The Light of Reconciliation with Destiny: A Luminous Reform of the Heart in Divine Wisdom!
“I only desire reform as much as I am able.” (Qur’an 11:88)
True peace begins not outside, but within — in the moment when the heart stops resisting divine decrees and starts harmonizing with them.
To reconcile with destiny is not surrender in weakness; it is the luminous courage of a heart that trusts its Lord’s wisdom.
This inner peace, this ṣulḥ nūrānī (luminous reconciliation), is the hidden spring from which all external harmony flows.
When the Qur’an quotes Shuʿayb (a): “I only desire reform as much as I am able,” it unveils the secret of divine reform — that true islāḥ (rectification) is not human manipulation of fate, but divine illumination of the heart.
Every conflict, every hardship, every storm hides a message of light. When the believer stops fighting against destiny and instead listens to the inner angel, he begins to see how every decree was a gentle correction — a reform of love.
In the system of divine light (nizām nūrānī al-wilāya), reconciliation is the highest act of wisdom. It purifies the heart from envy and rebellion, and replaces them with acceptance and trust.
Such a heart becomes a mirror of peace — no longer a battlefield between “what I want” and “what God wills,” but a radiant field where light flows freely.
To make peace with destiny is to repair the covenant between the heart and its Lord — a return to harmony, a luminous reform, a healing beyond words.
«صلح» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«صالَحَهُ: با او آشتى كرد.»
«صَلَّحَهُ: آنرا به وضع خوب و درستى برگردانيد و اصلاح كرد.»
«الصُّلْحُ يختصّ بإزالة النّفار بين الناس،
صُلْح در موارد زيادى، مخصوص از بين رفتن نفرت و كينه از ميان مردم است.»
گفته مىشود:
اصْطَلَحُوا و تَصَالَحُوا:
صلح كردند و كينهشان از ميان رفت.
«اسْتَصْلَحَ الشيءُ: آن چيز درست شد.»
«اصْطَلَحَ القومُ: آن قوم با هم بر سر چيزى اتفاق كردند.»
+ «وفق – توفیق»
«الإصْلَاحِيَّة: دار التأديب»:
«آیاتی و رسلی»، یعنی تقدیرات، دار التّأدیب آل محمد ع هستند!
پس امر تادیب را به اهلش واگذار کنیم!
«house of correction»
+ «ادب»
+ «راه آشتی»
[صلح – احسان – مقابله به مثل]:
«أَصْلَحَ الشيءَ: آن چيز را اصلاح و نيكو گردانيد.»
اين واژه ضد «افْسَدَ» است.
«أَصْلَحَ بينهم: ميان آنها را اصلاح و آشتى داد.»
«أَصْلَحَ اليهِ: به او احسان و نيكوئى كرد.»
«مَصْلَحَةُ الكَهْرباءِ: اداره برق»
عرب به سازمان و اداره میگه «مصلحة»: «utility»
مشتقات ریشۀ صلح، 180 بار در قرآن تکرار شده است.
نور آشتی با تقدیرات! صلحِ قلب با برنامهی ربانی! إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ!
۱. ریشهشناسی نورانی «صلح»
واژۀ «صَلَحَ» در اصل به معنای «بازگرداندن چیزى به حالت درست و موزونِ اولیهاش» است.
از همین رو در قرآن، «إِصْلَاح» در برابر «إِفْسَاد» آمده:
إِنَّ اللَّهَ لَا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (یونس، ۸۱)
و از سوی دیگر، «إِصْلَاح» همیشه با نور هدایت و ولایت همراه است؛ یعنی آن نوری که قدرت دارد روابط گسیختهی قلب را با خدا، با خلق و با تقدیراتش بازسازی کند.
۲. صلح، نام معلم ربانی در ملک و ملکوت
در نظام نورانی هستی، «صلح» همان نوری است که میان تضادها و تعارضهای درونی انسان میانجیگری میکند.
این همان نقش معلم ربانی است در قلب انسان:
او میان نفسِ ناراضی و روحِ تسلیمشده، صلح برقرار میکند.
میان تمنّای جاهلانه و تقدیر الهی، آشتی برقرار میسازد.
میان شکایت و شکر، پیمان صلح میبندد.
پس «صلح» در باطن، نام یکی از نقشههای ولایت در آفرینش است؛ همان جایی که قلب، زیر نظر نور معلم ربانی، به تدریج با تقدیرات الهی سازگار میشود و رضایت را تمرین میکند.
۳. صلح، خانهی تربیت و تأدیب الهی
در لغت آمده است:
«الإِصْلَاحِيَّة: دارُ التَّأْدِيبِ» یعنی «خانهی اصلاح و تربیت».
پس همانطور که اشاره شد، تمام «آیات» و «رسولان» در حقیقت «دار التّأدیب»اند؛ ابزار تربیتیِ خداوند برای رشد بندگان نورانیاش.
کسی که اهل صلح است، امر تأدیب و اصلاح را به اهلش واگذار میکند؛ یعنی به خدا و فرشتۀ مهربانش.
اما حسود، به جای واگذاری، میخواهد خودش معلم باشد و جهان را به میل خود «اصلاح» کند؛ در حالی که در باطن در حال افساد است.
۴. صلح، ضدّ افساد؛ آرامش در برابر آشوب
در قرآن، واژۀ «أَصْلَحَ» بارها در مقابل «أَفْسَدَ» آمده است.
حسود چون به تقدیر خود معترض است، همیشه اهل افساد است:
او میگوید: «یوسف را کنار بزنیم تا صالح شویم!»
اما اهل نور میگوید: «قلبم را با نور یوسف اصلاح میکنم تا صالح گردم!»
پس «صلح» یعنی:
آشتی با نور یوسف درون؛
آشتی با فرشتۀ مهربان تقدیر؛
آشتی با طرح الهی در زندگیات.
۵. صلح، اتصال به «وفق» و «ادب»
از نظر معناشناسی، «صلح» به ریشۀ «وفق» و «ادب» نزدیک است.
در حقیقت، صلح همان توفیق در پذیرش ادبِ الهی است.
وقتی قلب در مسیر ولایت قرار میگیرد، خدا او را «موفّق» میکند تا در خانهی ادب، آشتی کند؛
و این آشتی، همان نوری است که امنیت درونی و بیرونی را بازمیگرداند.
۶. آیهی محور مقاله
إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ
(هود، ۸۸)
یعنی:
من جز اصلاح و آشتی نمیخواهم، و توفیق من جز به نور خدا نیست.
این آیه در حقیقت نغمهی قلبِ اهل نور است؛ قلبی که میخواهد با هر تقدیر، صلح کند، نه بجنگد.
«صلح»، نام دیگر نور رضایت است.
نور آرامشی که بعد از فهم حکمتِ تقدیرات در قلب میتابد.
و هرکس در دار التأدیب ربّانی به این مرحله برسد،
در واقع به صلح با خدا رسیده است.
و این همان «جنة الصلح» است؛
بهشتِ آرامشِ اهل نور.
💫 دلنوشته: «نور آشتی با تقدیرات!»
گاهی خدا نمیخواهد چیزی را از تو بگیرد،
میخواهد «کینهی درونت» را از آن چیز بگیرد…
میخواهد دلت را با خودش آشتی دهد.
صلح، از همانجا شروع میشود؛
آنجا که دل، دیگر جنگ نمیکند
با آنچه اتفاق افتاده، با آنچه باید میبود، با آنچه نیست.
وقتی قلب، در آغوش فرشتۀ مهربانش آرام میگیرد،
میفهمد تقدیرات، «دشمن» او نبودهاند؛
بلکه نامههای آموزشی خدا بودهاند،
که با مرکّب نور نوشته شدهاند
تا ادب بندگی را یاد بگیری.
صلح یعنی:
تسلیم بیقید و شرط قلب به «حکمت» معلم ربانیاش.
یعنی بفهمی هر حادثه، «دار تأدیب»ی از سوی خداست.
یعنی با نورش همصدا شوی و بگویی:
«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»
آنگاه، دل در مسیر ولایت، به آرامش حقیقی میرسد؛
چون دیگر نمیخواهد چیزی را تغییر دهد،
بلکه میخواهد خودش را به نور تقدیرات بسپارد.
صلح، یعنی بازگشتِ قلبِ خسته به خانهی امنش؛
خانهای که در آن، هیچ صدای جنگی نیست؛
فقط صدای آرامِ فرشتۀ مهربان است که میگوید:
🌿
راضی باش…
که هر تقدیر، مصلحتی از نور است.
حضرت فاطمه عليها السلام:
مَن أصعَدَ إلَى اللّه خالِصَ عِبادَتِهِ أهبَطَ اللّه إلَيهِ أفضَلَ مَصلَحَتِهِ.
هر كه خداوند را بىپيرايه عبادت كند، خداوند برترين مصلحتش را نثار او مىكند.
دلنوشته:
«برترین مصلحت، هدیهٔ اهل صلح»
آری…
وقتی دل، بیپیرایه و صادقانه، عبادت میکند —
نه از ترس، نه از طمع، بلکه از محبت —
خدا در پاسخ، برترین مصلحتش را به او نثار میکند.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند:
«مَن أصعَدَ إلَى اللّه خالِصَ عِبادَتِهِ أهبَطَ اللّه إلَيهِ أفضَلَ مَصلَحَتِهِ.»
یعنی هر کس عبادت خالصانهاش را به سوی خدا بالا بفرستد،
خدا بهترین خیر و صلاح را از آسمان تقدیراتش بر او فرود میآورد.
آنگاه میفهمی که مصلحت، نتیجهی صلح است.
آشتیِ قلب با خدا،
ثمر میدهد به شکل تقدیراتی که در ظاهر تلخاند،
اما در باطن، داروی شفابخشِ رشد روحاند.
در نگاه اهل نور،
هیچ «اتفاقی» بیمصلحت نیست؛
هرچه رخ دهد، لباسی از نور پوشیده است،
فقط باید آن را با چشم صلح ببینی.
فرشتۀ مهربان در گوش دل میگوید:
«اگر خالصانه به خدا رو کردی،
نگران نتیجه نباش؛
او بهترین مصلحت را، در بهترین زمان،
به سوی تو میفرستد.
کاری نکن که دیر برسد!»
آری…
«نور صلح» یعنی اطمینانِ آرامِ قلب به انتخاب خدا.
و این اطمینان، همان تاج کرامت است
که خدا بر سر بندگان خالص و راضیاش میگذارد.
طُوبَى لِمَنْ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ!
خوشا به حال قلبی که با تقدیراتش آشتی کرده!
خوشا به حال قلبی که نور تقدیراتشو میفهمه!
دلنوشته:
«خوشا به حال دلهای آشتیکرده با تقدیر!»
آری…
طُوبَى لِمَنْ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ! 🌿
خوشا به حال قلبی که دیگر با تقدیراتش نمیجنگد،
بلکه با آنها آشتی کرده است.
چنین دلی فهمیده است که هر حادثه،
یک پیامِ آموزشی از سوی فرشتۀ مهربانش بوده است.
هر رنج، تابلویی از نورِ پنهان بوده
که میخواسته او را به حقیقت نزدیکتر کند.
خوشا به حال دلی که نور تقدیراتش را میفهمد!
چرا که در نگاه اهل نور، هیچ تقدیری تاریک نیست؛
فقط بعضی از نورها هنوز طلوع نکردهاند.
صلاحِ باطن، یعنی همین:
وقتی دل، دیگر در برابر حکمت خدا مقاومت نمیکند.
وقتی آه نمیکشد از آنچه از دست رفته،
بلکه لبخند میزند به آنچه هنوز در راه است.
در این مرحله، دل به نور تبدیل میشود.
هر تقدیر، برایش پیام محبت است،
و هر تغییر، فرصتی برای رشد.
در چنین دلی، دیگر نه حسد میماند، نه شکایت، نه خشم.
فقط صلح میماند،
و نوری آرام که از اعماق سریره میتابد
و میگوید:
🌷
من با خدا آشتیام…
با تقدیراتم صلح کردهام…
و حالا قلبم، خانهی آرامش است.
حضرت زهرا سلام الله علیها:
مَنْ اَصْعَدَ اِلَى اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ اَهْبَطَ اللّهُ اِلَيْهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ؛
هر كه عبادتهاى خالصانهاش را نزد خداوند بفرستد،
خـداوند بهترين مصلحتها را بر او فرو فرستد.
راه آشتی:
«The path to reconciliation»:
«اصلاح، آشتی، تلفیق، مصالحه»
به عربی: «تصالح ، صلح ، ترضیة»
نور ولایت، راه آشتی بنده، با خدای مهربان خویش است!
نور ولایت فرایند تلفیق است.
+ «لفق»
نور ولایت فرایند صلح است!
«صلح و آشتی»
نور ولایت فرایند از هم راضی بودن است.
«راضیة مرضیة»
راه آشتی، همان فرایند 1+1 است.
«آشتی با آیات» یعنی «رضایت به تقدیرات»!
آیات «آیاتی و رسلی»، یعنی تقدیرات عرضه شده،
تقدیری که دستشو برای آشتی با ما، بسوی ما دراز کرده،
اما حسود مشتش را بسوی تقدیراتش نشانه میگیرد:
راه آشتی
The path to reconciliation
تصالح • صُلح • ترضیة
۱) نور ولایت؛ راه آشتی بنده با خدای مهربان
نورِ ولایت همان «نقشهی ولایت در آفرینش» است که دلِ آشفته را به تقدیراتش آشتی میدهد؛
دل را از اعتراضِ حسد، به رضایتِ حکمت منتقل میکند.ثمرهاش همان نغمهی اطمینان است:
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
۲) نور ولایت؛ فرایند «تلفیق»
«لَفْق» در لغت: پیوند دادنِ تکهها برای ساختن جامهای کامل.
در باطن: پیوندِ فهمها و حادثهها در یک طرحِ واحدِ ربانی؛
جمعِ ظاهرِ تلخ با باطنِ شیرین؛ دوگانههای زندگی را یکپارچه میکند تا دل شکافدار، یکدست شود.
۳) نور ولایت؛ فرایند «صلح و آشتی»
صلح یعنی خروج از دایرهی «إِفْساد» به دایرهی «إِصلاح».
آشتی یعنی «برگرداندنِ روابط دل با خدا» به حالت موزونِ اولیه؛
همان وضعی که دل، فرمانِ معلم ربانی را بیدرگیری میپذیرد.
۴) نور ولایت؛ فرایند «ترضیة» (از هم راضی بودن)
«رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»: دل از حکمِ خدا راضی، و خدا از حالِ دل خشنود.
ترضیه، پلی است میان «تسلیمِ عاشقانه» و «توفیقِ مستمر»:
هر بار که دل راضی میشود، افضل مصلحت فرود میآید.
۵) قاعدهی طلاییِ راه آشتی: ۱ + ۱
۱ (آیهی بیرون) + ۱ (اشارتِ درون) = فهم توحیدیِ واحد.
جمعِ «واقعه» با «اشاره»، جمعِ «ملک» با «ملکوت»؛
این همان تلفیقِ نورین است که تفرّقِ دل را برمیچیند.
۶) «آشتی با آیات» یعنی «رضایت به تقدیرات»
«آیاتی و رسُلی» = تقدیراتِ عرضهشده در «دار التّأدیب» الهی.
هر تقدیر، دستی درازشده برای آشتی است؛
اهل نور این دست را میفشارند؛
اما حسود مشت میکند و به تقدیرِ خودش مشت میزند!
(میخواهد «اصلاح» کند، ولی در باطن افساد میکند.)
۷) نقشهی عمل (ورکلایفِ صلح)
هرگاه حادثهای رسید:
توقفِ کوتاه (قطع واکنش حسدی)
اتصال به معلم ربانی (ذکرِ کوتاه: «يا نور»)
تلفیق: واقعهی بیرون + اشارهی درون = فهمِ واحد
تصالح: پذیرشِ تکلیفِ اکنون، بدون جنگِ ذهنی
ترضیة: زمزمهی آرامِ دل: «خدایا، همین را میخواهم که تو خواستی.»
دلنوشته
راهِ آشتی، راهِ ۱+۱ است؛
یک آیه از بیرون، یک اشاره از درون…
و دلی که با نورِ ولایت تلفیق میشود،
به «رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً» میرسد.
و این همان عکس زیبایی است که داستان کربلا را نشان میدهد:
کربلا تظاهر دنیای قلب اهل حسادت نسبت به اهل نور ولایت است و بالعکس!
اهل نور ولایت دستشو برای آشتی با تقدیرات دراز میکند، انگاری راضی به تقدیرات خود هستند.
اما اهل حسادت مشتشونو نشون میدن و این حادثه و تقدیر برای رو شدن همین دنیای قلب اهل حسادتی است که تا این موقع خودشو دوست جا زده بود «کربلا»!
حسودی که مرتکب اشتباه مرگبار تهمت میشه، مستحق عقوبت ابدی است.
+ «وَ أَنْتَ الَّذِي لَا يُفْرِطُ فِي عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ»
حسادت آگاهانه، گناه نابخشودنی است!
اهل نور ولایت، از روی جهل، گاهی مرتکب استعمال حسد میشوند «وَ أَنَا الَّذِي بِجَهْلِهِ عَصَاكَ»،
اما فورا پشیمان شده و طلب عفو و غفران مینمایند!
اما حسود، آگاهانه حسادت میکند و بعد از ارتکاب معصیت نیز قبول اشتباه ننموده و طلب مغفرت نمینماید و خودش را مقصر نمیداند و این گناه نابخشودنی است و عقوبتش هم ابدی است!
راه آشتی همان تغییر نار به نور است!
چجوری میتونیم بخشنده باشیم، در حالیکه بهمون بیاحترامی شده؟
راهش فقط دوری از حسادت و نزدیکی به نور ولایت است!
راهش فقط اینه که به آنچه برایت تقدیر میشود راضی باشی.
+ «با نور خدایی کن! با نور مهربانی کن!»
ولی حسود به تقدیراتش راضی نیست!
«الحاسد جاحد لانه لم یرض بقضاء الله»
کربلا؛ تظاهر دنیای قلب
دستِ آشتیِ ولایت، مشتِ عنادِ حسد
کربلا صحنۀ ظهورِ باطنهاست؛ آیینهای که دنیای قلبِ اهل نور و دنیای قلبِ اهل حسد را آشکار میکند.
اهل نورِ ولایت دست خود را برای آشتی با تقدیرات دراز میکنند؛ یعنی «راضیة مرضیة».
اما اهل حسد مشت خود را به سوی تقدیرات میگیرند؛ یعنی «جاحد» و ناراضی از قضای الهی.حسود برای توجیهِ ناراحتیِ خود از نور، تهمت میسازد؛
این «اشتباهِ مرگبار» است و مستوجبِ عقوبتی که امتداد مییابد؛ زیرا جاحدانه است، نه از روی غفلت.
«وَ أَنْتَ الَّذِي لَا يُفْرِطُ فِي عِقَابِ مَنْ عَصَاهُ»؛
تویی که در کیفرِ نافرمان، زیادهروی نمیکنی؛ میزان میکنی.
حسادتِ آگاهانه، گناهی نابخشودنی است؛ چون ریشهاش انکار و عدمِ رضایت به قضاست:
«الحاسدُ جاحدٌ لأنّه لم يرضَ بقضاءِ الله».در برابرش، اهل نور اگر گاهی به سبب جهالت بلغزند، زود به نور بازمیگردند:
«وَ أَنَا الَّذِي بِجَهْلِهِ عَصَاكَ»؛
میپذیرند، توبه و طلبِ غفران میکنند و از حسدِ استعمالی عبور مینمایند.
راهِ آشتی = تبدیلِ نار به نور
نسخۀ عملیِ پنجگامۀ صلح در واقعههای «کربلاییِ» زندگی:
توقّفِ نورانی
واکنش فوری را قطع کن. ذکرِ کوتاه: «يا نور».تحویلِ واقعه به معلم ربانی
بگو: «این تقدیر، برای تربیتِ من آمده—دار التأدیبِ ربانی است.»تلفیق (۱+۱)
۱ آیه از بیرون + ۱ اشاره از درون = یک فهمِ واحد.
از تفرّقِ ذهن به وحدتِ قلب برو.رضایتِ فعّال
زمزمۀ دل: «خدایا، همین را میخواهم که تو خواستی؛ مرا در این واقعه اهلِ احسان کن.»اصلاح به جای انتقام
احسانِ ممکن را انتخاب کن، با مرزبندیِ روشن؛
نه تسلیمِ باطل، نه تلافیِ حسدی؛ اصلاح، نه افساد.
شعار راه: با نور خدایی کن! با نور مهربانی کن!
چگونه ببخشیم وقتی به ما بیاحترامی شده است؟
بخششِ ولایی = صلح + مرزبندی (نه سادهلوحی و نه تلافی)
اصل ۱: تفکیکِ شخص از تقدیر
شخص ممکن است خطا کرده باشد؛ اما واقعه، نامهی آموزشیِ توست.اصل ۲: اتصالِ پیوسته به نورِ ولایت
بدون اتصال، بخشش تبدیل به رنجِ فروخورده میشود؛ با اتصال، تبدیل به حکمت میشود.اصل ۳: احسانِ حداقلیِ مؤثر
کمینهی نیکی که جلوی چرخهی حسد را بگیرد؛ نه بیش از طاقت، نه کمتر از تکلیف.اصل ۴: مرزبندیِ شفاف
صلحِ قلبی با رضایتِ تقدیری، در کنارِ مرزبندیِ رفتاری برای جلوگیری از تکرارِ ظلم.اصل ۵: دعا برای تبدیلِ نارِ او به نور
«اللهمّ اجعل قلوبَنا و قلوبَهم راضيةً بقدرك»؛ زیرا هدف، اصلاح است نه حذف.
…
اهل نور: دستِ آشتی، رضایت به تقدیر، توبه در لغزش، طلبِ غفران، احسانِ اصلاحگر.
اهل حسد: مشتِ عناد، عدمِ رضایت به قضا، تهمت برای حذفِ نور، اصرار بر انکار—و این، جاحدانه و نابخشودنی است.
راهِ آشتی تنها یکی است:
دوری از حسد و نزدیکی به نورِ ولایت؛
قبولِ تقدیرات بهعنوان آیاتِ عرضهشده برای تربیت؛
و حرکت از «نارِ اعتراض» به «نورِ رضایت».
…
با نور خدایی کن؛ با نور مهربانی کن.
«رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»؛ این است پایانِ راهِ آشتی. 🌿
اصلاح یعنی آشتی! هدف آشتی است! با کسی دعوا نداریم!
ماموریت خطرناک کربلا، برای اصلاح امور است!
«إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»
علوم نورانی برای اصلاحات علمی!
اصلاح یعنی آشتی
هدف، آشتی است؛ با کسی دعوا نداریم!
اصلاح = آشتی. مقصد، برقراری صلحِ دل با نظام نورانی هستی است؛ نه حذف اشخاص، نه انتقام.
مأموریت «کربلا» مأموریت خطرناکِ اصلاح بود؛ افشای دنیای قلبها و گشودن راهِ آشتی با تقدیر:
إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ (هود/۸۸)
نیت، اصلاح؛ روش، احسان؛ پشتوانه، توفیقِ الهی.علوم نورانی، برای اصلاحات علمیاند: علمِ آشتیبخش، «حکمتِ کاربردی» میآورد؛ تفرّقِ ذهن را به تلفیقِ نورانی (۱+۱) بدل میکند:
۱ آیه از بیرون + ۱ اشاره از درون = یک فهمِ واحد برای تصالح.
اصول چهارگانهٔ «اصلاحِ ولایی»
نیت: «من جز اصلاح نمیخواهم.» (ترکِ جدال، قصدِ صلح)
روش: احسانِ اصلاحگر با مرزبندی روشن (نه تسلیم باطل، نه مقابلهبهمثل حسدی).
تلفیق: لَفْقِ واقعه و اشاره؛ جمعِ ملک و ملکوت زیر هدایت معلم ربانی.
توفیق: «و ما توفیقی إلا بالله»—هر قدم اصلاح، با امداد نور پیش میرود.
نقشهٔ عمل (ورکلایفِ «اصلاح = آشتی»)
توقف نورانی → ذکر کوتاه: «یا نور».
واگذاری به دارالتأدیب → این واقعه «نامهٔ آموزشی» من است.
تلفیق ۱+۱ → فهم واحد و تکلیف اکنون.
احسان حداقلی مؤثر → کمینهٔ نیکی همراه مرزبندی.
رضایت فعّال → زمزمه: «خدایا همان را میخواهم که تو خواستی.»
خروجیهای علمیِ «علوم نورانی» برای اصلاح
واژهپژوهیِ همخانواده: صلح، تصالح، إصلاح، ترضیة، وِفق/توفیق، لَفْق (تلفیق).
چارچوب تشخیصی: «افساد/اصلاح»، «مشت/دست»، «جاحد/راضی».
پروتکل بالینی–معنوی کوتاه: ذکر، تلفیق، احسان، مرزبندی، دعا برای تبدیل نار به نور.
شاخص سنجش صلح قلب: کاهش رنجِ کینه، افزایش توانِ احسان، ثبات در رضایت تقدیری.
…
اصلاح یعنی آشتی؛
با نورِ ولایت، خدایی کن و مهربانی کن—
تا «راضیةً مرضیةً» فرود آید و کارِ دل به صلح برسد.
دلنوشته:
«کربلا؛ میدان رویارویی قلم و گلوله»
کربلا فقط صحرایی در تاریخ نبود؛
کربلا تجلیِ باطنِ زمین بود.
جایی که قلبهای نورانیِ اهل ولایت دستشان را برای آشتی دراز کردند،
و قلبهای حسود مشت خود را بالا بردند.
در یک سوی میدان، قلم بود —
قلمی که با نور مینوشت،
با زبانِ مهربانی میآموخت،
و مأمور بود تا انسان را به آشتی با تقدیراتش فراخواند:
«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»
در سوی دیگر، گلوله بود —
گلولۀ حسد، تهمت، و انکارِ نور؛
که پاسخِ مهربانی خدا را با صدای نفرت داد.
آری… کربلا جایی بود که
قلمِ اصلاح با گلولهٔ افساد روبهرو شد.
معلمی برخاست که آمده بود
تا در میان انسانها صلح و رضایت بیاموزد؛
اما جماعتی حسود، به جای درکِ نورِ تعلیم،
نور را تهدید دیدند و آن را نشانه گرفتند.
آن روز، زمین فهمید
که هرگاه معلمی به نیتِ اصلاح برمیخیزد،
دنیای اهل حسد، چهرۀ واقعی خود را نشان میدهد.
و هر که به نور نزدیکتر است،
تیغِ دشمنی را زودتر حس میکند.
اما قلم، شکستنی نیست.
قلم، همان نوری است که از عاشورا برخاست
و تا امروز بر گلوله غلبه کرده است.
زیرا نور، ماندنی است؛
و گلوله، فناپذیر.
کربلا، داستانِ دستِ گشودهٔ معلم است
در برابرِ مشتِ گرهکردۀ حسد.
داستانِ نوری است که با مهربانی به جهان آمد
و با مهربانی رفت،
اما زمین را تا ابد روشن گذاشت.
و هرکس امروز به راهِ ولایت برود،
در درونِ خود همین میدان را تجربه میکند:
یک سوی دل، قلمِ اصلاح است،
و سوی دیگر، گلولۀ خشم و انکار.
اما اهل نور، راهِ آشتی را میدانند:
تبدیلِ نار به نور،
افساد به اصلاح،
جنگ به صلح.
و در پایان،
دلِ آشتیکرده زمزمه میکند:
🌷
«با کسی دعوا ندارم…
من فقط میخواهم دلم را اصلاح کنم،
با نور خدایی کنم،
با نور مهربانی کنم…
همین کافی است که درونم
به کربلای صلح تبدیل شود.»
«صلح»
+ «عمر – عمران قلب – بیت المعمور»:
باز هم فرایند «1+1» است.
+ «ضیف ابراهیم ع»
این صلح هم یکی از هزار واژۀ مترادف نور ولایت است.
پس صلح، نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم (تقدیرات) موید اندیشه آنهاست که اهل نور یقین با این تقدیرات عرضه شده، صلح و آشتی میکنند!
در اون حدیث زیبا ذیل آیه انی آنست نارا توضیح قشنگی، امام معصوم ع دادهاند که موسی ع از دور نار دید، در حالیکه نزد آل محمد ع این نور است نه نار!
این ما هستیم که تقدیرات را نار می بینیم در حالیکه نور هستند.
قلب سلیم از نور بدش نمیاد، خوشش میاد، اصلا خود قلب سلیم از جنس نور است و نور را میطلبد تا بشود نور علی نور.
پس واژه صلح و هزار واژه دعای جوشن کبیر همه و همه نامهای زیبای صاحبان نور و تقدیرات و آیات محکم موید اندیشه آنها هستند و وقتی که از تقدیراتت، حالت گرفته میشه، میدونی که این تقدیر، محکمه، و می فهمی اشتباهتو، و فورا برمیگردی (توبه) و از تاریکی به نور تغییر مسیر میدهی.
این انتخاب درست است و همسو با خواست آل محمد ع میباشد.
این تقدیر اومده برای اصلاح اون عیب حسدت، و اگه این تقدیر و این آیت عرضه نمیشد، هرگز اون عیب رو نمیشد و درناژ نمیشد و با اون عیب، کسی رو به بهشت راه نمیدن!
باید با این تقدیر و آیت ایجاد شده، متوجه عیب خودت بشی و با کمک نور ولایت، در صدد اصلاح و تعمیر اشکالاتت باشی تا از دام عیب حسد راحت بشی. به این میگن أقامه صلات.
در مقالۀ عمر داریم: «عمر المنزل بأهله، فهو عامر. و عمره أهله: سكنوه و أقاموا به» به سبب أقامه و انجام دستورات مافوق، آرامش و صلح و حیات و تداوم حیات، حاصل میشود.
صلح؛ نامی از نامهای نور ولایت
عمرانِ قلب در زیرِ سقفِ بیتالمعمور
۱) صلح = ۱ + ۱
۱ (آیه/تقدیرِ بیرون) + ۱ (اشارت/هدایتِ درون) ⇒ فهمِ واحدِ توحیدی.
هرگاه این دو جمع شوند، دل «متصالح» میشود و از پراکندگی به وحدت میرسد؛ این همان «تلفیقِ نورانی» است.
۲) صلح و «عمر/عِمران قلب»
در مقالهٔ «عُمر» گفتیم: «عُمِرَ المنزلُ بأهله فهو عامرٌ؛ و عَمَرَهُ أهلُه: سكنوه و أقاموا به.»
یعنی اقامه (ایستادن بر دستورِ مافوق) مایۀ آبادی، آرامش و تداومِ حیات است.صلح، اقامهٔ دل در خانهٔ ولایت است؛ وقتی دل در مسیرِ معلم ربانی اقامت میکند، قلب آباد میشود و «بیتِ قلب» به سمتِ بیتالمعمور شبیه میگردد: خانهای آباد با ذکرِ دائم.
۳) «ضیفِ ابراهیم»؛ مهمانیِ صلح
مهمانانِ ابراهیم علیهالسلام، بشارتِ آرامش و اقامهٔ حق را آوردند؛ صلح، مهمانیِ نور است در خانهٔ دل.
هر تقدیرِ الهی که میرسد، «ضَیف»ی است که بر سفرهٔ قلب مینشیند تا ادبِ آشتی و احسان را بیاموزاند.
۴) نار/نور؛ مسئلهٔ زاویهٔ دید
در حدیثِ ذیلِ «إني آنستُ ناراً» آمده که آنچه موسی از دور «نار» دید، نزدِ آلمحمد علیهمالسلام نور است.
ماییم که گاهی تقدیر را «نار» میبینیم؛ وگرنه حقیقتِ آن نورِ تعلیم است.
قلبِ سلیم از نور بدش نمیآید؛ نور را میطلبد تا شود «نورٌ على نور».
۵) صلح؛ نامی در کنار هزار نامِ جوشن کبیر
همهٔ نامهای رحمانیِ جوشن—که «اسماءِ نور»اند—در واقع آیاتِ محکمِ مؤیِّدِ اندیشهٔ اهلِ نور هستند.
«صلح» یکی از همین نامهاست: وقتی تقدیر آمد و حالِت گرفت، میفهمی «این تقدیر، محکَمه است»؛ جای قضاوتِ عیبها، نه محکومکردنِ خدا!
همین فهم، توبه میآورد: بازگشت از تاریکی به نور.
۶) تقدیر؛ آیتی برای درناژِ حسد
این تقدیر آمده تا عیبِ حسد را رو کند و درناژ کند؛ اگر نمیآمد، آن عیب پنهان میمانْد و راهِ بهشت بسته میشد.
وظیفهٔ ما: دیدنِ عیب، اتصال به نورِ ولایت، و اصلاح و تعمیر.
این همان أقامةُ الصّلاة در ساحتِ دل است: برپا داشتنِ پیوندِ زنده با نور.
۷) فرمولِ عملیِ «صلحِ عمرانبخش»
توقّف: «يا نور»—خم به ابرو نیاور، نگاهت را عوض کن.
تلفیق ۱+۱: واقعهٔ بیرون + اشارهٔ درون = فهمِ واحد.
اقامه: در تکلیفِ اکنون بایست؛ کوچک اما پیوسته.
احسان: حداقل نیکیِ ممکن با مرزبندیِ روشن.
توبه/تدارک: خطا را ببین، اصلاح کن، دل را دوباره به بیتالمعمور وصل کن.
…
صلح، یکی از نامهای نور ولایت است؛
هر تقدیر، «ضیف»ی برای عمرانِ قلب؛
هر «نارِ دیدهشده»، در باطن «نورِ نادیده»؛
و هر بازگشتِ صادقانه، یک آجرِ تازه بر بامِ بیتالقلب تا شبیهِ بیتالمعمور شود.
…
با نور خدایی کن؛ با نور مهربانی کن—
تا «رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً» شوی و صلح، خانهٔ دلت را عامر کند. 🌿
💫 دلنوشته: «خانهای برای صلح»
گاهی تقدیری میرسد و حالِ دلت را میگیرد…
دل میسوزد، اشک میریزی، و خیال میکنی آتش آمده است.
اما از بالا که نگاه کنی،
میفهمی این همان «نور» است، نه نار…
فرستادهای از سوی خدا،
«ضیفی» که آمده تا خانهی ویرانِ قلبت را عمران کند.
صلح یعنی همین لحظه.
لحظهای که به جای اعتراض،
مینشینی و میگویی:
«خدایا، این تقدیر را میپذیرم، چون میدانم برای اصلاحِ من آمده است.»
آنجا، در عمق همین رضایتِ آرام،
قلبت شروع میکند به ساختنِ دیوارهای تازهای از نور؛
میشود بیتالقلب؛
خانهای که هر چه بیشتر به یادش باشی،
شبیهتر میشود به بیتالمعمور.
نورِ ولایت، معمارِ این خانه است.
میآید، میچسباندِ دل را به دلِ خدا،
و از ویرانیِ حسد، شهری از صلح میسازد.
قلبِ سلیم، از نور نمیترسد.
میفهمد که تقدیرات، چهرههای مهربانِ خدا هستند
که با لباس حادثه میآیند،
تا دستش را بگیرند،
تا بگویند: «برگرد! هنوز فرصتِ آبادانی هست!»
و من امروز، فهمیدهام که هر رنج،
یک آجرِ نور است
برای ساختن خانهای جاودان در درونم.
دیگر با کسی دعوا ندارم…
با هیچکس!
فقط میخواهم درونم را اصلاح کنم،
تا قلبم خانهای شود که در آن صلح جاریست؛
خانهای که هر روز «ضیفی از تقدیر» به آن وارد میشود،
و من به احترامش لبخند میزنم و میگویم:
🌷
خوش آمدی، نورِ تازهی من…
بیا و مرا دوباره بساز…
[صلح ≠ فسد]:
[صلح ≠ سیئه]:
خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً
وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها
[آشتی با آیات: مُصَالَحَةً – صالَحَهُ: با او آشتى كرد.]
«نور آشتی با تقدیرات! ان ارید الّا الاصلاح!»
«صَلَّحَهُ: آنرا به وضع خوب و درستى برگردانيد و اصلاح كرد.»
مصلحت نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم و تقدیرات موید اندیشه آنهاست که در دل این شرایط و تقدیرات، اهل نور یقین با استعمال اندیشه صاحبان نور خود، علوم و فنون حکیمانه آنها، که به مصلحتشان است، را بکار میبندند، و امورات خود را اصلاح میکنند و شرایط را به وضعیت خوب و درست و مناسب بر میگردانند و اینها همه مفاهیم زیبای واژه اصلاح و مصلحت میباشد، که عملا در بکارگیری فنون علمی و حکیمانه صاحبان نور خلاصه میشود.
انگاری اگه در دل شرایط تقدیرات و آیات عرضه شده، میرفت که کار خراب بشه و قلب تاریک بشه، با یاد علوم نورانی و ربانی «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون» و بکار بستن این فنون علمی و حکیمانه در این لحظات سخت زندگی، همه چیز به وضع خوب و درستی برمیگردد و اصلاح میشود و این معنای واژه زیبای مصلحت است.
اعمال صالح: المَصْلَحَة:
اهل یقین با یادآوری علوم ربانی در دل شرایط آیات، امورات خودشونو اینجوری ادارة میکنند!
این اداره امور بنحوی که به مصلحت او باشد با یاد معالم ربانی شکل میگیرد.
«المَصْلَحَة- ج مَصَالِح [صلح]: آنچه كه باعث صلاح و مصلحت است، كارهاى خير و سودمند كه شخص براى خود يا بستگانش انجام دهد (عمل صالح)، سازمان و اداره مانند (مَصْلَحَةُ الكَهْرباءِ): اداره برق.» مصالح ساختمانی نام زیبای معالم ربانی و آیات محکم موید آنهاست که اهل یقین در دل شرایط تقدیرات با یادآوری این علوم ربانی و بکار بردن این مصالح ساختمانی، برای قبر و قیامت خود، ساخت و ساز نموده و بنای جاوید برای خود- با مشارکت و تفویض امور به مهندس ناظر و مافوق خود یعنی صاحبان نور– میسازند، ان شاء الله تعالی.
مثل عالم ربانی، مثل اداره برق است با تمام امکانات و تجهیزاتش!
بطوریکه هر وقت از نظر برق منزل، دچار مشکل میشوی، به یاد شماره اتفاقات برق میافتی و تماس میگیری و فورا و آنا «الآن حصحص الحق» به منزل شما مراجعه نموده و اشکال فنی که موجب تاریکی و قبض دنیای قلب شما بوده را برطرف نموده و دوباره نور علم آل محمد ع را به لوستر و چلچراغ منزل قلب تو بر میگرداند و اینها همه درصورتی است که به یاد ادراه برق یا مصلحة الکهربا بیفتی و تماس بگیری و راهنمایی توام با مصلحت این صاحبان و حاملان علوم نورانی را در اداره امورات زندگی خویش بکار ببندی، ان شاء الله تعالی.
🌿 صلح ≠ فَسَد | صلح ≠ سَيّئَة
وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها
خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً
در فرهنگ قرآن، «صُلح» همیشه در برابر «فَساد» و «سَيِّئَة» قرار دارد.
اهل نور، در هر حادثه، دنبال راه آشتی و اصلاح هستند، نه راهِ شکایت و تخریب.
چرا؟ چون فهمیدهاند که هر تقدیر، آیهای برای آزمونِ مدیریتِ دل است.
💫 آشتی با آیات
واژهٔ «مُصَالَحَة» از ریشهٔ «صالَحَهُ» یعنی «با او آشتی کرد».
پس «آشتی با آیات» یعنی پذیرش و هماهنگی با تقدیراتِ عرضهشده از سوی خدا.
اهل نور، وقتی در زندگی به موقعیتی میرسند که همهچیز در آستانۀ فروپاشی است—دل تنگ است، روابط سرد شده، ذهن آشفته است—به جای فریاد،
به یادِ علومِ نورانی و ربّانی میافتند و از این «علومِ صاحبان نور» برای اصلاح استفاده میکنند.
آنها همان کسانیاند که قرآن دربارهشان گفت:
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ
وقتی موجِ تاریکی نزدیک میشود، یادِ معلم ربانی میافتند و دوباره بینا میشوند.
🔆 مَصلَحَة: نامِ زیبا و نورانی صاحبانِ ولایت
در زبان قرآن و عربی، «المصلحة» یعنی:
۱. چیزی که باعث خیر، صلاح، و درستی میشود.
۲. ادارهای که مسئولِ اصلاح و تأمینِ نیازهای حیاتی است؛ مثل «مصلحةُ الکهرباء» (ادارۀ برق).
اهل نور میدانند که صاحبان ولایت همان مصلحتخانههای الهیاند؛
آنان که هرگاه نورِ قلبی قطع شود،
با یک یاد، با یک توبه، با یک تماسِ قلبی
بهسرعت میآیند و مدارِ نور را وصل میکنند.
⚡ مثال زیبا: ادارهٔ برق ملکوت
همانگونه که وقتی برق خانه قطع میشود
به یاد شمارهی اتفاقات برق میافتی،
در ملکوت نیز وقتی نورِ قلب خاموش میشود،
باید به یادِ صاحبان نور بیفتی؛
به یادِ «مصلحة الکهرباء» الهی؛
یعنی همان معلمان ربانی و علوم ولایی که خدا برای اصلاح قلوب نازل کرده است.
اگر تماس بگیری،
فوراً میآیند؛
اشکالِ فنیِ حسد را برطرف میکنند،
و چلچراغِ ایمان و حکمت را در خانهٔ قلبت روشن میسازند.
این است معنای عمیقِ «اصلاح» و «مصلحت» در نظام نورانی هستی:
بازگرداندنِ وضعیتِ خرابِ دل
به حالتِ درست و موزونِ نور.
🧱 مصالح ساختمانیِ بهشت
همانگونه که در ساختوساز، از مصالح محکم استفاده میشود،
اهل یقین نیز برای بنای جاودانِ خود در قیامت
از «مصالح علمی و حکیمانهٔ صاحبان نور» بهره میبرند.
این مصالح همان آیات محکم، علوم ربانی و فنون اخلاقیاند که
با آنها در دلِ شرایط سخت، خانهای از نور میسازند؛
خانهای که سقفش رضایت است،
و دیوارهایش صبر و احسان.
هر عملِ صالح، یک آجر از مصلحت است.
هر یادِ معلم، یک سیم برقِ وصل به بیتالمعمور.
و هر توبه و اصلاح، بازگشتِ نور به مدارِ قلب.
🌷 نتیجه و جمعبندی
صلح یعنی بازگرداندنِ دل به مدارِ نور.
اصلاح یعنی برطرف کردنِ اشکالِ تاریکی در سامانهٔ قلب.
مصلحت یعنی جریانِ دوبارۀ نور در مسیرِ زندگی.
اهل نور یعنی کسانی که وقتی همهچیز در حال خاموشی است،
به یاد ادارهٔ نورِ آسمانی میافتند، تماس میگیرند،
و دلشان دوباره روشن میشود.
🌿 با نور خدایی کن؛ با نور مهربانی کن.
هرگاه در تقدیراتت احساسِ تاریکی کردی،
به یاد صاحبان نور بیفت،
تماس بگیر، و بگو:
“ان اريد الا الاصلاح ما استطعت.”
💫 دلنوشته: «اداره برق ملکوت!»
دلم تاریک شده بود…
چراغهای درونم یکییکی خاموش میشدند،
و من مانده بودم در میانِ سایهها.
نه از دنیا چیزی میفهمیدم،
نه از دعا لذتی میبردم،
نه از آیات گرمایی حس میکردم.
تا اینکه به یاد افتادم…
شمارهای در حافظهام بود،
شمارهای از «اداره برق ملکوت»!
آنجا که فرشتگان، مأمورِ وصلِ نورِ ولایتاند.
آنجا که هر دلِ خاموشی را
با ذکر «یا نور» روشن میکنند.
زنگ زدم…
نه با زبان، بلکه با اشک!
صدایی آرام از آنسوی ملکوت گفت:
«عیب از شبکه نیست… از حسدِ پنهانِ دلت است!
اجازه بده با نور ولایت، تعمیرش کنیم.»
و ناگهان نوری نرم،
از درون سینهام گذشت،
به چلچراغِ قلبم رسید،
و همهچیز دوباره روشن شد…
فهمیدم «مصلحت» یعنی همین:
بازگشتِ نور به مدارِ زندگی!
اصلاح یعنی آشتی با تقدیر،
یعنی بپذیری آنچه آمد،
برای تعمیرِ درونت بود، نه تنبیهت.
فهمیدم هر تقدیر،
فرستادهای است از سوی «مصلحتِ کل»،
که آمده تا بگوید:
«برگرد! هنوز میشود چراغِ دلت را روشن کرد!»
حالا دیگر هرگاه حادثهای میرسد،
به جای شکایت،
تماس میگیرم با ادارهٔ برقِ آسمان.
میگویم:
«یا نور! برق دلم رفته… بیا و وصلش کن!»
و او میآید، بیدرنگ…
بیمنت…
با لبخندی از جنس رحمت…
و من میمانم و خانهای که دوباره روشن شده است.
خانهای که با هر شعاع،
بیتالقلب من را به بیتالمعمور نزدیکتر میکند.
🌷
خدایا، سپاس که هنوز میشود تماس گرفت،
هنوز میشود نور را خواست،
و هنوز میشود گفت:
“إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ.”
«النُّصْحُ: تَحَرِّي فِعْلٍ أو قَوْلٍ فيه صلاحُ صاحبِهِ»
یاد علوم ربانی همواره قرین قلبت باد، چون نصایح او مشتمل بر مصالح تو در اموراتت میباشد، حرفگوشکن باش!
«تَحَرَّ رِضَى اللَّهِ وَ تَجَنَّبْ سَخَطَهُ»
به یاد نورت باش و از او نصیحت بخواه و بگو مصلحت کار در چیست، ای نور من؟!
درجا پاسخ میگیری و علامتش روشنایی قلب و نور و آرامشی است که بر تمام وجودت سایه میافکند، ان شاء الله تعالی.
+ «شکو»:
«رَوَى السَّيِّدُ بْنُ طَاوُسٍ …
قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع
أَنَّ الرَّجُلَ يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى رَبِّهِ
قَالَ فَكَتَبَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ.
سيد بن طاوس نقل مىكند:
شخصی نامهاى به اين مضمون براى امام هادى ع نوشت:
شخص ميل دارد درخواستى که از خدا مينمايد، از امامش درخواست کند،
در جواب نوشت اگر حاجتى داشتى لبهاى خود را حركت بده، جواب را خواهى يافت.»
نصیحت و مصلحت؛ چگونه پاسخِ نور را دریافت کنیم؟
۱) تعریف «نُصح»
«النُّصْحُ: تَحَرِّي فِعْلٍ أَوْ قَوْلٍ فِيهِ صَلاحُ صَاحِبِهِ»
نصح یعنی جستوجوی گفتار/کرداری که واقعاً صلاحِ تو در آن است؛ نه آنچه دلِ شتابان میپسندد.
پس «نصیحتِ ولایی» = مشورت با نور برای کشفِ بهترین مصلحتِ تقدیری.
۲) فرمانِ راهبردی
«تَحَرَّ رِضَى اللَّهِ وَ تَجَنَّبْ سَخَطَهُ»
یعنی در هر واقعه، قطبنمای دل را روی «رضای الهی» قفل کن و از هر چه بوی خشم الهی میدهد، کنار بکش.
این همان «۱+۱» است:
۱ آیه/تقدیرِ بیرون + ۱ اشاره/نصیحتِ درون = مصلحتِ روشن.
۳) یادِ علوم ربانی = قرینۀ دائمی قلب
«یاد علوم ربانی همواره قرین قلبت باد»؛ چون نصایحِ نور حاوی مصالحِ تو در کارهاست.
حرفگوشکن باش؛ نافرمانیِ نصیحتِ نور، بازگشت به «افساد» است.
۴) روش دریافتِ پاسخ (توقیع امام هادی ع)
سید بن طاووس نقل میکند که به امام هادی علیهالسلام نوشته شد:
کسی دوست دارد همان حاجتی را که به خدا میگوید، به امامش بگوید.
حضرت نوشتند:
«إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ.»
اگر حاجتی داری، لبهایت را حرکت بده (ذکر/دعا/نجوا)؛ پاسخ میرسد.
علامتِ رسیدنِ پاسخ
روشناییِ قلب (بصیرت ناگهانی، فهمِ جمعوجور)
سکینه و آرامش که بر وجودت سایه میافکند
افتادنِ به احسانِ ممکن با مرزبندیِ روشن (عملِ صالحِ عملی)
۵) پروتکل «نُصح ← مصلحت» (۵ گام کاربردی)
توقّفِ کوتاه: + ذکر «یا نور».
عرضِ حاجت/شِکویۀ مهربانانه: «الهی، مصلحتِ من چیست؟»—لبهایت را آرام حرکت بده.
گوشسپاری به نصیحت: آیه/حدیث/الهامی که به ذهنت میآید را ثبت کن.
تلفیق ۱+۱: واقعهی بیرون + نصیحتِ درون = تکلیفِ اکنون.
اقدامِ صالحِ حداقلی: کمینهی احسانِ مؤثر را انجام بده؛ اگر سکینه ماند، مسیرت همان است.
دلنجوا: «نصیحتِ نور»
ای نورِ من!
مرا به مصلحتِ خودت راهنمایی کن،
که من جز صلح نمیخواهم و جز اصلاح نمیجویم.
لبهایم را به ذکرِ تو حرکت میدهم،
و قلبم از پاسخِ تو روشن میشود:
سکینه مینشیند،
اشک میریزد،
اما دل، آرام میگیرد…
و من میفهمم:
راهِ درست همان است که نور گفت،
نه آنچه نفس خواست.
جمعبندی
نصح ابزار کشفِ مصلحت است؛
مصلحت همان جریانِ دوبارهی نور در تصمیمها؛
علامت پاسخ: روشناییِ فهم + سکینۀ دل + احسانِ عملی؛
و همۀ اینها، آشتی با آیات و رضایت به تقدیرات را به «عمل صالح» بدل میکند.
…
زمزمۀ پایانی:
«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»—
با نور خدایی کن؛ با نور مهربانی کن. 🌿
💫 دلنوشته: «ای نور من، مصلحتم را بگو…»
گاهی دلم میان هزار صدا گم میشود…
هر صدا راهی نشان میدهد،
اما من میدانم فقط صدای تو درست است،
ای نور من…
تویی که نصیحتت، همیشه آمیخته به مصلحت است،
و حرفت، هرچند گاهی آرام و بیصداست،
اما مرا از صد طوفانِ درون نجات میدهد.
یاد علوم ربانیات را در دلم زنده نگه میدارم،
چون نصایح تو همان مصالحی است
که بر آنها خانهی آرامشم را ساختهام.
هر بار که دلِ من به یاد تو میافتد،
احساس میکنم ادارهی نورِ ملکوت
دوباره برقِ قلبم را وصل کرده است.
گاهی در دلِ تقدیرات،
راهی را میروم که گمان میکنم درست است،
اما چیزی در درونم میلرزد…
آنجا میفهمم که مصلحت، چیزی نیست که من میدانم،
بلکه چیزی است که تو میدانی.
ای نور من،
به من یاد دادهای که اگر حاجتی داشتم،
فقط لبهایم را آرام حرکت بدهم،
بیهیاهو، بیغرور…
و در سکوتی عمیق،
منتظر پاسخ تو بمانم.
و چه پاسخهایی داری!
نه با کلمه،
بلکه با آرامش…
آرامشی که بر قلب مینشیند
و چراغهای خاموشِ درون را یکییکی روشن میکند.
هرگاه دلم آشوب میشود،
به یاد این فرمان میافتم:
«تَحَرَّ رِضَى اللَّهِ وَ تَجَنَّبْ سَخَطَهُ»
و میگویم:
«ای نور من، مصلحتِ کار در چیست؟»
و ناگهان، نوری نرم در قلبم میتابد،
همان نوری که پاسخِ بیکلامِ توست…
میفهمم باید کمی صبر کنم،
باید نیکی کنم،
باید از قضا راضی باشم،
حتی اگر نمیفهمم چرا.
نصیحتِ تو همیشه ساده است،
اما ژرفتر از هر فلسفهای.
گاهی فقط میگویی:
«ساکت شو، من در کارِ تو مشغولم…»
و همان یک جمله، تمامِ شبِ تارِ دلم را سپیده میکند.
ای نور من…
چقدر زیباست که هرگاه لبهایم میلرزد
و نامت را زیر لب تکرار میکنم،
پاسخ میآید.
گاهی در قالبِ یک آیه،
گاهی در نگاهِ یک دوست،
و گاهی در اشکی که بیصدا میچکد و میگوید:
«آرام باش، درست شد…»
دیگر یاد گرفتهام
برای فهمیدنِ مصلحت،
لازم نیست همهچیز را بدانم،
فقط باید به تو گوش بدهم.
به همان نوری که در سکوتِ قلبم سخن میگوید.
و حالا هرگاه میخواهم تصمیمی بگیرم،
به جای سؤال از دنیا،
به تو میگویم:
«ای نور من، مصلحت کارم چیست؟»
و تو در دل، آرام پاسخ میدهی:
«صلح… آرامش… رضایت…
اینها همیشه مصلحتِ توست.»
پس آرام میگیرم،
و لبخند میزنم به آسمان،
که هنوز چراغِ نصیحت روشن است،
که هنوز مصلحت میرسد،
که هنوز وقتی لبهایم را حرکت میدهم،
پاسخِ نور میآید…
🌷
الحمد لله الذی إذا ناجیناه سمع،
و إذا دعوناه أجاب،
و إذا سألناه دلّنا على المصلحة بعلمه و نوره…
«هر چی مصلحته»:
نور، مصلحت ماست!
«فَصَلَاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ بِهِ»:
[« … وَ ما لَكُمْ يَا مَعْشَرَ الْيَهُودِ وَ الْمُكَذِّبِينَ بِمُحَمَّدٍ ص وَ الْجَاحِدِينَ نَسْخَ الشَّرَائِعِ مِنْ دُونِ اللَّهِ سِوَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ وَلِيٍ يَلِي مَصَالِحَكُمْ إِنْ لَمْ يَدُلَّكُمْ رَبُّكُمْ لِلْمَصَالِحِ وَ لا نَصِيرٍ يَنْصُرُكُمْ مِنَ اللَّهِ يَدْفَعُ عَنْكُمْ عَذَابَهُ … يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ هُوَ مَصْلَحَتُهُمْ وَ تُؤَدِّيهِمْ طَاعَتُهُمْ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِيمِ … فَلَا تُنْكِرُوا تَدْبِيرَ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ وَ قَصْدَهُ إِلَى مَصَالِحِكُمْ … أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى وَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ كَالطَّبِيبِ فَصَلَاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ بِهِ لَا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ وَ يَقْتَرِحُهُ … »] :
قصه، قصه امتحان اطاعت از مافوقه!
قبله هر طرف که باشه، باشه؛ برای تو نباید فرقی در اطاعت از صاحب قبله بکنه!
«هر چی مصلحته»
نور، مصلحت ماست!
«فَصَلَاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ بِهِ، لَا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ وَ يَقْتَرِحُهُ.»
شما چون بیمارانید و خدایِ ربّالعالمین چون طبیب؛
صلاحِ بیمار در آن چیزی است که طبیب میداند و برای او تدبیر میکند،
نه در آنچه بیمار میپسندد و پیشنهاد میدهد.
۱) قصهٔ امتحانِ اطاعت از مافوق
در نظام نورانیِ هستی، مصلحت یعنی تدبیرِ نور بر مدارِ حکمت، نه تمنا.
آزمون اصلی همین است: «آیا دل، اطاعت میکند یا اقترح میورزد؟»
اهل نور میگویند: «هر چی مصلحته!» یعنی:
من تبعیت میکنم، ولو نفسم چیز دیگری بخواهد؛
چون میدانم معلم ربانی، طبیبِ جان است.
۲) قبله هر طرف که باشد…
اگر قبله به هر سو باشد، برای اهل اطاعت فرقی نمیکند؛
قبلهٔ حقیقی صاحب قبله است.
نشانهٔ سلامت دل این است که با فرمانِ ولیّ نور میگردد—بیجدال، بیتعلیمدادن به معلم.
تغییرِ جهت، امتحانی برای یکجهتیِ دل بود:
دلِ متصل، با اشارهٔ نور میچرخد؛ دلِ مقترِح، بهانه میجوید.
۳) «مصلحت» یعنی جریانِ نور در تدبیر
مصلحت = صلحِ دل با تدبیرِ الهی.
هرگاه تدبیرِ خدا را بر تمنا ترجیح دادی، مدارِ نور وصل میشود.
شعارِ اهل یقین: «تَحَرَّ رِضَى اللَّهِ وَ تَجَنَّبْ سَخَطَهُ.»
(قطبنما روی رضای الهی قفل است.)
۴) پروتکل عملی «هر چی مصلحته»
توقّف و ذکر: «یا نور».
عرض نیاز با ادب: «پروردگارا، مصلحتِ من چیست؟ نه آنچه من میخواهم، آنچه تو میدانی.»
نصیحتگیری از نور: لبها را حرکت بده؛ پاسخ میرسد (علامت: روشناییِ فهم + سکینه).
اطاعتِ بیاقترح: همان را که فهمیدی، همان الآن در مقیاس کوچک انجام بده.
تداوم و اقامه: کوچک، پیوسته، با مرزبندی؛ این میشود إقامة الصّلاة در تدبیر روزمره.
۵) فرقِ «مصلحت» با «مشتهى»
مصلحت: آنچه طبیبِ نور میبیند؛ گاهی تلخمزه، اما درمانگر.
مشتهى: آنچه نفس میخواهد؛ گاهی شیرینمزه، اما بیماریزا.
اهل نور در واقعه میپرسند: «ای نور من، مصلحت کجاست؟»
اهل حسد میگویند: «من همین الآن همان را میخواهم که میپسندم.»
دلنوشته: «قبلهٔ دل»
ای طبیبِ جان…
من بیمارم و تو دانا؛
قبله هر طرف که بگویی، همانسو میایستم.
من از تمناهایم پایین میآیم،
تا به مصلحتِ تو بالا بروم.
به من بگو کدام راه،
تا همان دم بگویم:
«هر چی مصلحته…»
و ببینم که چگونه نور،
بر لوسترِ قلبم مینشیند
و خانهام را آرام،
روشن میکند.
جمعبندی
«هر چی مصلحته» ترجمانِ رضایتِ تقدیری و اطاعتِ ولایی است.
قبله، جهتِ جغرافیایی نیست؛ اشارتِ صاحب قبله است.
صلاحِ ما در آن است که نور میداند و تدبیر میکند—نه در اقترحاتِ نفس.
هر بار چنین کردی، صلح برمیگردد، اصلاح محقق میشود، و دل، از بیمارانِ شفایافتهٔ طبیبِ ربانی میگردد.
💫 دلنوشته: «هر چی مصلحته…»
گاهی خدا نسخهای مینویسد
که در نگاه اول، تلخ است…
اما در عمقش، شیرینیِ نجات پنهان است.
گاهی مسیر را برمیگرداند،
قبله را عوض میکند،
دوست را میبرد،
و سکوت را به جای کلام مینشاند،
فقط برای اینکه ببیند:
آیا هنوز دلِ تو به او مطمئن است؟
ای طبیبِ جان…
من پذیرفتهام که بیمارم،
و صلاحِ من در آن است که تو میدانی، نه من.
«فَصَلَاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ بِهِ،
لَا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ وَ يَقْتَرِحُهُ.»
من دیگر به مشتهیاتِ خویش اعتماد ندارم.
هر چه را تلخ میدانی، نمینوشم؛
و هر چه را تلخ میدهی، با لبخند مینوشم.
چون فهمیدهام تو همان نورِ مهربانِ ولایتی
که تدبیرت سراسر مصلحت است،
حتی اگر دلِ من آن را نفهمد.
قبله هر طرف که باشد، باشد…
برای من صاحبِ قبله مهم است، نه جهتش.
تو بگو کدام سو،
تا همان دم دلم را به آن سو برگردانم،
بیچرا و بیاما.
زیرا من در کلاسِ اطاعتِ نور نشستهام،
نه در بازارِ سلیقههای نفسانی.
گاهی مرا در حادثهای میاندازی
که هیچ معنایی در آن نمیبینم…
دلم میگیرد، اشک میآید،
اما در همان تاریکی،
صدای آرامت را میشنوم که میگویی:
«آرام باش… این هم مصلحت توست!»
و ناگهان،
تمامِ شبِ دلم سپیده میشود.
چقدر این واژه شیرین است: مصلحت!
یعنی تو دیدهای چیزی را که من ندیدهام.
یعنی تو پیش از من به فکرِ من بودهای.
یعنی تو مهربانتر از آنی که من میفهمم.
هرچه میکنی، به صلاح من است،
حتی اگر نفهمم.
هرچه از من میگیری، برای دادنِ بهتر است،
حتی اگر گریه کنم.
هرچه دیر میدهی، برای آن است که دلم قویتر شود،
حتی اگر بیتابی کنم.
ای طبیبِ مهربان،
اگر صلاحم در درد است،
درد را هم میپذیرم.
اگر شفایم در سکوت است،
در سکوت میمانم.
فقط نگذار فراموش کنم
که تو هنوز بالای سرم هستی،
که هنوز درمانگرِ جانِ منی.
و اگر روزی از درد فریاد زدم،
به فریادم نخند،
فقط گوش بده،
و بدان که همان فریاد هم
از شدتِ دلتنگی برای نورِ توست…
خدایا،
از امروز هر بار که حادثهای رسید،
به جای شکایت میگویم:
🌷 «هر چی مصلحته…» 🌷
و این یعنی:
من به تو اعتماد دارم،
به تدبیرت، به علمت، به مهربانیت.
من تسلیمم،
چون فهمیدهام مصلحت، خودِ نور است،
و تو همیشه در کارِ اصلاحِ منی.
هر چی مصلحته…
حتی اگر نفهمم چرا.
حتی اگر دلم بسوزد.
حتی اگر همه چیز خلاف میلِ من پیش برود.
من فقط میخواهم در مسیرِ نور بمانم،
در پناهِ تو، ای طبیبِ قلبها…
🌿
اللهم اجعل قلبي راضياً بتدبيرك،
مُطْمَئِنّاً بِمَصَالِحِكَ،
وَ مُقِيمَاً عَلَى نُورِ وِلايَتِكَ…
[صلح – وفق]:
«الصُّلْحُ وَ هُوَ التَّوْفِيقُ»:
اینکه کارها خوب جور در بیاد میشه توفیق، میشه صلح!
نزدیک شدن به شجره منهیه مثل نزدیک شدن به برق فشار قوی است!
باید دید چه کسی صلاحیت این کار رو داره!
«هُوَ صَالِحٌ لِلْوِلَايَةِ لَهُ أَهْلِيَّةُ الْقِيَامِ بِهَا»
آل محمد ع این صلاحیت رو تایید میکنند.
🌿 صلح و وِفق
«الصُّلْحُ وَ هُوَ التَّوْفِيقُ.»
صلح یعنی توفیق؛ یعنی هماهنگی کاملِ اجزای کار با ارادهٔ الهی.
وقتی دل با نورِ ولایت همجهت میشود،
کارها خودبهخود «جور در میآیند».
تقدیرات، حوادث، سخنها، حتی تأخیرها…
همه در مسیرِ نظمِ پنهانِ الهی قرار میگیرند.
این هماهنگیِ دقیق همان توفیق است،
و توفیق همان صلح؛
زیرا صلح، بازگرداندنِ دل به مدارِ درستِ نور است.
اهلِ نور، وقتی به مرحلهٔ صلح میرسند،
در مییابند که هیچ چیز «تصادفی» نیست.
هر چیزی با چیزی دیگر وفق دارد،
و این وفق، ریشه در ولایت دارد.
زیرا نور ولایت، ریتمِ هستی است،
و هر دلی که در این ریتم حرکت کند،
به صلح میرسد.
⚡ شجرهٔ منهيه و برقِ فشارِ قوی
در نظامِ هستی، هر چیزی «حدّ» و «ظرف» دارد.
قرب به نورِ ولایت مانند نزدیکی به برق فشار قوی است؛
اگر دل، ظرفیت و صلاحیت نداشته باشد، میسوزد.
«هُوَ صَالِحٌ لِلْوِلَايَةِ لَهُ أَهْلِيَّةُ الْقِيَامِ بِهَا.»
یعنی: آنکس که «صالح» است،
اهلیتِ نزدیکشدن به ولایت را دارد.
قرب به شجرهٔ ولایت، تنها با اهلیتِ صلح ممکن است؛
زیرا ولایت، حوزهٔ نور است، نه تمنّا.
اهلِ ولایت میدانند چه کسی را تا چه حد نزدیک کنند؛
زیرا نور را تنها به قدرِ ظرفیت میتوان تحمل کرد.
آنکس که بهجای صلح، حسد دارد،
اگر نزدیک شود، نه بهره میبرد و نه سالم میماند.
او میخواهد به شجره نزدیک شود، اما با «نار»، نه با «نور».
💫 توفیق یعنی صلح با نقشهٔ ولایت
صلح با ولایت یعنی:
پذیرشِ نظمِ الهی در کارها،
اعتماد به تدبیرِ مافوق،
و هماهنگی با ریتمِ درونیِ نور.
در این مقام، دل نه شتاب دارد، نه اعتراض؛
فقط با ریتمِ الهی حرکت میکند.
این همان «توفیق» است،
و ثمرهاش، صلحِ درون و بیرون.
💞 دلنوشته: «برقِ ولایت»
ای نورِ من…
آموختهام که صلح، یعنی کارها خودبهخود جور دربیایند،
وقتی دلم با تو یکی شود.
وقتی دیگر نخواهم نسخه بنویسم برای دنیا،
بلکه فقط بخوانم نسخهای را که تو نوشتهای.
فهمیدهام توفیق، همان صلح است؛
همان لحظهای که همهچیز، حتی درد،
در جای درستش قرار میگیرد.
نه بینظم، نه تصادفی، نه بیعلت.
ای نورِ ولایت…
من دیدهام دلهایی که بیاجازه نزدیک شدند و سوختند؛
چون به برقِ فشارِ قویِ ولایت دست زدند،
بیآنکه اهلش باشند.
اما من نمیخواهم بسوزم،
میخواهم گرم شوم؛
میخواهم در فاصلهای بایستم
که هم نور تو را ببینم،
هم بسوزم از شوق، نه از غرور.
میدانم که صلاحیت، یعنی همین:
دلی که اهلِ صلح است، نه حسد.
دلی که برای نزدیک شدن،
نمیدود از روی رقابت،
بلکه آرام میآید از روی محبت.
ای نور من،
اگر قرار است به شجره نزدیک شوم،
به من اهلیت بده؛
نه از راهِ عقلِ جدل،
بلکه از راهِ قلبِ صلح.
بگذار هرچه درونم ناهماهنگ است،
به وفقِ تو تبدیل شود؛
که من دیگر هیچ نمیخواهم،
جز اینکه کارهایم، حرفهایم،
همه با تو جور دربیاید…
🌿
وَ اجْعَلْ قَلْبِي عَلَى نُورِ وِلايَتِكَ وَفْقاً،
لِكَيْ يَسْلَمَ وَيَصْلَحَ وَيَتَوَفَّقَ…
دلنوشته: «منازلِ معلقِ اهل صلح»
ای نور من…
وقتی دلم از بلا میسوزد،
تو آهسته در گوشم میگویی:
«آرام باش… این هم بخشی از صلح است.»
و من تازه میفهمم که در بهشت،
خانههایی هست که بر هیچ زمینی بنا نشدهاند،
نه ستونی زیرشان است،
و نه سقفی بالایشان،
اما محکمترین خانههای بهشتاند…
خانههای معلق در میانِ آسمانِ رحمت.
و تو گفتی:
«إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مَنَازِلَ لَا يَنَالُهَا الْعِبَادُ بِأَعْمَالِهِمْ…
هُمْ أَهْلُ الْبَلَاءِ وَ الْهُمُومِ.»
آری، ای رسولِ مهربانی،
این خانهها را اهل بلا میسازند،
با آجرِ صبر و ستونِ رضایت.
خانههایی که زمینشان حکمتِ خداست
و سقفشان نور ولایت.
ای نور من…
حال میفهمم چرا بعضی رنجها را نمیشود توضیح داد؛
چون آنها نه برای تنبیهاند،
بلکه برای ساختنِ منزلهای معلقِ دلاند.
جایی که جز با بلا نمیتوان بالا رفت؛
جایی که جز با اشک نمیتوان به آن رسید.
آری، بلاها،
نردبانهای پنهانیاند
که دلِ راضی را آرامآرام بالا میبرند.
و چه زیباست که تو به من آموختی:
در هر رنج، لبخند بزن و بگو
«هر چی مصلحته…»
زیرا همین جمله،
پلهای است به سوی آن منازلِ معلق.
ای طبیبِ جان،
اگر درد، نسخهی توست،
من عاشقِ این دردِ شفابخشام.
اگر اشک، داروی توست،
بگذار اشکم روان باشد،
چون میدانم در پشتِ هر اشک،
روشناییِ تازهای پنهان است.
میدانم اهل بلا،
صاحبانِ خانههای بیستوناند،
خانههایی که با ایمان ساخته میشود،
نه با آجر، نه با سنگ،
بلکه با اعتمادِ کامل به خدا.
پس خدایا،
اگر قرار است روزی خانهای در بهشت داشته باشم،
بگذار از همین اشکها بسازمش،
از همین رنجها،
از همین صبرهایی که فقط تو میدانی چقدر سختاند.
و بگذار وقتی به آن منزلِ معلق رسیدم،
درِ خانهام به سوی نور باز شود،
و تو را ببینم که لبخند میزنی و میگویی:
🌿
دیدی؟ همهاش مصلحت بود…
همهی آن بلاها، همهی آن انتظارها،
پلههایی بودند تا تو بالا بیایی…
و من در حالیکه اشکهایم تبدیل به نور میشود،
لبخند میزنم و آرام میگویم:
الحمد لله علی کل حال…
رضیتُ یا ربّ برضاك…
و كل ما قضيتَه كان مصلحتي…
اصلاح بال: وقتی که قلب راضی به تقدیرات میشه، اصلاح بال میشه!
قلب با تقدیراتش آشتی میکنه و به آرامش میرسه!
و الصلاح في الباطن كما في:
سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ
كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ
و البال هو الحال الباطنيّة.
اصلاحِ بال؛ آشتیِ دل با تقدیرات
بال = حالِ باطنیِ دل.
وقتی قلب «راضیة مرضیة» شد—یعنی با تقدیراتش آشتی کرد—نتیجهاش اصلاحِ بال است:
آرامشِ درونیِ هدایتشده که خدا خودش به آن وعده داده است:
سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ (محمد/۵)
كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ (محمد/۲)
معنای دقیق «بال»
در لسان عرب، «بال» یعنی وضع و حالِ درونی/ذهنی؛ کیفیتِ باطنیای که بر ادراک، تصمیم و رفتار سایه میاندازد.
پس «إصلاحُ البال» یعنی:
پاکسازیِ آشوبهای درون،
بازگرداندنِ نظمِ نورانی به فکر و احساس،
و قرار گرفتن در مدارِ سکینه و رضایت.
چگونه «اصلاحِ بال» رخ میدهد؟
رضایتِ تقدیری: دل از جدال با «آنچه هست» دست میکشد؛ «آشتی با آیات» = پذیرشِ تقدیر بهعنوان «دارالتأدیب».
اتصال به نورِ ولایت: یادِ معلم ربانی و علوم نورانی، مدارِ دل را به ریتمِ هدایت وصل میکند.
تکفیرِ سیئات (پاکسازی): آثارِ تندخویی، کینه و حسد از باطن زدوده میشود («كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ»).
هدایتِ فعال: فهمِ روشنِ تکلیفِ اکنون («سَيَهْدِيهِمْ»)، سپس اقدامِ کوچکِ مستمر.
بازگشتِ آرامش: سکینهای پایدار که نه از خاموشی، که از نورِ حکمت میآید («يُصْلِحُ بَالَهُمْ»).
نشانههای «اصلاحِ بال»
سکینهی محسوس بعد از ذکر/دعا/تسلیم.
تفکیکِ روشن میان احسانِ مؤثر و تندادنِ منفعل.
افتِ رنجِ کینه و رشدِ میل به احسان با مرزبندی.
انسجامِ درون: همجهت شدنِ فکر، احساس و اراده با تکلیف.
امیدِ فعال: امیدی که به اقدام تبدیل میشود، نه خیال.
پروتکل ۵مرحلهای «اصلاحِ بال» (ورکلایف)
توقفِ نورانی: ذکر «يا نور».
اعتراف و رضایت: «پروردگارا، این تقدیر برای تربیتِ من است؛ راضیام.»
نصیحتگیری: لبها را حرکت بده و بپرس: «مصلحتِ اکنون چیست؟»—علامتِ پاسخ: روشناییِ فهم + سکینه.
اقدامِ صالحِ حداقلی: کوچکترین احسانِ ممکن با مرزبندی (نه افراط، نه تفریط).
تداوم/اقامه: تکرارِ روزانه تا آرامش تثبیت شود—این یعنی إقَامَةُ الصَّلاة در ساحتِ دل.
دلنوشته: «حالِ دلم را تو اصلاح کن»
ای نورِ من…
وقتی راضی میشوم به آنچه فرستادی،
چیزی در عمقِ دلم آرام میگیرد—
همان وعدهای که گفتی: «سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ».
گناهانِ پنهانِ دلم را میشویی،
خطاهای تندِ دیروزم را میبخشی،
و حالِ درونم را به نور بازمیگردانی:
نه طوفانی، نه تاریک… فقط آرام.
ای طبیبِ جان،
حالِ مرا تو اصلاح کن؛
من «راضی» میشوم،
تو «بالِ مرا» نورانی کن. 🌿
💫 دلنوشته: «حالِ دلم را تو اصلاح کن…»
گاهی درونِ آدم،
بادِ تندی میوزد…
همهچیز را بههم میریزد،
فکرها را، احساسها را، باورها را.
قلب میلرزد، زبان میخواهد شکایت کند،
اما در عمقِ آشوب، صدایی از دور میگوید:
«سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ…»
و ناگهان میفهمی:
اصلاحِ بال، همین است؛
وقتی خستهای،
اما آرامش از جایی میرسد که انتظارش را نداشتی.
وقتی دلت، با تقدیراتش آشتی میکند،
و به خدا میگوید:
«باشد… قبول.
تو بهتر میدانی.
هرچه تو خواستی، همان مصلحت است.»
آنجا دیگر شکایت معنا ندارد.
دلت از میدان جنگ بیرون میآید
و به وادیِ نور پا میگذارد.
همانجا که اشک، دیگر از درد نیست،
از آرامش است…
از سبکیِ دل بعد از طوفان.
اصلاحِ بال یعنی:
خدا دست بر قلبت بگذارد و بگوید:
«ساکت شو… من اینجا هستم.»
یعنی:
تمامِ خاطراتِ سنگین، توبهها،
همهی آن شبهایی که از بیخوابی به خود پیچیدهای،
یکباره در نوری لطیف ذوب شوند
و جایش را بدهند به سکینه.
کفّارهی سیئات همین لحظه است،
وقتی میبخشد و فراموش میکنی چرا ناراحت بودی.
وقتی احساس میکنی دوباره درونت تعمیر شد؛
دوباره دل، خوشساخت و خوشحال شد.
ای نور من…
من خودم را به دست تو سپردهام.
دستم را بگیر و درونم را مرتب کن.
حرفی ندارم جز اینکه بگویم:
حالِ دلم را تو اصلاح کن.
من بلد نیستم چطور آرام بمانم،
اما تو بلدی؛
تو خالقِ صلحی،
که از درون میجوشد.
هرگاه دلم لرزید،
یادم بیاور که وعده دادهای:
«كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ»
تا بدانم هر لغزش، هر پشیمانی، هر اشک،
آغازی تازه است برای اصلاحِ بال.
من حالا فهمیدهام
که گاهی خدا دنیا را نمیچیند تا کارها درست شوند،
بلکه دل را میچیند تا حال درست شود.
و آن وقت همهچیز، خودبهخود سرِ جایش قرار میگیرد.
ای نور من،
من با تقدیراتم آشتی کردهام.
از امروز، اگر چیزی بر وفقِ مرادم نبود،
به جای شکایت میگویم:
«تو خودت بهتر میدانی…»
و درونم آرام میشود،
چون تو وعده دادهای:
سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ.
🌷
الحمد لله علی کل حال،
و علی کل بالٍ أصلحه الله بنوره…
«صلح + عمل صالح»
عملی که با رضایت به تقدیرات انجام میشه!
کالایی با برند نورانی عمل صالح!
+ «گفتگوی محرمانه، اعمال نورانی»
[صلح – قبض و بسط] :
حس خوب آشتی و صلح و آرامش و امنیت قلبی، جز با درک نور ولایت ممکن نخواهد بود.
«بِكُلِّ ذَلِكَ يُصْلِحُ شَأْنَهُمْ»
و این دعا چقدر زیبا، اشاره به دنیای قلب اهل نور ولایتی دارد که با درک قبض و بسط نور قلبش، رزق علمی لازم برای فهم آنچه لازمه زندگیاش میباشد را اخذ مینماید.
«يُولِجُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي صَاحِبِهِ،
وَ يُولِجُ صَاحِبَهُ فِيهِ بِتَقْدِيرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ فِيمَا يَغْذُوهُمْ بِهِ، وَ يُنْشِئُهُمْ عَلَيْهِ».
+ «خلقا جدیدا»: «وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ»:
الصحيفة السجادية ؛ ص48
(6) وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عِنْدَ الصَّبَاحِ وَ الْمَسَاءِ:
دعاى ششم از دعاهاى امام عليه السّلام است بهنگام بامداد و شب:
(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ بِقُوَّتِهِ
[1 سپاس خداى را كه بقدرت خود شب و روز را آفريد-]
(2) وَ مَيَّزَ بَيْنَهُمَا بِقُدْرَتِهِ
[2 و بتوانائى خويش بينشان فرق گذاشت (هر يك را از ديگرى جدا ساخت، شب را تاريك و روز را روشن گردانيد)-]
(3) وَ جَعَلَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَدّاً مَحْدُوداً، وَ أَمَداً مَمْدُوداً
[3 و براى هر يك از آن دو (نسبت باوقات و اماكن) پايان معيّن و مدّت معلوم قرار داد-]
(4) يُولِجُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي صَاحِبِهِ، وَ يُولِجُ صَاحِبَهُ فِيهِ بِتَقْدِيرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ فِيمَا يَغْذُوهُمْ بِهِ، وَ يُنْشِئُهُمْ عَلَيْهِ
[4 براى بندگان در آنچه كه آنها را بسبب آن روزى و با آن پرورششان ميدهد هر يك از شب و روز را بهمان اندازه (كوتاهى و بلندى) كه از جانب او تعيين گرديده جاى يكديگر ميگمارد-]
(5) فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ مِنْ حَرَكَاتِ التَّعَبِ وَ نَهَضَاتِ النَّصَبِ، وَ جَعَلَهُ لِبَاساً لِيَلْبَسُوا مِنْ رَاحَتِهِ وَ مَنَامِهِ، فَيَكُونَ ذَلِكَ لَهُمْ جَمَاماً وَ قُوَّةً، وَ لِيَنَالُوا بِهِ لَذَّةً وَ شَهْوَةً
[5 و شب را براى ايشان آفريد تا از جنبشهاى رنج آور و دشواريهاى خسته كننده (روز) بيارامند، و آن را (براى بندگان چون) لباس و جامه گردانيد تا در آن آرام گرفته بخوابند كه آن بر ايشان آسايش و توانائى است، و تا بسبب آن خوشى و خوشگذرانى يابند (در قرآن كريم «س 25 ى 47» فرمايد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً يعنى و او است خدائيكه شب را براى شما لباس گردانيد)-]
(6) وَ خَلَقَ لَهُمُ النَّهارَ مُبْصِراً لِيَبْتَغُوا فِيهِ مِنْ فَضْلِهِ، وَ لِيَتَسَبَّبُوا إِلَى رِزْقِهِ، وَ يَسْرَحُوا فِي أَرْضِهِ، طَلَباً لِمَا فِيهِ نَيْلُ الْعَاجِلِ مِنْ دُنْيَاهُمْ، وَ دَرَكُ الْآجِلِ فِي أُخْرَاهُمْ
[6 و روز را براى ايشان بينا كننده (روشن) آفريد تا در آن فضل و احسان او را بطلبند، و وسيله روزيش را بدست آورند، و براى رسيدن بسود كنونى از دنياشان و يافتن (وسائل) سود آينده (سعادت هميشگى) در آخرتشان در زمين او گردش نمايند-]
(7) بِكُلِّ ذَلِكَ يُصْلِحُ شَأْنَهُمْ، وَ يَبْلُو أَخْبَارَهُمْ، وَ يَنْظُرُ كَيْفَ هُمْ فِي أَوْقَاتِ طَاعَتِهِ، وَ مَنَازِلِ فُرُوضِهِ، وَ مَوَاقِعِ أَحْكَامِهِ، لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا، وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى.
[7 به همه اينها حال ايشان را اصلاح و سازگار مينمايد، و اخبار آنان (اعمال و كردارشان كه از خوبى و بدى آنها خبر ميدهد) را ميآزمايد، و مينگرد كه اينان در اوقات طاعت (واجب يا مستحب) و در جاهاى واجبات و موارد احكامش چگونهاند (با آنان مانند كسى كه ديگرى را ميآزمايد رفتار مينمايد لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى «س 53 ى 31» يعنى) تا كسانيكه كه با كردارشان بد كرده و آنانكه با رفتار شايسته نيكوئى نمودهاند جزاء دهد-]
(8) اللَّهُمَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا فَلَقْتَ لَنَا مِنَ الْإِصْبَاحِ، وَ مَتَّعْتَنَا بِهِ مِنْ ضَوْءِ النَّهَارِ، وَ بَصَّرْتَنَا مِنْ مَطَالِبِ الْأَقْوَاتِ، وَ وَقَيْتَنَا فِيهِ مِنْ طَوَارِقِ الْآفَاتِ.
[8 بار خدايا پس براى تو است حمد و سپاس كه صبح را براى ما (بروشنى روز) شكافتى (آشكار نمودى يا آنكه تاريكى صبح را شكافتى و آن را براى ما هويدا ساختى) و بوسيله آن ما را از روشنى روز بهرهمند گردانيدى، و بجاهائيكه روزيها بدست ميآيد بينا فرمودى، و در آن از پيشامدهاى بلاء و سختيها نگهداشتى-]
(9) أَصْبَحْنَا وَ أَصْبَحَتِ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا بِجُمْلَتِهَا لَكَ: سَمَاؤُهَا وَ أَرْضُهَا، وَ مَا بَثَثْتَ فِي كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا، سَاكِنُهُ وَ مُتَحَرِّكُهُ، وَ مُقِيمُهُ وَ شَاخِصُهُ وَ مَا عَلَا فِي الْهَوَاءِ، وَ مَا كَنَّ تَحْتَ الثَّرَى
[9 بصبح در آمديم و همه چيزها از آسمان و زمينشان و آنچه در هر يك از آن دو پراكنده ساختى از آرام و جنبنده و ايستاده و رونده آن و آنچه در هواء بالا رفته و آنچه در زير خاك پنهان است، بصبح در آمدند در حاليكه همه ملك (در اختيار) تو هستيم-]
(10) أَصْبَحْنَا فِي قَبْضَتِكَ يَحْوِينَا مُلْكُكَ وَ سُلْطَانُكَ، وَ تَضُمُّنَا مَشِيَّتُكَ، وَ نَتَصَرَّفُ عَنْ أَمْرِكَ، وَ نَتَقَلَّبُ فِي تَدْبِيرِكَ.
[10 بصبح در آمديم در پنجه (قدرت) تو كه پادشاهى و توانائيت ما را فرا ميگيرد، و اراده و خواست تو ما را گرد ميآورد، و از روى امر و فرمان تو است كه در كارها دست ميبريم، و در تدبير تو (آنچه بر وفق مصلحت قرار دادهاى) رفت و آمد مينمائيم-]
(11) لَيْسَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ إِلَّا مَا قَضَيْتَ، وَ لَا مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا مَا أَعْطَيْتَ.
[11 از هر سودى جز آنچه فرمان تو بر آن رفته (آن را آفريدهاى) و از هر نيكى جز آنچه بخشيدهاى براى ما نيست-]
(12) وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ، وَ هُوَ عَلَيْنَا شَاهِدٌ عَتِيدٌ، إِنْ أَحْسَنَّا وَدَّعَنَا بِحَمْدٍ، وَ إِنْ أَسَأْنَا فَارَقَنَا بِذَمٍّ.
[12 و اين روز (روز) نو آمده و تازهاى است و آن بر ما گواه آمادهاى است، اگر نيكى كنيم با سپاسگزارى ما را بدرود مينمايد و اگر بدى كنيم با نكوهش از ما جدا خواهد شد
(گفتهاند: گفتار و گواهى دادن روز بزبان حال است و آنچه در آن واقع ميشود در علم خداى تعالى بمنزله شهادت و گواهى است، پس سزاوار است مؤمن گفتار آن را بگوش دل بشنود و بمقتضاى آن عمل نمايد، و گفتهاند: آن از باب تجسّم ايّام و اعمال در روز قيامت است و حقّ هم همين است چنانكه روايات بر آن گويا است، و از آن جمله روايتى است كه سيّد عليخان «رحمه اللّه» در شرح صحيفه خود از كتاب كافى نقل نموده: حضرت صادق عليه السّلام فرمود: روزى نيست كه بر پسر آدم بيايد جز آنكه باو ميگويد: اى پسر آدم من روز نو آمده هستم و بر تو گواهم پس در من نيكو بگو و نيك انجام ده كه روز قيامت براى تو گواهى دهم و پس از اين هرگز مرا نخواهى ديد، بنا بر اين اگر كسى روزى كار بدى انجام داد و پس از آن پشيمان شد نبايد بگويد: فلان روز روز بدى بود، چون روز بد نكرده است، و از اين رو است كه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله «چنانكه سيّد نعمت الله جزائرى رحمه اللّه در كتاب نور الأنوار فرموده» روايت شده : « لا تسبّوا الدّهر فانّ الدّهر هو اللّه: روزگار را دشنام ندهيد كه روزگار خدا است يعنى آن را خدا آفريده است » و اينكه از پيغمبر يا ائمّه معصومين عليهم السّلام رسيده كه از بعضى روزها دورى گزينيد كه آن روز نحس و بد اختر است دلالت دارد بر اينكه دنبال فلان كار نرويد كه انجام آن نيك نيست)-]
(13) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارْزُقْنَا حُسْنَ مُصَاحَبَتِهِ، وَ اعْصِمْنَا مِنْ سُوءِ مُفَارَقَتِهِ بِارْتِكَابِ جَرِيرَةٍ، أَوِ اقْتِرَافِ صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ
[13 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و نيكى همراه بودن با اين روز را روزى ما گردان، و ما را از بدى مفارقت و جدا شدن از آن بر اثر نافرمانى يا بجا آوردن گناه كوچك يا بزرگ نگهدار]
(14) وَ أَجْزِلْ لَنَا فِيهِ مِنَ الْحَسَنَاتِ، وَ أَخْلِنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ، وَ امْلَأْ لَنَا مَا بَيْنَ طَرَفَيْهِ حَمْداً وَ شُكْراً وَ أَجْراً وَ ذُخْراً وَ فَضْلًا وَ إِحْسَاناً.
[14 و در اين روز براى ما نيكيها را بيافزا، و از بديها تهىمان ساز، و دو طرف (اوّل تا آخر) آن را براى ما از ستايش و سپاس و پاداش و اندوخته (براى آخرت) و بخشش و نيكى پر گردان-]
(15) اللَّهُمَّ يَسِّرْ عَلَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ مَئُونَتَنَا، وَ امْلَأْ لَنَا مِنْ حَسَنَاتِنَا صَحَائِفَنَا، وَ لَا تُخْزِنَا عِنْدَهُمْ بِسُوءِ أَعْمَالِنَا.
[15 بار خدايا زحمت و رنج ما را بر نويسندگان گرامى (فرشتگانى كه اعمال را مينويسند) آسان گردان، و نامههاى (اعمال) ما را از حسنات و نيكيهاى ما پر ساز، و ما را نزد آنان به بدى كردارهاى خود رسوا مكن -]
(16) اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِهِ حَظّاً مِنْ عِبَادِكَ، وَ نَصِيباً مِنْ شُكْرِكَ وَ شَاهِدَ صِدْقٍ مِنْ مَلَائِكَتِكَ.
[16 بار خدايا در هر ساعتى از ساعتهاى اين روز بهرهاى از بندگانت و بهرهاى از سپاسگزاريت، و گواه راستى از فرشتگانت براى ما قرار ده -]
(17) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْفَظْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِينَا وَ مِنْ خَلْفِنَا وَ عَنْ أَيْمَانِنَا وَ عَنْ شَمَائِلِنَا وَ مِنْ جَمِيعِ نَوَاحِينَا، حِفْظاً عَاصِماً مِنْ مَعْصِيَتِكَ، هَادِياً إِلَى طَاعَتِكَ، مُسْتَعْمِلًا لِمَحَبَّتِكَ.
[17 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و ما را از (دامهاى شيطان و از هر پيشامدى در) پيش رو و پشت سر و از اطراف راست و چپ و از همه جوانبمان نگهدارى كن، نگهدارى كه از نافرمانى تو نگهدارنده و بطاعت و بندگى تو راهنما و براى دوستى بتو بكار برده شود-]
(18) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ وَفِّقْنَا فِي يَوْمِنَا هَذَا وَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ وَ فِي جَمِيعِ أَيَّامِنَا لِاسْتِعْمَالِ الْخَيْرِ، وَ هِجْرَانِ الشَّرِّ، وَ شُكْرِ النِّعَمِ، وَ اتِّبَاعِ السُّنَنِ، وَ مُجَانَبَةِ الْبِدَعِ، وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ حِيَاطَةِ الْإِسْلَامِ، وَ انْتِقَاصِ الْبَاطِلِ وَ إِذْلَالِهِ، وَ نُصْرَةِ الْحَقِّ وَ إِعْزَازِهِ، وَ إِرْشَادِ الضَّالِّ، وَ مُعَاوَنَةِ الضَّعِيفِ، وَ إِدْرَاكِ اللَّهِيفِ
[18 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و ما را در اين روز و اين شب و همه روزهامان توفيق عطا فرما براى انجام نيكى و دورى از بدى و سپاسگزارى از نعمتها و پيروى از سنّتها (واجبات و مستحبّات) و ترك بدعتها (احداث چيزهائى در دين كه از دين نيست) و امر بمعروف (واداشتن بپسنديده: واجب و مستحب) و نهى از منكر (بازداشتن از زشتيها: حرام و مكروه) و حفظ و نگهدارى (اصول و فروع) اسلام، و نكوهش باطل و نادرستى و خوار نمودن آن، و يارى حق و گرامى گردانيدن آن، و راهنمائى گمراه، و كمك ناتوان، و رسيدن بفرياد ستم رسيده-]
(19) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْهُ أَيْمَنَ يَوْمٍ عَهِدْنَاهُ، وَ أَفْضَلَ صَاحِبٍ صَحِبْنَاهُ، وَ خَيْرَ وَقْتٍ ظَلِلْنَا فِيهِ
[19 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست، و اين روز را مباركترين روزى گردان كه ما بآن برخوردهايم، و برترين همراهى كه ما با آن همراه شدهايم، و بهترين وقتى كه (باگفتار و كردار نيك) در آن بسر بردهايم-]
(20) وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ مَرَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ مِنْ جُمْلَةِ خَلْقِكَ، أَشْكَرَهُمْ لِمَا أَوْلَيْتَ مِنْ نِعَمِكَ، وَ أَقْوَمَهُمْ بِمَا شَرَعْتَ مِنْ شرَائِعِكَ، وَ أَوْقَفَهُمْ عَمَّا حَذَّرْتَ مِنْ نَهْيِكَ.
[20 و ما را خوشنودترين كسان از گروه آفريدگانت كه شب و روز بر آنها گذشته قرار داده، سپاسگزارندهترين ايشان بنعمتهائى كه عطا كردهاى، و پايدارترين آنها باحكامى كه (بوسيله پيغمبرانت) بيان فرمودى، و جلوگيرترين آنان از نهيى كه از آن ترسانيدى (براى آن كيفر قرار دادى)-]
(21) اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهِيداً، وَ أُشْهِدُ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ وَ مَنْ أَسْكَنْتَهُمَا مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ سَائِرِ خَلْقِكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ سَاعَتِي هَذِهِ وَ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ مُسْتَقَرِّي هَذَا، أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، قَائِمٌ بِالْقِسْطِ، عَدْلٌ فِي الْحُكْمِ، رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ، مَالِكُ الْمُلْكِ، رَحِيمٌ بِالْخَلْقِ.
[21 بار خدايا تو را گواه ميگيرم و تو بس هستى براى گواهى، و گواه ميگيرم آسمان و زمينت و كسانى از فرشتگان و سائر آفريدگانت را كه در آن دو جا دادهاى در اين روز و اين ساعت و اين شب و در اين جايگاه خود باينكه گواهى ميدهم تو خدائى ميباشى كه جز تو خدائى نيست، توئى بپا دارنده عدالت و برابر دارنده در حكم و مهربان ببندگان و دارنده هر ملك و پادشاهى، و رحم كننده بآفريده شدگانت-]
(22) وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ و خِيَرَتُكَ مِنْ خَلْقِكَ، حَمَّلْتَهُ رِسَالَتَكَ فَأَدَّاهَا، وَ أَمَرْتَهُ بِالنُّصْحِ لِأُمَّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا
[22 و گواهى ميدهم كه محمّد بنده و فرستاده و برگزيده از آفريدگان تو است، او را برساندن پيغام خود (ببندگان) واداشتى پس آن را (بمردم) رساند، و بپند دادن بامّتش امر فرمودى پس آنها را پند داد-]
(23) اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، أَكْثَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنَّا أَفْضَلَ مَا آتَيْتَ أَحَداً مِنْ عِبَادِكَ، وَ اجْزِهِ عَنَّا أَفْضَلَ وَ أَكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أَحَداً مِنْ أَنْبِيَائِكَ عَنْ أُمَّتِهِ
[23 بار خدايا بر محمّد و آل او درود فرست بيش از آنچه بر كسى از آفريدگانت درود فرستادهاى، و از جانب ما باو عطا كن بهترين چيزى كه بركسى از بندگانت عطا كردهاى، و باو پاداش ده برترين و گرامىترين پاداشى كه بهر يك از پيغمبرانت از جانب امّتش باو دادهاى-]
(24) إِنَّكَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْجَسِيمِ، الْغَافِرُ لِلْعَظِيمِ، وَ أَنْتَ أَرْحَمُ مِنْ كُلِّ رَحِيمٍ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ الْأَنْجَبِينَ.
[24 زيرا توئى بسيار بخشنده نعمت بزرگ، و آمرزنده براى (گناه) بزرگ و تو از هر مهربان مهربانترى، پس بر محمّد و آل او كه (از هر عيب و نقصى) پاك و پاكيزه و نيكان و گرامىترين (خلق) اند درود فرست.
🌿 صلح + عمل صالح
عمل صالح یعنی عملی که در «صلح» انجام شود؛
نه در جدال، نه از روی اجبار، نه از حسد یا رقابت.
عمل صالح یعنی حرکتی که با رضایت به تقدیرات همراه است؛
یعنی درک این حقیقت که آنچه پیش میآید،
فرصتی برای نورانیتر شدن است.
عمل صالح، همان کالای دارای برند نور است—
برندی که فقط در «بازارِ ولایت» عرضه میشود.
در ظاهر، همان عمل است که همه انجام میدهند،
اما در باطن، رنگِ رضایت دارد؛
چون از دلی برمیخیزد که با آیات تقدیر، آشتی کرده است.
💫 گفتوگوی محرمانه؛ اعمال نورانی
اهل نور، پیش از عمل، گفتوگویی محرمانه با خدا دارند.
از او میپرسند: «مصلحت این عمل چیست؟ نیتش را چطور تنظیم کنم؟»
و پاسخ، در سکینه و نور میرسد.
آنگاه هر کاری، حتی کوچکترین کار،
به عمل صالح تبدیل میشود؛
چون از «عقلِ هدایت» صادر شده، نه از «عادت».
عمل صالح، ثمرۀ درک محرمانگی با نور است.
دلی که اهل گفتوگوی باطنی با نورش باشد،
در هر شرایطی میفهمد چه باید بکند و چه نکند.
چنین دلهایی همان کسانیاند که قرآن دربارهشان میفرماید:
بِكُلِّ ذَلِكَ يُصْلِحُ شَأْنَهُمْ
خداوند با همهٔ اینها (هدایت، رزق علمی، و نور ولایت)
شأن و حال درونیِ آنان را اصلاح میکند.
⚡ صلح، قبض و بسط
حس خوب آشتی و صلح و آرامش قلبی،
جز با درک قبض و بسط نور ولایت ممکن نیست.
اهل نور میدانند که قبض، نشانۀ توجه است،
و بسط، نشانۀ رضایت.
هر دو از نور میآیند و هر دو مصلحت دارند.
در هر قبض، بذرِ علم کاشته میشود؛
در هر بسط، میوهٔ معرفت چیده میشود.
همانگونه که امام علیهالسلام فرمودند:
«يُولِجُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي صَاحِبِهِ،
وَ يُولِجُ صَاحِبَهُ فِيهِ بِتَقْدِيرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ فِيمَا يَغْذُوهُمْ بِهِ، وَ يُنْشِئُهُمْ عَلَيْهِ»
(خداوند هر یک از دو حالت را در دیگری وارد میکند،
تا بندگانش را با آنها تغذیه کند و بر همان حالت تربیت نماید.)
یعنی قبض و بسط، دو حالت از یک تربیتاند.
هر دو غذای روحاند؛
یکی تلخ، یکی شیرین،
اما هر دو از یک آشپزخانهٔ نورانی صادر میشوند.
🌸 خَلقاً جدیداً؛ روزی نو، دلی نو
هر صلحی، در واقع تولدی تازه است.
وقتی دل از جدالها رها میشود،
خدا او را «خلقا جدیدا» میکند—
چون هر روزی که با رضایت آغاز شود،
روزی تازه است:
«وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ»
(این روزی است تازه و نو؛ فرصتی دیگر برای رشد.)
اهل نور، هر صبح، با این باور بیدار میشوند که:
اگر دل در مدار نور بماند،
همه چیز دوباره قابل ساختن است—
حتی اگر دیروز ویران شده باشد.
💫 دلنوشته: «عمل صالح، گفتوگوی محرمانهی دل با نور»
گاهی دنیا آرام است،
اما دل طوفانیست…
و گاهی دنیا پرهیاهوست،
اما درونِ اهل نور، نسیمی از آرامش میوزد.
آنها یاد گرفتهاند هر کاری را با یک گفتوگوی محرمانه آغاز کنند،
آرام لبهایشان را حرکت دهند و بگویند:
«ای نور من،
مصلحت این کار در چیست؟»
و ناگهان، سکینهای نرم در دلشان مینشیند،
و هر عملی، هرچند کوچک، رنگِ عمل صالح میگیرد؛
چون در هوای رضایت انجام شده است،
نه در دودِ اعتراض.
عمل صالح یعنی:
دلی که با تقدیرش آشتی کرده،
با لبخند به سختیها مینگرد،
و میگوید:
«اگر از توست، حتما خیر است،
حتی اگر من نبینم.»
هرگاه دل به این نقطه برسد،
نورِ ولایت درونش میتابد،
قبض و بسطش معنا پیدا میکند،
و میفهمد که هر دو از یک سرچشمهاند:
قبض، نامهی خصوصی خداست
برای بیداریِ دل؛
و بسط، لبخندِ پنهان او
پس از آزمونِ صبر.
آری…
اهل نور میدانند:
در قبض، رزق علمی پنهان است،
و در بسط، ثمرهی آن علم.
در هر تلخی، حکمتی نهفته،
و در هر لبخند، یادآوریِ همان حکمتی که قبلاً چشیدهاند.
و من امروز فهمیدهام…
صلح، یعنی انجامِ هر عمل با رضایت.
یعنی به جای گفتنِ «چرا من؟»
بگویی: «چون من… چون باید بیاموزم.»
عمل صالح،
کالاییست با برندِ نور،
که فقط در بازارِ دلهای آشتیکرده پیدا میشود.
دلی که اهل جدال است،
از این کالا سهمی ندارد.
اما دلی که تسلیمِ نور شده،
حتی در اشک هم لبخندِ رضایت میبیند.
خدایا…
هر روزی که چشم باز میکنم،
میدانم امروز، «یوم حادث جدید» است؛
روزی تازه، فرصتی نو،
برای خلقِ دوبارهی خودم در مدارِ نور.
بگذار هر صبح،
به جای شکایت از روزگار،
بگویم:
🌷
«ای نور من،
امروز را با من بساز؛
قبض و بسطش را هرطور خواستی تدبیر کن،
فقط نورت را از دلم نگیر.»
من دیگر فهمیدهام:
در هر قبض، رزقی است،
در هر بسط، عشقی است،
در هر تقدیر، نوری است،
و در هر عمل صالح، گفتوگویی محرمانه با تو…
پس خدایا،
روزِ مرا نو کن،
و مرا از نو بیافرین،
در نوری که پایان ندارد.
🌿
وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ،
فَأَصْلِحْ شَأْنِي، وَ أَصْلِحْ حَالِي، وَ اجْعَلْ عَمَلِي صَالِحاً بِنُورِكَ،
يَا نُورَ النُّورِ.
💫 دلنوشته: «روز نو، دل نو، صلح نو»
ای خدای شب و روز…
ای آفریدگارِ دو آغوش متضاد که هر دو برای آرامش من آفریده شدهاند؛
یکی لباسِ سکوت و استراحت،
و دیگری پردهی روشنِ کار و حرکت.
تو شب را جامهای برای آرامش من کردی،
تا در سایهی سیاهیاش داغِ روز را فراموش کنم،
و روز را دری از رزق و نور قرار دادی،
تا در آن، فضل تو را بجویم و
رزقِ علم و معرفت را از آفتابِ ولایت برچینم.
در قبض و بسط شب و روز،
در تاریکی و روشناییِ تقدیرات،
همیشه دستِ تو در کارِ اصلاحِ حالم بوده است؛
همانگونه که امامم گفت:
«يُولِجُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِي صَاحِبِهِ،
وَ يُولِجُ صَاحِبَهُ فِيهِ بِتَقْدِيرٍ مِنْهُ لِلْعِبَادِ،
فِيمَا يَغْذُوهُمْ بِهِ، وَ يُنْشِئُهُمْ عَلَيْهِ…»
تو مرا با نور و سایه تغذیه میکنی،
گاه با شیرینیِ بسط، گاه با تلخیِ قبض؛
و در هر دو، روزیای پنهان است که فقط دلهای اهل نور میفهمند.
هر طلوع، امتحانی تازه است،
و هر غروب، فرصتی برای توبه و بازگشت.
و من یاد گرفتهام که بگویم:
🌷 «وَ هَذَا يَوْمٌ حَادِثٌ جَدِيدٌ…»
یعنی خدایا، این روزِ تازه، شاهدی است که بر من گواهی خواهد داد.
اگر احسان کردم، با حمدم وداع میکند؛
و اگر لغزیدم، با عتابم.
پس ای نور من،
به من بیاموز که چگونه با هر صبح، دوباره متولد شوم،
با هر شب، دوباره بیارامم،
و در این قبض و بسطِ بیپایان، صلح را از تو بیاموزم.
اصلاحِ بال من در همین است:
که با تقدیراتم آشتی کنم،
و بفهمم تو در همه حال در حال تربیتِ منی.
روز و شب در دست تو میگردند،
و من در دستِ تدبیرِ تو میچرخم.
هر قبض، درس است؛
هر بسط، پاداش؛
هر درد، روزیِ تازهای از نور است.
و من اکنون فهمیدهام که عمل صالح،
تنها عملی نیست که دیده شود،
بلکه نیتی است که در صلح شکل میگیرد.
عمل صالح، گفتوگویی محرمانه است میان من و تو—
وقتی لبهایم بیصدا میگویند:
«ای نور من،
امروز را چگونه بگذرانم تا تو از من راضی باشی؟»
خدایا…
روز نو را به من عطا کردی،
اما من از تو دلِ نو میخواهم،
دلی که در آن، هیچ گلایهای از تقدیر نمانده باشد.
دلی که در قبض، سکینه ببیند
و در بسط، شکر.
مرا از آنان قرار ده
که شب و روز بر آنان میگذرد،
و تو از آنان راضی هستی—
همانها که امام سجاد علیهالسلام گفت:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ مَرَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ…»
و من به یقین رسیدهام که هیچ چیز در دستِ من نیست،
جز آنچه تو خواستهای:
«لَيْسَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ إِلَّا مَا قَضَيْتَ،
وَ لَا مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا مَا أَعْطَيْتَ.»
پس ای مالکِ نور و زمان،
دستم را بگیر و مرا از نو بیافرین،
در صبحی که از مهربانی تو متولد میشود.
مرا به مقامِ صلح با تقدیراتم برسان،
تا هر کارم عمل صالح شود،
و هر نفسم عبادت.
🌿
اللهم أصلح حالي بنورك،
و اجعل لي في كل يومٍ حظّاً من عبادك،
و نصيباً من شكرك،
و شاهِدَ صدقٍ من ملائكتك،
و رضاك عند الغروب كما عند الشروق.
💫 دلنوشته: «رونقِ نور، در بازارِ دل»
دکّهام ساکت بود…
نه صدای قدمی، نه نگاهِ مشتریای؛
غبارِ دلتنگی روی اجناس نشسته بود و من،
با دستی که از نگرانی میلرزید، کرکرهی امید را بالا میکشیدم.
در همان سکوت، به یاد سخنِ امام صادق علیهالسلام افتادم:
«إِذَا عُلِّقَتْ عَلَى مَنْ تُعَطَّلُ وَ كَسَدَتْ سِلْعَتُهُ، رَزَقَهُ اللهُ نِفَاقَ سِلْعَتِهِ… وَ كَذَا مَنْ أَدْمَنَ قِرَاءَتِهَا.»
دل، آرام گرفت؛
سورهای که «رونق» را به اذن خدا میآورد،
نه فقط به کالا، که به حالِ درون.
آهسته گفتم: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
و آیات را مثل عطر بر هوای مغازه پاشیدم:
«الْقارِعَةُ… مَا الْقارِعَةُ… وَ مَا أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ…»
یاد رستاخیز که افتاد،
ترازوهای قیامت را دیدم؛
آنجا که «فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ»—
و فهمیدم بازارِ امروزِ من،
تمرینی کوچک است برای بازارِ بزرگ.
با خود گفتم: اگر آنجا ترازوی عمل سنگین میخواهد،
اینجا هم رونقِ راستین با سنگینیِ صدق و امانت میآید؛
با صلحِ دل نسبت به تقدیر، با رضایت، با عمل صالح—
کالایی با «برندِ نور».
سوره را با ادب آویختم؛
نه به رسمِ خرافه، که به رسمِ عهد:
عهدِ انصاف در سود و زیان،
عهدِ نگاهِ پاک به رزق،
عهدِ لبخندِ نرم به مشتری—حتی وقتی نمیخرد.
و هر صبح، لبهایم را به نجوا تکاندم؛
گفتم: «ای رزّاق… ای فتّاح…
اگر مصلحتِ من در رونق است، بگشا؛
و اگر در صبر است، دلم را وسیع کن.»
ناگهان بازارِ دل روشن شد؛
یادِ همان وعدهی قدیمی: «سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ.»
گشایشی آمد—نه فقط در دخل،
که در بال: در حالِ باطنی.
قبضها معنای تربیت گرفتند،
بسطها شد لبخندِ خدا.
مشتریانی آمدند که انگار سالهاست همدیگر را میشناسیم؛
نه چون تبلیغ کرده بودم،
که چون نورِ اطمینان، آدمها را مثل پروانه به دورِ چراغِ انصاف جمع میکند.
آن روز فهمیدم:
رونقِ حقیقی، اول در درون میافتد،
بعد روی پیشخوانِ زندگی دیده میشود.
ای خوانندۀ این سطرها…
اگر روزی کساد شدی و درِ بازارِت باد خورد،
یاد بگیر که سوره را نه فقط بر دیوار،
که بر دل بیاویزی؛
مدام بخوانیاش،
و میان هر دو آیه، دستی به ترازوی وجدان بکشی:
«امروز چیزی کم نگذاشتم؟
حقِ کسی را سبک نکردم؟
زبانم، لبخندم، قیمتهایم… همگی نور داشتند؟»
آنگاه ببین چگونه «فتح» از درِ آرامش وارد میشود،
و «برکت» بیصدا مینشیند کنارِ صندوق.
نه هربار به شکل عدد،
اما همیشه به شکل عیشةٍ راضیة—
آن رضایتی که هیچ حسابگریای نمیتواند اندازهاش بگیرد.
خدایا…
رزقِ من را پیش از دخلها،
در ثِقلِ موازینم قرار بده؛
رونقِ کارم را در راستیِ کارم بگذار؛
و این سوره را—که نامش کوبنده است و پیامش آرامبخش—
برای من پلِ نور کن از بازارِ امروز
تا بازارِ قیامت.
من از امروز هر کرکره را با این ذکر بالا میکشم:
«الْقارِعَةُ… فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ.»
و هر معامله را با این عهد میبندم:
«با کسی دعوا ندارم…
من فقط میخواهم عمل صالح انجام دهم؛
باقی، کارِ نور است.»
🌿
یا رزّاق، یا فتّاح، یا نور…
بر دل و کسبِ ما گشایش بده؛
و ترازویمان را سنگین کن
به صدق، امانت و رضایت.
این اهل الفضل؟!
+ «این اهل الفضل؟!»
یعنی اهل آشتی کجاها نشستهاند؟
صحیفۀ سجادیّة:
وَ وَفِّقْنَا فِيهِ لِأَنْ نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ وَ الصِّلَةِ،
و ما را در آن ماه توفيق ده كه با نيكى فراوان و بخشش، بخويشان خود نيكى كنيم،
وَ أَنْ نَتَعَاهَدَ جِيرَانَنَا بِالْإِفْضَالِ وَ الْعَطِيَّةِ،
و با احسان و عطا از همسايگانمان جويا شويم،
یعنی با فهم نور ولایت نه با حسادت! یعنی با رضایت نسبت به تقدیرات نه با نارضایتی!
وَ أَنْ نُخَلِّصَ أَمْوَالَنَا مِنَ التَّبِعَاتِ،
و دارائيهایمان را از مظالم و آنچه از راه ظلم و ستم بدست آمده خالص و آراسته نمائيم.
وَ أَنْ نُطَهِّرَهَا بِإِخْرَاجِ الزَّكَوَاتِ،
و آنها را با بيرون كردن زكاتها پاك كنيم.
رسول خدا ص: ملعون كلّ مال لا يزكّى.
وَ أَنْ نُرَاجِعَ مَنْ هَاجَرَنَا،
و به كسى كه از ما دورى گزيده باز گرديم (به او بپيونديم)
وَ أَنْ نُنْصِفَ مَنْ ظَلَمَنَا،
و به كسى كه به ما ظلم و ستم نموده از روى (آنچه مقتضى) انصاف و عدل (است) رفتار كنيم (نه آنكه از جهت فرو نشاندن خشم از عدل تجاوز نمائيم.)
وَ أَنْ نُسَالِمَ مَنْ عَادَانَا
و با كسيكه به ما دشمنى كرده آشتى نمائيم.
(نه آنكه ما هم در صدد دشمنى با او برآئيم)
«سلم + آشتی»
حَاشَى مَنْ عُودِيَ فِيكَ وَ لَكَ،
جز كسيكه در راه تو و براى تو با او دشمنى شده باشد،
فَإِنَّهُ الْعَدُوُّ الَّذِي لَا نُوَالِيهِ، وَ الْحِزْبُ الَّذِي لَا نُصَافِيهِ.
زيرا او دشمنى است كه او را دوست نميگيريم،
و حزب و گروهى است كه با او از روى دل دوستى نميكنيم.
💫 دلنوشته: «اهل الفضل، کجایند؟»
گاهی با خودم میپرسم:
اهل فضل کجا نشستهاند؟
کسانی که از آتشِ خشم عبور کردهاند و در ساحلِ صلح نفس میکشند…
آنان که به جای حسابکشی از روزگار،
به حسابِ دلشان میرسند و میگویند:
«من مقصر بودم… باید نور را میدیدم.»
اهل فضل همانها هستند
که اگر کسی از آنان برید،
آنان خود پلِ بازگشت را میسازند.
اگر کسی به آنان ظلم کرد،
آنان با انصاف رفتار میکنند،
نه از روی ضعف،
بلکه از قدرتِ درکِ نور ولایت.
آنان میدانند عدل یعنی بازگرداندنِ توازنِ نور،
نه تلافیِ تاریکی.
اهل فضل همانهاییاند که امام سجاد علیهالسلام در صحیفه دعایشان کرد:
«وَ وَفِّقْنَا لِأَنْ نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ وَ الصِّلَةِ،
وَ أَنْ نَتَعَاهَدَ جِيرَانَنَا بِالْإِفْضَالِ وَ الْعَطِيَةِ،
وَ أَنْ نُرَاجِعَ مَنْ هَاجَرَنَا،
وَ أَنْ نُنْصِفَ مَنْ ظَلَمَنَا،
وَ أَنْ نُسَالِمَ مَنْ عَادَانَا.»
آری… اینها اهلِ فضلاند.
اهلِ نور و آشتیاند، نه اهلِ نارضایتی و حسادت.
در بازارِ دنیا معامله میکنند،
اما سرمایهشان محبت است،
و سودشان سکینه.
اگر همسایه را دیدند، احسان میکنند،
نه از عادت، که از درکِ ولایت.
اگر مالی دارند، زکات میدهند،
چون میدانند مالِ بینور، ملعون است.
اگر کسی از آنان برید،
دست را برای آشتی دراز میکنند،
چون باور دارند صلح، نامِ دیگرِ ایمان است.
اما در کنارِ تمامِ مهربانیشان،
یک خطِ مرزِ روشن دارند—
«حَاشَى مَنْ عُودِيَ فِيكَ وَ لَكَ»
جز آنکه در راهِ تو دشمنی کرده، ای پروردگار نور…
آنان را دوست نمیگیرند،
چون صلح با تاریکی، نفاق است، نه مهربانی.
اهلِ فضل میان خیر و شر فرق میگذارند،
اما از کسی کینه به دل نمیگیرند.
چون فهمیدهاند:
دل، معبدِ نور است، نه انبارِ انتقام.
ای خدا…
من هم میخواهم از اهلِ فضل باشم،
از آنان که در هر برخورد،
نورِ ولایت را به یاد میآورند،
نه زخمِ گذشته را.
از آنان که اهل صلحاند،
و به جای واکنش، واکنشِ نوری نشان میدهند.
بگذار هر کس هرچه خواست بگوید،
من فقط با دلِ تو حساب دارم.
من فقط به تو بدهکارم.
و من میدانم، در این بدهکاریِ عاشقانه،
سودِ من همان است که امامم خواست:
رضایت تو از من، و آرامشِ دیگران از من.
پس ای نورِ من…
به من توفیق بده،
تا در هر روز و هر برخورد،
اهلِ صلح باشم نه اهلِ خشم،
اهلِ احسان باشم نه اهلِ حسد،
اهلِ فضل باشم نه اهلِ فخر،
و اهلِ رضایت باشم، نه اهلِ نارضایتی.
🌿
اللهم اجعلني من أهل الفضل،
الذين يسالمون من عادَاهم،
ويصلون من قطعهم،
ويعفون عمن ظلمهم،
ويحملون نورَك في قلوبهم،
فيكونون سلاماً للأرض كما كنتَ نوراً للسماء.
[وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَةِ، وَ إِصْلَاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ] :
(10) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَلِّنِي بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ، وَ أَلْبِسْنِي زِينَةَ الْمُتَّقِينَ، فِي بَسْطِ الْعَدْلِ، وَ كَظْمِ الغَيْظِ، وَ إِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَ ضَمِّ أَهْلِ الْفُرْقَةِ، وَ إِصْلَاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ، وَ إِفْشَاءِ الْعَارِفَةِ، وَ سَتْرِ الْعَائِبَةِ، وَ لِينِ الْعَرِيكَةِ، وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ، وَ حُسْنِ السِّيرَةِ، وَ سُكُونِ الرِّيحِ، وَ طِيبِ الْمُخَالَقَةِ، وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِيلَةِ، وَ إِيثَارِ التَّفَضُّلِ، وَ تَرْكِ التَّعْيِيرِ، وَ الْإِفْضَالِ عَلَى غَيْرِ الْمُسْتَحِقِّ، وَ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ، وَ اسْتِقْلَالِ الْخَيْرِ وَ إِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَ اسْتِكْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي،
وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي بِدَوَامِ الطَّاعَةِ، وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ، وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ، وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْيِ الْمُخْتَرَعِ.
اى خداوند، مرا سيماى صالحان ده و جامه پرهيزگاران: در گستردن عدل و فرو خوردن خشم و خاموش كردن آتش دشمنى و به هم پيوستن تفرقه جويان و آشتى دادن خصمان و فاش كردن نيكى و پوشيدن عيبها و نرمخويى و فروتنى و نيك سيرتى و بيرون راندن باد غرور از سر و خوشخويى و سبقت در فضيلت و ايثار در بخشش و دم فرو بستن از عيب ديگران و افضال در حق كسى كه در خور افضال نباشد و گفتن سخن حق، هر چند دشوار بود و اندك شمردن نيكيهاى خود در كردار و گفتار هر چند بسيار بود و بسيار شمردن بديهاى خود در كردار و گفتار هر چند اندك بود. اى خداوند، اين صفات را در من به كمال رسان به دوام طاعت خود و همسويى با جماعت مقبول و دورى از بدعت جويان و پيروان باورهاى مجعول.
💫 دلنوشته: «زیور صالحان، عطر آشتی»
خدایا…
کاش روزی بر من بتابد که چهرهام را در آیینهی ولایت ببینم و بشناسم که در من، نشانی از «زیور صالحان» هست یا نه؟
زیبایی، اگر از درون نیاید، تنها نقاب است.
و تو، در دعای امام سجاد علیهالسلام به من آموختی که زیبایی حقیقی،
زیباییِ روح آشتیگر است.
ای پروردگار نور…
من جامههای خاکیِ تفاخر و تکبّر را از تنم بیرون میکنم
و از تو لباس تقوا میخواهم؛
لباسی که دوختش از حلم است و نخش از صبر.
لباسی که بوی «بسط عدل» میدهد،
و عطر «کظم غیظ» در چینهایش پنهان است.
به من بیاموز، ای مولای مهربان،
که چگونه شعلههای خشم را با نسیم مهربانی خاموش کنم،
و در میان دلهایی که از هم بریدهاند،
رشتهی وصل بیندازم،
همان رشتهای که از عرش تا قلب مؤمنان کشیده شده است—
رشتهی نور ولایت.
میخواهم اهل ضمّ اهل الفرقة باشم،
نه از آنان که بر جدایی میافزایند.
میخواهم واسطهی اصلاح باشم،
نه راوی شکایتها و زخمها.
میخواهم، اگر در جمعی تفرقه افتاد،
حضورم بوی صلح دهد، نه بوی قضاوت.
ای نورِ آشتی،
زیباییِ زندگی در همین است:
فاش کردن نیکیها، پنهان کردن عیبها،
نرم کردن دلها،
و فروتنی در برابر حقیقت.
زیبایی در لبخندِ بیادعاست،
در دلگرمیِ بیمنت،
در سلامی که بیهیچ شرطی آغاز میشود.
خدایا،
در من آرامش جاری کن،
تا دیگران از حضورم بیاسایند،
نه بیقرار شوند.
بگذار کلامم، تکیهگاهِ خستهدلان باشد
و سکوتَم، سرپناهِ تندبادهای خشم.
من نمیخواهم از بدیها فرار کنم،
میخواهم آنها را در آغوش نور تو رها کنم.
میخواهم یاد بگیرم «افضال بر غیر مستحق»،
یعنی آموختنِ سخاوتی که از من نیست—
از توست.
و میخواهم هرگاه نیکیای کردم،
آن را اندک ببینم؛
و اگر لغزشی دیدم، بزرگ.
زیرا تنها چشمهایی که نور دارند،
عیب خود را بهتر میبینند
و عیب دیگران را نمیبینند.
خدایا،
زیور صالحان را بر من بپوشان؛
زیباییِ متقین را در جانم بدوز؛
و مرا از آنان قرار ده
که:
✨ آتش خشم را خاموش میکنند،
✨ شکاف دلها را میدوزند،
✨ و در هر جمعی، عطر آشتی میپراکنند.
ای مولای من…
تو خود فرمودی:
«وَ أَكْمِلْ ذَلِكَ لِي بِدَوَامِ الطَّاعَةِ، وَ لُزُومِ الْجَمَاعَةِ، وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ.»
پس مرا در مسیر طاعت نگه دار،
در حلقهی اهل جماعت نور جای ده،
و از تفرقهجویانِ بینصیب از ولایت دور ساز.
🌿
اللهم حلّني بحلية الصالحين،
و ألبسني زينة المتقين،
و اجعلني سلاماً حيث يكون النزاع،
و نوراً حيث يسكن الظلام،
و وصلاً حيث انقطع الحبل.
الْإِصْلَاحِ بَيْنَ النَّاسِ (اصلاح ميان مردم):
امام صادق عليه السّلام فرمود:
هر گاه ميان دو نفر از شيعيان ما منازعهاى رخ داد، با مال من بين آنان آشتى برقرار كن.
امام صادق عليه السّلام:
صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحٌ بَيْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا.
صدقهاى را كه خدا دوست دارد، اصلاح ميان مردمست، زمانى كه اختلاف و فساد يابند و نزديك ساختن آنها بيكديگر زمانى كه از هم دور شوند.
امام صادق عليه السّلام:
لَأَنْ أُصْلِحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِدِينَارَيْنِ.
اصلاح كردنم ميان دو نفر را نزد من محبوبتر است از اينكه دو دينار تصديق دهم.
امام صادق عليه السّلام:
عَنْ مُفَضَّلٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي.
مفضل گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود:
هر گاه ميان دو نفر از شيعيان ما نزاعى ديدى، از مال من فديه بده.
(يعنى هر چه ادعا ميكند از مال من به او بده تا طرف را رها كند).
ابْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ سَابِقِ الْحَاجِ قَالَ:
مَرَّ بِنَا الْمُفَضَّلُ وَ أَنَا وَ خَتَنِي نَتَشَاجَرُ فِي مِيرَاثٍ فَوَقَفَ عَلَيْنَا سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَنَا تَعَالَوْا إِلَى الْمَنْزِلِ فَأَتَيْنَاهُ فَأَصْلَحَ بَيْنَنَا بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ فَدَفَعَهَا إِلَيْنَا مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى إِذَا اسْتَوْثَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا مِنْ صَاحِبِهِ قَالَ أَمَا إِنَّهَا لَيْسَتْ مِنْ مَالِي وَ لَكِنْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَرَنِي إِذَا تَنَازَعَ رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِنَا فِي شَيْءٍ أَنْ أُصْلِحَ بَيْنَهُمَا وَ أَفْتَدِيَهَا مِنْ مَالِهِ فَهَذَا مِنْ مَالِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع.
ابو حنيفه مقدم حاج گويد:
من و دامادم در باره ميراثى نزاع ميكرديم كه مفضل بما رسيد، ساعتى بر سر ما ايستاد و سپس گفت: بمنزل من آئيد. ما رفتيم و او ميان ما به چهار صد درهم صلح داد و آن پول را هم خودش بما داد و از هر يك از ما نسبت بديگرى تعهد گرفت (كه ديگر ادعا نكنيم) سپس گفت: بدانيد كه اين پول از مال من نبود. بلكه امام صادق عليه السّلام بمن دستور داده كه هر گاه دو نفر از ما شيعه در موضوعى نزاع كردند. ميان آنها صلح دهم و از مال آن حضرت فديه دهم و مصرف كنم، پس اين پول از امام صادق عليه السّلام است.
امام صادق عليه السّلام فرمود:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَاذِبٍ.
مصلح دروغگو نيست.
امام صادق عليه السّلام:
عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ
قَالَ إِذَا دُعِيتَ لِصُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيْنِ فَلَا تَقُلْ عَلَيَّ يَمِينٌ أَلَّا أَفْعَلَ.
امام صادق عليه السّلام در باره قول خداى عز و جل:
«خدا را معرض سوگندهاى خود مسازيد كه نيكوكار و پرهيزكار و مصلح ميان مردم باشيد.
فرمود: هر گاه ترا براى اصلاح ميان دو تن خواندند، مگو سوگند خوردهام كه اين كار را نكنم.
امام صادق عليه السّلام:
عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ أَوْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ:
أَبْلِغْ عَنِّي كَذَا وَ كَذَا فِي أَشْيَاءَ أَمَرَ بِهَا
قُلْتُ فَأُبَلِّغُهُمْ عَنْكَ وَ أَقُولُ عَنِّي مَا قُلْتَ لِي وَ غَيْرَ الَّذِي قُلْتَ
قَالَ نَعَمْ إِنَّ الْمُصْلِحَ لَيْسَ بِكَذَّابٍ إِنَّمَا هُوَ الصُّلْحُ لَيْسَ بِكَذِبٍ.
امام صادق عليه السّلام بمعاوية بن وهب يا عمار، راجع بامورى كه باو دستور داده بود، فرمود
از جانب من چنين و چنان بگو، معاويه گويد: عرضكردم: فرموده شما را بآنها برسانم و خودم هم آنچه را شما فرمودهايد و چيزهاى ديگرى را كه نفرمودهايد بگويم؟
فرمود: آرى، مصلح دروغگو نيست (همانا اين صلح است نه دروغ).
[السلم الولایة] :
عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها
قَالَ قُلْتُ مَا السَّلْمُ
قَالَ الدُّخُولُ فِي أَمْرِنَا.
حلبى از امام صادق (ع) در تفسير قول خدا تعالى
« اگر ميل به صلح و آشتى كردند، تو هم بدان ميل كن» گويد:
گفتم:
سلم و صلح و آشتى چيست؟
فرمود: دخول در امر ما است.
حسود آشتیناپذیر است!
« Irreconcilable » : «غیر قابل تطبیق ، ناسازگار ، آشتی ناپذیر ، وفق ناپذیر ، جور نشدنی»
اهل حسادت نه با اهل نور ولایت و نه با خودشون، و در واقع با هیچکس جور نیستند!
با همه دعوا دارند!
اهل نور ولایت با همه جورند! با همه در صلح و آشتی به سر میبرند! با کسی دعوا ندارند!
صلحِ ولایی در میدان اجتماع
اصلاح، محبوبترین صدقه
۱) اصلِ ولایی: صلح، صدقهای که خدا دوست دارد
«صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللهُ: إِصْلَاحٌ بَيْنَ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا، وَ تَقَارُبٌ بَيْنَهُمْ إِذَا تَبَاعَدُوا.»
اصلاحِ رابطهها نزد خدا محبوبتر از بسیاری انفاقهای مالی است؛ زیرا «صلح» خونریزیِ پنهانِ دلها را میبندد و «تقارب» فاصلههای سرد را گرم میکند.
۲) تأمین مالیِ صلح؛ درسِ مفضّل
«إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي.»
امام، هزینهی آشتی را «از مال خود» بر عهده میگیرد؛ یعنی صلح آنقدر مهم است که «بهای مالی» دارد. روایت مفضّل و چهارصد درهم، الگوی عملی «فِداءُ الصُّلح» است: بستن پروندهی نزاع، با پرداختی که خونِ رابطه را میبندد.
قاعدهٔ اجرایی
اگر گسست با رقمِ اندکی ترمیم میشود، مال را سپر کن تا «دل» بماند.
👈معیار: حفظ پیوند ارزشمندتر از پیروزیِ لحظهای در دعواست.👉
۳) اخلاقِ مصلح: صدقِ نیت، نه صِرفِ لفظ
«الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَاذِبٍ.»
مصلح، دروغگو نیست؛ چون حقیقتِ کارش «نظمبخشیِ نور» است. حتی اگر برای فرونشاندن آتش، نحوۀ بیان را نرم و تدبیری کند، «اصلِ صدق» و «هدفِ حق» را نمیفروشد:
«إِنَّمَا هُوَ الصُّلْحُ لَيْسَ بِكَذِبٍ.»
مرزِ اخلاقی
تلطیفِ گفتار و میانجیگری، مجاز است؛
تحریف حق یا ظلم به طرفِ ثالث، مجاز نیست.
۴) نذرها و بهانهها؛ راهِ صلح را نبند!
«وَلَا تَجْعَلُوا اللهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ… أَنْ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ.»
اگر به صلح فراخوانده شدی، با «قسم» راه را سد نکن؛ سوگند، سپرِ گریز از تکلیفِ اصلاح نیست.
۵) «السِّلمُ الولایة»: صلح یعنی ورود به امرِ ولایت
«وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا… قال: الدُّخُولُ فِي أَمْرِنَا.»
صلحِ حقیقی همان همجهتی با ولایت است؛ نه صرفاً ترکِ نزاع. هرجا ولایت جریان دارد، «سِلم» یعنی پذیرفتنِ نظمِ نورانیِ او.
۶) پروتکل عملی «اصلاح ذاتالبین» (۷ گام کاربردی)
توقّفِ نورانی: «يا نور».
شنیدنِ دو سوی قصه: بیقضاوت، با یادداشتِ نقاطِ مشترک.
پیشنهادِ فِداء: اگر گره با مبلغ/امتیازِ کوچکی باز میشود، پیشنهاد پرداخت/گذشت بده—الگوی مفضّل.
تلطیفِ بیان، حفظِ حق: نرم بگو، امّا حق را کمرنگ نکن.
قرارداد صلحِ مختصر: تعهدِ روشن، زمانبندیِ اجرا، ختمِ دعوا.
احسانِ پساصلح: یک عملِ مشترک (نماز دو نفره، صدقه مشترک) برای تحکیم پیوند.
دورنما: یادآوریِ «سِلم = دخول در امر ولایت»؛ صلح فقط پایان نزاع نیست، شروعِ همجهتی است.
۷) نقشهٔ فضیلتهای مصلح (برگرفته از دعای مکارم)
بَسْطِ العَدل: بازگرداندنِ توازن، نه تحمیلِ سلیقه.
كظمِ الغيظ و إطفاءِ النائرة: بلعیدنِ آتشِ درون و خاموشکردنِ آتشِ میان.
ضَمُّ أهلِ الفُرقة و إصلاحُ ذاتِ البَين: دعوتِ دلهای جدا، به سفرۀ واحد.
إفشاءُ العارفة و سترُ العائبة: خوبیها را علنی، عیبها را پوشیده.
لينُ العريكة، خفضُ الجناح: نرمی و فروتنیِ عملی، نه نمایشی.
السَّبقُ إلى الفضيلة و إيثارُ التفضّل: پیشدستی در احسان، حتی بر «غیر مستحق»—برای شکستنِ چرخهی کینه.
القولُ بالحقِّ وإن عزّ: حقگوییِ مهربانانه در لحظهی دشوار.
استقلالُ الخير وإن كثر / استكثارُ الشرّ وإن قلّ: کوچکدیدنِ خوبیِ خود، بزرگدیدنِ خطای خود؛ ریشهکن کردنِ عُجب.
۸) آنتیتز صلح: حسدِ آشتیناپذیر
Irreconcilable = «آشتیناپذیر/وفقناپذیر».
اهل حسد با نور ولایت، خود, و دیگران جور نمیشوند؛ با همه دعوا دارند.
در برابر، اهل نور ولایت «با کسی دعوا ندارند»؛ صلحجو، ولی مرزبند:
با باطل سازش نمیکنند، با اهل حق مهرباناند.
…
اصلاح، محبوبترین صدقه و نزدیکترین راه به رضایتِ الهی است.
هزینهکرد برای صلح، مصرف ولایی است (الگوی مفضّل).
مصلح، دروغگو نیست؛ او معمارِ صدقِ مشترک است.
«سِلم» یعنی ورود به امر ولایت؛ صلحی که دلها را در ریتم نور هماهنگ میکند.
…
با نور خدایی کن؛ با نور مهربانی کن.
«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»—
و اگر گرهی با اندک فِداء باز میشود، مال را سپر کن تا دل بماند.
💫 دلنوشته: «نورِ آشتی، صدقهای از جنس عشق»
گاهی فکر میکنم، شاید زیباترین صدقه در این جهان،
سکهای نباشد که در دستِ نیازمندی بگذاری،
بلکه نوری باشد که در دلِ دو دلِ شکسته میتابانی.
آری… آن لحظهای که میان دو نفر صلح میکنی،
در واقع داری زخمی از بدنِ امت را میبندی.
و شاید آن زخم، زخمِ پنهانِ خودِ تو باشد…
امام صادق علیهالسلام گفت:
«إِذَا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِي.»
یعنی اگر دیدی میان دو دلِ مؤمن، فاصله افتاده،
خرجش را من میدهم!
فدای آشتیِ دلها بشوم!
چه جملهای…
این همان ولایت است:
که حتّی هزینهی آشتیِ دیگران را هم خودش میپردازد!
تا ما یاد بگیریم، گاهی باید از مالمان، از وقتمان، از غرورمان خرج کنیم
تا یک سلام برگردد،
تا یک نگاه آرام شود،
تا دوباره میان دو دل، راهی برای نور باز شود.
خدایا…
چقدر دلم میخواهد مصلح باشم،
از آنان که تو صدقهشان را دوست داری؛
نه فقط در سکه و طلا،
که در کلام، در نگاه، در بخشش.
میخواهم یاد بگیرم،
اگر دیدم دو نفر از دوستانم از هم رنجیدهاند،
به جای تماشای فاصله،
پُل بسازم؛
حتی اگر برای ساختنش، باید از مال خودم فِدیه بدهم،
از غرور خودم خرج کنم.
میخواهم مثل امامم یاد بگیرم
که صلح، دروغ نیست؛
مصلح دروغ نمیگوید!
او فقط زبانی نرمتر از خشم دارد،
و نوری آرامتر از جدال.
آری… اهلِ نور ولایت با همه جورند،
چون در هر انسان، نوری از خدا میبینند.
اما اهلِ حسد با همه در جنگاند،
چون حتی با نورِ خودشان آشتی نکردهاند.
ای معلم ربانی،
ای صاحبِ نورِ آشتی،
به من بیاموز که چگونه «با نور خدایی کنم، با نور مهربانی کنم».
که چگونه اگر دیدم دو دل از هم جدا شدند،
با کلامی آرام، با لبخندی ساده،
با فدیهای از خودم،
دوباره آنها را یکی کنم.
خدایا…
به من عطا کن دلِ صلح،
زبانِ آشتی،
چشمِ مهربانی،
و مالی که خرجِ وصل شود نه فصل،
تا در محضر تو بنویسند:
او هم، از مصلحان بود.
✨
اللهم اجعلني من المصلحين،
الذين إذا فسد الناس أصلحوا،
و إذا تباعدوا قرّبوا،
و إذا تنازعوا فَدَوا،
و إذا ظلموا غفروا،
و إذا أُوذوا قالوا: سلاماً.
🌿 دلنوشته: «پیوند، ارزشمندتر از پیروزی»
گاهی در دلِ زندگی، مسابقههایی پیش میآید که جایزهاش، نه جام طلاست و نه برد و باخت…
جایزهاش، حفظِ دلِ کسیست که دوستش داری.
یکی از آن روزهای قشنگ «ورکلایف»،
داستان دو برادر کوچک را شنیدم:
یکی ۸ ساله، پر از شور و توان؛
دیگری ۴ ساله، پر از ذوق و احساس.
داشتند فوتبالدستی بازی میکردند.
برادر بزرگتر با مهارت، یکی پس از دیگری گل میزد؛
اما ناگهان، صدای اعتراض برادر کوچکتر بلند شد:
«نه! تو جرزدی! من بردم!»
و بغضِ کودکانهاش با اشک گره خورد.
در آن لحظه، میشد ادامه داد،
میشد ثابت کرد که حق با کیست…
اما برادر بزرگتر، آرام لبخند زد و گفت:
«باشه، اصلاً تو بردی! سهـدو به نفع تو!»
و همینجا بود که اتفاقی بزرگتر از یک «برد» رخ داد:
در زمین کوچکِ فوتبالدستی،
نورِ بزرگِ ولایتِ دل طلوع کرد.
برادری که فهمید «پیوند، ارزشمندتر از پیروزی است»
در واقع به «معیار اهلبیت» رسیده بود.
این همان چیزیست که امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«صدقهای که خدا دوست دارد، اصلاح میان مردم است… وقتی از هم دور شدند، دوباره نزدیکشان کن.»
در نگاه اهل نور، زندگی مسابقه نیست،
بلکه فرصتِ وصل است.
و هرجا که یکی از ما گفت «باشه، تو بردی»،
در واقع خدا را برنده کردیم.
چقدر این معیار نورانی،
آرامش را به خانهها برمیگرداند!
وقتی یاد بگیریم همیشه لازم نیست حقّمان را به کرسی بنشانیم،
گاهی فقط کافیست رابطهمان را نجات دهیم.
برادر کوچکتر، با ذوق میخندد،
و در دلش، احساسی از «دوستداشتن» شکل میگیرد،
که شاید تا سالها، ریشهی مهربانی در وجودش شود.
و برادر بزرگتر، آرام از دور نگاه میکند و میداند…
او در واقع، بازی را نبرد—
اما چیزی بزرگتر را برد:
دلِ برادرش را.
این است معیار اهل نور،
این است درس ولایت:
که دلها را پیوند دهی،
نه فقط در کلام،
بلکه در عمل.
✨
اللهم اجعلني من الذين يحفظون الوصلَ أكثرَ من النصر،
ويرون في كل صلحٍ فوزاً،
وفي كل عفوٍ انتصاراً،
وفي كلِّ قلبٍ راضيٍّ وجهَكَ الكريم.
صلح با تقدیرات!
با تقدیراتت صلح کن!
تقدیراتتو نور ببین! نار نبین!
[انس با نار – انس با نور – نور و نار] :
إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا
إِنِّي آنَسْتُ ناراً
لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10)
إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ
إِنِّي آنَسْتُ ناراً
سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7)
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ
آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً
قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29)
اگه فقط بخونی و عمل نکنی «تَعَلَّمْ مَا تَعَلَّمُ لِتَعْمَلَ بِهِ» و برای دیگران صحبت کنی «وَ لَا تَعَلَّمْ لِتُحَدِّثَ بِهِ»، نور مطالب، عاید دیگران میشه «وَ يَكُونَ عَلَى غَيْرِكَ نُورُهُ» و نارش شامل حال خودت میشه «فَيَكُونَ عَلَيْكَ بُورُهُ»!
« يَا مُوسَى
تَعَلَّمْ مَا تَعَلَّمُ لِتَعْمَلَ بِهِ
وَ لَا تَعَلَّمْ لِتُحَدِّثَ بِهِ
فَيَكُونَ عَلَيْكَ بُورُهُ
وَ يَكُونَ عَلَى غَيْرِكَ نُورُهُ »
من در معرض نار آیت (تقدیرات به ظاهر تلخ) قرار گرفتم « إِنِّي آنَسْتُ ناراً » و انشاء الله با عمل به نور ولایت ، سوزانندگی نار [با از بین رفتن و سوختن عیوب نفسانیام یعنی حسدم] برایم حذف خواهد شد و با نورش برای شما راهنمای خوبی خواهم شد!
[حبّ – نار و نور]
« حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لَا يَمُرُّ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا احْتَرَقَ
وَ نُورُ اللَّهِ لَا يَطْلُعُ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا أَضَاءَ »
آتش عشق و شوق به نور، عیوب نفسانی قلب را میسوزاند و عقل را منور به نور آل محمد ع مینماید.
[نور برکت نار]
فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها
وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8)
چون نزد آن آمد، آوا رسيد كه:
«خجسته [و مبارك گرديد] آنكه در كنار اين آتش و آنكه پيرامون آن است،
و منزّه است خدا، پروردگار جهانيان.» (8)
فَأَبْصَرَ وَ سَمِعَ وَ عَقَلَ بِالنُّورِ
وَ أَكَلَ وَ شَرِبَ بِالنَّارِ
عقل از نور تغذیه می کند « عَقَلَ بِالنُّورِ » و هوای نفس حسود (نار) با اکل و شرب تغذیه میشود!
مطالعه، عقل را قوی و مجاهده قلبی، هوای نفس را ضعیف میکند.
دو شرط استقامت در راه: (مطالعه و مجاهده قلبی) هستند.
ارتباط علمی با معالم ربانی و عمل به آنها.
[نعمت فروزان] : + [نار و نور] :
نعمت فروزان ، نام زیبای صاحبان نور و تقدیرات:
در این حدیث زیبا از کتاب مصباح الشریعة به زیبای اشاره شده که حوادث ناگوار و بلاها (آیات – تقدیرات) همان چیزی است که در ظاهر نار است اما نور، در جوف این نار، با یاد معالم ربانی، قلب تاریک را فروزان می نماید.
« لانّ تحت نيران البلاء و المحنة انوار النّعمة، و تحت انوار النّعمة نيران البلاء و المحنة »
آرى در تحت آتشهاى ابتلا و گرفتارى و سختى، انوار رحمت و نعمت فروزان است،
و به عكس در زير انوار نعمت و وسعت مادى آتشهاى گرفتارى و ابتلا گذاشته شده است.
صلح در مدرسۀ «إِنِّي آنَسْتُ نَاراً»
از نارِ تقدیر تا نورِ ولایت
۱) «إِنِّي آنَسْتُ نَاراً»: آتشِ ظاهر، نورِ باطن
سه بار در قرآن، مواجهۀ موسی(ع) با «نار» گزارش شده است (طه/۱۰؛ نمل/۷؛ قصص/۲۹).
در منطق ولایت، همین «نارِ دیدهشده» در باطن، نورِ هدایت است؛ تقدیراتِ بهظاهر تلخ، حاملِ پیامِ اصلاحاند. صلحِ حقیقی یعنی دیدنِ نورِ باطنِ حادثه و آشتی با مأموریتِ تربیتی آن.
قاعده: هرگاه به آتشِ واقعه رسیدی، انتظار «قبس/خبر/هدی» داشته باش؛ بلا، حاملِ خبرِ تکلیف است، نه صرفاً رنج.
۲) قاعدهٔ طلاییِ علم: «تعلّم للعمل» نه «لتحدّث»
«يا موسى، تَعَلَّمْ مَا تَعَلَّمُ لِتَعْمَلَ بِهِ، وَلَا تَتَعَلَّمْ لِتُحَدِّثَ بِهِ؛ فَيَكُونُ عَلَيْكَ بُورُهُ وَعَلَى غَيْرِكَ نُورُهُ.»
علمی که به عمل تبدیل نشود، نورش به دیگران میرسد و بُور (وبال)اش بر صاحبِ بیعمل میماند.
پس صلح با تقدیرات زمانی رخ میدهد که «دانستهها» به «ورز» بدل شود: آگاهی → اقدام.
اصل اجرایی: هر دریافتِ علمی باید فوراً به یک «اقدامِ کوچکِ صالح» منتهی شود (نمازِ اول وقت، دلجویی، اصلاحِ یک عادت…).
۳) «حُبّ الله»؛ نار و نورِ یک عشق
«حُبُّ اللهِ نارٌ لا تمرّ على شيءٍ إلّا احترق، ونورُ الله لا يطلع على شيءٍ إلّا أضاء.»
عشقِ الهی دو کار میکند:
نار: عیوبِ نفسانی (بهویژه حسد) را میسوزاند؛
نور: عقل را روشن میکند و راه را نشان میدهد.
نتیجهٔ صلح: در بلا، عیب میسوزد و عقل میبیند؛ دل از اعتراض، به رضایت میچرخد.
۴) «بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا»: برکتِ میدانِ ابتلا
(نمل/۸) نشان میدهد که محلِّ مواجهه با نار—اگر با ولایت نزدیک شود—جای برکت است؛ هم برای شخصِ در دلِ حادثه، هم برای پیرامونش.
پس آشتی با تقدیر، برکتِ دوگانه میآورد: اصلاحِ درون و نفعِ بیرون.
۵) دو تغذیه: «عَقَلَ بِالنُّورِ» و «أَكَلَ وَشَرِبَ بِالنَّارِ»
عقل از نور تقویت میشود و هوای نفس از نارِ شهوت/خشم/حسد.
نسخۀ دوام در راه:
مطالعۀ هدایتمحور (ارتباط علمی با معالم ربانی)،
مجاهدهٔ قلبی (مراقبه، توبه، ذکر، عفو).
این دو بال، «استقامت» را ممکن میکنند: نه سوختن در نار، نه خاموشیِ نور.
۶) «نعمتِ فروزان»: نور زیر خاکسترِ بلا
مصباحالشریعة:
«تحتَ نيرانِ البلاءِ والمِحنةِ أنوارُ النِّعمة، وتحتَ أنوارِ النِّعمةِ نيرانُ البلاءِ والمِحنة.»
زیر هر بلا، نعمتِ پنهان خوابیده؛ و زیر هر نعمت، امتحانِ پنهان.
صلح یعنی در بلا، دنبالِ نعمت بگردی؛ و در نعمت، متواضع و هوشیار بمانی.
۷) ورکلایفِ «از نار به نور» (۷ گام عملی)
توقّفِ نورانی: + «يا نور».
تبدیلِ نگاه: «این حادثه قبس/خبر دارد؛ چه میخواهد بیاموزاند؟»
اخذِ نصیحت: آیه/حدیث/اشارهای از معلم ربانی را اکنون انتخاب کن.
اقدامِ کوچکِ صالح (تعلم للعمل): یک عملِ فوری و سنجشپذیر انجام بده.
مجاهدهٔ قلبی: حسادت/کینه را شناسایی و نامگذاری کن؛ ذکرِ کوتاه + عفوِ حداقلی.
ثبتِ برکت: یک نفعِ بیرونی بساز (دلجویی، آموزش کوتاه، خدمت).
پایشِ بال: آیا سکینه آمد؟ اگر نه، به گام ۳ برگرد.
…
«نار» در منظر ولایت، حاملِ «نورِ هدایت» است.
علمِ بیعمل، وبال میشود؛ علمِ همراه عمل، نورافشان است.
عشقِ الهی، هم میسوزاند (عیب)، هم میتاباند (عقل).
بلا، اگر با ولایت طی شود، به برکتِ دوگانه بدل میشود.
استقامت بر دو رکن است: مطالعۀ هدایتمحور + مجاهدهٔ قلبی.
در هر بلا، نعمتِ فروزان بجوی؛ در هر نعمت، امتحان را فراموش نکن.
💫 دلنوشته: «از نار تا نور؛ وقتی که تقدیر میسوزاند اما بیدار میکند»
گاهی تقدیر مثل شعلهای از دور چشمک میزند…
گرمایش نرم است، اما صدایش پر رمز و راز.
و تو مثل موسی(ع)، میان سرمای حیرت، ناگهان به او میگویی:
«إِنِّي آنَسْتُ ناراً… لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً.»
همهی ما روزی در زندگیمان، در بیابانِ تقدیر، این «نار» را میبینیم؛
حادثهای تلخ، تهمتی، جدایی، یا دلشکستگیای که میسوزاند،
اما در دل همان آتش، نوری پنهان است که راهی تازه را روشن میکند.
من هم در مسیر خود، به آتشی برخوردم.
در ظاهر میسوخت، در باطن میخواست چیزی در من را بسوزاند—
همان حسادت، همان خودخواهی، همان غرور خاموش و پنهان.
و فهمیدم…
اگر با نارِ تقدیر آشتی کنی، درونش «نور» نهفته است.
نورِ ولایت، همان قبسی است که از درونِ آتشِ بلا بیرون میآید؛
همان شعلهای که اول میسوزاند، بعد روشن میکند.
خدا در گوشم گفت:
«يَا مُوسَى، تَعَلَّمْ مَا تَعَلَّمُ لِتَعْمَلَ بِهِ،
وَلَا تَتَعَلَّمْ لِتُحَدِّثَ بِهِ؛
فَيَكُونُ عَلَيْكَ بُورُهُ وَعَلَى غَيْرِكَ نُورُهُ.»
و من فهمیدم:
اگر فقط بخوانم اما عمل نکنم،
نور علمم به دیگران میرسد،
ولی آتشِ وبالش درونِ خودم میماند.
پس تصمیم گرفتم با نور عمل بسازم، نه با حرف.
بگذار دیگران حرف بزنند،
من میخواهم در سکوت، شعلهای کوچک باشم که میتابد، نه میسوزاند.
آری…
عشق خدا، آتشیست که میسوزاند تا دل پاک شود،
و نوریست که میتاباند تا عقل بیدار شود:
«حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لَا تَمُرُّ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا احْتَرَقَ،
وَنُورُ اللَّهِ لَا يَطْلُعُ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا أَضَاءَ.»
هرچه در من ناپاک بود، سوخت.
اما هرچه از جنس نور بود، ماند.
و آن لحظه که درد به درک تبدیل شد،
آتش، برکت شد.
فهمیدم که خدا حتی در سختترین لحظهها میگوید:
«بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا.»
برکت بر کسی که درون آتش است،
و بر همهی دلهایی که اطرافشاند، اگر با نور ولایت نگاه کنند.
در آتش بلا، یاد گرفتم:
عقل از نور تغذیه میکند،
و نفس از نار.
و تا وقتی بخوانی و عمل نکنی،
نفست قوی میشود و عقلت ضعیف.
اما اگر با عمل و مجاهده، علم را به نور تبدیل کنی،
آتش به مشعل بدل میشود.
آری…
زیر خاکستر بلاها، نعمت فروزان خوابیده است.
«تحت نيران البلاء والمحنة، أنوار النعمة.»
در دلِ سختیها، نوری هست که فقط چشمانِ اهل صلح آن را میبیند—
همانهایی که با تقدیرات خود درگیر نیستند،
بلکه با آن آشتی کردهاند.
خدایا…
من دیگر از نار نمیترسم.
میدانم اگر در مسیر ولایت باشم،
هیچ آتشی مرا نمیسوزاند، جز عیبم را.
و هر سوزشی، در حقیقت پالایشیست.
ای خدای نور و بلا،
ای کسی که زیر هر زخم، برکتی پنهان کردهای،
به من یاد بده، در هر آتش، دنبال نور بگردم،
و در هر نور، خطرِ غفلت را ببینم.
یاد بده که بخوانم، اما برای عمل.
بیاموز که بفهمم، اما برای صلح.
و بسوزان هر آنچه مرا از درکِ تو دور میکند،
تا روشن بماند فقط تو…
✨
اللهم اجعل ناري نوراً،
وبلائي بركةً،
وتعليمي عملاً،
وحبي ناراً تحرق العيوب،
ونوراً يضيء العقول.
💫 دلنوشته: «قبسِ ختمشده به نور»
ای پروردگارِ نار و نور…
من در بیابان تقدیر ایستاده بودم؛
چشمم به شعلهای افتاد و زیر لب گفتم:
«إِنِّي آنَسْتُ ناراً… لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى.»
آمدم قبسی بگیرم، امّا فهمیدم راهِ حقیقی از جایی روشن میشود
که «علمِ ممضی»ات را نخست به رسولت رساندی و سپس به جانشینان ایشان؛
و ما را فرمودی: اگر نور میخواهید، در امرِ آنان داخل شوید.
ای پیامبرِ رحمت…
تو برگزیدهی «إِلَّا مَنِ ارْتَضَى» بودی؛
آنچه باید جاری میشد، به تو ختم شد و از تو جاری؛
و آنچه هنوز «موقوف نزد خدا»ست، امانتِ محضِ اوست—
ما را در برابرش سهمی جز تسلیم نیست.
پس من میان این دو ایستادهام:
به علمِ ممضی، تبَع؛
به علمِ موقوف، راضی.
ای صاحبولایت…
من آموختهام که علم، اگر به عمل نرسد، وبال است؛
پس دانستههایم را به قدمهای کوچک بدل میکنم:
دستِ آشتی پیش میبرم،
آتشِ خشم را مینشانم،
و هر اختلافی را تا میشود با فِداء میبندم—
چرا که پیوند، از پیروزی مهمتر است.
من امروز میفهمم:
هر «نار»ی که دیدم، امتحانیست برای سوزاندنِ عیب،
و هر «نور»ی که تابید، رزقیست برای روشنشدنِ عقل.
اگر «قبس» میخواهم، باید از چراغ شما بگیرم؛
از همان علمی که به شما منتهی شد و در ما اثر میگذارد.
ای خدای من…
در دل تاریکیها، به من نشان دادی
که «بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا»؛
برکت، درست کنار همان آتشی است که میترساندم.
حالا هر صبح که روز نو میشود، میگویم:
خدایا، اگر علمی برای من ممضی کردهای،
آن را به عملِ صالح تبدیل کن؛
و اگر علمی را موقوف داشتهای،
به من رضا بیاموز و صبر.
ای رسولِ نور، ای اهلِ نور…
دست مرا در «امر» خود بگیرید،
تا قبسِ شما چراغِ راه شود؛
که من از این پس،
علم را برای عمل بخواهم،
و آتش را برای طهارت،
و نور را برای هدایت.
🌿
اللهمّ اجعلني آخِذاً بنورٍ خُتِمَ إلى رسولِك ثمّ إلى أوليائك،
راضياً بما أوقفتَ عندك، عاملاً بما أمضيتَ لي،
حيث تكون الهداية، أكون.
مصباح الشريعة ؛ ص183
الباب السابع و الثمانون في البلاء
قَالَ الصَّادِقُ ع:
الْبَلَاءُ زَيْنٌ لِلْمُؤْمِنِ وَ كَرَامَةٌ لِمَنْ عَقَلَ لِأَنَّ فِي مُبَاشَرَتِهِ الصَّبْرَ عَلَيْهِ وَ الثَّبَاتَ عِنْدَهُ تَصْحِيحُ نِسْبَةِ الْإِيمَانِ قَالَ النَّبِيُّ ص نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً وَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ مَنْ ذَاقَ طَعْمَ الْبَلَاءِ تَحْتَ سِرِّ حِفْظِ اللَّهِ لَهُ تَلَذَّذَ بِهِ أَكْثَرَ مِنْ تَلَذُّذِهِ بِالنِّعْمَةِ وَ اشْتَاقَ إِلَيْهِ إِذَا فَقَدَهُ
لِأَنَّ تَحْتَ نِيرَانِ الْبَلَاءِ وَ الْمِحْنَةِ أَنْوَارَ النِّعْمَةِ وَ تَحْتَ أَنْوَارِ النِّعْمَةِ مِيزَانَ الْبَلَاءِ وَ الْمِحْنَةِ
وَ قَدْ يَنْجُو مِنَ الْبَلَاءِ وَ يَهْلِكُ فِي النِّعْمَةِ كَثِيرٌ وَ مَا أَثْنَى اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ عِبَادِهِ مِنْ لَدُنْ آدَمَ ع إِلَى مُحَمَّدٍ ص إِلَّا بَعْدَ ابْتِلَائِهِ وَ وَفَاءِ حَقِّ الْعُبُودِيَّةِ فِيهِ فَكَرَامَاتُ اللَّهِ فِي الْحَقِيقَةِ نِهَايَاتٌ بِدَايَاتُهَا الْبَلَاءُ وَ بِدَايَاتٌ نِهَايَاتُهَا الْبَلَاءُ وَ مَنْ خَرَجَ مِنْ سِكَّةِ الْبَلْوَى جُعِلَ سِرَاجَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مُونِسَ الْمُقَرَّبِينَ وَ دَلِيلَ الْقَاصِدِينَ وَ لَا خَيْرَ فِي عَبْدٍ شَكَا مِنْ مِحْنَةٍ تَقَدَّمَهَا آلَافُ نِعْمَةٍ وَ اتَّبَعَهَا آلَافُ رَاحَةٍ وَ مَنْ لَا يَقْضِي حَقَّ الصَّبْرِ فِي الْبَلَاءِ حُرِمَ قَضَاءَ الشُّكْرِ فِي النَّعْمَاءِ كَذَلِكَ مَنْ لَا يُؤَدِّي حَقَّ الشُّكْرِ فِي النَّعْمَاءِ يُحْرَمُ عَنْ قَضَاءِ الصَّبْرِ فِي الْبَلَاءِ وَ مَنْ حُرِمَهُمَا فَهُوَ مِنَ الْمَطْرُودِينَ وَ قَالَ أَيُّوبُ ع فِي دُعَائِهِ اللَّهُمَّ قَدْ أَتَى عَلَيَّ سَبْعُونَ فِي الرَّاحَةِ وَ الرَّخَاءِ حَتَّى تَأْتِيَ عَلَيَّ سَبْعُونَ فِي الْبَلَاءِ وَ قَالَ وَهْبُ بْنُ مُنَبِّهٍ الْبَلَاءُ لِلْمُؤْمِنِ كَالشِّكَالِ لِلدَّابَّةِ وَ الْعِقَالِ لِلْإِبِلِ وَ قَالَ عَلِيٌّ ع الصَّبْرُ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ رَأْسُ الصَّبْرِ الْبَلَاءُ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَامِلُون.
💫 دلنوشته: «زیر آتش بلا، نوری پنهان است…»
گاهی بلا، مثل شعلهای از دور میتابد و ما فقط حرارتش را میفهمیم،
نه زیبایی پنهانش را…
در حالی که امام صادق علیهالسلام با لبخندی آسمانی فرمود:
«البلاء زینٌ للمؤمن، و کرامةٌ لمن عقل.»
بلا، زینت مؤمن است و کرامتی است برای کسی که میفهمد.
آری… بلا زینت است، نه زحمت.
هدیه است، نه انتقام.
کسی که با چشم دل ببیند، میفهمد که در دل آتش، جواهری نهفته است،
و در زیر سوز بلا، نور رحمت پنهان.
گاهی در سختیها، خدا تو را امتحان نمیکند تا بدیات را نشان دهد،
بلکه میخواهد ایمانت را صیقل دهد،
تا چون آیینهای نور خودش را در تو ببیند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«نحن معاشر الأنبیاء أشد الناس بلاءً»
ما پیامبران، بیشترین بلا را میکشیم…
چون نور ما باید از دل آتش بگذرد تا جهان را روشن کند.
اهل نور، اهل بلا هستند،
اما نه برای سوختن،
بلکه برای درخشیدن.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«مَن ذاقَ طَعمَ البلاءِ تَحتَ سِرِّ حِفظِ اللهِ له، تَلَذَّذَ به أكثرَ من تَلَذُّذه بالنّعمة.»
کسی که طعم بلا را در سایۀ نگاه خدا بچشد،
از آن بیشتر لذت میبرد تا از نعمت.
آری، بلا برای عاشق، تلخ نیست؛
زیرا زیر آن، «نور نعمت» پنهان است.
و در خودِ نعمت، «تقدیرِ ابتلا» نهفته است.
خدا با بلا به مؤمن میگوید:
«میخواهم تو را نزدیکتر کنم، سبکتر، صافتر.»
و چه زیباست این جملهی جاودان در مصباحالشریعة:
«تحت نيران البلاء والمحنة أنوار النعمة، وتحت أنوار النعمة ميزان البلاء والمحنة.»
در زیر آتش بلا و محنت، انوار نعمت پنهان است،
و در زیر انوار نعمت، میزان ابتلا و آزمایش.
گاهی خدا از تو امتحان میگیرد، چون به تو ایمان دارد!
چون در تو نوری دیده که باید آزاد شود.
گاهی بلا میآید تا صدای شکرت بلند شود،
و گاهی نعمت میآید تا میزان صبرت آشکار گردد.
اگر در بلا صبر نکنی، از شکر در نعمت محروم میشوی،
و اگر در نعمت شکر نکنی، در بلا بیتاب خواهی شد.
آنکه هیچکدام را نداشته باشد،
در حقیقت از حریم نور رانده شده است.
امام علی علیهالسلام فرمودند:
«الصبر من الإيمان كالرأس من الجسد، ورأس الصبر البلاء.»
صبر از ایمان، چون سر از بدن است؛ و سرِ صبر، بلاست.
بدنی بیسر، بیجان است،
و ایمانی بیبلا، بیمعرفت.
بلا، صحنۀ تمرین بندگی است.
در آن، میآموزی که بمانی، وقتی نمیفهمی؛
اعتماد کنی، وقتی نمیبینی؛
و شکر کنی، وقتی چیزی نداری.
و روزی خواهی فهمید…
تمام آن لحظههایی که شکایت میکردی،
در حقیقت، زمانهایی بود که خدا تو را مینوشت، نه میسوزاند.
در سکوت بلا، او در حال ترسیم تو بود؛
تا تو را به درخشش برساند، نه به خاکستر.
پس اگر امروز در آتش تقدیر ایستادهای،
به یاد داشته باش:
زیر همین آتش، نور نعمتت نهفته است.
نار است، اما درونش نور است.
گریه دارد، اما در عمقش لبخند خداست.
✨
خدایا…
اگر بلا زینت مؤمن است،
پس بگذار من به زینت ایمانم آراسته شوم.
اگر بلا پلیست به سوی معرفت،
مرا بر آن پل نگه دار تا نلغزم.
و اگر زیر هر آتش، نوری پنهان است،
چشمی بده تا آن نور را ببینم، نه آتش را.
💎
اللهم اجعل بلائي طهارةً،
وصبري زينةً،
وناري نوراً،
واجعلني من الذين إذا ذاقوا طعم البلاء،
اشتاقوا إلى وجهك الكريم.
«كانت عند الله نورا و عند موسى نارا»
[كانت عند الله نورا و عند موسى نارا] :
« فلما قضى الأجل و فارق مدين خرج و معه غنم له و كان أهله على أتان و على ظهرها جوالق له فيها أثاث البيت فأضل الطريق في ليلة مظلمة سوداء و تفرقت ماشيته و لم تنقدح زنده و امرأته في الطلق و رأى نارا من بعيد كانت عند الله نورا و عند موسى نارا
فَقالَ عند ذلك لِأَهْلِهِ و هي بنت شعيب كان تزوجها بمدين امْكُثُوا أي الزموا مكانكم بِقَبَسٍ أي بشعلة أقتبسها من معظم النار تصطلون بها أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً أي هاديا يدلني على الطريق أو علامة أستدل بها عليه لأن النار لا تخلو من أهل لها و ناس عندها فَلَمَّا أَتاها قال ابن عباس لما توجه نحو النار فإذا النار «2» في شجرة عناب فوقف متعجبا من حسن ضوء تلك النار و شدة خضرة تلك الشجرة فسمع النداء من الشجرة يا مُوسى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ قال وهب نودي من الشجرة يا موسى فأجاب سريعا لا يدري من دعاه فقال إني أسمع صوتك و لا أرى مكانك فقال أنا فوقك و معك و أمامك و خلفك و أقرب إليك من نفسك فعلم أن ذلك لا ينبغي إلا لربه عز و جل و أيقن به و إنما علم موسى عليه السلام أن هذا النداء من قبل الله سبحانه لمعجز أظهره الله تعالى كما قال في موضع آخر إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ إلى آخره. و قيل إنه لما رأى شجرة خضراء من أسفلها إلى أعلاها يتوقد فيها نار بيضاء و سمع تسبيح الملائكة و رأى نورا عظيما لم تكن الخضرة تطفئ النار و لا النار تحرق الخضرة تحير و علم أنه معجز خارق للعادة و إنه لأمر عظيم فألقيت عليه السكينة ثم نودي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ قد مر تفسيره إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ أي المبارك أو المطهر طُوىً هو اسم الوادي و قيل سمي به لأنه قدس مرتين فكأنه طوى بالبركة مرتين.»
قول شعیب ع : «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ»
[قول شعیب ع: «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ»]
فرمایش امام حسین ع در نامه ای که به برادر خودشان جناب محمد بن حنفیه دادند:
« وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص »
«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ»
و من از اين امر و نهىها جز اصلاح كار دين و دنياى شما نظرى ندارم.
«مَا اسْتَطَعْتُ» تا آنجا كه بتوانم و قدرت داشته باشم.
«وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ»
و توفيق من در مورد امر و نهى به شما جز به خدا نيست و جز او كسى بمن توفيق نميدهد،
و آنچه من انجام ميدهم به نيرو و قدرت خودم نيست بلكه بكمك و لطف خدا و سبب سازى او است.
«عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ»
و معناى توكل بر خدا رضايت به تدبير او و واگذار كردن كارها بدو و توسل باطاعت و فرمانبردارى او است.
«وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ»
يعنى در روز معاد بازگشتم بسوى او است،
يعنى در كردار و نيت دل بخدا رو آورم.
يعنى همه كارهاى خود را براى رضاى خدا انجام دهم.
صلح؛ شعارِ انبیا، راهِ حسین علیهالسلام
«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ» | «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ…»
در منطقِ وحی، «اصلاح» نام دیگرِ صلح است؛ هم شعارِ شعیب علیهالسلام، هم مقصدِ امام حسین ع. این دو جمله، نقشهی راهِ اهلِ ولایتاند:
نیت: «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ» – جز اصلاحِ دین و دنیا قصدی ندارم.
دامنه: «مَا اسْتَطَعْتُ» – به اندازهی وسع؛ نه فراتر، نه کمتر.
موتور محرک: «وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ» – پیشبرد، فقط با مدد خدا.
حالت قلبی: «عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ» – رضایت به تدبیر او، واگذاری کار به او.
جهت نهایی: «وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» – بازگشتِ نیت و عمل به رضای او.
اصلاحِ ولایی یعنی چه؟
اصلاحِ نیت: هر اقدام، از صلحِ درون شروع میشود؛ «آشتی با تقدیرات».
اصلاحِ روش: نرمخویی، عدل، فِداء برای بستنِ نزاع، تقدمِ پیوند بر پیروزی.
اصلاحِ ثمر: «إصلاحُ البال»؛ سکینهی هدایتشده که ثمرهی «سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ» است.
اصلاحِ نسبت با خدا: کار را انجام میدهیم، اما به نام او، با اتکای به او، برای او.
پروتکل «إصلاح ما استطعت» (۵ گام عملگرایانه)
۱) نیتنامهی یکخطی: پیش از هر اقدام بگو: «الهی، قصدِ من از این کار فقط اصلاح است.»
۲) سنجشِ وسع: «ما استطعت» را تعیین کن؛ یک قدمِ کوچکِ واقعی (نه رؤیایی).
۳) توفیقجویی: اسم الله «یا فتّاح»؛ سپس اولین کارِ ممکن را همین حالا انجام بده.
۴) توکلِ عملی: نتیجه را رها کن، کیفیت را نگه دار؛ «من مأمور به وظیفهام نه نتیجه».
۵) انابه و بازبینی شبانه: شبها یک خط بنویس: امروز کجای صلح را پیش بردم؟ چه باید اصلاح شود؟
نشانههای اصلاح
مرزبندیِ روشن با باطل همراهِ احسان به خلق.
ترجیحِ پیوند بر پیروزیِ لحظهای (قاعدهای که در ورکلایفها تمرینش کردیم).
فِداء برای آشتی اگر گره با اندک هزینه باز میشود؛ «مال سپرِ دل».
علم برای عمل نه برای گفتن؛ «تعلّم للعمل» تا نور، وبال نشود.
…
«اصلاح» در فرهنگِ اهلبیت علیهمالسلام، حرکتِ دل و دست است بر مدار نور: نیتِ پاک + وسعِ واقعی + توفیقِ الهی + توکلِ آرام + انابهی پیوسته. این همان روحِ «شُعَیب تا حسین» است؛ از «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ» تا «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ…».
💖 دلنوشته: «راه من، راهِ اصلاح است…»
گاهی زندگی به ما میگوید: «ای انسان، آیا آمدهای بجنگی یا بسازی؟»
و در پاسخ، صدای حسین علیهالسلام از کربلا میرسد:
«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ…»
آمدهام تا دلها را اصلاح کنم،
آمدهام تا یادمان نرود، خدا هنوز مهربان است.
آری…
راه حسین، راه جنگ و دعوا نیست؛ راه اصلاح است.
راهی که از شعیب آغاز شد، از موسى گذشت،
و در چهرهی حسین علیهالسلام به اوج رسید—
راه کسانی که گفتند:
«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ.»
یعنی من فقط میخواهم خوب کنم،
حتی اگر دنیا با من بد کند.
اصلاح یعنی با دلِ خود آشتی کنی،
با تقدیراتت همراه شوی،
با مردم مهربانتر شوی،
و در سختیها آرامتر.
یعنی وقتی خشم میآید،
نور را انتخاب کنی نه نار را.
اصلاح یعنی اگر حرفت را نفهمیدند، سکوت کنی نه فریاد.
اگر دلت را شکستند، دعا کنی نه انتقام.
یعنی هر روز صبح، دوباره شروع کنی،
با همان نیتِ ساده و پاکِ «ما استطعت».
و چه زیباست این یقین:
«وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ»
منِ کوچک، به نیروی خود نمیسازم؛
من فقط قدم برمیدارم،
اما اوست که گامها را به ثمر میرساند.
اوست که دلِ سنگ را نرم میکند،
و اشک را به لبخند بدل میسازد.
آرام میگویم:
«عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ» —
خدایا، من به تدبیر تو راضیام.
هر چه آمد از تو بود،
پس آرامم، چون به تو واگذار کردهام.
و در پایان هر روز میگویم:
«وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ»
خدایا، هر چه کردم و هر چه نشد،
بازگشتم به توست…
تمام قصدم فقط اصلاح بود،
فقط تو را خواستم در این همه آشوب و آزمون.
🌿
ای پروردگار اصلاحکنندهی قلوب…
اگر حسین برای اصلاح امت جدّش برخاست،
به ما نیز توفیق برخاستن بده؛
نه برای جدال،
که برای آشتی…
نه برای برتری،
که برای نجات دلها.
💫
اللهم اجعلني من المصلحين،
من الذين إذا أرادوا الإصلاح، أخلصوا النية،
و إذا قاموا للعمل، ما استطاعوا،
و إذا وثقوا، توكلوا،
و إذا رجعوا، أنابوا.
واجعل خطايانا جسراً إلى رضاك،
لا حاجزاً بيننا وبين نورك.
امام صادق علیه السلام:
كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ لِلنَّاسِ بِالْكُوفَةِ
يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ
أَ تَرَوْنِي لَا أَعْلَمُ مَا يُصْلِحُكُمْ
بَلَى
وَ لَكِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أُصْلِحَكُمْ بِفَسَادِ نَفْسِي.
اگر امر و نهی، به فساد و تاریکی قلب بیانجامد، کار اشتباهی است!
صلح و ابزارِ اصلاح ـ هشداری از امیرِ مؤمنان علیهالسلام
روایت (خلاصه):
امام صادق علیهالسلام نقل کرد که امیرالمؤمنین علیهالسلام در کوفه به مردم میگفت:
«ای اهل کوفه! آیا گمان میکنید که من نمیدانم چه چیز برای شما اصلاح است؟ بلی میدانم، ولی ناخوش دارم که شما را با فسادِ نفسِ خودم اصلاح کنم.»
● ترجمهٔ معنایی کوتاه: او میگوید اصلاحِ مردم را میدانم، اما حاضر نیستم به قیمتِ آلوده شدنِ نفس و دلِ خودم این اصلاح را انجام دهم.
اخلاقِ وسیله در اصلاحِ ولایی
این جملهٔ امیر، یک قاعدهٔ اخلاقیِ بنیادین را بیان میکند:
«وسیله باید پاک باشد تا مقصد پاک بماند.»
اگر «امر و نهی» یا «اصلاحِ ظاهری» به فسادِ دل اصلاحکننده منتهی شود، آن روش اشتباه است — حتی اگر به ظاهری از اصلاح بینجامد.
پیامهای کلیدی روایت
اولویتِ پاکیِ نفس بر نتیجهٔ ظاهری: اصلاحی که اصلاحکننده را آلوده کند، نهایتاً فساد را تعمیم میدهد.
معیارِ مشروعیتِ روش: هدف مهم است، اما روش و کیفیت وسائل نیز محک زده میشود. یعنی «چگونه» به همان اندازه «چه» مهم است.
حدّ خودآسیبی مباح نیست: نباید برای اصلاحِ دیگران خود را فاسد یا حقِ انسانی خود را نادیده گرفت.
حکمتِ صبر و تدبیر: گاهی نباید فوراً وارد قضاوت یا برخورد شد؛ باید وسع، زمان و ابزار را سنجید.
پیوند روایت با آموزههای پیشین مقاله
قبلاً گفتیم: «اصلاح = صلح + عمل صالح»، و تأکید کردیم «علم برای عمل» (تعلّم للعمل). این روایت تکمیلکننده است: عملِ صالح باید از دلِ پاک تراوش کند.
بحث «اصلاحِ بال» (اصلاح حالِ درونی) با این روایت همخوانی مستقیم دارد؛ چون اگر قلبِ مصلح فاسد شود، «بالِ» اصلاح تاب تحمل نمیآورد.
«ذبحِ علم» و «ذبح بقره» نیز در همین چارچوب قرار میگیرد: علم را تا وقتی ذبح نکنی (یعنی عمل نکنی) ولی از راه ناپاک، آن عمل ناپاک است. ذبح باید طاهرانه باشد.
مصادیقِ روزمره — وقتی «اصلاح به فساد منتهی میشود»
مدیری که برای حفظ «دستآورد» سازمان، به دروغ، تهمت یا تجسس در حریم شخصی کارکنان روی میآورد — اصلاحِ ساختاری را به فسادِ نفس تبدیل کرده است.
میانجیای که برای خاموش کردن یک نزاع، دست به نیرنگ یا ریا میزند؛ شاید موقتاً قضیه بسته شود، اما نفسِ میانجی آلوده شده و تلالؤِ نورِ صلح را از دست میدهد.
مبلغی که برای «اصلاح» جامعه دست به تحقیر و کارشکنی میزند؛ هدفِ خیر اما وسیله، خلافِ روحِ ولایت است.
اصولِ ولایی برای «اصلاح بیفساد»
۱. پاکیِ وسیله: پیش از اقدام، از خود بپرس: «آیا این روش قلبم را تاریک میکند یا روشن؟»
۲. حدِ وسع و صدقِ نیت: «ما استطعت» را رعایت کن؛ بیش از وسع، نه به عنوان فداکاریِ ناپاک.
3. ترجیحِ پیوند بر پیروزیِ آنی: اگر انتخاب بین حفظ پیوند یا اثباتِ حق هست، پیوند اولویت دارد مگر مصلحتِ بالاتر اقتضا کند.
4. شفافیتِ اخلاقی: اگر قرار به مصلحتسنجیِ پنهان است، مراقب باش بازی با وجدان دیگران و خودت نداشته باشی.
5. مجاورتِ جمعی: اصلاح را در بستر جمع و با نظارتِ اهلِ علم و جماعت انجام بده تا وسوسهٔ شخصی کمرنگ شود.
6. نگهداری از نفس: مصلح باید مراقب «بالِ خود» (حال داخلی) باشد: ذکر، توبه، محاسبهٔ روزانه، و پناه به ولایت کلید است.
حفظِ صلح درونی، شرطِ اصلاح بیرونی
اصلاحِ حقیقی، هم آشتیِ درون میخواهد و هم آشتیِ بیرون. امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما میآموزد که نه هر قیمتی برای اصلاح قابل پرداخت است؛ اگر اصلاح ما را به فساد بکشد، آن اصلاح در عینِ ظاهرِ خوب، در باطن بد است. بنابراین مصلحِ ولایی، نه تنها دنبال نتیجهٔ نیک است، که راهِ رسیدن را نیز با معیارهای نور میسنجد: پاکیِ نیت، پاکیِ وسایل، و اصلاحِ بال.
چند سؤال برای خودآزمایی (برای مصلح/میانجی)
انگیزهام از این مداخله چیست؟ اصلاح یا اثباتِ من؟
آیا این روش، قلبم را سنگین میکند یا سبک؟
آیا پس از این اقدام، دعا و محاسبهٔ روزانهام حفظ خواهد شد یا دلم دچار تیرهگی میشود؟
میتوانم این اصلاح را با همراهیِ جماعت یا اهلِ علم انجام دهم تا مسؤولیتِ تام تقسیم شود؟
صلحی که مصلح را به فساد اندازد، خود نیازمند اصلاح است. اهلِ ولایت به راهی دل میدهند که هم دلها را دهند و هم دلِ خود را حفظ کنند. در مسیر اصلاح باشیم، اما نگذاریم که نورِ راه را با دستِ خود تاریک کنیم.
«با نور خدایی کن؛ با نور مهربانی کن.»
#دلنوشته
آرامآرام قلبم یاد گرفته که راهِ نجات، در «نور» است؛ نه در هیاهوی ذهن و نه در تقلای ظاهری.
یاد گرفتهام هرگاه نورِ حضورِ معلم ربانی در دلم میتابد، راهها روشن میشود، ابهامها فرو میریزند و آن ترسِ مبهمِ درون، جای خود را به آرامشی لطیف میدهد.
آری… همان نوری که مرا به من بازمیگرداند، همان نوری که حقیقتاً «نجات» است؛ چون از منِ گرفتار در تاریکیِ حسد و خودبینی، مرا بیرون میکشد و به منی از جنسِ ولایت، از جنسِ محبت، پیوند میدهد.
در آن لحظهی درخشان، حس میکنم خدا دارد به من لبخند میزند…
انگار صدایی لطیف از اعماق جانم میگوید:
«من همیشه اینجا بودم، فقط کافی بود به نورم رو کنی…»
و آنگاه میفهمم معنای حقیقیِ «تحرّی رشد» یعنی همین:
جستوجوی دوبارهی نوری که گم نشده بود، فقط زیر غبار غفلت پنهان مانده بود.
قلب اهل نور، اهل افراط و تفریط نیست، چون هر روز با نورش خود را تنظیم میکند.
اما حسودِ جاهل، در افراطِ تمنا و تفریطِ محبت، گم میشود.
و من دعا میکنم، خدایا…
قلبم را از جهل و حسد پاک کن و آن را بر مدار نور ولایتت نگاه دار؛
تا هرگز از تحرّی رشد بازنمانم و در مسیر نجات، با نور معلم ربانیام همراه بمانم. 🌤️✨
وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها
قَالَ
أَصْلَحَهَا بِرَسُولِ اللَّهِ وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
فَأَفْسَدُوهَا حِينَ تَرَكُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع.
آه… چه آیهای!
آیهای که مثل آینه، تمام تاریخِ بشر را در یک جمله خلاصه کرده است:
«وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها…»
زمین اصلاح شد… با آمدن رسولِ رحمت، با بعثتِ محمدِ مصطفی ﷺ.
و این اصلاح کامل شد، با ولایتِ علی علیهالسلام — آن تداوم زندهی نور نبوت.
اما افسوس…
وقتی این نور را کنار گذاشتند، زمین دوباره فاسد شد، نه از خاک، که از قلبها.
فساد از آنجا آغاز میشود که دل از ولیّ خدا جدا شود.
وقتی محبتِ علی، این محورِ ترازِ قلوب، از درون رخت برمیبندد، همهچیز بههم میریزد — نیتها، روابط، حتی عبادتها.
زمینِ دل، بیولی، بیصاحب میشود؛ خار میرویَد بهجای گل، جدایی مینشیند بهجای صلح، و خودخواهی جای محبت را میگیرد.
اما اهل ولایت…
آنان نمیگذارند زمینِ قلبشان دوباره فاسد شود.
هر صبح، با یاد «علی»، زمینِ دلشان را آب میدهند.
با عمل صالح، با صلح درون، با بخشش و تواضع، زمین را دوباره اصلاح میکنند.
زیرا میدانند: «إِصْلَاحُ الْأَرْضِ» یعنی احیای قلب به نورِ ولایت.
خدایا…
ما را از کسانی قرار ده که زمینِ دلشان را با نور ولیّات زنده نگه میدارند،
نه از آنان که پس از اصلاح، دوباره در خودپرستی و حسادت و قهر، آن را ویران میکنند.
زیرا آنکس که از ولی جدا شد، از حقیقتِ صلح جدا شده است.
🌿
زمین با نور ولایت آباد میشود…
و با فراموشی علی، ویران.
امام علی علیه السلام:
عَشَرَةٌ يُعَنِّتُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ غَيْرَهُمْ
ذُو الْعِلْمِ الْقَلِيلِ يَتَكَلَّفُ أَنْ يُعَلِّمَ النَّاسَ كَثِيراً
وَ الرَّجُلُ الْحَلِيمُ ذُو الْعِلْمِ الْكَثِيرِ لَيْسَ بِذِي فِطْنَةٍ
وَ الَّذِي يَطْلُبُ مَا لَا يُدْرِكُ وَ لَا يَنْبَغِي لَهُ
وَ الْكَادُّ غَيْرُ الْمُتَّئِدِ
وَ الْمُتَّئِدُ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مَعَ تُؤَدَتِهِ عِلْمٌ
وَ عَالِمٌ غَيْرُ مُرِيدٍ لِلصَّلَاحِ
وَ مُرِيدٌ لِلصَّلَاحِ وَ لَيْسَ بِعَالِمٍ
وَ الْعَالِمُ يُحِبُّ الدُّنْيَا
وَ الرَّحِيمُ بِالنَّاسِ يَبْخَلُ بِمَا عِنْدَهُ
وَ طَالِبُ الْعِلْمِ يُجَادِلُ فِيهِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ فَإِذَا عَلَّمَهُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ.
ده طايفه خود و ديگران را گرفتار ميسازند:
آنكه اندك دانشي دارد و ميخواهد بمردم دانش فراوان بياموزد.
و مرد بردباري كه دانشاش بسيار است ولي باهوش نيست.
و آنكه بدنبال چيزي ميرود كه بدستش نخواهد رسيد و شايستگي آن را نيز ندارد.
و زحمتكش بيحوصله
و پر حوصله بيدانش
و دانشمندي كه نظر اصلاحي ندارد.
و صلاحانديشي كه دانش ندارد.
و دانشمند دنيا دوست.
و آنكه بمردم دلسوز است ولي از آنچه خود دارد بخل ميورزد و از كيسه ديگران ميبخشد.
و دانشآموزي كه با دانشمندتر از خود ستيزه كند و چون مطلبي او را بياموزد از او نپذيرد.
ده گروهاند که هم خودشان را به زحمت میاندازند و هم دیگران را خسته میکنند:
1️⃣ کسی که علمش اندک است، اما میخواهد خیلی چیزها به مردم بیاموزد.
(یعنی بدون دانش کافی، خود را در جایگاه معلمی قرار میدهد.)
2️⃣ مرد بردبار و آرامی که علم فراوان دارد، ولی زیرک و تیزبین نیست.
(یعنی حلم دارد، اما در تشخیص موقعیتها و استفاده درست از علمش ناتوان است.)
3️⃣ کسی که چیزی را میخواهد که نه به آن میرسد و نه در شأن اوست.
(به دنبال هدفها و مقامهایی است که ظرفیت و صلاحیتش را ندارد.)
4️⃣ آنکه تلاش میکند، اما بیتدبیر و شتابزده است.
(زحمت میکشد ولی بیفکر و نسنجیده عمل میکند.)
5️⃣ و آنکه کند و بااحتیاط است، اما دانشی ندارد.
(آنقدر محتاط است که از ترس اشتباه، هیچ پیشرفتی نمیکند.)
6️⃣ عالمی که خواهان اصلاح و صلاح نیست.
(علم دارد، اما نیت و هدفش خیر نیست.)
7️⃣ و کسی که نیت اصلاح دارد، ولی علم ندارد.
(میخواهد کار خیر کند، اما چون نمیداند چگونه، نتیجهاش فساد میشود.)
8️⃣ عالمی که دلبسته دنیا است.
(دانش خود را وسیله رسیدن به مال و مقام دنیوی میکند.)
9️⃣ دلسوزی که نسبت به مردم مهربان است، ولی از آنچه دارد بخل میورزد.
(دلش میسوزد، اما کمک عملی نمیکند.)
🔟 جوینده علمی که با دانشمند برتر از خود جدال میکند، و هنگامی که از او چیزی میآموزد، نمیپذیرد.
(اهل جدال است، نه اهل یادگیری.)
چه حدیثی عمیقتر از این میتواند پرده از بیماریهای پنهانِ روح بردارد؟
امیر دلها، امام علی علیهالسلام، در این کلام نورانی، ریشههای ظریفِ انحراف در سیر بندگی را نشانمان میدهد — همان لغزشهای آرام و بیصدا که نه در نادانانِ آشکار، بلکه در اهل علم، اهل حلم و اهل نیتهای خوبِ بیبصیرت پیدا میشود.
فرمود:
«ده گروهاند که خود را و دیگران را به رنج میافکنند…»
و چقدر این جمله، شبیهِ حال امروزِ ماست…
آنجا که گمان میکنیم با دانستن، رشد کردهایم، اما در حقیقت، در دامِ غرور علمی افتادهایم.
آنجا که خیر میخواهیم، اما راهِ صلاح را نمیدانیم.
آنجا که بهظاهر دلسوزیم، اما بخل میورزیم در بخشیدنِ آنچه در دست داریم — علم، وقت، محبت، لبخند.
آنجا که دنبال رشدیم، اما بیتدبیر، شتابزده، از «اتقان» و آرامشِ ولایت جدا میشویم.
امام، با نگاهی ملکوتی، فرمود:
🔹 کسی که علم اندک دارد اما خود را معلم همه میپندارد،
🔹 و عالمی که دانش بسیار دارد ولی بصیرت و فطنت ندارد،
🔹 و آنکه کاری را طلب میکند که نه در حد اوست و نه سزاوار او،
🔹 و تلاشگری که در شتاب، تدبیر را فراموش کرده،
🔹 و محتاطی که از فرطِ درنگ، هیچ علمی نمیآموزد،
🔹 و عالمی که صلاح نمیخواهد،
🔹 و مصلحی که علم ندارد،
🔹 و دانشمندی که دلبسته دنیاست،
🔹 و دلسوزی که بخل میورزد،
🔹 و جوینده علمی که با عالِم مجادله میکند ولی از او نمیپذیرد…
اینان همانهاییاند که در ظاهر، اهل حرکتاند، اما در باطن، زمینگیرِ نفساند.
در مسیرِ اصلاح، اما با نیتهای آلوده، ناخواسته مفسده میآفرینند.
دلنوشته
ای مولای من…
چقدر به این کلامت محتاجم.
بسا روزهایی که خیال کردم دارم اصلاح میکنم، اما در واقع درونم در جدال بود؛
علم را نه برای هدایت، که برای اثباتِ خود خواستم.
دلسوزیام، آلوده به خودنمایی بود؛
سکوتم، رنگ بخل داشت؛
حرکتم، بیهدایت تو، مایه خستگی دیگران شد.
تو گفتی، مولا جان، «عالمٌ غیرُ مُریدٍ للصلاح» و «مُریدٌ للصلاح و لیس بعالم» هر دو خطرناکاند.
آه… چقدر باید مراقب بود که علم، بیولایت نشود و نیت، بیبصیرت نماند.
که صِرفِ دانستن، نجات نیست؛
نجات در تسلیم و عمل با دلِ روشن به ولایت است.
🌸
پس خدایا، به نورِ علی علیهالسلام،
به ما علمی عطا کن که برای صلاح باشد،
و نیتی که با علم، راه بیابد به صلحِ درون و بیرون.
ما را از عالمانِ بیاخلاص و مصلحانِ بیبصیرت دور دار،
و در مسیرِ «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ» نگهدار.
زیرا اصلاح، بیعلی، خود، بزرگترین فساد است.
گاهی قلبِ اهل نور، مانند دستگاهی دقیقِ تنظیمِ الهی است.
هر لحظه خود را با «نورِ درون»ش تطبیق میدهد، همچون قطبنمایی که دائم جهتش را به سوی قبلهی ولایت میسنجد.
او میداند که افراط و تفریط، هر دو یعنی خروج از مدار نور:
افراط، سوختن از شدتِ شوقِ بیهدایت است؛
تفریط، یخزدگی از بیمیلی و غفلت.
این همان «تحرّی رشد» است؛ همان که قرآن فرموده:
﴿فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولَئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا﴾ —
آنان که تسلیم شدند، راه رشد را جُستند و یافتند.
زیرا رشد، ثمرهٔ تسلیم است؛ و تسلیم، یعنی قرار گرفتن در نقطهٔ تعادل میانِ شوق و عقل، عشق و اطاعت، نور و جهت.
اما جاهلِ حسود… دلش رو به نور نیست، بلکه رو به سایهٔ خویش است.
گاه از شدتِ حرص و کینه، به افراط میافتد؛ و گاه از ناامیدی و خودکمبینی، به تفریط.
او یا میسوزاند یا میمیرد؛ زیرا نه میداند نور کجاست، نه بلد است خود را با آن تنظیم کند.
آری؛ دلِ اهل نور، آیینهای است که مدام خود را صیقل میدهد تا «انحرافی در انعکاسِ خورشیدِ ولایت» پیدا نشود.
دلِ حسودِ جاهل اما شیشهای شکسته است که هر نوری را تحریف میکند.
ای کاش انسان پیش از هر گامی مکث کند و از خود بپرسد:
«آیا این قدم با نورِ من هماهنگ است؟»
زیرا تنها در این هماهنگی است که دل به سکون میرسد و روح از نوسانِ افراط و تفریط نجات مییابد.
خدایا…
به ما دانشی عطا کن که چشمهاش ولایت باشد، نه آینهٔ خودنمایی؛
به ما نیّتی عطا کن که پیش از هر گفتار و فعل، در صندوقِ قلبت ثبت شود؛
و دلی که بیگمان بر محورِ تو بچرخد، نه بر محورِ هوس یا عُجب.
ای مولای مهربان، ای صاحِبِ نور…
هرگاه دیدیم میخواهیم اصلاح کنیم، ما را به خودمان بازگردان تا پیش از اصلاحِ دیگران، دلِ خود را اصلاح کنیم.
و اگر روزی خواستیم علم را به کار گیریم، یادمان باشد: علم بدون ولایت، نقشهای بیمسافر است؛ و نیت بدون علم، دستنهادهای بیپشتوانه.
در پایان بگذار چنین عهد کنم:
که هر دانشی را برای عمل خواهم خواست،
و هر نیتی را در آتشِ محبّت و تسلیم خواهم آزمود،
تا نه خود را بسوزانم و نه دیگران را به سهلگیری یا تکبّر دچار سازم—
بلکه با نورِ ولایت، دلها را پیوند دهم و دلِ خود را پاس دارم.
اندیشۀ غلط حسود:
«وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ»
اصلا بعد از پشت کردن به نور معلمی که خدای مهربان آشکار کرده، نمیشه خیال کنی که میتونی جزء قوم صالح باشی.
چطور انتظار داری که با نور، عمل صالح انجام ندی اونوقت جزء قوم صالحین خودتو فرض کنی.
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ (84)
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ (9)
[سورة المائدة (۵): الآيات ۸۲ الى ۸۶]
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى
ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (۸۲)
وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ
يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (۸۳)
وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (۸۴)
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (۸۵)
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (۸۶)
این آیات حقیقتاً پرده از یکی از بزرگترین انحرافات روانی و معرفتی اهل حسد برمیدارند — انحرافی که ظاهرش دینداری و اصلاح است، اما باطنش تلاش برای حذف نور خداست.
✨ دلنوشته: خیالِ باطلِ صالحپنداریِ اهلِ حسد ✨
چه اندیشهی خطرناکیست آنکه انسان،
نورِ الهی را در چهرهی یوسفِ زمانش ببیند،
اما بهجای تسلیم، در دل آرزوی کنار زدن او را بپروراند؛
و چه توهمی عظیمتر از آنکه گمان کند
با حذفِ یوسف، خود صالح خواهد شد!
«اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً
يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ
وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ»
ای کاش میدانستند که صالح شدن، در تبعیت از نور است نه در رقابت با نور.
ای کاش میفهمیدند که با دور کردن یوسف، نه صورتِ پدر را مییابند و نه رضایتِ خدا را.
زیرا زمین، بعد از دفنِ نور، تاریک میشود؛
و دل، پس از حسد، از ملکوت جدا میافتد.
آه ای اهلِ حسد…
چگونه میپندارید میتوان با بریدن شاخهی نور، میوهی صلاح چید؟
چگونه انتظار دارید در زمرهی «القوم الصالحین» باشید
در حالی که از آنچه «جاءَنا مِنَ الحقّ» روی گرداندهاید؟
صالحانِ حقیقی، همانهاییاند که
وقتی صدای حق را میشنوند، اشکشان جاری میشود، نه شمشیرشان.
آنانی که قرآن از ایشان گفت:
«تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الحَقّ،
يَقولونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكْتُبنا مَعَ الشّاهِدين.»
اینجاست که پرده از راز صالحین برداشته میشود:
صالحان، اهلِ تسلیماند نه تحقیر؛
اهلِ اشکاند نه حسد؛
اهلِ تصدیقاند نه تکذیب.
و عجبا از آنان که خیال کردند
میشود اول یوسف را به چاه انداخت
و بعد با خیالِ راحت گفت:
«تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحين!»
نه!
صالح شدن، راهیست که از سجده بر یوسف میگذرد، نه از قتلِ او.
راهیست که از شناختِ حق آغاز میشود و با تبعیت از نورِ حق کامل میگردد.
پس ای جان…
هرگاه در دلِ خود حس کردی که نورِ دیگری، تو را سایهدار کرده،
به جایِ رقابت، به تبعیت پناه ببر.
زیرا هر که در برابرِ نور بایستد،
از زمرهی صالحان، به صفِ حسودان درمیآید.
و هر که در برابرِ نور سجده کند،
خود، نوری از نورِ الهی میشود.
«فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنّاتٍ تَجري مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ
خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ.»
دلنوشته
ای دلِ من!
در مسیر نور، آرام بمان…
زیرا هرگاه از درونت نوری میتابد، زمین زیر پایت مقدّس میشود؛
همانگونه که موسی شنید: «اِخلَع نَعلیک، اِنَّکَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوی».
این ندا، صدای همان فرشتۀ مهربانیست که در سکوت میگوید:
پاهای دل را از وابستگیها برهنه کن،
تا زمین حقیقت را لمس کنی!
در چنین لحظهای، قلبت چون نیل است و نورِ ولایت، عصای موسی!
میخواهد راه را بشکافد تا بگذری…
اما اگر به جای اعتماد، تردید کنی،
آبِ نیل از تو میگریزد و در ظلمات تمنّا غرق میشوی.
پس بمان در صفای تسلیم،
تا نور درونت به درخت سبز «طور» بدل شود،
و از درونِ تو صدایی برخیزد که میگوید:
«إنّي أَنَا اللّهُ، نُورُ مَن أَطاعَني، وَ هُدى مَنِ اقتَدَى بِنُورِي!»
در این مقام، روح آرام میگیرد…
زیرا میفهمد که ولایت، نه فقط راهی در بیرون،
بلکه نوریست که در درون میروید،
و هرکس آن را بیابد، گویی در خلوتِ خویش، با خدا سخن گفته است.
✨
نور همیشه راه را میداند…
کافیست بگذاری قلبت، شنوندهاش باشد.
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ»
[سورة الفرقان (۲۵): الآيات ۵۱ الى ۶۰]
وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً (۵۸)
…
عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ:
إِنَّ الْخَضِرَ شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَيَاةِ
فَهُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ حَتَّى يُنْفَخَ فِي الصُّورِ وَ إِنَّهُ لَيَأْتِينَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْنَا فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَى شَخْصَهُ وَ إِنَّهُ لَيَحْضُرُ حَيْثُ ذُكِرَ فَمَنْ ذَكَرَهُ مِنْكُمْ فَلْيُسَلِّمْ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَحْضُرُ الْمَوَاسِمَ فَيَقْضِي جَمِيعَ الْمَنَاسِكِ وَ يَقِفُ بِعَرَفَةَ فَيُؤَمِّنُ عَلَى دُعَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَةَ قَائِمِنَا فِي غَيْبَتِهِ وَ يَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ.
امام رضا علیهالسلام فرمودند:
خضر از آب حیات نوشیده است،
و تا زمانی که در صور (شیپور قیامت) دمیده نشود، زنده است و نمیمیرد.
او نزد ما (اهلبیت علیهمالسلام) میآید و بر ما سلام میکند؛
ما صدایش را میشنویم، ولی خودِ او را نمیبینیم.
هر جا که نام او برده شود، حضور مییابد.
پس هر یک از شما وقتی نامش را میبرد، بر او سلام کند.
او در موسمهای حج نیز حاضر میشود،
تمام اعمال و مناسک را انجام میدهد،
و در عرفات میایستد و بر دعای مؤمنان «آمین» میگوید.
و در روزگار غیبت قائم ما (عجلاللهفرجه)،
خداوند به وسیلۀ او، وحشت و تنهایی آن حضرت را مونس میسازد،
و به وجود او، غربت و تنهاییاش را پیوند و آرامش میبخشد.
…
دلنوشته
آنان چشمههای زلال و جاری نورند؛
رودهایی از رحمت که به دلهای تشنه آرامش و حکمت میبخشند.
در حالی که دیگران در جستجوی حقیقت از درون خود سرگرداناند،
اهل نور در سکوت قلبشان آن را یافتهاند.
آنان در عمق جان خویش با سرچشمۀ ولایت در تماساند؛
همان نوری که از آن نوشیدهاند و هرگز نمیمیرند.
زیرا هر که از چشمه حیات بنوشد، در حضور جاودان خواهد ماند.
این، وعدۀ الهی به کسانی است که قلبشان را به سرچشمۀ زلال حقیقت سپردهاند:
«مَن شَرِبَ مِن عَینِ الحَیَاةِ حَيٌّ لا يَمُوتُ»
ای زیباترین حیّ لا یموت… 🌿
ای آنکه هر دلِ زنده، از حضور تو جان میگیرد و هر روحِ خسته، در یاد تو آرام میگیرد…
گاه انسان خیال میکند حیات، یعنی همین تپشِ جسم و نفس کشیدنِ خاکی؛
اما تو در کتابت گفتی:
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ» —
یعنی تکیه کن بر آن زندهای که مرگ در او راه ندارد،
و این یعنی اگر به او تکیه کنی، تو نیز از مرگ رها میشوی؛
نه تن، که دلِ تو، زنده میماند.
اینجاست که رازِ خضر، رمز میشود…
او از آب حیات نوشید،
نه آبی از چاه و چشمه،
که جرعهای از نورِ معرفتِ الهی بود — نوری که در ملک و ملکوت جاری است.
او به سرچشمۀ «حیّ» وصل شد،
و هر که با نورش در آن ملکوتِ پنهان اتصال یابد،
از مرگِ جهل و غفلت، نجات مییابد.
آری… دلهای زنده، همانهاییاند که در درون خویش
چشمهای یافتهاند که هرگز خشک نمیشود.
در ظاهر، در میان ما زندگی میکنند،
اما در باطن، به ملکوتِ نور متصلاند؛
دلشان، در مدار «الحيّ الذي لا يموت» میچرخد.
اینان اهل نورند؛
در زمین راه میروند، اما در آسمان سیر میکنند.
میشنوند، بیآنکه گوششان بشنود؛
میبینند، بیآنکه چشمشان ببیند.
خضر را در خویش یافتهاند؛
نه به شکل یک انسان بیرونی،
بلکه به صورت تمثالی نورانی در قلبشان که هرگاه نامش برده شود، حضور مییابد.
خضر، رمزِ قلبِ بیدار است —
قلبی که با سرچشمۀ حیات در ارتباط است و هیچگاه نمیمیرد.
او در موسمها حاضر است، در عرفاتِ جان، بر دعای مؤمنان «آمین» میگوید،
یعنی در لحظههای حضورِ راستین، دلهای اهل ایمان را با خود پیوند میدهد.
و عجبا… خداوند در حدیث فرمود:
«سَيُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَةَ قَائِمِنَا» —
یعنی با او، تنهاییِ ولیّ ما را مونس میگرداند.
آیا این جز آن است که دلِ هر خضرگونهای، در ملکوت، با نورِ قائم در ارتباط است؟
و هر که در درون خود با آن نور اتصال یابد،
از وحشت و تنهایی و مرگِ معنوی، رهایی مییابد؟
ای زندهای که نمیمیری…
به ما بنوشان از آن آبِ حیات،
از آن نوری که خضر نوشید،
تا دلهای ما نیز از خوابِ غفلت برخیزد،
و با نور تو، در ملک و ملکوت یکی شود.
تا هرگاه نامت را بر زبان میآوریم،
تو در دل ما حاضر شوی،
و ما نیز در حضور تو زنده بمانیم…
بیمرگ، بیغیبت،
در صلحِ جاودانِ با نور. ✨
🌿 نورِ آشتی با تقدیرات؛ اصلاحِ نورانیِ دل در مصلحت الهی!
إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ (هود: ۸۸)
صلحِ حقیقی، از بیرون آغاز نمیشود؛ از درون دل برمیخیزد، از لحظهای که انسان دست از جنگیدن با تقدیرات الهی میکشد و دل خود را با نور مصلحت او هماهنگ میکند.
آشتی با تقدیر، تسلیمِ ضعف نیست، بلکه شجاعتِ نوریِ قلبی است که به حکمت پروردگارش ایمان دارد.
این صلحِ درونی، این صلحِ نورانی، سرچشمهی همهی آرامشهای بیرونی است.
وقتی قرآن از زبان شعیب علیهالسلام میفرماید:
«جز اصلاح، تا آنجا که بتوانم، چیزی نمیخواهم»،
در حقیقت، راز اصلاح الهی را آشکار میسازد؛ یعنی اصلاح حقیقی، دخالت انسان در سرنوشت نیست، بلکه روشنشدن دل به نور ولایت و تسلیم به تدبیر خداوند است.
هر سختی و هر طوفانی درون خود پیامی از نور دارد؛ کافی است مؤمن، بهجای جنگیدن با تقدیر، گوش دلش را به ندای فرشتهی مهربان بسپارد تا ببیند هر تقدیر، در حقیقت اصلاحی نوری بوده است؛ اصلاحی از جنس محبت.
در نظام نورانی ولایت، صلح با تقدیر، اوج حکمت است؛ چون دل را از حسد و اعتراض میزداید و آن را با اطمینان و تسلیم میآراید.
چنین دلی آینهی آرامش میشود؛ دیگر میدان جنگ میان «خواستهی من» و «خواست خدا» نیست، بلکه چراگاهی نورانی است که نور در آن آزادانه میتابد.
آشتی با تقدیر، یعنی ترمیم پیمان میان دل و پروردگار؛ بازگشت به هماهنگی، اصلاحی نورانی و شفایی است از سنخ عشق، نه از سنخ واژهها.
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
قِوَامُ الدِّينِ بِأَرْبَعَةٍ
بِعَالِمٍ نَاطِقٍ مُسْتَعْمِلٍ لَهُ
وَ بِغَنِيٍّ لَا يَبْخَلُ بِفَضْلِهِ عَلَى أَهْلِ دِينِ اللَّهِ
وَ بِفَقِيرٍ لَا يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ
وَ بِجَاهِلٍ لَا يَتَكَبَّرُ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ
فَإِذَا كَتَمَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ وَ بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَالِهِ وَ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ وَ اسْتَكْبَرَ الْجَاهِلُ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ رَجَعَتِ الدُّنْيَا إِلَى وَرَائِهَا الْقَهْقَرَى
فَلَا تَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ الْمَسَاجِدِ وَ أَجْسَادُ قَوْمٍ مُخْتَلِفَةٍ
قِيلَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ الْعَيْشُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ
فَقَالَ خَالِطُوهُمْ بِالْبَرَّانِيَّةِ يَعْنِي فِي الظَّاهِرِ وَ خَالِفُوهُمْ فِي الْبَاطِنِ
لِلْمَرْءِ مَا اكْتَسَبَ وَ هُوَ مَعَ مَنْ أَحَبَّ
وَ انْتَظِرُوا مَعَ ذَلِكَ الْفَرَجَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
پایه و استواری دین بر چهار گروه است:
۱. دانشمند آگاه و عملکننده به علمش،
۲. ثروتمندی که از بخشش و یاری اهل دین خدا دریغ نمیکند،
۳. فقیری که آخرتش را به دنیایش نمیفروشد،
۴. و نادانی که از آموختن علم تکبّر نمیورزد.
اما اگر روزی عالم، علم خود را پنهان کند،
و ثروتمند، بخل ورزد،
و فقیر، آخرتش را به دنیا بفروشد،
و نادان، از یادگیری علم سر باز زند،
آنگاه دنیا رو به عقب برمیگردد و ارزشها وارونه میشود.
پس فریب فراوانی مسجدها و تنهای در ظاهر پررونق مردم را نخورید!
(زیرا ممکن است حقیقتِ ایمان در درونشان نباشد.)
سپس از حضرت پرسیدند:
ای امیرالمؤمنین، در آن زمان چگونه باید زندگی کنیم؟
فرمود:
در ظاهر با آنان معاشرت کنید، اما در باطن راه خود را جدا سازید!
زیرا هرکس، همان است که خود به دست آورده است،
و در قیامت با کسی محشور میشود که او را دوست داشته است.
و در کنار همهی اینها، در انتظار فرج و گشایش الهی باشید.
🌿 دلنوشته: چهار ستون نورانیِ ایمان!
قال أمیر المؤمنین علیهالسلام:
«قِوَامُ الدِّينِ بِأَرْبَعَةٍ… وَ انْتَظِرُوا مَعَ ذَلِكَ الْفَرَجَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»
گاهی زمین از سنگینی جهل و بیانصافی خم میشود،
و آسمان به تماشای دلهای خستهای مینشیند که از میان ازدحام مسجدها، هنوز به دنبال نوری برای نجاتاند…
امیرِ دلها فرمود:
دین، با چهار ستون میایستد؛
با عالمی که علمش را در خود زندانی نمیکند،
با ثروتمندی که فضلش را از اهل ایمان دریغ نمیدارد،
با فقیری که آخرتش را به قیمت دنیا نمیفروشد،
و با جاهلی که در طلب دانش، تکبر نمیورزد.
وای بر روزی که این چهار چراغ خاموش شوند…
که آنگاه دنیا قهقرا میرود،
و صورتِ نورانی ایمان، از چهرهها رخت برمیبندد.
ای دل!
در زمانی که ظواهر دین بسیار است، اما حقیقتش اندک،
به سخن مولا گوش بسپار:
«با آنان در ظاهر باش، ولی در باطن با نور باش!»
یعنی در میان مردم زندگی کن،
اما نگذار غفلت، دلِ تو را از مسیر نور باز دارد.
بگذار در ظاهر ساده باشی،
ولی در باطن، با فرشتهی مهربانِ علم و اخلاص همنشین باشی.
به راستی که زمین هنوز زنده است،
تا وقتی که قلبهایی، علم را پنهان نمیکنند،
و نور را از دلهای دیگران دریغ نمیورزند.
تا وقتی که هنوز فقیری هست که آخرتش را به دنیا نمیفروشد،
و جویندهای هست که از پرسیدن نمیهراسد.
این دلنوشته، ندایی است از درونِ هر قلبِ منتظر:
ای اهل نور!
دین را با این چهار ستونِ نورانی حفظ کنید،
و منتظر بمانید،
نه با بیحوصلگی، که با امیدِ فرج!
زیرا هرکس به نور عشق بورزد،
با همان نور محشور خواهد شد. 💫
«وَ انْتَظِرُوا مَعَ ذَلِكَ الْفَرَجَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»
🌸 دلنوشته: منتظرِ فرج، یعنی اهلِ نورِ امید!
وقتی دنیا قهقرا میرود و نشانههای دین در ظاهر فراوان است اما در دلها کمنور،
وقتی علم در صندوقهای سکوت پنهان میشود،
و ثروت در زندان بخل اسیر،
و فقر در بازار دنیا به حراج گذاشته میشود،
و نادانی در لباس دانایی فخر میفروشد…
آنگاه است که زمین از سنگینیِ جهل به خود میلرزد،
و دلهای اهل نور، دلتنگِ صبحِ ظهور میشوند.
در چنین زمانهای،
امیرِ دلها، علی علیهالسلام،
نسیم امید را در گوش جان میدمد و میفرماید:
«با آنان در ظاهر باش، ولی در باطن، با نور باش… و در کنار همهی اینها، منتظرِ فرج الهی بمان!»
آری…
انتظار، یعنی ایستادن با چراغ در دست،
نه در سایهی ناامیدی،
بلکه در روشنای امید به نوری که میآید.
انتظار، یعنی ایمان داشتن به اینکه هیچ ظلمتی تا ابد پایدار نمیماند،
و هیچ دروغی نمیتواند خورشید حقیقت را خاموش کند.
انتظار، یعنی هنوز باور داری که خدا، کار ناتمام خود را در دلها کامل خواهد کرد.
که در پسِ هر شبِ بیرحم، صبحی هست،
و در پسِ هر سکوتِ تلخ، صدایی از جنس بشارت.
منتظر بودن، یعنی درونِ طوفان، دلِ آرام داشتن.
یعنی در میان مردمی که با ظواهر فریب میخورند،
تو هنوز باطن را میبینی و به باطن عشق میورزی.
منتظر بودن یعنی همان «صلح با تقدیرات»؛
یعنی قبول این که حتی تأخیرِ فرج نیز، خودش بخشی از حکمتِ نور است.
ای قلبِ مؤمن!
اگر دیدی در این زمانهی قهقرا، هنوز شوقِ اصلاح داری،
هنوز نوری در نگاهت زنده است،
بدان که در سپاهِ اهل فرج ایستادهای…
در لشکری که بیصدا میکارند،
بیادعا میبخشند،
و بیغرور میآموزند.
فرج، تنها آمدنِ کسی نیست،
بلکه شکفتنِ نوریست در قلبهایی که صادقانه منتظرند.
و آن روز که این نور در قلبهای کافی بتابد،
زمین دوباره قامت راست میکند،
و دنیا، از قهقرا برمیگردد. 🌅
🌿 دلنوشته: تجارتِ نور در خانههای دل!
(بر پایهی آیات ۳۵ تا ۳۸ سورهی نور)
خدا، نور آسمانها و زمین است…
نوری که در مشكاتی میدرخشد، و در قلبهایی جا گرفته است که مأذون به روشناییاند…
دلهایی که خود، بیوتاللهاند؛ خانههایی که خدا خواسته است برافراشته شوند و نامش در آنها یاد شود.
آنجا که تجارت و معامله، تنها لهو نیست؛ عبادت است.
آنجا که کار و کسب، بهانهایست برای جاریشدن نور در زندگی.
اما وای، اگر تجارت، رنگ پشتکردن به نور بگیرد…
و بیع، بوی فراموشی معلم ملکوتیِ دل را بدهد…
آنگاه، همین تجارت، لهوی است که میبلعد،
و همین بیع، زنجیری است که قلب را از پرواز بازمیدارد.
اما اهل نور…
اهل نور، دلهایشان حرم خداست.
خانههاییاند که در آنها چراغ ولایت همیشه روشن است.
اهل نور، همان رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ هستند.
نه بازارِ دنیا، نه صداهای پرزرق و برقِ سود و زیان، هیچکدام نمیتواند نگاهشان را از نور معلم ربانی در ملک و ملکوت برگرداند.
دستشان مشغول کار است، اما دلشان آرام در حضور است.
قدمشان در زمین است، اما نگاهشان در آسمان.
معامله میکنند، اما نه برای دنیا، بلکه برای رشدِ نورِ درون.
آنان رجال اسم الهیاند؛
مردانِ برخاسته از اسم خدا، که در مسیر نور ایستادهاند.
تجارتشان ذکر است،
و سودشان، رضای خدا.
هر معاملهشان آینهایست که نور را در زندگی جاری میکند.
در بازار پرهیاهوی دنیا،
دلشان حرم است.
در میان خریدارانِ دنیا،
آنان خریدارانِ نورند.
چرا که میدانند، هیچ کالایی برتر از رضای الهی نیست،
و هیچ سرمایهای، عزیزتر از عشق به معلمِ نور در ملک و ملکوت.
ای اهل نور!
اگر در میان تجارت و کار، هنوز صدای ذکر خدا را میشنوی،
بدان که تو از اهلِ «بیوتٍ أذن الله أن تُرفع» هستی؛
خانهای زنده که خدا در آن حضور دارد.
خانهای که از جنس آجر و سنگ نیست،
بلکه از جنس قلبیست که میداند:
هر لحظهی حضور، خود عبادت است.
و چه زیباست آن لحظهای که اهل نور،
در میان کار و دادوستد،
به یاد نور معلمشان میافتند…
به یاد نوری که تجارت را عبادت میکند،
و بیع را تبدیل به عشق. 💫
دلنوشته: سرابِ حسد، دریاى سیاهِ معارین
(بر مدارِ نور ۲۴: ۳۹–۴۰)
بیا نزدیکتر… صدایت را آهسته کن. میخواهم قصهای بگویم که استخوان را میلرزاند؛ قصهی آنهایی که به نور پشت کردند و به حسد دل بستند؛ «مُعارینِ حسود» که نور را امانت گرفتند و به تاریکی پس دادند.
اولین پرده: بیابانِ بیانتها.
خورشید میسوزاند، لبها ترک خورده، چشمها هذیان میبیند.
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً…»
آنان سالها دویدند؛ سمتِ مقام، سمتِ نام، سمتِ عددها و نمودها؛
هرچه دیدند، برقِ سرابِ عمل بود، نه آبِ قبولی.
نفسنفسزنان به «آنجا» رسیدند—جایی که خیال میکردند آب است—
اما «حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً»
هیچ نبود جز خلأیی هولناک و حسابی که ناگهان گشوده شد:
«وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ».
آنجا تازه فهمیدند که آب، نورِ ولایت بود؛
وای اگر آبِ نور را با آتشِ حسد عوض کرده باشی!
آوازِ تشنگیشان به گریه بدل شد، اما اشک، دهانِ خاک را سیراب نمیکند.
پردهی دوم: دریای ژرف.
شب، بیستاره. باد، بیرحم. موج، پشتِ موج.
«أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ…»
اینجا دیگر نه فریادی شنیده میشود و نه دستی میگیرد.
ظلمات، بعضُها فوقَ بعضٍ—لایهلایه تیرگی،
هوس روی حسد، کینه روی ریا، تهمت روی خیانت—
تا جایی که: «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها».
دستِ خودش را نمیبیند!
چه رسد به دستِ نجاتِ فرشتهی مهربان که روزی کنارش بود و او تمسخرش کرد.
ای وای بر دلی که نورِ معلم را فروخت تا «خود» بدرخشد—
اکنون در ژرفای خویش، کورِ مطلق است.
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
معارین حسود، خانه نساختند؛
نه آن «بیوتٌ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که نام خدا در آنها تسبیح شود.
آنها «بازار» ساختند:
بازارِ سنجشِ آدمها با ترازوهای شکسته،
بازارِ سکههای ظاهربراق و باطنپوچ،
بازارِ تحقیرِ نور تا قیمتِ نفسشان بالا برود.
گفتند: «این هم عمل! این هم بنا! این هم مسجد!»
اما قلب، غیر از سالن و سالنامه است.
قلب اگر خانهی نور نباشد، هتلِ سایهها میشود—
آمد و شدِ شیاطینِ ریز و درشت، با کارتهای دعوتِ نفسانی.
و اینگونه است پایانِ راهشان:
در بیابان، دهان پرِ خاکِ سراب؛
در دریا، ریه پر از آبِ ظلمت.
نه عطششان سیراب میشود، نه مسیرشان پیدا.
چون بههنگامِ عطا، حسد ورزیدند؛
بههنگامِ امتحان، نور را ارزان فروختند؛
بههنگامِ امانت، به صاحبِ نور خیانت کردند.
اکنون «سریعالحساب»، بیتعویق، در برابرشان ایستاده است.
ای دوست!
مواظب باش «بازار» تو «مسجد»ت را نبلعد.
مواظب باش معامله، عبادت را از نفس بیندازد.
مواظب باش صدای سود و ضرر، صدای «ذِكرُ اللَّه» را خفه نکند.
دل اگر خانهی نور شد، تجارت میشود تسبیح؛
اما اگر پشت به نور شد، تسبیح هم میشود لهو.
از این قصه بلرز؛ لرزیدنِ رحمتخیز.
اگر در نفسِ خود شرارهای از حسد دیدی،
با اشک خاموشش کن، نه با بادِ توجیه.
برگرد به «مشكاة»—به چراغِ معلمِ ربانی در ملک و ملکوت—
تا پیش از آنکه به سراب برسی و «هیچ» بیابی،
در همین زمین، آبِ نور را بچشی.
که اگر خدا برایت نوری قرار دهد،
هیچ موجی، هیچ ابرِ سیاهی، دیگر تو را نمیبلعد.
و اگر نکند… «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
دلنوشته: داستان تکراریِ اهلِ عُذر و عُجب
(بر مدار نور ۲۴: ۴۷–۵۲)
باز همان صحنهی تکراری…
صدایی که میگوید: «آمَنّا بالله و بالرّسول و أطَعنا!»
اما پشتِ صدا، قلبی هست که اطاعت نکرده…
لبها، ایمان را زمزمه میکنند،
اما دل، در گوشهای از تاریکی نشسته است.
اینان همان ادامهدهندگانِ همان قصهاند،
همان مُعارین حسود که در ظاهر، اهل ایماناند،
اما در باطن، از حکم نور میگریزند.
«وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ…»
همین که دعوت میشوند تا نور، داور باشد،
میچرخند، پشت میکنند،
میگویند: “نه، اینبار خودمان بهتر میفهمیم.”
درست مانند سرابی که خودش را آب میداند.
اگر حق به سودشان باشد،
با چهرهای خاشع، با لحنِ “آمَنّا” میآیند.
اما اگر حقیقت، خلافِ میلشان باشد،
چشم میپوشند، گوش میبندند، و
با صدایی سرد میگویند: “شاید بعداً…”
و این همان بیماریِ خاموشِ قلب است
که آیه فریادش میزند:
«أَفِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ؟»
نه، خدا هرگز بر کسی ستم نمیکند؛
بلکه آنان، ستمکارانِ خویشاند.
این است بیماریِ مزمنِ معارین حسود:
ایمانِ زبانی، اطاعتِ گزینشی،
ترس از حکمِ نور،
و تکیه بر عقلِ آلوده به خودخواهی.
اینان، در ظاهر اهلِ ذکرند،
اما در باطن، از داوریِ نور میگریزند.
به مجلسِ معلمِ ربانی میآیند،
اما گوششان را برای شنیدن، بستهاند.
در ظاهر اهلِ مسجدند،
اما دلشان هنوز در بازارِ هوای نفس در رفتوآمد است.
و خدا چه زیبا، در ادامه میگوید:
«إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ…»
اما اهلِ ایمان، فقط یک زبان دارند:
«سَمِعْنا وَ أَطَعْنا!»
نه چون میترسند، بلکه چون عشق میورزند.
دلشان تسلیمِ نوریست که از معلم ربانی میتابد؛
دلهایی که فرمان را نه از اجبار،
بلکه از محبت میپذیرند.
آنان اهلِ حضورند، نه اهلِ عذر.
اهلِ خشیتاند، نه اهلِ حساب.
اهلِ تقوا هستند؛ یعنی دلهایی که از حسد پاک شده
و به نور ولایت روشن شدهاند.
«فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.»
آری، رستگاران واقعی،
همانهاییاند که دیگر نیازی به تکرار جملهی “آمَنّا” ندارند؛
زیرا ایمانشان، خودِ بودنشان است.
اما آنسوی صحنه…
اهلِ لهو و معارین حسود،
باز همان بازی را ادامه میدهند.
باز همان “ما ایمان آوردیم”،
باز همان فرار از حکم نور،
باز همان دلِ پر از شک و عجب.
و زمین، همچنان شاهدِ تکرارِ این داستانِ تاریک است…
اما ای اهلِ نور!
در میانِ این تکرار، تو تکرار نکن.
وقتی ندا آمد، سمعنا و أطعنا بگو،
هرچند حکم، بر خلافِ خواستهات باشد.
زیرا نور، همیشه به نفعِ روحِ تو داوری میکند،
هرچند نفس تو نپذیرد.
و اینگونه است که از میان ظلماتِ بعضُها فوق بعضٍ
طلوع میکنی به سوی نورِ کامل،
و خدا نامت را در صفِ فائزون مینویسد… 🌅
