دکتر محمد شعبانی راد

کوتاهی در حقِّ نورِ یوسف؛ آغازِ فاصله از حریمِ امنِ الهی! وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ!

Neglecting the Light of Yusuf — The Beginning of Separation from the Divine Sanctuary!
“وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ”
(“And before this, you neglected Yusuf.” — Surah Yusuf 12:80)


When a heart turns away from its guiding light, it begins to drift — slowly, quietly — from the sanctuary of divine safety. This is the timeless story behind the verse:
“And before this, you neglected Yusuf.”

It is not merely the story of a people who wronged a prophet, but of every soul that has ever betrayed its own source of illumination.

The “neglect” (tafrīt) mentioned here is not a simple mistake; it is a spiritual failure — a refusal to recognize and honor the divine teacher sent to awaken the heart. When envy clouds the inner eye, the light of guidance appears ordinary, and the heart, deceived by its own ego, distances itself from the very mercy meant to save it.

Neglecting the light of Yusuf means neglecting the voice of the divine mentor within — the inner messenger of truth and compassion. And once that connection fades, a person leaves the ḥarīm al-amn al-ilāhī — the safe and sacred boundary where the soul lives in harmony with divine order.

In every age, the story repeats: the true light is near, yet the majority follow its imitation. They carry signs of light but walk into darkness, while only a few lift their gaze toward the real sun.

To recognize the Light of Yusuf is to return to the divine center — to the stillness, safety, and mercy that lie in the heart of every sincere seeker.

🌤️ “O Lord, do not let me be among those who neglect Your light and lose the sanctuary of Your presence. Let me be among those who, when they see the Yusuf of their time, bow their hearts in recognition and love.”

«فرط» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«الفارط: المتقدّم السابق»
«فرس فرط: تسبق الخيل»
«بِئْرٌ فُراطَةٌ: چاهى كه براى همه قابل استفاده است و نيز به معناى پول فلزى مى‏‌باشد.»
«الفُرَاطَة: آبى كه بين چند محل يا دهكده مشترك باشد و هر كس زودتر به سوى آن رود از آن او باشد.»
«فرط» در معنای ممدوح نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور است که برای ما میشه اون معنای اسم فرط: «الفرط: المتقدّم في طلب الماء» که نباید نسبت به آن افراط و تفریط نماییم.
در واقع این نور علم، همان حدود الهی تعریف شده برای ماست که نباید از این حدود، خارج شویم «الخروج عن الحدّ المعيّن في العرف» چه بر وجه افراط و چه بر وجه تفریط! یعنی نه زیاده‌روی از حدود مشخص الهی و نه کم گذاشتن در این محدودۀ شرح وظایف تعیین شده.
[إفراط – تفريط]:
(فرّط في الأمر تفريطا: قصّر فيه و ضيّعه.
و أفرط إفراطا: أسرف و جاوز الحدّ.)
مفهوم تکلمات شیطان اینه که نسبت به «فرط» یا دچار افراط بشیم یا تفریط!
این فرط یعنی این سابق در ایمان، برای ما میشه میزانی برای انجام تکالیف روزمره که نسبت به این میزان، نباید افراط و تفریط نماییم.
+ «أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ»

«کوتاهی در حقّ نور، آغازِ جدایی از حریمِ الهی است! وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ!»
«هرکه در حقّ نورش کوتاهی کند، از حصنِ ولایت بیرون می‌افتد! وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ!»
«فرطِ حسادت، انسان را از حریم نور بیرون می‌راند! وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ!»
«کوتاهی در حقّ نور؛ آغازِ سقوطِ حسد! وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ!»
کوتاهی در حقِّ نورِ یوسف، آغازِ جدایی از حریمِ امنِ الهی است؛ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ.»
«کوتاهی در حقِّ نورِ یوسف؛ آغازِ فاصله از حریمِ امنِ الهی. وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ»
«فرطِ حسد در حقِّ نورِ یوسف، آغازِ جدایی از حریمِ امنِ الهی است. وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ.

«بِئْرٌ فُراطَةٌ»
«فرس‏ فُرُطٌ»
عقل فارط: عقل غالب بر هوای نفس نور علی نور
فرط: نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور است.
«الفَرْطُ: العلم المستقيم يهتدى به»
وَ مَنْ فَرَّطَ فِيَّ فَقَدْ فَرَّطَ فِي اللَّهِ
وَ رَسُولُ اللَّهِ فَرَطِي وَ أَنَا فَرَطُ شِيعَتِي
وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ:
معنای ممدوح واژۀ فرط
أنا فرطكم على الحوض
حسود نسبت به نورش کوتاهی میکنه و از حریم نورانی خودش خارج میشه!
وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ!
این مورد : معنای مذموم واژۀ فرط است.
+ «فسق»
نور، قابل استفاده برای همه!
«الفُرَاطَة: آبى كه بين چند محل يا دهكده مشترك باشد و هر كس زودتر به سوى آن رود از آن او باشد.»
«بِئْرٌ فُراطَةٌ: چاهى كه براى همه قابل استفاده است و نيز به معناى پول فلزى مى‏‌باشد.»
«الْفَارِطُ إلى الماء، أي: المتقدّم لإصلاح الدّلو»
عمل به علم آل محمد ع «الْفَارِطُ» باید موجب غلبه عقل ما بر هوای نفس ما باشد:
« الماء المتقدّم لإصلاح الدّلو »
ولی همه می خواهند بدون آن و با ملاک و میزان هوای نفس خود به دلخواهها و تمناهایشان برسند.
نفس باید مصلی و دومی نور عقل باشد و عقل باید دومی نور سابق باشد.
ولی غالبا عقل مغلوب، و هوای نفس غالب بوده و اول تصمیم‌گیرنده قلب می‌باشد و لذا ثمری جز تضییع عقل نخواهد داشت.
عاقل از عاقلتر از خود تبعیت می‌کند و این سلسله ادامه پیدا می‌کند تا به عاقلترین فرد که صاحب نور است برسد. در واقع کسی که عِلماً و عَملاً زودتر «و تاویلاً نزدیکتر» به آل محمد ع باشد، او عاقلتر و لذا او «فرط» است: «أَنَا فَرَطُ شِيعَتِي»، «عقل پیشتاز»، «گره پیشاهنگ».
+ «انا … اول، المسلمین … المومنین»
از آل محمد ع پیشتاز بودن موجب هلاکت است و این کاری بود که برادران یوسف ع در حق آن بزرگوار انجام دادند «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ».
فَرَطَ فَرْطاً فِى الأَمْر: در آن كار كوتاهى نمود و فرصت را از دست داد.
اگر نسبت به آل محمد ع بشتابي و پيشدستى نمایی، فرصت اصلاح و تربیت را از دست می‌دهی، سعی در غلبه و چیرگی بر رای و نظر عاقلتر از خود چه بلایی به سر می‌آورد؟!
قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فيها
ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ
وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ
وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً
وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ
قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى‏.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ‏ في‏ جَنْبِ اللَّهِ.

+ بحار 2 باب 22
أن لكل شي‏ء حدا و أنه ليس شي‏ء إلا ورد فيه كتاب أو سنة و علم ذلك كله عند الإمام‏
الآيات
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۳۸ الى ۳۹]:
«ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ»
«ما هيچ چيزى را در كتاب [لوح محفوظ] فروگذار نكرده‏‌ايم.»

عقل پیشتاز در مسیر نور یا فرصتِ ازدست‌رفته در مسیرِ حسد!
وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ!


معناشناسی لغوی

واژۀ «فَرَطَ» در لغت عربی به دو چهرۀ متضاد معنا می‌شود:
در معنای ممدوح، از ریشۀ «التقدّم و السبق» است؛ یعنی پیشی گرفتن برای رساندن خیر،
و در معنای مذموم، از ریشۀ «التقصير و التضييع»؛ یعنی کوتاهی، غفلت، یا افراط از حدّ.

در فرهنگ‌های لغوی می‌خوانیم:
«الفارط: المتقدّم السابق»
«فرسٌ فَرِط: تسبق الخيل»
«الفُرَاطَة: الماءُ المشتركُ بين القُرى، من سبق إليه شَرِبَ»
«فَرَّطَ في الأمر تفريطاً: قصّر فيه و ضيّعه»
«أفرط إفراطاً: أسرف و جاوز الحدّ»

از همین ریشه، واژۀ إفراط به معنای زیاده‌روی و تفریط به معنای کوتاهی از حدّ آمده است.
بنابراین «فرط» از نظر قرآنی به دو جهت قابل تفسیر است:
یا به‌عنوان «نور سابق» در هدایت،
و یا به‌عنوان «ضیاع فرصتِ درک نور».


فرط در معنای ممدوح: «نورِ پیشتاز»

در معنای ممدوح، «فرط» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است؛
نوری که در مسیر هدایت، پیشتاز و راه‌گشا است.
الفَرْطُ: العلمُ المستقيمُ يُهتَدى به
یعنی علمی راست و مستقیم که به‌وسیله‌ی آن راه هدایت شناخته می‌شود.

در احادیث آمده است:
رَسُولُ اللَّهِ فَرَطِي وَ أَنَا فَرَطُ شِيعَتِي، وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ.
پیامبر پیشتاز ماست، و ما پیشتاز پیامبرانیم، و من پیشتاز شیعیانم.

و نیز:
أنا فَرَطُكُم على الحوض.
من پیشاهنگ شما در کنار حوض کوثرم.

در این معنا، «فرط» یعنی معلم ربانی‌ای که پیش از دیگران برای اصلاح دلو (قلب) به‌سوی آب حیات می‌رود تا نور علم را از چاه ولایت بالا آورد و جان‌های تشنه را سیراب کند.
این عقلِ پیشتاز، همان «عقل فارط» است؛ عقلی که بر هوای نفس غلبه دارد و زمام دل را در دست نور می‌سپارد.
پس «فرط» مظهر پیش‌قدمی در ایمان و معرفت است، بی‌آن‌که از حدّ ولایت تجاوز کند.


فرط در معنای مذموم: «کوتاهی در نور»

اما در معنای مذموم، «فرط» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
یعنی از دست دادن فرصت درک نور،
کوتاهی در حق معلم ربانی،
و خروج از حدود شرح‌وظایف الهی.

قرآن کریم از زبان برادران یوسف (ع) چنین می‌فرماید:
وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ
شما پیش‌تر دربارۀ یوسف کوتاهی کردید!

اینجا «فرط» یعنی بی‌توجهی به نور یوسف (ع)، که تجلی «نور الولایة» در میان آنان بود.
حسادت، سبب شد که در حق او «تفریط» کنند و از حریم نور خارج شوند.

و در آیۀ دیگر می‌فرماید:
يا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فيها
ای وای بر ما، که در آن کوتاهی کردیم!

و نیز:
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً.
از کسی فرمان مبر که دلش را از یاد ما غافل کرده‌ایم، و از هوای نفسش پیروی می‌کند، و کارش سرشار از افراط است.

در این مرتبه، انسان یا در افراط غرق می‌شود (پیشی‌گرفتن از نور)،
یا در تفریط می‌ماند (کوتاهی در اطاعت از نور).
هر دو، خروج از حدّ «الميزان» است:
أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ.


تبیین نورانی

«فرط» در حقیقت میزانِ تعادل میان عقل و نفس است.
نفس، دلو است و عقل، ریسمان آن.
اگر دلو بی‌ریسمان باشد، در چاه حسد می‌افتد؛
و اگر عقل از نور ولایت تغذیه نکند، در تاریکیِ گمان خاموش می‌شود.

اهل نورِ عاقل، از عاقل‌تر تبعیت می‌کند،
و این زنجیره‌ی عقول نورانی ادامه دارد تا به «عاقل‌ترین»، یعنی صاحب نور ولایت برسد.
اما حسود، می‌خواهد از معلم خود پیشی بگیرد و بدین سبب فرصت تربیت را از دست می‌دهد.
این همان معنای آیه است:
وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ.


  • «فرط» در مسیر نور، یعنی پیشاهنگی در ایمان و خدمت،
    اما با حفظ تعادل و حدود الهی.

  • «فرط» در مسیر حسد، یعنی کوتاهی در درک نور، یا زیاده‌روی در تمنا و هوای نفس.

  • اهل نور، از «چاه فُراطَة» سیراب می‌شوند؛
    همان چاهی که آبش برای همه مهیاست،
    ولی بهره‌مندان واقعی، کسانی‌اند که زودتر و با دلو عقل به سویش می‌روند.


💫 دلنوشته

هر دل، چاهی از آب حیات است…
اما تا وقتی دلو عقل را با ریسمان ایمان پایین نفرستی،
آب بالا نمی‌آید.
حسود، دلو را می‌شکند و از چاه بیرون می‌ماند،
ولی اهل نور، دلو را اصلاح می‌کند، صبورانه طناب را می‌تاباند
و زودتر از همه به آب می‌رسد.
او همان «فارط» است؛ پیشتاز در فهم نور،
بی‌آن‌که از حدّ ولایت، افراط یا تفریط کند.
و آن‌گاه صدای نوری می‌آید که می‌گوید:
«أنا فَرَطُكُم على الحوض!»
یعنی من پیشاهنگ شما در سرچشمۀ حیاتم…

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۳۱ الى ۳۲]
قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُون (۳۱)
وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۳۲)

«فرط» در آیینۀ حسرت قیامت و بازی‌های دنیا

[الأنعام ۶: ۳۱–۳۲]
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ… قالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا…
وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ… أَفَلَا تَعْقِلُونَ

1) «لقاءُ الله» و صورتِ نهاییِ «فرط»

تکذیبِ «لقاءِ الله» یعنی انکارِ مقصد نورانیِ حرکتِ دل؛ دلی که باید به دیدارِ آثار نورِ ولایت و ثمرۀ عملش برسد. وقتی مقصد انکار شد، میزان از دست می‌رود و آدمی یا جلو می‌زند (افراط) یا عقب می‌ماند (تفریط). نتیجه؟ روزِ آشکارشدنِ حقیقت، فریاد می‌زند:
«يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا»؛
یعنی حسرت بر فرصت‌های از دست‌رفتهٔ درک نور، بر تبعیت‌نکردن از «فرطِ نورانی»—معلم ربانیِ پیشتاز.

2) «يحملون أوزارهم»؛ بار افراط و تفریط بر دوش

قرآن می‌گوید: «وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ»؛
گویی هر تصمیمِ افراطی/تفریطی، گره‌ای است که بر طنابِ دلو (قلب) افتاده و پایین‌رفتنِ آن را به چاهِ ولایت دشوار می‌کند. امروز، این گره‌ها سبک و معمولی به نظر می‌آید؛ فردا، بار می‌شود. «وزر» جمع می‌شود، چون هر خروج از میزان، دومیِ نفس را بر عقل تحمیل می‌کند و عقلِ فارط (پیشتاز) را به حاشیه می‌برد.

3) دنیا؛ وقتی «لعب و لهو» می‌شود

«وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ» وقتی است که دل از «نورِ میزان» جدا شده؛
لعب یعنی مشغول‌شدن به صورت‌ها بدون معنا،
لهو یعنی سرگرمیِ منصرف‌کننده از مقصد.
اما همین دنیا، اگر زیر پرچم «فرط» (پیشتازِ نور) قرار گیرد، به مزرعهٔ آخرت بدل می‌شود: هر کار، دانه‌ای در چاهِ ولایت می‌افتد و آبِ حیات بالا می‌آید.

4) «أفلا تعقلون»؛ دعوت به عقلِ فارط

پرسشِ قرآنی، تلنگر به عقلِ فارط است:
آیا عقل را—که باید پیشاپیشِ نفس حرکت کند—به میدان آورده‌ای؟
اگر عقل پیشتاز شد، افراط و تفریط فرو می‌ریزد؛ زیرا عقلِ موصوف به نور، هم «حدّ» را می‌شناسد و هم «وقت» را؛ نه جلو می‌زند از ولایت، نه از قافلهٔ نور عقب می‌ماند.


تمرین‌های عملی برای ترکِ «فرطِ حسدی» و احیای «فرطِ نورانی»

  1. میزانِ روزانهٔ نور
    هر روز کارهایت را در «میزان» بگذار: یک نیت، یک کلام، یک عمل. بپرس: «آیا در تبعیت از معلمِ ربانی است یا زیر پرچمِ تمنّا؟» اگر ذیل تمنّا بود، همان‌جا اصلاح کن.

  2. ذکرِ اصلاحِ دلو
    مدام از خدای مهربان اصلاح قلبت رو با کمک نور ولایت بخواه:
    «اللهم أصلِحْ قلبي بحبلِ عقلٍ على نورِ ولايتك.»
    این یادآوری، ریسمانِ عقل را به دلوِ نفس گره می‌زند تا در چاهِ ولایت رها نشود.

  3. پیمانِ تبعیت از پیشتاز
    قبل از تصمیم‌های حساس بنویس: «از عاقل‌تر تبعیت می‌کنم تا به عاقل‌ترین—صاحب نور—برسم.» این جمله، جلوی «پیش‌دستیِ حسودی» را می‌گیرد و فرصتِ تربیت را نگه می‌دارد.


  • تکذیبِ لقاء ⟶ بی‌مقصدیِ نورانی

  • لعب و لهو ⟶ فراموشیِ میزان

  • افراط/تفریط ⟶ «أمرُهُ فُرُطاً»

  • حسرتِ قیامت ⟶ «يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا»

راه نجات: عقلِ فارط در تبعیت از فرطِ ولایت؛ همان «أنا فرطكم على الحوض».


دلنوشته

پروردگارا!
مبادا روزی برسد که من باشم و بارِ گره‌های طنابم…
گره‌هایی که با تمنّا افتاد و با حسد سفت شد.
به حرمتِ فرطِ نور—آن پیشتازِ مهربان—
دلوِ دلم را به دستِ عقلِ روشن بسپار
تا از چاهِ ولایت، آبِ حیات بالا آید؛
و فردای من، نامش «حسرت» نباشد.

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۳۸ الى ۳۹]
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ
ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (۳۸)
وَ الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ 
مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (۳۹)

«فرط» در آینهٔ کتاب، اُمَم، و صراط

[الأنعام ۶: ۳۸–۳۹]
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ
ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (۳۸)
وَ الَّذِينَ كَذَبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ
مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (۳۹)

۱) «أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ»: نظم اممیِ آفرینش و میزانِ «فرط»

قرآن حیات زمینی را «امّت‌وار» توصیف می‌کند؛ هر جنبنده و هر پرنده صاحب «نظم، نسبت و قانونِ» خاص خود است. پیامِ مشترک:

  • حرکتِ هدایت‌شده: هیچ حیاتِ سالمی بی‌میزان نیست.

  • مرز و حدّ: هر «امّت» در چارچوبِ حدّ خود شکوفا می‌شود.
    پس «فرطِ ممدوح» یعنی تقدّمِ هدایت‌مند در چارچوبِ حدّ؛ و «فرطِ مذموم» یعنی بیرون‌زدن از حدّ یا کوتاهی از حدّ.

۲) «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ»: «عدمِ تفریط» الهی و وظیفهٔ ما

خداوند دربارۀ «کتاب» (وحیِ مُبیّن و کتابِ تکوین) خبر می‌دهد که هیچ فروگذاری و کوتاهی رخ نداده است.
این گزاره معیار ماست:

  • طرفِ الهی: در «کتاب» چیزی کم نگذاشته‌اند؛ راه، میزان، نمونه‌ها و نشانه‌ها روشن است.

  • طرفِ انسانی: هر تفریط از جانب ماست: یا در فهمِ آیات، یا در تبعیت از «فرطِ نورانی» (معلم ربانی)، یا در به‌کاربستنِ میزان در ورکلایف روزانه.

نکتهٔ دقیق: تقابلِ «ما فَرَّطْنا» (نفی کاملِ کوتاهی از سوی خدا) با «ما فَرَّطْتُمْ» (اعتراف به کوتاهی از سوی انسان) بستر فهم واژه را کامل می‌کند:

  • الهی: نفی تفریط ⇒ کمالِ بیان و هدایت.

  • انسانی: اثبات تفریط ⇒ حسرتِ قیامت و خسران.

۳) «صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ»: فرجامِ فرطِ حسدی

تکذیبِ آیات، قلب را به سه پدیدار می‌کشاند:

  1. صممِ قلب: نشنیدنِ میزان؛

  2. بُکمِ زبانِ دل: نتوانستنِ بیانِ حق؛

  3. ظلمات: از دست دادنِ جهت.
    این سه‌گانه، صورتِ باطنیِ افراط/تفریط است: یا جلو زدن از نور، یا عقب ماندن از آن. نتیجۀ طبیعی‌اش گسیختنِ ریسمانِ عقل از دلوِ نفس و سقوط در چاهِ تمنّا است.

۴) «يُضْلِلْ/يَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»: نسبتِ هدایت و اختیار در آستانۀ «فرط»

قاعدهٔ قرآنی در این آیه:

  • هر که راهِ تکذیب و تمنّا را برگزیند، گمراهی نصیبش می‌شود؛

  • هر که زیر پرچمِ آیات و «فرطِ نورانی» (پیشتازِ هدایت) برود، بر صراطِ مستقیم قرار داده می‌شود.

پس «فرطِ ممدوح» پلی است میان «کتابِ بی‌تفریطِ الهی» و «قرارگرفتن بر صراط»؛ یعنی تقدّمِ عقلِ موصوف به نور، در تبعیت از معلم ربانی، با حفظِ حدّ و میزان.


کاربردهای عملی (ورکلایفِ میزان)

  • چک‌لیستِ اُمَم: پیش از کارهای کلیدی بپرس: «نسبتِ این کار با حدّ و قانون چیست؟ آیا از حدّ جلو زده یا از حدّ عقب مانده‌ام؟»

  • قاعدهٔ کتاب: برای هر مسئله، «آیه/حدیثِ میزان» یا «اصلِ نورانیِ راهنما» انتخاب کن و آن را بالای برگهٔ تصمیم بنویس: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ».

  • پرهیز از سه‌گانهٔ ظلمانی: اگر دیدی حرف حق در دل شنیده نمی‌شود (صمم)، زبانِ دل به حق نمی‌چرخد (بکم)، یا جهت‌ها تار می‌شود (ظلمات)، بدانی یکی از دو خروج رخ داده: افراط یا تفریط. فوراً به میزان برگرد.


  • جهانِ زنده «امّت‌وار» است؛ هر کدام بر میزان و حدّ.

  • «کتاب» از جانب خدا بی‌هیچ تفریط است؛ هر «تفریط» از جانب ماست.

  • تکذیبِ آیات، انسان را به «صمم، بکم، ظلمات» می‌کشاند؛ صورتی از «فرطِ حسدی».

  • راهِ برون‌رفت: فرطِ نورانی؛ تقدّمِ عقلِ موصوف به نور، در تبعیت از معلم ربانی، تا قرار گرفتن بر صراطِ مستقیم.

«ما فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ»؛
آیا رسول خدا(ص) در اعلام جانشین کوتاهی کرده است؟

پرسشِ محوری

وقتی خدای متعال می‌فرماید: «ما فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ» (انعام/۳۸)، یعنی در برنامۀ هدایت، هیچ کم‌گذاشتنی از سوی او رخ نداده است. پس آیا ممکن است در مهم‌ترین مسئلۀ امت پس از پیامبر(ص)—یعنی وصایت و خلافت—کوتاهی شده باشد؟

پاسخِ اصولی بر مبنای «فرط»

بر اساس منطق این مقاله، «تفریط» از جانبِ الهی و رسولی نامعقول است؛ تفریط از سوی دل‌های دچار حسد رخ می‌دهد.

  • در سوی خدا و رسول: عدمِ تفریط ⇐ ابلاغِ کامل، نصبِ روشن، اکمالِ حجت.

  • در سوی برخی انسان‌ها: تفریط/افراط ⇐ حسد، پیش‌دستی، مشتبه‌سازی امر.

1) «بلاغ تامّ» و «اکمال دین»

  • ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ…﴾ (مائده/۶۷): امرِ صریح به ابلاغِ بی‌کم‌وکاست.

  • ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ (مائده/۳): اکمال و اتمامِ نعمت، با ابلاغِ ولایت.

  • حدیثِ ثقلین: سپردنِ امت به کتاب و عترت؛ نقشه‌ای روشن برای «تداوم هدایت».

  • حدیثِ غدیر: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عليٌّ مَولاهُ»؛ اعلامِ ولایتِ علی(ع) به‌عنوان پیمانِ ره‌بری.

  • ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا… وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (مائده/۵۵): نشان‌گذاریِ صاحبِ ولایت در «میزانِ عمل».

  • مباهله (آل‌عمران/۶۱): «أَنفُسَنَا»؛ منزلتِ علی(ع) در نسبتِ وجودی با پیامبر(ص).

نتیجه: از سوی رسول خدا(ص) در «نصب و اعلامِ جانشین»، هیچ تفریطی صورت نگرفته است؛ اصولاً با آیاتِ «بلاغ» و «اکمال»، فرضِ تفریط باطل است.

2) «فرطِ حسدی» و پیش‌دستیِ شیاطین در مُلک و ملکوت

آن‌چه رخ داد، صورتِ تاریخیِ همان قاعده‌ای است که قرآن درباره‌اش هشدار می‌دهد:

  • «وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ… وَكانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» (کهف/۲۸): خروج از میزان؛ پیش‌دستی و شتابِ بی‌هدایت.

  • «وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» (بقره/۹۳): دل‌هایی که به «حبّ گوساله» مشروب شدند—الگوی قرآنیِ جای‌گزین‌سازیِ رهبرِ باطل به‌جای ولایتِ حق.

  • «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ‏ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44)»: انتخابِ آقابالاسر بر مبنای تمنّا، نه میزانِ نور.

در منطقِ «فرط»، این رخداد، افراط/تفریطِ تاریخی است:
پیش‌دستیِ شیاطین (در مُلک و ملکوت)، مشتبه‌سازیِ امر برای اهلِ کثیری که دل‌هایشان از پیش به تمناها و تعصبات آغشته بود؛ در نتیجه، «تصمیم‌سازیِ خودسرانه» به‌جای تبعیت از معلمِ ربانیِ منصوب.

3) نسبتِ این بحث با دو چهرۀ «فرط»

  • فرطِ ممدوح (نور): تقدّمِ هدایت‌مندِ پیامبر(ص) در ابلاغِ ولایت؛ نصبِ پیشاهنگِ امّت، یعنی علی(ع)، برای صیانت از میزان.

  • فرطِ مذموم (حسد): پیش‌دستی بر نور، کوتاهی در حقّ وصایت، و تأسیسِ «میزانِ بدیل» بر پایۀ تمنّای جمعی.

4) چرا «تفریطِ رسول» محال است؟

  • از منظرِ قرآنی: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» + «بَلِّغْ» + «أَكْمَلْتُ» ⇒ دستگاهِ هدایت بی‌نقص است.

  • از منظرِ سنّت: غدیر + ثقلین ⇒ نقشه‌ی استمرارِ ولایت تصریح شده است.

  • از منظرِ برهانِ هدایت: اگر در اعظمِ امور (جانشینیِ منبعِ وحی) تفریطی می‌بود، نقضِ غرضِ هدایت لازم می‌آمد؛ و این با حکمتِ الهی سازگار نیست.


  • آیه‌ی «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ»، هر فرضِ تفریط را از سوی خدا و رسول منتفی می‌کند؛

  • شواهدِ قرآنی و نبوی، بر ابلاغِ ولایت و تداومِ میزان دلالت دارد؛

  • ابهام تاریخی، از «فرطِ حسدی» برخاسته است: پیش‌دستیِ شیاطین، مشتبه‌سازی امر برای دل‌های آمیخته به تمنّا؛

  • در منطقِ «فرط»، نور یعنی تقدّمِ هدایت‌مندِ رسول در نصبِ وصی؛ و ظلمت یعنی افراط/تفریطِ حسودان در برابر این نصب.

🌿 دلنوشته: گفت‌وگویی میان شاگرد و خدای مهربانش 🌿

ای خدای مهربان من…
هرچه با خودم فکر می‌کنم، نمی‌توانم باور کنم که تو،
ای خدای دانا و لطیف،
که رسول رحمتت را برای هدایت فرستادی،
در مهم‌ترین مسئله‌ی دینت،
در مسئله‌ی جانشینی او،
کوتاهی کرده باشی.

نه… محال است.
محال است تو، که فرمودی «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ»,
در کتابی که «نور» نامیدی، چیزی را فرو گذاشته باشی.
چطور می‌شود اصلِ نورِ ولایت را در کتابت نیاورده باشی؟
چطور ممکن است تو که به کوچک‌ترین ذرّه‌ها معنا دادی،
در این بزرگ‌ترین امرِ هستی—هدایتِ پس از رسولت—سکوت کرده باشی؟

نه، خدای من،
من قلباً یقین دارم که پیامبرت،
به فرمان تو، با صدایی رسا گفت،
با دستی لرزان از بار رسالت،
با دلی شکسته از پیش‌بینی فتنه‌ها،
در میان جمعیت فرمود:
«مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ».

اما… چه شد ای خدا؟
چطور شد که بعد از آن همه روشنی،
غبارِ حسد، چشمانِ مردم را پوشاند؟
چطور دل‌هایی که روزی شاهدِ نور بودند،
به گوساله‌ی تمنّا دل بستند؟
چطور شیاطین توانستند در ملک و ملکوت پیش‌دستی کنند؟

ای خدای من،
دلم می‌سوزد…
برای مردمی که آفتاب را دیدند و از سایه پیروی کردند.
برای دل‌هایی که صدای رسول را شنیدند،
اما زمزمه‌ی حسد را برگزیدند.

چطور جرات کردند؟
چطور اهلِ حسادت به خودشان اجازه دادند
که منتخبی را که تو تعیین کرده بودی کنار بگذارند،
و خود، برای خود «آقا بالاسر» برگزینند؟
آیا نمی‌دانستند که با این کار،
نورِ ولایت را خاموش نمی‌کنند،
بلکه خودشان را از روشنایی محروم می‌سازند؟

ای خدای من…
قلبم از این اندوه می‌لرزد…
از این فکر که روزی،
عده‌ای به انتخابِ تو پشت کردند،
و به انتخابِ خود پناه بردند.
کاش می‌فهمیدند،
که هیچ انتخابی جز انتخابِ تو،
آرامش نمی‌آورد.

ای مهربان‌ترین،
من به تو پناه می‌آورم از جهلی که با نقابِ عقل می‌آید،
از حسدی که خود را دلسوزی می‌نمایاند،
از مردمی که ولایت را شنیدند و نگذاشتند در دلشان بماند.

تو خودت گفتی:
«ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ»،
و من شهادت می‌دهم،
که هیچ کوتاهی از تو و رسولت نبوده…
این ما بودیم،
ما انسان‌های آلوده به تمنّا،
که در آینه‌ی ولایت، چهره‌ی خود را ندیدیم.

ای خدای من،
به حرمتِ آن روزِ غدیر،
به حرمتِ دست‌های لرزانِ پیامبرت که دستِ علی را بالا برد،
به حرمتِ آن نورِ بی‌جانشین،
دلِ مرا از هر حسد و غفلتی پاک کن،
تا من هم از اهلِ تفریط نباشم،
و تا ابد در زمره‌ی کسانی بمانم
که به فرطِ نور تو ایمان آورده‌اند…

🤍✨

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۶۱ الى ۶۲]
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ 
وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً 
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (۶۱)
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ 
أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ (۶۲)

«وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ»؛ کمالِ رسالت و نفیِ هرگونه کوتاهی

[الأنعام ۶: ۶۱–۶۲]
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (۶۱)
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ (۶۲)


۱. «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»؛ فرشتگانِ مجریِ مأموریت

عبارتِ «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» در ظاهر به فرشتگانِ قبضِ روح اشاره دارد،
اما در لایهٔ تأویلیِ قرآن، «رُسُل» تنها حاملانِ وحی یا قبضِ روح نیستند، بلکه
هر مأمور الهی—در هر مرتبه از ملک تا ملکوت—نمایندهٔ اجرای امرِ الهی بدون کم‌وکاست است.

این آیه، تصویری دقیق از «نظامِ نورانیِ هستی» ارائه می‌دهد:
هر رسولی، چه رسولِ ظاهری در زمین (پیامبران) و چه رسولِ باطنی در ملکوت (فرشتگانِ مأمور)،
وظیفه‌اش را تا پایان انجام می‌دهد، و هیچ‌گاه در مأموریت خود تفریط نمی‌کند:
«وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ»
یعنی نه کوتاهی می‌کنند و نه از حدود مأموریت خود خارج می‌شوند.


۲. پیوند با آیهٔ «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ»

در ساختار سورهٔ انعام، دو تعبیر کلیدی دربارهٔ «فرط» کنار هم آمده‌اند:

  • «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» — از جانب خدا و کتابش، هیچ کم‌گذاشتنی نیست.

  • «وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ» — از جانب رسولان و مأموران الهی نیز هیچ کوتاهی نیست.

یعنی در نظام الهی،
از مبدأ (کتاب و وحی) تا وسیله (رسول و فرشته)،
هیچ نقطه‌ای از مسیرِ هدایت دچار «تفریط» نیست.
پس اگر نقصی دیده می‌شود، از قلب‌های ناسپاس و حسودانِ مستکبر است که با انتخابِ خود، از این جریان نورانی جدا می‌شوند.


۳. «يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً»؛ فرشتگانِ مراقبِ نور

پیش از ذکرِ «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»، خداوند می‌فرماید:
«وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً»
این «حَفَظَة» همان فرشتگانِ ناظرند که در دنیا مأمورِ صیانت از میزان و ثبتِ اعمال ما هستند؛
آنها بازتابی از همان نظامِ دقیقِ نورانی‌اند که در سراسرِ هستی هیچ تفریطی نمی‌شود.

در نظام ولایت، این «حَفَظَة» در باطن همان فرشتگانِ معلم‌اند—آنها که الهاماتِ نوری را به دل‌ها می‌رسانند و در هنگامِ مرگ، مأمورِ توفیِ روح می‌شوند.
فرشتگانِ قبضِ روح در حقیقت فرشتگانِ جمع‌کنندهٔ نورند،
نه نابودکنندهٔ آن:
آنان می‌گیرند و می‌برند، بی‌هیچ کوتاهی، بی‌هیچ تأخیر.


۴. «وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ»؛ قانونِ عدمِ تفریط در نظامِ رسالت

عبارتِ «وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ» قاعده‌ای جهان‌شمول است:
در تمامِ نظامِ نورانیِ هستی،
هیچ فرستاده‌ای—از پیامبر گرفته تا ملکِ مأمور—
در انجامِ وظیفهٔ الهی کوتاهی نمی‌کند.

این جمله، پاسخ نهایی به هر تردید است دربارهٔ اینکه:
آیا ممکن است رسول خدا(ص) در مأموریتِ خویش،
به‌ویژه در اعلامِ جانشینِ پس از خود، کوتاهی کرده باشد؟
پاسخ قرآن روشن است:
«وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ»
نه در ملک، نه در ملکوت، نه در بلاغِ ولایت،
هیچ رسولی از فرمانِ الهی تخطی نکرده است.


۵. «ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ»؛ بازگشت به اصل ولایت

آیه در نهایت می‌فرماید:
«ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ»
بازگشت، به مولا و ولیِ حقیقی است؛
یعنی همان نوری که در طول عمر، رسولان و فرشتگان به‌سویش هدایت می‌کردند.
هرکس از مسیرِ ولایت دور افتاد، در بازگشت نیز او را به همان مولا می‌برند تا ببیند
که در تمامِ راه، کوتاهی از سوی خدا و رسول نبود—
این ما بودیم که در تبعیت، تفریط کردیم.


۶. نتیجه

  1. «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ⇐ از جانبِ خدا، هیچ تفریطی نیست.

  2. «وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ» ⇐ از جانبِ رسولان و مأموران الهی نیز هیچ کوتاهی نیست.

  3. هر «فرط» و هر «تفریط» در زمین، حاصلِ حسدِ انسان و گسستن از میزانِ ولایت است.

  4. در نظامِ نورانیِ هستی، از آغازِ وحی تا پایانِ حیات،
    هیچ پیام، هیچ مأمور، هیچ لحظه‌ای فراموش یا ناقص رها نمی‌شود.
    «ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ»
    یعنی بازمی‌گردند به همان نوری که هرگز در آن، تفریطی نبوده است.

🌙 دلنوشته: گفت‌وگوی شاگرد با خدای مهربان درباره‌ی «وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ» 🌙

ای خدای بی‌نهایتِ من…
وقتی این آیه را می‌خوانم که فرمودی:
«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ»
دلم می‌لرزد…
چقدر این جمله آرامش دارد و در عین حال، سوز!
تو گفتی که رسولانت در مأموریتشان هیچ کوتاهی نمی‌کنند،
و من با خود فکر می‌کنم:
پس هیچ پیامِ نوری در این عالم،
ناتمام نمانده است.

تو نور را فرستادی،
رسولت رساند،
فرشتگانت نگهبانی کردند،
و هیچ خللی در این زنجیره‌ی هدایت نبود.
اما ما…
ما بودیم که پیام را نصفه شنیدیم،
نیمه باور کردیم،
و به میلِ خود تفسیرش کردیم.

ای خدای من…
تو «قاهِرٌ فَوْقَ عِبادِهِ»ی،
و من زیر سایه‌ی قهّاریت تو به خود می‌آیم:
کدام لحظه از عمرم بود که رسولِ درونم—آن فرشته‌ی مهربانِ مراقب—
خواست چیزی را به من یادآوری کند
و من گوش ندادم؟
چند بار تو الهام دادی، هشدار دادی،
اما دلم با تمنّاهایش مشغول بود؟

نه، پروردگارا…
من دیگر نمی‌گویم «چرا تو نگفتی؟»
چون یقین دارم گفتی،
بارها و بارها گفتی،
اما من با گوشِ پر از زمزمه‌های دنیا نشنیدم.
تو «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» گفتی،
و من باز می‌پرسیدم: «پس چرا راه گم شد؟»
اکنون می‌فهمم…
راه گم نشده بود،
من از جاده‌ی نور خارج شده بودم.

تو رسول فرستادی،
کتاب فرستادی،
حافظان گماشتی،
و حتی هنگامِ مرگ، رسولانی می‌فرستی تا جانِ ما را بگیرند
«وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ»—بی‌هیچ کوتاهی، بی‌هیچ تأخیر،
در دقیق‌ترین لحظه‌ای که تقدیر می‌خواهد.

ای خدای من…
چه نقشه‌ی کامل و نورانی‌ای داری!
و من شرمنده‌ام از هر لحظه‌ای که به نورِ تو بدگمان شدم.
شرمنده‌ام از هر اندیشه‌ای که در آن
گمان کردم شاید رسولت وظیفه‌اش را ناتمام گذاشته باشد.
اکنون با تمامِ وجودم می‌گویم:
نه، خداوندا!
نه در کتابت تفریطی بود، نه در رسولت، نه در فرشتگانت؛
این ما بودیم که در اطاعت، تفریط کردیم.

ای مهربان‌ترین،
تو هرگز ما را بی‌راهنما نگذاشتی،
اما دل‌های حسود و سنگین،
چشمشان را بر نور بستند و از ولایت جدا شدند.
من نمی‌خواهم در زمره‌ی آن‌ها باشم…
من می‌خواهم در صفِ آنان باشم که وقتی رسولانِ تو می‌رسند،
چیزی برای حسرت ندارند.

خدایا…
در آن لحظه که رسولانت می‌آیند تا جانم را بگیرند،
کاری کن که من نیز چون آنان «لا أُفَرِّطُ» باشم؛
کوتاهی نکرده باشم در یادِ تو، در عشقِ تو، در پیروی از نورِ تو.
مبادا من از کسانی باشم که گفتند:
«يا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فيها».

ای خدای من،
اکنون می‌فهمم…
تو همیشه کامل بودی،
رسولت همیشه وفادار بود،
و فرشتگانت همیشه دقیق.
این ما بودیم که غایب شدیم.

پس به من بیاموز، ای پروردگارِ مهربان،
چگونه در مسیرت بمانم،
چگونه گوش دلم را برای پیام‌های رسولانِ درون باز نگه دارم،
و چگونه آن‌قدر بیدار شوم
که وقتی لحظه‌ی «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» رسید،
چهره‌ای نورانی ببینم،
نه چهره‌ی حسرت.

🤲✨
«پروردگارا، به نورِ رسولت سوگند،
من می‌خواهم از کسانی باشم که در مأموریتِ عشق،
هیچ تفریطی نکردند…»

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۷۷ الى ۸۰]
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (۷۷)
قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۷۸)
قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (۷۹)
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (۸۰)

«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ»: صورت قرآنیِ تفريطِ حسدی در برابر معلمِ ربانی

[یوسف ۱۲: ۷۷–۸۰]

۱) آیه ۷۷ — فرافکنیِ حسادت و صبوریِ معلم
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ

  • سازوکار حسد: اتهام‌زنی و اسقاطِ خویش بر غیر (انگشت اتهام، رو به دیگران)؛ برای پوشاندن تفريط گذشته، تهمت تازه می‌سازند («إن يسرق…»). این همان «أمرُهُ فُرُطاً» است؛ تصمیم‌های شتاب‌زده و بی‌میزان.

  • سکوتِ حکیمانهٔ معلم: «فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ»؛ یوسف واکنش فوری بروز نمی‌دهد، حقیقت را می‌داند و آن را در سینه نگاه می‌دارد تا مسیر تربیت و اتمامِ حجت آسیب نبیند.

  • قطعِ توصیفِ باطل: «وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ»؛ معیار، علمِ الهی است نه روایت‌های حسدآلود. اینجا «میزان» معرفی می‌شود.

۲) آیه ۷۸ — اعتراف به احسان، درخواستِ جانبدارانه
قالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ

  • برادران، یوسف را «محسن» می‌بینند اما هنوز ملاک را «عاطفهٔ بی‌میزان» می‌گیرند: می‌خواهند حکمِ حق با معاملهٔ احساسی جابه‌جا شود.

  • نکتهٔ فرط: این همان تفريط در «میزانِ عدالت» است؛ با تحسینِ محسن، ضابطه را دور می‌زنند.

۳) آیه ۷۹ — اصلِ عدالت و حفظِ حدّ
قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظالِمُونَ

  • «مَعاذَ اللَّهِ» یعنی پناه به حدّ الهی؛ نه افراط (پیش‌دستی بر نور) و نه تفريط (تسامحِ بی‌قاعده).

  • مبنای حکم: «إلّا مَن وجدنا متاعنا عنده»؛ معیار عینی و روشن. اگر خلافش کنند، ظلم است. این دقیقاً همان عدمِ تفريط در اجرای میزان است.

۴) آیه ۸۰ — لحظهٔ مواجهه با حقیقتِ تفريط
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ…

  • خَلَصُوا نَجِيًّا: نخستین بار به گفت‌وگوی خصوصیِ حقیقت‌مند می‌رسند؛ صورتِ «حسابِ درون».

  • یادآوریِ میثاق: «موثقاً من الله»؛ پیمانِ الهی را شکستند و اکنون اعتراف می‌کنند: «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ». اعتراف به تفريط گذشته، نقطهٔ آغازِ درمان است.

  • تسلیم به حکمِ الهی: «حَتّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ»؛ بازگشت به میزان و انتظارِ اذنِ ولیّ حق یا حکمِ خدا—نه ساختنِ راه‌حل‌های خودسرانه.


  1. تفريطِ حسدی چگونه رخ می‌دهد؟ با فرافکنی، تهمت، دورزدن میزان، و پیشنهادهای عاطفیِ بی‌قاعده.

  2. معلم ربانی چگونه پاسخ می‌دهد؟ با اسرارِ حقیقت در دل تا وقتش برسد، و با تمسک به میزان در حکم؛ نه واکنش‌های شتاب‌زده.

  3. بازگشت از تفريط از کجا آغاز می‌شود؟ از اعترافِ صریح به تفريط گذشته، یادآوریِ میثاق‌های الهی، و واگذاریِ امر به اذنِ ولیّ و حکمِ خدا.

  4. پیوند با خطوط اصلی مقاله:

    • «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ⇐ نقص از کتاب و هدایت نیست.

    • «وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ» ⇐ نقص از رسولان و مجریان نیست.

    • «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» ⇐ نقص از دل‌های حسود است که از میزانِ ولایت جدا شدند.


«ورک‌لایفِ میزان» (کاربرد روزمره)

  • پرهیز از فرافکنی: هرگاه در خانواده یا کار، لغزش کسی را دیدیم، به‌جای نسبت‌سازی و بستن اتهام، به میزانِ روشنِ حق برگردیم (اصلِ شفاف).

  • اسرارِ حکیمانه: هر حقیقتی را همان لحظه بروز ندهیم؛ گاهی حفظِ مسیرِ تربیت، برون‌ریزیِ آنیِ احساس را منع می‌کند.

  • میثاق‌نویسی: برای امور مهم، «موثقاً من الله» بنویسیم (اصول/مرزها) و هر تصمیم را با آن مقابله کنیم تا دچار تفريط نشویم.

  • اذن و حکم: در گره‌های سخت، به‌جای راه‌حل‌های خودسرانه، از «اذنِ ولیّ امر/قانونِ حق» و «حکمِ روشن» پیروی کنیم.

«فرافکنی» (در عربی: إسقاط) یعنی این‌که انسان عیب، خطا یا احساس منفیِ خودش را به دیگری نسبت بدهد تا از روبه‌رو شدن با خودش فرار کند.
یعنی به‌جای اینکه بپذیرد «مشکل از من است»، می‌گوید «دیگران باعثش شدند».
مثل شیطان که گفت: ربّ بما اغویتنی!
وقتی حسادت، خشم یا اشتباه در درون انسان هست،
اما او طاقتِ دیدنش را ندارد،
ناخودآگاه آن را روی دیگری می‌اندازد.
مثلاً می‌گوید:
«فلانی مغروره!»
در حالی که خودش در دل، دچار غرور است.
در داستان یوسف (ع):
برادران یوسف وقتی می‌گویند:
«إن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»
در واقع دارند فرافکنی می‌کنند.
یعنی چون در گذشته خودشان خطاکار بودند (تفريط در حقّ یوسف)،
اکنون برای پاک کردن تصویر خودشان،
اتهامِ «سرقت» را به یوسف و برادرش نسبت می‌دهند.
از نظر روان‌شناسی و قرآن:
فرافکنی، یکی از نشانه‌های قلبِ حسود است.
چنین قلبی نمی‌تواند خطای خود را ببیند،
پس آن را بر دیگری «می‌اندازد».
در مقابل، قلبِ نورانی اعتراف می‌کند،
مثل برادر بزرگ‌تر که گفت:
«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ»
یعنی: «ما خودمان در حقّ یوسف کوتاهی کردیم.»

فرافکنی؛ سازوکارِ حسد در برابر «معلمِ ربانی»

فرافکنی (إسقاط) یعنی انسان عیب، خطا یا احساسِ منفیِ خودش را تحمل نکند و آن را به دیگری نسبت دهد؛ برای فرار از مواجهه با نفس. فرافکنی یکی از میکانیزم‌های محوری «فرطِ حسدی» است: خروج از میزان با نسبت‌سازی‌های ناروا.

  1. حسادت → کوری نسبت به نور
    دلِ حسود نمی‌خواهد برتری نور را در دیگری ببیند.

  2. فشارِ وجدان → ساختنِ روایتِ بدیل
    برای تخلیهٔ فشار درونی، داستانی می‌سازد که «دیگری بد است».

  3. نسبت‌ دادنِ عیبِ خود به دیگری
    به‌جای اعتراف، اتهام می‌زند؛ این همان خروج از میزان است (افراط/تفریط).

  4. تثبیتِ باطل با تکرار
    روایتِ دروغ با تکرار و تأکید جمعی جا می‌افتد و تبدیل به «میزانِ بدلی» می‌شود.

الگوی قرآنی در داستان یوسف (ع)

  • اتهام‌سازی (یوسف ۷۷): «إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ…»
    برادران برای پنهان‌کردن تفريطِ گذشته، اتهام جدید می‌سازند؛ فرافکنیِ حسدی.

  • اسرارِ حقیقت از سوی معلم (یوسف ۷۷): «فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ…»
    معلم ربانی هیاهوی اتهام را دنبال نمی‌کند؛ میزان را نگه می‌دارد تا تربیت کامل شود.

  • بازگشت به اعتراف (یوسف ۸۰): «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ»
    درمان از لحظهٔ اعتراف به تفريط آغاز می‌شود.

نشانه‌های فرافکنیِ حسدی:

  • جملاتِ «همهٔ تقصیرها» را به دیگری حواله می‌دهد.

  • با دیدنِ نور در دیگری، فوراً نقصی برایش می‌تراشد.

  • به‌جای استناد به میزانِ روشن، به هیجان و جمعیت تکیه می‌کند.

  • نقدپذیر نیست؛ دفاع‌های او بیش‌تر توصیف‌سازی و اتهام‌چینی است.

  • در برابر اذنِ ولیّ/حکمِ حق، راه‌حل‌های خودسرانه پیشنهاد می‌دهد.

نسبتِ فرافکنی با دو چهرهٔ «فرط»

  • فرطِ ممدوح (نور): دیدنِ عیب خود + اعتراف + بازگشت به میزان.

  • فرطِ مذموم (حسد): ندیدنِ عیب خود + نسبت‌دادن به دیگری + خروج از میزان.

راهکارهای عملی (ورک‌لایفِ میزان)

  1. توقف افکار غلط قبل از نسبت‌دادن: بپرس «آیا این عیبی که می‌گویم، در من هم هست؟»

  2. ارجاع فوری به میزان: یک اصلِ مکتوب (آیه/حدیثِ راهنما) کنار تصمیم‌ها بگذار: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ».

  3. اعترافِ به اشتباه خود: موارد کوتاهی‌های خود را بنویس؛ اعتراف، پادزهر فرافکنی است.

  4. امتحانِ نیت: اگر نقدی می‌کنی، آیا قصدت اصلاحِ میزان است یا تسکینِ رنجِ حسد؟

  5. اذن و حکم: در تعارض‌ها، به‌جای راه‌حلِ خودسرانه، از اذنِ ولیّ/قانونِ حق تبعیت کن.

فرافکنی، زبانِ حسد است وقتی که نورِ معلم ربانی را تاب نمی‌آورد؛
در مقابل، اعتراف و بازگشت به میزان، زبانِ نور است وقتی که عقلِ فارط (پیشتاز) زمام دل را می‌گیرد.
بدین‌سان، «فرط» از مذموم به ممدوح تبدیل می‌شود: از خروجِ بی‌قاعده، به تقدّمِ هدایت‌مند در مسیر ولایت.

دلنوشتۀ شاگردِ پشیمان
(از زبان دلی که دیگر نمی‌خواهد فرافکنی کند)

ای خدای مهربان من…
دیگر خسته‌ام از اینکه همیشه،
انگشت اتهام را به سوی دیگران گرفتم،
و هیچ‌گاه نپرسیدم، شاید تقصیر از خودم بوده…

چقدر آسان است گفتنِ «او مقصر است»…
و چقدر سخت است خم‌کردنِ سر و گفتنِ «خدایا، من بودم… من کوتاهی کردم».

هر بار که در دلم می‌جوشید، می‌گفتم:
«إن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ»؛
یعنی حتماً اوست که خطاکار است…
اما حالا، ای خدا، می‌دانم که این حرف،
حرفِ همان دلِ حسودی بود
که نمی‌خواست حقیقتِ نور را در یوسف ببیند.

آه خدای من…
من هم مثل آن‌ها، بارها تهمت زدم بی‌زبان.
با نگاه، با سکوت، با بی‌مهری…
نه به زبان گفتم، اما در دل قضاوت کردم،
و همین قضاوت، تهمت بود.

من به یوسفی که فرستادی،
به معلم ربانیِ مهربانت،
به آن نور صادق که فقط آمده بود نجاتم دهد،
بی‌مهری کردم…
به جای اعتماد، تهمت زدم…
و دلِ او را، و در حقیقت دلِ خودم را از نور شکستم.
و حالا، شرمنده‌ام.

دیگر نمی‌خواهم مثل شیطان باشم،
که گفت: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي»
و گمراهیِ خودش را به تو نسبت داد.
من می‌خواهم مثل آن برادرِ پشیمان یوسف باشم،
که با بغض و اشک گفت:
«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ»
یعنی ما خودمان در حقِ یوسف کوتاهی کردیم.

خدایا…
این جمله، تیشه‌ای است بر دیوارِ غرورِ من.
دیگر نمی‌خواهم بگویم «چرا دیگران بد بودند»،
می‌خواهم بگویم:
من بودم که کوتاهی کردم،
من بودم که حسادت کردم،
من بودم که زود قضاوت کردم.

ای خدای صبور…
یوسف، معلمِ مهربانِ من بود،
و من به او ظن بردم،
به او تهمت زدم،
و در حالی‌که سکوت می‌کرد و درد را فرو می‌خورد،
من با تیرِ زبانم زخمش کردم.

ای خدا…
اکنون می‌فهمم «فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ»
یعنی معلم، تهمت را در دلش پنهان کرد تا رسالتش ناتمام نماند.
و من…
من باید می‌مردم از شرم،
نه او از تهمت.

چه کردند اهلِ حسد!
نامردی کردند، نه فقط با یوسف،
بلکه با خودِ نور،
با خودِ تو،
که خواسته بودی نورت در زمین بماند.

خدای من…
من حالا فقط یک چیز می‌خواهم:
دیگر نه فرافکنی،
نه تهمت،
نه توجیه.
فقط اعتراف…
«من کوتاهی کردم در حقِ یوسف».

و گریه‌ام را،
به نشانهٔ این اعتراف،
تقدیمت می‌کنم…
تا شاید با هر اشک،
ذره‌ای از تاریکیِ حسد از دلم شسته شود.

ای خدای من…
به حقِ سکوتِ یوسف،
و به حقِ صبرِ معلمِ ربانی‌ات،
دلِ مرا از فرافکنی و قضاوت پاک کن،
تا دیگر هرگز،
در برابر نور،
به جای سجده،
اتهام نزنم…

🤍💔

این آیه یکی از لطیف‌ترین و عمیق‌ترین نقاطِ داستان یوسف است و دقیقاً در مرکزِ معنای «تطهیرِ درون از فرافکنی» قرار دارد.

🌿 «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا»

لحظهٔ خلوص پس از بریدن از فرافکنی

این آیه، لحظهٔ تحولِ درونیِ برادرانِ یوسف است؛ همان جایی که پس از سال‌ها جدال، حسادت و فرافکنی، برای نخستین‌بار به مرحله‌ای می‌رسند که نمی‌توانند هیچ‌کس جز خودشان را مقصر بدانند.


۱. «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ»؛

وقتی از «بیرون» ناامید شدند…

«استیأسوا» یعنی به نهایت ناامیدی رسیدند.
در ظاهر، ناامیدی از بازپس‌گیریِ برادر کوچک‌ترشان است،
اما در باطن، این ناامیدی نشانهٔ بریدن از راه‌های ظاهری و خودساخته است.

تا آن لحظه، تمام راه‌هایشان انسانی بود:
فرافکنی، تهمت، چانه‌زنی، توجیه، احساسات‌گرایی.
اما حالا دیگر همه را آزموده‌اند و هیچ‌کدام به آرامش نرسیده‌اند.
درونشان خسته است، قلبشان به بن‌بست رسیده است.
و درست در لحظهٔ ناامیدی از بیرون، راهِ درون باز می‌شود.


۲. «خَلَصُوا نَجِيًّا»؛

خالص شدند و در نهان با حقیقت نجوا کردند.

«خَلَصُوا» از ریشهٔ «خَلَصَ» است، یعنی پاک شدن از ناخالصی‌ها.
یعنی همهٔ نقاب‌ها و دفاع‌ها فرو ریخت و دل‌هاشان یک‌باره خالص شد.
و «نَجِيًّا» یعنی «در گفت‌وگوی پنهان، در رازگویی، در نجوا».

این دو واژه در کنار هم تصویری می‌سازند از یک بیداری قلبی:
وقتی انسان از فرافکنی خسته می‌شود،
وقتی دیگر نمی‌خواهد هیچ‌کس را مقصر بداند،
وقتی انگشت اتهام را از بیرون برمی‌گرداند و بر سینهٔ خودش می‌گذارد،
در همان لحظه است که در دلش خلوص زاده می‌شود و
فرشتۀ الهام در گوشش «نجوا» می‌کند.

این همان لحظهٔ آغاز توبهٔ حقیقی است:
نه توبه از گناهی ظاهری، بلکه توبه از بی‌انصافیِ قلبی.


۳. «نجوا»ی درونی، پاسخِ فرشتهٔ عقل است

در این خلوص، قلب در سکوت می‌گوید:
«خدایا… من بودم که کوتاهی کردم، نه دیگران.»
و همان لحظه، صدایی لطیف از درون، از سوی فرشتۀ نگهبان می‌گوید:
«اکنون شنیده شدی، اکنون راه باز شد.»

این است رازِ «نجیّاً» — گفت‌وگوی فرشته با دلی که از فرافکنی آزاد شده است.


۴. پیوند با ادامهٔ آیه

بعد از این خلوص، برادرِ بزرگ‌ترشان اعتراف می‌کند:
«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ»
گویی حاصل آن نجوا، اقرار است؛
اقراری از جنسِ نور، نه از جنسِ ترس.
در واقع «خَلَصُوا نَجِيًّا» مقدمهٔ «اعترفوا تفريطهم» است.
تا دل خالص نشود، اعتراف از عمق جان برنمی‌آید.


۵. معنا برای انسان امروز

این آیه به ما می‌گوید:
تا وقتی در درون خودمان دنبال مقصر بیرونی می‌گردیم،
هیچ آرامشی نیست.
اما لحظه‌ای که با خدای خود صادق شویم و بگوییم:
«خدایا، من بودم که در حق یوسفِ درونم، در حق معلمِ نورانی‌ات، کوتاهی کردم…»
در همان لحظه، فرشتۀ درون نجوا می‌کند و قلب می‌شنود.

این همان نقطه‌ای است که انسان از اهلِ «اتهام»
به اهلِ «اعتراف» تبدیل می‌شود،
از اهلِ «توجیه» به اهلِ «تطهیر»،
از اهلِ «فرطِ حسدی» به اهلِ «فرطِ نورانی».


نتیجه

«فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا»
یعنی:
وقتی از متهم‌کردنِ دیگران ناامید شدی،
وقتی از ساختنِ توجیه برای ضعف‌های خودت خسته شدی،
و وقتی تصمیم گرفتی که با دلت صادق شوی،
آن‌گاه فرشتۀ خدا در درونت نجوا می‌کند
و در سکوت، راهِ بازگشت را به تو نشان می‌دهد.

این آیه، رمزِ گذر از تاریکیِ حسد به روشناییِ خلوص است؛
از «اتهام» به «اعتراف»،
از «هیاهو» به «نجوا»،
و از «ظلمت» به «نور».

🌙 دلنوشتهٔ شاگردی که به نقطۀ «خَلَصُوا نَجِيًّا» رسید… 🌙

ای خدای مهربان من…
نمی‌دانم از کجا شروع کنم،
از شرمی که مثل بغض، در گلویم سنگینی می‌کند؟
یا از اشکی که نمی‌ریزد و در عمق دلم می‌سوزد؟

سال‌هاست که دنبال آرامش می‌گردم،
اما هر بار که دردِ درونم را دیدم،
به جای رو‌به‌رو شدن با خودم،
به دیگران نگاه کردم…
بهانه آوردم، تهمت زدم، مقصر ساختم،
تا وجدانم ساکت بماند.

ولی حالا…
حالا دیگر نمی‌شود.
به جایی رسیده‌ام که هیچ فرافکنی،
هیچ اتهامی،
هیچ قضاوتی،
دیگر آرامم نمی‌کند.
احساس می‌کنم از همه چیز ناامید شده‌ام—
همان لحظه‌ای که تو گفتی:
«فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا»

آری خدا، من به این نقطه رسیده‌ام؛
نقطهٔ بریدن از فریبِ خود،
نقطه‌ای که دیگر هیچ‌کس جز تو را برای گفتن نمی‌بینم.

ای خدا…
من حالا فقط می‌خواهم با تو حرف بزنم.
نه برای شکایت از دیگران،
بلکه برای اعتراف به خودم…
به این حقیقت تلخ که من در حقِ یوسفِ خودم کوتاهی کردم.
در حقِ معلمِ مهربانی که فرستادی،
در حقِ نوری که آمد تا مرا نجات دهد،
اما من، با شک و قضاوت و سکوت،
او را تنها گذاشتم.

خدای من…
حالا که دیگر هیچ دفاعی برای خودم ندارم،
احساس می‌کنم درونم خالص شده،
سبک شده‌ام، بی‌نقاب، بی‌توجیه، بی‌بهانه.
و در این خلوت، در سکوتِ شب،
صدایی آرام در گوشِ قلبم می‌پیچد؛
صدایی شبیهِ نسیم، شبیهِ رحمت، شبیهِ فرشته…
نجوا می‌کند:
«اکنون شنیده شدی… حالا راه باز شد…»

ای خدای من،
این است همان «نجیا»؛
نجوایی از سوی ملکِ مهربانت در گوشِ قلبم،
که می‌گوید: بازگرد، هنوز دیر نیست.

آه… کاش زودتر از این می‌فهمیدم،
که آرامش با تهمت نمی‌آید،
با فرافکنی نمی‌آید،
با فرار از خود نمی‌آید…
آرامش فقط در یک چیز است:
در اعتراف به کوتاهی،
در بازگشت به نور،
در اقرار به اینکه:
«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ»

ای خدا…
بگذار این جمله، دعای هر شبم باشد:
من در حق یوسف کوتاهی کردم،
اما هنوز دوستش دارم،
و هنوز می‌خواهم از او یاد بگیرم،
که چطور در سکوت، بخشیدن را بیاموزم…

خدایا…
به حرمت آن نجوای فرشته،
قلبم را از فرافکنی‌ها پاک کن،
تا همیشه، وقتی با تو حرف می‌زنم،
خالص باشم…
مثل همان برادرانِ پشیمانِ یوسف،
که وقتی از همه چیز ناامید شدند،
فقط تو را داشتند،
و تو صدایشان را شنیدی.

🤲🏻✨

پاسخ به یک سؤال تکراری
گاهی می‌پرسند: «چرا من کلامِ فرشتۀ مهربانم را نمی‌فهمم؟ چرا نجوای دل را نمی‌شنوم؟»
پاسخش همین‌جاست: چون هنوز با خدای مهربانت «خَلَصْتَ» نشده‌ای تا «نَجِيّاً» شوی.
تا وقتی دل از فرافکنی و تهمت و توجیه پاک نشود،
نجوای فرشته شنیده نمی‌شود.
راه نزدیک است: اعتراف به کوتاهی، بازگشت به میزان، و خلوتِ صادقانه با خدا.
آنگاه که دل «خَلَصَ» شد، نجوای ملک می‌رسد—همان «نجیا»ی آرام و راهگشا.

[سورة النحل (۱۶): الآيات ۶۱ الى ۶۵]
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (۶۱)
وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (۶۲)
تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (۶۳)
وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (۶۴)
وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (۶۵)

این بخش از سوره نحل دقیقاً همان منطق «مهلتِ تربیتی» پس از آشکار شدنِ معلم ربانی را ترسیم می‌کند.

«مهلتِ تربیتی» و «جمع‌کردنِ داستان» به‌دست خدا

[النحل ۱۶: ۶۱–۶۵]

۱) مهلتِ حکیمانه، نه چشم‌پوشی:
وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم… وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى… (۶۱)

  • اگر خدا فوراً مؤاخذه می‌کرد، حیات روی زمین دوام نمی‌آورد. پس مهلت می‌دهد؛ مهلتی که آگاهانه و زمان‌مند است (أَجَلٌ مُسَمًّى).

  • این مهلت، فرصتِ عمل به علومِ معلمِ ربانی است: اصلاحِ دلو، ترکِ فرافکنی، برگشت به میزان.

  • وقتی اجل رسید، نه جلو می‌افتد و نه عقب می‌ماند: «لا يَسْتَأْخِرُونَ… وَلا يَسْتَقْدِمُونَ»؛ یعنی پرونده‌ها به‌موقع جمع می‌شود.

۲) وارونگیِ ارزش‌ها و فرجامِ «مُفْرَطُونَ»:
وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ… وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ… لا جَرَمَ… وَأَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (۶۲)

  • قلبِ گرفتار حسد، ارزش‌ها را وارونه می‌کند و با زبان، برای خود «حُسنى» می‌سازد. این همان روایت‌سازیِ بدیل در برابر میزان است.

  • «مُفْرَطُونَ» دو دلالت دارد که هر دو با بحث ما می‌خواند:

    1. تفريط‌کاران/کوتاه‌گذاران نسبت به حق.

    2. به‌پیش‌انداخته‌شدگان به سوی عذاب (تقدیم به عقوبت)؛ یعنی سرنوشت قطعیِ خروج از میزان.

  • پس «مُفْرَطُونَ» صورت نهاییِ همان فرطِ حسدی است: یا کوتاهی در حق، یا پیش‌دستی بر نور—و در هر دو حالت، خروج از حدّ.

۳) تکرار تاریخی الگو: زینتِ شیطان و ولایتِ باطل
تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ… فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ… (۶۳)

  • «تزیین» یعنی باطل را به‌صورتِ حق نشان‌دادن؛ همان که برادران یوسف را به تهمت واداشت.

  • وقتی دل از معلم ربانی جدا شد، شیطان ولیّ امروزِ آنان می‌شود؛ یعنی شبکهٔ تصمیم‌ها، آهسته‌آهسته ذیل ولایتِ باطل قرار می‌گیرد.

  • این داستان، تکرارشدنی است: سنتی جاری در همهٔ امت‌ها.

۴) حکمت نزول کتاب پس از آشکارشدن معلم:
وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (۶۴)

  • کارکرد کتاب: بیانِ آنچه در آن اختلاف کردند، و نیز هدایت و رحمت برای اهلِ ایمان.

  • پیوند با منطق «فرط»: کتاب و معلم ربانی، میزانِ واحدند؛ اختلاف وقتی پدید می‌آید که دل از این میزان جدا شود—یا با تفريط، یا با افراط.

۵) بارانِ آسمانی؛ استعارهٔ زنده برای «محلت + عمل»:
وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ… إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (۶۵)

  • باران = وحی و الهام؛ احیای زمین = احیای قلب.

  • دقت در تعبیر «يَسْمَعُونَ»: آیه برای اهلِ شنیدن است؛ همان دل‌هایی که از فرافکنی گذشته‌اند و به مرحلهٔ «خَلَصُوا نَجِيًّا» رسیده‌اند.

  • مهلت، مثل فاصلهٔ ابر تا بارش است؛ اگر خاک (قلب) شخمِ اعتراف و توبه نخورَد، باران می‌بارد اما چیزی نمی‌روید.


  • خدا پس از آشکارکردنِ معلم ربانی، مهلتِ تربیتیِ زمان‌مند می‌دهد (أَجَلٌ مُسَمًّى) تا دل‌ها با عمل به علوم، از فرطِ حسدی به فرطِ نورانی تغییر مسیر دهند.

  • کسانی که ارزش‌ها را وارونه کردند و روایتِ بدیل ساختند، «مُفْرَطُونَ»اند: یا تفريط‌کار نسبت به حق، یا به‌سوی عاقبت به پیش‌انداخته‌شده.

  • این الگو داستان تکراری همهٔ امت‌ها است: تزیینِ شیطان در برابر میزان، و در مقابل، نزولِ کتاب برای رفع اختلاف و احیای دل‌های شنوا.

  • پایانِ مهلت که برسد، خدا خودش می‌داند چگونه و چه‌وقت «داستان را جمع کند»؛ نه تقدیم، نه تأخیر.


ورک‌لایفِ میزان (کاربرد عملی کوتاه)

  1. ضدّ تزیین: هر تصمیمِ مهم را کنار یک آیه/قاعدهٔ روشن بگذار؛ اگر تصمیم فقط «خوب جلوه می‌کند» ولی میزان ندارد، متوقف شو.

  2. شنیدنِ باران: روزانه زمانی برای «سمع» بگذار (قرآن/ذکر/تلاوت آرام)—بدون حواس‌پرتی؛ دلِ شنوا، باران را به «حیات» بدل می‌کند.

🌧️ دلنوشتهٔ شاگردی که قدرِ مهلتِ خدا را می‌داند 🌧️

ای خدای مهربان من…
گاهی وقتی به زندگی‌ام نگاه می‌کنم،
می‌بینم اگر قرار بود همان لحظه که خطا کردم، مؤاخذه‌ام کنی،
دیگر چیزی از من باقی نمی‌ماند.
اما تو مهربان‌تر از آنی که بندگانت را با یک لغزش بسوزانی.
تو مهلت می‌دهی…
همان‌طور که خودت گفتی:
«وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى»

و من…
ای خدای من،
می‌خواهم از آن بندگانی باشم که از این مهلت، خوب استفاده می‌کنند، نه سوء‌استفاده.
می‌خواهم در این زمانِ امان،
در این آرامشِ موقّت،
در این فرصتِ رحمت،
راه بازگشت را پیدا کنم.

می‌دانم، پروردگارا…
تو خودت می‌دانی که ما اشتباه می‌کنیم،
می‌لغزیم، فراموش می‌کنیم،
اما تو ما را رها نمی‌کنی.
بلکه به‌جای انتقام، به ما زمان می‌دهی،
تا برگردیم،
تا جبران کنیم،
تا بفهمیم کجا از راه نور جدا شدیم.

ای خدا…
من نمی‌خواهم از مهربانیِ تو سوءاستفاده کنم،
نمی‌خواهم با لبخندِ رحمتت مغرور شوم،
نمی‌خواهم با تأخیرِ عذابت،
به خیالِ آرامشِ دروغین بروم.

می‌دانم که روزی، همین تو،
داستان را جمع می‌کنی،
همهٔ نقاب‌ها را برمی‌داری،
و هر کس را به آنچه در دلش کاشت رسانده می‌کنی.
تو خودت می‌دانی چه زمانی باید دست‌ها رو شود،
و چه لحظه‌ای، پرده کنار رود.

ای مهربان‌ترین داور،
بگذار تا آن روز، من در صفِ کسانی باشم
که در این مهلت، به خودشان برگشتند.
که شنیدند، و به‌جای فرافکنی،
به قلب خودشان نگاه کردند.

ای خدای باران و بخشش،
من نمی‌خواهم زمینِ دلم خشک بماند…
تو خودت وعده دادی که
«وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»
بارانت را بر من بباران،
تا دلم دوباره زنده شود.

بگذار در این مهلتِ الهی،
هر روزم قدمی باشد به‌سوی فهمِ رحمتت،
به‌سوی شنیدنِ صدای فرشتۀ مهربانت،
تا پیش از آن‌که اجلِ من برسد،
در مسیرِ نور،
در پناهِ میزان،
و در سایهٔ لطفِ تو آرام بگیرم.

🤲🏻✨
«خدایا، از مهلتت نردبان بسازم، نه پرتگاه…
و از تأخیرِ داوریت، عبرت بگیرم، نه غفلت.»

رو به نور، پشت به تمنّا

[الکهف ۱۸: ۲۸–۲۹]
وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ
وَ لا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (۲۸)
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ… (۲۹)

۱) معیار همراهی: «اهلِ وجهِ خدا»

«اصبر نفسک مع…» یعنی خودت را متعهد کن کنار کسانی بمانی که صبح و شام، رویشان به خداست. این «صبر» فقط تحمل نیست؛ پیوستگی آگاهانه به جمعِ اهلِ ذکر است. این جمع، میدانِ تربیت نورانیِ توست.

۲) آفتِ نگاه: «لا تَعْدُ عَيْنَاكَ»

چشم از این جمعِ نورانی برندار—به‌بهانۀ زینت‌های دنیا. لغزش از همین «چرخشِ نگاه» شروع می‌شود: نگاه که لغزید، تمنا فرمان می‌دهد، عقلِ فارط عقب می‌افتد و «فرطِ مذموم» فعال می‌شود.

۳) خط قرمز فرمان‌بری: «وَ لا تُطِعْ… وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»

سه علامت روشن برای کسی که نباید از او تبعیت کرد:

  • غفلتِ قلب از ذکر (قطع از نور)

  • اتباعِ هوا (محور تمنا)

  • فرط (خروج از میزان؛ افراط/تفریطِ پی‌درپی)

پیام عملی: میزان را از افرادِ «اهلِ وجه» بگیر، نه از پرسر‌وصداهای گرفتارِ هوا.

۴) وظیفۀ معلم: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ»

ای معلمِ ربانی، حق را آشکار کن؛ نه جلو بزن، نه عقب بمان. حدّ تو «ابلاغِ روشن» است؛ انتخاب با مخاطب: فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ. این آیه، مرزِ رسالت را تعیین می‌کند:
ابلاغِ میزان، نه اجبارِ قلوب.

۵) نسبت با «فرطِ مذموم»

هرجا هوای نفس معیار شد، «فرط» رخ می‌دهد: یا جلو زدن از نور (افراط)، یا عقب‌ماندن از آن (تفریط). نتیجه، خذلان و فروغلتیدن در شبکه‌ای از تصمیم‌های بی‌میزان است؛ همان هشدار پایانی آیه ۲۹.


ورک‌لایفِ میزان (چک‌لیست‌های کوتاه و عملی)

الف) رو به نور

  • هر صبح و شام، یک «ذکرِ وجه» کوتاه:
    «اللهم وجّه قلبي إليك، و ثبّتني مع أهل وجهك.»

  • همیشه مصاحبتِ آگاهانه با اهلِ ذکر (تلاوت/درس/حلقهٔ نور)—نه صرفاً معاشرت معمول.

ب) مدیریت نگاه

  • قبل از هر تصمیم: «آیا الان چشمم به زینت است یا به وجه؟» اگر زینت غالب است، تصمیم را متوقف کن تا نگاهت برگردد.

ج) سه فیلتر تبعیت

  • آیا این توصیه/ترند از دلِ ذاکر می‌آید؟

  • آیا هوس را تقویت می‌کند یا میزان را؟

  • آیا نتیجه‌اش افراط/تفریط است یا تعادل؟
    اگر یکی از این سه منفی بود، اطاعت نکن.

د) نقش معلم ربانی

  • حق را ساده و بی‌ابهام بگو؛ با حداقل پیرایه.

  • پس از ابلاغ، به آیه عمل کن: فمن شاء…؛ اسیرِ تمناهای اطراف نشو.

هـ) هم‌سویی با تقدیرِ فرشتۀ مهربان

  • پیش از اقدام‌های کلیدی، یک خط بنویس:
    «این انتخاب با الهامِ مَلَکی همسوست یا با تمنای نفسانی؟»

  • اگر تردید داری، زمانِ اندکِ وقفه بگذار (تنظیمِ نفس با ذکر)، سپس تصمیم بگیر.


  • راه روشن است: رو به نور، پشت به تمنا.

  • ملاک همراهی: اهلِ وجه؛ خط قرمز اطاعت: دلِ غافل از ذکر + پیروی هوا + امرٌه فرطاً.

  • «فرطِ مذموم» همان خروج از میزان در اثر هواست؛ خذلان یعنی دورشدنِ پی‌درپی از نور.

  • ای معلم، ابلاغ کن و رها کن؛ میزان را نشان بده، تا هرکه خواهد ایمان بیاورد و هرکه خواهد کفر ورزد—تو کار خودت را بکن و حق را آشکار کن.

🌤️ دلنوشته: رو به نور، پشت به تمنا 🌤️

ای خدای مهربان من…
این روزها بیشتر از همیشه می‌فهمم که راه، دو سویه است:
یا رو به نور،
یا پشت به نور.
و انتخابِ میان این دو،
در هر تصمیمِ کوچکِ زندگی تکرار می‌شود…

هر روز، هر لحظه، فرشته‌ات در گوشم نجوا می‌کند:
«بمان کنار اهلِ نور… کنارِ آنان که صبح و شام یادِ خدا را زنده می‌کنند.»
اما نفسِ من،
با هزار زینت و تمنّا،
می‌خواهد نگاهم را بدزدد.

ای خدا، چه باریکی است مرزِ میانِ ذکر و غفلت!
یک نگاهِ لغزنده به زینتِ دنیا،
و ناگهان قلب از یادِ تو تهی می‌شود،
و هوا جای نور را می‌گیرد.
آنگاه انسان، خیال می‌کند دارد تصمیم می‌گیرد،
اما در واقع دارد از میزانِ خودش فاصله می‌گیرد…
قدم به قدم،
در مسیرِ همان «فُرُط» که گفتی.

ای خدای صبور من،
تو در کتابت گفتی:
«وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ…»
یعنی کنار اهلِ وجه بمان.
و من حالا می‌فهمم چرا فرمودی: «اصبر».
چون ماندن در مسیرِ نور، صبر می‌خواهد…
در مقابل زرق‌وبرقِ دنیا،
در برابر تمناهای بی‌ارزش،
در برابر وسوسۀ دل‌هایی که از یادِ تو غافل شده‌اند.

خدایا…
من دیگر نمی‌خواهم از آن دل‌هایی باشم که تو خودت گفتی:
«وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»
من نمی‌خواهم به دنبال هوای حسود خودم بروم،
نه جلو بزنم از نورت، نه عقب بمانم.
می‌خواهم هم‌قدمِ فرشتۀ مهربانت شوم،
همسو با تقدیرِ نورانی‌اش حرکت کنم.

خدایا، اگر بعضی‌ها پشت به نورشان کرده‌اند،
اگر ترجیح داده‌اند تمنّاهای زودگذرشان را دنبال کنند،
من نمی‌خواهم دلم به آن سو مایل شود.
می‌خواهم راه خودم را بروم،
با تو، با ذکر تو، با اهل تو.

ای معلمِ مهربان من،
تو حق را گفتی،
و من دیگر از تردید خسته‌ام.
بگذار من از کسانی باشم که وقتی شنیدند:
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ»
دلشان لرزید و گفتند:
«پروردگارا، من حق را می‌خواهم،
حتی اگر تنها بمانم.»

ای خدای من…
در میان این همه صدای دنیا،
صدای نجوای ملکوتی‌ات را می‌خواهم.
کمکم کن تا هر صبح و شام،
با دلِ زنده، با چشمِ روشن،
رو به نورت بایستم
و پشت به تمنّاهای بی‌ارزشم.

🤲🏻✨
«خدایا، مرا از اهلِ وجهت قرار ده؛
از کسانی که دلشان را به یادِ تو می‌دوزند
و از غافلان نمی‌هراسند.
مرا نگه دار تا در هیچ تصمیمی،
فرط نکنم،
و از میزانِ نور دور نشوم.»

[سورة طه (۲۰): الآيات ۴۵ الى ۵۶]
قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى (۴۵)

آیه ۴۵ سوره طه نقطۀ ورود زیبایی است به مفهوم «فرط» در مقام خوفِ پیامبران از افراط و طغیانِ حاکم حسود—یعنی همان دو چهرۀ واژه: «افراط» و «تفريط».

«رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى»

دو چهرۀ واژهٔ «فرط» در داستان موسی و فرعون

[طه ۲۰: ۴۵–۵۶]
قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى (۴۵)
قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى (۴۶)
(تا پایان آیات ۵۶)


۱) بستر تاریخی آیه

حضرت موسی و هارون علیهماالسلام مأمورند که با فرعون روبه‌رو شوند؛
اما می‌دانند با انسانی مواجه‌اند که دلش از حسد پر است و در برابرِ نورِ ولایت،
به‌جای فروتنی، به طغیان پناه می‌برد.
از همین رو می‌گویند:
رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى.


۲) معنای دقیق «يَفْرُطَ»

در لغت، «فَرَطَ» دو معنا دارد:

  • تقدّم بی‌حساب، عجله‌ی تندروانه (افراط)

  • کوتاهیِ بی‌توجهانه (تفريط)

در این آیه، هر دو معنا در دو واژه خلاصه شده است:

  • «يَفْرُطَ عَلَيْنَا» یعنی پیش‌دستی کند، از حد بگذرد، بی‌میزان حمله کند.

  • «يَطْغَى» یعنی طغیان کند، فراتر از حق برود و ستم ورزد.

پس موسی و هارون در واقع از دو خطر سخن می‌گویند:
افراطِ تهاجمی و طغیانِ سلطه‌گرانه.


۳) «فرط» در اینجا = خروج از میزانِ عدل

فرعون، مظهرِ دلِ حسودی است که نمی‌تواند نورِ «عقلِ فارط» را در دیگری تحمل کند؛
پس برای پوشاندنِ این ضعف، به جلو می‌زند، تصمیم‌های بی‌محاسبه می‌گیرد،
و در مسیرِ غضب و طغیان می‌افتد.
این همان فرطِ مذموم است:
خروج از تعادل، فقدانِ میزان، و گریز از نورِ الهی.


۴) پاسخِ خدا به خوفِ پیامبران
قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى.
خدا می‌فرماید: نترسید.
چون نظام نورانیِ همراهیِ فرشتگان در کنار شماست؛
من می‌شنوم، می‌بینم، و توازن را حفظ می‌کنم.
یعنی هرجا «فرط» در برابرِ شما ظاهر شود—چه در شکلِ حمله، چه در شکلِ طغیان—
نورِ من آن را مهار خواهد کرد.


۵) صورت امروزینِ آیه

در جهانِ امروز نیز، هر جا نورِ حق ظاهر شود،
دل‌های حسود، بی‌درنگ دو واکنش نشان می‌دهند:
یا جلو می‌زنند (افراط)،
یا برتر‌نمایی می‌کنند (طغیان).
و همان‌گونه که در قصۀ موسی،
خدا فرمود: «إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى»،
به هر معلمِ ربانی و شاگردِ صادق نیز می‌فرماید:
نترس، من می‌شنوم و می‌بینم،
و اجازه نمی‌دهم فرطِ حسدی بر میزانِ نور غلبه کند.


۶) پیوند با سایر آیات «فرط»

  • در یوسف (۸۰): «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» — تفريطِ حسدی نسبت به ولیّ نور.

  • در کهف (۲۸): «وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» — خروجِ پی‌درپی از میزان به‌دلیلِ تبعیتِ هوا.

  • در طه (۴۵): «أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى» — افراط و طغیانِ حسد در برابرِ پیامبر.

در همهٔ این موارد، «فرط» در برابرِ نورِ ولایت قرار دارد؛
چه در سطحِ درونی (قلب)، چه اجتماعی (قوم)، چه سیاسی (فرعون).


۷) پیام تربیتی

  • برای شاگردِ راهِ نور، «خوفِ موسی» یعنی هوشیاری در برابرِ افراطِ دشمنانِ نور؛
    نه ترس، بلکه آگاهی به این‌که دل‌های حسود همیشه با «شتابِ کور» عمل می‌کنند.

  • و «اطمینانِ الهی» یعنی:
    در برابرِ فرط و طغیان، فقط بر میزانِ نور بایست؛
    تو مأمور به ابلاغی، نه درگیر با طغیانِ حسد.


۸) ورک‌لایفِ میزان (کاربرد روزمره)

  1. در برخورد با طغیان یا تندی دیگران، پیش از واکنش بگو:
    «ربّ إنی أخاف أن یفرط علیّ أو أن یطغى، فکن معی تسمع وترى.»
    یعنی: خدایا، تو ببین و بشنو، من از حد بیرون نمی‌زنم.

  2. هرگاه حس کردی در تصمیمی شتاب‌زده‌ای یا دل‌آزرده‌ای،
    توقف کن و بپرس: «الآن دارم یفرط علیّ می‌شوم یا یطغی؟»

  3. در هر گفت‌وگو، جایگاهت را حفظ کن: نه جلوتر از نور، نه عقب‌تر.

🌊 دلنوشتهٔ شاگردی در برابر فرط و طغیانِ دل 🌊

ای خدای مهربان من…
وقتی این آیه را می‌خوانم:
«رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى»
احساس می‌کنم این، دعای هر دلِ بیداری است که می‌خواهد در مسیرِ نور بماند،
اما از طغیانِ نفس و شتابِ حسد درونش می‌ترسد.

ای خدا، من هم مثل موسی و هارون،
می‌ترسم از اینکه «نفسِ فرعونی» درونم،
زودتر از عقلِ نورانی‌ام تصمیم بگیرد،
و به جای میزان،
به هوای خودم تکیه کنم.

می‌ترسم از اینکه با یک جمله، یک تصمیمِ تند،
به خودم یا به دیگران ظلم کنم.
می‌ترسم که از حد بگذرم،
پیش‌دستی کنم،
یا در مقامِ حق، جای تو حرف بزنم.

خدایا…
من هم فرعونِ درون دارم،
هم موسیِ دل.
و هر روز، جنگی خاموش میانشان برپاست.
موسی می‌گوید: «صبر کن، خدا با توست»
و فرعون می‌گوید: «همین حالا، هر طور شده!»
و من مانده‌ام بینِ این دو صدا.

ای خدای من،
اگر تو با من نباشی،
همین فرعونِ درون،
می‌شود همان که از حد می‌گذرد،
که می‌خواهد زودتر بگوید، زودتر قضاوت کند،
زودتر بر نور پیشی بگیرد…
و این یعنی همان «يفرط علينا أو أن يطغى».

اما وقتی تو می‌گویی:
«لا تَخافا إِنَّني مَعَكُما أَسمَعُ وأَرى»
دلم آرام می‌گیرد…
چون می‌دانم تو می‌بینی،
می‌شنوی،
و میانِ طوفانِ افراط و طغیان،
خودت مرا نگه می‌داری.

ای خدای شنوا و بینا،
تو می‌دانی من نمی‌خواهم پیش‌دستی کنم،
نمی‌خواهم عقب بمانم،
نمی‌خواهم از میزان بیرون بیفتم.
می‌خواهم هم‌قدمِ نورم باشم،
با فرشتۀ مهربانم هماهنگ،
با معلمِ ربانی‌ات همسو.

خدایا،
اگر گاهی در من صدای خشم، شتاب یا حسد بلند شد،
یادِ این آیه را در دلم زنده کن.
یادآورم باش که موسی، با همهٔ بزرگی‌اش،
باز هم گفت: «می‌ترسم از فرط و طغیان».
و تو به او گفتی: «من با تو هستم».

پس با من هم باش، ای مهربان‌ترین،
تا در لحظه‌هایی که هوای نفس می‌خواهد جلو بزند،
یاد بگیرم بایستم،
تا زمانی که نور بگوید:
«اکنون، وقت گفتن است.»

خدایا…
از افراط در سخن،
از تفريط در سکوت،
از طغیانِ بی‌نور،
و از کوتاهی در حقِ معلمت، پناه می‌برم به تو.

🤲🏻✨
«ای خدای موسی،
اگر در من فرعونی هست، با مهرت رامش کن؛
و اگر در من موسیی هست، با نورت یاری‌اش ده.
مرا نگه دار، تا نه جلو بزنم از نور،
و نه از آن عقب بمانم…»

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۵۶ الى ۶۰]
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ (۵۶)
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (۵۷)
أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۵۸)
بَلى‏ قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (۵۹)
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (۶۰)

«يا حَسْرَتَى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ»

روایتِ نفسِ حسود وقتی که اعترافش دیر شده

[الزمر ۳۹: ۵۶–۶۰]
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ (۵۶)
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (۵۷)
أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۵۸)
بَلَى قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ وَكُنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (۵۹)
وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ… (۶۰)

۱) حسرتِ نهاییِ «فرط»

جملهٔ محوری: «يا حسرتى على ما فرّطتُ في جنب الله»

  • «فرّطتُ»: کوتاهی، ضایع‌کردن، رهاکردنِ میزان.

  • «في جنب الله»: در کنارۀ حق/حریمِ قرب؛ جایی که باید به نورِ ولایت چنگ زد.
    این همان حسرتِ برادری است که دیر فهمید «اتهام به یوسف» باید جای خود را به اعتراف به تفريط می‌داد؛ اما اینجا اعتراف دیر است.

۲) سه توجیهِ دیرهنگامِ نفس

  1. نقل‌قولِ حسرت: «ای‌کاش نکرده بودم…» (آیه ۵۶)

  2. فرافکنیِ هدایت: «اگر خدا هدایتم می‌کرد…» (آیه ۵۷)
    — تکرار همان الگوی شیطانیِ «ربّ بما أغويتني»: انداختنِ تقصیر به دوش خدا.

  3. آرزوی بازگشت: «اگر برمی‌گشتم، محسن می‌شدم…» (آیه ۵۸)

۳) پاسخِ الهی: نفیِ توجیه و اثباتِ حجت
«بَلَى قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتِي…»

  • آیات آمد، حجت تمام شد، تکذیب + استکبار رخ داد.

  • یعنی مشکل، نرسیدنِ نور نبود؛ نپذیرفتنِ نور بود.

  • این همان «حکمتِ مهلت» است: آیات می‌آیند، معلمِ ربانی آشکار می‌شود، فرصت داده می‌شود؛ و چون اجل برسد، داستان جمع می‌شود و نقاب‌ها کنار می‌رود.

۴) سیاهیِ چهرهٔ دروغ بر خدا (آیه ۶۰)

سیاهیِ وجه، صورتِ نهاییِ قلبی است که:

  • نور را دید و انکار کرد،

  • به‌جای میزان، از هوای حسود پیروی کرد،

  • و با فرافکنی، «فرطِ مذموم» را به عادت بدل ساخت (افراط/تفریطِ پی‌درپی).

۵) پیوند با خطوط اصلی مقاله

  • «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ⇐ از جانبِ خدا تفريطی نیست.

  • «وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ» ⇐ از سوی رسولان و مجریانِ الهی نیز کوتاهی نیست.

  • «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» ⇐ تفريط از دلِ حسود است.

  • اینجا در زمر، صورتِ نهایی همان روایت است: اعترافِ دیر + ردّ توجیه + آشکارشدنِ سرنوشت.


ورک‌لایفِ میزان (پیشگیری از «حسرتِ دیر»)

  1. اعترافِ زودهنگام، نه دیرهنگام
    برای هر ورکلایف یک جمله بنویس: «امشب کجا از میزان نور کوتاهی کردم؟»—این، پادزهرِ «يا حسرتى…» است.

  2. ضدّ فرافکنی
    وقتی دهان به «اگر خدا می‌خواست…» باز شد، فوراً جایگزین کن:
    «آیات رسید؛ امروز چه نسبتی با آن گرفتم؟»

  3. اهلِ وجه، نه اهلِ هوا
    معاشرتِ دائمی با «الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بالغداة والعشي»—تا نگاه از زینت به وجه برگردد (کهف/۲۸).

  4. زمان‌مندسازیِ توبه (أَجَلٌ مُسَمّى)
    بعد از هر لغزش، دوربرگردان رو دور بزن؛ تا مهلت به عادتِ تعویق تبدیل نشود.

  5. نقشهٔ «جمع‌کردنِ داستان»
    به‌یاد داشته باش: اگر با نور تنظیم نشوی، خودِ خدا روزی دست‌ها را رو می‌کند و تکلیف را معلوم؛ پس امروز خودت نقاب‌ها را بردار.


  • آیات زمر، صحنۀ نهاییِ «فرطِ حسدی» را نشان می‌دهند: جایی که اعتراف هست اما بی‌ثمر؛ چون مهلت به پایان رسیده.

  • راه رهایی روشن است: رو به نور، پشت به تمنا؛ ترکِ فرافکنی، اعترافِ به‌موقع، همراهی با اهلِ وجه، و تصمیم‌های همسو با تقدیرِ فرشتۀ مهربان.

  • و اگر کسی نپذیرد، سنّت خدا جاری است: حجت آشکار، نقاب‌ها کنار، و سرنوشت‌ها معیّن.

🌑 دلنوشته: صدای حسرتِ دیررسِ دلِ حسود 🌑

ای خدای مهربان من…
گاهی وقتی این آیات را می‌خوانم،
احساس می‌کنم درونم صدایی از آینده می‌آید—
صدایی از روزی که شاید من هم بگویم:
«يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ الله…»
و این فکر، عمقِ دلم را می‌لرزاند.

آه خدای من…
نکند روزی برسد که من هم در برابر حقیقتی بایستم
که سال‌ها برایم روشن بود،
اما به‌خاطر حسادت، یا لجاجت، یا غفلت،
خودم را به نادانی زدم و راهِ نور را ندیدم.

نکند روزی برسد که آیاتت را مرور کنم و بگویم:
«اگر خدا هدایتم می‌کرد، من هم اهل تقوا می‌شدم…»
در حالی که تو هزار بار مرا صدا زدی،
و من نشنیدم.
چون دلم پر از صدای تمناهای خودم بود.

ای خدای من…
من دیگر نمی‌خواهم مثل آن نفسِ حسود باشم
که بعد از تمام شدنِ مهلتش تازه می‌فهمد
چقدر در حق خودش و در حق نورش کوتاهی کرده.
نمی‌خواهم دیر بفهمم،
نمی‌خواهم وقتی کار از کار گذشت بگویم:
«ای‌کاش یک بار دیگر برمی‌گشتم، ای‌کاش محسن می‌شدم…»

تو خودت گفتی:
«بَلَى قَدْ جَاءَتْكَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ…»
آری پروردگارا، آیاتت آمد،
اما این ما بودیم که با غرور، آن‌ها را نادیده گرفتیم.
به جای فروتنی، بهانه ساختیم،
به جای اعتراف، فرافکنی کردیم،
و به جای سجده، قضاوت نمودیم.

ای خدا،
من نمی‌خواهم یکی از آن چهره‌های سیاهِ قیامت باشم
که گفتی:
«وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ…»
نمی‌خواهم چهره‌ام آیینهٔ دروغ باشد.
می‌خواهم چهره‌ام بازتابِ نوری باشد که از تو می‌آید.

پس امروز، پیش از آنکه دیر شود،
خودم به خودم می‌گویم:
دیگر فرافکنی بس است،
دیگر توجیه بس است،
دیگر گفتنِ «اگر خدا می‌خواست…» بس است.
خدایا، من خودم کوتاهی کردم…
در حقِ معلمت، در حقِ فرشتهٔ مهربانت، در حقِ خودم.
و حالا، نمی‌خواهم تا روزِ حسرت صبر کنم تا اقرار کنم.

می‌خواهم همین امروز بگویم:
«خدایا، من بودم که در حق یوسف کوتاهی کردم،
من بودم که از میزان دور شدم،
من بودم که با حسادت و قضاوت، نور را ندیدم…»

ای پروردگار من،
تو ما را با عجله مؤاخذه نکردی،
تو مهلت دادی تا برگردیم.
و من از تو می‌خواهم که در این مهلت،
قلبم را زنده کنی،
تا پیش از آن‌که زمانم تمام شود،
بازگردم به نورت.

بگذار من از آن‌ها نباشم که در قیامت تازه می‌فهمند
مهلت یعنی فرصتِ توبه، نه زمانِ غفلت.
بگذار در دنیا بگویم:
«رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا»
تا در آخرت نگویم:
«يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ الله…»

ای خدای من…
به من یاد بده زود بفهمم،
زود توبه کنم،
زود برگردم.
چون نمی‌خواهم در زمرۀ کسانی باشم
که دیر فهمیدند،
دیر گریه کردند،
و دیر خواستند محسن شوند.

🤲🏻✨
«خدایا، پیش از آن‌که اجل برسد و داستانم را خودت جمع کنی،
من با دست‌های خودم نقابم را برمی‌دارم،
و با اشک، به تو می‌گویم:
من کوتاهی کردم، اما هنوز امید دارم…
چون تو هنوز همان خدای مهربانی هستی
که آیاتت را می‌فرستی،
تا دل‌ها پیش از حسرت بیدار شوند.»

وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُفَرِّطُوا فِي جَنْبِ اللَّهِ فَتَكُونُوا مِنَ الْخَاسِرِينَ

أبي محمد العسكري ع:
كِتَابُهُ ع إِلَى إِسْحَاقَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ النَّيْسَابُورِيِّ
سَتَرَنَا اللَّهُ‏ وَ إِيَّاكَ بِسِتْرِهِ وَ تَوَلَّاكَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ بِصُنْعِهِ فَهِمْتُ كِتَابَكَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ وَ نَحْنُ بِحَمْدِ اللَّهِ وَ نِعْمَتِهِ أَهْلُ بَيْتٍ نَرِقُّ عَلَى أَوْلِيَائِنَا وَ نُسَرُّ بِتَتَابُعِ إِحْسَانِ اللَّهِ إِلَيْهِمْ وَ فَضْلِهِ لَدَيْهِمْ وَ نَعْتَدُّ بِكُلِّ نِعْمَةٍ يُنْعِمُهَا اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَيْهِمْ فَأَتَمَّ اللَّهُ عَلَيْكَ يَا إِسْحَاقُ وَ عَلَى‏ مَنْ كَانَ مِثْلَكَ مِمَّنْ قَدْ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ بَصَّرَهُ بَصِيرَتَكَ نِعْمَتَهُ وَ قَدَّرَ تَمَامَ نِعْمَتِهِ دُخُولَ الْجَنَّةِ وَ لَيْسَ مِنْ نِعْمَةٍ وَ إِنْ جَلَّ أَمْرُهَا وَ عَظُمَ خَطَرُهَا إِلَّا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ عَلَيْهَا مُؤَدٍّ شُكْرَهَا وَ أَنَا أَقُولُ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ أَفْضَلَ مَا حَمِدَهُ حَامِدُهُ إِلَى أَبَدِ الْأَبَدِ بِمَا مَنَّ اللَّهُ عَلَيْكَ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ نَجَّاكَ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ سَهَّلَ سَبِيلَكَ عَلَى الْعَقَبَةِ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنَّهَا لَعَقَبَةٌ كَئُودٌ شَدِيدٌ أَمْرُهَا صَعْبٌ مَسْلَكُهَا عَظِيمٌ بَلَاؤُهَا قَدِيمٌ فِي الزُّبُرِ الْأُولَى ذِكْرُهَا وَ لَقَدْ كَانَتْ مِنْكُمْ فِي أَيَّامِ الْمَاضِي ع إِلَى أَنْ مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ فِي أَيَّامِي هَذِهِ أُمُورٌ كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِي الرَّأْيِ وَ لَا مُسَدَّدِي التَّوْفِيقِ فَاعْلَمْ يَقِيناً يَا إِسْحَاقُ أَنَّهُ مَنْ خَرَجَ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا أَعْمَى- فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبِيلًا يَا إِسْحَاقُ‏ لَيْسَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ- وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ حِكَايَةً عَنِ الظَّالِمِ إِذْ يَقُولُ‏ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً- قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‏ وَ أَيُّ آيَةٍ أَعْظَمُ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَمِينِهِ فِي بِلَادِهِ وَ شَهِيدِهِ عَلَى عِبَادِهِ مِنْ بَعْدِ مَنْ سَلَفَ مِنْ آبَائِهِ الْأَوَّلِينَ النَّبِيِّينَ وَ آبَائِهِ الْآخِرِينَ الْوَصِيِّينَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ‏ وَ أَيْنَ تَذْهَبُونَ كَالْأَنْعَامِ عَلَى وُجُوهِكُمْ عَنِ الْحَقِّ تَصْدِفُونَ وَ بِالْبَاطِلِ تُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ تَكْفُرُونَ أَوْ تَكُونُونَ مِمَّنْ يُؤْمِنُ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَ يَكْفُرُ بِبَعْضٍ‏ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ‏ وَ مِنْ غَيْرِكُمْ‏ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ طُولُ عَذَابٍ فِي الْآخِرَةِ الْبَاقِيَةِ وَ ذلِكَ‏ وَ اللَّهِ‏ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ‏ إِنَّ اللَّهَ بِمَنِّهِ وَ رَحْمَتِهِ لَمَّا فَرَضَ عَلَيْكُمُ الْفَرَائِضَ لَمْ يَفْرِضْ ذَلِكَ عَلَيْكُمْ لِحَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْكُمْ‏ بَلْ رَحْمَةً مِنْهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْكُمْ‏ لِيَمِيزَ … الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ‏ وَ لِيَبْتَلِيَ‏ … ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ‏ لِتُسَابِقُوا إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لِتَتَفَاضَلَ مَنَازِلُكُمْ فِي جَنَّتِهِ فَفَرَضَ عَلَيْكُمُ الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمَ وَ الْوَلَايَةَ وَ جَعَلَ لَكُمْ بَاباً تَسْتَفْتِحُونَ بِهِ أَبْوَابَ الْفَرَائِضِ وَ مِفْتَاحاً إِلَى سَبِيلِهِ- لَوْ لَا مُحَمَّدٌ ص وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ وُلْدِهِ لَكُنْتُمْ حَيَارَى‏ كَالْبَهَائِمِ لَا تَعْرِفُونَ فَرْضاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ هَلْ تُدْخَلُ مَدِينَةٌ إِلَّا مِنْ بَابِهَا فَلَمَّا مَنَّ عَلَيْكُمْ بِإِقَامَةِ الْأَوْلِيَاءِ بَعْدَ نَبِيِّكُمْ قَالَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ‏ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَفَرَضَ عَلَيْكُمْ لِأَوْلِيَائِهِ حُقُوقاً أَمَرَكُمْ بِأَدَائِهَا لِيَحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءِ ظُهُورِكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَ أَمْوَالِكُمْ وَ مَآكِلِكُمْ وَ مَشَارِبِكُمْ قَالَ اللَّهُ‏ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ بَخِلَ‏ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ- لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ لَقَدْ طَالَتِ الْمُخَاطَبَةُ فِيمَا هُوَ لَكُمْ وَ عَلَيْكُمْ
وَ لَوْ لَا مَا يُحِبُّ اللَّهُ مِنْ تَمَامِ النِّعْمَةِ مِنَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ لَمَا رَأَيْتُمْ لِي خَطّاً وَ لَا سَمِعْتُمْ مِنِّي حَرْفاً مِنْ بَعْدِ مُضِيِّ الْمَاضِي ع وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ مِمَّا إِلَيْهِ مَعَادُكُمْ‏ وَ مِنْ بَعْدِ إِقَامَتِي لَكُمْ إِبْرَاهِيمَ بْنَ عَبْدَةَ وَ كِتَابِيَ الَّذِي حَمَلَهُ إِلَيْكُمْ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى النَّيْسَابُورِيُّ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ‏ عَلَى كُلِّ حَالٍ
وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُفَرِّطُوا فِي جَنْبِ اللَّهِ فَتَكُونُوا مِنَ الْخَاسِرِينَ
فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِمَنْ رَغِبَ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يَقْبَلْ مَوَاعِظَ أَوْلِيَائِهِ
فَقَدْ أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ
رَحِمَ اللَّهُ ضَعْفَكُمْ وَ غَفْلَتَكُمْ وَ صَبَّرَكُمْ عَلَى أَمْرِكُمْ
فَمَا أَغَرَّ الْإِنْسَانَ بِرَبِّهِ الْكَرِيمِ وَ لَوْ فَهِمَتِ الصُّمُّ الصِّلَابُ بَعْضَ مَا هُوَ فِي هَذَا الْكِتَابِ لَتَصَدَّعَتْ‏ قَلَقاً وَ خَوْفاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ رُجُوعاً إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ- فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏ ثُمَ‏ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ.

این نامه‌ی نورانیِ امام حسن عسکری علیه‌السلام به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری از گوهرهای گرانبهای معرفتی شیعه است، و حقیقتاً یکی از نصوصِ کلیدیِ اتمام نعمت در سیر ولایت است.
«وَ لَوْ لَا مَا يُحِبُّ اللَّهُ مِنْ تَمَامِ النِّعْمَةِ مِنَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ لَمَا رَأَيْتُمْ لِي خَطّاً وَ لَا سَمِعْتُمْ مِنِّي حَرْفاً…»


🌿 معنای این جمله در نگاه تفسیری

امام علیه‌السلام در این عبارت می‌فرمایند:
اگر خداوند، شما را دوست نمی‌داشت و خواستارِ اتمام نعمتش بر شما نبود،
پس از رحلت امام پیشین، هرگز از من نامه‌ای نمی‌دیدید و سخنی از من نمی‌شنیدید!

یعنی چه؟

یعنی:
ارتباط میان «امام و شاگرد»، «ولیّ و مومن»،
خود نشانهٔ ادامه‌ی نعمت الهی است.
دیدن خط امام، شنیدن کلام امام،
همه یعنی هنوز در نقشه‌ی ولایتِ الهی جا داری،
و هنوز در مسیر «اتمام نعمت»ی که در آیهٔ غدیر فرمود:
«اليومَ أكملتُ لكم دينَكم وأتممتُ عليكم نعمتي».

به تعبیر دیگر:
اگر خداوند نمی‌خواست نعمتِ ولایت را در دلِ شاگرد کامل کند،
ارتباط با امام بعدی اصلاً شکل نمی‌گرفت؛
قلمِ امام از حرکت می‌ایستاد،
و شاگرد در تاریکیِ غفلت تنها می‌ماند.
اما چون خدا خواست،
درهای نور باز شد،
نامه‌ای رسید،
کلامی از امام جاری شد،
و نوری تازه در دل مؤمن دمید.


💎 در زبان دلِ شاگرد و مفهوم ورکلایف

در زبان دل، این یعنی:
هر وقت ورکلایفی موفق انجام می‌دهم—
یعنی در یک موقعیت ساده، تمنّا را کنار می‌گذارم و به فرمانِ نور گوش می‌دهم—
در واقع همان «نامه‌ی امام» دوباره در دلم نوشته می‌شود.
همان «خطّ»ی که امام حسن عسکری (ع) فرمود:
اگر خدا تمام نعمت را برایتان نمی‌خواست،
هیچ خطی از من نمی‌دیدید.

پس هر ورکلایفِ نورانی یعنی:
«نامه‌ای جدید از امام به قلب من.»
و این یعنی: خدا هنوز مرا می‌خواهد،
هنوز می‌خواهد نعمتش را بر من تمام کند،
و هنوز در ملکوت، پرونده‌ام باز است.


🌷 دلنوشته

ای خدای مهربان…
وقتی این جمله را می‌خوانم، دلم می‌لرزد:
«اگر خدا اتمام نعمت را برایت نمی‌خواست،
دیگر هیچ خطی از امام به تو نمی‌رسید!»
چه هشدار لطیفی… و چه امید بزرگی!

می‌فهمم که همین فهمِ کوچک،
خودِ آن «اتمام نعمت» است.
می‌فهمم هر بار که سخن نورانی امامی به دلم می‌نشیند،
هر بار که جمله‌ای از فرشته‌ام درونم طنین می‌اندازد و مرا به خیر فرا می‌خواند،
یعنی هنوز در طرح الهی حضور دارم.
یعنی هنوز در من امیدی هست.
یعنی خدا هنوز می‌خواهد «دینم را کامل» و «نعمتش را تمام» کند.

پس از خود می‌پرسم:
آیا من پاسخ این نامه را داده‌ام؟
آیا هنوز با نورِ خطّ امام در زندگی‌ام رفتار می‌کنم؟
آیا در ورکلایف‌های روزانه‌ام، نشان داده‌ام که از تمنّا روگردانده‌ام و به نور رو آورده‌ام؟

آری، شاید تمامِ معنا همین باشد:
هر بار که به جای تمنّا، اطاعت را انتخاب می‌کنم،
در حقیقت پاسخِ نامه‌ی امام را می‌نویسم.
پاسخی که سرخطّش این است:
«یا ابن رسول‌الله…
هنوز دلم بیدار است.
هنوز نورِ ولایتت را می‌خواهم.
هنوز می‌دانم بدون تو، هیچ کلمه‌ای از آسمان نمی‌رسد.»


🌿✨
پس، وقتی دلم گرم می‌شود از شنیدن صدای نور،
وقتی می‌فهمم حرفِ فرشته در دل، همان ادامهٔ خطّ امام است،
می‌گویم با تمام وجود:
الحمدلله الذی أتمّ نعمته علیّ بمعرفتی إمامی.
سپاس خدایی را که نعمتش را بر من تمام کرد،
با آشنا کردنِ دلم به امام زمانم،
با رساندنِ خطّ نور به قلبم،
و با زنده نگه داشتنم در مدرسه‌ی ولایت. 🌸

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۵۶ الى ۶۰]
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ (۵۶)
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (۵۷)
أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۵۸)
بَلى‏ قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (۵۹)
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (۶۰)

این بخش از نامه‌ی امام حسن عسکری علیه‌السلام،
و آیات سوره زمر (۵۶ تا ۶۰) واقعاً از عمیق‌ترین هشدارهای قرآنی درباره‌ی «خسران ولایت» است — همان لحظه‌ای که انسان در برابر نورِ هدایت، تکبّر می‌کند و پشت به معلم ربانی خویش می‌نماید.


🌿 ۱. تذکر امام: «إیّاکم أن تُفرّطوا فی جنب الله»

امام علیه‌السلام در نامه فرمودند:
«وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُفَرِّطُوا فِي جَنْبِ اللَّهِ فَتَكُونُوا مِنَ الْخَاسِرِينَ»
بپرهیزید از آنکه در حقّ خدا کوتاهی کنید،
که در آن صورت از زیان‌کاران خواهید بود.

در زبان نورانی ائمه علیهم‌السلام، «جَنبُ الله» یعنی وجه و جانب الهی،
یعنی کسی که خدا او را برای هدایت بندگانش قرار داده است
یعنی همان حجت خدا، امام زمان، معلم ربانی، وجه‌الله، و صراط مستقیم.

پس، امام حسن عسکری علیه‌السلام در حقیقت می‌فرمایند:
اگر در برابر حضور نور امام کوتاهی کردی، اگر در زندگی‌ات از او غافل شدی،
اگر صدای فرشته‌ی مهربانت (که درونت امتداد همان نور امام است) را نشنیدی،
بدان که در حال از دست دادن «نعمت اتمام» هستی.

و این همان است که قرآن فرمود:
يا حَسْرَتَى عَلى‏ ما فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّهِ (زمر/۵۶)
ای وای بر من، که در حقّ جانب خدا کوتاهی کردم…


🌿 ۲. ریشه‌ی خسران: حسد و تکبّر در برابر نور

در نگاه امامان نور، «جنب‌الله» یعنی همان نور ولایت که درون قلب مؤمن تجلی دارد.
هر کس آن را بشناسد ولی به تمنّای خود رجوع کند، نه به نور فرشته‌اش،
دارد دقیقاً همان اشتباه شیطان را تکرار می‌کند:
شناخت، اما سجده نکرد؛ فهمید، اما حسد ورزید؛
نور را دید، اما تمنّای خود را بزرگ‌تر دید.

در فضای «ورکلایف» یعنی:
وقتی صدای درونیِ فرشته‌ی مهربان می‌گوید «ببخش، نخر، صبر کن، سکوت کن»
اما دلِ من می‌گوید: «نه، این بار استثناست، من بیشتر می‌دانم»،
در آن لحظه، من در حقیقت جنب‌الله را سبک شمرده‌ام.

و این همان است که آیه فرمود:
بَلى‏ قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ.
بلی، آیات من نزدت آمد، ولی تو آنها را دروغ شمردی و تکبّر کردی و از کافران شدی.

یعنی: «آیات من» همان نشانه‌های نور درون تو بودند،
اما تو گفتی: «نه، من بهتر می‌دانم»،
و پشت به فرشته کردی… این همان لحظه‌ی سقوط است.


۳. سرنوشتِ تلخِ حسودانِ نور

خداوند در آیه بعد می‌فرماید:
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرى‏ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ…
در روز قیامت، کسانی را که بر خدا دروغ بستند می‌بینی که چهره‌هایشان سیاه است…

سیاهیِ چهره در قیامت یعنی خاموشیِ نور ولایت در درون قلب.
یعنی آن کسانی که زمانی، صدای نور را می‌شنیدند
ولی به تمنّا گوش دادند و به حسد پناه بردند.
به ظاهر دیندار ماندند، اما در دل از امام بریدند.
به ظاهر کار کردند، اما در نیت، خود را برتر دیدند.
و این است معنای حقیقی خسر الدنیا و الآخرة.

در زبان ورکلایف یعنی:
کسی که بارها فرصت شنیدن داشت،
بارها فرشته‌اش در لحظه‌ی تصمیم گفت: «این کار را نکن، آن را انجام بده»،
اما او گفت: «الآن وقتش نیست، بگذار بعداً…»،
به‌تدریج چاهِ قلبش از نور تهی می‌شود.
اول، لذتِ عمل صالح را از دست می‌دهد.
بعد، آرام‌آرام کلام فرشته را نمی‌شنود.
و در نهایت، همه چیز برایش «بی‌اثر» می‌شود.
این همان مرگِ قلب است — همان عَمیٰ بعد البصیره.


🌸 دلنوشته

ای خدای مهربان…
چقدر ظریف هشدار دادی:
«إیّاکم أن تُفرّطوا فی جنب الله»
یعنی: مبادا در حق نورِ من درونِ خودت، کوتاهی کنی!
مبادا به جای شنیدنِ صدای فرشته‌ات، تمنّا را انتخاب کنی!
مبادا امامِ دلت را بشناسی، اما به فرمانش گوش ندهی!

من می‌ترسم از روزی که
قلبم به من بگوید: «یادت هست؟ من هم روزی روشن بودم…»
می‌ترسم از روزی که تمنّا جای نور را بگیرد،
و من در سکوتِ غفلت بمانم و بگویم:
«يا حسرتى على ما فرّطت في جنب الله…»

پس خدایا…
یاری‌ام کن تا در هر ورکلایف،
جنب تو را، نور تو را، ولایت تو را فراموش نکنم.
که هر پشت‌کردن به نور،
یک گام به سوی خسارت است.
و هر روی‌کردن به نور،
یک قدم به سوی اتمام نعمت.

و من می‌خواهم در روزِ حساب،
در صفِ کسانی باشم که تو درباره‌شان گفتی:
«فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ» 🌿

دلنوشته 🌿
«مبادا در جَنبِ خدا کوتاهی کنم… روایتِ نور و حسرت، میانِ تمنّا و ولایت»

گاهی شب که ساکت می‌شود، آیه‌ای در دلم بیدار می‌ماند:
«يا حَسْرَتى عَلى‏ ما فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّه…» (زمر/۵۶)
و من می‌ترسم از روزی که این جمله، نه تلاوتِ قرآن، که زبانِ خودِ من باشد.
می‌ترسم از روزی که با دستانِ خالیِ ورکلایف‌هایم بایستم و بگویم:
«خدایا، غنیمت‌ها را دیدم و از دست دادم؛
فرشته گفت: “رو به نور”، اما من پشت کردم و تمنّا را در آغوش گرفتم.»

امامِ مهربان، حسنِ عسکری علیه‌السلام، به شاگردش نوشت:
«وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُفَرِّطُوا فِي جَنْبِ اللَّهِ فَتَكُونُوا مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
مبادا در «جانبِ خدا» کوتاهی کنید…
و من می‌فهمم «جَنبُ الله» یعنی همان وجهِ خدا در زندگیِ من؛
یعنی حجّتِ زنده‌اش که نورش در دلِ من به صورت فرشتهٔ مهربان صدا می‌شود:
«نخر—ببخش. فریاد نزن—سکوت کن. برتری نجوی—تواضع کن. حسد نورز—محبت کن.»
هر بار که «چشم» می‌گویم، غدیرِ کوچکی در دلم برپاست؛
و هر بار که «نه» می‌گویم،
سنگی بر دهانِ چاهِ دلم می‌گذارم و آبِ روشنی را می‌بُرم.

قرآن، صحنهٔ حسرت را پیشِ چشمم می‌گذارد:
کسی که روزی روزگاری، آیات را شنید،
اما استکبار کرد و گفت: «من بهتر می‌دانم!»
و بعد، وقتی پرده‌ها کنار رفت و عذاب را دید، نالید:
«لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (زمر/۵۷)
اما پاسخ آمد:
«بَلى‏ قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْت…» (زمر/۵۹)
آیات آمد—نشانه‌ها رسید—فرشته در دلت سخن گفت—امتحانِ ورکلایف هر روز تکرار شد—
و تو تکبّر کردی؛ تمنّای خود را بر نورِ ما ترجیح دادی.
آنگاه چهره، سیاه می‌شود؛ نه از دودِ آتش، که از خاموشیِ چراغ ولایت در درون:
«أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ؟» (زمر/۶۰)

ای مولای من…
نامه‌ات را که می‌خوانم و آن جمله را می‌بینم:
«وَ لَوْ لَا مَا يُحِبُّ اللَّهُ مِنْ تَمَامِ النِّعْمَةِ عَلَيْكُمْ لَمَا رَأَيْتُمْ لِي خَطّاً…»
اشک در دلم می‌جوشد؛
یعنی اگر خدا اتمام نعمت را برای من نمی‌خواست،
هیچ خطّی از تو به من نمی‌رسید،
هیچ صدای فرشته‌ای در من نمی‌پیچید،
و من رها شده بودم در بیابانِ تمنّا.
پس همین که هنوز صدای نور را می‌شنوم،
خودش نشانهٔ محبتِ خدا و ادامهٔ «اليوم أكملتُ» در قلبِ من است.

اما من از خودم می‌پرسم:
با این همه ورکلایفی که هر روز از کنارم می‌گذرد،
من با چندتایشان صلواتِ عملی ساخته‌ام؟
چند روز، «شُکر»م در حدّ واژه ماند و «عمل» نشد؟
در چند لحظه، حسدِ آرام، مثل سایه، پشتِ لحنم نشست و من نفهمیدم؟
چند بار، أنا خيرٌ منه را—نه با زبان، که با رفتار—تکرار کردم؟

خدایا…
نمی‌خواهم از آن‌ها باشم که فردا می‌گویند:
«يا حَسْرَتى… لو أنّ لي كَرّةً فأكونَ من المُحسنين» (زمر/۵۸)
نمی‌خواهم به تمنّای «ای کاش دوباره برگردم» بیاویزم.
برگشتِ دوباره، همین امروز است؛
همین ورکلایفی که کنارِ دستِ من ایستاده و می‌گوید:
«ببخش—این‌بار تو کوتاه بیا—امروز تواضع کن—الآن صبر کن—الآن مهر بورز.»
اگر اکنون نپذیرم، فردا حسرت است؛
حسرتِ لحظاتی که می‌توانست عیدِ غدیرِ دل باشد و من عبورش دادم.

پس امشب با خود عهد می‌بندم:
هر ورکلایف را «درسِ ولایت» ببینم؛
هر انتخابِ کوچک را «امتحانِ اتمام نعمت»؛
هر گذشت را «صلواتِ زنده»؛
هر تواضع را «شُکرِ عملی»—
همان شکرِ آلِ محمد:
«اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ.»
می‌دانم «قلیل»اند آنان که هر روز غدیری برپا می‌کنند؛
اما اگر یک دل هم به درگاهت بیاورم، کافی است که مرا در همان قلیل جا دهی.

ای فرشتهٔ مهربان…
وقتی وسوسه می‌آید و می‌گوید: «این‌بار تو! تو بگو! تو بگیر! تو بخر! تو بدرخش!»
تو در گوشم بگو: «این همان شیطان است که گفت: أنا خیرٌ منه.»
و من پاسخ بدهم: «اللهمّ أنتَ خيرٌ لي—و نورُ وليّك ميزاني.»
بگذار هر «چشم» که به تو می‌گویم،
یک خطّ تازه باشد از نامهٔ امام در دفترِ قلبم؛
یک امضای نور بر حاشیهٔ روزم؛
و یک گامِ دور شدن از آن لحظهٔ سیاه که قرآن هشدار داد.

و تو، ای خدا…
اگر جایی لغزیدم و از تمنّا شکست خوردم،
از من دریغ نکن آن خطّ رحمت را؛
باز هم برایم بنویس، باز هم فرشته‌ات را بفرست،
تا پیش از آن‌که اجل، امیدم را در هم بریزد،
من فرصت‌ها را غنیمت بشمرم و بگویم:
«بدرود تمنّا—سلام نور.»
که مبادا روزی برسد و من در آینهٔ قیامت،
صورتِ بی‌نورِ خود را ببینم و بگویم:
«يا حَسْرَتى عَلى‏ ما فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّه…»

خدایا، به حقّ محمّد و آلِ محمّد،
مرا در صفِ آنان قرار بده که آیاتت را شنیدند و تکبّر نورزیدند؛
بلکه تواضع کردند و نعمت بر آنان تمام شد؛
تا وقتی منادی ندا دهد: «أينَ مُحبّو عليّ؟»
دستم را بالا ببرم و بگویم: «من اینجایم، با ورکلایف‌های کوچکی که به نورِ تو جان گرفت.»
و تو تبسم کنی و بنویسی:
«فَإِنَّ بِنِعْمَتِي تَتِمُّ الصّالِحات…» 🌿✨

مشتقات ریشۀ «فرط» در آیات قرآن:

قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (31)
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38)
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ‏ (61)
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ في‏ يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لي‏ أَبي‏ أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لي‏ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (80)
وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏ لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ‏ (62)
وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28)
قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى‏ (45)
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ‏ في‏ جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرينَ (56)

مفهوم این تصویر، بسیار عمیق و کاملاً متناسب با مضمون مقاله‌ی «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» است 🌟

در این طرح مفهومی، می‌بینیم که:

  • جمعیتی به‌سمت تاریکی حرکت می‌کنند، در حالی‌که فردی تنها در سمت نور ایستاده و حقیقت را می‌بیند.

  • اما بقیه، با پیروی کورکورانه از یک رهبر ظاهری که تنها تابلویی از تصویر نور در دست دارد، به سمت ظلمت می‌روند.

  • پایین تصویر نوشته شده است: Pluralistic Ignorance یعنی «ناآگاهی جمعی» یا «نادانیِ هم‌زمانِ اکثریت».


🔹 تفسیر قرآنی و تطبیق با موضوع مقاله:

این تصویر بازنمایی دقیقی از همان اتفاقی است که قرآن درباره‌ی امت‌های حسود و غافل بیان می‌کند:

  • پس از آنکه نور حقیقی در وجود «یوسف» یا «معلم ربانی» ظاهر می‌شود،
    گروهی از مردم، به‌جای پیروی از او،
    به پیروی از کسانی می‌پردازند که تابلوی نور را در دست دارند اما در مسیر ظلمت‌اند.

  • این همان معنای عمیق «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» است؛
    یعنی شما در حق نور یوسف کوتاهی کردید،
    چون حقیقتِ نور را با تصویرِ جعلی آن اشتباه گرفتید.


🔹 پیوند با مفهوم حسد و تمنا:

در نگاه توحیدی، حسادت همیشه به‌دنبال تأییدِ تمناهای باطل است.
حسودان نمی‌خواهند نور حقیقی را بپذیرند، چون نوری است که «خود»شان را به نقد می‌کشد.
پس رهبرِ دروغینی را انتخاب می‌کنند که هوای نفس‌شان را تأیید کند،
و همین می‌شود «فرطِ مذموم»: خروج از میزان و پیروی از سایه‌ی نور، نه خودِ نور.


🔹 تطبیق با مسیر شاگردان:

این تصویر نماد شاگردانی است که:

  • پس از رفتنِ معلم ربانی،
    به‌جای تداوم مسیر ولایت و نور،
    از تجسّم‌های ظاهریِ آن نور پیروی می‌کنند.

  • آن‌ها خیال می‌کنند هنوز در راه‌اند،
    در حالی‌که آرام‌آرام از «خورشید ولایت» دور می‌شوند
    و به سمت شبِ تمنا و تقلید می‌روند.


🔹 نتیجه و پیام تصویر:

🔸 نور واقعی همیشه در آسمانِ وجود است، نه در تابلوی لیدرِ محبوبِ مردم.
🔸 اکثریت می‌توانند در اشتباه جمعی باشند، همان‌طور که در زمان یوسف و موسی و علی علیهم‌السلام بودند.
🔸 شاگردِ حقیقی، آن کسی است که نگاهش به خورشید است، نه به تابلوی خورشید.

🌑 دلنوشته: تابلوی خورشید، یا خودِ خورشید؟ 🌑

ای خدای مهربان من…
چه تلخ است روزی که انسان خیال کند در مسیر نور است،
اما قدم‌هایش به‌سوی تاریکی می‌رود.
چه تلخ است روزی که مردمی به‌دنبال تصویری از خورشید بدوند،
در حالی‌که خورشید، در آسمانِ بالای سرشان می‌تابد…

در این تصویر، جماعتی را می‌بینم که تابلویی از نور در دست دارند،
اما در دلِ شب راه می‌روند،
و تنها یک نفر،
با حیرتی صادقانه،
به‌سوی آفتاب واقعی نگاه می‌کند…

و ناگهان قلبم می‌لرزد…
نکند من هم یکی از همان جمع باشم؟
از همان‌هایی که روزی معلمِ ربانی‌شان را دیدند،
اما بعد از او،
به تصویرِ جعلیِ نور دل بستند؛
به رهبرانی که تمنّاهایشان را تأیید کردند،
نه حقیقتِ دلشان را.

ای خدا…
نکند من هم روزی از نورِ خورشید جدا شده باشم
و هنوز در خیالِ خود،
در حالِ خدمت به نور باشم!
نکند من هم آن حسودی باشم
که چون نور، او را بی‌نیاز از تمنا کرد،
به سایه پناه برد؟

در این جمعیتِ خندان،
در این صفِ تیره‌پوشِ بی‌خبر،
هیچ‌کس نمی‌پرسد:
چرا خورشید در تابلوی ماست، نه در آسمان؟
هیچ‌کس نمی‌پرسد:
چرا این نور، گرم نمی‌کند؟

و تنها آن یک دل،
با اشکی پنهان،
به‌سوی خورشید واقعی سر بلند کرده است.
همان خورشیدی که همیشه بود،
اما دیدنش،
فقط چشمِ بی‌تمنا می‌خواهد.

ای خدای من…
اگر روزی در میان جمعی بودم
که به‌جای حقیقت، پی تقلید رفتند،
مرا از میان آن‌ها بیرون بکش،
حتی اگر تنها بمانم…
زیرا تنهایی در نور،
شریف‌تر است از جمع بودن در ظلمت.

ای پروردگار من،
مبادا تابلوی نور، جای خورشید را در دلم بگیرد.
مبادا به دنبال رهبرانی بروم
که مرا از خودِ تو جدا می‌کنند،
و به تمنّاهایم لبخند می‌زنند.

خدایا، به من یاد بده
چطور در میان هزار تابلوی دروغین،
به خودِ خورشیدت نگاه کنم.
و اگر روزی از جمعِ بی‌نور جدا شدم
و تنها ماندم،
تنهایی‌ام را با گرمای خودت پر کن،
نه با تأییدِ مردم.

🤲🏻✨
«ای خدای خورشیدها،
اگر راه‌ها تاریک شد و تابلوها درخشیدند،
دل مرا به سوی خودت برگردان…
تا در میانِ فریادِ اکثریت،
چشم از نورِ تو برندارم،
حتی اگر همه مرا تنها بگذارند.»

کوتاهی در حقِّ نورِ یوسف؛ آغازِ فاصله از حریمِ امنِ الهی!
«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ فِي يُوسُفَ»
(و پیش از این، در حقّ یوسف کوتاهی کردید.)


وقتی دلی از نورِ هدایتِ خویش روی برمی‌گرداند،
آهسته و خاموش، از پناهگاهِ امنِ الهی فاصله می‌گیرد.
این، داستان جاودانه‌ای است که در آیه‌ی شریفه نهفته است:
«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ‏ فِي يُوسُفَ»

این فقط روایتِ قومی نیست که در حقّ پیامبری ظلم کردند،
بلکه حکایتِ هر انسانی است که روزی در حقّ «نور درون خود» کوتاهی کرده است.

«کوتاهی» یا همان تفریط، صرفاً یک اشتباه نیست،
بلکه نوعی سقوط معنوی است—
ناتوانی در شناخت و احترام به آن معلم ربانی که خدا برای بیداری دل فرستاده است.
وقتی حسادت، دیدگانِ باطن را تیره می‌کند،
نورِ هدایت دیگر درخشان دیده نمی‌شود،
و قلب، فریبِ تمنّاها و خودخواهی‌هایش را می‌خورد،
و از همان رحمتی فاصله می‌گیرد که برای نجاتش فرستاده شده بود.

کوتاهی در حقّ نور یوسف،
یعنی کوتاهی در برابر صدای درونیِ حق‌طلبی و مهربانی،
یعنی نادیده گرفتنِ پیامبرِ درون،
همان معلمِ ربانی که مأمور هدایتِ دل است.
و آنگاه که این ارتباط گسسته می‌شود،
انسان از حریمِ امنِ الهی بیرون می‌افتد—
از محدوده‌ای که روح در آن با نظامِ نورانیِ خدا در توازن و آرامش است.

در هر زمان، این ماجرا تکرار می‌شود:
نورِ واقعی نزدیک است،
اما بیشترِ مردم، به دنبالِ سایه‌ی آن می‌روند.
تابلوی نور را در دست دارند، اما در تاریکی قدم می‌زنند،
در حالی‌که فقط اندکی، سر بلند می‌کنند
و خورشیدِ حقیقی را در آسمان می‌بینند.

شناختنِ نور یوسف، یعنی بازگشت به مرکزِ الهیِ وجود،
به همان نقطه‌ی آرام، امن و رحمانی
که در ژرفای دلِ هر جوینده‌ی صادق نهفته است.

🌤️ «پروردگارا، مرا از آنان قرار مده که در حقِّ نورت کوتاهی کردند
و از پناهگاه حضورت دور شدند.
مرا از کسانی قرار ده که وقتی یوسفِ زمانشان را دیدند،
دلشان به نشانه‌ی شناخت و عشق در برابرش خم شد.»

«نَحْنُ‏ النُّجَبَاءُ وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّه‏»

این جمله‌ی نورانی، از جملات عمیق و معرفتی خاندان ولایت است که ارتباط مستقیمی با بحثت درباره‌ی واژه‌ی قرآنی «فَرْط» دارد و معنای ممدوح آن را به‌زیبایی آشکار می‌کند.
اجازه بده بخش‌به‌بخش شرحش دهیم تا پیوندش با مضمون مقاله و باطنی‌ترین لایهٔ مفهوم «فرط» روشن شود 👇


🔹 متن حدیث:
نَحْنُ النُّجَبَاءُ وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّه‏
(ما برگزیدگان خداییم، ما پیشاهنگان پیامبرانیم، ما فرزندان اوصیای الهی هستیم، و ما آنانیم که در کتاب خدا مخصوص و ممتاز گشته‌ایم.)


🔸 «نُجَبَاء» — برگزیدگان، پاک‌زادگان

از ریشه‌ی نجب به معنی صفا، خلوص، و اصطفاء است.
یعنی کسانی که در تمام عوالم، خالص برای نور الهی‌اند.
در این حدیث، اهل‌بیت علیهم‌السلام خود را «نجباء» می‌نامند: برگزیده‌شدگان برای هدایت خلایق.


🔸 «أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ» — پیش‌دستانِ انبیا، یا رهبرانِ قافلهٔ نور

اینجاست که واژه‌ی کلیدی فرط معنا می‌یابد:
«الفارط: المتقدّم في طلب الماء» — کسی که پیش از دیگران برای یافتنِ آب حرکت می‌کند.

اهل‌بیت، افراط الأنبياء یعنی همان پیشتازانِ راهِ هدایت هستند؛
آن‌ها سرچشمهٔ آبِ حیاتِ انبیا و اوصیای پیشین‌اند.
یعنی انبیا از چشمه‌ی نورِ ایشان سیراب می‌شوند.

به بیان دیگر:
اگر پیامبران، رهروانِ نور بودند،
اهل‌بیت، منبعِ نخستِ آن نور بودند—چشمه‌ای که از آن، آبِ ولایت در تمام انبیاء جاری شد.


🔸 «أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ» — فرزندانِ وصایت

اهل‌بیت ادامهٔ سلسلهٔ وصایت الهی‌اند.
هر پیامبر، وصی‌ای داشت؛ و این خاندان، وارثِ همهٔ آن وصایت‌ها هستند.
پس «ابناء الأوصیاء» یعنی حاملانِ تمام پیمان‌های نور در طول تاریخ انسان.


🔸 «الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّه» — مخصوص‌شدگان در کتاب خدا

یعنی همان کسانی که خدا در آیات خود به‌صراحت یا اشاره،
ویژگی‌های آنان را بیان کرده و هدایت را در محبت و ولایت ایشان قرار داده است.
آیاتی چون:
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا…»
و نیز: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ… رِجَالٌ…»


🌟 جمع‌بندی معنوی:

این حدیث در حقیقت تجسم معنای ممدوح واژه‌ی فرط است.

  • «فرط» در بُعد الهی یعنی: پیشاهنگِ نور بودن، نه عقب ماندن و نه جلو زدن از حدود.

  • اهل‌بیت علیهم‌السلام، همان افراط الأنبياء هستند—پیش‌دستان در مسیرِ آبِ حیات.

  • آن‌ها میزانِ هدایت و ترازوی نور هستند؛ هر که با آنان تنظیم شود، در حریم امن الهی می‌ماند.


💫 پیوند با مقاله‌ی تو:

در مقابلِ این «فرط ممدوح» که در اهل‌بیت جلوه‌گر است،
در انسان‌های حسود و خودمحور، «فرط مذموم» رخ می‌دهد:
یعنی پیش‌دستیِ بی‌اذن، یا عقب‌ماندگیِ از میزانِ نور.

پس آن‌که از علی علیه‌السلام و اوصیای نور فاصله گرفت،
در حقیقت از «افراط الأنبياء» جدا شد،
و از چشمه‌ی آبِ حیات، بی‌بهره ماند.

🌿 دلنوشته: بازگشت به سرچشمۀ آبِ حیات 🌿

ای خدای مهربان من…
وقتی این حدیث را خواندم:
«نَحْنُ النُّجَبَاءُ وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ»
قلبم لرزید…
احساس کردم در برابر چشمه‌ای ایستاده‌ام که همیشه زلال می‌جوشید،
اما من، تشنه و بی‌خبر،
در بیابانِ تمنّا به دنبال آبِ وهمی می‌دویدم.

آه… «أفراط الأنبیاء» یعنی پیشتازانِ نور،
آن‌هایی که پیش از همه برای یافتنِ آبِ حیات رفتند،
و من تازه امروز فهمیدم که هر پیامبری،
هر معلمی،
و هر نوری در زمین،
از همان چشمه سیراب می‌شود.

و حالا از خودم می‌پرسم:
من، شاگردی که روزی طعمِ علم را چشید،
چطور از سرچشمۀ اهل‌بیت دور ماندم؟
چطور به تماشای جوی‌های خشکِ دیگران دل بستم،
و آبِ زلال را رها کردم؟

خدایا، من فهمیدم…
«فرط» یعنی آنکه جلوتر از نور می‌دود یا عقب‌تر می‌ماند،
و من بارها در هر دو سو لغزیدم؛
گاهی با شتابی از خودم،
و گاهی با سستی از دنیا،
از میزانِ نور فاصله گرفتم.

اما حالا می‌خواهم بازگردم…
می‌خواهم به آن نهرِ زلالِ ولایت برگردم
که از دلِ انبیاء می‌گذرد
و در دلِ محمد و علی علیهماالسلام می‌جوشد.

ای پروردگار من،
اگر اهل‌بیت، افراط الأنبیاءند،
من می‌خواهم تبع الأنبیاء باشم—
دنبال‌روِ همان پیشتازانِ رحمت.
نمی‌خواهم در کویرِ تقلید و تمنّا،
به سایه‌ها دل ببندم.

خدایا،
به من یاد بده از سرچشمه‌ی حقیقی سیراب شوم،
نه از جوی‌های ساختۀ نفس.
یاد بده چگونه لب‌هایم را بر آبِ ولایت بگذارم،
و با هر جرعه،
حسد و غفلت را از جانم بشویم.

🤲🏻✨
«ای خدای چشمه‌ها،
مرا در زمرۀ آنان قرار ده که
پیش از همه، به سوی نور حرکت کردند
و بعد از همه، از آن جدا نشدند.
مرا به اهلِ نجبا و افراطِ انبیا برسان،
تا پیش از مرگ،
جرعه‌ای از آبِ حیاتِ ولایت بنوشم…»

افراط و تفریط حسود!

قال ع: «لَا يُرَى الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطًا أَوْ مُفَرِّطًا.»
نادان، جز در دو حالت دیده نمی‌شود: یا مُفرِط (افراط‌کننده) یا مُفَرِّط (تفریط‌کننده).

پیوند حکمتِ کلام با «فرط»

1) دو صورتِ یک بیماری

  • مُفرِط: جلو زدن از نور و میزان؛ شتابِ بی‌اذن، حکم‌دادنِ قبل از روشن‌شدنِ معیار.

  • مُفَرِّط: عقب‌ماندن از نور و میزان؛ سستی در حق، رهاکردنِ تکلیفِ روشن.

هر دو، «خروج از میزان»اند؛ همان که قرآن درباره‌ی اهلِ هوا گفت: «وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» (کهف/۲۸).

2) نسبت با «نورِ ولایت»

جاهل چون «میزان» ندارد، نسبتش با نور دائماً نادرست است:
گاه پیش‌دستی (افراط) و گاه کوتاهی (تفریط).
در مقابل، عاقلِ موصوف به نور، نه جلو می‌زند نه عقب می‌ماند؛ «عقلِ فارِط» است، اما در معنای ممدوح: پیش‌قدمیِ هدایت‌مند، نه تندرویِ بی‌قاعده.

3) نقشهٔ تشخیص (چک‌لیست سه‌سؤالی)

پیش از هر تصمیم بپرس:

  1. میزانِ روشن چیست؟ (آیه/سنت/قانون/قرارداد)

  2. دارم از نور جلو می‌زنم یا از او عقب می‌مانم؟ (زمان‌بندی، حدود، اذن)

  3. انگیزه‌ام وجه خداست یا تمنّای نفس؟ (آرامشِ درونی یا هیجانِ بی‌قرار)

اگر هر کدام مبهم بود، خطرِ «مُفرِط/مُفَرِّط» بودن بالاست.

4) تطبیق با پرونده‌های مقاله

  • یوسف (ع): «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» — تفریط در حقّ نور.

  • کهف: «لا تُطِع… وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» — افراط/تفریطِ زنجیره‌ایِ اهلِ هوا.

  • طه: «نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى» — دو چهرهٔ افراط و طغیان.

  • نحل/زمر: مهلتِ الهی + حسرتِ دیرهنگامِ تفریط.

5) ورک‌لایفِ میزان (تمرین‌های کوتاه)

  • قاعده: قبل از ارسال پیام/تصمیمِ حساس، یک لحظه مکث + مرورِ میزان.

  • اذن‌سنج: هر اقدامِ جمعی را با «اذنِ صاحبِ اختیار/ولیّ امر» تراز کن؛ بی‌اذن = احتمال افراط.

  • تقویمِ تفریط: شب‌ها ورکلایفهاتو بنویس: امروز کجا کوتاهی کردم؟ فردا چه «گامِ جبران» دارم؟

  • مصاحبتِ وجه: روزانه تماس با «اهلِ ذکر» (درس/تلاوت/مشورت). اطرافِ تو یا تو را میزانی می‌کند یا مفرِط/مُفَرِّط.

این حکمت می‌گوید: «نادانی = خروجِ دائم از حدّ»؛ یا به صورت شتابِ بی‌نور (افراط) یا سستیِ بی‌عزم (تفریط).
راه علاج همان است که در سراسر مقاله آمد: تنظیم دائمی با میزانِ نور—رو به نور، پشت به تمنّا؛ تبعیت از معلمِ ربانی؛ و نگه‌داشتنِ حدّ در زمان، مقدار و شیوه.

🌤️ دلنوشته: اهلِ نور، همیشه در میزان 🌤️

ای خدای مهربان من…
گاهی که به درونم نگاه می‌کنم، می‌بینم هرجا از نور فاصله گرفته‌ام، افراطی شدم یا تفریطی.
یا زود قضاوت کرده‌ام، یا دیر اقدام.
یا با شتاب جلو زدم، یا با سستی عقب ماندم.
و حالا معنای این سخنِ امیرم را بهتر می‌فهمم که فرمود:
«لَا يُرَى الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطًا أَوْ مُفَرِّطًا»
نادان هرگز در میزان دیده نمی‌شود؛ یا از حد جلو می‌زند یا از نور عقب می‌ماند.

اما اهلِ نور، فرق دارد…
او دلش رو به خورشید است.
هر صبح، قلبش را با نورش تنظیم می‌کند،
تا هیچ تصمیمی، نه از روی شتاب باشد، نه از روی ترس.
دلِ او، قطب‌نمایی دارد که همواره با قبله‌ی ولایت تنظیم است؛
اگر اندکی از نور منحرف شود، بی‌درنگ می‌فهمد و بازمی‌گردد.

ای خدای من،
حسودِ جاهل همیشه یا «مُفرِط» است یا «مُفَرِّط»—
گاهی تند می‌رود تا دیده شود،
گاهی می‌ایستد تا حسد بورزد.
و در هر دو حال، از نور دور می‌افتد.
چون او، نور را «رقیب» می‌بیند، نه «راهنما».
اما اهلِ نور، با نورش هم‌جهت است،
نه جلو می‌زند و نه عقب می‌ماند؛
در ترازِ دلِ معلمش می‌تپد، در آهنگِ فرشتۀ مهربانش می‌نوازد.

خدایا…
من می‌خواهم از اهلِ نور باشم، نه از جاهلانِ افراط و تفریط.
می‌خواهم از آنان باشم که در حقّ نورشان نه کوتاهی می‌کنند، نه پیش‌دستی.
می‌خواهم در مسیرِ «تحرّی» باشم؛ همان که گفتی:
«فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولَئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا»
یعنی آنان که دلشان را به تو سپردند،
راهِ رشد را تحرّی کردند—با دقت، با حضور، با آگاهی.

ای پروردگار من،
به من یاد بده که هر روز قلبم را با نورت هم‌تراز کنم،
تا نه شتاب‌زده در پیش‌دستی بیفتم،
و نه غافل در کوتاهی.
یاد بده در هر تصمیم،
به صدای لطیفِ فرشتۀ مهربانت گوش دهم
که آرام در گوشِ دلم می‌گوید:
«آرام‌تر برو، اما در مسیرِ درست…»

🤲🏻✨
«خدایا، دلِ من را به نورت تنظیم کن،
تا در هیچ لحظه‌ای از میزان خارج نشوم.
مرا از اهلِ تحرّی قرار ده—آنان که در هر گام،
پیش از عمل، با نور مشورت می‌کنند،
و با خود نمی‌گویند: من دانا هستم،
بلکه می‌گویند: من هنوز شاگردِ نورم…»

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی