دکتر محمد شعبانی راد

دل، در محفظۀ نور: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ!

“The Heart in the Vault of Light: Indeed, I Am a Knowing Guardian!

(إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ — Qur’an 12:55)

The Heart in the Vault of Light: Indeed, I Am a Knowing Guardian!

In the luminous narrative of Prophet Joseph (Yusuf), the Qur’an gently unveils a profound spiritual contrast: between those who claim to protect, and the one who is truly capable of guarding, not through words, but through divine knowledge.

The word ḥifẓ — “preservation”, “protection”, or “guardianship” — appears multiple times in Surah Yusuf. But its true weight is not simply about physical safety. It is about the spiritual capacity to hold and preserve divine trust, the subtle light of meaning, and the secrets of divine order.


False Guardians: The Jealous Brothers
“Send him with us tomorrow to enjoy himself and play. And indeed, we will surely be his guardians.” (Qur’an 12:12)

This is the first ironic echo of ḥifẓ. The brothers who plot to betray Yusuf disguise their envy with the garb of responsibility. They speak of “guarding” the very soul they intend to destroy. Here, the claim to protection is hollow — a façade hiding jealousy and darkness.


The Heart of a Father, The Light of Trust

When the brothers seek to take Benjamin, they repeat the same phrase:
“Send our brother with us so that we may obtain our measure, and indeed, we will be his guardians.” (Qur’an 12:63)
But Jacob responds:
“Should I entrust you with him as I entrusted you with his brother before? But Allah is the best Guardian.” (12:64)

In this verse, the veil is lifted. Jacob knows now: not every hand that claims to guard is worthy of trust. He surrenders his heart to the true GuardianAllāh Khayrun Ḥāfiẓā. The divine light is the only true vault of protection.


Yusuf: The Knowing Guardian

And then, years later, the betrayed becomes the bearer of trust:
“Appoint me over the storehouses of the land. Indeed, I am a Knowing Guardian.” (Qur’an 12:55)
(إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ)

Now the word ḥafīẓ shines with full truth. Yusuf does not just claim; he is a Guardian — because he is ‘alīm, connected to divine knowledge. He is the one who was tested in the dark, refined in prison, and crowned with light. He is a vault of sacred wisdom, a protector of divine trust.


The Vault of Light

This is the heart that deserves to be called ḥafīẓ — a heart that holds divine light, not just worldly goods. A heart that doesn’t betray, even when betrayed. A heart shaped by suffering, yet shining with trust.

Not every hand that guards is trustworthy.
Not every voice that promises protection is truthful.
But the one whose knowledge is light — he is the true Guardian.
“Indeed, I am a Knowing Guardian.” — not as a title, but as a testimony.

«حفظ» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«حَفِظْتُ الْمَالَ: إِذَا مَنَعْتَه مِن الضَّيَاعِ و التّلَفِ»
«المَحْفَظَة: كيف چرمى يا پارچه‌‏اى كه در آن پول و اوراق بهادار نگهدارند»
«محفظه» و ظرف نگهداری تخم مرغ!
«egg storage container»
+ «حُقُ الطِّیب»

«دل، در محفظۀ نور: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»
«محفظۀ نور! دلی که گم نمی‌شود»
«محفظۀ نور؛ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً»
یوسفِ حافظ! نوری که دل را از گم‌ شدن نگاه می‌دارد!
نورِ حافظ! دل در پناه معلم مهربان!
حافظ دل‌ها! إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ!
نورِ حفاظت! ولایتِ یوسف، و نگاهِ رحیم خداوند!
در سایه‌سارِ نورِ حافظ: از ضیاع دل تا هدایت یوسفانه!
ولایتِ حافظ: نوری برای گم‌نشدن در بازی دنیا!
محفظۀ نور! دلی که در معیّت یوسف محفوظ می‌ماند!
دلِ در محفظه نور: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً!
از ضیاع تا ولایت: وقتی دل، در دست معلم حافظ است!
حفظ، یعنی نور! یوسفِ نگهبان، و رحمتِ حافظ خداوند!

حفظ؛ محفظۀ نور در قلب انسان

ریشه‌ی «حَفْظ» در زبان عربی، معنای صیانت، نگهداری، مراقبت از ضایع شدن و تلف شدن است:
«حَفِظْتُ الْمَالَ: إِذَا مَنَعْتَهُ مِنَ الضَّيَاعِ وَ التَّلَفِ»
المَحْفَظَة: ظرف و محفظه‌ای برای نگهداری ارزشمندترین دارایی‌ها
و در تمثیل امروزین: ظرف نگهداری تخم‌مرغ؛ یعنی مراقبت از لطیف‌ترین و شکننده‌ترین سرمایه

در قاموس نورانی قرآن، «حفظ» تنها نگهداری یک شیء نیست؛
بلکه صیانت از نور در برابر هجوم ظلمات حسد، تمنا و وسوسه‌های شیطان است.

قلب، محفظۀ نور است؛
و بزرگ‌ترین مسئولیت انسان، حفظ نور ولیّ خدا در قلب خویش است.
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»


حفظ نور یوسف؛ درس سوره یوسف

برادران یوسف گفتند:
«إِنَّا لَهُ لَحافِظُون‏»
ما او را حفظ می‌کنیم!

اما آنچه رخ داد، خیانت در لباسِ حفظ بود؛
ظاهرِ امانت‌داری، باطنِ حسد و منفعت‌طلبی.

یعقوب(ع) تذکر داد:
فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً

یعنی اگر قلب از نور خدا تهی شود،
هیچ ادعای حفاظت، حقیقت ندارد!

وقتی نور یوسف را شناختند و وجدانشان بیدار شد، گفتند:
«وَنَحْفَظُ أَخَانَا»

اما سفر نورانیِ حفظ از آنجایی آغاز شد
که بضاعتی که داده بودند به سویشان برگردانده شد؛
یعنی وقتی فهمیدند که سرمایۀ اصلی هدایت، از خودشان نبود؛ هدیه بود.


حفظِ نور معلم ربانی؛ آزمون دائمی

هر شاگردی که به معلم ربانی نزدیک می‌شود،
در حقیقت در معرض امتحان «حفظ» قرار می‌گیرد:
آیا نورِ او را در محفظۀ قلب صیانت می‌کند؟
یا او را نردبان تمناهای دنیایی می‌خواهد؟
آیا از نورش بهره می‌گیرد تا رشد کند؟
یا حسادت و هوای نفس،
سرِ معلم را در ملکوت دل می‌بُرد؟

این سنت تاریخ است:
حسود، نور معلم را می‌دزدد، بعد سر او را می‌بُرد.

و خیال می‌کند به مقصد رسیده؛
اما در حقیقت محفظۀ قلبش را سوراخ کرده
و نور از دست رفته است.

معلم برای نجات آمده،
نه برای تأمین تمنا.

شاگرد نورانی کسی است که
با پشت کردن به تمنیات نفس، نور معلم را حفظ می‌کند؛
و در برابر وساوس شیطان ـ چشم‌چرانِ تمناها ـ
مرزدار قلب خویش می‌ماند.

حفظِ ظاهری:
ادعا، نزدیکی برای منفعت، تملّق، حسدِ پنهان، بریدن سر معلم در خیال.
حفظِ حقیقی:
وفاداری در خلوت قلب، نزدیکی برای نور، امانت‌داری، تسلیم نور، ساختن محفظۀ نور در دل.

 

وقتی یوسف گفت:
إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ
یعنی دل من محفظۀ نور الهی است؛
پس من می‌توانم نگهبان باشم.

دلنوشته
«محفظۀ دل؛ امانت نور یا شکارگاه تمنا؟»

دل، اگر محفظه نور شد،
دیگر جای تاریکی در آن نمی‌ماند…

گاهی خدا، یوسفی در مسیرت می‌گذارد؛
نه برای آنکه زینت ظاهرت باشد،
بلکه تا چراغِ باطنت شود.

اما وای به دل‌هایی که
به جای «حفظ نور»،
به دنبال «حفظ هوس» می‌روند…

برادران هم گفتند:
«إِنّا لَهُ لَحافِظُون»
ولی حسد، دستشان را گرفت
و ادعای حفظ، شد تیغ بریدن.

و امروز هم، قصه همان است:
بعضی‌ها به معلم ربانی نزدیک می‌شوند
نه برای نور،
بلکه برای سود
و وقتی نور، نَفْسِ تمنامندشان را تأیید نکرد،
تیغ دلشان را بر گردن نور می‌گذارند؛
بی‌صدا، بی‌رحم، و بی‌عاقبت.

اما شاگرد نورانی می‌فهمد:
محافظ نور بودن، یعنی
هر وسوسه‌ای را کنار زدن؛
هر تکلم شیطانی را خفه کردن؛
هر تمنا را عقب راندن؛
و در خلوت دل،
پشت یوسف ایستادن.

دلِ اهل نور، صندوق امانت است؛
ظرفی که اگر سوراخ شود،
نه نور می‌ماند
نه آرامش.

خدایا…
دل ما را محفظه‌ای کن که
هیچ تمنا، هیچ حسد، هیچ وسوسه‌ای
نتواند یوسفش را از آن بیرون بکشد.

ما را از آنان قرار ده
که می‌گویند «نَحْفَظُ أَخانا»
و عمل می‌کنند؛
نه از آنان که شعار می‌دهند
و هنگام امتحان،
نور را قربانی سایه می‌کنند.

یا رب…
اگر قرار است روزی از این امانت سقوط کنیم،
پیش از آن،
دل ما را ببر…
نه نورمان را ✨

[سورة النور (۲۴): الآيات ۳۵ الى ۳۸ ]
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ 
مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (۳۵)
خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَلِ نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشه‏‌اى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى‌‏شود. نزديك است كه روغنش – هر چند بدان آتشى نرسيده باشد – روشنى بخشد. روشنى بر روى روشنى است. خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى‌‏كند، و اين مثلها را خدا براى مردم مى‌‏زند و خدا به هر چيزى داناست.
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۳۶)
در خانه‏‌هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت‏] آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن [خانه‏]ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى‌‏كنند:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (۳۷)
مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمى‏‌دارد، و از روزى كه دلها و ديده‌‏ها در آن زيرورو مى‌‏شود مى‏‌هراسند.
لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (۳۸)
تا خدا بهتر از آنچه انجام مى‏‌دادند، به ايشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بيفزايد، و خدا [ست كه‏] هر كه را بخواهد بى‌‏حساب روزى مى‌‏دهد.

«محفظۀ نور! دلی که گم نمی‌شود»
دل، اگر در نور جا بگیرد، دیگر گم نمی‌شود؛
مثل سکه‌ای در محفظه‌ای چرمی، محفوظ از دستبردِ تمنّاها.
خدا، معلمی از جنس نور می‌فرستد که دل را حفظ کند،
از پراکندگی، از لهو، از بازی‌های بی‌ثمر.
و آن معلم، نامش یوسف است:
او که در دل تاریکی‌ها، نور نگهدارنده است.
نه خودش گم شد، نه گذاشت دل‌های اطرافش گم شوند.
و این است معنای حفظ:
نه فقط بقا، بلکه بیداری در میان طوفان‌ها…

«محفظۀ نور؛ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً»
خدا، بهترين نگهدارنده است؛
اما چگونه حفظ می‌کند؟
با نوری که در دل می‌تاباند،
و معلمی که راه را به دل نشان می‌دهد.
«حافظ»، تنها کسی نیست که آیه‌ها را می‌شمارد؛
«حافظ»، آن است که دل را از ضیاع و فراموشی نگاه می‌دارد.
و هر دلی، نیازمند محفظه‌ای است از نور،
تا در طوفان لهو و تمنّا، پاره‌پاره نشود.
یوسف، آن حافظ علیم است؛
نه فقط حافظِ مال یا آبرو،
بلکه حافظِ دل در مدرسۀ بلا.
حافظِ دل در امتحان کرب و بلا.

«دل، در محفظۀ نور: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»
دل، اگر رها شود، بازیچه‌ی تمنّاست.
دل، اگر نگاه داشته شود، بوی قرب می‌گیرد.
حفظ، فقط محافظت فیزیکی نیست؛
حفظ، هنر نگه داشتن معناست، در میان هزار بی‌معنایی.
یوسف، با نور علم و عصمت،
دل را در محفظۀ ولایت نگه میدارد.
و میگوید: «إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»؛
یعنی من می‌دانم چگونه دلت را از لهو،
از بازی،
از بزاق تمنّا نگاه دارم…

دلنوشته
محفظۀ نور…
آنجا که دل، خانه‌نشینِ معنا می‌شود و گم نمی‌گردد.

دل، اگر در نور جا بگیرد، دیگر سرگردان نمی‌ماند؛
دیگر آواره‌ی کوچه‌های تمنّا نمی‌شود.
مثل سکه‌ای که در کیسه‌ای چرمی حفظ شده،
دست هیچ هوای نفسی به آن نمی‌رسد،
هیچ سایه‌ای آن را نمی‌رباید.

خدا، معلمی از جنس نور می‌فرستد
تا دل را جمع کند، نه پخش؛
تا چشم را پاک کند، نه پریشان؛
تا مسیر را یک‌خطی کند، نه چندراهه.

و نام آن معلم، یوسف است؛
نورِ نگهدارنده در ظلمات تاریخ.
نه خودش گم شد، نه گذاشت دل‌هایی که به او پناه آوردند،
در گردباد شبهه و شهوت، از دست بروند.

حفظ یعنی همین:
نه فقط بقا…
بلکه هشیاری تا آخرین لحظهٔ امتحان.
ایستادن میان طوفان‌ها و نگریختن.
چنگ زدن به نور، وقتی همه‌چیز دعوت به تاریکی می‌کرد.


«محفظۀ نور؛ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً»

خدا بهترین نگهدارنده است؛
نه با دیوارهای آهنین،
بلکه با نوری که در دل می‌تاباند،
و معلمی که به دل راه را نشان می‌دهد.

حافظ، فقط کسی نیست که آیه‌ها را می‌شمارد؛
حافظ، آن کسی‌ست که دل را از گم‌گشتگی نگه می‌دارد.
که در هجوم صداها، صدا را حفظ می‌کند؛
در غوغای سایه‌ها، نور را از دست نمی‌دهد.

و هر دل،
به محفظه‌ای از نور نیاز دارد
تا در بادِ لهو و شهوت،
پاره‌پاره نشود و نریزد.

یوسف همان حافظ علیم است؛
نه حافظِ صندوق‌ها، بلکه حافظِ سینه‌ها؛
نه نگهبان دروازه‌ها، بلکه نگهبان معنا در طوفان کرب و بلا.


دل، در محفظۀ نور: إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ

دلِ رها شده،
غنیمت شکارچیان تمنّاست.
دلِ بی‌پناه،
اسباب‌بازی شیطانِ نگاه‌چرانِ هوس‌هاست.

اما دلِ نگه‌داشته‌شده در نور،
بوی آسمان می‌گیرد…
دانه‌دانه بزرگ می‌شود، بالغ می‌شود،
به یقین می‌رسد.

حفظ، یعنی مراقبت از معنا
در جهانی که برای بی‌معنایی جشن می‌گیرد.

یوسف، با نور علم و عصمت،
دل را از لهو و بازی‌ها می‌رهاند؛
از بزاق تمناها شستشو می‌دهد؛
و می‌گوید:

«إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»

یعنی:
من بلدم دلت را از تاریکی‌ها عبور دهم.
من بلدم که چگونه نگذارم
نور درونت، در ازدحام سایه‌ها گم شود.

و خوشا دلی که محفظۀ نور شد،
نه میدان شکار تمنّا…

خوشا دلی که به جای بریدن سر معلم در خیال،
سرتاپا تسلیم نور او شد.

خوشا دلی که حفظ کرد…
و گم نشد. 🌿✨

آری… این‌ها همه نشانه‌اند؛
نشانه‌هایی از یک حقیقت پنهان ولی همیشه حاضر:
وجودِ معلمی نورانی که خدا برای قلب‌های ما فرستاده،
تا دل ما در محفظۀ نور محفوظ بماند،
وگرنه قلب، در کشاکش لهو و لعب،
در دام حسد و حرص،
در امتحانات سخت و پنهان،
پاره‌پاره می‌شود…
یوسف، آن نگهبانِ داناست!
همان که در دل زندان، روشن‌تر از آفتاب است؛
در تاریکیِ توطئه‌ها،
در نیشِ تهمت‌ها،
در غربتِ تبعید،
باز هم نوری بود برای دل‌ها.
اهل حسد، نور را نمی‌فهمند؛
چرا که دلشان تاریک است!
از دیدنِ محفظۀ نور در دست یوسف، عصبانی شدند و آتش گرفتند…
مثل اصحاب اخدود، اصحاب ایمان را در آتش انداختند،
مثل کسانی که در کربلا، خواستند نور خدا را خاموش کنند…
اما خدا، نورش را تمام می‌کند،
ولو کَرِهَ الحاسدون!
نور، محفوظ است؛
چرا که «اللّهُ خَيْرٌ حافِظاً»ست…
و این حفظ، با ذبح علوم معلمی است که صاحب نور است، اهل نور است،
اهل علم است،
اهل رحمت است،
و دل را آرام می‌کند،
مثل حرمی امن…
«وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً»
دل، اگر به یوسف سپرده شود،
نجات پیدا می‌کند.
و اگر با او تبعید شود،
باز هم محفوظ می‌ماند،
چرا که دل در محفظه‌ی نور،
گم نمی‌شود…

دلنوشته
آری… این‌ها همه نشانه‌اند.
نشانِ حقیقتی که پنهان است، اما همیشه حاضر؛
حقیقتی که فقط دل‌های بینا می‌بینند:

خدا، برای قلب‌های ما معلمی فرستاده از جنس نور،
تا دل، در محفظۀ نور محفوظ بماند؛
وگرنه این قلب ظریف،
در لهو و لعب روزگار،
در حسد و مقایسه‌ها،
در طوفان حرص و تمنّا،
پاره‌پاره می‌شود…
گم می‌شود…
خاموش می‌شود…

یوسف، آن نگهبان داناست!
او که در دل زندان، روشن‌تر از آفتاب بود؛
در تاریکی توطئه‌ها و تهمت‌ها،
در تنهاییِ تبعید،
نور بود؛
پناه بود؛
حفظ بود.

اهل حسد، نور را نمی‌فهمند؛
نه از سر جهلِ ساده،
بلکه از تاریکی قلب!
آنان محفظۀ نور را دیدند،
اما به جای تسلیم،
آتش گرفتند؛
مثل اصحاب اخدود که اهل ایمان را به آتش کشیدند،
مثل آنان که در کربلا خواستند نور خدا را خاموش کنند؛
غافل از آنکه:

خدا نورش را کامل می‌کند،
ولو کَرِهَ الحاسِدون!

نور محفوظ است؛
نه به دیوار و سپر،
که به تقدیر الهی:
فاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً.

و این حفظ،
با ذبح هوس‌ها و تمنّاهاست،
نه با ذبح نور!
با امانت‌داری از علم معلمی که صاحب نوره،
اهل رحمته،
اهل صدقه‌ی علمه،
اهل هدایت و تسکین دل‌هاست؛
حرم امنِ قلب‌ها…

«وَمَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً»

دل، اگر به یوسف سپرده شود، نجات پیدا می‌کند؛
دل، اگر همراه یوسف به تبعید رود،
باز محفوظ است؛
چرا که محفظۀ نور،
حتی در غریب‌ترین زندان‌ها،
دل را گم نمی‌کند…

خوشا به حال دلی که یوسف را بهانه نکرد،
تا تمنّایش را پنهان کند؛
بلکه یوسف را پذیرفت،
برای نور،
برای نجات،
برای جاودانگی معنایش.

خوشا دلی که فهمید:
در محفظۀ نور، گم نمی‌شوی؛
گم‌گشته می‌مانی وقتی از نور جدا شوی.

و خوشا کسی که به جای بریدن سر معلم در خیال،
خود را ذبح کرد؛
نَفْس تمنامندش را قربانی کرد؛
و در آغوش نور، محفوظ شد… ✨

نورِ نگهدارنده!

قلب ما نیاز به یک نگهدارنده دارد!
چیزی که قلب رو حفظ میکنه، نور است!
نور قلب، نقش نگهدارنده دارد.
این درک «نور و ظلمت قلب» است که قلب را پایدار نگه می دارد.
+ «داستان ذو القرنین».
مثال زیبای سولار پنل (سامانه پانل خورشیدی):
این سامانه تلاش میکنه که خودشو با نور خورشید، یک‌دست کنه!
پانل قلب ما برای حیات خودش نیازمند نگاه نورانی خورشید است!
تامین کننده نورِ نگهدارِ قلب ما کیست؟!
کی میتونه قلب فرسوده رو سریع تعمیر کنه؟!
حریم امن روحی و روانی رو چه کسی برای ما ایجاد میکنه «حَرَماً آمِناً»؟! «سرای امین».
قلب سلیم رو کی به ما هدیه میده؟! و اعطاء میکنه؟! 
کی به ما پاداش نورانی میده و ما رو مالک نور میکنه؟! و نور رو مسخَّر ما میکنه؟!
مکانیسم نورانی قلبمونو کی فعال میکنه؟!
کی به ما کمک میکنه که بتونیم زود جلوی اشتباهاتمونو بگیریم؟!
کیه که مدام قلب ما رو زیر نظر گرفته و بدقت ازش مراقبت میکنه؟!
کیه که سرنوشتمون وصل به نگاه نورانی اوست؟!
کیه که نمیذاره اهل حسادت، هستی ما رو به تاراج ببرند؟!
کیه که نمیذاره در امتحانات سخت زندگی، مردود بشیم؟!
… کی؟! … نگهبانِ دانا، حضرت یوسف ع!
پس چرا اهل حسد، یوسف ع رو تبعید کردند؟!
چرا اهل حسد، از دیدن نعمت نورانی در دست اهل نور، رنج می برند؟!
داستان اصحاب اخدود چه بود؟!
در کربلا چه گذشت؟!

دلنوشته
نورِ نگهدارنده…

قلب بی‌نور، خانه نیست؛
کاروانی‌ست بی‌مقصد، بی‌پناه، بی‌نگهبان.

قلب ما، نگهبان می‌خواهد.
نه نگهبان دیوار و شمشیر؛
نگهبان نور.
چیزی که قلب را نگه می‌دارد، نور است نه زور.
نور است که حافظ است؛
نور است که نمی‌گذارد قلب پوسیده شود،
گم شود، تکه‌تکه شود،
تاریکی را خانه کند.

قلبِ بی‌نور، مثل چراغی خاموش است
در میان بیابان طوفان‌خیز…
اما قلبِ نورانی، مثل سنگر امن است؛
مثل حَرَمی امن؛
مثل حرم دلِ مؤمن که خدا وعده داده:
«حَرَماً آمِناً»

این همان فهم نور و ظلمت قلب است:
هر کس نور را شناخت، محفوظ شد؛
هر که دچار ظلمت شد، فرسوده و متلاشی گشت.


نگاه کن به داستان ذو القرنین؛
حفظِ مرزها با دیوار آهن نبود؛
با اتصال به نور بود.
با فهم هدایت ربانی بود.

و حالا به یک مثال ساده نگاه کن: سامانه پنل خورشیدی؛
این سیستم، مدام خودش را با خورشید تنظیم می‌کند؛
رو به نور می‌چرخد
تا زنده بماند،
تا نیرو بگیرد،
تا کار کند.

قلب ما هم همین است؛
پنل خورشیدیِ روح ما،
اگر پشت به نور کند، خاموش می‌شود.
تنها با نگاه به خورشید ولایت، زنده می‌ماند.

پس تأمین‌کننده نور نگهدارنده کیست؟
چه کسی قلب فرسوده را سریع تعمیر می‌کند؟
چه کسی حریم امن روان می‌بخشد؟
چه کسی قلب سلیم عطا می‌کند؟
چه کسی نور را مسخر دل پاک می‌سازد؟
چه کسی مکانیسم نورانی قلب را فعال می‌کند؟
چه کسی کمک می‌کند تا سریع جلوی خطا را بگیری؟
چه کسی مراقب قلب توست، ذره‌به‌ذره؟
چه کسی سرنوشتت را به نگاه نورانی خود گره زده؟
چه کسی نمی‌گذارد حسود، تار و پودت را غارت کند؟
چه کسی نمی‌گذارد تو در امتحان‌های زندگی سقوط کنی؟

کی؟…
نگهبان دانا، یوسف نورانی.

پس چرا اهل حسد، یوسف را تبعید کردند؟
چرا دیدن نعمت نور، آتش حسود را شعله‌ور می‌کند؟
چرا همان داستان اخدود تکرار شد؟
چرا همان دشمنیِ نور در کربلا دوباره جان گرفت؟

چون اهل حسد، تاب نور ندارند؛
نور را نمی‌خواهند،
چون نور، رسوا می‌کند.
حسود نمی‌تواند نور را تحمل کند،
پس به آتش پناه می‌برد!

اصحاب اخدود، مؤمنان را در آتش انداختند،
چون نور داشتند.
در کربلا، خواستند نور خدا را خاموش کنند،
چون طاقت حقایق نور را نداشتند.

اما چه شد؟

آتش خاموش شد،
نور بلند ماند.

یوسف تبعید شد،
اما نورش فرمانده قلب‌ها شد.

حسودان خندیدند،
اما نامشان از تاریخ حذف شد.

و قلب‌هایی که نور را حفظ کردند،
نجات یافتند؛
حتی اگر کنار یوسف در زندان بودند.

این درس تاریخ است:
دل اگر در محفظه نور باشد، شکست نمی‌خورد؛
هرگز.

نه در چاه،
نه در زندان،
نه در آتش،
نه در کربلا،
نه در امتحانات تلخ زندگی…

پس دل را بچرخان سمت آفتاب،
مثل پنل خورشیدی؛
و بگذار نور،
نگهبان قلبت باشد… 🌿✨

یوسف ع، نگهبانِ دانا!
قالَ اجْعَلْنِي عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ!
يوسف ع‏ گفت:
«مرا بر خزانه‌‏هاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم.

یوسف ع را بر خزانه قلب خود، نگهبان بگمار، که او نورِ نگهدار قلب توست!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۴ الى ۵۷]
قالَ اجْعَلْنِي عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (۵۵)
[يوسف‏] گفت:
«مرا بر خزانه‌‏هاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم.»

«خَزائِنِ الْأَرْضِ – فَأَينَ خِزانَتُكَ؟»
+ مقاله «درون ما چه خبره؟!»

پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلّم:
ناجى‏ داوودُ رَبَّهُ فَقالَ:
إلهي، لِكُلِّ مَلِكٍ خِزانَةٌ فَأَينَ خِزانَتُكَ؟
قالَ جَلَّ جَلالُهُ:
لي خِزانَةٌ أعظَمُ مِنَ العَرشِ، و أوسَعُ مِنَ الكُرسِيِّ، و أطيَبُ مِنَ الجَنَّةِ، و أزيَنُ مِنَ المَلَكوتِ؛ أرضُهَا المَعرِفَةُ، و سَماؤُهَا الإِيمانُ، و شَمسُهَا الشَّوقُ، و قَمَرُهَا المَحَبَّةُ، و نُجومُهَا الخَواطِرُ، و سَحابُهَا العَقلُ، و مَطَرُهَا الرَّحمَةُ، و أشجارُهَا الطّاعَةُ، و ثَمَرُهَا الحِكمَةُ.
و لَها أربَعَةُ أبوابٍ: العِلمُ وَ الحِلمُ وَ الصَّبرُ وَ الرِّضا،
ألا و هِيَ القَلبُ.
داوود عليه السلام با پروردگارش مناجات كرد و گفت:
بار الها! هر پادشاهى خزانه‌‏اى دارد.
پس 
خزانه تو كجاست؟
خداوند عز و جل فرمود: «من خزانه‌‏اى دارم بزرگ‏تر از عرش، گسترده‏‌تر از كرسى، خوش‏بوتر از بهشت و آراسته‌‏تر از ملكوت. زمينِ آن، معرفت است، آسمانش ايمان، خورشيدش شوق، ماهتابش دوستى، ستارگانش دل‏ها، ابرش خِرد، بارانش رحمت، درختانش طاعت و ميوه‌‏اش، حكمت.
آن را چهار در است: دانش، بردبارى، شكيبايى، و خشنودى.
باخبر باش كه اين خزانه، همان دل است».

دلنوشته

یوسفِ نور، نگهبانِ داناست…
وقتی گفت:

«اجعلنی على خزائن الأرض إنی حفیظ علیم»

یعنی: مرا بر گنج‌ها بگمار؛
که من می‌دانم چگونه حفظ کنم،
و چگونه رشد بدهم.

اما گمان مبر که این آیه فقط درباره انبارهای گندم مصر است؛
این آیه، نَفَس می‌کشد؛
در جان انسان معنا دارد؛
در جغرافیای قلب تو نازل می‌شود.

«خَزائِنِ الأَرض» فقط زمین نیست؛
خزانه‌های وجود است.
خزانه‌های روح است.
گنج‌های دل است.

و تو هم زمینی داری؛
سینه‌ای که خاکش آمادۀ روییدن است،
اگر بذر نور در آن بیفتد.

یوسف را بر خزانه قلبت بگمار،
نه بر کیسه‌های دنیا…
او نگهبان نور است؛
پاسدار امانت‌های الهی؛
حافظِ مسیرِ قلب.

دل تو، خزانه است…
خزانه‌ای که اگر نگهبان نداشته باشد،
دزدهای هوس و حسد و وسوسه،
همه‌چیز را می‌برند.


به داوود گفته شد:
خدا خزانه‌ای دارد…
اما کجاست؟

نه در آسمان هفتم،
نه پشت پرده ستارگان،
نه در میان کوه‌های دور…

بلکه اینجاست: در دل.

خزانه‌ای بزرگ‌تر از عرش،
گسترده‌تر از کرسی،
پاک‌تر از بهشت،
زیباتر از ملکوت.

زمینش، معرفت؛
آسمانش، ایمان؛
خورشیدش، شوق؛
ماهش، محبت؛
ابرش، عقل؛
بارانش، رحمت؛
درختانش، طاعت؛
میوه‌اش، حکمت.

و چهار در دارد:
علم، حلم، صبر، رضا.

و خدا گفت: این خزانه، قلب است.

پس ببین…
خزانه تو همین‌جاست،
در قفسه سینه‌ات…
در همان نقطه‌ای که گاهی می‌لرزد،
گاهی می‌سوزد،
گاهی می‌بارد،
گاهی می‌درخشد…
و گاهی، متروک می‌ماند.


حالا بشنو:
خزانه بدون نگهبان، غارت می‌شود.
دل بدون یوسف، تاریک می‌شود.
قلب بدون حجت نورانی، سرگردان می‌شود.

پس بگو:
یوسف! بیا و نگهبان دل من باش…
بیا و مرا از تاریکی‌های خودم حفظ کن؛
از طغیان تمنّا،
از زمستان حسد،
از نفسِ بی‌قرار.

بیا و دل من را در محفظه نور نگه دار،
که بی‌تو، این سینه
خزانه نیست؛
ویرانی است…

دل بی‌تو، انبار خالی است؛
اما با تو،
گنجخانه خداست.

چه زیباست آن لحظه که بنده می‌فهمد:
نه من حافظ دلم هستم،
نه ترفند و سعی و زرنگی‌ام،
نه مراقبت‌های خشک اخلاقی؛

حافظ حقیقی، نور یوسف است.

دل اگر به یوسف سپرده شود،
حفظ می‌شود…
نور می‌گیرد…
می‌رسد…
می‌بالد…
می‌شود آشیانه فرشته‌ها…

پس بگو:
یا یوسف…! اجعلنی فی حفظک.
من را در نگهبانی خودت قرار بده.

که اگر تو پا پس بکشی، من می‌افتم؛
اگر تو نتابی، من می‌میرم؛
اگر تو نمانی، من گم می‌شوم.

اگر تو نگاهت را برداری، من فرو می‌ریزم؛
اگر تو دستم را رها کنی، من سقوط می‌کنم؛
اگر تو کنارم نمانی، من تنها می‌شوم و می‌لغزم؛

دل من، خزانه توست…
و من، محتاج نگهبانی تو.

«شما فکر می‌کنید یک موجود کوچک هستید،
در حالی‌که کل جهان در درونتان نهفته است»؟

وَ فِيكَ‏ انْطَوَى‏ الْعَالَمُ‏ الْأَكْبَرُ

ديوان أمير المؤمنين عليه السلام ؛ ص175

دَوَاؤُكَ‏ فِيكَ‏ وَ مَا تَشْعُرُ               وَ دَاؤُكَ‏ مِنْكَ‏ وَ مَا تَنْظُرُ
وَ تَحْسَبُ‏ أَنَّكَ‏ جِرْمٌ‏ صَغِيرٌ              وَ فِيكَ‏ انْطَوَى‏ الْعَالَمُ‏ الْأَكْبَرُ
وَ أَنْتَ‏ الْكِتَابُ‏ الْمُبِينُ‏ الَّذِي‏               بِأَحْرُفِهِ‏ يَظْهَرُ الْمُضْمَرُ

اى انسان، داروى تو در درونت وجود دارد در حالی‌که تو نمی‌دانى
و دردت هم از خودت می‌باشد اما نمی‌بينى.
آيا گمان می‏كنى كه تو موجود كوچكى هستى در حالى‌كه دنیای بزرگی در تو نهفته است؟!
اى انسان، تو كتاب روشنى هستى كه با حروفش هر پنهانى آشکار می‌شود.

در اين شعر امام علي (ع) درد انسان را از خود او دانسته و معتقد است كه انسان بايد درمان را نيز در درون خود جستجو كند، چرا كه اين جرم صغير يعني انسان در درون خود عالم اكبر را نهان دارد و لذا آن چه را كه در خارج از خود مي جويد در درون خود او تعبيه كرده اند.
+ «من النقص ان تکون شفیعک کان شیئا خارجا عن ذاتک و صفاتک»

امام علی علیه‌السلام، این طبیب جان، چه زیبا پرده از راز بزرگی برمی‌دارد:
«دَاؤُكَ فِيكَ… وَ دَوَاؤُكَ فِيكَ…»
آری!
قلبی که بیمار شده،
قلبی که گم‌ کرده راه روشن را،
در درون خود هم بیماری را دارد، هم درمان را!
و این یعنی: اگر نور، قلب را ترک کند، قلب فرو می‌پاشد،
اما اگر نور، در دل بماند،
همان دل، به دارالشفا تبدیل می‌شود…
«وَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ…»
مگر نه اینکه ما خود را کوچک می‌پنداریم؟!
در حالی‌که خورشید هدایت،
در همین دلِ کوچک،
طلوع می‌کند…
ای دل!
تو «الکتاب المبین» هستی!
اگر حروف نورت فعال شوند،
رازهای پنهان عالم آشکار می‌شود!
و چه کسی این حروف نور را برایت معنا می‌کند؟
چه کسی کتاب قلبت را، صفحه به صفحه، با نور معنا می‌کند؟
همان نگهبان دانا…
همان «حفیظ علیم»…
اوست که نمی‌گذارد حروف دلت خاموش شوند…
اوست که مراقب است ناموس نورت، به دست طوفان نسپارد…
اوست که هر بار خاموش شدی، می‌آید و دوباره شعلۀ قلبت را روشن می‌کند…
مثل یوسف!
که نه تنها خودش نور است،
بلکه قلب‌ها را هم حفظ می‌کند؛
و با علم و ولایتش، نور را در دل زندان هم نگه می‌دارد…
پس این دل، اگر با نور ولایت معنا نشود،
کتاب بسته‌ای بیش نیست…
و اگر آن نور در دل بتابد،
این دل، به کتابی باز و زنده تبدیل می‌شود که با هر حرفش،
«یَظْهَرُ الْمُضْمَرُ»
یعنی ناپیداها، پدیدار می‌شوند…

دلنوشته

تو گمان می‌کنی کوچکى؟
نه… تو آینه آسمانی.
در تو، عالمی نهفته که اگر گشوده شود،
نه زمین تابش دارد، نه آسمان ظرفش.

امیر نور فرمود:
«داؤُكَ فيك… وَ دَواؤُكَ فيك»
درون تو هم زخم است، هم مرهم؛
هم آشوب است، هم آرامش؛
هم سقوط است، هم صعود.

اگر نور از دل برود،
این جان فرو می‌ریزد…
مثل قصر شنی در موج.
اما اگر نور بماند،
دل، دارالشفا می‌شود؛
حرم امن می‌شود؛
هستی را معنا می‌کند.

تو کوچک نیستی…
تو «کتاب مبین»ی.
نه کتابی با جوهر کاغذ؛
بلکه کتابی زنده،
با حروفی نورانی که باید زنده شوند،
فعال شوند، خوانده شوند.

و چه کسی می‌خواند این کتاب را؟
چه کسی حروف دل را روشن می‌کند؟
چه کسی لایه‌های پنهان قلب را آشکار می‌سازد؟
حفیظٌ علیم
همان نگهبانِ دانا،
همان که خدا بر خزائن گماشت،
همان یوسفی که در دل زندان هم خورشید بود.

یوسف نمی‌گذارد حروف جانت بمیرند؛
نمی‌گذارد نورت مصادره شود؛
نمی‌گذارد حسد،
با زبان شیرینِ تمنّا،
سرِ دلت را از تن ولایت جدا کند.

هر بار خاموش شدی،
او می‌آید…
نرم و دقیق…
مثل نسیم فجر بر پنجره قلبت؛
و دوباره شعلۀ تو را بیدار می‌کند.

اگر او باشد،
دل تو باز است،
کتاب تو خوانده می‌شود،
رازها گشوده می‌گردد.

و اگر او نباشد،
دل، قفلی می‌شود بر قفسه سینه‌ات…
کتاب خاموشی می‌شود که کسی نمی‌خواندش،
و تو، خودت را هم نمی‌فهمی.

پس گوش کن ای دل:
تو کوچک نیستی…
تو صدفی هستی، و نور در تو مروارید می‌شود؛
تو خاکی هستی، اما نور تو را آسمان می‌کند؛
تو کتابی هستی، و معلم نور، تفسیرت می‌کند.

بگذار ولایت، نگهبان کتاب دلت باشد؛
بگذار نور، کلمه‌کلمه تو را معنا کند؛
بگذار یوسف، حفیظِ قلبت باشد…

که اگر او نگهبانت باشد،
هر پنهانی آشکار می‌شود،
هر تاریکی می‌شکند،
و تو، از جرم صغیر
به عالم اکبر طلوع می‌کنی. ✨

[حفظ – قبض و بسط] :
«الله نور السماوات و الارض»، «الله یقبض و یبصط»:
نور که به قلب نگاه کنه، قلبت نورانی میشه و اینجوری قلبت از خطرات بکار بردن اندیشه حسادت، حفظ میشه، انگاری آن‌به‌آن، به قلبت، علم و رزق نوارنی واریز میشه و این همون «العلم ما یحدث باللیل و النهار» است.
آن‌به‌آن و در لحظه می‌فهمی مسیر زندگیت خوبه یا بده!
از روی تاریکی و روشنایی قلبت می‌فهمی داستان چیه و این شاهکار قلب سلیم است و این قلب، خیلی ارزش دارد، چون وصل به نور علم است.
لذا در این آیه قرآن:
«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتينَ»،
امر اللهِ حافظوا، برای ما یعنی چشم از نور محافظ قلب خودت، در دل شرایط، برنداری و مدام «عین شکری» باشی تا وجودت در افق نورانی بهشت، محفوظ باقی بماند.
این درک قبض و بسط نور قلب میشه نور هدایت آشکار:
«طريقٌ‏ حافظٌ: راه روشن و آشكار».
«فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً».
«يَا كُمَيْلُ 
اَلْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ اَلْمَالِ
اَلْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ اَلْمَالَ
،
كميل!
علم و دانش بهتر از مال است
زيرا دانش تو را نگهبان و حافظ‍‌ است و اما تو بايد مال را نگهبانى كنى».

[حفظ – قبض و بسط]
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» و «اللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ»:
وقتی نور خدا به قلبت بنگرد، دل تو نورانی می‌شود، و همین نور است که از آن لحظه، قلبت را از افتادن در دامِ اندیشه‌های تاریکی—مثل حسادت—حفظ می‌کند.
در چنین حالتی، انگار آن‌به‌آن، رزق نورانی و علمِ تازه، از جانب ربّ مهربان، به دلت واریز می‌شود.
این همان علمی است که امام صادق علیه‌السلام فرمود:
«العِلمُ ما يُحدِثُ بِاللَّيلِ وَ النَّهار»؛
علم، چیزی است که در دل شب و روز، تازه می‌شود و به دلِ اهلش الهام می‌گردد.
وقتی نور، قلب را قبض یا بسط می‌دهد، تو با مشاهده روشنایی یا تاریکی دل، می‌فهمی راهی که در آن هستی، راه هدایت است یا انحراف.
این تشخیص، بزرگ‌ترین دارایی قلب سلیم است.
قلبی که «وصل به نور علم» است، دلِ بسیار گران‌قیمتی‌ست.
پس در آیۀ شریفه:
«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطىٰ وَ قُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ»
وقتی خداوند می‌فرماید «حافِظُوا»، یعنی:
چشمت را از نورِ محافظِ قلبت برندار!
در دلِ شرایط سخت و پیچیده، نور را گم نکن…
و مدام «عَینٌ شَکری» باش!
یعنی نگاهی داشته باش که پیوسته در حال شکرگزاری از هدایت است؛
تا وجودت، در افق نورانی بهشت، محفوظ بماند.
این درکِ عمیق از «قبض و بسط نور قلب»،
خودش می‌شود همان راه هدایت آشکار:
«طَرِيقٌ حافِظٌ»؛ راهی روشن و نگهدار.
و آنگاه که دل لرزید، و خوفی از تباهی در جان افتاد،
نجوای آیه، در دل بلند می‌شود:
«فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً»
خداوند، بهترین نگهبان است…

امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز، به زیباترین شکل، این حقیقت را به کمیل آموخت:
«يَا كُمَيْلُ، اَلْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ اَلْمَالِ»
علم، از مال بهتر است،
زیرا:
«اَلْعِلْمُ يَحْرُسُكَ، وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ»
این علم است که تو را محافظت می‌کند؛
اما مال، نیازمند نگهبان است…
پس نور علم،
که در قبض و بسط قلب مؤمن جاری‌ست،
نگهبان اوست در بیابان تاریک دنیا.
و قلبی که نور را حفظ کند،
خود، تبدیل به یک حافظ نور می‌شود.
و این مقام، همان مقامِ خلیفه‌ی خداوند است:
قلبِ نورانیِ حافظِ نور…

دلنوشته

قلبی که نور را حفظ می‌کند، خودش نوربان می‌شود…
اینجا، معنای «حفیظٌ علیم» فقط عنوانی برای یوسف نیست؛
بلکه مقصد دل مؤمن است.

[حفظ – قبض و بسط]

آن لحظه که فهمیدی نور می‌آید و می‌رود،
که گاهی سینه‌ات گشاده است و گاهی تنگ،
که ناگهان قلبت سبک می‌شود و بعد سنگین…
این بازی نیست.
این نسیم نیست.
این زبان نور است که با دلت سخن می‌گوید.

«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»
«اللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ»

وقتی رب، به دل نگاه کند، نور می‌ریزد؛
و دل، در سایه این نور،
از تاریکی حسد، از زهر تکبّر،
از فریب تمنّای نفس،
حفظ می‌شود.

رزق نور، رزق دائمی است؛
نه مثل گندم که فاسد شود،
نه مثل مال که دزد ببرد،
نه مثل نام که فراموش شود.

رزق نور، لحظه‌به‌لحظه می‌بارد…
«العِلمُ ما يُحدِثُ باللَّیل و النَّهار»
علمی که شب و روز تازه می‌شود،
علمی که از بیرون نمی‌آید،
از درون می‌جوشد.

آن‌به‌آن، دلت را خبر می‌کند:
– این راه، نور دارد؛ برو…
– آن انتخاب، تاریکی دارد؛ بایست…

این بصیرت لحظه‌ای،
این هشیاری قلبی،
اسمش عقل نیست…
اسمش نور است.

و این روشنایی،
با نماز فقط شروع نمی‌شود؛
با حفظ نماز شروع می‌شود:

«حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى»

یعنی چه؟
یعنی چشم از نورِ محافظ قلبت برندار!
میان توفان‌ها، نگاهت را گم نکن.
در دل فتنه‌ها، نگاهت را به قبله نور بدوز.

قلبی که شکرگزار لحظه‌های هدایت باشد،
«عَین شَکری» می‌شود —
نگاهِ سپاس، نگاهِ نور، نگاهِ اطمینان.

و این نگاه، تو را در افق بهشت نگه می‌دارد؛
افقی که نه غم دارد، نه حیرانی.

پس آن قبض و بسطی که گاهی می‌فهمی،
آن لبریز شدن بی‌دلیل،
آن بی‌حوصلگیِ ناگهانی،
آن اشتیاق بی‌نام،
آن اشک بی‌دلیل،
همه «پیام نور» است؛
که می‌گوید:
ای دل، حواست باشد… نور دارد حرف می‌زند!

و اگر لرزیدی و ترسیدی که مبادا بیفتی،
بگو:
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا
او بهترین نگهبان است.


امیر نور به کمیل گفت:

«اَلْعِلْمُ يَحْرُسُكَ»
علم نگهبان توست — نه تو نگهبان او.

تو محافظ نور نیستی؛
نور محافظ توست.

و چون نور، دلت را حفظ کند،
تو خودت می‌شوی حافظ نور:

– نه حافظ نام
– نه حافظ مقام
– حافظ حقیقت

و اینجاست که قلب،
مقام خلافت پیدا می‌کند:

قلبی که نور را حفظ کرد،
خود «محفظه نور» می‌شود،
و بعد «منبع نور».

این دل، دیگر دل نیست؛
این چراغ خداست روی زمین.

نه خاموش می‌شود،
نه خاموشی می‌پذیرد،
نه در شب‌ها می‌میرد،
نه در روزها فریب خورشیدهای دروغین را می‌خورد.

این دل،
دلِ حفیظ است…
دل علیم است…
دلِ ولیّ‌پذیر است…
دل خداست در خاک آدمی.

خوش به حال کسی که این نور را نگه دارد.
که قلبش، خزانه نور باشد،
و خودش، حافظ آن. ✨

مدعیان حسود، خودشونو حافظ میدونن!
اما این یوسف است که حفیظ علیم است!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۱ الى ۱۲]
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ (12)

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۴ الى ۵۷]
قالَ اجْعَلْني‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ (55)

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۶۳ الى ۶۶]
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ (63)
قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى‏ أَخيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (64)
وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغي‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَميرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسيرٌ (65)

مدعیانِ حسود، خود را حافظ می‌دانند… اما این یوسف است که «حَفِيظٌ عَلِيمٌ» است!
در داستان یوسف علیه‌السلام، «حفظ» به‌عنوان کلیدواژه‌ای پنهان و بسیار تعیین‌کننده، چندین بار تکرار می‌شود. این واژه نه‌فقط معنای نگهبانی ظاهری، بلکه در سطحی عمیق‌تر، نشان‌دهندۀ درک حقیقت، محافظت از نور، و امانت‌داری الهی است.

۱. اولین ادعای حفظ، از دهانِ حسودان می‌آید:
﴿أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ (یوسف:۱۲)
بگذار او را فردا با ما بفرستی تا خوش بگذراند و بازی کند، ما به‌راستی نگهبان اوییم!
این‌جاست که نقابِ حافظ بودن بر چهره‌ی کسانی می‌نشیند که در دل، آتش حسد دارند.
آنان که خود منشأ خطرند، خود را حافظِ یوسف معرفی می‌کنند!
این‌گونه، واژۀ «لَحافِظُونَ» در دهانِ دشمنانِ در لباس برادر، لوث می‌شود.
در واقع، این آیه نقطۀ آغاز یک خط فریب است:
ادعای حفظ، اما برای زمینه‌سازی خیانت.

۲. بار دوم، باز همان بازی است! اما پدر به حقیقت آگاه است:
﴿فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ (یوسف:۶۳)
بگذار برادرمان را با ما بفرستی تا سهم غلّه‌اش را دریافت کنیم. ما نگهبان اوییم.
﴿قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاّ كَما أَمِنتُكُمْ عَلى‏ أَخيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً﴾ (یوسف:۶۴)
گفت: آیا به شما اطمینان کنم درباره‌ی او، همان‌گونه که به برادرش اطمینان کردم؟!
خدا بهترین نگهبان است.
در این‌جا، حضرت یعقوب علیه‌السلام به بطن قضیه اشاره میکند.
او «حفظ» را از دست انسان‌های مدعی، به حفظ الهی واگذار می‌کند:
«فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً»
یعنی نه هر مدعی‌ای حافظ است… حافظ، کسی است که وصل به نورِ علم خداوندی است.

۳. و اما یوسف؛ اوست که حقیقتاً حفیظ است:
﴿اجْعَلْني‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾ (یوسف:۵۵)
این‌جا نقطه‌ی اوج است.
یوسفِ نورانی، پس از گذشتن از چاه حسد، زندان تهمت، و درس‌های شبانه‌روزی از خدای نور، حالا در جایگاهی ایستاده که می‌تواند ادعای حفظ کند، و حق دارد!
چرا؟
چون او نه‌تنها حافظِ خزائن زمین است، بلکه:
حافظِ اسرار الهی است.
حافظِ نور علم است.
و حافظِ دل‌هایی که به او پناه آورده‌اند.
او «حفیظ» است، چون «علیم» است.
و این همان نکتۀ کلیدی است:
حفظ بدون علم، ادعایی بی‌پایه است.
اما حفظی که از علم الهی آنلاین برخاسته، نوری است که محافظ جان‌ها می‌شود.

آنان که دلشان تاریک است، مدعی «حافظ بودن» می‌شوند؛
ولی دل‌هایشان محافظ نور نیست، بلکه زندان حسادت است.
فقط دلی که وصل به علم خداوندی است،
می‌تواند واقعاً «حفیظ» باشد؛
و چنین قلبی، قلب یوسف است…
و حافظ حقیقی،
نه آن‌که نگهبانی بر زبان دارد،
بلکه آن است که نور را حفظ می‌کند،
و خودش نگهدار دیگران می‌شود.
«العِلمُ يَحرُسُكَ»؛ علم، تو را نگه می‌دارد…
و آن علم، همان نوری است که از خزائن دل یوسف،
بر جهان می‌تابد.

دلنوشته

مدّعیانِ حسود، خود را «حافظ» می‌نامند؛
اما این یوسف است که «حَفِيظٌ عَلِيمٌ» است.

گفتند:
﴿أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾
لباسِ حفظ پوشیدند، امّا درونشان آتش حسد بود.
این‌گونه «لَحافِظُونَ» در دهانِ برادرانِ دشمن‌پوش، لوث شد؛
ادّعای حفظ، مقدّمۀ خیانت.

باز همان بازی تکرار شد:
﴿فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾
امّا پدر، چشمش به نور بود نه به نقاب‌ها:
﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً﴾
یعقوب علیه‌السلام «حفظ» را از دستِ مدّعیان گرفت و سپرد به خدا؛
یعنی: حافظِ حقیقی، وصلِ به نور است؛ نه اسیرِ تمنّا.

و آن‌گاه که یوسف گفت:
﴿اجْعَلْني‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾
حرف از انبارِ گندم نزد؛
حرف از خزائنِ معنا زد.
او «حفیظ» است چون «علیم» است؛
حفظِ بی‌علم، نقاب است؛
حفظِ برخاسته از علمِ الهیِ پیوسته و آنلاین، نورِ نگهدارِ جان‌هاست.

ای دل!
فریبِ «ما حافِظون»‌هایِ حسود را نخور؛
هر که از نور دور شد، زندانیِ حسد است—حتی اگر شعارِ حفاظت بدهد.
حافظ، آن است که نور را حفظ کند و با نور، دل‌ها را نگه دارد.

پس بگو:
یوسفِ من!
بر خزانه قلبم والی شو؛
که العِلمُ يَحرُسُكَ — علمِ تو مرا نگه می‌دارد،
و من اگر به تو سپرده شوم،
نه در چاه، گم می‌شوم،
نه در زندان، می‌میرم،
نه در تهمت، می‌شکنم.

مدّعیان، «حفظ» را فریاد می‌زنند؛
امّا تو، بی‌فریاد، حفظ می‌کنی.
تو حفیظی که علیم هستی؛
نورِ تو، محفظۀ دل من است.
و چون تو نگهبانی،
من—در میانِ طوفان‌ها—
محفوظ می‌مانم. 🌿✨

مطالعه آیاتی از قرآن که مشتقات واژه «حفظ» در آنها آمده، به علاقمندان توصیه می‌شود.

[سورة البقرة (۲): آية ۲۳۸]
حافِظُوا
 عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتينَ (238)

دلنوشته

خدا گفت:
«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطىٰ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ»

نگفت فقط نماز بخوان…
گفت حفظش کن!
نگاهت را، قلبت را، حالتت را، محضرت را.
نماز را حفظ کن یعنی نورِ ارتباطت را نگه‌دار؛
نخ اتصال قلب و آسمان را پاره نکن.

و نگفت فقط بایست…
گفت «قانتین» بایست!
قانت یعنی چه؟
یعنی شاگردی که روی حرف معلمش حرف نمی‌زند.

قانت یعنی: رو حرف خدا حرف نزن!
یعنی وقتی نور سخن گفت، سکوت کن.
وقتی هدایت آمد، مجادله نکن.
وقتی حکم رسید، راه‌های فرعی را جمع کن.
وقتی معلم گفت «این مسیر نور است»،
تو نگو «ولی من فکر می‌کنم…».

در مدرسه نور،
دانش‌آموزی که به خود تکیه کند، سقوط می‌کند؛
و آن که تسلیم نور است، صعود می‌کند.

حفظِ نماز یعنی:
حفظِ آن حالتِ تسلیم در دل.
حفظِ آن تمرکز نورانی که می‌گوید:
ای دل! تو استاد نمی‌خواهی، تو نور می‌خواهی.

پس قانت بودن، فقط ادب زبانی نیست؛
ادبِ قلبی است.

قلبی که میان فرمان الهی و خواهش خود،
طرف نور را می‌گیرد.

قلبی که وقتی راه روشن شد،
دیگر دنبال توجیه تاریکی نمی‌رود.

قلبی که می‌داند:
اگر روی حرف نور حرف بزنی،
نور می‌رود؛
و اگر تسلیم باشی،
نور می‌ماند و نگه می‌دارد:
«فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً»

پس حفظِ نماز یعنی
حفظِ نور، حفظِ جهت، حفظِ تسلیم.

و آن «صلاة الوسطى»،
همان نقطه‌ تعادل قلب است؛
جایی که قلب نه به افراط تاریکی می‌افتد،
نه به تفریط نفس.

و قانت یعنی:
شاگردی که قلبش از نور دستور می‌گیرد،
نه از تمنّا.

ای دل…
اگر می‌خواهی محفوظ بمانی،
رو حرف خدا حرف نزن.
در محضر نور، خاموش باش،
تا نور در تو سخن بگوید…
و تو بشوی آن دلِ محفوظ،
که خدا خودش نگاه می‌داردش. ✨

[سورة البقرة (۲): آية ۲۵۵]

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ (255)

[سورة النساء (۴): آية ۳۴]
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ‏ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً (34)

[سورة النساء (۴): الآيات ۸۰ الى ۸۱]
مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً (80)

دلنوشته

هر که از رسول فرمان برد،
در حقیقت، از خدا فرمان برده است.
این قانون نور است؛
قانون محفظۀ نور.

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»

یعنی اگر دل تو تسلیم نورِ معلم ربانی شد،
تسلیم خدا شده‌ای.
نه به خاطر شخص او،
بلکه به خاطر نوری که او می‌آورد،
به خاطر راهی که او نشان می‌دهد،
به خاطر قبض و بسطی که او برای قلبت ترجمه می‌کند،
به خاطر آن نگاه آسمانی که تو را می‌گیرد و بالا می‌برد…

اما گوش کن—
قرآن پرده را کنار می‌زند و چهره دو گروه را نشان می‌دهد:

اهل تسلیم
و
اهل تظاهر

دسته‌ای می‌گویند:
«طاعَةٌ»… ما مطیعیم، ما اهل حفظیم، ما همراهیم…
اما همین که بیرون می‌روند،
شبانه، در پشت پردهٔ دلشان، نقشه‌ای دیگر می‌کشند:

«بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ»

زبانشان با توست؛
دلشان با تمنّا،
گامشان با نور؛
نیت‌شان با سایه.

این‌ها همان‌هایی هستند که می‌گویند «ما حافظیم»
و در دل، شمشیر خیانت را صیقل می‌دهند.

این‌ها همان شاگردانی‌اند که «طاعة» را فریاد می‌زنند،
اما در خلوت، روی حرف معلم می‌زنند.
همان‌هایی که یوسف را با قسم و وعده بردند،
و در چاه انداختند.
همان‌هایی که «ایمان» گفتند،
اما در شب عاشورا، دفن نور را تدبیر کردند.

و ببین پاسخ خدا چیست:

«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ»
از آن‌ها رو برگردان.
نور، وقت برای تاریکی‌های دوچهره تلف نمی‌کند.

«وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»
بر نور تکیه کن، نه بر ادعاها.

«وَكَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا»
خدا کافی‌ست…
در حفظ دل تو، در رسوایی نیت آن‌ها، در نگه‌داشتن مسیر نور.


پس ای دل!
حفظ یعنی همین:
نه فقط گفتن «طاعة»،
بلکه وفاداری در خلوت.

حافظ نور کسی‌ست که در تاریکی شب،
دلش زیر نور مانده باشد.

که وقتی وسوسه تمنّا سر بلند می‌کند،
نهان و آشکار، دستش را از نور جدا نکند.

و اگر کسی گفت «ما حافظیم»،
ببین نور تأیید می‌کند یا نه؛
که نور هرگز فریب نمی‌خورد.

یوسف را مدعیان بردند،
اما خدا حافظ بود.
حسودان نقشه کشیدند،
اما قلم نور از آن‌ها بلندتر نوشت.

پس بگو با یقین:

اگر نور کنارم باشد،
نه چاه مرا می‌بلعد،
نه زندان مرا خاموش می‌کند،
نه تهمت مرا می‌شکند.

نور حفظ می‌کند…
نه ادعا.

و وای به حال دلی که بگوید «طاعة»
اما در شبِ نیت‌ها، نور را دفن کند…

ای دل، قانت باش—
رو حرف خدا حرف نزن.
بگذار نور، حافظ تو باشد. ✨

[سورة المائدة (۵): آية ۴۴]

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي‏ ثَمَناً قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44)

دلنوشته

نور، از همان آغاز، امانتی بود در دست دل‌های بزرگ…
و خدا فرمود:

«إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدىً وَ نُورٌ»

کتاب، فقط حکم نبود؛
کتاب، نور بود.
و پیامبران، نه نگهبان قانون، که نگهبان نور بودند.
آن‌ها کتاب را حفظ کردند، چون نور را فهمیدند؛
چون به نور تسلیم بودند، نه به سایه‌ی نفس.

و خدا گفت:

«وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ»

ربّانیون یعنی چه؟
یعنی آنان که دلشان رنگِ ربّ گرفته…
دلشان شکل نور گرفته،
چشمشان شکل حقیقت،
نَفْسشان شکسته در برابر آسمان.

«استُحْفِظُوا» یعنی:
کتاب را به آنان سپردیم؛
آن‌ها را مسئول حفظ نور کردیم.
حافظ بودن، لقب نبود؛
امتحان بود.
امانت بود.
ریسمانی بود میان آسمان و دل.

ولی همه وفا نکردند…

بعضی‌ها کتاب را گرفتند،
اما نور را نگه نداشتند.
حرف‌ها را حفظ کردند،
اما دل را با نور پر نکردند.
حکم صادر کردند،
اما از نور حکم نداشتند.

و خدا هشدار داد:

«فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ»

حافظ واقعی نور،
از نگاه مردم نمی‌ترسد،
از از دست دادن محبوبیت نمی‌ترسد،
از تنهایی در راه حق هراسی ندارد؛
فقط از خاموش شدن نور در دل می‌ترسد.

و فرمود:

«وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَناً قَليلاً»

آه…
چقدر کوتاه‌اند کسانی که نور را می‌فروشند
تا سایه بخرند!
برای ثمن قلیل،
برای تمنّاهای ناچیز نفس،
برای چند لحظه احترام ظاهری،
برای دستی به نشانه تحسین،
برای جایگاهی در نگاه مردم…

نور را فروختند.

و نتیجه؟

«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»

نه کافرِ بی‌دین،
بلکه کافرِ بی‌نور.
کسی که نور را دید و نپذیرفت؛
که حافظ نبود، مدّعی بود؛
که امانت نور را گرفت
و به تمنّاهای ظریف نفس باخت.


ای دل…
همیشه کسانی بوده‌اند که کتاب را می‌خوانند،
اما چراغ را خاموش نگه می‌دارند؛
حکم می‌کنند،
اما با سایه، نه با نور؛
می‌گویند «ما حافظیم»
اما نور را در چاه می‌اندازند.

تو از آنان مباش.
ربّانی باش؛
نه ظاهری، که نوری.
حافظِ آیه باش، نه حافظِ ادعا.
بکوش که نور در تو بماند،
نه کلمات بی‌جان.

چون خدا هنوز به دل‌های عاشقش می‌گوید:

«فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ»
از مردم به وحشت نیفت،
دل را تنها به هیبت نور من بسپار…
نگاهت را از خلق بردار،
و به نور من بسپار… ✨

چرا که اگر نور را نگه داری،
من هم دل تو را نگه می‌دارم…
و اگر تو حافظِ نور باشی،
من حافظِ توأَم. ✨

[سورة المائدة (۵): آية ۸۹]
لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في‏ أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89)

دلنوشته

خداوند نگاه می‌کند نه به لغزشِ زبان،
که به عهدِ دل

فرمود:
«لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في‏ أَيْمانِكُمْ»
قسم‌های بی‌فکر، هیجانات لحظه‌ای،
حرف‌هایی که از دهان می‌پرد اما از قلب نمی‌آید—
آن‌ها ملاک نیستند.

اما…
«وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ»
به آن عهدی که در دل گره زدی، مؤاخذه می‌شوی؛
به آن لحظه‌ای که نور را انتخاب کردی و گفتی:
«خدایا، من از تو جدا نمی‌شوم.»
به آن نگاه، آن بغض، آن سجده‌ی نیمه‌شب،
آن کلمه زیر لب: «ترکم نکن…»

همان جا،
تو پیمان میان خودت و نور بستی.
و خدا می‌گوید:
اگر عهد شکستید، جبران کنید… تطهیر کنید… بلند شوید…
چون قلبی که عهد می‌بندد،
قلبِ انتخاب شده است.

و بعد، فرمان رسید:
«وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ»

ای دل،
نه فقط نماز را حفظ کن،
نه فقط نور را،
بلکه پیمانت را هم حفظ کن.

آن عهدی که با یوسف بستی؛
آن قولی که دادی:
«کنار نور می‌مانم،
دل را محفظه نور می‌کنم،
بر نمی‌گردم به چاه تمنّا.»

ای دل، مبادا عهدت فقط روی زبان باشد.
مبادا مثل آن‌ها باشی که گفتند «طاعةٌ»
و در تاریکی شب،
راه دیگری انتخاب کردند.

خدا قسم‌ های بی‌فکر را نمی‌گیرد،
اما عهدهای نورانی را سخت می‌گیرد؛
چون این عهد،
پیمانِ رشد توست،
پیمانِ نور گرفتن توست.

پس حفظ کن!
نه از ترس، که از عشق؛
نه از اجبار، که از شوق؛

حفظ کن آن لحظه‌ای که گفتی:
«خدایا، دلم را نگه‌دار.»

حفظ کن آن اشک،
آن شعله،
آن سرفرود آوردن در برابر نور،
آن لحظه‌ای که حس کردی دستت را گرفتند.

و اگر لغزیدی؟
بازگرد.
جبران کن.
نور صبر دارد برای کسی که صادق است.

«لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

این حفظ عهد،
شکر است؛
نه شکر زبانی،
بلکه شکر قلبی:
یعنی نور را ارزان نمی‌فروشم.

ای دل،
اگر عهد با نور بستی،
فراموش نکن:
نور هم با تو عهد بسته…
تو را تنها نمی‌گذارد؛
حتی اگر زمین بخوری،
دستت را می‌گیرد…
به شرط آن‌که قولت را فراموش نکنی.

عهدت را حفظ کن؛
چون هر عهدی که حفظ شود،
نورش بیشتر می‌شود… ✨

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۶۱ الى ۶۲]

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (61)

[سورة الأنعام (۶): آية ۹۲]
وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ‏ (92)

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۰۴ الى ۱۰۵]
قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ (104)

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۰۶ الى ۱۰۷]
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ (107)

[سورة التوبة (۹): الآيات ۱۱۱ الى ۱۱۲]
التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ‏ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (112)

[سورة هود (۱۱): الآيات ۵۰ الى ۶۰]
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَفيظٌ (57)

[سورة هود (۱۱): الآيات ۸۴ الى ۹۵]
بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ (86)

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۱ الى ۱۲]
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ (12)

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۴ الى ۵۷]
قالَ اجْعَلْني‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليمٌ (55)

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۶۳ الى ۶۶]
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ (63)
قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى‏ أَخيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (64)
وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغي‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَميرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسيرٌ (65)

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۸۱ الى ۸۷]
ارْجِعُوا إِلى‏ أَبيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ‏ (81)

[سورة الرعد (۱۳): الآيات ۸ الى ۱۱]
لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ‏ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (11)

[سورة الحجر (۱۵): الآيات ۶ الى ۱۸]
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ (9)
وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ (17)

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۳۱ الى ۳۵]
وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ (32)

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۸۱ الى ۸۶]
وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظينَ‏ (82)

[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۱ الى ۱۱]
وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ‏ (5)
وَ الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ‏ (9)

[سورة النور (۲۴): الآيات ۳۰ الى ۳۱]
قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى‏ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ (30)
وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ‏ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني‏ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني‏ أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)

[سورة الأحزاب (۳۳): الآيات ۳۲ الى ۳۵]
إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ‏ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ‏ وَ الذَّاكِرينَ اللَّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً (35)

[سورة سبإ (۳۴): الآيات ۲۰ الى ۲۵]
وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها في‏ شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَفيظٌ (21)

[سورة الصافات (۳۷): الآيات ۱ الى ۱۰]
وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7)

[سورة فصلت (۴۱): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في‏ يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (12)

[سورة الشورى (۴۲): الآيات ۶ الى ۱۰]
وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ (6)

[سورة الشورى (۴۲): الآيات ۴۶ الى ۵۰]
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ (48)

[سورة ق (۵۰): الآيات ۱ الى ۵]
قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ (4)

[سورة ق (۵۰): الآيات ۳۱ الى ۴۰]
هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفيظٍ (32)

[سورة المعارج (۷۰): الآيات ۱۱ الى ۳۵]
وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ‏ (29)
وَ الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ‏ (34)

[سورة الانفطار (۸۲): الآيات ۱ الى ۱۹]
وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ‏ (10)

[سورة المطففين (۸۳): الآيات ۱۸ الى ۳۶]
وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظينَ‏ (33)

[سورة البروج (۸۵): الآيات ۱ الى ۲۲]
في‏ لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

[سورة الطارق (۸۶): الآيات ۱ الى ۱۷]
إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ (4)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی