Reason: A Luminous Connection with the Divine Teacher! “So will you not understand?” (Qur’an)
Reason (‘ʿaql’ in Arabic) in the Qur’anic and spiritual context is not merely the human mind or intellect as commonly understood. It is fundamentally a luminous connection—a heartfelt bond—with the Divine Teacher who guides the soul toward eternal truth and light.
The Arabic expression “تعقیل النبات” (ta’qil al-nabat) means “to graft plants,” symbolizing the natural process of joining and connecting. Similarly, reason is the art of “grafting” the human heart and mind onto the divine light. It is a living, active relationship, not a distant, cold calculation.
The Qur’an’s call: “أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟”—“So will you not understand?”—is an invitation to awaken this inner connection. Why remain disconnected? Why has your branch not yet been grafted onto the luminous tree of guidance?
The true reason means turning toward the light and turning away from vain desires and distractions. Imam Ali (peace be upon him) beautifully defines reason as:
“The boundary of reason is to sever the connection from the perishable and connect to the everlasting.”
Imam Ja’far al-Sadiq (peace be upon him) further explains:
“Reason is that by which the Merciful is worshiped and Paradise is earned.”
Reason, therefore, is not mere intellect or analysis. It is the heart’s ability to attach itself to the Divine source of knowledge and mercy—this is the “online knowledge” that connects a believer instantly to heavenly wisdom and guidance.
The Qur’anic wisdom reminds us of this profound reality:
“O Hisham, Allah did not send His Prophets and Messengers to His servants except that they should reason about Allah.”
This means the prophets guide us to this luminous connection—the essence of true reason.
When reason is joined to this Divine light, it becomes a living navigation system, like a GPS guiding a traveler in real-time through the complexities of life. Without this connection, the heart is lost and vulnerable to the whispers of Satan, who himself was cut off from this “online knowledge” by his refusal to bow before Adam (peace be upon him), the first recipient of Divine illumination.
Thus, reason is the luminous bond with the Divine Teacher—the light that guides the heart, sharpens the mind, and protects the soul from darkness and deception. Will you not connect your heart to this eternal source of wisdom?
«عقل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«تعقیل النّبات»
+ «التَّطْعِيم الاشجار: پيوند زدن شاخه يا ساق درخت به درختى ديگر»
«التَّطْعِيم الکلاب: واكسن كوبى به بيماران براى درمان و بهبودى»
انگاری این قلمه رو به خوردش میده!
این واکسن رو به خوردش میده!
با فرایند نور الولایة، علم آل محمد ع به خورد قلوب اهل نور یقین داده میشود!
«التَّطْعِيم الاشجار» همون «تعقیل النّبات» است!
مشتقات ریشۀ «عقل» 49 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
«عقل» + «قلمههای گل – شطأ» + «نطفههای علمی»
+ «نظر – انتظار فرج»
در زبان عربی، یکی از معانی ریشه «عَقَلَ» در کاربردهای لغوی، «تعقیل النبات» است؛
یعنی پیوند زدن شاخهای به گیاهی دیگر.
این تصویر دقیقاً ما را به فهمی عمیقتر از عقل در نگاه قرآنی رهنمون میسازد.
در این نگاه، عقل فقط نیروی استدلال یا تفکر نیست، بلکه قابلیت قلب برای پیوند خوردن با نور هدایت است؛ نوری که از سوی معلم ربانی تابیده میشود.
قلبی که عاقل است، قلبیست که توانسته خودش را به این «شاخه نور» پیوند بزند و از آن تغذیه کند؛ نه آنکه تنها در خود بچرخد و از خود بجوشد.
پس عقلِ قرآنی، ریشه در وصل دارد، نه انفصال؛ در رابطه با نور برتر (به این میگن صلۀ رحم: یعنی اتصال به علم آنلاین)، نه در تکیه بر ذهن خودبسنده (آفلاین).
«أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟» یعنی چرا خودتان را پیوند نمیزنید؟
چرا هنوز شاخهی وجودتان به درختی نوری گره نخورده؟
عقل، هنر وصل شدن است…
«حَدُّ العَقلِ الانفِصالُ عَنِ الفاني وَ الاتِّصالُ بِالباقي.»
عقل یعنی پشتکردن به تمنای فانی، و روکردن به نور باقی.
عقل، یعنی پیوند با حقیقتی فراتر از خواستههای متغیر و ناپایدار دل.
یعنی آنگاه که دل، رو به نوری برتر میچرخد و از سایهی تمنیات جدا میشود، عقل متولد میشود.
آیهی «أَفَلا تَعْقِلُونَ؟» در واقع میپرسد:
چرا هنوز پشت به نور دارید؟
چرا دلهاتان از تمنای زودگذر نبریده و به نور پایدار نپیوسته است؟
در کلام امیر مؤمنان علیهالسلام، این حقیقت چنین جلوه کرده است:
«حدّ عقل، جدا شدن از فانی و پیوستن به باقی است.»
پس عقل قرآنی، چرخش دل است از تاریکی هوس به روشنای هدایت؛
از تمنای نفس به تجلی نور رب.
…
عقل یعنی پشتکردن به تمنای فانی، و روکردن به نور باقی.
عقل، جهتی است که دل در آن میتپد.
وقتی دل از تمنای ناپایدار ببُرد و به حقیقت نورانی متصل شود، آنگاه عقل شکوفا میگردد.
«حدّ عقل، جدا شدن از فانی و پیوستن به باقی است»،
و امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«العقلُ ما عُبدَ به الرحمنُ، و اكتُسبَ به الجِنانُ»
یعنی عقل، آن نوری است که راه عبادت خدا و رسیدن به بهشت را نشان میدهد؛
عقل، نوری برای راه رفتن در شب تار زندگی است.
«عقل» یعنی هنرِ وصل شدن؛
وصل شدن به سرچشمهی نور، به معلم ربانی، به باقیِ مطلق.
یعنی دل را از تمناها رها کردن، و به قبلهی نورانی حقیقت پیوند زدن.
حالا جواب این سوال خدای مهربان رو بدهید که: «أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟»
یعنی: چرا خودتان را پیوند نمیزنید؟
چرا هنوز شاخهی وجودتان به درختی نورانی گره نخورده؟
نوری که منِ خدا برای شما آشکار کردم!
معلمین نورانی خودم را برای این ماموریت مهم مبعوث کردم.
…
«يا هِشامُ، ما بَعَثَ اللَّهُ أنبِياءَهُ و رُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلّا لِيَعقِلوا عَنِ اللَّهِ»
این عبارت «لِيَعقِلوا عَنِ اللَّهِ» بسیار مهم است:
امام کاظم علیهالسلام فرمودند:
«ای هشام! خداوند پیامبران و رسولان خود را بهسوی بندگانش نفرستاد،
مگر برای اینکه از جانب خداوند تعقل کنند.»
این روایت به روشنی هدف اصلی بعثت انبیا را معرفی میکند:
بیدار کردن عقل بندگان و پیوند دادن آن با حقیقت کلام نورانی خداوند.
تعبیر «لِيَعقِلوا عَنِ اللَّهِ» یعنی:
عقلشان را به کار بیندازند تا از طرف خدا بفهمند، از خدا بشنوند، و راه او را آگاهانه دریابند.
به این میگن فهمِ عقلانی، میگن علم آنلاین! این با ارزشه! و البته خیلی ها این علم آنلاین رو نمیدونن!
«و لکنّ اکثر الناس لا یعلمون»
این فهم زنده و عقلانی مهمه!
این آگاهی زنده، چیزی است که خدا از بندگانش میخواد!
فهم تقلیدی و سطحی و آفلاین هیچ ارزشی برای درست زندگی کردن نداره!
دست خدای مهربان از اطلاع رسانی آنلاین برای بندگانش، بسته نیست!
«ید الله مغلولة» اندیشه باطل و کثیف اخل حسادت و یهود هذه الامة است!
پیامبران نیامدند صرفاً تا مناسک را یاد بدهند، و علومی آفلاین در اختیار ما قرار بدهند تا بدون نیاز به نور آنلاین زندگی کنیم، بلکه آمدند تا انسانها به مرحلهای از عقل برسند که خودشان از جانب خدا، یعنی با فهم کلام نورانی آنلاین خدا، بفهمند، بیدار شوند، و به نور باقی متصل گردند.
این عبارت «لِيَعقِلوا عَنِ اللَّهِ»، جانِ سخن است:
عقل، یعنی جهتیابی آگاهانهی دل به سوی نور الهی.
«مثال زیبای نقش نرم افزار نشان برای راننده»: جهتیابی زنده و آنلاین!
عقل در نگاه امامان ع، وسیله است برای عبادت آگاهانه، درک هدایت، و وصال باقی، و رسیدن به حیات طیّبة، نه صرفاً اندیشهگری ذهنی آفلاین.
عقل، یعنی رو به نور و پشت به تمنّا.
یعنی پیوند قلب با نور معلم ربانی.
و یعنی گوش جان سپردن به صدای خدا، با چراغی از عقل.
…
عقل در نگاه وحیانی، مثل نرمافزار «نشان» یا «گوگلمپ» است!
وقتی یک راننده از اپلیکیشن مسیریاب استفاده میکند، فقط به نقشه آفلاین نگاه نمیکند؛ بلکه وصل است.
او جهت زنده دریافت میکند، در لحظه راهنمایی میشود، و صدا و تصویر او را هدایت میکند.
💡 این مثال، دقیقاً تصویر عقل در نگاه اهل بیت علیهمالسلام است:
عقل، پیوند فعال و زنده با نور هدایتی است که از جانب “معلم ربانی”، یعنی پیامبر ص و امام ع، به دل میرسد.
نکات مهم این تشبیه:
عقل بهتنهایی کافی نیست.
راننده اگر فقط گوشی داشته باشد، ولی اینترنتش قطع باشد یا مسیر را نگیرد، به مقصد نمیرسد.
عقل هم اگر از «نور هدایت» قطع شود، آفلاین شده و تبدیل به نوعی سرگردانی در ذهن میشود.
عقل نیاز به اتصال دارد.
این اتصال همان است که امام علی علیهالسلام فرمودند:
«حدّ العقل: الانفصال عن الفانی، و الاتصال بالباقی»
یعنی: عقل، جدا شدن از فانیها و اتصال به باقی است.
عقل یعنی پذیرش راهبری.
همانطور که راننده به صدای مسیریاب گوش میدهد و فرمان میبرد، عقلِ سلیم نیز به فرمانِ نور گوش میسپارد.
عقل یعنی بهروز شدن لحظهبهلحظه.
همانطور که مسیریاب با توجه به ترافیک لحظهای مسیر را تغییر میدهد، عقل متصل به نور نیز در هر لحظه راه تازهای از خدا میگیرد.
عقل سالم، دستگاهی زنده و متصل به نور است؛
عقل همان ابزار اتصال است، نه ابزار تحلیل دادههای آفلاین.
عقل، گوش جان است نه صرفاً فکر خام؛
و آنکه عقلش زنده است، در لحظه از خدا راه میگیرد.
…
شیطان با سجده نکردن بر آدم ع، خودش را از این علم آنلاین محروم کرد!
لذا نقطه ضعف بزرگ شیطان نداشتن همین علم آنلاین است.
حالا اگه با قلبی که وصل به نور آنلاین هست زندگی کنی، شیطان هیچ قدرتی برای گول زدن تو با تکلمات پوچ و تکراری اش ندارد.
…
بهراستی این مطلب زیبا و بدیع، یکی از کلیدیترین رازهای شکست شیطان و پیروزی اولیاء خدا را روشن میکند.
نقطه ضعفِ پنهانِ شیطان: بیسهمی از علم زنده و آنلاین!
شیطان وقتی بر آدم علیهالسلام سجده نکرد، در واقع به نوری که خدا در وجود آدم دمیده بود، «نه» گفت.
او تسلیمِ علم الهی نشد، و همین یک «نه» برای همیشه، او را از علم لحظهای و زنده محروم کرد.
حافظه و تجربۀ هزار سالۀ شیطان، علم آفلاین اوست!
اما او یک چیز مهم ندارد: اتصال زنده به نور الهی!
علم شیطان، مثل نقشهای قدیمی و آفلاین است!
او هزار ترفند بلد است، ولی همهاش از گذشته است.
تکلمات و وسوسههایش تکراریاند، مثل بازیگری که فقط چند دیالوگ محدود بلد است.
او هیچگاه «نمیداند الان تو در دل چه نوری دریافت کردهای»،
و نمیتواند بفهمد تو الآن از جانب خدا چه فهم تازهای گرفتهای.
چرا؟ چون از «نشاندهندهی ربانی» ـ آن معلم زنده در دل مؤمن ـ قطع است!
در مقابل، مؤمن وصل است…
وقتی تو با قلبی سلیم و تسلیم، به معلم نورانیات وصل باشی،
وقتی در لحظه از خدای خودت جهت بگیری،
وقتی عقل تو گوش به فرمان نوری باشد که در لحظه میتابد…
👈شیطان همیشه از تو عقبتر است!👉
او هنوز درگیر نقشه دیروز است،
اما تو با نوری زندگی میکنی که الآن زنده و جاری است.
«آلآن حصحص الحقّ»
پس مؤمنِ متصل، شکستناپذیر است!
این آیه، خیلی خیلی زیبا و مهم است:
«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ»
(همانا بندگان من، تو بر آنها هیچ سلطهای نداری!)
…
إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ (42)
إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً (65)
…
شیطان فقط بر کسانی قدرت دارد که عقلشان به ذهنشان محدود است؛
و دلشان هنوز به نور معلم ربانی گره نخورده.
یعنی کسانی که با علم آفلاین زندگی میکنند و به نور علم آنلاین – یعنی فهم قبض و بسط نور – نرسیدهاند، به راحتی اسیر تکلمات شیطان میشوند.
نتیجه:
سجده نکردن شیطان، یعنی بریدن از وحی؛
و کسی که وصل به نور آنلاین وحی است،
در هر قدم از زندگیاش، نوری دارد که شیطان از آن بیخبر است!
…
عقل؛ پیوندی نورانی با معلم ربانی
تعقیل دل! عقل یعنی پیوند با نور
شاخهای در پی نور: عقل در نگاه قرآن
عقل یعنی پیوند قلب به شاخۀ نور
چرا عقل نمیورزید؟ چون هنوز پیوند نخوردید!
حالا این سوال:
چقدر عقلت میکشه؟!…
فرق بزرگ [علم آنلاین و علم آفلاین]:
نقطهضعف بزرگ شیطان!
شیطان چرا سجده نکرد؟ چون نخواست زیر بار نوری برود که از جانب خدا در آدم دمیده شده بود…
و همین سجده نکردن، او را برای همیشه از علم زنده و آنلاینِ الهی محروم کرد!
شیطان هزاران سال تجربه دارد
ولی فقط با ابزار آفلاین ذهن و تکرار و حافظه کار میکند.
نمیتواند در لحظه بفهمد که تو الان چه نوری دریافت کردی!
نمیفهمد چه نَفَسی در دلت دمیده شده…
چون به نشانگر زنده ربانی، وصل نیست!
اما تو اگه دلتو به نورِ زندهی معلم ربانی گره بزنی،
مثل کسی هستی که در دل شب با «نقشه زنده آنلاین» داره رانندگی میکنه…
هر چی شیطان برنامه بریزه،
تو همیشه یه قدم ازش جلوتری!
اون با نقشه قدیمی میاد سراغت…
ولی تو از نوری راه میگیری که در همین لحظه میتابه!
این آیه زیبا و مهم قرآن، سندی بینظیر است:
«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ»
(بندگان من، تو بر آنها هیچ تسلطی نداری!)
🔸اگر عقل رو به نور باشه، نه پشت به اون،
زندگی تبدیل میشه به یک هدایت لحظهبهلحظه…
و شیطان؟
فقط یه تکرارکننده شکستخورده باقی میمونه!
…
شیطان، از «علم آنلاین» محروم است؛
علمی که به قلب سلیم امکان میدهد در هر لحظه، حقیقت نور و ظلمت را بهصورت مستقیم و زنده درک کنند و به دانش فرشتگان متصل شود.
کسی که با قلب خود به این علم وصل باشد، میتواند حتی کلمات و فرمانهای فرشتگان را بهصورت آنی، با درک قبض و بسط نورش، بفهمد و از این توانایی برای دور کردن شیطان و تکلمات و گمراهیهایش بهره ببرد.
این علم، نعمتی است که شیطان به دلیل تکبر و امتناع از سجده بر حضرت آدم (علیهالسلام)، معلم نورانی و مظهر این علم، از آن محروم شده است. به همین دلیل، قدرت فریب دادن انسانهایی که به این علم متصلاند، برای او غیر ممکن شده است.
در واقع، جستوجوی علم آنلاین یعنی طلب درک واقعی حقیقت و پیوند زدن قلب به نور الهی؛ نوری که شیطان به سبب خودخواهی و سرکشیاش از آن دور مانده است.
این مفهوم «علم آنلاین» به شکل استعاری، نشاندهنده فهم زنده کلام نورانی خدای مهربان است، همان نوری که قرآن و احادیث میفرمایند تنها برای قلبهای پاک و سالم، قابل دریافت است.
کسانی که به این علم متصلاند، دیگر فریب شیطان را نمیخورند و به سادگی از مسیرهای انحرافی پیشنهادی شیطان دور میمانند.
پس عقلی که به نور پیوند خورده باشد، توان درک علم آنلاین را دارد و از این طریق میتواند در برابر وسوسهها و تکلمات شیطان مقاومت کند، او را شکست دهد و از خود دور سازد. چنین عقلی قادر است با موفقیت، تاویلاً «رمی جمرات» زندگیاش را به انجام برساند و کارنامهای درخشان از پیروزیهای معنوی ثبت کند، انشاءالله تعالی.
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ!
آنها (شیاطین جنّ و انس) از شنیدن کلام فرشتۀ مهربان محروم اند!
[سورة الشعراء (۲۶): الآيات ۱۹۲ الى ۲۱۲]
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ (۲۱۰)
و شيطانها آن را فرود نياوردهاند.
وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ (۲۱۱)
و آنان را نسزد و نمىتوانند [وحى كنند].
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (۲۱۲)
در حقيقت آنها از شنيدن، معزول [و محروم]اند.
علم غیب همان علم آنلاین است که در دسترس شیطان نیست!
علم آنلاین، در دسترس «الذین یومنون بالغیب» قرار دارد!
شیطان و جنودش، در ملک و در ملکوت، از اتصال به منبع وحی و علم ربانی محروماند.
آنها حتی توانایی شنیدن آن را ندارند، چه رسد به فهم یا تسلط بر آن.
این دقیقاً همان «علم آنلاین خدا» است که شیاطین از آن ممنوع شدهاند.
لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى!
آنها نمیتوانند به فرشتگان گوش دهند!
[سورة الصافات (۳۷): الآيات ۱ الى ۱۰]
إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ (۶)
ما آسمان اين دنيا را به زيور اختران آراستيم.
وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (۷)
و [آن را] از هر شيطان سركشى نگاه داشتيم.
لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى
وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (۸)
[به طورى كه] نمىتوانند به انبوه [فرشتگانِ] عالَم بالا گوش فرادهند،
و از هر سوى پرتاب مىشوند.
دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (۹)
با شدّت به دور رانده مىشوند، و برايشان عذابى دايم است.
إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (۱۰)
مگر كسى كه [از سخن بالاييان] يكباره استراق سمع كند، كه شهابى شكافنده از پى او مىتازد.
“ما آسمان دنیا را به زینت ستارگان آراستیم.
(یعنی با آشکار کردن معلمین نورانی برای قلوب)
و آن را از هر شیطان سرکش حفظ کردیم.
آنها نمیتوانند به فرشتگان گوش دهند، و از هر سو رانده میشوند.
و اگر چیزی از [سخنان فرشتگان] بربایند، شهابی روشن آنها را دنبال میکند.”
…
شیاطین میکوشند به آسمانِ غیب که محل نزول امر الهی و علم ربانی است، نزدیک شوند تا چیزی از علم الهی سرقت کنند، اما با شهابها دفع میشوند.
این نشانهی بسته بودن راه «علم قدسی» به روی شیاطین است.
[سورة غافر (۴۰): الآيات ۲۶ الى ۳۰]
وَ قالَ فِرْعَوْنُ
ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ
إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶)
و فرعون گفت:
«مرا بگذاريد موسى را بكشم تا پروردگارش را بخواند.
من مىترسم آيين شما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد كند.»
فرعون از علم آنلاین موسی علیهالسلام که متصل به منبع وحی و حقیقت است، هراس دارد.
تلاش او برای خاموشکردن آن علم، نشانگر ناتوانیاش در درک یا مهار آن است.
او میخواهد آن علم را با خشونت خاموش کند، نه با فهم یا مقابلهی علمی.
+ «داستان تکراری کربلا – تقابل شمشیر با قلم!»
علم آفلاین قارون به دردش نخورد!!!
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۷۶ الى ۸۲] :
«قصه قارون (زینت قارون!)»
قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (۷۸)
[قارون] گفت: «من اينها را در نتيجه دانش خود يافتهام.» آيا وى ندانست كه خدا نسلهايى را پيش از او نابود كرد كه از او نيرومندتر و مالاندوزتر بودند؟ و[لى اين گونه] مجرمان را [نيازى] به پرسيدهشدن از گناهانشان نيست.
قارون گمان میکرد علم و قدرت آفلاین او و تلاش و دانش شخصیاش به دردش میخورد،
در حالیکه این علم، نه الهی بود و نه مانا.
این نوع «علم آفلاین» در برابر علم آنلاین و متصل به خداوند، مانند سرابی بیارزش است.
…
همانگونه که علم آفلاینِ قارون نجاتبخش او نشد، ثروتش نیز به دلیل نداشتن جهت نورانی و قبلهای ربانی، هیچ سودی برای او نداشت.
…
💰 قارون و زینتهای بیقبله؛ علم و مالی که به درد نخورد!
در سوره قصص، آیات ۷۶ تا ۸۲، خداوند داستان عبرتآموز قارون را با دقت ترسیم میکند.
او ثروتی عظیم داشت، چنانکه:
“إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ ۖ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ”
قارون از قوم موسی بود، اما بر آنان سرکشی کرد، و ما گنجهایی به او دادیم که حمل کلیدهای آن برای یک گروه نیرومند هم دشوار بود!
اما مهمترین انحراف قارون، نسبت دادن مال خود به علم خود بود. میگفت:
“إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي”
«این ثروت را بهخاطر دانشی که نزد من است، بهدست آوردهام!»
این «علم» در حقیقت، همان علم آفلاین است:
دانشی که این حسود دارد، هیچ اتصال قلبی و نورانی، در لحظه، با خداوند ندارد.
علمی که جهت ندارد، قبله ندارد، بلکه فقط بر «عندی» خودساخته استوار است:
عِلْمٍ عِندِي = علمی در نزد خودم، نه در نزد خدا!
…
مال بیقبله، علم بینور
همانگونه که علمی که از ناحیه خدا نیامده، «سبب هدایت» نیست بلکه «سبب هلاکت» است، مالی که رو به قبله نباشد نیز عین هلاکت است. قرآن بارها ثروت را نعمت مینامد، اما فقط زمانی که:
از راه حلال بهدست آید.
برای رضای خدا خرج شود.
در جهت بندگی و انفاق و اصلاح باشد.
بنابراین، مال باید “آنلاین” باشد؛ یعنی در اتصال به رضایت و اراده الهی مصرف شود.
در غیر این صورت، همانند علمی که قارون به آن فخر میکرد، این مال نیز:
نه حافظ است
نه مانا
نه منجی
…
سقوط زینتهای آفلاین!
در نهایت، سرنوشت قارون این شد:
“فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ”
او و خانهاش را در زمین فروبردیم!
نه علمی که به آن فخر میکرد، نه مالی که در آن غرق شده بود، هیچکدام نجاتش ندادند.
زیرا علمِ بیربّ و مالِ بیقبله، هردو عین هلاکتاند.
…
جهتدار بودن سرمایهها، راز نجات
هم علم، هم مال، هم قدرت، و هم تمام ابزارهای دنیایی، تنها زمانی به کار میآیند که:
با نور خدا سنجیده شوند.
با معلم نورانی فهمیده شوند.
و در راستای رضای او مصرف شوند.
علم آنلاین و مال آنلاین، یعنی سرمایههایی که متصل به رضایت و هدایت ربانیاند؛
اما علم آفلاین و مال آفلاین، ابزارهایی بینورند که صاحبانشان را در تاریکی میبلعند؛
همانگونه که زمین، قارون را بلعید.
علم و مال آفلاین؛ زینتهای بیقبله در سرنوشت قارون!
داستان قارون در قرآن بهعنوان نماد فردی معرفی میشود که به علم و ثروت خود دلبسته بود اما هر دو از اتصال به هدایت الهی بیبهره بودند.
با تحلیل آیات 76 تا 82 سوره قصص، نشان داده میشود که علم و مال بدون قبلهی الهی، نهتنها راهگشا نیستند، بلکه موجب هلاکتاند. بیایید تمایز بین علم و مال “آفلاین” با “آنلاین” را از منظر قرآنی تبیین کنیم.
از نگاه قرآن و معلمین قرآن، هر نعمت مادی و معنوی تنها زمانی نافع است که در مسیر نور الهی قرار گیرد.
علم و مال، دو سرمایه بزرگ انسان در زمیناند، اما اگر فاقد اتصال به هدایت ربانی باشند، زینتهایی بیقبلهاند؛ ظاهری پرجلوه و باطنی تهی.
قارون؛ نماد زینت آفلاین
قرآن کریم، در سوره قصص آیات 76 تا 82، داستان عبرتآموز قارون را بیان میکند؛ مردی از قوم موسی که به خاطر ثروت عظیمش مورد حسرت و توجه مردم بود. خداوند میفرماید:
“إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيْهِمْ ۖ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ…”
قارون، چنان ثروتی داشت که حتی حمل کلیدهای خزائنش برای جمعی نیرومند دشوار بود. اما خطای اصلی او در تکیه بر “علمِ خود” بود:
“إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي”
این جمله، گواهی است بر نوعی علم که از سنخ علم متصل به وحی نیست، بلکه دانشی خودبنیاد، خودمحور و قطعشده از سبب الهی است.
علم آفلاین: دانشی بیرب، بیسبب، بینور!
در نگاه قرآن، علم نافع باید “عندالله” باشد، نه “عندی”.
علم قارون، علمی بود که به جای اتصال به آسمان، به خود تکیه داشت. در منطق توحیدی، این نوع علم:
به نور متصل نیست.
به معلم ربانی متوسل نمیشود.
در مسیر هدایت و قبله قرار ندارد.
علمی که “رو به قبله” نباشد، ابزار تکبر میشود نه تهذیب، و سبب هلاکت است نه هدایت.
مال آفلاین: سرمایهای بیجهت و هلاکتبار
همانگونه که علم باید به نور هدایت متصل باشد، مال نیز باید در مسیر رضایت الهی خرج شود. مالی که:
از راه غیر الهی بهدست آید،
یا در راه غیر الهی مصرف شود،
و یا سبب طغیان گردد،
از نظر قرآن نه نعمت، بلکه نقمت است. قارون، این سرمایه را به رخ مردم میکشید، اما زمین، پاسخ این تکبر را داد:
“فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ”
علم و مال آنلاین؛ زینتهای نورانی با قبله ربانی
در مقابل، قرآن از کسانی یاد میکند که:
علمشان از جنس هدایت است، چون با “علم لَدُنّی” متصلاند.
مالشان در راه خدا خرج میشود، چون “انفاق فی سبیلالله” دارند.
اینان، سرمایههای خود را در جهت قبله استفاده میکنند، و همین، رمز بقاء و برکت آنهاست.
نتیجهگیری:
از داستان قارون درمییابیم که:
علم و ثروت، اگر به معلم نورانی و هدایت ربانی متصل نباشند، مانند سرابیاند که در لحظهی نیاز، انسان را رها میکنند.
“علم آفلاین” و “مال آفلاین”، ابزارهایی ظاهریاند که فاقد جهت قدسیاند.
تنها راه نجات، اتصال به سبب الهی است؛ همان معلم ربانی که ما را رو به قبله میبرد.
[سورة الجن (۷۲): الآيات ۲۱ الى ۲۸]
عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً (۲۶)
داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند،
إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ
فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (۲۷)
جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد،
كه [در اين صورت] براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت،
لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ
وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً (۲۸)
تا معلوم بدارد كه پيامهاى پروردگار خود را رسانيدهاند؛
و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.
علم غیب که همان “علم آنلاین خدا”ست، تنها در اختیار پیامبران مورد رضایت او قرار میگیرد،
نه فرعون، نه قارون، و نه شیاطین.
+ «راضیة مرضیة»
…
شیطان، فرعون، و دیگر معلمان سوء، همگی تلاش دارند به نوعی به شبکهی علم الهی وصل شوند یا آن را تحریف کنند، اما قرآن بارها اعلام میکند که این مسیر فقط برای معلمان نورانی و منتخبانی همچون پیامبران باز است. آنها «سبب» و «ریسمان نورانی» میان آسمان و زمیناند؛
و دست شیاطین از آن کوتاه است:
«فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ»
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ
وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ
صاحبان نور، اونقدری که خدا بهشون اجازه بده،
از خبرهای پشت پرده مطلع میشن!
[سورة آلعمران (۳): آية ۱۷۹]
ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ
وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ
وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۱۷۹)
خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى] كه شما بر آن هستيد، واگذارد،
تا آنكه پليد را از پاك جدا كند.
و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند،
ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمىگزيند.
پس، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد؛
و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.
امتحان کربلا برگزار میشه:
تا معلوم بشه کیا به علم آنلاین دسترسی دارن!!!
لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ
حتما بین دوراهی تمنا و تقدیر گیر میکنی!
این امتحان کربلا برای همه هست!
تا معلوم بشه کیا از اخم نورانی مطلع میشن «مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ»
و تمنا رو فدای تقدیر میکنن
و کیا هیچ ترسی از خدا بدل ندارند
و همه چیزو فدای تمناهاشون میکنن!
در نهانِ قلبت، باید از خدا بترسی!
اما چجوری؟!
فقط کسی که با قلبش، اخم خدا رو میفهمه،
از گناه کردن میترسه و گناه نمیکنه!
حسود نابینا به نور الولایة، از خدا نمیترسه!
+ «شفق»
[سورة المائدة (۵): الآيات ۹۴ الى ۹۵]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ
لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ
فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (۹۴)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد،
خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزههاى شما باشد خواهد آزمود،
تا معلوم دارد چه كسى در نهان از او مىترسد.
پس هر كس بعد از آن تجاوز كند، براى او عذابى دردناك خواهد بود.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در حالى كه مُحرِميد شكار را مكشيد، و هر كس از شما عمداً آن را بكشد، بايد نظير آنچه كشته است از چهارپايان كفّارهاى بدهد، كه [نظير بودن] آن را دو تن عادل از ميان شما تصديق كنند، و به صورت قربانى به كعبه برسد. يا به كفّاره [آن] مستمندان را خوراك بدهد، يا معادلش روزه بگيرد، تا سزاى زشتكارى خود را بچشد. خداوند از آنچه در گذشته واقع شده عفو كرده است، و[لى] هر كس تكرار كند خدا از او انتقام مىگيرد، و خداوند، توانا و صاحبانتقام است.
وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ
و ما جز آنچه مىدانيم گواهى نمىدهيم و ما نگهبان غيب نبوديم!
اهل حسادت، از پشت پرده ماجرا بیخبرند!
حسودی که پشت به نورش میکنه خودشو از علم آنلاین محروم میکنه،
لذا از پشت پردۀ ماجرا بیخبره!
و حسودی که میگفت ما حافظ یوسف خواهیم بود،
حالا باید اقرار کنه که حافظ یوسف و علم غیب و آنلاین نبوده!
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۸۱ الى ۸۷]
ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ
وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (۸۱)
پيش پدرتان بازگرديد و بگوييد: اى پدر، پسرت دزدى كرده،
و ما جز آنچه مىدانيم گواهى نمىدهيم و ما نگهبان غيب نبوديم.
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۸۲)
و از [مردم] شهرى كه در آن بوديم و كاروانى كه در ميان آن آمديم جويا شو،
و ما قطعاً راست مىگوييم.
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۸۳)
[يعقوب] گفت: «[چنين نيست،] بلكه نفس شما امرى [نادرست] را براى شما آراسته است.
پس [صبر من] صبرى نيكوست.
اميد كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورَد، كه او داناى حكيم است.»
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ
وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (۸۴)
و از آنان روى گردانيد و گفت: «اى دريغ بر يوسف!»
و در حالى كه اندوه خود را فرو مىخورد، چشمانش از اندوه سپيد شد.
قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (۸۵)
[پسران او] گفتند: «به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مىكنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى.»
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۸۶)
گفت: «من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مىبرم،
و از [عنايت] خدا چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.
يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ
إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (۸۷)
اى پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد
و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمىشود.»
این آیات قرآن هم بر ناتوانی شیاطین و طواغیت از اتصال به علم الهی اشاره دارد،
و در مقابل، بر اختصاص علم ربانی به اولیاء خدا و وجود واسطهای به نام «سبب» یا معلم نورانی میان خدا و بندگان، تأکید دارد.
1. شیطان به خزائن علم خدا دسترسی ندارد.
سوره حجر، آیه 21:
«وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ ۖ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»
«هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزائنش نزد ماست،
و ما آن را جز به اندازهای معلوم فرو نمیفرستیم.»
…
علم و امور عالم همه در «خزائن» الهیاند.
این علم نازل نمیشود مگر به واسطهی مجاری خاص (انبیا، اولیا).
شیاطین از این خزائن نه اطلاعی دارند و نه راهی بدان.
…
2. شیطان از آگاهی بر «عِلِّيِّين» محروم است.
سوره مطففین، آیات 18 تا 21:
«كَلا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ… وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ. كِتَابٌ مَّرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»
…
«علیّین» محل ثبت علم و حقیقت مربوط به نیکان و اهل قرب است.
فقط «مقرّبون» به آن راه دارند، نه شیاطین و نه فرعونصفتان.
…
3. کلام حق، فقط به گوش بندگان خالص میرسد.
سوره ص، آیه 82-83 (گفتوگوی شیطان با خدا):
«قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»
…
شیطان صریحاً اعتراف میکند که هیچ راهی به «مخلَصین» ندارد؛
همانهایی که در مسیر علم ربانیاند و به سرچشمه نور متصلاند.
اینان حاملان و متصلان به «سبب» الهیاند.
…
4. تسخیر علم با چشمزخم و سحر، تنها تا حد وهم است.
سوره بقره، آیه 102:
«…فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ ۚ وَمَا هُم بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ…»
…
سحر و ابزارهای باطل، علوم آفلاین هستند، به هیچوجه توان نفوذ در علم واقعی و نازلشده از سوی خدا را ندارند. این ابزارها باطلاند و دسترسی واقعی به حقیقت ندارند.
…
5. نقش فرستادگان الهی بهعنوان واسطه دریافت علم از خداوند.
سوره نحل، آیه 2:
«يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ»
…
روح و علم الهی فقط بر کسانی که خدا برگزیده نازل میشود، نه بر همه.
این خود تأییدی است بر وجود «سببِ نورانی» در انتقال علم الهی به دلهای بندگان.
…
6. واسطههایی که با علم نورانی بر صراط مستقیماند.
سوره زخرف، آیه 36-37:
«وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَـٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ. وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ…»
…
اگر کسی از «ذکر رحمان» (که همان یاد و علم زندهی الهی است) رویگردان شود، به شیطان سپرده میشود. یعنی از سبب نورانی بهره نمیگیرد، و اسیر وسوسهی ظلمانی میشود.
…
علم الهی خزائنی دارد که تنها از مجاری خاصی به بندگان داده میشود (سبب).
شیاطین و رهبران باطل (مانند فرعون، نمرود، قارون…) به این منابع دسترسی ندارند و اگر بخواهند نزدیک شوند، دفع میشوند.
راه اتصال به این علم، فقط از مسیر «معلم نورانی» و واسطههای حق است.
حالا مطالب این مقالهها رو با توجه به «علم غیب – علم آنلاین» دوباره بخوانیم:
+ «فقط نورتو باور کن! لازم نیست از علم غیب سر در بیاری! الذین یومنون بالغیب!»
+ «پشت پرده چه خبره؟! عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ!»
+ «نورِ پشتِ پرده!»
[سبب – عقل]:
دانشِ الهیِ مسدود شده:
تحلیل قرآنی از تلاش شیطان برای دستیابی به علم خدا و نقش واسطههای نورانی!
واژۀ «سبب» در قرآن به عنوان ابزار یا واسطهای الهی برای اتصال قلب انسان به علم خداوند شناخته میشود. این سببها از طریق معلمان نورانی برای هدایت انسانها قرار داده شدهاند، در حالی که قبیلۀ تاریکی مانند شیطان و طواغیت نظیر فرعون تلاش میکنند تا بدون دسترسی به این «اسباب» مقدس، یعنی بدون سجده بر آدم ع، به علم الهی دست یابند.
داستان تکراری تمایز بنیادین بین علمِ نازلشده از خدا و تلاشهای باطل برای ربودن آن.
در قرآن، واژه «سَبَب» به معنای ریسمان، وسیله، یا راهی است که انسان را به سوی مرتبهای بالاتر رهنمون میشود؛ خواه در علم، قدرت یا فهم معنوی.
قرآن میفرماید: ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا﴾ (کهف: 84)؛
به این معنا که خداوند برای برخی بندگان خاصش اسبابی قرار داده تا به «همه چیز» دست یابند.
اما آیا این اسباب برای همگان در دسترساند؟
و آیا شیاطین نیز میتوانند از آنها استفاده کنند؟
سَبَب، راه ارتباط با علم نورانی خداوند:
بر اساس تفسیر علی بن ابراهیم، سبب همان «دلیل» است؛ راهی برای رسیدن به حقیقت.
و این حقیقت از طریق معلم نورانی به دل انسان نازل میشود.
در قرآن آمده است: ﴿فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ﴾ (حج: 15).
این آیه همزمان معنای استعاری دارد:
اگر کسی در علم و یقین شک کند، باید ریسمانی به آسمان (حقیقت) بیافکند و دلیلی الهی برای خود بجوید. دلیل یا سبب همان معلم هدایتگر است.
حدیثهای اهل بیت ع و مفهوم «سبب»:
در روایت متمم بن فیروز، پیامبر اکرم (ص) از سوی خدا «بِسَبَب» آمده است.
سپس اهل بیت علیهمالسلام واسطه میان پیامبر و شیعه هستند.
این تسلسل نورانی در حدیثی دیگر هم تأیید میشود که میفرماید:
«فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ.»
یعنی خداوند سبب و نعمت خود را به واسطه اهل بیت به شیعیان رسانده است؛
همانا علم و نور الهی.
تلاشهای ناکام شیطان برای نفوذ به دانش نازلشده:
در آیات قرآن، بارها از تلاش شیاطین برای نفوذ به علم غیب سخن گفته شده است:
(وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً – جنّ: 9).
شیاطین در گذشته به آسمان (محل نزول وحی و علم الهی) گوش فرا میدادند (یعنی معارینی که هنوز اشتباه مرگبار مرتکب نشده بودند، پای صحبت معلم نورانی مینشستند، اما بعد از اینکه مرتکب اشتباه مرگبار شدند، خدا هم نورشو از اونها پس گرفت!)، اما اکنون با شهابهای نورانی دفع میشوند. این یعنی علم واقعی تنها از مسیر مشروع و نورانی قابل دریافت است، نه با ربایش یا تقلّب.
مثال فرعون: قدرت بدون سبب الهی:
فرعون به ظاهر قدرت مطلق داشت اما بدون دسترسی به سبب آسمانی، در فهم و هدایت گمراه بود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ (زخرف: 54)
او مردم را سبکمغز کرد و به جهل کشاند، چون به علم حقیقی وصل نبود.
او درصدد دریافت نور علم آنلاین (وحی) یا تدبیر عالم نبود، بلکه مدعی الوهیت شد بدون اینکه به سبب الهی متصل باشد.
در قرآن، «سبب» رمزی از معلم، نور، و راه اتصال به علم زنده و آنلاین خداوند است.
این اسباب تنها به اهل هدایت داده میشود.
شیاطین و طاغوتها نمیتوانند به آن دست یابند، چون اتصال آنان به جای نور، به ظلمت و تمنای باطل است. بنابراین، تنها کسانی به علم نورانی میرسند که به واسطههای الهی و معلمان نورانی متصل شوند.
+ «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ»:
شجرهٔ علمِ ممنوع و دانشِ آنلاینی که بدون معلم، دسترسیپذیر نیست!
آیهی مهم «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ» در ظاهر اشاره به آزمون ابتدایی آدم و حوا در بهشت دارد.
اما در لایهای تأویلی و معنایی، این شجره میتواند نماد نوعی دانش خاص الهی باشد؛
دانشی که متعلق به غیب، عرش و اسرار ربوبی است،
و دستیابی به آن تنها از راه نورانیِ «سبب» ممکن است؛
یعنی از طریق معلم ربانی متصل به کلام نورانی خداوند.
این علم، همان است که در تعبیر عرفانی ما، میتوان از آن با عنوان «علم آنلاین خداوند» یاد کرد؛ علمی زنده، لحظهای، متصل به عرش، که انسان فقط با عبور از طریق معلم نورانی میتواند به آن نائل شود (رویت تمثال نورانی معلم در ملکوت قلب!)، نه با کوشش فردیِ آفلاین و بیسبب و بدون إذن.
اما آدم ع، تظاهر داد که پیش از بلوغ کامل سلوک و بدون اذن الهی، به این دانش نزدیک شدن؛ نتیجۀ بدی دارد، و نتیجه، همان شد که قرآن توصیف کرد: «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما»؛ یعنی سقوط به تاریکی.
در این نگاه، شجره ممنوعه همان دسترسیِ بیواسطه و بیاذن به علم غیبی است که در درگاه الهی، بدون «سبب» — یعنی بدون معلم و راهِ اجتباء — ممنوع است.
همان چیزی که شیطان نیز خواهان آن بود، اما از آن طرد شد.
زیرا نه «اجتباء» داشت، نه «سبب»، و نه «اذنِ دخول».
و این راز نهفته در حدیث متمم بن فیروز و عبارت نورانی است که میفرماید:
“رسول الله از خداست به سبب؛ و ما اهل بیت از رسول خداییم؛ و شیعیان ما از ما.”
این “سبب”، همان ریسمان نورانیِ اتصال به دانش غیبی است.
بنابراین، آیهٔ «و لا تقربا هذه الشجرة» نه تنها اشاره به ممنوعیت یک درخت مادی ندارد، بلکه پرده از حقیقتی مهم برمیدارد:
دانش الهی، بدون سببِ نورانی، حرام و سقوطآفرین است.
بنابراین، نهی از نزدیک شدن به آن شجره، نه به معنای ممنوع بودن علم بهطور مطلق، بلکه به معنای ممنوع بودن دسترسی به علمِ الهیِ خاص، بدون مسیر مشروع و نورانی است.
«شجره» نماد علم آنلاینی است که درگاهش فقط از طریق سببِ نورانی باز میشود.
نزدیکشدن به این علم بدون همراهی معلم ربانی، همان حرکتی است که شیطان انجام داد و سقوط کرد. و آدم نیز بهمحض تخطی، تنزّل یافت، اما در مسیر توبه بازگشت.
@@@
«اعْتَقَلَ البعيرَ»: وقتی حسادت نکردی، میشی عاقل!
«عَقَلَ الصبي: إذا أدرك و زكا»
+ «درک»
+ «زکو»
وقتی نور ولایت رو درک کردی، میشی عاقل! «درک»
وقتی با نور ولایت جفت و زوج و قرین شدی، میشی عاقل! «زکو»
وقتی با نور ولایت پیوند خوردی، میشی عاقل «تعقیل النبات»!
«العقل، النّور الولایة»
«تعقیل النبات»: نور ولایت فرایند پیوند نورٌ علی نور شدن است!
+ «قطع: قُطُعَات الشجرِ»
«قَطَعْتُ الثَّمَرَةَ: جَدَدْتُهَا و هذَا زَمَانُ القِطَاعِ»
+ «بارگذاری و ریفرش»
+ «داستان تکراری قلمۀ گل!»
به این قطعه و به این قلمه، عرب میگه عقل:
« … ﺗﺰرع اﻟﻌﻘﻞ ﻓﻲ ﺗﺮﺑﺔ رﻃﺒﺔ و ﻳﻜﻮن ﺟﺰء ﻣﻨﻬﺎ ﻓﻮق ﺳﻄﺢ اﻟﺘﺮﺑﺔ »
[تعقیل الغلام – تعقیل النبات]:
مفهوم زیبای «پیوند» در واژه عقل!
این عبارت تعقیل النبات بسیار زیبا و مفهومی است.
[عَقَّل – یُعَقِّلُ – تَعْقِيلًا «عقل»] :
عَقَّل الغلامُ: آن جوان عاقل شد ، آن پسر را عاقل كرد.
عَقَّل الرجُلَ عَنْ حاجَتِهِ: او را از نياز خود بازداشت،
[پیوند نور علی نور، قلب را بی نیاز از حسادت می کند.]
عَقَّل الْبَعِيرَ: پاى شتر را بست.
عقل یکی از هزاران واژه مترادف نور ولایت است که مفهوم 1+1 در آن وجود دارد.
بر عکس جهل که یکی از هزاران واژه مترادف حسادت و متضاد نور ولایت است.
این جهل و جدایی و قطع از منبع نور ولایت ناشی از حسادت و راضی نبودن به تقدیرات خدا است!
لذا تاریکی و ظلمت جهل، قلب رو فرا میگیره و اگه قلب سلیم داشته باشی، فوری می فهمی کارت و فکرت حسود آلود بوده و جاهلانه بوده و فورا استغفار می کنی و این قلب سلیم است که خوب و بد کارهاشو و افکارشو به سبب فرایند نور ولایت میفهمه و خودشو اصلاح میکنه ان شاء الله تعالی.
« Clamping the camel’s knee »
« اعْتَقَلَ البعيرَ : دست شتر را با عقال بست ».
عقل الدواء بطنه!
عَقَلَ الصبي: إذا أدرك و زكا.
+ «زکو»
وقتی بتونی با یاد معالم ربانی جفت بشی (زوج بشی)، میشی عاقل «عَقَلَ الصبي : إذا أدرك و زكا»
مثال هات اسپات!
پس از واژه عقل باید این مطلب استنباط بشه که:
بچه شتر بدنبال مادرشه «تلو»،
چشم ازش بر نمیداره «شکر»!
هر جا بره باهاش میره!
[متضاد خذلان که دست مادرشو رها میکنه – مترادف توفیق]!
چقدر این بچه شتر عاقله که مادرشو ول نمی کنه!
چون میدونه هر جا به مشکلی بربخوره، این مادرشه که نجاتش میده!
اهل یقین هم با نور خودش که «امّ» اعتقادی اوست و به او ائتمام میکنه و چشم از او بر نمیداره «عین شکری» و هر جا بره دنبالش میره «تلو» این اهل یقین که با یاد معالم ربانی جفت شده چقدر عاقله! اهل شک حسود ، دست نورشو ول میکنه و میره و بی جفت نورانی میشه و این عین بیعقلی و جهل است!
چه عاملی بچه شتر رو پیش مادرش نگه میداره بطوریکه مدام دنبالشه و ولش نمیکنه ؟
این همون عقله!
پس عقل چیزی است که اهل یقین را با معالم ربانی خودش جفت و قرین می کند و عاقل، وِلکن نورش نیست! پاتوق عاقل، بیت صاحب نورش است.
بخاطر همینه که با ارزشه « عقيلة كلّ شيء : أكرمه »
عقل در مقابل جهل:
اهل یقین [اهل نور ولایت، نه اهل حسادت] نور یاد معالم ربانی رو در قلبشون پیدا کردند و با آن جفت شده اند، به این میگن عقل! متوجه تاریکی حسادت خودشون در دل شرایط میشن، لذا ازش دوری میکنن و با یاد معالم ربانی خودشونو آروم میکنن و این همان عبارت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است یعنی من عرف نفسه بالحسادة عرف ربه بالولایة … قلب سلیم، تغییر قبله خودشو از این نور و ظلمت قلبش، بخوبی میفهمه و متوجه میشه.
اهل شک حسود، پشت به نور هستند، لذا نور در قلبشون نیست، لذا اونو گم کردن [سردرگمی جهل] و در سرزمینِ تاریکِ قلبشون، بیعلامت موندن «ارض مجهل» و بیثبات اینطرف و اونطرف سردرگم میچرخند تا بالاخره در دام کدام لیدر سوء گرفتار شوند «وسق – اتسق»، به این میگن جهل یعنی قلبی که جفتشو پیدا نکرده و طاق مونده و سردرگمه و باری به هر جهت زندگی میکنه «ارض مجهل» لذا این اهل شک حسود ، اون دنیا میگن « وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ ».
پس زیبایی فهم دو واژه عقل و جهل با توجه به مفهوم «طاق و جفت» اینه که عقل جفته و جهل طاق.
مفاهیم پیدا و آشکار و گرایش و جفت و شیرینی و تلو و … همه و همه کمک میکنن تا هر چه بیشتر رابطه جفت اهل یقین با «آیاتی و رسلی» روشن شود.
عاقل در دل شرایط آیات از جفت علمی خود یعنی یادآوری معالم ربانی کسب نور علم آل محمد ع نموده و با عمل به آن تولید نور آرامش عمل صالح می نماید چون این نور معالم ربانی برایش آشکار و پیدا شده و به آن وصل شده و جفت شده و قلب مدام به این نور شیرین گرایش دارد.
این رابطۀ قلبی برای اهل شک حسود برقرار نشده لذا سردرگم است و هر جوری که به فکر خودش برسد عمل می کند [اخذ بیت به روش عنکبوت] نه اونجوری که وظیفه اوست و به قلبش الهام میشه و این وظیفه از جانب آل محمد ع تعیین شده است [اخذ بیت به روش زنبور عسل].
اون عاملی که عبد را در کنار ربّ خویش نگه میدارد عقال است!
شرط عبودیت برای بهره مندی از ربوبیت، عقل است، پس «الْعَقْلُ: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» یعنی رابط عبد و ربّ ، عقل است!
« أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ
قَالَ
مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ
قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ
قَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِعَقْلٍ »
فرق بین اهل شک و اهل یقین در «عقل» است:
عقل اهل یقین اونو با معالم ربانی جفت میکنه، اما اهل شک، عقل فعال وصل به نور نداره که با معالم ربانی جفت بشه!
«لَيْسَ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَ الْكُفْرِ إِلَّا قِلَّةُ الْعَقْلِ،
وَ ذَلِكَ أَنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إِلَى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أَخْلَصَ نِيَّتَهُ لِلَّهِ لَأَتَاهُ الَّذِي يُرِيدُ فِي أَسْرَعَ مِنْ ذَلِكَ».
[عقل – هدایت]:
« أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ »
وقتی عقلت جفتشو پیدا نکنه، از هدایت خبری نیست!
[مترادفات واژۀ عقل]:
و العقل و النهى و الحجى متقاربة المعنى
فالعقل الإمساك عن القبيح و قصر النفس و حبسها
و بالدهناء خبراء يقال له معقلة قال و تراها
سميت معقلة لأنها تمسك الماء كما يعقل الدواء البطن
و النهى لا يخلو أن يكون مصدرا كالهدي أو جمعا كالظلم و هو في معنى ثبات و حبس
و منه النهي
و التنهية للمكان الذي ينتهي إليه الماء فيستنقع فيه لتسفله
و يمنع ارتفاع ما حوله من أن يسيح على وجه الأرض.
و الحجى أصله من الحجو و هو احتباس و تمكث.
قال:
” فهن يعكفن به إذا حجا“
و حجيت بالشيء و تحجيت به يهمز و لا يهمز أي تمسكت.
فكان الحجى مصدر كالشبع و من هذا الباب الحجيا للغز لتمكث الذي يلقى عليه حتى يستخرجه.
مثال زیبای «اسپید لیمیتر» در خودرو برای مفهوم واژۀ عقل!
وقتی حداکثر سرعت ماشین رو، 53 کیلومتر تعریف میکنی، دیگه نمیشه بیشتر از این سرعت ماشینو گاز بدی و این یعنی پای ماشینتو عقال بستی!
چقدر عقلت میکشه – قلب عاقل – سوء تفاهم:
[از خدا چه درکی داری ؟!] :
این میشه همین سوال اول : یعنی چقدر عقلت می کشه ؟!
« يا هِشامُ، ما بَعَثَ اللَّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلّا لِيَعقِلوا عَنِ اللَّهِ »
اى هشام! خداوند، پيامبران و رسولان را به سوى مردم مبعوث نكرد،
مگر بدان جهت كه از خداوند، دركى پيدا كنند.
از خدای مهربان، چه درکی داری؟!
چقدر عقلت میکشه «كيف عقله»؟! چقدر «خردمندی»؟
«عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي دَارِ الدُّنْيَا»:
اگه کارهای خوبت، طینتی باشه یعنی از روی عمل به نور ولایت یا در واقع عقلت نباشه ، این کارها اصلا بدردت نخواهد خورد ! در حقیقت ثواب به کارهایی داده میشه که عاقلانه صورت گرفته « إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ » یعنی با استعمال اندیشه معالم ربانی در دل شرایط بوجود آمده باشه.
کیفیت عقل اهمیت داره ! یعنی مهم اینه که چقدر عقلت، قبض نور و بسط نور قلبشو میفهمه ! به میزانی که نور و ظلمت رو متوجه میشه و بهش عمل میکنه به همین میزان کلام خدا رو فهمیده و عمل کرده و بهش ثواب داده خواهد شد ان شاء الله تعالی.
[(كيف عقله): سؤال عن قدر عقله الذي مناط التكليف.
(على قدر العقل) أي العقل الذي يعبد به الرحمن ويكتسب به الجنان]
عقل و قلب و اون فضای روحانی و ملکوت درون قلب، ناپیداست لذا وقتی یه نفر داره یه کاری رو انجام میده از روی کیفیت کارش متوجه عقلش میشیم مثلا وقتی بچه دستشو میزنه به قابلمه داغ و میسوزه و دستشو میکشه عقب، چی میگیم؟ میگیم ببین عقلش نمیکشه که قابلمه داغه و دست رو میسوزونه و چقدر مصیبت میشه! اهل شک هم عقلشون نمیکشه استعمال حسد چه بلایی سرشون میاره لذا اینها هم بیعقلانی هستند که با آتش بازی میکنند!
عقلی که نفهمه نور ولایت چیه اصلا ارزشی داره، این دیگه اسمش عقل نیست، جهل محض است.
عقل اونه که باهاش بشه خدا رو پرستش نمود ! به این میگن عقل !
« أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ
مَا الْعَقْلُ
قَالَ
مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ
قَالَ
قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ
قَالَ
تِلْكَ النَّكْرَاءُ وَ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِعَقْلٍ. »
اینکه خودتو زرنگ حساب کنی و از فرصتها برای شیطنت کردن استفاده کنی، فکر نکن زرنگی!
اتفاقا این عین حماقته! عین بیعقلی است!
عقل اونه که صاحبشو از ارتکاب گناه منع می کنه «عقال»!
به اون مقدار که عقلت می فهمه باید از گناه پرهیز کنی، خدا از تو تکلیف میخواد نه بیشتر
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ
فِي حَدِيثٍ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى ع
أَنَا أُؤَاخِذُ عِبَادِي عَلَى قَدْرِ مَا أَعْطَيْتُهُمْ مِنَ الْعَقْلِ.»
پس عقل همون قلب و همون نفس و همون هزار واژهای است که کارش فهم نور ولایت است، یعنی فهم دستورات ولی خدا در دل شرایط یعنی فهم نور و ظلمت قلب یعنی درک قبض نور قلب و بسط نور قلب. انگاری عقل همون چشم قلبه! همون گوش قلبه! همون شامه قلبه! همون تفقه قلب است «فقه». اهل شک حسود، عقل ندارند! قلب ندارند! قلبی که نور و ظلمتشو بفهمه ندارند!
این آیه قرآن همینه: «لهم قلوب لا یفقهون بها»
پس قلب فقیه میشه همون قلب عاقل!
هزار واژه میخوان فرآیند نور ولایت رو به ما بفهمونن!
قلب سلیم – قلب نفیس – قلب فقیه – قلب عاقل – قلب نورانی – قلب آرام – قلب مهربان و …
در این مقاله که اسمشو میذاریم «قلب عاقل» میخوایم بگیم : قلبی مفید است که در تقلب بین نور و ظلمت است و با فهم این کلام نورانی شخص را از انجام کار اشتباه باز میدارد «عقال»!
به این قلب میگن قلب زنده! قلب «حیّ»!
قلبی که داره کار میکنه!
قلبی که خوب داره کار میکنه!
قلبی که حواسش هست!
قلبی که میفهمه ولی خدا چی داره بهش میگه!
قلبی که به این امر الله واقف شده و بهش عمل میکنه!
اتمام حجت خدا با بنده به سبب همین عقل است!
« … قَلْبُكَ الَّذِي جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ الْعَقْلَ الَّذِي احْتَجَّ بِهِ عَلَى الْعِبَادِ … »
+ «اتمام حجت – اولتیماتوم»!
خدا با بنده به اندازه عقلش باهاش صحبت میکنه! و همینقدر هم ازش انتظار داره!
حاجت تو هم بیشتر از این نیست.
«کلام خدا»: نور و ظلمت قلبتو چقدر میفهمی؟!
نامحدود در محدود نمی گنجد!
عقل، از هزار واژگان مترادف نور ولایت است!
چقدر نور ولایت آل محمد ع رو با قلبت درک میکنی؟ این میشه مقدار عقل تو!
چقدر عقلت میکشه؟ یعنی چقدر اهل نور ولایت هستی؟!
چقدر با قلبت، کلام خودتو میفهمی؟
چقدر کلام شیطان رو میفهمی؟ چقدر کلام خدا رو میفهمی؟!
شنیدی میگن: با خودم دارم حرف میزنم!
عقل اونیه که کلام خدا رو می فهمه: «رای برهان ربه».
شنیدی میگن: [ما دو تا حرف همو میفهمیم؟!]:
خدای مهربان با تقدیراتش با ما صحبت میکنه!
وقتی آیت عرضه میشه، خدا یمهربان به ما چی میگه؟
میگه: دوستت دارم! نمیخوام حسود باقی بمونی! نمیخوام از بین بری! میخوام همیشه باهام باشی! میخوام اهل خلود در بهشت باشی! لذا نمیذارم حسدتو نگهداری!
شرایط و فرصت درناژ حسدتو با این تقدیرات دارم برای تو فراهم میکنم.
[تفاهم – سوء تفاهم]:
اگه خیال میکنی من خدا با آیات میخوام اذیتت کنم، بدون سوء تفاهم برای تو پیش اومده!
من میخوام جاودانه ات کنم عزیزم!
پس بی زحمت پشتتو به آیات من نکن!
+ «راضی به تقدیرات»
« misunderstanding »
شبهه برات پیش اومده! اشتباه نکن! غلط نکن!
اهل شک با خدا سوء تفاهم دارن!
خدای مهربان میگه: «منو میفهمی؟!» کلام منو درک میکنی؟!
«how much do you undrestand me»
می فهمی چی میگم ؟!
اشاره منو گرفتی ؟!
یه مطلبی بهت رسوندم ! گرفتیش ؟!
آخه چرا باید اینطوری بشه ؟ چرا باید این آیت از پیشونی من در بیاد ؟! جواب اینا رو از کی باید بپرسم ؟ کی متولی پاسخگویی این سوالات منه ؟
توی قلبت دنبال جوابش باش ! خالق توانای تو میتونه بهت بفهمونه و جوابشو بگه !
هر کس به اندزه فهم و درک قلبی و عقلی خودش میتونه جواب سوالاتشو بفهه و بگیره.
خدا به اهل شک میگه:
در تمام عمرت یه بار حرفمو نفهمیدی و یه بار به حرفم گوش نکردی!
از بس حسودی و بخیلی و شکاکی.
[معقولات] :
چیزایی هست که باید با عقلت بفهمی! محسوس نیستند.
تعقّل «خردگرائی»!
باید در آیات تعقّل کنیم ! در قبض و بسط تعقل کن !
+ [عقل و جهل] :
+ کتاب خردگرایی ترجمه العقل و الجهل.
عقل معرفت به نور قبض و بسط قلبی است و جهل ندیدن این نور معرفت است «ارض مجهل».
نادانی یا جهل میشه همین ندیدن نور قلب!
میشه پشت به نور و رو به تمنا!
نادانی و نابینایی از رویت نور ولایت.
عاقل با نور عقلش که وصل به نور ولایت است دانش و علم را می بیند!
به این میگن علم!
به این میگن شناخت!
به این میگن آگاهی!
شناخت نور ولایت و آگاهی از نور ولایت درون قلب خودت به سبب یاد معالم ربانی، میشه رهایی از تاریکی جهل و رسیدن به نور دانایی ولایت.
قسمتی از کتاب خردگرایی:
انسان در ژرفاى هستى خود، از نيرويى نورانى برخوردار است كه حيات روح او محسوب مىشود.
اگر اين نيرو پرورش پيدا كند، در پرتو آن، انسان مىتواند حقايق هستى را درك كند و حقايق محسوس را از نامحسوس، حق را از باطل، خير را از شر و نيك را از بد، تشخيص دهد.
اگر اين نيروى نورانى و اين شعور مرموز و پيچيده، تقويت شود، انسان از ادراكاتى فوق انديشه برخوردار مىگردد و با ديده غيبى با جهان غيب آشنا مىشود و غيب براى او مبدّل به شهود مىگردد، كه از اين مرتبه از عقل، در نصوص اسلامى به «يقين» تعبير مىشود.
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
در فرآیند نور ولایت، واژه ضیف به ما یاد داد که «∞=1+1»
[«وَ نَفْسٍ» + «وَ ما سَوَّاها»]:
یعنی قلب اهل یقین «وَ نَفْسٍ» با نور ولایت «وَ ما سَوَّاها» وقتی جمع می شود، ویژگی ممتازی پیدا می کند و آن هم این است که حالا می تواند خوب را از بد تشخیص دهد و این همین مفهوم «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» است که در این آیه اشاره به نفس نفیسی دارد که به سبب قرب به نور ولایت این توفیق نصیبش شده.
[عقل و جهل – نور و ظلمت]:
(عقل و شهوت):
« إنّ اللَّه عزّوجلّ ركّب في الملائكة عقلًا بلا شهوة،
و ركّب في البهائم شهوة بلا عقل،
و ركّب في بني آدم كليهما »
با نور قلبمان ، تایید خالق ، و با تاریکی قلب، عدم تاییدش را متوجه می شویم.
+ «حضور و غیاب آنلاین نور!»
در این حدیث زیبا دو واژۀ عقل و جهل آمده و جانشین واژه جهل ، مترادفش یعنی شهوت آمده و جهل و تاریکی و هزار واژه مترادف آن (که متضاد نور ولایت هستند)، به لحاظ آنكه كارهاى زشت را لذيذ و دلپذير جلوه مىدهد،«شهوت» ناميده مىشود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
ما من شيء أكرم على اللَّه من ابن آدم.
قيل: «يا رسول اللَّه! و لا الملائكة؟»،
قال: الملائكة مجبورون بمنزلة الشّمس و القمر.
ببین خورشید مجبور است نور افشانی کند اما اهل یقین که قدرت انتخاب و اختیار دارند یعنی در مواجهه با یتیم بداخلاق، اختیار دارند سخاوت کنند یا بخل نمایند، اما به تاسی از نور ولایت که زیبایی آن چشمان قلبش را خیره کرده، سخاوت به خرج می دهد و مهربانی میکند، اینجاست که قلب اهل یقین از خورشید نورانی تر و بالاتر است و از ملائکه نیز بالاتر است، چون خورشید اختیارا سخاوتمند نیست اما اهل یقین با استعمال اندیشه و معالم ربانی منا اهل البیت ع اختیارا سخاوت مینماید و این خیلی با ارزش است لذا خورشید بر قلب اهل یقین سجده میکند و ردّ شمس، نوش جان آن اهل یقینی که نصیبش خواهد شد، ان شاء الله تعالی.
[تفاوت در خرد!]:
رسول خدا صلى الله عليه و آله:
تَبارَكَ الَّذي قَسَّمَ العَقلَ بَينَ عِبادِهِ أشتاتًا،
إنَّ الرَّجُلَينِ لَيَستَوي عَمَلُهُما و بِرُّهُما و صَومُهُما و صَلاتُهُما،
و لكِنَّهُما يَتَفاوَتانِ فِي العَقلِ كَالذَّرَّةِ في جَنبِ احُدٍ،
و ما قَسَمَ اللَّهُ لِخَلقِهِ حَظًّا هُوَ أفضَلُ مِنَ العَقلِ وَ اليَقينِ.
خجسته است آنكه خرد را ميان بندگانش گوناگونْ قسمت كرد.
گاه دو انسانْ كردار، نيكىها، روزه و نمازشان برابر است؛
امّا در خرد، متفاوتاند؛
به سان ذرهاى در كنار كوه احُد.
خداوند، بهرهاى برتر از خرد و يقين در ميان آفريدگانش قسمت نكرد.
[«تَقوَى اللَّهِ» یعنی نور ولایت محمد و آل محمد ع ] :
« السَّيِّدُ ابنُ طاووسٍ:
وَجَدتُ في كِتابٍ … عَلَيهِ مَكتوبٌ «سُنَنُ إدريسَ» و كانَ فيهِ:
اعلَموا وَاستَيقِنوا أنَّ تَقوَى اللَّهِ هِيَ الحِكمَةُ الكُبرى، وَ النِّعمَةُ العُظمى، وَ السَّبَبُ الدّاعي إلَى الخَيرِ، وَ الفاتِحُ لِأَبوابِ الخَيرِ وَ الفَهمِ وَ العَقلِ »
سيد بن طاووس:
كتابى يافتم كه بر آن نوشته شده بود: «سنن ادريس» و در آن چنين بود:
بدانيد و يقين كنيد كه تقواى خداوند، بزرگترين حكمت و عظيمترين نعمت است.
همان وسيلهاى است كه به خوبى دعوت مىكند و درهاى نيكى، فهم و خرد را مىگشايد.
قلب اهل یقینی که به این نور ولایت (نور عقل) وصل می شود در حقیقت به وسیله ای دست یافته که با آن خوبی و بدی را می فهمد و تمییز می دهد. این مقام ، مقام حکمت است و این نعمت نعمت عظمی و این جا، جایی است و زمانی است و مکانی است که درهای همه خوبیها به سویت باز می شود و اینگونه بر نور فهم و خردت افزوده می گردد، ان شاء الله تعالی.
[صاحبان نور اومدن ما رو به نور حکمت برسونن! اومدن ما رو سر عقل بیارن!]:
سُوَيدُ بنُ غَفَلَةَ:
إنَّ أبا بَكرٍ خَرَجَ ذاتَ يَومٍ فَاستَقبَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله
فَقالَ لَهُ:
بِمَ بُعِثتَ يا رَسولَ اللَّهِ؟
قالَ: بِالعَقلِ،
قالَ: فَكَيفَ لَنا بِالعَقلِ؟
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله:
إنَّ العَقلَ لا غايَةَ لَهُ، ولكِن مَن أحَلَّ حَلالَ اللَّهِ وحَرَّمَ حَرامَهُ سُمِّيَ عاقِلًا،
فَإِنِ اجتَهَدَ بَعدَ ذلِكَ سُمِّيَ عابِدًا،
فَإِنِ اجتَهَدَ بَعدَ ذلِكَ سُمِّيَ جَوادًا.
فَمَنِ اجتَهَدَ فِي العِبادَةِ وسَمَحَ في نَوائِبِ المَعروفِ بِلا حَظٍّ مِن عَقلٍ يَدُلُّهُ عَلَى اتِّباعِ أمرِ اللَّهِ عز و جل وَاجتِنابِ ما نَهَى اللَّهُ عَنهُ، فَاولئِكَ هُمُ الأَخسَرونَ أعمالًا،
الَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وهُم يَحسَبونَ أنَّهُم يُحسِنونَ صُنعًا .
سويد پسر غفله:
روزى ابوبكر خارج مىشد.
رسول خدا به استقبال وى رفت.
ابوبكر عرض كرد:
«اى رسول خدا! با چه چيزى برانگيخته شدى؟»
فرمود: «با عقل».
ابوبكر گفت: «چگونه مىتوانيم به عقل دست يابيم؟».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«خرد را نهايتى نيست؛ ليك آنكه حلال خدا را حلال داند و حرام او را حرام بشمارد، خردمند ناميده شود؛ اگر پس از اين نيز تلاش كرد، عابد ناميده شود، و اگر بيش از اين كوشش كرد، جواد ناميده شود. همانا آن كس كه در عبادت بكوشد و سختىهاى نيكى کردن را پذيرا شود، بدون بهرهمندى از خردى كه او را بر پيروى از فرمان خداوند و پرهيز از نواهى او رهنما باشد، اينان كسانىاند كه كارهايشان زيانبار است و تلاش آنها در زندگى دنيايى تباه است، با آنكه گمان مىكنند كه كار نيكو انجام مىدهند».
[عقل – خلد] :
[چقدر این حدیث زیباست !
« مرز خردمندى ، جدايى از ناپايدار و پيوستن به پايدار است »] :
امام على عليه السلام:
حَدُّ العَقلِ الانفِصالُ عَنِ الفاني وَ الاتِّصالُ بِالباقي.
مرز خردمندى، جدايى از ناپايدار و پيوستن به پايدار است.
…
«حدّ عقل، جدا شدن از فانی و پیوستن به باقی است.»
امام علی علیهالسلام در این جمله، عقل را نه صرفاً به معنای تفکر و استدلال، بلکه بهعنوان معیاری برای تشخیص مسیر درست در زندگی معرفی میفرمایند.
«حدّ العقل» یعنی مرز و تعریف واقعی عقل.
«الانفصال عن الفاني» یعنی دل کندن از هر آنچه زوالپذیر است: تمناها، دنیا، لذّات ناپایدار، جاه و مقام، تعلقات جسمانی و چیزهایی که دیر یا زود از بین میروند.
«الاتّصال بالباقي» یعنی دل بستن به آنچه باقی و جاودانه است: خداوند، نور معرفت، اعمال صالح، و حقیقتهای ابدی.
در این نگاه، عقل واقعی، عقل «وصل» است نه عقل «حساب».
عاقل، آن کسی است که زندگی را صرف ساختن رابطهای ماندگار با خدا و حقیقت میکند، نه آنکه فقط در پی محاسبات زودگذر و موفقیتهای ناپایدار باشد.
این جمله به زیبایی با مفهوم «تعقیل» که قبلاً گفتیم (پیوند زدن با نور معلم ربانی) نیز هماهنگ است. عقل همان پیوند است… و آنچه باقی میماند، فقط نوریست که از سرچشمهاش جدا نشود.
…
با نور ولایت در واقع می فهمی باید در دل شرایط چجوری خودتو از چیزای ناپایدار بی ارزش جدا کنی و به چیزای پایدار با ارزش وصل کنی!
+ «خلود»
عاقل تاریکی استعمال حسدشو فوری متوجه میشه لذا فورا با نور ولایت خودشو تسکین میده و حسدشو غیرفعال میکنه و اینجوری یه لحظه که میرفت به سمت نابودی، با کمک و دلالت نور ولایت شفا پیدا میکنه و از لبه تاریکی چاه مخوف حسد خودش ، با کمک دست نورانی ولایت نجات پیدا میکنه و این بهره مندی از معنای زیبای اسم شفای نور در ملک و ملکوت است «شفا البئر».
+ «وفد»:
[فضیلت – برجستگی]:
امام على عليه السلام:
فَضيلَةُ العَقلِ الزَّهادَةُ
برجستگى خرد، در بىرغبتى به دنياست.
چه مترجم با سلیقه ای! فضیلت رو برجستگی معنا کرده!
خرد و عقل وصل به نور اهل یقین عامل فضیلت و برجستگی آنها در دل شرایط نسبت به دیگران است و علامت آن بی رغبت شدن به گزینههای بیارزش و مشتاق شدن به گزینه با ارزش یعنی نور ولایت محمد و آل محمد ع است، ان شاء الله تعالی.
[از خدا چه درکی داری؟!]:
این میشه همون سوال اول: یعنی چقدر عقلت میکشه؟!
امام على عليه السلام:
مَا العاقِلُ إلّا مَن عَقَلَ عَنِ اللَّهِ و عَمِلَ لِلدّارِ الآخِرَةِ
خردمند نيست، مگر آنكه از خداوند دركى داشته باشد و براى سراى باقىْ كار كند.
من خدا رو درک میکنم!
خدای مهربان، من حرفتو میفهمم!
می فهمم چی میگی!
خدایا! می فهمم چی میگی!
وای خدایا، چه نعمت بزرگی نصیبم شده!
من حالا که نور و ظلمت قلبمو متوجه شدم، واقعا می فهمم چی میگی و چی ازم میخوای!
این حاصل نشد مگر به سبب فهم نور ولایت آل محمد ع یعنی تاثیر نور ولایت بر قلب سلیم اهل یقین میشه قلبی عاقل و خردمند که آن به آن کلام خدای مهربان خود را میفهمد، ان شاء الله تعالی.
امام على عليه السلام:
لَقَد سَبَقَ إلى جَنّاتِ عَدنٍ أقوامٌ ما كانوا أكثَرَ النّاسِ لا صَومًا و لا صَلاةً و لا حَجًّا و لَا اعتِمارًا،
و لكِنَّهُم عَقَلوا عَنِ اللَّهِ مَواعِظَهُ.
گروههايى به سوى بهشت برين [از ديگران] پيشى گرفتند كه بيش از ديگران اهل روزه، نماز، حج و عمره نبودند؛ بلكه آنان پندهاى الهى را دريافتند.
[عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أمرَهُ – دركى از خداوند دارند] :
رسول خدا صلى الله عليه و آله:
كَم مِن عاقِلٍ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ أمرَهُ و هُوَ حَقيرٌ عِندَ النّاسِ ذَميمُ المَنظَرِ يَنجو غَدًا!
وكَم مِن ظَريفِ اللِّسانِ جَميلِ المَنظَرِ عِندَ النّاسِ يَهلِكُ غَدًا فِي القِيامَةِ!
چه بسيار خردمندانى كه دركى از خداوند دارند؛
گرچه نزد مردم، خوار و بد چهرهاند؛ ولى در آينده رستگارند.
چه بسيار خوشْسخنورانى كه نزد مردم، خوش چهرهاند؛ ولى در قيامت، هلاك مىشوند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
أنَسٌ:
قيلَ: يا رَسولَ اللَّهِ، الرَّجُلُ يَكونُ حَسَنَ العَقلِ كَثيرَ الذُّنوبِ؟
قالَ:
ما مِن آدَمِيٍّ إلّا و لَهُ ذُنوبٌ و خَطايا يَقتَرِفُها،
فَمَن كانَت سَجِيَّتُهُ العَقلَ و غَريزَتُهُ اليَقينَ لَم تَضُرُّهُ ذُنوبُهُ.
قيلَ:
كَيفَ ذلِكَ يا رَسولَ اللَّهِ؟
قالَ:
لِأَنَّهُ كُلَّما أخطَأَ لَم يَلبَث أن تَدارَكَ ذلِكَ بِتَوبَةٍ و نَدامَةٍ عَلى ما كانَ مِنهُ،
فَيَمحو ذُنوبَهُ، و يَبقى لَهُ فَضلٌ يَدخُلُ بِهِ الجَنَّةَ.
انس میگوید:
سؤال شد:
«اى رسول خدا ممكن است مردى از خردى نيكو برخوردار باشد و گناهان بسيار داشته باشد؟».
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«هيچ انسانى نيست، مگر اينكه گناهان و لغزشهايى را مرتكب شده است.
+ «اشتباه حتمیه!»
پس هر كس سرشتش خردمندى و نهادش يقين باشد، گناهانْ بدو آسيبى نرساند».
گفته شد:
«اى رسول خدا! چگونه است اين؟».
فرمود:
«زيرا [خردمند] هرگاه مرتكب لغزشى گردد، آن را با توبه و پشيمانى جبران كند
و از اين رو، گناهانش پاك گردد و تنها خوبىها باقى مىماند كه با آن وارد بهشت گردد».
[مثالهای زیبا برای جهل] :
امام على عليه السلام:
عنه عليه السلام فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ :
ما أقبَحَ بِالصَّبيحِ الوَجهِ أن يَكونَ جاهِلًا !
كَدارٍ حَسَنَةِ البِناءِ وساكِنُها شَرٌّ،
وكَجَنَّةٍ يَعمُرُها بومٌ،
أو صِرمَةٍ يَحرُسُها ذِئبٌ
در حكمتهاى منسوب به ايشان :
چقدر زشت است براى انسانِ خوش چهره كه نادان باشد
مانند خانه زيبايى كه ساكنانش پليد باشند
و يا باغى كه جغد، آن را آباد كند.
يا گله شترانى كه گرگى از آن پاسدارى كند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله:
قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ،
فَتَعَلَّموا و عَلِّموا، و تَفَقَّهوا و لا تَموتوا جُهّالًا، فَإِنَّ اللَّهَ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ.
دلى كه در آن حكمت نيست، مانند خانه ويران است؛
پس بياموزيد و تعليم دهيد؛ بفهميد و نادان نميريد.
به راستى كه خداوند، بهانه نادانى را نمىپذيرد.
امام على عليه السلام:
لا يَردَعُ الجَهولَ إلّا حَدُّ الحُسامِ.
جز تيزى شمشير، نادان را باز ندارد.
+ «بالعصا و العلف» و یا «با قبض و بسط نور محرمانه و رمزگونه قلبی»؟!
کدام روش بهتر است برای بازدارندگی از ارتکاب گناه.
شنیدی میگن فلانی فقط زبان زور را میفهمد؟!
در حقیقت فلانی، جاهل است که زبان نورانی ولایت را عامل بازدارنده خود بداند و ببیند و عاقل باشد و نور عقل همان زبان بازدارنده قلب شخص است از ارتکاب گناه !] :
امام على عليه السلام:
الجاهِلُ صَخرَةٌ لا يَنفَجِرُ ماؤُها، و شَجَرَةٌ لا يَخضَرُّ عودُها، و أرضٌ لا يَظهَرُ عُشبُها.
نادان صخرهاى است كه چشمهاى از آن نمىجوشد،
درختى است كه شاخهاش سبز نمىشود
و زمينى است كه گياهش نمىرويد.
لا تَزدَرِيَنَّ العالِمَ و إن كانَ حَقيرا،
و لا تُعَظِّمَنَّ الأحمَقَ و إن كانَ كَبيرا.
و نادان را بزرگ مشمار، هر چند [به لحاظ موقعيتهاى اجتماعى و دنيايى] بزرگ باشد.
امام على عليه السلام:
نادان، كوچك است، گرچه پير باشد، و دانشمند، بزرگ است، گرچه خردسال باشد.
امام صادق عليه السلام:
من أعجب بنفسه هلك،
و من أعجب برأيه هلك،
و إنّ عيسى بن مريم عليه السلام قال:
داويت المرضى فشفيتهم بإذن اللَّه،
و أبرأت الأكمه و الأبرص بإذن اللَّه،
و عالجت الموتى فأحييتهم بإذن اللَّه،
و عالجت الأحمق فلم أقدر على إصلاحه!
فقيل: «يا روح اللَّه! و ما الأحمق؟»،
قال: «المعجب برأيه و نفسه،
الّذي يرى الفضل كلّه له لا عليه،
و يوجب الحقّ كلّه لنفسه و لا يوجب عليها حقاً،
فذاك الأحمق الّذي لا حيلة في مداواته».
آنكه به خود خوشبين باشد، تباه گردد
و آنكه به رأى و نظر خويش، خوشبين باشد، هلاك گردد.
بدرستى كه عيسى فرزند مريم فرمود:
«بيماران را با اجازه خداوند، مداوا كردم
و نابينا و پيس را به اذن خداوند بهبود بخشيدم؛
و مردگان را با اذن الهى زنده كردم؛
به مداواى نادان پرداختم؛ ولى نتوانستم او را اصلاح كنم».
گفته شد:
«اى روح خدا! احمق كيست؟»
فرمود:
«آنكه به خود و رأى خويش، خوشبين باشد.
آنكه فضيلتها را از آنِ خود مىداند. [و كاستىيى برخود نمىپذيرد]
و حقّ را به خود مىدهد و تكليف و حقّى بر خويش باور ندارد.
خدای مهربان، مردم را از نور علم آل محمد ع بهرهمند میگرداند!
نور علم خدای مهربان رو مگر میشه به قید و بند کشید؟!
معاقل العلم یعنی قلوب آل محمد ع که نور علم الهی را برای اینکه به دست ما برسانند، به قید و بند میکشند و برای ما این انوار مقدس نامرئی را آشکار میکنند. به این میگن معاقل العلم!
اینکه این عبارت، ترجمه میشه به «دژهای علم یا قلعههای دانش» یعنی این قلوب، علم را درون خود و در حصن خود نگه میدارند، انگاری نور نامحدود را تسخیر نموده و به رویت ما میرسانند و جز آل محمد ع، این کار، از دست دیگران بر نمیآید!
+ «وحشی – اهلی»:
علم وحشی و غیر قابل دسترس و نامرئی، در این قلوب، اهلی میشود و مرئی میشود و به تسخیر در میآید و در دسترس قرار میگیرد و این میشه خوابگاه علم!
مثل خوابگاه شتران «معاقل الابل».
وَ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَعَاقِلُ الْعِلْمِ!
امام علی علیه السلام:
عَنِ الثُّمَالِيِّ قَالَ:
خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى مُحَمَّداً بِالرِّسَالَةِ وَ أَنْبَأَهُ بِالْوَحْيِ
فَأَنَالَ فِي النَّاسِ وَ أَنَالَ
وَ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَعَاقِلُ الْعِلْمِ وَ أَبْوَابُ الحِكْمَةِ وَ ضِيَاءُ الْأَمْرِ
فَمَنْ يُحِبَّنَا مِنْكُمْ نَفَعَهُ إِيمَانُهُ وَ يُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ
وَ مَنْ لَمْ يُحِبَّنَا مِنْكُمْ لَمْ يَنْفَعْهُ إِيمَانُهُ وَ لَا يُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ.
ثمالى گفت:
امير المؤمنين عليه السّلام سخنرانى كرد براى مردم پس از حمد و ثناى خدا فرمود:
خداوند محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله را برسالت برگزيد و او را به وحى مطلع گردانيد
مردم را از علم بهرهمند گردانيد
ولى در ميان ما خانواده گنجينه علم و دربهاى حكمت و روشنائى و نور واقعى است
هر كه ما را دوست بدارد از ايمان خود بهره مىبرد و عملش قبول مىشود
هر كه از شما ما را دوست نداشته باشد ايمان او را سودى نمىبخشد و عملش را نمىپذيرد.
نجوای نور در گوش عقل:
نجوای نور در گوش عقل:
آیا مرا درمییابی؟
آیا میتوانی روشناییام را بفهمی؟
آیا گوش دلِ تو روشناییام را میشنود؟
آیا چشم دلِ تو روشناییام را میبیند؟
«لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا»
آیا عقل توان درک نور را دارد؟
نور از عقل میپرسد: آیا مرا میشناسی؟فهم نور، کار عقل است.
نجوای نور در گوش عقل، همان صحبت معلم با شاگرد است در ملک و در ملکوت!
نجوای نور در گوش عقل، همان گفتوگوی آرام و پیوستهایست که ازلیست و ابدی؛
آنجا که معلم، نه در قالب واژه، بلکه با حضور نور خویش، در قلب شاگرد، او را به سوی شناخت میکشاند.
در ملک، این ندا به صورت پرسشهایی ساده بین معلم و شاگرد ردّ و بدل میشود.
اما در ملکوت، این پرسشها به نغمههایی نورانی بدل میشوند که عقل شاگرد را به ساحت شهود میخوانند؛ جایی که فهم، دیگر ابزار نیست، بلکه آینهایست برای تجلی نور.
این نجوای نور در گوش عقل است.
این گفتوگوی معلم و شاگرد در مرزهای ملک و ملکوت است.
نجوای نور در گوش عقل، همان گفتوگوی بیواسطهی معلم است با شاگرد، در صحنهی ملک و در خلوتگاه ملکوت. این نجوا، همیشه از جانب نور آغاز میشود؛ نوری که ازلی است و مأوا گرفته در «نور السموات و الارض»؛ همان که خداوند در قرآن آن را چنین توصیف میکند:
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ»
عقل، اگر چه مخلوق است و محدود، اما در ذات خود شوقی دارد به فهم این نور.
شوقی که از «میثاق» سرچشمه میگیرد، از آن لحظهی نخستین که ارواح، آشنا شدند با ندای نور خود که: ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ. و پاسخ دادند: قالوا بلى.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«إِنَّ اللهَ خَلَقَ العَقلَ، وَ هُوَ أَوَّلُ خَلقٍ خَلَقَهُ مِنْ الرُّوحَانِيِّينَ، عَنْ يَمِينِ الْعَرشِ…»
عقل، نخستین مخلوقِ نوری است، اما نه به معنای درکِ تمام حقیقت نور. بلکه تنها آینهایست که اگر پاک باشد، تابش نور را میفهمد و میپذیرد.
امام علی علیهالسلام در خطبهی نهجالبلاغه، از چنین نوری سخن میگوید؛
نوری که در «صُدورِ الّذینَ أوتُوا العِلمَ» جای میگیرد.
آیا این نور را میتوان دید؟
آیا عقل، این صدای لطیف را میشنود؟
پاسخ، در تطهیر است: إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ.
تنها صاحبان «لبّ» یعنی عقل ناب، آنچه را نور میگوید، میفهمند.
و چنین است که گفتوگوی نور و عقل، گفتوگوی دو آشناست؛
اما تنها وقتی عقل، از زنگار جدل و خواهشهای نفسانی و تمناهای بیارزش پاک شود،
آنگاه خواهد شنید که نوری در گوشش زمزمه میکند:
«أَفَلَا تُبْصِرُونَ؟!»
و چون نور، در گوش عقل نجوا میکند، آغاز گفتوگو نه از جانب عقل، بلکه از جانب نوری است که سرچشمهی هر وجود است.
خداوند خود، نور را اصل قرار داده، و آیاتش را «بیّنات» خوانده؛
نشانههایی روشن، نه برای همه، بلکه برای «قوم یوقنون»:
هَٰذَا بَصَائِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ
اینها بیناییهایی است از جانب پروردگارتان،
پس هر کس که بینا شود، به سود خویش بینا شده است.
بینایی، در نگاه قرآن، امری ظاهری نیست.
چشم دل، همان عقل است که اگر در تاریکی غفلت تمناها نماند، نور را درمییابد.
این نور، همان «نور الله» است که عقلِ پاک، آن را درک میکند.
عقل، اگر مشوب به هوای نفس نباشد، خود همچون مشکاتی است که «مصباح» در آن روشن است. خداوند در آیهی نور میفرماید:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ
المِشكاةُ یعنی تقدیراتی که خانم فاطمة سلام الله علیها برای ما تقدیر میکند، و المِصباحُ یعنی نور نگاه اهل بیت علیهم السلام در دل این تقدیرات که در قلب اهل نور رویت میشود.
«في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُه … رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»
این نور، همان نور امام ع است که در خانههایی (قلبهایی) تابیده میشود که خداوند اذن داده تا بلند مرتبه باشند.
پس عقل، آنگاه که از سرچشمهی نور علم اهل بیت علیهمالسلام بهرهمند میشود، در روشنایی قرار میگیرد. وگرنه، اهل حسادت، اسیر هوای نفس درون خویش هستند.
و اینجاست که نور، در گوش چنین قلب حسودی نجوا نمیکند. چراکه گوش عقل با سروصدای نفس حسود پر شده است.
اما اگر دل، صدق بورزد، آنگاه به وعدهی قرآن خواهد رسید:
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا
و هدایت، همواره با نور است؛ چنانکه امام صادق علیهالسلام فرمود:
«إنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتينِ: حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ وَ هِيَ الأنبِياءُ وَ الأئِمَّةُ، وَ حُجَّةٌ باطِنَةٌ وَ هِيَ العُقولُ.»
خداوند بر مردم دو حجّت دارد:
یکی حجت ظاهری که پیامبران و اماماناند،
و دیگری حجت باطنی که عقلها هستند.
آیا این دو حجت، از یکدیگر بیخبر هستند؟
آیا عقل، بینور امام، راه خواهد برد؟
و آیا نور امام ع، بدون عقلِ آماده، در دل کسی جای خواهد گرفت؟
+ «معرفة الامام بالنورانیة»:
«أوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ،
وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ، وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الإِخْلاصُ لَهُ…»
دین خدا میشه معرفت و شناخت معلم و اخذ علوم نورانی آل محمد ع از این ماخذ نورانی!
دین خدا، چیزی جز معرفت و شناخت معلم نیست؛ و آن معلم، کسی است که خدا او را برای تعلیم نور برگزیده است.
دین، نه فقط مجموعهای از احکام است، بلکه نوریست که از قلب معلم به قلب شاگرد میتابد؛
و این انتقال، تنها در سایهی اخذ علوم نورانی از ماخذ نورانی آل محمد علیهمالسلام ممکن میشود.
قرآن فرمود:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… نُورٌ عَلَى نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ
و این نور، بر نوری دیگر سوار میشود؛ و خدا هر که را بخواهد به نور خویش هدایت میکند.
امام صادق علیهالسلام در حدیثی بلند و راهگشا میفرمایند:
«نَحنُ النُّورُ الَّذِي أَنزَلَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ، وَنَحنُ أَهلُ الذِّكرِ…»
ما همان نوری هستیم که خداوند در کتابش از آن سخن گفت، و ما اهل ذکریم که مردم به ما مراجعه کنند اگر نمیدانند.
پس معرفت دین، یعنی شناخت اهل این نور.
و عقل، اگر بخواهد از تاریکی خودبینی و حسد بیرون بیاید، باید گوش جان به نجوای این نور بسپارد.
و یقین، که بالاترین درجات ایمان است، جز از راه نور حاصل نمیشود؛ نوری که تنها از چراغ ولایت میتابد و عقل آن را درک می کند.
ولی کدام عقل؟
عقلی که خویش را شاگرد بداند، و معلم را بشناسد.
عقلی که در برابر نور، سکوت کند و در آینهی ولایت، خویش را ببیند.
آنجاست که دین، دیگر «دستور» نیست، بلکه «ارتباط» است؛
رشتهای از نور، که از قلب رسول، به دل مخلصان متصل است؛
و دین، چیزی نیست جز «شناخت معلم»، و «درک نورانیّت او».
***
عقلِ شنوا، دلِ بیدار
نخستین گام، آن است که عقل، از خوابِ غفلت برخیزد
و گوش دل را برای شنیدن نجوای نور آماده سازد.
اینجا همان جاییست که خداوند در قرآن میفرماید:
إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ
تنها صاحبان «لبّ»، یعنی عقل خالصشده، اهل تذکرند؛
آنانکه حجابهای عادت، تعصب، و هوای نفس حسادت خویش را کنار زدهاند.
در حدیث عقل و جهل آمده:
«أوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ العَقلَ، قالَ له: أقبِلْ، فأقبَلَ، ثُمَّ قالَ له: أَدبِرْ، فأدبَرَ،
فقالَ: و عزَّتي ما خَلَقتُ خَلقاً أكرمَ علَيَّ مِنكَ، بِكَ آخذُ، وبِكَ أُعطي.»
این عقل، اگر فرمانبردار باشد، شایستگی دریافت نور را دارد.
نه هر عقلی، بلکه عقلی که در برابر ربّ، «اقبال» و «ادبار» کند؛ یعنی تسلیم باشد.
یعنی قلبی که نور و ظلمت خود را بفهمد و به این اوامر نورانی عامل باشد.
نور ایمان، سکوی بلندِ عقل است.
هنگامی که عقل، نور ابتدایی را دریافت کرد، وارد ساحت ایمان میشود.
ایمان، خود همان نوری است؛ چنانکه قرآن فرمود:
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا
امام صادق علیهالسلام این «نور» را چنین تفسیر میفرمایند:
«النّورُ الّذي أَنزَلناهُ: هو عليٌّ و الأئمةُ من وُلدهِ إلى يومِ القيامة.»
ایمان، یعنی پیوند عقل با نور امام ع.
اینجا عقل تنها نمیفهمد، بلکه دل نیز تصدیق میکند، و جان آرام میگیرد.
نور تقوا، پالایش عقل برای انوار بالاتر است.
هر چه حجابها و موانع درونی یعنی تمناها، درناژ شود و قلب پاکتر شود، تابش نور بیشتر میشود.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ
در واقع تقوا، دری است به سوی فهمهای بالاتر.
در واقع، عقل حق را میشناسد و از باطل پرهیز میکند؛
و دل، آهستهآهسته، لطافت شنیدن «ندای نورانی در ملکوت» را پیدا میکند.
نور یقین، شفافترین آینه برای فهم علوم نورانی است.
در بالاترین درجات، عقل به نور یقین میرسد.
انگاری حجتها زیاد شدهاند و حجابها کنار رفتهاند.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«اليَقِينُ نُورٌ يقذِفُهُ اللّهُ فِي قَلْبِ مَن يَشَاءُ.»
و در قرآن آمده:
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
یقین، نه پایانِ جستوجو، بلکه آغاز شهود است.
آنجا که عقل میبیند، نه با چشمِ سر، بلکه با چشمِ نور.
در این موقف، عقل دیگر تنها یک ابزار تحلیلی نیست،
بلکه یک آینهی قدسی است که صاف و صیقلی شده،
لذا صورت نوری معلم را در خود منعکس میکند.
«احراز هویت تمثال نورانی معلم (فرشتۀ مهربان) در ملکوت قلب»
و این همان لحظهای است که نور معلم به نور عقل، علم را عنایت میکند.
و عقل، بیدرنگ از معلم خویش تشکر میکند و به این نور بصیرت اخذ شده عمل میکند.
***
حسد، مانع درک نور در عقل!
هوای نفس (حسد):
تنها حجابی که عقل را از شنیدن ندای نور بازمیدارد، هوس است، حسد است، یعنی گرایش به خواستههای پست نفسانی، یعنی رو کردن به تمناها که میشه پشت کردن به نور.
قرآن بارها نسبت به این خطر جدی هشدار میدهد:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـٰهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَىٰ عِلْمٍ
آیا کسی را دیدی که خدای خود را هوس خود قرار داده؟ و خدا او را ـ با اینکه میدانست ـ گمراه کرد.
چه بسیار عقلهایی که اسیر هوای نفس خویشاند؛ نه آزاد برای درک نور، بلکه در بندِ هوایی که حکم رانده و نور را خاموش کرده است.
ریشۀ کبر و خودبینی نیز حسد است، یعنی نارضایتی نسبت به تقدیرات!
نور، تنها بر دلهایی میتابد که فروتن باشند.
قرآن فرمود:
سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ
خداوند کسانی را که تکبر بورزند، از آیات خود دور میسازد؛ آیات، همان انوارند.
عقل متکبر، آینهایست کدر؛ نه نور میگیرد، نه بازتاب میدهد.
ریشۀ غفلت و سرگرمی به دنیا نیز حسد است.
بیخبری و فراموشی، از موانع درک نور است.
عقلی که مدام در شلوغیهای بیرون غرق است، نجوا را نمیشنود.
قرآن میفرماید:
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ
مثل آنها نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را به فراموشیِ خودشان مبتلا کرد.
امام علی علیهالسلام میفرمایند:
«النّاسُ نيامٌ فإذا ماتوا انتَبَهوا.»
مردم در خواباند، و چون بمیرند بیدار میشوند.
و آن خواب، همان غفلت است؛ حجاب بر چشم عقل.
و اما برخی دلها، حقیقت را میشناسند، اما جرأت باور و پیروی ندارند.
قرآن از این دسته با حسرت یاد میکند:
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ
انکار کردند، در حالیکه در دل یقین داشتند.
امام حسین علیهالسلام در دعای عرفه میفرمایند:
«ماذا وَجَدَ مَن فقَدَكَ، ومَنِ الّذي فقَدَ مَن وجَدَك؟»
چه دارد آنکه تو را ندارد، و چه کم دارد آنکه تو را یافته؟
دلهایی که به هر دلیلی از نور فاصله میگیرند، در واقع عقل خود را خاموش کردهاند.
قطع رابطه با منبع نور اشتباه مرگبار است.
مهمترین شرط دریافت نور، این است که انسان به منبع نور متصل باشد؛ یعنی به امام زمان خود.
امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
«مَن عَرَفَنا فَقَد عَرَفَ الله، وَمَن جَهِلَنا فَقَد جَهِلَ الله.»
و امام باقر علیهالسلام میفرمایند:
«إنَّما يُعرَفُ اللهُ وَ يُعبَدُ بِنا.»
اگر عقل، از ولایت جدا شود، نور ندارد؛ حتی اگر استدلالهای دقیق داشته باشد.
شناخت موانع عقل برای شنیدن نجوای نور بسیار مهم هستند.
تا عقل صیقل نخورد، تا عقل، حسدش را درناژ نکن، حقیقت را نمیبیند.
و اگر این آینه دل صیقل یافت، آنگاه بازتابی خواهد شد از نوری که میگوید:
«السلام علیّ یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیّا».