دکتر محمد شعبانی راد

اخذ ولد! ای زلیخا؛ آیا یوسف رو به فرزندی قبول میکنی؟! أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً!

Adopting a Divine Sonship?!

O Zuleikha, Will You Take Yusuf as Your Spiritual Son?
“أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا”

In the Qur’an, the phrase “أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا” (“Or shall we take him as a son?”) appears twice—once about Prophet Yusuf (Joseph) and once about Prophet Musa (Moses). On the surface, it seems to suggest a simple act of adoption. But beneath this phrase lies a profound metaphysical question:
Will you accept the Divine Light that has been placed in this servant of God?

“Adoption” as Trust and Reception of Light

In Qur’anic language, to “take as a son” (اتخاذ ولد) is not merely emotional or legal adoption. It reflects a deeper spiritual concept:
Accepting someone as the source of your inner rebirth and spiritual transformation.

Zuleikha is not just being invited to raise Yusuf as a child. She is being offered the chance to become a seeker, a student, and to receive divine wisdom from a heavenly teacher clothed in human form.

This is not about physical parenthood. It is about spiritual trust—placing faith in a maʾkhadh (مأخذ)—a source of divine knowledge. That’s the real meaning of “اخذ ولد” in this context:
Trust in the servant of God who has been adorned with divine light,
Accept him as a spiritual son—not to raise, but to be raised by!

The Echo of “اخذ” Across the Qur’an

  • “قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا؟”
    “Shall I take anyone other than God as my Guardian?”
    ➤ This is about choosing one’s source of light and guidance.

  • “وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى”
    ➤ Take Ibrahim’s station as your point of prostration. Again, a call to trust in a position of divine presence.

  • “اخذ بیت”
    ➤ Choosing a place or heart as a dwelling for Divine connection.

All of these echo a singular truth:
The act of taking, in Qur’anic language, is the act of trusting, of making something or someone your portal to the Divine.

A Test of Spiritual Humility

Zuleikha’s test is our test:
Will we recognize the divine light when it comes in the form of a servant, a youth, a prisoner?
Or will our ego and arrogance blind us, like the people who said:
“اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا”
“God has taken a son!”
They rejected the servant of God because they couldn’t accept that divine wisdom could appear in human form.

In truth, they envied the servant and projected their misunderstanding onto God Himself, turning trust into heresy, and humility into denial.


Conclusion:

To take Yusuf as a son is not to adopt a child, but to adopt divine humility.
It is to acknowledge the hidden light in the servant of God and open your heart to transformation through him.

So the question remains:
O Zuleikha, will you take Yusuf as your spiritual son?
Or will you, like Pharaoh’s house, take him into your palace—but not into your heart?

«اخذ ولد» + «ابن الله»

و داستان تکراری تهمتی که تنزیلا یهود و نصاری و تاویلا، معارین به معلم نورانی میزنند!

وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ
وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ

[سورة التوبة (۹): الآيات ۳۰ الى ۳۱]
وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ 
وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ 
ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ 
يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ 
قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (۳۰)
و يهود گفتند:
«عُزَير، پسر خداست.»
و نصارى گفتند:
«مسيح، پسر خداست.»
اين سخنى است [باطل‏] كه به زبان مى‌‏آورند،
و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده‌‏اند شباهت دارد.
خدا آنان را بكشد؛
چگونه [از حق‏] بازگردانده مى‌‏شوند؟
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ 
وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ 
سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (۳۱)
اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند،
با آنكه مأمور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست.
منزّه است او از آنچه [با وى‏] شريك مى‌‏گردانند.
[سورة التوبة (۹): الآيات ۳۲ الى ۳۳]
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ
وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (۳۲)
مى‏‌خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند،
ولى خداوند نمى‏‌گذارد، تا نور خود را كامل كند، هر چند كافران را خوش نيايد.
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (۳۳)
او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.
[سورة التوبة (۹): الآيات ۳۴ الى ۳۵]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ 
وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ 
وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (۳۴)
اى كسانى كه ايمان آورده‏‌ايد، بسيارى از دانشمندان يهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مى‌‏خورند،
و [آنان را] از راه خدا باز مى‏‌دارند،
و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى‌‏كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى‏‌كنند، ايشان را از عذابى دردناك خبر ده.
يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ 
فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ 
هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (۳۵)
روزى كه آن [گنجينه‏]ها را در آتش دوزخ بگدازند،
و پيشانى و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ كنند
[و گويند:]
«اين است آنچه براى خود اندوختيد، پس [كيفر] آنچه را مى‌‏اندوختيد بچشيد.»

این آیات، از مکانیزم روانی و اعتقادی حسود نسبت به نور خدا پرده بر میدارد!

چرا حسود تهمت «ابن‌الله» بودن را به خدا و رسولانش می‌زند؟

چون نمی‌خواهد مسئولیت مهربانی را بپذیرد!
در قرآن، اهل نور مأمورند که از انبیا و اولیای الهی، نور ولایت، علم و مهربانی را «اخذ» کنند.
اما حسود، کسی است که از درون، نمی‌خواهد تغییر کند!
نمی‌خواهد مهربانی کند!
نمی‌خواهد از مسیر نفس بگذرد و به ولایت نورانی تن بدهد.
پس برای فرار از این مسئولیت، بهانه‌ای می‌سازد و می‌گوید:
«نه! اینها پسر خدا هستند!»
یعنی: من نمی‌توانم مثل آن‌ها باشم! این‌ها از جنس ما نیستند! من مسئول نیستم!
در حقیقت، حسود این جمله را می‌گوید تا:
از پذیرش نور در وجود یک انسان (مثل عیسی، موسی یا یوسف) شانه خالی کند،
و از ضرورت تغییر قلب و ترک حسد فرار کند.

چون می‌خواهد نور خدا را خاموش کند!
(يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ)
کسی که حسادت دارد، از دیدن نور در وجود یک انسان دیگر می‌سوزد؛
از این‌که کسی محبوب خدا شده، اهل علم و ولایت شده، نمی‌تواند تحمل کند.
پس شروع به تحریف نور می‌کند:
یا آن نور را انکار می‌کند،
یا آن را به‌صورت افراطی و انحرافی توصیف می‌کند (مثل «ابن‌الله» دانستن مسیح)،
تا اصل ماجرا لوث شود و دیگران هم آن نور را جدی نگیرند.
تهمت «ابن‌الله» بودن، ابزاری است برای خاموش‌سازی نور.

۳. چون با تحریف معنای “اخذ ولد”، بندگی را به شرک تبدیل می‌کند
در آیه ۳۱ آمده:
«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»
یعنی نه‌تنها به اولیای خدا اعتماد نکردند،
بلکه علمای دنیازده و رهبران منحرف خودشان را به‌جای خدا گرفتند.
این دقیقاً تضاد با مأموریت «اخذ نور از عبد مکرم» است.
به‌جای این‌که از پیامبران نور بگیرند،
رفتند دنبال عالمان دنیادوست، و گفتند عیسی پسر خداست،
تا رابطه‌ با خدا را قطع و انحصار مهربانی را جعل کنند.

۴. چون با افترای «ابن‌الله»، نور خدا را به بت تبدیل می‌کنند
درست مثل بت‌سازان که می‌گفتند:
«این مجسمه‌ها واسطه ما با خدا هستند.»
این‌ها هم می‌گویند:
«مسیح واسطه خاص خداست، پسر اوست، ما نمی‌توانیم مثل او باشیم.»
اما حقیقت این است که:
«وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ»
مسیح (ع) خود گفت: «خداوند را، پروردگار من و شما را، پرستش کنید.»

۵. چون منافعشان در انکار نور است!
آیه ۳۴ به صراحت می‌گوید:
كَثِيرٌ مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ
بسیاری از عالمان و راهبان، اموال مردم را به ناحق می‌خورند…
چنین افرادی نمی‌خواهند مردم به ولیّ الهی روی بیاورند،
چون اگر مردم نور را از یوسف یا عیسی یا موسی یا رسول‌الله اخذ کنند،
بساط دکان‌داری دینی آن‌ها جمع می‌شود!
پس با برچسب‌هایی مثل «ابن‌الله»،
از یک‌سو نور را افراطی جلوه می‌دهند،
و از سوی دیگر، مردم را از بندگی و مهربانی حقیقی باز می‌دارند.
نتیجه:
تهمت «ابن‌الله» بودن،
ابزار حسود است برای:
فرار از پذیرش نور و مهربانی،
توجیه نکردن خودش برای حسادت،
تعطیل‌کردن الگوپذیری از عبد مکرم،
و تثبیت جایگاه عالمان دنیادوست و راهبان فاسد.
در حالی که حقیقت پیامبران این است:
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ»
بگو: من فقط بشری هستم مانند شما که به من وحی می‌شود…

ای زلیخا؛
آیا یوسف رو به فرزندی قبول میکنی؟!
ای آسیه؛
آیا موسی رو به فرزندی قبول میکنی؟!

عیسی پسر خدا نیست!
موسی پسر خدا نیست!
یوسف پسر خدا نیست!
عزیر پسر خدا نیست!
خدا پسر و فرزند لازم نداره!
به خدا، داشتن «ابن الله» را تهمت نزنید!
ای زلیخا، ای آسیه، خدا این پسرها رو به فرزندخواندگی شما در میاره تا اینها پسرهای شما باشند تا شما با داشتن این پسرها، خدایی کنید و مهربانی کنید!
خدا مهربان است و خالق مهربانی است و نیاز به این ندارد که کسی به او مهربانی کردن را بیاموزد.
این ما هستیم که نیازمندیم تا خدا به ما مهربانی بیاموزد.
ما نیازمند اخذ ولد از خدا هستیم.
ما نیازمند نور ولایت خدای مهربان هستیم.
حسود این تهمتها رو به خدا و رسولان خدا میزنه تا زیر بار مسئولیت مهربانی کردن نره!
حسود نمیخواد با اخذ ولد از خدا، حسودی رو بذاره کنار و مهربانی کنه!

عیسی، موسی، یوسف، عزیر… پسر خدا نیستند!
رسولان الهی هستند!
معلمین منتخب از طرف خدای مهربان برای آموزش مهربانی به ما هستند.
«خدا نیازی به فرزند ندارد؛
این ما هستیم که نیازمند این معلمان نورانی خدای مهربان هستیم!»
قرآن بارها و بارها این دروغ بزرگ اهل حسادت را رد کرده است که:
«عَزِيرٌ ابْنُ اللَّهِ»
«الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ»
«اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا»
اهل حسادت‌اند که این تهمت را به خدا می‌زنند.
چرا؟ چون می‌خواهند از زیر بار مسئولیت اخذ نور، مهربانی، و تبعیت از ولیّ خدا فرار کنند.

نه عیسی (ع) پسر خداست، نه موسی (ع)، نه یوسف (ع)، نه عزیر (ع)
خداوند غنی بالذّات است.
او سرچشمۀ مهربانی‌ست، نه محتاجِ یادگیریِ مهربانی.
او خالق نوره، نه گیرندۀ نوری از غیر خودش.
در قرآن، داستان‌های اخذ ولد بیان شده‌اند:
به زلیخا در بارۀ یوسف (ع) گفته شد: «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا»
آسیه، همسر فرعون، نیز درباره موسی (ع) چنین گفت.
چرا؟!
زیرا این‌ها فرصتهای یادگیری و تمرین‌هایی برای ما بندگان هستند.
خدا نمی‌خواهد این پیامبران، «پسر او» باشند؛
بلکه می‌خواهد پسر تو باشند!
خدا می‌خواهد که:
تو، ای زلیخا، یوسف را بپذیری، نه به عنوان برده، بلکه به عنوان پسر نورانی خودت!
تو، ای آسیه، موسی را به دل راه بده و با محبت به او، محبت ورزیدن را از خدا بیاموزی!

حسود چرا تهمت می‌زند؟
اهل حسد، نمی‌خواهند این ولیّ خدا را بپذیرند.
نمی‌خواهند نور را اخذ کنند، نمی‌خواهند ولایت را باور کنند،
نمی‌خواهند از نفس حسود خود عبور کنند.
پس چه می‌کنند؟
تهمت می‌زنند!
می‌گویند:
«اینها پسر خدا هستند!»
یعنی: اینها با ما فرق دارند؛ ما نمی‌تونیم مثل اونها باشیم!
این جمله یعنی رفع مسئولیت کامل!
مثل این است که بگویی:
👈«من نمی‌توانم مهربان شوم، چون نه پیامبرم، نه معصوم، نه فرزند خدا!»👉
این جمله، از تکلمات قوی شیطان برای گمراه کردن بعضی‌هاست:
👈«ما که معصوم نیستیم!!!»👉
پاسخ این است:
بله، ما معصوم نیستیم، اما بعد از دیدن تابلوی کنار جاده، پیام به راننده رسید و راننده حالا حامل پیام شد و پیام‌بر شد و علم و نورِ عصمت به او داده شد و با او اتمام حجت شد و حالا که تابلو رو دیدی و امر الله اذان رو شنیدی، دیگه هم پیام‌بر شدی، هم معصوم شدی، هم یوسف فرزند تو شد و حالا که عالم شدی، دیگه هیچ بهانه‌ای برای ترمز نگرفتن و کم کردن سرعت طبق دستور تابلو نداری و حالا هیچ بهانه ای برای مهربانی نکردن نداری و حالا باید همۀ وجوهات زندگی ات رو به قبلۀ نورانی مصرف شود!!! مگر اینکه بخواهی عالم سوء شوی!!!

و خدا چه می‌گوید؟
قرآن از زبان پیامبرش می‌گوید:
“قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ”
«بگو: من هم بشری مثل شما هستم، فقط بر من وحی می‌شود.» (کهف: 110)
یعنی:
من نور خدا را از خودش گرفته‌ام تا به شما بدهم.
من پسر خدا نیستم؛ من عبد او هستم،
ولی اگر تو بخواهی، می‌توانی مرا به عنوان پسر نورانی‌ات بپذیری و
از من مهربانی یاد بگیری!

اخذ ولد = تمرین مهربانی در مدرسۀ نور
ای زلیخا!
ای آسیه!
خدا یوسف و موسی را به فرزندخواندگی شما درمی‌آورد تا شما:
تمرین کنید چطور با یک ولیّ مهربان باشید؛
تمرین کنید چطور مهربانی را یاد بگیرید؛
و با این یادگیری، در مسیر الهی شدن قرار بگیرید.
نه اینکه به خدا تهمت بزنید!
نه اینکه این نور را انکار کنید!

خدا نیازی به داشتن پسر ندارد؛
ما نیازمندیم که «پسرانِ خدا، یعنی معلمینی که مهربانی را بنا میکنند» را به فرزندخواندگی قبول کنیم. «ابن الله»
ما نیازمندیم که نور ولایت را اخذ کنیم تا از حسادت به مهربانی برسیم.
اهل حسادت نمی‌خواهد مهربانی کند.
برای همین، از اخذ ولد، فرار می‌کند!
از معلم نورانی خود فاصله میگیرد!
و به جای پذیرفتن مسئولیت، به خدا تهمت می‌زند…
به جای دوستی، عداوت می‌کند…

عیسی پسر مریم است، پسر خدا نیست!
«اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَم‏» + «اسم الله»
این اسم الله، پسر مریم است!

خدا که نیازی نداره یوسف یا موسی رو به فرزندی قبول کنه!
خدا به بندگانش قول داده که به اونا مهربانی کردن رو یاد بده برای همینه که عباد مکرمون خود را برای اونها آشکار میکنه تا اونها این عباد مکرمون رو به فرزندی قبول کنن تا با اخذ علم از اونها مهربانی کردن رو یاد بگیرن و این میشه داستان تکراری اخذ ولد!
اهل حسادت به خدا در این زمینه تهمت میزنن و میگن «الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» خدا این بندگانشو به فرزندی قبول کرده!!!

تاویل «اخذ ولد»:
یوسف و موسی: «فرزندخوانده!» نورهای سرراهی!!!
«پسرخوانده!»
فرزندخواندگی: «تبني»، «Adoption»
آیات اخذ ولد:
«اخذ ولد خدا» به چه معناست؟
معلم و شاگرد:
اخذ ولد، برای معلم و برای شاگرد به چه معناست؟
مقایسه قول عزیز مصر در مورد یوسف
و آسیه در مورد موسی در داستان تکراری اخذ ولد:
معنای عمیق «عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ‏ وَلَداً» چیست؟!
«وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‏ مَثْواهُ
عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ‏ وَلَداً»
«وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ
عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ‏ وَلَداً»
و ارتباط اینکه واژۀ «لقط» در همین دو مورد یوسف ع و موسی ع آمده است.
یوسف: «يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ»
موسی: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ»

«صاحب فرزند شدن از طریق اهدای جنین، دریافت اسپرم یا تخمک و رحم جایگزین را نیز نوعی فرزندپذیری می‌دانند.»
در واقع قلب ما برای تولید عمل صالح نیاز به نطفه علمی ماخوذ از صاحبان نور دارد.
این فرایند 1+1 که همان فرایند نور ولایت است به معنای فرزندپذیری است!
یوسف پذیری است! موسی پذیری است!
در واقع خداپذیری است!
خدا نیاز به اخذ ولد نداره!
این ما هستیم که با قبول نور ولایت، از خدای مهربان قبول ولایت و سرپرستی میکنیم انگار ولایت خدا رو میپذیریم نطفه های علمی خدا رو میپذیریم تا صاحب فرزند شویم تاویلا.
اینها فرزندان اعمال صالح ماست که عدد میشوند! شمرده می شوند! به حساب می آیند و سرنوشت بهشت را برای والدین خود (پدر و مادر) اثبات میکنند. البته اینجا پدر خود صاحب بهشت است و مادر، ما هستیم که قلب خود را در اختیار این نطفه‌های مقدس نورانی قرار میدهیم تا مولود نورانی عمل صالح خلق شود و این معنای زیبای اخذ ولد برای شاگردان معلم ربانی است که قدر این نطفه های علمی را میدانند «اکرمی مثواه» و میدانند که چقدر این علوم برای نجات آنها از حسد و خلود در بهشت نافع است: «عسی ان ینفعنا».

داستان اخذ ولد + واژۀ زیبا و مهم «اخذ»
+ «اخذ بیت»
+ «اخذ ولیّ: قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا»
در واقع این فرزندخواندگی برای اخذ علم از معلم ربانی است.
«وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى»
خدا نیاز به اخذ علم و فرزندخواندگی ندارد.
این ما بندگان او هستیم که باید نور یوسف و موسی ع را به فرزندخواندگی قبول کنیم و از این بیت الله نورانی اخذ بیت و علم نماییم.
در مقالۀ «اخذ» گفتیم: اخذ یعنی اعتماد کردن!
«اتَّخذَهُ: به او اعتماد كرد.»
اخذ ولد یعنی: ای زلیخا، به یوسف اعتماد کن و از او اخذ علم نما.
+ «اسجدوا لآدم»
ای زلیخا، یوسف رو به غلامی قبول کن!

«اخذ ولد» در آیات قرآن:

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۲۱ الى ۲۲]
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (۲۱)
و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت: « نيكش بدار ، شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم.» و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تأويل خوابها را بياموزيم، و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمى‌‌دانند.

[سورة القصص (۲۸): الآيات ۷ الى ۱۰]
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۹)
و همسر فرعون گفت: «[اين كودك‏] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكُشيد. شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.

[سورة البقرة (۲): آية ۱۱۶]
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (۱۱۶)
و گفتند:
«خداوند فرزندى براى خود اختيار كرده است.»
او منزّه است. بلكه هر چه در آسمانها و زمين است، از آنِ اوست، [و] همه فرمانپذير اويند.

[سورة يونس (۱۰): الآيات ۶۸ الى ۷۰]
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۸)
گفتند:
«خدا فرزندى براى خود اختيار كرده است.»
منزّه است او. او بى‏‌نياز است. آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آنِ اوست. شما را بر اين [ادّعا] حجّتى نيست. آيا چيزى را كه نمى‏‌دانيد، به دروغ بر خدا مى‏‌بنديد؟
قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (۶۹)
بگو: «در حقيقت كسانى كه بر خدا دروغ مى‏‌بندند، رستگار نمى‌‏شوند.»

[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۱۰۶ الى ۱۱۱]
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (۱۱۱)
و بگو: «ستايش خدايى را كه نه فرزندى گرفته و نه در جهاندارى شريكى دارد و نه خوار بوده كه [نياز به‏] دوستى داشته باشد.» و او را بسيار بزرگ شمار.

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۱ الى ۶]
وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)
و تا كسانى را كه گفته‌‏اند: خداوند فرزندى گرفته است، هشدار دهد.
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (۵)
نه آنان و نه پدرانشان به اين [ادعا] دانشى ندارند. بزرگ سخنى است كه از دهانشان برمى‏‌آيد. [آنان‏] جز دروغ نمى‏‌گويند.

[سورة مريم (۱۹): الآيات ۳۱ الى ۳۵]
ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (۳۴)
اين است [ماجراى‏] عيسى پسر مريم، [همان‏] گفتار درستى كه در آن شك مى‌‏كنند.
ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۳۵)
خدا را نسزد كه فرزندى برگيرد.
منزّه است او؛ چون كارى را اراده كند، همين قدر به آن مى‌‏گويد: «موجود شو»، پس بى‏‌درنگ موجود مى‌‏شود.

[سورة مريم (۱۹): الآيات ۸۳ الى ۹۳]
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً (۸۸)
و گفتند:
«[خداى‏] رحمان فرزندى اختيار كرده است.»
لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (۸۹)
واقعاً چيز زشتى را [بر زبان‏] آورديد.
تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (۹۰)
چيزى نمانده است كه آسمانها از اين [سخن‏] بشكافند و زمين چاك خورَد و كوهها به شدت فرو ريزند.
أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (۹۱)
از اينكه براى [خداى‏] رحمان فرزندى قايل شدند.
وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (۹۲)
[خداى‏] رحمان را نسزد كه فرزندى اختيار كند.
إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (۹۳)
هر كه در آسمانها و زمين است جز بنده‌‏وار به سوى [خداى‏] رحمان نمى‏‌آيد.

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۲۱ الى ۳۰]
وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ (۲۶)
و گفتند:
«[خداى‏] رحمان فرزندى اختيار كرده.»
منزّه است او. بلكه بندگانى ارجمندند،
لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (۲۷)
كه در سخن بر او پيشى نمى‏‌گيرند، و خود به دستور او كار مى‌‏كنند.

[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۹۱ الى ۱۰۰]
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (۹۱)
خدا فرزندى اختيار نكرده و با او معبودى [ديگر] نيست، و اگر جز اين بود،قطعاً هر خدايى آنچه را آفريده [بود] باخود مى‌‏برد، و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مى‌‏جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى‏‌كنند.

[سورة الفرقان (۲۵): الآيات ۱ الى ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
تَبارَكَ الَّذِي نَزَلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً (۱)
بزرگ [و خجسته‏] است كسى كه بر بنده خود، فرقان [=كتاب جداسازنده حق از باطل‏] را نازل فرمود، تا براى جهانيان هشداردهنده‏‌اى باشد.
الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (۲)
همان كس كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آنِ اوست، و فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نبوده است، و هر چيزى را آفريده و بدان گونه كه درخور آن بوده اندازه‏‌گيرى كرده است.

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۱ الى ۵]
لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۴)
اگر خدا مى‏‌خواست براى خود فرزندى بگيرد، قطعاً از [ميان‏] آنچه خلق مى‌‏كند، آنچه را مى‌‏خواست برمى‏‌گزيد. منزّه است او، اوست خداى يگانه قهار.

[سورة الجن (۷۲): الآيات ۱ الى ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان‏
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (۱)
بگو: «به من وحى شده است كه تنى چند از جنّيان گوش فرا داشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت‌‏آور شنيديم.
يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (۲)
[كه‏] به راه راست هدايت مى‌‏كند. پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد.
وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (۳)
و اينكه او، پروردگار والاى ما، همسر و فرزندى اختيار نكرده است.
وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (۴)
و [شگفت‏] آنكه كم‏‌خِرَد ما، در باره خدا سخنانى ياوه مى‌‏سرايد.

عبارت أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا در ظاهر معنای فرزندخواندگی دارد،
اما تاویلا مفهوم اخذ علم و ولایت دارد.

تکرار عجیب و معناگرایانه آیه دربارۀ یوسف (ع) و موسی (ع):
آیه:
عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً
سوره یوسف، آیه ۲۱ – دربارۀ یوسف
سوره قصص، آیه ۹ – دربارۀ موسی
هر دو، به ظاهر، کودکانی‌اند که:
اهل حسد، طردشان کردند،
اما تقدیر الهی برای آن‌ها ماموریت کربلا را رقم میزند.
این تکرار نشون می‌ده که:
“اخذ ولد” رمز انتقال نور علم از ولی خدا به قلبی است که تاویلا این نور را به فرزندی قبول کند.

«وَلَد» در قرآن، فقط به معنی زادۀ بیولوژیک نیست!
بلکه:
تاویلا به معنی پذیرش در باطن و وابستگی قلبی است.
در واقع رمز اخذ نطفه علمی از یک منبع نوری است.
اخذ ولد یعنی پذیرفتن «یوسف» به عنوان مأخذ نور و ولایت!
در واقع:
«أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» یعنی:
آیا این کودک را، باطناً ولیّ و مرشد و راهبر خود می‌دانیم؟
آیا این قلب، آمادۀ پذیرش نورِ یوسف هست؟

+ مقالۀ «اخذ»:
در مقاله «اخذ» گفتیم:
شاگرد، از معلم ربانی خودش اخذ نور و علم می‌کنه، این همون نطفۀ علمی‌ست.
حالا اینجا:
اخذِ «وَلَد» یعنی: در جایگاه زلیخا قرار گرفتن!
نه فقط عاشق ظاهری یوسف، بلکه طالبِ نور درونی یوسف!
یعنی زلیخا باید در ملکوت قلبش، فرزندی صالح و نورانی برای یوسف متولد کنه…
و این یعنی: نور یوسف رو در باطنش بپذیره و دوستش داشته باشه و عاشقش بشه و قدرشو بدونه و با عمل به علوم آنلاین ماخوذ از او، در ورکلایفهای روزمره زندگی، تاویلا، تولید فرزند کنه.

واژۀ «وَلَد» ارتباطی عمیق با مفهوم ولایت داره!
در واقع:
«وَلَد» = مولود، یعنی چیزی که به‌واسطۀ یک پیوند درونی، به وجود میاد.
«وِلایَة» هم یعنی پیوند درونی، تولّد قلبی، و ارتباطی که منشأ نور و هدایت میشه.
پس وقتی می‌گی: «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»
در حقیقت، یعنی:
آیا او را به عنوان سرچشمۀ ولایت و مولّد نور بپذیریم؟

در واقع این داستان تکراری همۀ ماهاست که در مقطعی از عمر خود، و در ورکلایفهای زندگی روزمره، در این موقف سخت و سرنوشت ساز قرار میگیریم که بین تمنا و یوسف، یکی رو انتخاب کنیم!
در آیۀ ۹ سورۀ قصص از زبان آسیه، زن فرعون، می‌خوانیم:
وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لي‏ وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً
آسیه نیز همانند زلیخا، در مقام انتخاب قرار می‌گیرد:
آیا موسی را بکشد، یا او را به عنوان «ولد» اخذ کند؟
آیا نور را طرد کند، یا به عنوان منبع هدایت بپذیرد؟
+ «تمنا فدای تقدیر یا تقدیر فدای تمنا»
اخذِ وَلَد! ای زلیخا؛ آیا یوسف را به فرزندی علمی، به ولایت قلبی، قبول می‌کنی؟!
“أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً!”
هرکس باطناً یوسفش را به عنوان «ولد» قبول نکند، حسود است!

 

اخذ ولد؛ راه تربیت مهربانی!
خداوند نیازی نداره که یوسف یا موسی رو «به فرزندی» بپذیره.
بلکه این ما هستیم که نیاز داریم
تا محبت، نور، ولایت و مهربانی رو یاد بگیریم.
و چون انسان یاد نمی‌گیره مگر با مشاهده و تقلید،
خدا «عباد مکرم» خودش رو برای ما آشکار می‌کنه،
تا از اونها، علم، نور، و رحم رو «اخذ» کنیم؛
و به همین دلیل، مسیر تربیت انسان از طریق اخذ ولد آغاز میشه.

اخذ ولد = اخذ نطفۀ علمیِ قلبی
«ولد» یعنی چیزی که از رحم تولد یافته
و «اخذ ولد» یعنی کسی رو در مقام پدر یا منبع تربیتی قلبی پذیرفتن
در این معنا:
یوسف و موسی علیهماالسلام، “نطفۀ علمی” خدا در زمین‌اند.
نطفه‌ای که باید در رحم قلب انسان‌ها کاشته بشه
تا با تولد آن، «رحم و مهربانی» در دل آدمی جوانه بزنه.
و این میشه:
تربیت نورانی انسان از طریق اخذِ ولد نورانی.

داستان تکراری اخذ ولد
از یوسف تا موسی،
مریم، زلیخا، آسیه تا خواص بنی‌اسرائیل…
این خط، یک قصۀ تکراریه:
خدا یکی از اولیاء خودش رو وارد خانۀ قلب تاریک حسود گمراه می‌کنه،
تا قلب این خانه، آماده پذیرش و اخذِ نور بشه.
و وقتی اون نور رو در قالب «ولد» می‌پذیره،
یعنی قبول کرده که این کودک، مأخذ هدایت و نجاتشه.

حسادت، تحریفِ مفهومی «اخذ ولد» است!
اهل حسادت، حقیقت اخذ ولد را نمی‌خواهند درک کنند.
و چون خودشون اهل «اخذ نور» نیستند، شروع به تهمت می‌کنند.
و به خود خدا تهمت میزنند!
خداوند فرمود:
الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (بقره: 116)
یعنی:
حسودها نمی‌تونن ببینن که خدا
اولیائش رو در میان خلقش قرار داده،
تا مردم با «اخذ نور از اونها»، به خدا نزدیک بشن.
پس حسودها تحریف می‌کنن و می‌گن:
خدا این بنده‌هاشو «ولد» خودش کرده!
در حالی که:
این اخذ ولد، نه برای خدا، بلکه برای تربیت ماست!
خدا با این کار، ما رو به مسیر محبت و ولایت دعوت می‌کنه.

اخذِ ولد، یک کلاس مهربانیه.
تو باید اولیای الهی رو،
نه فقط به عنوان معلم، بلکه به عنوان ماخذ نورانی
درون خودت بپذیری…
همون‌طور که خداوند، یوسف و موسی را
وارد کاخ‌های تاریکی اهل حسادت کرد
تا قلوبی که آمادۀ تولد بودن، نطفۀ نور رو در خودشون بکارن.
و اینه:
معنای عمیق «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»!

پیوند «اخذ ولد» با «لَقْط»:
ولادت نورانی، با التقاط آغاز می‌شود…
واژۀ لَقْط در قرآن فقط در دو مورد به‌کار رفته؛ و چه جالب که هر دو بار، مربوط به همان دو ولیّ خداست که آیه «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» درباره‌شان آمده:
یوسف (ع):
يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ (یوسف: 10)
یعنی: «بعضی از کاروانیان، او را برخواهند چید.»
موسی (ع):
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ (قصص: 8)
یعنی: «خاندان فرعون، او را برچیدند.»
هر دو مورد، مربوط به داستان تکراری سرِ راهِ اهل حسد قرار گرفتن ولیّ خدا است.

لَقْط = مقدمه اخذ ولد
لقط یعنی برداشتن چیزی که به ظاهر گم‌شده است.
اخذ ولد یعنی پذیرفتن آن چیز به عنوان منبع نورانی در باطن.
در واقع:
«لَقْط» ظاهراً یعنی کسی کودکی رو از زمین برمی‌داره…
اما خدا با این «التقاط»، امتحان بزرگی رو برای او آغاز می‌کنه:
آیا بعد از برداشتن، او را به عنوان “ولد نورانی” قبول می‌کنی یا نه؟
پس:
لَقْط = فرصت اتصال به ولیّ خدا
اخذ ولد = بالفعل کردن آن اتصال به ولایت و مهربانی

اهل حسادت، با یوسف و موسی چه کردند؟
در داستان یوسف:
برادرانش می‌خواستند او را «بفروشند»؛
کاروان او را برداشت «یَلتَقِطْهُ».
در داستان موسی:
آل فرعون «فَالْتَقَطَهُ» کردند،
عکس العمل مخاطبین دو گونه است:
برخی از آن‌ها (اکثرا، مثل فرعون) می‌خواهند نابودش کنند،
و فقط عدۀ کمی، او را به عنوان «ولد» پذیرا می‌شوند.
پس:
«لَقْط» به دو عکس العمل متفاوت ختم می‌شود:
یا به اخذِ نورانی منتهی می‌شود (اخذ ولد = اخذ ولایت)
یا به حسادت و انکار، و نهایتاً حذف و نابودی

لَقْط: انتقال نطفۀ نور به قلب تاریک است.
چه زیباست که:
خدا ولیّ نورانی‌ِ به ظاهر رهاشده‌اش را در معرض دید و انتخاب مخاطبین خاصی قرار می‌دهد. «لَقْط»
در حقیقت، نور را از طریق آشکار کردن معلم نورانی، وارد نظام تربیت قلب مخاطبین می‌کند.
و این، همان کاری است که:
خدا با ما هم می‌کند…
یک «نور» را در مسیر ما قرار می‌دهد، به ظاهر رها، به ظاهر بی‌صاحب…
و این ما هستیم که یا او را لقط می‌کنیم و به ولایت می‌رسیم،
یا او را رها می‌کنیم و به ظلمت حسادت می‌افتیم.

چرا اهل حسادت، تهمت “اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا” به خدا می‌زنند؟
چون حقیقت «ولایتِ علمی عبد مکرم» را تغییر دهند و میخواهند تحریفش کنند!

تهمت «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا» = واکنش اهل حسد به ظهور نور ولایت است!
اهل حسادت وقتی با یک انسان نورانی مواجه می‌شن — کسی مثل عیسی (ع)، یوسف (ع)، و بقول قرآن یک عبد مکرم — نمی‌تونن بپذیرن که:
خدا، رحمت و علم و قدرت خودش رو در وجود این عبد تجلی داده
و این عبد، ماخذ هدایت و مرجع اخذ علم و نور برای دیگران شده
اینجاست که اهل حسد شروع به تحریف مفهومی ولایت می‌کنن،
و با کینه و سوء ظن می‌گن:
«پس لابد خدا این بنده رو فرزند خودش کرده!»
یعنی: “این بنده چرا این‌قدر نور داره؟ چرا این‌قدر مقام داره؟ چرا این‌قدر اثرگذار و هدایتگره؟!”

چرا این تهمت، از دل حسادت برمی‌خیزد؟
چون اهل حسد نمی‌تونن بپذیرن که خدا از میان بندگانش “اصطفاء” کرده
نمی‌تونن تحمل کنن که نور ولایت، در بنده‌ای غیر از خودشون نازل شده
و چون قدرت درک مفهومی مثل “عباد مکرمون” رو ندارن، کارشون به این دروغ بزرگ می‌رسه:
اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا!
در واقع، می‌گن:
«اگر این‌قدر عزیزه، پس لابد فرزند خداست!»
در حالی که حقیقت اینه:
اون بنده فقط عبد مکرم خداست، و منبع نوری برای تربیت دیگران.

تهمت «ولد» برای خدا، از نگاه قرآن، تحریف مفهومی «اخذ ولایت» است.
در بسیاری از این آیات، می‌بینیم که خداوند داره به شدت از خودش دفاع می‌کنه:
«سُبْحَانَهُ! هُوَ الْغَنِيُّ»
«ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ»
«كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ»
«بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ!»
یعنی:
خداوند نه نیاز به فرزند دارد
نه نیاز به شریک دارد
نه ناتوان است که بخواهد با “ولد” چیزی را کامل کند
بلکه:
آنچه که هست، از مقام نور ولایت علمی عباد مکرمون است.
و مردم باید آن نور را در این بنده خدا بپذیرند، نه اینکه خود خدا را با آن بنده خلط (قاطی) کنند!

مثال روشن: عیسی علیه‌السلام و تهمت فرزند خدا
در سوره مریم:
ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ… ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ!
عیسی علیه‌السلام یک عبد است
اما چون از روح خدا برخوردار است و معجزه دارد و منبع نور است
اهل حسد (و اهل جهل)، طاقت نمیارن و می‌گن:
خدا فرزندش رو فرستاده!
در حالی که در ادامه می‌فرماید:
«كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا»
یعنی: بندۀ خدا هستند، نه فرزند خدا!

شدت زشتی این تهمت از نگاه قرآن:
در سوره مریم، آیات ۸۸–۹۰:
لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا!
تَكادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ!
«واقعاً فاجعه‌ای گفتید که آسمان‌ها نزدیک است بشکافد!»
یعنی:
تهمت «ولد داشتن خدا» فقط یک کج‌فهمی ساده نیست،
بلکه انحراف بزرگی در درک نور و ولایت است.

 

اینکه با این تهمت میخوان بگن عیسی پسر خداست، انگاری خداست!
و این نتیجه رو به نفع خودشون بگیرن که: ما نمیتونیم مثل خدا بشیم.
در حالیکه آیات تاکید دارند که ای پیغمبر بگو من بشری مثل شما هستم، خدا نیستم، پسر خدا هم نیستم.
از طرفی، شما هم با اخذ علم آنلاین از خدای مهربان، میتونین مهربانی کنین.
اما اهل حسادت برای اینکه این کار مهربانی کردن رو سخت جلوه بدهند و نشدنی جلوه بدهند، به معلم ربانی، یه جور برچسب غلط پسر خدا بودن میزنن تا از خودشون رفع مسئولیت کنند.
مثل همون داستان بت پرستی …

اینکه اهل حسادت می‌گویند «عیسی پسر خداست»،
در واقع یعنی: «عیسی، خداست»!
و چون خداست، پس ما نمی‌توانیم شبیه او شویم!
ما نمی‌توانیم مانند او مهربانی کنیم یا علم و نور را در قلب‌مان بگیریم!
در حالی‌که آیات قرآن بارها و بارها تأکید می‌کنند که:
‌ای پیامبر، بگو: “من بشری مانند شما هستم!”
نه خدا هستم و نه فرزند خدا.
من فقط کسی هستم که وحی دریافت می‌کنم.
یعنی: شما هم می‌توانید با اتصال به علم آنلاین خدا،
نور مهربانی را دریافت کنید و اهل نور و ولایت شوید.
اما اهل حسادت برای اینکه راه مهربانی را سخت و نشدنی جلوه دهند،
و از زیر بار مسئولیت اخلاقی شانه خالی کنند،
می‌گویند: «نه! این‌ها فرزند خدا هستند، نه انسان!»
پس کارهایی که می‌کنند، ویژه خدا یا فرزند خداست، نه ما!
این همان کاری‌ست که بت‌پرستان می‌کردند:
بتی می‌ساختند و آن را شبیه خدا معرفی می‌کردند،
تا هیچ‌وقت خودشان را ملزم به تغییر و رشد ندانند،
و مسئولیتِ مهربانی و انسانیت را از دوش خودشان بردارند…

این برداشت تحریف‌شده، هم ریشۀ روانی دارد و هم ریشۀ معرفتی:
ناتوان‌سازی خودخواسته:
اهل حسد، چون در برابر نورِ عبد مکرم احساس کوچکی می‌کنند،
برای رهایی از این احساس، مسیر را ماورایی و دست‌نیافتنی معرفی می‌کنند.
می‌گویند:
اگر عیسی به این مقام رسید، چون پسر خداست!
نه مثل ما! پس ما مسئول نیستیم مثل او بشویم.
درحالی‌که:
قرآن تمام تلاشش این است که بگوید:
پیامبران بشر بودند، مانند شما!
فقط دریافت‌کننده وحی بودند، و اگر شما هم دل‌تان را آماده کنید،
می‌توانید به نور متصل شوید.

تحریفِ نورِ ولایت به «تجسم الوهیت»:
وقتی نور ولایت در قلب یک بنده تجلی می‌کند (مثل عیسی ع)،
اهل باطن درک می‌کنند که این جلوۀ کلامِ نورانیِ خداست در عبد
اما اهل ظاهربینی و حسادت، فوراً وجود بنده را با ذات خدا خلط می‌کنند.
و از آنجا که چنین نور و محبتی برایشان باورناپذیر است، می‌گویند:
«او پسر خداست… نه انسان!»
و این یعنی پاک کردن صورت مسئله:
اگر او انسان باشد، پس ما باید مثل او شویم
ولی اگر او «پسر خدا» باشد، پس ما معذوریم!
دقیقاً مثل بت‌پرستی!
بت‌پرستان هم همین ترفند را به‌کار می‌بردند:
بت می‌ساختند و می‌گفتند: این نمایندۀ خداست، واسطۀ ماست.
ولی در واقع، خود را از مسئولیت رابطه مستقیم با خدا معاف می‌کردند.
در اینجا هم:
وقتی بنده‌ای نورانی می‌شود (مثل عیسی یا ولیّ خدا)،
اهل حسد فوراً می‌گویند: «او پسر خداست!»
یعنی ما لازم نیست مثل او شویم، چون ما انسان عادی هستیم و او خداست!

این تحریف بزرگ، سه کار می‌کند:
نور عبد مکرم را از دسترس ما خارج می‌کند.
مسئولیت ما را در قبال مهربانی، رشد، و ولایت از بین می‌برد.
نظام هدایت را به نظام بت‌سازی بدل می‌کند.
در حالی که پیام قرآن این است:
“عبد مکرم” فرزند خدا نیست؛
منبع نور است برای آموزشِ مهربانی‌کردن به شما!
اگر بخواهید، می‌توانید مثل او شوید…
+ «کفو»

اخذ ولد = اخذ نور از ولیّ خدا = اعتماد برای تولد قلبی
در مقالۀ «اخذ» گفتیم:
«اتَّخَذَهُ» یعنی: به او اعتماد کرد.
پس: 
«اخذ ولد» یعنی:
به ولیّ خدا اعتماد کن، او را مأخذ علم قرار بده،
و بگذار نور او، در رحم قلبت نطفه ببندد و فرزندی نورانی درونت متولد شود.
در داستان زلیخا و یوسف (ع):
«أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»
یعنی: ای زلیخا!
به این غلامِ نورانی اعتماد کن؛
او را به فرزندی بپذیر؛
به عنوان مَأْخَذِ علم و مهربانی.

🕋 ارتباط با «اخذ بیت»:
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى (بقره: 125)
قرآن می‌گوید: «از مقام ابراهیم، مصلا بگیرید!»
یعنی: به مقام او اعتماد کنید، آن را محل اتصال با خدا قرار دهید.
پس همان‌طور که می‌گوییم:
«بیت ابراهیم» را به عنوان خانه نورانی خدا بپذیر،
به همان شکل، قرآن با حکمت خاص می‌گوید:
یوسف و موسی (ع) را هم به عنوان «بیت علم و مهربانی» بپذیر!
یعنی:
از این معلمین ربانی، اخذ علم کن، اخذ نور کن…

ارتباط با «اخذ ولیّ»:
قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا؟ (انعام: 14)
یعنی:
آیا از غیر خدا، ولیّ بگیرم؟!
آیا به کسی اعتماد کنم که خودش مأذون از خدا نیست؟!
این آیه هم باز به همان ریشه «اخذ» برمی‌گردد:
ولایت، یعنی اخذ ولیّ نورانیِ مأذون از سوی خدا.
وگرنه، اعتمادت بر کسی که اهل نور نیست، تعلق میگیرد.

در واقع، اخذ ولد یعنی:
“فرزندخواندگی تربیتی” برای اخذ علم و نور از معلم ربانی
کسی که خدا او را برای هدایت تو در زمین کاشته.
همان‌گونه که خداوند:
«ابراهیم» را مقام قرار داد برای اخذ صلات و حضور،
«بیت» را محل اخذ نور کرد،
«یوسف و موسی» را مأخذ نور قرار داد،
اکنون از تو می‌خواهد:
ای زلیخا! اخذ کن! اعتماد کن! مهربانی یاد بگیر!

ارتباط با «اسجدوا لآدم»
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ (بقره: 34)
در ظاهر، سجده بر انسان!
در باطن، اعتراف به علم الهی در عبدِ مکرم!
خدا در این امتحان به همه نشان داد:
چه کسی حاضر است عبدِ مکرمِ او را بپذیرد، به او اعتماد کند و از او علم بگیرد؟
و چه کسی مثل ابلیس، با تکبّر، ولایت را انکار می‌کند؟
پس می‌شود گفت:
ای زلیخا!
یوسف رو به عنوان «غلام» قبول کن!
این غلام، حامل نور علم خداست؛
به او سجده کن، به او اعتماد کن؛
تا با اخذ علم از او، تو هم نورانی شوی.

اخذ ولد: قبول ولیّ خدا برای تربیت قلب
اخذ بیت: گرفتن محل و مقام نور برای اتصال
اخذ ولیّ: اعتماد بر معلم نورانی و ترک هوای نفس
اخذ علم: پذیرش نطفۀ نور در رحم قلب
اسجدوا لآدم: فروتنی در برابر نورِ تعلیم یافته از خدا

خدا نیاز به فرزند ندارد، نیاز به اخذ ندارد، نیاز به ولی ندارد.
اما ما بندگان، برای تربیت مهربانی، نیاز داریم به اخذِ نور از اولیای مأذون و مکرم خداوند.

اخذ فرزند آسمانی؟!

اخذ فرزند آسمانی؟!
ای زلیخا! آیا یوسف را به فرزندیِ روحانی می‌پذیری؟!
“أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا”
در قرآن، عبارت «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا» دو بار آمده؛
یک‌بار درباره حضرت یوسف (ع) و یک‌بار درباره حضرت موسی (ع).
در ظاهر، سخن از پذیرفتن یک کودکِ بی‌پناه به فرزندی‌ست؛
اما در باطن، این جمله، یک سؤال عمیقِ عرفانی و روحانی در خود دارد:
آیا تو نور الهی‌ای را که در این عبد صالح نهاده شده، می‌پذیری؟!

«اخذ ولد» یعنی اعتماد برای تولد قلبی!
در زبان قرآن، «اتخاذ ولد» تنها به معنای «فرزند‌خواندگی عاطفی یا قانونی» نیست؛
بلکه نشانه‌ای‌ست از یک پذیرش معنوی عمیق:
یعنی پذیرفتنِ کسی به‌عنوان منبع تولد مجدد درونی و نورانی شدن.
زلیخا، در حقیقت دعوت شده که یوسف را نه به‌عنوان یک برده یا کودک،
بلکه به‌عنوان یک معلم الهی، یک مأخذ نور بپذیرد؛
و با اعتماد به او، راه مهربانی و ولایت را بیاموزد.
این «فرزندخواندگی» جسمانی نیست؛
بلکه اعتماد روحی به حاملان نور الهی است.

انعکاس واژۀ «اخذ» در آیات دیگر
“قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا؟”
بگو: «آیا غیر از خدا، ولیّی برای خود بگیرم؟»
➤ یعنی: چه کسی را به‌عنوان منبع نور و هدایت انتخاب می‌کنی؟
“وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى”
➤ از مقام ابراهیم، محل نماز و اتصال بگیرید.
یعنی: به جایگاهی اعتماد کنید که نور خدا در آن تجلی یافته است.
“اخذ بیت”
➤ یعنی: خانه‌ای را به‌عنوان محلِ ظهور نور و ارتباط با خدا بپذیرید.
در همۀ این موارد، یک پیام واحد دیده می‌شود:
اخذ، در زبان قرآن، یعنی اعتماد کردن، مأخذ گرفتن، دروازه نور را باز کردن.

زلیخا و آزمون ایمان
زلیخا نیز مثل همۀ ما در آزمون اعتماد است:
آیا نور الهی را که در هیئت یک بنده، یک غلام، یک جوان ظاهر شده، می‌بیند و می‌پذیرد؟
یا مثل اهل حسادت،
با دیدن نور در عبد مکرم، به خدا تهمت می‌زند که:
«خدا فرزند گرفته! اینها پسر خدا هستند!»
و با این برچسب‌زدن، خودش را از مسئولیت اعتماد، تهذیب و مهربانی معاف می‌کند؟

و این همان خطای بت‌پرستان است.
بت‌پرستان هم همین کار را می‌کردند:
چیزی می‌ساختند و می‌گفتند: «این، واسطۀ ما و خداست.»
اما در واقع، رابطه مستقیم با خدا و مسئولیت بندگی را حذف می‌کردند.
در اینجا نیز، وقتی بنده‌ای نورانی می‌شود،
اهل حسادت می‌گویند:
«او پسر خداست!»
یعنی ما نمی‌توانیم مثل او باشیم، پس مسئولیتی نداریم.
در حالی‌که پیام واقعی قرآن این است:
«او پسر خدا نیست؛ او عبدی مکرم است.»
«او مأخذ نور است برای اینکه تو هم اهل نور شوی.»
«به او اعتماد کن، از او اخذ کن، و با او مهربانی کردن را یاد بگیر…»

پذیرفتن یوسف به‌عنوان فرزند، یعنی:
پذیرفتن مسیر مهربانی، مسیر اخذ علم، مسیر تولد قلبی.
سؤال باقی‌ست:
ای زلیخا، آیا یوسف را به فرزندی می‌پذیری؟
یا او را فقط به قصر خود راه می‌دهی، نه به قلب خود؟!

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی