دکتر محمد شعبانی راد

قلبِ مهاجر به سوی نور! إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي! وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً!

A Heart Migrating Toward the Light
“And whoever migrates in the path of Allah will find many refuges and vastness in the land.” (Qur’an 4:100)


A migrating heart does not change its physical place —
It is the heart that shifts its loyalty from the whispers of ego to the call of divine light.

Migration begins when a person notices the subtle rise of envy, pride, fear, or desire…
And instead of feeding it, they strap it down like the tied camel, refusing to let it wander into ruin.

Such a heart leaves the desert of its lower self and walks toward the gardens of meaning.

Every time it chooses grace over anger, mercy over revenge, sincerity over show, sincerity over desire —
That is a step of hijrah.

And on this inward journey, the traveler meets both murāghaman — obstacles that humble him —
and sa‘ah — openings that lift him.

The world tightens… then widens.
The heart aches… then awakens.
The ego fights… then bows.

And when the seeker feels alone, when the road grows steep, when nights feel long —
The promise arrives:
Your reward is from God.
Not upon people, not upon circumstances, not upon applause.

Every sincere migration — no matter how small, no matter how hidden —
is recorded in light.

Even if the traveler falls before reaching the destination,
even if the breath stops mid-step,
The journey is accepted, sealed, and rewarded by the One who never forgets.

For the heart that migrates toward God
is already traveling in paradise —
long before reaching it.

«هجر» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«فحل‏ مَهْجُورٌ»: (هجران فحل از ابل!)
«الهِجَار: ريسمانى كه با يكسر آن پاى شتر را بندند و سر ديگر آن را روى پالان اندازند (هجار البعیر)»
«الْهِجَارُ: حبل يشدّ به الفحل، فيصير سببا لهجرانه الإبل، و جعل على بناء العقال و الزّمام»
«فحل‏ مَهْجُورٌ، أي: مشدود به»
«هَجَرَ زوجَهُ: از همسرش كناره‏‌گيرى كرد ولى او را طلاق نداد.»
«ترك شي‏ء مع وجود ارتباط بينهما»
«أصل‏ المُهاجَرة عند العرب: خروجُ البدويّ من بادِيتِه إلى المُدُن»
«الهجرة: مفارقة بلد الى بلد غيره»
«پای شتر حسدتو ببند تا کار دستت نده! تا بتونی به سمت نور مهاجرت کنی!»
«در واقع حسد هست، اما غیر فعاله!»
+ مفهوم زیبای واژه «صبر – صبر البهائم»
مشتقات ریشه «هجر» 31 بار در قرآن تکرار شده است.

هِجَارُ القوس : وترها (زه كمان) ، و ذلك تشبيه بهجار الفحل.
هجرتُ‏ البعيرَ : و هو أن يُشَدّ حبلٌ في رُسْغ رِجْله ثم يُشَدّ إلى حَقْوه.
+ حکمة
+ سُکتة
«هجرته: قطعته، و الاسم الهجران»:
هجران: قطع رابطه با اندیشه لیدرهای سوء.

قلبِ مهاجر به سوی نور!
إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي!
وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً!

دلنوشته
دل که مهاجر می‌شود،
دیگر خانه‌اش دیوار و آدرس نیست؛
خانه‌اش نوری‌ست که می‌خواندش…
با همان ندای پنهان و آشنا:

إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي
«من به سوی پروردگارم کوچ می‌کنم…»

اینجا، هجرت فقط پا نیست—
دل راه می‌افتد.
دل می‌گذارد،
دل می‌بخشد،
دل ترک می‌کند،
دل سبک می‌شود…

مثل ابراهیم در آتشِ آزمون،
مثل یوسف در چاهِ تنهایی،
مثل موسی در بیابانِ بی‌پناهی،
مثل پیامبر که شهر و آغوش آشنا را گذاشت
و به نور ربّش دل بست.

و درست همان‌جا که آدم خیال می‌کند
تنهاست… بی‌پشتوانه… بی‌پناه…
آیه دوم مثل باران آرام
بر خاک خسته می‌ریزد:

وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ
يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَمًا كَثِيرًا وَ سَعَةً

هر که برای خدا مهاجرت کند،
زمین برایش باز می‌شود…
راه‌ها زنده می‌شوند…
درهای بسته
یک‌به‌یک گشوده می‌شوند…
دلش در وسعتی تازه نفس می‌کشد،
در وسعتی که فقط اهل هجرت می‌فهمند…

سعه یعنی آن آرامش عجیبی که
در دل تاریکی‌های دنیا،
نور را به تو می‌چشاند.

مراغَماً یعنی
جایی برای گریز از تنگی‌ها و ظلم‌ها…
نه به سمت بی‌پناهی،
بلکه به سوی پناهِ بی‌پایان.

آری…
راهی که با خدا آغاز شود،
به بن‌بست نمی‌رسد.

هجرت یعنی:
«خدایا… من از همه‌چیز دست می‌کشم،
اما از تو نه

و سعه یعنی پاسخ خدا:
«اگر از همه‌چیز گذشتی بخاطر من،
من تو را به همه‌چیز می‌رسانم—
به نور،
به جا،
به وسعت،
به خودم…»

پس دلِ مهاجر…
برو،
برو به سوی نور.

هر دردی که در راه او باشد،
آغازی‌ست برای یک گشایش بزرگ‌تر.

و روزی خواهی گفت:
نه از شهر رفتم،
نه از آدم‌ها…
از تاریکی کوچ کردم
به نور—
به او.

🕊️✨

إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي!

[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۲۶ الى ۳۰]
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۲۶)
پس لوط به او ايمان آورد و [ابراهيم‏] گفت: «من به سوى پروردگار خود روى مى آورم، كه اوست ارجمند حكيم.»
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (۲۷)
و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبرى و كتاب قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعاً او در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود.
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (۲۸)
و [ياد كن‏] لوط را هنگامى كه به قوم خود گفت: «شما به كارى زشت مى‌‏پردازيد كه هيچ يك از مردم زمين در آن [كار] بر شما پيشى نگرفته است.
أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۲۹)
آيا شما با مردها درمى‌‏آميزيد و راه [توالد و تناسل‏] را قطع مى‌‏كنيد و در محافل [اُنس‏] خود پليدكارى مى‌‏كنيد؟» و[لى‏] پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: «اگر راست مى گويى عذاب خدا را براى ما بياور.»
قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (۳۰)
[لوط] گفت: «پروردگارا، مرا بر قوم فسادكار غالب گردان.»

دلنوشته
دل، وقتی بزرگ می‌شود
وقتی از خانه‌های تنگِ عادت‌ها کوچ می‌کند
وقتی جرأت می‌کند از سقفِ آشناها بگذرد…

زبانش آرام می‌گوید:

«إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي»

نه به سوی شهر تازه،
نه به سوی آدم‌های تازه،
بلکه به سوی ربّ
به سوی تربیت‌کننده‌، نگهدارنده،
به سوی نوری که هر صبح در قلب طلوع می‌کند.

ابراهیم علیه‌السلام نگفت:
«می‌روم تا جا پیدا کنم.»
گفت: من مهاجرم،
من خودِ هجرت هستم،
من راهی شده‌ام،
راهی به سوی او…

و خدا پاسخ داد:
مهاجران نور، دست خالی برنمی‌گردند:

✨ اسحاق و یعقوب
✨ نبوّت
✨ کتاب
✨ مقام صالحان در دنیا و آخرت

این‌ها پاداش نبود،
این‌ها ثمره هجرت بود.

هرکسی که هجرت کند،
خدا هم هجرت می‌کند به سمت او؛
نه برای اینکه به او نیاز دارد،
بلکه برای اینکه او نخواست بدون خدا بماند.

و بعد، قصه لوط…
قصه کسی که همراه شد،
نه چون هوا و سود،
بلکه چون فهمید نور را.

و وقتی در میان فساد ایستاد
تنها جمله‌اش این بود:

«رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ»

یعنی:
پروردگارا…
نه به من نیروی جنگ بده،
بلکه مرا بر تاریکی پیروز کن
در درون و بیرون.

🌿🕊️

دل من…
هجرت فقط جا‌به‌جایی مکان نیست؛
هجرت یعنی:

از نگاه مردم، به نگاه خدا
از تعریف آدم‌ها، به تعریف نور
از امنیت ظاهری، به آرامشِ یقین
از سکونِ عادت، به شوق دعوت
از دلبستگی‌ها، به صاحب دل‌ها

هر بار که نور را انتخاب کردی،
هر بار که گفتی «نه» به تاریکی درون،
در حال مهاجرتی…

و خدا همان لحظه می‌گوید:

«من، با تو می‌آیم.»

اگر مردم نفهمیدند،
اگر طعنه زدند،
اگر خواستند بگویند «برگرد»—

لبخند بزن و آرام بخوان:

إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي

نه اینکه من را جایی می‌برند،
نه… من خودم انتخاب کرده‌ام.

راه من روشن است،
یارم حاضر است،
و سفرم ادامه دارد…

تا جایی که دیگر نه من،
نه هجرت،
نه راه—
تنها «او» بماند.

✨ «وَإِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» ✨

🌿 پروردگارا…
دل ما را در هجرت نگه دار،
و نگاه ما را از مقصد‌های کوچک نجات بده…
که ما فقط یک مقصد داریم:
تو.

🕊 قلبِ مهاجر؛ هجرت از حسد به نور

هجرت…
در ظاهر، ترک یک خانه و رفتن به خانه‌ای دیگر است.
اما در باطن، هجرت یعنی ترک یک «حالت قلبی تاریک» و قدم گذاشتن در حالتی نورانی‌ است.

هجرت یعنی دل کندن…
اما نه از خاک و دیوار،
بلکه از منیت، تمنا، و حسد.

لغت به ما می‌گوید:
«الهِجار: طنابی که پای شتر را می‌بندند تا سرخود نرود.»
و چقدر این تصویر، حقیقت نفس انسان است:

پای شتر حسد را ببند!
نگذار نفسِ خام، تو را به بیابان تاریک خودش ببرد.
همین بندِ نورانی، اسمش هجرت است.

هجرت یعنی حسد هست، اما غیرفعّال؛
مثل شتری که هست، ولی بسته است؛
یارای دویدن ندارد؛
دیگر فرمانده قلب نیست.

در معنای ممدوح
هجر، همان جدا شدن از ظلمت و رفتن به سوی نور ولایت است؛
راهی که معلم ربانی نشان می‌دهد و شاگرد نورانی دنبال می‌کند.

در معنای مذموم
هجر یعنی پشت کردن از روی حسد؛
قهر تاریک با نور؛
دل کندن از حق و ماندن در بیابان نفس.

پس هجرت یک واژه احساسی نیست؛
یک عمل قلبی حکیمانه و آگاهانه است.

چرا هجرت گام اول سیر و سلوک است؟
چون تا از «خودِ تاریک» جدا نشوی،
به «خانه نور» نمی‌رسی.

تا وقتی شتر تمنا رهاست،
تو مسافر نخواهی شد.

تا نفرموده‌ای «اللهم إنّي مهاجرٌ إليك»،
قلبت هنوز ساکن کوچه‌های خیال است، نه کوثر ولایت.


🌱 هجرت؛ اجاره‌نامه‌ای برای نور

وقتی هجرت کردی،
قلبت را «اجاره» می‌دهی به معلم ربانی؛
همان‌جا مفهوم پیوند «هجر» و «اجر» آشکار می‌شود:

هجر یعنی رها کردن تاریکی،
و اجر یعنی نورِ حاصل از این رها کردن.

هر ورکلایفِ نورانی = یک تمدید اجاره‌نامهٔ قلب
می‌گویی:
«پروردگارا…
هنوز می‌خواهم مستاجر نور باشم؛
قلبم را رها نکن.»

تا آن‌جا که خدا به تو می‌گوید:

«تو دیگر مستاجر نیستی…
این خانه، ملک ابدی توست.»

این همان «بهشتِ قلب» است؛
بهشتی که قبل از مرگ دنیایی آغاز می‌شود.
بهشتی که قلب در آن صاحبِ نور می‌شود، نه فقط «مستاجر نور».


✨ پس هجرت یعنی:

  • بستن پای شترِ حسد

  • کوچ از تمنای نفس به رضایت نور

  • تسلیم شدن به ولایة

  • اجاره دادن قلب به معلم الهی

  • هر روز امضای دوباره این عهد با عمل

  • رسیدن به مالکیت خانه نور در بهشت دل


🌺 جمله کلیدی مقاله:

هجرت شروع راه است و اجر پایان آن؛
هجر درِ خروج است،
و اجر، درِ ورود.

هجر، یعنی نور، یعنی غلبه بر تاریکی! یعنی غلبه بر حسادت!
«الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ … مَنْ هَجَرَ السُّوء … من هجر الخطايا و الذّنوب…
من هجر ما نهى اللَّه عنه‏ … مَنْ هَجَرَ الشَّرَّ … مَنْ هَجَرَ شَهْوَتَهُ
»
«الْمُؤْمِنُ مُهَاجِرِيٌّ لِأَنَّهُ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ»
«مؤمن مهاجرى است، زيرا از گناهان و زشتى‌ها دورى گزيده است.»
«کوچ به حریم نور!»
«يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»
«هجرت، از تمنّا به تقدیر!»
بدون آشنایی با نور، هجرت معنا ندارد!

هجر یعنی هجرت از تاریکی به نور

هجر…
یک واژه نیست؛
یک پرواز قلبی است.

هجر یعنی:
به قلبت بگویی دیگر تسلیم تاریکی نمی‌شوم.
دیگر به وسوسه‌های کوچک و بزرگِ نفسِ زخمی «بله» نمی‌گویم.
دیگر نانِ حسادت را نمی‌خورم،
و نانِ نور را انتخاب می‌کنم.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
المُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ
مهاجر کسی است که بدی‌ها را ترک کند.

و در روایت دیگر:
المؤمن مهاجريٌ لأنه هجر السیئات
مؤمن، مهاجر است… چون از زشتی‌ها هجرت کرده است.

هجرت یعنی:
🌱 ترک سوء
🌱 ترک خطا
🌱 ترک خواسته‌هایِ تاریکِ نفس
🌱 ترک حسد، ترک کینه، ترک خودنمایی و تمنا

هجرت یعنی کوچ از تمنّا به تقدیر.
یعنی تو از هوای نفْس کوچ می‌کنی
و در هوایِ نور نفس می‌کشی.

هجرت یعنی:
از «من» جدا می‌شوم
و به «او» می‌پیوندم.

هجرت یعنی ورود به آیه‌ی ربانی:
يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ
او مؤمنان را از تاریکی‌ها به سوی نور بیرون می‌کشد.

و چه زیبا!
این خروج، بدون نور معنا ندارد.

تا نور را نشناسی،
هجرت معنی ندارد.

تا طعم ولایت را نچشی،
جدایی از خودت ممکن نمی‌شود.

تا قلبت با معلم ربانی آشنا نشود،
راهِ کوچ به سوی آرامش را پیدا نمی‌کنی.


✨ هجرت یعنی توفیق عشق

کسی که هجرت می‌کند،
واقعاً عاشق شده است…

عاشقِ نوری که دعوت می‌کند…
عاشقِ صدایی که می‌گوید:
«برگرد… اینجا خانه توست.»

هجرت یعنی لبیکِ دلت به خدا.
یعنی اولین قدم برای وصال.

مثل اینکه درِ خانه را باز کنی و بگویی:
«یا رب… من آمدم.
مرا ببر…
از تاریکی نجاتم بده.
به نور خودت اسکانم بده.»


🕊 و این راز است:

هر هجرت واقعی، یک نور جدید به قلب می‌آورد.

و هر نور جدید،
قلب را از ظلمت‌های قدیمی آزادتر می‌کند.

هجرت یعنی:
هر روز یک تاریکی کمتر…
و هر روز یک روزنِ نور بیشتر.

هجرت یعنی صفِ شب را ترک کنی
و به صفِ صبح بپیوندی.

دلنوشته: کوچِ دل، از تمنّا به تقدیر 🌿

الهی…
دلم می‌خواهد امشب، بی‌هیچ ادعایی، چمدانِ تاریکی‌هایم را جمع کنم و بروم…
بروم به سمت نوری که صدایم می‌زند:
«يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».
می‌خواهم مهاجر شوم؛ نه از شهری به شهر دیگر، که از حالت تاریکی به حالت نورانی‌؛
از حسادت به محبت، از تمنّا به تقدیر، از «من» به «او».

شنیده‌ام که فرمودی:
«المُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ»؛
پس مهاجر، کسی‌ست که بدی‌ها را «رها» می‌کند؛
نه آنکه ادعا کند، بلکه هر روز مشقِ کوچ بنویسد:
یک ذره کینه کمتر، یک ذرّه بخل کمتر، یک ذرّه خودنمایی کمتر.
الهی، مرا از این مهاجران قرار بده؛
از آنان که هر صبح، از نَفْسِ تاریک خود، کوچِ تازه‌ای شروع می‌کنند.

قلبم را می‌بندم به طناب نور—همان «الهِجار»—
تا شترِ حسد، رم نکند و مرا به بیابانِ گمراهی نبرد.
حسد هست، اما غیرفعّال؛
حضور دارد، امّا فرمانده نیست؛
می‌بیند، اما نمی‌تواند ببرد.
این یعنی هِجر:
این یعنی «بستنِ پای تمنا» تا راه به روشنایی باز شود.

ای معلمِ ربانی…
من «خانه» ندارم، اگر تو در من ساکن نباشی.
قلبم را اجاره می‌دهم به نور ولایتت؛
هر «ورکلایف» که درست عمل کنم، همان قسطِ تمدیدِ اجاره‌نامه است:
می‌گویم: «بمان! باز هم بمان! تا آخرِ عمرم بمان!»
تا روزی که بگویی:
دیگر مستأجر نیستی—این خانه، ملکِ ابدی تو شد.

هجرت یعنی دلم را از شلوغیِ خواسته‌ها جمع کنم و به حریم نور پناه ببرم.
هجرت یعنی وقتی نَفْس می‌گوید «حقّ‌ات را بگیر»،
من بگویم «الهی، راضی‌ام به تقدیر تو».
هجرت یعنی وقتی زبانم به گلایه تشنه است،
من به جای آن، لبم را به چشمهٔ صلوات برسانم:
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد…
یعنی اقرار کنم که دومیِ نورِ محمد و آلِ محمد هستم،
و آنان اولی‌اند؛
یعنی «من تابع‌ام» و چراغِ دلم از آن‌ها روشنی می‌گیرد.

الهی…
می‌دانم: بدون آشنایی با نور، هجرت معنا ندارد.
اگر چراغی نشانم ندهی، از کجا بفهمم سمتِ قبله کدام است؟
پس دستم را در دستِ معلم ربانی بگذار—
همان که هر روز، «هجر» را به من یاد می‌دهد:
هَجرِ سوء، هَجرِ خطا، هَجرِ شهوتِ بی‌قرار…
و در عوض، اقامت در مهر، در صبر، در رضایت.

من از «بیتِ خودم» بیرون می‌زنم تا به «بیتِ خدا» برسم؛
از خانهٔ تنگِ نَفْس به خانهٔ فراخِ نور.
و اگر در این راه، «مرگِ حسد» سر رسید و نفسِ کهنهٔ من جان داد،
می‌دانم که وعده‌ات حق است:
«وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً»
گشایش می‌رسد، آرامش می‌رسد، جا باز می‌شود.

الهی…
هجر یعنی: هر روز یک تاریکی کمتر.
هجرت یعنی: هر روز یک پنجره‌ی تازه رو به نور.
و اجرِ این راه، همان نوری‌ست که در جانم زیاد می‌کنی—
همان علمِ زنده، همان حیاتِ طیّبه.

پس امشب، با تو عهد می‌بندم:
قلبم مستأجر نور بماند تا وقتی که مالکِ بهشتش شوی؛
شترِ حسدم بسته بماند تا وقتی که عشق، زمام‌دارِ راه شود؛
و هر قدمِ کوچکم به سوی تو،
قسطی باشد از لیزینگِ عشق
تا جایی که دیگر قسطی نماند و فقط مالکیتِ نور بماند.

الهی…
من مهاجرم اگر تو راهنما باشی؛
من هجرت می‌کنم اگر تو هادی باشی؛
و من می‌رسم، اگر تو نور باشی. 🌙✨

امام علی علیه السلام:
«وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ 
«هجرت از ضلالت به هدايت، همان گونه كه واجب بود باز هم واجب است.»
لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ
فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ
»

یا علی…
چه کلماتی داری، که هر بار گفته می‌شود
انگار درِ تازه‌ای از آسمان باز می‌گردد…

امیر دل‌ها فرمود:
«الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ…»
هجرت هنوز زنده است…
همان‌گونه که در آغاز واجب بود،
اکنون نیز واجب است،
تا وقتی خدا در زمین نیاز به دل‌های بیدار دارد.

و سپس فرمود:
«لَا يَقَعُ اسْمُ الهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الحُجَّةِ فِي الأَرْضِ»
هجرت نام نمی‌گیرد، مگر بر کسی که حجت خدا را بشناسد…

چقدر واضح…
چقدر عمیق…
چقدر مهربان و بی‌پرده!

هجرت فقط قدم و فاصله جغرافیا نیست؛
هجرت یعنی شناخت حجت خدا،
و حرکت به سمت نور او؛
یعنی جدا شدن از هر راهی که به «خود» ختم می‌شود،
و قدم گذاشتن در راهی که به ولیّ خدا می‌رسد.

پس هرکس حجت را شناخت و به او دل سپرد،
هرکس نور ولایت را پذیرفت و دنبال کرد،
هرکس از تاریکی «نفس» بیرون آمد و به سایه‌سار «ولیّ خدا» پناه برد—
او مهاجر است.

مهاجر یعنی کسی که
خانهٔ تاریک خویش را ترک کرد،
تا در روشنایی اهل‌بیت علیهم‌السلام ساکن شود؛
نه فقط با زبان،
بلکه با تصمیم‌های کوچک و پیوسته قلبش.

مهاجر کسی است که
هر صبح از خودِ دیروز هجرت می‌کند،
هر شب بیعتش را تازه می‌کند،
هر لغزش را با ذکر باز می‌گرداند،
و هر تمنا را با تقدیر می‌شکند.

مهاجر یعنی دلی که
بجای تکیه بر فهم خودش،
دست در دست ولیّ خدا گذاشته
و می‌گوید:
«تو ببر… من فقط می‌آیم.»

مهاجر یعنی:
دل کندن از وطنِ نفس،
و رسیدن به وطنِ نور.

مهاجر یعنی:
در دلِ زندگی،
در میدانِ روابط و لحظه‌ها،
در هر ورک‌لایفِ کوچک،
یک قدم از حسد فاصله بگیرم
و یک قدم به حجت خدا نزدیک شوم.

مهاجر یعنی:
من از تاریکی کوچ کرده‌ام؛
نه اینکه جابه‌جا شده باشم،
بلکه تحول یافته‌ام.

الهی…
من حجتت را شناختم،
نور را دیدم،
طعم ولایت را چشیدم—
پس مرا مهاجر بنویس.
نه فقط در ظاهر،
بلکه در باطن قلبم.

بگذار هجرت من
هر روز ادامه داشته باشد،
تا جایی که از «خود» چیزی نماند
جز «تابع نور بودن».

یا رب…
مهاجر باشم، تا وقتی که
به «مَهْجَر» برسم—
جایی که دیگر تاریکی نیست،
فقط تویی،
و نور تو،
و آرامشِ کسی که خانه‌اش را یافته است… ✨🌿

+ «رحل»
[هجر – رحل]:

«رحل» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
«الطُّيُورُ الرَّحَّالةُ: پرندگان مهاجر، کوچ پرندگان»
«إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ»
+ «سبط»

[سورة النساء (۴): آية ۱۰۰]
وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً
و هر كه در راه خدا هجرت كند، در زمين اقامتگاه‏هاى فراوان و گشايشها خواهد يافت؛
+ مقاله «تلاش نورانی!»
ترجمه خوبی از این قسمت آیه یافت نشد.
به این توضیح راجع به «مُراغَماً وَ سَعَةً» دقت کنیم:
(یعنی به موانع زیادی «مُراغَماً» و گشايش‏هاى زیادی «سَعَةً» بر مى‌‏خورد،
موانع و آوارگی‌هایی که برای عبور از آن و رسیدن به گشایش، می بایست رغم انف بنماید.
انگاری باید با حسد خودش خیلی بجنگه و مبارزه کنه!
عبارت «وَ مَنْ يُهاجِرْ» + «الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ وَ تَرَكَ مَا حَرَّمَ اَللَّهُ عَلَيْهِ»:
«مهاجر كسى است كه از گناهان دورى جويد و آنچه را خدا بر او حرام كرده ترك كند.»
مهاجر یعنی حسودی که با نور، حسدشو غیرفعال کرده!
کتاب لغت التحقیق، این برداشت مفهومی زیبا را از واژه «هجر» ذکر کرده است:
«ترك شي‏ء مع وجود ارتباط بينهما»
یعنی حسد، عیبی است که تا آخر عمر با ما هست، مهم اینه با کمک نور، غیرفعالش کنیم!
این میشه معنای زیبای هجرت از تاریکی حسادت به نور هدایت.) + «کربلا».
ادامه آیه …
وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ
فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (۱۰۰)
و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‌‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد،
پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.

دلنوشته

«رَغمِ‌نفس… تا وسعت نور»
«از تنگنای تمنا، تا فراخی تقدیر»


الهی…
چه آیه‌ات عجیب نفس را لو می‌دهد:
وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً

مهاجر راه تو،
اولش «تنگی» می‌بیند، نه وسعت؛
اولش «دیوار» می‌بیند، نه در؛
اولش «مقاومت نفس» می‌بیند، نه آرامش جان.

چون راه بهشت، از میان خارستان نفس می‌گذرد.
چون هجرت یعنی رها کردن عادت‌های تاریک؛
و تاریکی همیشه برای حفظ خودش می‌جنگد.

مراغماً…
یعنی صحنه‌های پیاپیِ زورآزمایی با نفس،
صحنه‌های «رَغمِ‌أنف» کردن حسد،
همان لحظاتی که باید از خودت عبور کنی
و با تمام تنگیِ سینه بگویی:

«نه! من اهل نورم، نه اهل حسد!
نه! من اهل تقدیرم، نه اهل تمنا!
نه! من مهاجرم، نه مقیم تاریکی.»

و پس از هر رَغم‌أنفی،
پس از هر جنگِ کوچک و مکرر با هوای نفس،
دروازه‌ای گشوده می‌شود…
سَعَةً
فراخی قلب…
آرامش عمیق…
جای باز شدن نور در سینه…
وسعتی که جز مهاجران آن را نمی‌چشند.

این است سنت هجرت:
ابتدا تنگ‌تر می‌شوی،
بعد خدا چشم دلت را باز می‌کند.
ابتدا می‌جنگی،
بعد نور به تو «جای بیشتر» می‌دهد.

ابتدا «کربلا»،
بعد «کرب و بلا» برمی‌خیزد و «کربِ دل» آرام می‌گیرد.

مهاجر یعنی حسودی که با نور، حسدش را غیرفعال کرده؛
نه اینکه بی‌حسادت شده باشد—
نه! این دروغ است.
مفهوم واژۀ هجر این است:
«تَرْكُ شَيْءٍ مَعَ وُجُودِ الِارْتِباطِ»

هجرت یعنی هنوز تاریکی در تو هست،
اما دیگر حق فرمان ندارد؛
دیگر افسار تو نیست،
تو افسارش را به نور بسته‌ای.

هجرت یعنی:
«من سقوط نمی‌کنم،
گرچه هنوز پرتگاهی در درونم هست.»


و بعد وعده‌ات را گفتی:
وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ… فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ

الهی…
فقط کافی‌ست «از خانه دل» بیرون بیایم—
به سمت تو حرکت کنم،
قدم اول را بردارم،
ریسمان نور را بگیرم،
تا باقی راه را «تو» بر من آسان کنی.

مهاجر یعنی کسی که می‌گوید:
«من می‌روم… حتی اگر بمیرم وسط راه،
اجرم با خداست.»

وقتی هجرت واقعی شد—حتی اگر هنوز نرسیده باشم—
تو فرمودی: اجرش با من است.

کدام معامله از این عاشقانه‌تر؟
من فقط «حرکت» کنم؛
تو «رسیدن» را تضمین می‌کنی.

الهی…
به حق این آیه،
به حق هر رَغم‌أنف کوچک،
به حق هر آهی که برای نور کشیده شد،
هر اشکی که برای پاک شدن جاری شد،
هر سکوتی که جای حرفِ خودخواهانه نشست—

ما را در صفِ مهاجرین نور بنویس.
نه مهاجران خاک،
بلکه مهاجران قلب؛
نه جابه‌جا شده‌های مکان،
بلکه تبدیل شده‌های جان.

پروردگارا…
اجازه بده تا آخرین نفس،
در هجرت بمانیم—
تا روزی که تو بگویی:
«دیگر مستأجر نیستی؛
این خانه نور،
ملکِ تو شد.»

🌿🕊 «هجرت‌های کوچک، نورهای بزرگ»
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد.

امام صادق علیه السلام:
عَنْ مُحَمَّدِ‌بْنِ‌مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ
أَ‌فَیَسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَنْ لَا یَعْرِفُوا الَّذِی بَعْدَهُ؟

فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَهًِْ فَلَا یَعْنِی الْمَدِینَهًَْ
وَ أَمَّا غَیْرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ
إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ
فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ

قَالَ قُلْتُ أَ‌رَأَیْتَ مَنْ مَاتَ فِی طَلَبِ ذَلِکَ
فَقَالَ بِمَنْزِلَهًِْ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ.

محمّدبن‌مسلم گوید:
به امام صادق علیه السلام عرض کردم:
«آیا زمانی‌که امام از دنیا رفت مردم اگر ندانند امام بعد از او کیست، معذورند»؟
حضرت فرمود: «اهل این شهر یعنی مدینه، معذور نیستند چون تمکّن از علم دارند
و امّا غیر این شهر از شهرهای دیگر، به قدر زمان حرکتشان از مکان خود تا اینجا که برای تحصیل علم در سفر هستند معذور می‌باشند،
خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:
چرا از هر گروهی دسته‌ای به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکاری حذر کنند؟
عرض کردم: چه می‌فرمایید درباره‌ی کسی که در طلب علم و آگاهی از امام خود از دنیا برود؟
حضرت فرمود:ِ «مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ».

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
این هجرت به سمت نور اگر به اندازه یک وجب زمین انجام شده باشد، جای او در بهشت است.
«مَنْ فَرَّ بِدِینِهِ مِنْ أَرْضٍ إِلَی أَرْضٍ وَ إِنْ کَانَ شِبْراً مِنَ الْأَرْضِ اسْتَوْجَبَ الْجَنَّهًَْ وَ کَانَ رَفِیقَ إِبْرَاهِیمَ (ع) وَ مُحَمَّدٍ (ص)»

دلنوشته: «امانتِ نور؛ مسؤولیتِ شناختِ وصی»

الهی…
دلم را گواه می‌گیرم که راهِ نور، راهِ امانت است؛ امانتی که از «معلمِ ربانی» به «وصیّ او» می‌رسد و از دلِ شاگرد، به نسلِ بعد. و هیچ‌کس را نسزد که این امانت را زمین بگذارد، شانه خالی کند، یا با غفلت بگوید: «نمی‌دانستم چه کسی بعد از اوست.»

امام صادق علیه‌السلام، صریح و مهربان، تکلیف را روشن کردند:
«لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ؛ هجرت، نام نمی‌گیرد جز بر کسی که حجّتِ خدا را در زمین بشناسد.»
یعنی کوچِ حقیقی از تاریکی به نور، بدون شناختِ حجّت، ادعایی بیش نیست. هجرت، صرفِ ترکِ عادت‌ها نیست؛ پیوستن است—پیوستن به سلسلهٔ ولایت، به وصایتِ نور، به ادامهٔ همان چراغی که معلم ربانی در دل ما برافروخت.

و چه حجّت بالاتری از این سخن که فرمود:
«آیا مردم، وقتی عالم از دنیا رفت، معذورند که ندانند بعد از او کیست؟»
پاسخ آمد: نه—آنجا که تمکّنِ علم هست، عذر پذیرفته نیست. و آنان‌که دورند، به اندازهٔ مسیرِ طلب معذورند؛ باید برخیزند، «فَلَوْ لَا نَفَرَ» را اطاعت کنند، بفهمند، و چون بازگشتند، قومِ خود را انذار دهند. این یعنی علم، چراغِ راهِ شناختِ وصی است؛ و اگر چراغ داری و راه نروی، تقصیر است نه تقدیر.

دلِ من!
بعد از معلم، چشم‌به‌راه ماندن کافی نیست؛ باید بپرسیم، باید بجوییم، باید حرکت کنیم. آن‌که در پیِ شناختِ جانشین می‌میرد، به وعدهٔ قرآن و زبان امام:
«بِمَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ؛ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ
یعنی همین برخاستن، همین هجرتِ جوینده، ضمانتِ اجر است—اجرِ افتادگانِ در راهِ نور که ایستادند و پرسیدند: «وصیّ او کیست؟ ادامهٔ چراغ کجاست؟»

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، بر دلم مرهم می‌گذارند و سقفِ امید را بالا می‌برند:
«مَنْ فَرَّ بِدِينِهِ مِنْ أَرْضٍ إِلَى أَرْضٍ وَ إِنْ كَانَ شِبْرًا… اسْتَوْجَبَ الْجَنَّةَ
حتی اگر هجرت، به اندازهٔ یک وجب باشد؛ حتی اگر توانت کم است، حتی اگر راهت دور است؛ همین که دینت را از دستبردِ تاریکی فراری دهی و به سوی چراغ بروی، بهشت سهمِ توست، و هم‌نشینی با ابراهیم و محمد علیهماالسلام.

پس، ای جان!
بعد از معلم ربانی، مسؤولیت آغاز می‌شود، نه پایان. شناختِ وصی، «کارِ اضافه» نیست، متنِ هجرت است. اگر معلم به ما آموخت که نور چگونه شناخته می‌شود—سیماها، حکمِت، امانت، قوّت در حق، بی‌طمعی در اجر—این علم، سندی‌ست که فردا بر میزِ حساب می‌گذارند و می‌پرسند: «با این چراغ چه کردی؟ به دنبالِ جانشین رفتی یا به راحتیِ قعود دل بستی؟»

بهانه‌ها زیبا نیستند؛
نه دوری راه، نه شلوغی روزگار، نه تلخیِ آزمون‌ها. هجرت یعنی رَغمِ نفس—هر روز کمی، اما پیوسته: یک سؤالِ درست، یک قدمِ نزدیک، یک سفرِ کوتاه، یک گفت‌وگوی صادقانه با اهل نور. هجرت یعنی اگر چراغِ او خاموش شد، چراغِ او را در دستِ وصیِ او بجویی؛ نه در بازارِ نام‌ها، که در نشانه‌های نور.

و بدان:
هجرتِ وصی‌جو، هجرتی‌ست که خانهٔ دل را از اجارهٔ هواهایِ خویش خالی می‌کند و به وصایتِ نور می‌سپارد. این همان پیوندِ «هَجْر» و «أَجْر» است: هرچه ترکِ تاریکی صادقانه‌تر، اجرِ نورانی کامل‌تر. هرچه طلبِ وصیّ حق جدّی‌تر، حیاتِ قلب فراوان‌تر. و اگر در راهِ شناخت بمیری—پیش از آن‌که برسی—نگرانِ رسیدن نباش؛ خدا خودش، رساندن را عهده‌دار است.

الهی…
دلِ ما را در صفِ مهاجرانِ به سوی وصایت بنویس؛
دانشِ معلم را امانتدارانه به کار بندیم تا جانشینِ او را بشناسیم؛
در ورکلایفِ هر روز، قسطِ این هجرت را بپردازیم؛
و روزی برسد که بفرمایی:
«تو شانه خالی نکردی؛ چراغ را دنبال کردی؛ اینک، خانهٔ نور سهمِ توست

یا رب،
پس از هر معلم ربانی، چشمِ ما به دنبالِ وصیِّ او بماند—
تا سلسلهٔ نور، در قلبِ ما منقطع نشود؛
و حجّتت بر ما تمام گردد،
نه به قهر، که به کمالِ رحمت. 💛

[سورة النساء (۴): آية ۱۰۰]
وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (۱۰۰)
و هر كه در راه خدا هجرت كند، در زمين اقامتگاه‏هاى فراوان و گشايشها خواهد يافت؛ و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‌‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.

دلنوشته: هجرت‌های کوچکِ دل، اجرهای بزرگِ نور 🌿

گاهی تمامِ مسیرِ رسیدن به خدا
در یک کلمه خلاصه می‌شود:

هجرت.

نه هجرت از شهری به شهر دیگر،
بلکه هجرت از «خود» به «خدا».
از تمنا به تقدیر،
از منیت به خدمت،
از توقع به تواضع،
از حسد به نور.

قرآن می‌گوید:
وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَة

ای دلِ عاشق،
اگر در راه نور کوچ کنی،
راه‌ها برایت باز می‌شوند.
درها پیدا می‌شوند،
سعه می‌رسی—
گشایش‌هایی که هیچکس نمی‌فهمد از کجا آمدند

جز تو و خدایت.

هجرت یعنی:
گاهی غرورت را بشکنی
تا پیوندی بماند…
گاهی لبخند بزنی
وقتی حقت خورده شده…
گاهی بگویی «اشکال ندارد»
وقتی نفس فریاد می‌زند «حق داری انتقام بگیری!»

این همان «رغم انف»‌های زندگی است…
آن لحظه‌هایی که باید نفس را خاک کنی
و عشق را جان بدهی؛
تا نور مسلط شود و نفس خوار گردد.

این همان هجرتی است
که شبانه و روزانه
در دلِ ورکلایف‌ها رخ می‌دهد:
در آشپزخانه، پشت فرمان، محل کار، بین جمع خانواده،
در سکوتِ اتاقی که تصمیم سختی در آن گرفته می‌شود…

هر بار که گفتی:
«الهی رضا برضاك»
و به تقدیر الهی آری گفتی،
گامی برداشتی از بیتِ خود به بیتِ خدا.

و اگر—
در همین مسیرِ نور،
پیش از رسیدن به تمامِ مقصد،
پیش از کامل شدنِ این هجرت،
«مرگِ حسد» رخ دهد…
اگر نفسِ آلوده سقوط کند
و نور در قلبت برخیزد،

تو به مقصد رسیده‌ای.

چرا؟

چون خدا قول داده:
ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ

آن‌کس که به قصد خدا حرکت کرد،
اگر در راه بمیرد،
اجرش پای خداست.
چه مرگِ جسم باشد،
چه مرگِ نَفْسِ تاریک.

و کدام مرگ زیباتر
از مرگِ حسد؟
کدام تولد شیرین‌تر
از ولادتِ نور در قلب؟

✨ الهی…
اجازه بده هر روز مهاجر باشم،
از خانهٔ تمناهایم بیرون بزنم،
و قدم بگذارم در راه رضایتت.

و اگر در میانهٔ راه نفس شکستم،
غرور ریختم،
صبوری کردم،
بدی را با خوبی جواب دادم…

بگذار همان‌جا بمیرم،
در آغوش نور،
در هجرتی که هیچ‌وقت تمام نمی‌شود.

چون وعدهٔ تو کافی‌ست:

«وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه»

و من اجرم را از هیچ‌کس نمی‌خواهم
جز تو.

خانهٔ دلم،
اجاره‌نامه‌اش تمدید شد…
باز هم به نام تو.
باز هم به نور تو.
باز هم در مسیر هجرت به سوی تو.

تا آخرین «رغم انف»
تا آخرین لبخندِ بی‌توقع
تا آخرین سجدهٔ شکر.

🌙💛
الهی… مرا مهاجر نگه دار.

« استمرار الهجرة باستمرار الإمامة إلى يوم القيامة و هي معرفة الإمام ع و الإقرار به‏»
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي خُطْبَةٍ:
وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى‏ حَدِّهَا الْأَوَّلِ‏ مَا كَانَ‏ لِلَّهِ‏ فِي‏ أَهْلِ‏ الْأَرْضِ‏ حَاجَةٌ مِنْ‏ مُسْتَسِرِّ الأئمة [الْإِمَّةِ] وَ مُعْلِنِهَا لَا يَقَعُ‏ اسْمُ‏ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ.

دلنوشته: «تا دلْ معلمِ خویش را در مُلک و ملکوت بشناسد، هجرت زنده می‌ماند.»

الهی…
این سخن امیرِ عاشقان بر دل می‌نشیند و راه را تا انتها روشن می‌کند:
«وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى‏ حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ، مِنْ مُسْتَسِرِّ الأئمّةِ وَ مُعْلِنِهَا. لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ؛ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ.»

یعنی چه؟
یعنی «هجرت» یک فرمان موقت نبود؛
تا وقتی نیازِ خدا در زمین جاری‌ست—به‌دستِ حجّت‌های پنهان و پیدایش—هجرت زنده است.
و نام «مهاجر» بر کسی نمی‌نشیند، مگر آن‌که حجّتِ خدا را بشناسد و به او اقرار کند.

پس هجرت فقط ترک شهر نیست؛
ترکِ بی‌ولایتی است.
ترکِ حیرانی میان نام‌هاست و پناه بردن به نقشه‌ی ولایت در آفرینش.
هجرت یعنی دلت از تمناها کوچ کند و در آل محمد علیهم‌السلام مأوا بگیرد—چه آن حجّت در پرده باشد، چه آشکار.

دلِ من!
تو از حسد کوچ کردی، خوب؛
اما اگر به حجّت نرسیدی، هنوز در نیمه‌ی راهی.
تو از گناه دل کندی، خوب؛
اما اگر دل نسپردی به دستِ ولیّ خدا، هجرتت صورت است بی سیرت.
هجرت یعنی: شناخت + اقرار + اطاعت.
شناخت، چراغ است؛
اقرار، گشودن در است؛
اطاعت، وارد شدن به خانه‌ی نور.

الهی…
تو به ما آموختی که در هر عصر، حجّت راه است؛
گاهی مستسر، گاهی مُعلن—اما همیشه حاضر.
و بی‌او، راه، راه نمی‌شود؛
هجرت، هجرت نمی‌شود؛
دل، دل نمی‌شود.

پس من، همین حالا، در اجاره‌نامه‌ی قلبم می‌نویسم:
«این خانه، در اختیارِ حجّتِ توست.»
هر «ورک‌لایف» که به نورِ او عمل کنم، قسطی از این عهد می‌پردازم.
و اگر در طلبِ شناخت و اقرار از دنیا بروم،
تو وعده دادی: «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ.»
چه باک از مرگ، وقتی «رسیدن» را تو تضمین کرده‌ای؟

یا رب…
از تنگنای تمنا، به فراخی تقدیر،
از قعودِ بی‌ولایتی، به قیامِ ولایت،
از حیرتِ نام‌ها، به معرفتِ حجّت کوچم بده.
دل را در صفِ مهاجران بنویس—
آنان که می‌شناسند، اقرار می‌کنند، و مطیع نور می‌شوند
تا هجرتِ من، هر صبح تازه شود
و تا روز وصال، خاموش نگردد. 💛

«دلالة آية النفر على لزوم نفر طائفة لمعرفة الإمام الجديد»
«دلالة آية النفر على لزوم نفر طائفة من أهل الأمصار إلى عاصمة الإسلام لمعرفة الإمام الجديد»

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ بَلَغَنَا شَكْوَاكَ فَأَشْفَقْنَا فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلِمْنَا مَنْ بَعْدَكَ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ عَالِماً وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ وَ لَا يَهْلِكُ عَالِمٌ إِلَّا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ قُلْتُ أَ فَيَسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَنْ لَا يَعْرِفُوا الَّذِي بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا يَعْنِي الْمَدِينَةَ وَ أَمَّا غَيْرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِيرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ مَنْ مَاتَ فِي طَلَبِ ذَلِكَ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ قَالَ قُلْتُ فَإِذَا قَدِمُوا بِأَيِّ شَيْ‏ءٍ يَعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَيْبَةَ.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ إِذَا هَلَكَ الْإِمَامُ فَبَلَغَ قَوْماً لَيْسُوا بِحَضْرَتِهِ قَالَ يَخْرُجُونَ فِي الطَّلَبِ فَإِنَّهُمْ لَا يَزَالُونَ فِي عُذْرٍ مَا دَامُوا فِي الطَّلَبِ قُلْتُ يَخْرُجُونَ كُلُّهُمْ أَوْ يَكْفِيهِمْ أَنْ يَخْرُجَ بَعْضُهُمْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ هَؤُلَاءِ الْمُقِيمُونَ فِي السَّعَةِ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ.

عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ بَلَغَنَا وَفَاةُ الْإِمَامِ كَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ عَلَيْكُمْ النَّفِيرُ قُلْتُ النَّفِيرُ جَمِيعاً قَالَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ الْآيَةَ قُلْتُ نَفَرْنَا فَمَاتَ بَعْضُهُمْ فِي الطَّرِيقِ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ.

[تفسير القمي‏]:
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ‏
يَعْنِي إِذَا بَلَغَهُمْ وَفَاةُ الْإِمَامِ يَجِبُ أَنْ يَخْرُجَ مِنْ كُلِّ بِلَادٍ فِرْقَةٌ مِنَ النَّاسِ وَ لَا يَخْرُجُوا كُلُّهُمْ كَافَّةً وَ لَمْ يَفْرِضِ اللَّهُ أَنْ يَخْرُجَ النَّاسُ كُلُّهُمْ فَيَعْرِفُوا خَبَرَ الْإِمَامِ وَ لَكِنْ يَخْرُجُ طَائِفَةٌ وَ يُؤَدُّوا ذَلِكَ إِلَى قَوْمِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ كَيْ يعرفون [يَعْرِفُوا] الْيَقِينَ.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ إِذَا حَدَثَ لِلْإِمَامِ حَدَثٌ كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ كَانُوا يَكُونُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا
إِلَى قَوْلِهِ: يَحْذَرُونَ قَالَ قُلْتُ فَمَا حَالُهُمْ قَالَ هُمْ فِي عُذْرٍ.

فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى:
مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ هَلَكَ إِمَامُهُمْ كَيْفَ يَصْنَعُونَ قَالَ فَقَالَ لِي أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ
إِلَى قَوْلِهِ: يَحْذَرُونَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا حَالُ الْمُنْتَظِرِينَ حَتَّى يَرْجِعَ الْمُتَفَقِّهُونَ قَالَ فَقَالَ لِي يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ كَانَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ عِيسَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا خَمْسُونَ وَ مِائَتَا سَنَةٍ فَمَاتَ قَوْمٌ عَلَى دِينِ عِيسَى انْتِظَاراً لِدِينِ مُحَمَّدٍ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ.

دلنوشته: وقتی ستاره‌ای غروب می‌کند، آسمان بی‌قمر نمی‌ماند

وقتی معلمِ ربانی‌ات مأمور می‌شود که به سوی نور برگردد…
وقتی آن ستاره‌ای که مسیر قلبت را روشن می‌کرد، پرده عوض می‌کند و وارد ملکوت می‌شود…

آنجا امتحان شروع می‌شود.
آنجا قلب از تو می‌پرسد:

«حالا که آن نور رفت، تو با چه نوری ادامه می‌دهی؟»

آن روز، هجرت تازه آغاز می‌شود.
هجرتی نه از شهری به شهر دیگر،
که هجرت از بی‌مسئولیتی به امانت‌داری نور.

آنجا می‌فهمی:
ایمان واقعی آن نیست که معلم را ببینی و تبعیت کنی؛
ایمان واقعی آن است که وقتی او رفت،
تو بلند شوی، راه بیفتی، و جانشین نور را بیابی.

نه به چشم،
به قلب.
نه به شلوغیِ شعارها،
بلکه به سکینه و وقار و هیبتِ الهی که خدا فقط به حجت می‌دهد.

و این راه، گاهی طولانی است؛
گاهی تا آخر عمر ادامه دارد.

اما مگر نه اینکه خدا فرمود:
«مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ… ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»

اگر در راه شناخت حجتِ بعدی بمیری،
تو را بالاترین جایگاه می‌برند.
چون تو به نور وفادار ماندی،
حتی وقتی چراغ عوض شد.

این راه، راهِ ابراهیم است…
راهِ محمد است…
راهِ هر دلی که نمی‌گذارد نسیمِ هدایت بی‌وارث بماند.

هجرت یعنی:
بفهمی دل تو خانه‌ی امانت است، نه مالکیت.

معلم می‌رود،
جانشین می‌آید،
و تو باید چشمِ دل را باز نگه داری.

نه بنشینی، نه فرار کنی، نه بگویی «نمی‌دانستم».
چون حجتِ قبلی درس شناخت را به تو داده بود،
و خدا هیچ‌کس را بدون راهنما رها نمی‌کند.

این سلسله نور قطع شدنی نیست.
تو فقط باید آماده باشی.

در این بیابانِ امتحان،
اگر ایستاده بمیری،
تو شهیدِ وفاداری به ولایت هستی.

و اگر زنده ماندی،
روزی می‌رسی به آن آرامش شیرین…
به آن لحظه‌ای که حجت را می‌بینی،
نه با چشم،
که با لرزشِ نور در قلب.

آنجا می‌فهمی چرا امیرالمؤمنین فرمود:
هیچ‌کس مهاجر نیست، مگر آن‌که حجت خدا را بشناسد.

و آن‌وقت تو،
نه تنها مهاجری؛
بلکه وارث هجرت تمام انبیا خواهی شد…



خدایا…
به من وفاداری برکت بده،
که اگر ستاره‌ای غروب کرد،
من آسمان را رها نکنم.

نور را پیدا کنم،
حتی اگر باید تمام زمین را سفر کنم،
یا اینکه فقط یک وجب راه بروم
ولی با نیتِ راستینِ «جستجوی حجت»…

و اگر در این راه مُردم،
زیر پرچم ابراهیم و محمد علیهماالسلام
از خواب برانگیخته شوم…

و نامم در بهشت این باشد:
عبدٌ هاجرَ إلی النور…
بنده‌ای که به سوی نور هجرت کرد.

عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:
إِنَ‏ اللَّهَ‏ تَبَارَكَ‏ وَ تَعَالَى‏ أَوْحَى‏ إِلَى‏ دَاوُدَ ع‏ مَا لِي‏ أَرَاكَ‏ وُحْدَاناً قَالَ‏ هَجَرْتُ‏ النَّاسَ‏ وَ هَجَرُونِي‏ فِيكَ‏ قَالَ‏ فَمَا لِي أَرَاكَ سَاكِتاً قَالَ خَشْيَتُكَ أَسْكَتَتْنِي قَالَ فَمَا لِي أَرَاكَ نَصِباً قَالَ حُبُّكَ أَنْصَبَنِي قَالَ فَمَا لِي أَرَاكَ فَقِيراً وَ قَدْ أَفَدْتُكَ‏ قَالَ الْقِيَامُ بِحَقِّكَ أَفْقَرَنِي قَالَ فَمَا لِي أَرَاكَ مُتَذَلِّلًا قَالَ عَظِيمُ جَلَالِكَ الَّذِي لَا يُوصَفُ ذَلَّلَنِي وَ حَقٌّ ذَلِكَ لَكَ يَا سَيِّدِي قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ فَأَبْشِرْ بِالْفَضْلِ مِنِّي فَلَكَ مَا تُحِبُّ يَوْمَ تَلْقَانِي خَالِطِ النَّاسَ وَ خَالِقْهُمْ بِأَخْلَاقِهِمْ وَ زَايِلْهُمْ‏ فِي أَعْمَالِهِمْ تَنَلْ مَا تُرِيدُ مِنِّي يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

دلنوشته: «تنهاییِ عاشق؛ میانِ مردم، جدا از کارِ مردم»

الهی…
حدیثِ نجواى تو با داود علیه‌السلام، مثل باران روی قلبم می‌بارد:

«ای داود، چرا تو را تنها می‌بینم؟»
ـ «برای تو، مردم را ترک کردم و آنان نیز مرا ـ برای تو ـ ترک کردند.»
«چرا خاموشی؟»
ـ «خشیتِ تو زبانم را خاموش کرده است.»
«چرا رنجوری؟»
ـ «محبتِ تو مرا به رنجِ راه انداخت.»
«چرا فقیر، با آنکه به تو بخشیدم؟»
ـ «قیام برای حقّ تو، مرا فقیر ساخت.»
«چرا چنین متواضعی؟»
ـ «جلالِ تو که وصف‌شدنی نیست، مرا خاضع کرد؛ و حق توست، ای آقای من!»

سپس صدای تو ـ ای کریم ـ آرام و قاطع بر دلِ داود نشست:
«پس بشارت باد تو را به فضل من! آنچه دوست می‌داری، روز دیدارم از آنِ توست. با مردم بیامیز و با اخلاقشان بساز، امّا در کارهایشان از ایشان جدا باش؛ تا روز قیامت از من به خواسته‌ات برسی.»

ای ربّ… چه درسِ بزرگی!
این‌همان نقشهٔ هجرت است در دلِ زندگی:
نه گریزِ تلخ از خلق، که حضورِ نورانی میان خلق؛
نه اخم به مردم، که اخلاقِ خوش با مردم؛
و در عینِ حال، جدایی از کارهایشان که بویِ ظلمت می‌دهد.
میانِ جمع باشم، امّا به جمع دل ندهم؛
با همه بنشینم، امّا هم‌رنگِ تاریکی نشوم؛
تبسّمِ من با مردم، و تبعیتِ من با حجّتِ تو.

داود گفت: «هَجَرتُ الناس و هَجَرونی فیک»—
من نیز می‌خواهم همین را تمرین کنم:
هجرتی که از حسد آغاز می‌شود،
به شناختِ معلم و وصی ادامه می‌یابد،
و در ورک‌لایفِ هر روزه با همین قاعده شکل می‌گیرد:
«خالِطِ النّاس خُلُقاً، و زایِلْهُم عملاً»—با اخلاق، همراه؛ در عملِ ظلمانی، جدا.

ای معلمِ ربانی…
اگر خاموشم، از ترسِ توست که مبادا کلمه‌ای بی‌نور بگویم.
اگر خسته‌ام، از محبّتِ راه است نه از راه؛
و اگر دستِ دلم تهی‌ست، از ایستادن پایِ حقّ توست، نه از بی‌نصیبی.
این خالی‌شدن، همان جا بازکردن برای نور توست؛
همان «سَعَة»ی که بعدِ «مُراغَمَه» می‌رسد.
همان قسطی که هر روز برای لیزینگِ عشق باید بپردازم.

و تو وعده دادی: «فأبشِر بالفضل منّی…»
پس من به فضلِ تو دل می‌دهم، نه به حساب و کتابِ خودم.
میانِ مردم، مهربان؛
در برابرِ نفس، استوار؛
در جست‌وجوی وصی، مصمّم؛
و در پیمودنِ هجرت، ساکت از هوس، گویا به نور.

الهی…
یاد بده که تنهاییِ عاشقانه را با «اخلاقِ خوش» جمع کنم؛
که «ترکِ تاریکی» را با «خدمتِ نورانی» همراه کنم؛
که «خاموشیِ از بیهوده» را با «سخنِ هدایت» بیامیزم.
و آن‌گاه که به جمع بازمی‌گردم،
نه گم شوم در صداها،
که چراغِ آرامی باشم از چراغ‌دانِ آلِ محمد علیهم‌السلام.

قبولم کن در صفِ داودهای زمان:
آنان که در تو تنها می‌شوند، نه از مردم؛
و با تو به مردم بازمی‌گردند، نه به کارِ تاریکِ مردم.
بشارتِ تو کافی‌ست، وعده‌ات راست:
«روزِ دیدار، همان را خواهم یافت که دوست می‌داشتم»—
قلبی اجاره‌داده‌شده به نور،
هجرتی زنده تا وصالِ حجّت،
و أجری غیرُ مَمنون.
💛

دلنوشته
«هَجرانِ نور؛ بستنِ پایِ وحشیِ درون با ریسمانِ یادِ معلم ربانی»

«هَجَرْتَهُ: قَطَعْتَهُ… والاسمُ الهِجران.»
هجران یعنی قطعِ رابطه—اما از جنسِ تعطیل و غیرفعال‌سازی، نه نابودیِ توهّمی.
سیئه‌ها می‌مانند؛ هنر این است که با نور، غیرفعّالش کنی. اگر رو برگردانی، همان لحظه دکمهٔ «ری‌استور» را می‌زنند و «روز از نو، روزی از نو»…

پس هجرانِ نورانی یعنی: آیات می‌آیند تا بسابند و بسوزانند،
تا رگِ پیوندِ تو با سیئات را قطع کنند؛
تا هجرت از سیئه ممکن شود.

اما حواست باشد:
این قطع، «شیفت+دیلیت» ابدی نیست؛ آن وعدهٔ دائمی، آن‌سویِ کوثر است إن‌شاءالله.
اینجا تا آخرِ خط، خوف و رجا توأمان‌اند.
پس بیدار بمان! همان‌طور که با یک چشم شُکرانه‌وار به گنبد نگاه می‌کنی، با چشمِ دیگر حسد را زیرنظر بگیر.
نکند از غفلت، دوباره فعّال شود و کار دستت بدهد.

این «دوچشمیِ بیدار»، می‌شود معرفتُ المرءِ بنفسه؛
می‌شود شَطرَ المسجدِ الحرام درون؛
لبهٔ مرزی که یک‌سو «قبلهٔ تاریکیِ تهِ چاه» است و آن‌سو «قبلهٔ نورِ بیرونِ چاه».
یک‌سو بیماری، یک‌سو صحت.
اهلِ یقین، دلشان را لبِ پرتگاه در حالتِ آماده‌باش نگه می‌دارند؛
همین که اشاره‌ای از نور رسید، می‌جهند—از تاریکی عبور می‌کنند،
هجرت می‌کنند و به فوز می‌رسند.

و در این بیابانِ مهلک، ناگهان کسی جلوی چشمِ دل پیدا می‌شود و می‌گوید:
«بوسه بزن بر نمودارِ نور؛ به یادِ معلمِ ربانیِ ما از اهل‌بیت علیهم‌السلام
او همان «باقیماندهٔ قبلهٔ مرئی» است از آن «قبلهٔ نامرئی»، برای دیدگانِ معیوب ما.
دنیا را با این یاد، آخرت‌وار ببین؛
تا مهلت هست، با یادِ معلمِ ربانی از تاریکی بُبُر و به نور وصل شو؛
طعمِ شیرینِ عمل به ولایت همین‌جاست که چشیده می‌شود.

ای دل من!
هجران یعنی بُریدن از تاریکی و پیوستن به نور—
اما یادت نرود: بریدن این‌جا یعنی غیرفعال کردن، نه محوِ ابدی.
قابلیتِ «ری‌استور» تا آخرِ عمر برقرار است؛
پس مغرور نشو!
همین که گفتی «از همه بهترم»، آیکونِ کِبر سبز شد.
هر سیئه‌ای که فعّال شود، قبضِ قلب علامتش است:
کِبر، بُخل، حسد، عُجب، حرص…
قلب، اگر مراقبه نکند، «باغِ وحش» می‌شود!

و تنها یادِ معلمِ ربانی—در دلِ صحنه—
این وحشیِ افسارگسیخته را به ریسمانِ هِجار می‌بندد، زمین‌گیر می‌کند و دوباره غیرفعّال.
«شیفت+دیلیت» را بگذار برای آن‌سو؛
همین «بیعانهٔ نور» که حالا در قلبت می‌چشد،
نشانهٔ همان واقعهٔ عظیم است که در پیش است، إن‌شاءالله.

چه واژه‌های نازنینی‌اند: هَجر، هِجار، هِجران
همه‌شان حرفِ حساب دارند:
هجرانِ نورانی، آخرش فَوز است.

می‌ترسی از بیابانِ مهلک؟
حق داری.
اما چرا عرب به آن می‌گوید مَفازَه—سرزمینِ رستگاری؟
چون درست همان‌جا، در اوجِ بی‌پناهی،
برای اهلِ یقین ناگهان نورِ امید خلق می‌شود؛
یک اشاره از نَجْمٍ ثاقِب کافی است تا دلِ تاریکی را بشکافد،
خبرِ ورودِ «صاحبِ البیت» را از بابِ مُستجار به کعبهٔ قلب بدهد.

آن‌گاه بگو: اللهُ أکبر
چون بزرگی را دیدی؛
چون دانستی این کارِ بزرگ را تنها بزرگ می‌کند.
و «خَیرُ ما أُلقِیَ فی القلبِ الیقین»،
کارِ همین یادِ معلمِ ربانی است؛
و «إنَّ اللهَ یَقبِضُ و یَبسُطُ» یعنی همین رفت‌وبرگشتِ قبض و بسطِ نور در دل.

پس، برنامهٔ هجرت چنین است:
یادِ معلمِ ربانی را محور کن؛
آیکون‌های تاریکی را پایش کن؛ به بویِ ظلمت حساس بمان؛
با هر اشارهٔ نور، جهش کن—حتی کوچک؛
اگر لغزیدی، سریع غیرفعال کن و باز برگرد؛
قسطِ هجرت را در هر «ورک‌لایف» بپرداز؛ با یک اطاعت، یک گذشت، یک صبرِ به‌موقع.

الهی…
دلِ ما را در هجرانِ نورانی ثابت بدار؛
پایِ این وحشیِ درون را به هِجارِ یادِ معلمِ ربانی بسته نگه دار؛
و از آن پرتگاهِ باریکِ تاریکی،
هر بار که چشم به نور دوختیم،
دستمان را بگیر و عبورمان بده…

الهی…
اگر روزی خیالِ خام به سرمان زد که
«ما دیگر پاک شده‌ایم»
یا ترسیدیم و گفتیم «ما نمی‌توانیم»،
به یادمان بیاور:
کار از ما نیست؛
کار از نور توست؛
ما فقط باید دل را باز بگذاریم و دست به طناب نور بزنیم.

الهی…
مگذار که مغرور شویم به روزهایی که خوب بودیم،
و مأیوس شویم از شب‌هایی که افتادیم؛
این راه، راهِ افتادن و برخاستن با توست،
نه راهِ بی‌لغزش بودن.

الهی…
ما را اهلِ «لحظه» کن—
که هجرت در لحظه اتفاق می‌افتد:
در لحظه‌ای که حسد می‌خواهد برخیزد و
ما یادِ «او» می‌کنیم و آرام می‌نشینیم؛
در لحظه‌ای که زبان می‌خواهد تیز شود
و ما خاموشیِ کریمانه را انتخاب می‌کنیم؛
در لحظه‌ای که نفس می‌خواهد سهم بیشتری بخواهد
و ما بخشیدن را پیش می‌گیریم؛
در لحظه‌ای که دلمان می‌خواهد دیده شویم
اما ما انتخاب می‌کنیم پنهان بمانیم تا نور دیده شود…

این‌ها هجرت‌اند؛
هجرت‌های کوچک، اجرهای بزرگ.

الهی…
در هر تپش، یک هجرت؛
در هر نگاه، یک انتخاب؛
در هر «یا رب»، یک فتح باب نورانی…

تا روزی که—به رحمتت نه به لیاقت ما—
دستورِ «شیفت + دیلیت ابدی» را بر سیئات ما صادر کنی
و فرشتهٔ مهربان تو بگوید:

«تمام شد… حالا این قلب، ملکِ نور است.»

و آن روز—
روزِ عیدِ هجرت ماست؛
روزِ وفای وعده:
«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ…
فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»

ای ربّ نور…
ما را از مهاجرانِ همیشه زنده قرار بده؛
از دل‌هایی که هر روز کوچ می‌کنند و هر لحظه تازه می‌شوند؛
از آن‌ها که دلشان خانه‌ای اجاره‌ای برای ولایت است
و هر عملِ کوچک،
یک تمدیدِ اجاره‌نامهٔ نور است…

آمین یا ربّ النور و الولیّ و المعین ✨🕊️

[سورة البقرة (۲): آية ۲۱۸]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ
أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۲۱۸)
آنان كه ايمان آورده، و كسانى كه هجرت كرده و راه خدا جهاد نموده‏‌اند،
آنان به رحمت خدا اميدوارند، خداوند آمرزنده مهربان است.

دلنوشته: «امید مهاجران»

گاهی، هجرت یعنی اشکِ بی‌صدا؛
یعنی دل کندن از تمنّای قدیمیِ نَفْس،
و بستن بارِ کوچ به‌سوی نور…

گاهی هجرت یعنی بریدن از خودت؛
از حرفی که باید جواب می‌دادی و ندادی،
از حقی که می‌توانستی بخواهی و نخواستی،
از غروری که می‌خواست فریاد بزند،
ولی تو ساکتش کردی تا نور بماند، نه تو…

هجرت یعنی:
هر بار که نفس گفت «چرا من؟»
تو بگویی: «برای خدا.»

هر بار که ظلم دیدی
و نفس تو را به انتقام صدا زد،
تو ساکت ماندی و صبور بودی،
چون هنوز صدای معلمِ ربانی در جانت زنده بود:
«مهاجر از بدی‌ها می‌گذرد، نه از راه نور.»

و خدا امروز صدایت می‌کند:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ
أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

آن‌ها که از تاریکی بریدند،
به نور پناه آوردند،
برای خدا گذشتند،
برای معلمِ دل، جنگیدند با هوای نفس…

ایشانند که هنوز امید دارند—
نه امیدِ معمولی…
امیدی که خدای مهربان وعده‌اش را داده؛
امیدی که شرم را به سجده می‌کشاند،
و قلب را به گریه‌ای آرام بدل می‌کند…

ای مهاجر نور،
اگر دل‌ت هنوز برای راه خدا می‌تپد،
اگر هنوز بین دو دعوت،
دعوتِ نور را انتخاب می‌کنی،
بدان:
تو امید داری…
و رحمتِ خدا، منتظر توست.

تو هنوز در مسیر هجرتی،
و تا نفس می‌کشی، هجرت ادامه دارد.

پس آرام باش…
خدا، آمرزنده‌ی مهربان است.

[سورة آل‏‌عمران (۳): آية ۱۹۵]
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ
أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ
فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ
وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (۱۹۵)
پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد [و فرمود كه:]
من عملِ هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگريد، تباه نمى‏‌كنم؛
پس، كسانى كه هجرت كرده و از خانه‌‏هاى خود رانده شده و در راه من آزار ديده و جنگيده و كشته شده‏‌اند، بديهايشان را از آنان مى‌‏زدايم،
و آنان را در باغهايى كه از زير [درختان‏] آن نهرها روان است درمى‌‏آورم؛
[اين‏] پاداشى است از جانب خدا و پاداش نيكو نزد خداست.

دلنوشته: «هیچ اشکی گم نمی‌شود»

گاهی خیال می‌کنی
سکوتت فراموش شد…
صبری که کشیدی بی‌صدا ماند…
آه‌هایت شنیده نشد…
هجرت‌هایت در تاریکیِ تنهایی گم شد…

اما خدا امروز به تو می‌گوید:
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ…
أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ

هیچ کاری از تو گم نمی‌شود.
نه یک نفسِ فروخورده،
نه یک اشک پنهان،
نه یک گذشتِ سخت،
نه یک شکستنِ نفس،
نه یک هجرتِ کوچک از خودخواهی
به سمت نورِ معلم ربانی،
حتی اگر هیچ‌کس نفهمید…
من فهمیدم.

خدا می‌گوید:
من دیدم که از تمنّا کندی و به تقدیر تسلیم شدی،
من دیدم که از خانه‌ی نَفْس کوچ کردی،
من دیدم که از حسد فاصله گرفتی،
من دیدم که به نور سلام گفتی…
فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا…
وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي…

دیدم که رنج کشیدی و لبخند زدی،
و با اینکه می‌توانستی تلافی کنی، نکردی…

دیدم که خودت را کوچک کردی
تا نور بزرگ بماند.

و حالا بشنو وعدۀ خدا را:
لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ
وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ…

من خودم تیرگی‌هایت را می‌روبم…
من خودم تو را به باغ‌ها می‌برم…
چون تو به سوی نور آمدی،
و نور، امانتی را که به او سپرده‌ای
هرگز فراموش نمی‌کند.

پس مهاجر نور…
آرام باش.
هیچ هجرتی بی‌ثمر نیست،
هیچ اشکی گم نمی‌شود،
هیچ قدمی به سمت خدا بی‌پاسخ نمی‌ماند.

تو فقط برو…
من با تو هستم.
تا آخرین قدم هجرت.

و روزی که درهای بهشت را می‌گشایم،
به تو می‌گویم:

«این، پاداش توست.
و نزد من، چه پاداش‌های زیباییست…»

[سورة النساء (۴): آية ۸۹]
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً
فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ
وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (۸۹)
همان گونه كه خودشان كافر شده‏‌اند، آرزو دارند [كه شما نيز] كافر شويد، تا با هم برابر باشيد
پس زنهار، از ميان ايشان براى خود، دوستانى اختيار مكنيد تا آنكه در راه خدا هجرت كنند.
پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان؛
و از ايشان يار و ياورى براى خود مگيريد.

دلنوشته: «مرزِ دوستی؛ معیارِ هجرت و میزِ ایمان»

وقتی آیه می‌گوید «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ… فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ»، دارد به ما یک قانونِ حدّ و مرز یاد می‌دهد — قانونی هم اجتماعی و هم درونی: تو نمی‌توانی هرکه را به‌عنوان دوستِ نزدیک و هم‌راه انتخاب کنی، به‌ویژه اگر او آرزوی گمراهی تو را در دل دارد.

این آیه نه دعوت به کینه‌ورزی شخصی، که هشدارِ محافظتی است:
آدمِ مؤمن باید معیارِ انتخاب یار داشته باشد؛ معیارِ او «هجرت در راهِ خدا» است — یعنی آیا این کس، مسیری را که تو پیموده‌ای؛ برگزیده و از نفسِ تاریکِ خود فاصله گرفته است یا نه؟ اگر نه، به او اعتمادِ قلبی مکن. هجرت، معیارِ شایستگیِ دوستی است.

در سطحِ فردی و قلبی نیز پیام واضح است:
نگذار کسانی که در درونت می‌خواهند تو از راهِ نور بازگردی، رفیقِ دل شوند. نگذار آنانی که انواع وسوسه‌ها و پیش‌داوری‌ها را در تو جان می‌گیرند، نزدیکِ حریمِ دلِ تو شوند. «وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً» یعنی از آن‌که علیهِ مسیرِ الهی توست، یار و یاورِ دلُخوشی نساز.

این، واجبِ مرزی است:
محبت و اخلاقِ خوب را با همه داشته باش، اما دوستیِ نزدیک و ائتلافِ قلبی را به کسانی بسپار که نشان داده‌اند مسیرِ هجرت را انتخاب کرده‌اند — کسانی که یادِ معلمِ ربانی را در دل دارند، و عملِ نور را در ورکلایفِ خود می‌پردازند. و اگر کسی روی برگرداند، تاریخِ دین به ما می‌آموزد که حفظِ جماعتِ مؤمنان و امنیتِ راهِ نور هم اهمیت دارد — یعنی «حفاظتِ جمعی» باید رعایت شود تا راهِ حق محفوظ بماند.

و از منظرِ نرم‌ترِ درونی:
این آیه به ما می‌گوید «مرزِ محبت» را بلد باش؛ مهربان باش، ببخشد، دعا کن، اما ساده‌دل نباش. گاهی قطعِ پیوندِ عاطفی با نفْسِ مضرّ، خودِ رحمتی است تا آن‌که اجازه دهی آن نفْس تو را از پای درآورد. هجرتِ واقعی یعنی همین: قطعِ عملِ دشمنِ درون و پیوستنِ دل به نور — و تا این نشانه عینی را نبیند، شایستهٔ تبدیل شدن به ولیّ و نصیر تو نیست.

دلِ مهاجر، همواره اهلِ مهربانی است و هم اهلِ تمییز؛ اهلِ عطوفت با مردم، و اهلِ محافظت از نور درون.
یادِ معلمِ ربانی را نگه‌دار؛ دوست دوران ضلالت را از دوستِ همراهِ هجرت بازشناس؛ و در هر انتخابِ قلبی، معیارِ هجرتِ او را بسنج. این‌گونه است که جماعتِ نور، سالم می‌ماند و هر یک از ما می‌تواند با خیالِ آرام به سوی فوز برود.

مشتقات ریشۀ «هجر» در آیات قرآن:

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (218)
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في‏ سَبيلي‏ وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195)
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَ‏ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً (34)
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (89)
إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً (97)
وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (100)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (72)
وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (74)
وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ في‏ كِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ (75)
الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (20)
وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ‏ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (100)
لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ‏ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ (117)
وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41)
ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (110)
قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي‏ يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا (46)
وَ الَّذينَ هاجَرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (58)
مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ‏ (67)
وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏ وَ الْمَساكينَ وَ الْمُهاجِرينَ‏ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (22)
وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30)
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (26)
النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ في‏ كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ‏ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (6)
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي‏ آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتي‏ هاجَرْنَ‏ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ في‏ أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (50)
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ‏ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8)
وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في‏ صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ‏ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (10)
وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ‏ هَجْراً جَميلاً (10)
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی