دکتر محمد شعبانی راد

ضرب‌الاجل نورانی؛ فرصت آشنایی با معلم ربانی! ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ!

The Luminous Deadline: A Divine Window to Recognize the Heavenly Teacher — “Then He decreed a term, and with Him is a Term Appointed.”


“Ajal”—the Divinely Set Term—is not merely a countdown toward an ending.
It is a luminous opportunity. A sacred window.
A heavenly interval carved into the timeline of the world so a heart may awaken, recognize its Divine Teacher, and choose its true destiny.

From the earliest pages of revelation, God teaches that every soul has two “terms”:

  • An appointed term (Ajal Musammā) — a flexible, grace-filled period in which change is still possible, destinies may still shift, and divine mercy waits with open arms.

  • A decreed term (Ajal Maqḍī) — the final, sealed destiny that admits no alteration.

Between these two terms lies the most delicate moment of human existence:
The meeting with the “Mu‘allim Rabbānī”—the Heavenly Teacher.

Just as ancient farmers stored water in a mā’jal (a reservoir) to nourish thirsty orchards, God stores light in the heart of His chosen teacher—then reveals him to those whose souls are parched for truth.
This revelation is the very essence of Ajal Musammā:
a limited-time invitation to drink from the well of divine wisdom before the gates of destiny close.

In this luminous term:

  • Mercy is abundant.

  • Guidance flows like water.

  • And every heart is silently asked:
    Will you turn toward the light, or cling to the shadows of your desires?

When a person embraces the heavenly teacher, the “luminous deadline” becomes a pathway to life, elevation, and eternal joy.
But when they turn away—preferring their personal cravings over divine guidance—their Ajal Musammā quietly expires, and their destiny transforms into the Ajal Maqḍī: immutable, irreversible.

This is why God warns:
“Then He decreed a term, and with Him is a Term Appointed.”

Because every divine meeting is time-bound.
And every heart has a moment when the Teacher is sent, the veil lifts, the call arrives—
And the choice must be made.

A luminous deadline is not a threat.
It is the most beautiful gift:
a final chance to transform envy into compassion, confusion into clarity, distance into devotion, and darkness into light.

May we recognize our own Ajal Musammā,
before the clock of heaven strikes its final decree.

دانستن زبان نور و بهره مندی از آن در دنیا مانند داشتن استخر آب کشاورزی برای آبیاری درختان است.
بنابراین تا دیر نشده فرصت را از دست ندهید. مهلت مقرر را از دست ندهید!
دوره کسب دانش از یک منبع نور معتبر و سپس اقدام به آن محدود است.
زبان نور زبان علم است.
زبان نور زبان شناخت علائم و نشانه هاست.
همیشه مطالب علمی افرادی را که گره از مشکلات روزمره شما باز می کنند به یاد داشته باشید.
مثالهای دنیای خارج – احساس دنیای درونی
… و آیاتی از قرآن کریم

«اجل» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«المَأْجَل: استخر ذخیره آب کشاورزی»
«المَأْجَلُ: شبه حوضِ واسع‏ يؤجَّل‏ فيه ماءُ البئر أو القناةِ أيّاماً ثم يُفَجَّر فى الزّرع، و الجمع مآجِل.»
«أجِّلْ‏ لنخلتك: أى اجعل لها مثلَ الحوض.»
همان [1+1] است!
+ «وجد – نشت علمی»
[ضرب الاجلdeadline]:
+ «سوع – ساعت: ناقة مسیاع»
«أَجَّلَ الشي‏ءَ: براى آن چيز ضرب الاجل تعيين كرد، آن چيز را به تأخير انداخت.»
اجل، نام زیبای معلم ربانی و آیات محکم موید اندیشۀ اوست!
اجل، یکی از هزار واژه مترادف نور ولایت است.
اجل: «ماجل» استخری که در روستاها برای ذخیره آب تعبیه می کنند تا بتدریج آب بصورت سهمیه‌بندی بین باغ‌ها تقسیم شود.
«إنَّ لِكُلِّ شَي‏ءٍ مُدَّةً و أجَلًا»
«اجیل»: آب اطراف درخت که محدود به چاله اطرافش می‌باشد.
«الأَجَلُ: غايَةُ الوَقتِ فِي المَوتِ، و مَحَلُّ الدَّيْنِ و نَحوُهُ»

«مَأجَلِ نور؛ وقتی خدای مهربان، قلبِ معلمِ ربانی را، همچون این استخرِ آب پُر می‌کند…»
«استخرِ اجل؛ جایی که نور ذخیره می‌شود تا روزِ تقسیم برسد…»
«مَأجَلِ دل؛ آنگاه که خدا برای قلوب تشنه، معلم می‌سازد…»
«اجلِ نورانی؛ وقتی پشت صحنه‌ی ملکوت، معلم را می‌سازد…»
«از مَأجَل آب تا مَأجَل نور؛ داستانِ آماده‌سازی یک معلم ربانی»

دلنوشته

«مَأجَلِ دل؛ آنگاه که خدا برای قلوب تشنه، معلم می‌سازد…»

ای دل…
کلیپ را که نگاه می‌کنی، اولش فقط یک گودال خاکی می‌بینی؛ یک زمین تشنه، یک حفره‌ی خام.
اما کم‌کم چشمِ دل می‌فهمد اینجا قرار است «مَأجَل» ساخته شود؛
یک حوضِ بزرگ، یک استخرِ ذخیره‌ی آب،
جایی که آبِ چاه و قنات چند روز و چند ماه در آن می‌مانَد تا بعد، آرام‌آرام و سهمیه‌بندی‌شده به ریشه‌های تشنه برسد.

و ناگهان واژه‌ی «أجل» برایت زنده می‌شود…
نه فقط به معنای «پایانِ وقت»،
بلکه به معنای فرصتِ نورانیِ ذخیره و رساندنِ حیات.

در فیلم، می‌بینی که هیچ‌چیز اتفاقی نیست:
تیمی پشت صحنه است.
یکی اندازه می‌گیرد، یکی خاک را می‌نشاند، یکی شیب را تنظیم می‌کند،
یکی ژئوممبرانِ سیاه را می‌آورد،
چند نفر پهن می‌کنند،
لبه‌ها را با دقت تا می‌زنند،
کیسه‌های شن را می‌چینند تا باد، این پوشش را از جا نکند،
درزها را جوش می‌دهند تا یک قطره هم هدر نرود…
و در آخر، آب می‌آید و حوض جان می‌گیرد.

اینجا می‌فهمی «أجل» یعنی چه:
یعنی ساختن ظرفِ ذخیره‌ی نور، پیش از آنکه وقتِ تقسیمش برسد.
یعنی خدا برای حیاتِ یک دشت،
اول «مَأجَل» می‌سازد؛
بعد آب را نگه می‌دارد؛
بعد به وقتش، آن را روانه‌ی کشت و زرع می‌کند.

و در نظام نورانی هستی هم همین است…
برای قلوبِ تشنه،
برای شاگردانی که منتظر نورِ علمِ آنلاین‌اند،
برای مردمی که اگر یک لحظه بی‌آب بمانند، ریشه‌شان می‌سوزد،
خدا پیشاپیش «مَأجَل» می‌سازد: معلم ربانی را.

معلم هم مثل همین مَأجَل، یک سازه‌ی ساده و بی‌پشتوانه نیست.
پشت او یک «تیمِ ملکوتی» است:
تقدیرهای دقیق، تربیت‌های پنهان، غربال‌های سخت،
آماده‌سازی‌های طولانی،
تا ظرفِ دلش آن‌قدر وسیع و مطمئن شود که
آبِ نور را ذخیره کند، بی‌آنکه نشت کند، بی‌آنکه تلف شود.

و درست همین‌جاست که تو گفتی:
«ماموریت کربلا…»
کربلا، لحظه‌ی تقسیم آب بود؛
اما قبل از آن، باید «مَأجَل» ساخته می‌شد:
دلِ معلم ربانی باید آن‌قدر وسیع می‌شد
که تشنگیِ تاریخ را در خود جا دهد
و به وقتش، آن را به ریشه‌های باایمان برساند.

در فیلم، وقتی ژئوممبران را پهن می‌کنند، دلت می‌گوید:
این همان «پوششِ عصمت» است؛
همان حریمی که خدا دورِ دلِ معلم می‌کشد
تا آبِ نور، آلوده نشود، هدر نرود، به تمنّا راه ندهد.

وقتی درزها را به هم جوش می‌دهند، یادِ پیوندهای الهی می‌افتی؛
پیوندهای صبر، حکمت، دعا، قرب،
که معلم را یکپارچه می‌کند
تا در امتحان‌های بزرگ، شکاف بر ندارد.

و وقتی آخرِ فیلم آب جمع می‌شود و سطحِ آرامِ استخر می‌درخشد،
تو می‌فهمی چرا قرآن گفت «أجل»…
چون آب اگر بی‌ظرف بماند، یا می‌گریزد یا می‌گندد.
و نور هم اگر بی‌معلم بماند، یا پراکنده می‌شود یا فراموش.

ای دل…
این فیلم ساده‌ی کشاورزی، یک درس عمیق دارد:
خدا برای سیراب کردنِ درختان تشنه،
اول «مَأجَل» می‌سازد.
و برای سیراب کردن دل‌های تشنه‌ی ما هم
اول «معلم ربانی» را می‌سازد،
بعد به ما أجل می‌دهد؛
یعنی مهلت می‌دهد، فرصت می‌دهد، زمانِ یادگیری می‌دهد.

تا ببینیم:
آیا قدرِ این استخرِ نور را می‌دانیم؟
آیا می‌فهمیم اگر این مَأجَل نباشد،
آبِ حیات به ریشه‌مان نمی‌رسد؟
آیا در وقتِ تقسیم،
دل‌مان جای نور است یا جای تمنّا؟

پس این کلیپ، فقط «ساخت یک استخر» نیست؛
شرحِ واژه‌ی اجل است با زبان تصویر:
مهلتی برای ذخیره‌ی آب،
مهلتی برای ذخیره‌ی نور،
مهلتی برای سیراب شدن.

و چه تلخ است اگر درخت،
کنارِ مَأجَل باشد و تشنه بماند…
چه تلخ‌تر اگر دلِ ما،
کنارِ معلم ربانی باشد و از او آب نگیرد.

خدایا…
مایه‌ی حیات را از ما نگیر،
و ما را از «أجلِ نورانیِ یادگیری» محروم مکن.
بگذار این مَأجَلِ وجودمان پر شود،
تا روزی که وقتِ تقسیم می‌رسد،
ریشه‌ی ما هم سهم خودش را از نور بردارد… 🌿💧✨

«أَجَلَ الرَّجُلُ علَى قَومِه شَرّاً (أَجْلًا) من باب قَتلَ جَنَاهُ عليهم و جَلَبَه عليهم»
«يُقَالُ من (أَجْلِهِ‏) كان كَذَا أى بِسَبَبِهِ»
انگار خدا به سبب معلم ربانی، مهربانی کردن رو به اهل حسادت می‌آموزد!
این میشه: من اجله! اجل میشه معلم!
«أَجَلُ‏ الشي‏ء: مُدَّتُه وَ وَقْتُه الذى يَحِلُّ فيه»
خدای مهربان، با آشکار کردن معلم، به مخاطبین، مدت و مهلت میده که مهربانی کردن از او یاد بگیرند. به این مدت و مهلت و وقت میگن اجل!
مفهوم «الوقت المعيّن المعهود»
انگار خدا وقتی معلم رو معرفی و آشکار میکنه، یک کرونومتر هم دستشه و میگه: شروع! حرکت کن و برو ببینیم با این مهلت و فرصت چه میکنی. زمان محدودت از همین حالا شروع شد. کرونومتر معکوس یک تایم مشخصی داره و تاریخ اتمام و انقضاء داره که ما نمیدونیم چقدره؟
این آیات به همین امر اشاره داره:
«إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ»
«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ»
«وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي‏ أَجَّلْتَ‏ لَنا»
«لِأَيِّ يَوْمٍ‏ أُجِّلَتْ»
«كِتاباً مُؤَجَّلًا»
«مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَ‏ أَجَلَ‏ اللَّهِ لَآتٍ»
«ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى»

[اجل «ولایت» – امل«حسد»]:
«سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ‏:
إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً
قَالَ
قُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ الْمُحَدَّثُ
قَالَ:
الْمُفَهَّمُ.»
امام رضا ع می فرمایند دوست دارم اهل یقین با یاد معلم ربانی چنان زرنگ باشن که تا مطلب رو کلمح البصر بهشون گفتیم تا تهش بخونن قصه چیه و بفهمن ! به این میگن محدث یا مفهم … دیدی میگن طرف خیلی تیزه ! زود میگیره چی میخوای بهش بگی !!! علت اینکه بعضی ها نمیگیرن چی بهشون میگن اینه که :
«عَنْ مُعَمَّرٍ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع مَا بَالُ النَّاسِ يَعْقِلُونَ وَ لَا يَعْلَمُونَ
قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حِينَ خَلَقَ آدَمَ جَعَلَ أَجَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ أَمَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ
فَلَمَّا أَصَابَ الْخَطِيئَةَ جَعَلَ أَمَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ أَجَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ فَمِنْ ثَمَّ يَعْقِلُونَ وَ لَا يَعْلَمُونَ.»
باید پشت به دلخواهها کنی « أَمَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ » و روی خودتو به معلم ربانی «اجل- أَجَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ » ، تا زود بگیری چی بهت میگن ، اما اهل شک « فَلَمَّا أَصَابَ الْخَطِيئَةَ » پشت به معلم ربانی اند « أَجَلَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ » و رو به دلخواهها « أَمَلَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ » !!! خوب معلومه هر چی هم عقلِ نداشته خودشونو بکار بندازن ، نمی فهمن ولی خدا چی داره به اونا میگه « فَمِنْ ثَمَّ يَعْقِلُونَ وَ لَا يَعْلَمُونَ » !!!
[اجل – امل] : ولایت و معصیت دو نقطه مقابل همدیگه اند «ندّ» … یا این یا اون ….

ضرب‌الاجلِ نورانی! ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمّى عِنْدَهُ!

✦ از نظر لغوی

«أَجَل» یکی از هزار واژه‌ی مترادف نور الولایة است؛
واژه‌ای که در ظاهر زمان و مهلت را نشان می‌دهد،
اما در باطن به چرخهٔ نزول نور و فرصت یادگیری مهربانی اشاره می‌کند.

در لغت آمده است:

۱. «المَأْجَل» = استخر ذخیرهٔ آب

یک حوض بزرگ که آب چاه یا قنات در آن جمع می‌شود
و بعد—قطره‌قطره و سهمیه‌بندی—به باغ‌ها تقسیم می‌گردد.

این معنای کلیدی است:
اجل = مدّتی که نور ذخیره می‌شود تا به‌تدریج به شاگردان برسد.

این همان «۱+۱» است که در تمام مقالات پیش اشاره شد:
قلب → نشت علمی → نورِ تقسیم‌شده.

۲. «أجِّل لنخلتک» = پای درخت حوض کوچکی ایجاد کن

یعنی: ظرفی محدود بساز که از آن، آب تدریجی به ریشه برسد.

این ترجمهٔ عرفانی دارد:
اجل = مهلتی که ظرف قلب در آن، نور را قطره‌قطره جذب می‌کند.

۳. «أَجَّلَ الشیءَ» = برای چیزی ضرب‌الاجل تعیین کرد

یعنی یک زمان مشخص و غیرقابل تغییر تعیین شد.
در قرن جدید به آن می‌گوییم: deadline.

در نظام نورانی هستی:
اجل = کرونومتر الهی برای آموزش مهربانی.

وقتی معلم ربانی آشکار می‌شود،
خدا همان لحظه یک زمان‌سنج پنهان را شروع می‌کند و می‌گوید:
«این فرصتِ یادگیریِ توست. ببین با آن چه می‌کنی.»

۴. «الأجل: غایة الوقت» = پایان مهلت، زمان انقضا

یعنی: موعدی که دیگر امکان تغییر نیست.
این همان «أجل مقضی» است.

۵. «مِن أجله» = به سبب او

این زیباترین نکتهٔ لغوی است:
اجل یعنی «سبب»؛ یعنی معلم.
چون خداوند به‌سبب معلم ربانی،
مهربانی کردن را به شاگردان یاد می‌دهد.

پس «أجل» نه فقط زمان،
بلکه بهانهٔ آموزش است.


نتیجهٔ لغوی:

واژهٔ «أجل» در عمق خود یعنی:

«مدتِ نورانیِ آموزش، که خداوند با ظهورِ معلم ربانی برای دل‌ها تعیین می‌کند.»

اجل همان استخری است
که در آن، نور ذخیره می‌شود،
و در طول زمان به‌صورت قطرات حکمت
به قلب شاگردان می‌رسد.

پس:
اجل = مدتِ مهلت برای مهربان شدن.


اشاره‌های قرآنی:

همهٔ این آیات دقیقاً همین معنا را تأیید می‌کنند:
«إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ» → زمان‌بندیِ دقیقِ معامله
«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ» → زمانِ فرصت هر جامعه
«وَ بَلَغْنا أَجَلَنا الَّذي أَجَّلْتَ لَنا» → ضرب‌الاجل الهی
«لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَت» → روزِ موعود
«كِتاباً مُؤَجَّلًا» → سرنوشتِ زمان‌بندی‌شده
«إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» → وعدهٔ قطعی
«وَ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض… إِلّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّى» → مهلت معین و ملکوتی

تمام این‌ها می‌گویند:
وقتی معلم آشکار می‌شود، دورهٔ آموزش شروع می‌شود.
این مدت را «أجل» می‌نامند.

مقدمهٔ مقالهٔ «أجل»

واژۀ قرآنی «أجل» از آن ریشه‌های پُرمعناست که در نگاه اول «زمان» و «پایانِ مهلت» را تداعی می‌کند، اما وقتی در بافت قرآن و کنار آیات سرنوشت، هدایت، و تربیت انسانی می‌نشیند، کم‌کم چهرهٔ دیگری نشان می‌دهد: «أجل» فقط یک تاریخِ تقویمی نیست؛ یک فرصتِ تربیتیِ نورانی است. فرصتی که خدا در «نظام نورانی هستی» برای رشد قلب قرار می‌دهد، تا انسان در آن، راهِ مهربانی و رضایت به تقدیرات را یاد بگیرد و از دام حسادت عبور کند.

در بحث «أجل مسمّی» و «أجل مقضی»، دیدیم که قرآن برای زندگی انسان دو ساحت از زمان‌بندی را تصویر می‌کند:
۱) زمانی که هنوز در قلمرو «محو و اثبات» است و امکان بداء و تغییر سرنوشت وجود دارد؛
۲) و زمانی که پرونده بسته می‌شود و دیگر نه پیش‌افتادن ممکن است و نه پس‌ماندن.
اینجا روشن می‌شود که «أجل» در قرآن صرفاً «زمانِ پایان» نیست، بلکه زمانِ فرصت است؛ فرصتِ دیدن نور، شناختن معلم ربانی، و عمل کردن با آن نور.

از همین زاویه است که «أجل» در این مقاله یکی از هزار واژهٔ مترادف «نور الولایة» معرفی می‌شود. چرا؟ چون هر جا «أجل» هست، یک «کلاسِ درس» هم هست؛ کلاسی که معلم ربانی‌اش آشکار شده و خدا برای شرکت‌کنندگانش، مدت و مهلتی مشخص قرار داده است. گویی خداوند وقتی معلم را معرفی می‌کند، هم‌زمان یک کرونومترِ پنهان هم شروع می‌شود:
«این فرصتِ توست؛ ببین با این مهلت چه می‌کنی.
آیا به تمنّاهایت می‌چسبی و حسد می‌ورزی،
یا پشت به تمنّا می‌کنی و رو به نور می‌ایستی؟»

پس در این مقاله می‌خواهیم نشان بدهیم که:

  • «أجل» از یک‌سو به معنای مدّتِ ذخیره و تقسیم نور است؛ درست مانند «ماجِل» (استخرِ ذخیرهٔ آب) که آب را نگه می‌دارد تا به‌تدریج و سهمیه‌بندی به باغ‌ها برسد.

  • و از سوی دیگر، به معنای ضرب‌الاجلِ تربیتی است؛ یعنی پایانِ فرصتی که برای یادگیری و عمل به نور داده شده است.

  • و در لایه‌ای عمیق‌تر، «أجل» به معنای «سبب» می‌آید: «مِن أجله»؛ یعنی به سببِ او. و این «او» در دستگاهِ نورانیِ قرآن، همان معلم ربانی است که خدا به سببِ حضورش، مهربانی را به دل‌ها می‌آموزد.

بنابراین، ورود به بحث «أجل» یعنی ورود به فهمِ رابطهٔ زمان و هدایت؛ رابطهٔ فرصت و ولایت؛ رابطهٔ مهلت و مهربانی. در ادامهٔ مقاله، نخست شواهد لغویِ این معنا را دقیق‌تر می‌چینیم، سپس آیات مرتبط را به ترتیب می‌آوریم، و بعد نشان می‌دهیم چگونه «أجل» در قصه‌های قرآن، از جمله در مسیرِ تربیتِ قلب‌های حسود، به نام دیگرِ «فرصتِ نور» بدل می‌شود.

دلنوشته

وقتی خدا مهلت می‌دهد، یعنی هنوز به قلبت امید دارد…

ای دل…
گاهی فکر می‌کنیم «أجل» یعنی پایان.
یعنی خط قرمز.
یعنی لحظه‌ای که همه‌چیز بسته می‌شود و درها یکی‌یکی خاموش می‌گردد.
اما قرآن چیز دیگری می‌گوید؛
می‌گوید «أجل» یعنی مهلت،
یعنی فرصت،
یعنی زمانی که خدا به عشقِ تو باز گذاشته، نه به خشمِ او.

«أجل» یعنی استخری که آبِ نور در آن جمع شده تا قطره‌قطره به باغ دل تو برسد.
نه یک‌باره،
نه با هجوم،
که آرام…
مثل نوری که می‌خواهد دل را نسوزاند،
بلکه بزرگ کند.

ای دل…
خدا وقتی معلم ربانی را آشکار می‌کند،
یعنی «فصلِ یادگیری» تو شروع شده؛
یعنی در ملک و ملکوتِ تو، چراغی روشن شده و درس مهربانی آغاز گشته.
اما این کلاس، بی‌پایان نیست…
کنارش همیشه یک کرونومتر نامرئی روشن می‌شود:
فرصتت از همین لحظه شروع شد؛
ببین تا کجا پیش می‌روی…

این همان «أجل» توست.
فرصتی که معلوم نیست چند روز، چند ماه یا چند سال باشد؛
اما می‌دانی که فقط تا وقتی ادامه دارد که نور را دوست داشته باشی.

ای دل…
گاهی ما خیال می‌کنیم خدا کاری با ما ندارد…
اما مگر خدایی که می‌گوید:
«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ»
بی‌اعتناست؟

مگر خدایی که می‌فرماید:
«إِلى أَجَلٍ مُسَمّى»
بی‌برنامه است؟

نه…
این خدا، خداى نظم و نور است.
خدایی که حتی برای برگشتن تو،
برای یک آه تو،
برای یک اشکِ توبهٔ تو،
مهلتِ مخصوص قرار می‌دهد.

ای دل…
گاهی حسد نمی‌گذارد مهربان شوی.
گاهی تمنّا نمی‌گذارد راضی به تقدیر باشی.
گاهی می‌خواهی نور را ببینی،
اما دست‌هایت در شاخه‌های تمنّا گیر کرده…

و «أجل» یعنی:
خدا هنوز منتظر توست تا این شاخه‌ها را رها کنی.

اجل یعنی خدا دست از تو نکشیده.
یعنی هنوز فرصت داری
تا به تمنّا پشت کنی
و رو به نور بایستی.
یعنی هنوز می‌شود معلم ربانی را ببینی،
بشنوی،
و از او مهربانی را یاد بگیری.

ای دل…
گاهی ما عصیان می‌کنیم،
نامهربانی می‌کنیم،
حسادت می‌ورزیم،
و خیال می‌کنیم دیر شده…
اما قرآن می‌گوید:

«وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذي أَجَّلْتَ لَنا»
یعنی ما رسیدیم به همان فرصتی که تو برای ما تعیین کرده بودی…
فرصتی که تا لحظهٔ آخر،
تا آخرین خط،
تا آخرین سطر،
راهِ بازگشت داشت.

ای دل…
«أجل» نامِ دیگرِ امید است؛
نامِ دیگرِ صبرِ خداست؛
نامِ دیگرِ آموزشی است که خدا با مهربانی شروع می‌کند،
و تنها وقتی پایان می‌دهد
که بداند دیگر «مهربانی» نمی‌خواهی.

پس پیش از آنکه مهلتت تمام شود،
پیش از آنکه کرونومتر خاموش شود،
پیش از آنکه پرونده‌ات از «موقوفه» به «مقضی» منتقل گردد،
آرام بگو:

خدایا…
من نمی‌خواهم این فرصت را در حسادت و تمنّا بسوزانم…
یاد بده چگونه پای درختِ جانم،
حوضی از نور بسازم
تا قطره‌قطره،
مهربانی تو را
جذب کنم…

دلنوشته

وقتی شاگرد، مهلت را سوزاند… و از تمنّا برنگشت…

فرزندم…
بارها گفتم: این کلاس، کلاسِ نمره‌دادن نیست…
کلاسِ عشق است.
کلاسِ مهربانی است.
کلاسِ دل‌هایی است که می‌خواهند از تمنّا عبور کنند و به نور برسند.

اما تو…
تو آمدی،
نشستی،
شنیدی،
فهمیدی،
و باز…
دل به تمنّا سپردی.

تو نشان دادی مهربانی سرت نمی‌شود.
نه از آن جنس که آسمان می‌خواهد،
نه از آن نوع که خدا برایش مهلت تعیین می‌کند،
نه از آن نوری که باید در «أجل» — این فرصتی که به تو داده بودم —
بروید و میوه دهد.

فرزندم…
من معلمم،
نه قدّیس روی ابرها.
من برای آموزش تو آمده بودم،
نه برای داوری‌ات.
اما درسِ مهربانی را فقط دل‌هایی یاد می‌گیرند
که عاشقِ معلمشان باشند…
که نور را بخواهند،
نه تمنّا را.

و تو…
تو عشق نور را وانگذاشتی؛
بلکه عشق تمنّای خودت را رها نکردی.

من سال‌ها صبر کردم…
درهای نور را باز گذاشتم،
جمله‌به‌جمله برایت نوشتم،
بارها از حسد برگرداندمت،
بارها تمنّا را به تو نشان دادم تا بشناسی‌اش،
اما تو…
هر بار از نور گریختی
و به تمنّا برگشتی.

فرزندم…
این کلاس، کلاسِ قَهر نیست.
اما جایی هست که کلاس برایت بسته می‌شود؛
وقتی که نشان دهی نمی‌خواهی مهربان شوی…
وقتی روشن شود که قلبت نمی‌خواهد از تمنّایش دست بردارد…
وقتی ثابت شود که در این فرصت نورانی،
هیچ قدمی برای برگشتن برنداشته‌ای.

بدان…
کلاسِ من زمانی پایان می‌یابد
که من از شاگرد ناامید شوم.
نه از سرِ خشم،
نه از سرِ انتقام،
بلکه از سرِ این حقیقت که:
تو دیگر مهربانی نمی‌خواهی.

و من…
دیگر نمی‌توانم نور را به دلی بدهیم
که تمنّا را انتخاب کرده،
نه هدایت را…
نه عشق را…
نه ولایت را.

فرزندم…
تو می‌توانستی نور باشی،
اما تمنّا را برگزیدی…
می‌توانستی برگشتن را انتخاب کنی،
اما لجاجت را انتخاب کردی…
می‌توانستی در این «أجل»،
در این فرصت کوتاه،
در این مهلت گران‌قیمت،
حتی یک‌بار بگویی:
«معلمم، من بازمی‌گردم…»

اما نگفتی.

و بدان…
وقتی شاگرد نشان دهد که
نه عشق می‌خواهد،
نه مهربانی،
نه نور،
نه بازگشت…

آن‌گاه معلم، آرام…
بی‌صدا…
بی‌هیچ قهری…
کلاس را می‌بندد.

نه چون تو را دوست نداشت،
بلکه چون فهمید
تو دیگر نمی‌خواهی آرامش نور را.

و در آن لحظه…
فرصت تو تمام می‌شود.

این است معنای «أجل» تو…
فرصتی که تو
خودت
با دستان خودت
هدر دادی.

و بدان…
معلمِ ربّانی، هرگز برای دوست داشته‌شدن گدایی نمی‌کند.
نور، کاسه گدایی برنمی‌دارد که از شاگرد، عشق را التماس کند.
او آمده بود «بیاموزد»، نه اینکه «به‌دست بیاورد».
او آمده بود نور بدهد، نه اینکه مهر طلب کند.
اگر شاگردی نخواست…
نور، کوچ نمی‌کند—او پس می‌نشیند.
اما هرگز عزّت خود را نمی‌فروشد.

[بدا – اجل]:
«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ»
(1) الْأَجَلُ الْمَقْضِيُّ: [لَيْسَ فِيهِ الْبَدَاءُ]
«هُوَ الْمَحْتُومُ الَّذِي قَضَاهُ اللَّهُ وَ حَتَمَهُ وَ لَيْسَ فِيهِ تَقْدِيمٌ وَ لَا تَأْخِيرٌ»
(2) الْأَجَلُ الْمُسَمَّى: [فِيهِ الْبَدَاءُ]
«فِيهِ الْبَدَاءُ، يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ»

[بداء – اجل – لیلۀ قدر]:
ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ
قَالَ
الْمُسَمَّى مَا سُمِّيَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ
وَ هُوَ الَّذِي قَالَ اللَّهُ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ
وَ هُوَ الَّذِي سُمِّيَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ
وَ الْآخَرُ لَهُ فِيهِ الْمَشِيَّةُ إِنْ شَاءَ قَدَّمَهُ وَ إِنْ شَاءَ أَخَّرَهُ

چهار ماه! ضرب‌الاجل تعیین شده!

+ «هدنة – آتش‌بس!»
+ «وهب – موهبت نورانی!»

«اجل» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
انگاری در مُلک، محدودیت و ضرب الاجلی برای اتصال به نور قرار داده شده که پس از اتمام آن، این مهلت زمانی، قابل تمدید نیست!
لذا تا دیر نشده، می بایست مکانیسم نورانی قلب، فعال گردد و این اتصال به نور جاوید ابدیت برقرار شود تا هنگام انقضای مُلکی خود (یعنی موت دنیایی)، دستت در دست نورانی فرشته نگهبان در ملکوت قلبت باشد و اینگونه هیچ نگرانی از سرنوشت خود در دنیا و هنگام موت و عوالم بعدی چه در قبر و چه هنگام قیامت و جهان جاویدان نخواهی داشت!
در آیات قرآن، از این دوران مهلت و ضرب الاجل، با عنوان «چهار ماه حرام» یاد شده است!
سوره توبه که بدون بسم الله شروع می شود و این استثناء در بین 114 سوره قرآن اشاره به مطلب مهمی دارد، دوران ضرب الاجلی که برای مشرکان تعیین شده تا با رویت نور، دست از شرک بردارند و قلبا ایمان بیاورند و امنیت‌ساز باشند، را در همین ابتدای سوره اعلام می دارد: «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ» بدون بسم الله یعنی بدون تعارف و بدون واسطه کردن نام خدایی دلسوز که رحمان و رحیم است، و با هشدار برائت و بیزاری خدا و رسولش «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» از اهل حسادت، این آخرین مهلت برای کنار گذاشتن حسادت است که به مشرکین و کفّار داده می‌شود «إِنَّ اللَّهَ أَبَاحَ لِلْمُشْرِكِينَ الْحَرَمَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ».
اگر در پایان دوران ضرب الاجل، دست از حسادت برندارند بدانند که این آیات و این سوره، با آنها حرف برای گفتن بسیار دارد!
پس وقتی خدا اولتیماتوم میده و ضرب الاجل تعیین میکنه، خوب معلومه اجازه نمیده کسی ویژگی دلسوزی و مهربانی و رحمانیت و رحیم بودن اونو یادآوری کنه! پس؛ بدون بسم الله، برو سرِ اصل مطلب!!! اصل مطلب و حرف آخر اینه: این آخرین مهلت است و بعد از آن دلسوزی در کار نیست!!! پایان دوران رفق!!!

«پایانِ دورانِ رفق؛ وقتی ضرب‌الأجلِ نور به آخر می‌رسد…»
«چهار ماهِ حرام؛ آخرین مهلتِ دل برای رهایی از حسد…»
«بدونِ بسم‌الله؛ اعلامِ آخرین فرصت برای دل‌هایی که به تمنّا چسبیده‌اند…»
«ضرب‌الأجلِ نور؛ مهلتی که پس از آن، مهربانیِ یک‌طرفه پایان می‌یابد…»
«ساعتِ شنیِ ملکوت؛ چهار ماهِ حرام و پایان مهلتِ وصل به نور…»

دلنوشته

«پایانِ دورانِ رفق؛ وقتی ضرب‌الأجلِ نور به آخر می‌رسد…»

«أَجَل» یکی از هزاران نامِ نور است…
نامی پنهان، نامی جدّی، نامی که در آن بویِ فرصت هست، امّا بی‌نهایت نبودنِ فرصت نیز هست.

گویی در مُلک، سقفی برای وصل‌شدن به نور گذاشته‌اند—
ساعتی شنی بالا سرِ هر دلی‌ست ⏳
که به‌محضِ آشکارشدنِ معلم ربّانی،
شروع می‌کند به ریختن…

و پس از پایانِ این زمان،
این مهلت، این «أجل»،
دیگر تمدید نمی‌شود.

پس تا دیر نشده، باید دستگاه نورانی قلب را روشن کرد؛
باید اتصال برقرار شود؛
باید رشته‌ای از نور میان دل و ملکوت کشیده شود.

که اگر هنگامِ انقضای مُلک ـ همان مرگ دنیایی ـ
این اتصال برقرار شده باشد،
دستت در دستِ فرشتۀ نگهبانت خواهد بود،
در ملکوتِ درونت،
در قبر،
در قیامت،
و تا جاودانگی…

و آنگاه هیچ نگرانی‌ای از سرنوشت باقی نمی‌ماند.


این «مهلتِ نورانی» را قرآن با نامی عجیب صدا کرده است:

چهار ماه حرام

زمانی که در آن،
جنگ با نور ممنوع است،
حسادت ممنوع است،
آزارِ دل‌های مؤمن ممنوع است،
و مشرکان—
آنها که تمنّا را جایگزینِ نور کرده‌اند—
آخرین فرصت را می‌یابند تا دست از دوگانه‌پرستی بردارند
و دلشان را تک‌پرست کنند.

و این مهلت در سوره‌ای اعلام شده
که برخلافِ تمامِ ۱۱۳ سورهٔ دیگر،
بدون بسم‌الله آغاز می‌شود.

این حذفِ بسم‌الله
اتّفاقی نیست.
یک پیامِ بزرگ در خود دارد:

در این‌جا دیگر
سخن از رحمانیت و رأفت نیست؛
اینجا
هشدار است، نه نوازش.

اینجا اصلِ مسئله بیان می‌شود:
«بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ…»
اعلامِ برائت،
بیزاری،
و قطعِ مهلتِ رفق
برای کسانی که با حسادتشان، نور را آزار دادند.

چهار ماه مهلت؛
چهار ماه فرصت؛
چهار ماه ضرب‌الأجل.

و پس از آن؟…
پس از آن، آیات ادامه می‌یابند و می‌گویند:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ…»
بدانید نمی‌توانید خدا را درمانده کنید.

و این یعنی:

در پایانِ ضرب‌الأجل، دیگر جایی برای فرار نیست.

وقتی خدا اولتیماتوم می‌دهد،
دیگر کسی حق ندارد «بسم الله» را وسط بکشد
و بگوید: «خدایا مهربان باش…»

او خود مهربان است.
امّا مهلتِ مهربانی،
زمان دارد.

و آن‌گاه که مهلت تمام شود،
محبت به تعارف تبدیل نمی‌شود،
رفق ادامه نمی‌یابد،
درِ رأفت باز نمی‌ماند.

بلکه حرف آخر این است:

این آخرین مهلت است…
و بعد از آن،
دیگر رفقی در کار نیست…

پایان دورانِ مهربانیِ یک‌طرفه.
پایان دورانِ فرصت‌های تکراری.
پایان دورانِ چشم‌پوشی از حسادت.

ضرب‌الأجل که تمام شود،
قلب یا به نور وصل شده،
یا در تمنّا غرق شده است.

و هیچ قلبی پس از پایانِ اجل،
دیگر شانسِ دوم نخواهد داشت.

[سورة التوبة (9): الآيات 1 الى 2] :
« فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ »

بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (1)
[اين آيات‏] اعلام بيزارى [و عدم تعهّد] است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بسته‌‏ايد.
فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ (2)
پس [اى مشركان،] چهار ماه [ديگر با امنيّت كامل‏] در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى‌‏توانيد خدا را به ستوه آوريد، و اين خداست كه رسواكننده كافران است.

[سیح-سوع-علم- صرط-بین-حکم-طوع-عبد-رجل-جبل-امر-ولی-عقل-1000-نور]
[کذب-جهل-مری-صدد-عدو-ظلم-کفر-کبر-هوی-ضلل-جحد-1000-حسد]

+ « وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ »
+ « بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ »
+ « أَلَا وَ مَنْ كَانَ لَهُ عَهْدٌ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ فَمُدَّتُهُ إِلَى هَذِهِ الْأَرْبَعَةِ الْأَشْهُر »

«سیح» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
«سَاحَ‏ الماءُ: جَرَى على وجهِ الأَرضِ»: سیر با مهلت!
دوران مهلت و ضرب الاجل خدا برای عده‌ای که با نور، سیر و سیاحت کنند!
شاید تغییر عقیده بدهند و بخواهند که قلبشان نورانی شود!

[سورة التوبة (9): آية 36] :
«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً … مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ»

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36)
در حقيقت، شماره ماه‏‌ها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ‏] خدا، دوازده ماه است؛ از اين [دوازده ماه‏]، چهار ماه، [ماهِ‏] حرام است. اين است آيين استوار، پس در اين [چهار ماه‏] بر خود ستم مكنيد، و همگى با مشركان بجنگيد، چنانكه آنان همگى با شما مى‏‌جنگند، و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.

عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ:
سَمِعْتُ الْبَاقِرَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَقُولُ:
عَنْ تَأْوِيلِ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
إِنَ‏ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ‏ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ‏ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ‏
فَتَنَفَّسَ صُعُداً ثُمَّ قَالَ:
يَا جَابِرُ
أَمَّا السَّنَةُ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ شُهُورُهَا الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ جَدِّي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْخَلَفِ الْمَهْدِيِّ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً
وَ أَمَّا الْأَرْبَعَةُ الْحُرُمُ مِنَّا فَهُمْ أَرْبَعَةُ أَئِمَّةٍ بِاسْمِ وَاحِدٍ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ الْإِقْرَارُ بِهَؤُلَاءِ الدِّينُ الْقَيِّمُ‏ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ‏ وَ تَجْعَلُوهُمْ بِالسَّوَاءِ جَمِيعاً.

«چهار ماهِ علوّ؛ آخرین ضرب‌الأجل برای رسیدن از تمنّا به نور»
«ضرب‌الأجلِ علوّ؛ چهار ماهِ حرامِ دل»
«چهار علی؛ چهار ماهِ نجات دل از حسد»
«فَسِيحُوا… چهار ماه فرصت برای رسیدن به علی»
چهار ماهِ علوّ؛ چهار ماهِ وصل یا چهار ماهِ حسد…

دلنوشته

«چهار ماهِ علوّ؛ آخرین ضرب‌الأجل برای پشت کردن به تمنّا و رسیدن به نورِ علی»

«أَجَل»، یکی از هزاران واژهٔ مترادفِ نور است.
نامی که هم فرصت می‌دهد، هم هشدار…
هم مهلتِ آشنایی با نور را باز می‌گذارد،
و هم یادآوری می‌کند که این مهلت،
نامحدود نیست.

گویی در مُلک،
یک ضرب‌الأجلِ پنهان قرار داده‌اند:
مهلتی محدود برای اتصال به نور الولایة؛
فرصتی کوتاه برای اینکه دل،
تمنّاهای خودش را کنار بگذارد و
به علوّ نور برسد.

و اگر این فرصت به پایان برسد،
این مهلت دیگر تمدید نمی‌شود.
چرا؟
چون نور، یک‌بار درِ آسمان را باز می‌کند…
نه همیشه.


قرآن این مهلت را با نامی عجیب و عظیم صدا زده است:

«أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ» – چهار ماه حرام

چهار ماهی که مهلتِ آخر است؛
فرصت نهایی برای اینکه مشرک،
یعنی کسی که میان نور و تمنّا،
یکی را «اله» و دیگری را «هوای» خود کرده است،
تصمیم بگیرد:
نور یا تمنّا؟

در همین چهار ماه است که خدا می‌گوید:
«فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ»
چهار ماه در زمین بگردید…
این آخرین فرصت شماست.

و در ادامه:
«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ… مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ»
چهار ماه از میان دوازده ماه،
حرام است—
یعنی زمانِ ممنوعیتِ جنگ با نور،
ممنوعیتِ حسد،
ممنوعیتِ زخم‌زدن به دل مؤمن.

اما چرا چهار ماه؟
چرا این‌گونه تقسیم شد؟
چرا این چهار ماه، در میان دوازده ماه، تقدّسی دیگر دارد؟

پاسخ را امام باقر علیه‌السلام پرده‌برداری می‌کند:

این چهار ماه، چهار «علی»‌اند.

چهار امام که نامشان «علی» است:
علی بن ابی‌طالب
علی بن الحسین
علی بن موسی
علی بن محمد

و امام باقر فرمود:
«وَ الإِقْرَارُ بِهَؤُلَاءِ الدِّينُ القَيِّمُ
فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ»

یعنی:
دینِ قائم، ایمان به این چهار «علی» است.
و ظلم‌کردن در این چهار ماه،
یعنی پشت کردن به «علوّ»،
و چسبیدن دوباره به تمنّا.

ای دل…
این چهار ماه، فقط عدد نیست؛
این چهار «علی» هستند؛
چهار مرتبهٔ علوّ؛
چهار پلهٔ بالا رفتن؛
چهار چراغِ روشن در دل تاریکی حسد.

اگر کسی در این چهار ماه،
دستِ نور را نگرفت،
دیگر خود را سرزنش کند؛
نه آسمان را.


و این‌گونه «أَجَل» معنا می‌شود:
فرصتِ طلاییِ رسیدن به علوّ نور از طریق معلم ربانی.
فرصتی که از روزی آغاز می‌شود
که خدا معلم را برای تو آشکار می‌کند.
از همان لحظه، کرونومتر می‌چرخد…
و دل باید تصمیم بگیرد:

آیا می‌خواهد
پا جای پای چهار «علی» بگذارد
و به علوّ برسد؟

یا می‌خواهد
به تمنّاهای خود بچسبد
و ضرب‌الأجل تمام شود؟


پس این چهار ماه حرام،
آخرین مهلت برای فهمیدن این حقیقت است:

آیا دلِ تو اهلِ “علوّ” است؟
یا اهلِ “هوا”؟

اگر اهلِ علوّ باشد،
به نور وصل می‌شود.
اگر اهلِ هوا باشد،
در پایانِ اجل،
دیگر نوری برای نجاتش باقی نخواهد ماند.

این است معنای اجل.
این است معنای مَأجَل.
این است معنای علوّ.
و این است معنای مهلتی که
پس از آن، مهربانیِ یک‌طرفه پایان می‌یابد…

[سورة الأنعام (6): الآيات 1 الى 3] :
« ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ »

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1)
ستايش خدايى را كه آسمانها و زمين را آفريد، و تاريكيها و روشنايى را پديد آورد. با اين همه كسانى كه كفر ورزيده‏‌اند، [غير او را] با پروردگار خود برابر مى‌‏كنند.
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2)
اوست كسى كه شما را از گِل آفريد. آنگاه مدّتى را [براى شما عمر] مقرّر داشت. و اَجَل حتمى نزد اوست. با اين همه، [بعضى از] شما [در قدرت او] ترديد مى‏‌كنيد.
وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (3)
و او در آسمانها و زمين خداست. نهان و آشكار شما را مى‌‏داند، و آنچه را به دست مى‏‌آوريد [نيز] مى‌‏داند.

[اجل-سوع-علم- صرط-بین-حکم-طوع-عبد-رجل-جبل-امر-ولی-عقل-1000-نور]
[کذب-جهل-مری-صدد-عدو-ظلم-کفر-کبر-هوی-ضلل-جحد-1000-حسد]

+ «الموت النور الولایة»:
موت، قبض نور است!
این علامت برای اهل نور و اهل حسد چه معنا و ارزشی دارد؟!

«سعادت و شقاوت»:
«وَلاَيَةُ اَللَّهِ وَ اَلسَّعَادَةُ – وَلاَيَةُ اَلشَّيْطَانِ وَ اَلشَّقَاوَةُ»
«اَلْأَجَلُ – اَلْأَمَلُ»

امام باقر علیه السلام:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏
الْمَوْتَ الْمَوْتَ
جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِيهِ
جَاءَ بِالرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ وَ الْكَرَّةِ الْمُبَارَكَةِ إِلَى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ
لِأَهْلِ دَارِ الْخُلُودِ الَّذِينَ كَانَ لَهَا سَعْيُهُمْ وَ فِيهَا رَغْبَتُهُمْ

وَ جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِيهِ
جَاءَ بِالشِّقْوَةِ وَ النَّدَامَةِ وَ الْكَرَّةِ الْخَاسِرَةِ إِلَى نَارٍ حَامِيَةٍ
لِأَهْلِ دَارِ الْغُرُورِ الَّذِينَ كَانَ لَهَا سَعْيُهُمْ وَ فِيهَا رَغْبَتُهُمْ.
ثُمَّ قَالَ
وَ قَالَ
إِذَا اِسْتَحَقَّتْ وَلاَيَةُ اَللَّهِ وَ اَلسَّعَادَةُ
جَاءَ اَلْأَجَلُ بَيْنَ اَلْعَيْنَيْنِ وَ ذَهَبَ اَلْأَمَلُ وَرَاءَ اَلظَّهْرِ
وَ إِذَا اِسْتَحَقَّتْ وَلاَيَةُ اَلشَّيْطَانِ وَ اَلشَّقَاوَةُ
جَاءَ اَلْأَمَلُ بَيْنَ اَلْعَيْنَيْنِ وَ ذَهَبَ اَلْأَجَلُ وَرَاءَ اَلظَّهْرِ
قَالَ
وَ سُئِلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
أَيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ أَكْيَسُ
فَقَالَ
أَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اِسْتِعْدَاداً
.
امام باقر عليه السّلام مى‌فرمايد:
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
ياد كنيد مرگ را! ياد كنيد مرگ را!
آگاه باشيد كه چاره‌اى جز مرگ نيست،
مرگ آمد با آن چه در آن بود، نسيم و راحتى را آورد،
بازگشتى مبارك به سوى بهشت بلند مرتبه
براى اهل سراى جاودانى،
كسانى كه براى آن سرا كوشيدند و به آن سرا رغبت داشتند
و مرگ آمد با آن‌چه كه در آن بود، از بدبختى، پشيمانى
و بازگشتى زيان‌بار به سوى آتشى در نهايت گرمى
براى اهل سراى فريبنده،
كسانى كه براى دنيا كوشيدند و به آن رغبت داشتند.
آن‌گاه حضرتش فرمود:
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

اگر كسى مستحق دوستى خداوند و نيك‌بختى باشد،
مرگ در ميان دو چشم او آيد و آرزو در پشت سر او قرار مى‌گيرد،
[رو به نور و پشت به تمنّا]
و اگر مستحق دوستى شيطان و بدبختى باشد،
آرزو در ميان دو چشم او آيد و مرگ در پشت سر او قرار گيرد.
[رو به تمنّا و پشت به نور]
فرمود:
هم‌چنين از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سؤال شد
كدام يك از مؤمنان زيرك‌ترند؟
فرمود:
كسانى كه بيشتر مرگ را ياد كنند و آمادگى ايشان براى آن شديدتر است.

«وقتی مرگ میانِ دو چشم می‌ایستد…»
«رو به نور، پشت به تمنّا؛ امتحانِ واقعی هنگامِ أجل»
«أجلِ علوّ؛ لحظه‌ای که انتخاب دل آشکار می‌شود»
«جاءَ الموتُ بما فیهِ… بشارت یا حسرت؟»
«وقتی مرگ آینه می‌شود… و تمنّا رسوا»

دلنوشته

«وقتی مرگ میانِ دو چشم می‌ایستد…»

و حالا…
وقتی از «أَجَل» گفتیم،
وقتی از «فرصت» گفتیم،
وقتی از «چهار ماهِ علوّ» گفتیم،
هنوز یک حقیقتِ ناگفته در میان است—
حقیقتی به بزرگیِ تمام تقدیر: مرگ.

امام باقر علیه‌السلام پرده را کنار می‌زند
و سخنی از رسول خدا صلّى الله علیه و آله نقل می‌کند که…
دل را از جا می‌کند:
«الْمَوْتَ الْمَوْتَ… جَاءَ الْمَوْتُ بِمَا فِيهِ»

مرگ…
این واژه‌ای که بشر همیشه از آن گریخته،
در نگاه پیامبر،
دروازهٔ یک تقسیم‌بندی است:
یا «نسیم و راحتی»
یا «شقاوت و ندامت».

مرگ برای آن‌که در مسیرِ نور گام برداشته باشد،
برای آنکه تمنّایش «بهشتِ علوی» بوده باشد،
همان است که پیامبر فرمود:
«جَاءَ بِالرَّوْحِ وَ الرَّاحَةِ… إِلَى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ»

اما برای آن دل‌هایی که
چهار ماهِ فرصت را
چهار سال و چهار دهه و چهار عمر
به حسد و تمنّا گذرانده‌اند…
مرگ، بازگشتی زیان‌بار است:
«جَاءَ بِالشِّقْوَةِ وَ النَّدَامَةِ… إِلَى نَارٍ حَامِيَةٍ»


اما جمله‌ای هست که باید با خون دل نوشت…

مرگ، به سمتِ آن‌چه دل تو انتخاب کرده، می‌آید.

امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند:
اگر کسی مستحقِّ ولایتِ خدا شود…
اجل میان دو چشم او قرار می‌گیرد
و تمنّا پشت سرش.

(یعنی رو به نور، پشت به هوا)

و اگر کسی مستحقِّ ولایتِ شیطان باشد:
آرزو—تمنّا—در میان دو چشمش می‌نشیند
و مرگ پشت سرش قرار می‌گیرد.

(یعنی رو به تمنّا، پشت به نور)

اینجا همه‌چیز روشن می‌شود…
این «أَجَل»ی که درباره‌اش گفتیم،
این چهار ماهِ فرصت،
این ضرب‌الأجلی که خدا برای رسیدن به «علوّ» قرار داد،
همه و همه برای چه بود؟

برای همین لحظه.
برای لحظه‌ای که مرگ از افق می‌رسد
و تو را روبه‌رو می‌کند با «انتخابت».

اگر در چهار ماهِ علوّ،
دلِ تو به چهار «علی» رسیده باشد؛
اگر تمنّا را پشت سر گذاشته باشی؛
اگر راهِ علوّ را برگزیده باشی؛
آن‌گاه مرگ، بشارت است
دست فرشتهٔ نگهبان را در دستت می‌گذارد.

اما اگر چهار ماهِ فرصت،
چهار ماهِ حسد شد…
اگر دل به تمنّای خود آویزان ماند،
اگر از نورِ معلم برید،
اگر «أَجَل» پشت سر افتاد،
آنگاه این حدیث،
سرنوشت را بی‌پرده می‌گوید:
«جَاءَ بِالشِّقْوَةِ وَ النَّدَامَةِ…»


و از رسول خدا پرسیدند:
کدام مؤمن از همه زیرک‌تر است؟

و جواب چه بود؟
«أَكْثَرُهُمْ ذِكْرًا لِلْمَوْتِ
وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَادًا.»

زیرک‌ترین دل‌ها،
دل‌هایی هستند که
مرگ را فراموش نمی‌کنند
و برای آن آماده‌اند.

آمادگی یعنی چه؟

یعنی در چهار ماهِ علوّ،
دل را از تمنّا جمع کردن.
یعنی در چهار ماهِ حرام،
خود را از شرکِ پنهان—حسد—پاک کردن.
یعنی پشت کردن به هوا
و رو کردن به نور.
یعنی چسبیدن به چهار «علی».
یعنی عبور از معارین بودن
و رسیدن به مقامِ «مستقر».
یعنی قدم در راهی گذاشتن
که به هنگامِ آمدنِ مرگ،
دل خوش باشد، نه خائف.


ای دل…
مرگ، آخرِ «أَجَل» است.
آخرین لحظه‌ای که در آن روشن می‌شود
آیا تو اهلِ علوّ بوده‌ای
یا اهلِ تمنّا.

چهار ماه فرصتِ طلایی بود
تا این انتخاب را بسازی.
چهار ماهی که تو را رو به نور می‌گذاشت
اگر خودت پشت نکرده باشی.

و حالا…
مرگ، همان «آینه»‌ای‌ست
که حقیقتِ انتخابت را نشان می‌دهد.

خدایا…
ما را از کسانی قرار ده
که هنگام آمدنِ اجل،
تمنّا پشت سرشان است
و نور، روبه‌رویشان…
و فرشتهٔ نگهبان،
دستشان را گرفته است. 🌿✨

«اجل مسمّی»: مهلتی برای بداء!
«وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى»

«مسمّى: نام گذارى شده. معناى تعيين نيز ميدهد كه نام گذارى تعيين بخصوصى است.»
«أي معلوم بالأيام و الأشهر لا بالحصاد و قدوم الحاج.»
انگار برای معارین، مهلتی بنام دوران آشنایی با معلم ربانی مقرر می‌شود تا در این دوران فرصت، با اقرار قلبی نسبت به او و عشق و محبت و مهربانی نسبت به او، سرنوشت شوم جهنم برای او تغییر کند و سرنوشت بهشت برایش رقم بخورد که به این میگن «بداء».
پس «اجل مسمی» میشه معلم ربانی در ملک و در ملکوت!
«فلانٌ من مُسَمّاةِ قَوْمِه و من مُسَمّى‏ قَوْمِه: أي من خِيَارِهم.»
«فلانی از مُسَمّاة قوم خود است و از مُسَمّى قوم خویش؛
یعنی از برگزیدگان و نیکانِ آنان است.»
عبارت «مُسَمّاةِ قومه / مُسَمّى قومه» در لغت عرب به معنای افراد شاخص، برجسته، شریف و از میان بهترین‌های یک قوم به‌کار می‌رود.

معنای «أَجَلٍ مُسَمّی»

«اجل مسمّی» یعنی موعدی دقیق، مشخص و تعیین‌شده از جانب خدا،
که نه جلو می‌افتد و نه عقب می‌رود.

  • مُسَمّی یعنی «نام‌گذاری شده»، «مشخّص شده»، «معیّن»، «قطعی».

  • پس أجلٌ مسمّى یعنی زمانی که در علم خدا تعیین شده و هیچ تغییری در آن رخ نمی‌دهد.

به تعبیر دیگر:
این همان «زمان تعیین‌شده و قطعیِ الهی» برای یک رویداد است،
چه مرگ انسان، چه تحقق یک وعده، چه وقوع یک نشانه، چه پایان یک مرحلهٔ هستی.


تفاوت با «أَجَل» به‌طور مطلق

  • أَجَل به‌تنهایی می‌تواند زمانِ کلیِ سرآمد یک چیز باشد.

  • اما أَجَلٌ مُسَمّی یعنی سرآمدی که دقیقاً توسط خدا مشخص و تثبیت شده،
    بدون امکان تغییر،
    بدون تأخیر،
    و بدون تقدیم.


در یک جمله:

«أَجَلٌ مُسَمّى» یعنی وقتِ معیّن و قطعی‌ای که خدا برای یک امر مقدّر کرده است؛
لحظه‌ای که رسیدنش ناگزیر است،
نه جلوتر می‌آید و نه دیرتر می‌رسد.

[اجل مقضیّ – اجل مسمّی]:
در دوران اجل مسمی احتمال بداء هست اما وقتی فرصت تمام شد، دیگه سرنوشت حتمی و مقضیّ میشه و دیگه نمیشه کاریش کرد.

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱ الى ۳]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (۱)
ستايش خدايى را كه آسمانها و زمين را آفريد، و تاريكيها و روشنايى را پديد آورد.
با اين همه كسانى كه كفر ورزيده‌‏اند، [غير او را] با پروردگار خود برابر مى‌‏كنند.
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲)
اوست كسى كه شما را از گِل آفريد. آنگاه مدّتى را [براى شما عمر] مقرّر داشت. و اَجَل حتمى نزد اوست. با اين همه، [بعضى از] شما [در قدرت او] ترديد مى‏‌كنيد.
وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (۳)
و او در آسمانها و زمين خداست. نهان و آشكار شما را مى‏‌داند، و آنچه را به دست مى‏‌آوريد [نيز] مى‏‌داند.

[تفسير القمي‏]:
قَوْلُهُ:
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ
فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ
الْأَجَلُ الْمَقْضِيُّ هُوَ الْمَحْتُومُ الَّذِي قَضَاهُ اللَّهُ وَ حَتَمَهُ
وَ الْمُسَمَّى هُوَ الَّذِي فِيهِ الْبَدَاءُ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ
وَ الْمَحْتُومُ لَيْسَ فِيهِ تَقْدِيمٌ وَ لَا تَأْخِيرٌ
وَ حَدَّثَنِي يَاسِرٌ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ
مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا بِتَحْرِيمِ الْخَمْرِ وَ أَنْ يُقِرَّ لَهُ بِالْبَدَاءِ أَنْ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ وَ أَنْ يَكُونَ فِي تُرَاثِهِ الْكُنْدُرُ.

در تفسیر قمی آمده است دربارهٔ این آیه:

«اوست کسی که شما را از خاک آفرید، سپس سرآمدی را مقرّر کرد،
و یک اجلِ مسمّى که نزد اوست.»

امام صادق علیه‌السلام فرمود:

«اجلِ مقضی همان سرآمد قطعی و حتمی است؛
سرنوشتی که خدا آن را مقرر کرده و تغییرپذیر نیست.

اما اجلِ مسمّى آن سرآمدی است که بداء در آن راه دارد؛
خدا هرچه بخواهد جلو می‌اندازد،
و هرچه بخواهد به تأخیر می‌اندازد.

و اجلِ حتمی (مقضی)
نه جلو می‌افتد و نه عقب می‌رود.»

و یاسر از امام رضا علیه‌السلام برای ما نقل کرد که فرمود:

«خدا هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر با این اصل که:
شراب را حرام بداند،
و بداء را بپذیرد—
یعنی اینکه خدا هرچه بخواهد انجام می‌دهد (تغییر می‌دهد)،
و این قدرت برای خدا محفوظ است—
و نیز در سنت و میراث آن پیامبر، بخوری (کُندُر) وجود داشته باشد.»

دلنوشته‌

راز مهربانی خدا و «اجل مسمّی»

خدا مهربان است…
و مهربانی کردن را دوست دارد.
رحمت او فقط یک صفت نیست؛
یک روش تربیت است.

خدا می‌خواهد بندگانش نیز «مهربان» شوند،
و این یعنی بندگان باید
از تاریکی حسادت،
به نور رضایت،
از تنگی نَفْس،
به وسعت ولایت،
مهاجرت کنند.

اما بندگان می‌گویند:

«خدایا… ما بلد نیستیم.
خیلی چیزها را نمی‌فهمیم.
ما حسودیم.
ما ناراضی هستیم.
ما تشخیص نمی‌دهیم.
ما مهربانی را بلد نیستیم…»

و خدا،
با مهربانی‌ای بی‌نظیر،
به بندگانش می‌گوید:

من شما را تنها نمی‌گذارم.
من برای شما یک «معلم» می‌فرستم؛
معلمی که مهربان است،
که نورانی است،
که علم آنلاین من را برایتان شرح می‌دهد،
همان‌گونه که یوسف برای مصر ظاهر شد.

و این‌گونه خدا مسیر یادگیری را باز می‌کند:
معلم در «مُلک» ظاهر می‌شود،
و فرشتهٔ مهربان در «ملکوت» با صدای آرامش‌بخش خود،
درس‌های مخفی را در قلب‌ها می‌ریزد.

اما…
در این مدرسهٔ نور،
یک چیز بسیار مهم وجود دارد:

«اجل مُسَمّی» یعنی دورانِ مهلتِ یادگیری

خدا می‌فرماید:
من برای شما مهلت قرار داده‌ام؛
فرصتی برای یادگیری،
فرصتی برای تغییر،
فرصتی برای پشت کردن به تمناهای بی‌جا،
فرصتی برای در آغوش گرفتن نور.

این دورهٔ نورانی را «اجل مُسَمّی» می‌نامند.
چرا؟
چون:

مهلت یادگیری
مهلت تغییر قلب
مهلت رها کردن حسادت
مهلت تمسّک به معلم ربانی
مهلت تسلیم شدن به تقدیر الهی

با نام یک معلم برای انسان مقدّر می‌شود.
همان معلمی که نور را در ملک و ملکوت به او می‌رساند.

در این دوران،
در این «اجل مسمّی»،
جا برای بداء وجود دارد:
یعنی خدا اجازه می‌دهد که تقدیر تغییر کند.
سرنوشت عوض شود.
زمستان دل بهار شود.
قلب حسود، قلب مهربان شود.
جهنمِ تقدیر به بهشت تبدیل شود.

این همان معنای کلام امام ع است:
اجل مسمّی زمانی است که بداء در آن راه دارد.
یعنی تقدیر قابل تغییر است.

اما اجل مقضی…

یعنی چیزی که دیگر تغییر نمی‌کند.
حتمی است.
سرنوشت بسته شده است.

و فرق این دو،
فرق زندگی و مرگ است…
فرق نور و ظلمت…
فرق نجات و هلاکت.


پس چرا پیامبران با «بداء» مبعوث می‌شوند؟

حدیث می‌گوید:

خدا هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه
به حرمت شراب و به حقّ بداء ایمان داشته باشد.

یعنی پیامبر خدا باید بداند که:
قرار نیست مردم را با گذشته‌شان بسنجند،
قرار نیست خطاهای عالم ذر را به رویشان بیاورند،
قرار نیست آنها را با تاریخِ حسادت‌هایشان محاکمه کنند،
بلکه قرار است به آنها «فرصت دوباره» بدهد.

فرصت یادگیری.
فرصت مهربانی.
فرصت تغییر.

این عهد پیامبر با خداست:
تو به من بگو در گذشتهٔ آنان چه بوده،
اما مرا موظف کن که آنان را دوباره بسازم.
به آن‌ها فرصت دهم،
نه قضاوت.

این همان مهلت اجل مسمّی است.


راز مهم: اکثریت نورشان «عاریه» است

در عالم ذر،
عده‌ای نور «مستقر» دارند،
عده‌ای نور «مستودع» (عاریه).
یعنی:
اکثریت انسان‌ها ثابت قدم نیستند؛
نورشان لحظه‌ای است،
زود می‌آید و زود می‌رود.
اما اقلیت اندکی هستند که نور برایشان ریشه‌دار است.
اهل یقین‌اند.
اهل فهم‌اند.

به همین دلیل است که معلم ربانی می‌داند
شاگردانش در دوران «اجل مسمّی»
پُر از لغزش،
پُر از حسادت،
پُر از تمنّا،
پُر از تلاش اشتباه‌اند.

اما او قضاوت نمی‌کند.
او می‌داند پنجرهٔ بداء باز است…
هنوز امید هست…
هنوز تغییر ممکن است…


اما وقتی اجل مسمّی به پایان برسد…

وقتی دوران مهلت تمام شود،
وقتی فرصت حضور در کنار معلم ربانی پایان یابد،
وقتی نور را فهمیدی ولی به آن پشت کردی،
وقتی مهربانی را یاد گرفتی ولی حسادت را برگزیدی،
وقتی فرشتهٔ مهربان، نور را در گوش دلت زمزمه کرد و تو نشنیدی…

آنگاه تقدیر تو
از حالت «بداء» (قابل‌تغییر)
به حالت «مقضی» (قطعی و بدون بازگشت)
می‌رسد.

و این همان سرنوشت نهایی انسان است.

اگر در دوران اجل مسمّی
به معلم ربانی عشق ورزیدی،
نور را پذیرفتی،
حسادت را کنار گذاشتی،
و به تابلوهای تقدیر الهی «راضی» شدی،
سرنوشتت تبدیل می‌شود
از آتش
به نور.

اما اگر در این فرصت طلایی
سوءاستفاده کردی
و دلت نخواست از تمنّا دل بکنی،
و معلمت را تحقیر کردی،
و نور را پشت گوش انداختی…

اجل مسمّی تمام می‌شود
و اجل مقضی
حکم نهایی را می‌نویسد:
خلود در آتش.

این سنت خداست؛
و هیچ پیامبری،
هیچ معلم ربانی،
و هیچ فرشتهٔ مهربانی
نمی‌تواند آن را تغییر دهد.


کُنهِ مهربانی خدا

خدا مهربان است،
اما مهربانی‌اش راه دارد، قانون دارد، فرصت دارد، زمان دارد.

اجل مسمّی
«دوران مهلت» است.
دورانی که خدا می‌گوید:

بندهٔ من…
من می‌خواهم تو مهربان شوی،
می‌خواهم از حسادت بیرون بیایی،
می‌خواهم نور را یاد بگیری،
و برایت معلمی گذاشته‌ام
که تو را آرام آرام می‌سازد…
اما بدان—این فرصت همیشه باز نیست.

و این همان معنای عمیق حدیث است:
پیامبران،
معلمان ربانی،
و فرشتگان نور،
همه آمده‌اند که تو در این فرصت طلایی
از مسیر «نار»
به مسیر «نور»
تغییر جهت بدهی.

دلنوشته

انگار این حدیثِ اجل و بداء، نشسته وسط همۀ قصه‌های ما و آرام می‌گوید:
خدای تو، فقط خدای حساب و کتابِ خشک نیست؛ خدای «فرصت دوباره» است…

خدا مهربان است، و مهربانی کردن را دوست دارد.
اما مهربانی، یک احساس لحظه‌ای نیست؛ یک «هنر» است، یک «علم» است؛
و ما با دل‌های زخمی و حسودمان، راستش را بخواهی، این هنر را بلد نیستیم.

بنده‌ها به زبان حال می‌گویند:
«خدایا… ما حسودیم.
ما عصبانی می‌شویم.
ما وقتی دیگری چیزی دارد که ما نداریم، از ته دل راضی نیستیم.
ما بلد نیستیم مهربان باشیم؛
تو از ما چه می‌خواهی؟»

و خدا، در اوج مهربانی‌اش، نمی‌گوید:
پس بروید کنار، شما به درد بهشت نمی‌خورید!
نه…
می‌گوید:

«من خودم به شما مهربانی کردن را یاد می‌دهم.
برای شما معلم می‌فرستم؛
معلمی که از جنس نور است،
از جنس رحمت است،
از جنس همان نوری است که در عالم ذر دیدید و فراموشش کردید.
همان‌طور که یوسف را برای مردم مصر ظاهر کردم،
برای تو هم یک «یوسف» در زندگی‌ات می‌فرستم؛
یک معلم ربانی،
تا با او مهربانی را تمرین کنی.»

معلم، فقط در کلاس و کتاب نیست؛
در ملک، در چهره و کلام و حضورش پیداست،
و در ملکوت، صدای فرشتهٔ مهربانش در گوش دلت می‌پیچد
و تو را صدا می‌زند:
«بیا… حسد را رها کن،
به تقدیر خدا راضی شو،
صاحب نعمت را ببین،
نه فقط نعمت را…»

خدا ما را رها نمی‌کند.
خدا معلم می‌فرستد.
برای این مدرسه، یک «دورۀ مهلت» گذاشته؛
یک زمان طلایی برای یادگیری،
برای آزمون،
برای برگشت،
برای عوض کردن مسیر.

این دوران، همان است که در حدیث به آن «أجل مسمّی» می‌گوید؛
اجلی که اسم دارد،
رنگ دارد،
ردّ پای معلم در آن پیداست.
یعنی:
خدایی که تو را از خاک آفرید،
برای تو یک مهلت تعیین کرده،
مهلتی که گره خورده به حضور یک معلم،
به یک عهد،
به یک فرصت نورانی.

در این «اجل مسمّی»،
در این دورانی که هنوز پرونده بسته نشده،
خدا درِ بداء را باز گذاشته است؛
یعنی تقدیرت هنوز قابل تغییر است.
سرنوشتت هنوز مُهر نخورده.
می‌شود آتش را به نور تبدیل کرد،
می‌شود راه رو به «نار» را به راه رو به «نور» عوض کرد،
می‌شود دل حسود را دل مهربان کرد،
اگر…
اگر تو با معلمت راه بیایی.

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:
یک اجل، «مَقضی» است؛
حتمی است؛
دیگر تقدیم و تأخیری در آن نیست.
اما آن یکی، «مُسمّی» است؛
جایی که بداء در آن راه دارد،
خدا پیش می‌اندازد هرچه را بخواهد،
عقب می‌اندازد هرچه را بخواهد.

این یعنی:
خدا یک بازۀ باز گذاشته،
تا تو در آن،
تصمیمِ نهاییِ قلبت را بگیری.

و امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید:
هیچ پیامبری مبعوث نشد،
مگر با تحریم خمر،
و با این اعتراف که:
خدا بداء دارد؛
یعنی خدا می‌تواند تقدیر را عوض کند،
می‌تواند سرنوشت را برگرداند،
می‌تواند از میان جهنمِ احتمالی،
برای کسی بهشت واقعی بسازد،
اگر او در این دوران مهلت،
راهش را عوض کند.

پیامبران با خدای مهربان عهد بسته‌اند
که مدام گذشتهٔ تلخ و اشتباه عالم ذر را به رخ معارین نکشند؛
نگویند: «تو آن روز حسود بودی؛ دیگر کارَت تمام است!»
نه…
پیامبر آمده تا بگوید:
«بله، حسادت در تو بوده،
اما هنوز فرصت هست؛
هنوز می‌شود از این تاریکی بیرون آمد.
من برای این آمده‌ام که به تو مهربانی را یاد بدهم؛
به تو یاد بدهم که به تقدیر خدا راضی شوی؛
که جای حسد، شکر را بنشانی؛
که به‌جای جنگیدن با نصیب دیگران،
دل‌ات برای خودت بسوزد که مبادا از نور عقب بمانی…»

معلم ربانی می‌داند اکثریت شاگردانش
نورشان «عاریه» است؛
کم می‌آورند،
می‌لغزند،
گاهی عاشق‌اند،
گاهی سرد و بی‌حوصله.
عدهٔ کمی هستند که نور برایشان «مستقر» است؛
اهل ثبات‌اند.

برای همین، معلم صبور است؛
سر هر لغشتی قهر نمی‌کند.
چون می‌داند هنوز در دوران «اجل مسمّی» هستیم؛
پرونده باز است،
بداء ممکن است،
تغییر ممکن است.

اما این مهلت،
این «اجل مسمّی»،
این فرصت آشنایی با معلم،
این بغلِ بازِ نور،
همیشگی نیست…

یک روزی،
این مهلت تمام می‌شود.

اگر در این دوران،
دل‌ات را به معلمت گره زدی،
حسادت را با اشک و توبه شستی،
به فرشتهٔ مهربان گوش دادی،
بینش‌ات را عوض کردی،
از مقایسه‌های مسموم به رضایت رسیدی،
خدا سرنوشتِ «نار» را برایت به «نور» تبدیل می‌کند.

اما اگر در این مدت،
از حضور معلم سوءاستفاده کردی،
به او زخم زدی،
نورش را مسخره کردی،
مهربانی‌اش را ضعف حساب کردی،
تذکرهایش را نشنیده گرفتی،
و در حسادت ماندی…

«اجل مسمّی» به پایان می‌رسد،
پرونده بسته می‌شود،
و آن‌وقت،
«اجل مقضی» سر می‌رسد؛
سرنوشت حتمی،
بدون بداء،
بدون تغییر،
و آتش،
از حالت احتمالی
به حالت قطعی درمی‌آید.

ای دل…
خدا این حدیث را فرستاده
تا به تو بگوید:

«من تو را برای مهربانی خلق کرده‌ام،
نه برای حسادت.
معلم برای تو فرستادم؛
فرشته برای تو گذاشتم؛
مهلتِ اجل مسمّی به تو دادم؛
درِ بداء را برایت باز گذاشتم؛
تو فقط کافی است
یک‌بار،
از ته دل،
راه نور را انتخاب کنی؛
صاحب نعمت را ببینی،
نه فقط نعمت را؛
و بگویی:
خدایا…
دلم برای خودم سوخت؛
کمکم کن
مهربان شوم…»

این‌جاست که تقدیر عوض می‌شود،
و اجل مسمّی،
می‌شود پُلِ عبور تو
از سایهٔ نار
به آغوش نور.

[سورة آل‏‌عمران (۳): آية ۱۴۵]
وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (۱۴۵)
و هيچ نفسى جز به فرمان خدا نميرد. [خداوند، مرگ را] به عنوان سرنوشتى معين [مقرر كرده است‏]. و هر كه پاداش اين دنيا را بخواهد به او از آن مى‏‌دهيم؛ و هر كه پاداش آن سراى را بخواهد از آن به او مى‌‏دهيم، و به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد.

کتابِ مؤجَّل؛ فصلِ بازِ سرنوشت
وقتی خدا مهلت می‌دهد… «أجل مسمّی» در دلِ کتاب تقدیر
صفحاتِ بازِ تقدیر؛ سرنوشتِ میان نور و نار
کتابی که هنوز بسته نشده… فرصت بداء برای دل‌های جوینده
میان دنیا و آخرت؛ انتخابی که در «كِتاباً مُؤَجَّلًا» نوشته می‌شود

دلنوشته

کتابِ مؤجَّل؛ فصلِ بازِ سرنوشت

این‌بار، با آیه‌ای که انگار خلاصۀ تمام بحث «أجل مسمّی» و «أجل مقضی» را، در یک جمله‌ی نورانی جمع کرده است:

«وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ
كِتاباً مُؤَجَّلًا…»


هیچ نَفْسی نمی‌میرد،
هیچ قصه‌ای بسته نمی‌شود،
هیچ پرونده‌ای به نقطه‌ی پایان نمی‌رسد،
مگر با «اذن خدا».

اینجا خدا نمی‌گوید:
هیچ‌کس نمی‌میرد مگر با «جبر»،
بلکه می‌گوید:
جز به اذن من،
جز طبق حکمت من،
جز مطابق کتابی مُؤَجَّل که برایش نوشته‌ام،
اتفاقی نمی‌افتد.

این «كِتاباً مُؤَجَّلًا» عجب تعبیر لطیفی است…
یعنی:
سرنوشت،
مثل یک کتاب زمان‌بندی‌شده است؛
نوشته شده،
اما در حال اجراست؛
مقرر شده،
اما لایه‌لایه باز می‌شود؛
حکم شده،
اما صفحه‌به‌صفحه جلو می‌رود.

در دل همین کتاب است
که تفاوت «أجل مقضی» و «أجل مسمّی» معنا پیدا می‌کند:
بعضی صفحه‌ها مقضی است؛
سطرهای حتمی و غیرقابل‌تغییر؛
لحظه‌هایی که نه جلو می‌افتد، نه عقب می‌رود.
و بعضی صفحه‌ها مُؤَجَّل است؛
به تأخیر افتاده،
باز گذاشته،
تا تو در آن انتخاب کنی:
نور یا نار،
بهشت یا جهنم،
معلم یا حسادت،
رضایت یا اعتراض.

گویی خدا می‌گوید:
من برای هر نَفْسی کتابی زمان‌دار نوشته‌ام؛
اما در بعضی فصل‌های این کتاب،
جای خالی گذاشته‌ام
برای اینکه تو بنویسی:
«پاداش دنیا» یا «پاداش آخرت»؟

آیه دقیقاً همین را ادامه می‌دهد:

«وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها
وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها
وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ»

ای دل…
در این کتابِ مؤجَّل،
در این مهلتِ مسمّی،
خدا دست تو را باز گذاشته:
هر کس پاداش دنیا را بخواهد،
به او از دنیا می‌دهیم؛
هر کس پاداش آخرت را بخواهد،
از آخرت نصیبش می‌کنیم.

نه این‌که خدا برای اهل دنیا بخل کند؛
نه…
بلکه می‌گوید:
«من به انتخاب تو احترام می‌گذارم.»

اما یک راز اینجاست:
در دلِ این اختیار،
یک «اجل مسمّی» پنهان است؛
یعنی این فرصت
همیشگی نیست.

معلم ربانی هم همین را می‌داند:
او در دوران «كتاباً مُؤَجَّلاً»،
کنار توست؛
درس می‌دهد،
تذکر می‌دهد،
مهربانی را به تو یاد می‌دهد،
به تو می‌گوید:

«ببین…
می‌توانی تمام عمرت را صرف دویدن دنبال ثواب دنیا کنی،
حسادت کنی،
خودت را با دیگران مقایسه کنی،
آرامِ هیچ‌وقت نشوی،
در حسرتِ نصیب دیگران بسوزی…

یا می‌توانی
به صاحب نعمت نگاه کنی،
به تقدیر او راضی شوی،
همراه با نور من مهربانی را تمرین کنی،
و پاداش حقیقی را از او بخواهی…»

«كِتاباً مُؤَجَّلًا» یعنی:
خدایی که می‌توانست درجا حکم قطعی بنویسد،
تصمیم گرفت به تو فرصت رشد بدهد،
به تو زمانِ تبدیل شدن بدهد.

این همان اجل مسمّی است:
دورانی که هنوز در آن،
بداء ممکن است.
هنوز می‌شود مسیر را عوض کرد.
هنوز می‌شود تصمیم را برگرداند.

تا وقتی در «كتاباً مُؤَجَّلًا» هستی،
در فصلِ نانوشته‌ی کتابی که خدا برایت باز گذاشته،
این سؤال مدام در گوش دلت تکرار می‌شود:

«ثواب دنیا را می‌خواهی یا ثواب آخرت را؟»

وقتی به معلم ربانی پشت می‌کنی،
در واقع داری با دست خودت
می‌نویسی:
«من ثواب دنیا را می‌خواهم؛
همین حسادت‌ها،
همین حرص‌ها،
همین مقایسه‌ها،
همین منم‌منم‌ها را…»

و وقتی به فرشتهٔ مهربان گوش می‌دهی
و از تمنّا دل می‌کَنی،
می‌نویسی:
«خدایا…
من ثواب آخرت را می‌خواهم؛
من نور را می‌خواهم؛
من تو را می‌خواهم؛
من صاحب نعمت را می‌خواهم، نه فقط نعمت را.»

در انتهای آیه،
خدا یک جمع‌بندی طلایی دارد:

«وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ»

«شاکرین» یعنی چه؟
یعنی همان‌ها که
در دوران «كتاباً مُؤَجَّلًا»،
در فرصت «أجل مسمّی»،
به جای غر زدن به تقدیر،
به جای حسادت به نصیب دیگران،
نشستند و فهمیدند:
همین که خدا معلمی برای آنها فرستاده،
خودش بزرگ‌ترین نعمت است؛
و شروع کردند به شکر همین حضور.

شکر، فقط گفتن «الحمدلله» نیست؛
یعنی:
معلم را جدی بگیرم،
نور را سبک نشمرم،
فرصتِ بداء را نسوزانم،
و تا دفتر «كتاباً مُؤَجَّلًا» باز است،
دلم را از مسیر نار
به مسیر نور
منحرف کنم.

ای دل…
تو الآن در صفحاتی از همین کتاب نشسته‌ای؛
صفحات «مُؤَجَّل»،
صفحاتِ باز،
صفحاتِ قابل‌تغییر.

معلم کنارت ایستاده،
فرشته در گوشت زمزمه می‌کند،
آیات، تو را صدا می‌زنند،
حدیثِ اجل و بداء،
راز مهربانی خدا را برایت فاش کرده است.

حالا نوبتِ توست که در این کتابِ مؤجَّل،
در این فرصت مسمّی،
ب‍نویسی:

من کدام را می‌خواهم؟
ثواب دنیا،
یا ثواب آخرت؟

و اگر دلِ تو جواب داد:
«من صاحب نعمت را می‌خواهم…»
آن‌وقت «أجل مسمّی» تو،
پُلِ عبور می‌شود
به همان سرنوشتی که خدا وعده داده است:

«وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ» 🌷✨

[سورة الرعد (۱۳): الآيات ۳۸ الى ۴۰]
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِي بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ (۳۸)
و قطعاً پيش از تو [نيز] رسولانى فرستاديم، و براى آنان زنان و فرزندانى قرار داديم. و هيچ پيامبرى را نرسد كه جز به اذن خدا معجزه‏‌اى بياورد. براى هر زمانى كتابى است.
يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (۳۹)
خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى‏‌كند، و اصل كتاب نزد اوست.
وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (۴۰)
و اگر پاره‌‏اى از آنچه را كه به آنان وعده مى‌‏دهيم به تو بنمايانيم، يا تو را بميرانيم، جز اين نيست كه بر تو رساندن [پيام‏] است و بر ما حساب [آنان‏].

کتابِ اجل؛ جایی که خدا می‌نویسد و پاک می‌کند
میانِ محو و اثبات؛ فرصتِ نورانیِ اجلِ مسمّی
فصل‌های باز تقدیر؛ دفترِ محو و اثبات الهی
وقتی خدا صفحه‌ای را پاک می‌کند… و صفحه‌ای را ثبت می‌کند
کتابی برای هر زمان؛ دلی که هنوز بسته نشده است

دلنوشته

کتابِ اجل؛ کتابی برای هر زمان؛ دلی که هنوز بسته نشده است، جایی که خدا می‌نویسد و پاک می‌کند.

و این‌بار، آیه‌ای می‌آید که انگار خودش شرح تمام این ماجراست:

«لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ،
يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ،
وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»


ای دل…
گفتیم که «كِتاباً مُؤَجَّلًا» یعنی فصلِ باز سرنوشت؛
گفتیم «أجل مسمّی» یعنی دوران مهلت،
دورانی که هنوز می‌شود،
هنوز جا برای بداء هست،
هنوز می‌شود از مسیر نار به مسیر نور پیچید.

حالا خدا پرده را کمی کنار می‌زند و می‌گوید:

«لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ»

برای هر «اجل»،
یک «کتاب» است.

برای هر دوره،
یک پرونده.

برای هر فصل از زندگی‌ات،
یک دفتر جداگانه.

انگار خدا می‌گوید:
فرزندم…
زندگی تو فقط یک خط صاف نیست؛
پر از فصل‌هاست.
کودکی، جوانی، میانسالی، پیری…
زمان آشنایی با معلم،
زمان غفلت،
زمان بیداری،
زمان توبه…
هر کدام یک اجل است،
و هر أجلی، کتاب خودش را دارد.

در این کتاب‌هاست که راز «اجل مسمّی» و «اجل مقضی» نوشته می‌شود:
بعضی صفحات، قطعی و تغییرناپذیر؛
و بعضی صفحات، باز و قابل‌تغییر.

بعد، ناگهان آیه قلبِ ماجرا را می‌گوید:

«يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ…»

خدا هر چه را بخواهد «پاک» می‌کند،
و هر چه را بخواهد «ثبت» می‌کند.

چه تصویری از این زیباتر؟
دفترِ دلِ تو،
در برابر دستِ خداست:
خط‌هایی که با حسادت نوشته‌ای،
قضاوت‌هایی که با عجله کرده‌ای،
زخم‌هایی که با تندی زده‌ای،
راه‌هایی که به سمت نار رفته‌ای…

تا وقتی در دوران «أجل مسمّی» هستی،
خدا با این آیه به تو می‌گوید:

«من هنوز دارم می‌نویسم،
هنوز دارم پاک می‌کنم،
هنوز دارم ثبت می‌کنم…
اگر برگردی،
اگر دل‌ات بسوزد،
اگر به معلمِ ربانی‌ات گوش بدهی،
می‌توانم سطرهای تاریک را محو کنم،
و به‌جایش سطرهای نور بنویسم.»

«يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»
یعنی همین بداء رحمانی:
تقدیری که قابل برگشت است،
مسیرى که هنوز می‌شود عوضش کرد.

اما آیه نیمه‌کاره نمی‌ماند؛
می‌گوید:

«وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»

در عین اینکه این‌جا،
در عالمِ مهلت و تمحیص،
پاک کردن و ثبت کردن جریان دارد،
در نزد خدا،
در مقام «أمّ الکتاب»،
یک حقیقتِ نهایی و تغییرناپذیر هست؛
جایی که دیگر بداء در آن معنا ندارد،
جایی که «أجل مقضی» است،
جایی که پرونده بسته می‌شود.

ای دل…
این یعنی:
الآن که نفس می‌کشی،
در فضای «یَمْحُوا وَ يُثْبِتُ» هستی،
نه در سطرهای نهایی «أمّ الکتاب».
الآن هنوز می‌شود پاک کرد،
می‌شود نوشت،
می‌شود عوض شد.

بعد، خدا نگاهت را از روی خودت
به سمت معلم‌ها و پیامبران می‌برد:

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ
وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً…»

یعنی:
پیامبران هم انسان بودند؛
خانواده داشتند،
همسر، فرزند،
زندگی.
اما مأموریت‌شان این بود که
در همین فضای «یَمْحُوا وَ يُثْبِتُ»،
برای دل‌ها کلاسِ درسِ بداء و مهربانی برپا کنند؛
یاد بدهند که خدا،
فقط خدای حکم نهایی نیست،
خدای فرصتِ تغییر است.

بعد می‌فرماید:

«وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»

هیچ پیامبری حتی یک نشانه نمی‌تواند بیاورد،
مگر با اذن خدا.

یعنی معلم ربانی تو،
در این دوران «أجل مسمّی»،
خودش فرمانروای بداء نیست؛
او فقط «آیت» را می‌آورد،
نور را نشان می‌دهد،
مسیر را روشن می‌کند،
اما قلمِ نهایی همیشه در دستِ خداست.

و برای اینکه خیال پیامبر هم راحت شود،
خدا به او می‌فرماید:

«فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ،
وَ عَلَيْنا الْحِسابُ»

ای پیامبر…
تو فقط باید برسانی،
روشنگری کنی،
نور را عرضه کنی،
مهربانی را یاد بدهی،
بداء و فرصت را برایشان باز کنی…

اما حساب‌رسی،
نتیجه‌ی نهایی،
اینکه در «أمّ الکتاب» چه ثبت شود،
این دیگر با ماست.

ای دل…
این حرف فقط به پیامبر نیست؛
به هر معلم ربانی،
به هر قلب مهربانی که می‌خواهد برای دیگران چراغ باشد،
هم همین را می‌گوید:

تو مسئول «رساندن نور»ی،
نه مسئول «پذیرفتن دیگران».
تو باید مهربانی را یاد بدهی،
بدون اینکه از گذشتهٔ شاگردانت ناامید شوی،
چون تا وقتی در کتابِ این اجل،
صفحه‌ها باز است،
«يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ».

و تو، ای شاگرد…
ای قلبی که این کلمات را می‌خوانی…
بدان که الآن،
در میانه‌ی همین آیه‌ای:

در یک سوی آن،
«لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ»؛
دفترِ بازِ این فصل از زندگی‌ات.

در سوی دیگر آن،
«يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»؛
دستِ بازِ خدا برای پاک کردن و ثبت کردن.

و در افق دور،
«وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»؛
سطرهای نهایی که روزی خواهی رسید به آنجا.

امروز،
در دلِ همین فرصت،
می‌توانی تصمیم بگیری:

آیا می‌خواهی سطرهای حسادت،
سرزنش،
نارضایتی از تقدیر،
بی‌مهری با معلم،
در دفترِ این اجل باقی بماند؟

یا می‌خواهی با یک «بازگشتِ صادقانه»،
اجازه بدهی خدا
بعضی از این جمله‌ها را «محو» کند
و به‌جایش بنویسد:
شکر،
رضایت،
محبت،
نور؟

خدایی که چنین آیه‌ای فرستاده،
یعنی هنوز
به تو امید دارد؛
هنوز نمی‌خواهد پرونده را ببندد؛
هنوز تو را در مدار «یَمْحُوا وَ يُثْبِتُ» نگه داشته،
نه در قفلِ نهایی «أمُّ الکتاب».

پس آرام در دل‌ات بگو:

«خدایا…
تا وقتی در این أجل مسمّی هستم،
در این کتابِ باز،
کمکم کن سطرهای تاریکم را با دست توبه و مهربانی پاک کنم؛
کمکم کن معلمی را که فرستاده‌ای جدی بگیرم؛
و نگذار نام من،
در سطرهای نهایی «أمّ الکتاب»،
در صفِ حسودان ثبت شود…
می‌خواهم در شمار شاکرین باشم،
نه در فهرست غافلان.» 🌱✨

[سورة الشورى (۴۲): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۱۱)
پديدآورنده آسمانها و زمين است. از خودتان براى شما جفتهايى قرار داد، و از دامها [نيز] نر و ماده [قرار داد]. بدين وسيله شما را بسيار مى‏‌گرداند. چيزى مانند او نيست و اوست شنواى بينا.
لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (۱۲)
كليدهاى آسمانها و زمين از آنِ اوست. براى هر كس كه بخواهد روزى را گشاده يا تنگ مى‏‌گرداند . اوست كه بر هر چيزى داناست.
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ (۱۳)
از [احكامِ‏] دين، آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد، براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه: «دين را برپا داريد و در آن تفرقه‏‌اندازى مكنيد.» بر مشركان آنچه كه ايشان را به سوى آن فرا مى‏‌خوانى، گران مى‌‏آيد. خدا هر كه را بخواهد، به سوى خود برمى‏‌گزيند، و هر كه را كه از در توبه درآيد، به سوى خود راه مى‏‌نمايد.
وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (۱۴)
و فقط پس از آنكه علم برايشان آمد، راه تفرقه پيمودند [آن هم‏] به صرف حسد [و برترى جويى‏] ميان همديگر. و اگر سخنى [داير بر تأخير عذاب‏] از جانب پروردگارت تا زمانى معيّن، پيشى نگرفته بود، قطعاً ميانشان داورى شده بود. و كسانى كه بعد از آنان كتاب [تورات‏] را ميراث يافتند واقعاً درباره او در ترديدى سخت [دچار]اند.
فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (۱۵)
بنابراين به دعوت پرداز، و همان گونه كه مأمورى ايستادگى كن، و هوسهاى آنان را پيروى مكن و بگو: «به هر كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم؛ خدا پروردگار ما و پروردگار شماست؛ اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست؛ ميان ما و شما خصومتى نيست؛ خدا ميان ما را جمع مى‌‏كند، و فرجام به سوى اوست.

کلمه‌ای که مهلت داد؛ رازِ أجلِ مسمّی در دلِ بَغی
اگر آن کلمه نبود… سرنوشت همان‌جا پایان می‌یافت
مهلتِ الهی میان بغی و بازگشت
درنگ رحمت؛ کلمه‌ای که داوری را به تأخیر انداخت
از بَغی تا بازگشت؛ فرصتی که با یک کلمه آغاز شد

دلنوشته

کلمه‌ای که مهلت داد؛ رازِ أجلِ مسمّی در دلِ بَغی
اگر آن کلمه نبود… سرنوشت همان‌جا پایان می‌یافت

در نقطه‌ای که آیات،
سکوت دل را می‌گیرند
و پرده‌ای تازه از راز اجل مسمّی را کنار می‌زنند.

این‌بار، آیه‌ای آمده که حقیقت را بی‌پرده می‌گوید؛
آیه‌ای که اگر کسی معنای آن را بفهمد،
دیگر دنیا برایش بازیچه نیست:

«وَ ما تَفَرَّقُوا إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغیًا بَینَهُم…
وَ لَولا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمّى لَقُضِیَ بَینَهُم»

ای دل…
این آیه،
آینه‌ای است که تمام قصۀ ما را نشان می‌دهد.

خدا می‌گوید:
آنان تفرقه نکردند،
دو دسته نشدند،
از مسیر نور خارج نشدند،
به لجاجت و دشمنی نرسیدند…

مگر بعد از آنکه علم به آنها رسید!
نه از روی جهل،
نه از روی بی‌خبری،
بلکه از روی بَغی
حسد،
برتری‌طلبی،
خودخواهی،
قلب‌هایی که نور را فهمیدند،
اما قبول نکردند کسی دیگر صاحب آن نور باشد.

این‌جاست که دردِ دلِ معلم ربانی معنا پیدا می‌کند؛
وقتی می‌بیند شاگردش
نور را فهمیده،
اما حسد اجازه نمی‌دهد
دلش تسلیم شود.

آیه می‌گوید:
این اختلاف، این دور شدن،
این دویدن به سمت تمنّا،
این پشت کردن به نور،
همه از بغی بود.

اما خدا یک چیز را وسط این تاریکی روشن گذاشته است:

اگر آن «کلمه»—آن فرمان حیاتی—از پیش صادر نشده بود،
کارشان همان‌جا تمام می‌شد…
اما خدا مهلت داد!
تا «أجل مسمّی» برسد.

این یعنی:
آن‌ها سزاوار داوری قطعی بودند،
سزاوار «اجل مقضی» بودند،
اما خدا گفت:
«نه… هنوز نه.
من به بعضی‌شان فرصت می‌دهم.
به خاطر همان نوری که یک روز در دلشان دیده شد.
به خاطر معلمی که میانشان فرستاده‌ام.
به خاطر این که شاید از بغی به مهربانی برگردند.
شاید از حسادت به رضایت برسند.
شاید دلشان برای خودشان بسوزد…»»

و این «کلمه» همان است که
اجازه می‌دهد کتابِ تقدیر
در فصلِ «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ» باز بماند.
اجازه می‌دهد بداء در اجل مسمّی جاری باشد.
اجازه می‌دهد دلِ مردّد،
دلِ حسود،
دلِ خسته،
دلِ رنج‌دیده،
دلِ پریشان،
دلِ دوپاره،
باز هم بتواند انتخاب کند.

ای دل…
نگران گذشته‌ات نباش؛
خدا همین را گفته:
اگر آن کلمه نمی‌بود،
اکنون کار تمام شده بود.

اما به احترام معلمت،
به احترام نوری که در دلت کاشته شد،
به احترام لحظه‌هایی که خواستی برگردی،
به احترام اشکی که ریختی،
به احترام آن یک سجدهٔ واقعی،
خدا تو را در اجل مسمّی نگه داشت.

این، لطفِ محض است…
محضِ رحمت،
محضِ فرصت.

و خدا ادامه می‌دهد—تا هیچ قلبی دچار غرور یا یأس نشود:

«اللهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ
وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ»

یعنی انتخاب نهایی با خداست،
اما در این میان،
کلید درِ هدایت یک چیز است:
بازگشت.

«مُنِیب» یعنی کسی که برمی‌گردد—
نه کامل،
نه بی‌لغزش،
نه بی‌اشتباه،
اما «برمی‌گردد».
همین بازگشت،
او را از دفاترِ تاریک «بغی»
به صفحاتِ نورِ «بداء» منتقل می‌کند.

و بعد،
در حالی‌که آیه ۱۴ تکان‌دهنده‌ترین نکته را گفت،
آیه ۱۵ یک پیام نهایی دارد—
پیامی که انگار معلم ربانی
هر روز در دل شاگردش تکرار می‌کند:

«فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ
وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ…
اللهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا
وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.»

ای دل…
تو دعوت شو.
تو استقامت کن.
تو دنبال هوس‌ها نرو.
تو نور را بچسب.
تو با معلمت راه برو.
تو قضاوت دیگران را جدی نگیر.
و بقیه را بسپار به خدا.

او جمع می‌کند.
او داوری می‌کند.
او پاک می‌کند.
او ثبت می‌کند.
او به پایان می‌رساند.
او در «أمّ الکتاب» تصمیم نهایی را می‌نویسد.

و امروز…
تو هنوز در کتابِ بازِ اجل مسمّی هستی؛
در جایی که خدا هنوز می‌خواهد:
پاک کند،
ثبت کند،
هدایت کند،
و تو را از میانِ بغی،
به سوی نور ببرد.

پس آرام بگو:

خدایا…
کمکم کن امروز،
در این اجل مسمّی،
با یک بازگشت واقعی،
نامم را از صفحات بغی
به سطرهای نور منتقل کنم…

[سورة النحل (۱۶): الآيات ۶۱ الى ۶۵]
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (۶۱)
و اگر خداوند مردم را به [سزاى‏] ستمشان مؤاخذه مى‏‌كرد، جنبنده‏‌اى بر روى زمين باقى نمى‏‌گذاشت، ليكن [كيفر] آنان را تا وقتى معيّن بازپس مى‌‏اندازد، و چون اجلشان فرا رسد، ساعتى آن را پس و پيش نمى‏‌توانند افكنند.
وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (۶۲)
و چيزى را كه خوش نمى‏‌دارند، براى خدا قرار مى‌‏دهند، و زبانشان دروغ‏‌پردازى مى‏‌كند كه [سرانجام‏] نيكو از آنِ ايشان است. حقاً كه آتش براى آنان است و به سوى آن پيش فرستاده خواهند شد.
تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (۶۳)
سوگند به خدا كه به سوى امتهاى پيش از تو [رسولانى‏] فرستاديم [اما] شيطان اعمالشان را برايشان آراست و امروز [هم‏] سرپرستشان هموست و برايشان عذابى دردناك است.
وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (۶۴)
و ما [اين‏] كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف كرده‌‏اند، براى آنان توضيح دهى، و [آن‏] براى مردمى كه ايمان مى‏‌آورند، رهنمود و رحمتى است.
وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (۶۵)
و خدا از آسمان آبى فرود آورد و با آن زمين را پس از پژمردنش زنده گردانيد، قطعاً در اين [امر] براى مردمى كه شنوايى دارند نشانه‌‏اى است.

مهلتی از جنس رحمت؛ تا بارانِ نور بر دلِ مرده ببارد 🌧️✨
اگر خدا همان لحظه مؤاخذه می‌کرد… هیچ دلی باقی نمی‌مانْد
تأخیرِ عذاب؛ لطفی که نامش «أجل مسمّی» است
میانِ مهلت و مؤاخذه؛ دل در انتظار باران نور
بارانی که زمینِ مرده را زنده کرد؛ مهلتی که قلب حسود را نجات می‌دهد

دلنوشته

مهلتی از جنس رحمت؛ تا بارانِ نور بر دلِ مرده ببارد 🌧️✨

و این‌بار، آیه‌ای وارد می‌شود که انگار از پشت پردهٔ عدالت و رحمتِ خدا خبر می‌دهد:
آیه‌ای که اگر انسان حقیقت آن را بفهمد، جرأت نمی‌کند حتی یک لحظه به «بَغی» نزدیک شود.


«وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ
ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ

وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى…»

ای دل…
اگر خدا می‌خواست بر اساس ظلم امروزمان با ما رفتار کند،
اگر بنا بود هر خطای کوچکمان همان لحظه جواب بگیرد،
اگر قرار بود حسادت، بی‌مهری، دروغ، تفرقه، غیبت،
همان دم آتش شود
و همان دم بر زندگی‌مان فرود آید،

هیچ جنبنده‌ای باقی نمی‌ماند…
هیچ‌کس…
هیچ‌جا…

اما خدا این‌گونه نیست؛
او صبر دارد،
مهلت می‌دهد،
فرصت می‌دهد،
دریچهٔ بداء را باز می‌گذارد.

او همهٔ ما را تا أجل مسمّی عقب می‌اندازد…
یعنی تا زمانِ مشخصی که برای هرکس مقدّر کرده،
تا فصلِ مهلتی که خودش تعیین کرده،
تا دوره‌ای از رحمت که فقط خودش اندازه‌اش را می‌داند.

تا وقتی «أجل مسمّی» نرسد،
خدا پرونده را نمی‌بندد،
حتی اگر ما هزاران بار لغزیدیم،
چون می‌خواهد بازگشت کنیم.

این آیه یعنی:
«بنده‌ام…
اگر من تو را همان‌طور که هستی مؤاخذه کنم، نابود می‌شوی.
اما من نمی‌خواهم تو نابود شوی؛
می‌خواهم برگردی.
می‌خواهم دلت برای خودت بسوزد.
می‌خواهم فرصت داشته باشی به نور برسی.
پس تو را تا اجل مسمّی عقب می‌اندازم و صبر می‌کنم…»


اما انسان چه می‌کند؟

«وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ
وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ…»

انسان‌ها بدترین چیزها را به خدا نسبت می‌دهند؛
بی‌عدالتی، سخت‌گیری، بی‌مهری…
در حالی که خودشان:
سخت‌گیرند
حسودند
تنگ‌دل‌اند
زود قضاوت‌اند

و با همین دلِ تاریکشان،
به خودشان دروغ می‌گویند که «سرانجام نیکو» خواهند داشت!

غافل از آن که خدا می‌گوید:

«لَهُمُ النَّارُ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ»

آتش از آنِ آن‌هاست،
و با دستان خودشان، به سمت آن می‌شتابند.

این یعنی:
مسیرِ نار،
نتیجهٔ ظلم خدا نیست؛
نتیجهٔ ظلم خودِ انسان است…
نتیجهٔ همان بغی و لجاجتی که پیش‌تر گفتیم.


سپس خدا پردهٔ دیگری از تاریخ باز می‌کند:

«فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ
فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ…»

وقتی انسان به حسادت و بَغی انس می‌گیرد،
شیطان زیباشان می‌کند،
و کارهایی که باید از آن خجالت بکشد،
در چشمش تبدیل به کارهای درست می‌شود!
کم‌کم، ولیّ او شیطان می‌شود…
و در نهایت، سرپرست آتش.

این همان خطری است
که اگر در «أجل مسمّی» درمان نشود،
در «أجل مقضی» قطعاً به آتش ختم می‌شود.


اما خدا پیامبر را تنها نمی‌گذارد،
و به او می‌گوید:

«وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ
إِلّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ

وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»

یعنی:
ای پیامبر…
این قرآن را فقط برای مجازات نفرستاده‌ام؛
نه برای ترساندن،
نه برای قضاوت کردن.

این کتاب آمده تا:
آشفتگی‌های ذهنشان را توضیح دهد،
اختلاف‌ها را روشن کند،
مسیرهای تاریک را برملا کند،
هدایت باشد،
رحمت باشد،
برای کسانی که هنوز می‌خواهند ایمان بیاورند،
هنوز می‌خواهند برگردند،
هنوز دلشان تحمل نور را دارد.

و ناگهان آیه آخر،
دلنوشته را با همان مثال همیشگیِ نور و باران
به اوج می‌برد:

«وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً
فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها…

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ»

ای دل…
همان‌طور که زمینِ مرده با «باران» زنده می‌شود،
قلبِ مرده هم با «نور» زنده می‌شود.

باران از آسمان می‌آید
تا خاکِ خشک را زیر و رو کند،
تا دانه‌ها را بیدار کند،
تا ریشه‌ها را به حرکت بیندازد.

نور هم از ملکوت می‌آید
تا دلِ خشک را نرم کند،
تا حسادت را بشوید،
تا بغی را از ریشه بسوزاند،
تا دلِ تو از مسیر نار
به مسیر نور منتقل شود.

اما خدا می‌گوید:

این آیه فقط برای کسانی «آیت» است که گوش دارند…
کسانی که می‌شنوند…
نه کسانی که صدای فرشتهٔ مهربان را می‌شنوند و وانمود می‌کنند که نشنیده‌اند.


ای دل…
این چند آیه،
تمام داستان «أجل مسمّی» را فریاد می‌زنند:
اگر خدا زود مؤاخذه کند، هیچ‌کس نمی‌ماند.
اما او مؤاخذه نمی‌کند؛ مهلت می‌دهد.
این مهلت همان اجل مسمّی است.
در این مهلت، خدا دعوت می‌کند، معلم می‌فرستد، نور می‌بارد.
اما اگر شیطان زیبا کند، انسان به همان آتش می‌شتابد.
و در پایان،
وقتی اجل مسمّی تمام شد،
آنچه در دل نوشته‌ای ثبت می‌شود،
و دیگر «لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ».

پس در این دقیقه‌های بازِ تقدیر،
از خدا بخواه:

«خدایا…
پیش از آن‌که اجل مسمّی‌ام سر برسد،
دل مرا از مردگیِ حسادت زنده کن،
بارانِ نور بر من ببار،
و بگذار به جای مسیر نار،
رهسپار مسیر نور شوم…»

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:
فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏
وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ لَمْ يَعْنُوا أَنَّهُ هَكَذَا وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا قَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ فَلَا يَزِيدُ وَ لَا يَنْقُصُ
فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ تَكْذِيباً لِقَوْلِهِمْ‏
غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ
أَ لَمْ تَسْمَعِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ‏
يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏.

دلِ بسته؛ خدایی با دست‌های بسته!
وقتی حسادت، دستِ خدا را بسته می‌پندارد
بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ؛ ایمانِ دلِ آزاد در برابرِ جمودِ حسد
از «ید الله مغلولة» تا «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»
قبیلهٔ حسد، قبیلهٔ انکارِ بداء

دلنوشته

وقتی حسادت، دستِ خدا را بسته می‌پندارد
از «ید الله مغلولة» تا «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»

اینجا، نقطه‌ای است که حدیث با آیات محو و اثبات گره می‌خورد و حقیقتی بسیار تکان‌دهنده را روشن می‌کند:
اینکه چرا بعضی دل‌ها، هیچ‌وقت تغییر نمی‌کنند…
و چرا بعضی دیگر، با یک باران نور، زنده می‌شوند.


«وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ…»

ای دل…
این آیه، فقط داستان یهودِ تاریخی نیست؛
داستان تمام دل‌هایی است که نمی‌خواهند تغییر کنند.

امام صادق ع می‌فرماید:
یهود نمی‌گفتند «خدا دست بسته دارد» به معنای جسمانی؛
بلکه منظورشان این بود:

«خدا کارش را تمام کرده؛
هیچی دیگر عوض نمی‌شود؛
نه زیاد می‌کند، نه کم می‌کند؛
نه محو، نه اثبات؛
نه تقدیم، نه تأخیر؛
نه بداء، نه تغییر.»

این یعنی:
دلِ یهودی، دلِ حسود است.
چرا؟
چون حسود نمی‌خواهد خدا با تقدیراتش، تمناهای او را تغییر دهد—
چون هر تغییری،
یعنی ممکن است خدا کسی را بالا ببرد
و او نمی‌خواهد کسی غیر از خودش بالا برود.

حسود همیشه می‌گوید:
«خدایا تمناهای من بماند!
نه کسی رشد کند،
نه کسی نور بگیرد،
نه کسی توفیق پیدا کند…»

این همان «ید الله مغلولة» است؛
دل حسود می‌گوید:
«خدایا تو حق نداری چیزی را بر خلاف میل من تغییر بدهی!»

نه اینکه خدا نتواند،
بلکه حسود نمی‌خواهد خدا بتواند.
چون تغییرِ تقدیر،
به ضرر تمنّاهای اوست.

معارینِ امروز
—که نورشان عاریه است و دلشان بسته—
وقتی به تقدیر دیگری حسادت می‌کنند،
در حقیقت دارند می‌گویند:

«خدا! لطفاً دستت بسته باشد…
لطفاً زیاد نکن…
کم هم نکن…
محو و اثبات نکن…
چون اگر محو و اثبات‌ات آزاد باشد،
ممکن است نور یک نفر زیاد شود و من طاقت دیدنش را ندارم!»

همین است که خدا فرمود:

«غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالوا…»

یعنی:
«این دل‌های حسود، خودشان دست‌بسته‌اند؛
نه من!
👈لعنت بر این تفکر بسته و تاریک!»👉

و سپس خدا جمله‌ای گفت
که یکی از زیباترین جملات هستی است:

«بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ…»

ای دل…
خدا می‌گوید:
«نه! من دست‌بسته نیستم؛
من آزادیِ مطلق دارم؛
من می‌توانم زیاد کنم،
کم کنم،
ببخشم،
تقدیر را عوض کنم،
نور را بر قلبی بریزم،
تاریکی را از دلی بردارم،
و هرچه بخواهم می‌دهم

این همان روحِ «بداء» است؛
همان راز «اجل مسمّی»،
همان حقیقتِ «محو و اثبات».

بعد امام صادق ع با تأکید می‌فرماید:

«أَ لَمْ تَسْمَعِ اللَّهَ يَقُولُ:
يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ؟»

یعنی:
«تو قرآن را نشنیدی؟
خدا هرچه بخواهد پاک می‌کند
و هرچه بخواهد ثبت می‌کند.
این یعنی: تغییر ممکن است!
نجات ممکن است!
نور ممکن است!»


✨ راز بزرگ:

حسود بداء را انکار می‌کند

چرا؟

چون اگر بپذیرد خدا می‌تواند چیزی را کم و زیاد کند،
باید بپذیرد که:
دلش می‌تواند درست شود
حسادتش می‌تواند درمان شود
نور دیگری می‌تواند بیشتر از او باشد
و او می‌تواند تغییر کند

اما حسود نمی‌خواهد تغییر کند.

او می‌خواهد جهان «یخ‌زده» باشد!
هیچ‌کس جلو نیفتد…
هیچ‌کس رشد نکند…
هیچ نور تازه‌ای ظاهر نشود…

مثل برادران یوسف؛
که باید «بداء» را قبول می‌کردند،
باید قبول می‌کردند یوسف بالا رفته
و باید دلشان را با نور او تنظیم کنند.
اما حسادت، اجازه نداد.


✨ و این، نقطۀ اصلی دلنوشته است:

دلِ حسود، خدا را دست‌بسته می‌خواهد،
و دلِ خودش را برای دسترسی به هر تمنایی، دست‌باز می‌خواهد.

دلِ او جرأت روبه‌رو شدن با نور را ندارد.
قبول نمی‌کند که خدا تقدیرها را «زیاد و کم» کند.
قبول نمی‌کند که خدا نعمتی را از او بگیرد
و به دیگری بدهد.
قبول نمی‌کند که خدا قلبی را زنده کند
و قلبی را بمیراند.

اما دلِ مؤمن…
دلِ اهلِ بداء…
دلِ اهل نور…
با شادی می‌گوید:

«بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ…»
خدایا!
دستانت باز است؛
تقدیر مرا عوض کن اگر لازم است.
بر قلبم نور اضافه کن.
تاریکی‌ام را محو کن.
صفحه‌ای نو بنویس.
نام مرا از میان حسودان پاک کن
و در فهرست اهل نور ثبت کن…»


ای دل…
حالا بیا این حقیقت را آرام تکرار کن:

حسادت، یعنی باورِ یهودیِ «ید الله مغلولة».
ایمان، یعنی باورِ قرآنیِ «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ».

تو انتخاب کن:
دلت از کدام قبیله باشد؟
قبیلۀ حسودانِ منجمد،
یا قبیلۀ اهلِ بداء،
قبیلۀ اهل نور،
قبیلۀ آن‌هایی که می‌دانند:

تا وقتی «أجل مسمّی» باقی است،
دستِ خدا باز است،

و دلِ تو هم می‌تواند باز شود…✨

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏
فِي قَوْلِ اللَّهِ‏
وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها
قَالَ
إِنَّ عِنْدَ اللَّهِ كُتُباً مَوْقُوفَةً يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ
فَإِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْقَدَرِ أَنْزَلَ فِيهَا كُلَّ شَيْ‏ءٍ يَكُونُ إِلَى مِثْلِهَا
فَذَلِكَ قَوْلُهُ‏
وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها إِذَا أَنْزَلَهُ وَ كَتَبَهُ كُتَّابُ السَّمَاوَاتِ وَ هُوَ الَّذِي لَا يُؤَخِّرُهُ.

پیش از آن‌که شبِ قدر کتاب را ببندد…
وقتی تقدیر هنوز موقوف است؛ فرصتِ آخرِ دل
از کتابِ موقوف تا کتابِ ملائکه؛ رقّتِ دل در فصلِ بداء
شبی که همه‌چیز نوشته می‌شود؛ و روزهایی که هنوز می‌شود عوض کرد
پیش از فرود آمدنِ تقدیر؛ شبیخونِ نور بر تمنّا

دلنوشته

پیش از آن‌که شبِ قدر کتاب را ببندد…

این‌بار با حدیثی که قلبِ ماجراست؛
حدیثی که پرده از «مکانیزم آسمانیِ تقدیر» برمی‌دارد،
از «کتب موقوفه»،
از «پیش‌افتادن و عقب‌انداختن»،
و از «شبی که همه‌چیز تعیین می‌شود»…
شبی که اسمش لیلةالقدر است.


✨ «إِنَّ عِندَ اللَّهِ كُتُبًا مَوْقُوفَةً…»

ای دل…
در آسمان کتاب‌هایی هست
که هنوز بسته نشده‌اند،
مهر نخورده‌اند،
بستهٔ قطعیِ تقدیر نیستند—
نامشان «کتب موقوفه» است.

کتاب‌هایی که خدا هر لحظه می‌تواند:
پیش بیندازد:
نوری بیشتر، رزقی بیشتر، هدایتی بیشتر…
یا عقب بیندازد:
امتحانی سخت‌تر، تأخیری در نور، تنبهی برای بیداری…

این یعنی:
در ملکوت، تقدیرِ تو هنوز بسته نیست.
صفحه هنوز «موقوف» است،
برگ هنوز ورق نخورده،
مهلت هنوز باقی است.

اما چه وقت این کتاب‌های نیمه‌باز
تبدیل می‌شوند به تقدیرهای قطعی؟

امام می‌فرماید:

«فَإِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْقَدَرِ أَنْزَلَ فِيهَا كُلَّ شَيْءٍ يَكُونُ إِلَى مِثْلِهَا…»

در شب قدر،
تمام آنچه تا سال آینده اتفاق خواهد افتاد
«نَزول» پیدا می‌کند.
از کتاب‌های بازِ موقوفه
به دفاتر قطعیِ ملائکه منتقل می‌شود.
قلم‌ها می‌نویسند،
فرشتگان ثبت می‌کنند،
صفحه از حالت «بداء»
به حالت «قضا» منتقل می‌شود.

و این‌جاست که آیه معنا پیدا می‌کند:

«وَلَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا…»

یعنی:
وقتی چیزی از «کتاب موقوف»
به «کتاب ملائکه» منتقل شد،
وقتی در لیلةالقدر نوشته شد،
دیگر تأخیر ندارد.
دیگر وقتِ بازی نیست—
این همان اجل مقضی است.


✨ اما راز بزرگ این است:

تا قبل از آمدنِ «شب قدر»،
تو هنوز فرصت داری.
دل می‌تواند از تمنّا به نور برگردد.
حسد می‌تواند محو شود.
بینش می‌تواند عوض شود.
سرنوشت می‌تواند بچرخد.

چون خدا هنوز در «کتب موقوفه»
قلم را برنداشته،
حرف آخر را نزده،
صفحه را نبسته.

و این یعنی:
بداء فقط یک نظریه نیست؛
دریچه‌ای باز از رحمت است.
نام دیگرِ امید است.
نام دیگر فرصت است.

اما حسود…
دل حسود از این حقیقت بیزار است.
چرا؟
چون اگر بداند خدا هر لحظه می‌تواند تمنّایش را کم کند،
یا تمنّای دیگری را زیاد،
یا او را وادار به ترک تمنّای ناسالم کند،
ناچار است پشت به تمنّا کند.
و حسود هرگز حاضر نیست پشت به تمنّا کند.

اما دلِ مؤمن
همیشه این دعا را دارد:

«خدایا اگر در کتاب موقوفه‌ام تاریکی هست، پاک کن؛
اگر نوری هست، زیاد کن؛
اگر تمنّایی هست که مانع نور است، از دلم ببر؛
اگر فاصله‌ای هست، کم کن؛
اگر امتحانی لازم است، آسان کن؛
و در شب قدر،
نام مرا در دفتر نور ثبت کن…»


امام در پایان حدیث می‌فرماید:

«إِذَا أَنْزَلَهُ وَ كَتَبَهُ كُتَّابُ السَّمَاوَاتِ
فَهُوَ الَّذِي لَا يُؤَخِّرُهُ.»

یعنی:
وقتی چیزی از آسمان «فرود آمد»
و در شب قدر نوشته شد،
دیگر وقت تأخیر نیست.
تمام.
فصل بداء بسته می‌شود،
فصل قضا باز می‌شود.


ای دل…
این حدیث، حقیقتی را در گوش تو نجوا می‌کند:

تو هنوز در فصل بداء هستی—
اما تا وقتی که شب قدر نیامده باشد.

قبل از آن شب،
هر اشکی،
هر توبه‌ای،
هر بازگشتی،
هر ترک تمنّایی،
هر «رو به نور» کردنی
می‌تواند صفحه را عوض کند.

اما وقتی شب قدر آمد
و تقدیر نازل شد و نوشته شد،
دیگر «وَلَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً…»

پس تا قبل از بسته شدنِ کتاب
آرام بگو:

«خدایا…
تو هنوز در کتاب من می‌توانی بنویسی؛
پس این بار، نور را بنویس—
نه تمنّا را…»

عَنْ حُمْرَانَ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ:
إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ‏
قَالَ
هُوَ الَّذِي سُمِّيَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ ع فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏:
الْأَجَلُ‏ الَّذِي‏ يُسَمَّى‏ فِي‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ هُوَ الْأَجَلُ‏ الَّذِي‏ قَالَ‏ اللَّهُ‏ تَعَالَى‏:
فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ‏ لا يَسْتَأْخِرُونَ‏ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ‏.

وقتی نامت به دستِ ملک‌الموت سپرده می‌شود…
لحظه‌ای که دیگر نه پیش می‌افتی و نه عقب…
شبِ قدر؛ شبی که اجل، قطعی می‌شود
پیش از آن‌که تقدیرت به ملک‌الموت واگذار شود…
از کتب موقوفه تا دستان ملک‌الموت

دلنوشته

وقتی نامت به دستِ ملک‌الموت سپرده می‌شود…
شبِ قدر؛ شبی که اجل، قطعی می‌شود!

و این‌بار حدیثی می‌رسد که حقیقت را بی‌پرده‌تر از هر آیه‌ای روشن می‌کند—
حدیثی که به ما می‌گوید آن لحظه‌ای که هیچ چیز عقب و جلو نمی‌شود، از کجا آغاز می‌گردد.


«هُوَ الَّذِي سُمِّيَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»

ای دل…
وقتی خدا می‌گوید:

«فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»
یعنی نه یک لحظه دیرتر،
نه یک لحظه زودتر.
نه تأخیری،
نه تقدیمی.

این «دقت» از کجاست؟
از کجا آغاز می‌شود؟

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

این همان زمانى است که نامِ انسان و اجل او
در شبِ قدر به مَلَک الموت سپرده می‌شود.

یعنی:
در یکی از شب‌های سال—
شب قَدَر—
آنچه تا امروز «در کتاب‌های موقوفه» بوده،
آنچه «معلق» بوده،
آنچه هنوز درِ بداء به رویش باز بوده،
به یکباره بسته می‌شود،
قطعی می‌شود،
به دستِ ملک‌الموت سپرده می‌شود.

و از آن لحظه به بعد است که آیه معنا پیدا می‌کند:

«نه جلو می‌افتد، نه عقب؛
نه عقب می‌افتد، نه جلو.»


✨ یعنی چه؟

یعنی این‌که:

تا پیش از لیلةالقدر،
فرشتگان نمی‌دانند اجل نهایی‌ات کجاست…
تا پیش از آن شب،
هیچ موجودی نمی‌داند چند قدم تا پایان داری.
تا پیش از آن شب،
سرنوشت در «کتب موقوفه»ست—
نه بسته، نه قطعی،
نه نوشته، نه مهر شده.

اما وقتی شب قدر می‌رسد،
همه‌چیز از عالم تعلیق
به عالم تحقق می‌رسد.

و از همان لحظه است که
یک سطر از پروندهٔ تقدیرت،
به دست مَلَک الموت سپرده می‌شود.

و این یعنی:
پس از لیلةالقدر،
زمانِ رفتن،
دیگر قابل تأخیر نیست،
قابل تقدیم نیست،
قابل تغییر نیست.

قلمِ ملکوت
در آن شب
حرف آخر را می‌نویسد.


✨ این یعنی چه برای دلِ تو؟

یعنی:

پیش از آن شب،
دل هنوز می‌تواند برگردد،
حسد می‌تواند پاک شود،
تمنّا می‌تواند اصلاح شود،
راه می‌تواند عوض شود،
صفحه می‌تواند دوباره باز شود.

اما وقتی شب قدر رسید
و نام تو در لیست ملک الموت نوشته شد—
دیگر راه برگشتی نیست.

آنچه باید تغییر می‌کرد،
باید پیش از آن شب تغییر می‌کرده.
آنچه باید محو می‌شد،
پیش از آن شب باید محو می‌شده.
آنچه باید ثبت می‌شد،
پیش از آن شب باید ثبت می‌شده.

چون شب قدر
«شبِ بستنِ کتاب» است.
شبِ انتقالِ تقدیر
از مرحله‌ی بداء
به مرحله‌ی قضا.

شبِ سپردنِ تقدیر
به دستِ ملک‌الموت.


✨ ای دل…

تو نمی‌دانی لیلةالقدرِ عمرت کدام شب است.
نمی‌دانی کدام سال،
کدام ماه،
کدام سحر،
نامت در دست ملک الموت قرار خواهد گرفت.

اما می‌دانی که پیش از آن شب،
کتاب هنوز باز است،
بداء هنوز جاری است،
نور هنوز امکان دارد،
بازگشت هنوز پذیرفته می‌شود.

پس پیش از آن‌که شب قدر کتاب را ببندد،
آرام بگو:

«خدایا…
پیش از آن‌که نامم به دست ملک‌الموت برسد،
قلبم را به نور برسان،
تمنّایم را پاک کن،
و مرا در دفتر نور ثبت کن…»

[تفسير القمي‏]:
قَوْلُهُ تَعَالَى:
أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ أَيْ تَعَلَّمُوا الدِّينَ يَعْنِي التَّوْحِيدَ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجَّ الْبَيْتِ وَ السُّنَنَ وَ الْأَحْكَامَ الَّتِي فِي الْكُتُبِ وَ الْإِقْرَارَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ أَيْ لَا تَخْتَلِفُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ مِنْ ذِكْرِ هَذِهِ الشَّرَائِعِ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ أَيْ يَخْتَارُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ اجْتَبَاهُمُ اللَّهُ وَ اخْتَارَهُمْ قَالَ: وَ ما تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ قَالَ لَمْ يَتَفَرَّقُوا بِجَهْلٍ وَ لَكِنَّهُمْ تَفَرَّقُوا لَمَّا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ وَ عَرَفُوهُ فَحَسَدَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ بَغَى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ لَمَّا رَأَوْا مِنْ تَفَاضُلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَمْرِ اللَّهِ فَتَفَرَّقُوا فِي الْمَذَاهِبِ وَ أَخَذُوا بِالْآرَاءِ وَ الْأَهْوَاءِ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ:
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ‏
قَالَ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ قَدْ قَدَّرَ ذَلِكَ أَنْ يَكُونَ فِي التَّقْدِيرِ الْأَوَّلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ إِذَا اخْتَلَفُوا وَ أَهْلَكَهُمْ وَ لَمْ يُنْظِرْهُمْ‏ وَ لَكِنْ أَخَّرَهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى الْمَقْدُورِ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ كِنَايَةٌ عَنِ الَّذِينَ نَقَضُوا أَمْرَ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ: فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ يَعْنِي لِهَذِهِ الْأُمُورِ وَ الدِّينِ الَّذِي تَقَدَّمَ ذِكْرُهُ وَ مُوَالاةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ أَيْ يَحْتَجُّونَ عَلَى اللَّهِ بَعْدَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْهِمُ الرُّسُلَ فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ وَ الْكُتُبَ فَغَيَّرُوا وَ بَدَّلُوا ثُمَّ يَحْتَجُّونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَ حُجَّتُهُمْ عَلَى اللَّهِ: داحِضَةٌ أَيْ بَاطِلَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ
ثُمَّ قَالَ قُلْ لَهُمْ يَا مُحَمَّدُ
لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً يَعْنِي عَلَى النُّبُوَّةِ إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏.

دلنوشته

پرده‌برداری از حسد؛ رازِ تفرقه و أجلِ مسمّی

و حالا تفسیر قمی، پرده را کامل کنار می‌زند و نشان می‌دهد ریشۀ تفرقه، ریشۀ حسد، و رابطۀ آنها با «أجل مسمّی» دقیقاً کجاست.


خدا فرمود:
«أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ…»

تفسیر می‌گوید:
یعنی دین را یاد بگیرید و برپا دارید:
توحید، نماز، زکات، روزه‌ی رمضان، حج، سنّت‌ها و احکام، و اقرار به ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام.
و بعد فرمود: «وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»
یعنی در همین دین، در همین ولایت، در همین راهِ واحدِ نور، تکه‌تکه نشوید،
راه‌ها را از هم جدا نکنید.

اما چه شد که تفرقه پیدا شد؟
تفسیر می‌گوید:

«ما تَفَرَّقُوا إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغْيًا بَينَهُم»

یعنی آنها از روی جهل تفرقه نکردند؛
اتفاقاً وقتی علم آمد،
وقتی حق را شناختند،
وقتی فضیلت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دیدند،
وقتی فهمیدند خدا او را بالا برده،
آن‌وقت بود که حسد، کار خودش را کرد.

حسد اجازه نداد پشت به تمنّا کنند و رو به نور ولایت بایستند.
حسد، قبولِ تقدیر الهی را برایشان سخت کرد؛
دلشان نمی‌خواست ببینند خدا،
یکی را به امر خودش بر دیگری ترجیح داده.

پس چه کردند؟
تفسیر می‌گوید:

«فَتَفَرَّقُوا فِي المَذَاهِبِ وَ أَخَذُوا بِالْآرَاءِ وَ الأَهْوَاءِ»

راه‌ها را تکه‌تکه کردند،
مذهب ساختند،
به جای تسلیم در برابر نورِ ولایت،
چسبیدند به رأی‌ها و هوس‌های خودشان.

انگار گفتند:
«خدایا، ما نمی‌پذیریم که تو دست روی تمنّاهای ما بگذاری؛
ما ولایت را این‌گونه نمی‌خواهیم؛
ما دوست داریم خودمان انتخاب کنیم که چه کسی بالاتر باشد و چه کسی پایین‌تر…»

این همان حسدی است که قبلاً گفتیم:
نه اینکه حسود «نمی‌فهمد»؛
می‌فهمد، ولی نمی‌خواهد پشت به تمنّا کند.


اینجاست که تفسیر دوباره برمی‌گردد به همان نقطه‌ای که دلنوشته‌هایمان دورِ آن می‌چرخد:

«وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُم»

اگر آن «کلمه»ی الهی،
آن فرمانِ رحمت که از قبل در تقدیر اوّل قرار داده شده بود،
نبود،
خدا همان‌جا کارشان را تمام می‌کرد،
میانشان داوری می‌شد،
و همان وقت هلاک می‌شدند،
بدون مهلت،
بدون بداء،
بدون فرصت جبران.

اما چه کرد؟
تفسیر می‌گوید:

«وَلَكِنْ أَخَّرَهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى المَقدور»

آنها را تا أجل مسمّی عقب انداخت؛
تا موعدی که در تقدیر اوّل برای مهلت نوشته بود؛
تا فصلی که در آن هنوز در کتاب‌های موقوفه می‌شود چیزی را پاک و چیزی را ثبت کرد.

یعنی حتی با اینکه بعد از علم، حسد ورزیدند،
باز هم درِ مهلت را به رویشان نبست.
باز هم پیش از فرارسیدن آن اجل،
فرصت بازگشت،
فرصت توبه،
فرصت پاره کردن رشتهٔ حسد
و چنگ زدن به حبل ولایت را برایشان گذاشت.

این همان رحمتِ عجیبی است که در همۀ این آیات و احادیث،
مدام خودش را نشان می‌دهد:
خدایی که می‌توانست «فوراً» داوری کند،
اما ترجیح داد مهلت بدهد،
فقط به امید این‌که شاید دلِ حسود هم
روزی پشت به تمنّا و رو به نور کند.


و بعد، خدا با لحنی دردناک می‌گوید:

«وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الكِتابَ مِن بَعدِهِم لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ»

آنهایی که بعداً وارث کتاب شدند،
بعد از این‌همه نور،
بعد از این‌همه نشانه،
باز هم در شک‌اند.
کنایه از همان‌ها که بعد از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله
پیمان ولایت را شکستند،
حق را دانستند و به تمنّا برگشتند،
نه به نور.

اما خدا پیامبر را تنها نمی‌گذارد؛
به او می‌گوید:

«فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ…»

برای همین دین،
برای همین ولایت،
برای همین حقیقتی که گفتیم،
دعوت کن و استقامت داشته باش؛
نه به خاطر رأی‌ها و هوس‌ها،
بلکه بر محور ولایت امیر المؤمنین علیه‌السلام.

یعنی:
«ای پیامبر…
تو در این میان،
نه مسئول حسد آدم‌هایی،
نه مسئول لجاجت‌شان؛
تو وظیفه‌ات این است که
نور را نشان بدهی،
محور را نگه داری،
و در این راه استقامت کنی؛
بقیه‌اش با ماست.»

و در نهایت،
وقتی همه چیز گفته شد،
وقتی حجت تمام شد،
وقتی کتاب و پیامبر و ولایت و تفسیر و مهلت و اجل مسمّی همه کنار هم قرار گرفتند،
خدا لبِّ ماجرا را در یک جمله ریخته است:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا
إِلّا الْمَوَدَّةَ فِي القُربى»

یعنی:
«ای مردم…
خدا از شما در برابر این همه نعمت،
در برابر این همه مهلت،
در برابر این همه کتاب و پیامبر و بداء و اجل مسمّی،
فقط یک چیز می‌خواهد:

دل‌تان با اهل‌بیت باشد.
دوستشان بدارید.
در حق‌شان حسد نورزید.
به تقدیر خدا در حق آنان راضی باشید.
مجرای نور ولایت را در قلبتان باز بگذارید.
»


ای دل…
همهٔ این راه طولانی از اجل مسمّی و بداء و کتب موقوفه و لیلةالقدر،
آخرش به همین یک نقطه می‌رسد:

آیا جرأت می‌کنی از تمنّایت پایین بیایی

و به ولایت،
به نور،
به صاحبِ حقیقیِ قلبت،
«بله» بگویی؟

یا مثل همان‌هایی می‌شوی که بعد از آمدن علم، حسادت کردند
و در مذهب‌ها و رأی‌ها و هوس‌ها گم شدند؟

تا وقتی اجل مسمّی نرسیده،
این سؤال هنوز باز است…
و پاسخ را نه با زبان،
بلکه با «موضع قلبت نسبت به ولایت» می‌دهی. 🌷✨

دلنوشته‌

پیش از آن‌که شبِ قدر کتاب را ببندد…

دلنوشته‌ای درباره‌ی حسد، تمنّا، ولایت، و اجل مسمّی

ای دل…
خیالت راحت باشد:
هرگز از تو نخواستم چیزی را بفهمی که طاقت فهمیدنش را نداشته باشی.
خدا هم همین‌گونه است.
از ما چیزی نمی‌خواهد مگر آنکه پیش از آن،
راه رسیدن به آن را باز گذاشته باشد؛
و بزرگ‌ترین راهی که باز گذاشته،
همین «مِهلت» است…
مهلتی که نامش أجل مسمّی است.

مهلتی که پیش از آمدنِ شب قدر،
همه‌چیز در آن «قابل تغییر» است؛
مهلتی که در آن،
تقدیر هنوز در کتب موقوفه است،
نه قطعی،
نه بسته،
نه مُهرشده.

اما چه می‌شود که این کتاب بسته می‌شود؟
حدیث جواب می‌دهد:
در شبِ قدر، هرچه تا سال آینده خواهد بود،
از کتاب موقوفه پایین می‌آید
و در دفاتر ملائکه نوشته می‌شود.

در همان شب است که اسم تو—
آهسته،
ساکت،
در سکوتی که تنها ملکوت می‌شنود—
به دست ملک‌الموت سپرده می‌شود.

آن‌جا دیگر نه تأخیری هست،
نه تقدیمی…
نه کم و زیاد…
نه محو و اثبات.
این همان است که خدا فرمود:
«فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»

اما ای دل…
چرا خدا برای بعضی‌ها اینقدر مهلت باز می‌گذارد؟
چرا درِ بداء را می‌گذارد تا لحظه‌ای که شب قدر برسد باز باشد؟
چرا «کتب موقوفه» را فوراً نمی‌بندد؟

پاسخ، تلخ و زیباست:
چون خدا می‌داند دلِ انسان گاهی با نور آرام می‌شود،

و گاهی با تمنّا.
و فقط مهلت است که می‌گوید واقعاً به کدام یک وفادار است.


✨ ریشۀ تفرقه، ریشۀ حسد

تفسیر قمی می‌گوید:
خدا ناسپاسی نکرده بود؛
این انسان‌ها بودند که وقتی «علم» آمد،
وقتی حق را شناختند،
وقتی ولایت علی علیه‌السلام را با چشم دیدند،
وقتی فهمیدند خدا او را بالا برده،
باز هم حسد اجازه نداد تسلیم شوند.

مشکلشان جهل نبود؛
مشکلشان تمنّا بود.
چون ولایت یعنی پشت به تمنّا،
و رو به نور.

اما حسود پشت به تمنّا نمی‌کند.
حسود دلش نمی‌خواهد خدا دست روی خواسته‌هایش بگذارد.
دلش نمی‌خواهد خدا بگوید:
«این تمنّا برای تو نیست؛
این نور برای توست.
برگرد!»

این‌جاست که همان منطقِ یهود تکرار می‌شود:
«يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»
یعنی:
«خدایا، تو حق نداری تمنّاهای ما را تغییر دهی!»

اما خدا پاسخ داد:
«بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»
«نه!
این دلِ توست که بسته شده،
من دو دست گشوده دارم
و هرچه بخواهم زیاد یا کم می‌کنم،
محو و اثبات می‌کنم.»


✨ و باز برمی‌گردیم به مهلت…

تفسیر می‌گوید:
اگر «کلمهٔ الهی» از پیش مقدر نشده بود،
اگر خدا از اول نگفته بود که:

«به این‌ها مهلت بدهید…»

همان لحظه که ولایت را دیدند و حسد ورزیدند،
همان‌جا داوری می‌شد،
همان‌جا هلاک می‌شدند.

اما خدا چه کرد؟
«وَلَكِنْ أَخَّرَهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى»

بله…
عقب انداخت،
مهلت داد،
صبر کرد،
تا شاید دلشان برای خودشان بسوزد،
تا شاید پشت به تمنّا کنند،
تا شاید بفهمند
نورِ ولایت از تمنّای نفس
شیرین‌تر است،
آرام‌تر است،
زیباتر است.


✨ و حالا حقیقتِ سنگین:

تو نمی‌دانی شب قدرِ عمرت کجاست.
نمی‌دانی کدام سال،
کدام ماه،
کدام سحر،
مهلتت تمام می‌شود
و نامت از کتاب موقوفه
می‌افتد در دفتر ملک‌الموت.

اما این را می‌دانی:

تا قبل از آن شب،
هنوز می‌شود برگشت،
هنوز می‌شود محو شد،
هنوز می‌شود ثبت شد،
هنوز می‌شود نور شد.

پس پیش از آن‌که شب قدر کتاب را ببندد،
آرام بگو:

«خدایا…
من نمی‌خواهم از قبیلۀ حسد باشم،
از قبیلۀ آنان که علم دیدند و حسد ورزیدند،
از قبیلۀ آنان که تمنّا را بر نور ترجیح دادند.
پیش از آن‌که نامم به دست ملک‌الموت برسد،
مرا در دفتر ولایت بنویس…
در دفتر نور…
در دفتر کسانی که از تمنّا گذشتند
و به تو برگشتند…»

[تفسير القمي‏]:
إِلَّا وَ لَها كِتابٌ‏ مَعْلُومٌ‏ أَيْ‏ أَجَلٌ‏ مَكْتُوبٌ‏.

[سورة الحجر (۱۵): الآيات ۱ الى ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ (۱)
الف، لام، راء. اين است آيات كتاب [آسمانى‏] و قرآن روشنگر.
رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ (۲)
چه بسا كسانى كه كافر شدند آرزو كنند كه كاش مسلمان بودند.
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (۳)
بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان كند، پس به زودى خواهند دانست.
وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (۴)
و هيچ شهرى را هلاك نكرديم مگر اينكه براى آن اجلى معين بود.
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (۵)
هيچ امتى از اجل خويش نه پيش مى‏‌افتد و نه پس مى‌‏ماند.

کتابِ معلوم؛ پیش از آن‌که آخرین سطر بسته شود
میانِ متاع و مهلت؛ تأخیرِ آخرین فرصت
شهرِ دل و کتابِ مکتوبِ آن
وقتی تمنّا سرگرم می‌کند… و کتاب معلوم نزدیک می‌شود
بیدار شو پیش از آن‌که کتابِ معلوم رقم بخورد

دلنوشته

کتابِ معلوم؛ پیش از آن‌که آخرین سطر بسته شود

و این‌بار، سورهٔ حجر از دور می‌آید و آرام روی شانهٔ دل می‌نشیند؛
انگار می‌خواهد بگوید:
تمام این حرف‌هایی که از «کتاب»، «بداء»، «أجل مسمّی» و «لیلة‌القدر» گفتیم،
همه‌اش در این چند آیه خلاصه شده:
«وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ»

می‌گوید:
«إلّا وَلَها كِتابٌ مَعْلُومٌ أی أجلٌ مکتوبٌ.»
یعنی هیچ شهری، هیچ جمعی، هیچ امتی نابود نشد
مگر اینکه برایش کتابی معلوم بود؛
اجلی نوشته‌شده،
سرآمدی مکتوب؛
نه آن‌قدر جلو می‌افتاد،
نه آن‌قدر عقب می‌ماند.

ای دل…
انگار خدا می‌گوید:
همه‌چیز در این عالم،
در یک کتاب معلوم جاری است؛
در یک تقویم پنهان،
در یک زمان‌بندی دقیق.

نه ریزش یک برگ بی‌حساب است،
نه سقوط یک امت،
نه پایان یک مهلت،
نه بسته شدنِ یک پرونده.

اما ما آدم‌ها،
در این وسط،
در این فاصلهٔ میان آغاز و پایان،
چه می‌کنیم؟

سوره از اول شروع می‌کند:
«الر، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبينٍ»

این آیات،
آینهٔ همین کتاب‌اند؛
همان کتابی که تقدیرها را در خود دارد،
همان قرآنی که آمده تا
معنای این «کتاب معلوم» را برای دل‌ها روشن کند.

بعد، یک صحنهٔ عجیب را نشان می‌دهد:
«رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَروا لَوْ كانوا مُسْلِمينَ»

چه بسیار کافرانى که آرزو می‌کنند
«ای کاش مسلمان بودیم…»

ای دل…
این آیه فقط مال قیامت نیست؛
گاهی همین‌جا،
همین دنیا،
همین لحظه‌هایی که حسود می‌فهمد چه از دست داده،
دلش می‌گوید:
«کاش آن روز، پشت به تمنّا و رو به نور کرده بودم…
کاش آن لحظه، ولایت را جدی گرفته بودم…
کاش آن شب، در را به روی معلم نبسته بودم…»👉

اما تا وقتی «أجل مسمّی» نرسیده،
این «کاش» هنوز می‌تواند تبدیل شود به «الآن»؛
کاشِ فردا،
می‌تواند بشود تصمیمِ امروز.

خدا اما در آیهٔ بعد،
حالت عجیبی از غفلت را نشان می‌دهد:
«ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»

بگذار بخورند…
بگذار لذت ببرند…
بگذار آرزوها سرگرم‌شان کند…
به زودی خواهند فهمید.

ای دل…
این «یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ»
همان تمنّاهای بی‌پایان است؛
همان آمالی که نمی‌گذارد انسان
پشت به تمنّا کند و رو به نور بایستد.

آرزوهایی که
نه بر مدار ولایت می‌چرخد،
که بر مدار حسادت؛
آمالی که می‌گوید:
«چرا او؟ چرا من، نه؟
چرا این سهم من نیست؟
چرا این نور مال من نشد؟»

و خدا،
در اوج مهربانی،
هنوز مهلت را می‌گذارد،
هنوز نمی‌گوید «تمام»،
تا آن لحظهٔ مکتوب برسد؛
تا آن کتاب معلوم،
تا آن أجل مکتوب.
«وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ»

یعنی:
هیچ سقوطی ناگهانی نیست؛
هیچ فروپاشی‌ای تصادفی نیست.
هر «قریهٔ قلب»،
هر شهر درون،
هر جمعِ بی‌وفایی نسبت به ولایت،
اجل خودش را دارد.

تا روزی که در کتبِ موقوفه نوشته شده:
«این مهلت، تا این‌جا…
از این‌جا به بعد،
کتاب بسته است.»

و وقتی آن لحظه فرا برسد:
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ»

نه می‌توانی بگویی:
«یک ساعت دیگر، یک روز دیگر، یک ماه دیگر…»
نه می‌توانی بگویی:
«ای کاش زودتر فهمیده بودم…»

همه‌چیز در «وقت خودش» رخ خواهد داد؛
در همان ساعتی که خدا در کتاب معلوم نوشته است.

اما اکنون…
ای دل…
تو هنوز در میانِ آیهٔ سوم و چهارمی:

بینِ «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا…»
و بینِ
«وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ…»

در این فاصله‌یِ ناپیداست که
سرنوشت تو رقم می‌خورد:
آیا خوردن و تمتع و آرزوها،
تو را از نور ولایت غافل می‌کند،
یا همین قرآن مبین،
همین کتابِ روشن،
همین تفسیرهای اهل‌بیت،
بیدارت می‌کند
که قبل از بسته شدنِ کتاب معلوم،
دلِ خودت را با نور تنظیم کنی؟

تفسیر گفت:
ریشۀ تفرقه، حسد بود،
بعد از علم.

و الآن این آیات می‌گویند:
ریشۀ هلاکت، غفلت است،
در مهلت.

و هر دو،
در یک نقطه جمع می‌شوند:

دل‌هایی که در دورانِ اجل مسمّی،
نه به علم جواب دادند،
نه به مهلت.


ای دل…
این آیات،
نه برای ترساندن تو،
که برای «بیدار کردنِ تو» نازل شده‌اند.

برای این آمده‌اند که
میانِ متاع و مهلت و ولایت و حسد،
راه را اشتباه نروی.

خودت را در این جمله آرام جا بده:

«إلّا وَ لَها كِتابٌ مَعلومٌ…»
یعنی:
من خدا را گم نکرده‌ام،
نظام جهان را رها نکرده‌ام،
تقدیرها بی‌صاحب نیست،
سقوط‌ها حساب‌شده است،
طلوع‌ها نیز همین‌طور.

و تا وقتی اجل مکتوب تو
به دست ملک‌الموت نرسیده،
هنوز فرصت هست
که در حاشیهٔ این «کتاب معلوم»،
با اشک،
با توبه،
با ترک حسادت،
با رو آوردن به ولایت،
یک جمله برای خودت بنویسی:

«خدایا…
نمی‌خواهم از کسانی باشم
که روزی آرزو می‌کنند
ای کاش مسلمان بودند…
ای کاش تسلیم نور شده بودند…
ای کاش زودتر پشت به تمنّا کرده بودند…»

این را امروز بگو،
پیش از آن‌که
کتاب معلومِ قلبت
به سطر آخر برسد… ✨

آیاتی از سوره‌های قرآن مربوط به لیله قدر:
البقرة: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ.
النحل: يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ
الدخان: حم- وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ- إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ- فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ- أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ
القدر: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ- وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ- لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

دلنوشته

آن‌گاه که تقدیر فرود می‌آید…

…و حالا که آیات «لیلة‌القدر» را می‌خوانم، می‌فهمم آن‌چه پیش‌تر نوشتم تنها یک هشدار نبود؛ پرده‌ای بود از حقیقتی بزرگ‌تر که هر سال، هر لحظه، در سکوت شبِ قدر رخ می‌دهد…

«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ…»
گویی دل هم ماهی از رمضان است؛ ماهی که اگر برایش «قرآن» نازل نشود، اگر به نور وحی روشن نگردد، در تاریکی تمنّا و حسد گم می‌شود. قرآن فقط کتابی بر کاغذ نیست، نوری است که باید بر قلب فرود آید؛ و چه بسیارند دل‌هایی که رمضان را می‌بینند، اما نزول را حس نمی‌کنند…

«يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ…»
پس نزول، انتخاب است… و انتخاب، ظرفیت می‌خواهد. ملائکه بر هر دلی فرود نمی‌آیند؛ تنها بر دلی که از هیاهوی حسد و گرد تمنّا پاک شده باشد. تنها بر دلی که می‌خواهد شنوا باشد برای آن ندای ازلی:
أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ…
و من می‌پرسم: آیا دلم، هنوز شایستگی این فرود آمدن را دارد؟

«وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ… فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»
این‌جاست که دل می‌لرزد… در شبی که «هر امر حکیم» جدا و مقدّر می‌شود، جای من کجاست؟ نام من در کدام سطر «کتاب مبین» نوشته می‌شود؟ در صف اهل نور یا در فهرست غافلان؟
آیا حسدهایم، قفل شده‌اند؟ آیا تمنّاهایم، هنوز قلم تقدیر را می‌لرزاند؟

و آنگاه، آیه‌ای که همه چیز را دگرگون می‌کند:
«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»
یک شب… اما بلندتر از یک عمر. شبِ وزن شدن جان. شبِ محاسبه‌ی دل. شبی که فاصله‌ی من تا نابودی یا رهایی، از همیشه کوتاه‌تر است؛ نزدیک‌تر از رگ گردن…

«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها…»
فرود می‌آیند، نه فقط بر آسمان جهان، که بر آسمان دل‌ها.
اگر ظرفی باشد… اگر دهانی به تلاوت گشوده شود… اگر نگاهی به سوی نور چرخیده باشد…

و در پایان، آرامشی که فقط در آغوش ولایت معنا پیدا می‌کند:
«سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»
سلامی که پایانش فجر است؛ و فجر، نشانه‌ی تولد دوباره‌ی جان.

اما اگر این شب بگذرد…
اگر کتاب بسته شود…
اگر قلم از حرکت باز ایستد…
آنگاه دیگر نه تأخیری هست، نه تقدمی:
فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ…

پس ای دل،
پیش از آن‌که شبِ قدر کتاب را ببندد،
پیش از آن‌که سرنوشت امضا شود،
پیش از آن‌که ملائکه بازگردند…

به‌سوی نور بازگرد…
به‌سوی ولایت…
به‌سوی «کتابِ معلوم»…
و نگذار حسد، نامت را از صفحه‌ی سلام پاک کند…

قَالَ الرِّضَا ع لِسُلَيْمَانَ الْمَرْوَزِيِ‏
مَا أَنْكَرْتَ مِنَ الْبَدَاءِ يَا سُلَيْمَانُ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ‏ أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ‏ وَ يَقُولُ‏ بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ: يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ وَ يَقُولُ‏ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ‏ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ‏ وَ يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ‏
قَالَ سُلَيْمَانُ
هَلْ رُوِّيتَ فِيهِ عَنْ آبَائِكَ شَيْئاً
قَالَ نَعَمْ رُوِّيتُ عَنْ أَبِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَيْنِ عِلْماً مَخْزُوناً مَكْنُوناً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْماً عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَالْعُلَمَاءُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ يَعْلَمُونَهُ
قَالَ سُلَيْمَانُ
أُحِبُّ أَنْ تَنْزِعَهُ لِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
قَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ‏ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ‏ أَرَادَ إِهْلَاكَهُمْ ثُمَّ بَدَا فَقَالَ: وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ‏
قَالَ سُلَيْمَانُ
زِدْنِي جُعِلْتُ فِدَاكَ
قَالَ الرِّضَا ع
لَقَدْ أَخْبَرَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ أَنْ أَخْبِرْ فُلَانَ الْمَلِكِ أَنِّي مُتَوَفِّيهِ إِلَى كَذَا وَ كَذَا فَأَتَاهُ ذَلِكَ النَّبِيُّ فَأَخْبَرَهُ فَدَعَا اللَّهَ الْمَلِكُ وَ هُوَ عَلَى سَرِيرِهِ حَتَّى سَقَطَ مِنَ السَّرِيرِ وَ قَالَ يَا رَبِّ أَجِّلْنِي حَتَّى يَشِبَّ طِفْلِي وَ أَقْضِيَ أَمْرِي فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى ذَلِكَ النَّبِيِّ أَنِ ائْتِ فُلَانَ الْمَلِكِ فَأَعْلِمْهُ أَنِّي قَدْ أَنْسَيْتُ أَجَلَهُ وَ زِدْتُ فِي عُمُرِهِ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً فَقَالَ ذَلِكَ النَّبِيُ‏ يَا رَبِّ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنِّي لَمْ أَكْذِبْ قَطُّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مَأْمُورٌ فَأَبْلِغْهُ ذَلِكَ وَ اللَّهُ‏ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ‏
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى سُلَيْمَانَ فَقَالَ لَهُ أَحْسَبُكَ ضَاهَيْتَ الْيَهُودَ فِي هَذَا الْبَابِ قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ وَ مَا قَالَتِ الْيَهُودُ قَالَ: قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ يَعْنُونَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ فَلَيْسَ يُحْدِثُ شَيْئاً فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا وَ لَقَدْ سَمِعْتُ قَوْماً سَأَلُوا أَبِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنِ الْبَدَاءِ فَقَالَ وَ مَا يُنْكِرُ النَّاسُ مِنَ الْبَدَاءِ وَ أَنْ يَقِفَ اللَّهُ قَوْماً يُرْجِئُهُمْ لِأَمْرِهِ
قَالَ سُلَيْمَانُ أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنْ‏ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ فِي أَيِّ شَيْ‏ءٍ أُنْزِلَتْ قَالَ يَا سُلَيْمَانُ لَيْلَةُ الْقَدْرِ يُقَدِّرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا مَا يَكُونُ مِنَ السَّنَةِ إِلَى السَّنَةِ مِنْ حَيَاةٍ أَوْ مَوْتٍ أَوْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ أَوْ رِزْقٍ فَمَا قَدَّرَهُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَهُوَ مِنَ الْمَحْتُومِ قَالَ سُلَيْمَانُ الْآنَ قَدْ فَهِمْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَزِدْنِي قَالَ يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ مِنَ الْأُمُورِ أُمُوراً مَوْقُوفَةً عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكُونُ وَ لَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لَا مَلَائِكَتَهُ وَ لَا رُسُلَهُ وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ وَ يَمْحُو وَ يُثْبِتُ مَا يَشَاءُ قَالَ سُلَيْمَانُ لِلْمَأْمُونِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا أُنْكِرُ بَعْدَ يَوْمِي هَذَا الْبَدَاءَ وَ لَا أُكَذِّبُ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

دلنوشته

لیلةُ البَداء؛ شبی که قلب راضی به تقدیر، خود را از بندِ تمنّا رها می‌کند…

در این گفت‌وگوی نورانی، گویی پرده‌ای دیگر از روی تقدیر کنار می‌رود…
نه فقط پردۀ «بداء» به‌عنوان یک باور کلامی،
بلکه پردۀ رابطه‌ای عمیق میان دل انسان، تمنّا، توبه، دعا و ارادۀ زنده و جاری خداوند.

امام رضا علیه‌السلام، سلیمان مروزی را با آیات بیدار می‌کند:
از آغاز خلقت…
از «یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ»…
از «یَمْحُوا وَ یُثْبِتُ»…
از عمری که هم نوشته می‌شود و هم کاسته می‌شود…

و ناگهان، «بداء» دیگر یک مفهوم انتزاعی نیست؛
می‌شود دستِ باز خدا در برابر دستِ بستهِ تمنّاهای ما.

گویی مشکل، ندانستن نیست؛
مشکل، نخواستنِ نور است.

حسود نمی‌گوید خدا نمی‌تواند…
بلکه در دلش زمزمه می‌کند:
«نخواهم که خدا با تقدیرش، دست روی تمنّاهای من بگذارد…
نخواهم که مرا از آنچه به آن وابسته‌ام جدا کند…
نخواهم که مجبور شوم پشت به تمنّا و رو به نور کنم…»

و همین جاست که زبان حالش می‌شود:
«یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ…»

اما امام با صلابت ولایت پاسخ می‌دهد:
نه!
بل یَداهُ مبسوطتان…
بل او آغاز می‌کند…
بل او می‌افزاید…
بل او می‌کاهد…
بل او محو می‌کند و اثبات می‌نماید…

و برای آن‌که بفهمیم تقدیر، یک مُهر سربیِ از پیش‌خورده نیست، داستان آن پادشاه را نقل می‌کند:
آن‌که اجلش اعلام شد…
اما با تضرّع، با دعا، با بازگشت،
خدا در عمرش افزود
و به پیامبرش فرمود:
«تو مأموری؛ من صاحب تقدیرم… و از کار من سؤال نمی‌شود.»

در اینجا «بداء» دیگر فقط یک بحث علمی نیست؛
می‌شود نسیم امید در دل یک انسانِ ترسیده از سرنوشت.

و سپس، امام پرده از راز لیله‌القدر برمی‌دارد:
شبی که در آن،
زندگی و مرگ،
خیر و شر،
روزی و محرومیت،
تعیین می‌شود…

اما با یک نکته‌ی حیرت‌انگیز:
برخی امور «محتوم» هستند،
و برخی «موقوف»

یعنی هنوز در انتظار نگاه من و تو هستند،
در انتظار دعای من و تو،
در انتظار بریدن ما از تمنّا
و روی آوردنمان به نور…

و این‌جاست که می‌فهمم:
لیلۀ قدر، فقط شبِ نزول قرآن نیست…
شبِ نزول نگاه تازه خدا به من است…
شبِ بازنویسی من است، اگر بخواهم…

و باز حسود اینجا هم می‌ترسد…
زیرا نمی‌خواهد باور کند که خدا می‌تواند
داستانش را عوض کند…
چون اگر بپذیرد،
مجبور می‌شود دل از سیاهی بکند…

اما من…
من در آینه‌ی کلام امام رضا علیه‌السلام
چیزی جز رحمت، قدرت، و امید نمی‌بینم.

خدایی که هنوز می‌نویسد…
هنوز پاک می‌کند…
هنوز اضافه می‌کند…
هنوز کم می‌کند…
هنوز صدا می‌زند…

و شاید، درست در همان لحظه،
در همان شب،
در همان نقطه‌ی تردید و بازگشت،

نام مرا هم
در صفِ «یَمْحُو وَ یُثْبِتُ»
دوباره…
دوباره…
دوباره بنویسد… 🌙✨

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۵۹ الى ۶۰]
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (۵۹)
و كليدهاى غيب، تنها نزد اوست. جز او [كسى‏] آن را نمى‏‌داند، و آنچه در خشكى و درياست مى‌‏داند، و هيچ برگى فرو نمى‏‌افتد مگر [اينكه‏] آن را مى‌‏داند، و هيچ دانه‌‏اى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت‏] است.
وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۶۰)
و اوست كسى كه شبانگاه، روح شما را [به هنگام خواب‏] مى‏‌گيرد؛ و آنچه را در روز به دست آورده‌‏ايد مى‏‌داند؛ سپس شما را در آن بيدار مى‌‏كند، تا هنگامى معيّن به سر آيد؛ آنگاه بازگشت شما به سوى اوست؛ سپس شما را به آنچه انجام مى‌‏داده‏‌ايد آگاه خواهد كرد.

«مَفاتِحُ الغیب؛ آنگاه که خدا معلم را می‌گشاید تا أجلِ مُسَمّى به پایان برسد…»
«کلیدهای غیب؛ آغازِ مهلت، پایانِ تمنّا»
«وقتی خدا درِ غیب را برایت می‌گشاید… تا انتخاب کنی»
«کلیدهای پنهانِ خدا؛ معلمی که از غیب می‌آید و سرنوشت را امضا می‌کند»
«لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمّى؛ فصلِ انتخاب آغاز شد…»

دلنوشته

«وقتی خدا درِ غیب را برایت می‌گشاید… تا انتخاب کنی»
«کلیدهای پنهانِ خدا؛ معلمی که از غیب می‌آید و سرنوشت را امضا می‌کند»
«لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمّى؛ فصلِ انتخاب آغاز شد…»

ای دل…
وقتی سخن از «أَجَل» است،
وقتی سخن از لحظهٔ انتخاب است،
وقتی همهٔ راه‌ها به مرگ ختم می‌شود،
باید بدانی که یک حقیقتِ دیگر هم هست:
حقیقتی که فقط خدا می‌داند،
فقط او می‌گشاید،
و فقط او در زمانِ مناسب آشکار می‌کند:

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الغَيْبِ»

کلیدهای غیب…
کلیدهایی که درهای پنهان را باز می‌کنند،
درهایی که پشت آنها معلم‌های ربانی ایستاده‌اند.

نه هر کسی معلم است.
نه هر دلی، کلید گشودنش را دارد.
و نه هر زمانی، زمانِ آشنایی با اوست.

«مَفاتِحُ الغیب» یعنی:
خدا می‌داند چه کسی معلم توست،
و کی زمان آشکار شدنش رسیده.

معلمِ ربانی،
از دلِ غیب می‌آید؛
از همان جایی که برگِ افتاده را می‌بیند،
و دانهٔ پنهان را زیر لایه‌های خاک.

از همان جایی که هیچ چیز رها نمی‌شود،
هیچ نوری فراموش نمی‌شود،
هیچ دلی گم نمی‌شود،
و هیچ مهلتی بدون حساب نیست:
«وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ… إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينَ»

همان «کتابِ مبین»
که در آن، نام معلم تو نوشته شده،
و زمانِ ظهورش،
و مقدارِ نوری که می‌آورد،
و اندازهٔ مهلتی که به تو داده می‌شود…


اما آیهٔ بعد، ناگهان دل را می‌لرزاند:

«وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ…»

خدا هر شب
تو را می‌میراند.
هر شب یک «مرگ کوچک»،
یک توقّف،
یک یادآوریِ نرم:

که اجلت در حال نزدیک شدن است.
که فرصتت کم می‌شود.
که وقتِ وصل یا وقتِ حسرت است.

و وقتی صبح بیدار می‌شوی،
این بیدار شدن تصادفی نیست؛
این تداوم زندگی،
یک پیام دارد:
«ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمّى»

صبح‌ها برای ادامهٔ مهلت‌اند.
برای اینکه «أَجَلِ مُسَمّى» به پایان برسد،
نه برای اینکه از تقدیر فرار کنی.

یعنی هر روز که بیدار می‌شوی،
فرشتهٔ نگهبانت دفتر نور را باز می‌کند و می‌گوید:

«امروز… آخرین بخش اجل مسمّى توست.
ببین چه می‌کنی.»

و شب که می‌خوابی،
فرشتهٔ ثبت اعمال
کارنامهٔ روزت را می‌گذارد جلوی تقدیر.

تا زمان به پایان برسد.
تا اجل مسمّى کامل شود.
تا تقدیر نهایی ـ مَقضی ـ
بسته شود.


ای دل…
معلمِ ربانی، یکی از همان «مفاتح الغیب» است.
درِ غیب با او برای تو باز شد.
و خدا او را فقط برای یک چیز آشکار کرد:

تا در دورانِ مهلت
تو انتخاب کنی.

اگر رو به نور آمدی،
أَجَلِ مُسَمّى تو
به خوش‌بختیِ مقضی تبدیل می‌شود.

و اگر پشت کردی…
اگر تمنّا را انتخاب کردی…
اگر چهار ماه علوّ را چهار فصلِ غفلت کردی…
آن‌گاه اجل مسمّى تمام می‌شود
و اجل مقضی،
بدون بازگشت،
بر سرنوشتت می‌نشیند.


ای جان…
هیچ برگ نمی‌افتد مگر اینکه خدا بداند—
تو چگونه می‌توانی خیال کنی
که مهلتت را نمی‌داند؟
که انتخابت را نمی‌نویسد؟
که معلمت را بی‌حساب تعیین کرده؟

هر روزِ عمرت
یک ورق است که می‌افتد.
و خدا می‌بیند:
آیا این برگ، نور بود…
یا تمنّا؟

پس تا هنوز شب نشده،
تا هنوز مرگِ کوچک نیامده،
تا هنوز «أَجَلُكَ» میان دو چشمت است،
از این فرصت استفاده کن
پیش از اینکه دفتر بسته شود
و فرشته بگوید:

«أَجَلُهُ قد انتهى…»

وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۲۸ الى ۱۳۲]
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (۱۲۸)
و [ياد كن‏] روزى را كه همه آنان را گرد مى‌‏آورد [و مى‌‏فرمايد:] «اى گروه جنيان، از آدميان [پيروان‏] فراوان يافتيد.» و هواخواهان آنها از [نوع‏] انسان مى‏‌گويند: «پروردگارا، برخى از ما از برخى ديگر بهره بردارى كرد، و به پايانى كه براى ما معين كردى رسيديم.» [خدا] مى‌‏فرمايد: «جايگاه شما آتش است؛ در آن ماندگار خواهيد بود، مگر آنچه را خدا بخواهد [كه خود تخفيف دهد]؛ آرى، پروردگار تو حكيم داناست.»
وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (۱۲۹)
و اين گونه برخى از ستمكاران را به [كيفر] آنچه به دست مى‌‏آوردند، سرپرست برخى ديگر مى‏‌گردانيم.
يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ 
أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي 
وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا 
قالُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا 
وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (۱۳۰)
اى گروه جن و انس، آيا از ميان شما فرستادگانى براى شما نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار اين روزتان به شما هشدار دهند؟ گفتند: «ما به زيان خود گواهى دهيم.» [كه آرى، آمدند] و زندگى دنيا فريبشان داد، و بر ضد خود گواهى دادند كه آنان كافر بوده‌‏اند.
ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ (۱۳۱)
اين [اتمام حجت‏] بدان سبب است كه پروردگار تو هيچ گاه شهرها را به ستم نابود نكرده، در حالى كه مردم آن غافل باشند.
وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (۱۳۲)
و براى هر يك [از اين دو گروه‏]، از آنچه انجام داده‌‏اند، [در جزا] مراتبى خواهد بود، و پروردگارت از آنچه مى‏‌كنند غافل نيست.

دلنوشته

وقتی به اجلی که برایمان نوشتند می‌رسیم…
اعترافِ آخرین لحظه، و سرنوشتِ نور یا تمنّا
اعترافِ اجلِ مسمّى…
وقتی پایانِ مهلت فرا می‌رسد…

«وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا…»
صدای آخرین صفحهٔ دفترِ تقدیر

گاهی آیات خدا مثل آینه‌اند.
نه آن آینه‌های کوچک که فقط چهره را نشان می‌دهند؛
آینه‌هایی بلند… که قدّ روح را عیان می‌کنند.

و آیات ۱۲۸ تا ۱۳۲ سوره انعام،
قدّ سرنوشت را نشان می‌دهند.


وقتی اجلِ مسمّی به پایان می‌رسد…

خدا می‌فرماید:

«وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا»
روزی که جنّ و انس با هم اعتراف می‌کنند:
«پروردگارا،
ما از همدیگر لذت بردیم…
«اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ»
و رسیدیم به همان اجلی که تو برای ما نوشته بودی.»

چه اعتراف تلخی است…
نه اعتراف به نافرمانی،
بلکه اعتراف به این‌که دلِ ما با چه کسی گره خورده بود.

یکی دلش با تمنّای خودش جفت شد؛
دیگری دلش با فرشتهٔ مهربان.
یکی لذت بردن را معیار زندگی کرد؛
دیگری نور را.

و خدا می‌فرماید:
«النّارُ مَثْواکُم…»
نه از روی خشم،
بلکه از روی حقیقت.
این جمله، نتیجهٔ طبیعی انتخاب همان اجلِ مسمّی است که سال‌ها پیش شروع شد.


وقتی حقایق سقوط می‌کنند مثل برگ‌های غیب

کمی قبل‌تر فرمود:

«وَعِندَهُ مَفاتِحُ الغَیب…»
یعنی خداست که می‌داند کدام امام، کدام معلم، کدام فرشته،
برای کدام دل مناسب است.
اوست که کلیدها را یکی‌یکی می‌گشاید؛
نه همهٔ معلمان را یکجا،
نه همهٔ پیام‌ها را یکباره.
هر دلی، کلیدِ مخصوص خودش را دارد.

و چه زیبا گفت:
«لِیُقضى أَجَلٌ مُسَمّى»
تمام این بیدارباش‌های شبانه،
تمام این تذکرات روزانه،
تمام این روشن‌گری‌ها،
برای همین بود:
تا آن وقتِ معین،
آن لحظهٔ طلاییِ انتخاب،
فرا برسد.

تا دل تصمیم بگیرد
پشت به تمنّا کند و رو به نور؛
یا
پشت به نور کند و رو به تمنّا.


وقتی لذت‌ها، دفترِ اجل را امضا می‌کنند

در روز حساب،
گروه‌هایی جمع می‌شوند که سال‌ها کنار هم بودند؛
دل‌هایی که از هم «استمتاع» بردند.

فقط لذت‌های حرام نیست.
گاهی لذت‌های مباح،
گاهی سرگرمی‌های بی‌قیمت،
گاهی رفاقت‌هایی که نور را کم‌رنگ کردند…
همه می‌توانند اجل یک انسان را به پایان برسانند.

آن‌ها می‌گویند:
«رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ…»
ما مشغول یکدیگر شدیم،
در تمنّاهای هم غرق شدیم،
و نفهمیدیم که معلم،
آن کنار،
به ما نگاه می‌کرد و آخرین دقیقه‌های مهلت را می‌شمرد.

و خدا می‌گوید:
آن لحظه‌ای که باید انتخاب می‌کردید…
گذشت.
دفتر بسته شد.


هیچ کس بی‌خبر هلاک نمی‌شود

«ذلِكَ أَنْ لَمْ یَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَأهْلُها غافِلُون»
خدا هرگز کسی را بی‌حجّت، بی‌معلم، بی‌نور، بی‌فرصت‌یابی هلاک نمی‌کند.
هرکس، اجلِ مسمّای خودش را داشته…
معلمِ خودش را داشته…
اختیارِ خودش را داشته.

اگر امروز در تاریکی است،
خودش با پای خودش به آنجا رفته.


مراتبِ نور و مراتبِ تاریکی

آخرین آیه می‌فرماید:

«وَلِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلوا…»
در قیامت، هیچ‌کس با دیگری اشتباه گرفته نمی‌شود.
هرکس بر اساس همان مسیر که در دوران مهلت رفت،
در همان پله می‌نشیند.

نه نورِ دلِ کسی گم می‌شود،
نه تاریکیِ دلِ دیگری.

پروردگارا…
اگر برگ‌های خزانیِ زندگی‌ام یک‌به‌یک سقوط کردند،
اما هنوز درختِ دلم خشک نشده،
پس این یعنی هنوز از «مفاتح غیب» برایم کلیدی باقی مانده.

نگذار اجلِ مسمّی‌ام
بی‌آنکه دل به نور بسته باشم
به اجل مقضی تبدیل شود.

نگذار روزی برسد که بگویم:
«وَبَلَغْنا أَجَلَنا الَّذی أَجَّلتَ لَنا…»
اما نه با شرمندگیِ آتش،
بلکه با آرامشِ نور.

آمین یا ربّ العالمین.

[سورة الأعراف (۷): الآيات ۳۳ الى ۳۴]
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّي الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۳۳)
بگو: «پروردگار من فقط زشتكاريها را -چه آشكارش [باشد] و چه پنهان- و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است؛ و [نيز] اينكه چيزى را شريك خدا سازيد كه دليلى بر [حقّانيّت‏] آن نازل نكرده؛ و اينكه چيزى را كه نمى‏‌دانيد به خدا نسبت دهيد.
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (۳۴)
و براى هر امّتى اجلى است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نه [مى‌‏توانند] ساعتى آن را پس اندازند و نه پيش.

دلنوشته

وقتی اجلِ نورانی به پایان می‌رسد…

و خدا گفت:
«قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّي الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَن…»

و چه کسی نمی‌داند که «الفواحش»، تنها یک لیست از گناهان ظاهری نیست؟
تاویلاً یعنی لیدرهای سوء؛ ائمۀ نار؛ همان‌هایی که هم در ملک، سامری‌وار مردم را فریب می‌دهند؛
و هم در ملکوت، ابلیس‌وار پشت پرده تمنّاهای ما زمزمه می‌کنند.

همان‌هایی که دعویِ هدایت دارند،
اما نور نمی‌آورند؛
تعلیم نمی‌کنند؛
فقط هوس می‌پراکنند.

همان‌ها که خدا پیروی از آنان را حرام کرده تا انسان بفهمد:
تبعیت، اگر از نور نباشد، از ظلمات است.
و ظلمات، اسم رمز تمام فواحشِ ظاهر و باطن است.

و در مقابل، خدا اجل را گذاشت.
نه اجلِ مرگ؛
بلکه اجلِ معلم ربانی.
آن مهلتِ نورانی که خدا به هر امّت می‌دهد
تا یک‌بار در طول زندگی‌شان
چهرهٔ معلمِ حقیقت را ببینند؛
آواز نور را بشنوند؛
و راه را انتخاب کنند.

و آنگاه فرمود:
«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ»

یعنی هر امّتی، هر انسانی، هر قلبی
روزی به آن لحظهٔ سرنوشت‌ساز می‌رسد:
لحظهٔ ملاقات با نور.
لحظه‌ای که کسی کنارشان می‌ایستد
و می‌گوید:
«این راهِ من است…
اگر می‌خواهی و دوست داری مهربانی را یاد بگیری، بیا…»

اما این لحظه همیشه نمی‌ماند.
معلم ربانی، ماندگار نمی‌ماند.
اجل، تمدید نمی‌شود.
زیرا خدای مهربان
مهلت را بی‌حساب نمی‌گذارد؛
فرصت را بی‌پایان نمی‌کند.

و آن‌گاه که اجل می‌رسد،
آیه، حکم را قطعی بیان می‌کند:

«فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»

یعنی اگر نورِ ولایت آمد و تو پشت کردی،
اگر معلم ربانی آمد و تو تمنّاهایت را ترک نکردی،
اگر چهارماهِ حرام را جدّی نگرفتی،
اگر دل را از لیدرهای سوء جدا نکردی،
آنگاه اجل که تمام شود…
دیگر نه عقب می‌افتد، نه جلو.
قفل می‌شود.
سرنوشت نهایی می‌رسد.
و بعد از آن،
هیچ کس — هیچ‌کس —
نمی‌تواند کاری برایت بکند.

نه فرشته.
نه پیامبر.
نه امام.
نه حتی همان معلم ربّانی که روزی دستش را به سوی تو دراز کرده بود.

زیرا مهلت نور،
به پایان رسیده است.

و مرگ نه با شمشیر می‌آید،
که با قطعِ فرصت.
قطع نفسِ نور.
قطع راهِ بازگشت.

و تو می‌مانی…
با آنچه انتخاب کردی:
یا معلم نور،
یا ائمۀ نار.
یا ولایتِ خدا،
یا ولایتِ تمنّا.

و این است معنای حقیقی آیه:
حرام شدن فواحش یعنی حرام شدن تبعیت از لیدرهایی که تو را از نور دور می‌کنند.
و اجل یعنی مدت کوتاهی که خدا به تو می‌دهد
تا ولیّ حقیقی‌ات را بشناسی
و به او رو آوری
قبل از آنکه در تاریکی،
پشت درِ بستهٔ فرصت،
جا بمانی…

[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۸۲ الى ۱۸۶]
وَ الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (۱۸۲)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج، از جايى كه نمى‏‌دانند گريبانشان را خواهيم گرفت.
وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ (۱۸۳)
و به آنان مهلت مى‌‏دهم، كه تدبير من استوار است.
أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (۱۸۴)
آيا نينديشيده‌‏اند كه همنشين آنان هيچ جنونى ندارد؟ او جز هشداردهنده‏‌اى آشكار نيست.
أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (۱۸۵)
آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است ننگريسته‌‏اند؛ و اينكه شايد هنگام مرگشان نزديك شده باشد؟ پس به كدام سخن، بعد از قرآن ايمان مى‏‌آورند؟
مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۸۶)
هر كه را خداوند گمراه كند، براى او هيچ رهبرى نيست، و آنان را در طغيانشان سرگردان وا مى‏‌گذارد.

دلنوشته

وقتی فرصتِ نور سوخت و فقط تاریکی ماند…

و چه دردناک است قصّۀ کسانی که اجلِ مسمّی خود را — آن فرصت طلاییِ آشنایی با معلم ربانی — را دیدند…
اما تکذیبش کردند.
نه اینکه نشناسند؛
نه…
شناختند،
فهمیدند،
اثر نور را در قلبشان حس کردند…
ولی حسادت، نفسِ تمنّازدۀ آنان را کور کرد.

و خدا درباره‌شان فرمود:
«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ»
یعنی آن‌ها را همان‌طور که خودشان خواستند رها می‌کنم…
آرام‌آرام، بدون اینکه بفهمند،
پله‌پله فرو می‌افتند؛
نه با یک سقوط،
بلکه با سقوطی آرام…
آن‌قدر آرام که خیال می‌کنند همه‌چیز خوب است!

این، دردناک‌ترین نوع مجازات است:
مهلت… مهلت… مهلت…
بدون نور.
بدون معلم.
بدون یادآوری.
بی‌آنکه بفهمند دارند به سمت تاریکیِ محض نزدیک می‌شوند.

و خدا گفت:
«أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ»
به آن‌ها مهلت می‌دهم…
اما این مهلت، محبّت نیست؛
این مهلت، کیدِ متین است.
تسویه‌حسابِ آرامِ خدا
با کسانی که در اوج نور،
در برابر معلم ربانی،
«نه» گفتند.

چه غم‌انگیز…
و چه شبیه داستان فرعون:
وقتی در لحظۀ دیدنِ عذاب گفت:
«آمَنتُ!»
اما دیگر دیر بود…
خیلی دیر…

و خدا درباره حسودانی که معلم را تکذیب کردند،
همین را می‌گوید:
اینان روزی می‌خواهند ایمان بیاورند؛ اما آن روز، روز ایمان نیست!

آن روز،
روزِ قطعِ فرصت است.
روزِ بسته‌شدنِ کلاس.
روزِ پایان اجل.
و هیچ چیز دردناک‌تر از ایمانِ پس از پایانِ فرصت نیست.

بعد خدا با حسرت و عتاب می‌پرسد:

«أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا…؟»
آیا فکر نکردند؟
آیا ندیدند معلمشان دیوانه نیست؟
جنون ندارد؟
او فقط نذیر بود،
هشداردهنده‌ای آشکار.
صوتی از جنس مهربانی.
آینه‌ای از نور.

اما آنان نخواستند فکر کنند…
نخواستند نگاه کنند…
نخواستند در ملکوت آسمان‌ها و زمین تأمل کنند،
جایی که اثر نورِ معلم ربانی در هر ذرّه‌اش پیداست.

و خدا آیه را این‌گونه می‌بندد؛
به تلخ‌ترین، قاطع‌ترین شکل ممکن:

«مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ…»
اگر کسی با دستِ خودش نور را رد کند،
اگر معلم ربانی را ترک کند،
اگر فرصت را بسوزاند،
اگر أجلِ مسمّی‌اش را با تمناهای خودش معامله کند…
آنگاه خدا او را به حال خودش رها می‌کند.

این رهاشدن،
بدترین کابوس است:
«وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»
و خدا آنها را در طغیانشان،
در تمنّاهای بی‌پایانشان،
در سرگردانی دردناکشان،
رها می‌کند تا بمانند…
بچرخند…
هلاک شوند…
بی‌آنکه حتی بفهمند چه بر سرشان آمده است.

و غم‌انگیزتر از این،
چیزی در عالم نیست.

این دلنوشته،
قصّۀ تمام حسودانی است که معلم ربانی را دیدند
اما تکذیب کردند،
و اکنون، در تاریکیِ مهلتی که نامش استدراج است،
قدم می‌زنند…
بی‌آنکه بدانند
اجلشان دارد نزدیک می‌شود؛
و در پایان آن اجل،
هیچ هدایتی در کار نخواهد بود…

[سورة هود (۱۱): الآيات ۱ الى ۴]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (۱)
الف، لام، راء. كتابى است كه آيات آن استحكام يافته، سپس از جانب حكيمى آگاه، به روشنى بيان شده است:
أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (۲)
كه جز خدا را نپرستيد. به راستى من از جانب او براى شما هشداردهنده و بشارتگرم،
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (۳)
و اينكه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، سپس به درگاه او توبه كنيد، [تا اينكه‏] شما را با بهره‏‌مندى نيكويى تا زمانى معيّن بهره‌‏مند سازد، و به هر شايسته نعمتى از كَرَم خود عطا كند، و اگر رويگردان شويد من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (۴)
بازگشت شما به سوى خداست، و او بر هر چيزى تواناست.

دلنوشته
متاعِ حسنِ معلم ربانی؛ هدیه‌ای تا پایانِ اجل مسمّی

و باز…
در میان تمام آیاتِ هشدار و حسرت، ناگهان آیه‌ای می‌رسد که بوی لبخندِ خدا می‌دهد؛
بوی مهربانی، بوی امید، بوی «فرصت دوباره».

آنجا که خدای مهربان می‌فرماید:

«يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى»

یعنی می‌خواهد به تو متاع بدهد؛
اما نه هر متاعی…
نه یک لذت زودگذر، نه یک شادی سطحی…
بلکه «مَتاعاً حَسَناً»
یک بهره‌مندی پاک، نورانی، زیرساختی، از جنسی که قلب را می‌سازد.

خدا می‌گوید:
من تو را با مؤدّب‌ترین نوع لذت مهمان می‌کنم…
با حضور یک معلم ربانی،
با زمزمه‌های یک فرشتۀ مهربان،
با لمس نوری که در هیچ لذت زمینی پیدا نمی‌شود.

این متاع حسن یعنی:
هم‌نشینی با کسی که دل را بزرگ می‌کند…
سیراب شدن از چشمه‌ای که تشنگی را می‌فهمد…
رفتن در مسیری که آرامش دارد، استحکام دارد، رشد دارد.

و خدا این متاع حسن را
مشروط نمی‌کند به بی‌خطایی، معصومیت، یا پاکی مطلق…
نه!
می‌گوید:

«أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ…»
فقط یک چیز لازم است:
برگرد.

اگر برگردی،
اگر از لجاجت و حسد و گریز از نور دست بکشی،
اگر پشت به تمنّا و رو به نور کنی،
آن‌وقت است که این متاع حسن آغاز می‌شود.

و این متاع حسن،
همان پیوند قلبت با معلم ربانی است.
همان لحظه‌ای است که می‌فهمی خدا،
برای رساندن نورش به تو،
یک انسان را انتخاب کرده،
آن را زلال و صادق و مهربان کرده،
و بعد او را در مسیر تو گذاشته…
تا راه را روشن کند.

و خدا این متاع حسن را
تا کجا ادامه می‌دهد؟
تا اجل مسمّی.

تا زمانی که فرصت داری:
بشینی، بشنوی، سیراب شوی، تصمیم بگیری،
و معلوم کنی که راه قلبت کدام است.
راه نور یا راه تمنّا.
راه معلم ربانی یا راه فرشتۀ کاذبِ حسادت.

اما…
اگر روگردان شدی؟
اگر لج کردی؟
اگر حسادت را بغل کردی و نور را رها کردی؟
اگر نگاهت را از معلم گرفتی و چشم دوختی به تمنّای خودت؟

آیه می‌گوید:

«وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ»
یعنی اگر پشت کردی،
نه فقط متاع حسن را از دست می‌دهی،
بلکه به سمت یک روز بزرگِ تلخ می‌روی؛
روزی که همه‌چیز تمام می‌شود و دیگر فرصتی نیست.

چه آیه‌ای…
چه مهربانی‌ای…
چه هشدار لطیفی…

خدا می‌گوید:
تا وقتی فرصت داری،
بچش…
ببین…
بشناس…
تصمیم بگیر…

چون این فرصتِ متاع حسن،
فرصت همراهی با معلم ربانی،
فرصت شنیدن صدای آن فرشتۀ مهربان،
همه‌اش برای همین است:

تا وقتی اجل مسمّی‌ات رسید،
قلبت آماده باشد.

آمادۀ نور.
آمادۀ ملاقات.
آمادۀ بازگشت.

«إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ»

و چه زیبا می‌شود
اگر آن بازگشت،
با دستی در دست نور باشد…

مشتقات ریشۀ «اجل» در آیات قرآن:

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَ‏ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ (231)
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَ‏ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى‏ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232)
وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَ‏ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ في‏ أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (234)
وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ في‏ أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما في‏ أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (235)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً أَوْ ضَعيفاً أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏ وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً أَوْ كَبيراً إِلى‏ أَجَلِهِ‏ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ (282)
وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرينَ (145)
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى‏ أَجَلٍ‏ قَريبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏ وَ لا تُظْلَمُونَ فَتيلاً (77)
مِنْ أَجْلِ‏ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)
هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ‏ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2)
وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى‏ أَجَلٌ‏ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60)
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذي أَجَّلْتَ‏ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدينَ فيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ (128)
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ‏ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ‏ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34)
فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى‏ أَجَلٍ‏ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (135)
أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ‏ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185)
وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ‏ فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11)
قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ‏ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ‏ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (49)
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبيرٍ (3)
وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ‏ مَعْدُودٍ (104)
اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ‏ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2)
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ‏ كِتابٌ (38)
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُريدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبينٍ (10)
وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى‏ أَجَلٍ‏ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (44)
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5)
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ‏ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (99)
وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ‏ مُسَمًّى (129)
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ (5)
لَكُمْ فيها مَنافِعُ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتيقِ (33)
ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (43)
قالَ ذلِكَ بَيْني‏ وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ‏ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَكيلٌ (28)
فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ‏ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29)
مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ‏ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (5)
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ‏ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (53)
أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ (8)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (29)
يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ‏ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْميرٍ (13)
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ‏ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصيراً (45)
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ‏ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزيزُ الْغَفَّارُ (5)
اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42)
هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67)
وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (14)
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى وَ الَّذينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (3)
وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَني‏ إِلى‏ أَجَلٍ‏ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحينَ (10)
وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (11)
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَ‏ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2)
وَ اللاَّئي‏ يَئِسْنَ مِنَ الْمَحيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاَّئي‏ لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَ‏ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً (4)
يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ‏ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ‏ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4)
لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ‏ (12)

«اجل» فقط شمارش معکوسِ یک پایان نیست.
یک فرصت نورانی است.
یک پنجرۀ الهی.
مهلتی آسمانی که در دل تاریخ گنجانده شده تا قلبی بیدار شود، معلم ربّانی خود را بشناسد و سرنوشت حقیقی‌اش را انتخاب کند.

از همان آغازِ وحی، خدا به ما آموخت که هر انسانی دو «اجل» دارد:

  • اجلِ مسمّی — دورانِ باز، انعطاف‌پذیر و لبریز از رحمت که در آن هنوز می‌توان مسیر را عوض کرد، هنوز تقدیر قابل تغییر است، و درهای رحمت باز است.

  • اجلِ مقضی — سرنوشتِ مهرخورده و قطعی که هیچ تقدیم و تأخیری در آن راه ندارد.

میان این دو، حسّاس‌ترین لحظه زندگی انسان قرار گرفته است:
لحظۀ آشنایی او با معلّم ربّانی.

همان‌گونه که کشاورزان قدیم، آب را در یک «ماجَل» ذخیره می‌کردند تا باغ‌های تشنه را در زمان مناسب سیراب کنند، خدا نیز نور را در دل معلم ربّانی ذخیره می‌کند—
و سپس در زمان مقرر، این معلم را برای اهل نیاز آشکار می‌سازد.
این ظهور، همان معنای دقیق «اجلِ مسمّی» است:

دعوتی زمان‌دار برای نوشیدن از چشمه نور، پیش از آنکه درهای تقدیر بسته شود.

در این مهلت نورانی:
رحمت فراوان است،
هدایت چون آب روان است،
و هر قلبی در سکوت مورد سؤال قرار می‌گیرد:
به سوی نور می‌چرخد یا پشت به نور، و به تمنّاهای خود چنگ می‌زند؟

کسی که به معلم ربّانی دل می‌بندد،
این ضرب‌الاجلِ نورانی برایش راهی می‌شود به‌سوی حیات طیبه و سرنوشت روشن.

اما کسی که پشت کرده و تمنّاهای خود را بر نور ترجیح دهد،
آرام‌آرام اجلِ مسمّی‌اش به پایان می‌رسد،
و تقدیرش به اجل مقضی تبدیل می‌شود:
قطعی، غیرقابل تغییر، و بدون بازگشت.

به همین دلیل خدا هشدار می‌دهد:

«ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ.»

چون هر ملاقات الهی زمان دارد.
و هر قلبی لحظه‌ای دارد که معلم برایش می‌رسد، پرده بالا می‌رود،
ندای نور شنیده می‌شود—
و انتخاب باید انجام گیرد.

اجل، تهدید نیست.
زیباترین لطف خداست:
آخرین فرصت برای اینکه حسد تبدیل به مهربانی شود،
غفلت به بصیرت،
سایه به نور،
و سرگردانی به آرامش برسد.

خدایا… کمکمان کن اجل مسمّی‌ خود را بشناسیم،
قبل از آنکه ساعتِ آسمان، اجل مقضی‌مان را اعلام کند.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی