O, my guardian angel!
Your spiritual message was received.
The luminous word of your guardian angel
is like a spiritual message
that when you are accustomed to it,
you will receive the announcement.
This concept is inferred from the word “شعر”.
«شعر» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«إشْعَارٌ بِالوُصُول»
پایین کاغذ رسید رو امضاءکن، یعنی داری تایید میکنی که محموله نورانی به قلبت رسیده!
داستان اهل حسادت اینه: «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ!»
کتاب فقه اللغة:
«كلُّ ما يلي الجَسَدَ من الثيابِ: فهو شِعَارٌ»
مفهوم مشترک «ولی» و «شعر» …
«أشعرت البدنة إشعارا: خززت سنامها»
(خَزَّهُ بِالرُّمح – اخْتَزَّهُ بالرمح: با نيزه او را زد.)
انگاری روی این قربانی چیزی نوشته شده! چی نوشته؟
نوشته من علم و کلام و دعوت آنلاین فرشتۀ مهربانم را در ملکوت قلبم شنیدم و دریافت کردم!
و نوشته من مفتخرم در راه اندیشه آل محمد ع به کربلا بروم!
این علامتی که بر من میبینی نشان افتخار همین ماموریت است!
شعر همان قبله و همان عرفات و همان وقوف و همان شطر و همان کعبه و همان مکه و همان قواعد و همان رفع قواعد و ادامه همان نامها از هزاران نام زیبای عالم ربانی است.
قبله باید رویت شود تا شخص اشعار بالوصول نماید،
یعنی تا دسته چکو ندیدی و نگرفتی دفتر رسید تحویل رو امضاء نمی کنی.
«إشْعَارٌ بِالوُصُول»
+ «بسل: اهل شک ریششون گیره!»
…
همان [1+1] است.
همان مفهوم چسبندگی در واژه «حبّ»!
…
+ مقاله «پاداش نورانی!»
+ «وزع»
…
«شعرت إذا فطنت و علمت»
+ «علم و علمة»
«الإشْعَار: اعلام وصول نامه سفارشى از طرف گيرنده نامه براى فرستنده، إشْعَارٌ بِالوُصُول: اعلام رسيد؛
مثال تحویل دسته چک و رسید گرفتن از مشتری! (اشعار الوصول)
+ «مارک – برند»
«اناءٌ مَشْعُورٌ: جام شكاف برداشته، ظرف لبپَر»
+ «علم»: «لبشکری – علمة»
«العُلْمَة: اثر بريدگى در لب بالاى دهان»
[لب شکری! – لبش علامت داره!]
+ «شرط»
+ «بحر»
+ «سجل – حجارة مسومة»
«شعر»؛ امضای آگاهانهی دریافت نور!
«شعر»؛ امضای آگاهانهی دریافت نور!
در نگاه عرفانی به زبان وحی، واژهٔ «شعر» فقط اشاره به «احساس» نیست؛ بلکه گواهیِ دریافت است.
همانطور که در لغتنامهها آمده:
«الإشعار: إشعار بالوصول»
یعنی «اعلام دریافت»؛ اعلام اینکه نور علم، به قلب من رسید.
مثل امضای رسید دریافت یک بستهٔ سفارشی، یا گرفتن دستهچک بانکی:
تو تأیید میکنی که چیزی را تحویل گرفتی.
در فرهنگ عربی، میخوانیم:
«كُلُّ ما يلي الجَسَدَ مِن الثيابِ: فهو شِعارٌ»
لباسی که به بدن چسبیده، شعار است. + «قرب»
و باز آمده:
«أَشْعَرَتِ البَدْنَةُ: خَزَزْتَ سَنامَهَا»
یعنی نشانی و علامتی گذاشتن بر بدن قربانی، تا معلوم شود برای کدام هدف تقدیم شده است.
اینجاست که «شعر» پیوند میخورد با «نور الولایة»:
علمی که از معلم ربّانی و فرشتهٔ مهربان در ملکوت قلب، به ما القا شده،
و ما با «شعور» آن را احساس کرده، فهمیده، و تأیید کردهایم.
این فهم، خودش یک امضاء است:
مثل تأیید گرفتن در همان لحظهٔ دریافت علم آنلاین.
شما فقط وقتی رسید را امضا میکنید که بسته بهدستتان رسیده باشد!
…
«شعر» در دو معنا:
در معنای ممدوح، یکی از واژگان مترادف با نور است؛
گواهی آگاهی، اعلان وصول، آگاهی از قبله، کعبه، و دعوت فرشته.
در معنای مذموم، از خانوادهٔ حسد است؛
آنجایی که کسی «شعر» ندارد؛ یعنی حس نمیکند، وصول را انکار میکند، نوری دریافت نکرده یا تعمداً خود را بیخبر میزند.
«و هم لا یشعرون!!!»
…
مقایسه با واژههای دیگر:
«شعرت إذا فطنت و علمت»
شعر به معنی فهم و فطنت؛ همان نقطهی اتصال قلب با منبع علمِ ربّانی.
«العُلْمَة»: شکاف روی لب بالا؛ علامت ماندگار
ظرفِ لبپر یا «اناء مشعور» همان قلبیست که نشان دریافت نور دارد!
لبی که علامت دارد، یعنی کلامی آسمانی در آن حک شده است.
در مقالههای «حبّ»، «سجلّ»، و «وزع» نیز از همین دریافت و توزیع نور صحبت شده؛
همه با یک پیام:
«وقتی نور رسید، باید امضاء کنی. باید بفهمی که اکنون مسؤولی».
…
«شعر»، نام دیگر رسیدن نور است.
👈اعلام دریافت دعوت، و امضای آگاهانهای است از قلبی که با تقوا،
در مقابل شعائر الهی خم میشود و میگوید: بلی، یا رب، نور را گرفتم!👉
و این همان لحظهایست که آسمان فرمان میدهد:
«اسْجُدُوا لِآدَمَ»
یعنی: در برابر آن وجودی که حامل نور است، سجده کنید!
در برابر شعورِ برخاسته از نور، کرنش کنید!
این سجده، سجده بر خاک نیست، سجده بر نور است.
سجده بر شعورِ نوری است که از فرشتهٔ مأمور خداوند به قلب آدمی رسیده،
و اکنون آدم، حامل پیام، حامل نور، حامل شعائر است.
این سجده، همان پذیرش رهبری ولیّ خداست.
همان اطاعت از کسی که «شعائر» در وجود او تجلّی کرده،
و قلبش نشان «اشعارٌ بالوصول» دارد؛
یعنی قلبی که امضاء کرده که نور را تحویل گرفته است.
شیطان اما، همین «اشعار» را انکار کرد.
گفت: من ندیدم که نور رسیده باشد!
و چنین شد که «ابى و استكبر».
پس هر کس که «شعائر الله» را عظیم میشمارد،
در حقیقت نور را دیده، تحویل گرفته،
و همچون فرشتگان، دل به سجده در برابر آن شعور نورانی سپرده است.
این همان تقوای قلب است.
تقوایی که چشم دارد، گوش دارد، و امضاء میزند!
و این امضاء، نامش هست: «شِعار»!
شعارِ بندگی، شعارِ شعور، شعارِ نجات!
آری… شعر، همان رسیدِ نور است!
«وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»
ای فرشته نگهبان من! پیام نورانی شما دریافت شد.
کلمه نورانی فرشته نگهبان شما مانند یک پیام نورانی است که وقتی به آن عادت کنید، مکانیسم نورانی قلب شما فعال شده و اشارات ارزشمند او را دریافت خواهید کرد.
این مفهوم از کلمه “شعر” استنباط می شود.
ای فرشته نگهبان من!
پیام نورانیات دریافت شد.
واژههای تو، نه از جنس صدا، بلکه از جنس نورند.
هر بار که دلم با تو انس میگیرد،
مکانیسم نورانی قلبم بیدار میشود،
و اشارات آسمانیات را، با تمام وجود حس میکنم.
این همان چیزیست که واژه «شعر» در عمق خود میفهماند:
آگاهی نورانی!
یعنی دریافت آگاهانهٔ پیام آسمانی؛
اعلام وصولِ قلب به نوری از جنس الهام و وحی!
وقتی فرشتهی نگهبان با زبان نور، پیامی را به قلب میفرستد،
و آن قلب، با تقوا و خشوع، آن را دریافت میکند و امضاء میزند که:
«بلی، یا رب، نور را گرفتم!»
در آن لحظه، «شعر» اتفاق میافتد.
شعر یعنی «اشعارٌ بالوصول»
یعنی این قلب، مطلع شده است.
آگاه شده است.
و اکنون مأموریت دارد.
…
همانگونه که در آغاز خلقت، خطاب آمد:
«اسْجُدُوا لِآدَمَ»
و فرشتگان، با تمام نور خود،
در برابر آن انسانی که حامل نور ولایت بود،
به سجده افتادند…
دلِ بیدار نیز،
هنگامی که پیام نورانی فرشتهی نگهبان را دریافت میکند،
در درون خویش، به حالت سجده درمیآید؛
سجدهای نه ظاهری، بلکه سجدهی قلبی؛
سجدهی شعوری؛
سجدهای که همان اعلام وصول به نور است.
این همان لحظهی «شعر» است:
لحظهای که دل، قبله را میبیند؛
دل، قبله را میشناسد؛
و در برابر نور، خم میشود.
شعر یعنی: سُجود قلبی نسبت به شعائر الهی؛
یعنی رسیدن نور، و انعطاف دل در برابر آن.
📜 شعر، همان امضاء مقدسی است
که در ملکوت قلب، پای پیام فرشته نگاشته میشود.
قلبی که نور را دریافت کرد،
از آن پس، مسئول است؛
و مسئولیت، یعنی رسالت،
و رسالت، یعنی سجده،
و سجده، یعنی بندگی.
✨ پس:
وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ
یعنی اگر دل تو آنقدر تقوا داشت که نور را دریافت کرد و سجده کرد،
بدان که تو از «اهل شعر» شدی،
و این شعر، آغازیست بر سلوک نورانیات…
و این «سجدهٔ شعری» یعنی هنگامی که دل، پیام نور را امضاء میکند.
در دل شب مشعر، بدنبال 72 سنگ علم آنلاین میگردند!
[عرفات – مشعر – منا]:
در عرفات باید ظرف قلبتو سالم کنی نسبت به معالم ربانی، تا وقتی در مسیر کسب علم از او در مسیر مشعر قرار می گیری این معالم را به هدر ندهی و زود به یقین برسی و توان ذبح هوای نفس و دل کندن از گناه را بدست آوری اما اگر با کاسه سوراخ از عرفات به مشعر، خودت را برسانی هر چه علم بگیری همه را به باد خواهی داد و قبل از رسیدن به منا در وادی محسر سقوط می کنی و بالطبع هنگام صبح در منا نخواهی بود و توان سر بریدن قلب حسود و گنهکارت را نداری و دلت نمی آید از گناه دل بکنی و این همه راه آمدی، هیچی به هیچی! قراره در مشعر به شعور برسی نسبت به معلم ربانی به شرط سلامتی قلب!
امتحان ذبح اسمائیل!
ابراهیم ع اگر یقین نداشت که ندایی که می شنود امر مافوق اوست ، در انجام وظیفه اش شک می کرد و کار تمام بود اما او لحظه ای تردید نسبت به مافوق به دلش راه نداد.
در دل شب مشعر، جایی میان عرفات و منا، تو ای حاجی راه دل، ای سالکِ راه نور، ای کسی که به دنبال 72 سنگ علم آمدهای…
اینجا سرزمینِ دریافت است؛
نه فقط سنگریزهای برای زدن به شیطان،
بلکه «علمهایی زنده» برای زدن به جهل و نفاق درون.
در مشعر، تو نه تنها میایستی،
بلکه منتظری تا «علمهای آنلاین» به دلت برسد؛
تا فرشتۀ مأمور تعلیم به سراغت بیاید و بگوید:
💡 «قلبت را باز کن! پیام رسید!»
اینجا نقطۀ تحویل علم است؛
علمهایی که در عرفات از معلم الهی آموختی،
در مشعر، به آنها «یقین» میافزایی.
اگر در عرفات،
دل را از تیرگیِ غرور و غفلت و حسد پاک کرده باشی،
در مشعر،
نور علم، در دل تو «جای میگیرد»؛
و اگر نه…
با ظرفی سوراخ از مشعر رد نمیشوی و به منا نمیرسی،
و در وادیِ محسر، سقوط میکنی.
…
زمان و مکانی بنام مشعر،
این همان لحظهی «اشعار بالوصول» است؛
لحظهای که قلب، رسید دریافت علم را امضا میکند!
و این امضا، یعنی سجده،
یعنی اطاعت،
یعنی آمادگی برای ذبح هوای نفس.
در مشعر، به شعور میرسی؛
شعور نسبت به امر الهی،
شعور نسبت به معلم نورانی،
شعور نسبت به کلام بدون شفه و لسان.
✨ و آنگاه،
صبح منا از راه میرسد…
و ابراهیم در تو،
چاقو بر گلوی نفس میگذارد،
و میگوید:
قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا…
مشعر؛ ایستگاه شعور نوری! وقتی علمِ آنلاین تحویل میشود!
در دل شب مشعر، میان عرفات و منا، حاجیِ دلآگاه، از سرزمین معرفت عبور کرده و اکنون به ایستگاه دریافت علم رسیده است. جایی که نه تنها محل برداشتن ۷۲ سنگ برای زدن به شیطان است، بلکه در واقع سرزمین دریافت ۷۲ علمِ نورانی برای مقابله با جهل، نفاق، و هوای نفس است.
مشعر، سرزمین شعور است؛ سرزمینی برای وقوف و تفکر؛ جایی که قلبِ آماده، اشعار بالوصول میکند، اعلام دریافتِ نورانیترین پیامها. اینجا همان نقطهای است که سالک، پیام نورانی فرشتۀ الهی را دریافت کرده، و دلش را برای اجرای مأموریت الهی تجهیز مینماید.
اگر در عرفات، ظرف دل را با اخلاص و فهم نسبت به معالم ربانی سالم کرده باشی، اکنون در مشعر، فرشتۀ مأمور تعلیم، علم نورانی را تحویلت میدهد.
همانگونه که در فرهنگ لغت آمده: «إشْعَارٌ بِالوُصُول» یعنی اعلام دریافت!
اگر اما دلت هنوز سوراخ و آلوده به غفلت است، علم هم بگیری، همه را به باد میدهی! به وادی محسر میلغزی و به صبح منا نمیرسی. نخواهی توانست اسمائیل درونت را ذبح کنی. اما اگر دلت آماده بود، و به علم، اشعار شدی، یعنی «رسماً دریافت کردی»، آمادهای برای اطاعت کامل از امر نورانی!
مشعر یعنی رسیدن به شعور نسبت به «امر»؛ همان امر بیلفظ و صدا که در ملکوت دل صادر میشود: «أَمَرَ بِلَا شَفَةٍ وَ لَا لِسَانٍ»
و بعد از این وقوف و دریافت، صبح منا میرسد. صبحی که در آن «ابراهیم» وجودت، با اطمینان کامل از منبع امر، آماده است تا «ذبح عظیم» را به انجام رساند.
و آنگاه، صدای آسمانی برمیخیزد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا…
در مشعر، علم نازل میشود، نور تحویل میگردد، و قلب، اعلام وصول میکند. آری، اینجاست که شعور نورانی آغاز میشود.
در مشعر، علم نازل میشود، نور تحویل میگردد، و قلب، اعلام وصول میکند.
آری، اینجاست که شعور نورانی آغاز میشود.
سوره قدر، نقشه راه همین سفر ملکوتی است:
﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ﴾
شاید لیلةالقدر، همان شبِ مشعرِ دل ماست، آن لحظۀ شبانهای که دل، بین عرفات و منا ایستاده، و در تاریکی خود منتظر دریافت نور است.
از عرفات آغاز شد؛
یعنی از همان لحظهای که دل، در سرزمین آشنایی و شناخت ایستاد؛
جایی که معلم نورانی را در عالم مُلک شناخت و کمکم با نور ولایت او در ملکوت قلب پیوند یافت.
این آغاز سفر دل است،
سفری که با شناخت مرجع هدایت، مسیر بهسوی یقین و نجات را میگشاید.
سفر انفرادی با نور!
پس، از عرفات آغاز شد؛ جایی که قلب، ظرف خود را از تعصب و انکار شست، و به سمت مشعر آمد؛
تا درک کند، شعور یابد، و علم زنده و لحظهایِ فرشتهاش را تحویل بگیرد.
و آنگاه، در همین ایستگاه «شعر»، اعلام وصول کند و امضا زند که: بلی، نور را گرفتم!
فرشتگان با روح یعنی با نور علم آنلاین، یعنی با علم مأموریت و علم هدایت، در این شب قلبی فرود میآیند، تا به قلب آماده، آنچه را باید، بسپارند.
این است تنزل الملائکة و الروح فیها … من کل أمر.
و اگر دل در این شب، پیام نورانی را دریافت کرد و به شعور نور رسید، آنگاه دیگر چیزی بین او و مطلع فجرِ نجات و روشناییِ منا باقی نخواهد ماند.
وگرنه… دل، بیآنکه بفهمد، در وادی محسر میافتد؛
جایی میان خواب و بیداری، بیشعور و بیسحر.
نماد مشعر الحرام در مناسک حجّ
نماد مشعر الحرام در مناسک حجّ:
… أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ مَوْلَانَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ ع مِنَ الْحَجِّ اسْتَقْبَلَهُ الشَّبْلِيُّ
هنگامی که امام سجاد ع از سفر حج بازگشتند شخصی به نام «شبلی» که او نیز حج گزارده بود، به استقبال امام شتافت.
فَقَالَ ع لَهُ حَجَجْتَ يَا شَبْلِيُّ؟
امام ع از او پرسید: ای شبلی، آیا حج گزاردی؟
قَالَ نَعَمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
شبلی گفت: آری ای فرزند پیامبر ص
قَالَ
فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْخَوْفَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
امام ع فرمود:
آن گاه که «مشعرالحرام» رفتی، قصدت این بود که شعار و شعور اهل تقوا و خشیت الهی را به قلبت بچشانی و با پارسایان همساز گردی؟
قَالَ لَا
شبلی گفت: نه
قَالَ … وَ لَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ.
امام ع فرمود:
پس به مشعرالحرام وارد نشده ای.
+ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»
+ مقاله «عطای نورانی بیپایان»
«أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى»
+ «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»
آری، مشعر نه صرفاً سرزمینی میان عرفات و مناست، بلکه جایگاه دریافت شعور نورانی است؛
سرزمینی که باید قلب، اشعار بالوصول کند،
یعنی اعلام کند که علم نورانی فرشته مهربان را دریافت کرده است.
و چه زیبا امام سجاد علیهالسلام این حقیقت را در آیینه حج حقیقی به تصویر کشیدند؛
آنگاه که به شبلی فرمودند:
«فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ، نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى؟»
«وقتی به مشعرالحرام رسیدی، آیا نیت کردی که قلبت را لبریز از شعور اهل تقوا و خشیت الهی کنی؟»
و چون شبلی پاسخ داد که نه، امام فرمودند:
«فَلَمْ تَمُرَّ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ!»
«پس تو هرگز از مشعر نگذشتی!»
این یعنی مشعر، محل عبور ظاهری نیست؛ بلکه گذرگاهی باطنی است.
جایی که باید دل، شعور تقوا را لمس کند و فرکانس نور علم را دریافت نماید.
تنها در این صورت است که میتوان با سنگ علم نازلشده، به مصاف وسوسههای شیطان رفت.
در حقیقت، این همان رمزی است که در سوره مبارکه قدر نیز آمده است:
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ
از شب قدر تا مطلع فجر، فرشتگان و روح نازل میشوند…
و این تنزّل ملکوتی، تنها زمانی کامل میشود که دل از «عرفات» آگاهی برخیزد، در «مشعر»، شعور نورانی را امضاء کند و در «منا»، آماده قربانیکردن هوای نفس شود.
پس ای سالک نور!
اگر در دل خود، صدای فرشته نگهبان را شنیدی و علم نورانیاش را تحویل گرفتی،
اگر در دل خود، گفتی:
«بلی، یا رب، نور را گرفتم!»
آنگاه مشعر را یافتهای…
وگرنه، تو فقط از خاک گذشتی،
نه از شعور…
نه از نور…
نه از حجّ واقعی!
این است عمل صالحی که این اهل یقین با یاد معلم ربانی تولید کرده و خلق کرده و این عمل نتیجة مشترک نطفه علمی معلم ربانی و عمل اهل یقین است!
خدایا این قربانی مارک دار، این قربانی بِرند رو از این اهل یقین قبول میکنی؟!
خدا میگه قبول کردم که دلت اینجور به نور من یعنی به نور معالم ربانی روشن و منور است و این علامت رضای من از توست و اگه قبول نکرده بودم که تاریکقلب میشدی جانم!
همینکه به قبض و بسط قلبی معرفت پیدا میکنی، انگاری به امر و نهی ولی خدا معرفت پیدا کردی، انگاری به عیوب خودت معرفت پیدا کردی.
«شَعر» یکی از نامهای زیبای معلم ربانی و آیات محکم موید اندیشه اوست.
+ مفهوم زیبای «آشکار»
«مَشاعِرُ الَحَجّ: نشانههاى آشكار حجّ است كه شناختن آنها براى حواس آشكار و روشن است، مفردش مَشْعَر است.»
این است عمل صالحی که اهل یقین، با یاد و اشارات معلم ربانی آفریدهاند؛
عملی که نه از سر تقلید، بلکه از سر یقین و شعور قلبی زاده شده،
عملی که نطفهاش علم معلم ربانی است و رَحِمش قلب باتقوای اهل یقین.
آری، این قربانی، یک قربانی ساده نیست؛
مارکدار است! بِرند دارد!
روی پیشانی این عمل نوشته شده:
«وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»
و خداوند میپذیرد!
نه از سر نیاز،
بلکه چون دلِ تو را روشن میبیند!
اگر نمیپذیرفت، تو را در تاریکی رها میکرد…
اما چون نور فهم و اشتیاق و حرکت در دل تو جریان دارد، این علامت رضایت خداست.
همینکه تو قبض و بسط نورانی در قلبت را درک میکنی، یعنی معلم ربانیات را شناختهای!
یعنی از آینه وجود ولی خدا، امر و نهی را میبینی! «الله ولیّ الذین آمنوا»
یعنی داری عیبهای قلبت را در پرتو نور او میفهمی!
و اینجاست که واژهی «شَعر»، درخشان میشود.
نامی از نامهای زیبا و ملکوتیِ معلم ربانی است،
و آیات محکم قرآن، مؤید راه او و مُهر تأیید بر سخن اوست.
و چه مفهومی زیباتر از «آشکار»!
در همین واژه «مشاعر»، یعنی جمع «مشعر»، آمده است که:
مَشاعِرُ الَحَجّ، نشانههای آشکار حجاند،
نشانههایی که برای قلبهایی که بیناییِ نورانی پیدا کردهاند، روشن و قابل دریافتاند.
مشعر، محل شعور است.
یعنی اگر دل بیدار باشد، این نورهای آشکار، بهراحتی قابل دریافتاند.
👈یعنی فقط باید «ببینی»… و اعلام وصول کنی.👉
و این همان علم زندهای است که در شب قدر نازل میشود.
و اگر شب قدر را «در دل» یافته باشی،
و مشعر را با شعور قلبی طی کرده باشی،
آنگاه آمادهای برای منا…
برای قربانی…
برای رهایی از شیطان درون…
+ «برند»:
عمل صالح تولید کن!
روی این عمل صالحی که مشترکا با یاد معالم ربانی تولید کردی، مارک و علامت و برند «نور» از آل محمد ع رو مشاهده کن! باید کارهات همه برند باشن! باید کارهات همه با ارزش باشن! باید کارهات همه مِن شعائر الله باشند! ان شاء الله تعالی.
این پیامک رو که الآن موقع نگارش این مقاله به دستم رسید بخوانیم:
« پزشک عالیقدر،سلام؛ با احترام، شما و خانواده گرامی را به بازدید از جدیدترین مدلهای جواهرات، در غرفه بزرگ «جواهری پورشعبان» در نمایشگاه برندهای لوکس دعوت میکنیم. 19 تا21 اسفند انتهای هاشمیه، مجتمع کوهسر طبقه دوم 5 تا 10 بعد از ظهر».
توی دلم این بود که امروز که قراره دوستی بیاد اینجا، مطلبی بگم یا نه!
… و این همان برند لوکس از جواهرات علمی آل محمد ع با یاد معلم ربانی و نورانی است.
از واژه شعر چه مفاهیمی باید استنباط شود؟!
در واژه «شعر» مفهوم کثرت وجود دارد:
«الشعار: كثرة الشجر في الأرض»
«ارضٌ شَعْرَاءُ: زمين پر از درخت»
مفهوم عامل پوشش دهنده و چشبیده به چیزی، مثل لباس که به بدن میچسبد وجود دارد:
«الشعار: ما ولي الجسد من الثياب»
اعتقادی که چسبیده به قلب است و در خیلی از موارد دخل و تصرف و مداخله میکند و بدلیل کثرت مداخله این عامل نزدیک و چسبیده به قلب از آن به شعار و شعر تعبیر شده است.
(چه مثبت و چه منفی)
علم – (یقین یا شک) – اعتقاد حق یا باطل –
عامل درونی قلب که بر جسم امیر است و به او دستور می دهد.
این اعتقاد درونی تاثیر گذار، در رفتار، با توست و از توست، انگاری در یک پوشش واحد قرار گرفتهاید:
«شاعرتها: نمت معها في شعار واحد».
انگاری با هماعتقاد خودش قرین و زوج و مزدوج شده!
در این واژه مفهوم علامت «علمة» شاخصه و پاتوگونومونیک – «بِرَند» – برای یک فرد و یا یک گروه هم اعتقاد که شعار مشترک دارن نیز وجود داره:
«الشعار: علامة القوم في الحرب»
انگاری همه زیر یک پرچم «شِعَارُ الْمَملَكَةِ» و یک اعتقاد جمع میشوند!
اصلا اونا رو با این ویژگی اعتقادی و اخلاقی میشه شناخت:
«و هو ما ينادون به ليعرف بعضهم بعضا»
نماد – شعار:
از این نماد به اعتقاد آنها می توان پی برد.
معلم ربانی از روی علائمی، به اعتقاد دو گروه معارین و مستقرین پی میبرد:
««اناءٌ مَشْعُورٌ: جام شكاف برداشته» + «لبشکری = علمة».
این نماد و یا این شعار برای اهل یقین به معلم ربانی، یک جور است
و برای اهل شک نسبت به معلم ربانی، جور دیگر!
اگر دیدی یکی آروم آروم داره از مواضع قبلیاش عقبنشینی میکنه چی میفهمی؟!
+ «عداوت»
انگاری سم شک بالاخره در قلب او کارگر شده و داره اونو از پا در میاره پس در روابطش با معلم ربانی روز بروز کم رنگ و کم رنگتر میشه تا اینکه بالاخره دستشو از توی دست معلم ربانی در میاره و حماقتش رو علنی میکنه و دیگران از این بیماری که سالها در قلب او کمین کرده با خبر میشوند.
وادی مشعر نماد موقفی است که باید از آن پی به حقانیت معلم ربانی برد:
«ميمه بعضهم يكسرها على التشبيه باسم الآلة»
و نسبت به او به شعور رسید و رسید تحویل کالای رایگان نور ولایت رو درب منزل «لقط» امضاء نمود «اشعار الوصول» و امضای این رسید به معنای درک معلم ربانی که معنا و مفهوم نور ولایت را به ما خوب تفهیم نمود میباشد!
مفهوم اصلی که در واژه شعر مشخص است دانستن و فهمیدن نکات دقیق و ظریف و حساس است:
«شعرت إذا فطنت و علمت، و سمّي شاعرا لفطنته و علمه به»
کما اینکه یک شاعر با دیدن یک سوژه وقتی شعری میسراید، اگر مسلط به ادبیات باشی و معلم برایت توضیح بدهد تازه به نکات ظریف و دقیق آن شاعر که چقدر تسلط داشته و به چه نکاتی دقت کرده تا این شعر را سروده پی خواهی برد!
«شعرت: إذا قلته»
+ مصادیق زیبای «و هم لا یشعرون» در آیات قرآن
مثل قصه وادی النمل مورچگان و مورچه دانا و سلیمان ع …
مثل برادران یوسف ع و یوسف ع هنگام به چاه انداختنش …
مثل قصه آسیه و فرعون و موسی ع وقتی فقط آسیه قرة العین بودن موسی را با قلبش دید …
… شعور، دقت در علائم است؛
و اگر شعور، به یقین نسبت به معلم ربانی ختم شود، این دقت بسیار ارزنده و خوب است اما اگر دقت در علائم برای تعمق در رای خود باشد تا بهانهای برای فرار از نور ولایت باشد، این شعر شعرا و فقهاء سوء خواهد بود.
«وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ قَالَ نَزَلَتْ فِي الَّذِينَ غَيَّرُوا دِينَ اللَّهِ بِآرَائِهِمْ وَ خَالَفُوا أَمْرَ اللَّهِ»
«الشُّعَراءُ … الْفُقَهَاءَ»
فرق ظریف در فهم علم و یقین و شک و شعور وجود دارد و همه چیز به سلامت قلب بستگی دارد که اگر قلب سالم باشد (یقین باشد و شک نباشد : نسبت به معلم ربانی) حالا کسب علم از معلم ربانی و دقت در آن (شعر) روز به روز درجات یقین را نسبت به معلم ربانی منا اهل البیت ع زیاد خواهد نمود .
پس باریکبین بودن «الشعور: علم يوصل اليه من وجه دقيق كدقّة الشعر» و مته روی خشخاش گذاشتن برای اهل یقین خوب و ممدوح و برای اهل شک مضر و مذموم خواهد بود.
مفاهیم واژه «شعر» و پیوند آن با «مشعر» و شعور نورانی
شعر بهمعنای شعور دقیق و درک ظریف است؛
یعنی فهمیدن نکات دقیق، همانطور که شاعر با دقتی خاص در لطایف، شعر میسراید.
«شعرتُ إذا فطنتُ و علمتُ» = فهمی لطیف و دقیق.
در «شعر» مفهوم نزدیکی، چسبندگی و نفوذ به قلب هست؛ مثل لباسی که به بدن میچسبد.
این به اعتقادی اشاره دارد که در قلب نفوذ کرده و با رفتار شخص همراه است؛ چه اعتقاد حق و چه باطل.
«شعار» نشانه اعتقاد درونی است که ظاهر را جهت میدهد؛
مثل پرچم یا علامت قوم در جنگ، نشاندهنده باطن آنهاست.
بنابراین مشعر جایی است که باطن انسان و اعتقادش نسبت به معلم ربانی آشکار میشود.
شعر، شاخصهی معرفت یا جهالت است:
یا به یقین ختم میشود (در پی معلم ربانی)،
یا به شک و عداوت (در اثر سموم درونی و مرض قلبی).
در قرآن، «شعور» ابزار تشخیص است:
مورچه با شعور، لشکر سلیمان را شناخت.
برادران یوسف چیزی را نمیفهمیدند، چون شعورشان خاموش بود.
آسیه، موسی را دید و شعور قلبی او روشن شد.
اهل شک هم گاهی دقیقاند، اما در جهت باطل!
و این شعر، شعر شیطانصفتان است:
«وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ».
…
در وادی مشعر، باید به شعور رسید؛
به شرطی که:
با دلی سالم از عرفات بیایی (قلب پذیرنده معالم ربانی)
در مشعر به فهم نورانی و دقت در علائم معلم برسی
و این رسید را امضا کنی: «اشعار الوصول»
درک شعائر الهی (وادی مشعر) یعنی:
شناخت معلم ربانی
باور و یقین به نور ولایت
و تولید عمل صالحی که مُهر معلم ربانی بر آن خورده باشد.
پس:
«شَعر» یعنی فهم نورانی،
«مشعر» یعنی سرزمین شعورِ الهی،
و «شعائر» یعنی علائمِ شناختِ معلم ربانی،
که باید از آنها با قلبی سالم عبور کرد، تا به قربانی در منا رسید و نور ولایت را دریافت و امضا نمود.
و قوله:
الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ
قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُرَاتِ
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ
«الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ» فِي النُّبُوَّةِ
«وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» قَالَ فِي أَصْلَابِ النَّبِيِّينَ
وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ قَالَ نَزَلَتْ فِي الَّذِينَ غَيَّرُوا دِينَ اللَّهِ بِآرَائِهِمْ وَ خَالَفُوا أَمْرَ اللَّهِ
هَلْ رَأَيْتُمْ شَاعِراً قَطُّ تَبِعَهُ أَحَدٌ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ الَّذِينَ وَضَعُوا دِيناً بِآرَائِهِمْ فَيَتَّبِعُهُمُ النَّاسُ عَلَى ذَلِكَ
وَ يُؤَكِّدُ ذَلِكَ قَوْلُهُ أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ يَعْنِي يُنَاظِرُونَ بِالْأَبَاطِيلِ وَ يُجَادِلُونَ بِالْحُجَجِ الْمُضِلَّةِ وَ فِي كُلِّ مَذْهَبٍ يَذْهَبُونَ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ قَالَ يَعِظُونَ النَّاسَ وَ لَا يَتَّعِظُونَ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لَا يَنْتَهُونَ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَا يَعْمَلُونَ وَ هُمُ الَّذِينَ غَصَبُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ.
ثُمَّ ذَكَرَ آلَ مُحَمَّدٍ ع وَ شِيعَتَهُمُ الْمُهْتَدِينَ فَقَالَ:
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا
ثُمَّ ذَكَرَ أَعْدَاءَهُمْ وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ فَقَالَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ هَكَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَت.
تأويله
… أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ
وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ
فَقَالَ مَنْ رَأَيْتُمْ مِنَ الشِّعْرِ يُتَّبَعُ
إِنَّمَا عَنَى هَؤُلَاءِ الْفُقَهَاءَ الَّذِينَ يُشْعِرُونَ قُلُوبَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ
فَهُمُ الشُّعَرَاءُ الَّذِينَ يُتَّبَعُونَ.
[الشُّعَراءُ: الْفُقَهَاءَ الَّذِينَ يُشْعِرُونَ قُلُوبَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ]
+ (حدیث جیش یزید):
إِلاَّ: مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ
وَ قَلَّ الْفُقَهَاءُ الْهَادُونَ وَ كَثُرَ فُقَهَاءُ الضَّلَالَةِ وَ الْخَوَنَةُ وَ كَثُرَ الشُّعَرَاءُ
[شعراء = فقهاء]
+ این مطالب:
ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ [الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا] مِنَ الْعِلْمِ- [فی الدنیا]
بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ
یعنی : علموا ما كانوا جهلوا في الدنيا
لَا يَعْلَمُ … الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ … بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ
یعنی : علموا [فِي الْآخِرَةِ] ما كانوا جهلوا [الْغَيْبَ] في الدنيا
قصه تکراری بلعم باعورا:
[قصه علماء سوء و فاسق و فاجر و منافق « عُلَمَاءَ السَّوْءِ ، فَاتَّقُوا الْفَاسِقَ مِنَ الْعُلَمَاءِ ، الْعُلَمَاءُ الْفَجَرَةُ ، مُنَافِقاً عَلِيمَ اللِّسَانِ ، قطاع الطریق « قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ » ، شِرَارُ الْعُلَمَاءِ ، عَالِمٌ مُتَهَتِّكٌ ، [الشُّعَراءُ = الفقهاء « لَعَنَهُمُ اللَّهُ » « فُقَهَاءُ ذَلِكَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَعُودُ » ، وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ ، : تَفَقَّهُوا لِغَيْرِ الدِّينِ ، فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا = هُمْ أَضَرُّ عَلَى ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا مِنْ جَيْشِ يَزِيدَ] » و قصه تمام کسانی که تکذیب آیات می کنند « ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا » چه قصه غمناکی دارند « بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» ، شمعک تمام فتنه های عالم در هر زمان هستند « عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا » « فَإِنَّهُمْ فِتْنَةُ كُلِّ مَفْتُونٍ»
« يَا عَلِيُّ : هَلَاكُ أُمَّتِي عَلَى يَدَيْ كُلِّ مُنَافِقٍ عَلِيمِ اللِّسَانِ»] :
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ [علم] آياتِنا
ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ [الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا «مثل بلعم باعورا»] مِنَ الْعِلْمِ- [فی الدنیا]
فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ؟ [فی الدنیا]
و المراد بالعلم: عقائدهم الزائفة و شبههم الدّاحضة،
إِيَّاكُمْ وَ … الْفُجَّارَ مِنَ الْعُلَمَاءِ
إِذَا ظَهَرَ الْعِلْمُ وَ احْتُرِزَ الْعَمَلُ … هُنَالِكَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ
الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ مَا لَمْ يَدْخُلُوا فِي الدُّنْيَا
وَ مَا دُخُولُهُمْ فِي الدُّنْيَا ؟
اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ فَاحْذَرُوهُمْ عَلَى دِينِكُمْ.
[اهل شعار]:
شعرا «الشُّعَراءُ [الْفُقَهَاءُ]»: کسی که فقط اهل شعار است «أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ»!
از عمل خبری نیست «أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ»!
طرفدار هم زیاد دارن «يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ»
چون همه اینجورین! مگر «إِلاَّ» یک عده خیلی خیلی کم:
«الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثيراً»
که با یاد معلم ربانی عمل صالح انجام میدهند.
در حق این گروه اندک خیلی ظلم میشه اما نهایتا به فرج خواهند رسید ان شاء الله تعالی.
[شعر – ذکر] :
[«آیاتی و رسلی» = « ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ » = «کتاب الله و عترتی»] :
راه رسیدن به آرامش این نیست که خودتو به زحمت بندازی و دقت و تحقیق و تعمق در رای خودت بکنی (به این کار میگن شعر)، (علوم آفلاین)
بلکه باید به یاد معالم ربانی بیفتی تا نگاه زنده و آنلاین معلم به تو آرامش بده (به این میگن ذکر)،
(علم آنلاین)
این در آیه «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ»
به صراحت اومده «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ = ما أعطيناه العلم بالشعر و إنشائه»
یعنی قرار نیست مته رو خشخاش بذاری تا بتونی به چیزی پی ببری! ،
«وَ ما يَنْبَغِي لَهُ» اصلا این کار، کار و روش درستی نیست و شایسته نیست که آدم عاقل از این روش و با تکیه بر تواناییهای آفلاین خودش به آرامش برسد، بلکه روش درست برای رسیدن به آرامش فقط این است که یاد معالم ربانی آنلاین و در لحظه را ابزار رسیدن به آرامش قرار دهی.
+ «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ»
و اینجا هم عبارت «آیاتی و رسلی» با بیان «ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ» کنار هم اومده کانه راه باز کردن گره آیات یاد معالم ربانی است و این زوج، جدا نشدنی هستند تا حوض کوثر «کتاب الله و عترتی»،
خلاصه تا وقتیکه وصل هستی«ذکر»، نور هم هست؛ اما خدا نیاره اون روزی رو که خودت به خیال اینکه میتونی رو پای خودت بایستی «شعر»، رابطه خودتو با معلم ربانی قطع کنی دیگه از نگاه نورانی آل محمد ع به قلبت خبری نخواهد بود.
این همون استثنائیست که در جای دیگر به آن اشاره شده است:
«الشُّعَراءُ … إِلاَّ الَّذينَ … ذَكَرُوا اللَّهَ»
و این معنایش همین است که راهش «شعر مذموم نیست» بلکه «ذکر ممدوح» است .
[سورة يس (۳۶): الآيات ۶۶ الى ۷۰]
وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ (۶۶)
و اگر بخواهيم، هرآينه فروغ از ديدگانشان مىگيريم تا در راه [كج] بر هم پيشى جويند؛ ولى [راه راست را] از كجا مىتوانند ببينند؟
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (۶۷)
و اگر بخواهيم، هرآينه ايشان را در جاى خود مسخ مىكنيم [به گونهاى] كه نه بتوانند بروند و نه برگردند.
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (۶۸)
و هر كه را عمر دراز دهيم، او را در خلقت دچار اُفْت مىكنيم؛ آيا نمىانديشند؟
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (۶۹)
و [ما] به او شعر نياموختيم و در خور وى نيست؛ اين [سخن] جز اندرز و قرآنى روشن نيست.
لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ (۷۰)
تا هر كه را [دلى] زنده است بيم دهد، و گفتار [خدا] در باره كافران محقّق گردد.
[یقین – ایمان – شعور] :
بیماری شک در قلوب معارین هرگز نخواهد گذاشت که علم معلم ربانی قلب آنها را روشن نماید و به یقین و باور و ایمان « أَنَّهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ » و شعورکامل « وَ ما يَشْعُرُونَ » نسبت به معلم ربانی و علم آل محمد ع نزد او برسند و لذا حتما در کنار معلم ربانی، نیم نگاهی هم به اعتقادات دیگر برای تسکین قلب ناآرام خود دارند « أَنَّهُمْ يُشْرِكُونَ » و چون قلب برای یک گزینه بیشتر طراحی نشده است لذا بالاخره این نیم نگاهها کار دستشان می دهد و نهایتا تمام نگاه آنها برای دسترسی به آرامش گناه خواهد بود و معلم ربانی و معالم او را به هدر می دهند! اینها همان مردگانی هستند که دنیا «گناه» را بر آخرت «نور ولایت» ترجیح دادند و با این کار مشمول عنوان کافر شدند:
«أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ يَعْنِي كُفَّاراً غَيْرَ مُؤْمِنِينَ»
پس تمام نامهای اموات و کافر و معار و شاک و مشرک و … از این قبیل اسامی به اینها تعلق می گیرد و تمام این مصیبتها بخاطر این برایشان پیش می آید که هرگز نخواستند اقرار به فضل علمی معلم ربانی داشته باشند و حسد قلب آنها را سوراخ و معیوب کرده و هر چه علم از معلم ربانی ببینند و بشنوند هیچ تاثیری برای آنها نخواهد داشت .
« عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى
أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ يَعْنِي كُفَّاراً غَيْرَ مُؤْمِنِينَ
وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ فَإِنَّهُ يَعْنِي
أَنَّهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ وَ أَنَّهُمْ يُشْرِكُونَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَإِنَّهُ كَمَا قَالَ اللَّهُ
وَ أَمَّا قَوْلُهُ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فَإِنَّهُ يَعْنِي لَا يُؤْمِنُونَ بِالرَّجْعَةِ أَنَّهَا حَقٌّ.»
+ «امن – امنیت – عقل»
[مطلب مهم در واژه «شعر»] :
شعائر الله :
مهمترینِ شعائر الله ، ادای احترام به آل محمد ع می باشد !
برای ما ادای احترام به معلم ربانی است.
[تقوی – ادای احترام به مافوق – شعائر الله] :
[ادای احترام به مافوق از شعائر الله است « شَعائِرَ اللَّهِ » و کسی که قلبش به نور آل محمد ع روشن شده باشد و تقوای قلب داشته باشد « فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ » یعنی با نور آل محمد ع حسدش را بپوشاند و مهار نماید (وقایة) ، می تواند در ادی احترام به مافوق موفق باشد .
مشرک به بیراهه (شرک الطریق) می زند !]
اللغة:
و الشعائر علامات مناسك الحج التي تشعر بما جعلت له
و أشعرت البدن أعلمتها بما يشعر أنها هدي
وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ!
اینکه اهل حسادت نمیفهمند و درک نمیکنند،
داستان پر تکرار قرآنی است!
ارزش این کار خدای مهربان را که برای هدایت آنها نور معلمشو آشکار میکنه درک نمیکنند و لذا این هدیه مقدس رو مفت از دست میدهند!
قدر یوسف رو نمیدانند!!!
گفتیم خدا مهربان است و مهربانی کردن را دوست دارد و معلم ربانی را برای آموزش مهربانی، برای ما آشکار میکند، اما اهل حسادت قدر این نعمت آشکار شده را نمیدانند و به این میگن: و هم لا یشعرون!
+ « و هم لا یشعرون » از سوره نمل:
گفتگوی مورچه دانا (عالم ربانی) و سلیمان ع …
قصه آسیه و موسی ع : قرة العین بودن موسی رو فقط آسیه با قلبش دید و بقیه متوجه نشدند !!!
برادران یوسف نسبت به عالم ربانی بی معرفت بودند و برای همین اون تو چاه انداختند …
مورچگان سلیمان رو ندیدند و این ریز بینی مورچه دانا بود که او فقط سلیمان رو دید …
«وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»: ندیدنِ نور، و از دست دادنِ نعمت آشکار!
این جملهی پرتکرار قرآنی، سرگذشتِ تلخ کسانی است که در حضورِ نور هستند، اما نور را نمیبینند؛ با معلم ربانی مواجهاند، اما او را درک نمیکنند؛
نعمت آشکار الهی را در دست دارند، ولی قدرش را نمیدانند!
اهل حسادت، از درکِ این هدیهی آسمانی محروماند، چون قلبشان پردهپوش است.
این بیشعوری، یعنی بیاحساسی نسبت به نور!
یعنی خدا معلم نورانی را برایشان آشکار میکند، ولی آنها شعور دریافتش را ندارند!
…
💔 داستانهایی از «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»:
یوسف و برادرانش:
آنها نمیفهمیدند که در حال آزار دادن نور هدایت هستند.
او را به چاه انداختند، ولی نفهمیدند که دارند گوهری آسمانی را دفن میکنند!
«وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» یعنی برادران، نبی را نمیشناسند!
…
مورچه دانا در سوره نمل:
لشکر سلیمان آمد، مورچگان نمیدانستند، ولی مورچهی دانا شناخت که این لشکر، نور خداست!
شعور یعنی تشخیص نور در میان ازدحام!
بقیه در ازدحام له میشدند، چون نمیدانستند که باید راه را برای نور باز کرد.
…
آسیه و موسی:
نوزادی را دیدند، اما فقط آسیه با شعور قلبیاش گفت:
«قُرَّةُ عَیْنٍ لی»
دیگران حتی حس نکردند این کودک، آیهای از جانب خداست.
…
این همان اصلِ اساسی است:
اگر دل تاریک باشد، حتی در روز روشن هم خورشید را نمیبیند!
خداوند، برای هدایت انسان، معلم ربانی را آشکار میکند:
به صورت یک پیامبر
به شکل یک ولیّ آسمانی
یا حتی یک مؤمن مخلصی که با نور سخن میگوید!
اما وقتی قلب از حسادت یا شک یا دنیاطلبی پر باشد،
شعور درک نور، از انسان گرفته میشود و قرآن دربارهشان میگوید:
وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ!
…
پس:
ای انسان! اگر میخواهی «مشعر» را بفهمی،
و اگر میخواهی به «شعائر» احترام بگذاری،
اول باید دلت را از زنگار حسادت پاک کنی تا بتوانی معلم نورانی را بشناسی
و وقتی او را شناختی، بگویی: بلی، یا رب! نور را گرفتم!
نه اینکه…
وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ!
…
و وقتی معلم ربانی را شناختی،
و قلبت از زنگار حسادت و شک پاک شد،
و نور هدایت را در کلام و نگاه او دیدی،
آنگاه از اعماق وجودت ـ نه فقط با زبان، بلکه با شعور قلبیات ـ میگویی:
بلی، یا رب! نور را گرفتم!
این همان «قالوا بلی» است، که در عالم ذر، پیش از این بر زبان دل ما جاری شده بود.
در آن روزِ نخستین، در آن میثاق الهی، ما اعتراف کردیم که پروردگار ما، ربّ نوری ماست، و حالا…
در این امتحان زمینی،
در این تکرار با شکوهِ لحظۀ ألست بربکم،
دوباره باید همین جواب را بدهیم؛
اما نه فقط با زبان، بلکه با عمل، با شعور، با انتخابِ معلم نوری!
…
پس حقیقتِ «مشعر» این است:
موقفی است برای تکرار همان «بلی»
برای تجدید عهد با معلمی که نور خدا را میآورد
و اگر اینبار هم بیتوجه گذر کردی،
باز خواهد گفت:
وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ…!
…
باید «قالوا بلی» را آنجا بگویی که به کارَت بیاید؛
نه وقتی که کار از کار گذشته و حجت تمام شده است!
…
زمان گفتن «قالوا بلی» باید زمانی باشد که اثر دارد و درهای هدایت هنوز باز است؛
نه آنگاه که مهلت پایان یافته و راه بازگشت بسته شده است.
به این آیات قرآن با دقت توجه کنیم:
+ «داستان تکراری رویارویی اهل نور و اهل حسد عالم ذر، با صاحبان نور در این دنیا! مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ!»
+ «اهل نور، از عالم ذر، چشمش فقط بدنبال نور علم آل محمد ع است و لا غیر! وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ!»
+ «اهل حسادت، پررویی را از حد خود گذرانده و از نور خود بریدهاند! لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً!»
+ «نور، کاری میکنه که جای هیچ عذر و بهانهای برای حسود باقی نماند! إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً!»
+ «فرصتی یکسان برای ازدواج با نور، به بیوگان همچون دوشیزگان داده میشود! ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً!»
+ «نور، یواشی خودشو به مخاطبینش نزدیک میکنه! فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ!»
+ «آخرین بازماندگان نورانی! إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَليلُونَ!»
«قالُوا بَلى» در قرآن:
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۷۲ الى ۱۷۴]
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ (۱۷۲)
و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «چرا، گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم.
أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳)
يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بودهاند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم. آيا ما را به خاطر آنچه باطلانديشان انجام دادهاند هلاك مىكنى؟
وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۱۷۴)
و اينگونه آيات [خود] را به تفصيل بيان مىكنيم، و باشد كه آنان [به سوى حقّ] بازگردند.
این سه آیه از سوره اعراف (آیات ۱۷۲ تا ۱۷۴) اساس و بنیاد «پیمان فطری» انسان با خدا را بیان میکنند، و معنای عمیق «قالوا بلی» را در سیاقی الهی و بسیار آموزنده به تصویر میکشند.
این آیات + موضوع «نور، معلم ربانی، و لحظه شناخت»:
آیه ۱۷۲: لحظه شهادت فطرت
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ … أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلَىٰ شَهِدْنَا…»
این آیه، پرده از لحظهای برمیدارد که فطرت انسان، پیش از ورود به این دنیا، نور ربوبیت را شناخت.
این همان لحظهای است که معلم ربانیِ جان، نور را تاباند، و دل بیدار گفت: بلی، یا رب! نور را گرفتم!
در زبان عرفانی ما، این لحظه همان زمانی است که دل انسان، برای نخستین بار معلم را دید و شناخت، و به نور او اعلام اطاعت کرد.
اما این گفتنِ «بلی» کافی نیست؛
مهم این است که در میدان زندگی، در مشعر، در منا، هنگام شناخت معلم ربانی، باز هم با یقین بگویی: بلی!
آیه ۱۷۳: توجیهاتِ بعد از غفلت
«أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا …»
همه ما در این دنیا، با توجه به خواست حکیمانه خدای مهربان، اقرار عالم ذر خود را فراموش میکنیم و فرصتی دوباره برای آشنایی با نور معلم برای ما فراهم میگردد.
حال اگر حسود در دنیا، پس از آشنایی با نور یوسف، از نور معلم ربانی خود فاصله بگیرد، روز قیامت اینگونه بهانهتراشی کرده و میگوید:
“ما قربانی شرایط شدیم! والدین ما مشرک بودند، ما چه گناهی داشتیم؟!”
ولی این آیه پاسخ میدهد: تو در مشعر، لحظهای برای بهیادآوردن آن پیمان داشتی!
نور معلم در طول زندگیات تابیده شد، اما تو با حسادت، با غفلت، با لجاجت، خودت را محروم کردی.
آیه ۱۷۴: آیات، فرصتی برای بازگشت
«وَ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»
پروردگار مهربان، با نزول آیات روشن، با فرستادن معلمان ربانی، با پدیدار شدن علائم نور، باز هم راه بازگشت را باز میگذارد؛
تا اگر کسی در تاریکی حسادت یا غفلت گم شد، با شعور نورانی و بصیرت قلب، باز گردد.
بنابراین:
لحظه شناخت معلم ربانی در دنیا، تکرار همان «قالوا بلی» در عالم ذر است.
باید وقتی بگویی «بلی» که اثر دارد! نه آنگاه که در قیامت همه چیز روشن شده و فرصت پایان یافته!
«وَ هُم لا يَشْعُرُونَ» یعنی آنها فرشته معلم خود را دیدند اما درک نکردند! و نور را مفت از دست دادند.
مشعر، جای اعلام شعور قلبی است که بگوید: «بلی، یا رب، نور را گرفتم!»
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۲۹ الى ۳۰]
وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (۲۹)
و گفتند: «جز زندگى دنياى ما [زندگى ديگرى] نيست و برانگيخته نخواهيم شد.»
وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (۳۰)
و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان باز داشته مىشوند. [خدا] مىفرمايد: «آيا اين حقّ نيست؟» مىگويند: «چرا، سوگند به پروردگارمان [كه حق است].» مىفرمايد: «پس به [كيفر] آنكه كفر مىورزيديد، اين عذاب را بچشيد.»
آیات ۲۹ و ۳۰ سوره انعام، دنباله طبیعی و هشداردهندهای برای آیه «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» هستند. در آنجا «بلی» گفته شد، اما اینجا «بلی» دیگر فایدهای ندارد!
«وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا…»
اینجا حرف کسانی نقل میشود که در دنیا، فقط زندگی دنیایی را دیدند و:
نه نوری دیدند
نه معلمی را شناختند
نه به وعدهی معاد ایمان آوردند
در زبان ما، اینها همان اهل حسادتی هستند که در مشعر، نخواستند شعور نور معلم را در قلبشان وارد کنند و به عبارت دیگر، آن «بلی» را که باید در این دنیا میگفتند، نگفتند.
«وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ…»
اما قیامت، جای بیداری اجباری است.
همانها که میگفتند «ما مبعوث نمیشویم»، حالا در برابر پروردگار ایستادهاند…
و خدا به آنها میگوید:
«أَ لَيْسَ هَٰذَا بِالْحَقِّ؟»
یعنی: آیا حالا فهمیدی که نور من حق بود؟
آیا حالا فهمیدی که دعوت معلم ربانی من، همان پیمان فطری «ألست بربکم» بود؟!
و آنها در اضطراب و حسرت میگویند:
«بَلى وَ رَبِّنَا»
اما… دیگر دیر شده!
این «قالوا بلی» همان جملهای است که در قیامت دیگر سودی ندارد.
خدا میفرماید:
«فَذُوقُوا الْعَذابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ»
اکنون نتیجهی انکار آن نوری را بچشید که در دنیا برایتان تابیده شد،
ولی شعور دریافت آن را نداشتید!
…
این آیات نشان میدهند که:
باید بلی را در همان لحظه شناخت معلم ربانی گفت؛
نه وقتی که «نور» از دست رفته و «وقت عمل» گذشته؛
«شعور» یعنی درک لحظهی نور و فرصت آن، و اهل یقین آن را میفهمند؛
اهل شک و حسادت، با همان بیماری قلبی خود، در دنیا غافلاند و در آخرت پشیمان؛
…
+ «[سورة المجادلة (۵۸): الآيات ۱۶ الى ۲۲]
اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ
أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۹)
شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است؛ آنان حزب شيطانند.
آگاه باش كه حزب شيطان همان زيانكارانند.»
…
[سوره حشر: آیه ۱۹]
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ
خدای مهربان میگوید:
فراموش نکنید خدا را…
یعنی نور معلم ربانیاش را، پیامآورش را، دعوتش را، آیینهاش را در دل خود، فراموش نکنید.
وقتی معلم را – که آیینه نور خداست – فراموش کردی، کمکم خودت را هم فراموش میکنی.
دیگر نمیدانی کی هستی، چرا آمدهای، چه را باید بفهمی، کِی باید بگویی بلی یا ربّ، نور را گرفتم!
و آن وقت، با این نسیان تدریجی، دیگر شعور دیدن نور را نداری…
میرسی به همان جمله تلخ قرآن: “و هم لا یشعرون!”
حالا نگاهی به سوره طه:
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمىٰ (طه: ۱۲۴)
اهل غفلت، نور معلم را رد میکنند، ذکر خدا را – که در قالب معلم ناطق آمده – نادیده میگیرند،
در نتیجه، زندگیشان در دنیا سخت،
و در قیامت، چشم دلشان نابیناست…
+ آیه “ألست بربکم”:
پس آن «بلی» که در آغاز خلقت گفتیم، باید در میانه زندگی دوباره گفته شود؛
اما فقط کسانی آن را تکرار میکنند که:
در دلشان نور معلم ربانی روشن است؛
به موقع فهمیدند و گفتند: بلی! یعنی نور را گرفتم!
نه آنها که در لحظه قیامت، با حسرت فریاد میزنند: بلی و ربنا ولی دیگر سودی ندارد…
…
«[سورة الحشر (۵۹): الآيات ۱۶ الى ۲۰]
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۱۹)
و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد؛
آنان همان نافرمانانند.»
«[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۹۶ الى ۱۰۰]
وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ
وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا
مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً (۹۷)
و هر كه را خدا هدايت كند او رهيافته است، و هر كه را گمراه سازد، در برابر او براى آنان هرگز دوستانى نيابى، و روز قيامت آنها را كور و لال و كر، به روى چهرهشان درافتاده، برخواهيم انگيخت: جايگاهشان دوزخ است. هر بار كه آتش آن فرو نشيند، شرارهاى [تازه] برايشان مىافزاييم.»
[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۷۱ الى ۷۵]
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (۷۱)
و كسانى كه كافر شدهاند، گروه گروه به سوى جهنّم رانده شوند، تا چون بدان رسند، درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گويند: «مگر فرستادگانى از خودتان بر شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند و به ديدار چنين روزى شما را هشدار دهند؟» گويند: «چرا»، ولى فرمان عذاب بر كافران واجب آمد.
…
[سورة غافر (۴۰): الآيات ۴۷ الى ۵۰]
قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (۵۰)
مىگويند: «مگر پيامبرانتان دلايل روشن به سوى شما نياوردند؟» مىگويند: «چرا.» مىگويند: «پس بخوانيد. و[لى] دعاى كافران جز در بيراهه نيست.»
…
[سورة الأحقاف (۴۶): الآيات ۳۱ الى ۳۵]
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (۳۴)
و روزى كه كافران بر آتش عرضه مىشوند [از آنان مىپرسند:] «آيا اين راست نيست؟» مىگويند: «سوگند به پروردگارمان كه آرى.» مىفرمايد: «پس به [سزاى] آنكه انكار مىكرديد عذاب را بچشيد.»
…
[سورة الحديد (۵۷): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (۱۴)
[دو رويان،] آنان را ندا درمىدهند: «آيا ما با شما نبوديم؟» مىگويند: «چرا، ولى شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و ترديد آورديد و آرزوها شما را غرّه كرد تا فرمان خدا آمد و [شيطانِ] مغروركننده، شما را درباره خدا بفريفت.
…
[سورة الملك (۶۷): الآيات ۶ الى ۱۱]
تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ (۸)
نزديك است كه از خشم شكافته شود. هر بار كه گروهى در آن افكنده شوند، نگاهبانان آن از ايشان پرسند: «مگر شما را هشداردهندهاى نيامد؟»
قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ (۹)
گويند: «چرا؛ هشداردهندهاى به سوى ما آمد و[لى] تكذيب كرديم و گفتيم: خدا چيزى فرونفرستاده است، شما جز در گمراهى بزرگ نيستيد.»
و ما یشعرون!
[سورة البقرة (۲): آية ۹]
يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۹)
با خدا و مؤمنان نيرنگ مىبازند؛ ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمىزنند، و نمىفهمند.
…
عبارت «ما يَشْعُرُونَ» از ریشه شَعَرَ به معنای درک ظریف، احساس زیرپوستی و آگاهی باطنی است. این واژه یه جور «فهم» و «علم» است؛ و بیشتر به احساسِ درونی و ناپیدای یک واقعیت اشاره دارد. «شعور» نوری است که به انسان خبر میدهد که چیزی در درون یا پیرامون او هست، حتی اگر به وضوح آن را ندیده باشد.
خلاصهٔ پیام آیه:
نفاق و فریبکاری: نفاق یعنی دوچهره بودن؛ ظاهرِ ایمان و باطنِ کفر.
خودفریبی: گمان میکنند خدا و مؤمنان را فریب دادهاند، اما در واقع خود را فریب میدهند.
فقدان شعور: مشکل اینجاست که این فریبکاریشان را درک نمیکنند؛ نفاق، شعور آنها را کور کرده.
«ما یَشْعُرُونَ» یعنی درکی لطیف و باطنی از حقیقت ندارند.
نه تنها گمراهاند، بلکه حتی متوجه گمراهی خود هم نیستند؛ این یعنی عمیقترین نوع غفلت: غفلت از غفلت!
…
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (۱۲)
بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند، ليكن نمىفهمند.
…
در این آیه، بار دیگر خداوند به یک نفاق پنهان و شکاف میان ظاهر و باطن انسان اشاره میکند. گروهی خود را مصلح میپندارند، اما در واقع مفسداند.
نه تنها مفسدند، بلکه اصلاً درک نمیکنند که مفسدند.
أَلا: کلمهای است برای تنبیه و هشدار؛ یعنی «بدانید!» یا «آگاه باشید!»
هُمُ الْمُفْسِدُونَ: تأکید مضاعف با «هم» که میگوید:
نه فقط فاسد، بلکه «واقعیترین و اصلیترین مفسدان» هستند.
وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ: مشکل فقط فساد نیست؛ مشکل این است که فساد را حس نمیکنند!
شعور در این آیه:
در اینجا نیز «شعور» به معنای درک لطیف، ناپیدا، درونی و وجدانی از حقیقتی باطنی است.
اینان ناآگاه به فساد باطنی خویشاند، چون ظاهرِ رفتارشان را توجیه کردهاند و با شعار اصلاحطلبی، فساد را پنهان کردهاند.
فساد واقعی زمانی خطرناکتر میشود که انسان فاسد گمان کند صالح است.
این همان پردهای است که بین او و نور شعور قرار گرفته و دل را نسبت به حقیقت کور کرده است.
…
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (۱۵۴)
و كسانى را كه در راه خدا كشته مىشوند، مرده نخوانيد، بلكه زندهاند؛ ولى شما نمىدانيد.
(یعنی حسود معنای زنده بودن یعنی درک علم آنلاین رو نمیفهمه)
…
[سورة آلعمران (۳): آية ۶۹]
وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۶۹)
گروهى از اهل كتاب آرزو مىكنند كاش شما را گمراه مىكردند، در صورتى كه جز خودشان [كسى] را گمراه نمىكنند و نمىفهمند.
…
[سورة الأنعام (۶): آية ۲۶]
وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۲۶)
و آنان [مردم را] از آن باز مىدارند و [خود نيز] از آن دورى مىكنند، و[لى] جز خويشتن را به هلاكت نمىافكنند و نمىدانند.
…
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۰۹ الى ۱۱۰]
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ (۱۰۹)
و با سختترين سوگندهايشان، به خدا سوگند خوردند كه اگر معجزهاى براى آنان بيايد، حتماً بدان مىگروند. بگو: «معجزات، تنها در اختيار خداست.» و شما چه مىدانيد كه اگر [معجزه هم] بيايد باز ايمان نمىآورند.
…
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۲۲ الى ۱۲۳]
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۱۲۳)
و بدين گونه، در هر شهرى گناهكاران بزرگش را مىگماريم تا در آن به نيرنگ پردازند، و[لى] آنان جز به خودشان نيرنگ نمىزنند و درك نمىكنند.
…
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۹۴ الى ۹۵]
وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (۹۴)
و در هيچ شهرى، پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم تا مگر به زارى درآيند.
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا
قَدْ مَسَّ آباءَنا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ
فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۹۵)
آنگاه به جاى بدى [=بلا]، نيكى [=نعمت] قرار داديم تا انبوه شدند و گفتند:
«پدرانِ ما را [هم مسلماً به حكم طبيعت] رنج و راحت مىرسيده است.»
پس در حالى كه بىخبر بودند بناگاه [گريبان] آنان را گرفتيم.
…
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۳ الى ۱۸]
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ
وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۱۵)
پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين كردند].
و به او وحى كرديم كه قطعاً آنان را از اين كارشان –در حالى كه نمىدانند– با خبر خواهى كرد.
…
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۰۳ الى ۱۰۷]
أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۱۰۷)
آيا ايمنند از اينكه عذاب فراگير خدا به آنان دررسد، يا قيامت –در حالى كه بىخبرند– بناگاه آنان را فرا رسد؟
…
[سورة النحل (۱۶): الآيات ۱۹ الى ۲۳]
أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (۲۱)
مردگانند نه زندگان، و نمىدانند كى برانگيخته خواهند شد.
…
[سورة النحل (۱۶): الآيات ۲۴ الى ۲۹]
قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (۲۶)
پيش از آنان كسانى بودند كه مكر كردند، و[لى] خدا از پايه بر بنيانشان زد، درنتيجه از بالاى سرشان سقف بر آنان فرو ريخت، و از آنجا كه حدس نمىزدند عذاب به سراغشان آمد.
…
[سورة النحل (۱۶): الآيات ۴۵ الى ۵۰]
أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (۴۵)
آيا كسانى كه تدبيرهاى بد مىانديشند ، ايمن شدند از اينكه خدا آنان را در زمين فرو ببرد، يا از جايى كه حدس نمىزنند عذاب برايشان بيايد؟
…
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۱۹ الى ۲۰]
وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (۱۹)
و اين چنين بيدارشان كرديم، تا ميان خود از يكديگر پرسش كنند. گويندهاى از آنان گفت: «چقدر ماندهايد؟» گفتند: «روزى يا پارهاى از روز را ماندهايم.» [سرانجام] گفتند: «پروردگارتان به آنچه ماندهايد داناتر است، اينك يكى از خودتان را با اين پول خود به شهر بفرستيد، تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن پاكيزهتر است و از آن، غذايى برايتان بياورد، و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از [حال] شما آگاه نگرداند.
…
[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۵۱ الى ۵۶]
نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (۵۶)
[از آن روى است كه] مىخواهيم به سودشان در خيرات شتاب ورزيم؟ [نه،] بلكه نمىفهمند.
…
[سورة الشعراء (۲۶): الآيات ۱۰۵ الى ۱۲۲]
إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳)
حسابشان –اگر درمىيابيد– جز با پروردگارم نيست.
…
[سورة الشعراء (۲۶): الآيات ۱۹۲ الى ۲۱۲]
فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۲۰۲)
كه به طور ناگهانى –در حالى كه بىخبرند– بديشان برسد.
…
[سورة النمل (۲۷): الآيات ۱۵ الى ۱۹]
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۱۸)
تا آنگاه كه به وادى مورچگان رسيدند. مورچهاى [به زبان خويش] گفت: «اى مورچگان، به خانههايتان داخل شويد، مبادا سليمان و سپاهيانش –نديده و ندانسته– شما را پايمال كنند.»
+ « قَالَ الرِّضَا ع : … قالَ سُلَيْمانُ ع فَلِمَ حَذَّرْتِهِمْ ظُلْمِي فَقُلْتِ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ قالَتِ النَّمْلَةُ خَشِيتُ أَنْ يَنْظُرُوا إِلَى زِينَتِكَ فَيَفْتَتِنُوا بِهَا فَيَبْعُدُونَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعالى … »
…
[سورة النمل (۲۷): الآيات ۴۵ الى ۵۳]
وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۵۰)
و دست به نيرنگ زدند و [ما نيز] دست به نيرنگ زديم و خبر نداشتند.
…
[سورة النمل (۲۷): الآيات ۶۰ الى ۶۵]
قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (۶۵)
بگو: «هر كه در آسمانها و زمين است -جز خدا- غيب را نمىشناسند و نمىدانند كى برانگيخته خواهند شد؟»
…
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۷ الى ۱۰]
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۹)
و همسر فرعون گفت: «[اين كودك] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكُشيد. شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.
…
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۱۱)
و به خواهر [موسى] گفت: «از پى او برو.» پس او را از دور ديد، در حالى كه آنان متوجّه نبودند.
…
[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۵۱ الى ۵۵]
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۵۳)
و از تو به شتاب درخواست عذاب [الهى را] دارند، و اگر سرآمدى معيّن نبود، قطعاً عذاب به آنان مىرسيد و بىآنكه خبردار شوند غافلگيرشان مىكرد.
…
[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۲۱ الى ۲۵]
كَذَبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (۲۵)
كسانى [هم] كه پيش از آنان بودند به تكذيب پرداختند، و از آنجا كه حدس نمىزدند عذاب برايشان آمد.
…
[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۵۱ الى ۵۵]
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵)
و پيش از آنكه به طور ناگهانى و در حالى كه حدس نمىزنيد شما را عذاب دررسد، نيكوترين چيزى را كه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل آمده است پيروى كنيد.»
…
[سورة الزخرف (۴۳): الآيات ۶۶ الى ۷۵]
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۶۶)
آيا جز [اين] انتظار مىبرند كه رستاخيز – در حالى كه حدس نمىزنند – ناگهان بر آنان دررسد؟
…
[سورة الحجرات (۴۹): الآيات ۱ الى ۵]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۲)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد، و همچنانكه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مىگوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد، مبادا بىآنكه بدانيد كردههايتان تباه شود.
@@@
وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ
[سورة الحج (22): الآيات 31 الى 35]:
حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ (31)
در حالى كه گروندگان خالص به خدا باشيد؛ نه شريكگيرندگان [براى] او! و هر كس به خدا شرك ورزد چنان است كه گويى از آسمان فرو افتاده و مرغان [شكارى] او را ربودهاند يا باد او را به جايى دور افكنده است.
ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (32)
اين است [فرايض خدا] و هر كس شعاير خدا را بزرگ دارد در حقيقت، آن [حاكى] از پاكى دلهاست.
لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ (33)
براى شما در آن [دامها] تا مدتى معين سودهايى است، سپس جايگاه [قربانىكردن آنها و ساير فرايض] در خانه كهن [=كعبه] است.
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (34)
و براى هر امتى مناسكى قرار داديم، تا نام خدا را بر دامهاى زبانبستهاى كه روزى آنها گردانيده ياد كنند. پس [بدانيد كه] خداى شما خدايى يگانه است، پس به [فرمان] او گردن نهيد. و فروتنان را بشارت ده.
الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (35)
همانان كه چون [نام] خدا ياد شود، دلهايشان خشيت يابد و [آنان كه] بر هر چه برسرشان آيد صبر پيشهگانند و برپا دارندگان نمازند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق مىكنند.
[سورة الحج (22): الآيات 36 الى 40] :
« وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ »
وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36)
و شتران فربه را براى شما از [جمله] شعاير خدا قرار داديم: در آنها براى شما خير است. پس نام خدا را بر آنها -در حالى كه برپاى ايستادهاند- ببريد و چون به پهلو درغلتيدند از آنها بخوريد و به تنگدست [سائل] و به بينوا [ى غير سائل] بخورانيد. اين گونه آنها را براى شما رام كرديم، اميد كه شكرگزار باشيد.
لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (37)
هرگز [نه] گوشتهاى آنها و نه خونهايشان به خدا نخواهد رسيد، ولى [اين] تقواى شماست كه به او مىرسد. اين گونه [خداوند] آنها را براى شما رام كرد، تا خدا را به پاس آنكه شما را هدايت نموده به بزرگى ياد كنيد، و نيكوكاران را مژده ده.
[سورة البقرة (2): آية 158] :
« إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ »
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (158)
در حقيقت، «صفا» و «مروه» از شعاير خداست [كه يادآور اوست]؛ پس هر كه خانه [خدا] را حج كند، يا عمره گزارد، بر او گناهى نيست كه ميان آن دو سعى به جاى آورد. و هر كه افزون بر فريضه، كار نيكى كند، خدا حق شناس و داناست.
[سورة المائدة (5): آية 2] :
« لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ »
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لا الْهَدْيَ وَ لا الْقَلائِدَ وَ لا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (2)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، حرمت شعاير خدا، و ماه حرام، و قربانى بىنشان، و قربانيهاى گردنبنددار، و راهيان بيت الحرام را كه فضل و خشنودى پروردگار خود را مىطلبند، نگه داريد. و چون از احرام بيرون آمديد [مىتوانيد] شكار كنيد، و البتّه نبايد كينهتوزى گروهى كه شما را از مسجد الحرام باز داشتند، شما را به تعدّى وادارد. و در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد، و در گناه و تعدّى دستيار هم نشويد، و از خدا پروا كنيد كه خدا سختكيفر است.
مشتقات ریشۀ «شعر» 38 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9)
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12)
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154)
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَليمٌ (158)
وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (2)
وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (26)
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ (109)
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (123)
ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (95)
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15)
أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (107)
أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21)
قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (26)
أَ فَأَمِنَ الَّذينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45)
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حينٍ (80)
وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَ بِكُمْ أَحَداً (19)
بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5)
ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (32)
وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36)
نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (56)
إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113)
فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202)
وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224)
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18)
وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50)
قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (65)
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9)
وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11)
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (53)
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69)
وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (36)
كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (25)
وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (55)
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (66)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2)
أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30)
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ (41)