دکتر محمد شعبانی راد

یاد بگیر با کمک نور فرشتۀ مهربانت، روی پای خودت بایستی! وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ! رِجالاً … مِنْ أَهْلِ الْقُرى!

Learn to Stand on Your Own Feet by the Light of Your Guardian Angel!
And upon the Heights are men who recognize everyone by their marks” —
men from among the people of the towns.”

Rijāl—“men” in the Qur’anic sense—are not merely males or figures of power. They are bearers of light, recognizers of faces and paths. The Qur’an says: “Upon the Heights (al-A‘rāf) are men who recognize everyone by their marks” (7:46), and elsewhere reminds us that God has always sent “men from among the townsfolk” to whom He revealed (cf. 12:109). Between us and the “blessed towns,” God set “visible waystations,” so that we might travel “by night and by day in safety” (34:18). Read together, these verses sketch a living map: clear human waystations that make the road walkable, guard us from deviation, and help us rise until we can stand by ourselves.

Even the lexicon whispers this meaning. Rajul (man) shares a root with rijl (foot). Classical Arabic notes, “arjaltu l-faṣīl”—to let the young camel walk with its mother until it can stand on its own. Guidance is not dependence forever; it is nurture unto self-reliance. Another cluster: irtajala—to speak extemporaneously; kalāmun rajīl—“speech born in the moment.” When the heart is connected to light, words come alive without contrivance—creativity and enterprise as fruits of inner illumination, not vanity.

In the age of absence, this light reaches us through a rabbanī teacher—not a celebrity to be adored, but a threshold (ritāj): the small door set within the great gate. He is a conduit, not the destination; “the Book of God and this Man” is the classical formula for staying on the straight path: scripture for the frame, a living guide for the timely application. Through him, knowledge descends in a way our situation can bear; through following him, we move from confusion to clarity, from constriction to expansion.

This is why the tradition warns: do not enthrone a leader beneath the Proof of God and then confirm him in everything. False leaders demand personal allegiance, sell quick fixes, and break boundaries for applause. A true rabbanī teacher is recognized by: (1) measurability against the Book and the Family (no boundary-shifting), (2) the peace he leaves in the heart—serene resolve, not unruly frenzy, (3) fresh yet rooted teaching (light-giving, not gimmicky), and (4) livable fruits: prayer on time, honest livelihood, mended character, guarding the light of truth in speech and silence.

Practically, the path is simple—and demanding:

  • Make a covenant of adherence: ask for guidance, not for the flattery of your whims.

  • Turn every hint into a 48–72-hour step: a left habit abandoned, an overdue reconciliation, ordered worship, clean earnings.

  • Keep one qiblarajulan salaman li-rajul (Q 39:29): a heart not torn by competing “owners.”

  • Stay in company with trustworthy peers; clarity loves community.

  • Test everything by a threefold seal: peace + boundaries + fruit.

The aim is not to lean forever, but to rise—to become of those “men who fulfilled their covenant” (33:23). We learn to stand by the light of the guardian angel—through the Book and a living conduit—until, by God’s grace, our own steps become steady, our words timely, and our hearts bright enough to guide others safely through the night.

«رجل» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«أَرْجَلْتُ‏ الفصيل»
«كلامٌ‏ رَجِيل‏»

«أَرْجَلْتُ‏ الفصيل: أرسلته مع أمّه، كأنما جعلت له بذلك رِجْلًا.
نوزاد را با مادرش روانه كردم، گوئى كه با اين عمل براى او پايى قرار دادم.»
«أرْجَلْتُ‏ الفصيلَ: تركْتُه يمشِى مع أمِّه، يرضَع متى شاء.»
«أَرْجَلَ‏ الفصيلَ: بچه شتر را با مادرش رها كرد تا هر چه بخواهد شير بخورد.»
+ «تلو»
مادر به فرزندش کمک میکنه تا بتونه روی پای خودش بایسته و روزی برای خودش مردی بشه!
این مفهوم زیبا از واژه «رجل» استنباط می شود.
«ارْتَجَلَ‏ الرّجلُ: آن مرد بر روى دو پاى خود راه رفت.»
«رِجْلُ الْإنْسَانِ الَّتِى يَمْشِى بِهَا»
«الرَّجُلُ‏: الذَّكَرُ مِنَ الأَنَاسِىِّ»
«رَجِلَ‏: قَوِىَ عَلَى الْمَشْىِ»
«هُوَ ذُو رُجْلَةٍ: أى قُوَّةٍ عَلَى الْمَشْىِ»
تبعیت از «نور هدایت» در ملکوت قلب، تو را به خودکفایی می رساند!
نور فقط از نور تولید می شود!

«كلامٌ‏ رَجِيل‏: سخن بالبداهة»
قلبِ وصلِ به نور فرشته نگهبان، بالبداهه سخن می‌گوید!
مفهوم «خلاقیّت» و «کارآفرینی» از هزار واژه مترادف «نور» استنباط می شود.
«ارْتَجَلْتُ‏ الْكَلَامَ: أَتَيْتُ بِهِ مِنْ غَيرِ رَويّةٍ و لَا فِكْرٍ.»
«ارْتَجَلْتُ‏ بِرَأْىٍ: انْفَرَدْتُ بِهِ مِنْ غَيْرِ مَشُورَةٍ فَمَضَيْتُ لَهُ.»
«كلامٌ‏ ارتجاليّ‏ و سِيَاسَةٌ ارتجاليَّة: سخن را به بديهه گفتن و سياستى را بدون اطلاع قبلى ارائه دادن.»
«ارتَجَل‏ الشِّعْرَ: شعر را به بديهه گفت.»
«ارتَجَل برأيهِ: تنها به رأى خود بود و با كسى مشورت نكرد.»

كلامٌ‏ رَجِيل

یک “لحظه شگفت‌انگیز” (Wow moment)

رِجالِ راه: چگونه با نورِ «معلمِ ربّانی» روی پایِ خود بایستیم!

رِجالِ نور؛ اصلِ دین معرفتِ رَجُل
از «رِجالاً مِن أهلِ القُرى» تا «رجالِ الأعراف»؛
خانه‌های نام، ذکرِ صبح و شام، و عهدِ «لا تُلهیهِم تجارة».
خانه‌های نام و چراغ‌دارانش؛ اِسْمُه… رِجالٌ
«اللهُ نورٌ فی بُیوت»؛ یوسف، آینۀ اسماء؛ و رجالِ ذکر که تجارت سرگرمشان نمی‌کند.
ایستادن بر پایِ نور؛ هُوَ رَجُلٌ
اصلِ دین، معرفتِ رجال؛ بداهۀ قلب، قُرىِ ظاهرة، و داوریِ أعراف.
رِجالِ عهد؛ مِنَ المؤمنین رِجالٌ صَدَقوا
از معرفتِ امام تا وفایِ «ما بدّلوا تبدیلاً» در بیوتِ مرفوع و ذکرِ مداوم.
از قُرىِ ظاهرة تا أعراف؛ نقشه‌راهِ «رَجُل»
معرفتِ رجل، بیوتِ نام، و رجالِ صدق.

یاد بگیر با کمک نور فرشتۀ مهربانت، روی پای خودت بایستی!
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ!
رِجالاً … مِنْ أَهْلِ الْقُرى!

ریشه لغوی «رَجُل»

واژۀ «رجل» از زیباترین واژه‌های قرآنی است که در لغت با «پا» و «ایستادن» ارتباط دارد.
در فرهنگ لغات عربی می‌خوانیم:
«أَرْجَلْتُ‏ الفصيل» یعنی بچه‌شتر را همراه مادرش رها کردم تا هر زمان خواست شیر بخورد.
گویا با این کار برایش «پا» قرار دادم.
«رَجِلَ‏» یعنی توانایی بر راه رفتن یافت.
«هُوَ ذُو رُجْلَةٍ» یعنی توانایی و نیروی ایستادن و حرکت کردن دارد.
«ارْتَجَلَ‏ الرّجلُ» یعنی مرد بر پای خود ایستاد و حرکت کرد.
پس، رجل در اصل کسی است که روی پای خود ایستاده و توان ادامه مسیر دارد.


«رَجُل» و وابستگی درست

رشد و «مرد شدن» در این واژه با مثالی زیبا توضیح داده شده است:
مثل بچه‌شتری که وقتی همراه مادر خودش باشد و از او شیر بخورد، همین وابستگی درست است که او را به خودکفایی می‌رساند؛ گویی با کمک مادر روی پای خود می‌ایستد.

این همان مفهوم عمیق توفیق و در مقابلش خذلان است:
«توفیق الهلال» یعنی چشم، نور ماه را ببیند و راه را در پرتو این نور پیدا کند.
«خذلت الوحشیة ولدها» یعنی بچه‌آهویی که از گله جدا می‌افتد و طعمه‌ی گرگ می‌شود.

پس، «رَجُل» یعنی بچه‌شتر به همراه مادر و شیری که از او می‌خورد؛
این پیوند است که به او توان ایستادن، رشد کردن و پیشرفت می‌بخشد.


«رَجُل» و بداهه‌گویی قلب

در لغت آمده است:
«كلامٌ‏ رَجِيل‏» یعنی سخن بالبداهه.
«ارْتَجَلْتُ‏ الْكَلَامَ» یعنی سخن را بی‌درنگ و بی‌تأمل بیان کردم.
«ارْتَجَلْتُ‏ بِرَأْىٍ» یعنی تنها به رأی خود عمل کردم و پیش رفتم.
«ارتَجَل‏ الشِّعْرَ» یعنی شعر را بی‌درنگ و بدون مقدمه سرود.

اینجا معنای عمیق دیگری از «رجل» روشن می‌شود:
قلبی که به نور فرشته نگهبان وصل است، بالبداهه سخن می‌گوید.
یعنی در لحظه، بدون نیاز به مقدمات طولانی، سخن حکیمانه بر زبان جاری می‌کند.

این همان مفهوم خلاقیت و کارآفرینی نورانی است که از هزار واژه مترادف «نور» استنباط می‌شود.
انگار قلب با کمک نور فرشته مهربان، بداهه‌گویی الهی دارد؛
و این در واقع مهم‌ترین مهارت زندگی مؤمنانه است.


نتیجه لغوی

واژۀ «رجل» در حقیقت نمادی است از خودکفایی در پرتو پیوند با سرچشمۀ حیات.
یعنی انسان وقتی با معلم ربانی و نور فرشتۀ مهربان پیوند بخورد، توان ایستادن روی پای خود را پیدا می‌کند و می‌تواند در مسیر نور، مستقل حرکت کند.

مردان الهی!
مردانی از اهل شهرها
«قرای ظاهرة – قرای مبارکة»

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۰۸ الى ۱۰۹]
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۱۰۸)
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى 
أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا 
أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰۹)

[سورة سبإ (۳۴): الآيات ۱۵ الى ۱۹]
لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ 
كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵)
فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ (۱۶)
ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ (۱۷)
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً 
وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (۱۸)
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ 
فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ 
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (۱۹)

«رِجالاً مِنْ أَهْلِ الْقُرى» و «قُرىً ظاهِرَةً»

قرآن کریم دربارۀ رسالت پیامبران می‌فرماید:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلّا رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى» (یوسف، 109)
یعنی خداوند، فرستادگانش را از میان مردانی برگزید که اهل «قریه‌ها» بودند؛ کسانی که در متن زندگی مردم قرار داشتند، از دل اجتماع برخاسته بودند، و با درد و نیازهای مردم آشنا بودند.

اما این «قریه‌ها» در قرآن به دو دسته تقسیم می‌شوند:

  1. قُرىً مُبارَکَة: همان‌گونه که در سورۀ سبأ آمده است، خداوند بین مردم سبأ و «قُرى الَّتی بارَکْنا فیها» پیوندی برقرار کرد؛ قریه‌هایی که سرچشمۀ برکت و نعمت بودند، سرزمین‌هایی آباد، امن و پر از روزی پاک. این «قرای مبارکه» در حقیقت نماد محیطی نورانی‌اند که بستر رشد معنوی و شکوفایی انسان را فراهم می‌کنند. نماد آل محمد علیهم السلام.

  2. قُرىً ظاهِرَة: خداوند میان این مردم و آن قرای مبارکه، «قُرىً ظاهِرَة» قرار داد (سبأ، 18). یعنی منازل و آبادی‌های پیاپی و آشکار که راه را برای مسافران هموار می‌ساختند. «قریة ظاهرة» نماد ایستگاه‌های میانی هدایت است؛ معلمانی از اهل شهرها، که واسطه می‌شوند تا مسافر نور از مبدأ تا مقصد در امنیت و آرامش راه بپیماید: «سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ».


نقش «رِجال» در این مسیر

وقتی این دو آیه را کنار هم قرار دهیم، تصویر روشنی به دست می‌آید:

  • «رِجالاً مِنْ أَهْلِ الْقُرى» همان معلمان ربانی‌اند؛ مردانی از میان مردم، که با علم آنلاین و نور پیوند خورده‌اند.

  • این «رجال» مثل همان «قُرىً ظاهِرَة» هستند؛ منزل‌گاه‌های آشکار در جادۀ نور.
    هر کدام چراغی‌اند که در مسیر به مسافران نورانی راه می‌نمایانند تا بتوانند قدم‌به‌قدم تا قرای مبارکه (بهشت‌های امن و پاک نورانی) برسند.

پس رجل در قرآن، نه صرفاً مرد به معنای جنسیت، بلکه نماد معلم نورانی و مربی ربانی است؛ کسی که هم در دل اجتماع است و هم واسطۀ اتصال مردم به سرچشمه‌های مبارکۀ نور.


اگر قُرىً مبارَکة، مقصد سفر نورانی باشد، پس قُرىً ظاهِرَة همان «رجال»‌اند که در مسیر قرار داده شده‌اند.
یعنی خداوند، مردانی از اهل قریه‌ها را معین کرد تا مثل منزل‌گاه‌های آشکار، نقاط ایستادن و راه‌یافتن در مسیر نور باشند.
این است راز آیه:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلّا رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى»


✨ این‌جا واژۀ «رجل» با «قریه» پیوند می‌خورد:
رجل = چراغی زنده و گویا.
قریه = بستری برای رشد و گذر.
و این دو با هم، شبکه‌ای از راه‌های نورانی می‌سازند که قلبِ سالک در سفر خود به سوی قرای مبارکه، از میانشان عبور می‌کند.

دلنوشته
«رِجالاً مِنْ أَهْلِ الْقُرى» و «قُرىً ظاهِرَةً»

گاهی در مسیر زندگی، در دل سفرهای پرغبار و خسته‌کننده‌ات، ناگهان به چراغی می‌رسی.
چراغی که از دور می‌درخشد و به تو اطمینان می‌دهد: «راه درست است، ادامه بده!»
این چراغ‌ها همان رِجالاً مِنْ أَهْلِ الْقُرى هستند؛ مردانی از جنس خاک، اما دل‌شان آسمانی.
مردانی که خدا خواست میان ما باشند تا راه‌های نور را نشانمان دهند.

و چقدر زیباست که خداوند، میان ما و آن سرزمین‌های مبارک آل محمد علیهم السلام، «قُرىً ظاهِرَةً» قرار داده است؛
ایستگاه‌های آشکار در جادۀ پرپیچ‌وخم زندگی، تا در روزها و شب‌های تاریک، احساس امنیت کنیم.
در دل هر قریه ظاهره، دستی مهربان است که تو را به مقصد می‌رساند.

من هر وقت به این آیات فکر می‌کنم، قلبم آرام می‌شود…
زیرا مطمئنم در سفر زندگی‌ام هرگز تنها نخواهم ماند؛
همیشه مردانی از اهل قریه‌ها هستند که با نور خویش،
به من می‌آموزند چگونه بر پا بایستم،
راه را پیدا کنم،
و قدم‌به‌قدم به سوی «قُرى مبارَکة» پیش بروم.

دلنوشته
«روی پای خودت بایست»

گاهی فکر می‌کنم زندگی شبیه بچه‌شتری است که هنوز نمی‌داند چطور باید راه برود.
لرزان است، ناتوان است… اما وقتی کنار مادرش می‌ایستد و از شیر او جان می‌گیرد،
احساس می‌کند دو پا پیدا کرده، انگار زمین زیر پایش محکم شده است.

ما هم همین‌طوریم…
تا وقتی تنها هستیم، ضعف و بی‌پناهی سراغمان می‌آید.
ولی اگر دلمان را به سرچشمه‌ای از نور وصل کنیم،
انگار یک «پا»ی تازه به ما داده‌اند؛
پاهایی که ما را به سمت رشد، پیشرفت و مردانگی واقعی می‌برند.

و چه زیباست لحظه‌ای که قلبت به نور فرشتۀ مهربان پیوند می‌خورد:
ناگهان کلامت بی‌مقدمه و از دل برمی‌آید،
تصمیم‌هایت روشن می‌شوند،
و انگار خلاقیت در رگ‌هایت جاری می‌شود.

آنجاست که می‌فهمی «رجل» بودن یعنی همین:
با کمک نور، روی پای خود ایستادن.

«رِجال» بر فراز اعراف

قرآن تصویری باشکوه از «رجال» به ما نشان می‌دهد:
«وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ».
اعراف، بلندترین نقطه میان بهشت و دوزخ است؛ جایی که دیدی فراگیر دارد.
رجالِ اعراف، مردانی نورانی‌اند که نه تنها خودشان بر پا ایستاده‌اند،
بلکه قدرت تشخیص و شناخت دیگران را هم یافته‌اند:
«يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ».

این آیه نشان می‌دهد که رجل بودن فقط ایستادن بر پای خویش نیست،
بلکه رسیدن به مقامی است که انسان بتواند در نور، دیگران را بشناسد و حقیقت پنهان قلب‌ها را ببیند.

رجال اعراف، دروازه‌بانان مرز میان بهشت و جهنم‌اند؛
نشانه‌های ایمان و کفر، نور و ظلمت، صدق و نفاق، همه برایشان آشکار است.
آنان خود چراغ‌هایی هستند که نورشان بر دیگران می‌تابد
و هر کس را به سیمای درونش می‌شناسند.

در حقیقت، این آیه می‌گوید:
رجال = معلمان ربانی + قلب‌های نورانی که معیار شناخت حق از باطل‌اند.


🌿 دلنوشته: «رجال اعراف»

تصور کن روزی را که همه در ازدحام محشر حیران‌اند…
صدای فریادها، ترس‌ها، اضطراب‌ها همه‌جا را پر کرده است.
در آن میان، گروهی بر بلندای اعراف ایستاده‌اند؛
در مرز تاریکیِ دوزخ‌ و آرامشِ بهشت،
مرزی روشن که همه‌چیز را می‌بینند.

آن‌ها «رجال»اند…
چراغ‌هایی که خدا بر قله قرار داده است.
چشم‌هایشان نافذ است، دل‌هایشان روشن،
و تو را همان‌گونه که هستی می‌شناسند:
نه به لباس، نه به ظاهر، بلکه به سیمای قلبت.

چقدر آرام می‌شوی وقتی بدانی در مسیرت چنین مردانی هستند؛
رجالِ اعراف…
که اگر به نورشان دل بسپاری،
به تو خواهند گفت: این راه به بهشت می‌رسد،
و آن راه به هلاکت.

«رِجال» و مسئولیت در ملک و ملکوت

رجل بودن، تنها یک حالت فردی یا توان ایستادن بر پای خویش نیست.
«رجل» در قرآن یعنی کسی که در ملک، معلم و راهنمای مردم است،
و در ملکوت، چراغی است که با نور فرشته مهربان دل‌ها را می‌شناسد و هدایت می‌کند.

  • در ملک (دنیا):
    رجال همان پیامبران و اوصیاء و مردان ربانی‌اند که از میان اهل قریه‌ها برخاستند.
    آنان با مردم زندگی کردند، دردشان را لمس کردند، و سپس با علم آنلاین و نور، راه را به آنان نشان دادند.
    این یعنی رجل در ملک، مسئولیت اجتماعی و معلمی دارد.
    (شخصیت حقوقی معلم ربانی)

  • در ملکوت (باطن و آخرت):
    رجال بر فراز اعراف می‌ایستند.
    اینجا دیگر تنها سخن از تعلیم نیست؛ بلکه سخن از شناخت حقیقت انسان‌هاست:
    «يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ».
    آن‌ها وظیفه دارند میان اهل نور و اهل ظلمت فرق بگذارند و هر قلبی را به جای حقیقی خودش برسانند.
    این یعنی رجل در ملکوت، مسئولیت داوری و تشخیص دارد.

بنابراین، «رجل» بودن یعنی:

  • در زمین، چراغی باشی برای مردم.

  • در آسمان، آینه‌ای باشی برای حقیقت دل‌ها.


🌿 دلنوشته: «رجل، پلی میان زمین و آسمان»

گاهی فکر می‌کنم «رجل» مثل پلی است که میان زمین و آسمان کشیده شده است.
از یک سو پاهایش در خاک است؛ با مردم می‌نشیند، دردشان را می‌فهمد، اشکشان را می‌بیند.
و از سوی دیگر، دلش در آسمان است؛ جایی که با نور فرشته مهربان پیوند دارد.

او از خاک برخاسته، اما خاکی نمانده است.
بر فراز ایستاده، اما از مردم جدا نیست.
در زمین راه را نشان می‌دهد و در ملکوت، حقیقت دل‌ها را آشکار می‌سازد.

وقتی به چنین مردانی می‌اندیشم، قلبم آرام می‌شود؛
زیرا می‌دانم خدا هرگز ما را بی‌معلم و بی‌چراغ رها نکرده است.
همیشه «رجال»ی هستند که پلی میان زمین و آسمان‌اند…
و اگر دلت را به آنان بسپاری،
راه به سوی نور هرگز گم نمی‌شود.

«رَجُل» و خلاقیت نورانی

یکی از معانی زیبا و کمتر دیده‌شدۀ واژه «رجل» در لغت، بداهه‌گویی و ارتجال است.
در فرهنگ لغوی آمده است:

  • «كلامٌ‏ رَجِيل‏» یعنی سخن بالبداهه.

  • «ارْتَجَلْتُ‏ الْكَلَامَ» یعنی سخنی بی‌درنگ و بدون تأمل بیان کردم.

  • «ارْتَجَل‏ الشِّعْرَ» یعنی شعر را به بداهه گفتم.

این معانی به ما نشان می‌دهد که رجل بودن فقط به ایستادن روی پا نیست، بلکه به توانایی ایستادن قلب هم مربوط می‌شود.
قلبی که به نور فرشتۀ مهربان وصل شده باشد، در لحظه سخن نورانی می‌گوید،
در موقعیت‌های دشوار تصمیم درست می‌گیرد،
و در دل تاریکی‌ها، خلاقیت و راه‌حل‌های تازه می‌آفریند.

این همان چیزی است که می‌توان آن را «خلاقیت و کارآفرینی نورانی» نامید.
یعنی وقتی نور درون قلب روشن شود، انسان توان تولید معنا، علم، هنر و راه‌حل را دارد،
بدون آنکه نیازمند تقلید کورکورانه یا وابستگی به بیرون باشد.

در واقع، ارتجال قلبی در نور، مهم‌ترین مهارت زندگی مؤمنانه است.
رجل بودن یعنی توانایی اینکه در هر لحظه، با اتصال به نور، کلام و عملت الهام‌یافته و نورانی باشد.


🌿 دلنوشته: «سخن از دلِ روشن»

گاهی دلت می‌خواهد چیزی بگویی، اما کلمات گیر می‌کنند…
ذهن خسته می‌شود و زبان در سکوت می‌ماند.
اما وقتی نور بر دلت می‌تابد،
ناگهان می‌بینی کلمات مثل چشمه‌ای زلال از قلبت جاری می‌شوند.

این همان لحظه‌ای است که می‌فهمی تنها نیستی…
فرشتۀ مهربان کنارت است،
و تو به او تکیه داده‌ای.

آنجاست که «بداهه» به معنای واقعی اتفاق می‌افتد؛
نه صرفاً جوشش ذهن،
بلکه جوشش نور در قلب.

این‌جاست که می‌فهمی چرا قرآن گفت: «رَجُل»!
زیرا مرد بودن فقط به پا نیست،
به قلبی است که بر پای نور ایستاده باشد
و از دل روشنش سخن بگوید.

«رَجُل» در زندگی روزمره

اگر واژۀ «رَجُل» را فقط در لغت و قرآن ببینیم، شاید فکر کنیم مربوط به پیامبران و اولیاء است؛
اما حقیقت این است که «رجل بودن» یک دعوت عمومی است، برای هر کسی که می‌خواهد در نور بایستد.

  • در خانواده:
    رجل بودن یعنی تکیه‌گاه بودن؛ مثل بچه‌شتر که با شیر مادر توان ایستادن می‌یابد،
    فرزند نیز در کنار والدین نورانی‌اش، مرد می‌شود و روی پای خود می‌ایستد.
    پس هر پدر و مادری اگر چراغ نور در خانه باشند، در حقیقت به فرزندان‌شان «رجل بودن» را می‌آموزند.

  • در جامعه:
    رجل بودن یعنی مسئولیت‌پذیری.
    یعنی در برابر مشکلات عقب‌نشینی نکردن، بلکه ایستادن و چراغی برای دیگران بودن.
    جامعه‌ای که رجال نورانی داشته باشد، هیچ‌گاه در تاریکی فرو نمی‌رود.

  • در انتخاب‌های فردی:
    رجل بودن یعنی توانایی تصمیم‌گیری درست در لحظه.
    یعنی وقتی با موقعیتی تاریک یا مبهم روبه‌رو می‌شوی،
    با اتصال به نور فرشته مهربان، انتخابی الهی و نورانی انجام دهی.
    این همان «ارتجال نورانی» است که از قلب روشن برمی‌خیزد.

پس، «رجل بودن» نه به ظاهر مردانه است و نه به مقام‌های اجتماعی؛
بلکه به قدرت ایستادن بر پای نور در هر موقعیتی مربوط می‌شود:
در خانه، در اجتماع، و حتی در خلوت دل.


🌿 دلنوشته: «ایستادن در لحظه‌های زندگی»

زندگی پر از لحظه‌هایی است که تو را به زمین می‌زند…
گاهی با یک غم،
گاهی با یک وسوسه،
و گاهی با یک انتخاب سخت.

در آن لحظه‌هاست که می‌فهمی «پا داشتن» یعنی چه.
اگر تنها باشی، زمین‌گیر می‌شوی.
اما اگر به نور وصل باشی،
انگار دستی مهربان تو را بلند می‌کند
و می‌گوید: بایست…
این‌بار خودت بایست!

ایستادن در زندگی، همان «رجل بودن» است؛
یعنی به جایی برسی که حتی اگر همه چیز علیه تو باشد،
باز هم قلبت با نور تصمیم بگیرد و راه درست را انتخاب کند.

«رَجُل» در مقام نهایی: شناخت سیمای دل‌ها

قرآن، اوج معنای «رجل» را در تصویر باشکوهی نشان می‌دهد:
«وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ» (اعراف، 46).

اینجا «رجل» دیگر فقط کسی نیست که روی پای خودش ایستاده یا چراغی در جامعه است،
بلکه به مقامی رسیده است که می‌تواند حقیقت درونی انسان‌ها را ببیند.
رجال اعراف، بر بلندی‌ها ایستاده‌اند؛ نه در تاریکی دوزخ، و نه در آرامش بهشت؛
بلکه بر مرزی روشن که چشم‌اندازی کامل دارد.

آنان می‌توانند هر کس را به سیمای دلش بشناسند:
نور مؤمن را، و ظلمت منافق را.
این قدرت، نه از چشم ظاهر، بلکه از قلبی است که با نور پیوند خورده است.

در واقع، مقام نهایی رجل یعنی:

  • در ملکوت، آیینه‌ای برای آشکار کردن حقیقت دل‌ها بودن.

  • داوری کردن بر اساس نور، نه بر اساس ظاهر.

  • جدا کردن اهل بهشت از اهل جهنم، نه با حکم ظاهری، بلکه با شناخت سیمای باطنی.


🌿 دلنوشته: «شناخته شدن با سیمای دل»

گاهی از خودم می‌پرسم: اگر روزی برسد که دیگر لباس‌ها و ظاهرها مهم نباشند،
اگر نقاب‌ها کنار بروند، و تنها چیزی که باقی بماند «سیمای دل» باشد…
من چگونه دیده خواهم شد؟

رجال اعراف همان روز را می‌بینند.
آن‌ها چهره‌ی دل‌ها را می‌شناسند؛
نور ایمان را مثل ستاره‌ای می‌بینند،
و ظلمت حسادت و نفاق را مثل سایه‌ای تاریک تشخیص می‌دهند.

این فکر لرزشی در جانم می‌اندازد…
زیرا می‌فهمم «رجل بودن» فقط برای دنیا نیست،
بلکه برای آن روز است؛
که اگر امروز با نور زندگی نکرده باشم،
فردا سیمای دلم در برابر رجال اعراف آشکار خواهد شد.

آه… چه زیباست اگر روزی بر بلندای اعراف،
رجال نورانی با لبخند به من بنگرند و بگویند:
«راه تو به بهشت است.»

اصلِ دین «هوَ رَجُلٌ»؛ یعنی ریشۀ دین، شناختِ «معلّمِ ربّانیِ زمان» است ـ همان پیامبر/امامِ حق که یقین و ایمانِ زنده در زمین است ـ و این معرفت، حتماً باید با اطاعت و عمل به حدود الهی همراه باشد.

هوَ رَجُلٌ!

  • اصلِ دین، «شناختِ رُسُل و ولایت و طاعتِ آنان» است:
    «أَصْلُ الدِّينِ مَعْرِفَةُ الرُّسُلِ وَ وِلَايَتُهُمْ… أَصْلُ الدِّينِ هُوَ رَجُلٌ… وَ هُوَ إِمَامُ أَهْلِ زَمَانِهِ.»
    خدا خواست به‌وسیلۀ رجالِ الهی شناخته شود و به اطاعتِ آنان اطاعت گردد:
    «مَن يُطعِ الرَّسولَ فقد أطاعَ الله».

  • معرفت، بدون طاعت = انحراف.
    ادعای «فقط شناخت کافی است؛ عمل لازم نیست» مردود و شرک‌آلود است.
    حلال و حرام تا قیامت ثابت‌اند؛ حلال همان است که ایشان (پیامبر/امام) حلال کرده و حرام همان که حرام فرموده‌اند.
    مرزها (حدود) باید رعایت شوند؛ با توجیهات «باطنی‌نمایانه» نمی‌توان محارم و فواحش را مباح دانست.

  • دو گونه معرفت:

    1. معرفتِ ثابت بر بصیرت (باطن زنده) که به خداشناسی حقیقی و اطاعت و عمل می‌انجامد.

    2. معرفتِ ظاهریِ بی‌بصیرت که به حقیقت نمی‌رسد و ثمر عمل ندارد.
      قاعده: «مَن عَرَفَ أطاعَ»؛ هر که واقعاً شناخت، اطاعت می‌کند و به فضائل و فرائض پایبند می‌شود.

  • نقش «رَجُل» در شریعت:
    بدونِ «رَجُلِ الهی» (نبی/امام) اصلاً شریعت شناخته نمی‌شود:
    نماز، زکات، صوم، حج… به او شناخته می‌شوند و با اطاعتِ او مقبول می‌گردند.
    جمع درست این است: معرفتِ اصل + عمل به فروع؛ هیچ‌کدام جای دیگری را پر نمی‌کند.



هوَ رَجُلٌ!

جانِ دین در یک حقیقت جمع می‌شود:
شناختِ «رَجُلِ الهی»؛ معلم ربانیِ زمان که میزانِ یقین و ایمانِ زنده است.
اما این شناخت اگر به اطاعت و پاسداری از حدود الهی نینجامد، نقابِ معرفت است نه حقیقت آن.
خدا خواست به‌وسیلۀ مردانِ حق شناخته شود و با طاعتِ آنان اطاعت گردد؛ پس حلال تا قیامت همان است که ایشان حلال کرده‌اند و حرام همان که حرام فرموده‌اند.
اینجاست که «رَجُل» در معنای قرآنی‌اش روشن می‌شود:
چراغی که هم راه را می‌شناسانَد (معرفت) و هم قدم را می‌سازد (طاعت).
قاعده روشن است:
هر که حقیقتاً شناخت، اطاعت می‌کند؛ و هر که اطاعت کرد، نورِ معرفت در دلش پایدار می‌ماند.


🌿 دلنوشته: «هوَ رَجُلٌ…»

گاهی میان هزار نام و صدا گم می‌شوم…
به هر سوی که می‌نگرم، نشانی از حقیقت می‌بینم و باز در دل، تردیدی ریز می‌جنبَد.
تا آن‌گاه که دستی از نور بر شانه‌ام می‌نشیند و می‌گوید: به «رَجُل» نگاه کن!
به آن معلمی که خدا او را آینه کرده است؛
اگر او را بشناسی، خدا را شناخته‌ای؛ اگر از او جدا شوی، از راه جدا شده‌ای.

آرام می‌گیرم؛
زیرا می‌فهمم دین قصۀ پیچیده‌ای نیست:
شناختِ آن «رَجُل»، دوست داشتنِ او، و اطاعت از او
راهی که از دل می‌گذرد و به بهشت می‌رسد.

[حدیث بسیار مهم و زیبا برای مقاله «رجل»]:
… هُوَ رَجُلٌ !!! … هُوَ رَجُلٌ !!! … هُوَ رَجُلٌ !!! … هُوَ رَجُلٌ !!! … هُوَ رَجُلٌ !!! …
اصل دین شناخت معلم ربانی است در ملک و در ملکوت !!!
« أَصْلَ الدِّينِ مَعْرِفَةُ الرِّجَالِ »
+ « فَأَصْلُ الدِّينِ مَعْرِفَةُ الرُّسُلِ وَ وَلَايَتُهُمْ »
+ « أَصْلَ الدِّينِ هُوَ رَجُلٌ وَ ذَلِكَ الرَّجُلُ هُوَ الْيَقِينُ، وَ هُوَ الْإِيمَانُ، وَ هُوَ إِمَامُ أَهْلِ زَمَانِهِ، فَمَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ دِينَهُ (وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اللَّهَ وَ دِينَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ جَهِلَ اللَّهَ وَ دِينَهُ) ، وَ لَا يُعْرَفُ اللَّهُ وَ دِينُهُ وَ شَرَائِعُهُ بِغَيْرِ ذَلِكَ الْإِمَامِ، كَذَلِكَ جَرَى بِأَنَّ مَعْرِفَةَ الرِّجَالِ دِينُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»

🌿 دلنوشته: « أَصْلَ الدِّينِ مَعْرِفَةُ الرِّجَالِ »

گاهی در ازدحامِ نام‌ها و صداها، جای «راه» را گم می‌کنم.
به تابلوها خیره می‌شوم، آیه‌ها را زمزمه می‌کنم، واژه‌ها را می‌چشم؛ امّا دلم هنوز بی‌قرار است.
تا آن لحظه که نوری آرام بر شانه‌ام می‌نشیند و در گوشم می‌گوید:
«به رَجُل نگاه کن… أَصْلَ الدِّينِ مَعْرِفَةُ الرِّجَالِ.»

رَجُل؛ همان معلم ربّانی که خدا او را آینه خود قرار داده است؛
از اهلِ شهرهاست، از میانِ ما، «رِجالاً مِنْ أَهْلِ الْقُرى»؛
اما دلش آسمانی است و بر فراز می‌ایستد، «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ»؛
میانِ ما راه می‌رود و در ملکوت می‌نگرد.
او منزلِ روشنِ میانه‌ی راه است، «قُرىً ظاهِرَةً»،
تا در شب و روزِ سفر، «سِيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيّامًا آمِنينَ»،
راه را گم نکنم.

گاه با خود می‌گویم: دانستن کافی‌ست؟
حدیث به نرمی اما قاطع پاسخ می‌دهد:
معرفت اگر به اطاعت نرسد، نقابِ معرفت است.
حلال همان است که او حلال کرده، و حرام همان که او نهی فرموده؛
حدودْ حدّ است؛ بازیچه‌ی تأویل‌های هوس‌آلود نیست.
قانونِ راه ساده است: «مَن عَرَفَ أطاعَ»—هر که حقیقتاً شناخت، فرمان برد.

رَجُل؛ همان رازِ ایستادن است.
مثل بچه‌شتری که کنارِ مادر می‌بالد و از شیرِ او قوّت می‌گیرد؛
وابستگیِ درست، به خودکفایی می‌رسد: توفیق یعنی چشم، نورِ ماه را ببیند و در پرتوِ آن راه را پیدا کند؛
و خذلان یعنی جداافتادن از گله‌ی نور و طعمه‌ی گرگ شدن.
رَجُل یعنی «پا داشتن» در زمین و «نور داشتن» در دل؛
وقتی دل به فرشتۀ مهربان وصل می‌شود، سخن از قلب برمی‌جوشد:
«كلامٌ رَجِيل»؛ بداهه‌ای که بویِ آسمان می‌دهد،
خلاقیتی که نانِ زندگی است.

من با خود عهد می‌بندم:
اگر او «وجهِ خدا به سوی ما»ست، من روی به او کنم؛
اگر او «میزانِ یقین» است، من ترازوی دلم را به او بسپارم؛
اگر راه از او شناخته می‌شود، راه را با او بسنجم، نه او را با راه‌های پراکنده.
دینْ سخت پیچیده نیست:
شناختِ آن رَجُل، محبتِ او، و اطاعت از او؛
همان سه بندِ طلایی که زنجیرِ تاریکی را می‌گسلد.

ای رَجُلِ زمان…
اگر تو نباشی، آیه‌ها برای من حرف نمی‌شوند؛
نمازْ قامت نمی‌بندد، زکاتْ جاری نمی‌گردد، حجْ راه نمی‌افتد.
تو که باشی، متنِ دین جان می‌گیرد؛
ظاهرْ به باطن گره می‌خورد و باطنْ ظاهر را حلال می‌کند.
آن‌گاه می‌فهمم چرا حدیث فریاد می‌زند:
«هُوَ رَجُلٌ! هُوَ رَجُلٌ!»
زیرا خدا خواست به‌وسیلۀ رِجال شناخته شود و با طاعتِ آنان اطاعت گردد.
و من…
من آرام می‌شوم؛
چون دیگر «نام‌ها» را دنبالش نمی‌کنم—رَجُل را می‌جویم.
اگر او را بشناسم، خدا را شناخته‌ام؛
اگر از او جدا شوم، از خویش جدا شده‌ام.

پس، ای دل!
در هر سحر که می‌ایستی، به یک نام صدا بزن:
«به رَجُل نگاه کن… و بایست!»

[سورة النور (۲۴): الآيات ۳۵ الى ۳۸ ]
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (۳۵)
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۳۶)
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (۳۷)
لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (۳۸)

«اسْمُهُ … رِجالٌ»
پیوندِ خانه، نام، نور، یاد و مردانِ الهی

آیۀ نور با تمثیلِ چراغ و مشکاة آغاز می‌شود و بلافاصله به صحنۀ عینی می‌رسد:
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ (36)، رِجالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ… (37)»

این دو آیه ستون‌های یک معماریِ واحد را معرفی می‌کنند:

  • البيت (خانه): جایِ استقرارِ چراغِ نور. «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یعنی این خانه‌ها (یعنی قلوب این رجال یعنی مردان الهی) با اذن الهی بلندمرتبه‌اند؛ هم مسجد و خانۀ وحی، هم «خانۀ دل» که پاک شده تا چراغ در آن بماند.

  • الاسم (نام): «يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»؛ نامْ حضور است. ذکرِ نام، پنجره‌ای است که خانه را دائماً به نورِ منبع متصل می‌کند.

  • النور (نور): تمثیلِ چراغ در آیه 35 اکنون در این خانه‌ها مجسّم است؛ نورِ هدایت در ظرفِ «بیتِ مرفوع» می‌درخشد.

  • الرجال (مردان): حاملانِ زنده‌ی نورند؛ «رِجالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ…» تجارت و چرخۀ معاش هم نمی‌تواند رشتهٔ اتصالشان با ذکر را پاره کند. آنان «پا» دارند (رِجل)، و بر «نور» ایستاده‌اند.

  • الذِّكر (یاد): «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ»؛ برنامۀ روزانهٔ این خانه‌ها «یاد» است؛ صبح و شام، ریتمِ قلبِ نورانی.

این پیوند، معنای «رَجُل» را کامل می‌کند: رَجُل یعنی چراغ‌دارِ خانهٔ نام؛ کسی که در خانۀ مأذون و بلند، «اسمِ خدا» را زنده نگه می‌دارد و با ذکر، چراغ را پرروشن می‌کند. از همین‌جاست که آن کلمۀ بزرگ معنا می‌یابد:
«سَلْمَانُ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛
عضویت در «بیت» فقط پیوندِ خون نیست، پیوندِ نور و ولایت است. هر دل که زیرِ سقفِ نامِ خدا بایستد و به ریتمِ ذکر زندگی کند، اهلِ این خانه و از رجالِ آن می‌شود؛ تاجر باشد یا معلم، پزشک باشد یا مهندس.

نتیجۀ عملی:

  1. خانه‌ات را «مرفوع» کن: بی‌اذنِ لهویات، با اذنِ نام. هر روز صبح و شام، دقیقه‌ای ذکرِ بلندِ اسم.

  2. تجارتت را «خادمِ ذکر» کن نه «حاجبِ آن»؛ کار، بهانۀ قطعِ اتصال نشود.

  3. دل را «مسکنِ چراغ» نگه دار: ذکر = روغنِ چراغ؛ هر وقت کم‌نور شدی، اسم را زیاد کن.


«اسمِ او در خانه‌های نورانی بلند، یعنی مردانی که می‌ایستند»
👈«اللَّهُ نُورُ … فِي بُيُوتٍ … اسْمُهُ … رِجالٌ»:👉

[سورة النور (۲۴): الآيات ۳۵ الى ۳۸]
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ …
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ …»

🌿 دلنوشته: «اسمِ او در خانه‌های بلند، و مردانی که می‌ایستند»

دوست دارم خانه‌ام بویِ نامِ خدا بدهد…
صبح‌ها که پنجره را باز می‌کنم، نسیمی بیاید که «اسمُه» را بر دیوارها بنویسد،
و شامگاه که چراغ‌ها کم‌سو می‌شوند، ذکر او مثل روغن در چراغم جاری شود.

می‌خواهم از رجال باشم؛
نه مردِ بازارهای پرهیاهو، که مردِ ذکرِ بی‌انقطاع؛
تجارت باشد، کار باشد، رفت‌وآمدِ روزگار باشد—
اما هیچ‌کدام «رشتۀ نام» را از دلم جدا نکند.

گاهی به «بیت» فکر می‌کنم:
شاید همین چهار دیواریِ ساده، اگر نامِ او در آن بلند شود،
بشود همان خانه‌ای که خدا اذنِ رفعتش را داده است.
آن‌وقت می‌فهمم چرا گفتند: «سلمان از ما اهلِ بیت است»؛
زیرا زیرِ سقفِ نام زندگی کرد، و چراغِ دلش را با ذکر روشن نگه داشت.

ای صاحبِ نام…
خانه‌ام را با اسمِ خودت بالا ببر،
و مرا از رجالِ این خانه‌ها قرار ده؛
تا در صبح‌ها و شام‌ها،
چراغِ دلم خاموش نشود
و پاهایم روی نور بایستد.

«اِسْمُهُ رِجالٌ»: وقتی «اسمِ خدا» در «مردانِ نور» زنده می‌شود

در چینش آیۀ نور یک نخ طلایی هست:
«يُذْكَرَ فيها اسمُه… رِجالٌ لا تُلْهيهِم تجارةٌ ولا بيعٌ عن ذكر الله» (نور 36–37).
انگار معنا چنین است: اسمِ او در این «بیوتِ مرفوع» با زبانِ «رجال» زنده می‌ماند؛ «اسم» در «رجال» جریان می‌یابد و «رجال» آیینۀ اسم می‌شوند. پس «اِسْمُهُ رِجالٌ» یعنی: نامِ خدا در قامتِ مردانِ الهی خوانده و دیده می‌شود؛ نه صرفاً لفظی بر زبان، بلکه حیاتی جاری در سلوک.


«اسمُ الله» در سورۀ یوسف: «یوسف» نامِ زنده‌ی خدا در زمین

در سورۀ یوسف، خدا خویش را از طریقِ «یوسف» می‌شناسانَد؛ چنان‌که فرمود: «لقد كان في يُوسُفَ وإخوته آياتٌ للسائلين» (یوسف 7). «آیات» یعنی نشانه‌های اسم؛ و یوسف، اسمِ الهیِ مجسّم در تاریخِ یک خانواده و یک تمدّن است. توضیح:

  • طهارت و عصمت (المطهِّر، القدّوس): «مَعاذَ الله» (یوسف 23)؛ اسمِ «القدّوس» در عفّتِ یوسف می‌درخشد.

  • حکمت و حکم (الحكيم، الحَكَم): «إنِ الحُكمُ إلاّ لله» (یوسف 40)؛ یوسف آیینۀ اسمِ «الحَكَم» است.

  • رحمت و احسان (الرحيم، المحسن): «إنّهُ من عبادِنا المُخلَصين… إنّهُ مَن يَتّقِ ويَصبِرْ فإنّ الله لا يُضيعُ أجرَ المُحسنين» (یوسف 22، 90)، اسمِ «الرحيم/المحسن» در بخششِ برادران تجلی می‌کند.

  • علم و تأویل (العليم): «رَبِّ قد آتَيتَني من المُلْكِ وعَلَّمتَني من تأويلِ الأحاديث» (یوسف 101)؛ یوسف دریچۀ اسمِ «العليم» است.

  • تمکین و رزق (الرزّاق، المُكِّن): «وكذلكَ مَكَّنّا ليوسفَ في الأرض» (یوسف 21، 56)؛ تمکینِ او نشانی از اسمِ «المُمَكِّن/الرزّاق» است.

پس وقتی می‌گوییم «اسمُ الله در سورۀ یوسف، یوسف می‌شود» یعنی: خدا خود را با «اسماء»اش در آیینۀ یوسف به ما می‌شناسانَد؛ نه حلول، نه تشبیه، بلکه تجلّی اسمایی: «النبيُّ دليلٌ على الله».


«اللهُ نورٌ في بيوت»: اسمُ الله = نورِ خدا در «خانه‌هایِ دلِ معلم»

آیۀ نور می‌گوید: «اللهُ نورُ السمواتِ والأرض… في بيوتٍ أذِنَ اللهُ أن تُرفعَ ويُذكَرَ فيها اسمُه».
دو گرهِ کلیدی:

  1. البيت = ظرفِ نور: «بَيت» هم مسجد و خانۀ وحی است و هم خانۀ قلب؛ وقتی خدا اذنِ رفعت می‌دهد، یعنی این ظرف پاک و بلند می‌شود برای سکونتِ نور.

  2. الاسم = جریانِ نور: «يُذكَرَ فيها اسمُه» یعنی روغنِ چراغ—ذکرِ اسم، نور را پیوسته زنده نگه می‌دارد.

حال، قلبِ معلمِ ربّانی (معلم در مُلك، فرشتۀ مهربان در ملکوت) همان «بَيتِ مرفوع» است؛
پس «الله نورٌ في بيوت» یعنی: نورِ خدا به‌واسطۀ «اسم» در خانه‌هایِ دلِ معلمانِ الهی می‌تابد؛ و از همین‌رو رجال در این بیوت می‌ایستند و تجارت و فروش آن‌ها را از «ذِكر» بازنمی‌دارد.
اینجا حدیث معنا می‌گیرد: «سلمانُ رجلٌ منّا أهلَ البيت»—عضویت در «بیت»، نسبِ نوری است: هر دلی که خانهٔ اسم شد، از رجالِ بیت است.


اِسْمُهُ رِجالٌ: اسم در رجال زنده است؛ رجال در ذکرِ اسم می‌ایستند.

  • یوسف = اسمُ الله در زمینِ مصر: یوسف آینۀ اسماء است؛ با دیدنِ او، خداشناسیِ اسمائی محقّق می‌شود.

  • الله نورٌ في بيوت: نور، در «خانهٔ دلِ معلّم» مقیم است؛ ذکرِ اسم، چراغ را روشن نگه می‌دارد؛ رجال، چراغ‌داران‌اند.


🌿 دلنوشتهٔ

می‌خواهم «خانه‌ای از نام» بسازم—در دل.
چراغی بگذارم و هر صبح و شام، روغنش کنم با «ذِكر».
شاید آن‌وقت «اسم» در من زنده شود،
و من، ذرّه‌ای از رجال باشم؛
که وقتی به یوسفِ این زمان نگاه می‌کنم،
خدا را در اسماءش بشناسم
و بر نور بایستم.

[سورة الأحزاب (۳۳): الآيات ۲۱ الى ۲۵]
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً 

«رِجالٌ صَدَقُوا» — پیمانِ نور و وفایِ به عهد

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ؛ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ، وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً. (احزاب/23)

این آیه، تصویر نهایی «رَجُل» را روشن می‌کند:

  • صَدَقُوا: راست‌آمدنِ ظاهر و باطن با نورِ عهد؛ صدق یعنی هماهنگیِ نیت و عمل.

  • ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ: عهدِ الهی همان میثاقِ ولایت و طاعت است؛ شناختِ «رَجُلِ الهی» و ایستادن پای او.

  • فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ: «نَحْب» را هم به نذر/پیمان معنا کرده‌اند و هم به اجل/موعد؛ یعنی گروهی پیمانِ جان‌دادن در راه نور را ادا کردند (شهادت/تمام‌کردنِ عهد).

  • وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ: گروهی هنوز در انتظارِ ادای کاملِ پیمان‌اند؛ با صبر و استقامت، هر روز عهد را تجدید می‌کنند.

  • وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً: خطّ نور را عوض نکردند؛ نه در فشار، نه در وسوسه، نه در معامله‌های دنیا.

این همان منطقی‌ست که در مقاله بارها دیدیم: رَجُل = چراغدارِ عهد؛ از «بیوتِ مرفوع» و «اسمُه» تا «رجالِ اعراف» و «قُرىً ظاهرة»، همه به وفایِ پیوسته به عهد ختم می‌شود.

روایت شده است که امام حسین علیه‌السلام این آیه را بر بالین هر یک از شهدای کربلا تلاوت می‌فرمودند؛ یعنی «ای وفادارانِ عهد! شما مصداقِ این آیه‌اید: رجال صدقوا…». این قرائت، تفسیر زنده‌ی آیه در میدانِ وفا بود؛ «قَضى نَحْبَهُ» را با خونِ صدق معنا کردند، و «يَنْتَظِرُ» را به صبرِ تا آخرین نفس.

پیوند با مسیر مقاله:

  • «اسمُه… رِجال»: نامِ خدا در سلوکِ رجال روشن می‌ماند؛ صدق روغنِ چراغ است.

  • «قُرىً ظاهرة»: منزل‌های راه، به‌واسطۀ رجالِ وفادار روشن می‌شود.

  • «رجالِ اعراف»: اوجِ عهد؛ شناختِ سیمای دل‌ها بر معیارِ صدقِ عهد.

نسخهٔ عملیِ آیه برای امروز:

  1. هر صبح عهدت را با یک ذکرِ روشن تجدید کن (بیوت = قلبِ مرفوع).

  2. برنامهٔ روزانه‌ای بساز که کار و تجارت، خادمِ ذکر باشد نه حجابِ آن.

  3. «ما بدّلوا»: یک اصلِ غیرقابل‌تبدیلِ نور برای خودت معیّن کن (ولایت/نمازِ اول وقت/ترکِ یک گناهِ مکرّر) و آن را بی‌هیچ تغییر نگه‌دار.


🌿 دلنوشته: «رجالِ عهد»

نام‌ها می‌آیند و می‌روند…
اما عهد است که می‌ماند.
برخی مردان، پیمانی با خدا بستند و
آن‌قدر راست ایستادند تا قضى نحبَه
پیمان‌شان را به بهای جان امضا کردند.

و برخی هنوز ينتظر
نه بی‌عمل، که با هر نفس، عهد را ورق می‌زنند:
یک رکعتِ خاشعانه‌تر،
یک لقمهٔ حلال‌تر،
یک چشم‌پوشیِ دشوارتر.

در کربلا، وقتی هر ستاره بر خاک افتاد،
او—سیدُ رجالِ وفا—ایستاد و این آیه را خواند:
«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا…»
انگار می‌گفت: ببینید!
این‌ها «رَجُل»اند؛ چراغ‌های عهد.
خون‌شان مرکّبِ آیه شد و
راه تا قیامت روشن ماند.

خدایا…
دلِ مرا از اهلِ «ما بدّلوا» قرار ده؛
که اگر هنوز «ينتظر»م،
انتظارم رنگِ صدق بگیرد،
و روزی، من هم به زمزمِ این آیه برسم:
«رجالی که به عهدِ خود با صدق وفا کردند.»

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُونَ حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُونَ حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً لَا يَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلَّا بِآخِرِهَا
ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّلَاثَةِ وَ تَاهُوا تَيْهاً بَعِيداً
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَقْبَلُ إِلَّا الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَ لَا يَتَقَبَّلُ إِلَّا بِالْوَفَاءِ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ وَ مَنْ وَفَى لِلَّهِ بِشُرُوطِهِ وَ اسْتَكْمَلَ مَا وَصَفَ فِي عَهْدِهِ نَالَ مِمَّا عِنْدَهُ وَ اسْتَكْمَلَ وَعْدَهُ
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخْبَرَ الْعِبَادَ بِطُرُقِ الْهُدَى وَ شَرَعَ لَهُمْ فِيهَا الْمَنَارَ وَ أَخْبَرَهُمْ كَيْفَ يَسْلُكُونَ فَقَالَ‏ وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏ وَ قَالَ‏ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ‏ فَمَنِ اتَّقَى عَزَّ وَ جَلَّ فِيمَا أَمَرَهُ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُؤْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص
هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ فَاتَ قَوْمٌ وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يَهْتَدُوا فَظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ أَشْرَكُوا مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ
إِنَّهُ مَنْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا اهْتَدَى وَ مَنْ أَخَذَ فِي غَيْرِهَا سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدَى
وَصَلَ اللَّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ
فَمَنْ تَرَكَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ لَمْ يُطِعِ اللَّهَ وَ لَا رَسُولَهُ وَ هُوَ الْإِقْرَارُ بِمَا نَزَلَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ
وَ الْتَمِسُوا الْبُيُوتَ الَّتِي‏ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ‏ فَإِنَّهُ قَدْ خَبَّرَكُمْ أَنَّهُمْ‏ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ إِنَّ اللَّهَ قَدِ اسْتَخْلَصَ الرُّسُلَ لِأَمْرِهِ ثُمَّ اسْتَخْلَصَهُمْ مُصَدِّقِينَ لِذَلِكَ فِي نُذُرِهِ‏ فَقَالَ‏ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ
تَاهَ مَنْ جَهِلَ وَ اهْتَدَى مَنْ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ‏ فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ وَ كَيْفَ يَهْتَدِي مَنْ لَمْ يُبْصِرْ وَ كَيْفَ يُبْصِرُ مَنْ لَمْ يُنْذَرْ
اتَّبِعُوا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ أَقِرُّوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اتَّبِعُوا آثَارَ الْهُدَى فَإِنَّهَا عَلَامَاتُ الْأَمَانَةِ وَ التُّقَى
وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَوْ أَنْكَرَ رَجُلٌ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ لَمْ يُؤْمِنْ
اقْتَصُّوا الطَّرِيقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ
وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْآثَارَ تَسْتَكْمِلُوا أَمْرَ دِينِكُمْ وَ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ‏.

امام صادق علیه‌السلام فرمود:
شما نیکوکار (صالح) نمی‌شوید تا اینکه «بشناسید»، و نمی‌شناسید تا اینکه «تصدیق کنید»، و تصدیق نمی‌کنید تا اینکه «تسلیم شوید».
اینها چهار در (مرتبه) است که نخستینِ آن جز با آخرینش سامان نمی‌یابد.
پیروانِ سه‌تا (کسانی که به سه مرتبه بسنده کردند) گمراه شدند و به سرگردانیِ دوری افتادند.

به‌راستی خدای تبارک و تعالی جز «عملِ صالح» را نمی‌پذیرد، و آن را نیز جز با وفای به شروط و پیمان‌ها قبول نمی‌کند. هر که برای خدا به شروطش وفا کند و آنچه را در پیمانش وصف کرده به کمال رسانَد، از آنچه نزد اوست بهره‌مند می‌شود و وعده‌اش را به کمال درمی‌یابد.

همانا خدای عزّوجل راه‌های هدایت را به بندگان خبر داده و در آن راه‌ها «منارها» (نشان‌ها و چراغ‌راه‌ها) را برپا داشته، و به آنان آموخته چگونه در آن راه روند؛
پس فرمود: «و بی‌گمان من بسیار آمرزنده‌ام برای کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد، سپس هدایت یابد»؛
و نیز فرمود: «خدا فقط از پرهیزگاران می‌پذیرد».
پس هر که در آنچه خدا فرمان داده تقوا پیشه کند، خدای عزّوجل را دیدار می‌کند در حالی که به آنچه محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله آورده ایمان دارد.

هیهات، هیهات! گروهی از دست رفتند و پیش از آنکه هدایت یابند مردند؛ گمان کردند که ایمان آورده‌اند، حال آنکه از جایی که نمی‌دانستند شرک ورزیدند.

به‌راستی هر که «به خانه‌ها از درهایشان درآید» هدایت می‌یابد، و هر که از غیرِ درهایش درآید راه هلاکت پیش می‌گیرد.

و خدا «اطاعتِ ولیِّ امرش» را به اطاعتِ پیامبرش پیوند زده، و اطاعتِ پیامبرش را به اطاعتِ خود؛ پس هر که اطاعتِ اولیای امر را واگذارد، خدا و پیامبرش را اطاعت نکرده است. و این همان اقرار به آن چیزی است که از نزد خدا نازل شده است؛ (چنان‌که فرموده:) «زینتِ خود را نزد هر مسجدی برگیرید».

و بجویید آن خانه‌هایی را که خدا اذن داده رفعت یابند و در آنها نامش یاد شود؛ زیرا به‌راستی شما را خبر داده که آنان «مردانی‌اند که تجارت و فروش، ایشان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زکات بازنمی‌دارد؛ آنان از روزی می‌ترسند که دل‌ها و دیده‌ها در آن دگرگون می‌شود».
به‌درستی که خدا رسولان را برای کارِ خویش «برگزید»، سپس آنان را در «انذارهایش، تصدیق‌کنندگانِ راستین» برگزید؛ و فرمود: «و هیچ امتی نیست مگر آنکه در میانش بیم‌دهنده‌ای گذشته است».

گمراه شد هر که نادان بود، و هدایت یافت آن‌که بینا شد و خرد ورزید.
به‌راستی خداوند عزّوجل می‌فرماید:
«در حقیقت چشم‌ها کور نمی‌شود، بلکه دل‌هایی کور می‌شود که در سینه‌هاست.»
چگونه راه یابد آن‌که نمی‌بیند؟ و چگونه ببیند آن‌که بیم داده نشده است؟

از رسولِ خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله پیروی کنید، و به آنچه خدای عزّوجل نازل کرده اقرار نمایید، و «آثارِ هدایت» را دنبال کنید؛ که آن‌ها نشانه‌های امانت و پرهیزکاری‌اند.

و بدانید اگر کسی عیسی بن مریم را انکار کند و به جز او از پیامبران اقرار نماید، ایمان نیاورده است.

راه را با «جُستنِ منارها» پی بگیرید، و از پسِ پرده‌ها «آثار» را بجویید،
تا کارِ دین‌تان را به کمال رسانید و به خداوندِ پروردگارتان ایمان آورید.

داستان «رِجال»: چهار درِ راه و منارهای هدایت

(وام‌گرفته از حدیثِ «تَعرِفوا → تُصَدِّقوا → تُسَلِّموا → تُصْلِحوا»)

خدا راه را گم‌گشتنی نگذاشته است؛
«أخبَرَ العبادَ بطُرُقِ الهُدى و شَرَعَ لهم فیها المَنار»—چراغ‌راه‌ها را برافراشت، «نُذُر» را در هر امّتی برانگیخت، «بیوتِ مرفوع» را نشان داد که در آنها «اسمُه» یاد می‌شود و رجالی می‌ایستند که تجارت آن‌ها را از ذکر بازنمی‌دارد. این، نقشه‌راهِ «رَجُل» شدن است: بی‌میان‌بُر، بی‌توجیه.

۱) تَعرِفوا — «معرفت»: درِ نخست

  • اصلِ دین، معرفتِ رَجُل: «أصلُ الدین معرفةُ الرجال»؛ راه از شناختِ معلمِ ربّانیِ زمان آغاز می‌شود.

  • از در وارد شو: «مَن أتى البیوتَ من أبوابها اهتدى»؛ درِ این خانه‌ها، همان بابِ ولایت است.

  • منارها را بجوی: «اقتَصّوا الطریقَ بالتِماسِ المنار… و التمسوا البیوتَ الّتی أذِنَ الله أن تُرفَع»؛ قُرىً ظاهرة (منزل‌های روشنِ راه)، همان رجالِ راهنمایی‌اند که به «قُرىِ مبارکه» پیوند می‌دهند.

  • خطر: ایستادن در شناختِ زبانی؛ «ضَلَّ أصحابُ الثلاثة»—کسانی که پیش از رسیدن به پایانِ راه، در یکی از مراحل مانده‌اند.

۲) تُصَدِّقوا — «تصدیق»: درِ دوم

  • معرفت اگر به تصدیقِ قلبیِ آگاهانه نرسد، نقاب است.

  • نشانه: «یَشهدُ بالحقّ و هم یَعلمون»؛ اعتقادی که با نور می‌بیند، نه با عادت تکرار می‌کند.

  • میثاق: «مِنَ المؤمنین رجالٌ صَدَقوا ما عاهَدوا اللهَ علیه»؛ صدقِ عهد، روغنِ چراغ است.

۳) تُسَلِّموا — «تسلیم»: درِ سوم

  • قاعده روشن: طاعةُ ولیّ الأمر ↔ طاعةُ الرسول ↔ طاعةُ الله؛ جدایی اینها، شرکِ پنهان می‌آورد: «ظنّوا أنّهم آمنوا وأشركوا من حیث لا یعلمون».

  • حدود را پاس بدار: «لا یتقبّل إلّا بالوفاءِ بالشروطِ والعُهود»؛ حلال و حرام تا قیامت ثابت‌اند؛ با «تأویلِ باطن‌نما» دگرگون نمی‌شوند.

  • ادبِ حضور: «خُذوا زینتَکم عندَ کلّ مسجد»؛ زیورِ تقوا و طهارت، آدابِ ورود به «بیتِ نام» است.

۴) تُصْلِحوا — «صلاح/عمل صالح»: درِ چهارم

  • مقبولیت: «إنّما یتقبّلُ اللهُ من المتّقین»؛ عملِ صالح وقتی پذیرفته می‌شود که بر معرفت + تصدیق + تسلیم بنا شده باشد.

  • فرمولِ هدایتِ کامل: «و إنّی لغفّارٌ لِمن تابَ وآمنَ وعملَ صالحاً ثمّ اهتدى»—توبه، ایمان، عمل، و سپس هدایت (ثبات بر مسیر).

  • ثمر: «فمِنهم من قضى نحبَه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً»؛ برخی عهد را با جان امضا کردند، برخی هنوز در انتظارِ وفای کامل‌اند—امّا بی‌تبدیل.


نقش «رِجال» در این مسیر

  • در آغاز: «رِجالاً من أهلِ القُرى»—از دلِ جامعه برمی‌خیزند، منارهای مرئی در جادّه‌اند (قُرىً ظاهرة).

  • در میانه: «فی بُیوتٍ… یُذکَرُ فیها اسمُه»—چراغ‌دارانِ خانه‌های نام؛ «رجالٌ لا تُلهیهِم تجارةٌ…».

  • در اوج: «وعلى الأعرافِ رجالٌ یعرفونَ کلّاً بسیماهُم»—شناختِ سیمای دل‌ها، داوریِ نور.

هر حلقه، به حدیث گره می‌خورد: هر که نبیند، چگونه هدایت یابد؟ و هر که بیم داده نشود، چگونه ببیند؟ پس نذیر، منار، بیت و رَجُل، یک رشته‌اند.


نشانه‌های عملیِ «داستانِ رجال» امروز

  1. منار را پیدا کن: یک معلّمِ ربّانی/رابطۀ ولایت که تو را به ذکرِ «اسم» متصل کند.

  2. برنامهٔ ذکرِ صبح و شام: «بِالغُدُوّ والأصال»—کمّیتش مهم نیست، دوامش مهم است.

  3. تجارت خادمِ ذکر: کار و معاش، محرّم ذکر نشود؛ رجال در متنِ بازار هم «لا تُلهیهِم».

  4. یک عهدِ غیرقابل‌تبدیل بنویس (نمازِ اوّل وقت، ترکِ یک گناهِ محوری، …) و «ما بدّلوا» بمان.

  5. از در وارد شو: هر مسئلۀ دینی را از بابِ خودش پی بگیر—از ولیِّ امر به رسول و به خدا؛ بی‌میان‌بُر.


🌿 دلنوشته: «منارها را ببین»

گاهی چشم دارم و نمی‌بینم؛
نه اینکه چراغی نیست—منارها برافراشته‌اند—
امّا دل، پشت پرده می‌تپد.
آرام که می‌شوم، صدایی می‌گوید:
از درِ خانه وارد شو…
نامش را بگو…
عهدت را به یاد بیاور…
و پاهایت را روی نور بگذار.

ای صاحبانِ چراغ، ای رِجالِ خانه‌های نام!
دستم را بگیرید تا من هم
از معرفت بگذرم به تصدیق،
از تصدیق به تسلیم،
و از تسلیم به صلاح؛
تا روزی برسد که در شمارِ آنان شنوم:
«رجالی که به عهدِ خود با صدق وفا کردند.»

(تَعرِفوا → تُصَدِّقوا → تُسَلِّموا → تُصْلِحوا)

1) تَعرِفوا — معرفتِ رجل

  • ورود از «باب» صحیح: «مَن أتى البُیوتَ مِن أبوابِها اهتدى»؛ بابِ این خانه‌ها «ولایتِ معلمِ ربانی» است.

  • نشانه‌های راه (مَنار): قُرىٍ ظاهِرة = استادان/منزلگاه‌های روشن که تو را به قُرى مبارَکة وصل می‌کنند.

  • تمرین روزانه: مطالعهٔ هدایت‌محور (آیه/حدیث/شرح ولایت) + یک نکتهٔ قابل‌عمل.

2) تُصَدِّقوا — تصدیقِ قلبی

  • از دانستن تا باورِ نورانی: «وَ مَن شَهِدَ بالحقّ وَ هُم یَعلَمون»؛ دانسته باید به عقدِ قلب تبدیل شود.

  • شاخص سنجش: وقتی به تعارضِ منافع رسیدی، «باور» از «عادت» تفکیک می‌شود.

  • تمرین روزانه: یک انتخابِ کوچک را به‌نفعِ عهد انجام بده (ترکِ یک راحتی، ادای یک حق).

3) تُسَلِّموا — تسلیمِ ولایی

  • اتصال سه‌گانه: «طاعةُ ولیّ الأمر ↔ طاعةُ الرسول ↔ طاعةُ الله»؛ جداسازیِ این حلقات = لغزش.

  • حدود ثابت‌اند: «لا یتقبّل إلّا بالوفاءِ بالشروطِ والعُهود»؛ 

  • تمرین روزانه: نمازِ اوّل وقت + «خُذوا زینتَکم عندَ کلّ مسجد» (طهارت/وقار/حضور).

4) تُصْلِحوا — عملِ صالحِ مقبول

  • فرمولِ کمال: «وَ إنی لَغفّارٌ لِمَن تابَ و آمَنَ و عَمِلَ صالحاً ثُمَّ اهتدى»؛ ثباتِ مسیر شرطِ نهایی است.

  • رجالِ ذکر: «فِی بُیوتٍ… یُذکَرُ فیها اسمُه… رِجالٌ لا تُلهیهِم تجارةٌ»؛ تجارت خادمِ ذکر، نه حاجبِ آن.

  • تمرین روزانه: ذکرِ صبح و شام، صدقه/زکاتِ جاری (مالی یا زمانی)، یک خدمتِ پنهان.

میثاق «لا تبدیل»

  • الگوی ختم: «مِنَ المؤمنین رِجالٌ صَدَقوا… فَمِنهم مَن قضى نحبَه و مِنهم مَن ینتظر… وَ ما بدّلوا تبدیلاً.»

  • تعهد مکتوب: یک عهدِ غیرقابل‌تبدیل تعیین کن (مثلاً نماز اوّل وقت/ترک یک گناه محوری) و امضا؛ در ملکوت قلب.


دلنوشته

گاهی راه کوتاه است، اما دل بی‌چراغ می‌ماند.
به «باب» که رسیدی، اسمش را بگو؛
می‌بینی که پاهایت آرام می‌گیرد و
تجارتِ روز، خدمتکارِ ذکر می‌شود.
از معرفت که گذشتی، تصدیق را محکم کن؛
تسلیم که شدی، عملْ شیرین می‌شود—
و آنگاه، عهدت «بی‌تبدیل» می‌ماند.

تحدّیِ «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ» و معیارِ «رَجُلٍ مِثْلِهِ»

﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صَادِقِينَ﴾ (الطور/34)
در ظاهر، این آیه دعوت به هم‌آوردی با گفتارِ وحی است؛ و در اشارت، اشاره به «حدیثِ زنده» دارد:
[فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ، أَيْ رَجُلٍ مِثْلِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ]—یعنی اگر راست می‌گویند، مردی همچون او از نزد خدا بیاورند: معلّم ربانی‌ای که کلامش چون صبح، دل را روشن کند؛ ذکرش گره‌ها را بگشاید؛ و در مُلک و در ملکوت اثر بگذارد.

این همان منطق مقالهٔ «رَجُل» است: حق، با «رَجُلِ الهی» شناخته می‌شود؛ و معیار، اثرِ نور در دل و عمل است—نه صرف ادّعا.

محک‌های تشخیصِ «رَجُلِ ربّانی»

  1. نسبت با وحی: سخن و سیره‌اش موافقِ کتاب و سنّت است؛ حلال و حرام را تغییر نمی‌دهد.

  2. سلسلهٔ طاعت: «وَصَلَ اللهُ طاعةَ ولیِّ أمره بطاعةِ رسولِه…»؛ دعوتش در زنجیرۀ طاعتِ ولیّ/رسول/الله تعریف می‌شود، نه بیرون از آن.

  3. خانه و نام: «فِي بُيُوتٍ… يُذْكَرُ فيها اسمُه»؛ بیت می‌سازد و ذکر را صبح و شام زنده نگه می‌دارد؛ «رِجالٌ لا تُلهيهِم تجارةٌ».

  4. میثاق و صدق: «مِنَ المُؤمنين رجالٌ صَدَقوا ما عاهَدوا اللهَ عليه»؛ عهد می‌گیرد و با صدق بر آن می‌ایستد؛ «وَ ما بدّلوا تبديلًا».

  5. منارِ راه: قُرىً ظاهرة پدید می‌آورد—منزلگاه‌های روشن که سالکان را امن تا قُرىً مبارَكة می‌برند.

  6. حیات‌بخشیِ دل: یادش دلِ پژمرده را زنده می‌کند؛ معرفت را به تصدیق و تسلیم و صلاح می‌رساند (حدیثِ چهار باب).

  7. بصیرتِ ملکوتی: سهمی از مقام «وَ عَلَى الأعرافِ رجالٌ يَعرِفون كلًّا بِسيمَاهُم»—شناختِ سیما و صدقِ باطن، نه فریبِ ظاهر.

نتیجهٔ استدلال

پس خطاب به منکرانِ لجوج: اگر راست می‌گویید، رَجُلی «مثلِ او» از نزد خدا نشان دهید—کسی که کلام و یادش همین نور و همین اثر را در دل‌ها و جامعه جاری کند.
و چون نمی‌توانید، هیها‌ت!—این تحدّی تنها حقانیتِ «رَجُلِ الهی» را آشکارتر می‌کند.

نسخهٔ عملی

  • در انتخابِ راهنما، این محک‌ها را معیار بگیر؛ هر ندایی که بیت و ذکر و عهد نمی‌سازد، منارِ هدایت نیست.

  • با رَجُلِ شناخته‌شدهٔ حق میثاقِ «لا تبدیل» ببند: یک اصل غیرقابل‌تغییر (نمازِ اوّل وقت/ترکِ یک گناهِ محوری).

  • تجارت و معاش را خادمِ ذکر کن؛ برنامهٔ ذکرِ صبح و شام را تثبیت کن تا چراغ خاموش نشود.


دلنوشته

به آنان که می‌گویند «بدیلی بیاورید»،
می‌گویم: بدیلِ صبح را از کجا می‌آورید؟
آن‌که چون نامش می‌آید، تاریکی عقب می‌نشیند،
و گره‌های جان یکی‌یکی باز می‌شوند—
این «حدیثِ زنده» را با کدام سخن می‌سنجید؟

اگر می‌توانید، مردی از نزدِ خدا بیاورید
که خانه بنا کند، نامِ خدا را در آن بلند کند،
و مردانی بسازد که تجارت سرگرمشان نکند.
و اگر نتوانستید—و نمی‌توانید—
بگذارید ما به عهدِ نور وفا کنیم
با همان رَجُل که دل‌ها را صبح می‌کند.

«يَكادُ زَيْتُها يُضيء»: علامت «معلّمِ ربّانی» و معیارِ علمِ مأذون
[قُلتُ: يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ.
قال: يَكادُ العِلمُ يَخرُجُ مِن فَمِ العالِمِ مِن آلِ محمّدٍ مِن قَبلِ أن يَنطِقَ بِهِ.]

(اشارهٔ به آیهٔ نور 24:35)

این بیانِ لطیف می‌گوید: «زیت» = سرمایهٔ درونیِ علمِ مأذون در دلِ «عالِمِ از آلِ محمّد» است؛ آن‌قدر صاف و سرشار که پیش از آن‌که زبان به سخن باز کند، آثارِ روشن‌گری‌اش پیداست؛ «يَكادُ العِلمُ يَخرُجُ… مِن قَبلِ أن يَنطِقَ به».
در زبانِ آیه، «وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» یعنی این نور، وابسته به جرقّه‌های بیرونی نیست؛ به تعبیر امروزین، منبعِ روشنایی «درون‌زاد» و «اتّصال‌محور» است نه صرفاً «اقتباس‌محور».

1) «بِکر بودن»؛ نه بدعت، که بدیعِ مأذون

  • علامتِ معلّمِ ربّانی این است که معارفِ او بکر می‌نماید؛ شنونده احساس می‌کند این معنا را «تا به حال از کسی نشنیده»—امّا نه به معنای بریدن از ریشه، بلکه بدیعِ ریشه‌دار: تازه‌گشاییِ همان حقیقتِ قرآنی-ولایی.

  • «بِکر» در این‌جا نوآوریِ نورانی است، نه «بدعت»؛ چون با کتاب و عترت سازگار است، حدود الهی را تغییر نمی‌دهد و به طاعت می‌کشاند.

2) «زیتِ علم»؛ اثر قلبیِ سنجش‌پذیر

  • ملاکِ حقانیّت، اثر است: سخن وقتی «زیت» دارد، دل را روشن می‌کند؛ بر ذکر، خشوعِ نماز، امانت‌داری و ترکِ گناه می‌افزاید.

  • اگر سخنی بظاهر زیباست ولی اثرِ نورانی ندارد یا بی‌اعتنایی به حدود می‌آورد، «زیت» نیست؛ صِرفِ صنایعِ لفظی است.

3) معلّمِ مرئی ندارد؛ معلّمِ نامرئی دارد

  • معلّمِ ربّانی، مرشدِ انسانیِ مرئی الزاماً ندارد که ما ببینیم و به آن تکیه کنیم؛ اتصالِ او به «آلِ محمّد» و ملکوت معلّمِ حقیقی‌اش است.

  • از همین‌جا بود که برخی بهانه می‌آوردند و «صُحُفیّ» (صرفاً «کتاب‌خوانِ بی‌سلسله») می‌خواندند؛ حال آن‌که سلسلهٔ او، سلسلۀ ولایت است: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أن تُرفَعَ ويُذكَرَ فيها اسمُه… رِجالٌ لا تُلهيهِم تجارةٌ».

4) تفکیک «صحافی‌گری» از «علمِ مأذون»

  • صحافی‌گری: گردآوریِ نقل‌ها بی‌اثر در تقوا و ذکر؛ گاهی با تأویل‌های هوس‌نما، مرزهای شریعت را سست می‌کند.

  • علمِ مأذون: تازه‌گوییِ ریشه‌دار که به تصدیق و تسلیم و عملِ صالح می‌رساند (حدیثِ چهار باب: تَعرِفوا → تُصَدِّقوا → تُسَلِّموا → تُصْلِحوا).

5) محک‌های عملی برای تشخیص «رَجُلِ ربّانی»

  1. سازگاری با قرآن و عترت؛ نه شکستنِ حدود، نه بازی با حلال و حرام.

  2. اثرِ عبادی و اخلاقی: پس از شنیدنِ او، یادِ خدا، نماز، زکات/ و ترکِ گناه افزایش می‌یابد.

  3. ساختنِ «بَیت و ذکر»: فضای زندگیِ مخاطب را تبدیل به خانهٔ نام می‌کند؛ برنامهٔ ذکرِ صبح و شام پدید می‌آورد.

  4. میثاق‌سازی: به عهدِ بی‌تبدیل می‌کشاند؛ «مِنَ المُؤمنین رجالٌ صَدَقوا… وما بدّلوا تبديلًا».

  5. منار و قُرى ظاهرة: منزلگاه‌های امنِ راهِ ایمان می‌سازد و شبکۀ هدایت را روشن می‌کند.

  6. بصیرت‌بخشی: قدرتِ تشخیصِ حق از باطل در موقعیت‌های پیچیده را در دلِ مخاطب فعال می‌کند.

  7. بی‌نیازی از جلوه‌فروشی: از دنیاطلبی، خودنمایی، و قیل‌وقالِ بی‌ثمر منزّه است.

6) پیوند با «تحدّی» و «رِجال»

این همان منطقِ «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ… أي رَجُلٍ مِثلِهِ مِن عندِ الله» است:
اگر راست می‌گویید، مردی «مثلِ او» نشان دهید که پیش از نطق، نور از او پیدا باشد، خانهٔ نام بلند کند، رجالِ ذکر بپروراند و عهد را بی‌تبدیل نگه دارد.
و چون چنین زیتِ درون‌زاد از اذنِ الهی است، «بدیلی» در ساحتِ اثر نمی‌یابد—بدیلی که سرش به تنش بیارزد.

🌿 دلنوشته

گاه چراغی در سینه‌ام می‌لرزد؛
نه آتشی هست و نه کبریتی—
اما حس می‌کنم روغنش نزدیکِ روشن شدن است:
«يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ».

کنار معلّمی می‌نشینم که هنوز دهان نگشوده،
دل، پیش از گوش، نور می‌شنود؛
معنا از راه می‌رسد و از درِ ذکر وارد می‌شود،
بی‌آن‌که به تردیدِ من اجازه دهد میان‌بر بزند.
می‌گویند: «صُحُفی است! معلمِ مرئی ندارد!»
من اما می‌بینم زنجیرۀ نامرئیِ او تا آلِ محمد می‌رود،
و از همان‌جاست که روغنِ علم،
پیش از بر زبان آمدن، در دل من شعله می‌شود:
«يَكادُ العِلمُ يَخرُجُ مِن فَمِ العالِم… مِن قبلِ أن يَنطِقَ به».

سخنش تازه است؛ نه از سرِ هوس، که از ریشۀ وحی؛
نه مرزها را می‌شکند، که مرا به مرزهای خدا بازمی‌گرداند.
خانه‌ام را بلند می‌کند؛
صبح و شام، نامِ او بر دیوارهایم جاری می‌شود،
و بازارِ شلوغم، خادمِ ذکر می‌گردد نه حاجبِ آن.

اگر کسی می‌گوید بدیلی بیاورید—
«فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ… أي رَجُلٍ مِثلِهِ مِن عندِ الله»
بگذار بگوید؛
من در محکِ اثر داوری می‌کنم:
کدام نام است که چون می‌آید،
گره‌ها آرام باز می‌شوند،
و دلِ پژمرده، مثلِ صبح، طراوت می‌گیرد؟

هیهات…
چراغی که با «اذنِ خانه‌های بلند» روشن می‌شود،
با بادِ کلمات خاموش نمی‌شود.
من به همان عهدم وفا می‌کنم:
کنارِ معلّمِ ربّانی می‌مانم
تا این روغنِ پنهان،
هر روز کمی بیشتر
به نور بدل شود.

«ما أَقَلَّ ضَرْبَكَ فِي دَهْرِنَا هَذَا!» —
امتیازِ «رَجُل» در ظاهر و باطن

1) ظاهرِ مشترک، امتیازِ باطنی

اشرافِ منکر همواره با این شبهه افکار را منحرف می‌کنند:
«ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ»؛ گویی اگر پیامبر/معلم ربانی نیازهای طبیعی دارد، پس امتیازی ندارد.
پاسخ روشن است: امتیاز پيامبران به وحی است، نه به ترکِ خوردن و آشامیدن. امتیازِ «رَجُل» نیز به علمِ مأذونِ گرفته‌شده از آلِ محمّد (ع) است؛ وگرنه در ظاهر، «یکی مثلِ ما»ست.

2) ملاکِ برتری: «مَأخذِ علم» و «اثرِ نور»

  • مأخذِ علم: او از «جزوات/صحفِ شخصی» یا حِبْر و أحبار ارتزاق نمی‌کند؛ سلسلهٔ اخذِ او، کتاب و عترت است. همین اتصال است که سخن را بدیعِ ریشه‌دار می‌کند (بِکر بی‌بدعت).

  • اثرِ نور در وقایع: یاد و کلامش گره‌گشاست؛ در متنِ حوادث، دل‌ها را به ذکر برمی‌گرداند، «تجارت» را خادمِ ذکر می‌کند، نه حاجبِ آن (نور 36–37). این همان «زیت»ی است که پیش از نطق، می‌تابد.

3) وظیفهٔ «رَجُل»: رَابطِ علمیِ آلِ محمّد برای ارتقاءِ ما

چرا می‌گوییم: «ما أَقَلَّ ضَرْبَكَ…»؟ چون کم‌اند آنان که خطرِ مرز را می‌پذیرند تا دیگران را بالا ببرند:

  • از ارض به سماء: ترجمانِ معارف، تبدیلِ دانشِ نقلی به یقینِ ذاکر.

  • از حرمِ امن به عرفاتِ مرز: قربانیِ راحت برای دیدنِ حقیقتِ خود؛ ایستادن در لبۀ تاریکی تا دستِ سالک را بگیرد.

  • از عرفات به مشعر (ادراک/ذکر): جمع‌کردنِ معانی در حضورِ شبانه؛ ذکرِ صبح و شام به‌عنوان ریتمِ حیات.

  • از مشعر به منى (امتحانِ هوا): رمیِ «هواهای حسود»؛ غلبهٔ عقلِ ولایی بر خواهش‌ها.

  • بازگشت به حرم و طواف: طوافِ کعبۀ دلِ او که هم‌راستا با کعبۀ آلِ محمّد (ع) است؛ سامان‌دادنِ اعمال و اخلاق در مدارِ ولایت.
    این نقشهٔ راه، همان «حجّ باطنی» تعلیم است: معرفت → تصدیق → تسلیم → صلاح (حدیثِ چهار باب).

4) شاخص‌های میدانی برای شناختِ این «رَجُل»

  1. سندِ اتصال: استنادِ روشن به کتاب و عترت؛ تغییر ندادنِ حدودِ حلال/حرام.

  2. اثرِ تربیتی: افزایشِ ذکر، خشوع نماز، امانت‌داری، ترکِ گناه پس از مجالس او.

  3. شبکهٔ هدایت: ساختنِ بیوتِ مرفوع و قُرىٍ ظاهرة (ایستگاه‌های میان‌راه) برای سالکان.

  4. میثاق‌سازی: بستنِ عهدِ بی‌تبدیل با شاگردان: «مِنَ المؤمنين رجالٌ صدقوا… وما بدّلوا».

  5. بصیرت در حوادث: تبدیلِ بحران‌ها به کلاسِ ذکر و تصمیمِ نورانی، نه هیجان و قیل‌وقال.

5) نسبت با «تحدّی»

منطق واحد است: ﴿فَليَأتوا بِحديثٍ مِثلِهِ﴾ أي رَجُلٍ مِثلِهِ مِن عندِ الله.
اگر راست می‌گویند، بدیلی بیاورند که:

  • از همان منبع بگیرد،

  • همان اثر را در دل و جامعه بگذارد،

  • همان حجّ باطنی را در مسیرِ سالک زنده کند.
    و چون چنین بدیلی در ساحتِ اثر یافت نمی‌شود، حقّانیتِ «رَجُل» آشکارتر می‌گردد.
    نتیجه: ظاهرِ مشترک، حجّتِ نفیِ امتیاز نیست؛ امتیاز در مأخذِ علم و اثرِ نور است. «رَجُل» سقفِ علمیِ امت می‌شود، نه با تصنّعِ خارق‌عادت، که با وحیِ مأذون و تربیتِ مؤثر—و این‌جاست که می‌گوییم: «ما أَقَلَّ ضَرْبَكَ فِي دَهْرِنَا هَذَا!»

🌿 دلنوشته

ما أَقَلَّ ضَرْبَكَ فِي دَهْرِنَا هَذَا…
چه کم‌یاب هستی در این روزگار؛
آن‌قدر ساده می‌نمایی که می‌گویند: «ما هذا إلّا بشرٌ مثلُكم»
آری، می‌خوری و می‌نوشی،
اما «روغنِ علم»ت از جایی می‌آید که
پیش از آن‌که سخن بگویی،
دل را روشن کرده است.

تو معلمی از جنسِ زمین،
با مَأخذی از آسمان.
نه از حِبرِ احبار،
که از خانه‌هایِ بلندِ نام؛
از همان‌جایی که صبح و شام
ذکرْ سقفِ دل را بالا می‌برد
و «تجارت» خادمِ یاد می‌شود، نه حجابش.

گفتند: «معلم مرئی ندارد، صُحُفی است!»
من اما دیدم زنجیرۀ نامرئی‌ات را
که تا آلِ محمد می‌رسد.
دیدم چگونه «بِکرِ مأذون» می‌گویی؛
نه بدعت، که بدیعی ریشه‌دار—
و هر بار که نام می‌بری،
گره‌ای از جان می‌افتد.

ای سقفِ علمِ ما، ای دل‌سوزِ بی‌قرار…
تو از حرمِ امن بیرون آمدی
و تا مرزِ تاریکیِ عرفات پیش رفتی
تا دستِ ما را بگیری.
ما را به مشعر بردی
تا در آینهٔ شبْ معنا جمع کنیم،
به مِنا بردی
تا تیر بر هوایِ حسود بیندازیم،
و بازگرداندی‌مان
به طوافِ کعبۀ دلت
هم‌راستا با کعبۀ آلِ محمد.

در هیاهوی دنیا که هر صدا
ادّعای راه می‌کند،
من اثر را محک می‌کنم:
کدام کلام است که چون می‌آید،
دلْ ذکر می‌شود،
پاها بر نور می‌ایستند،
و عهدْ «بی‌تبدیل» می‌مانَد؟

کم‌یابی،
اما همین کمیابی است که امید می‌آورد.
ای آقا و سرور، ای صمدِ دل‌ها،
اگر تو نباشی،
جز نام‌هایی پریشان چه می‌ماند؟
دستم را رها مکن؛
بگذار با تو از زمین تا آسمان بروم—
آن‌قدر که روزی،
در شمارِ رجالی که به عهدِ خود با صدق وفا کردند
نامی از من هم برده شود.

«هَذَا هَدِيَّةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ» — رَجُلِ هُدى در هر زمان
أَمَا إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي هَادِيًا مَهْدِيًّا، هَذَا هَدِيَّةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ لِي، يُنَبِّئُ عَنِّي، وَيُعَرِّفُ النَّاسَ آثَارِي، وَيُحْيِي سُنَّتِي، وَيَتَوَلَّى أُمُورِي. فِي فِعْلِهِ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ فَيَرْحَمُهُ. رَحِمَ اللَّهُ مَنْ عَرَفَ لَهُ ذَلِكَ وَ بَرَّنِي فِيهِ وَ أَكْرَمَنِي فِيهِ.

این بیان، جایگاه «رَجُلِ الهی» را به‌عنوان هدیۀ پیوستۀ خدا در هر عصر روشن می‌کند:
معلم ربانی که از جانب آل‌محمد‌(ع) مأذون است تا خبر از پیامبر دهد، آثار را بشناساند، سنت را زنده کند و تدبیر امور هدایت را بر عهده گیرد. بنیاد سخن ما در «رَجُل» همین‌جاست.

1) تعریف و مأموریت «معلم ربانی»

  • هدیهٔ آسمانیِ مستمر: «هَذَا هَدِيَّةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ»؛ وجود معلم ربانی در هر زمان، لطف جاری خدا به پیامبر و امت اوست.

  • چهار کارویژهٔ رسالت‌گونه:

    1. «يُنبِّئُ عنّي»: سخنگوی امانت‌دار پیامبر؛ ترجمان وحی در شرایط زمانه.

    2. «يُعرِّفُ الناسَ آثاري»: نشان‌دادن آثار و معیارها؛ ربط‌دادن وقایع امروز به خطّ نبوی.

    3. «يُحيي سنّتي»: احیای عمل و اخلاق نبوی؛ پیوندِ ظاهر و باطنِ شریعت.

    4. «يَتَوَلّى أموري»: تولّیِ امر هدایت؛ سازمان‌دهی راهِ عمل برای اهل‌ولایت.

  • نظر رحمت الهی: «فِي فِعْلِهِ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ فَيَرْحَمُهُ»؛ برنامه و فعل او تحت نظر و رحمت ویژهٔ الهی است.

  • تکلیف ما نسبت به او: «رَحِمَ اللَّهُ مَنْ عَرَفَ لَهُ ذَلِكَ…»؛ شناختِ جایگاه، اقرار به فضل، نیکی و اکرام نسبت به او، در حقیقت اکرامِ پیامبر است.

2) «معرفة الإمام بالنورانیة»: درخواستِ معرفی و قاعدهٔ «أنا يُوسُف»

  • وظیفهٔ ماست که از آل‌محمد(ع) بخواهیم تا این معلم ربانی را به ما بشناسانند؛ زیرا تا «یوسفِ زمان» خودش معرفی نکند، حتی برادران هم حقیقت مقام علمی او را نمی‌شناسند—تا وقتی که وقتش برسد و بگوید: «أنا يوسف».

  • معرفتِ نورانی یعنی شناخت به اثرِ نور: ذکر، احیای سنت، برپایی حدود، گره‌گشایی در ملک و ملکوت.

3) آدابِ نسبت با «معلم ربانی»

  • او سقف است، ما طواف‌کننده: مثال او کعبه است؛ او ثابت است و ما باید حول او بچرخیم تا مستفیض شویم؛ معیارها را ما تعیین نمی‌کنیم، او میزان است.

  • نه تقدّم، نه تأخر: «از او جلوتر مرو، عقب هم نمان»؛ دخالت در کار او، سنجیدن او با معیارهای شخصی، مطالبهٔ توضیح از سر تردید، و حسد به علم او آفاتِ سلوک‌اند.

  • اقرار به فضل و تبعیّت: شنوندهٔ امین باش؛ حسادت نورز، شک نکن، دخالت نکن؛ معیارهایت را با میزانِ او هماهنگ کن، نه بالعکس.

  • حُسنِ خاتمه با تصدیق: شاید «به گردِ او» هم نرسیم؛ امّا قبولِ قلبی و تصدیقِ فضلِ او می‌تواند عاقبت‌به‌خیری‌ای ببخشد که در گمان نمی‌آید.

4) غربالِ تاریخی و «اتمامِ حجّت»

  • در هر عصر، فرصتی دوباره برای کسانی است که درون‌شان میان قبول و انکار در کشاکش است؛ تا با اختیار به فضلِ معلم ربانی اقرار کنند و نجات یابند.

  • راه همیشه با غربال همراه است: گروهی اندک بر عهد می‌مانند و بسیاری ترک می‌کنند؛ این ترک، شکستِ راه نیست، ثمرۀ اتمامِ حجّت است: جداشدنِ «نرم» از «نخاله».

  • داستان کربلا یادآور همین حقیقت است: پایداری قلّتِ صادق، و جداشدنِ آنان که حسد/تردید/ دنیاطلبی بر دل‌شان غالب شد.

5) مسیرِ عملی برای مخاطب امروز

  1. درخواستِ معرفی: در سحرهای ذکر، از خدا و آل‌محمد(ع) شناساندنِ معلم ربانیِ زمان را بخواه.

  2. نشانه‌شناسیِ اثر: او بیتِ نام می‌سازد، ذکرِ صبح و شام را برپا می‌کند، حدود را احیا می‌کند، و در حوادث گره‌گشاست.

  3. میثاقِ بی‌تبدیل: با او عهدی غیرقابل‌تبدیل بنویس (نمازِ اول‌وقت/ترکِ یک گناهِ محوری) و با ثبات پیش برو.

  4. ترکِ سنجۀ نفسانی: کارهای او را با سلیقۀ خود نسنج؛ میزانْ اوست.

  5. طوافِ تربیتی: گردِ خطّ هدایتِ او حرکت کن: درس، ذکر، خدمت؛ او ثابت است، تو حرکت کن.

6) پیوند با مقاله

  • «اِسمُه… رِجالٌ / اللهُ نورٌ في بيوت»: معلم ربانی چراغ‌دارِ بیوتِ مرفوع است؛ نام خدا را صبح و شام زنده نگه می‌دارد و رجالِ ذکر می‌پروراند.

  • «رِجالاً مِن أهلِ القُرى / قُرىً ظاهرة»: او منزلگاهِ مرئیِ راه است؛ ایستگاه‌هایی امن تا اتصال به قُرى مبارکة.

  • «وَ عَلَى الأعرافِ رِجالٌ»: ثمرۀ تربیتِ او، بصیرتِ تشخیصِ سیمای دل‌هاست.

  • «مِنَ المؤمنين رِجالٌ صَدَقوا»: او عهد می‌گیرد و بر صدقِ عهد می‌ایستاند؛ «وَ ما بدّلوا تبديلًا».

    «رَجُلِ هدایت» در هر زمان هدیۀ خداست؛ معلم ربانی که با اذنِ آل‌محمد(ع) آثار را می‌شناساند، سنت را زنده می‌کند و کاروانِ ذکر و عمل را می‌چینَد. وظیفۀ ما شناخت، تصدیق، تبعیّت و اکرام اوست—و حرکت در مدارش؛ او میزان است.

🌿 دلنوشته: «هَذَا هَدِيَّةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ لِي»

گاهی زندگی آن‌قدر شلوغ می‌شود که صدای قلبم را هم نمی‌شنوم.
در همان لحظه‌ها، نسیمی آرام می‌وزد و در گوش روح زمزمه می‌کند:
«هَذَا هَدِيَّةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ لِي»
هدیه‌ای از سوی مهربانِ همهٔ جهان‌ها؛
هدیه‌ای که راه را روشن می‌کند: یک معلمِ ربّانی.

تو می‌آیی بی‌هیاهو؛
نه برای افزودنِ نامی بر نام‌ها،
که برای زنده‌کردنِ «نامِ او» در خانه‌های دل.
هنوز سخن نگفته‌ای و من گرمای چراغ را حس می‌کنم؛
روغنِ علمت می‌درخشد و تاریکی عقب می‌نشیند.
می‌فهمم آمده‌ای خبر از او بدهی، آثارش را نشان دهی، سنتش را جان بدهی،
و دستِ ما را در تدبیرِ راه بگیری
.

من چه کنم، ای هدیهٔ آسمانی؟
بیاموزم که او میزان است و من طواف‌کننده؛
از تو جلو نزنم، عقب نمانم،
حسادت را به آتشِ محبت بسپارم،
و کارهایت را با ترازوهای کوچکِ خود نسنجَم.
بگذار دورِ چراغت بگردم تا ذکر،
صبح و شام، سقفِ این دلِ کم‌طاقت را بالا ببرد.

خدایا، مرا از ناسپاسان قرار مده.
ادبِ شناخت و تصدیق و تسلیم را به من بیاموز؛
تا در سایهٔ این هدیه،
عهدی ببندم که «بی‌تبدیل» بماند.

و هر بار که تردید بر در می‌کوبد،
به خودم بگویم:
این او، تصادفِ روزگار نیست—
«هَذَا هَدِيَّةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ لِي»؛
من این هدیه را روی چشم می‌گذارم
و راه را ادامه می‌دهم.

عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ:
تَأْتِي عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا الْقَوَّامُونَ بِضُعَفَاءِ مُحِبِّينَا وَ أَهْلِ وَلَايَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْأَنْوَارُ تَسْطَعُ مِنْ تِيجَانِهِمْ عَلَى رَأْسِ كُلِ‏ وَاحِدٍ مِنْهُمْ تَاجُ بَهَاءٍ قَدِ انْبَثَّتْ‏  تِلْكَ الْأَنْوَارُ فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ وَ دَوْرُهَا مَسِيرَةُ ثَلَاثِمِائَةِ أَلْفِ سَنَةٍ فَشُعَاعُ تِيجَانِهِمْ يَنْبَثُّ فِيهَا كُلِّهَا فَلَا يَبْقَى هُنَاكَ يَتِيمٌ قَدْ كَفَلُوهُ وَ مِنْ ظُلْمَةِ الْجَهْلِ أَنْقَذُوهُ وَ مِنْ حَيْرَةِ التِّيهِ أَخْرَجُوهُ إِلَّا تَعَلَّقَ بِشُعْبَةٍ مِنْ أَنْوَارِهِمْ فَرَفَعَتْهُمْ إِلَى الْعُلُوِّ حَتَّى يُحَاذِي بِهِمْ فَوْقَ الْجِنَانِ ثُمَّ يُنْزِلُهُمْ عَلَى مَنَازِلِهِمْ الْمُعَدَّةِ فِي جِوَارِ أُسْتَادِيهِمْ وَ مُعَلِّمِيهِمْ وَ بِحَضْرَةِ أَئِمَّتِهِمُ الَّذِينَ كَانُوا يَدْعُونَ إِلَيْهِمْ
وَ لَا يَبْقَى نَاصِبٌ مِنَ النَّوَاصِبِ يُصِيبُهُ مِنْ شُعَاعِ تِلْكَ التِّيجَانِ إِلَّا عَمِيَتْ عَيْنُهُ وَ صَمَّتْ أُذُنُهُ وَ أَخْرَسَ لِسَانُهُ وَ تَحَوَّلَ عَلَيْهِ‏ أَشَدَّ مِنْ لَهَبِ النِّيرَانِ فَيَتَحَمَّلُهُمْ حَتَّى يَدْفَعَهُمْ إِلَى الزَّبَانِيَةِ فَتَدْعُوهُمْ إِلَى سَوَاءِ الْجَحِيمِ.

تاجِ بهاء و کفالتِ یتیمانِ ولایت

(«عُلَماءُ شِیعَتِنا القَوّامونَ بِضُعَفائِنا…» – «معلم ربّانی»)

این حدیث، صورتِ قیامتیِ همان شبکه‌ای است که در دنیا ساختیم:
بیوتِ نام، رجالِ ذکر، و عهدِ بی‌تبدیل.
در قیامت، معلمان ربّانیِ شیعه ــ همان «قَوّامونَ بِضُعَفائِنا» که بارِ ضعیفانِ محبّ و اهلِ ولایت را به دوش کشیدند ــ می‌آیند در حالی که نور از تاج‌هایشان می‌درخشد و شعاعِ آن، عرصات را دربرمی‌گیرد. هر «یتیم»ی که در دنیا کفالتِ علمی و ولایی او را پذیرفته و از ظلمتِ جهل نجات یافته و از حیرتِ تیه بیرون آمده بود، در قیامت به شاخه‌ای از این نور می‌آویزد و بالا برده می‌شود؛ تا آنجا که به فوقِ جنان می‌رسد، سپس بر منزلتِ آماده‌شده‌اش فرود می‌آید: در جوارِ استادان و معلمانش، در حضورِ امامانی که به سوی آنان دعوت می‌کردند.

  • «القَوّامونَ بِضُعَفائِنا» = معلم ربّانیِ قیّم: فقط درس‌گو نیست؛ قیّم است: متولّیِ رفعِ فقرِ معرفتی و عملیِ «ضعیفانِ ولایت».

  • «یتیم» در این‌جا = بی‌سرپرستِ معرفت: کسی که ولیِّ علمی ندارد. کفالتِ او یعنی آموزش، پیگیری، نجات از جهل و تیه.

  • «تاجِ بهاء» = جمعِ معرفت + تصدیق + تسلیم + عمل: همین «چهار باب» که در دنیا ساختیم، در قیامت صورتِ تاج می‌گیرد و اثرِ اجتماعیِ نور به‌صورت «شعاعِ فراگیر» ظهور می‌کند.

  • «رفعٌ إلى العُلوّ» = شفاعتِ تربیتی: ارتقا نه با اسم و انتساب، بلکه با رشتهٔ تربیتیِ واقعی که در دنیا بسته‌ای؛ رابطهٔ استاد-شاگرد به منزلتِ اخروی تبدیل می‌شود.

  • مرزبندیِ نور: آنان که عنادِ ناصبی پیشه کردند، از این نور بی‌نصیب می‌مانند؛ نور، برای اهلِ پذیرش رحمت است و برای اهلِ دشمنی، حجّت.

پیوند با «رَجُل» در مقاله

  • این همان «رِجالٌ لا تُلهیهِم تجارةٌ…» است که در دنیا بیتِ نام می‌سازند و ذکر را صبح و شام زنده نگه می‌دارند؛ در آخرت، تاجِ بهاء می‌شوند.

  • همان «مِنَ المؤمنین رِجالٌ صَدَقوا»: صدقِ عهدِ معلم ربّانی و شاگرد، در قیامت رشتهٔ نور است.

  • همان «قُرىً ظاهرة» در دنیا: ایستگاه‌های امنِ راه که در آخرت به جوارِ استاد/معلم و حضرتِ امام تبدیل می‌شوند.

نسخهٔ عملی (امروز چه کنم؟)

  1. زیرِ کفالت برو: به‌طور روشن، معلمِ ربّانیِ زمانت را پیدا کن و کفالت بپذیر (برنامهٔ آموزش، ذکر، پیگیری).

  2. یک «یتیمِ ولایت» کفیل شو: دستِ یک نفر را از ظلمتِ جهل بگیر؛ درس بده، همراهی کن، تا «شعاعِ تاج» شدن را در خود بسازی.

  3. رشتهٔ روزانهٔ نور: حضور در مجالس تعلیم، ذکرِ غدات و آصال، نمازِ اول وقت، و خدمتِ بی‌نام.

  4. ادب با معلم ربّانی: اقرار به فضل، عدمِ تقدّم و تأخّر، ترکِ حسد و دخالت؛ او میزان است، معیارهایت را با او میزان کن.

  5. عهدِ بی‌تبدیل: یک تعهدِ مکتوب با استاد (یا با خود) بر محورِ عملِ صالح ببند و هر روز ارزیابی کن: «ما بدّلوا تبدیلاً».

    آنچه امروز در دنیا به‌صورتِ بیت، ذکر، کفالت و صدقِ عهد بنا می‌کنی، فردا در قیامت تاجِ بهاء و شعاعِ نجات خواهد بود؛ و رشتۀ میانِ تو و معلم ربّانی، همان نوری است که تو را تا جوارِ استاد و در حضورِ امام بالا می‌برد.

🌿 دلنوشته: «تاجِ بهاءِ معلمان ربّانی»

گاهی به گذشته‌ام نگاه می‌کنم و می‌بینم چقدر یتیم بودم؛
یتیمِ ولایت…
دلِ بی‌سرپرست، چشمِ خسته، دستِ بی‌راه.
تو آمدی—بی‌ادعا و بی‌هیاهو—و کفالتِ یتیمی‌ام را به عهده گرفتی؛
گفتی: بیا از ظلمتِ جهل بیرون، از حیرتِ تِیه عبور کن،
این دست را بگیر، این ذکر را تکرار کن، این عهد را نگه‌دار.

می‌گویند روزی فرا می‌رسد که عرصاتِ قیامت روشن می‌شود؛
تاجِ بهاء بر سرِ معلمان ربّانی می‌درخشد
و شعاعِ نورشان تا دورترین میدان‌ها گسترده می‌گردد.
آن‌وقت هر «یتیـمِ ولایت» که در دنیا دستش را گرفته بودی،
به شاخه‌ای از نورِ تاجت می‌آویزد و بالا می‌رود—
آن‌قدر بالا که از فرازِ بهشت‌ها می‌گذرد،
و بعد، نرم‌نرم بر خانۀ از پیش آماده‌اش فرود می‌آید:
در جوارِ استادش، معلمش، و در حضورِ امامانی که به سویشان فرا می‌خوانْد.

ای معلمِ ربّانی…
تو در این دنیا فقط درس ندادی؛ قیّم شدی،
دلِ ما را تدبیر کردی،
نفس‌مان را ادب دادی،
و از سنگلاخِ حادثه، ما را به راهِ ذکر آوردی.
هر صبح و شام، با نامِ خدا، سقفِ دل‌مان را بالا بردی؛
بازارمان را خادمِ یاد کردی، نه حجابش.
و من هر بار که لغزیدم،
به نورِ نگاهت پناه بردم و دوباره ایستادم.

آن روز که تاجت می‌درخشد،
من نمی‌خواهم فقط تماشاگرِ نور باشم؛
می‌خواهم همان یتیمی باشم که از شعاعِ تاجت آویخته است،
نه به استحقاق، که به اقرارِ فضلِ تو،
نه به ادّعا، که به صدقِ عهد.
می‌خواهم نامم را کنارِ نامِ آنان بنویسند
که تو کفالت‌شان را پذیرفتی و تا آخر «ما بدّلوا تبدیلًا» ماندند.

پروردگارا…
مرا از ناسپاسی نگاه دار.
چشمم را از حسد پاک کن،
قدمم را در دنبالهٔ نور استوار بدار،
و در روزِ تاج‌ها،
دستِ مرا به شاخه‌ای از نورِ تاجِ بهاءِ معلم ربّانی‌ام گره بزن—
تا در جوارِ او، در حضورِ امامان،
عاقبت به خیر شوم.

وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ ع‏:
إِنَّ مِنْ مُحِبِّي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ص مَسَاكِينَ مُوَاسَاتُهُمْ أَفْضَلُ مِنْ مساواة [مُوَاسَاةِ] مَسَاكِينِ الْفُقَرَاءِ وَ هُمُ الَّذِينَ سَكَنَتْ جَوَارِحُهُمْ وَ ضَعُفَتْ قُوَاهُمْ عَنْ مُقَابَلَةِ أَعْدَاءِ اللَّهِ الَّذِينَ يُعَيِّرُونَهُمْ بِدِينِهِمْ وَ يُسَفِّهُونَ أَحْلَامَهُمْ أَلَا فَمَنْ قَوَّاهُمْ بِفِقْهِهِ وَ عِلْمِهِ حَتَّى أَزَالَ مَسْكَنَتَهُمْ ثُمَّ سَلَّطَهُمْ عَلَى الْأَعْدَاءِ الظَّاهِرِينَ النَّوَاصِبِ وَ عَلَى الْأَعْدَاءِ الْبَاطِنِينَ إِبْلِيسَ وَ مَرَدَتِهِ حَتَّى يَهْزِمُوهُمْ عَنْ دِينِ اللَّهِ وَ يَذُودُوهُمْ عَنْ أَوْلِيَاءِ آلِ رَسُولِ اللَّهِ ص حَوَّلَ اللَّهُ تَعَالَى تِلْكَ الْمَسْكَنَةَ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ فَأَعْجَزَهُمْ عَنْ إِضْلَالِهِمْ قَضَى اللَّهُ تَعَالَى بِذَلِكَ قَضَاءَ حَقٍّ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ ص.

مواساتِ «مساکینِ محبّین»؛ وظیفهٔ رِجال و شبکهٔ معلمِ ربّانی
الإمام الحسن العسکری (ع):
«از دوستدارانِ محمّد و آلِ محمّد، گروهی مسکین‌اند که مواساتِ آنان از مواساتِ فقیرانِ مالی برتر است؛ همان کسانی که اعضا و توان‌شان در مواجهه با دشمنانِ خدا سست شده—آنان که به دین‌شان طعنه می‌زنند و خردشان را سبک می‌شمرند. هر کس ایشان را با فقهِ خود و علمش توان ببخشد تا مسکنت‌شان را بزداید و آنان را بر دشمنانِ آشکار (نواصب) و دشمنانِ پنهان (ابلیس و یارانش) مسلّط کند تا ایشان را از دینِ خدا دور سازند و از دوستانِ آلِ رسول خدا دفاع کنند، خداوند آن مسکنت را به سوی شیاطین‌شان برمی‌گرداند و آنان را از گمراه‌سازی ناتوان می‌کند—و این، قضای حقی است که خدا به زبانِ رسولش جاری ساخته است.»

1) «مسکینِ محبّ» کیست؟

فقرِ این گروه، مالی نیست؛ توانِ ایمانی/معرفتی‌شان زیر فشارِ استهزا، برچسب‌زنی و هجومِ شبهه، سست شده است: «سَکَنَتْ جوارِحُهم وضَعُفَت قُواهم». این‌ها یتیمانِ ولایت‌اند اگر کفیلِ علمی نداشته باشند.

2) چرا مواساتِ آنان «افضل» است؟

  • مواساتِ مالی، دردِ ظاهر را تسکین می‌دهد؛ مواساتِ علمی/فقهی، ریشهٔ ضعف را درمان می‌کند.

  • نتیجهٔ مطلوبِ حدیث: وقتی توانمندسازیِ معرفتی رخ دهد، خدا ناتوانی را به سپاهِ شیطان برمی‌گرداند؛ مهاجمان کور و کر می‌شوند و تیرشان به هدف نمی‌رسد.

3) نقشِ «معلمِ ربّانی» و رِجال

  • معلم ربّانی قَوّام است: فقط درس‌گو نیست؛ قیّمِ ضعفایِ محبّین است.

  • ابزارِ او: فقه و علمِ مأذون (اخذش از کتاب و عترت)، که مسکنت را می‌زداید و جرأتِ آرام می‌بخشد؛ تا شاگرد بتواند با نواصبِ بیرونی و وسوسهٔ درونی درست و مؤثر مقابله کند.

  • این همان شبکه‌ای است که پیش‌تر گفتیم: بیوتِ مرفوع + اسمُه… رِجالٌ + عهدِ بی‌تبدیل؛ در دنیا «کفالت»، در آخرت «تاجِ نور» و شفاعتِ تربیتی.


نقشهٔ عملیِ مواسات (گام‌به‌گام)

الف) ساختنِ «بیتِ مواسات»

  • حلقهٔ هفتگیِ تعلیمِ مأذون زیر نظرِ معلم ربّانی (قرآن/حدیث/اصول عمل).

  • سوال‌نامهٔ شبهات: هر عضو، ابهام‌هایش را مکتوب می‌آورد؛ پاسخ‌ها مستند و قابل ارجاع.

  • ذکرِ غُدوّ و آصال: ذکر، ریتمِ اعصابِ ایمان است.

ب) توانمندسازیِ بیرونی (مواجهه با «نواصب»)

  • سه اصلِ مناظره: صدقِ نقل، حلم در لحن، ترکِ جدالِ بی‌ثمر.

  • جعبه‌ابزارِ پاسخ کوتاه به برچسب‌ها/سؤال‌های پرتکرار (برگهٔ یک‌صفحه‌ای برای هر عضو).

  • حمایتِ جمعی: هیچ‌کس تنها وارد چالش‌های سخت نشود؛ جفتِ حمایتی تعیین شود.

ج) توانمندسازیِ درونی (مواجهه با ابلیس)

  • یک گناهِ محوری را شناسایی و ترکِ ساختاری طراحی کن (محرّک‌ها، جایگزین معنوی/رفتاری، گزارش ورکلایف).

  • سپرِ روزانه: نمازِ اوّل‌وقت، مراقبتِ نگاه و زبان، صدقۀ پنهان.

  • عهدِ بی‌تبدیل: یک تعهّدِ مکتوب؛ هر دوره ارزیابی و تثبیت.

د) کفالتِ یک «یتیمِ ولایت»

  • هر عضو، یک نفرِ ضعیف را به‌طورِ مشخص زیر بال می‌گیرد: آموزش، پیگیری، همراهی در عمل.

  • شاخصِ موفقیت: افزایشِ ذکر، جرأتِ آرام، قدرتِ پاسخ، کاهشِ لغزشِ محوری.


وقتی معلم ربّانی + مواساتِ علمی/فقهی + شبکهٔ بیت و ذکر + عهدِ بی‌تبدیل کنار هم بنشینند، قانونِ الهی فعّال می‌شود:
«حَوَّلَ اللهُ تلك المسكنةَ إلى شياطينِهم… فأعجزَهم عن إضلالِهم».
یعنی ضعف به دشمن برمی‌گردد و جامعهٔ محبّین، با نور و وقار پایدار می‌ماند.

🌿 دلنوشته: «مواساتِ دل‌های مسکینِ محبت»

گاهی زیر خنده‌های شهر،
دل‌هایی را می‌بینم که بی‌صدا می‌لرزند؛
نه از گرسنگیِ نان،
از گرسنگیِ یقین
«سَكَنَتْ جَوارِحُهُم»—اعضا آرام مانده،
قوّتِ ایستادن‌شان در هجومِ طعنه‌ها کم شده:
آن‌ها را به دین‌شان می‌کوبند،
خردشان را سبک می‌شمارند،
و من از خود می‌پرسم:
مواسات یعنی چه اگر دستِ این دل‌ها را نگیریم؟

ای محبتِ محمد و آلِ محمد که در سینه‌ها می‌تپد،
اجازه بده سهمی از مواساتِ تو باشم؛
نه فقط با تکه‌ای نان،
با تکه‌ای نور؛
با دانشی که لرزشِ دست را بند بیاورد،
و فقهی که جرأتِ آرام ببخشد.
گفتی: «مَن قوّاهم بفقهه و علمه… أزال مسكنتَهم»،
پس من بیایم و کنار این دل‌های خسته بنشینم،
شبهه‌ها را ریزریز باز کنم،
و به جای فریاد، فهم بدهم؛
به جای قضاوت، پناه.

می‌دانم کار فقط با بیرون نیست؛
دشمنانی هم هستند که از درون می‌دمند—
وسوسه‌هایی که ایمان را از لبهٔ شک می‌لغزانند.
پس بیاموزم که مواسات یعنی
کمربند بستن برای جنگی دوگانه:
با نواصبِ بیرون، با ابلیسِ درون.
وعده داده‌ای—چه وعده‌ای!—
که اگر ما ضعف را از شانه‌های محبّین برداریم،
همان ضعف را بر شیاطین‌شان برمی‌گردانی؛
چشمِ تیره را کور می‌کنی،
گوشِ مسخره را کر،
زبانِ تهمت را لال.
این «قضایِ حق» توست؛
من به همین وعده تکیه می‌دهم و راه می‌افتم.

ای معلمِ ربّانی،
اگر چراغی داری، من دورِ چراغت می‌گردم؛
به من یاد بده چگونه مواسات کنم:
چگونه از یک مسکینِ محبت،
مؤمنی بسازم که بر پای نور بایستد؛
نه با شعار، با ذکرِ صبح و شام،
نه با هیاهو، با عملِ آرام و پی‌گیر.
دلم می‌خواهد روزی که تاج‌های نور می‌درخشند،
در صفِ کسانی باشم که
نه طعنه زدند و نه رها کردند،
بلکه قوّت بخشیدند
آن‌چنان که مسکنت از دلِ محبّ برداشته شد
و عجز نصیبِ شیطان گردید.

خدایا…
مرا از مواسات‌کنندگانِ دل‌های مسکین قرار بده؛
زبانم را از تحقیر،
قلبم را از حسد،
و نگاهم را از رها کردن حفظ کن.
بگذار هر دستی که می‌لرزد،
در دستِ من علمی بیابد که آرامش می‌آورد،
و هر دلی که می‌ترسد،
در کنارِ من پناهی از نور پیدا کند.

@@@
«موذّن»؛ نامِ دیگرِ معلمِ ربّانی

  • موذّن یعنی دعوت‌کننده به حضور. ریشهٔ «أَذَّنَ/أَذِنَ/أُذُن» هم‌خانوادهٔ «گوش/اجازه/اعلان» است. معلمِ ربّانی موذّنِ دل‌هاست: از فرازِ «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ» ندا می‌دهد تا قلب‌ها به حضور برخیزند؛ اذانِ او فقط صدا نیست، اجازهٔ ورودِ نور به ساحتِ زندگی است.

  • منارهٔ اذان = منارِ هدایت. همان «منار»ی که خدا در راه‌ها برافراشت («شَرَعَ لَهُمْ فِيهَا الْمَنَارَ»)، در معماریِ شهر، مناره شد؛ و در معماریِ جان، موضعِ بلندِ معلم ربّانی که از آنجا «حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل» را به عمل ترجمه می‌کند.

  • سلسلهٔ هم‌آوا: «ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا». پیامبران و اوصیاء هم‌قافیه‌اند؛ نغمهٔ واحدِ توحید، در دستگاه‌های مختلف. در امتداد همین خط، «قُرًى ظَاهِرَة» منزلگاه‌های روشن‌اند که پیامِ یکسان را تکرار می‌کنند: اذانِ واحدِ حق در همهٔ زمان‌ها.

  • تأییدِ دین با رفق و اصلاح. پیامبر(ص) به عمّار فرمود: «يَا عَمَّارُ، إِنَّ اللَّهَ يُؤَيِّدُ بِكَ الدِّينَ.» این قاعدهٔ مأموریتِ موذّنِ الهی است: رفق با مبتلایان به گناه تا ادب و اخلاق‌شان اصلاح شود؛ به زبان امروز: توانمندسازیِ رحیمانه. هرجا معلم ربّانی چنین می‌کند، همان‌جاست که دین تأیید می‌شود.

  • اذانِ دل = برنامهٔ عمل. ندای او دعوت به برپایی است، نه شنیدنِ صرف:
    «ذكرِ صبح و شام» ← ریتمِ حضور
    «نمازِ اوّل وقت» ← ستونِ اقامه
    «حقّ‌الناس/زکاتِ جاری» ← عدالتِ جاری
    «ترکِ گناهِ محوری» ← رمیِ هوای نفس
    این‌ها «اقامهٔ اذان»‌اند؛ پاسخِ عملی به «حَيَّ عَلَى…».

  • محک‌های موذّنِ ربّانی:

    1. هم‌سویی با کتاب و عترت؛ حدود را نمی‌شکند.

    2. اثرگذاری بر ذکر و عمل؛ بازار را خادمِ یاد می‌کند.

    3. ساختنِ بیت و شبکه؛ قُرىِ ظاهرة می‌سازد، تنها رها نمی‌کند.

    4. رفقِ اصلاحی؛ به جای طرد، تربیت می‌کند.

      الله اکبر از شأنِ معلمان ربّانی در هر عصر! سلامِ ما بر دل‌های پاکشان؛ باشد که با همین اقرار، مشمولِ نورِ علمِ ولایی‌شان شویم: «يُؤَيِّدُ بِكُمُ الدِّينَ.»


دلنوشته

صدای اذان که می‌آید،
نه فقط دیوارهای شهر،
دلِ من هم به حرکت می‌افتد.
تو از فرازِ منارهٔ مهربانی صدا می‌زنی:
بشتاب به نماز، به رستگاری، به بهترین کار.
و من می‌فهمم اذانْ فقط صدا نیست—
اجازهٔ ورودِ نور است به خانه‌ای که می‌خواهد بلند شود.
ای موذّنِ جان،
صدایت را نگه دار؛
من هنوز
به برپاییِ این ندا
نیاز دارم.

🌿 دلنوشته: «موذّنِ جان»

گاهی شهر پر از صداست، اما دل من بی‌ندا.
در همین هیاهو، صدایی آرام از جایی بلندتر از بام‌ها می‌رسد؛
نه از مناره‌ی سنگی—از مناره‌ی دلِ تو.
تو، موذّنِ جان، معلمِ ربّانیِ روزگار منی؛
اذانت صدا نیست، اجازه‌ی ورودِ نور است.
هر بار که می‌گویی «حیّ على الصلاة»،
ستون‌های فروریخته‌ی درونم دوباره قد می‌کشند؛
وقتی می‌گویی «حیّ على الفلاح»،
امید مثل سپیده از پشت پنجره بالا می‌آید؛
و با «حیّ على خیر العمل»،
یاد می‌گیرم که خیر، بی‌عمل به دست نمی‌آید.

تو از فرازِ «خانه‌هایِ بلندِ نام» صدا می‌زنی،
همان خانه‌هایی که خدا اذنِ رفعت‌شان را داده است.
اذانت با اذانِ همه‌ی فرستادگان هم‌قافیه است؛
نغمه‌ی واحدِ توحید، در دستگاه‌هایِ گوناگون:
«ثُمَّ قَفَّيْنا عَلَى آثارِهِم بِرُسُلِنا»—
و امروز، در سازِ زندگیِ من، تویی که کوک می‌کنی.

می‌دانم مأموریتت فقط اعلامِ وقتِ نماز نیست؛
مأموریتت برپا داشتنِ دل است.
با رفقِت، مبتلایان را طرد نمی‌کنی؛
دستشان را می‌گیری، ادبِ جانشان را می‌رویانی،
و به زبانِ عمل برایشان می‌خوانی:
«یَا عَمّار… إنَّ اللهَ یُؤیِّدُ بِكَ الدِّین».
آنجا که تویی، دین تأیید می‌شود؛
خطابتی که شرمساری نمی‌آورد—
توان می‌آورد.

ای موذّنِ جان، من بارها دیر رسیدم؛
نه به مسجدِ سنگی،
به مسجدی که در سینه‌ام خراب مانده بود.
تو اما ناامید نشدی؛
بارها و بارها اذان گفتی،
تا بالاخره فهمیدم اذان، دعوت به شنیدن نیست—دعوت به برپا داشتن است.
تو گفتی و من یاد گرفتم:
نماز یعنی ستون؛
ذکر یعنی ریتمِ تنفّسِ دل؛
حق‌الناس یعنی حریمِ خدا در میانِ مردم؛
و ترکِ گناه یعنی رمیِ هوای نفس در «مِنا»ی همین روزمرّگی.

امشب، در میانِ شلوغیِ شهر،
دلم را کنار منارۀ مهربانی‌ات می‌نشانم و می‌گویم:
صدایت را نگه دار،
من هنوز به ندایت محتاجم.
الله‌اکبرِت را بلندتر بگو تا بت‌های پنهانم فروبریزند؛
و اگر روزی لغزیدم،
باز هم بخوان—
شاید همین‌بار،
برپا شوم و بمانم.

سلام بر تو، ای موذّنِ دل‌ها،
که اذانت، راه را از خواب جدا می‌کند؛
سلام بر تو که هر نوبتِ صدا زدنت،
تأیید تازه‌ای است برای دینِ خدا در زندگیِ کوچک من.
بگذار تا آخرِ عمر،
دلِ من هم‌قافیه‌ی ندایت بماند—
و هر صبح و شام،
با نامِ او،
برپا.

امام صادق علیه السلام:
يَا هِشَامُ
نُصِبَ الْخَلْقُ لِطَاعَةِ اللَّهِ وَ لَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ وَ التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ وَ مَعْرِفَةُ الْعَالِمِ بِالْعَقْل‏.

زنجیرۀ نجات در کلام امام صادق(ع):

خلق ← طاعت ← علم ← تَعَلُّم ← عقل ← معرِفۀ «معلمِ ربّانی»
«يـا هِشـامُ: نُصِبَ الخَلقُ لِطاعَةِ اللهِ، و لا نَجاةَ إلّا بالطّاعَة، و الطّاعَةُ بالعِلم، و العِلمُ بالتَّعَلُّم، و التَّعَلُّمُ بالعَقلِ يُعتَقَدُ، و لا عِلمَ إلّا مِن عالِمٍ رَبّانيّ، و مَعرِفَةُ العالِمِ بالعَقل.»

1) غایت: «طاعت» و «نجات»
مقصد انسان طاعتِ خداست؛ و نجات جز با طاعت ممکن نیست.
این طاعت «کور» نیست؛ بر مدارِ علم است.

2) راه: «علم» اما از «تعلّم»
علم از آسمان به دل نمی‌چکد اگر تعلّم (آموختنِ منظّم و شاگردی) در کار نباشد.
تعلّم تنها با عقلِ مُعتقِد ثمر می‌دهد: عقلی که عقد می‌بندد، التزام می‌آورد، و میان «حق/شُبهه» فرق می‌نهد.

3) رکن: «لا علمَ إلّا من… معلمِ ربّانی»
علمِ راه‌بَر، استاد‌محور است: «لا عِلمَ إلّا مِن عالِمٍ ربّانيّ».
در مقالهٔ ما، همین رکن همان رَجُل/موذّن/هدیۀ رحمانیِ هر عصر است که بیوتِ نام می‌سازد، ذِکرِ صبح و شام را برپا می‌کند و قُرىِ ظاهرة (منزلگاه‌های روشن) می‌آفریند.

4) معیارِ شناختِ «معلمِ ربّانی»: «مَعرِفَتهُ بالعَقل»

عقلِ مُلتَزِم چگونه او را می‌شناسد؟ با محک‌های عینی:
هم‌سویی با کتاب و عترت؛ حدودِ حلال/حرام را نمی‌شکند.
اثرِ عبادی/اخلاقی: بعد از او ذکر، نماز، امانت، ترکِ گناه افزون می‌شود.
شبکه‌سازیِ هدایت: «بیت» می‌سازد، کسی را رها نمی‌کند؛ مواساتِ «مساکینِ محبّین» را بر عهده می‌گیرد.
رفقِ اصلاحی نه طرد؛ «إنّ اللهَ يُؤيِّدُ بِكَ الدِّين» در عمل دیده می‌شود.
بدیعِ ریشه‌دار: سخنش تازه است امّا مأذون و ریشه‌دار؛ همان «زیت» که پیش از نطق می‌تابد.
میثاق‌سازی: اهلِ عهدِ بی‌تبدیل می‌پرورد: «مِنَ المؤمنين رجالٌ صَدَقوا… و ما بدّلوا».


نقشهٔ عملی (گام‌های کاربردی طبق حدیث)

  1. قصدِ طاعت → تنظیم مقصد: یک «اصلِ تغییرناپذیر» بنویس (نمازِ اوّل وقت/ترکِ یک گناهِ محوری).

  2. طلبِ علم → انتخابِ معلم: بر اساس معیارهای بالا، معلمِ ربّانیِ زمانت را شناسایی کن و رسماً شاگردی را اعلان کن.

  3. تعلّمِ منظّم: برنامهٔ منظم درس/پرسش، یادداشتِ نکاتِ قابل‌عمل، گزارشِ ورکلایفها.

  4. تقویتِ عقلِ مُعتقِد:
    تأنّی در داوری،
    مشورت پیش از اقدام،
    سنجشِ هر الهامی با کتاب/عترت/استاد،
    تمرینِ «ترکِ لذّتِ فوری برای حقِّ بلندمدّت».

  5. سِلکِ ذکر: ذکرِ صبح و شام برای ثباتِ عقل و تعلّم. (فهم نور و ظلمت قلب)

  6. مواساتِ یک «مسکینِ محبّ»: دستِ یک دلِ لرزان را بگیر؛ آنچه آموخته‌ای انتقال بده—این کار، عقلِ تو را هم عقد می‌کند.


پیوند با فصول قبلی
«اسمه… رجالٌ / الله نورٌ في بيوت»: تعلّم در «بیوتِ مرفوع» است، نه در پراکندگی.
«موذّن»: معلمِ ربّانی، موذّنِ جان است؛ تعلّم یعنی به اذانِ او پاسخ عملی دادن.
«تحدّی: فليأتوا بحديثٍ مثلِه»: اگر بدیلی هست، معلمی نشان دهید که همین زنجیرۀ اثر را پدید آورد.
«تاجِ نورانی»: تعلّمِ امروز، فردا تاجِ نور و شفاعتِ تربیتی می‌شود.
در منطقِ امام صادق(ع)، نجات از راهِ طاعتِ مبتنی بر علم می‌آید؛ علم از تعلّم؛ تعلّم از عقلِ مُلتزم؛ و همهٔ این‌ها جز در سایۀ معلمِ ربّانی به بار نمی‌نشیند. عقلِ تو باید او را بشناسد، دلِ تو باید تصدیق کند، و قدمِ تو باید اقامه نماید.

🌿 دلنوشته: «یا هشام… راه از کجا آغاز می‌شود؟»

گاهی می‌ایستم میانِ ازدحامِ روز، و درونم آهسته صدا می‌زند: یا هشام…
می‌گوید: ما برای طاعتِ خدا آفریده شده‌ایم، و نجات جز در همین طاعت نیست.
اما طاعت بی‌چراغ نمی‌شود؛ طاعت با علم است،
علم، شاگردی می‌خواهد.
علم بدون تعلّم به دست نمی‌آید.
و تعلّم بی‌تکیه نمی‌شود؛ تعلّم با عقلی که عقد می‌بندد—عقلی که می‌گوید: «این راه را برمی‌گزینم و پایش می‌ایستم.»

بعد باز همان زمزمه:
لا علمَ إلّا مِن معلمٍ ربّانی
من بی‌قرار می‌شوم.
به خودم می‌گویم: تو سال‌ها کتاب خواندی، سخن شنیدی،
اما آن‌گاه که معلمِ ربّانی پیدا شد—
کسی که چراغ را در «خانه‌هایِ مرفوعِ نام» می‌افروزد،
کسی که با اذانِ دل، صبح و شام را به ذکر کوک می‌کند—
دلْ آرام گرفت و راه، معنا شد.

می‌فهمم که عقل فقط حساب و کتاب نیست؛
عقل یعنی عهد؛ یعنی شناختنِ معلمِ ربّانی و پذیرفتنِ میزانش،
یعنی از او جلو نرفتن، عقب نماندن،
و هر چه می‌آموزم، به کار بستن—
تا طاعت کم‌کم شکل بگیرد و نجات، بوی واقعی بگیرد.

من به خودم قول می‌دهم:
هر صبح، پیش از هجومِ خبرها،
دقیقه‌ای «اسمُه» را در دل بلند کنم؛
هر شام، خستگی‌ام را با «ذکر» شانه کنم؛
و میانِ این دو،
کتاب و قلمم را زیرِ سایهٔ معلمِ ربّانی بگذارم—
کسی که از او علمِ راه می‌گیرم، نه فقط واژه.

ای خدای مهربان…
عقلِ من را به عقدِ این راه محکم کن،
قدمم را به تعلّمِ راستین استوار،
و دلم را به طاعتِ روشن شیرین.
معلمِ ربّانی‌ام را به من بهتر بشناسان،
که بی‌او این زنجیرۀ نجات ناتمام می‌ماند:
خلق → طاعت → علم → تعلّم → عقل → شناختِ معلمِ ربّانی.

و ای معلمِ عزیز…
اگر گاهی دلم از راه جا ماند،
باز هم «یا هشام» را در گوشم بگو؛
بگذار هر بار که می‌شنوم،
اندکی بیشتر به نجات نزدیک شوم.

«إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» + «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْم»

الگوی قرآنیِ تربیتِ «رَجُل»: بسطِ علم ← طاعتِ سنجیده ← تمکینِ مؤثر

دو گزاره‌ی قرآنی کنار هم، نقشهٔ راه می‌دهند:

  • «…وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْم» (اصلِ افزایشِ ظرفیتِ معرفتی؛ نمونهٔ طالوت).

  • «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ…» / «وَ كَذٰلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ»
    (اصلِ استقرار و اثرگذاری؛ نمونهٔ ذوالقرنین/یوسف).

جمعِ این دو یعنی: خدا ابتدا ظرفِ علم را وَسیع می‌کند، سپس اثرِ آن علم را به صورتِ تمکین در زمین ظاهر می‌سازد. در زبان مقالهٔ ما: معلمِ ربّانی ابزار این دو فاز است؛ «بسطه» را با تعلّمِ مأذون می‌آورد، و «تمکین» را با طاعتِ سنجیده به میدانِ عمل ترجمه می‌کند.

1) بَسطةٌ فِي العِلم — توسعهٔ ظرفِ فهم

  • سِعه + عمق: صرفِ اطلاعات نیست؛ «قدرتِ سنجش، تدبیر و ترجمهٔ علم به عمل».

  • طریقِ حصول: «لا علمَ إلّا من عالمٍ ربّانی» (حدیثِ یا هشام)؛ یعنی شاگردیِ منظّم، ذکرِ صبح و شام (یعنی فهم نور و ظلمت)، و پیوند با بیوتِ مرفوع.

  • نشانه: سخن و یادگیری‌ات «زیت» پیدا می‌کند؛ پیش از نطق، نورش در دل می‌نشیند.

2) تَمکینٌ فِي الأرض — استقرارِ اثر

  • تعریف: امکان + اختیار + ثبات برای اجرای خیر (از خانواده تا جامعه).

  • پیامد: ساختنِ «قُرىً ظاهرة» (منزلگاه‌های مرئیِ هدایت)، تقویتِ «مساکینِ محبّین»، و تبدیلِ بازار به «خادمِ ذکر»، نه حجابش.

  • شرط: تمکینِ بدونِ طاعت، آفت می‌شود؛ تمکینِ برخاسته از علمِ مأذون، امن و مُثمِر است.

3) پیوندِ عملی با «رَجُل»

  • رَجُل = چراغدارِ عهد: «مِنَ المؤمنین رجالٌ صَدَقوا…»؛ بسطِ علم، صدق می‌آورد؛ صدق، تمکین می‌آورد.

  • موذّنِ جان: معلمِ ربّانی «اذانِ عمل» می‌گوید؛ تو اقامه کن.

  • شبکه‌سازی: از بسطهٔ شخصی به تمکینِ جمعی؛ «بیتِ نام» بساز، «قریِ ظاهرة» پی‌درپی.


خلاصه:
بسطه در علم با تعلّمِ مأذون کنارِ معلمِ ربّانی آغاز می‌شود؛ تمکین در زمین ثمرۀ طاعتِ سنجیده همان علم است. این دو با هم، «رَجُل» می‌سازند: آینهٔ اسم، چراغدارِ عهد، و سازندۀ قُرىِ ظاهرة.

🌿 دلنوشته: از «بَسطة» تا «تَمکین»

خدایا…
گاه دانسته‌هایم شبیه دانه‌های پراکندۀ باران‌اند؛
زیادند، امّا زمینِ جانم سبز نمی‌شود.
آن‌وقت آیه‌ات در دلم می‌پیچد:
«وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ… إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي الأَرضِ.»
یعنی اول، سِعه بده—به عقل، به حوصله، به فهمِ نور—
بعد، قدم‌ها را محکم کن بر خاکِ زندگی.

ای معلمِ ربّانی…
تو آمدی و «علم» را از شلوغیِ واژه‌ها
به آرامشِ فهم بردی؛
زیتِ دانایی را در چراغِ دل ریختی
و به جای هیجان، اذانِ عمل گفتی.
آموختی که «بَسطة» فقط دانستنِ بیشتر نیست؛
یعنی دلْ بزرگ‌تر شود،
حلم افزوده گردد،
و علمْ راهِ خودش را تا نمازِ اوّل وقت،
تا حقّ‌الناس،
تا ترکِ یک هوایِ کهنه پیدا کند.

من می‌خواهم از امروز
بذرها را در همین زمین بکارم:
هر سپیده، نامش را به یاد بیاورم،
هر شام، خستگی‌ام را با ذکر بتکانم،
و میانِ این دو،
هر روز یک قدم کوچکِ راست بردارم—
که شاید روزی
تو بر من هم بخوانی: «مَكَّنّا لَهُ فِي الأَرضِ».

خدایا،
نکند که علمم بی‌عمل بماند،
و تمکینم بی‌ذکر.
بساطِ وسعتِ فهم را در دلم بگستر،
و بر پاهایم نور بگذار—
تا مردِ عهد شوم؛
رِجالی از آنان که
با علمِ مأذون،
طاعت را برپا کردند
و بر زمین، نشانی از آسمان گذاشتند.

«مَعْرِفَةُ الْعَالِمِ بِالْعَقْلِ … وَ رَبُّنَا يُعْرَفُ بِالْعَقْلِ»

شناختِ «معلم ربّانی» با عقلِ غالب بر هوای نفس و «شوقِ مُهذَّب»

1) اصلِ قاعده

  • امام فرمود: «مَعْرِفَةُ الْعَالِمِ بِالْعَقْلِ، وَ رَبُّنَا يُعْرَفُ بِالْعَقْلِ»؛ یعنی راهِ درستِ شناخت، عقلِ مُلتزِم است؛ هم در معرفتِ خدا و هم در شناختِ معلم ربّانی (رَجُلِ مأذون).

  • مراد از «عقل» صرف محاسبهٔ ذهنی نیست؛ نوری است که بر هوای نفس غالب شود و قدرتِ تمییزِ حق از شبهه بدهد. این عقل، ثمرهٔ تعلّمِ مأذون، ذکر، و ترکِ گناهِ محوری است.

2) شوقِ قلبی، نه هیجانِ نفسانی

  • حدیث و روایاتِ دلالت‌گر می‌گویند: شوقِ قلبی می‌تواند تو را به او برساند؛ امّا شوقِ معتبر، محصولِ عقلِ غالب است، نه جوششِ سلیقه و احساس.

  • پیامبر(ص) در پاسخِ «مَنْ وَصِيُّكَ؟» روشِ شناختِ قلبیِ مُهذَّب را تعلیم دادند:

    • «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ… الحبل من الله كتابُه، والحبل من الناس وصيّي».

    • «نَظَرَ مَن كانَ لَهُ قَلْبٌ أو ألقى السمعَ وهو شهيد»—با قلبِ زنده و گوشِ حاضر بنگرید.

    • «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِم»—دل‌هایی که سالم‌اند، به‌سمتِ او میلِ نورانی پیدا می‌کنند.
      نتیجه: دلِ مهذّب با دیدنِ «معلم ربّانی»، قبض/بسطِ معنادار می‌یابد: بسطی که به ذِكر، تواضع، پاسداشتِ حدود بینجامد؛ نه بسطِ هیجان که مرزها را بشکند.

3) چرا «معرّفیِ صِرفِ زبانی» کافی نیست؟

  • حتی در غدیر که تصریح و اشاره آشکار بود، قلب‌های مغلوبِ هوا نپذیرفتند؛ پس مسئلهٔ اصلی، سلامتِ قلب و عقل است، نه کمبودِ اعلان.

  • در همان منطق، نایبِ چهارم به جای نام بردن، به اصل سپرد:
    «لِلَّهِ أَمْرٌ هُوَ بالِغُه… وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»؛
    یعنی قلبِ بالیده به علمِ آل‌محمد(ع)، بدون تکیهٔ صرف بر اشارهٔ صِرف، با نورِ عقل مصداق را می‌شناسد.

4) «قبض و بسطِ قلبی» چگونه معیار می‌شود؟

  • بسطِ معتبر: آرامشِ همراه با ذكر، خشوعِ نماز، وفای به عهد.

  • قبضِ تنبیهی: احساسِ سنگینی نسبت به سخنی که حدودِ الهی را می‌شکند یا ذکر را می‌کاهد—حتی اگر ظاهرش جذّاب باشد.

  • هشدار: هر «بسط»ی که به تعطیلِ حدود یا توجیهِ هوس بینجامد، هوای نفس است، نه هدایـت.

5) قواعدِ تمییزِ «معلم ربّانی»

  1. موافقت با كتاب و عترت؛ نه تغییرِ حلال/حرام، نه تأویلِ هوس‌نما.

  2. اثرِ ولایی/عبادی: پس از مصاحبت با او، ذکر، نماز، امانت، عفّت، انصاف افزون می‌شود.

  3. ساختنِ «بیت و ذکر»: بیوتِ مرفوع می‌سازد؛ ذِكرِ غُدوّ و آصال را زنده می‌کند؛ «مساکینِ محبّین» را توانمند می‌کند.

  4. رفقِ اصلاحی: با مبتلایان تربیت می‌کند، نه طرد؛ «إنّ اللهَ يُؤيِّدُ بِكَ الدّين».

  5. بدیعِ ریشه‌دار: سخن تازه است، ولی مأذون و ریشه‌دار (زیت دارد؛ پیش از نطق اثر می‌گذارد).

  6. میثاق‌سازی: اهلِ عهدِ بی‌تبدیل می‌پرورد: «وَ ما بدّلوا تبديلًا».

  7. شوقِ مُهذَّب: میلِ قلبی به او، به تواضع و عمل ختم می‌شود، نه شیفتگیِ شخص‌محور.

6) آفاتِ شناخت

  • حسد، خودمحوری، شتاب در داوری، توقّعِ اشارهٔ نمایشی، سنجشِ او با ذوقِ شخصی، و طلبِ «توضیح برای غلبه بر او»—همه آفات‌اند.

  • درمان: مراقبه و محاسبۀ روزانه، استغفار و صلوات، ترکِ گناهِ محوری، همنشینی با اهلِ ذکر.

7) نقشهٔ عملی برای سلامتِ «عقل و قلب»

  • ذکر ثابتِ صبح/شام (ذکر کوتاهِ پیوسته) برای آرام‌سازیِ نفس و فعّال‌کردنِ عقل.

  • نمازِ اوّل وقت به‌عنوان ستون تشخیص.

  • شاگردیِ منظّم کنارِ معلم ربّانی و انتقالِ آموخته‌ها به یک «مسکینِ محبّ» (کفالتِ یک نفر).


شناختِ معلم ربّانی، «کارِ عقل» است—عقلِ نورانیِ غالب بر هوا. شوقِ قلبی، وقتی مهذَّب و همراهِ معیارهای وحی باشد، راهنماست: همان «نظرَ مَن كانَ لَهُ قلبٌ» و «تَهوي إليه الأفئدة». اگر قلب را با ذكر و طاعت سالم نگه داری، دچار اشتباهِ تشخیص نمی‌شوی—حتی اگر دنیا از تو نام و اشاره بخواهد. معیارْ اثرِ نور است؛ و هر جا اثر باشد، حبلُ الله را یافته‌ای.

🌿 دلنوشته: «تهوی إلیهِ القلوب»

گفتند: از یمن آمده‌ایم، ای رسولِ رحمت…
یک سؤال بیشتر نداریم: «مَن وَصِیُّک؟»
و تو، به جای نام بردن، راهِ دل را نشان دادی:
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا»
گفتی ریسمانِ آسمان دو سر دارد:
سرِ خدا، کتابش؛
و سرِ مردم، وصیِّ من.

جمعیت موج زد؛ صف‌ها فشرده شد.
ما، یمنیِ دل‌تنگ، میانِ چهره‌ها می‌گشتیم؛
تو گفتی:
با نگاهِ صاحبِ قلب بنگرید—
«نَظَرَ مَن كانَ لَهُ قَلْبٌ»
دل اگر سالم باشد، می‌شناسد؛
چون که خدا فرموده است:
«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ».

و ناگهان… چیزی در سینه‌ام تکان خورد؛
نه هیجان، شوقِ آرام
نور از سینه‌ام گذشت و بر چهره‌ای ایستاد؛
دستم پیش از عقلِ ظاهربینم یقین آورد؛
گفتم: این اوست
و انگار همهٔ غربتِ راهِ یمن
در یک لحظه به وطن رسید.

آن روز فهمیدم «حبلُ الله»
فقط طنابی برای افتادگان نیست؛
پلّکانی است برای بالا رفتن،
به قدرِ ظرفِ قلب.
فهمیدم معرِفَةُ العالِمِ بالعقل یعنی
عقلی که بر هوس چیره شده،
زبانِ اشاره را لازم ندارد—
با قبض و بسطِ دل می‌فهمد.

ای رسولِ مهربان،
ما هنوز همان یمنی‌های دلتنگیم؛
از راه‌های دورِ امروز،
با هزار صدای گمراه‌کننده.
دعا کن دل‌هامان سالم بماند
تا هر گاه از میانِ چهره‌ها می‌گذریم،
نور را گم نکنیم؛
و هر بار که ریسمان را می‌گیریم،
نه از ترسِ افتادن،
که از شوقِ رسیدن باشد—
به او که سبیلٌ إلیک من بعدِک است.

رِجالًا = مُحَدَّثٌ — مدارِ اتصالِ ولایی
﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ﴾
و در اخبارِ تفسیر آمده است:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ وَ لا مُحَدَّثٍ»؛
یعنی در خطّ وحی، رسول، نبی و مُحَدَّث هر سه به اذنِ الهی مأمورند.

«كانَ عَلِيٌّ(ع) مُحَدَّثًاوَ كانَ سَلْمانُ مُحَدَّثًا»؛ و فرمودند: «إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثًا».
علامتِ مُحَدَّث: «يَأْتِيهِ مَلَكٌ فَيَنْكُتُ فِي قَلْبِهِ كَيْتَ وَ كَيْتَ»—نوری است که بر دل نقر می‌شود.

معنای «مُحَدَّث»

  • مُحَدَّث کسی است که به الهامِ مأذون و نَقرِ قلبی مؤیَّد می‌شود؛ نه آوردندۀ شریعتِ تازه، بلکه شارحِ ولاییِ همان شریعت.

  • در منطقِ ولایت: «مُحَدَّث = رَجُلٌ مِنّا أهلَ البَيت»؛ سلمان که «مِنّا أهلَ البَيت» است، مَثَلِ روشنِ همین مرتبه است.

نسبتِ «رِجال» و «مُحَدَّث»

  • «رِجال» در آیاتِ هدایت، حاملانِ نور‌ند؛ و مُحَدَّث صورتِ باطنیِ همین حمل است—دلشان محلّ نزولِ اشارهٔ مَلَکی است.

  • «رِجالٌ لا تُلهيهِم تجارة…»: ثمرۀ تحدیث، ذِکرِ صبح و شام، اقامۀ حدود، و گره‌گشایی در وقایع است؛ نور اگر باشد، اثر دارد.

مرزهای امنِ تحدیث

  1. عرضه بر کتاب و عترت: الهامِ حقیقی حلال/حرام را تغییر نمی‌دهد، با قرآن و سنّتِ اهل‌بیت(ع) همسوست.

  2. اثرِ عبادی/اخلاقی: خشوع، ذکر، امانت، عفّت، عدالت را می‌افزاید.

  3. تواضع و بی‌ادّعایی: مُحَدَّث دعویِ مقام نمی‌کند؛ معیار، اثر است نه شعار.

  4. میثاق‌سازی: دل‌ها را به عهدِ بی‌تبدیل می‌رساند: «ما بدّلوا تبديلًا».

سهمِ مؤمن از «تحدیث»

  • «إني أحبّ أن يكون المؤمن مُحَدَّثًا»: هر مؤمنی که در مدارِ بیتِ ولایت زیست کند، نصیبی از این فهمِ نوری دارد؛ به اندازهٔ طهارتِ دل و صدقِ عمل.

  • راهکارِ تحصیلِ نصیب:

    • عقلِ غالب بر هوا (مراقبه، محاسبه، تأنّی در حکم).

    • ذِكرِ غُدوّ و آصال (ریتمِ ثباتِ قلب).

    • نمازِ اوّل‌وقت (ستون و حریم).

    • ترکِ گناهِ محوری و طَهارةِ رزق.

    • شاگردیِ معلمِ ربّانی؛ علمِ مأذون، زیتِ چراغِ دل است.

    • عمل به معلوم: هر چه دانستی، به همان عمل کن—نور بر نور می‌نشیند.

جایگاهِ «معلمِ ربّانی» در این فصل

  • معلمِ ربّانی، مُحَدَّث است؛ موذّنِ جان که اذانِ عمل می‌گوید و بیوتِ مرفوع می‌سازد.

  • نسبتِ او با شاگرد: از تحدیثِ استاد، نصیبِ تحدیثِ مؤمن پدید می‌آید؛ دلِ شاگرد به قبض/بسطِ معتبر می‌رسد—قبضی که مرز نگه دارد؛ بسطی که به ذکر و عمل ختم شود، نه هیجان.


«رِجال» در منطق قرآن، حاملانِ هدایت‌اند و «مُحَدَّث» نامِ باطنیِ همین حاملگیِ نور است: نَقرِ فرشته بر دل، امّا در چارچوبِ کتاب و عترت. هر مؤمنی که در سایۀ معلمِ ربّانی به طهارت، ذکر، عقلِ ملتزم و عمل پای‌بند شود، به اندازۀ ظرفِ خویش مُحَدَّث می‌شود: می‌شنود، می‌فهمد، و به‌موقع می‌ایستد.

🌿 دلنوشته: «نَقرِ نور بر دل»

گاهی شب که ساکت می‌شود،
می‌نشینم روبه‌روی چراغِ کم‌جانِ دلم و زیر لب می‌گویم:
«رِجالًا… مُحَدَّثًا»
کاش من هم روزی از آنانی باشم که فرشته بر دلشان نَقر می‌کند؛
همان «كَيْتَ وَ كَيْتَ»ی که فهم را بی‌هیاهو به سوی عمل می‌بَرَد.

می‌گویند: علی(ع) مُحَدَّث بود، سلمان مُحَدَّث؛
و از همه شیرین‌تر، آن تمنّای نبوی:
«إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُ مُحَدَّثاً».
یعنی امیدی هست برای ما—
اگر دل، خانهٔ اذان شود و عقل، بر هوای نفس غالب.

ای معلمِ ربّانی…
تو زیتِ چراغی؛
از تو که می‌شنوم، پیش از آن‌که سخن به لبم برسد،
چیزی در سینه‌ام روشن می‌شود؛
می‌فهمم «تحدیث» ادّعا نیست—اثرِ نور است:
نماز که به وقت می‌ایستد،
ذکر که صبح و شام نفس می‌کشد،
حق‌الناس که حرمت می‌یابد،
و گناهِ کهنه‌ای که آرام‌آرام از پا می‌افتد.

خدایا…
دلِ مرا بیوتِ مرفوعِ نامت کن؛
جایی که فرشته، راهِ کوتاهِ نور را بلد است.
به من عقلی بده که عهد ببندد
و علمی که به عملِ کوچکِ راست تبدیل شود؛
که شاید منِ کم‌ترین هم
جزو همان «رجال»ی شوم که
تجارت، حجابِ ذکرشان نمی‌شود
و نور، نشانی از حضورشان.

و اگر شبی باز چراغم لرزید،
همان نَقرِ بی‌صدا را بر دلم بیفکن،
تا یادم بیاید:
راهِ آسمان از همین خاک می‌گذرد—
از طهارتِ نان، صدقِ زبان، و قدمی که به وقت برپا می‌شود.

الطّارِق؛ نامِ دیگرِ «رَجُلِ هدایت» در شبِ دل

[طارق – قُرَى ظاهِرَة – قبض و بسط]
﴿وَالسَّماءِ وَالطّارِقِ﴾«الطّارِقُ الَّذي يَطرُقُ الأئمّةَ مِن عِندِ ربِّهِم ممّا يَحدُثُ باللّيلِ والنَّهار، وهو الرّوحُ الّذي معَ الأئمّةِ يُسَدِّدُهُم»
«وَ كُلُّ مَن أتى لَيلًا فَقَد طَرَق.»

1) «طارق»؛ چراغدارِ شب

در مقالۀ «رَجُل»، طارق نامِ رمزیِ معلمِ ربّانی است؛ آن یادِ روشن که به قلبِ تیره وارد می‌شود و با چراغی از نورِ کتاب و عترت، تاریکیِ غلبۀ هوا بر عقل را به روشناییِ عقلِ غالب بر نفس بدل می‌سازد. «طارق» در لغت «آن‌که در شب می‌آید» است؛ در باطنِ راه، آن الهامِ مأذون که دل را می‌کوبد (یطرق) و سداد می‌بخشد (يُسدِّدهم).

2) لایه‌های معنا: علوّ، تبعیّت، آمدن در تاریکی

  • علوّ و برتری: طارق از سقفِ آسمانِ معنا می‌تابد؛ نسبتِ او با ما بالادستیِ هدایت است، نه سلیقۀ زمینی.

  • تبعیّت: چون از جانبِ رب مأمور است، اقتداء به او اقتداء به حبلِ الله است (عرضه‌شده بر کتاب و عترت).

  • آمدن در تاریکی: کارِ او «شب‌کاریِ رحیمانه» است؛ در زمانِ فترت و حیرت می‌آید و راه را نقشه‌برداری می‌کند.

3) «طارق» و «قُرًى ظاهِرَة»

در روزگارِ ما، طارق منزلگاه‌های روشن می‌سازد؛ قُرًى ظاهِرَة یعنی ایستگاه‌های واضحِ عمل: بیتِ ذکر، حلقۀ درس، برنامۀ مواسات. این منازل، تکرارِ هم‌نغمه‌اند: «ثمّ قفّينا على آثارِهم برسُلِنا»—نغمه واحد است، مقامات متفاوت.

4) «قبض» و «بسط»؛ امضای طارق بر دل

  • بسطِ معتبر: آرامش و اشتیاقی که به ذکرِ غدوّ و آصال، نمازِ اوّل وقت، وفای عهد، رعایتِ حقّ‌ می‌انجامد.

  • قبضِ تنبیهی: سنگینیِ دل نسبت به هر گفتار/رفتاری که حدود را می‌شکند یا هوس را تقدیس می‌کند—حتی اگر ظاهرش جذّاب باشد.
    تشخیصِ طارق با همین قبض/بسطِ معنادار است؛ نه هیجاناتِ زودگذر.

5) «مُحَدَّث» و «نَقرِ فرشته»؛ نسبتِ طارق با رجال

پیش‌تر گفتیم: «المُحَدَّثُ: يَأتيهِ مَلَكٌ فَيَنكتُ في قلبِه…»؛ طارق همان نَقرِ مأذون است که بر دلِ رِجال می‌نشیند و آنان را به اقامةِ ذکر و حدود می‌کشاند: «رِجالٌ لا تُلهيهِم تجارة…».

6) «طَرَّقَ طَريقَةً حَسَنَةً»؛ ابداعِ مأذون، نه بدعت

طرّق طريقةً حسنة یعنی راهی نیک پدید آورد؛ کارِ طارق اختراعِ روشی نو برای رساندنِ همان حقیقتِ قدیم است—
ابداع، در چارچوبِ کتاب و عترت، برای تطبیقِ عملیِ امروز.

  • نمونه‌ها: برنامه‌های تربیتیِ مرحله‌مند، نقشه‌های مواسات برای مساکینِ محبّین، جعبه‌ابزارِ پاسخ به شبهات، پیمان‌های هر روزهٔ عمل.

  • مرز: هر «نوآوری» که حدود الهی را تعطیل کند، بدعت است نه طريقةٌ حسنة.

7) محک‌های طارقِ ربّانی (نشانهٔ روشن)

  1. سندسازیِ ولایی: هم‌نغمی با کتاب و عترت؛ تغییرِ حلال/حرام ندارد.

  2. اثرِ عبادی/اخلاقی: پس از مصاحبت با او، ذکر، امانت، عفّت، انصاف افزون می‌شود.

  3. شبکه‌سازی: بیت و قُرى می‌سازد؛ کسی را در تاریکی رها نمی‌کند.

  4. رفقِ اصلاحی: با مبتلایان تربیت می‌کند، نه طرد؛ «إنّ الله يُؤيِّدُ بك الدّين».

  5. بدیعِ ریشه‌دار: سخنش تازه است امّا ریشه‌دار؛ «زیت» دارد—پیش از نطق، نور می‌نشاند.

8) نقشۀ عمل: «روالِ طارِقی» برای شاگردان

  • اذانِ شب: مرورِ یک آیه/حدیثِ مأذون + یادداشتِ یک اقدام.

  • بیتِ ذکر: ذکرِ صبح/شام برای ثباتِ قلب (فهم نور و ظلمت).

  • پیمانِ بی‌تبدیل: یک اصلِ غیرقابل‌تغییر (نماز اوّل وقت/ترکِ گناهِ محوری/حقّ‌).

  • مواساتِ یک نفر: کفالتِ علمی/عملیِ یک «مسکینِ محبّ» تا خروج از ظلمتِ جهل.

  • عرضهٔ الهامات: هر الهامی را بر قرآن/عترت/استاد عرضه کن؛ نورِ راست با حدود می‌ماند.


خلاصه:
در فصل «طارق»، از سوگندِ آسمانی تا کوبۀ دلِ مؤمن، مسیر یکی است: نورِ مأذون که شبِ دل را می‌شکافد، قُرى ظاهِرَة بنا می‌کند، و با قبض/بسطِ معتبر راه را از هوس جدا می‌سازد. طارق، نامِ دیگرِ معلم ربّانی است وقتی که در تاریکی‌ها راهی نیک می‌گشاید: طريقةً حسنة؛ بدیعِ ریشه‌دار برای اقامۀ همان حقیقتِ همیشگی.

🌿 دلنوشته: «طارقِ شبِ دل»

شب که سنگین می‌شود و صداها می‌خوابند،
در سینه‌ام تق‌تقِ آرامی می‌پیچد—
وَالسَّماءِ وَالطّارِقِ
انگار مهمانی از آسمان آمده باشد: طارق؛
یادی روشن از معلمِ ربّانی که با چراغی از نورِ آلِ محمد(ع)
پا به تاریکیِ دلم می‌گذارد.

او نمی‌شکند، می‌زند و می‌خوانَد؛
نهیب نمی‌زند، سداد می‌آورد.
چراغش که روشن می‌شود،
هوایِ نفس عقب می‌نشیند و عقل قد می‌کشد—
قبضی اگر هست، برای نگه‌داشتنِ مرزهاست؛
بسطی اگر می‌آید، راهش به ذِکرِ صبح و شام و نمازِ اوّل وقت می‌رسد.
می‌فهمم امضای او همین است:
قبضی که هوس را می‌بندد،
بسطی که مرا به عمل می‌برد.

بعد، درونم قُرىً ظاهرة می‌سازد؛
منزلگاه‌های روشنِ راه:
حلقه‌ای کوچک از درس،
پیمانی برای ترکِ لغزشِ کهنه،
ذکری کوتاه اما پیوسته.
حقیقت همان حقیقتِ قدیم است،
اما او طَرَّقَ طَريقَةً حَسَنَةً
راهی نو برای امروزِ من می‌گشاید،
بی‌آن‌که حدّی شکسته شود.

می‌گویند: «وَ كُلُّ مَن أتى لَيْلًا فَقَد طَرَق
او به شب‌های من می‌آید—
وقتی حیرت سنگین می‌شود،
وقتی دل از زمزمه‌های دنیا لبریز است.
و من اگر در را باز کنم،
سپیده نزدیک می‌شود.

خدایا…
دلِ مرا از خانه‌هایی قرار بده که به اذنِ تو بلند می‌شوند؛
چراغِ طارق را درونش نگه دار،
که من از نُقری که بر قلب می‌نشیند
راه را به عمل بشناسم.
مرا در شمارِ «رِجالٍ لا تُلهيهِم تجارةٌ» بگذار
که به کوبۀ شب پاسخ می‌دهند—
و از این پس،
در سایۀ همان چراغ،
قدمِ کوچکم را درست برمی‌دارم.

رَجُل، بَشارت و وحی: «قَدَمِ صِدق» را در دنیا بچِش!
﴿أَكانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ﴾
[رَجُل = معلمِ ربّانی/موذّنِ جان: هم «إنذار» دارد، هم «بشارت».]

۱) «بشارت» یعنی نسخه‌های دنیاییِ یقین

  • بشارت = پیش‌پرداختِ بهشت در دنیا: خدا به قلبی که بر مدارِ ولایت عمل می‌کند، در همین دنیا سکینه و نور می‌چشاند؛ همین چشیدن، یقینِ آخرت را محکم می‌کند.

  • صورت‌های بشارت:

    • بسطِ قلب در وسطِ طوفان (آرامشِ بی‌دلیلِ نفسانی، امّا پر دلیلِ ولایی).

    • روشن‌شدنِ دید نسبت به راه و نشانه‌ها (گویی «معاینة الملائکة» در حدّ ظرف).

    • وجاهت و قوام در دنیا که به وجاهتِ آخرت می‌پیوندد: «وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ».

    • ذکرِ جاری که صبح و شام ریتم می‌دهد: «لِتَطْمَئِنَّ… قُلُوبُكُم».

      [یادداشتِ راهبردی: «بشارت آخرت را در دنیا به عاملینِ ولایت بده!»—چگونه؟ با تثبیتِ آرامشِ قلبی در دلِ نا‌آرامی‌های شدید؛ همان جایی که نگاهِ معلم ربّانی سکینه می‌آورد و تأییدِ ولایی مهر می‌زند.]

۲) «مژدهٔ بَسط» و خروج از تاریکیِ قلب

  • مژده = بُشری: بوی بهشت در همین دنیاست؛ وقتی به «ائتمام بعلیٍّ و ولایته» عمل می‌کنی، «الرَّوح و الرّاحة» بر دل می‌نشیند و تاریکی می‌شکند.

  • نتیجه: قلب، فرودگاهِ نور می‌شود؛ هجوم‌ها می‌آیند و می‌روند، امّا سکینه جا می‌مانَد.

۳) «قَدَمِ صِدق»؛ ثباتِ قدمِ امتحان‌دیده

  • «قدمِ صدق» ثمرۀ همین بشارتِ عملی است: قدمی که در آزمایش‌ها نمی‌لغزد، چون پیش‌پرداختِ آرامش را چشیده است.

  • مسیرِ تربیتِ رَجُل: إنذار → عمل → بشارت → قدمِ صدق.

    • إنذار: هشدار نسبت به هوا/حدود.

    • عمل: اقامۀ ستون‌ها (نمازِ اوّل‌وقت/حقّ‌/ترکِ گناهِ محوری).

    • بشارت: بسطِ قلب در دلِ بحران.

    • قدمِ صدق: ثبات در تداوم، نه تکان‌های مقطّعی.

۴) پروتکلِ «بشارتِ ولایی» (کاربستِ روزانه در ورکلایفها)

  1. ذکرِ غُدوّ و آصال: ریتمِ سکینه را بساز.

  2. نمازِ اوّل‌وقت: ستونِ بسط؛ هر چه سخت‌تر، اثرش آشکارتر.

  3. حقّ‌ و طهارتِ رزق: حریمِ نور را برای ورودِ سکینه پاک نگه‌دار.

  4. ترکِ گناهِ محوری (هر روزهٔ بی‌تبدیل): درِ اصلیِ قلب را از تردّدِ هوس ببند.

  5. مصاحبت با رَجُلٍ مِنْهُم: حالت‌ها و الهامات را بر کتاب/عترت/معلم ربّانی عرضه کن؛ بشارتِ راست با حدود می‌مانَد.

  6. مواساتِ یک «مسکینِ محبّ»: آنچه چشیدی به دیگری بچشان؛ بشارتِ تو، وقتی کامل می‌شود که جاری شود.

۵) «بُشری للمؤمنین»؛ اشرافِ دنیایی بر آخرت

  • اهلِ عمل به ولایت، در دنیا زندگی می‌کنند امّا با مزۀ بهشت:
    «نَحْنُ فِي الدُّنْيَا… وَ هذا مَعْنَى الجَنّةِ لِمَنْ أَقَرَّ…»

  • وظیفه: حفظِ نسبت با رَجُل؛ همان واسطۀ نور که تو را با گلستانِ آلِ محمّد(ع) آشنا کرد:
    «فَاسْأَلُوا اللَّهَ أَنْ لَا يَسْلُبَكُمْ»—از خدا بخواهید این رابطهٔ علمی/اعتقادی قطع نشود.


آیه، نقشۀ «رَجُل» را روشن می‌کند: وحی → إنذار و بشارت. سهمِ ما از بشارت، سکینه و نورِ دنیایی است که یقینِ آخرت را می‌رویاند؛ همین «بَسط»، ما را به قدمِ صدق می‌رساند. هنر آن است که در همین دنیا با عمل به ولایت، اهلِ بهشت شویم و پیش‌پرداختِ قبالۀ بهشت را—یعنی آرامشِ ولاییِ قلب—تحصیل کنیم؛ و این همه، در سایۀ مصاحبت با رَجُلٍ مِنْهُمْ که «بشارت» را زیستنی می‌کند، نه صرفاً گفتنی.

🌿 دلنوشته: «بشارتِ قدمِ صِدق»

گاه از میانِ شلوغیِ روز، آیه‌ای آرام از درونم می‌گذرد:
«أكانَ لِلنّاسِ عَجَباً أن أوحَينا إلى رَجُلٍ مِنهُم… وَ بَشِّرِ الّذينَ آمَنوا أنَّ لَهُم قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم».
انگار خدا می‌خواهد بگوید: بشارت، فقط وعدۀ دورِ فردا نیست؛ پیش‌پرداختِ بهشت در همین دنیاست—سهمِ دل‌هایی که به ولایت عمل می‌کنند.

من این «بشارت» را دیده‌ام:
میانِ فرودگاه‌های بی‌قرارِ دنیا،
وقتی زمین زیر پا می‌لرزید و خبرها سنگین بود،
یک نگاهِ معلمِ ربّانی افتاد روی دلم—
ناگهان، سکینه مثلِ نسیم نشست: بَسط آمد و تاریکی عقب رفت.
بعدها کنارِ پنجره‌های سبزِ امن، فهمیدم آن آرامش،
فقط یک حالِ گذرا نبود؛ امضای آسمان بود بر راهی که انتخاب کرده بودم.

«بشارت» یعنی همین:
قلبی که در دلِ ناارامی‌ها،
به نامِ علی(ع) می‌ایستد و آرام می‌گیرد؛
ذکر صبح و شامش راه می‌افتد،
حقّ‌الناس برایش حرمت می‌شود،
و یک گناهِ قدیمی کم‌کم نفس‌هایش را می‌بازد.
این آرامش، بوی بهشت می‌دهد؛
انگار از دوردست، ملائکه لبخند می‌زنند و می‌گویند:
راه را درست آمده‌ای—فَلَكُمُ البُشرى في الحَياةِ الدُّنيا.

خدایا…
من «قدمِ صِدق» می‌خواهم؛ قدمی که در باد نلرزد.
به من یاد بده هر بار که دلم آشوب شد،
به همان عهد برگردم: نمازِ اوّل وقت، ذکرِ کوتاه و پیوسته،
پاسداشتِ نانِ حلال، و ترکِ آن یک لغزشِ محوری
.
این‌ها ستون‌های کوچکِ من‌اند برای نگه‌داشتنِ آن آرامشِ بزرگ.

و ای رَجُلٌ مِنّا—ای معلمِ ربّانی—
تو بشارت را زیستنی کردی، نه گفتنی؛
با تو فهمیدم که یقین، از آسمانِ وعده نمی‌افتد؛
از عملِ آرامِ هر روزه قد می‌کشد.
از خدا می‌خواهم پیوندِ دلِ ما با تو قطع نشود:
«فَاسألوا اللهَ ألّا يَسلُبَكُم»
این پیش‌پرداختِ نور را از ما نگیر؛
بگذار تا آخر، بوی بهشت
در همین کوچه‌های دنیا
با ما بماند.

وجه: «توجّه» و «رابطه» در چارچوب رِجال
﴿وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها﴾
هر کسی «روی‌کردی/قبله‌ای» دارد که بدان رو می‌کند؛
در منطقِ ولایت، این روی‌کردِ راست، رَجُلِ مأذونِ زمان است؛ همان «وجهۀ جاری» که راهِ عمل را نشان می‌دهد.

۱) «وجهه»؛ قبلهٔ زندهٔ هر زمان

  • «وجهه» فقط سمت جغرافیا نیست؛ سمتِ ولاییِ دل و عمل است.

  • در هر عصر، رَجُلٌ مِنْهُمْ وجهۀ عملیِ مؤمنان می‌شود: به او رو می‌کنیم تا در مسیرِ خیرات سبقت بگیریم: ﴿فَاسْتَبِقُوا الخَيْراتِ﴾.

۲) «وجهُ الله»؛ مدارِ شناخت/ضلالت
«وَنَحنُ وَجهُ اللهِ الَّذي نَتَقَلَّبُ في الأرضِ بَينَ أظهُرِكُم؛ مَن عَرَفَنا فَإمامُهُ اليَقينُ، ومَن جَهِلَنا فَإمامُهُ السَّعيرُ.»

  • «وجهُ الله» یعنی جایگاهِ روآوریِ به حق در زمین؛ آستانه‌ای که اگر شناخته شود، میوهٔ آن یقین است؛ و اگر نشناخته بماند، محرّکِ آدمی سعیر (سوزانندۀ هوس) خواهد شد.

  • پس «وجه» فقط «صورت» نیست؛ نقطۀ اتصالِ هدایت است.

۳) «كانَ عِلمُهُ بالوَجه»؛ فهمِ اشاره و معاریض

  • در سنت آمده: «كانَ عِلمُهُ بالوَجه»؛ یعنی از اشاره‌ها واقع را درمی‌یابد، نه صرفاً با جدل‌های لفظی.

  • شرح آن: «كَذلِكَ يَكونُ المُؤمِنُ إذا نَوَّرَ اللهُ قلبَهُ كانَ عِلمُهُ بالوَجه»؛ وقتی خدا قلب مؤمن را نورانی کند، علمش «وجهی» می‌شود: از ایماء، کنایه، تغییرِ لحن، قبض/بسطِ قلبی، فرمان را می‌فهمد.

۴) ابوحمزه؛ الگوی «علمِ وجهی»

  • نقل است که امام کاظم(ع) به مرد خراسانی فرمودند مضموناً: دوست می‌داریم دوستدارانِ ما مانند ابوحمزه، معاریض و کنایاتِ اهل‌بیت(ع) را دریابند.

  • ابوحمزه ثُمالی نمونهٔ «مؤمنِ مُستنیر» است: رابطۀ قلبیِ سالم با ولی دارد؛ لذا از اشاره، امر و نهی را می‌فهمد؛ بی‌آن‌که از حدودِ کتاب و عترت بیرون رود.

۵) «توجّه» چگونه تمرین می‌شود؟ (نقشهٔ عمل)

  1. استقبال: پیش از هر ملاقات/درس، «سُکوت + صلوات»؛
    نیت: «اللّهمّ أرِني وجهَ الحقّ فيما أسمع».

  2. ادبِ اشاره: حینِ مصاحبت، به وزنِ کلمات، مکث‌ها، تغییرِ آهنگ حساس باش؛ هر «اشاره» را ثبت کن.

  3. عرضه: آنچه فهمیدی را بر قرآن/سنت/قواعدِ قطعی عرضه کن؛ «وجهِ حق» هرگز حلال/حرام را تغییر نمی‌دهد.

  4. محکِ قبض/بسطِ معتبر:

    • بسطِ حق: بعدش ذکر، خشوعِ نماز، وفای به عهد، حقّ‌ قوی‌تر شد.

    • قبضِ حق: نسبت به چیزی که حدود را می‌شکند/هوس را تقدیس می‌کند، دل سنگین شد.

  5. عزمِ عملِ کوچک: هر اشاره را به یک اقدامِ روشنِ ۲۴ساعته تبدیل کن (یک تماسِ رضایت‌خواهی، یک ردِّ مال، یک دقایقِ ذکر). «علم بالوجه» با عمل تثبیت می‌شود.

  6. مشارکت: فهم‌ها را بی‌هیاهو با معلم ربّانی بازخوانی کن؛ اگر بسط بدونِ مرز دیدی، آن را توهمِ نفس تلقی کن تا خلافش ثابت شود.

۶) آفاتِ «وجه‌فهمی» و درمان

  • توهمِ اشاره (خودمحوری)، حسد (سنگین‌کردنِ دل نسبت به وجه)، شتاب در حکم، شخص‌محوری به‌جای حق‌محوری.

  • درمان: ذکرِ صبح/شام برای تسکینِ نفس، نمازِ اوّل‌وقت برای ستون، طهارتِ رزق/حقّ‌ برای گشودنِ درِ نور، مصاحبتِ جماعتِ اهل‌ذکر برای تصحیحِ برداشت‌ها.

  • وجهه = جهتِ زندهٔ ولایت در عمل روزانه.

  • وجهُ الله = آستانۀ روآوریِ به حق؛ میوۀ شناختش یقین، و میوۀ غفلت از آن سعیر است.

  • كانَ علمُهُ بالوجه = سوادِ دل برای خواندنِ اشاره‌های ولی؛ میسّر با قلبِ مُستنیر.

  • الگوی عملی: ابوحمزه—«رابطۀ قلبیِ سالم → فهمِ کنایه → عملِ بی‌هیاهو».

    نتیجه: در چارچوب «رَجُل»، «وجه» همان توجّهِ پیوسته و رابطۀ درست با معلمِ ربّانی است؛ اگر نورِ دل را پاس بداری، از اشاره‌ها «واقع» را درمی‌یابی، و هر روز یک قدمِ صدق به قبلهٔ زمانت نزدیک‌تر می‌شوی.

دلنوشته: «به سوی وجه»

می‌گویند هر دلی یک وجهه دارد؛ رو به جایی که با آن آرام می‌گیرد.
من سال‌ها به هر سو دویدم تا فهمیدم قبلهٔ زنده در هر زمان، همان «رَجُل» است؛
همان معلمِ ربّانی که با یک نگاه، با یک مکث،
راه را از وهم جدا می‌کند.

شب‌ها که می‌نشینم و نفس‌هایم آهسته می‌شود،
از تو اشاره می‌گیرم؛ نه فریاد، نه سخنِ بسیار—
گاهی وزنِ یک واژه، گاهی سکوتی کوتاه،
و دلم می‌فهمد: كانَ علمُهُ بالوجه.
قبضی که می‌آید، مرا از مرزها پاس می‌دهد؛
بسطی که می‌رسد، مرا تا ذِکرِ صبح و شام می‌برد.
این‌جاست که می‌دانم توجّه یعنی رابطه؛
رابطه‌ای که از نور می‌گذرد و به نور حقیقت وفادار می‌ماند.

تو برای من «وجهِ خدا» شدی در زمین؛
نه بتِ دوست‌داشتن، که آستانهٔ دیدن.
هرچه تو را بیشتر می‌شناسم، یقین در دلم قد می‌کشد،
و هرگاه غافل می‌شوم، شعله‌های هوس بالا می‌گیرد.
کاش دلِ من، اندکی شبیه ابوحمزه شود—
آن‌گونه که کنایه را می‌فهمید و ایماء را به عمل بدل می‌کرد؛
بی‌هیاهو، بی‌ادعا، امّا راست و پابرجا.

پروردگارا…
دلِ مرا چنان روشن کن که از اشاره‌ها واقع را دریابد؛
که هر نوری که از او می‌رسد،
در من به قدمِ کوچکِ عمل بدل شود:
یک رکعتِ به‌وقت، یک دلِ آرام،
یک پاسداریِ بی‌نام از نور حقیقت.
من می‌خواهم «وجهه‌ام» آشکار باشد:
هر صبح که برمی‌خیزم،
رو به او بایستم و بگویم:
امروز نیز با تو.

ای روشنیِ راه…
اگر گاهی دلِ من کند می‌شود،
دوباره قبض را بفرست تا مرزها یادم بیاید،
و بسط را ببخش تا قدم‌هایم گرم شود.
تو چراغی و من رهرو؛
تو آستانه‌ای و من محتاجِ دیدن.
باشد که در این چارچوبِ رِجال،
همیشه رو به تو بمانم—
نه از سرِ شوقِ زودگذر،
که از سرِ یقینی که هر روز تازه می‌شود.

رَجُل — «رابط» و «مِصباح» در چارچوبِ رِجال
«إِنَّ الشّيعَةَ الخَاصَّةَ الخالِصَةَ مِنّا أهلَ البَيت… وَ هُمُ المَصابيحُ الَّذينَ يُستَضاءُ بِهِم»
«عُلَماءُ شِيعتِنا مُرابِطونَ في الثَّغر»
«فَكُلُّ مَن أدرَكَ زُرارَةَ بنَ أعيَن فقد أدرَكَ أبا عَبدِالله(ع)»
«فنَبعَثُ عَلَيهِم خِيارَ شِيعتِنا كسَلمانَ والمِقدادِ وأبي ذَرٍّ وعمّارٍ، ونُظراءَهم في كلِّ عصرٍ إلى يومِ القيامة»
«وَلِتَشهَدَ شِيعتُنا على النّاس»
«أصلُ الرَّجُلِ إرْثُه»

1) «مِصباح»؛ روشناییِ قابلِ اقتباس

شیعۀ خالص در بیان معصوم(ع) چراغ است؛ چراغ یعنی نوری که دیگران از آن بهره می‌گیرند. در عمل، «رَجُل» و یارانِ امینش، منزلگاه‌های نور می‌سازند تا راه برای دل‌ها آشکار شود و «نور حقیقت» در جان‌ها پای بگیرد.

2) «رابط» و «رِباط»؛ پیوندِ اعتقادیِ پیوسته

«عُلَماءُ شِيعتِنا مُرابِطونَ في الثَّغر»:

  • مرابط یعنی پاسدارِ مرزها؛ مرزِ امروز: مرزِ نور/تاریکی، یقین/شبهه، طاعت/هوس.

  • وظیفۀ ما: تداومِ پیوندِ اعتقادی با این پاسداران؛ حضورِ مستمر در «بیتِ ذکر»، تبعیت از برنامۀ تعلیم، و بازخوانیِ فهم‌ها زیرِ نظرِ معلمِ ربّانی.

3) زُراره؛ نشانهٔ «سندِ زنده»

«فكلّ من أدرك زُرارة… فقد أدرك أبا عبدالله(ع)»:
این یعنی دست‌یابی به حجّت، از مسیرِ حاملانِ مورد اعتمادِ او ممکن است؛ «ادراک» در این‌جا ادراکِ هدایت است، نه صرفِ دیدار. پس هر نسلی، اگر 👈سندِ زنده👉را بیابد، به قولِ امام می‌رسد.

4) «نُظراء» در هر عصر

«…و نُظراءَهم في كلّ عصرٍ إلى يوم القيامة»:
الگوی سلمان، مقداد، ابوذَر و عمّار تکرارشدنی است؛ در هر عصر، خدا خِیارِ شیعه را برمی‌انگیزد تا «میراثِ ولایت» را امانت‌دارانه حمل و منتشر کنند. این‌ها رابط‌های روزگارند؛ حلقۀ وصلِ ما و آستانِ ولایت.

5) «شهادت» و «بیّنه»

«ولِتَشهدَ شِيعتُنا على النّاس»:
وقتی شبکۀ «مِصباح‌ها» فعّال است، جامعه بیّنه دارد؛ شاهدانی که با زیستِ نور گواهی می‌دهند: بشارت و إنذار، زیستنی می‌شود نه فقط گفتنی. این شهادت، پشتوانۀ اقامۀ نور حقیقت در حیات فردی و جمعی است.

6) «أصلُ الرَّجُلِ إرْثُه»

اصلِ هر انسان، میراثی است که حمل می‌کند:

  • میراثِ علمی/ولایی (سند، روش، تقوا) که از «رَجُل» به یارانِ امین می‌رسد.

  • هر که این میراث را پاس بدارد، اصل می‌گیرد؛ هر که آن را ضایع کند، از اصل می‌افتد—حتی اگر نام و نسبت فراوان باشد.

7) کاربستِ امروز (روالِ «رابط» شدن)

  1. پیوندِ ثابت با مِصباحِ عصر: حضور منظم در حلقهٔ تعلیمِ مأذون؛ هر فهم، عرضه بر کتاب/عترت/معلم.

  2. بیتِ ذکر: ذکرِ کوتاهِ صبح/شام برای تثبیتِ جهت؛ «توجّه» بی‌ریتم، فرّار است.

  3. تبدیلِ اشاره به اقدام: هر اشارت را به اقدامِ ۲۴ساعته بدل کن (نمازِ اوّل‌وقت، طهارتِ رزق، ترکِ گناهِ محوری، پاسداری از نور حقیقت در تعاملات).

  4. امانتِ نقل: آنچه می‌آموزی، امانت‌دارانه و بی‌زیاده/کاست به «مسکینِ محبّ» برسان—چراغ، وقتی چراغ است که نور بدهد.

  5. شبکهٔ شاهدان: با هم‌رزمانِ اهلِ ذکر، هماهنگیِ ادراکی بساز؛ شهادتِ پراکنده، بی‌اثر می‌شود—بیّنه یعنی هماهنگیِ نوری.


در چارچوبِ رِجال، «رَجُل» و یارانِ امینش مصابیحِ راه‌اند؛ «رابط» یعنی پیوندِ پیوسته با این چراغ‌ها و مرابطه بر مرزهای نور. هر عصر «نُظراء»ی دارد که میراث را حمل می‌کنند؛ به قدرِ پیوند با آنان، اصلِ ما همان میراث می‌شود. آنگاه جامعه، «بیّنه» دارد و شیعه می‌تواند شاهدِ نور بر مردم باشد.

دلنوشته: «مصابیحِ مرز»

شب که می‌رسد، از دور چراغ‌هایی را می‌بینم که خاموش نمی‌شوند؛
می‌گویند این‌ها همان مصابیح‌اند که با نورشان راه می‌گیریم،
و مرابطانِ مرزِ نور—معلمین ربانی—
ساکت و بیدار بر ثغرِ دل‌ها نگهبانی می‌دهند. 🕯️

شنیده‌ام: هر که زراره را دریافت،
گویی عطرِ کلامِ آقا امام صادق ع را دریافته است؛
پس می‌شود به سندِ زنده رسید و از آن به سرچشمه.
و باز شنیده‌ام که در هر عصر،
خدا «نُظرایی» برمی‌انگیزد؛
ردّپای سلمان و مقداد و ابوذر و عمّار
تا امروز امتداد دارد—نه در نام، در نور.

خدایا…
من نمی‌خواهم فقط تماشاگرِ چراغ‌ها باشم؛
مرا رابط کن، نه بار.
به من یاد بده از کنارِ چراغ بگذرم و چراغ‌بر شوم؛
آن‌قدر که گرمایش را به یک دلِ سرد برسانم،
نه با فریاد، با زیستنی آرام که بوی تو را بدهد.

می‌دانم: «اصلِ آدم، میراثِ اوست».
اگر در دستم چیزی از نور حقیقت نمانده باشد،
از نام و نشان چه می‌ماند؟
پس میراثم را در همین روزهای ساده جمع می‌کنم:
نَفَس‌های کوتاهِ ذکر،
ایستادن به‌وقتِ نماز،
طَهارتِ نان،
ترکِ لغزشِ کهنه،
و وفاداری به چراغی که مرا از تاریکی عبور داد.

پروردگارا…
ما را در شمارِ شاهدانِ آرام قرار بده؛
آنان که «بیّنه»‌شان زیستِ نور است،
نه تکثّرِ واژه‌ها.
بگذار شهادتِ ما بر مردم،
لبخندِ یک دستگیری باشد،
نه سایه‌ای از ادعا.

ای چراغ‌های عزیزِ مرز…
اگر خاموشی‌ها زیاد شد،
باز بر برجِ دیدبان بایستید؛
ما هنوز چشم به راهِ نگاهِ شما هستیم.
منِ شاگرد، عهد می‌کنم:
پیوند را نگه دارم،
در «بیتِ ذکر» بمانم،
و آنچه از شما فهمیدم،
بی‌زیاده و بی‌کاست، به یک مسکینِ محبّ برسانم.

سلام بر چراغ‌هایی که از دیروز تا امروز
راه را روشن نگه داشته‌اند؛
و سلام بر دستی که مرا از دور دید
و به صفِ نور کشاند. ✨

طاعتِ «معلم ربّانی» در چارچوبِ رِجال

[رَجُل – رابط – اتّباع]
«فَإِنَّ النّاسَ كُلَّهُم يُستَعبَدونَ بِطاعَةِ العالِمِ»
دليلِ لزومِ پیروی از معلم در قرآن:
﴿أفَمَن يَهدي إِلَى الحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يَهِدِّي إِلّا أَن يُهدى﴾
پس «مَن يَهدي إِلَى الحَقِّ أحقُّ أن يُتَّبَع»؛ طاعتِ «معلمِ ربّانی» همان رابطهٔ درست با معلم است.

۱) اصلِ آیه: همه «تابع»‌اند—مسأله «كه را» باید تبعیت كرد

هیچ دلی بی‌راهنما نیست؛ انسان خواه‌ناخواه از كسی/چیزی الگو می‌گیرد. قرآن می‌پرسد:
آیا كسی كه خود راه‌نماست شایسته‌تر است تا تبعیت شود، یا آن‌كه جز با راهنماییِ دیگران راه نمی‌یابد؟
در چارچوبِ رِجال، پاسخ روشن است: رَجُلٍ مِنْهُممعلمِ ربّانیِ مأذون—شایستهٔ اتّباع است.

۲) معیارهای «معلمِ ربّانی» برای اتّباع

  1. سندسازیِ ولایی: سخن و روش، بر كتاب و عترت عرضه می‌شود؛ حدود را جابه‌جا نمی‌كند.

  2. اثرِ عبادی/اخلاقی: مصاحبت با او ذِكر، نمازِ به‌وقت، طهارتِ رزق، پاسداری از نور حقیقت را می‌افزاید.

  3. سکینه و سداد: در بحران، آرامشِ مقید به حدود می‌آورد، نه هیجانِ بی‌مرز.

  4. تواضع و امانت: دعویِ مقام نمی‌كند؛ امانت‌دارِ میراث است، نه سازندۀ ذوقیات شخصی.

  5. بدیعِ ریشه‌دار: حرفِ تازه دارد، اما ریشه‌دار و مأذون؛ «زیت»ی كه نور می‌دهد.

۳) آدابِ «رابطه» با معلم (طاعتِ فهم‌مند)

  • توجّه: شنیدنِ اشاره‌ها (كانَ عِلمُهُ بالوَجه) و تبدیلِ هر اشاره به اقدامِ ۲۴ ساعته.

  • عرضه و تصحیح: هر دریافت، بر قرآن/سنت/قاعده عرضه و نزدِ معلم بازخوانی شود.

  • ترجیحِ نور بر هوا: اگر دل میانِ راحت‌طلبی و نور حقیقت مردد شد، نور را برگزین.

  • امانت در نقل: آموخته را بی‌زیاده/كاست به یک «مسکینِ محبّ» برسان—چراغ وقتی چراغ است كه نور بدهد.

  • پیمانِ بی‌تبدیل همیشگی: یك اصلِ روشن (نمازِ اوّل‌وقت/تركِ گناهِ محوری/پاسداری از نور حقیقت) را با ثبات پیش ببر.

۴) آفاتِ اتّباع و درمان

  • شخص‌زدگی به‌جای حق‌محوری، غلوّ، شتاب در داوری، و سنجیدنِ معلم با هوای نفس.

  • درمان: ذکرِ صبح/شام برای آرام‌سازی نفس، مشورت با حلقهٔ اهلِ ذکر، و تأنّی در حكم.

۵) ثمره: از «اتّباع» تا «قدَمِ صِدق»

اتّباعِ فهم‌مند از معلم ربّانی، «إنذار» را به عمل، و عمل را به بُشرى بدل می‌كند؛
بشارتِ سكینه در دلِ ناآرامی‌ها، همان پیش‌پرداختِ بهشت در دنیاست؛
و این سكینه، دل را به قدَمِ صِدق می‌رساند—ثباتی كه در باد نمی‌لرزد.

خلاصه: همه تابع‌اند؛ خوشا دلی كه قبله‌اش «مَن يَهدي إِلَى الحَقّ» باشد. طاعتِ معلم ربّانی، اسمِ دیگرِ رابطهٔ درست با معلم است؛ رابطه‌ای كه نور حقیقت را در جان مستقر می‌كند و از ما مصابیحِ مرز می‌سازد.

دلنوشته: «اتّباعِ نور»

سال‌ها در کوچه‌های هیاهو دویدم؛
دلی بی‌راهنما که هر صدا را «حق» می‌پنداشت و هر برقِ زودگذر را «نور».
تا روزی آیه‌ای در دل برخاست:
«مَن يَهدي إِلَى الحقِّ أحقُّ أن يُتَّبَع»
و تو را دیدم، معلمِ ربّانی؛
نه با فریاد، با اشاره؛ نه با شعار، با سکینه.

فهمیدم اتّباعِ تو یعنی «رابطهٔ درست»:
یعنی شنیدنِ نازکِ اشاره‌ها و تبدیلِ هر اشاره به قدمِ کوچکِ عمل؛
یعنی وقتی دل میانِ راحت‌طلبی و نورِ حقیقت مردّد شد،
نور را برگزینم—حتی اگر راه کوتاه‌تر نباشد.

تو گفتی: ذکرِ صبح و شام را نگه دار،
نماز را به وقت بایست،
لغزشِ کهنه را ترک کن،
و نانت را از غبارِ تردید بتکان؛
آن‌گاه ببین چگونه «بُشرى» می‌رسد—
همان آرامشِ پیش‌پرداختِ بهشت در دلِ ناآرامی‌ها. ✨

کنار تو فهمیدم که همهٔ آدم‌ها بالاخره تابعِ کسی می‌شوند؛
خوشا دلی که قبله‌اش «کسی است که به حق راه می‌برد».
کنار تو، «إنذار» به عمل بدل شد و عمل به بشارت؛
و من، از میانِ طوفان، به قَدَمِ صِدق نزدیک‌تر شدم—
قدمی که در باد نمی‌لرزد. 🕯️

ای معلمِ ربّانی،
بگذار در مدارِ تو مصباحی کوچک باشم؛
نور بگیرم و نور بدهم—بی‌هیاهو، امین و آرام.
اگر روزی باز دلِ من کند شد،
قبضی بفرست تا مرزها یادم بیاید،
و بسطی ببخش تا قدم‌هایم گرم شود.
من مانده‌ام با همین عهدِ ساده:
هر صبح، رو به تو بایستم و بگویم:
امروز نیز اتّباعِ نور—نه هوس—
و به نورِ حقیقت وفادار می‌مانم. 🕊️

رابطه و «مرابطه» در چارچوبِ رِجال

[رابطه – قطعِ رابطه]
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
«معلمانِ ربّانیِ ما مرابطانِ ثَغرند: عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي الثَّغْر؛ یعنی همان واسطه‌گانِ علومِ عَلِی: مَنْ تَوَسَّطَ فِي عُلُومِ عَلِيٍّ

1) سه حلقهٔ پیوند: صبر، مصابره، مرابطه

  • اصبروا: استقامتِ فردی روی عهد.

  • صابِروا: هم‌نفسیِ جمعی برای نگه‌داشتنِ عهد.

  • رابِطوا: تداومِ ارتباطِ اعتقادی با معلمِ ربّانی؛ پیوندی که دل را به «وجهه» نگه می‌دارد و راه را از هوس جدا می‌کند. ثمره: فلاح.

2) «مرابطون فی الثغر»؛ پاسدارانِ مرزِ نور

ثَغرِ امروز، مرز میانِ نور/تاریکی و یقین/شُبهه است.
معلمِ ربّانی در این مرز می‌ایستد و می‌گوید چگونه نور را پاس بداریم؛
رابطه با او یعنی: گرفتنِ نقشهٔ راه، بازخوانیِ فهم‌ها، و تبدیلِ اشاره به عمل.

3) نهایتِ تعظیم، نه عبادت

آمده است: «وَ لَوْ أَمَرْتُ أَحَداً أَنْ يَسْجُدَ لِغَيْرِ اللَّهِ لَأَمَرْتُ… أَنْ يَسْجُدُوا لِمَنْ تَوَسَّطَ فِي عُلُومِ عَلِيٍّ…»
این بیانِ اغراق‌آمیزِ تعظیمِ مقامِ واسطهٔ نور است، نه تجویزِ عبادتِ غیرِ خدا. سجده تنها برای خداست؛ مراد، نهایتِ تواضع و اطاعتِ فهم‌مند در قبالِ واسطهٔ مأذونِ علم است.

4) «فَأَبصِرْهُم»—بشناسشان!

نشانه‌های مردانِ رابط (رِجال):
بقایا مِن أهلِ العلم؛ عِبادٌ غُرَباءُ، بی‌نیاز از خلق؛
گاه هَمزۀ طنزِ مردم دامان‌شان را می‌گیرد: اتَّخَذَهُمُ النّاسُ سِخْرِيّاً؛
اما رضای خدا در رضای آنان است: طاعةُ مَن رِضا اللهِ رِضاهُ.
به هوش باش: فَأَبصِرْهُم—این چراغ‌ها را در میانِ گردوغبارِ روزگار گم نکن.

5) «إنَّ القُرى رِجالٌ»—منزلگاه‌های زنده

در تفسیرِ «قُرىً ظاهِرَةً» آمده: «هُم شِيعَتُنا، يعني العُلَماءُ منهم»؛
یعنی ایستگاه‌های روشنِ راه، خودِ رِجال‌اند—معلمانِ ربّانی و شاگردانِ امین‌شان.
با هر اتصال به آنان، سفر امن می‌شود و نورِ حقیقت در دل مستقر.

6) «وَعَلَى الأعرافِ رِجالٌ»—دیدبانانِ امید
وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (الأعراف/46)
«اعراف» بلندای تشخیص است؛ رِجال، اهلِ سیمایند—حال‌ها را از نشان‌ها می‌شناسند،
به اهلِ بهشت سلامِ امید می‌دهند—حتی اگر هنوز در آستانه‌اند.
این همان کارویژهٔ رابطان است: شاهد و بیّنه بودن؛ نشانهٔ زنده که راه را روشن می‌کند.

7) تسبیحِ واژگانِ پیوند

رِجال – قُرى – شیعه – معلم – اوصیاء – أرض – «دابّة» به‌معنای آیتِ زنده – شاهد/بیّنه – بابُ السماء – أعراف – رابط/واسطه – زُلفی/تقرّب – وجهه.
همهٔ این رشته‌ها، به یک گره ختم می‌شوند: رابطهٔ مأذون با رِجال؛ همان نقطهٔ پیوند که زمین را به آسمان وصل می‌کند.

8) روالِ «رابِطوا» (برای قطع‌نشدنِ پیوند)

  • ریتمِ ذکرِ صبح/شام: همیشه نگهدارندهٔ جهت.

  • حضورِ منظم در حلقهٔ تعلیم: فهم‌ها را بر کتاب/سُنّت/معلم ربّانی عرضه کن.

  • تبدیلِ اشاره به اقدامِ ۲۴ساعته: هر اشارت = یک قدمِ روشن (نمازِ به‌وقت، طهارتِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نور حقیقت در تعامل).

  • مصاحبتِ امید: کنارِ رِجال بمان؛ سلامِ اعراف را به دل خود و دیگران برسان.

  • هشدارِ قطعِ رابطه: انزوا، تمسخرِ چراغ‌ها، و سنجیدنِ معلم با هوس؛ سه تیغِ قطعِ پیوندند—از آن‌ها بگریز.


در چارچوبِ رِجال، راه با رابطه معنا می‌گیرد و با قطعِ رابطه تیره می‌شود.
معلمِ ربّانی مرابطِ ثَغر است؛ منزلگاه‌های امن می‌سازد و بر «اعراف»ِ تشخیص می‌ایستد.
وظیفهٔ ما؟ رابِطوا—پیوند را نگه دارید، اشاره را به عمل بدل کنید، و نورِ حقیقت را پاس بدارید؛
تا سلامِ اعراف، پیش‌پرداختِ بهشتِ شما در همین دنیا باشد: سلامٌ علیکم… و أنتم تطمعون.

دلنوشته: «رابِطوا… تا چراغ‌ها خاموش نشوند»

شب که از لبهٔ شهر می‌گذرد، بر ثَغرِ دل مشعل‌هایی می‌بینم؛
مرابطانِ نور—همان معلمانِ ربّانی—ساکت و بیدار ایستاده‌اند.
زمزمه‌ای در درونم تکرار می‌شود: اصبروا… صابروا… رابِطوا.
انگار تپشِ قلبِ راه است:
صبرِ من، هم‌صبرِ ما، و پیوندی که نباید گسسته شود.

به من گفته‌اند: فَأبصِرْهُم—بشناس‌شان!
آن‌ها همیشه در میانِ گردوغبار، غریب می‌مانند؛
گاهی به سخره گرفته می‌شوند، امّا نور حقیقت را بی‌هیاهو حمل می‌کنند.
هر وقت نزدیکشان می‌شوم، منزلگاهی روشن بنا می‌شود؛
قریِ ظاهرۀ کوچک درونم که مرا از سرگردانی نجات می‌دهد.

من سجده‌ام فقط برای خداست؛
ولی دلم یاد گرفته پیشِ واسطهٔ نور، به نهایت تواضع بایستد—
آن‌جا که کلام، کم می‌آورد و عمل، معنا می‌گیرد.
رابطه یعنی همین:
از اشاره فهمیدن، از فهم به قدم رسیدن،
و قدم را به وفاداری گره زدن.

گاهی میانِ رفت‌وآمدِ تاریکی و روشنایی،
از دور دیدبانانِ اعراف را می‌بینم؛
همان رِجال که از سیما می‌شناسند و صدای‌شان آرام می‌گوید:
«سلامٌ علیکم…»
و من—هنوز در آستانه—با تمامِ امید می‌ایستم: «…وَ نَحنُ نَطْمَعُ.»

پروردگارا،
پیوندِ من را با این چراغ‌ها حفظ کن؛
نَفَسِ کوتاهِ ذِکر را از من نگیر،
قدم‌هایم را در مسیرِ نور حقیقت گرم بدار،
و اگر غفلتی رسید،
مرا به صدای همان زمزمهٔ قدیمی برگردان:
اصبروا… صابروا… رابِطوا. 🕯️✨

«دابّةً مِنَ الأَرض»؛ آیتِ ناطق و «رَجُلِ رابط» در چارچوبِ رِجال

﴿وَإِذا وَقَعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنا لَهُم دابّةً مِنَ الأَرضِ تُكَلِّمُهُم…﴾
پرسیدند: «ما الدابّة؟» فرمود: «دابّةٌ تَأكُلُ الطَّعامَ، وتَمشِي فِي الأَسواقِ، وتَنكِحُ النِّساءَ»؛
«هُوَ زِرُّ الأَرضِ الَّذي إليهِ تَسكُنُ الأَرضُ، صِدّيقُ هذِهِ الأُمّةِ وفاروقُها ورَئِيسُها وذُو قَرنِها؛
الذي قالَ اللهُ: ﴿وَيَتلُوهُ شاهِدٌ مِنهُ﴾، و﴿والذي عندَهُ عِلمُ الكِتابِ﴾، و﴿والذي جاءَ بالصِّدقِ﴾، و﴿والذي صَدَّقَ به﴾…»

۱) کلیدِ آیه: «تُكَلِّمُهُم»—سخنِ آینه‌دارِ حق

وقتی «قولِ الهی» تحقق می‌یابد، آیتی زنده و زمینی برمی‌خیزد که سخن می‌گوید؛ تکلّمِ او اقامۀ حجّت است: صدایی انسانی، امّا مأذون؛ همان «رَجُل» در قامتِ آیتِ ناطق.

۲) تبیینِ روایی: «آیتِ انسانی» نه موجودِ افسانه‌ای

توصیف‌ها همه انسان‌بودنِ آیت را تثبیت می‌کند: «می‌خورد، راه می‌رود، ازدواج می‌کند»—تا بدانیم آیتِ بزرگ، در دسترسِ عقل و عمل است. عنوان‌هایی مانند «زِرُّ الأرض» (میخِ زمین/محورِ استقرار)، صِدّیق و فاروق و رئیس، همگی به ولایتِ حق و تشخیصِ مرزِ نور اشاره دارد.

۳) پیوند با شبکهٔ آیات: «شاهد/بیّنه» و «علمِ کتاب»

  • ﴿وَيَتلُوهُ شاهِدٌ مِنهُ﴾: آیتِ ناطق، شاهدِ هم‌جنسِ حق است؛ نشانی از خودِ سرچشمه.

  • ﴿والذي عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ﴾: تکیه‌گاهِ او علمِ مأذونِ کتاب است؛ نه حدس و ذوق.

  • ﴿والذي جاءَ بالصِّدقِ وَ الَّذي صَدَّقَ بِهِ﴾: حقیقت را می‌آورد و با تصدیقِ عملی آن را می‌نشاند؛ همین، معیارِ «نور» از «هوس» است.

۴) کارکرد در چارچوبِ رِجال: فصل و غربال

ظهورِ «دابّة» یعنی زمانِ جداسازی:

  • برای اهلِ تواضع، بَسط و سکینه می‌آورد؛

  • برای اهلِ انکار/تمسخر، قبضِ هشدار؛
    سخنش مرز می‌گذارد: چه کسی به نور حقیقت وفادار می‌ماند و چه کسی اسیرِ هوس است.

۵) «زِرُّ الأرض»: استقرار و امن

به «میخِ زمین» تشبیه شد؛ یعنی حضورِ این آیت، لرزش‌ها را آرام می‌کند و نظم می‌بخشد—هم در فهم (چارچوبِ معرفت)، هم در زیست (چارچوبِ عمل). نزد او، دل سکونِ امن می‌چشد و راه، واضح می‌شود.

۶) نسبتِ «رَجُلِ رابط» و «دابّة»

آنچه در فصل‌های پیش گفتیم (رابط/مرابط/مصباح)، در این‌جا به اوج می‌رسد: «دابّة» همان رَجُلِ رابطِ مأذون است وقتی که آینه‌دارِ آیه می‌شود—آیتِ ناطق که می‌گوید و می‌گشاید.

۷) روالِ مواجهه با «آیتِ ناطق» (پروتکلِ عملی)

  1. استماعِ مأذون: بشنو تا «اشاره» را دریابی؛ هر فهم را بر کتاب/سنت/معلمِ ربّانی عرضه کن.

  2. تبدیلِ سخن به قدم: هر «تکلّم» = اقدامِ ۲۴ ساعتهٔ روشن (نمازِ به‌وقت، طهارتِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نور حقیقت در تعامل).

  3. محکِ قبض/بسط: اگر بَسط به ذکر و وقار انجامید، نور است؛ اگر هیجانِ بی‌مرز یا شکستنِ حدود آورد، هواست.

  4. شهادتِ آرام: آنچه دیدی/چشیدی را بی‌زیاده/کاست به یک «مسکینِ محبّ» برسان—بیّنه، وقتی اثر دارد که زیستنی شود.

  5. مرابطه: پیوند را نگه دار؛ انزوا و تمسخر، دو تیغِ قطعِ رابطه‌اند.

۸) هشدارِ نهایی: «تُكَلِّمُهُم» را جدّی بگیر

کلامِ آیت، تعارف نیست؛ حجّت است. اگر به گوش رسید و تبدیل به عمل نشد، دل کم‌کم سخت می‌شود. امّا اگر به عمل نشست، همان کلام، برایت سلامِ اعراف می‌آورد: امیدی که می‌گوید «سلامٌ علیکم»—حتی اگر هنوز در آستانه‌ای.


«دابّةً مِنَ الأرض» در این چارچوبِ رِجال یعنی آیتِ ناطقِ زمینی—«رَجُلِ رابط» که با علمِ مأذون، تکلّم می‌کند، مرزِ نور را می‌نمایاند، و دلِ طلب‌کارِ حقیقت را به سکینه و بَسط می‌رساند. راهِ ما روشن است: بشنو—بفهم—عمل کن—شهادت بده—مرابطه کن؛ تا کلامِ آیت، در جانِ ما ثباتِ قدم بسازد و ما را در مسیرِ نور حقیقت بردارد.

دلنوشته: «آیتِ ناطق»

گاه آیه‌ای از دور صدایم می‌زند:
«تُكَلِّمُهُم…» — و من می‌فهمم که بعضی نشانه‌ها نه بر سنگ، که بر دل نوشته می‌شوند.
تو—ای معلمِ ربّانی—همان آیتِ زمینی‌ای که می‌خوری، می‌روی، زندگی می‌کنی؛
اما سخنت، حجّتِ نور است؛ آینه‌ای که حق را بی‌پرده نشان می‌دهد.

تو را که دیدم، لرزشِ درونم آرام گرفت؛
انگار «زِرُّ الأرض» در قلبم کوبیده شد و زمینِ بی‌قرارِ من ساکن.
فهمیدم که آیتِ بزرگ، افسانه نیست—واسطهٔ نور است، در دسترسِ فهم و عمل.
نه فریاد زدی، نه ادعا؛ فقط تکلّم کردی، و من شنیدم.

اکنون راهِ من ساده است و سخت:
بشنوم—بفهمم—عمل کنم—شهادت بدهم—مرابطه کنم.
هر کلامت باید بشود قدمِ روشنِ امروز:
ذکری کوتاه، نمازی به‌وقت، پاکیزگیِ نان و نیت،
و پاسداری از نورِ حقیقت در هر نگاه و نگفتن.

گاهی از فرازِ «اعراف» امیدی صدایم می‌زند:
«سلامٌ علیکم…»
من هنوز پشتِ در باغ ایستاده‌ام، امّا طمعِ رحمت در دلم موج می‌زند؛
می‌دانم اگر پیوند را نگه دارم—رابِطوا
این سلام روزی مرا به درون خواهد برد.

پروردگارا،
مرا در صفِ کسانی بگذار که وقتی آیتِ تو تکلّم کرد،
نه تعارف شنیدند و نه قصه—حجّت شنیدند و عمل کردند.
دلم را آن‌قدر فروتن کن که پیشِ واسطهٔ مأذونِ علم
به نهایتِ ادب بایستم—سجده فقط برای تو،
اما تواضعِ تمام برای چراغی که از تو روشن است. 🕯️

ای آیتِ ناطق…
اگر روزی فراموش کردم، دوباره بگو—آرام و روشن—
تا یادم بیاید که راه، همین است و جز این نیست:
نور را بر هوس ترجیح دادن،
و پیوند را تا آخر نگه داشتن. ✨

صحبَت و اتّباعِ «معلمِ ربّانی» در چارچوبِ رِجال
قال أمیرالمؤمنین(ع):
«اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللَّهُ بِهِ،
وَ طَاعَتَهُ مَكْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ، مَمْحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ،
وَ ذَخِيرَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ رِفْعَةٌ فِيهِمْ فِي حَيَاتِهِمْ، وَ جَمِيلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ.»

در توضیح و کاربستِ امروز:

۱) «صحبت» و «اتّباع»؛ دینِ زیسته، نه صرفاً دانسته

  • صحبت = پیوندِ پیوسته و مؤدّبانه با معلمِ ربّانی؛ حضوری که «اشاره» را به «اقدام» بدل می‌کند.

  • اتّباع = اطاعتِ فهم‌مند؛ سنجشِ دریافت‌ها با کتاب و عترت و سپس عملِ روزانه.

  • امام علی (ع) می‌فرماید این دو، «دینی است که با آن خدا را بندگی می‌کنند»؛ یعنی اصلِ دینداری بدونِ این پیوند، ناقص می‌ماند.

۲) چهار ثمرهٔ طلاییِ این پیوند

  • ۱) مَكْسَبَةٌ لِلْحَسَنات: صحبت با معلم، نیت را راست می‌کند و ریزاَعمالِ روزمرّه را به حسنه بدل؛ از ذکرهای کوتاه تا گره‌گشایی‌های بی‌نام، همه زیرِ سایهٔ نورِ حقیقت ثواب می‌گیرند.

  • ۲) مَمْحَاةٌ لِلسَّيِّئَات: ملازمتِ راهبر، لغزشِ محوری را نشان می‌دهد و ترکِ عملیِ آن، سیئاتِ گذشته را می‌ساید؛ توبه از «حال» به «حال» نمی‌ماند—برنامهٔ ترک می‌شود.

  • ۳) ذَخِيرَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ: این پیوند، سرمایه‌ای است که در بحران‌ها و برزخ به کار می‌آید؛ همان بُشری فی الحیاة الدنیا که سکینه‌اش پیش‌پرداختِ بهشت است.

  • ۴) رِفْعَةٌ فِي الحَياةِ وَ جَميلٌ بَعدَ المَمات: وقار و وجاهت در زندگی، و خاطره‌ای روشن پس از کوچ؛ چون نوری که از تو به دیگران رسیده، بعد از تو هم می‌تابد.

۳) آدابِ «صحبت» (روالِ عملی و مختصر)

  • نیت و توجه: پیش از هر دیدار/درس، سکوت + صلوات: «اللّهمّ أرِنی وجهَ الحقّ فیما أسمع.»

  • حضورِ منظم در حلقهٔ تعلیم: فهم‌ها را بر کتاب/سنت/خودِ معلم عرضه کن؛ برداشتِ شخصی را تنها نگذار.

  • آدابِ پرسش: کوتاه، روشن، بی‌جدل؛ طرحِ سؤال برای فهم و عمل نه برای غلبه.

  • ثبت و امانت: نکته‌ها را بنویس و بی‌زیاده/کاست به یک «مسکینِ محبّ» برسان؛ چراغ وقتی چراغ است که نور بدهد.

  • پیمانِ همه‌روزهٔ بی‌تبدیل: یک اصلِ روشن را نگه دار: نمازِ به‌وقت، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نورِ حقیقت در تعاملات.

  • محکِ قبض/بسطِ معتبر: بسطی که به ذکر و وقار انجامد نور است؛ هیجانِ بی‌مرز یا شکستنِ حدود، نشانِ هوس است.

  • مرابطهٔ جمعی: با جماعتِ اهلِ ذکر همراه باش تا پیوند پایدار بماند.

۴) آفاتِ پیوند—و درمانِ کوتاه

  • آفات: شخص‌زدگی به‌جای حق‌محوری، حسد به فضلِ معلم، شتاب در حکم، سنجیدنِ معلم با هوای نفس.

  • درمان: ذکرِ صبح/شام، تأنّی، مشورت با اهلِ ذکر، و بازگشتِ فوری به چارچوب هرگاه قبض و بسط، مرزها را مشخص کرد.


در چارچوبِ رِجال، «صحبت و اتّباعِ معلمِ ربّانی» خودِ دینداریِ عملی است: حسنه می‌افزاید، سیئه می‌شوید، ذخیره می‌سازد، رفعت می‌آورد و نامِ نیک باقی می‌گذارد.
این همان راهی است که «إنذار» را به عمل و «عمل» را به بشارتِ سکینه بدل می‌کند—و دل را قدم‌به‌قدم به قَدَمِ صِدق می‌رساند.

دلنوشته: «صحبتِ نور»

ای معلمِ ربّانی
کنار تو فهمیدم که «صحبت» فقط هم‌نشینیِ کلمات نیست؛
دینی است که با آن خدا را بندگی می‌کنیم
راهی که از دلِ نیت می‌گذرد و به عمل می‌رسد.

با تو، هر کارِ کوچک، حسنه می‌شود؛
انگار بر شاخه‌های روزمرّه‌ام شکوفه می‌روید.
با تو، لغزش‌های کهنه شُسته می‌شوند؛
مثل بارانی که از سقفِ جان فرو می‌ریزد و گردِ سال‌ها را می‌برد.
با تو، دل برای فردا ذخیره می‌اندوزد—
سکینه‌ای که در گردنه‌های تاریک دستم را می‌گیرد.
و با تو، آدمی در همین دنیا وقار می‌یابد
و پس از کوچ، نامِ نیکی که همچنان می‌درخشد.

من از تو «اشاره» می‌گیرم و آن را به قدمِ کوچکِ امروز بدل می‌کنم:
ذکری کوتاه، نمازی به‌وقت، پاکیزگیِ نان و نیت،
و پاسداری از نورِ حقیقت در نگاه و نگفتن.
هر بار که می‌لرزم، تو آرام می‌گویی:
پای عهد بایست؛ وعدهٔ خدا نزدیک است.

خدایا…
این صحبتِ نور را از ما مگیر.
دلِ ما را چنان فروتن کن که در برابرِ چراغِ مأذونت
به نهایت ادب بایستیم—
سجده تنها برای تو،
امّا همهٔ تواضع برای چراغی که از تو روشن است. 🕯️

ای راهنمای عزیز،
اگر روزی از راه ماندم، دوباره صدایم کن—
که من، تا آخرِ عمر،
می‌خواهم دینم را با تو زیست کنم:
حسنه بر حسنه،
غبار از گناه شسته،
ذخیره بر دل نهاده،
و نامی نیک که از پسِ من هم
به مهر، بماند. ✨

اتّخاذ: «اتّخاذِ بیت» برای علم و اعتقاد

[رابطه | انتخابِ معلم | پوشهٔ اخذ علم]
وَ أَوْحىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ (نحل/۶۸)

در چارچوبِ رِجال، این آیه نقشه‌ای شفاف برای «با چه کسی رابطهٔ علمی‌ـ‌اعتقادی برقرار کنیم» به‌دست می‌دهد:

  • اتَّخِذِي… بُيوتًا: «خانه» یعنی پیوندِ پایدار؛ رابطه‌ای موسمی و گذرا نیست، «بیتِ امنِ یادگیری» است.

  • مِنَ الجِبال: معلمِ ربّانیِ کوه‌سان؛ ریشه‌دار، استوار در حدودِ کتاب و عترت، آرام‌بخش در فتنه‌ها، پاسدارِ نور حقیقت.

  • مِنَ الشَّجَر: شبکهٔ زندهٔ شاگردانِ امین؛ هم‌ریشه، بارآور و پیوسته در حالِ تنفّسِ نور.

  • مِمَّا يَعْرِشون: سازه‌های آموزشی که مردم برپا می‌کنند: حلقه‌های درس، نوشته‌ها، ضبط‌ها و نظم‌های تربیتی—«عرشۀ» یادگیری.

سؤال‌های شما:

  • «عَمَّن آخذُ معالِمَ دِيني؟» — از که معالم دین را بگیرم؟

  • «با کدام معلم رابطهٔ علمی‌ـ‌اعتقادی داشته باشم؟»

  • «در کسبِ علوم و اعتقادات به چه کسی توکّل کنم؟»

پاسخِ قرآن‌محور: توکّل بر خدا، و اتّخاذِ «بیت» نزدِ معلمِ ربّانیِ مأذون؛ یعنی پیوندی سنجیده و پایدار با «جِبال»، در دلِ «شجر» و بر بسترِ «عرائشِ تعلیم».


پوشهٔ اخذ علم — چک‌لیستِ انتخابِ «بیتِ علمی»

A) نشانه‌های «جِبال» (معلم ربّانیِ کوه‌سان):

  1. سند و حدود: سخن و روش، بر کتاب و عترت عرضه می‌شود؛ هیچ حدّی از حدود جابه‌جا نمی‌گردد.

  2. اثرِ قلبیِ معتبر: مصاحبتش سکینه می‌آورد؛ قبض/بسط به اطاعت و وقار می‌انجامد، نه هیجانِ بی‌مرز.

  3. بدیعِ مأذون: حرفِ تازه دارد، امّا ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد، نه جرقهٔ زودگذر.

  4. امانت و تواضع: ادّعای مقام نمی‌کند؛ امینِ میراث است، نه سازندۀ ذوقیات شخصی.

  5. اثرِ رفتاری: کنار او ذکر، نمازِ به‌وقت، طهارتِ رزق، پاسداری از نور حقیقت قوی‌تر می‌شود.

B) نشانه‌های «شَجَر» (جماعتِ هم‌ریشه):

  • حلقه‌ای از شاگردانِ آزموده که امانت‌دارانه می‌آموزند و می‌زیند؛ اختلاف‌هاشان در چارچوب حل می‌شود، نه در هیاهو.

C) «عَریش» (سازهٔ تربیتی):

  • برنامۀ روشنِ تعلیم، ثبت و بازخوانیِ فهم‌ها، آیینِ پرسش، و مسیرِ تربیتیِ گام‌به‌گام.


پروتکلِ اتّخاذِ «بیت»

  1. نیت و توکّل: «اللهمّ أرِني وجهَ الحقّ…»—توکّل بر خدا؛ تمسّک به معلمِ ربّانی.

  2. شناختِ جِبال: معیارهای بالا را در زمان بیازمای—نه با احساسِ لحظه‌ای، با ثمره.

  3. ورود به بیت: حضورِ منظم در حلقهٔ تعلیم؛ هر فهم را بر قرآن/سنت/معلم عرضه کن.

  4. تبدیلِ اشاره به اقدام: هر اشارت = اقدامِ ۲۴ساعتهٔ روشن (نمازِ به‌وقت، پاکیزگیِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نور حقیقت در تعاملات).

  5. پیمانِ همه روزهٔ بی‌تبدیل: یک اصلِ کلیدی را پیوسته نگه دار تا «عسلِ عمل» بجوشد.

  6. مرابطه: پیوند را نگه دار؛ انزوا و تمسخرِ چراغ‌ها، تیغِ قطعِ رابطه‌اند.

  7. امانت در نقل: آموخته را بی‌زیاده/کاست به یک «مسکینِ محبّ» برسان—چراغ وقتی چراغ است که نور بدهد.


خروجیِ «کندو»: عَسَل و شِفاء

همان سوره می‌گوید: «يَخرُجُ مِن بُطونِها شَرابٌ مُختَلِفٌ ألوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنّاس»؛
پیوندِ درست با «بیت»، عسلِ عملِ صالح می‌آورد: آرامشِ پایدار، اخلاقِ خوش، گره‌گشاییِ بی‌نام، و شهادتِ آرامی که دیگران نیز از آن بهره‌مند می‌شوند—این است شفاءی که از «اتّخاذِ بیت» برمی‌خیزد.

نتیجه:
برای «عمن آخذُ معالمَ ديني»، به کوه‌ها پناه ببر، در درختانِ هم‌ریشه تنفّس کن، و بر عرائشِ تعلیم بنشین؛
توکّل بر خدا، اتّخاذِ بیت نزدِ معلمِ ربّانی، و استمرارِ رابطه—تا عسلِ نور در دل بجوشد و «شفاءً للناس» شود.

دلنوشته: «بیتی از کوه، عسلی از نور»

زمزمه‌ای از آیه در دلَم پیچید:
«اتَّخِذي مِنَ الجِبالِ بُيوتاً…»
گویی خدا گفت: خانه‌ات را کنارِ کوه بساز؛
کنارِ معلمِ ربّانی که در تلاطمِ روزگار، تکیه‌گاهی‌ست بی‌لغزش.

من «بیت» خود را آن‌جا گرفتم؛
در میانِ شجر—هم‌ریشه‌هایی که نفس‌شان بوی ذکر می‌دهد—
و زیرِ عَریش‌هایی که از رشته‌های درس و عهد بافته شده‌اند.
اینجا، اشاره‌ای کافی‌ست تا راه روشن شود:
ذکری کوتاه، نمازی به‌وقت، پاکیزگیِ نان،
و پاسداری از نورِ حقیقت در نگاه و نگفتن.
هر اشاره، قدمِ کوچکی می‌شود که امروز را اقامه می‌کند.

کم‌کم فهمیدم:
وقتی «بیت» را درست برپا کنی، درونِ دل کندویی می‌شود آرام؛
از شکافِ زنبور دل، عسلِ عمل می‌جوشد—
شربتی «مختلف الألوان» که شِفاست:
آرامشِ پس از طوفان، اخلاقی نرم،
و گره‌هایی که بی‌هیاهو گشوده می‌شوند.

ای معلمِ ربّانی،
تو کوه بودی و ما زنبورانِ خسته؛
از تو آموختیم مرابطه را:
پیوندی که نمی‌گسلد، حضوری که نمی‌گذرد.
عهد کردیم که هر روز، یک اصل را بی‌تبدیل نگه داریم—
تا عسلِ یقین در دل برسد و دستِ ما شیرین شود برای بخشیدن.

پروردگارا…
این بیت را از بادها نگه دار،
نَفَسِ صبح و شامِ ما را تازه کن،
و بگذار هر چه از این کندو بیرون می‌آید،
بوی نور حقیقت بدهد.
ما خانه‌مان را کنارِ کوه بنا کرده‌ایم؛
از این پس، تنها می‌خواهیم
نور را راهنما بگیریم
و عسلِ عمل را به لبِ دل‌های تشنه برسانیم.

عدولِ هر قرن: کورهٔ پالایش در چارچوبِ رِجال
يَحْمِلُ هَذَا الدِّينَ فِي كُلِّ قَرْنٍ عُدُولٌ
يَنْفُونَ عَنْهُ تَأْوِيلَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْجَاهِلِينَ
كَمَا يَنْفِي الْكِيرُ خَبَثَ الْحَدِيدِ.
نیز: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ فِي كُلٍّ مِنَ الرُّسُلِ بَقَايَا مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ.

1) «عدول» کیستند؟

در زبانِ ولایت، «عدول» همان حاملانِ امین‌اند که در هر نسل، دین را حمل می‌کنند؛
امتحان‌شان امانت، اعتدال، و صدقِ عمل است. اینان همان بَقایا مِن أهلِ العِلم‌اند همان «رَجُل» و «بیتِ ولایی» که چراغِ راه می‌مانند.

2) سه وظیفهٔ دائمیِ عدول (سه «نفی»)

  1. نفیِ تأویلِ مُبطِلین: جلوگیری از تفسیرها و تاویلهای جهت‌دار و مغرضانه که معنای آیات و روایات را کج می‌کند.

  2. نفیِ تحریفِ غالین: مهارِ غلوّ و مرزگذاری؛ دوستیِ بی‌حد، وقتی حدود را بشکند، دین را می‌فرساید.

  3. نفیِ انتحالِ جاهلین: جلوگیری از انتسابِ بی‌پایه و نظریه‌های بی‌سند که به اسمِ دین رواج می‌یابد.
    تمثیلِ معصوم(ع): کورهٔ دمنده که خُبثِ آهن را می‌زداید—دین، پس از دمِ عدول، شفاف و بُرنده می‌ماند.

3) نسبتِ عدول با «رَجُل» و «بیت»

در فصل‌های پیش گفتیم: رَجُل/معلمِ ربّانی «رابط» و «مصباح» است؛
عدول، شبکۀ پاسدارِ این نور‌اند: فهم را در «بیت» می‌سازند، مرابطه را نگه می‌دارند، و نور را «زیستنی» می‌کنند تا به بیّنهٔ جمعی بدل شود.

4) علائمِ عدولِ عصرِ ما

  • سند و حدود: هر سخن، عرضه بر کتاب و عترت؛ حدّی را جابه‌جا نمی‌کنند.

  • سداد و سکینه: در بحران، آرامشِ مقیّد به حدود می‌آورند، نه هیجانِ بی‌مرز.

  • بدیعِ مأذون: حرفِ تازه دارند، امّا ریشه‌دار؛ «زیت»ی که نور می‌دهد، نه جرقّۀ زودگذر.

  • اثرگذاریِ عبادی/اخلاقی: مصاحبت‌شان ذکر، نمازِ به‌وقت، طهارتِ رزق و پاسداری از نور حقیقت را تقویت می‌کند.

  • امانت در نقل: نه می‌افزایند، نه می‌کاهند؛ «حرفِ معلّم» در دست‌شان تحریف نمی‌شود.

  • شهادتِ آرام: حق را با زیست می‌گویند؛ سبکِ زندگی‌شان «بیّنه» است.

5) پروتکلِ همراهی با عدول (روال عملی)

  1. اتّخاذِ بیت: کنارِ «جِبال» (معلم ربّانیِ ریشه‌دار) بیت بگیر؛ در «شَجرِ» شاگردانِ امین نفس بکش؛ در «عَریش»‌های تعلیم منظم بمان.

  2. مرابطه: ریتمِ ذکرِ صبح/شام + حضورِ منظم در حلقهٔ درس؛ پیوند را پایدار کن.

  3. عرضه و تصحیح: هر دریافت را بر قرآن/سُنّت/معلم عرضه کن.

  4. تبدیلِ اشاره به اقدام: هر اشارت = اقدامِ ۲۴ساعتهٔ روشن (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نور حقیقت در تعامل).

  5. محکِ قبض/بسطِ معتبر: بسطی که به ذکر و وقار انجامد نور است؛ هیجانِ بی‌مرز یا شکستنِ حدود، نشانِ هوس.

  6. غربالِ سه‌گانه: هر ادعا را از سه دروازه بگذران:

    • آیا تأویلِ مُبطِل در آن نخوابیده؟

    • آیا بوی غلوّ می‌دهد؟

    • آیا انتساب و استدلالش جاهلانه و بی‌سند نیست؟
      اگر یکی «قرمز» شد، توقّف و بازخوانی.

6) آفاتِ مسیر—و درمانِ کوتاه

  • شخص‌زدگی به‌جای حق‌محوری، شتاب در حکم، حسد به فضلِ معلم، و تقطیعِ نص برای توجیهِ تمایل‌های نفس.

  • درمان: تأنّی، مشورت با اهلِ ذکر، رجوع به سیاق/جمعِ آیات/قواعدِ عقل، و بازگشتِ فوری به چارچوب هرگاه قبض و بسط، مرزها را مشخص کرد.


جمع‌بندیِ فصل

«عدول» در هر قرن، کورهٔ دمندۀ ولایت‌اند:
تأویلِ مبطلان را می‌رانند، غلوّ را می‌برند، و انتحالِ جاهلان را می‌خشکانند—
تا فلزِ دین صاف و کارآمد بماند.
راهِ ما روشن است: اتّخاذِ بیت نزدِ معلم ربّانی، مرابطه، عرضه، اقدام، و پاسداری از نور حقیقت.
با این روال، سهمِ ما از شبکهٔ عدول شکل می‌گیرد و «چراغ»ی به چراغ‌های راه افزوده می‌شود.

دلنوشته: «کوره‌های پنهانِ نور»

در هر قرن، در هر کوچهٔ غبارگرفتهٔ تاریخ، خدا چند دلِ امین را نگه می‌دارد؛
آدم‌هایی که دین را بر دوش می‌کشند نه بر زبان،
با امانت، با اعتدال، با صدقِ عمل.
نام‌شان شاید کمتر شنیده شود، امّا کارشان آفتاب است:
جلوگیری از تفسیرهای جهت‌دار که آیات و روایات را کج می‌کند،
خشکاندنِ غلوّی که دوست‌داشتن را از مرزِ نور بیرون می‌برد،
و بستنِ راهِ نسبت‌های بی‌پایه که بر دامنِ دین می‌نشیند.

این‌ها کوره‌های پنهانِ نورند؛
همان‌طور که آتشِ آهنگر خُبثِ آهن را می‌زداید،
ایشان زنگارِ دل‌ها و معناها را می‌گیرند
تا نورِ حقیقت دوباره از متن بدرخشد.
نفس‌شان آرام است و گام‌شان مطمئن؛
چون نور خود را یافته‌اند و پیوندشان را نگسسته‌اند.
به اندازهٔ سهم‌شان، آسمان را به زمین نزدیک می‌کنند؛
نه با هیاهو، با زیستنی آرام که راه را نشان می‌دهد.

خدایا…
من هم می‌خواهم در صفِ همان بَقایا باشم—نه به نام، به حال:
امانت را نگه دارم، اعتدال را پاس بدارم،
و هر جا دیدم معنا دارد می‌لغزد،
با تمام کوچکی‌ام، دست بر شانهٔ معنا بگذارم
و به سهم خود، راست نگهش دارم.

اگر روزی فراموش کردم،
مرا به یادِ آن کوره‌های خاموش‌نما بینداز
که در دلِ شب می‌دمند و می‌دمند
تا صبحِ دین، بی‌زنگار طلوع کند.
سلام بر عدولی که در هر نسل،
بی‌ادعا، بارِ نور را می‌کشند—
و سلام بر راهی که به دستِ آن‌ها
همچنان روشن مانده است. ✨

«زینتِ زمین» در چارچوبِ رِجال

[زِينَة – رَجُل]
﴿إِنّا جَعَلنا ما عَلَى الأَرضِ زِينَةً لَها لِنَبلُوَهُم أَيُّهُم أَحسَنُ عَمَلًا﴾
روایت: «زِينَةُ الأَرضِ الرِّجالُ، وزِينَةُ الرِّجالِ عَلِيُّ بنُ أبي طالبٍ(ع)»

۱) زینتِ زمین؛ رِجالِ رابط

زینتِ حقیقیِ زمین رِجال‌اند؛ همان معلمانِ ربّانی که با نورِ ولایت، راه را روشن می‌کنند. آزمونِ آیه این‌جاست: چه کسی به‌واسطۀ این زینت، «أحسن عملاً» می‌شود؛ یعنی عملِ راست در چارچوب ولایت.

۲) آستانۀ بهشت و نامِ ولایت

نقل شده: «حَلْقَةُ بابِ الجَنّةِ از یاقوت است و چون بر صفحۀ طلا کوبند، طنین می‌گوید: «یا علی»
معنا: آستانۀ بهشت با نامِ ولایت هم‌نواست؛ هر که به این آستان رابطه گرفت، عبورش هموار می‌شود.

۳) جمعۀ ولایت؛ بازخوانیِ آیه
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِن يَومِ الجُمُعةِ… وَذَروا البَيعَ﴾

در قرائتِ ولایی، «ندا» = دعوت به ولایتِ کبری؛ «وَذَروا البَیع» = ترکِ هر التزامی که با این بیعت تعارض دارد.
﴿فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فانتَشِروا فِي الأَرض﴾: پس از تحکیمِ بیعت، در «أرض» منتشر شوید—و در تفاسیر روایی، «أرض» کِنایه از اوصیاء است؛ یعنی میانِ حجّت‌ها و شاگردانِ امین‌شان رفت‌وآمد کنید و از ایشان رزقِ علمی بگیرید.
﴿وابتَغوا فَضلَ اللهِ﴾: «فضلِ خدا» را از طریقِ اوصیاء بجویید؛ مجرای فضل، رِجال‌اند.

۴) «سَمّاهم بالأرض»

آمده است که خدا در این مقام، اوصیاء را به «أرض» کِنايه زده؛ چرا؟ چون قرار و قرارگاهِ هدایت‌اند؛ دل در کنارشان ساکن می‌شود و راه واضح.

۵) «ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلاً»

هدایت، برای بستنِ بهانه‌ها، در قالبِ انسان می‌آید: «رَجُل»؛ تا گوشِ ما سخنِ مأذون را بفهمد، بشنود و به عمل بدل کند.

۶) «مِنّا أهلَ البَیت»؛ نسبتِ اطاعت

اصلِ نسبت، اطاعت است: «وَ أَنْتَ إِذا أَطَعتَ اللهَ فَأَنْتَ مِنّا أهلَ البَيت».
از همین رو: «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَيت»؛ و نیز ابوذر، عمّار، فضیل بن یسار، عمر بن یزید، عیسی بن عبدالله قمی… همگی به رابطۀ اطاعت شرافت یافتند.
هشدارِ عبرت: «ما زالَ الزُّبَیرُ مِنّا أهلَ البَيتِ حتّى أدركَ فَرخُهُ فنهاهُ عن رأيِه»؛ یعنی ثباتِ رابطه مهم است—هر نفَس می‌تواند پیوند را استوارتر یا سست‌تر کند.

۷) قِوامِ دین و دنیا به «معلمِ ربّانی»

در شبکۀ عدول و بقایا: «قِوامُ الدّینِ و الدُّنیا بِمُعَلِّمٍ ربّانی»؛ او زینتِ رِجال است، و امیر(ع) زینتِ رِجال.
پس زنجیره چنین است: امیر(ع) ← اوصیاء/رِجال ← معلمانِ ربّانی ← شاگردانِ وفادار؛ و این، راهِ جاری‌شدنِ نورِ حقیقت در زندگی است.


روالِ عملی (خیلی کوتاه)

  1. تجدیدِ «جمعۀ ولایت» هفتگی: یک عملِ روشن (نمازِ به‌وقت/ترکِ لغزشِ محوری/پاکیِ رزق) را به نیّتِ بیعت نگه دار.

  2. انتشار در «أرض»: هفتگی به بیتِ تعلیم سر بزن؛ دریافت‌ها را بر قرآن/سنت/معلم ربّانی عرضه کن.

  3. ابتغاءِ فضل: هر روز مطالعه/ذکرِ مأذون از حلقۀ اوصیاء؛ نور را به قدم تبدیل کن.

  4. ثباتِ نسبت: مراقب اثرِ «فرخ»ها (نفوذهای بیرونی) باش؛ پیوند را از بادها نگه دار.

خلاصه:
زمین با رِجال زیباست و رِجال با علی(ع). آستانۀ بهشت با ولایت هم‌نواست؛ «جمعۀ ولایت» را زنده نگه داریم، در «أرضِ اوصیاء» منتشر شویم، فضل را از مجرای آنان بجوییم، و با اطاعتِ پایدار، در سلسلۀ «مِنّا أهلَ البَيت» بمانیم—تا نورِ حقیقت در عمل ما به زیبایی بدرخشد.

دلنوشته: «زمین، وقتی زیباست…»

زمین وقتی زیباست که ردّ پای رِجال بر آن افتاده باشد؛
آنجا که کوچه‌ها به جای غبار، نورِ حقیقت می‌پاشند
و نامِ خدا از لب‌های خاموشِ خدمت می‌جوشد.

و رِجال—این چراغ‌های راه—آنگاه زیباترین‌اند
که نگاهشان به علی(ع) قبله شود؛
دلشان از ذکرِ او آرام بگیرد،
قدم‌شان از یادِ او استوار شود،
و سایه‌شان پناهِ دل‌های خسته گردد.

من هر جا مردی از این ولایت دیدم—
نه با فریاد، با وقار؛
نه با ادعا، با عمل—
زمین زیر پایم باغ شد؛
نفس کشیدن آسان، اشک‌ها شُسته،
و امید مثل سحری روشن، بر پیشانی روز نشست.

ای خدای مهربان،
زمینِ زندگی ما را از این چراغ‌ها خالی مکن؛
در هر شهر و هر خانه،
برای هر دلِ سرگردان،
رِجالی برانگیز که به علی(ع) وصل‌اند
تا راه گم نشود و نانِ روزمرّه بوی بهشت بگیرد.

و ای مولا…
تو «زینتِ رِجال»ی؛
ما را در صفِ آنان بدار که با یادِ تو
قدم‌هایشان راست می‌شود و نگاه‌شان روشن.
بگذار زمینِ ما نیز زیبا شود—
از بس که رِجالِ تو از کنارش گذشته‌اند،
بی‌هیاهو، آرام،
و فقط با نور. ✨
زمین با رِجال زیباست و رِجال با علی(ع).

«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»

«فِي كُلِّ زَمَانٍ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلِ الْبَيْتِ يَحْتَجُّ اللَّهُ بِهِ عَلَى خَلْقِهِ»

۱) «مِنّا»؛ نسبتِ ولایی که با اطاعت ساخته می‌شود

داستانِ سلمان، الگوی تبدیلِ «دانستن» به «بودن» است:
شناخت → تصدیق → تسلیم → اتّباع.
هرکه به این سیر وفادار شود، در پرتوی همان قاعدهٔ پیش‌گفته می‌گنجد:
«وَ أَنْتَ إِذا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
پس «مِنّا» یک نسبتِ نوریِ عملی است؛ نه شعار، که پیوندی زنده با چارچوبِ ولایت.

۲) «حجّتِ جاری»؛ رَجُلِ مأذونِ هر عصر

سنّتِ الهی تعطیل نمی‌شود:
«فِي كُلِّ زَمَانٍ رَجُلٌ مِنَّا… يَحْتَجُّ اللَّهُ بِهِ عَلَى خَلْقِهِ»؛
یعنی در هر زمان، آیۀ زنده‌ای از اهلِ بیت(ع) بر زمین حاضر است تا راه را اقامه کند و مرزِ نور را نشان دهد.
در شبکهٔ هدایت، معلمِ ربّانیِ متّصل، رابط و بیّنهٔ عملی همین حجّت است؛
صدای مأذونِ «چارچوب» که ولایت را از متنِ کتاب و سنّت، به نقشۀ عملِ روزانه بدل می‌کند.

۳) کارویژۀ «رَجُلِ حجّت» در چارچوبِ رِجال

  • اقامۀ حجّت: تبدیلِ «آیه» به «اقدامِ امروز»؛ از قول به عمل.

  • تصحیحِ قبله: پاسداری از مرزها و بازداشتنِ کژیِ تأویل‌ها؛ تثبیتِ نور حقیقت.

  • غربال: جداسازیِ انگیزه‌ها؛ نشان‌دادنِ فرقِ «بَسطِ نور» با «هیجانِ هوس».

  • تولیدِ شاگردِ «مِنّا»: پرورشِ دل‌هایی که نسبتِ «مِنّا» را با اطاعتِ مستمر نگاه می‌دارند.

۴) علامت‌های «معلمِ ربّانیِ رابط» (متّصل به حجّتِ عصر)

  1. سند و حدود: هر سخن، عرضه بر کتاب و عترت؛ مرزها جابه‌جا نمی‌شود.

  2. اثرِ سکینه: مصاحبتش وقار می‌آورد؛ قبض/بسط به ذکر و اطاعت ختم می‌شود.

  3. بدیعِ مأذون: حرفِ تازه دارد، امّا ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد نه جرقّه.

  4. امانت و فروتنی: ادّعای مقام نمی‌کند؛ میراث‌دار است، نه ذوق‌ساز.

  5. ثمرۀ زیستنی: کنار او، نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نورِ حقیقت قوّت می‌گیرد.

۵) نقشهٔ عملِ شاگردِ «مِنّا»

  • اتّخاذِ بیت: بیتِ تعلیمِ پایدار کنارِ «جِبال» (معلم ربّانیِ ریشه‌دار) بگیر.

  • مرابطه: ریتمِ ذکرِ صبح/شام + حضورِ منظم در حلقهٔ درس؛ پیوند را نگه‌دار.

  • عرضه و تصحیح: دریافت‌ها را بر قرآن/سنّت/معلم بازبینی کن.

  • هر اشاره = یک اقدامِ ۲۴ ساعته: (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، ترکِ لغزش، پاسداری از نورِ حقیقت در تعاملات).

  • پیمانِ هر روزهٔ بی‌تبدیل: یک اصل را بی‌وقفه نگه دار تا «ثباتِ قدم» بسازد.

  • حساس به نفوذ: اثرِ «فرخ‌ها» (نفوذهای بیرونی/هوسی) را بشناس و از قبله منحرفت نکنند.


«سَلْمَانُ مِنَّا» یعنی اطاعت، انسان را در سلسلۀ نور جا می‌دهد؛
و «فِي كُلِّ زَمَانٍ رَجُلٌ مِنَّا» یعنی حجّتِ زنده پیوسته حاضر است،
و از طریقِ معلمِ ربّانیِ رابط، حجّت بر ما تمام می‌شود.
سهمِ ما روشن است: پیوند را نگه داریم، اشاره را به عمل بدل کنیم، و در سایۀ نور حقیقت، به نسبتِ «مِنّا» وفادار بمانیم.

«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» و «فِي كُلِّ زَمَانٍ رَجُلٌ مِنَّا»

دلنوشته: «نسبتِ نور»

گاهی به نامِ سلمان که می‌رسم، دلم می‌لرزد؛
چطور یک انسان، با اطاعت و صدقِ عمل، به جایی می‌رسد که ندا می‌آید:
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»
انگار درِ آسمان باز می‌شود و به ما می‌گویند:
«راهِ پیوند، همین‌جاست؛ راهِ نسبتِ نور».

و بعد، وعده‌ای که آرامشِ تمامِ قرن‌هاست:
«فِي كُلِّ زَمَانٍ رَجُلٌ مِنَّا»
در هر روزگار، چراغی از همان تبارِ مهر،
آیینه‌ای که نورِ حقیقت را بی‌کم‌وکاست نشان می‌دهد؛
معلمِ ربّانی که دست می‌گیرد، نه با هیاهو؛ با نشانه‌های بی‌صدا.

ای مولای مهربان،
ما نه ادعایی داریم، نه سرمایه‌ای جز دلی که می‌خواهد «مِنّا» شود؛
ما را به همان سادگیِ سلمان راه بده—
به سادگیِ فهمیدنِ اشاره و تبدیلِ هر اشاره به یک قدمِ مطیع؛
نمازی به‌وقت، رزقی پاک، دلی بی‌کینه،
و نگهبانی از نورِ حقیقت در نگاه و نگفتن.

اگر «رَجُلِ زمان» ما همین‌جاست و ما هنوز دوریم،
دل‌های ما را به سویش مایل کن؛
آن‌گونه که دلْ خودش بفهمد،
بی‌نام و نشانی، بی‌جدل و جار—
فقط با آرامشی که از نور می‌آید.

پروردگارا،
بگذار روزی برسد که در سکوتِ یک صبح،
صدای نرمِ رحمت را در جان‌مان بشنویم:
«سلامٌ علیکم… شما، به قدرِ اطاعت‌تان، از ما هستید.»
و ما، با همهٔ کوچکی‌مان،
در صفِ دوست‌دارانِ رِجالِ تو بایستیم—
شاگردانی که از پیوندِ با «حجّتِ زنده»،
طعمِ نسبتِ نور را می‌چشند…
اندکی سلمان‌تر از دیروز. ✨

شهادتِ سه‌گانه و «مافوقِ علمی» در چارچوبِ رِجال

(هُوَ – الملائكة – أُولُوا العِلْم)

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْم…»
در این آیه، سه نام کنارِ هم نشسته‌اند؛ مُضاهات/قرین بودنِ آن‌ها یعنی یک «زنجیرهٔ هدایت»:
۱) هُوَ: مبدأِ نور.
۲) الملائکة: حاملانِ پیام در ملکوت.
۳) أُولُوا العِلْم: معلمانِ ربّانیِ مأذون بر زمین—«عُدُولُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ»، «مَعاشِرَ الشِّيعَةِ العُلَماءُ بِعِلْمِنا»—که به اهلِ‌بیت(ع) قرین‌اند و خصلتِ امانت‌داریِ ملائکه را در ساحتِ عمل نمایندگی می‌کنند. این قرین‌بودن، تشابهِ مرتبه نیست؛ هم‌صفتی در امانت و طهارتِ حملِ نور است.

«سید» و «مافوق»؛ ادبِ مسیرِ علم

«إِنَّ مُحَمَّداً لَسَيِّدُ الأَوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ»؛ رشتهٔ سیادت در ولایت است و هر معلمِ ربّانی، «مافوقِ علمی» تو در عمل به همین سیادت است: پرورندهٔ فهم، نه شریکِ ربوبیّت. در این ادب، می‌آموزیم که:
«إِنَّ المُؤمِنَ أَخَذَ دِينَهُ عَن رَبِّهِ وَلَم يَأخُذْهُ عَن رَأيِهِ.»
ترجمانِ زمینیِ این حقیقت، همان أخذ از معلمِ ربّانیِ متّصل است؛ چشمه‌ای که از پشتِ پرده، آبِ زمزمِ معنا را به دستِ ما می‌رساند.

چرا «أُولُوا العِلْم» در ردیفِ شهادت آمدند؟

تا راه بسته نشود: نور از مبدأ، به ملکوت می‌رسد و به‌واسطهٔ أولو‌العلم در زمین، به «نقشهٔ عمل» تبدیل می‌شود؛ از همین‌جاست که حیاتِ طیّبه شکل می‌گیرد و «نور حقیقت» در روزمرّه می‌تابد.

آفتِ راه: «بَغْی» پس از دانستن

«وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ»؛
کژراهه از جایی آغاز می‌شود که رأیِ نفس را بر اشارهٔ مافوقِ علمی ترجیح می‌دهیم؛ حسد و خودخواهی، پیوند را می‌شکند و انسان را از مدارِ نور بیرون می‌برد. درمان، تقدیمِ رأیِ معلمِ ربانی بر ذوقِ شخصی و برگشتنِ سریع به چارچوب است.

نشانه‌های «أُولُوا العِلْم» (معلمِ ربّانیِ مقرون)

  • سند و حدود: هر سخن، عرضه بر کتاب و عترت؛ مرزها جابه‌جا نمی‌شود.

  • اثرِ سکینه: مصاحبتش وقار و آرامشِ مقیّد به حدود می‌آورد؛ بَسطِ او به ذکر و عمل ختم می‌شود.

  • بدیعِ مأذون: حرفِ تازه دارد، اما ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد، نه جرقهٔ هیجانی.

  • امانت و تواضع: میراث‌دار است، نه ذوق‌ساز؛ خود را «رابط» می‌داند، نه مقصد.

  • ثمرهٔ رفتاری: کنار او، نمازِ به‌وقت، پاکیزگیِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نورِ حقیقت قوّت می‌گیرد.

روالِ عملیِ شاگردی در این زنجیره

  1. اتّخاذِ بیت: کنارِ چنین معلمی، بیتِ پایدار بگیر و پیوند را موسمی مکن.

  2. عرضه و تصحیح: هر فهم را بر قرآن/سنت/خودِ معلم عرضه کن؛ برداشتِ شخصی را تنها رها نکن.

  3. تبدیلِ اشاره به قدم: هر اشارت = اقدامِ ۲۴ساعتهٔ روشن (نماز به‌وقت، پاکیِ نان، ترکِ لغزش، پاسداری از نورِ حقیقت در تعاملات).

  4. پیمانِ تسلیم در تعارض رأی: هرگاه «من این‌طور می‌پسندم» با «او چنین می‌گوید» تزاحم کرد، ادبِ تسلیم را انتخاب کن.

  5. مرابطه: با جماعتِ شاگردانِ امین همراه باش تا پیوند پایدار بماند.


کنار هم نشستنِ هُوَ، الملائکة، أُولُوا العِلم یعنی:
نور از مبدأ می‌تابد، به ملکوت حمل می‌شود، و به دستِ معلمِ ربّانی در زمین، زیستنی می‌گردد.
ادبِ راه این است: مافوقِ علمیِ خود را بیاب، به او تکیه کن، رأیِ او را بر ذوقِ خود مقدم بدار، و هر اشاره را به قدم بدل کن—تا از زنجیرهٔ نور، سهمی زنده داشته باشی و «نور حقیقت» در زندگی‌ات پایدار بماند.

دلنوشته: «زنجیرهٔ نور»

گاهی چشم می‌بندم و آیه‌ای در دل تکرار می‌شود:
او گواهی داد… فرشتگان گواهی دادند… و اولواالعلم.
سه نام کنار هم، مثل سه حلقهٔ یک زنجیر؛
از هُوَ تا ملکوت، و از ملکوت تا زمین—
همه برای این‌که نور، به زندگیِ من برسد.

ای معلمِ ربّانی،
تو حلقهٔ زمینیِ همان زنجیری؛
آبی از پشتِ پرده می‌آوری تا لبِ تشنهٔ من
فقط «بشِنود و بگذرد» نباشد—
بداند و بکند، و در چارچوبِ نور قد بکشد.

من خیلی وقت‌ها، رأیِ کوچکِ خودم را
می‌گذارم میانِ راه و اشارتِ تو؛
بعد می‌بینم چگونه دل، از سکینه تهی می‌شود.
امّا هر بار که ادبِ تسلیم را تمرین می‌کنم—
یک قدمِ ساده، یک ترکِ لغزش، یک پاکیِ نان—
نور آرام‌آرام برمی‌گردد و
نَفَسِم سبک می‌شود.

خدایا،
حسدی اگر در گوشهٔ جانم لانه کرده،
با نورِ حقیقت بسوزانش؛
مرا در صفِ همان «بقایای اهلِ علم» بگذار
که امانت‌دارِ چراغ‌اند و هیاهو نمی‌شناسند؛
آن‌ها که حرفِ تازه دارند،
اما ریشه در کتاب و عترتشان
محکم و بی‌ادعاست.

ای سیدِ راه‌ها—ای محمّد(ص)—
و ای زینتِ رجال—ای علی(ع)—
به من بیاموز که مافوقِ علمیِ خود را گم نکنم؛
پیوند را نگه دارم،
و هر اشاره را به قدمِ امروز بدل کنم؛
تا دین را نه در شعار،
که در عملِ آرام پاس بدارم.

اگر روزی باز لغزیدم،
از همان راهِ همیشگی صدا بزن:
از سوی او، به گوشِ فرشتگان،
و از فرشتگان، به دلِ اولواالعلم
تا دوباره از دستِ تو
روشن شوم و بمانم. ✨

«ثِقَة»: آمِنِينَ… فِي الدِّينِ وَ الدُّنْيَا
آمِنِينَ مِنَ الزَّيْغِ: أَي فِيمَا يَقتَبِسُونَ مِنْهُمُ العِلْمَ فِي الدِّينِ وَ الدُّنْيَا.
اسْتَشِرِ العَاقِلَ مِنَ الرِّجَالِ الوَرِعَ فَإِنَّهُ لَا يَأْمُرُ إِلَّا بِخَيْرٍ، وَإِيَّاكَ وَالخِلَافَ فَإِنَّ خِلَافَ الوَرِعِ العَاقِلِ مَفْسَدَةٌ فِي الدِّينِ وَ الدُّنْيَا.

تبیین

در چارچوبِ رِجال، «آمِنِينَ مِنَ الزَّيْغ» یعنی: هرچه از معلمِ ربّانی می‌گیری—چه در ساحتِ دین و چه در امورِ دنیا—تو را از لغزش و کجی ایمن می‌کند. پس «ثِقَة» فقط اعتمادِ علمی نیست؛ پناهِ عملی است: همان‌قدر که در احکام و اعتقادات به او تکیه می‌کنی، در انتخاب‌های روزمرّه‌ات—کار، رزق، خانواده، تربیت، معاشرت، سلامت—هم او را امین بدان؛ زیرا مأموریتش «ایمن‌سازی» مسیر است.

نشانه‌های «ثِقَة» در معلمِ ربّانی

  • ورع + عقل: تصمیم و توصیه‌اش در مرزهای روشنِ کتاب و عترت می‌ماند.

  • اثرِ سکینه: ثمرۀ مصاحبت با او آرامشِ مقیّد به حدود است؛ بَسطی که به ذکر و عمل بیانجامد.

  • بدیعِ مأذون: حرفِ تازه دارد، امّا ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد نه جرقّهٔ هیجان.

  • امانت: در نقل و رفتار زیاده/کاست نمی‌کند؛ خود را «رابط» می‌داند نه مقصد.

  • ثمرهٔ عینی: کنار او نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نورِ حقیقت قوّت می‌گیرد.

پروتکلِ «ثِقَة» (روالِ عملی)

  1. اتّخاذِ بیت: پیوندی پایدار با معلمِ ربّانی برقرار کن؛ موسمی و احساسی نباشد.

  2. مشورتِ روشمند: خواسته‌ات را روشن، کوتاه، بی‌حُسنِ تعبیر مطرح کن؛ هدف = فهم و عمل، نه تأییدخواهی.

  3. هر اشاره = یک اقدام: توصیه را فوراً به قدمِ عملی تبدیل کن (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، اصلاحِ یک خلق، یک تماسِ آشتی…).

  4. عرضه و بازبینی: فهم خودت را به او عرضه کن؛ اگر کژی دید، همان‌روز اصلاح کن.

  5. قاعدهٔ اختلافِ رأی: هرگاه رأی تو با اشارهٔ او تعارض کرد، ادبِ تسلیم را برگزین؛ مخالفت با ورعِ عاقل، طبق نصّ روایت، مفسده در دین و دنیاست.

  6. محکِ صحت: نتیجه باید سکینه + وضوحِ تکلیف بیاورد؛ آشوبِ هیجانی و بی‌حدّ، نشانۀ هوس است.

  7. مرابطهٔ جمعی: در حلقۀ شاگردانِ امین بمان تا پیوند پایدار شود و خطاها سریع‌تر دیده و جبران گردد.

آفاتِ نقضِ «ثِقَة»

  • تأییدخواهیِ هوسی: مشورت برای مُهرِ تأیید، نه برای راه؛ این «زیغ» است.

  • چندصداییِ دلخواه: جست‌وجوی فتوا/نظر مطابقِ میل؛ دل را از نورِ حقیقت دور می‌کند.

  • توجیهِ مخالفت: پوشاندنِ سرپیچی با الفاظِ زیبا؛ خروجی‌اش مفسده در دین و دنیاست.


«آمِنِينَ مِنَ الزَّيْغ… فِي الدِّينِ وَ الدُّنْيَا» یعنی:
معلمِ ربّانی = ثِقَةِ تو در هر دو ساحت.
با او بیت بگیر، مشورت کن، تسلیمِ عاقلانه پیشه کن، و هر اشاره را قدمِ فوری بساز—تا راهت در دین و دنیا ایمن، روشن و ثمربخش بماند.

دلنوشته: «ثِقَة؛ پناهِ امن»

در ازدحامِ صداهایی که هر کدام مرا به سویی می‌کشند،
صدای تو شبیه پناه است—همان وعدهٔ «آمِنِينَ مِنَ الزَّيْغ»؛
چراغی که نه فقط راهِ دین، که کوچه‌های ریزِ دنیا را هم روشن می‌کند:
نانِ حلال، تربیتِ فرزند، انتخابِ رفیق، و آرامشِ خانه.

به تو که ورِع و عاقلی، وقتی دل را می‌سپارم،
تأیید نمی‌خواهم؛ راه می‌خواهم—
و تو راه را با زبانِ سکینه می‌گویی.
هر بار که از اشاره‌ات قدم ساخته‌ام،
زمین زیر پایم نرم شده و آسمان نزدیک‌تر.

من عهد می‌بندم:
هرگاه دل به لغزش مایل شد، به بیتِ تو پناه آورم،
هر تصمیم را از صافیِ نورِ حقیقت بگذرانم،
و رأیِ کوچکِ خود را، به اشارهٔ بزرگِ تو ترجیح ندهم.

خدایا…
این ثِقَة را برای ما نگه دار،
پیوند را استوار کن،
و از هر مشورت، قدمِ روشن بیافرین—
تا در دین و دنیا،
ایمن و آرام،
به سوی تو برویم. 🕯️

طلبُ العِلم أم طلبُ العالِم؟

(زنجیرهٔ نور: از معلمِ ربّانی به معلمِ ربّانی)
إِنَّ اللَّهَ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعاً يَنْتَزِعُهُ مِنَ النَّاسِ، وَلَكِنْ يَقْبِضُهُ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ.
فَإِذَا لَمْ يُنْزِلْ عَالِمٌ إِلَى عَالِمٍ صَرَفَ عَنْهُ طُلَّابُ حُطَامِ الدُّنْيَا وَحَرَامِهَا، وَمَنَعُوا الْحَقَّ أَهْلَهُ، وَجَعَلُوهُ لِغَيْرِ أَهْلِهِ، وَاتَّخَذَ النَّاسُ رُؤَسَاءَ جُهَّالًا فَسُئِلُوا فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا.

۱) لبّ پیام

  • علم، با از میان رفتنِ معلمانِ ربّانی از دست می‌رود، نه با تبخیرِ مفاهیم. پس «طلبِ علم» بدون «طلبِ معلم» سراب است.

  • عبارتِ «لَمْ يُنْزِلْ عَالِمٌ إِلَى عَالِمٍ» یعنی اگر انتقالِ مأذونِ علم از معلمِ ربّانیِ مستقر به معلمِ ربّانیِ بعدی مختل شود، میدان به دستِ دنیاطلبان می‌افتد؛ راهزنانی که نورِ حقیقت را از اهلش می‌بُرند و بر رؤساءِ جهّال جامهٔ مرجعیت می‌پوشانند؛ نتیجه: گمراهیِ خود و گمراه‌کردنِ دیگران.

۲) چرا «طلبِ معلم» مقدّم است؟

در چارچوبِ رجال، علم فقط «دانستن» نیست؛ رابطهٔ زنده‌ای است که نور را به اقدام تبدیل می‌کند. این تبدیل فقط در بیتِ معلمِ ربّانیِ مأذون رخ می‌دهد؛ همان که سخنش به کتاب و عترت عرضه شده، آثارش سکینه و وقارِ مقیّد به حدود است و ثمره‌اش نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری و پاسداری از نورِ حقیقت.

۳) نشانه‌های «رؤساءِ جهّال» (هشدارهای تشخیصی)

  • هیجان‌تراشی به‌جای سکینه؛ مرز‌ها کمرنگ، حدود شکسته.

  • فتوا/تحلیل بی‌سلسله و بی‌سند؛ بی‌اعتنایی به چارچوبِ کتاب و عترت.

  • دنیاطلبیِ عیان: شهرت‌خواهی، تحقیرِ رقباء، معامله‌گری با ذوقِ جمع.

  • ثمرهٔ تیره: کلامشان به عملِ روشن نمی‌انجامد؛ فقط نزاع و دلسردی می‌زاید.

۴) پروتکلِ «طلبُ العالِم» (روالِ عملی)

  1. نیت و دعا: «اللهمّ أرِني وجهَ الحقّ…»—طلبِ راهنمای مأذون، نه مُهرِ تأیید برای خواهش‌ها.

  2. اتّخاذِ بیت: کنارِ معلمِ ربّانیِ ریشه‌دار بیت بگیر؛ پیوند موسمی نباشد.

  3. عرضهٔ فهم: هر دریافتی را بر قرآن/سنت/معلم عرضه کن؛ برداشتِ شخصی را تنها رها نکن.

  4. هر اشاره = یک اقدامِ فوری: فوراً به قدمِ روشن تبدیل کن (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، اصلاحِ خلق…).

  5. پیمانِ همه روزهٔ بی‌تبدیل: یک اصل را پیاپی نگه دار تا ثباتِ قدم بسازد.

  6. مرابطهٔ جمعی: در حلقهٔ شاگردانِ امین بمان تا پیوند پایدار و خطاها سریع اصلاح شود.

  7. حمایت از چراغ: فشارِ توقعاتِ دنیایی بر معلم نگذار؛ با رزقِ پاک و ادبِ سؤال، چراغ را از بادِ دنیاطلبان حفظ کن.

۵) شاخصِ سلامت مسیر

  • خروجیِ صحیح: سکینه + وضوحِ تکلیف + عملِ پیوسته.

  • اگر خروجی، هیجانِ بی‌حد، تزلزلِ حدود یا چندصداییِ دلخواه بود، بازگشت و تصحیح.


«قبضِ علم» وقتی رخ می‌دهد که زنجیرهٔ معلم به معلم پاره شود. درمانِ الهی روشن است:
طلبِ معلم ربّانی پیش از طلبِ موضوعات، اتّخاذِ بیت، مرابطه، و تبدیلِ هر اشاره به قدمِ عملی.
با این روال، از «رؤساءِ جهّال» در امان می‌مانیم و نورِ حقیقت، هم در دین و هم در دنیا، راه را برایمان ایمن و روشن می‌سازد.

دلنوشته: «طلبِ معلم، طلبِ علم»

سال‌ها در بازارِ صداها دویدم؛ مشت‌مشت «دانستن» خریدم و هر بار، در سکوتِ شب فهمیدم که علم، یک رابطه است نه یک انبار. نوری‌ست که از دلی به دلِ دیگر واگذار می‌شود؛ زنجیره‌ای از معلم ربّانی به معلم ربّانی.
و آنگاه که یکی از این چراغ‌ها خاموش شود، خدا علم را از دلِ ما نمی‌کَند؛ چراغ را می‌گیرد—و شهر، به دستِ «رؤسای جاهل» می‌افتد؛ آدم‌هایی که نظر می‌دهند بی‌آن‌که راه بدانند، و هم خود گم می‌شوند و هم دیگران را گم می‌کنند.

امشب اما، به خودم راست می‌گویم:
من تأیید نمی‌خواهم، راه می‌خواهم.
نه دانشی برای فخر، که نوری برای قدم.
پس می‌گویم: اللّهمّ أرِنی وجهَ الحقّ؛
معلمِ مأذون‌ات را نشانم بده تا کنارِ کوهِ او بِیتی بنا کنم؛
در پناهِ او مرابطه کنم؛
و هر اشاره را به یک قدمِ روشن بدل سازم—
نمازی به‌وقت، پاکیِ نان، فروگذاشتنِ کینه،
و پاسداری از نورِ حقیقت در نگاه و نگفتن.

ای معلمِ ربّانی،
اگر روزی رأیِ کوچکِ من با اشارهٔ بزرگِ تو درافتاد،
یادم بیار که ادبِ این راه تسلیمِ عاقلانه است؛
که علم بی‌زنجیره، سراب است،
و دانستنِ بی‌راهنما، باد.

خدایا،
چراغ‌هایت را در شهرِ ما بسیار کن؛
زنجیرۀ نور را از بادهای هوس نگه دار؛
و به ما دلی بده که به‌جای جمع‌کردنِ واژه‌ها،
معلم بجوید—
تا علم نرود و دل نلغزد،
و هر چه می‌آموزیم،
به زندگی بدل شود…

آرام، پیوسته، و روشن. 🕯️

«مَعْرِفَتُهُ فِي حَيَاتِي»

با «قبله»، قبله را پیدا کن!
وَ طَاعَةُ وَلِيِّ الأَمْرِ بَعْدِي، وَ مَعْرِفَتُهُ فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي.
«ولیِّ امرِ پس از مرا اطاعت کنید، و او را هم در زندگیِ من و هم پس از رحلتِ من بشناسید.»

لبِّ پیام

قبله را با قبله می‌شناسند؛ یعنی تا دستت در دستِ معلمِ ربّانیِ زمانت است و قلبت به «نورِ حقیقت» وصل، شناختِ قبلهٔ بعدی برایت دشوار نیست. پیوندِ درست با قبلهٔ فعلی، چشمِ دل را تربیت می‌کند تا نورِ همان سلسله را در هر عصر تشخیص دهد؛ بی‌سقوط در «تاریکی و تحیّر».

چرا «معرفتهُ في حياتي» کلیدی است؟

  • تربیتِ نگاه: دلِ مرابط با معلم ربّانی، ذوقِ نور را می‌آموزد؛ پس هنگامِ گذار، نورِ پیوسته را بازمی‌شناسد، نه صرفاً نام‌ها را.

  • تداومِ چارچوب: قبلهٔ حقیقی، چارچوبِ ولایت را حفظ می‌کند؛ شناختِ او در حیاتِ قبلهٔ فعلی، یعنی قبل از غبارِ گذار، معیارها روشن شده‌اند.

  • ایمنی از تحیّر: هر جا دست از قبله رها شد، «رؤسای بی‌راهنما» پدید می‌آیند؛ امّا دستِ در دست، یعنی راهِ ادامه روشن است.

نشانه‌های قبلهٔ پیوسته (معلم ربّانیِ رابط)

  1. سند و حدود: هر سخن، عرضه بر کتاب و عترت؛ مرزها جابه‌جا نمی‌شود.

  2. اثرِ سکینه: مصاحبتش وقارِ مقیّد به حدود می‌آورد؛ بَسط به ذکر و عمل ختم می‌شود، نه هیجانِ بی‌مرز.

  3. بدیعِ مأذون: حرفِ تازه دارد، اما ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد.

  4. ثمرهٔ زیستنی: کنار او نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نورِ حقیقت قوی‌تر می‌شود.

  5. بی‌دنیاطلبی: نه بر کرسیِ شهرت، که بر کرسیِ خدمت می‌نشیند.

روالِ عملیِ «با قبله، قبله را پیدا کن»

  • مرابطهٔ پایدار: حضور منظم در بیتِ تعلیم؛ پیوند را موسمی نکن.

  • دفترِ قبله: سه معیارِ شخصی‌ات را از دلِ آموزش‌ها بنویس: (سکینه، حدود، ثمرهٔ عمل) و هر دریافت را با آن بسنج.

  • هر اشاره = یک قدمِ فوری: توصیه را فوراً به اقدام تبدیل کن؛ «نور» با عمل می‌ماند.

  • آیینِ گذار: صبر، ترکِ جدل، کثرتِ ذکر، همراهی با شاگردانِ امین، و عرضهٔ دریافت‌ها بر چارچوب؛ عجله در داوری نکن.

  • محکِ قبض/بسطِ معتبر: بسطی که به ذکر و وقار انجامد، از نور است؛ شورِ بی‌حد و شکستنِ حدود، از هوس.

آفات و هشدار

  • شخص‌زدگی به‌جای نورمحوری،

  • حسد به فضلِ معلم،

  • تأییدخواهی به‌جای طلبِ راه،
    در هر سه، نتیجه یکی است: دوری از قبله و سرگردانی.


راه این است: قبلهٔ امروزت را درست بایست، تا قبلهٔ فردا را بیابی.
«مَعْرِفَتُهُ فِي حَيَاتِي» یعنی همین پیوندِ زنده با معلم ربّانی که دل را قبله‌شناس می‌کند؛
دلی که با نورِ حقیقت می‌بیند، و در هر گذار، راهِ پیوستهٔ ولایت را گم نمی‌کند.

دلنوشته: «با قبله، قبله را پیدا کن»

دلِ من…
از وقتی دستت در دستِ معلمِ ربّانی گره خورد،
جهان جهت گرفت.
آموختم که قبله را با قبله می‌شناسند؛
که اگر امروز درست بایستم،
فردا، در هُجومِ نام‌ها و صداها،
نورِ پیوسته را خودت نشانم می‌دهی.

«مَعْرِفَتُهُ فِي حَيَاتِي» یعنی همین:
تا وقتی در حیاتِ قبلهٔ امروز می‌مانم،
چشمِ دلم تربیت می‌شود؛
سکینه را از هیجان بازمی‌شناسد،
بَسطِ نور را از شورِ بی‌حدّ،
و در وقتِ گذار،
بی‌آن‌که به تاریکی و تحیّر بیفتم،
راهِ ولایتِ جاری را می‌گیرد.

ای خدای نزدیک،
من نه نام می‌خواهم، نه نغمه؛
نشانه می‌خواهم—
نشانهٔ همان نوری که در چارچوب می‌تابد،
کنارِ معلمی که هر اشاره‌اش
به قدمِ امروز بدل می‌شود:
نمازی به‌وقت، نانی پاک، دلِ بی‌کینه،
و پاسداری از نورِ حقیقت در گفت‌وگوهای کوچکِ روزمرّه.

اگر روزی دستم لرزید و رأیِ کوچکِ من
با اشارهٔ بزرگِ او درافتاد،
مرا به یادِ عهد برگردان:
که قبله را باید ایستاد تا دید،
نه دوید و نرسید.
و بدانم: هر که در قبلهٔ امروز درست ایستاد،
قبلهٔ فردا را خواهد یافت.

پروردگارا،
پیوندِ ما را با معلمِ ربّانی استوار بدار،
دل را از حسد و تأییدخواهی پاک کن،
و در هر گذار،
به نرمیِ نسیم،
قبله را به ما بنمای—
تا گم نشویم،
و نور، در ما بماند.

باب و «رِتاج»: تمثیل دسترسی در عصرِ غیبت

الرِّتاجُ: البابُ المُغلَقُ وَ عَلَيْهِ بابٌ صَغيرٌ.
یعنی: درِ باشکوه و بزرگ که دری کوچک بر آن نشسته است.

تمثیل

در کارخانه‌های بزرگ دیده‌ای: درِ اصلی عظیم است، اما برای تردّدِ روزمرّه دربِ نفر روی همان در تعبیه شده. درِ بزرگ فقط وقتی گشوده می‌شود که حملِ بارِ سنگین باشد؛ امّا زندگیِ روزانه از دربِ کوچکِ پیوسته می‌گذرد.

در چارچوبِ ولایت نیز چنین است:

  • بابِ عظیم = بابِ ولایت (رسول و اوصیاء). در عصرِ غیبت، دسترسیِ مستقیم برای همگان میسور نیست.

  • دربِ کوچکِ روی باب = معلمِ ربّانیِ متّصل؛ جزئی از همان باب و در تداومِ آن (نه بدیلش). از این «روزنه»، نورِ بالا به قلب وارد می‌شود و راهِ عمل را روشن می‌کند.

چرا «رِتاج» مهم است؟

  • جزءِ باب است، نه بیرون از آن: معلمِ ربّانی «بضعة» از همان مسیر است؛ رابط، نه مقصد.

  • کارکردِ روزانه دارد: برای هر «ورود و خروجِ» ایمانی—سؤال، اصلاحِ نیت، تصحیحِ عمل—راه را باز می‌کند.

  • ایمنی می‌آورد: عبور از رِتاج، ورودِ هدایت را کنترل‌شده و امن می‌سازد؛ «آمِنِينَ مِنَ الزَّيْغ».

  • بابِ مستجار: همین رِتاج، روزنهٔ پناه است؛ ذکرِ معلمِ ربّانی، چراغِ دل را در تلاطم‌ها روشن نگه می‌دارد.

نشانه‌های «رِتاج» (معلمِ ربّانیِ رابط)

  1. سند و حدود: هر سخن عرضه بر کتاب و عترت؛ مرزها جابه‌جا نمی‌شود.

  2. اثرِ سکینه: مصاحبتش وقارِ مقیّد به حدود می‌آورد؛ بَسط، به ذکر و اقدام می‌انجامد.

  3. بدیعِ مأذون: حرفِ تازه دارد، امّا ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد نه جرقّهٔ هیجان.

  4. ثمرهٔ زیستنی: کنار او نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، ترکِ لغزشِ محوری، پاسداری از نورِ حقیقت قوّت می‌گیرد.

  5. بی‌دنیاطلبی: نه تاجرِ شهرت، که امینِ راه.

روالِ عبور از رِتاج (عملی و کوتاه)

  • اتّخاذِ بیت: کنارِ همین رِتاج خانه‌ای برای دل بگیر؛ پیوند موسمی نباشد.

  • با قبله بایست: «معرفتهُ في حياتي»—تا وقتی دستت در دستِ قبلهٔ امروز است، قبلهٔ فردا را گم نمی‌کنی.

  • هر اشاره = یک اقدامِ فوری: توصیه را فوراً به قدم تبدیل کن (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، اصلاحِ یک خلق، یک آشتی).

  • محکِ قبض/بسطِ معتبر: بسطی که ذکر + وقار + عمل بسازد از نور است؛ شورِ بی‌حد و شکستنِ حدود، از هوس.

  • مرابطهٔ جمعی: در حلقهٔ شاگردانِ امین بمان تا پیوند پایدار شود و خطاها سریع اصلاح.

خلاصه:
وقتی بابِ عظیم در منظرِ ما پنهان است، خدا رِتاج را می‌گذارد: معلمِ ربّانی که «جزءِ باب» است. از این درِ کوچکِ پیوسته عبور کن؛ نور را بگیر و به اقدام بدل کن—تا مسیرِ ولایت، در دلِ روزمرّه‌ات باز، امن، و روشن بماند.

دلنوشته: «از رِتاجِ کوچک تا بابِ بزرگ»

گاهی کنارِ دیوارِ بلندِ دلت می‌ایستی و می‌گویی:
«بابِ بزرگ کجاست؟»
و ناگهان می‌بینی دری کوچک در دلِ همان شکوه پنهان است—
رِتاجی که به نرمی صدا می‌زند: «از من وارد شو.»

ای معلمِ ربّانی،
تو همان درِ کوچکِ پیوسته‌ای؛
نه مقصد، رابطِ نور
روزنه‌ای که از آن، نورِ حقیقت به حیاطِ قلب می‌ریزد
و هر روزمرّه را راه می‌کند:
نمازی به‌وقت، نانی پاک، دلی بی‌کینه.

من فهمیدم:
وقتی بابِ عظیم در پرده است،
باید دست بر رِتاج گذاشت، آرام،
و با هر «اشاره»، قدمی تازه برداشت—
که سکینه از همین در می‌وزد،
و بسطِ نور از همین تنگنای مهربان آغاز می‌شود.

خدایا،
این درِ کوچکِ امن را برای ما نگه دار؛
نگذار در ازدحامِ صداها گم شود.
به ما بیاموز که با قبله، قبله را پیدا کنیم
و در عصرِ غیبت،
از همین روزنه، تا بابِ بزرگِ ولایت قدم‌به‌قدم بالا برویم—
آرام، مطمئن، و روشن. 🕯️

درخواست‌های نابجا از «معلمِ ربّانی»

درس‌هایی از آیات اسراء ۹۰–۹۵

مسأله چیست؟
بعضی‌ها گمان می‌کنند «معلم ربّانی» آمده تا دلخواه‌ها را برآورده کند؛
حال‌آن‌که مأموریت او اتمامِ مکارمِ اخلاق و آموختنِ راهِ گره‌گشایی با عمل است، نه برداشتنِ تکلیف و دور زدنِ آیات. او بینش و روش می‌دهد تا ما، در چارچوب، گره‌های خود را به‌دستِ خود بگشاییم و نورِ قلب را زیاد کنیم.


تیپولوژیِ خواسته‌های نابجا در قرآن
«لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرْضِ يَنْبوعاً…
أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبِيلاً
أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ
قُلْ سُبْحانَ رَبّي هَلْ كُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسولاً» (اسراء ۹۰–۹۳)

ترجمه به زبان امروز:

  • «برام چشمهٔ فوری باز کن» ⇒ نتیجهٔ بدونِ سعی و صبر.

  • «برام باغِ آماده بساز» ⇒ رفاهِ بی‌تربیتِ نفس.

  • «یک نمایش آسمانی بیاور» ⇒ اثبات‌های تماشاییِ هیجانی.

  • «قصرِ زرّین/نردبانی به آسمان/نامهٔ اختصاصی» ⇒ نسخهٔ خصوصی به‌جای چارچوبِ عمومی.

پاسخِ وحی روشن است: «هَلْ كُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسولاً». مأموریت، هدایت است نه سرگرم‌کردنِ خواهش‌ها.


چرا «بشر» و نه «فرشته»؟
«وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنوا… إِلّا أَنْ قالوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسولاً» (۹۴)
«لَوْ كانَ فِي الأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشونَ مُطْمَئِنّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسولاً» (۹۵)

قاعده این است: راهنمای زمینی، انسانی است تا اقتداپذیر باشد؛
الگو، در همان شرایطی که ما زندگی می‌کنیم، راهِ آرامش را نشان می‌دهد.
آرامشی که از یقین و اطاعت می‌روید، نه از هیجانِ معجزه‌خواهی.


نقشِ «معلم ربّانی» و سهمِ شاگرد

  • معلم ربّانی: رابطِ نور است؛ بینش و روش می‌دهد، «چارچوب» را پاس می‌دارد، و ما را به نورِ حقیقت متصل می‌کند.

  • شاگرد: تصدیق → تسلیم → اتّباع؛ گره‌ها را با همان روش، به‌دستِ خود باز می‌کند؛ هر روز عملِ صالح تولید می‌کند و از یادِ معلم، نورِ قلبش افزون می‌شود.


پروتکلِ اصلاحِ توقّعات (کاربردی)

  1. آزمایشِ نیت: آیا دنبال راه هستم یا فقط تأییدِ تمنا؟

  2. ترجمهٔ مسئله به تکلیف: از معلم بپرس «در چارچوب، قدمِ من چیست؟» نه «چرا همه‌چیز همین الآن عوض نشد؟».

  3. هر اشاره = یک اقدامِ فوری: نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، ترکِ یک لغزشِ محوری، آشتی با یک نفر…

  4. عرضه و بازبینی: فهمت را بر معلم عرضه کن؛ اگر کژی دید، همان‌روز اصلاح.

  5. شاخصِ ثمر: نتیجه باید سکینه + وضوحِ تکلیف + پایداریِ عمل باشد. شورِ بی‌حد و شکستِ حدود، از هوس است.

  6. مرابطه: در حلقهٔ شاگردانِ امین بمان تا پیوند پایدار و راه از «رؤسای بی‌راهنما» جدا بماند.


قاعدهٔ آرامش

هر دلی که با یقین به معلم ربّانی، امنیت و آرامش بسازد،
بهرهٔ ملکی خود را می‌بیند: علم، بر همان قلب می‌نشیند و راه روشن‌تر می‌شود—
نه با نمایش، بلکه با نورِ پیوسته.


معلم ربّانی برای تمام‌کردنِ مکارمِ اخلاق آمده است، تا ما را در چارچوب، به نورِ حقیقت متصل کند و هنرِ گره‌گشاییِ مؤمنانه را بیاموزد.
وقتی دلخواه‌محوری را به تکلیف‌محوری تبدیل کنیم،
هم دنیا امن می‌شود و هم آخرت؛
و هر روز، اندکی نور به زندگی‌مان اضافه می‌گردد.

دلنوشته: «راه، نه تمنا»

ای معلمِ ربّانی…
سال‌ها پیشِ تو آمدم با کیسه‌ای از «خواهش‌ها»؛
می‌خواستم گره‌هایم را بی‌آن‌که گره‌زنِ دیروزم را عوض کنم،
یک‌جا برایم بگشایی.
تو اما با نگاهت گفتی:
«من برای تمام‌کردنِ مکارم آمده‌ام،
نه برای دور زدنِ آیات.»

کم‌کم فهمیدم—
نورِ حقیقت نمایش نمی‌خواهد، روش می‌خواهد.
نه چشمهٔ بی‌سعی، نه باغِ بی‌تربیت،
نه نامه‌ای خصوصی از آسمان،
فقط یک قدمِ روشن در چارچوب:
نمازی به‌وقت، نانی پاک، دلی بی‌کینه،
و گره‌ای که خودم، با یادِ تو، بازش می‌کنم.

بهانه می‌آوردم که: «چرا بشر؟ چرا نه فرشته؟»
و آیه در دلم تکرار شد:
سبحانَ ربّی، هل کنتُ إلّا بشرًا رسولًا
تا بشرِ راه را نشان ندهد،
چگونه بشر به راه بیفتد؟

اکنون می‌دانم:
تو برای برآوردنِ دلخواه‌های من نیامده‌ای،
برای بیدارکردنِ تکلیف آمده‌ای.
هر بار که رأیِ کوچکِ من با اشارهٔ بزرگِ تو روبه‌رو شد،
آرام که تسلیم شدم،
سکینه نشست و قلبم بَسط گرفت.
نور، از یادِ تو زیاد شد و
روزِ من، به عملِ صالح بند خورد.

خدایا،
مرا از «تأییدخواهی» به «راه‌خواهی» برسان.
دلِ مرا چنان یقین بده
که در برابرِ هیاهوی معجزه‌طلبی،
به زمزمِ آرامِ روش بسنده کنم.
و اگر دوباره لغزیدم و تمنا بر تکلیف غلبه کرد،
مرا به نگاهِ او برگردان—
به همان معلمِ ربّانی که
نیامده تا بار را بردارد؛ آمده تا شانه‌ها را نیرومند کند.
نیامده تا راه را کوتاه کند؛ آمده تا قدم‌ها را محکم کند.
نیامده تا دشواری را حذف کند؛ آمده تا راهِ عبور بیاموزد.
نیامده تا زخم را بپوشاند؛ آمده تا درمان بیاموزد.
نیامده تا معجزه‌ای بیرون از ما کند؛ آمده تا معجزه‌ای درونِ ما بیدار کند.
نیامده تا خواهش‌ها را تأیید کند؛ آمده تا راهِ درست را روشن کند.
نیامده تا بارِ راه را سبک کند؛ آمده تا دلِ راهرو را قوی کند.
نیامده تا بگوید بنشین؛ آمده تا بگوید برخیز و برو.

«وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ»: معیارِ عبور
نَحْنُ أُولَئِكَ الرِّجَالُ عَلَى الصِّرَاطِ مَا بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ؛ فَمَنْ عَرَفْنَاهُ وَ عَرَفَنَا دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ نَعْرِفْهُ أُدْخِلَ النَّارَ.

لبّ پیام

  • اعراف = جایگاهِ تشخیص و گواهی. «رِجال» بر بامِ میانِ بهشت و دوزخ ایستاده‌اند تا نسبتِ نوری را بسنجند: چه کسی در چارچوبِ ولایت زیسته است و چه کسی بیرون از آن.

  • معرفتِ دوطرفه: تنها «ادعا» کافی نیست؛ باید ما آنان را بشناسیم و آنان ما را. یعنی تصدیق + تسلیم + اتّباع چنان در عمل بنشیند که «سیمای» ولایت در چهرهٔ ما پیدا شود: يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ.

مفاهیم کلیدی برای امروز

  1. معیارِ ورود، نسبتِ نوری است نه صرفِ نام‌بردن. خروجیِ این نسبت، در زندگی عینی دیده می‌شود: نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، امانت، پرهیز از لغزشِ محوری، پاسداری از نورِ حقیقت در معاش.

  2. معلمِ ربّانی = «رِتاجِ باب»: در عصرِ غیبت، راهِ تمرینِ این نسبت، پیوندِ زنده با معلمِ ربّانیِ مأذون است؛ او «جزئی از باب» و رابطِ نور است، نه بدیلِ مقصد.

  3. معرفتهُ في حياتي: با «قبلهٔ امروز» درست بایست تا «قبلهٔ فردا» را گم نکنی. پیوندِ درست، چشمِ دل را قبله‌شناس می‌کند.

  4. سیمای ولایت، با عمل ساخته می‌شود: محبتِ زبانی بدونِ تبعیّت، در ترازوی اعراف وزنی ندارد.

نشانه‌های «شناخته‌شدن» نزد رجال

  • سکینهٔ مقیّد به حدود (نه هیجانِ بی‌مرز).

  • بدیعِ ریشه‌دار در فهم—حرفِ تازه، امّا مأذون و عرضه‌شده بر کتاب و عترت.

  • ثمرهٔ زیستنی: افزایشِ ذکر، اصلاحِ خلق، گره‌گشاییِ مؤمنانه، دوری از خودنمایی و شهرت‌خواهی.

  • مرابطهٔ پایدار با رِتاج: اتّخاذِ بیت، عرضهٔ فهم، و صبر در گذارها.

روالِ عملی (تا «معرفتِ دوطرفه»):

  1. اتّخاذِ بیت کنارِ معلم ربّانی؛ پیوند موسمی نباشد.

  2. هر اشاره = یک اقدامِ فوری (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، ترکِ یک لغزشِ محوری…).

  3. وزن‌کشیِ هفتگیِ سیما: سه شاخص را ثبت کن—سکینه، حدود، ثمرهٔ عمل—و روند را با معلم بازبینی کن.

  4. ادبِ اختلاف: اگر رأیِ تو با اشارهٔ او تعارض کرد، تسلیمِ عاقلانه را برگزین؛ مخالفت با ورِعِ عاقل، مفسده در دین و دنیاست.

  5. مرابطهٔ جمعی: در حلقهٔ شاگردانِ امین بمان؛ پیوند پایدارتر و اصلاح‌ها سریع‌تر می‌شود.

  6. دعای دوامِ نسبت: روزانه طلب کن که در ترازوِ اعراف، از «معروفین» باشی—اهلِ نسبتی که به نور ختم می‌شود.


«رِجالِ اعراف» معیارِ عبورند. راهِ رسیدن به معرفتِ دوطرفه از رابطِ نور می‌گذرد: معلمِ ربّانی که پیوند با او، محبت را به سیمای عمل بدل می‌کند. هر قدمِ کوچک در چارچوب، پُلی است روی صراط—تا روزی که آن‌ها ما را بشناسند، و ما آن‌ها را.

دلنوشته
«وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ…»
ای رجالِ بر اعراف…
ای گواهانِ نور که بر بامِ میانِ بهشت و آتش می‌ایستید و سیما می‌سنجید—
من از روزی می‌ترسم که نام ببَرم و نسبت نداشته باشم؛
محبت بگویم و در آینهٔ عمل، نشانی از شما در چهره‌ام دیده نشود.

به من بیاموزید که دوست‌داشتن، فقط گفتن نیست؛
تصدیق، تسلیم، و اتّباع است—
قدم‌هایی کوچک و پیوسته که از من سیمای ولایت بسازد:
نمازی به‌وقت، نانی پاک، دلی بی‌کینه،
و پاسداری از نورِ حقیقت در حرف‌ها و سکوت‌ها.

ای معلمِ ربّانی، ای رِتاجِ باب،
از درِ کوچکِ امن تو وارد می‌شوم تا به بابِ بزرگ برسم.
یاد دادی: «با قبله، قبله را پیدا کن»؛
پس دستم را نگه دار تا در گذرِ نام‌ها و صداها،
نورِ پیوسته را گم نکنم و بی‌راهنما نشوم.

اگر رأیِ کوچکِ من، با اشارهٔ بزرگِ تو درافتاد،
مرا به ادبِ راه برگردان؛
به سکینه‌ای که بَسط می‌دهد، نه هیجانی که حدّ بشکند.
من از تو راه می‌خواهم، نه تأییدِ تمنا؛
زیرا می‌دانم که راه، به روشناییِ شما ختم می‌شود.

ای رجالِ اعراف،
اگر لغزیدم، دست بگیرید؛
اگر دور شدم، صدا بزنید.
نامِ مرا در شمارِ معروفین بنویسید—
آنان که شما را شناختند و شما نیز شناختیدشان.
و خدایا…
این پیوندِ نور را در دلِ من پایدار کن،
تا روزی که بر آن بامِ بلند،
به سلامِ شما پاسخ دهم: سلامٌ علیکم
و شما بفرمایید: راه برایت باز است. 🕯️

«قُرىً ظاهِرَةً» = «رِجالٌ» راهنما

تفسیر امام سجّاد(ع): «سِيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيّاماً آمِنينَ مِنَ الزَّيْغ»

ثُمالی می‌گوید: قاضیِ کوفه از امام سجّاد(ع) درباره آیه‌ی
«وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ القُرى الَّتي بارَكنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرنا فيها السَّيرَ سِيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيّاماً آمِنينَ» پرسید.
امام، فهمِ رایجِ عراق را که «مقصود، مکّه» است رد کردند و با استدلالِ قرآنی نشان دادند که «قُرى» در این سیاق به معنای «مردم/مردان» است؛ همان‌گونه که در:

  • «وَ سْئَلِ القَرْيَةَ…» یعنی «از مردمِ شهر بپرس»،

  • «وَ تِلْكَ القُرى أَهْلَكناهُم…» یعنی «اهلِ آن آبادانی‌ها».
    سپس فرمود: «إِنّما عَنَى الرِّجالَ… نَحنُ هُم»؛ و درباره‌ی «آمِنينَ» توضیح داد: «آمِنينَ مِنَ الزَّيْغ»؛ یعنی امن از انحراف.


لبّ پیامِ این تفسیر

  1. «قُرىً ظاهِرَةً» = ایستگاه‌های روشنِ انسانی: در عصر غیبت، خدا بین ما و «قُرى مبارَکة» (خانواده‌ی نبوت) مَظاهرِ آشکاری قرار داده است: رِجالِ راهنما؛ همان‌هایی که راهِ وصل به «برکت» را در دسترس و دیدنی می‌کنند.

  2. سیرِ مقدّر = مسیرِ تربیتیِ مرحله‌به‌مرحله: «قَدَّرنا فيها السَّير» یعنی حرکت با اندازه و برنامه؛ روز و شب—در آسایش و تنگنا—با آنان می‌توان رفت و امن از زیغ ماند.

  3. امروز، ترجمانِ عینیِ این «قُرى» = معلمِ ربّانیِ مأذون: «رِتاجِ باب» که جزئی از همان درِ بزرگِ ولایت است؛ رابطِ نور، نه بدیلِ مقصد.


نشانه‌های «قُرى ظاهِرَة» در زمان ما (معلم ربّانیِ معتبر)

  • سلسله و سند: هر سخن بر کتاب و عترت عرضه می‌شود؛ حدود جابه‌جا نمی‌گردد.

  • اثرِ سکینه: مصاحبتش وقار و بَسط می‌آورد، نه هیجانِ بی‌مرز.

  • بدیعِ مأذون: تازه می‌گوید، اما ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد.

  • ثمرهٔ زیستنی: نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، اصلاحِ خلق، پاسداری از نورِ حقیقت.

  • بی‌دنیاطلبی: مرجعِ راه است، نه تاجرِ شهرت.


«سِيرُوا … آمِنينَ مِنَ الزَّيْغ»: نقشهٔ کار

  • اتِّخاذِ بیت: کنارِ این قریهٔ روشن، خانه‌ای برای دل بگیر؛ پیوند موسمی نباشد.

  • مرابطه: حضور منظم در حلقهٔ شاگردان؛ عرضهٔ فهم، تصحیحِ سریعِ لغزش.

  • هر اشاره = یک اقدامِ فوری: توصیه را فوری به قدم تبدیل کن (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، ترکِ یک لغزش، آشتی).

  • محکِ قبض/بسطِ معتبر: بسطی که به ذکر + وقار + عمل بینجامد، نورانی است؛ شورِ بی‌حد و شکستنِ حدود، انحراف است.

  • آیینِ گذار: «معرفتهُ في حياتي»—با قبلهٔ امروز درست بایست تا قبلهٔ فردا را گم نکنی.


به‌بیان امام سجّاد(ع)، «قُرى ظاهِرَة» رِجالِ راهنمایند؛ ایستگاه‌های انسانیِ روشنی که خدا در مسیر نهاده تا شب و روز بتوانیم با آنان حرکت کنیم و امن از زیغ بمانیم. امروز، این حقیقت در چهرهٔ معلم ربّانیِ مأذون جلوه دارد: از رِتاج وارد شو، نور را بگیر، و هر روز به قدمِ روشن بدل کن—تا سفرِ تو، پیوسته و امن پیش برود.

دلنوشته: «قُرای روشن، راهِ امن»

شب که می‌نشیند و صداها فرو می‌خوابد،
من در جاده‌ای می‌مانم که به هزار راه می‌پیچد.
آن‌گاه آیه‌ای در دل زمزمه می‌شود:
«سِيروا فيها لَيالِيَ وَ أَيّاماً آمِنينَ»
و می‌فهمم «قُرى» یعنی آدم‌هایی از نور؛
رِجالی که خدا میان ما و برکت،
چون چراغ‌های سرِ راه نشانده است.

ای معلمِ ربّانی، «قریهٔ روشنِ» من…
تو همان نشانیِ امنی که در تاریکی گم نمی‌شود؛
از رِتاجِ کوچکِ دلت وارد شدم
و به «بابِ بزرگِ ولایت» رسیدم.
کنار تو، روز و شب یکی‌ست:
روز، با سکینه می‌گذرد؛
شب، با بَسطِ نور.
و ترسِ «زیغ» از دل می‌رود،
وقتی هر اشاره‌ات به قدمِ امروز بدل می‌شود—
نمازی به‌وقت، نانی پاک، دلی بی‌کینه،
و پاسداری از نورِ حقیقت در گفتن و نگفتن.

ای رجالِ راه بر «اعراف»،
اگر راه افتادم، دستم را نگه دارید؛
اگر لغزیدم، به مهربانی صدا بزنید.
من از شما نام نخواستم، نسبت خواستم—
نسبتی که در آینهٔ عمل پیدا باشد
تا شما من را بشناسید و من شما را.

خدایا،
میان من و برکت،
این قُرى‌ی آشکار را حفظ کن؛
تا در هر غبار،
راه از راه روشن شود،
و من، روز و شب،
در پناه این نشانی‌ها
آمِنٌ مِنَ الزَّيْغ بمانم—
تا روزی که بر بلندای بام،
سلامِ آنان را بشنوم:
سلامٌ علیکم…
و راه برایم باز باشد. 🕯️

«وَ رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ»: یک‌قبله‌بودنِ دل

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا: رَجُلًا فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ؛ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا؟ (زمر/۲۹)
عن أبی خالد الکابلی، عن أبی جعفر(ع): الرَّجُلُ السَّالِمُ لِرَجُلٍ عَلِیٌّ(ع) وَ شِیعَتُهُ.
و فرمود: آن‌که «شرکاء متشاكس» دارد… همان جریانِ نخستین است که پیروانِ پراکنده را گرد آوردند و هر کدام دیگری را لعن می‌کرد؛
و اما «رَجُلٌ سَلَمٌ لِرَجُلٍ» اوّلِ حق است و شیعیانش.

لبّ معنا

  • سَلَم/سالِم یعنی خالص، یکپارچه، بی‌اختلاط.

  • «رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ» یعنی دلی که به‌تمامه به یک قبله واگذار شده؛ نه سهمی برای هوای نفس، نه سهمی برای بت‌های ریز و درشتِ زمانه.

  • در بیان اهل‌بیت(ع): این «یک قبله»، امیرالمؤمنین(ع) و راهِ اوست؛ و در امتداد تاریخ، پیوندِ عاقلانه با معلمِ ربّانیِ مأذون—همان «رِتاج» که جزئی از باب ولایت است.

دو الگو، دو سرنوشت

  1. شُركاءُ مُتَشاكِسُونَ: دلِ چندتکه؛ هر روز یک فرمانده—نفس، شهوت، تردید، هیاهوی شبکه‌ها، سلیقهٔ این و آن… نتیجه: نزاعِ درونی، اضطراب، فرسایش.

  2. سَلَمًا لِرَجُلٍ: دلِ یک‌قبله؛ معیارِ واحد، فرمان‌پذیریِ عاقلانه، پیوندِ پایدار با «رابطِ نور». نتیجه: سکینه، وضوحِ تکلیف، ثمرهِ عملی.

ترجمانِ امروز: «یک قبله = یک رابط»

در عصرِ غیبت، «یک‌قبله‌بودن» با رابطِ زندهٔ ولایت محقق می‌شود: معلمِ ربّانی که گفتار و رفتارش بر کتاب و عترت عرضه‌شده، بدیعِ مأذون می‌گوید، سکینه می‌آورد و راه را تا نورِ حقیقت روشن می‌کند. این همان «قُرىً ظاهِرَة» و «سیروا… آمِنینَ مِنَ الزَّیغ» است.

نشانه‌های «رَجُلًا سَلَمًا»

  • معیارِ واحد: سنجشِ همه‌چیز با چارچوبِ قبله، نه ذوق‌های لحظه‌ای.

  • سکینهٔ مقیّد به حدود: بَسطی که به ذکر و اقدامِ سنجیده منتهی شود.

  • اتّباعِ عاقلانه: ترجیحِ رأیِ قبله بر رأیِ خامِ خود، بدون تعصّبِ کور.

  • ثمرهٔ زیستنی: نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، اصلاحِ خلق، پاسداری از نورِ حقیقت در گفتن و نگفتن.

راهکارهای عملی (از «چندقبله» به «یک قبله»)

  1. عهدنامهٔ واحد: بنویس من از امروز سؤالِ راه را فقط از قبله می‌پرسم، نه تأییدِ تمنا را.

  2. دفترِ اتّباع: هر اشاره را به یک قدمِ ۴۸–۷۲ ساعته تبدیل کن (یک ترکِ عادت، یک آشتی، نظمِ نماز، پاکیِ نان).

  3. بازبینیِ هفتگیِ سیما: سه شاخص را رصد کن—سکینه، رعایتِ حدود، ثمرهِ عمل—و با معلمِ ربّانی عرضه و تصحیح کن.

  4. پاکسازیِ شرکاء: منابعِ فرمان‌دهیِ موازی (هوس، هیاهو، مرجعیت‌های نامطمئن) را شناسایی و تدریجی حذف کن.

  5. مرابطهٔ جمعی: کنار شاگردانِ امین بمان تا پیوند پایدار شود و لغزش‌ها سریع اصلاح.


خلاصه

آیه می‌پرسد: آیا دلِ چندقبله با دلِ یک‌قبله برابر است؟
پاسخ در سیرهٔ اهل‌بیت(ع) روشن است: «رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ» یعنی یک‌قبله‌بودن با ولایت؛ و در زندگیِ ما، یعنی پیوندِ استوار با معلمِ ربّانی—«رِتاجِ باب»—تا دل، از پراکندگی نجات یابد و راه، به نورِ حقیقت ختم شود.

جمع‌بندی «قُرىً ظاهِرَة» و «رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ»

لبّ معنا

  • قُرىً ظاهِرَة = رِجالِ راهنما: طبق بیان امام سجّاد(ع)، مراد از «قُرى» در آیه نشانه‌های انسانیِ روشن است؛ «ما بین شما و قُراى مبارک، قُراى آشکار نهادیم… سیروا فیها لیالی و أیاماً آمِنین» یعنی با رِجالِ راه می‌توان شب و روز امن از زیغ حرکت کرد.

  • رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ = یک‌قبله‌بودن: در بیان امام باقر(ع)، «رَجُلٌ سَلَمٌ لِرَجُلٍ» دلِ سراپا سپرده به یک قبله است (راهِ امیرالمؤمنین(ع) و ادامه‌اش). مقابلش دلِ چندتکه با «شُرکاء متشاكسون» است که دائم می‌کِشند و می‌دَرند.

ترجمان امروز

  • در عصر غیبت، معلمِ ربّانیِ مأذون همان رِتاجِ باب است: جزئی از همان درِ بزرگِ ولایت، نه بدیلِ آن. پیوند با او «قُرای روشن» را برای ما فعّال می‌کند و دل را از زیغ نگه می‌دارد.

  • «یک قبله = یک رابط»: یک معیارِ واحد برای سنجش و تصمیم؛ نه فرمانبریِ پراکنده از هوس‌ها و هیاهوها.

نشانه‌های راهِ درست

  • سند و حدود: گفتار بر کتاب و عترت عرضه می‌شود؛ حدود جابه‌جا نمی‌شود.

  • اثرِ سکینه: مصاحبتش وقار و بَسطِ نور می‌آورد، نه هیجانِ بی‌مرز.

  • بدیعِ مأذون: حرف تازه دارد و درعین‌حال ریشه‌دار؛ «زیتی» که نور می‌دهد.

  • ثمرهٔ زیستنی: نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، اصلاحِ خلق، پاسداری از نورِ حقیقت.

  • بی‌دنیاطلبی: راه می‌نماید، نه تجارتِ شهرت.

روالِ عملی (از «چندقبله» به «یک قبله»)

  1. اتّخاذِ بیت: کنار این قریهٔ روشن، خانه‌ای برای دل بگیر؛ پیوند موسمی نباشد.

  2. هر اشاره ⇒ یک اقدامِ فوری: (نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، ترکِ یک لغزش محوری، یک آشتی).

  3. عرضه و بازبینی: فهمت را بر معلم عرضه کن؛ کجی را همان‌روز اصلاح کن.

  4. محکِ قبض/بسطِ معتبر: بسطی که به ذکر + وقار + عمل بینجامد نورانی است؛ شورِ بی‌حد و شکستن حدود، انحراف.

  5. پاکسازیِ «شرکاء»: فرماندهانِ موازی (هوس، شبکه‌ها، مرجعیت‌های نامطمئن) را شناسایی و تدریجی حذف کن.

  6. مرابطهٔ جمعی: در حلقهٔ شاگردانِ امین بمان تا پیوند پایدار و اصلاح‌ها سریع باشد.

راهِ امن این است: یک قبله، یک رابط، یک چارچوب.
با قُرای روشنِ انسانی (رِجالِ راهنما) حرکت کن تا «روز و شب» آمِنٌ مِنَ الزَّيْغ بمانی.
دلِ «سَلَمًا لِرَجُلٍ» می‌سازد: دلِ یک‌قبله که در آن، سکینه، وضوحِ تکلیف، و ثمرهٔ عمل هر روز افزوده می‌شود—و نور، پیوسته‌تر.

دلنوشته: «یک قبله، یک رابط»

شب‌های بسیاری میانِ هزار راه ماندم؛
دل، در کشاکشِ «شُرکاءِ متشاكس»—
اندکی هوس، اندکی ترس، اندکی هیاهو…
تا اینکه آیه‌ای در درونم روشن شد:
قُرى‌ای آشکارند در راه—آدم‌هایی از نور.
چراغ‌هایی که خدا میانِ ما و برکت نشانده است؛
همان رِجالِ راه که می‌شود با آنان
روز و شب، امن از زیغ گذشت.

ای معلمِ ربّانی،
ای رِتاجِ باب
از درِ کوچکِ امنِ تو وارد شدم
و فهمیدم: راه، نمایش نمی‌خواهد؛ چارچوب می‌خواهد.
تو نیامده‌ای دشواری را حذف کنی؛
آمده‌ای راهِ عبور بیاموزی،
قدم‌ها را محکم کنی،
و مرا به نورِ حقیقت وصل.

اکنون از تو یک چیز می‌خواهم:
دلِ مرا از چندقبله‌گی نجات بده؛
سَلَماً لِرَجُلٍ کن—
یک‌پارچه برای یک قبله.
به من بیاموز هر اشاره را
به یک قدمِ امروز بدل کنم:
نمازی به‌وقت، نانی پاک، دلی بی‌کینه،
آشتی‌ای که دیر شده،
و نگفتنی‌ای که باید نگفته بماند.

اگر رأیِ کوچکِ من، با اشارهٔ تو درافتاد،
مرا به ادبِ راه برگردان؛
به سکینه‌ای که بَسط می‌دهد،
نه هیجانی که حد می‌شکند.
شرکای پنهانِ دلم را بشناسان و بیفکن:
هوسِ نام، ترسِ نان، هیاهوی شبکه‌ها…
تا جا باز شود برای نورِ پیوسته.

ای رجالِ بر اعراف،
من نامِ شما را دوست دارم،
اما نسبت می‌خواهم؛
چهره‌ای که شما در آن، سیمای خود ببینید.
دستم را بگیرید تا در حلقهٔ شما بمانم،
تا در جادهٔ سِیروا فیها لیالی و أیاماً
همیشه آمِنٌ مِنَ الزَّیغ باشم.

خدایا،
این پیوندِ روشن را در من پایدار کن:
یک قبله، یک رابط، یک چارچوب.
تا روزی که در بلندای بام،
سلامِ آنان را بشنوم و پاسخ دهم:
سلامٌ علیکم
و راه برایم باز باشد. 🕯️

«ایّاكَ وَ الرِّئاسة… لا تَنْصِبْ رَجُلًا دُونَ الحُجّة»

مرزِ «رابطِ نور» با «لیدرِ سوء»

نقل حدیث (خلاصه):
امام صادق(ع) به ابوحمزه فرمود:
«از ریاست‌طلبی بپرهیز و مواظب باش پشتِ پایِ مردان نگذاری (دنباله‌روِ کور نباشی).»
وقتی ابوحمزه گفت بسیاری از داشته‌های من از دنبال‌کردنِ مردمان بوده، فرمود: «نه آن‌گونه که تو گمان کردی؛ مبادا مردی را پایین‌تر از حجّت الهی نصب کنی و هرچه گفت تصدیقش نمایی


لبّ پیام برای «رجل» و مسیر ما

  • ریاست ≠ رهبریِ مأذون: «ریاست» یعنی طلبِ برتری و قبضه‌کردنِ دل‌ها؛ اما «رابطِ نور» (معلمِ ربّانی) خدمت‌پیشه و مأذون است؛ رِتاجِ باب است، نه خودِ باب.

  • دنباله‌روی کور ممنوع: ایمانِ رشید، اتّباعِ عاقلانه است؛ تصدیق + تسلیم + اتباع در چارچوبِ کتاب و عترت، نه تعطیلِ عقل و احساس.

  • سلسله‌ی امن: حُجّتِ الهی ← کتاب و عترتمعلم ربّانیِ مأذون (رابطِ نور) ← شاگرد. هر نسبتی بیرون از این چارچوب، لغزنده است.


تمایز «معلم ربّانی» با «لیدرِ سوء»

نشانه‌های معلم ربّانی (رابطِ نور):

  • سند و حدود: گفتار و کردارش بر کتاب و عترت عرضه می‌شود؛ حدود را جابه‌جا نمی‌کند.

  • سکینه و بَسطِ نور: مصاحبتش وقار می‌آورد نه هیجانِ بی‌مرز؛ «نورِ حقیقت» در عمل دیده می‌شود.

  • بدیعِ مأذون: سخنِ تازه دارد، امّا ریشه‌دار و قابل عرضه؛ «زیتی» که روشن می‌کند.

  • ثمرهٔ زیستنی: نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، اصلاحِ خلق، گره‌گشاییِ مؤمنانه.

  • بی‌دنیاطلبی: نمی‌فروشد؛ می‌پرورَد. نمی‌خواهد که «خودِ او» مقصد شود.

نشانه‌های لیدرِ سوء:

  • تأییدخواهیِ شخصی و طلبِ بیعت برای خودش.

  • وعده‌های فوریِ بی‌زحمت و نسخه‌های بی‌چارچوب.

  • قطعِ پیوند با اهلِ صلاح و تک‌صدایی‌کردنِ جمع.

  • تحقیرِ پرسش/منعِ عرضهٔ فهم؛ می‌خواهد همه‌چیز را بی‌چون‌وچرا بپذیری.

  • شهرت‌جویی و لذتِ نفوذ؛ جابه‌جاییِ حدود برای خوشایندِ جمع.


پروتکلِ ایمنی: «مبادا نصب کنی…»

  1. اصلِ نصب: هیچ‌کس را «بی‌قید» مرجعِ مطلق قرار نده؛ همه‌چیز باید بر کتاب و عترت عرضه شود.

  2. اتّخاذِ بیت، نه اسارت: کنارِ معلم ربّانی خانه‌ای برای دل بگیر، اما عقل و وجدانِ بیدارت را کنار نگذار.

  3. هر اشاره ⇒ یک قدمِ فوری: توصیه را فوری به عملِ سنجیده بدل کن؛ نتیجه باید سکینه + رعایتِ حدود + ثمرهٔ عمل باشد.

  4. بازبینیِ دوره‌ای: اگر حاصلِ مصاحبت، استرسِ بی‌انتها، شکستنِ حدود، دوگانه‌سازی و تفرقه شد، چراغِ قرمز است.

  5. مرابطهٔ جمعیِ شفاف: در حلقهٔ شاگردانِ امین بمان؛ شفافیت، پاسخ‌گویی، و عرضهٔ متقابل را عرف جاری کن.

  6. دعای نسبت: هر روز بخواه که نسبتت با رِتاجِ باب بماند و بی‌راهنما نشوی.


پیوند با مباحث پیشینِ «رجل»

  • «قُرىً ظاهِرَة» = ایستگاه‌های انسانیِ روشن؛ با آنان «لیالی و أیّاماً آمِنینَ مِنَ الزَّیغ» می‌رویم.

  • «رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ» = یک‌قبله‌بودن با رابطِ مأذون، نه سپردنِ دل به هر پرچم و هر هیجان.

  • «وَعَلَى الأعرافِ رِجالٌ» = معیارِ عبور؛ محبتِ زبانی بدونِ سیمای عمل، در ترازو وزنی ندارد.


حدیثِ امام صادق(ع) «خطِ زردِ جاده» را کشید:
نه ریاست‌طلبی، نه دنباله‌رویِ کور.
در عصرِ غیبت، معلمِ ربّانیِ مأذون «رِتاجِ باب» است: رابطِ نور در چارچوبِ کتاب و عترت.
با او بمان، امّا او را «دونَ الحُجّة» مقصدِ مطلق مکن.
این‌گونه، راه می‌مانی—آمِنٌ مِنَ الزَّیغ—و نور، در زندگی‌ات پیوسته‌تر می‌شود.

دلنوشته: «نه پرچمِ من، نه پرچمِ او—فقط راه»

«إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَال»
دلِ من، آرام‌تر قدم بردار…
بادِ شهرت که می‌وزد، پرچم‌ها یکی‌یکی از زمین می‌رویند و هر کدام «نجات» را فریاد می‌زنند.
من اما از ریاست می‌ترسم—از اینکه دستی را بپرستم که قرار بود فقط نشانِ راه باشد.
از اینکه پای در ردّ پای کسی بگذارم که مرا به خودش می‌خوانَد، نه به خدا.

ای خدا،
من را از «بَلَعَمِ تمجیدها» رها کن؛
از ذوقِ خطرناکِ پیرویِ کور،
از آن مستیِ تحسینی که عقل را می‌رباید و دل را به زنجیر می‌کشد.
بگذار اگر دستی می‌گیرم، همان دستی باشد که به آسمان اشاره می‌کند، نه به عکسِ خودش.
اگر صدایی را می‌شنوم، صدایی باشد که مرا به چارچوبِ تو برگرداند، نه به حلقهٔ طرفدارانش.

ای معلمِ ربّانی—اگر امروز به تو دل می‌سپارم،
به خاطر آن است که هر بار گفتی: «از من عبور کن.»
تو مرا به خودت گره نزدی؛
نخِ بادبادکم را گرفتی تا در باد گم نشوم،
اما مقصد را شمالِ یقین گذاشتی، نه نامِ خویش.
همین برایم کافی‌ست تا بفهمم تو «رئیس» نیستی؛ راهنمایی.

و ای دل،
هرگاه کسی خواست برایت قانونِ بی‌سؤال بنویسد،
هرگاه سخنی بدونِ ترازوی کتاب و عترت از گلویت پایین رفت،
بدان که به آرامی از راه می‌افتی.
بازگرد—به همان نشانه‌های ساده:
راست‌گویی بی‌داد، نانی پاک، نگاهِ بی‌تکلف، و ذکری که خاموش نفَس را بیدار می‌کند.

خدایا،
مبادا کسی را پایین‌تر از حجّت تو، جای خودِ حجّت بنشانم؛
مبادا هرچه گفت، بی‌چون تصدیق کنم و چشمِ عقل را ببندم.
دلِ مرا نگه دار تا
نه اسیرِ پرچمِ من شوم،
نه اسیرِ پرچمِ او—
بلکه همراهِ راه بمانم؛
راهی که با هر قدم،
کمتر «من» است و بیشتر «تو».

لُزومُ هٰذا الرَّجُل: «کتابِ خدا + مردِ معیار»

حدیثِ راهبردی: امام صادق(ع) به سفیان فرمود: «از کج‌راهه‌ها بپرهیز؛ بر قصد بایست و هدایت را پی بگیر.»
وقتی سفیان پرسید «اتباعِ هدایت چیست؟»، فرمود: «کتابُ اللّهِ و لُزومُ هٰذا الرَّجُل.»
و تصریح کرد که «این مرد» در اصل، امیرالمؤمنین علی(ع) است؛ چنگ‌زدن به او «عُروهٔ وُثقی» است و نجات‌بخش از عذاب. هشدار نیز داد: «هواى نفس را پی مگیر که از صراط منحرف می‌شوی.»


لبّ پیام برای «رجَل»

  1. هدایت دو ستون دارد:
    قرآن (چارچوبِ وحی) + مردِ معیار (ولایتِ علی(ع) و امتدادش در هر عصر). یکی بی‌دیگری، ما را یا به خشکیِ بی‌راهنما می‌کشاند یا به احساسِ بی‌چارچوب.

  2. ترجمانِ امروزِ «هذا الرجل»:
    در عصر غیبت، چنگ‌زدن عملی، با معلمِ ربّانیِ مأذون شکل می‌گیرد؛ همان «رِتاجِ باب» که رابطِ نور است، نه بدیلِ مقصد.

  3. دو خطرِ همیشگی:

    • ریاست‌طلبی (به‌جای خدمتِ هادی بودن).

    • نصبِ مردی دونِ حجّت و تصدیقِ بی‌قیدِ او. راهِ درست: اتّباعِ عاقلانه در چارچوبِ کتاب و عترت.


احراز هویتِ «معلمِ ربّانیِ مأذون» (فشرده و کاربردی)

  • عرضه‌پذیری: سخنش را می‌توان بر کتاب و عترت سنجید؛ حدود جابه‌جا نمی‌شود.

  • اثرِ سکینه: مصاحبتش وقار و بَسطِ نور می‌آورد، نه هیجانِ بی‌مهار.

  • تازه اما ریشه‌دار: بدیعِ مأذون است؛ «زیتی» که روشن می‌کند، نه جاذبهٔ ژورنالی.

  • ثمرهٔ زیستنی: نمازِ به‌وقت، پاکیِ نان، اصلاحِ خلق، گره‌گشاییِ سنجیده؛ پاسداری از نورِ حقیقت.

  • بی‌دنیاطلبی: مقصد را به خود منحصر نمی‌کند؛ پیوسته به قبله ارجاع می‌دهد.


«لزوم» در عمل: نقشهٔ کوتاه

  • عهدِ لزوم: بنویس «سؤالِ راه را از معلمِ ربّانی می‌پرسم، نه تأییدِ تمنا را.»

  • مرابطهٔ منظم: فهمت را عرضه کن و همان‌روز اصلاحِ کجی را اجرا کن.

  • هر اشاره ⇒ یک قدمِ فوری: ترکِ یک لغزشِ محوری، آشتی، نظمِ عبادت، پاکیِ رزق.

  • پایشِ هوا: هرجا بوی هوسِ نام/نان/هیاهو آمد، توقف و بازگشت به چارچوب.

  • یک قبله بمان: «رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ»؛ معیارِ واحد، نه فرماندهانِ موازی.


«لُزومُ هٰذا الرَّجُل» یعنی: قرآن در دست، و دست در دستِ مردِ معیار؛ امروز، با معلمِ ربّانیِ مأذون که رِتاجِ بابِ ولایت است. چنین لزومی، دل را از زیغ حفظ می‌کند، قدم را در قصد نگه می‌دارد، و راه را به نورِ حقیقت ختم می‌نماید.

دلنوشته: «کتاب در دست، دل به مردِ معیار»

شب که نفس‌های دنیا بلند می‌شود و نام‌ها مثل پرچم بر بام‌ها می‌لرزند،
من دستم را روی مصحف می‌گذارم و زیر لب می‌گویم:
«کتابُ الله و لزومُ هذا الرجل…»
دو ریسمانِ درهم‌تنیده؛
یکی آیه، یکی مردِ معیار—تا راه، راه بماند و دل، بی‌راهنما نشود.

ای خدا…
من از آن ترسی می‌آیم که مبادا روزی چشمِ دلم کور شود؛
نه از نبودنِ نور،
بلکه از دنبال‌کردنِ سایه‌ها.
پس مرا نگه دار به همان پیمانِ ساده:
هوس نه، هدایت؛
سلیقه نه، صراط.

ای امیرِ راهِ یقین،
آموختی که نجات، نام‌ها و هیاهوها نیست؛
نجات، چنگ‌زدن به طنابی‌ست که یک سرش در آسمان آویخته و
سرِ دیگرش در دستِ معلمِ ربّانیِ مأذون—آستانه‌ای روشن که مقصد را به خودش محدود نمی‌کند.

امشب عهد می‌کنم:
تصویری را به جای حقیقت نمی‌نشانم،
کسی را «دونِ حجّت» مطلق نمی‌کنم،
و هر قدم را با چارچوبِ آیه می‌سنجم تا به نورِ حقیقت نزدیک شوم.
اگر لغزیدم، مرا به همان دو رشته برگردان:
کتاب در دست،
و دست در دستِ آن مرد
تا دل، میان طوفانِ تمناها،
راه را گم نکند… 🕯️

@@@

[سورة النساء (۴): آية ۱]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّاسُ 
اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ 
وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً 
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (۱)

The moment of birth of light inside a healthy heart is a glorious moment!
Happy Birthday, LIGHT!

تولّد نور از نور!
منشأ نور، نور است!

«رجل» و «ولد» و «نشأ» از هزار واژه مترادف «نور» هستند.
+ «وفی – نور وفاداری!»

« وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ‏ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا »
« وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا »
« وَ يُنْشِئُ‏ السَّحابَ الثِّقالَ »

[سورة يوسف (12): الآيات 21 الى 22]:
«أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً … يا او را به فرزندى اختيار كنيم»:
«اخذ ولد – اخذ نور»

وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21)
و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت: «نيكش بدار، شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم.» و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تأويل خوابها را بياموزيم، و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمى‌‏دانند.

«قری» و «ضیف» از هزار واژه مترادف «نور» هستند.
«گردهمایی نور» در ملکوت قلبها قابل وصف نیست!
کی میتونه چشم از این بیت نورانی خدا برداره؟!

«قَرَيت‏ الماء في‏ المِقْراةِ» : آب را در آبگیر یا حوض جمع کردم!
مفهوم «گردهمایی» همان فرایند «1+1» است که از هزار واژه مترادف «نور» استنباط می شود.

[سورة سبإ (34): الآيات 15 الى 19] :
«قصّه قوم سبا» مدام داره تکرار میشه!
شرایط «گردهمایی» برای قوم سبا فراهم می شود! تا بتوانند روی پای خود بایستند! امّا …

لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15)
قطعاً براى [مردم‏] سبا در محلّ سكونتشان نشانه [رحمتى‏] بود: دو باغستان از راست و چپ [به آنان گفتيم:] از روزىِ پروردگارتان بخوريد و او را شكر كنيد. شهرى است خوش و خدايى آمرزنده.
فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ (16)
پس روى گردانيدند، و بر آن سيل [سدّ] عَرِم را روانه كرديم، و دو باغستان آنها را به دو باغ كه ميوه‏‌هاى تلخ و شوره‌‏گز و نوعى از كُنارِ تُنُك داشت تبديل كرديم.
ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ (17)
اين [عقوبت‏] را به [سزاى‏] آنكه كفران كردند به آنان جزا داديم؛ و آيا جز ناسپاس را به مجازات مى‏‌رسانيم؟
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (18)
و ميان آنان و ميان آبادانيهايى كه در آنها بركت نهاده بوديم شهرهاى متّصل به هم قرار داده بوديم، و در ميان آنها مسافت را، به اندازه، مقرر داشته بوديم. در اين [راه‏]ها، شبان و روزان آسوده‌‏خاطر بگرديد.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)
تا گفتند: «پروردگارا، ميان [منزلهاى‏] سفرهايمان فاصله انداز.» و بر خويشتن ستم كردند. پس آنها را [براى آيندگان، موضوعِ‏] حكايتها گردانيديم، و سخت تارومارشان كرديم؛ قطعاً در اين [ماجرا] براى هر شكيباى سپاسگزارى عبرتهاست.

«نور» در قلب سلیم «ترجمه» می شود!
«وسط» یکی از هزار واژه مترادف «نور»!
واسطه نورانی – مترجم دانا

+ «واسطۀ نورانی!»

فرشته نگهبان، واسطه اخذ نور هدایت الهی!

[سورة البقرة (2): آية 143] : «أُمَّةً وَسَطاً»

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (143)
و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد؛ و پيامبر بر شما گواه باشد. و قبله‌‏اى را كه [چندى‏] بر آن بودى، مقرر نكرديم جز براى آنكه كسى را كه از پيامبر پيروى مى‏‌كند، از آن كس كه از عقيده خود برمى‌‏گردد بازشناسيم؛ و البتّه‏[اين كار] جز بر كسانى كه خدا هدايت‏[شان‏] كرده، سخت گران بود؛ و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند، زيرا خدا [نسبت‏] به مردم دلسوز و مهربان است.

«وحی» یکی از هزار واژه مترادف «نور»!

[سورة يوسف (12): الآيات 108 الى 109] :
« رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ »

قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108)
بگو: «اين است راه من، كه من و هر كس (پيروى‌‏ام) كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى‏‌كنيم، و منزّه است خدا، و من از مشركان نيستم.» 
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109)
و پيش از تو [نيز] جز مردانى از اهل شهرها را -كه به آنان وحى مى‏‌كرديم- نفرستاديم. آيا در زمين نگرديده‌‏اند تا فرجام كسانى را كه پيش از آنان بوده‏‌اند بنگرند؟ و قطعاً سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده‏‌اند بهتر است. آيا نمى‌‏انديشيد؟
[الوحی النّور]

[سورة النحل (16): الآيات 41 الى 44] :
« رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ »

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41)
و كسانى كه پس از ستمديدگى، در راه خدا هجرت كرده‌‏اند، در اين دنيا جاى نيكويى به آنان مى‏‌دهيم، و اگر بدانند، قطعاً پاداش آخرت بزرگتر خواهد بود.
الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42)
همانان كه صبر نمودند و بر پروردگارشان توكّل مى‏‌كنند.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43)
و پيش از تو [هم‏] جز مردانى كه بديشان وحى مى‏‌كرديم گسيل نداشتيم. پس اگر نمى‏‌دانيد، از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جويا شويد،
بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)
[زيرا آنان را] با دلايل آشكار و نوشته‌‏ها [فرستاديم‏]، و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد كه آنان بينديشند.

یاد بگیر با نورِ فرشتهٔ نگهبانت، روی پایِ خودت بایستی!
«وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ» —
«رِجالاً … مِنْ أَهْلِ الْقُرى».

«رِجال» در زبان قرآن فقط به معنای «مذکر» یا «صاحب قدرت» نیست؛ حاملانِ نور‌اند—آشنایِ چهره‌ها و راه‌ها. قرآن می‌فرماید: «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ» (اعراف/۴۶) و در جایی دیگر یاد می‌کند که خدا همیشه «رِجالاً مِنْ أَهْلِ الْقُرى» را برگزیده که به آنان وحی می‌کرد (یوسف/۱۰۹). و بین ما و «شهرهای پربرکت»، قُراىِ آشکار نهاد تا «شب و روز در آن ایمن سیر کنیم» (سبأ/۱۸). این آیات، روی هم، نقشه‌ای زنده می‌سازند: ایستگاه‌های انسانیِ روشن که راه را قابلِ پیمودن می‌کنند، از زیغ نگه می‌دارند، و کمک می‌کنند تا آن‌قدر رشد کنیم که بر پای خود بایستیم.

حتی لغت هم این معنا را زمزمه می‌کند: «رَجُل» با «رِجل/پا» هم‌ریشه است. در عربی کهن می‌گویند: «أَرْجَلْتُ الفصيل»—بچه‌شتری را با مادرش رها کردم تا همراه او راه بیفتد… یاریِ وابسته‌ساز نیست؛ پرورش تا خودایستایی است. خوشه‌ای دیگر: «ارْتَجَلَ»—بداهه گفتن؛ «كلامٌ رَجِيل»—سخنِ بالبداهه. وقتی دل به نور وصل می‌شود، کلمات بی‌تکلّف جان می‌گیرند—خلاقیت و کارآفرینی به‌مثابهٔ ثمرهٔ روشنایی، نه خودنمایی.

در عصرِ غیبت، این نور از راهِ معلمِ ربّانیِ مأذون به ما می‌رسد—نه ستارهٔ شهرت، که رِتاجِ باب: همان درِ کوچک در دلِ درِ بزرگ. او رابط است، مقصد نیست. «کتابِ خدا و این مرد» فرمولِ کلاسیکِ ماندن بر صراط است: کتاب چارچوب می‌دهد، راهنمای زنده تطبیقِ به‌هنگام را. به‌واسطهٔ او، دانایی چنان فرود می‌آید که ظرفیتِ موقعیت ما تابش را داشته باشد؛ و با اتباعِ او از تنگی به گشایش می‌رسیم.

از همین‌جاست که سنّت هشدار می‌دهد: مبادا مردی را زیرِ حجّت الهی نصب کنی و هرچه گفت بی‌قید تصدیقش نمایی. رهبرنمای کاذب بیعت برای خود می‌خواهد، نسخه‌های زودبازدهِ بی‌زحمت می‌فروشد، و برای کف‌زدن‌ها حد می‌شکند. معلمِ ربّانیِ راستین با این‌ها شناخته می‌شود: (۱) عرضه‌پذیری بر کتاب و عترت (حدود جابه‌جا نمی‌شود)، (۲) سکینه و بَسطِ نور که در دل می‌نشاند، نه هیجانِ افسارگسیخته، (۳) تازگیِ ریشه‌دار—«زیتی» که روشن می‌کند، نه جذابیت‌های ژورنالی، و (۴) ثمرهٔ زیستنی: نمازِ به‌وقت، پاکیِ رزق، اصلاحِ خُلق، و پاسداری از نورِ حقیقت در گفتار و سکوت.

عملی‌کردنِ راه، ساده است و سخت:

  • پیمانِ لزوم ببند: از معلمِ ربّانی هدایت بخواه، نه تأییدِ تمنا.

  • هر اشاره را به یک گامِ فوری بدل کن: ترکِ یک عادتِ سنگین، آشتیِ به‌تعویق‌افتاده، نظمِ عبادت، پاکیِ نان.

  • یک قبله نگه دار—«رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ» (زمر/۲۹): دلِ یکپارچه، نه دلِ تکه‌تکه میان «صاحبانِ متخاصم».

  • در مصاحبتِ جمعِ امین بمان؛ روشنی، جمع را دوست دارد.

  • هر توصیه را با مُهرِ سه‌گانه بیازمای: سکینه + رعایتِ حدود + ثمرهٔ عمل.

هدف این نیست که همیشه تکیه دهیم؛ هدف، قیام است—تا از «مردانی که به عهد خود راست ایستادند» (احزاب/۲۳) باشیم. می‌آموزیم با نورِ فرشتهٔ نگهبان—از راهِ کتاب و یک رابطِ زنده—آن‌قدر بایستیم که گام‌هامان استوار شود، سخن‌مان به‌هنگام، و دل‌هامان آن‌قدر روشن که دستِ دیگری را هم در شبِ راه بگیرند.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی