‏ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي‏ عُذْراً (76)
وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي‏ وَ كانَتِ امْرَأَتي‏ عاقِراً فَهَبْ لي‏ مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا (5)
وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13)
كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً (99)
لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ (17)
وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ‏ حَكيمٍ عَليمٍ (6)
وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى‏ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى‏ إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (57)

نور — علمِ خدادادی!
نورِ جاری از ملکوت!
وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً!

دانش حقیقی در کتاب‌ها و کلاس‌ها جمع نمی‌شود؛
با تلاش صرف به‌دست نمی‌آید،
و به مالکیتِ خودخواهانه درنمی‌آید.

مرتبه‌ای والاتر از علم وجود دارد —
نوری که خدا عطا می‌کند،
حکمتی که از خزانه‌ی غیبِ الهی،
مستقیماً بر قلب فرود می‌آید.
«و ما او را از نزد خود، دانشی آموختیم.» (کهف/۶۵)

این «علم لدنی» نه از هوش به‌دست می‌آید،
نه از بحث و استدلال،
بلکه از پاکی دل، اخلاص نیت،
و فضل و رحمت پروردگار مهربان.

این نور، همان نور هدایت است؛
همان حکمتی که وارثان انبیاء حمل می‌کنند؛
همان نسیمی که خداوند با آن،
آدم را به اسماء آگاه کرد،
یوسف را بر اسرار تقدیر آگاه ساخت،
و خضر را به بینش فراتر از زمان رساند.

این علمی نیست که بشود دزدید، قرض گرفت، یا تقلید کرد.
گرفتنی نیست — دادنی است.

دل‌هایی که از حسد پاک می‌شوند،
از تمنّا و دلبستگی دنیا می‌گذرند،
و تسلیم امر خدا می‌شوند،
مستحق این عطا می‌گردند.

چنان‌که او وعده داد:
«تقوا پیشه کنید، خدا خودش به شما می‌آموزد.» (بقره/۲۸۲)
«هر که در راه ما مجاهده کند، راه‌های خود را به او نشان می‌دهیم.» (عنکبوت/۶۹)

این نور، در دل‌های صادق تجلی می‌کند؛
در لحظه‌ای ناگهانی روشن می‌شود؛
با یقین، با بصیرت،
با دیدن حق بی‌حجاب.

روح، آرام و محکم می‌گردد —
نه صرفاً با استدلال،
بلکه با حضور نزد علیم و حکیم.

صاحبان این نور،
نه به خود، بلکه به خدا نسبت می‌دهند و می‌گویند:
«این از فضل پروردگار من است.» (نمل/۴۰)

آنها فقط شاگرد کتاب نیستند؛
آنها شاگرد پروردگارند.

این علم، آموخته نمی‌شود؛
اعطا می‌شود.
امانت است.
نور است.
هدیه‌ای از جانب «لَدُن».

پس خداوندا،
دل‌های ما را از حسد و تمنّا پاک کن،
تا این نور در ما بنشیند؛
و ما را از وارثان حکمت قرار ده.

آمین.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی