Do you understand me?
Do You see me?
Do You get me?
«عقل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«تعقیل النّبات»
+ «التَّطْعِيم الاشجار: پيوند زدن شاخه يا ساق درخت به درختى ديگر»
«التَّطْعِيم الکلاب: واكسن كوبى به بيماران براى درمان و بهبودى»
انگاری این قلمه رو به خوردش میده!
این واکسن رو به خوردش میده!
با فرایند نور الولایة، علم آل محمد ع به خورد قلوب اهل نور یقین داده میشود!
«التَّطْعِيم الاشجار» همون «تعقیل النّبات» است!
مشتقات ریشۀ «عقل» 49 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
«عقل» + «قلمههای گل – شطأ» + «نطفههای علمی»
«اعْتَقَلَ البعيرَ»: وقتی حسادت نکردی، میشی عاقل!
«عَقَلَ الصبي: إذا أدرك و زكا»
+ «درک»
+ «زکو»
وقتی نور ولایت رو درک کردی، میشی عاقل! «درک»
وقتی با نور ولایت جفت و زوج و قرین شدی، میشی عاقل! «زکو»
وقتی با نور ولایت پیوند خوردی، میشی عاقل «تعقیل النبات»!
«العقل، النّور الولایة»
«تعقیل النبات»: نور ولایت فرایند پیوند نورٌ علی نور شدن است!
+ «قطع: قُطُعَات الشجرِ»
«قَطَعْتُ الثَّمَرَةَ: جَدَدْتُهَا و هذَا زَمَانُ القِطَاعِ»
+ «بارگذاری و ریفرش»
+ «داستان تکراری قلمۀ گل!»
به این قطعه و به این قلمه، عرب میگه عقل:
« … ﺗﺰرع اﻟﻌﻘﻞ ﻓﻲ ﺗﺮﺑﺔ رﻃﺒﺔ و ﻳﻜﻮن ﺟﺰء ﻣﻨﻬﺎ ﻓﻮق ﺳﻄﺢ اﻟﺘﺮﺑﺔ »
[تعقیل الغلام – تعقیل النبات]:
مفهوم زیبای «پیوند» در واژه عقل!
این عبارت تعقیل النبات بسیار زیبا و مفهومی است.
[عَقَّل – یُعَقِّلُ – تَعْقِيلًا «عقل»] :
عَقَّل الغلامُ: آن جوان عاقل شد ، آن پسر را عاقل كرد.
عَقَّل الرجُلَ عَنْ حاجَتِهِ: او را از نياز خود بازداشت،
[پیوند نور علی نور، قلب را بی نیاز از حسادت می کند.]
عَقَّل الْبَعِيرَ: پاى شتر را بست.
عقل یکی از هزاران واژه مترادف نور ولایت است که مفهوم 1+1 در آن وجود دارد.
بر عکس جهل که یکی از هزاران واژه مترادف حسادت و متضاد نور ولایت است.
این جهل و جدایی و قطع از منبع نور ولایت ناشی از حسادت و راضی نبودن به تقدیرات خدا است!
لذا تاریکی و ظلمت جهل، قلب رو فرا میگیره و اگه قلب سلیم داشته باشی، فوری می فهمی کارت و فکرت حسود آلود بوده و جاهلانه بوده و فورا استغفار می کنی و این قلب سلیم است که خوب و بد کارهاشو و افکارشو به سبب فرایند نور ولایت میفهمه و خودشو اصلاح میکنه ان شاء الله تعالی.
« Clamping the camel’s knee »
« اعْتَقَلَ البعيرَ : دست شتر را با عقال بست ».
عقل الدواء بطنه!
عَقَلَ الصبي: إذا أدرك و زكا.
+ «زکو»
وقتی بتونی با یاد معالم ربانی جفت بشی (زوج بشی)، میشی عاقل «عَقَلَ الصبي : إذا أدرك و زكا»
مثال هات اسپات!
پس از واژه عقل باید این مطلب استنباط بشه که:
بچه شتر بدنبال مادرشه «تلو»،
چشم ازش بر نمیداره «شکر»!
هر جا بره باهاش میره!
[متضاد خذلان که دست مادرشو رها میکنه – مترادف توفیق]!
چقدر این بچه شتر عاقله که مادرشو ول نمی کنه!
چون میدونه هر جا به مشکلی بربخوره، این مادرشه که نجاتش میده!
اهل یقین هم با نور خودش که «امّ» اعتقادی اوست و به او ائتمام میکنه و چشم از او بر نمیداره «عین شکری» و هر جا بره دنبالش میره «تلو» این اهل یقین که با یاد معالم ربانی جفت شده چقدر عاقله! اهل شک حسود ، دست نورشو ول میکنه و میره و بی جفت نورانی میشه و این عین بیعقلی و جهل است!
چه عاملی بچه شتر رو پیش مادرش نگه میداره بطوریکه مدام دنبالشه و ولش نمیکنه ؟
این همون عقله!
پس عقل چیزی است که اهل یقین را با معالم ربانی خودش جفت و قرین می کند و عاقل، وِلکن نورش نیست! پاتوق عاقل، بیت صاحب نورش است.
بخاطر همینه که با ارزشه « عقيلة كلّ شيء : أكرمه »
عقل در مقابل جهل:
اهل یقین [اهل نور ولایت، نه اهل حسادت] نور یاد معالم ربانی رو در قلبشون پیدا کردند و با آن جفت شده اند، به این میگن عقل ! متوجه تاریکی حسادت خودشون در دل شرایط میشن، لذا ازش دوری میکنن و با یاد معالم ربانی خودشونو آروم میکنن و این همان عبارت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است یعنی من عرف نفسه بالحسادة عرف ربه بالولایة … قلب سلیم، تغییر قبله خودشو از این نور و ظلمت قلبش، بخوبی میفهمه و متوجه میشه.
اهل شک حسود، پشت به نور هستند، لذا نور در قلبشون نیست، لذا اونو گم کردن [سردرگمی جهل] و در سرزمینِ تاریکِ قلبشون، بیعلامت موندن «ارض مجهل» و بیثبات اینطرف و اونطرف سردرگم میچرخند تا بالاخره در دام کدام لیدر سوء گرفتار شوند «وسق – اتسق»، به این میگن جهل یعنی قلبی که جفتشو پیدا نکرده و طاق مونده و سردرگمه و باری به هر جهت زندگی میکنه «ارض مجهل» لذا این اهل شک حسود ، اون دنیا میگن « وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ ».
پس زیبایی فهم دو واژه عقل و جهل با توجه به مفهوم «طاق و جفت» اینه که عقل جفته و جهل طاق.
مفاهیم پیدا و آشکار و گرایش و جفت و شیرینی و تلو و … همه و همه کمک میکنن تا هر چه بیشتر رابطه جفت اهل یقین با «آیاتی و رسلی» روشن شود.
عاقل در دل شرایط آیات از جفت علمی خود یعنی یادآوری معالم ربانی کسب نور علم آل محمد ع نموده و با عمل به آن تولید نور آرامش عمل صالح می نماید چون این نور معالم ربانی برایش آشکار و پیدا شده و به آن وصل شده و جفت شده و قلب مدام به این نور شیرین گرایش دارد.
این رابطۀ قلبی برای اهل شک حسود برقرار نشده لذا سردرگم است و هر جوری که به فکر خودش برسد عمل می کند [اخذ بیت به روش عنکبوت] نه اونجوری که وظیفه اوست و به قلبش الهام میشه و این وظیفه از جانب آل محمد ع تعیین شده است [اخذ بیت به روش زنبور عسل].
اون عاملی که عبد را در کنار ربّ خویش نگه میدارد عقال است!
شرط عبودیت برای بهره مندی از ربوبیت، عقل است، پس «الْعَقْلُ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» یعنی رابط عبد و ربّ ، عقل است!
« أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ
قَالَ
مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ
قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ
قَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِعَقْلٍ »
فرق بین اهل شک و اهل یقین در «عقل» است:
عقل اهل یقین اونو با معالم ربانی جفت میکنه، اما اهل شک، عقل فعال وصل به نور نداره که با معالم ربانی جفت بشه!
«لَيْسَ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَ الْكُفْرِ إِلَّا قِلَّةُ الْعَقْلِ،
وَ ذَلِكَ أَنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إِلَى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أَخْلَصَ نِيَّتَهُ لِلَّهِ لَأَتَاهُ الَّذِي يُرِيدُ فِي أَسْرَعَ مِنْ ذَلِكَ».
[عقل – هدایت]:
« أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ »
وقتی عقلت جفتشو پیدا نکنه، از هدایت خبری نیست!
[مترادفات واژۀ عقل]:
و العقل و النهى و الحجى متقاربة المعنى
فالعقل الإمساك عن القبيح و قصر النفس و حبسها
و بالدهناء خبراء يقال له معقلة قال و تراها
سميت معقلة لأنها تمسك الماء كما يعقل الدواء البطن
و النهى لا يخلو أن يكون مصدرا كالهدي أو جمعا كالظلم و هو في معنى ثبات و حبس
و منه النهي
و التنهية للمكان الذي ينتهي إليه الماء فيستنقع فيه لتسفله
و يمنع ارتفاع ما حوله من أن يسيح على وجه الأرض.
و الحجى أصله من الحجو و هو احتباس و تمكث.
قال:
” فهن يعكفن به إذا حجا“
و حجيت بالشيء و تحجيت به يهمز و لا يهمز أي تمسكت.
فكان الحجى مصدر كالشبع و من هذا الباب الحجيا للغز لتمكث الذي يلقى عليه حتى يستخرجه.
مثال زیبای «اسپید لیمیتر» در خودرو برای مفهوم واژۀ عقل!
وقتی حداکثر سرعت ماشین رو، 53 کیلومتر تعریف میکنی، دیگه نمیشه بیشتر از این سرعت ماشینو گاز بدی و این یعنی پای ماشینتو عقال بستی!
چقدر عقلت میکشه – قلب عاقل – سوء تفاهم:
[از خدا چه درکی داری ؟!] :
این میشه همین سوال اول : یعنی چقدر عقلت می کشه ؟!
« يا هِشامُ، ما بَعَثَ اللَّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلّا لِيَعقِلوا عَنِ اللَّهِ »
اى هشام! خداوند، پيامبران و رسولان را به سوى مردم مبعوث نكرد،
مگر بدان جهت كه از خداوند، دركى پيدا كنند.
از خدای مهربان، چه درکی داری؟!
چقدر عقلت میکشه «كيف عقله»؟! چقدر «خردمندی»؟
«عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا»:
اگه کارهای خوبت، طینتی باشه یعنی از روی عمل به نور ولایت یا در واقع عقلت نباشه ، این کارها اصلا بدردت نخواهد خورد ! در حقیقت ثواب به کارهایی داده میشه که عاقلانه صورت گرفته « إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ » یعنی با استعمال اندیشه معالم ربانی در دل شرایط بوجود آمده باشه.
کیفیت عقل اهمیت داره ! یعنی مهم اینه که چقدر عقلت، قبض نور و بسط نور قلبشو میفهمه ! به میزانی که نور و ظلمت رو متوجه میشه و بهش عمل میکنه به همین میزان کلام خدا رو فهمیده و عمل کرده و بهش ثواب داده خواهد شد ان شاء الله تعالی.
[(كيف عقله): سؤال عن قدر عقله الذي مناط التكليف.
(على قدر العقل) أي العقل الذي يعبد به الرحمن ويكتسب به الجنان]
عقل و قلب و اون فضای روحانی و ملکوت درون قلب، ناپیداست لذا وقتی یه نفر داره یه کاری رو انجام میده از روی کیفیت کارش متوجه عقلش میشیم مثلا وقتی بچه دستشو میزنه به قابلمه داغ و میسوزه و دستشو میکشه عقب، چی میگیم؟ میگیم ببین عقلش نمیکشه که قابلمه داغه و دست رو میسوزونه و چقدر مصیبت میشه! اهل شک هم عقلشون نمیکشه استعمال حسد چه بلایی سرشون میاره لذا اینها هم بیعقلانی هستند که با آتش بازی میکنند!
عقلی که نفهمه نور ولایت چیه اصلا ارزشی داره، این دیگه اسمش عقل نیست، جهل محض است.
عقل اونه که باهاش بشه خدا رو پرستش نمود ! به این میگن عقل !
« أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ
مَا الْعَقْلُ
قَالَ
مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ
قَالَ
قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ
قَالَ
تِلْكَ النَّكْرَاءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِعَقْلٍ. »
اینکه خودتو زرنگ حساب کنی و از فرصتها برای شیطنت کردن استفاده کنی، فکر نکن زرنگی!
اتفاقا این عین حماقته! عین بیعقلی است!
عقل اونه که صاحبشو از ارتکاب گناه منع می کنه «عقال»!
به اون مقدار که عقلت می فهمه باید از گناه پرهیز کنی، خدا از تو تکلیف میخواد نه بیشتر
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ
فِي حَدِيثٍ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى ع
أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِي عَلَى قَدْرِ مَا أَعْطَيْتُهُمْ مِنَ الْعَقْلِ.»
پس عقل همون قلب و همون نفس و همون هزار واژهای است که کارش فهم نور ولایت است، یعنی فهم دستورات ولی خدا در دل شرایط یعنی فهم نور و ظلمت قلب یعنی درک قبض نور قلب و بسط نور قلب. انگاری عقل همون چشم قلبه! همون گوش قلبه! همون شامه قلبه! همون تفقه قلب است «فقه». اهل شک حسود، عقل ندارند! قلب ندارند! قلبی که نور و ظلمتشو بفهمه ندارند!
این آیه قرآن همینه: «لهم قلوب لا یفقهون بها»
پس قلب فقیه میشه همون قلب عاقل!
هزار واژه میخوان فرآیند نور ولایت رو به ما بفهمونن!
قلب سلیم – قلب نفیس – قلب فقیه – قلب عاقل – قلب نورانی – قلب آرام – قلب مهربان و …
در این مقاله که اسمشو میذاریم «قلب عاقل» میخوایم بگیم : قلبی مفید است که در تقلب بین نور و ظلمت است و با فهم این کلام نورانی شخص را از انجام کار اشتباه باز میدارد «عقال»!
به این قلب میگن قلب زنده! قلب «حیّ»!
قلبی که داره کار میکنه!
قلبی که خوب داره کار میکنه!
قلبی که حواسش هست!
قلبی که میفهمه ولی خدا چی داره بهش میگه!
قلبی که به این امر الله واقف شده و بهش عمل میکنه!
اتمام حجت خدا با بنده به سبب همین عقل است!
« … قَلْبُكَ الَّذِي جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ الْعَقْلَ الَّذِي احْتَجَّ بِهِ عَلَى الْعِبَادِ … »
+ «اتمام حجت – اولتیماتوم»!
خدا با بنده به اندازه عقلش باهاش صحبت میکنه! و همینقدر هم ازش انتظار داره!
حاجت تو هم بیشتر از این نیست.
«کلام خدا»: نور و ظلمت قلبتو چقدر میفهمی؟!
نامحدود در محدود نمی گنجد!
عقل، از هزار واژگان مترادف نور ولایت است!
چقدر نور ولایت آل محمد ع رو با قلبت درک میکنی؟ این میشه مقدار عقل تو!
چقدر عقلت میکشه؟ یعنی چقدر اهل نور ولایت هستی؟!
چقدر با قلبت، کلام خودتو میفهمی؟
چقدر کلام شیطان رو میفهمی؟ چقدر کلام خدا رو میفهمی؟!
شنیدی میگن: با خودم دارم حرف میزنم!
عقل اونیه که کلام خدا رو می فهمه: «رای برهان ربه».
شنیدی میگن: [ما دو تا حرف همو میفهمیم؟!]:
خدای مهربان با تقدیراتش با ما صحبت میکنه!
وقتی آیت عرضه میشه، خدا یمهربان به ما چی میگه؟
میگه: دوستت دارم! نمیخوام حسود باقی بمونی! نمیخوام از بین بری! میخوام همیشه باهام باشی! میخوام اهل خلود در بهشت باشی! لذا نمیذارم حسدتو نگهداری!
شرایط و فرصت درناژ حسدتو با این تقدیرات دارم برای تو فراهم میکنم.
[تفاهم – سوء تفاهم]:
اگه خیال میکنی من خدا با آیات میخوام اذیتت کنم، بدون سوء تفاهم برای تو پیش اومده!
من میخوام جاودانه ات کنم عزیزم!
پس بی زحمت پشتتو به آیات من نکن!
+ «راضی به تقدیرات»
« misunderstanding »
شبهه برات پیش اومده! اشتباه نکن! غلط نکن!
اهل شک با خدا سوء تفاهم دارن!
خدای مهربان میگه: «منو میفهمی؟!» کلام منو درک میکنی؟!
«how much do you undrestand me»
می فهمی چی میگم ؟!
اشاره منو گرفتی ؟!
یه مطلبی بهت رسوندم ! گرفتیش ؟!
آخه چرا باید اینطوری بشه ؟ چرا باید این آیت از پیشونی من در بیاد ؟! جواب اینا رو از کی باید بپرسم ؟ کی متولی پاسخگویی این سوالات منه ؟
توی قلبت دنبال جوابش باش ! خالق توانای تو میتونه بهت بفهمونه و جوابشو بگه !
هر کس به اندزه فهم و درک قلبی و عقلی خودش میتونه جواب سوالاتشو بفهه و بگیره.
خدا به اهل شک میگه:
در تمام عمرت یه بار حرفمو نفهمیدی و یه بار به حرفم گوش نکردی!
از بس حسودی و بخیلی و شکاکی.
[معقولات] :
چیزایی هست که باید با عقلت بفهمی! محسوس نیستند.
تعقّل «خردگرائی»!
باید در آیات تعقّل کنیم ! در قبض و بسط تعقل کن !
+ [عقل و جهل] :
+ کتاب خردگرایی ترجمه العقل و الجهل.
عقل معرفت به نور قبض و بسط قلبی است و جهل ندیدن این نور معرفت است «ارض مجهل».
نادانی یا جهل میشه همین ندیدن نور قلب!
میشه پشت به نور و رو به تمنا!
نادانی و نابینایی از رویت نور ولایت.
عاقل با نور عقلش که وصل به نور ولایت است دانش و علم را می بیند!
به این میگن علم!
به این میگن شناخت!
به این میگن آگاهی!
شناخت نور ولایت و آگاهی از نور ولایت درون قلب خودت به سبب یاد معالم ربانی، میشه رهایی از تاریکی جهل و رسیدن به نور دانایی ولایت.
قسمتی از کتاب خردگرایی:
انسان در ژرفاى هستى خود، از نيرويى نورانى برخوردار است كه حيات روح او محسوب مىشود.
اگر اين نيرو پرورش پيدا كند، در پرتو آن، انسان مىتواند حقايق هستى را درك كند و حقايق محسوس را از نامحسوس، حق را از باطل، خير را از شر و نيك را از بد، تشخيص دهد.
اگر اين نيروى نورانى و اين شعور مرموز و پيچيده، تقويت شود، انسان از ادراكاتى فوق انديشه برخوردار مىگردد و با ديده غيبى با جهان غيب آشنا مىشود و غيب براى او مبدّل به شهود مىگردد، كه از اين مرتبه از عقل، در نصوص اسلامى به «يقين» تعبير مىشود.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
در فرآیند نور ولایت، واژه ضیف به ما یاد داد که «∞=1+1»
[«وَ نَفْسٍ» + «وَ ما سَوَّاها»]:
یعنی قلب اهل یقین «وَ نَفْسٍ» با نور ولایت «وَ ما سَوَّاها» وقتی جمع می شود، ویژگی ممتازی پیدا می کند و آن هم این است که حالا می تواند خوب را از بد تشخیص دهد و این همین مفهوم «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» است که در این آیه اشاره به نفس نفیسی دارد که به سبب قرب به نور ولایت این توفیق نصیبش شده.
[عقل و جهل – نور و ظلمت]:
(عقل و شهوت):
« إنّ اللَّه عزّوجلّ ركّب في الملائكة عقلًا بلا شهوة،
و ركّب في البهائم شهوة بلا عقل،
و ركّب في بني آدم كليهما »
با نور قلبمان ، تایید خالق ، و با تاریکی قلب، عدم تاییدش را متوجه می شویم.
+ «حضور و غیاب آنلاین نور!»
در این حدیث زیبا دو واژۀ عقل و جهل آمده و جانشین واژه جهل ، مترادفش یعنی شهوت آمده و جهل و تاریکی و هزار واژه مترادف آن (که متضاد نور ولایت هستند)، به لحاظ آنكه كارهاى زشت را لذيذ و دلپذير جلوه مىدهد،«شهوت» ناميده مىشود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
ما من شيء أكرم على اللَّه من ابن آدم.
قيل: «يا رسول اللَّه! و لا الملائكة؟»،
قال: الملائكة مجبورون بمنزلة الشّمس و القمر.
ببین خورشید مجبور است نور افشانی کند اما اهل یقین که قدرت انتخاب و اختیار دارند یعنی در مواجهه با یتیم بداخلاق، اختیار دارند سخاوت کنند یا بخل نمایند، اما به تاسی از نور ولایت که زیبایی آن چشمان قلبش را خیره کرده، سخاوت به خرج می دهد و مهربانی میکند، اینجاست که قلب اهل یقین از خورشید نورانی تر و بالاتر است و از ملائکه نیز بالاتر است، چون خورشید اختیارا سخاوتمند نیست اما اهل یقین با استعمال اندیشه و معالم ربانی منا اهل البیت ع اختیارا سخاوت مینماید و این خیلی با ارزش است لذا خورشید بر قلب اهل یقین سجده میکند و ردّ شمس، نوش جان آن اهل یقینی که نصیبش خواهد شد، ان شاء الله تعالی.
[تفاوت در خرد!]:
رسول خدا صلى الله عليه و آله:
تَبارَكَ الَّذي قَسَّمَ العَقلَ بَينَ عِبادِهِ أشتاتًا،
إنَّ الرَّجُلَينِ لَيَستَوي عَمَلُهُما و بِرُّهُما و صَومُهُما و صَلاتُهُما،
و لكِنَّهُما يَتَفاوَتانِ فِي العَقلِ كَالذَّرَّةِ في جَنبِ احُدٍ،
و ما قَسَمَ اللَّهُ لِخَلقِهِ حَظًّا هُوَ أفضَلُ مِنَ العَقلِ وَ اليَقينِ.
خجسته است آنكه خرد را ميان بندگانش گوناگونْ قسمت كرد.
گاه دو انسانْ كردار، نيكىها، روزه و نمازشان برابر است؛
امّا در خرد، متفاوتاند؛
به سان ذرهاى در كنار كوه احُد.
خداوند، بهرهاى برتر از خرد و يقين در ميان آفريدگانش قسمت نكرد.
[«تَقوَى اللَّهِ» یعنی نور ولایت محمد و آل محمد ع ] :
« السَّيِّدُ ابنُ طاووسٍ:
وَجَدتُ في كِتابٍ … عَلَيهِ مَكتوبٌ «سُنَنُ إدريسَ» و كانَ فيهِ:
اعلَموا وَاستَيقِنوا أنَّ تَقوَى اللَّهِ هِيَ الحِكمَةُ الكُبرى، وَ النِّعمَةُ العُظمى، وَ السَّبَبُ الدّاعي إلَى الخَيرِ، وَ الفاتِحُ لِأَبوابِ الخَيرِ وَ الفَهمِ وَ العَقلِ »
سيد بن طاووس:
كتابى يافتم كه بر آن نوشته شده بود: «سنن ادريس» و در آن چنين بود:
بدانيد و يقين كنيد كه تقواى خداوند، بزرگترين حكمت و عظيمترين نعمت است.
همان وسيلهاى است كه به خوبى دعوت مىكند و درهاى نيكى، فهم و خرد را مىگشايد.
قلب اهل یقینی که به این نور ولایت (نور عقل) وصل می شود در حقیقت به وسیله ای دست یافته که با آن خوبی و بدی را می فهمد و تمییز می دهد. این مقام ، مقام حکمت است و این نعمت نعمت عظمی و این جا، جایی است و زمانی است و مکانی است که درهای همه خوبیها به سویت باز می شود و اینگونه بر نور فهم و خردت افزوده می گردد، ان شاء الله تعالی.
[صاحبان نور اومدن ما رو به نور حکمت برسونن! اومدن ما رو سر عقل بیارن!]:
سُوَيدُ بنُ غَفَلَةَ:
إنَّ أبا بَكرٍ خَرَجَ ذاتَ يَومٍ فَاستَقبَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله
فَقالَ لَهُ:
بِمَ بُعِثتَ يا رَسولَ اللَّهِ؟
قالَ: بِالعَقلِ،
قالَ: فَكَيفَ لَنا بِالعَقلِ؟
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله:
إنَّ العَقلَ لا غايَةَ لَهُ، ولكِن مَن أحَلَّ حَلالَ اللَّهِ وحَرَّمَ حَرامَهُ سُمِّيَ عاقِلًا،
فَإِنِ اجتَهَدَ بَعدَ ذلِكَ سُمِّيَ عابِدًا،
فَإِنِ اجتَهَدَ بَعدَ ذلِكَ سُمِّيَ جَوادًا.
فَمَنِ اجتَهَدَ فِي العِبادَةِ وسَمَحَ في نَوائِبِ المَعروفِ بِلا حَظٍّ مِن عَقلٍ يَدُلُّهُ عَلَى اتِّباعِ أمرِ اللَّهِ عز و جل وَاجتِنابِ ما نَهَى اللَّهُ عَنهُ، فَاولئِكَ هُمُ الأَخسَرونَ أعمالًا،
الَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وهُم يَحسَبونَ أنَّهُم يُحسِنونَ صُنعًا .
سويد پسر غفله:
روزى ابوبكر خارج مىشد.
رسول خدا به استقبال وى رفت.
ابوبكر عرض كرد:
«اى رسول خدا! با چه چيزى برانگيخته شدى؟»
فرمود: «با عقل».
ابوبكر گفت: «چگونه مىتوانيم به عقل دست يابيم؟».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«خرد را نهايتى نيست؛ ليك آنكه حلال خدا را حلال داند و حرام او را حرام بشمارد، خردمند ناميده شود؛ اگر پس از اين نيز تلاش كرد، عابد ناميده شود، و اگر بيش از اين كوشش كرد، جواد ناميده شود. همانا آن كس كه در عبادت بكوشد و سختىهاى نيكى کردن را پذيرا شود، بدون بهرهمندى از خردى كه او را بر پيروى از فرمان خداوند و پرهيز از نواهى او رهنما باشد، اينان كسانىاند كه كارهايشان زيانبار است و تلاش آنها در زندگى دنيايى تباه است، با آنكه گمان مىكنند كه كار نيكو انجام مىدهند».
[عقل – خلد] :
[چقدر این حدیث زیباست !
« مرز خردمندى ، جدايى از ناپايدار و پيوستن به پايدار است »] :
امام على عليه السلام:
حَدُّ العَقلِ الانفِصالُ عَنِ الفاني وَ الاتِّصالُ بِالباقي.
مرز خردمندى، جدايى از ناپايدار و پيوستن به پايدار است.
با نور ولایت در واقع می فهمی باید در دل شرایط چجوری خودتو از چیزای ناپایدار بی ارزش جدا کنی و به چیزای پایدار با ارزش وصل کنی!
+ «خلود»
عاقل تاریکی استعمال حسدشو فوری متوجه میشه لذا فورا با نور ولایت خودشو تسکین میده و حسدشو غیرفعال میکنه و اینجوری یه لحظه که میرفت به سمت نابودی، با کمک و دلالت نور ولایت شفا پیدا میکنه و از لبه تاریکی چاه مخوف حسد خودش ، با کمک دست نورانی ولایت نجات پیدا میکنه و این بهره مندی از معنای زیبای اسم شفای نور در ملک و ملکوت است «شفا البئر».
+ «وفد»:
[فضیلت – برجستگی]:
امام على عليه السلام:
فَضيلَةُ العَقلِ الزَّهادَةُ
برجستگى خرد، در بىرغبتى به دنياست.
چه مترجم با سلیقه ای! فضیلت رو برجستگی معنا کرده!
خرد و عقل وصل به نور اهل یقین عامل فضیلت و برجستگی آنها در دل شرایط نسبت به دیگران است و علامت آن بی رغبت شدن به گزینههای بیارزش و مشتاق شدن به گزینه با ارزش یعنی نور ولایت محمد و آل محمد ع است، ان شاء الله تعالی.
[از خدا چه درکی داری؟!]:
این میشه همون سوال اول: یعنی چقدر عقلت میکشه؟!
امام على عليه السلام:
مَا العاقِلُ إلّا مَن عَقَلَ عَنِ اللَّهِ و عَمِلَ لِلدّارِ الآخِرَةِ
خردمند نيست، مگر آنكه از خداوند دركى داشته باشد و براى سراى باقىْ كار كند.
من خدا رو درک میکنم!
خدای مهربان، من حرفتو میفهمم!
می فهمم چی میگی!
خدایا! می فهمم چی میگی!
وای خدایا، چه نعمت بزرگی نصیبم شده!
من حالا که نور و ظلمت قلبمو متوجه شدم، واقعا می فهمم چی میگی و چی ازم میخوای!
این حاصل نشد مگر به سبب فهم نور ولایت آل محمد ع یعنی تاثیر نور ولایت بر قلب سلیم اهل یقین میشه قلبی عاقل و خردمند که آن به آن کلام خدای مهربان خود را میفهمد، ان شاء الله تعالی.
امام على عليه السلام:
لَقَد سَبَقَ إلى جَنّاتِ عَدنٍ أقوامٌ ما كانوا أكثَرَ النّاسِ لا صَومًا و لا صَلاةً و لا حَجًّا و لَا اعتِمارًا،
و لكِنَّهُم عَقَلوا عَنِ اللَّهِ مَواعِظَهُ.
گروههايى به سوى بهشت برين [از ديگران] پيشى گرفتند كه بيش از ديگران اهل روزه، نماز، حج و عمره نبودند؛ بلكه آنان پندهاى الهى را دريافتند.
[عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أمرَهُ – دركى از خداوند دارند] :
رسول خدا صلى الله عليه و آله:
كَم مِن عاقِلٍ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أمرَهُ و هُوَ حَقيرٌ عِندَ النّاسِ ذَميمُ المَنظَرِ يَنجو غَدًا!
وكَم مِن ظَريفِ اللِّسانِ جَميلِ المَنظَرِ عِندَ النّاسِ يَهلِكُ غَدًا فِي القِيامَةِ!
چه بسيار خردمندانى كه دركى از خداوند دارند؛
گرچه نزد مردم، خوار و بد چهرهاند؛ ولى در آينده رستگارند.
چه بسيار خوشْسخنورانى كه نزد مردم، خوش چهرهاند؛ ولى در قيامت، هلاك مىشوند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
أنَسٌ:
قيلَ: يا رَسولَ اللَّهِ، الرَّجُلُ يَكونُ حَسَنَ العَقلِ كَثيرَ الذُّنوبِ؟
قالَ:
ما مِن آدَمِيٍّ إلّا و لَهُ ذُنوبٌ و خَطايا يَقتَرِفُها،
فَمَن كانَت سَجِيَّتُهُ العَقلَ و غَريزَتُهُ اليَقينَ لَم تَضُرُّهُ ذُنوبُهُ.
قيلَ:
كَيفَ ذلِكَ يا رَسولَ اللَّهِ؟
قالَ:
لِأَنَّهُ كُلَّما أخطَأَ لَم يَلبَث أن تَدارَكَ ذلِكَ بِتَوبَةٍ و نَدامَةٍ عَلى ما كانَ مِنهُ،
فَيَمحو ذُنوبَهُ، و يَبقى لَهُ فَضلٌ يَدخُلُ بِهِ الجَنَّةَ.
انس میگوید:
سؤال شد:
«اى رسول خدا ممكن است مردى از خردى نيكو برخوردار باشد و گناهان بسيار داشته باشد؟».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«هيچ انسانى نيست، مگر اينكه گناهان و لغزشهايى را مرتكب شده است.
+ «اشتباه حتمیه!»
پس هر كس سرشتش خردمندى و نهادش يقين باشد، گناهانْ بدو آسيبى نرساند».
گفته شد:
«اى رسول خدا! چگونه است اين؟».
فرمود:
«زيرا [خردمند] هرگاه مرتكب لغزشى گردد، آن را با توبه و پشيمانى جبران كند
و از اين رو، گناهانش پاك گردد و تنها خوبىها باقى مىماند كه با آن وارد بهشت گردد».
[مثالهای زیبا برای جهل] :
امام على عليه السلام:
عنه عليه السلام فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ :
ما أقبَحَ بِالصَّبيحِ الوَجهِ أن يَكونَ جاهِلًا !
كَدارٍ حَسَنَةِ البِناءِ وساكِنُها شَرٌّ،
وكَجَنَّةٍ يَعمُرُها بومٌ،
أو صِرمَةٍ يَحرُسُها ذِئبٌ
در حكمتهاى منسوب به ايشان :
چقدر زشت است براى انسانِ خوش چهره كه نادان باشد
مانند خانه زيبايى كه ساكنانش پليد باشند
و يا باغى كه جغد، آن را آباد كند.
يا گله شترانى كه گرگى از آن پاسدارى كند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله:
قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ،
فَتَعَلَّموا و عَلِّموا، و تَفَقَّهوا و لا تَموتوا جُهّالًا، فَإِنَّ اللَّهَ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ.
دلى كه در آن حكمت نيست، مانند خانه ويران است؛
پس بياموزيد و تعليم دهيد؛ بفهميد و نادان نميريد.
به راستى كه خداوند، بهانه نادانى را نمىپذيرد.
امام على عليه السلام:
لا يَردَعُ الجَهولَ إلّا حَدُّ الحُسامِ.
جز تيزى شمشير، نادان را باز ندارد.
+ «بالعصا و العلف» و یا «با قبض و بسط نور محرمانه و رمزگونه قلبی»؟!
کدام روش بهتر است برای بازدارندگی از ارتکاب گناه.
شنیدی میگن فلانی فقط زبان زور را میفهمد؟!
در حقیقت فلانی، جاهل است که زبان نورانی ولایت را عامل بازدارنده خود بداند و ببیند و عاقل باشد و نور عقل همان زبان بازدارنده قلب شخص است از ارتکاب گناه !] :
امام على عليه السلام:
الجاهِلُ صَخرَةٌ لا يَنفَجِرُ ماؤُها، و شَجَرَةٌ لا يَخضَرُّ عودُها، و أرضٌ لا يَظهَرُ عُشبُها.
نادان صخرهاى است كه چشمهاى از آن نمىجوشد،
درختى است كه شاخهاش سبز نمىشود
و زمينى است كه گياهش نمىرويد.
لا تَزدَرِيَنَّ العالِمَ و إن كانَ حَقيرا،
و لا تُعَظِّمَنَّ الأحمَقَ و إن كانَ كَبيرا.
و نادان را بزرگ مشمار، هر چند [به لحاظ موقعيتهاى اجتماعى و دنيايى] بزرگ باشد.
امام على عليه السلام:
نادان، كوچك است، گرچه پير باشد، و دانشمند، بزرگ است، گرچه خردسال باشد.
امام صادق عليه السلام:
من أعجب بنفسه هلك،
و من أعجب برأيه هلك،
و إنّ عيسى بن مريم عليه السلام قال:
داويت المرضى فشفيتهم بإذن اللَّه،
و أبرأت الأكمه و الأبرص بإذن اللَّه،
و عالجت الموتى فأحييتهم بإذن اللَّه،
و عالجت الأحمق فلم أقدر على إصلاحه!
فقيل: «يا روح اللَّه! و ما الأحمق؟»،
قال: «المعجب برأيه و نفسه،
الّذي يرى الفضل كلّه له لا عليه،
و يوجب الحقّ كلّه لنفسه و لا يوجب عليها حقاً،
فذاك الأحمق الّذي لا حيلة في مداواته».
آنكه به خود خوشبين باشد، تباه گردد
و آنكه به رأى و نظر خويش، خوشبين باشد، هلاك گردد.
بدرستى كه عيسى فرزند مريم فرمود:
«بيماران را با اجازه خداوند، مداوا كردم
و نابينا و پيس را به اذن خداوند بهبود بخشيدم؛
و مردگان را با اذن الهى زنده كردم؛
به مداواى نادان پرداختم؛ ولى نتوانستم او را اصلاح كنم».
گفته شد:
«اى روح خدا! احمق كيست؟»
فرمود:
«آنكه به خود و رأى خويش، خوشبين باشد.
آنكه فضيلتها را از آنِ خود مىداند. [و كاستىيى برخود نمىپذيرد]
و حقّ را به خود مىدهد و تكليف و حقّى بر خويش باور ندارد.