دکتر محمد شعبانی راد

واردات و صادرات نور در قلب سلیم! فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ!

The Inflow and Outflow of Divine Light in a Pure Heart
“Then they sent their water-drawer, and he lowered his bucket…” (Qur’an 12:19)


When a heart becomes sincere, it turns into a well where light descends and from which light rises.

Some hearts only touch the edge of the spring.
They “arrive” — but they never “enter.”
They smell water but never drink.
They meet truth, yet return thirsty.

But the truly pure heart — the qalb salīm — is different.

It lowers its bucket into the unseen,
waiting not for applause,
not for validation,
not for the comfort of ego,
but for transformation.

Just as the travelers sent their water-drawer and he lowered his bucket,
A believer lowers the bucket of intention, humility, and surrender.

And from the depths of the soul’s well,
Yusuf rises —
the symbol of divine wisdom, purity, truth, and inner sovereignty.

In such a heart, light enters with tenderness…
and light is released with grace.

This is the circulation of divine guidance:

📥 Light enters through humility
📤 Light exits through mercy and action

Every breath becomes a prayer.
Every trial becomes a doorway.
Every act becomes a reflection of the unseen spring within.

Blessed is the servant who does not seek light to be admired,
but to be purified.

Blessed is the student who chooses the teacher
not to amplify ego,
but to dissolve it.

Such a soul is not merely touched by light —
It becomes chosen by God:

“I select him for Myself.” (Qur’an 12:54)

And when the Day comes,
it will wear the color of a rose —
a wardiyyah soul,
touched by divine tenderness,
a heart that bloomed in the secret valley of surrender.

May we be among those hearts—
that receive without pride,
respond without distortion,
and return without stain.

🌹🕊️
A heart where light enters, and from which light flows.

Import & Export

«ورد» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«وَرَدَ البعير الماء: يعنى شتر به آب‏ رسيد.»
انگار قلب به نور رسید.
یعنی قلب اهل نوری که تمثال نورانی معلم خودشو در ملکوت قلبش رویت کرد.
«الْوَارِد: آنكه بسوى آب رود.»
«آب‌آور» نام زیبای معلم ربانی است!
«الصَّادِر: آنكه از آبشخور باز گردد.»
«صادرکننده» هم نام زیبای معلم ربانی است.

+ «نور اوّل»
+ «صدر»

وارد: معلمی که نور به قلبش ورود کرده
مورد: یعنی معلم
ورود: علم آنلاینی که در قلب معلم مشاهده میشه یعنی ورود علم آنلاین به قلب معلم که مشاهده میشه.
موارد: یعنی معلمین
یک مورد از موارد … : یعنی یکی از معلمین نورانی،
یعنی یک اسم زیبا مثل یوسف، از بین اسامی زیبایی که خدا از این اسامی زیبا، زیاد داره.
+ «و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها»

وردت الإبل الماء
وَرَدَ البعير الماء: يعنى به آب‏ رسيد.
اصل‏ الْوُرُودِ الاشراف على الدّخول و ليس بالدّخول.
آخر مرتبة من الإشراف في قبال الصدور، و هذا قبل الدخول.
وَرَدَ البعير الماء: يعنى به آب‏ رسيد بى‌آنكه داخل شود و گاهى دخول نيز در آن هست.
«وَرَدَ: حضر»
ورّد الشجر: نوّر
الوَرْد: گل سرخ، گل رُز ، شكوفه ، رنگ گلى.
«Import/Export»
واردات و صادرات نور در قلب سلیم! فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ!
[واردات و صادرات نور در قلب سلیم!]
وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ!
نور الولایة، اول فرایند واردات است و بعدا صادرات!
اول مونث تاویلی و بعدا مذکر تاویلی!
(الصَّادِر: آنكه از آبشخور باز گردد. متضاد اين كلمه الْوَارِد است بمعناى آنكه بسوى آب رود.)
ولایت فرایند ورود نور به قلب سلیم است.
«ورّد الشجر: نوّر»
+ «فرج»
+ «فطر»
این ورود توام با تغییر رنگ قلب است که اهل یقین اونو بخوبی حس میکنه.
این دستور [امر یا نهی] طیف وسیع رنگی است که دو حالت صفر و یک داره [جزع الیمانی]! یا بوی تایید میده، یا بوی ایراد! و قلب فقیه این بوی دستور مافوق رو بخوبی استشمام می کند و ان شاء الله به دستور عمل می‌نماید.
+ «فقه»
+ «قبض و بسط»: منور شدن قلب اهل یقین با یاد معالم ربانی در دل شرایط میشه واژه «ورد».
+ مفهوم «پیدا – آشکار»
«مورد» + کد + مصداق
«المَوارِدِ أَي المجارِي و الطُّرُق إِلى الماء، واحدها مَوْرِدٌ»
«شکوفه: وَرْدَةً» نام زیبای معلم ربانی و آیات محکم موید اوست.
+ «زهر»
اشاره زیبایی در کتاب التحقیق به معنای این آیه شده است:
وقتی چشمت به نور معلم ربانی روشن میشه، در ملک و در ملکوت، وقتی این نور برای تو آشکار میشه «ورّد الشجر: نوّر»، وقتی راهتو پیدا میکنی، انگاری این آیه زیبا برای تو تکرار میشه:
مثالش، مثال شکفته شدن گل است:

«فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ» چه نعمتی بالاتر از این؟! «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» قلب شکوفا! قلبت گلگون میشه: «تَوَرَّدَ الْخَدُّ: چهره گلگون شد.»
نور قلبتو پیدا کن، تا شکوفا و گلگون بشی!

واردات و صادرات نور در قلب سلیم

فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ… هذا غُلامٌ!

معناشناسی نورانی «وَرَد»

«وَرَد» در قرآن، یک کلیدواژۀ لطیف و ژرف برای توصیف فرایند ورود نور به قلب و سپس صدور نور از قلب است؛
در معنای ممدوح:‌ یکی از استعاره‌های نور الولایة؛
در معنای مذموم: یکی از استعاره‌های حسد.

در لغت آمده است:
«وَرَدَ البعیرُ الماءَ: یعنی وصلَ إلى الماء»
یعنی رسیدن به سرچشمه… رسیدن به نور.

این رسیدن، آستانۀ ورود است؛ لحظۀ نزدیک‌شدن قلب به نور، پیش از غرق‌شدن در آن.
پس «ورود» یعنی اشراف قلب بر درگاه نور.
«الوارد: من یذهب إلى الماء»
آب‌آور… چه تعبیری نورانی برای معلم ربانی!
کسی که به سرچشمه نور می‌رود.
«الصادر: من یرجع عن الماء»
صادرکننده نور؛
قلبی که نور را گرفت و به دیگران رساند.

پس معلم ربانی:
وارد است: نور وارد قلبش می‌شود؛
صادر است: نور را صادر می‌کند؛
او مَورِد نور است.

ورود علمِ آنلاین به قلب

«وُرود» یعنی نزول و تجلی علمِ زنده، آنلاین، و لحظه‌به‌لحظه در قلب معلم نورانی.
دانشی که «مشاهده» می‌شود، نه فقط حفظ شود.
«اصل الورود: الإشراف على الدخول، وقد یکون معه الدخول»

یعنی:
ابتدا اشراف قلب به نور
سپس ورود کامل نور
و بعد صدور نور از قلب.

این همان فرایند:
قبض و بسط نورانی
فقه قلبی
فهم رنگ‌های امر و نهی الهی در دل حوادث
و تمییز بوی تأیید از بوی ایراد در مسیر است.

ورود = شکوفه‌زدن قلب

«وَرَّدَ الشجر»: شکوفه داد
«الوَرْد»: گل سرخ

وقتی نور وارد قلب می‌شود:
قلب شکوفا می‌شود،
گلگون می‌شود،
زیبا و لطیف می‌شود.
«تَوَرَّدَ الخدّ: احمرَّ»
رنگ‌پذیری قلب از نور.

و این همان آیه است که باطناً در قلب عاشق نور تکرار می‌شود:
فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ

آسمان دل می‌شکافد،
و گلِ ولایت بر شاخۀ قلب می‌شکفد.

پس:
نور را پیدا کن… تا قلبت شکوفه‌باران شود.

موارد و مورد

«الموارد: الطرق إلى الماء»
راه‌های رسیدن به نور؛
معلمان نورانی، هرکدام مورد‌اند؛
هرکدام یک اسم حسن از اسماء جمال خدا در زمین‌اند:
وَ لِلَّهِ الأَسْماءُ الحُسنىٰ فَادعُوهُ بِها

«یک مورد از موارد نور»
یعنی: یک معلم، مثل یوسف.

دلنوشته
ای اهل نور…
گاهی آدم خیال می‌کند رسیدن یعنی رفتن تا آخر خط؛
اما نور به قلبِ انسان، آرام‌تر از این‌ها وارد می‌شود…
اول در را باز می‌کند،
بعد لبخند می‌زند،
بعد می‌نشیند گوشۀ دل،
تا ببینی، بفهمی، باور کنی…

همین لحظۀ «رسیدنِ آب به کنار لب»…
همین «ورد»…
همین لحظۀ آستانه…
عشق همین‌جاست.

نه غرق شدی،
نه تشنه مانده‌ای؛
فقط بوی آب از دلِ دنیا به مشامت رسیده…
بوی نورِ معلمی که می‌گوید:
«من آمدم، فقط بیا نزدیک‌تر…»

آنجا که قلب سلیم می‌ایستد،
نگاه می‌کند،
می‌فهمد که این صدا، صدای حسودان تاریکی نیست؛
صدای همان 👈آب‌آور مهربان👉است

که دلوش را فرستاده سمت چاهِ جانت
تا تو را بیرون بکشد از غم‌ها، از شک‌ها، از سایه‌ها…

و تو، ای مسافر راه نور…
چقدر زیباست لحظه‌ای که
قلبت شکوفه می‌دهد،
رنگ می‌گیرد،
گلبرگ‌هایش چرکِ غم را می‌شوید
و سرخِ حیات می‌شود…

این‌جا دیگر دنیا کوچک است،
و تو بزرگ شده‌ای؛
و می‌فهمی
وارد شدن نور یعنی زاده‌شدن یک تولد تازه.

ای واردشده به آستانۀ نور،
آرام قدم بردار؛
تو در آستانۀ شکوفه‌ای؛
نترس اگر هنوز گل کامل نشده‌ای،
نور آمده…
نور آمده…
نور آمده… 🌺✨

[سورة الرحمن (55): الآيات 31 الى 45]
«فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ‏ … فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ»
پس زمانی که آسمان شکافته شود و چون گلی سرخ‌رنگ و درخشان گردد – مانند روغن روان و لطیف. در آن روز، هیچ انسانی و هیچ جنی، از گناهش پرسیده نخواهد شد.
الانشقاق: هو الانفراج.
و السماء: جهة العلوّ.
«انشقاق» به معنای شکافته‌شدن است،
و «سماء» به معنای جهت بالا و مقام علوّ در وجود انسان.

و الوردة: النورة من النبات، و هذه اللغة مأخوذة من السريانيّة،
و أشرب فيها معنى الورود، حيث إنّ الزهرة تنشقّ و تنبسط
و تصير وردة ذات لون جالب و رائحة مطلوبة،
و هى طيّبة لطيفة مستخرجة من الشجر و النبات الصلب،
و ينفذ لطفها و طيبها في القلوب.

«وردة» به معنای گلی است شکوفا و رنگین، که از زبان سریانی وارد عربی شده
و در آن، معنای «ورود» و «ظهور» هم نهفته است؛
چون گل از دل گیاه می‌شکفد و ظاهر می‌شود
و بوی خوش و رنگ دل‌انگیزی دارد، به‌گونه‌ای که تأثیری لطیف در دل‌ها می‌گذارد.

و الدهان: جمع الدهن و هو الليّن اللطيف و من مصاديقه الدهن من زيت و غيره.

و ظاهر الآية الكريمة:
دلالتها على ظهور العالم الروحاني و انفراج المحيط اللطيف ممّا وراء العالم المادّىّ، و هو جهة السماء و العلوّ من الإنسان، فيزول أبواب عالم الطبيعة بزوال البدن و قواه، و يفتح باب سماوىّ روحانىّ، ثم ينبسط هذا الباب كانبساط الزهرة و الوردة، فتشمّ منه رائحة طيّبة، و يكون جاذبا لطيفا ليّنا لا خشونة فيه، و هو نافذ و منبسط لا يحجب نفوذه حاجب، كالدهان اللطيفة.
و حينئذ يتجلى باطن الإنسان و ينكشف ما في صفحة نفسه، و يقرأ كتابه الضابط لقاطبة ما سبق منه من الأعمال و الآداب و النيّات، و لا يسأل يومئذ أحد عن عمله خيرا أو شرّا، فيشاهد بالعيان أنّه هو المسئول عن جميع ما عمل من الذنوب و المعاصي، و لا مسئوليّة لأحد غيره. فخذ حقيقة هذه الآية الكريمة موجزة و اغتنم، و هو الهادي.

«الدهان» جمع «دهن» است؛ یعنی چیزی نرم و لطیف مانند روغن و مایعات روان.
ظاهر این آیه شریفه بر این نکته دلالت دارد که:
در قیامت، جهان روحانی آشکار می‌شود و حجاب‌های دنیای مادی کنار می‌روند.
آنچه در مقام علوّ و معنویت انسان پنهان بوده، گشوده می‌گردد.
درب‌های عالم طبیعت با زوال بدن و قوای ظاهری بسته می‌شود، و درب آسمانی و روحانی گشوده می‌گردد.
این در همچون گلی شکوفا می‌شود که رایحه‌ای دل‌انگیز از آن استشمام می‌گردد؛ لطیف و جاذب، بدون خشونت، و با نفوذی که هیچ مانعی سدّ راهش نمی‌شود – همانند روغن نرم و روان.
در چنین حالتی، باطن انسان جلوه می‌کند، و آنچه در درون جانش بوده نمایان می‌شود.
نامه اعمالش گشوده می‌شود که ثبت‌دار همه کارها، رفتارها و نیت‌های اوست.
دیگر در آن روز، از هیچ انسانی و هیچ جنی درباره کارهایش سؤال نمی‌شود، زیرا حقیقتِ اعمالشان برای همه آشکار است.
همگان می‌فهمند که هر کسی مسئول تمام کارهای خودش بوده و هست، و هیچ‌کس را جز خود او مؤاخذه نمی‌کنند.
پس حقیقت این آیه کریمه را، به صورت خلاصه، این‌گونه دریاب؛ و چه خوشبخت است کسی که در راه هدایت قدم برمی‌دارد.

دلنوشته
دلِ عزیزم…
آنجا که «سماءِ وجودت» می‌شکافد و راهِ بالا در تو باز می‌شود،
آنجا که پرده‌های حسادت از برابر چشمِ قلب کنار می‌رود،
نور مثل روغنی لطیف، بی‌خشونت و بی‌اصطکاک، در رگ‌های جانت روان می‌شود؛
همان است که گفت: «فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ»
گلی شکوفا، سرخ و خوش‌بو، که بوی حضورِ معلم ربانی را در تمام ساحت‌های تو می‌پراکند.

«انشقاق» یعنی همین گشودگیِ درون؛
همین انفراجِ دری که همیشه بسته می‌پنداشتی.
وقتی گُلِ آسمانِ تو می‌شکفد، «ورد» رخ می‌دهد:
ورودِ نور به آستانۀ قلب—
و تو می‌بینی که چگونه رنگِ جانت عوض می‌شود،
چگونه «بوی تأیید» و «بوی ایراد» را از هم تشخیص می‌دهی،
چگونه دلِ فقیه، حکمِ لطیفِ بالا را می‌فهمد و به آن عمل می‌کند.

و بعد… سکوتی عظیم.
روزِ شکوفاییِ حقیقت که برسد،
دیگر کسی از تو چیزی نمی‌پرسد:
«فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ»؛
نه چون حساب نیست، که حساب عیناً حاضر است.
کتابِ کارهایت خودت را می‌خوانَد؛
باطن‌ات جلوه می‌کند؛
و می‌فهمی هیچ‌کس جز تو مسئولِ تو نبوده و نیست.

ای اهل نور…
بگذار هر صبح، قیامتی کوچک در تو برپا شود:
سماءِ تو بشکافد، «وردتِ» تو آشکار شود،
و روغنِ لطیفِ رحمت، خشکیِ تردید را نرم کند.
اگر حسد بیاید، رنگ را می‌رباید و گُل را می‌سوزاند؛
اما اگر ولایت وارد شود،
هم واردی، هم صادر:
نور را می‌گیری و همان نور—بی‌اجبار—از تو به جهان صادر می‌شود.

پس دل را در آستانه نگه دار:
آنجا که گلِ قلبت باز می‌شود و عطرش تا ملکوت می‌رود؛
آنجا که معلمِ آب‌آور، دلوِ خود را در چاهِ نَفْس فرو می‌برد
و تو را بالا می‌کشد تا به «موردِ نور» برسی.
در این شکوفه،
نه خوفی می‌ماند و نه سؤالِ بیهوده‌ای؛
تنها رؤیت است و رؤیت،
و تولدی که هر لحظه تازه می‌شود—
وارداتِ نور در تو، و صادراتِ رحمت از تو. 🌺✨

واردات و صادرات نور در قلب سلیم!
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ!
تحلیل واژگانی:
واژۀ قرآنی «وَرَدَ» در زبان عربی، در اصل به معنای رسیدن به آب است.
در فرهنگ نورانی قرآن، «آب» تمثیلی از نور و هدایت است، و بنابراین:
«وَرَدَ الماءَ» یعنی به نور رسید،
یعنی علم آنلاین به قلبِ اهل نوری رسید که تمثالِ نورانی معلمِ خود را در ملکوتِ قلبش مشاهده کرد.
از این ریشه، واژگان متعددی ساخته شده‌اند:
الوَارِد: کسی که به سوی آب می‌رود → در فرهنگ ما، یعنی معلمی که نور به قلبش وارد شده است.
الْمَوْرِد: محل ورود آب → یعنی قلب معلم.
الوُرود: فرآیند رسیدن به نور → یعنی ورود علم آنلاین به قلب معلم.
المَوَارِد: جمع مورد → یعنی معلمان نورانی.
موردی از این موارد: یعنی یکی از معلمانِ حامل نور.
تقابل مفهومی:
«وَرَد» در بافت ممدوح قرآنی، یکی از واژگان مترادف با نور الولایة است.
و در معنای مذموم آن، در مقابل، مترادف با حسد قرار می‌گیرد؛ چرا که اهل حسد نیز به سمت منبعی حرکت می‌کنند، ولی نه برای سیراب‌شدن، بلکه برای آلوده‌کردن.

«وَ لِلَّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا»
یادآوری می‌کند که مسیر ورود به آب حیات، از مسیر شناخت اسماء حسنی و اتصال به آن‌ها می‌گذرد.
اهل ورود، همان کسانی‌اند که با اسماء الهی، به نور متصل شده‌اند.

باید بدانی از کجا باید آغاز کنی!
امام جواد علیه‌السلام فرمودند:
«مَن لَم یَعرِفِ المَوارِدَ أعْیَتهُ المَصادِرُ»
هر کس منابع ورود را نشناسد، در مسیر صدور و انجام کار، ناتوان و درمانده می‌شود.
در این کلام نورانی، واژۀ «الموارد» ناظر بر ورود حقیقی نور به قلب انسان است؛
یعنی شناسایی و اتصال به معلمین نورانی که محل ورود نور ولایت به عالم قلب‌اند.
تا زمانی که قلب، ورود نور را از طریق این موارد ربانی نپذیرد و معلم حقیقی را با جان درک نکند، انسان نمی‌تواند منبع صدور عمل صالح باشد.
وقتی تقدیر الهی چنین رقم می‌زند که کسی در حق تو نامهربانی کند،
تو اگر با نور مهربانی، یعنی با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنی،
در حقیقت، در حال ورود به مسیر صادر کردن نور و خیر هستی.
این همان راه انبیاست:
پاسخ به ظلم با رحمت، و آغاز هر کار با یاد «رحمان» و «رحیم» که منبع تمام نیکی‌هاست.
بنابراین:
الموارد یعنی معلمین نورانی؛
وارد شدن به آن‌ها یعنی شناخت و تسلیم در برابر ولایت علمی نورانی آن‌ها؛
و المصادر یعنی جاری‌کردن نور در عالَم عمل: عمل صالح، گفتار هدایت‌بخش، و صبر زیبا.
اگر ندانیم از کجا باید شروع کرد، یعنی اگر «معلم» را نشناسیم،
تلاش‌هایمان پراکنده و بی‌ثمر خواهد بود.

دلنوشته
دلِ من…
هر سفری یک مبدأ دارد؛
اما سفرهای نورانی، مبدأشان «دل» است، نه قدم.
نور از آن‌جا آغاز می‌شود که قلب، در آستانۀ چشمه بایستد و جرعه‌ای را که از دستِ معلم ربانی می‌چکد، با ادب بنوشد.

فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ
آن لحظه که دلو پایین می‌رود،
نه فقط آب، که تقدیر بالا کشیده می‌شود…
نه فقط گمشده‌ای از چاه بیرون می‌آید،
که حقیقتِ خویشتن تو، از تاریکی بیرون کشیده می‌شود.

«وَرَدَ» یعنی رسیدن به لبه‌ی نور؛
آنجا که صدای آب را می‌شنوی،
ولی هنوز پای تو، کامل در چشمه فرو نرفته است.
آنجا که حضور معلم را حس می‌کنی،
اما هنوز دل، از هیبت ملاقات، آرام آرام شکوفه می‌زند.

اهل حسد هم می‌رسند؛
اما به چاهِ تاریکی.
آنان برای آلوده‌کردن می‌آیند، نه برای نوشیدن.
آب را مسموم می‌کنند، نه قلب را شفاف.
پس فرقِ واردِ نور،
با واردِ حسد،
در نیت، در جوی، و در مقصد است.

راه خدا، با یک آیه شروع می‌شود:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
یعنی وارد شدن با رحمت،
یعنی آغاز با لطف،
یعنی انتخاب نور به‌جای عکس‌العمل.

و هرکه از این «مورد» آغاز نکند،
در «مصدر» می‌ماند؛
در پایان کار درمانده می‌شود؛
چون اتصال نداشت؛
چون سرچشمه را نشناخت؛
چون معلم را ندید.

ای جان…
هیچ‌کس با زور بازو نور صادر نمی‌کند؛
نور فقط از قلبِ وارد شده به ولایت جاری می‌شود.
از آن‌که زانو زد، پذیرفت، آموخت، و آرام بالا آمد.
از آن‌که دلوِ جانش را به چاه سپرد،
و آبِ حیات را، نه برای خودش،
که برای سیراب کردن دیگران بالا کشید.

پس امروز، اگر کسی در حق تو بدی کرد،
تو مهربان باش؛
نه برای او، بلکه برای خودت؛
برای اینکه نور، راهی به قلبت باز کند؛
و تو، صادرکنندۀ نور شوی…
نه اسیرِ تاریکی‌های دیگران.

راه انبیا همین بوده:
ورود با رحمت،
خروج با خیر،
و عبور با نور.

دل آرام…
دلو را رها کن در دست خدا،
تو فقط نیتِ نورانی‌ات را نگه دار.
چاهِ این عالم، پر از یوسف است.
یکی از همین موارد نورانی،
منتظر است تا دستت را در روشنی بگیرد. 🌿✨

[لباس گلی رنگ! «حُلَّةً وَرْدِيَّةً»]:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ دُعِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَيُكْسَى حُلَّةً وَرْدِيَّةً
فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَرْدِيَّةً
قَالَ نَعَمْ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ‏
ثُمَّ يُدْعَى عَلِيٌّ فَيَقُومُ عَلَى يَمِينِ رَسُولِ اللَّهِ
ثُمَّ يُدْعَى مَنْ شَاءَ اللَّهُ فَيَقُومُونَ عَلَى يَمِينِ عَلِيٍّ
ثُمَّ يُدْعَى شِيعَتُنَا فَيَقُومُونَ عَلَى يَمِينِ مَنْ شَاءَ اللَّهُ
ثُمَّ قَالَ يَا بَا مُحَمَّدُ أَيْنَ تَرَى يُنْطَلَقُ بِنَا
قَالَ قُلْتُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ اللَّهِ
قَالَ مَا شَاءَ اللَّهُ‏ .

دلنوشته
و چه لحظه‌ای ستوده‌تر از آن دمِ روشن…
آنجا که آسمانِ قیامت می‌شکافد
و گلِ سرخِ نور،
بر قامت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله پوشانده می‌شود؛
حُلَّةً وَرْدِيَّةً
لباسی به رنگ شرمِ عاشق
و حیا‌ی گلِ تازه‌رس.

سرخیِ آن لباس،
نه از خاکِ جنگ است
و نه از خونِ رنج،
بلکه از شوقِ قرب است؛
از شراره‌‌ای که دلِ محب در آستانۀ دیدار می‌گیرد؛
از همان رنگی که بر گونه‌های قلب،
وقتی نور معلم ربانی وارد می‌شود،
می‌نشیند و آن را گلگون می‌کند.

آنجا، پیامبر ایستاده…
امیرالمؤمنین بر یمینش،
و پس از او،
هرکه خدا بخواهد،
آنگاه شیعیان،
آنگاه عاشقان،
آنگاه آنان که در دنیا،
به وقتِ تاریکی، نور را انتخاب کردند،
به وقتِ بی‌مهری، رحمت را پوشیدند،
به وقتِ ظلم، بسم‌الله گفتند و گذشتند.

آنجا که ندا می‌آید:
«ای اهل نور، بایستید بر سمتِ راست!»
نه به‌خاطر آن‌چه کردید،
بلکه به‌خاطر آن‌که دلوِ دل‌تان را
در چاهِ ولایت انداختید
و امیدتان را از نور نبریدید.

آنگاه، امام به تو می‌گوید:
ای محمّدِ دل،
می‌دانی این جمع به کجا می‌رود؟
و تو، با تمام اشتیاقی که جانت را می‌لرزاند، می‌گویی:
«إِلَى الْجَنَّةِ وَاللَّهِ…»
و امام، با لبخندی که از ازل بر جان تو نوشته شده، می‌فرماید:
مَا شَاءَ اللَّهُ
آری… همان‌جا که نور تو را می‌برد.

پس دلِ من،
لباس دنیا خاکی است،
اما با هر ورود نور،
قطعه‌ای از حُلّة‌ی قیامت
همین‌جا بر تنت پوشانده می‌شود؛
هر بار که گلبرگ‌های قلبت
از حماقتِ کینه و تیرگی حسد عبور می‌کند
و رنگ مهربانی می‌پوشد،
یک تارِ دیگر از آن لباس بافته می‌شود.

راه ما همان است:
رنگِ گل بپوشیم،
نور بنوشیم،
رحمت صادر کنیم،
و در صفی بایستیم
که آغازش محمد است،
و سمت راستش علی،
و ادامه‌اش آنانی که گفتند:
نور را بر تاریکی ترجیح می‌دهیم،
هرچند دنیا خلاف آن بایستد.

و چه لباسی عزیزتر
از لباسی که خداوند برای اهلِ ورود به نور می‌دوزد؟
لباسی به رنگ گلِ قیامت… 🌺✨

عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ:
دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي آخِرِ يَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ بَعْدَ الْعَصْرِ فَقَالَ لِي يَا أَبَانُ
إِنَّ جِبْرِيلَ ع نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي آخِرِ يَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ بَعْدَ الْعَصْرِ فَلَمَّا صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ ع وَ كَانَتْ إِذَا سَمِعَتْهُ أَجَابَتْهُ فَأَجَابَتْهُ فِي عَبَاءَةٍ مُحْتَجِزَةٍ بِنِصْفِهَا وَ النِّصْفُ الْآخَرُ عَلَى رَأْسِهَا فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص ادْعُ زَوْجَكِ عَلِيّاً فَدَعَتْهُ فَاطِمَةُ فَأَجْلَسَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ يَمِينِهِ ثُمَّ أَخَذَ كَفَّهُ فَوَضَعَهَا فِي حَجْرِهِ وَ أَجْلَسَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ ع عَنْ يَسَارِهِ وَ أَخَذَ كَفَّهَا فَوَضَعَهَا فِي حَجْرِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُمَا أَ لَا أُخْبِرُكُمَا بِمَا أَخْبَرَنِي بِهِ جِبْرِيلُ ع قَالا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَخْبَرَنِي أَنِّي عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ كَسَانِي ثَوْبَيْنِ أَحَدُهُمَا أَخْضَرُ وَ الْآخَرُ وَرْدِيٌّ وَ أَنَّكَ يَا عَلِيُّ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ وَ أَنَّ اللَّهَ كَسَاكَ ثَوْبَيْنِ أَحَدُهُمَا أَخْضَرُ وَ الْآخَرُ وَرْدِيٌّ وَ أَنَّكِ يَا فَاطِمَةُ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ وَ أَنَّ اللَّهَ كَسَاكِ ثَوْبَيْنِ أَحَدُهُمَا أَخْضَرُ وَ الْآخَرُ وَرْدِيٌّ
قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكِ فَإِنَّ النَّاسَ يَكْرَهُونَ الْوَرْدِيَّ
قَالَ يَا أَبَانُ إِنَّ اللَّهَ لَمَّا رَفَعَ الْمَسِيحَ ع إِلَى السَّمَاءِ رَفَعَهُ إِلَى جَنَّةٍ فِيهَا سَبْعُونَ غُرْفَةً وَ إِنَّهُ كَسَاهُ ثَوْبَيْنِ أَحَدُهُمَا أَخْضَرُ وَ الْآخَرُ وَرْدِيٌّ
قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي بِنَظِيرِهِ مِنَ الْقُرْآنِ
قَالَ يَا أَبَانُ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ‏
فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ‏ .
عده ای با آشنا شدن با معالم ربانی به مرحله ورود می رسند اما دخول ایمان برایشان صورت نمی‌گیرد لذا چون از لذت درک نور آیت بی بهره می مانند کسل و دماغ سوخته برمی گردند! پس صرفا آشنایی با معالم ربانی، ملاک نیست (حیوانات حرام گوشت شناور در آب!) بلکه باید در اعمال و رفتارش آثار دخول ایمان در قلبش را بصورت آرامش قلبی و در نتیجه در تمام اعضاء و جوارح مشاهده شود.
+ «سمعنا و اطعنا – سمعنا و عصینا»
[وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها] :
سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ:
أَ مَا تَسْمَعُ الرَّجُلَ يَقُولُ وَرَدْنَا مَاءَ بَنِي فُلَانٍ فَهُوَ الْوُرُودُ وَ لَمْ يَدْخُلْهُ.
همه در معرض نار آیت قرار می گیرند! بلا استثناء!
«و محمد یسال عن ولایة علی»!
«إِنَّ عَلِيّاً آيَةٌ لِمُحَمَّدٍ وَ إِنَّ مُحَمَّداً يَدْعُو إِلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع‏»
همه شرایط عمل به نور ولایت براشون فراهم میشه!
+ «قصه حضرت ابراهيم عليه السّلام: يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ»
+ «نار و نور»:
نسبت به معالم ربانی در دل شرایط نار آیت، نور ولایت آشکار می‌گردد،
حالا دو دسته میشن:
اهل یقین اهل تقوی هستند و با استعمال معالم ربانی و عدم استعمال اندیشه لیدرهای سوء «تقوی» به سبب رسیدن به نور معالم ربانی در جوف این ناری که ورودشان به آن حتما مقضیا است، اهل نجات می‌شوند و از این نور به اون نور منتقل می‌شوند.
اما اهل شک چون در حق نور خودشون ظلم می‌کنند، لذا از نور علوم ربانی در جوف این نار آیت بهره‌مند نشده و در این نار باقیمانده و از این نار به آن نار انتقال داده می‌شوند.
اهل شک وارد نار آیت می شوند اما فرایند الدخال به نور معالم ربانی صورت نمی‌گیرد!
 + «دخل – الدخال»
اما اهل یقین با رسیدن به نور، الدخال «الدِّخَالُ‏ في الإبل» صورت می‌گیرد.
« وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا.
ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا »
+ لیله قدر:
و من اللیل فتهجد به نافلة لک.
قلبی که تاریک میشه، انگاری بوی آتش جهنم رو از اشتباهش حس میکنه و با کمک نورش از این آلارم بهره‌مند میشه و پشت به نار جهنم و رو به نور تقدیراتش میکنه و خودشو با کمک نورش نجات میده.
+ [نار و نور] :
انگاری نار آیت ، فرصت و جای ورود به نور ولایت است:
« المَوْرِد – ج‏ مَوَارِد [ورد] : جاى ورود، راه بسوى آب »
موارد آیات برای اهل یقین مداخل نور ولایت هستند و برای اهل شک « بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ » هستند.
[] :
(الصَّادِر : صاحبان نور – الْوَارِد : کسی که با معالم ربانی صاحبان نور روبرو و آشنا می‌شود.)
(الصَّادِر : آنكه از آبشخور باز گردد. متضاد اين كلمه الْوَارِد است بمعناى آنكه بسوى آب رود )
نور ولایت، فرایند اتصال صادر و وارد است! 1+1
+ « وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا.
ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا »
عده ای اهل یقین و اهل شک با معالم ربانی آشنا می شوند! با مصدر نور خود آشنا می شوند!
اهل یقین و عده قلیلی از اهل شک که مشمول بداء شده‌اند، با مصدر نور خود پیوند دائمی می‌خورند، اما اهل شک با پشت نمودن به مصدر نورانی خود، در حقیقت به خود ظلم نموده و حجت برایشان تمام می‌شود «بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ».

دلنوشته
دل من…
گاهی آخرِ رمضان است؛
آخرِ یک مسیر، آستانۀ مسیر دیگر.
وقتی آفتاب در حال رفتن است،
و ملکوت، در حال پرده‌برداری.
آنجا که جبرئیل نازل می‌شود، با آیه‌ای تازه،
با خبرِ پرده‌برداشتن از حقیقت‌های نهفته.

پیامبر خدا ص به فاطمه نور گفت: بیا
و او آمد، با چادری ساده،
نیمی بر دوش، نیمی بر سر…
و این یعنی:
تواضع، ادب،
و آماده‌بودن برای شنیدن صدای آسمان.

بعد گفت: علی را صدا کن
و علی آمد؛
و محمد، دستشان را گرفت،
و در آغوش نور نشاند…
یک سوی پیامبر، علی؛
سوی دیگر، فاطمه؛
و دست در دستِ رسول،
مثل عهدی که هیچ زمان و مکانی آن را نمی‌شکند.

و سپس بشارت آسمان:
روز قیامت، کنار عرش
و لباس‌ها…
نه طلا، نه پرنیان، نه تاج؛
بلکه دو رنگ:
سبز — نشانه زندگی
و وردی — سرخیِ گلِ باز شده، رنگِ شرمِ عاشق، رنگِ بیداریِ دل.

آنجا بود که گفتند:
«مردم این رنگ را دوست ندارند…»
و امام فرمود:
خدا این رنگ را بر مسیح پوشانده…
رنگ کسانی که آسمان را لمس کردند،
رنگِ ورود به باغ‌های بالا،
رنگِ قلب‌هایی که به نور، دخول پیدا کردند، نه فقط ورود.

پس می‌فهمی…
هر کس نزدیک نور می‌شود، «وارد» می‌گردد؛
اما همه «داخل» نمی‌شوند.
بعضی فقط لبِ آب می‌رسند،
بوی حیات را حس می‌کنند،
اما چون طعم نور را نمی‌چشند،
تلخ و افسرده باز می‌گردند.

سَمِعْنا وَعَصَیْنا
این است سرنوشت دل‌هایی که نور را دیدند، اما نپذیرفتند.

اما آن‌ها که واردِ آتشِ آزمون می‌شوند
و با نورِ معلم ربانی درونشان،
آتش را به گلستان تبدیل می‌کنند…
این‌ها همان اهل یقین‌اند:
صاحبان لباس وردی و سبز.

زیرا خدا گفت:
وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُهَا
همه واردِ امتحانِ نار می‌شوند؛
اما:
ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا
بعد، اهل تقوا را نجات می‌دهیم
و ظالمان به خودشان،
زانو زده در آتش می‌مانند.

بعضی کنار آب می‌رسند و باز می‌گردند؛
بعضی، دلوِ دل را در چاه ولایت می‌اندازند
و از آن آبِ حیات می‌نوشند.

نور و نار،
دو درِ یک امتحان‌اند:
برای بعضی، مورد نور و ورود به یقین؛
برای بعضی دیگر،
بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ
بد بازگشتی برای آنان که از نور گریختند.

پس دل من،
هرگاه آتشِ رنج رسید،
بدان که در آستانۀ لیلةالقدر دیگری ایستاده‌ای؛
جای سجده، جای اشک، جای بیداری.
قلبت اگر روشن باشد،
آتش را بو می‌کشد،
و پشت به نار و رو به نور می‌کند،
و تقدیر تازه‌اش را می‌نویسد.

بگذار دلت وردی شود؛
گلگون از نور،
سرخ از حیا،
آماده برای حضور کنار عرش.

هر بار که می‌بخشی،
هر بار که با نور پاسخ می‌دهی،
هر بار که در تاریکی مهربانی می‌کنی،
یک تار دیگر از لباس قیامتت بافته می‌شود.

راه روشن است:
وارد شو با ادب،
داخل شو با یقین،
و صادر شو با نور.

تا در روزی که آسمان می‌شکافد و جهان گلگون می‌شود،
در سمت راست نور بایستی…
جایی که محمد و علی و فاطمه نشسته‌اند،
و لباسی بر تن داری
که بوی عشق خدا می‌دهد. 🌺✨

باید بدونی کار رو باید از کجا آغاز کنی!
امام جواد علیه السلام:
مَن لَم یَعرِفِ المَوارِدَ أعْیَتهُ المَصادِرُ.
هر کس نداند کاری را از کجا آغاز کند، از به سرانجام رساندن آن درماند.
وقتی تقدیر میشه که یکی بهت نامهربانی کنه،
تو با مهربانی یعنی با بسم الله الرحمن الرحیم کارتو آغاز کن!

دلنوشته
دل عزیزم…
باید بدانی کار را از کجا آغاز کنی.
آغاز، همیشه «کنارِ چشمه» است؛ کنار مَوارِد.
اگر سرچشمه را نشناسی، راهِ جاری‌کردن نور در عمل گم می‌شود.
همان که امام جواد علیه‌السلام فرمود:
مَن لَم یَعرِفِ المَوارِدَ أعْیَتهُ المَصادِرُ؛
هر کس منابع ورود را نشناسد، در رساندن کار به مقصد، درمانده می‌شود.

سرچشمۀ تو کجاست؟
آنجاست که معلم ربانی می‌ایستد و با دست، راه آب را نشان می‌دهد.
آنجاست که دل، «بوی تأیید» را از «بوی ایراد» تشخیص می‌دهد.
آنجاست که می‌آموزی: واردات نور، مقدّم بر صادرات رحمت است؛
نمی‌توان از خشکی، باران صادر کرد.

و حالا فرض کن تقدیر چنین شد که کسی در حقّت نامهربانی کرد…
این‌جاست که باید «آغاز» را به‌یاد بیاوری:
کار را با بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم شروع کن؛
نه فقط بر زبان، که در نیت و نگاه.
بسم‌الله یعنی: من از سرچشمه شروع می‌کنم؛
از رحمت بی‌کران، نه از واکنش‌های تلخ.
یعنی دلوِ دلت را به چاهِ ولایت می‌سپاری،
تا آبِ زلالِ آرامش بالا بیاید و به لب‌هایت برسد.

نامهربانیِ او، «نارِ آیت» توست؛
آستانۀ امتحانی که همگان به آن وارد می‌شوند.
اما تو، با بسم‌الله، آتش را به موردِ نور تبدیل کن؛
به دروازه‌ای برای دخول رحمت به قلبت.
وقتی آغاز را درست انتخاب کنی،
پایان، خودش راه می‌افتد:
گفتارْ نرم می‌شود، رفتارْ لطیف، تصمیمْ الهی.
و آنگاه «صادر» می‌شوی:
مهربانی، از تو به جهان سرریز می‌کند—بی‌منت، بی‌فریاد، بی‌خستگی.

پس این‌گونه آغاز کن:
۱) ذکرِ آغاز: «بسم‌الله»—نیت را روشن کن.
۲) یادِ معلم: کنارِ مورد بایست—نور را بشنو، حکم را بفهم.
۳) سکوتِ کوتاه: تا موجِ حسادت‌ها درونت نخوابد، چیزی صادر نکن.
۴) صادرات: رحمتی کوچک و کریمانه، لبخندی ساده، گذشتی شریف—همین‌ها رشته‌های لباسِ وردیِ قیامتت است.

عزیز جان…
آغاز اگر رحمت باشد،
پایان حتماً نور است.
و تو همان روزی به مقصد می‌رسی
که فهمیدی هر کار را از چشمه باید شروع کرد،
نه از گرد و غبارِ راه.
بسم‌الله بگو و دلو را رها کن؛
آب، خودش بالا می‌آید… 🌿✨

اوتاد الارض، بدون تحریف، واردات را صادر کردند!

قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ!
در برابر خداوند خود را به گونه‌اى تسليم كرد كه هر فرمان او را انجام مى‌دهد.

فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ!

امام علی علیه السلام:
عِبَادَ اللَّهِ
اى بندگان خدا
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ
همانا بهترين و محبوب‌ترين بنده نزد خدا،
عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ
بنده‌اى است كه خدا او را در پيكار با نفس يارى داده است،
فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ
آن كس كه جامۀ زيرين او اندوه، و لباس رويين او ترس از خداست،
فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ
چراغ هدايت در قلبش روشن شده
وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ
و وسائل لازم براى روزى او فراهم آمده
فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ
و دورى‌ها و دشوارى‌ها را بر خود نزديك و آسان ساخته است.
نَظَرَ فَأَبْصَرَ
حقايق دنيا را با چشم دل نگريسته،
وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ
همواره به ياد خدا بوده و اعمال نيكو، فراوان انجام داده است.
وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ
از چشمۀ گواراى حق سيراب گشته،
سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا
چشمه‌اى كه به آسانى به آن رسيد و از آن نوشيده، سيراب گرديد.
وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً
در راه هموار و راست قدم برداشته،
قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ
پيراهن شهوات را از تن بيرون كرده،
وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ
و جز يك غم، از تمام غم‌ها خود را مى‌رهاند،
فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى
و از صف كوردلان و مشاركت با هواپرستان خارج شد،
وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى
كليد باز كنندۀ درهاى هدايت شد
و قفل درهاى گمراهى و خوارى گرديد.
قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ
راه هدايت را با روشن‌دلى ديد، و از همان راه رفت،
وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ
و نشانه‌هاى آن را شناخت و از امواج سركش شهوات گذشت.
وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا
به استوارترين دستاويزها و محكم‌ترين طناب‌ها چنگ انداخت،
این قسمت، اینجوری باید ترجمه میشد:
(به یگانه دستاویز استوار و یگانه طناب محکم چنگ انداخت!)
فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.

چنان به يقين و حقيقت رسيد كه گويى نور خورشيد بر او تابيد.
قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ
در برابر خداوند خود را به گونه‌اى تسليم كرد كه هر فرمان او را انجام مى‌دهد.
(بدون تحریف، واردات رو صادر کرد!)
وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ،
و هر فرعى را به اصلش باز مى‌گرداند.
مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ‏ عَشَوَاتٍ
چراغ تاريكى‌ها، و روشنى‌بخش تيرگى ها،
مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ
كليد درهاى بسته و بر طرف كننده دشوارى‌ها،
دَلِيلُ فَلَوَاتٍ،
و راهنماى گمراهان در بيابان‌هاى سرگردانى است.
يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ،
سخن مى‌گويد، خوب مى‌فهماند، سكوت كرده به سلامت مى‌گذرد،
قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ
براى خدا اعمال خويش را خالص كرده آن چنان كه خدا پذيرفته است،
فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ،
از گنجينه هاى آيين خدا و اركان زمين است.
قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ
خود را به عدالت واداشته
فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ،
و آغاز عدالت او آن كه هواى نفس را از دل بيرون رانده است،
يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ،
حق را مى شناساند و به آن عمل مى كند.
لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا
كار خيرى نيست مگر كه به آن قيام مى‌كند،
وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا،
و در هيچ جا گمان خيرى نبرده جز آن كه به سوى آن شتافته.
قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ،
اختيار خود را به قرآن سپرده، و قرآن را راهبر و پيشواى خود قرار داده است،
يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ‏
.
هر جا كه قرآن بار اندازد فرود آيد، و هر جا كه قرآن جاى گيرد مسكن گزيند.
***
وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ
و ديگرى كه او را دانشمند نامند امّا از دانش بى‌بهره است،
فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ
يك دسته از نادانى ها را از جمعى نادان فرا گرفته،
وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ
و مطالب گمراه كننده را از گمراهان آموخته، و به هم بافته،
وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ
و دام‌هايى از طناب‌هاى غرور و گفته‌هاى دروغين بر سر راه مردم افكنده،
قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ
قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود تطبيق مى دهد،
وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ
و حق را به هوس‌هاى خود تفسير مى‌كند.
يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ
مردم را از گناهان بزرگ ايمن مى سازد، و جرائم بزرگ را سبك جلوه مى دهد.
يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ
ادّعا مى‌كند از ارتكاب شبهات پرهيز دارد، امّا در آنها غوطه مى‌خورد.
وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ
مى گويد: از بدعت‌ها دورم، ولى در آنها غرق شده است.
فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ
چهرۀ ظاهر او چهرۀ انسان، و قلبش قلب حيوان درنده است،
«گرگی در لباس میش!»
لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ
راه هدايت را نمى‌شناسد كه از آن سو برود،
وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ
و راه خطا و باطل را نمى‌داند كه از آن بپرهيزد،
وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ
.
«قبض و بسط نور قلبشو متوجه نمیشه!»
«حضور و غیاب نورشو نمیفهمه!»
پس مرده‌اى است در ميان زندگان. (آدمهای توخالی!)

دلنوشته
دلِ من…
حدیثی که امشب بر دل می‌نشیند، مسیر «واردات تا صادراتِ نور» را خط‌به‌خط نشان می‌دهد؛
راهی که اوتادِ زمین پیموده‌اند:
بی‌تحریف، همان‌گونه که نور وارد شد، همان‌گونه صادر کردند.

قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ…
اینجا آغاز است:
بنده‌ای که خود را برای خدا نصب می‌کند؛
نه در پایین‌ترین کارها، که در اَرفعِ امور:
در «إِصْدارِ كُلِّ وارِدٍ عَلَيْهِ».
هر چه بر او وارد می‌شود—امر، نهی، الهام، آیه، بلا، نعمت—همان را خالص و سالم، صادر می‌کند.
تحریف نمی‌کند، کم‌وزیاد نمی‌کند.
این یعنی امانت‌داریِ نور.

فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ
چنین دلی، معدنِ دین است و میخِ زمین؛ ثبات می‌بخشد، پناه می‌دهد.
این‌ها همان صاحبانِ «مورد»‌های روشن‌اند؛ سرچشمه‌های بی‌زوال.

عِبادَ اللَّهِ… إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبادِ اللَّهِ…
ای بندگان خدا! محبوب‌ترین بنده آن است که خدا او را در پیکار با نَفْس یاری داده؛
نه با خشونت، با یاریِ الهی—نوری که از درون بلند می‌شود.

فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ
لباس زیرینِ او اندوهِ مسئولیت است، جامۀ رویینش خشیت.
اندوهِ نورانی یعنی مراقبت؛
ترسی لطیف که او را از لغزش به خود می‌آورد—
ترسی که راه را می‌گشاید، نه می‌بندد.

فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ
آنگاه چراغ هدایت در قلبش می‌شکفد؛
«وَرْد»ِ دل، روشن می‌شود—شکوفه‌ای که بوی ولایت می‌دهد.

وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ
او مهمانیِ روزِ نزولِ تقدیر را از پیش مهیا کرده است:
آماده برای هر واردی—تا آن را نورانی صادر کند.

فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ
سختی‌ها نزدیک و آسان می‌شوند؛
وقتی مقصد، نور است، راه کوتاه می‌نماید.

نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ
نگاه کرد و با چشمِ دل دید؛
یاد کرد و عملِ نیک را بسیار ساخت.
ذکر، اینجا خروجی دارد—صادرات رحمت، نه تکرار الفاظ.

وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ
از آبِ گوارای حق سیراب شد؛
سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا
راه‌های رسیدن به سرچشمه بر او آسان شد و نوشید—
نه جرعه‌ای، که سیرابِ سیراب.
این همان «وارد» حقیقی است که به «دخول» می‌رسد.

وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً
راهی هموار و راست گشود؛
قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ
پیراهن‌های شهوت را از تن بیرون کرد؛
وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً
و همه غم‌ها را وانهاد جز یک غم: «چگونه نور را بی‌کم‌وکاست صادر کنم؟»

فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى
از کوردلی بیرون آمد و شریک هوس‌پرستان نشد؛
وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى
خود، کلیدِ درهای هدایت شد و قفلِ درهای هلاکت.
این‌جا «صادر» است: خروجی‌اش روشن‌گری‌ست.

قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ، وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ
راه را دید و همان را رفت؛
نشانه‌ها را شناخت و از موج‌های شهوت گذشت.

وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا
به یگانه دستاویزِ استوار و یگانه طنابِ محکم چنگ زد—
فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ
و به یقینی رسید هم‌چون نور خورشید—نه سایه، نه گمان.

قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ… مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ
باز برمی‌گردیم به اصلِ اَرفع: هر چه بر او وارد شد، همان را صادر کرد—بی‌تحریف.
وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ
و هر شاخه را به ریشه رساند—هر نشانه را به اصلِ ولایت برگرداند.

مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ، كَشَّافُ عَشَوَاتٍ
چراغِ تاریکی‌ها شد و پرده‌بردارِ تیرگی‌ها؛
مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ، دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ، دَلِيلُ فَلَوَاتٍ
کلیدِ بن‌بست‌ها، دافعِ دشواری‌ها، راهنمای بیابان‌های سرگردانی.

يَقُولُ فَيُفْهِمُ، وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ
وقتی می‌گوید، می‌فهماند؛
وقتی سکوت می‌کند، سالم می‌گذرد—
کلام و سکوتش هر دو صادرِ نور است.

قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ
برای خدا خالص شد و خدا او را برای خود برگزید—
فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ
باز همان تعبیر: معدنِ دین، میخِ زمین.

قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ
خود را به عدالت واداشت—
فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ
و اوّلین عدالتش، نفیِ هوس از دل بود.
عدالت از درون آغاز می‌شود، از تصفیه واردات.

يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ
حق را می‌شناساند و به آن عمل می‌کند—تعلیم و تعامل، هر دو نورانی.

لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا، وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا
هیچ مقصدِ خیری را وانمی‌گذارد،
و هر جایی که گمانِ خیر رود، قصد می‌کند—
چون دلش به نور وصل است، فرصت‌ها را می‌بوید.

قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ
زمامِ خود را به قرآن سپرده—قرآن، قائد و امام اوست.
يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ
هرجا قرآن فرود آید، او همان‌جا فرود می‌آید؛
اقامتش، اقامتِ کتاب است—نه میلِ نفس.

و اما آینهٔ مقابل:

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِمًا وَلَيْسَ بِهِ
دیگری هست که نامِ «عالم» بر خود نهاده، اما از علم بی‌بهره است؛
فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ
نادانی‌ها را از نادانان گرفت و گمراهی‌ها را از گمراهان آموخت—و به هم بافت؛
وارداتش آلودگی‌ست، پس صادراتش هم فریب.

وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكًا…
دام‌هایی از ریسمانِ غرور و گفتارِ دروغین گسترد؛
قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ
کتاب را بر رأیِ خود حمل کرد و حق را به هوس کج نمود—این همان تحریفِ واردات است.

يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ
بزرگ‌ها را کوچک نشان می‌دهد و دل‌ها را از عظمتِ گناه ایمن می‌سازد—تعطیلِ بویِ خطر، کور کردنِ حسِ قبض‌وبسط.

يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ—وَ فِيهَا وَقَعَ
می‌گوید: از شبهات می‌پرهیزم؛ و خودش در همان‌ها غوطه‌ور است.
وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ—وَبَيْنَهَا اضْطَجَعَ
می‌گوید: از بدعت دورم؛ و در میانِ آنها آرمیده است.
فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ
ظاهرش انسان، دلش درنده—گرگی در لباس میش.
لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَلَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ
نه درِ هدایت را می‌شناسد تا پی بگیرد، نه درِ کوری را تا ببندد؛
وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ
مُرده‌ای میان زندگان—دلِ بی‌قبض‌وبسط، بی‌حضور و غیابِ نور.

دلِ عزیز…
این حدیث، نقشه‌ی «واردات تا صادراتِ نور» است.
اگر می‌خواهی صادرکنندۀ رحمت باشی، نخست باید واردِ حق شوی؛ بی‌تحریف، بی‌‌کم‌وکاست.
از «بسم‌الله» شروع کن، کنارِ مورد بایست، طنابِ واحد را بگیر، و هر واردی را همان‌طور که آمده، به نور برگردان و صادر کن.
این‌گونه، لباسِ وردیِ قیامت، از همین امروز بر تنِ دل‌ات بافته می‌شود؛
و تو، کم‌کم، از اهلِ «معادن دین» و «اوتاد الارض» می‌شوی—
جایی که خدا، به دستِ تو، نور را به جهان می‌رسانَد. 🌺✨

این عبارت در این حدیث زیبا: «قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ
برای خدا خالص شد و خدا او را برای خود برگزید—»
اشاره به این آیه زیبای 54 سوره یوسف داره:
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۴ الى ۵۷]
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (۵۴)
و پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد، تا وى را خاص خود كنم.» پس چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستى.»

دلنوشته
و این‌جا دل جانم،
نورِ حدیث امیرالمؤمنین علیه‌السلام
با آیه‌ای از داستان یوسف چنان در هم می‌تابد
که آدم حس می‌کند خدا دارد
نقشه‌ی تربیتِ دل‌هایِ انتخاب‌شده را
دوباره برایش می‌خواند…

قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ
برای خدا خالص شد…
پس خدا او را برای خود برگزید.

همین جمله،
همین یک شاه‌کلید،
درهای آیه ۵۴ یوسف را باز می‌کند:

«ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي»
پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید،
می‌خواهم او را برای خودم خالص کنم؛
نه برای سلطنت،
نه برای سیاست،
نه برای مردم—
برای خودم.

وقتی یوسف از امتحان‌های آتشین عبور کرد،
وقتی صدقش ثابت شد،
وقتی در تاریکی زندان نیز به نور پشت نکرد،
وقتی «ورود»ش به صحنۀ بلا تبدیل شد به «دخول» یقین،
آنگاه ندا رسید:
او را بیاورید… این، از آنِ من است.

و وقتی با او سخن گفت،
فرمود:
إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ
تو امروز نزد ما
جایگاهی ریشه‌دار و امانت‌دار داری.

این همان سرنوشت دل‌هایی‌ست
که «ورد» می‌شوند،
و سپس «دخول» می‌یابند.
دل‌هایی که آتش را بو می‌کشند و عبور می‌کنند،
نه می‌سوزند؛
چون با خود، چوبِ هوس نبرده‌اند،
لباسِ شهوات را از تن کنده‌اند،
فقط یک غم دارند:
خدا از من چه می‌خواهد، که همان را بی‌تحریف صادر کنم؟

خلاصه راه همین است:
خالص شو…
تا برگزیده شوی.
ورودت را آراسته کن،
تا خدا تو را برای خود، «استخلاص» کند.

یوسف را بیاورید،
این بنده مالِ من است…
و نور ولایت در دل بندگانِ خالص،
همین پیام را تکرار می‌کند:

این دل، دل من است…
از آتش به سلامت گذشت،
امتحان را درست صادر کرد،
امروز نزد ما مکین و امین است.

دل عزیزم،
اگر خواستی ببینی تو در کدام مرحله‌ای،
یک سؤال کافی‌ست:

وقتی تقدیر آمد،
وقتی کسی آزارت داد،
وقتی آتشی از راه رسید—

بسم‌الله می‌گویی و رحمت صادر می‌کنی؟
یا آتش را ادامه می‌دهی؟

همین‌جا،
همین نقطه،
جای تفکیک وارد و دخول است.
اینجاست که خدا نگاه می‌کند و می‌گوید:

این بنده، برای من است…
بیاوریدش…
اَستخْلِصْهُ لنفسی.

نور راهت 🌿✨

این قسمت خیلی زیبا و مهم است:
یوسف را بیاورید،
این بنده مالِ من است…
این بنده، برای من است…
بیاوریدش…
اَستخْلِصْهُ لنفسی.

این قسمت از سوره یوسف بسیار زیباست.

اشاره به دنیای قلب اهل یقین و مستقری دارد که معلم نورانی اش را با قلبش میشناسد و یوسف را برای اصلاح قلب خود انتخاب میکند و این علم نورانی را برای قضاوت دنیای قلب خویش میخواند و میخواهد لذا او را انتخاب میکند.
خوشا به حال کسی که این نور را برای خالص کردن دنیای قلب خودش از حسد میخواهد.
خوشا به حال شاگردی که معلمش را صرفا برای این مورد و این موضوع انتخاب میکند و قصدش این نیست که معلم برای او تایید تمنا کند بلکه نگاهش به اخم و لبخند معلم است به قبض و بسط نور قلبش است تا متوجه اشتباهاتش شود و آنه را اصلاح کند و این خلوص نیت شاگرد همان است که شیطان در کلامش اشاراه کرد وقتی گفت همه را گمراه میکنم الا عبادت منهم المخلصین یعنی تنها گزینه هایی میتونن از وسوسه های شیطان نجات پیدا کنند و سرِ هوای نفس خودشونو رو به قبله نورانی معلم ببرند که یوسف رو خالصانه برای اصلاح نفس خود آگاهانه انتخاب کرده باشند.

دلنوشته
دل من…
گاهی یک آیه، نه روی کاغذ،
که روی قلب نازل می‌شود.
همان‌جا که پادشاه گفت:

ائْتُونِي بِهِ… أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي

«یوسف را بیاورید…
می‌خواهم او را برای خودم خالص کنم.»

وای از آن لحظه…
لحظه‌ای که یک دلِ روشن، یک قلبِ سلیم،
در آستانۀ نور می‌ایستد و می‌گوید:

«این معلم، برای من است…
برای اصلاح قلب من…
برای بریدن ریشۀ حسد درون من…
برای نجاتم از نَفْس…
برای اینکه بفهمم کجا اشتباه می‌کنم
و قبل از اینکه تاریکی گلوی روح مرا بگیرد، توبه کنم.»

خوشا به حال کسی که یوسف قلبش را
نه برای دل‌داری،
نه برای تشویق تمناها،
نه برای تأییدِ ضعف‌هایش،
بلکه برای قضاوتِ ملکوتِ قلبش می‌خواند.

چه زیباست دلی که می‌گوید:
«من تو را نمی‌خواهم که مرا توجیه کنی،
من تو را می‌خواهم که مرا اصلاح کنی.»

این شاگرد، دنبال لبخند و تعریف نیست؛
او به اخمِ معلم نورانی‌اش دل می‌دهد
و با فرو رفتن نور در قلب،
بطور لطیف حس می‌کند:
«اینجا اشتباه کردم…
باید برگردم، باید پاک شوم، باید از نو شروع کنم.»

این همان تقوای عاشقانه است…
نه ترس از جهنم،
نه شوقِ بهشت،
بلکه حیا از نور،
و خجالت از اینکه مبادا قلب معلم ربانی‌اش را برنجاند.

شیطان گفت:
إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ
«همه را گمراه می‌کنم، جز مخلصان.»

چه کسی مخلص است؟
آن‌که یوسف را نه برای دفاع از خود،
نه برای بزرگ شدنِ خود،
نه برای احساسِ برتری،
بلکه برای کشتنِ حسد درونش انتخاب کرده.

آن‌که می‌خواهد نفسش را بر زمین بزند،
نه دیگران را.

آن‌که سمت قبله می‌ایستد
و دست، روی دهانِ نفس می‌گذارد و می‌گوید:

ساکت شو…
من از نورِ معلمم می‌خواهم بفهمم؛
نه از وسوسۀ تو.

چه زیبا گفتی، دل من:
بیاوریدش… این بنده مالِ من است.

خوشا به حال آنکه خدا درباره‌اش بگوید:
«این شاگرد، برای من است؛
او مرا می‌خواست، نه خودش را.
او نور را برای اصلاح دلش می‌خواست،
نه برای برتری و نمایش.»

خوشا به حال دلی
که در برابر یوسفِ خودش می‌گوید:

«من نیاز دارم،
من خطا دارم،
من می‌خواهم بهتر شوم،
نه مهم‌تر.»

خوشا به حال قلبی
که قبض و بسط نور را می‌فهمد،
نه قبض و بسطِ تعریف و توجه مردم را.


ای کسی که این سخن را می‌خوانی…
اگر روزی یوسفی به درِ دل تو آمد،
با بسم‌الله در را باز کن
و از او اصلاح بخواه، نه تحسین.

آن‌وقت خدا می‌گوید:
اِئتونی به…
این بنده، برای من است…

و چه عزتی بالاتر از اینکه
نام تو در فهرستِ «استخْلَصْهُ لِنَفْسی» ثبت شود؟ 🌹✨

دلنوشته: «واردات و صادراتِ نور؛ دلِ وردیِ من»

دلِ من…
گاهی یک واژه، تمامِ راه را روشن می‌کند: «وَرَد».
در لغت یعنی رسیدنِ شتر به آب؛ در دل یعنی رسیدنِ قلب به نور.
همین لحظۀ آستانه، همین بوی آب، همین «ورد»، همان آغازِ وارداتِ نور است؛
و هرچه راست و بی‌تحریف وارد شد، باید همان‌گونه صادر شود—رحمت، حکمت، و عملِ صالح.

فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ… قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ!
وقتی دلو پایین می‌رود، فقط آب بالا نمی‌آید؛ یوسفِ جان بالا کشیده می‌شود:
معلمِ ربانیِ تو، «آب‌آور»ی‌ست که کنارِ چاهِ نَفْس می‌ایستد و تو را به نور می‌آورد.
اینجا «المَوْرِد» یعنی راهِ رسیدن به آب—راهِ رسیدن به اسماء حسنی؛
و «المَوَارِد»، جمعِ همین راه‌هاست: معلمین نورانی که محلِ ورودِ ولایت‌اند.
امام جواد ع: مَن لَم یَعرِفِ المَوارِدَ أعْیَتهُ المَصادِرُ؛
اگر سرچشمه را نشناسی، در رساندنِ کار به مقصد می‌مانی.
پس از چشمه شروع کن، نه از گرد و غبارِ راه.

اما در آستانه، فرق هست میان ورود و دخول.
بعضی فقط می‌رسند و می‌چشند و می‌روند—خسته و عبوس؛
و بعضی داخل می‌شوند و می‌مانند—آرام و گلگون.
نشانه‌اش چیست؟
قلب شکوفه می‌دهد: «وَرَّدَ الشجر»؛
گونه‌های دل سرخ می‌شود: «تَوَرَّدَ الخدّ»؛
و آسمانِ درون می‌شکافد: «فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ»
نور مثل روغنی لطیف در رگ‌های جانت روان می‌شود، بی‌خشونت، بی‌اصطکاک.

همه‌مان واردِ عرصۀ آتش می‌شویم: «وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها… ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا».
برای اهلِ یقین، نارِ آیت دروازۀ نور ولایت است؛
اما اهلِ شک، چون به نورِ خود ظلم می‌کنند، در آتش می‌مانند: «بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرودُ».
پس هرگاه نامهربانی تقدیر شد،
تو با بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم شروع کن—این یعنی وارد شدن با رحمت؛
آتش را به درِ ورود تبدیل کن، و نور را—بی‌منت—صادر کن.

حدیثِ امیر نور، علی علیه‌السلام، نقشه را کامل می‌کند:
محبوب‌ترین بنده کسی‌ست که خدا او را در پیکار با نَفْس یاری داده؛
اندوهِ مسئولیت را درون، و خشیت را برون پوشیده؛
چراغِ هدایت در قلبش روشن شده؛
راه‌های چشمه بر او آسان شده و نوشیده—سیرابِ سیراب: «سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا»؛
پیراهنِ شهوات را کَنده و جز یک غم ندارد: «چگونه نور را بی‌کم‌وکاست صادر کنم؟»
به یگانه دستاویزِ استوار چنگ زده و به یقینی رسیده هم‌چون آفتاب.
این است اوتاد الأرض؛ بی‌تحریف، واردات را صادر می‌کنند؛
چراغِ تاریکی‌ها، کلیدِ بن‌بست‌ها، راهنمای گم‌گشتگان.

و آنگاه، نورِ حدیث، با داستانِ یوسف به هم می‌پیچد:
«قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ»—خالص شد، پس خدا برگزیدش؛
گویی پژواکی از آن نداست: «ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي».
وقتی آتشی را گلستان کردی،
وقتی در زندانِ تنگ، به نور پشت نکردی،
صدایی از ملکوت می‌رسد:
این بنده برای من است… بیاوریدش… امروز نزد ما «مَکینٌ أمینٌ» است.

در قیامت هم نشانه‌ها روشن است:
حُلَّةً وَرْدِيَّةً—لباسی به رنگِ شرمِ عاشق و شکوفۀ ولایت؛
لباسی که همین‌جا با هر گذشت، هر بسم‌الله، هر وفای بی‌تحریف،
تار‌به‌تار بافته می‌شود.

اما مراقب آینهٔ مقابل باش:
کسانی که اسم «عالم» روی خودشان گذاشته‌اند، اما حقیقتاً علم ندارند؛
واردات‌شان آلوده است، پس صادرات‌شان دام؛
کتاب را بر رأی خود حمل می‌کنند و حق را به هوس می‌پیچانند؛
ظاهرْ آدمی، باطنْ درنده—مَیِّتُ الأَحیاء.
دلِ بی‌قبض‌وبسط، حضور و غیابِ نورش را نمی‌فهمد.

شاگردِ اهلِ نجات،
معلم را برای اصلاح می‌خواهد، نه برای تأییدِ تمنّا.
به لبخند و اخمش گوش می‌دهد،
به قبض و بسطِ نورِ قلبش نگاه می‌کند،
اشتباهش را می‌بیند و برمی‌گردد—
همان «مُخلِص»‌ی که شیطان به عجز از او اعتراف کرد:
«إلّا عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصین».

پس ای دوست…
اگر روزی یوسفی به درِ دلت آمد،
در را با بسم‌الله باز کن؛
او را برای خالص کردنِ دنیای قلبت از حسد بخواه،
نه برای تزیینِ تمنّاها.
از سرچشمه آغاز کن؛ کنار مَورد بایست؛
و هرچه نورانه بر تو وارد شد،
همان‌گونه نورانه صادر کن.

باشد که در دفترِ عرش نوشته شود:
«اِئتوني به… هذا العبدُ لي—أستخلِصْهُ لِنفسي»
و تو، با دلی وَردی و یقینی چون خورشید،
در صفِ راستِ نور بایستی. 🌹✨

مشتقات ریشۀ «ورد» در آیات قرآن:

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ‏ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (98)
وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19)
وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71)
وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى‏ جَهَنَّمَ وِرْداً (86)
إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ‏ (98)
لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فيها خالِدُونَ (99)
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقي‏ حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ (23)
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ (16)
فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37)

وقتی قلب خالص می‌شود، به چاهی تبدیل می‌گردد که در آن نور فرود می‌آید و از آن، نور برمی‌خیزد.

برخی دل‌ها فقط لب آب می‌رسند؛
«می‌رسند» اما «وارد نمی‌شوند».
بوی آب را حس می‌کنند اما نمی‌نوشند.
حقیقت را می‌بینند اما تشنه بازمی‌گردند.

اما قلبِ واقعاً پاک — قلب سلیم — متفاوت است.

این دل، دلو نیتِ پاک، فروتنی و تسلیم را
در چاهِ ناپیدای درون رها می‌کند؛

نه برای تعریف،
نه برای تأییدِ دیگران،
نه برای آرام‌کردنِ نفس…

بلکه فقط برای تغییر.

همان‌طور که کاروان، آب‌آور خود را فرستاد و او دلو را پایین انداخت،
مؤمن نیز دلو قلبش را به عمق جان می‌فرستد؛

و از همان ژرفا،
یوسفِ جان برمی‌خیزد—
رمز پاکی، حکمت، راستی و سلطنتِ حقیقی روح.

در چنین دلی،
نور با لطافت وارد می‌شود
و نور با رحمت خارج می‌گردد.

این است گردش نور الهی:

📥 ورود نور با فروتنی
📤 صدور نور با مهربانی و عمل

هر نفس می‌شود دعا؛
هر سختی می‌شود دروازه؛
هر رفتار، بازتاب چشمه‌ای می‌شود که در دل جاری‌ست.

خوشا آنکه نور را برای نمایش نمی‌خواهد،
بلکه برای پاک‌شدن می‌خواهد.

خوشا آن شاگردی که معلم را برای
بزرگ‌شدنِ نفس نمی‌خواهد
بلکه برای رهایی از نفس می‌خواهد.

چنین روحی فقط لمس نمی‌شود،
بلکه برگزیده می‌شود:

«أستخْلِصْهُ لِنَفْسی» — او را برای خودم خالص می‌کنم.

و روزی که پرده‌ها کنار می‌رود،
لباسی گُل‌گون بر چنین قلبی پوشانده می‌شود—
روحی وردی، قلبی شکوفا، دلِ عاشقِ معصوم
که در خلوتِ تسلیم شکفته است.

باشد از دل‌هایی باشیم که:

نور را بی‌تکلف می‌پذیرند،
نور را بی‌تحریف پاسخ می‌دهند،
و به سوی نور بی‌هیچ لکّه بازمی‌گردند.

🌹✨
قلبی که نور را وارد می‌کند و نور از آن جاری می‌شود.

لَا يَصْدُرُ عَنِ الْقَلْبِ السَّلِيمِ إِلَّا مَعْنًى مُسْتَقِيمٌ.

دلنوشته
دلِ من…
بعد از این همه سخن از ورود نور،
و از خلوص نیت،
و از دلوِ فروتنی که در چاهِ جان رها می‌کنی،
حالا گوش جانت را بسپار به این زمزمه‌ی نورانی:

لَا يَصْدُرُ عَنِ الْقَلْبِ السَّلِيمِ إِلَّا مَعْنًى مُسْتَقِيمٌ
از قلبِ سلیم، جز معنایی راست و مستقیم صادر نمی‌شود.

قلب سلیم را ببین…
نه چون زخمی ندارد ــ که دارد، بسیار هم دارد ــ
بلکه چون هر زخمی را به نور سپرده، نه به کینه؛
هر تلخی را به رحمت بدل کرده،
هر حمله را به صبر،
هر حسدی را به توبه،
و هر اشتباهی را به راهی برای بازگشت.

قلب سلیم، جای تاریکی نیست،
نه چون امتحان ندارد،
بلکه چون هر امتحان را
به معبر نور تبدیل می‌کند.

هرگاه حرف می‌زند، نور می‌بارد،
هرگاه سکوت می‌کند، هوا پاک می‌شود.
نه کجی دارد و نه دغل؛
نه تحریف می‌کند و نه کدر می‌سازد.
نه می‌خواهد برنده شود،
بلکه می‌خواهد هدایت شود.

قلب سلیم،
مثل چاه یوسف است:
سختی‌ها در آن افتادند،
اما از آن چاه، در نهایت یوسف بیرون آمد، نه کینه.

قلب سلیم وقتی آسیب می‌بیند،
نمی‌گوید: «چرا؟»
می‌گوید:
«این تلنگر، بوی نور دارد… این راهِ من است… بیا دوباره پاک شوم.»

و از همین پاکی است
که کلماتش مستقیم می‌شود،
نگاهش راست می‌شود،
نَفَسش آرام می‌شود،
و خروجیِ دلش می‌شود نور، نه دود.

آری…
قلبی که نور وارد کرد،
نور صادر می‌کند.
و قلبی که از آب بهشت نوشید،
تنها معنای بهشتی را بازمی‌گرداند.

نه دشمن را می‌سوزاند،
بلکه نفس را رام می‌کند.
نه انتقام را می‌خواهد،
بلکه رشد را.

و تو… اگر دلت را با این نور آشنا کردی،
اگر معلمت را برای اصلاح نفس انتخاب کردی،
اگر از آتش عبور کردی و نلرزیدی،
اگر قبض و بسط نور را شنیدی و برگشتی،

بدان…
تو نیز در صف قلب‌های سلیم قدم گذاشته‌ای.

و از این قلب،
جز مسیر مستقیم بیرون نخواهد آمد.
نه امروز، نه فردا، نه روزی که پرده‌ها کنار می‌روند.

دل جانم…
راه همین است:
ورود با فروتنی،
بقا با صدق،
و خروج با نور.

پس پاک بمان،
تا خدا نیز درباره‌ات بگوید:

این بنده… برای من است. 🌿✨

امام علی علیه السلام:
إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ، وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ، وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ، وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْ‏ءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ بِفَقْدِهِ، وَ الْأَمَلُ يُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ، وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لَا يَأْتِيهِ.

دلنوشته
دل من…
حالا که سخن از ورود و خروج نور شد،
بگذار سرّی دیگر را از مولای دل‌ها بشنویم؛
سری که مثل نَفَسی آرام، پرده دیگری از حقیقت را کنار می‌زند:

إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ
طمع، ورودی‌ست که خروجی ندارد؛
چاهی‌ست که دلو در آن گم می‌شود
و آبی بالا نمی‌آید.
این همان ورودهای بی‌ولایت است؛
ورودی که به دخول نور نمی‌رسد.

قلبی که با طمع قدم برمی‌دارد،
هرگز سیراب نمی‌شود؛
مثل کسی که کنار چشمه، از تشنگی هلاک می‌شود،
چون نه برای نوشیدن آمده، بلکه برای تملک.

وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ
طمع‌زدگی وعده می‌دهد اما وفا نمی‌کند؛
شیطانی که می‌گوید “به تو می‌دهم”،
اما در نهایت، تو را بی‌نصیب می‌گذارد.

وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ
چه بسیار کسی که به طمع نوشیدن،
آب گلویش را برید،
پیش از آن‌که سیراب شود…
یعنی رغبت‌های عجولانه،
آدم را خفه می‌کنند،
پیش از آن‌که واقعاً عطشش فروکش کند.

وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْ‏ءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ
عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ بِفَقْدِهِ

هرچه چیزی نزد دل بزرگ‌تر باشد،
داغ از دست‌دادنش سنگین‌تر است.
اگر دنیا را بزرگ گرفتی،
با رفتنش فرو می‌ریزی؛
اگر نور را بزرگ گرفتی،
با هر لحظه غفلت،
پاره‌پاره می‌شوی از دلتنگی آسمان.

وَ الْأَمَلُ يُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ
آرزوهای طولانی،
چشم جان را کور می‌کنند؛
چرا که امید بی‌نور،
سراب است، نه چشمه.
آرزو اگر بدون ولایت باشد،
می‌شود رؤیای بی‌سرانجام،
و انسان را از دیدنِ حقایق محروم می‌کند.

وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لَا يَأْتِيهِ
و روزی و بخت،
گاه به سراغ کسی می‌آید
که خود به سراغش نرفته بود؛
یعنی رزق نور،
از مسیر برنامه‌ریزی‌های نفس نمی‌آید،
از رضا می‌آید،
از توکل می‌آید،
از صدق می‌آید.

پس دل جانم…
ببین چه فرقی‌ست میان:

🔹 واردات نور، و
🔹 واردات طمع

و هر روز از خود بپرس:
من امروز دلوِ قلبم را کجا انداختم؟
در چاه تمنا؟ یا در چشمه ولایت؟

طمع، می‌کِشد و خالی می‌گذارد؛
نور، می‌کِشد و پُر می‌کند.

آن‌که نور می‌طلبد،
در نهایت می‌شنود:
ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي
بیاوریدش، این بنده برای من است.

و آن‌که طمع را دنبال می‌کند،
در نهایت می‌شنود:
«بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ»
چه ورودی بدی داشت… چه بازگشت تلخی…

پس اگر دلت خواست که
ورودت پُربرکت باشد و خروجت نورانی،
بگو هر صبح:

خدایا من نور می‌خواهم، نه نصیبِ خیال‌ها را.
من قُرب می‌خواهم، نه سرابِ آرزوها را.

و دلت را بینداز
نه در چاه طمع،
بلکه در چشمه ولایت. 💧🌿✨

أَوَاخِرُ مَصَادِرِ التَّوَقِّي أَوَائِلُ مَوَارِدِ الْحَذَرِ.

دلنوشته
دلِ من…
این راهِ نور، راهِ بیداری‌ست، نه خوابِ آرام.
هر قدمِ احتیاط، هر مراقبت، هر «نه»یی که به هوس گفتی،
نه پایانِ سفر، که آغاز مرحله‌ای لطیف‌تر از مراقبت است.

امیر نور فرمود:

أَوَاخِرُ مَصَادِرِ التَّوَقِّي
أَوَائِلُ مَوَارِدِ الْحَذَرِ

آخرین نقطۀ پرهیز،
آغازِ ورود به حذر است.

یعنی چه؟

یعنی وقتی خیال کردی از هوس گذشتی،
وقتی حس کردی از حسادت عبور کردی،
وقتی گفتی «الحمدلله، دیگر نمی‌لغزم»،
درست همان‌جا تازه باید بترسی؛
همان‌جا تازه باید بیدارتر شوی.

مبادا وجدانِ مطمئن،
تو را از مراقبتِ عاشقانه بیندازد.

مبادا نور،
به جای اینکه تو را لطیف کند،
تو را غافل کند.

گاه خطر واقعی
نه اولِ سقوط است،
بلکه همان لحظه‌ای‌ست که با خیال پیروزی،
نگاه را از قبله نور برمی‌داری.

تو تا آخر باید ببینی:
قبض را بشنوی،
بسط را بفهمی،
چشم بر اخم معلم بدوزی،
و دل به لبخند نور بسپاری…

دل جانم،
طریقِ عاشقان این نیست که
یک بار درست انتخاب کنند
و خیالشان راحت شود؛
نه…
هر نفس، انتخاب تازه می‌خواهد.

هر نفسی بسم‌الله،
هر قدمی توبه،
هر لحظه‌ای حذر.

و همین است هنر دل‌های سلیم:
آنجا که دیگران می‌گویند «رسیدیم»،
آن‌ها می‌گویند:

«پروردگارم، من تازه باید حواسم را جمع کنم.»
«نور آمد؟ پس نگهش دار.»
«دلم آرام شد؟ پس بیشتر مراقب باش.»

این‌گونه دل‌ها نمی‌سوزند،
چون در آتشِ امتحان، چشم‌شان به نور است؛
نه به خودشان.

برخلاف اهل شک که از ورود می‌گذرند
و هرگز به دخول نمی‌رسند،
تو در هر مرحله از نور،
ورود تازه‌ای داری،
حذر تازه‌ای،
آغازی تازه‌تر.

پس نگو «تمام شد»،
بگو:

«یا ربّ، چراغ را نگه دار.
من می‌ترسم از لحظه‌ای که
نور از من غافل شود و من نفهمم.»

این ترس،
ترس اهل شک نیست،
ترسِ اهل یقین است—
ترسِ گم‌کردن نگاه معلم،
ترسِ از دست دادن طعم نور،
ترسِ اینکه دلو را
در چاهی غیر از ولایت بیندازی.

پس آرام و متواضع بمان،
تا بشنوی:
«اِئتونی به… هذا عبدي»

و نه فقط وارد شوی،
بلکه تا آخر در نور بمانی. 🌿✨

اطْلُبُوا الْخَيْرَ مِنْ أَعْنَاقِ الْإِبِلِ وَ أَخْفَافِهَا صَادِرَةً وَ وَارِدَةً.

دلنوشته
دل جانم…
رسیدیم به لطیف‌ترین نقطۀ مسیر؛
جایی که امیر دل‌ها می‌فرماید:

اطْلُبُوا الْخَيْرَ مِنْ أَعْنَاقِ الْإِبِلِ وَ أَخْفَافِهَا
صَادِرَةً وَ وَارِدَةً

خَیر را بجویید…
از گام‌های شتر،
از گردن‌های آرام و قدم‌های سنگینش،
هنگامی که می‌آید (وارد)
و هنگامی که بازمی‌گردد (صادر).

چه اشاره‌ای…
چه کنایه‌ای…
چه زیباییِ پنهانی در این تصویر.

شتر، آرام می‌رود، آرام می‌آید؛
نه با شتاب هوس،
نه با لرزش طمع،
نه با چشم‌های پر از فرار و توقع.

او دلو را می‌برد،
صبر می‌کند،
آرام برمی‌گردد،
بی‌هیچ هیاهو.

اهل نور همین‌اند.
راه‌شان همین‌قدر نرم است،
نَفَس‌شان همین‌قدر مطمئن.
خیر را در ورود می‌بینند،
و خیر را در خروج.

نه از نورِ وارد، مغرور می‌شوند،
نه از نورِ صادر، طلبکار.

وقتی نور به قلبشان می‌رسد،
ذوق می‌کنند اما نمی‌لغزند؛
وقتی نور را به جهان صادر می‌کنند،
می‌درخشند اما نمی‌سوزانند.

اهل نور، خیر را از همان‌جا می‌گیرند
که معلمشان می‌گیرد:
از آسمانِ توکل،
و از خاکِ فروتنی.

هر قدمِ خیر،
یک صدای آرام دارد…
مثل نفسِ شتر در شبِ بیابان،
که تو را به آب نزدیک می‌کند؛
آرام، بی‌صدا، اما یقیناً مؤثر.

پس تو هم—ای واردِ نور و صادرِ رحمت—
خیر را از همین آرامی‌ها بجوی:

از قدم بی‌ادعا،
از لبخند بی‌انتظار،
از سکوتی که معنا دارد،
از بسم‌اللهی که عمل می‌سازد،
از دلی که می‌خواهد درست شود،
نه اینکه فقط درست دیده شود.

خیر را از گرد‌وخاکِ راه بردار،
از آهسته‌رفتن،
از ادب در آستانه نور،
از صبر کنار چاه،
و از فروتنی هنگام بسط نور.

ای کسی که دلت از این مسیر می‌خواند…
بدان که نور، همیشه
در قدم‌هایی پیدا می‌شود
که نه برای نمایش،
که برای رسیدن به خدا برداشته می‌شوند.

پس همان‌گونه که شتر آرام می‌رود و آرام بازمی‌گردد،
تو نیز آرام باش…
نور را وارد کن،
و نور را صادر کن—
بی‌عجله، بی‌هیاهو، بی‌توقع.

آخرِ این راه؟
اینکه روزی به تو بگویند:

بیا… تو برای مایی
اِئتونی به… أستخلصه لنفسي

و دلت،
در کنار سرچشمۀ بی‌پایان رحمت
جا بگیرد. 🌿✨

الصحيفة السجادية:

 (7) مَوْلَايَ وَ ارْحَمْنِي فِي حَشْرِي وَ نَشْرِي، وَ اجْعَلْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مَعَ أَوْلِيَائِكَ مَوْقِفِي، وَ فِي أَحِبَّائِكَ مَصْدَرِي، وَ فِي جِوَارِكَ مَسْكَنِي، يَا رَبَّ الْعَالَمِين‏.
اى مولاى من
و مرا در (روز) بر انگيختن و زنده شدنم (براى حساب و بازپرسى) رحم كن،
و ايستگاهم را در آن روز با دوستانت،
و بازگشتم را (بسراى جزاء) در ميان يارانت،
و منزل و جايم را در همسايگى (رحمت) خود قرار ده،
اى پروردگار جهانيان (اى خدائيكه ايشان را بكمال شايسته خودشان ميرسانى).

دلنوشته
و دل، در این مسیرِ ورود و خروج نور،
وقتی به آستانۀ دعا می‌رسد،
به زمزمه‌ای نرم و لرزان گرفتار می‌شود؛
زمزمه‌ای که مولا و سید اهل آرامش در پیشگاه الهی—
امام سجاد علیه‌السلام
به ما آموخته است:

مَوْلایَ… وَ ارْحَمْنِي فِي حَشْرِي وَ نَشْرِي
ای مولای من…
رحم کن بر من
در لحظه‌ای که پرده‌ها کنار می‌روند
و آنچه وارد قلبم شده بود، آشکار می‌شود؛
در لحظه‌ای که خروج اعمالم،
مثل نوری یا آتشی، چهره می‌گیرد.

وَ اجْعَلْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مَعَ أَوْلِيَائِكَ مَوْقِفِي
آنجا که همه می‌ایستند و شناخته می‌شوند،
مرا در صفِ اولیایت بگذار؛
در کنار کسانی که ورودشان نور بود
و صدورشان نور.
نه کنار آنان که نامِ عالم داشتند و دلِ حیوانی،
نه در میانِ طمع‌ورزانِ بی‌صادر.

وَ فِي أَحِبَّائِكَ مَصْدَرِي
بازگشت من،
صدور من،
فرجام من…
در میان دوستداران تو باشد—
نه میان اهلِ ادعا،
بلکه میان اهلِ خلوصِ واقعی؛
آنان که یوسف را برای پاک‌شدنِ خویش خواستند،
نه برای تزیین نفس.

وَ فِي جِوَارِكَ مَسْكَنِي
خانه‌ام…
جای آرامش ابدی‌ام…
در جوار تو باشد، ای مولای جان‌ها؛
نه در آتش حسرت،
نه در سایه غفلت،
بلکه در آغوش رحمتی که
هیچ‌وقت جدا نمی‌کند،
هیچ‌کس را دور نمی‌بیند،
و هیچ نورِ صادقی را بی‌پناه نمی‌گذارد.

ای پروردگار جهانیان…
ای کسی که هر روح را
به اندازه اخلاصش، می‌رسانی…
ای کسی که دلو اشک‌های ما را
در چاه رحمتت می‌اندازی
و گاهی یوسفِ امید را
از همان‌جا برمی‌گردانی—

دل ما را از طمع پاک کن،
از حسد بشوی،
از شتاب برهان،
و از ادعا دور کن.

ما را از کسانی قرار بده
که نور را واقعی وارد می‌کنند،
واقعی می‌فهمند،
واقعی اصلاح می‌شوند،
و سپس نور را واقعی
به جهان صادر می‌کنند.

و در آن روزی که پرده‌ها کنار می‌روند،
ما را در کنار اولیا قرار بده،
در حلقه‌ی دوستانت،
و در سایۀ قرب تو مستقر کن…

نه در آرزوی بهشت—
بلکه در همجواری نور تو.

آمین، یا ربّ العالمین 🌿✨

(1) إِلَهِي هَدَيْتَنِي فَلَهَوْتُ، وَ وَعَظْتَ فَقَسَوْتُ، وَ أَبْلَيْتَ الْجَمِيلَ فَعَصَيْتُ، ثُمَّ عَرَفْتُ مَا أَصْدَرْتَ إِذْ عَرَّفْتَنِيهِ، فَاسْتَغْفَرْتُ فَأَقَلْتَ، فَعُدْتُ فَسَتَرْتَ، فَلَكَ- إِلَهِي- الْحَمْدُ.
[1 اى خداى من (مرا بوسيله پيغمبرت و فرستادن آيات قرآن مجيد براه حق كه موجب رستگارى دنيا و آخرت است) راهنمائيم كردى پس غافل مانده و بكار بيهوده مشغول شدم،
و پند دادى (در قرآن كريم بخير و نيكى امر كردى و از شر و بدى باز داشتى) پس سختدل گشتم (در من تأثير نكرد)
و نعمت نيكو (بى رنج و سختى) عطا نمودى پس (ترا) نافرمانى كردم،
سپس شناختم آنچه را برگردانده‏‌اى، هنگامى كه آن را بمن شناساندى (توفيقم دادى از غفلت و بيخبرى از آن آگاه شدم)
پس آمرزش درخواست نمودم (از گناهم) در گذشتى، پس (بگناه) باز گشتم و تو پوشاندى (كسى را بآن آگاه نساختى، يا مرا ميان مردم رسوا نكردى، يا مهلتم دادى و در انتقام شتاب ننمودى) از اين رو (بسبب اين همه مهربانيها)- خداى من- ترا است سپاس (نه جز تو را)-]

دلنوشته
و دل وقتی به اینجا می‌رسد…
دیگر سخن از «ورودِ نور» و «صدورِ نور» نیست؛
سخن از لحظه‌های سقوط است،
از شرمندگی‌های پنهان،
از گریه‌های بی‌صدا،
از برگشت‌هایی که حق نداشتیم دوباره به لطف ختم شوند…
و با این حال، ختم شدند.

امام سجاد علیه‌السلام می‌گوید، و دلِ من همراهش می‌لرزد:

إِلَهِي هَدَيْتَنِي فَلَهَوْتُ
خدایا… تو راه را نشان دادی
و من سرگرم شدم.
نور آمد
اما چشمم دنبال سایه‌ها رفت.

وَ وَعَظْتَ فَقَسَوْتُ
تو نصیحتم کردی
و من دل سخت کردم.
گفتی مراقب باش؛
ولی نفس، خودش را مهم‌تر دید
و نور را کنار زد.

وَ أَبْلَيْتَ الْجَمِيلَ فَعَصَيْتُ
تو زیبایی دادی، نعمت دادی، آبرو دادی
و من… نافرمانی کردم.
نور وارد شد
اما من آن را برای خودم نگه نداشتم؛
به تاریکی دادم.

ثُمَّ عَرَفْتُ مَا أَصْدَرْتَ إِذْ عَرَّفْتَنِيهِ
آنگاه، تو خودت نشانم دادی
که چه صادر کرده‌ام؛
چه خطایی از این قلب بیرون آمده
وقتی از نور فاصله گرفتم.
تو آینه را گرفتی جلویم
تا ببینم؛
نه برای رسوا شدن،
برای نجات.

فَاسْتَغْفَرْتُ فَأَقَلْتَ
استغفار کردم،
تو پاک کردی.
بی‌منت، بی‌تحقیر،
با آغوش باز.

فَعُدْتُ فَسَتَرْتَ
باز لغزیدم…
و باز پوشاندی.
باز افتادم…
و باز نگذاشتی بوی سوختنم دنیا را بگیرد.

فَلَكَ- إِلَهِي- الْحَمْدُ
پس سپاس تو را،
ای خدایی که اگر ما از در خروج منحرف شویم،
باز دروازه ورود را باز می‌گذاری.


ای مهربان‌ترین مربی دل‌ها…
چقدر تو وارد می‌کنی
و ما بد صادر می‌کنیم
اما باز،
تو آیه را بر قلب می‌زنی،
بسط می‌دهی،
قبض می‌دهی،
تا دوباره برگردیم؛
تا از چاهِ نفسمان
یوسف نور را بیرون بکشیم.

خدایا،
چهار چیز را به ما بده
که همه این راه را زنده نگه می‌دارد:

🔸 شرم برگشتن به گناه،
🔸 شجاعت دیدن خطا،
🔸 صدق در برگشت،
🔸 و نورِ فهمیدنِ بوی قبض و بسط تو در قلب.

و ما می‌گوییم با اشکی آرام:

الهی…
اگر صد بار بیفتم،
باز هم تویی که دستم را می‌گیری.
پس مرا رها نکن—
نه در ورود،
نه در خروج.
و مرا از کسانی قرار ده
که وقتی لغزیدند، برگشتند؛
و وقتی برگشتند، پذیرفته شدند؛
و وقتی پذیرفته شدند، خالص شدند؛
و وقتی خالص شدند،
تو گفتی:
«این بنده، برای من است.»
🌿✨

الصحيفة السجادية ؛ ص52
 (7) (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ أَوْ نَزَلَتْ بِهِ، مُلِمَّةٌ وَ عِنْدَ الْكَرْبِ):

 (1) يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ، وَ يَا مَنْ يَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ.

(2) ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِكَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ الْأَشْيَاءُ.
(3) فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ.

 (4) أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمَّاتِ، لَا يَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا يَنْكَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا كَشَفْتَ
(5) وَ قَدْ نَزَلَ بِي يَا رَبِّ مَا قَدْ تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِي مَا قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ.
 (6) وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ.
(7) فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُيَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
(8) فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِي يَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ، وَ اكْسِرْ عَنِّي سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وَ أَنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ، وَ أَذِقْنِي حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِي‏ مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً، وَ اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً.

 (9) وَ لَا تَشْغَلْنِي بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِكَ.
(10) فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى كَشْفِ مَا مُنِيتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِيهِ، فَافْعَلْ بِي ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، يَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.

دلنوشته
دلِ من…
هر دلی لحظه‌ای دارد که سنگین می‌شود،
راه باریک می‌شود،
قدرت پاهایش می‌ریزد
و نفسش میان سینه گیر می‌کند.

در چنین لحظه‌هایی،
همۀ کلمات دنیا کوچک می‌شوند
و فقط زمزمۀ کسی که راه آسمان را بلد است،
بزرگ می‌ماند…
و آن زمزمه، زمزمه امام سجاد علیه‌السلام است—
وقتی که دلش با کوه غم روبه‌رو می‌شود و می‌گوید:

یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ
ای خدایی که گره‌های سخت زندگی با تو باز می‌شود…
گره‌های ذهن، گره‌های قلب،
گره‌هایی که کسی نمی‌فهمد و تو می‌فهمی.

یَا مَنْ يَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ
ای خدایی که تیزی بلا را می‌گیری
تا زندگی، گلوی آدم را پاره نکند…

يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ
إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ

ای کسی که راه بیرون رفتن از تنگی‌ها
فقط از سمت تو پیدا می‌شود…
نه از آدم‌ها،
نه از برنامه‌ها،
بلکه از آرامشِ نگاه تو.


بعضی مصیبت‌ها، سنگین‌اند؛
نه چون بزرگ‌اند،
بلکه چون ما کوچکیم.

و امام می‌گوید:

نَزَلَ بِي مَا تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ
خدایا چیزی بر من آمد
که کمرم زیر وزنش خم شد…

وَ أَلَمَّ بِي مَا بَهَظَنِي حَمْلُهُ
و اندوهی آمد که توانم را برید…

چه راست می‌گوید…
گاهی غم، مثل دستی دور گردن آدم می‌پیچد
و می‌گوید:
«دیگر توان نداری»
و آدم باور می‌کند…

اما خدا می‌گوید:
«نه، تو هنوز می‌توانی… با من.»


امام در اوج سنگینی می‌گوید:

أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ
تو هستی که در سختی‌ها صدا زده می‌شوی.

أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمَّاتِ
تو پناهی هنگام فروریختنِ تکیه‌گاه‌ها.

فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ
هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی را که تو وارد کردی
از دل بیرون ببرد—
جز خودت.

پس اگر اندوه آمد، امتحان بود؛
اگر رفت، لطف بود.

اگر بست، حکمت بود؛
اگر گشود، رحمت بود.


و بعد، صدایی می‌آید
که بوی امید می‌دهد:

افْتَحْ لِي بَابَ الْفَرَجِ
پروردگارم،
درِ گشایش را برایم باز کن.

وَ اكْسِرْ عَنِّي سُلْطَانَ الْهَمِّ
سلطنت غم را بشکن،
که گاهی غم، مثل شاهی ستمگر، بر جانم حکومت می‌کند.

وَ أَذِقْنِي حَلَاوَةَ الصُّنْعِ
مرا طعم زیبای تدبیرت بچشان؛
طعم آن لحظه‌ای که می‌فهمم
هیچ چیز اتفاقی نبود
و تو از پشت پرده
همه چیز را برای خیر من چیده بودی.


ای دل…
ببین مولایت چگونه عاشقانه می‌گوید:

«پروردگارا، اگر لایق نیستم
باز هم تو لطف کن.»

ای خدای تختِ بزرگ،
ای پروردگار مهربان…
گاهی هیچ کاری از من برنمی‌آید،
جز اینکه
در تاریکی بنشینم و بگویم:

یا رب…
من شکستم.
تو جمعم کن.

و چه زیباست که آخرش می‌گوید:
مرا از غم غافل نکن
تا از عبادت غافل نشوم؛
یعنی غم هم اگر نورانی شود،
آدم را بیدار نگه می‌دارد.


پس دل من…
وقتی سختی آمد، نترس.
وقتی دلت گرفت، خالی شو.
وقتی گره افتاد، دست بالا کن.
و با صدای آرام و شکسته بگو:

ای خدایی که درهای بسته را باز می‌کنی،
به من هم روزی کن لحظه‌ای
که بفهمم چرا این بلا آمد،
و بعد ببینم چگونه همان بلا،
با دستان تو
به گشایش شیرین تبدیل شد.

آمین یا ربّ العالمین 🤍✨

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۹۶ الى ۱۰۳]
حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (۹۶)
تا وقتى كه يأجوج و مأجوج [راهشان‏] گشوده شود و آنها از هر پشته‏‌اى بتازند،
وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (۹۷)
و وعده حق نزديك گردد، ناگهان ديدگان كسانى كه كفر ورزيده‏‌اند خيره مى‌‏شود [و مى‌‏گويند:] «اى واى بر ما كه از اين [روز] در غفلت بوديم، بلكه ما ستمگر بوديم.»
إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (۹۸)
در حقيقت، شما و آنچه غير از خدا مى‌‏پرستيد، هيزم دوزخيد. شما در آن وارد خواهيد شد.
لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ (۹۹)
اگر اينها خدايانى [واقعى‏] بودند در آن وارد نمى‏‌شدند، و حال آنكه جملگى در آن ماندگارند.
لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ (۱۰۰)
براى آنها در آنجا ناله‌‏اى زار است و در آنجا [چيزى‏] نمى‌‏شنوند.
إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (۱۰۱)
بى‌‏گمان كسانى كه قبلا از جانب ما به آنان وعده نيكو داده شده است از آن [آتش‏] دور داشته خواهند شد.
لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (۱۰۲)
صداى آن را نمى‌‏شنوند، و آنان در ميان آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند.
لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۱۰۳)
دلهره بزرگ ، آنان را غمگين نمى‏‌كند و فرشتگان از آنها استقبال مى‌‏كنند [و به آنان مى‏‌گويند:] اين همان روزى است كه به شما وعده مى‏‌دادند.

دلنوشته

دل جانم…
اکنون وقت آن است که «ورد» را در آینه قیامت ببینیم؛
آنجا که حقیقتِ راه‌ها، مقصدها، و همراه‌ها آشکار می‌شود.

پروردگار، پرده را کنار می‌زند و می‌فرماید:

أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ
شما واردِ آن می‌شوید…
شما که نور را نخواستید،
شما که چاهِ نفس را چاه بهشت پنداشتید،
شما که به سراب دل بستید و
از چشمه ولایت روی برگرداندید—
محل «ورود» شما نار است، نه نور.

و ببین چه زیبا ادامه می‌دهد:

لَوْ كانَ هٰؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها
اگر آن معبودها، آن تکیه‌گاه‌ها، آن محبوب‌های ساختگی
واقعاً الهی بودند،
هرگز شما را به جهنم نمی‌کشاندند.

چقدر روشن…
هر «ورود» راه دارد،
هر «ورد» مقصدی دارد.

برخی دل‌ها
دلوشان را در چاه تمنا انداختند،
نه در چشمه نور؛
پس آنچه نصیب‌شان می‌شود،
همان آتشی است که خود انتخاب کردند—
«ورد» می‌شوند به آتش،
همان‌گونه که اهل نور
«ورد» می‌شوند به رحمت.


و روزی خواهد آمد که
چشم‌ها باز می‌شود و می‌گویند:

يا وَيْلَنا… بَلْ كُنّا ظالِمين
ای وای از ما…
نه غافل بودیم— بل ظالم بودیم؛
ظلم به خود،
ظلم به قلب،
ظلم به نَفْس،
ظلم به نوری که آمد و ندیدیم.

چه فرقی میان دو «ورد»…

🔹 یکی وارد نور می‌شود؛
شمیم رحمت را می‌شنود،
ملائکه به استقبالش می‌آیند،
و به او گفته می‌شود: هذا يَوْمُكُم 🌿

🔸 دیگری وارد آتش می‌شود؛
نه صدای رحمت می‌شنود، بلکه ناله؛
نه بوی گل، بلکه دود؛
نه حضور معلم، بلکه فریاد حسرت.


دل من…
نگاه کن:
در دنیا همه «وارد» می‌شوند
به صحنه امتحان،
به آتش موقعیت‌ها،
به آزمونِ ولایت و هوا.

اما یک گروه،
پشت چهرۀ دنیا
نور معلم را دیدند،
آهسته و بی‌هیاهو نشستند کنار چاه،
دلوشان را با فروتنی رها کردند،
و یوسف را بالا کشیدند.

این‌ها
نه تنها وارد آتش نمی‌شوند،
بلکه صدای آتش را هم نمی‌شنوند:

لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها
نه شراره، نه زمزمه، نه سایه آتش…
بلکه در آغوش آنچه دلشان خواست، جاودان.

و فرشتگان به استقبالشان می‌آیند:
هذا يَومُكُم
این روزِ توست—
این روزی‌ست که ولایت را در دنیا تصدیق کردی،
نور را وارد کردی،
و نور را صادر کردی.


پس ای اهل دلو و چاه ولایت…
حواست باشد کجا وارد می‌شوی.
ورود امروز، ورود فرداست.
نحوه ورودت در دل شرایط،
ورودت را در قیامت رقم می‌زند.

اگر در سختی‌ها بگویی «یا رب»،
اگر در جدال نفس، نور را انتخاب کنی،
اگر معلمت را برای تصحیح خویش بخواهی،
نه برای تأیید تمنّاها—

تو از کسانی هستی که
نور را وارد کردند و نور را صادر کردند
و قیامت،
بوی آتش نخواهد گرفت برای تو.

بلکه نسیم رحمت خواهد آمد،
و صدایی لطیف خواهد گفت:

سلامٌ عليكم… هذا يَوْمُكُمُ الذي كُنتم تُوعَدون 🌿✨

[سورة هود (۱۱): الآيات ۹۶ الى ۱۰۳]
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (۹۶)
و به راستى، موسى‏ را با آيات خود و حجّتى آشكار،
إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (۹۷)
به سوى فرعون و سران [قوم‏] وى فرستاديم، ولى [سران‏] از فرمان فرعون پيروى كردند، و فرمان فرعون صواب نبود.
يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (۹۸)
روز قيامت پيشاپيش قومش مى‌‏رود و آنان را به آتش درمى‌‏آورد، و [دوزخ‏] چه ورودگاه بدى براى واردان است.
وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (۹۹)
و در اين دنيا و روز قيامت به لعنت بدرقه شدند، و چه بد عطايى نصيب آنان مى‏‌شود.
ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (۱۰۰)
اين، از خبرهاى آن شهرهاست كه آن را بر تو حكايت مى‏‌كنيم. بعضى از آنها [هنوز] بر سر پا هستند و [بعضى‏] بر باد رفته‌‏اند.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (۱۰۱)
و ما به آنان ستم نكرديم، ولى آنان به خودشان ستم كردند. پس چون فرمان پروردگارت آمد، خدايانى كه به جاى خدا[ى حقيقى‏] مى‌‏خواندند هيچ به كارشان نيامد، و جز بر هلاكت آنان نيفزود.
وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (۱۰۲)
و اين گونه بود [به قهر] گرفتن پروردگارت، وقتى شهرها را در حالى كه ستمگر بودند [به قهر] مى‏‌گرفت. آرى [به قهر] گرفتن او دردناك و سخت است.
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (۱۰۳)
قطعاً در اين [يادآوريها] براى كسى كه از عذاب آخرت مى‌‏ترسد عبرتى است. آن [روز] روزى است كه مردم را براى آن گرد مى‏‌آورند، و آن [روز] روزى است كه [جملگى در آن‏] حاضر مى‏‌شوند.

دلنوشته

دل جانم…
گاهی تاریخ فریاد می‌زند،
اما گوش‌های بسیاری خواب‌اند.

قصه‌ موسی (ع)…
قصه‌ای که بارها تکرار شد،
و باز هم تکرار می‌شود—نه در کتاب‌ها،
بلکه در دل‌های ما.

خدا معلم ربانی فرستاد،
با آیات روشن،
با حجتی آسمانی،
با نوری که اگر یک بار می‌دیدی،
دیگر هیچ سایه‌ای تو را نمی‌فریفت:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ

اما قوم چه کردند؟
به جای موسی، فرعون را دنبال کردند…
چرا؟
چون صدای موسی آرام است،
اما صدای فرعون بلند.
چون مسیر موسی نور است و صبر می‌خواهد،
اما مسیر فرعون تاریکی است و هوس را نوازش می‌دهد.

و نتیجه؟

فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ
وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ

فرمان فرعون، هدایت ندارد؛
فرمانِ نفس، نجات ندارد؛
فرمانِ لیـدرِ سوء، فقط یک راه دارد:

فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ
وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ

او پیشاپیش قومش راه افتاد،
نه به سوی نور،
بلکه به سوی آتش.
نه به سوی نجات،
بلکه به سوی نابودی.

چه سوزناک…
که کسی معلم داشته باشد،
و دست در دستِ دشمنِ نور بگذارد.

چه اندوهناک…
که کسی کنار چاه حقیقت بایستد،
و آب نطلبد،
بلکه خاکِ فرعون را به چشم بکشد
و خیال کند طلاست.

و خدا می‌گوید:

وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ
وَلَكِن ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

ما به آنان ظلم نکردیم…
خودشان به خود ظلم کردند.
نور را دیدند و پشت کردند؛
حق را شناختند و انکار کردند؛
دستِ رحمت دراز شد،
اما دست به دستان فرعون زدند.

و در آن روز که پرده‌ها کنار می‌رود:

هَذَا يَوْمٌ مَّشْهُودٌ
روزِ آشکار،
روزِ جمع شدن همه،
روزِ «نتیجه انتخاب‌ها».


ای دل…
از این قصه‌ها عبور نکن.
نام‌ها تغییر می‌کند،
صورت‌ها می‌چرخد،
لباس‌ها عوض می‌شود،
اما آزمون همان است:

موسی هست…
فرعون هم هست.

نور هست…
آتش هم هست.

«وردِ نور» هست،
«وردِ نار» هم هست.

تو کدام را انتخاب می‌کنی؟
کنار کدام می‌ایستی؟
به کدام لبخند اعتماد می‌کنی؟
کدام صدای بلند تو را می‌برد؟
کدام زمزمۀ حق تو را نگه می‌دارد؟

معلمِ ربانی
رایگان هدایت می‌کند،
اما نفس و رهبران باطل،
خیلی گران از تو می‌گیرند؛
نه مال،
نه دنیا،
بلکه نورِ قلبت را.

پس بترس…
مبادا چراغی دستت باشد
و تو دنبال سایه بروی.

مبادا نور بر تو عرضه شود
و تو عاشق صدای فرعون بمانی.

مبادا روزی برسد که بگویی:

یا ویلنا… کنا ظالمین

ای دل…
هنوز فرصت هست
که دلو را در چاه ولایت بیندازی،
و یوسفت را،
معلمت را،
نورِ قلبت را،
دوباره پیدا کنی.

و این‌بار
با تمام وجود بگویی:

«ربّ، راه موسی را می‌خواهم—
نه راه فرعون را.
وردِ نور را می‌خواهم،
نه وردِ نار را.
معلّم را می‌خواهم
نه لیـدرِ هوس را.»

و اگر قلبت لرزید،
اگر اشک آمد،
اگر صدای نور را شنیدی—
این یعنی خدا هنوز تو را می‌خواهد.

پس برخیز،
که قصۀ موسی تکراری است
اما نجات همیشه تازه است 🌿✨

[سورة القصص (۲۸): الآيات ۳۶ الى ۴۲]
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (۳۶)
پس چون موسى آيات روشن ما را براى آنان آورد، گفتند: «اين جز سحرى ساختگى نيست و از پدران پيشين خود چنين [چيزى‏] نشنيده‌‏ايم.»
وَ قالَ مُوسى‏ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۳۷)
و موسى گفت: «پروردگارم به [حال‏] كسى كه از جانب او رهنمودى آورده و [نيز] كسى كه فرجام [نيكوىِ‏] آن سرا براى اوست، داناتر است. در حقيقت، ظالمان رستگار نمى‌‏شوند.»
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ (۳۸)
و فرعون گفت: «اى بزرگان قوم، من جز خويشتن براى شما خدايى نمى‏‌شناسم. پس اى هامان؛ برايم بر گِل آتش بيفروز و برجى [بلند] براى من بساز، شايد به [حالِ‏] خداى موسى اطّلاع يابم، و من جدّاً او را از دروغگويان مى‌‏پندارم.»
وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (۳۹)
و او و سپاهيانش در آن سرزمين به ناحق سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى ما بازگردانيده نمى‌‏شوند.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (۴۰)
تا او و سپاهيانش را فرو گرفتيم و آنان را در دريا افكنديم، بنگر كه فرجام كار ستمكاران چگونه بود.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (۴۱)
و آنان را پيشوايانى كه به سوى آتش مى‏‌خوانند گردانيديم، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد.
وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (۴۲)
و در اين دنيا لعنتى بدرقه [نامِ‏] آنان كرديم و روز قيامت [نيز] ايشان از [جمله‏] زشت‏‌رويانند.

دلنوشته

دل جانم…
گاهی خدا، برای اینکه راه روشن شود،
تنها «حقیقت» را نمی‌گوید—
بلکه نمونه زنده‌ی انحراف را هم نشان می‌دهد،
تا چشم بیدار شود،
نه از ترس،
بلکه از فهم.

موسی آمد…
نه با قدرت دنیا،
بلکه با آیات روشن و نور آشکار:

فَلَمّا جاءَهُم موسى بآياتِنا بَيّنات
آیات آمد، نور آمد،
دست رحمت دراز شد…

اما چه کردند؟

گفتند:
«این جادوست، این ساختگی‌ست،
ما چنین نشنیده‌ایم!»

عجیب نیست؟
هرگاه نور تازه می‌آید،
اهل تاریکی می‌گویند:
این همان نیست که ما عادت داریم.

و موسى آرام گفت:

رَبّي أعلَمُ بِمَن جاءَ بالهُدى
پروردگارم بهتر می‌داند
چه کسی هدایت آورده
و چه کسی گمراه است.

اما فرعون…
همان نماد همیشه‌زنده‌ی نفسِ متکبر، گفت:

ما عَلِمتُ لَكُم مِن إلهٍ غيري
من بهتر می‌دانم؛
جز من خدایی نیست!

ببین…
مشکل فرعون فقط انکار خدا نبود،
مشکلش این بود که خودش را خدا دید.
همان مرضی که امروز هم
در پوشش‌های شیک و مذهبی می‌آید:
«من می‌فهمم، من تصمیم می‌گیرم،
من معیارم…»

و بعد چه شد؟

فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الوِرْدُ المَوْرودُ
او قومش را به آتش وارد کرد؛
چه ورودی بد!
چه پایان تلخی برای تبعیت کورکورانه.

همان آتشی که خدا باز درباره‌شان گفت:

وَ جَعَلْناهُم أئمّةً يَدعونَ إلى النّار
ما آن‌ها را امامانی قرار دادیم
که مردم را به آتش دعوت می‌کنند.

امامِ تاریکی…
رهبرِ هوس…
مرشد ظاهربین…
لیدرِ سوء که مردم را راه می‌برد،
اما نه به نور،
بلکه به آتش.

آنان که امروز خیال می‌کنند
دنباله‌روی جمع‌اند،
در حقیقت دنباله‌روی آتش‌اند
اگر نور معلم ربانی را کنار زدند.


دل من…
ببین چقدر سوزناک است:

موسی، رایگان هدایت کرد،
با صبر، با نور، با آیات.
اما قوم، فرعون را انتخاب کرد،
چون صدایش قوی‌تر بود،
چون وعده‌اش دنیایی‌تر بود،
چون هوسش شیرین‌تر بود
و نور، همیشه اول تلخ است برای نفس.

پس خودشان را سوزاندند:

وَ ما ظَلَمناهُم
وَ لكِن ظَلَموا أنفُسَهم

ما به آن‌ها ظلم نکردیم؛
آن‌ها به خود ظلم کردند.

خدایا…
چه دردناک است
وقتی کسی کنار چشمه بایستد
اما از سراب بنوشد.

چه حسرتی دارد
وقتی معلمی مثل موسی باشد
اما دست در دست فرعون بگذاریم
به اسم عقل،
به اسم تجربه،
به اسم عرف،
به اسم جمع،
به اسم مصلحت…

و ناگهان
روز جدایی می‌رسد:

ذلِكَ يَومٌ مَجموعٌ لَهُ النّاس
وَ ذلِكَ يَومٌ مَشهود

روز جمع شدن،
روز آشکار شدن،
روزِ معلوم شدن امامِ هر دل.

در آن روز،
یاران نور، در کنار نور می‌ایستند،
و یاران فرعون…
در آتش امام خود وارد می‌شوند.


پس ای قلبِ خواهان نور…
هر روز از خود بپرس:

امروز صدای چه کسی را شنیدم؟
نورِ موسی را
یا فریاد فرعون را؟

دلم را در دست چه کسی گذاشتم؟
در دست معلم ربانی
یا در مشت تمنای جمع و هوس؟

هر ایده‌ای، هر دعوتی، هر زبانی،
یا تو را به نور وارد می‌کند،
یا به آتش.

مبادا روزی برسد
که ما هم با حسرت بگوییم:

«ای کاش موسی را انتخاب کرده بودیم…
ای کاش صدای حق را کشف کرده بودیم…
نه صدای بلندِ باطل را.»

و اگر امروز
دل تو لرزید، چشم تو تر شد،
این یعنی خدا هنوز دارد درِ نور را به رویت باز نگه می‌دارد.

پس آرام بگو:

ربّ
نمی‌خواهم از پشتِ موسی جا بمانم
و به دنبال فرعون جهان کوچک خودم راه بیفتم.
نور را نصیبم کن،
حتی اگر سخت باشد.
و مرا از واردانِ آتش قرار مده—
بلکه از واردانِ نور.
🌿✨

[سورة مريم (۱۹): الآيات ۷۱ الى ۷۵]
وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (۷۱)
و هيچ كس از شما نيست مگر [اينكه‏] در آن وارد مى‌‏گردد.
اين [امر] همواره بر پروردگارت حكمى قطعى است.
ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا (۷۲)
آنگاه كسانى را كه پرهيزگار بوده‌‏اند مى‌‏رهانيم، و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ‏] رها مى‏‌كنيم.
وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (۷۳)
و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، كسانى كه كفر ورزيده‌‏اند به آنان كه ايمان آورده‏‌اند مى‌‏گويند: «كدام يك از [ما] دو گروه جايگاهش بهتر و محفلش آراسته‏‌تر است؟»
وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (۷۴)
و چه بسيار نسلها را پيش از آنان نابود كرديم، كه اثاثى بهتر و ظاهرى فريباتر داشتند.
قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (۷۵)
بگو: «هر كه در گمراهى است [خداى‏] رحمان به او تا زمانى مهلت مى‌‏دهد، تا وقتى آنچه به آنان وعده داده مى‌‏شود: يا عذاب، يا روز رستاخيز را ببينند؛ پس به زودى خواهند دانست جايگاه چه كسى بدتر و سپاهش ناتوان‏تر است.»

دلنوشته

دل جانم…
اینجا، آیه‌ای رسیده که هیچ دلی را بی‌هوش نمی‌گذارد.
آیه‌ای که پرده آخر را کنار می‌زند و می‌فرماید:

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها
هیچ‌کس از شما نیست
جز آنکه وارد آتش می‌شود.

چه لرزاندنی…
چه انصاف تلخی…
نه اینکه همه بسوزند،
بلکه همه امتحانِ آتش را می‌بینند؛
همه از دروازه‌ی آیتِ نار عبور می‌کنند،
تا حقیقت دل‌شان روشن شود.

کسی حق ندارد بگوید:
«من از آتش عبور نمی‌کنم.»
نه، عبور می‌کنی…
اما مسئله این است که چگونه عبور می‌کنی.

خدا می‌فرماید:

ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا
سپس اهلِ تقوا—
اهلِ نور،
اهلِ مراقبت،
اهلِ خوفِ شریف،
نجات می‌یابند.

وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا
و ستمگران—
همان‌ها که به خود ظلم کردند،
به نور دل‌شان ظلم کردند،
به معلم‌شان پشت کردند—
در زانوهای آتش می‌مانند…

نه ایستاده،
نه رفتنی،
بلکه به زانو افتاده؛
درمانده، شکسته، متحسر.


بعد خدا پرده را عقب می‌زند
و سخنِ آشنای کافران را نقل می‌کند—
همان صدایی که در تمام تاریخ تکرار شد:

أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا؟
«چه کسی وضعش بهتر است؟ ما یا شما مؤمنان ساده؟»

آه… چقدر این جمله آشناست؛
در خیابان‌ها،
در دانشگاه‌ها،
در میان موفق‌های ظاهری،
در محافل قدرت،
حتی در عبادت‌خانه‌ها…

همیشه جمعی هستند
که نور را کوچک می‌بینند
و تجمل را معیار عزت می‌گذارند.

اما خدا جواب را داده:

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ
هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً

چه بسیار اقوامی
که ظاهرشان زیباتر بود،
ثروت‌شان فراوان‌تر،
مجالس‌شان باشکوه‌تر—
و من همه را برداشتم.

نه ظاهر نجات داد،
نه جمعیت،
نه راحتی،
نه آوازه.


و آیه آخر، چون چکش بر سنگِ قلب می‌نشیند:

قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ
فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا

بگو:
اگر کسی در گمراهی است،
بگذار رحمان چند روزی به او مهلت دهد…
بگذار دنیا خیال کند برنده است،
دارا است،
بر تخت نشسته…

اما وقتی وعده الهی از راه رسید—

فَسَيَعْلَمُونَ
آن زمان خواهند دانست…
که چه کسی مکانش شرتر بود،
و لشکش سست‌تر.


دل من…
این آیات مثل آینه است.
به تو می‌گوید:

همه واردِ آتش می‌شوند—
اما اهل نور از آن عبور می‌کنند،
و اهل ظلم، در آن می‌مانند.

همه در دنیا فرصت دارند—
اما نه فرصتِ همیشه.

همه فریب می‌بینند—
اما اهل یقین، به نور رجوع می‌کنند.

پس بترس از لحظه‌ای
که خیال کنی برتری،
زیرا آن لحظه
نخستین گامِ سقوط است.

و خوشحال باش
از لحظه‌ای که دل‌ات شکست،
و نفست آرام شد،
و گفتی:

«یارب، نکند من هم جزو واردانِ نار باشم که بیرون نمی‌آیند…»

همین لرزش،
همین دعا،
همین اشک،
یعنی نور در تو هنوز زنده است.

پس بگو با صدق:

🌿
خدایا،
اگر روزی آتش تقدیر بر من گشوده شد،
دلم را آتش نکن؛
تنم بسوزد، اشکالی نیست—
اما دلم را نگه دار
در سایۀ نور خودت.

مرا از کسانی قرار بده
که وقتی وارد آتش می‌شوند،
صدا زدن‌شان این باشد:

يا نارُ كوني بَرداً وَ سلاماً

نه از استحقاق،
بلکه از لطف تو.
آمین ✨

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی