What do you refer to as God?!
Whom are you addressing?!
«اله» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترداف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«أَلَهَ فلان: عَبَدَ، عبادت و پرستش كرد.»
«تَأَلَّهَ فلان: عَبَدَ، عبادت و پرستش كرد.»
«اللَّهُ هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ»
امام علی علیه السلام:
در تفسير کلمه (الله) میفرمايند:
هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ كُلُّ مَخْلُوقٍ،
عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ جَمِيعِ مَنْ دُونَهُ، وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ كُلِّ مَنْ سِوَاه.
خدا کسی است که هر آفريدهای به هنگام نيازها و سختيها وقتی اميدش از غير او قطع شد و از هر سببی غیر او مايوس شد، به او پناهنده میشود.
+ «قنط»
+ «عبد»
«أَلَهَ: بندگى و عبادت كرد. پرستش کرد.»
«أَلَّهَهُ: او را خداى خود خواند، او را عبادت كرد. پرستش کرد.»
«الإلَه: معبود مطلق، مورد پرستش»
«adoration»، «worship»: عشقورزی، ستایش، پرستش، نیایش، سجود.
شنیدی میگن: بحد پرستش دوستش داره!
«أَلِهَ، أي: تحيّر، متحيّر و سرگردان شد.»
یعنی در باره گزینۀ مورد پرستش خود، متحیّر و سرگردان است و هر کاری برای خشنودی و رضایت او از دستش بر بیاد انجام میده و باز هم میگه نمیدونم چجوری رضایتشو جلب کنم و این برای من مهمه که هر جوری شده رضایت اون چیزی که میپرستم رو بدست بیارم. انگاری شخص برای اخذ رضایت اله خودش حیران و سرگردان است و هر چی به فکرش میرسه انجام میده شاید بتونه توجه الهش رو به خودش جلب کنه. اهل نور با فهم قبض و بسط نور قلبشون متوجه میشن که اله اونها از اونها چی میخواد لذا هر چی توان دارند برای انجام این امر الله نورانی صرف میکنند تا رضایت اونو نسبت به خودشون جلب کنند و به این میگن پرستش و به این میگن عبادت و هزار واژه مترادف دیگه که میخوان عظمت و بزرگی فرایند نور الولایة رو برای ما وصف کنند.
واژه «طوع» در آیه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» میخواد به ما بگه اگه میخوای پرستش خدا توی قلبت ثمر آرامش داشته باشه باید دستورات نورانی قلبتو بشناسی و بفهمی و اطاعت کنی تا محصول عمل صالح تولید شده، شفای درد بیماری حسادت قلب خودت و هر کسی که این فرایند زیبا رو بشناسه و درک کنه و باور کنه، باشه!
همین تقدیرات به ظاهر تلخ، وقتی با قلبت امر الله نورانی و بالطبع ماموریت خودتو میفهمی، اونوقت میبنی که این تقدیر تلخ چه اوّل زیبایی داره! چه تاویل زیبایی داره! این نور است که «احسن تاویلا» میباشد. این اطاعت از نور است که محصول قلب اهل نوری است که نورشونو باور دارند و لذا عبارت «ذلک خیر و احسن تاویلا» اشاره به همین معنا کنندگان اسامی نورانی خدا داره.
[سورة النساء (۴): آية ۵۹]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ
ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (۵۹)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد،
خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد؛
پس هر گاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد،
اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد،
اين بهتر و نيكفرجامتر است.
«پرستش»:
از پیشوند “پر” به معنای پیرا و دور
و پسوند “استادن” است.
که روی هم، دور و اطراف چیزی ایستادن میباشد.
معنای دوم، پرستش به معنای نگهداشتن و مراقبتکردن است و مصدر است.
کلمه پرستار به معنای مراقب است که این دو واژه یک ریشه دارند.
مثلا آتشپرست در زردشتیان به معنای نگهبان آتش است نه عبادتکننده آتش.
+ «دورت بگردم نور من!»:
+ «طوف – طواف»
+ «عکف – عکوف»
+ «خدم – خدمت»
+ «رکع»
+ «سجد»
انگاری این آتشپرست، یعنی نگهبان و یا پرستار آتش، کارش اینه که مدام مواظب باشه نگذاره آتش خاموش بشه، در واقع مدام آتش رو اقامه میکنه! + «صلاة و اقامة صلاة».
پرستار، بیمارش را میپرستد!
پرستار نور قلبت باش! (نورپرست باش!)
نگهبان نور قلبت باش!
دُور و پَرِ نور قلبت باش!
نور قلبتو مدام بپّا و حواست بهت باشه!
به این میگن پرستش نور!
پرستار نار و نور آیاتی و رسلی!
پرستش نار و نور آیاتی و رسلی!
پرستش نور! اقامه نور!
One To Adore!
The One I Adore!
وقتی که دست به دعا بر میداری، مخاطبت کیه؟!
الهت کیه؟
اله تو چیست و کیست؟! چی رو میپرستی؟!
«تمنا یا تقدیر؟!»
«بت پرستی – خداپرستی»
+ «خدایا! به کدوم اسمت صدات بزنم میگی جان خدا؟!»
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى»
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»
«لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ»
«لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»
نمیشه دست به دامان دو اله شد!
هم تمنا و هم تقدیر، با هم جمع نمیشوند!
+ «بندگان رحمان! بردگان شیطان!»
خاصیت نور اینه که وقتی با قلبت، قبض و بسطشو میفهمی،
مسیرتو از بت پرستی به خداپرستی تغییر میده!
اهل حسادت که «اتخذوا العجل إلها»، علتش اینه که تمنّاهاشونو میپرستند:
«أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»! پرستش بیثمر!
حسود دل از تمنّای خودش نمیکنه: «وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا»
اهل نور گفتند: «آمَنَّا بِإِلَهِ يُونُسَ»: نورتو باور کن!
تا باور نکنی، نمیتونی اهل عبادت بشی!
نمیتونی نورتو بپرستی!
پرستش خدا باید آگاهانه باشه!
تا نور امر و نهی خدا رو با قلبت نشناسی، چجوری میتونی خدای خودتو بپرستی!
«نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ»
پرستش یعنی اله من، هر دستوری که بده، سمعا و طاعة اجرا میشه!
یک قلب نمیتونه از دو مرکز فرمان دستور بگیره و اجرا کنه!
دو مرکزی که دستوراتشون کاملا متفاوت و مخالف یکدیگر است.
قلب باید اول فرمانده خودشو انتخاب کنه و اونوقت اونو بپرسته!
این ویژگی اهل حسادته که:
«أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى»
«مَنْ يَزْعُمُ أَنَّ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ»
یا باید «الله» اله تو باشه یا هم «تمناهات» اله تو باشه!
اسرار کربلا، در معنای هزار واژه مترادف نور، منجمله اله مستتر است!
امام کاظم علیه السلام:
سُئِلَ عَنْ مَعْنَى اَللَّهِ
فَقَالَ اِسْتَوْلَى عَلَى مَا دَقَّ وَ جَلَّ.
از حضرت موسي بن جعفر (ع) راجع به معني الله سوال شد.
فرمود: خدا بر هر چيز كوچك و بزرگ تسلط دارد.
(چون استيلا و تسلط بر همه موجودات لازمه معني الوهيت است.)
+ «وَ مَعْنَى اللَّهُ هُوَ الَّذِي ذَكَرْنَاهُ أَنَّهُ يُخْرِجُ الشَّيْءَ مِنْ حَدِّ الْعَدَمِ إِلَى الْوُجُودِ
وَ أَكْبَرُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ»
اینکه مفهوم تحیر در واژه اله وجود داره «أله إلْهاً: تحير» خوب معلومه قادر توانایی که از عدم، چیزی بوجود میآورد قطعا این فرایند ایجاد تحیّر میکند!
لَا شَرِيكَ لَهُ فِي إِلَهِيَّتِهِ
أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ
لا اله الا الله
از اله خودت چی میخوای؟!
«با خدا چکار داری؟! از خدا چی میخوای؟!»
دلنوشته!
ای کسی که مدام دنبال یه چیزی هستی تا اونو بپرستی!
دنبال چی هستی؟
از اله خودت چه خواسته و انتظاری داری؟
جز نور علم و هدایت، چیز دیگهای هم هست که ازش بخواهی؟
خالق برای مخلوقش، نور علم و هدایت رو خلق میکنه
و بنده باید این نور مخلوق رو با قلبش ببینه و بفهمه
کانه مثلا خالقشو دیده و ازش بهرهمند شده.
خالق رو که نمیشه دید و هر چی دیده بشه، خالق و خدا نیست و مخلوقه.
اما همین خالق برای هدایت مخلوقش، چیزی رو خلق میکنه.
پس با مخلوق، مخلوق رو هدایت میکنه!
اون مخلوقی که ابزار هدایت سایر خلائق هست، نور مقدس محمد و آل محمد ع است.
اهل نور مدام نور قلبشونو میپایند تا رو به خاموشی نگراید!
حواسشون به قبض و بسط نور قلبشونه!
اهل نور از خدای خودشون، از اله خودشون، علم میخوان، نور میخوان، هدایت میخوان!
خدا هم این نور علم هدایت رو براشون خلق میکنه!
و اهل نور با قلبشون این مخلوق نورانی هدایت کننده از جنس علم رو میبینه و این اوامر نورانی رو درک میکنه و بهش عمل میکنه و غیر از این هم چیزی از خدای خودش نمیخواد و انتظار دیگری هم از اله خود جز همین خلق نور هدایت نداره!
همین میشه ولایت خدا بر بنده!
«الله ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»
پس اهل نور از خدا میخواد که بر او ولایتشو اعمال کنه!
اهل نور میگه: خدایا منو سرپرستی کن! منو هدایت کن!
خدا هم سرپرستی و هدایت رو براش خلق میکنه که این کارو براش انجام بده!
پس مخلوق، مخلوق رو سرپرستی میکنه!
نور الولایة، همان فرایند سرپرستی است که خدای مهربان برای مخلوقاتش قرار داده!
پس وقتی ما با قلبمون، نور و ظلمتمونو بفهمیم، دیگه از خدا هیچ چیز دیگهای نمیخواهیم!
«المنتهی النّور»
وقتی نورتو میفهمی، به اون خواستۀ خودت از خدا، رسیدی و دیگه خواستۀ دیگری نداری!
این میشه اتمام نعمت و اتمام حجت با نور برای همۀ مخلوقات!
بنده از خالق، نور علم میخواد و نور علم رو خدای مهربان، برای او خلق میکنه!
حالا این بنده باید سراغ اون مخلوق نورانی علم رو بگیره و پیداش کنه و وقتی که پیداش کرد، مدام مراقب باشه این نور توی قلبش به خاموشی نگراید انگاری باید مدام پرستار و نگهبان این نور قلبش باشه و به این میگن پرستش خدا!
و واژۀ زیبای «عین شکری» همین است.
اهل نور از این علمی که براش خلق شده تشکر میکنه و قدرشو میدونه و حواسش بهش هست!
این میشه پرستش!
پس دیگه لازم نیست در به در دنبال خدا بگردی! تا بپرستیش!
نورتو بفهم و پرستاریش کن! این میشه پرستش خدا!
حسودی که دنبال خدا میگشت، وقتی متوجه میشه که خدا با خلق نورش میخواد اونو اصلاح و تربیت کنه، پشیمون میشه و دیگه دنبال خدا و اله نمیگرده و خودش میشه خدا و اله خودش!
«اتخذ الهه هواه»
و خودش برای خودش تصمیمگیری میکنه و دیگه دنبال خدا نمیگرده و به رای و نظر او هم کاری نداره و به تقدیراتش راضی نیست و فکر و ذکرش فقط میشه تمناهاش و تمام!
پس باید بدونیم که خدا از ما چی میخواد و ما از خدا چی میخواهیم!
در واقع حسود از خدا، تمناهاشو میخواد و خدا هم از حسود رضایت از تقدیراتشو میخواد!
حالا باید ببینیم که کی باید به حرف کی گوشه کنه!
حسود، الهی رو میپرسته که تمناهاشو تایید کنه و تقدیر کنه!
لذا قلب حسود، برای پیدا کردن اله خودش، به اشتباه میافته و اینجاست که گوساله رو بجای خدا بعنوان اله و برای عبادت، اشتباه میگیره!
لذا رو میکنه به اله خودش یعنی گوساله و پشت میکنه به خدا!
اگه کسی دنبال اصلاح و تربیت خودش از عیب مهلکی بنام حسد قلبیاش نباشه، و دنبال تمناهاش باشه، حتما گوساله رو با خدا اشتباه میگیره!
قلبی که مدام پرستار نورشه، مراقب نورشه، اهل محاسبۀ نفس و مجاهدۀ قلبیه، نورشو میپرسته لذا نور اصلاح و تربیتش میشه اله او، روز به روز نور قلبی این شخص رشد و نمو میکنه و حسدش درناژ میشه، اما قلب حسودی که مدام تمناهای خودشو میپرسته، الهش هوای نفس خودشه، هرگز از اصلاح و تربیت عیب حسد خودش بهرهمند نخواهد شد.
خدا اون کاری که ما انتظار داریم برامون انجام بده رو قبل از خلقت ما برامون انجام داده، یعنی نور هدایت رو قبل از خلقت ما خلق کرده!
لازم نیست به خدای خودمون یادآوری کنیم و متذکر بشیم که خدایا یک چیز مهمی رو در مورد ما فراموش کردی یا کم گذاشتی و اون هدایت و سرپرستی ماست!
خداوند این نور هدایت رو اول از همه چیز خلق کرده!
ما باید چشم دل باز کنیم و این لطف بیکران الهی رو در ملک و ملکوت ببینیم و پیدا کنیم و بشناسیم!
+ «روز عرفه!»
روز عرفه روزی است که قبض و بسط نورتو میشناسی و میفهمی که باید از چی پرستاری کنی و مواظب و مراقب چی باشی که توی قلبت از دستش ندی!
پس روز عرفه روز نیایش و پرستش نور خداست!
پس با فهم نور ولایت، هیچ چیز دیگری نیاز نداریم که از خدای خود بخواهیم،
انگاری ما با درک نورالولایة، دیگه با خدای خودمون کار دیگری نداریم!
سروکار ما با همین مخلوق نورانی علم است!
این نور علم رو باید بپرستیم و پرستاریش نماییم!
که به ما علم و نور و حکمت و … هزار واژه مترادف نور الولایة عطا مینماید.
پرستار، چشم از بیمارش برنمیداره! مراقب و مواظب و نگهبان بیمارش است!
اینجوری بگیم:
پرستار، بیمارش را میپرستد!
اهل نور، نورش را میپرستد!
+ «معرفة الامام بالنّورانیة!»
«پرستش» واژۀ زیبای فارسی است که ترجمۀ واژۀ «اله – تالّه» عربی است.
«لا اله الا الله»
یعنی هیچ گزینهای برای پرستش نباید انتخاب کنیم،
الّا نور علمی که خدای مهربان خالق آن است «الله نور».
نوری که مدام پاک کنندۀ حسد دنیای قلب ماست!
و این امر مهم در قالب آیاتی است که برای ما عرضه میشه و ما این تقدیرات رو تلخ و نار میبینیم و باید نگرشمونو عوض کنیم و باور کنیم که این تقدیرات نور و شیرین هستند.
پس باید پرستار نار و نور آیاتی و رسلی باشیم!
اینجوری در حال پرستش خدای مهربان خواهیم بود.
یَا أَیُّهَا الْعِجْلُ! أَ کَانَ فِیکَ رَبُّنَا کَمَا یَزْعُمُ هَؤُلَاءِ؟
گوساله، خود، روزی حقیقت ماجرای دنیای قلب گوسالهپرستان را بازگو میکند!
امام عسکری علیه السلام:
فَجَاءَ السَّامِرِیُّ فَشَبَّهَ عَلَی مُسْتَضْعَفِی بَنِیإِسْرَائِیلَ فَقَالَ:
وَعَدَکُمْ مُوسَی (علیه السلام) أَنْ یَرْجِعَ إِلَیْکُمْ بَعْدَ أَرْبَعِینَ لَیْلَهًًْ
وَ هَذِهِ عِشْرُونَ لَیْلَهًًْ وَ عِشْرُونَ یَوْماً تَمَّتْ أَرْبَعُونَ
أَخْطَأَ مُوسَی (علیه السلام) رَبَّهُ
وَ قَدْ أَتَاکُمْ رَبُّکُمْ أَرَادَ أَنْ یُرِیَکُمْ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلَی أَنْ یَدْعُوَکُمْ إِلَی نَفْسِهِ بِنَفْسِهِ
وَ أَنَّهُ لَمْ یَبْعَثْ مُوسَی (علیه السلام) لِحَاجَهًٍْ مِنْهُ إِلَیْهِ
فَأَظْهَرَ لَهُمُ الْعِجْلَ الَّذِی کَانَ عَمِلَهُ
فَقَالُوا: کَیْفَ یَکُونُ الْعِجْلُ إِلَهَنَا؟
قَالَ: إِنَّمَا هَذَا الْعِجْلُ یُکَلِّمُکُمْ مِنْهُ رَبُّکُمْ کَمَا کَلَّمَ مُوسَی (علیه السلام) مِنَ الشَّجَرَهًِْ
فَلَمَّا سَمِعُوا مِنْهُ کَلَاماً قَالُوا لَهُ:
إِنَّهُ فِی الْعِجْلِ کَمَا فِی الشَّجَرَهًِْ
فَضَلُّوا بِذَلِکَ وَ أَضَلُّوا
فَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی (علیه السلام) إِلَی قَوْمِهِ قَالَ:
یَا أَیُّهَا الْعِجْلُ! أَ کَانَ فِیکَ رَبُّنَا کَمَا یَزْعُمُ هَؤُلَاءِ
فَنَطَقَ الْعِجْلُ وَ قَالَ:
عَزَّ رَبُّنَا مِنْ أَنْ یَکُونَ الْعِجْلُ حَاوِیاً لَهُ أَوْ شَیْءٌ مِنَ الشَّجَرَهًِْ وَ الْأَمْکِنَهًِْ عَلَیْهِ مُشْتَمِلًا
لَا وَ اللَّهِ یَا مُوسَی (علیه السلام)
وَ لَکِنَّ السَّامِرِیَّ نَصَبَ عِجْلًا مُؤَخَّرُهُ إِلَی حَائِطٍ
وَ حَفَرَ فِی الْجَانِبِ الْآخَرِ فِی الْأَرْضِ وَ أَجْلَسَ فِیهِ بَعْضَ مَرَدَتِهِ
فَهُوَ الَّذِی وَضَعَ فَاهُ عَلَی دُبُرِهِ وَ تَکَلَّمَ مَا تَکَلَّمَ لَمَّا قَالَ:
هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی
یَا مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ (علیه السلام)
مَا خَذَلَ هَؤُلَاءِ بِعِبَادَتِی وَ اتِّخَاذِی إِلَهاً إِلَّا لِتَهَاوُنِهِمْ بِالصَّلَاهًِْ عَلَی مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ وَ جُحُودِهِمْ بِمُوَالَاتِهِمْ وَ بِنُبُوَّهًِْ النَّبِیِّ وَ وَصِیَّهًِْ الْوَصِیِّ
حَتَّی أَدَّاهُمْ إِلَی أَنِ اتَّخَذُونِی إِلَهاً
قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ
فَإِذَا کَانَ اللَّهُ تَعَالَی إِنَّمَا خَذَلَ عَبَدَهًَْ الْعِجْلِ لِتَهَاوُنِهِمْ بِالصَّلَاهًِْ عَلَی مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ وَصِیِّهِ عَلِیٍّ (علیه السلام) فَمَا تَخَافُونَ مِنَ الْخِذْلَانِ الْأَکْبَرِ فِی مُعَانَدَتِکُمْ لِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ عَلِیٍّ (علیه السلام) وَ قَدْ شَاهَدْتُمُوهُمَا وَ تَبَیَّنْتُمْ آیَاتِهِمَا وَ دَلَائِلَهُمَا.
سامری به نزد نادانان و مستضعفین بنیاسرائیل رفت و به آنها گفت:
«موسی (علیه السلام) به شما وعده داده که بعد از چهلروز باز گردد؛
بیستشب و بیستروز گذشته و چهلروز تمام شده و موسی (علیه السلام) باز نگشته است.
حتماً موسی (علیه السلام) از امر پروردگار نافرمانی کرده
و پروردگارتان اراده کرده تا به شما نشاندهد که میتواند خودش به تنهایی و بدون واسطهی او شما را دعوت کند و احتیاجی به فرستادن موسی (علیه السلام) ندارد».
در آن وقت گوسالهای را که خودش ساختهبود به آنها نشان داد.
آنها گفتند: «چگونه این گوساله میتواند معبود ما باشد»؟
سامری گفت:
«پروردگارتان بهواسطهی این گوساله با شما سخن میگوید؛
همانطور که با موسی از ورای درخت سخن میگفت».
آنها با شنیدن صدای گوساله [که بر اثر وزش باد در آن ایجاد میشد] گفتند:
«پروردگار ما در گوساله است؛ همانطور که در درخت بود
و به این ترتیب هم خود گمراه شدند و هم دیگران را گمراه کردند».
زمانی که موسی (علیه السلام) به سوی قومش بازگشت متوجّه گوساله شد
و در حضور مردم به آن خطاب کرد:
«ای گوساله! آیا همانطور که این مردم گمان کردهاند، پروردگار ما در تو حلول کرده»؟
گوساله پاسخ داد:
«ای موسی (علیه السلام)!
به خدا قسم! پروردگار ما از اینکه گوساله یا چیزی مثل درخت یا هر مکان دیگری او را در بر بگیرد و بر او مشتمل شود، منزّه است».
امّا سامری گوساله را در کنار دیوار قرارداد و از جانب دیگر از زیر زمین بعضی از پیروان مرتدّ خود را مخفی کرد و آنها دهانشان را بر سوراخ پشت گوساله گذاشته و خود به جای او چنین سخن گفتند «این معبود شما و معبود موسی (علیه السلام) است»!
امّا گوساله به سخن آمد و گفت:
«ای موسی (علیه السلام)!
این بندگان خدا بدبخت و مبتلا نشدند مگر به جهت اینکه در درود فرستادن بر محمّد (و آل محمّد (علیهم السلام) سستی کردند
و در دوستی او و وصیّ او انکار ورزیدند
تا اینکه کارشان به جایی کشیده شد که مرا به خدایی برگزیدند».
امام (علیه السلام) در این هنگام فرمود:
«حال که خداوند بهواسطهی سستی در صلوات بر پیامبر اسلام ص و اهل بیت پاکش (علیهم السلام) آنها را به گوسالهپرستی مبتلا نمود، چگونه شما از بدبختی بزرگتر و دشمنی با محمّد ص و علی (علیه السلام) نمیترسید؛ درحالیکه آیات و دلائل آشکار حقانیّت آنها را مشاهده کردهاید»؟!
إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ
فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ
حسود، نور واحد، یعنی علم واحد رو باور و قبول نداره!
+ «مثال زیبای بلاکچِین!»
برای همینه که متکبرانه به صاحبان و حاملان نور علم پشت میکنه!
و از این علوم نورانی پرستاری نمیکنه!
این اسامی نورانی رو معنا نمیکنه!
پرستشِ نورِ علم و تولید و خلق اعمال صالح،
وظیفه و ماموریت اهل نور است!
[سورة النحل (۱۶): الآيات ۱۹ الى ۲۳]
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (۱۹)
و خدا آنچه را كه پنهان مىداريد و آنچه را كه آشكار مىسازيد مىداند.
وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (۲۰)
و كسانى را كه جز خدا مىخوانند، چيزى نمىآفرينند در حالى كه خود آفريده مى شوند.
أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (۲۱)
مردگانند نه زندگان، و نمىدانند كى برانگيخته خواهند شد.
إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ
فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (۲۲)
معبود شما معبودى است يگانه.
پس كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، دلهايشان انكاركننده [حق] است و خودشان متكبرند.
لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (۲۳)
شك نيست كه خداوند آنچه را پنهان مىدارند و آنچه را آشكار مىسازند، مىداند،
و او گردنكشان را دوست نمىدارد.
«وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ … إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ»
+ «إِنَّ اَلْمُسْتَكْبِرَ اَلَّذِي يُصِرُّ عَلَى اَلذَّنْبِ اَلَّذِي قَدْ غَلَبَهُ هَوَاهُ فِيهِ وَ آثَرَ دُنْيَاهُ عَلَى آخِرَتِهِ»
امام سجاد علیه السلام:
أَبِي حَمْزَةَ اَلثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ قَالَ:
قُلْتُ قَوْلُكَ مَجِّدُوا اَللَّهَ فِي خَمْسِ كَلِمَاتٍ مَا هِيَ
قَالَ إِذَا قُلْتَ سُبْحَانَ اَللَّهِ وَ بِحَمْدِهِ رَفَعْتَ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُ اَلْعَادِلُونَ بِهِ
فَإِذَا قُلْتَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ فَهِيَ كَلِمَةُ اَلْإِخْلاَصِ
اَلَّتِي لاَ يَقُولُهَا عَبْدٌ إِلاَّ أَعْتَقَهُ اَللَّهُ مِنَ اَلنَّارِ إِلاَّ اَلْمُسْتَكْبِرِينَ وَ اَلْجَبَّارِينَ
وَ مَنْ قَالَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ فَوَّضَ اَلْأَمْرَ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ مَنْ قَالَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ فَلَيْسَ بِمُسْتَكْبِرٍ وَ لاَ جَبَّارٍ
إِنَّ اَلْمُسْتَكْبِرَ اَلَّذِي يُصِرُّ عَلَى اَلذَّنْبِ اَلَّذِي قَدْ غَلَبَهُ هَوَاهُ فِيهِ وَ آثَرَ دُنْيَاهُ عَلَى آخِرَتِهِ
وَ مَنْ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَدْ أَدَّى شُكْرَ كُلِّ نِعْمَةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ.
ابو حمزۀ ثمالى نقل مىكند كه به امام سجاد (عليه السّلام) عرض كردم:
اينكه فرموديد: خدا را با پنج جمله ستايش كنيد،آن پنج جمله كدام است؟
فرمود:
هنگامى كه گفتى: «سبحان اللّٰه و بحمده»خداوند را از آنچه منحرفان مىگويند بالا بردى،
و چون گفتى: «لا اله الاّ اللّٰه وحده لا شريك له»اين كلمۀ اخلاص است كه هيچ بندهاى آن را نمىگويد مگر اينكه خداوند او را از آتش آزاد مىكند جز گردنكشان و جباران،
و كسى كه بگويد:«لا حول و لا قوّة الا بالله»كار را به خدا واگذار كرده است،
و كسى كه بگويد: «استغفر اللّٰه و اتوب اليه» او گردنكش و جبار نيست،
چون گردنكش اصرار بر گناه مىكند، همان گناهى كه هواى نفسش در آن به او غلبه كرده
و دنيايش را بر آخرتش ترجيح داده است،
و كسى كه بگويد:«الحمد لله»شكر هر نعمتى را كه خدا داده به جاى آورده است.
بُطُونُهُمْ آلِهَتُهُمْ!
رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم:
يَأْتِي عَلَى اَلنَّاسِ زَمَانٌ بُطُونُهُمْ آلِهَتُهُمْ وَ نِسَاؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَ دَنَانِيرُهُمْ دِينُهُمْ وَ شَرَفُهُمْ مَتَاعُهُمْ
لاَ يَبْقَى مِنَ اَلْإِيمَانِ إِلاَّ اِسْمُهُ وَ مِنَ اَلْإِسْلاَمِ إِلاَّ رَسْمُهُ وَ لاَ مِنَ اَلْقُرْآنِ إِلاَّ دَرْسُهُ
مَسَاجِدُهُمْ مَعْمُورَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ خَرَابٌ عَنِ اَلْهُدَى
عُلَمَاؤُهُمْ أَشَرُّ خَلْقِ اَللَّهِ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ
حِينَئِذٍ اِبْتَلاَهُمُ اَللَّهُ بِأَرْبَعِ خِصَالٍ
جَوْرٍ مِنَ اَلسُّلْطَانِ
وَ قَحْطٍ مِنَ اَلزَّمَانِ
وَ ظُلْمٍ مِنَ اَلْوُلاَةِ وَ اَلْحُكَّامِ.
فَتَعَجَّبَ اَلصَّحَابَةُ وَ قَالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَ يَعْبُدُونَ اَلْأَصْنَامَ
قَالَ نَعَمْ كُلُّ دِرْهَمٍ عِنْدَهُمْ صَنَمٌ.
مىآيد بر مردمان زمانى كه شكمهاى ايشان خداهاى ايشانست و زنان ايشان قبله ايشان و دينارهاى ايشان دين ايشانست و شرف ايشان متاع ايشان.
باقى نيست از ايمان مگر اثر آن و نه از قرآن مگر درس آن.
مسجدهاى ايشان معمور است از بنا و دلهاى ايشان خرابست از هدى.
عالمان ايشان بدترين خلق خدااند بر روى زمين.
در اين وقت مبتلا ميگرداند ايشان را خداى تعالى به چهار خصلت
جور از پادشاه
و قحط از زمان
و ظلم از سرداران و حاكمان
و پرستيدن بتها
پس تعجب كردند صحابه و عرضكردند يا رسول اللّٰه
آيا ميپرستند بتان را؟
فرمود هر درهم پيش ايشان بتى است.
حیات و استمرارش، بدون آگاهی از امر و نهی خدای مهربان غیر ممکن است!
حیات و استمرارش، بدون پرستش نور غیر ممکن است!
تادیب نورانی بدون پرستش نور غیر ممکن است!
حیات مخلوق بدون امر و نهی غیر ممکن است!
بدون پرستش نور، بدون پرستاری از نور، امکان ادامه حیات وجود نداره!
یعنی باید با قلبت، مدام امر و نهی خودتو زیر نظر نگیری.
«إِلَّا بِالْأَمْرِ وَ النَّهْیِ … إِلَّا بِالتَّوْقِیفِ»
+ «قبض و بسط»
فهم خوب و بد روزگار «التَّوْقِيف» جز با غلبه نور عقل بر هوای نفس حسود و تسلط به فهم قبض و بسط نور قلبی و کلام نورانی ربّ یعنی «الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ» امکان پذیر نیست!
پرستش چیزی جز درناژ حسادت و بهرهمندی از اصلاح و تربیت نیست!
پرستش نور به درد مخلوق میخوره! چه به درد خالق میخوره؟!
+ حدیث «أَيُّهَا النَّاسُ:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ خَلْقَهُ
أَرَادَ أَنْ يَكُونُوا عَلَى آدَابٍ رَفِيعَةٍ وَ أَخْلَاقٍ شَرِيفَةٍ …»
«تادیب نورانی!»
امام صادق علیه السلام:
[تفسير القمي]
أبِی رَفَعَهُ قَالَ:
سُئِلَ الصَّادِقُ (علیه السلام) عَنْ جَنَّهًِْ آدَمَ (علیه السلام)
أَ مِنْ جِنَانِ الدُّنْیَا کَانَتْ أَمْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَهًِْ
فَقَالَ کَانَتْ مِنْ جِنَانِ الدُّنْیَا تَطْلُعُ فِیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ
وَ لَوْ کَانَتْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَهًِْ مَا خَرَجَ مِنْهَا أَبَداً
قَالَ فَلَمَّا أَسْکَنَهُ اللَّهُ الْجَنَّهًَْ أَتَی جَهَالَهًًْ إِلَی الشَّجَرَهًِْ
لِأَنَّهُ خُلِقَ خَلْقُهُ {خِلْقَهًًْ} لَا تَبْقَی إِلَّا بِالْأَمْرِ وَ النَّهْیِ وَ الْغِذَاءِ وَ اللِّبَاسِ وَ الْأَکْنَانِ وَ التَّنَاکُحِ
وَ لَا یُدْرِکُ مَا یَنْفَعُهُ مِمَّا یَضُرُّهُ إِلَّا بِالتَّوْقِیفِ
+ [قبض و بسط]
فَجَاءَهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ لَهُ
إِنَّکُمَا إِنْ أَکَلْتُمَا مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَهًِْ الَّتِی نَهَاکُمَا اللَّهُ عَنْهَا صِرْتُمَا مَلَکَیْنِ وَ بَقِیتُمَا فِی الْجَنَّهًِْ أَبَداً
وَ إِنْ لَمْ تَأْکُلَا مِنْهَا أَخْرَجَکُمَا اللَّهُ مِنَ الْجَنَّهًِْ وَ حَلَفَ لَهُمَا أَنَّهُ لَهُمَا نَاصِحٌ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَی حِکَایَهًًْ عَنْهُ
ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ،
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ
فَقَبِلَ آدَمُ (علیه السلام) قَوْلَهُ فَأَکَلَا مِنَ الشَّجَرَهًِْ وَ کَانَ کَمَا حَکَی اللَّهُ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ سَقَطَ عَنْهُمَا مَا أَلْبَسَهُمَا اللَّهُ تَعَالَی مِنْ لِبَاسِ الْجَنَّهًِْ وَ أَقْبَلَا یَسْتَتِرَانِ مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهًِْ
وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ
فَقَالَا کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهُمَا
رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ
فَقَالَ اللَّهُ لَهُمَا
اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ
قَالَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ
قَوْلُهُ فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ
وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِین.
ابورفعه گوید:
از امام صادق ع در مورد بهشت سؤال شد:
«آدم ع در بهشت دنیا بود یا آخرت»؟
ایشان فرمود:
«در بهشت دنیا بود و در آن خورشید و ماه طلوع میکرد
و اگر از بهشت آخرت بود، هیچگاه آدم ع از آن اخراج نمیشد
و هیچگاه ابلیس وارد آن نمیشد».
فرمود:
«خدا او را در بهشت مسکن داد، امّا او از روی جهل و نادانی به درخت نزدیک شد.
پس خدای تبارکوتعالی او را اخراج کرد،
زیرا که طوری آفریده شده بود که دوام نمییافت، مگر با امر و نهی و غذا و لباس و مسکن و ازدواج و نمیتوانست آنچه را به او سود و یا آسیب میرساند باز شناسد،
مگر با احکامی که خدا تعیین میکند».
پس ابلیس نزد وی آمد و به او گفت:
«همانا اگر از این درختی که خدا شما را از خوردن آن نهی کرد، بخورید، به دو فرشته مبدّل خواهید شد و تا ابد در بهشت خواهید ماند و اگر از این درخت نخورید، خدا شما را از بهشت خارج خواهد کرد.
او برای آنان سوگند یاد کرد که از روی صداقت آنان را نصیحت میکند،
همانگونه که خدای عزّوجلّ از زبان او گفته است:
مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الخَالِدِینَ، وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ.
آدم ع گفته او را پذیرفت و باور کرد و او و همسرش از آن درخت خوردند و همان نتیجهای را که خدا آنها را از آن برحذر داشت، صورت گرفت و عورت آنان آشکار شد و لباسی را که خدا از لباسهای بهشت بر تن آنان کرده بود بر زمین افتاد و سراسیمه خود را با برگ درختان بهشت پوشاندند.
پس ندایی از جانب خداوند به آنان رسید:
آیا شما را از آن درخت نهی نکردم؟!
و نگفتم که شیطان برای شما دشمن آشکاری است؟!
آنان همانگونه که خدای عزّوجلّ فرموده بود، گفتند:
پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود!
و خدا به آنان فرمود:
[از مقام خویش] فرود آیید، درحالیکه بعضی از شما نسبت به بعض دیگر، دشمن خواهید بود! [شیطان دشمن شماست، و شما دشمن او]!
و برای شما در زمین، قرارگاه و وسیلهی بهرهگیری تا زمان معیّنی خواهد بود.
پس شیطان موجب لغزش آنها از بهشت شد و آنان را از آنچه در آن بودند، بیرون کرد.
و [در اینهنگام] به آنها گفتیم:
«همگی [به زمین] فرود آیید! درحالیکه بعضی دشمن دیگری خواهید بود.
و برای شما در زمین، تا مدّت معیّنی قرارگاه و وسیلهی بهرهبرداری خواهد بود».
[پس شیطان موجب لغزش آنها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند، بیرون کرد.
و [در اینهنگام] به آنها گفتیم:
«همگی [به زمین] فرود آیید! درحالیکه بعضی دشمن دیگری خواهید بود.
و برای شما در زمین، تا مدّت معیّنی قرارگاه و وسیلهی بهرهبرداری خواهد بود]».
إلٰه؛ معلمِ نورانیِ درون، که باید پاسداریاش کرد!
در هر واژه، نوری از حقیقت معلمِ درون، رخ مینماید.
واژهی «إلٰه»، در واقع نه فقط یک بحث لغوی، بلکه یک سجدهنامهی باطنی است.
بیاییم واژهها را گرد هم آوریم تا «إلٰه» را نه فقط در آسمان لغات،
که در دلِ عاشقِ مراقب نور معلم معنا کنیم.
إلٰه؛ معلمِ نورانیِ درون که باید پاسداریاش کرد!
پرستش، یعنی پاسداری عاشقانه از نور قلب که خاموش نشود!
…
بازخوانی واژه «إلٰه» در پرتو معرفت نور
در فرهنگ لغتهای عربی میخوانیم:
«أَلَهَ فلان: عَبَدَ» – یعنی: پرستید، عبادت کرد.
«تألَّهَ فلان: عَبَدَ» – یعنی: در مقام بندگی و پرستش ایستاد.
در نگاه نخست، واژه «إله» به معنای معبود، کسی که پرستش میشود است.
اما در پرتو سخن نورانی امیرالمؤمنین علیهالسلام،
این معنا نه تنها ژرفتر، بلکه زندهتر و عاشقانهتر میشود:
«هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ»
خدا کسی است که هر آفریدهای، هنگام سختی و حاجت، به سوی او پناه میآورد.
در واقع، «إلٰه» یعنی پناهگاه نهایی دلِ درمانده، مقصد اشتیاق، و امیدِ بیپناهی.
اما حالا بیاییم این واژه را در پرتو مفاهیم نورانیِ دیگر مقالهها بازخوانی کنیم:
…
وقتی «إلٰه» با «کتاب» و «معلم» ملاقات میکند:
وقتی از مفاهیمی مانند:
کتاب: دوختن نور به دل
علم: علامتِ حضور نور در جان
رحمان و رحیم: معلمی که دل را آرام و شکوفا میکند
اجتباء: انتخابِ نوری برای تعلیم
تاویل الاحادیث: خواندن وقایع با نورِ تعلیم
و یعلمهم الکتاب و الحکمه: تعلیم همراه با نور ولایت
سخن گفتم،
حال، آیا معلمی که دل را به نور میدوزد، ناطقِ به کتاب است، و نفسش مایه آرامش و هدایت است، نمیتواند «اله» باشد؟
👈نه به معنای خداوند،👉
بلکه به معنای نقطه رجوعِ عاشقانه، به هنگام فقر و درهمشکستگیِ درون.
…
واژهشناسی فارسی: پرستیدن، یعنی مراقبت عاشقانه
در زبان فارسی نیز این مفهوم در واژههایی چون:
پرستش
پرستار
آتشپرست
نه تنها به عبادت، بلکه به مراقبت، حضور دائم، و عشق خاموشناشدنی دلالت دارد.
آتشپرست، کسی بود که شغلش مراقبت از آتشِ آتشکده بود تا خاموش نشود.
و پرستار، کسی است که بالای سر بیمار، با «عشق و مراقبت دائمی» حاضر است.
پس، ما نیز باید در دلمان، مثل یک آتشپرستِ عاشق، مراقب نورِ معلمِ درون باشیم.
مبادا خاموش شود. مبادا فراموش شود. مبادا جایگزین شود.
…
«إلٰه»، یعنی کسی که در لحظات نیاز و بیپناهی، فراخوانده میشود.
در دلِ سالک، این پناهگاه نهایی، همان معلم نورانی درون است؛ همان فرشتۀ مهربان درون است؛ نوری که دل را به کتاب میدوزد، علم را تعلیم میدهد، و حکمت را هدیه میکند.
پرستش این معلم، یعنی پاسداری از نور او در دل.
پرستیدن، یعنی مراقبت مداوم، اشتیاق دائم، و پناهآوردن مکرر.
+ «حضور و غیاب آنلاین نور!»
«إلٰه» نه به معنای خداوند، بلکه به معنای پناهگاه نورانی دل است!
نقطۀ رجوع عاشقانه است!
در روایت امیرالمؤمنین علیهالسلام آمده بود:
هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ…
خداوند کسی است که هنگام نیاز و سختی، همه مخلوقات، وقتی از غیر او ناامید شوند، به او رجوع میکنند.
اینجا اله به معنای:
ملجأ نهایی
پناهگاه مطمئن
کانون اشتیاق
و قطب آرامش
است؛ جایی که دلِ درمانده، رو به آن میآورد.
«انا لله و انا الیه راجعون»
…
حال اگر به جای مفاهیم ذهنی، «اله» را در جان سالک معنا کنیم چه میشود؟
ببین…
وقتی میگویی:
«دلم شکست… اما فقط او آرامم کرد.»
«وسط طوفانهای روزگار، فقط وقتی یادش میافتم، گرم میشم.»
«نمیفهمم چرا، ولی وقتی به او فکر میکنم، انگار دوباره نور توی دلم روشن میشه…»
داری ناخودآگاه از الهت سخن میگویی.
از کسی یا نوری که دل به او پناه میبرد.
این «او» در جان عاشق، اگرچه ربّ نیست، اما تجلی ربوبیت در دل است؛
نور یک معلم نورانیست که:
کتاب در دل تو میدوزد
نفسش تو را از اضطراب نجات میدهد
با اشاراتش تو را به یاد خدا میاندازد
و در بیپناهیات، تو را «نگاه» میکند
…
پس «إلٰه»، در سطح دل، یعنی چه؟
یعنی آن معلمِ نورانی که دل، او را هرگز فراموش نمیکند
یعنی همنشین پنهان دلت، که حتی اگر سالها نشنویاش، باز صدایش در جانت زنده است.
پس مراقب این نور درونی خود باش که اگر خاموش شود، دیگر راهی برای بازگشت نمیماند.
+ «اشتباه مرگبار اهل حسد!»
…
پرستش یعنی چه؟
پرستیدنِ این «اله» یعنی:
مواظبت از آن نور
حفظ آن اتصال
پناهآوردن در دلشکستگی
و اشتیاق برای شعلهور ماندن
پس؛ بله! ما موظفیم «اله» خود را پرستش کنیم
نه در مقام الوهیت خداوندی،
بلکه در مقام معلمی که واسطۀ هدایت به سوی الله است.
…
قرآن در مورد اهل حسادت میگوید:
وَ اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِن دُونِ اللَّهِ…
یعنی برخی اهل حسادت، علما و راهبان خود را ناخودآگاه «اله» گرفته بودند.
تفاوت در اینجاست:
اگر «اله» تو، نور خدا در دل است که تو را به او میرساند، این رشد و عبودیت است
اگر «اله» تو، مانع دیدن خدا میشود، این شرک و سقوط است
و در نهایت…
ما به دنبال خدایی نیستیم که از ما دور است؛
بلکه به دنبال «اله»یی هستیم که در دل ما، چراغ راه خداست.
پس، پرستیدن او یعنی:
پرستیدنِ نوری که ما را از خودِ تاریکمان عبور میدهد و به خودِ نورانیمان میرساند.
+ «وری – درناژ حسادت با کمک نور ولایت!»
«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»
تهمتِ “ادعای خدایی” یکی از کهنهترین سلاحهای حسد است،
بهویژه وقتی نور یک معلم، دلها را جذب میکند، زبانها را آرام میکند، و تاریکیها را رسوا.
این تهمت، قدمتی بهاندازۀ تاریخِ بعثت دارد:
دانهدرشتهای اهل حسادت میگویند:
[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۲۰ الى ۲۵]
«إِنْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ» (مؤمنون، ۲۴)
او فقط بشری مثل شماست، میخواهد بر شما برتری جوید!
پاسخ ما چیست؟
نه!
معلم نورانی، نه خداست و نه مدعی خدایی.
بلکه او آینهی خداست.
کار او، اشاره است نه ادعا؛ نور دادن است نه ادعای نور بودن.
او همان است که در روایت آمده:
همنشینی با حکیمان، تو را به یاد خدا میاندازد
نه به یاد خودشان.
…
حسود چه میبیند؟
حسود نور نمیبیند؛
او چشم دیدن درخشش معلم نورانی را ندارد.
و چون نمیتواند تحمل کند که کسی، اینگونه، دلها را تسخیر کند، میگوید:
«او میخواهد خدایی کند.»
اما دلهای آگاه میدانند:
اله بودن به معنای ربوبیت نیست
بلکه یعنی پناهِ دل بودن، نقطۀ رجوع در نیاز، واسطۀ فیض و مشعل نور الهی.
…
پس بگذار تهمت بزنند…
چون این تهمت، تکرار تاریخ است.
به یوسف گفتند: ساحر است
به عیسی گفتند: پسر خداست
به پیامبر گفتند: شاعر است
و به علی علیهالسلام گفتند: جانشین خدا؟! ادعای الوهیت میکند!
همه اینها از یک نقطه میآید: ناتوانی در فهم نور.
…
اما تو ای سالک!
دل خود را حفظ کن. نور معلم خود را پاس بدار.
تهمتها تو را نترسانند، زیرا:
نور، ادعایی ندارد. فقط میتابد.
و آنکه ظرفیت دیدن این نور زیبا را ندارد، پشت به نور میایستد و آن را انکار میکند.
[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۲۰ الى ۲۵]
وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ (۲۰)
و از طور سينا درختى برمىآيد كه روغن و نان خورشى براى خورندگان است.
وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (۲۱)
و البته براى شما در دامها[ى گلّه درس] عبرتى است:
از [شيرى] كه در شكم آنهاست، به شما مىنوشانيم،
و براى شما در آنها سودهاى فراوان است و از آنها مىخوريد.
وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (۲۲)
و بر آنها و بر كشتيها سوار مىشويد.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۲۳)
و به يقين نوح را به سوى قومش فرستاديم.
پس [به آنان] گفت:
«اى قوم من، خدا را بپرستيد. شما را جز او خدايى نيست. مگر پروا نداريد؟»
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (۲۴)
و اشراف قومش كه كافر بودند گفتند:
«اين [مرد] جز بشرى چون شما نيست، مىخواهد بر شما برترى جويد،
و اگر خدا مىخواست قطعاً فرشتگانى مىفرستاد.
[ما]در ميان پدران نخستين خود، چنين [چيزى] نشنيدهايم.»
إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ (۲۵)
او نيست جز مردى كه در وى [حال] جنون است،
پس تا چندى در بارهاش دست نگاه داريد.
تهمتِ ادعای خدایی، زاییدهی حسادت به نور است!
یکی از قدیمیترین و مکررترین تهمتهایی که معاندان و حسودان به معلم نورانی وارد کردهاند، این است: «او میخواهد خدا باشد!» یا «ادعای خدایی میکند!»
اما این تهمت، بیش از آنکه چیزی دربارهی معلم بگوید، ماهیت گوینده را افشا میکند:
او نه در جستجوی نور است، نه مشتاق هدایت.
او تنها نمیتواند بپذیرد که غیر از خودش، نوری بدرخشد.
قرآن، بارها این واکنش روانیِ اهل حسد را گزارش کرده:
إِنْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ (مؤمنون، 24)
«او جز بشری همچون شما نیست، میخواهد بر شما برتری جوید!»
اینها صرفا همان صدای حسدناک است.
نه از سر بررسی معلم، بلکه از ناتوانی در تحمل نور غیر.
…
آیا معلم نورانی شایسته یک نوع پرستش نیست؟
بلی، پرستشی از نوع دلی:
نه به معنای الوهیت،
بلکه به معنای رجوع و امید و محافظت.
معلم نورانی، آن کسی است که:
به دل کتاب میدوزد
هنگام فروریختگی، راهنماست
به جای خودنمایی، تو را به یاد خدا میاندازد
پس…
نه، او خدا نیست، ولی برخی دلها در توسل و امید به نور او جان میگیرند.
این ادعا نیست، بلکه واقعیت رجوع دلی است به نور.
«نور علی نور»
و نور، هیچوقت نیازی به دروغ ندارد و نه ادعا میکند؛ فقط میتابد…
و اگر حسود چشم دیدنش را ندارد، ایراد از نور نیست.
تهمتِ ادعای خدایی، به عیسی علیه السلام!
تهمتِ ادعای خدایی، زاییدهی حسادت به نور!
آیا معلمی که دل را به نور میدوزد، ناطقِ به کتاب است، و نفسش مایه آرامش و هدایت است، نمیتواند «اله» باشد؟ نه به معنای خداوند، بلکه به معنای نقطه رجوعِ عاشقانه، به هنگام فقر و درهمشکستگیِ درون.
این همان معنایی است که امام علی علیهالسلام در تفسیر کلمه «الله» میفرمایند:
«هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ كُلُّ مَخْلُوقٍ،
عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ جَمِيعِ مَنْ دُونَهُ، وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ كُلِّ مَنْ سِوَاه»
یعنی: «خدا کسی است که هر آفریدهای هنگام نیازها و سختیها، وقتی امیدش از غیر او قطع شد و از هر سببی غیر او مأیوس شد، به او پناه میبرد.»
حال، آیا نمیتوان گفت که یک معلم نورانی، در جایگاه کوچک خود، «اله» دل شاگردان خسته و شکستخورده است؟ نه از حیث الوهيّت، بلکه از حیث مأوا بودن.
اما اینجاست که حسد چهره نشان میدهد.
چون هر که نتواند این نور را در دلِ خود بیابد، به جای اقرار به فضل، به انکار پناه میبرد.
و چون نمیتواند این حضور زیبای نورانی را تاب بیاورد، به تهمت متوسل میشود:
«او ادعای خدایی دارد!»
این تهمت، پیشینهای طولانی دارد.
قرآن درباره حضرت عیسی علیهالسلام میفرماید:
[سورة المائدة (۵): الآيات ۱۱۶ الى ۱۱۸]
«وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ
أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللَّهِ؟!»
اما او پاسخ میدهد:
«قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ»
یعنی: «من نگفتم چیزی که حق من نبوده؛ اگر گفتم، تو داناتری!»
در واقع، پیامبران و اوصیاء، خود را «بندگان خالص» میدانستند؛
اما مردم، بهجای فهمیدن جایگاه نور، یا او را انکار میکردند، یا به غلو و افراط میافتادند.
و هر دو گروه، از حقیقت دور میماندند.
تهمت «ادعای خدایی»، زاییدهی ذهنِ حسودانیست که نمیتوانند عظمتِ روحیِ یک انسان را باور کنند. آنها فکر میکنند یا باید کسی عادی و بینور باشد، یا اگر درخشید، پس لابد ادعای الوهیت دارد! چون خودشان هرگز آن حال نورانی مقدّس را تجربه نکردهاند:
نه عبدِ کامل را درک کردهاند، و نه نور الهی را در بشر پذیرفتهاند.
معلم نورانی، نه خداست، و نه مدعی خدایی.
او نقطه رجوع است، نه خالق.
او چراغ راه است، نه خورشید آفرینش.
اما چون چراغ است، شبزدگانِ حسود عالم، از نورش میهراسند.
و این همان حسدی است که برادران یوسف را به چاهافکنی کشاند،
و بنیاسرائیل را به دشنام موسی.
پس بگذار اهل حسد، آن تهمتها را تکرار کنند؛
ما اما، با نوری که در دل برق میزند، آرام و استوار، راه میرویم.
نور اگر در دل جا خوش کند، هر تهمتی خاکستر میشود.
پنج آیۀ آخر سورۀ مائده در مورد تهمت ادعای خدایی به عیسی علیه السلام است:
اى عيسى پسر مريم، آيا تو ادعای خدایی کردهای؟!
[سورة المائدة (۵): الآيات ۱۱۶ الى ۱۲۰]
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (۱۱۶)
و [ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود:
«اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاىِ خداوند بپرستيد؟»
گفت:
«منزّهى تو، مرا نزيبد كه [در باره خويشتن] چيزى را كه حق من نيست بگويم.
اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مىدانستى.
آنچه در نفسِ من است تو مىدانى؛ و آنچه در ذات توست من نمىدانم،
چرا كه تو خود، داناى رازهاى نهانى.
ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (۱۱۷)
جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چيزى] به آنان نگفتم؛
[گفتهام] كه: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد،
و تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم؛
پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چيز گواهى.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۱۱۸)
«اگر عذابشان كنى، آنان بندگان تواند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خود، توانا و حكيمى.»
قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۱۱۹)
خدا فرمود:
«اين، روزى است كه راستگويان را راستىشان سود بخشد.»
براى آنان باغهايى است كه از زير [درختان] آن نهرها روان است.
هميشه در آن جاودانند. خدا از آنان خشنود است و آنان [نيز] از او خشنودند.
اين است رستگارى بزرگ.
لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۱۲۰)
فرمانروايى آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست از آنِ خداست، و او بر هر چيزى تواناست.
پاسخ نور به تهمت!
نور، فریاد نمیزند. نور، خود را اثبات نمیکند. نور، فقط میتابد.
و این تابش، آنقدر آرام و مداوم است، که در نهایت چشمِ بینا را بیدار میکند، و چشمِ کور را رسوا.
حضرت یوسف علیهالسلام در برابر برادرانش نه خشم گرفت، نه جدل کرد.
فقط گفت:
«لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ»
و این اوج پاسخِ نور است.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، نیز پس از سالها توهین و تهمت و جنگ، در فتح مکه فرمود:
«اذهبوا فأنتم الطلقاء»
«برويد، شما آزاديد!»
…
در برابر تهمتِ «ادعای خدایی»، نور نورانیتر میشود،
و آینهوار، مقابله به مثل نمیکند و تیرهای زهرآگین حسادت را بازتاب نمیدهد،
بلکه خاموششان میکند.
معلم نورانی، با صبرِ خود، با حضورِ آرامشبخش خود، با کلام حکیمانهاش، با اشکِ بیصدا و لبخندِ مهربانش، پاسخی میدهد که هزار خطابه از آن عاجز است.
این همان نطق خاموشِ نور است.
👈و چه زیباست اگر شاگردان نور، این زبانِ خاموش اما روشنگر را بیاموزند.👉
تقدیس معلم در نگاه شاگرد!
دلهایی که نور را چشیدهاند، با احترام و تعظیم، در برابر معلم نورانی سجده میکنند.
نه از سر ترس، بلکه از سر عشق و قدردانی.
این «پرستیدن» نه به معنای عبادت ربوبی، بلکه به معنای مراقبت است،
همانطور که “پرستار” از آتش یا کودک مراقبت میکند.
زبان زیبای فارسی نیز راز را فاش میکند:
پرستش، یعنی مواظبت عاشقانه.
شاگردِ نور، دلش را چراغخانهای میسازد، که هر شب و روز، با زمزمه محبت و ذکرِ یاد معلم، شعله نور را زنده نگه میدارد.
این دل، عبادتگاهِ بیصداست؛
جایی که نه از خضوع جسم، بلکه از خشوع قلب سخن میگویند.
…
نقش صبر و شهود
اما چگونه این نور در دل میماند؟
با صبر. با تمرکز. با صدق در طلب.
دلِ عجول، دلِ آشفته، نمیتواند مأوای نور باشد.
نور، در دلِ آرام و منتظر مینشیند.
همچون بارانی که بر خاکِ هموار و ساکت میبارد.
سپس شهود آغاز میشود.
شهود، یعنی فهمی که از زبان نمیگذرد، اما دل را پر میکند.
در حضور معلم نورانی، واژهها بیمعنا میشوند؛ فقط «بودن» معنا مییابد.
در این حضور، هیچ تهمتی مهم نیست؛
مهم، آن دمی است که نور، در دلِ تو لانه کرده است.
و این، همان عبادت حقیقی است؛
همان پرستشی که به مراقبت میماند، و از جنسِ نور است.
«إلٰه»: نوری که باید پرستیده شود!
واژه «إلٰه» در زبان عربی، ریشه در فعل «أَلَهَ» دارد که بهمعنای عبادت کردن، پناه آوردن، و دل بستن با نیاز و شوق است. از همین ریشه است که واژه «الله» نیز شکل گرفته؛ یعنی آن موجود یگانهای که تمام دلهای شکستخورده، بیپناه، و بریده از اسباب، بیاختیار به سوی او رو میآورند.
در نگاه اهل معرفت، واژه «اله» صرفاً مفهومی خشک و رسمی از خداباوری نیست،
بلکه حالتی درونی از رجوع عاشقانه به نوری است که راه را نشان میدهد.
بر این اساس، وقتی به گفته امام علی (ع) دقت میکنیم که فرمود:
«اللّه کسی است که در هنگام حاجتها و شداید، تمام آفریدگان، به او پناه میبرند، آنگاه که امیدشان از هر غیر او قطع شده باشد…»
میفهمیم که اله، همان پناهِ واپسینِ دلهای وامانده است.
…
اما این چه ربطی به معلم نورانی دارد؟
وقتی در پرتو آیات و احادیث اهلبیت (ع) به معنای «کتاب»، «علم»، «هدایت»، «امام»، و هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» مینگریم، میبینیم که خداوند خود را در قالبهایی به بشر معرفی کرده است که نزدیک، مهربان، آموزنده، و حاضر در جان انسانهاست.
و این حضور درونی، از طریق «معلم نورانی» تحقق مییابد؛ همان که کتاب ناطق است، همان که جانش هدایتگر است، همان که گرههای وجودت را با علم و حکمت باز میکند و دلِ درهمشکسته را روشن میسازد.
پس میتوان گفت:
آیا معلمی که دل را به نور میدوزد، ناطقِ به کتاب است، و نفسش مایه آرامش و هدایت است، نمیتواند «اله» باشد؟
👈نه به معنای خداوند👉
بلکه به معنای نقطه رجوعِ عاشقانه، در فقر و درهمشکستگیِ درون؛
همانکه دل، ناخودآگاه به سمتش پناه میبرد، نه از روی جبر، بلکه از روی عشق.
…
پرستش معلم یعنی چه؟
در زبان فارسی، واژههایی چون «پرستار» و «آتشپرست» معنای مواظبت عاشقانه از چیزی را میرسانند. نه به معنای پرستیدن به جای خدا، بلکه به معنای نگهداری عاشقانه از یک نور عزیز.
پس وقتی گفته میشود:
«معلم نورانی را باید پرستید»،
یعنی:
باید از نورش در دلمان مراقبت کنیم،
باید یادش را فراموش نکنیم،
باید نگاهش را گم نکنیم.
…
«إلٰه» در عمیقترین معنای خود، کسی است که تو را از درون، بهسوی خویش میکشد.
و اگر این کشش، نوری بود که از دل معلمی برخاسته باشد، که «کتاب ناطق» است و «هدایت روحانی»، پس او همان الهِ قلب توست.
و چه زیباست که الهِ دلسوختگان، انسانی است از جنس نور و مهربانی؛
نه طاغوتی مدعی، بلکه چراغی فروتن.
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ
وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ
أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»
پس وقتی که میگوییم:
«الهِ دلسوختگان، انسانی است از جنس نور و مهربانی؛ نه طاغوتی مدعی، بلکه چراغی فروتن.»
با توجه به آیه قرآن که دو جبهه کاملا متضاد را به وضوح کامل ترسیم میکند:
ولایت الهی = خروج از ظلمت به نور
ولایت طاغوت = خروج از نور به ظلمت
در نتیجه، با یک «بازشناسی» دقیق میفهمیم که:
اگر الهِ دل تو معلمی است که تو را به نور میبرد، او ولیّ توست.👉
و اگر کسی با ادعای هدایت، تو را به خود، قدرت، یا وابستگی میکشاند، او طاغوت است.👉
یک نکته بسیار زیبا و خاص در مورد ریشههای «اله» و «وَلْیْ» که کنار هم بصورت «اللَّهُ وَلِيُّ» در آیه آمده:
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا…»
«اله» و «ولی»:
انگار نه فقط خدا، بلکه هر جلوهای نورانی از کلام خدا، یعنی کلامنورانی معلّم، که قلب تو را به نور میرساند، ولیّ توست، یعنی بر قلب تو ولایت علمی دارد.
و این، یک ارتباط مهم و قوی بین معنای عمیق «اله» و «وَلْیْ» است.
کلام معلم نورانی، اگر قلب تو را به نور خدا میرساند، نه طاغوت است، نه شریک خدا، بلکه مظهر ولایت علمی الهی است که بایستی از او اخذ علمی بنماییم و تاویلا بر علومش سجده نماییم.
کسانی که اینگونه – در ملک و در ملکوت – اقرار به فضل علمی معلم نورانی خود میکنند، این نور، در «قلب» آنها دوخته میشود:
«أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»