The Exile of Joseph (a):
“Kill Joseph, or cast him away into a distant land!”
The story of Joseph unveils one of the deepest spiritual conflicts in the human soul:
The battle between envy that seeks to exile the light and divine providence that elevates it.
When Joseph’s brothers declared:
“Kill Joseph, or cast him away into a distant land!”
(اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً)
They revealed the ancient psychology of envy.
Envy cannot tolerate proximity to the light.
It cannot bear the radiance of a pure heart,
nor the favor that God bestows upon a chosen soul.
When envy fails to kill the light,
It attempts something else:
to exile it, to silence it, to remove it from sight.
But the story of Joseph teaches a divine law:
✨ You cannot bury the light;
Your pit becomes its ascension pathway. ✨
The brothers believed that throwing Joseph into a remote land would erase his influence—
That distance would break the bond between Joseph and Jacob,
and extinguish the spiritual presence Joseph carried.
But God declares:
“And thus We established Joseph in the land,
to teach him the interpretation of divine narratives.”
(مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ…)
Their attempt to exile him became the very means of his empowerment.
This article explores:
The Qur’anic word “طرح” (to cast away, to exile)—a term deeply tied to the psychology of envy.
Envy always resorts to distancing the light when it cannot destroy it.
How divine providence overturns every hostile scheme.
How Joseph’s exile becomes a symbol of the unstoppable triumph of divine light.
Ultimately, the Qur’anic narrative teaches:
Envy exiles the light,
But God brings the light back with greater brilliance.
Envy casts Joseph away,
But God brings Joseph to a throne.
And every heart must choose:
to follow the brothers who exiled the light,
or to honor the “Joseph within”—
the divine guidance, purity, and wisdom that God sends into our lives.
«طرح» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«بَلَدٌ طَرُوحٌ: المكان البعيد، سرزمین دور.»
+ «پشت به نور، رو به تمنا؛ دور افتاده از رحمت الهی! بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ!»
دلنوشته
«اطرحوه أرضاً»
وقتی حسود نمیتواند نور را نابود کند،
تصمیم میگیرد آن را از چشمها بیندازد!
گاهی حسد، وقتی نمیتواند نور را خاموش کند، نقشه عوض میکند…
همانجا، در آن جلسهٔ تاریکِ برادران، اولین تیرِ کینه را رها کردند: «اقْتُلُوا يُوسُفَ…»
چقدر سنگین است این جمله؛ قتلی که تقدیر نشد… انگار آسمان، خودش پاسخ داد:
این نور را نمیشود کُشت.
وقتی فهمیدند قتل بسته است، پلانی دیگر روی میز گذاشتند؛
پلان دوم حسادت همیشه یک چیز است: فاصله.
دور کردن.
بُریدنِ ارتباط نور و پدر.
گفتند: «أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»
انگار میخواستند یوسف را نه فقط در یک چاه، بلکه در یک فاصلهٔ بیرحم بیندازند.
«طرح» یعنی انداختن به دوردست؛
یعنی جایی که خیال کنند نور، دیگر برنگردد…
جایی که تصور کنند دلِ یعقوب، دیگر به او دسترسی نداشته باشد…
جایی که شدتِ حسد، بالاخره نفس بکشد و آرام بگیرد.
اما پشت این واژهٔ ساده، یک غم پنهان است:
وقتی حسود نمیتواند نور را نابود کند،
تصمیم میگیرد آن را از چشمها بیندازد،
از صفحهٔ زندگی حذف کند،
به دورترین نقطۀ ممکن پرتش کند تا خیال کند مسأله حل شد.
و چه دردناک است که این واژه،
«طرح»،
در قاموس قرآن،
یکی از واژههای تاریکِ حسادت است؛
ریشهاش بُعد است، بیگانگی است، تبعید است…
انگار حسد همیشه میگوید:
«این نور، زیادی نزدیک است… دورش کنید!»
و برادران، درست همان لحظه که نتوانستند یوسف را بکشند،
نقشهٔ تبعیدش را چیدند.
چون حسد همیشه دنبال راهحلی میگردد:
اگر نور را نتوانست بکُشد،
حداقل از زندگی حذفش کند…
اما حسود چرا به تبعید یوسف متوسل شد؟!
دلنوشته
تبعید نور! چرا یوسف را دور انداختند؟
اما چرا تبعید؟
چرا حسد، وقتی قتل تقدیر نمیشود، سراغ تبعید میرود؟
چرا طرحِ انداختن یوسف در دورترین نقطه، بهعنوان راهحل مطرح میشود؟
چون حسد، دشمنِ رؤیت نور است.
حسود میسوزد وقتی کسی بتواند از چهره نورانی یوسف، نور اقتباس کند.
حسود تحمل نمیکند که مردم از نور یوسف روشنی بگیرند، آرام شوند، رشد کنند، هدایت شوند.
پس نقشه میکشد که نور را نه فقط خاموش،
بلکه دور از دسترس کند؛
چنان دور که هیچکس نتواند به او دسترسی داشته باشد.
این همان منطق تاریکِ حسد است:
وقتی نمیتواند خورشید را بکُشد،
سعی میکند آن را پشت کوهها پنهان کند.
برادران یوسف، گرچه برادر بودند،
اما در چشمان حسودشان، یوسف «تحملپذیر» نبود.
برای همین بینشان این سه طرح مطرح شد:
تهمت… قتل… تبعید.
این نقشهٔ همیشگی حسادت است؛
نقشهای که تاریخ بارها دیده…
و مصداق اتمّ آن، در کربلا تکرار شد.
امام سجاد علیهالسلام، در مجلس یزید — همان مجلسِ سنگینِ ظلم —
خود را اینگونه معرفی کردند:
«أَنَا ابْنُ طَرِيحِ كَرْبَلَاءَ»
من پسر راندهشده، تبعیدشده، دورانداختهشدهٔ کربلا هستم!
چقدر این واژه سنگین است… طريح…
همان «طرح»؛
همان دور انداختن نور.
برادران حسود یوسف،
بهجای اینکه حسدشان را دور بیندازند
چنانکه امیرالمؤمنین فرمودند:
«إِنَّ صَاحِبَ الدِّينِ… اطَّرَحَ الْحَسَدَ»
صاحب دین، حسد را دور میاندازد،
اما آنها چه کردند؟
بهجای رها کردن حسد،
یوسف را دور انداختند!
و یوسف، در دل چاه، گواهی داد:
«وَ حَسَدُونِي… طَرَحُونِي»
مرا حسد ورزیدند…
و دور انداختند.
آه…
آنها اشتباه بزرگ را تشخیص ندادند.
راه آرامش،
راه نجات،
راه نور،
در تبعید خورشید نیست.
در غیرفعال کردن حسد است.
چنانکه امیر نور فرمودند:
«مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَرَاحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ»
کسی که کینه را دور بیندازد،
دل و جانش راحت میشود.
اما حسود، همیشه برعکس عمل میکند:
خورشید را دور میاندازد،
تا سایۀ خودش بزرگتر دیده شود…
در حالی که خورشید، حتی اگر در چاه باشد،
باز هم بالا خواهد آمد…
و همانها که او را تبعید کردند،
روزی در ظلمت قحطی،
چارهای جز بازگشت به نور نخواهند یافت.
دلنوشته
تبعید نور!
حسدورزان، خورشید را به تبعید میفرستند تا شعاعی از نور آن به هیچ کس نرسد!
افراد حسود خورشید را دور میکنند تا دیگران از روشنایی آن بیبهره بمانند.
+ «صدّ سبیل»
حسودان، خورشید را از آسمان میرانند، مبادا که پرتو مهربانیاش دلی را گرم کند!
حسودان، خورشید را به ظلمت میرانند، تا نه چشمی روشن گردد، نه دلی فروزان؛
نه دیدهای بهره برد، نه جان تشنهای سیراب شود از آن.
آنان که دل به تیرگی سپردهاند، خورشید را به غربت میفرستند؛
تا نه فروغی بر دلها تابد، نه گرمایی در جانها افتد.
حسودان، خورشید را به حبس کشند و فروغش را به خاموشی سپارند؛
نه دیدهای از روشنایی نصیب برد، نه دلی از گرمای محبت شراب نوشد.
حسد، چراغ آسمان را خاموش کند، و فروغ جانها را فرسوده سازد؛
نه دیدهای به نور نازد، نه دلی به سرور بازد.
حسودان، خورشید را به غروب برند و شعلهی امید را به غم سپارند؛
که نه نوری بر دل تابد، نه سروری در جان آید.
آنان که در ظلمت خفتهاند، خورشید را به غروب افکنند؛
تا نه پرتوی جان برافروزد، نه نسیمی دل بیازارد.
آگاه باشید! به خدا سوگند، حسدورزان خورشید را از افق براندند،
و چراغ هدایت را به خاموشی سپردند؛
تا مردمان را در تاریکی رها سازند، و دلها را از فروغ ایمان بیبهره گردانند.
پس نوری نتابد که دل را بیدار کند، و گرمایی نجوشد که جان را حیات بخشد.
هان! چه بد تجارتی است که به بهای کین و کدورت، روشنی آفاق را بفروشند،
و به بهای ظلمت، عزت جانها را بر باد دهند!
سوگند به روشنی نور و فروغ سحر!
که حسودان، آفتاب حقیقت را در حجاب کشیدند، و شعاع هدایت را به غربت افکندند؛
تا دیدهها در ظلمت بماند، و جانها در حیرت سرگردان شود.
وای بر قومی که نعمت نور را انکار کردند و در سایهی کینه، سراپردهی ضلالت افراشتند!
معارین حسود، آگاهانه این سرنوشت شوم را برای خویش رقم زدند؛ نه آنکه خدا بر آنان ستم کرده باشد، بلکه آنان بر خویشتن ستم روا داشتند.
«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون»
پس وای بر قومی که نعمت نور را فرو گذاشتند،
و با دستان خویش پردهی ظلمت بر دیدگان خویش کشیدند؛
و چه سخت است حالِ کسی که خورشید را انکار کند و در تاریکی خویش دست و پا زند!
خدای مهربان، به رأفت خویش، نقش معلم را برایشان نیکو ایفا کرد؛
درهای دانش و بینش را بر آنان گشود، ابزار شنیدن و دیدن و اندیشیدن بدیشان ارزانی داشت؛
اما آنان نعمت نورانی علم و حکمت را ناسپاسی کردند و آیین هدایت را به استهزاء گرفتند.
چنانکه فرمود:
«وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ
وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً
فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ
إِذْ كانُوايَجْحَدُونَبِآياتِاللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ»
و به راستى در چيزهايى به آنان امكانات داده بوديم كه به شما در آنها [چنان] امكاناتى ندادهايم،
و براى آنان گوش و ديدهها و دلهايى [نيرومندتر از شما] قرار داده بوديم،
و[لى] چون به نشانههاى خدا انكار ورزيدند [نه] گوششان و نه ديدگانشان و نه دلهايشان، به هيچ وجه به دردشان نخورد، و آنچه ريشخندش مىكردند به سرشان آمد.»
پس گوشهایشان حقیقت را نشنید، دیدگانشان نور را ندید، و دلهایشان بیداری نیافت؛
و آنچه را استهزاء میکردند، عاقبت گریبانشان را گرفت و آنان را به ورطهی هلاکت افکند.
بار خدایا!
آنان که نعمت تو را کفران کردند و نشانههای روشن را به سخره گرفتند،
دلهایشان را در قساوت خویش واگذار، و دیدههایشان را از نور محروم دار،
و آنان را چونان گمراهانی که «در زمین سرگردانند و راهی نمییابند» قرار ده؛
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُآمَنَّابِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِالْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ
يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ
فِي قُلُوبِهِمْمَرَضٌفَزادَهُمُاللَّهُمَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌأَلِيمٌ بِما كانُوايَكْذِبُونَ»
«و برخى از مردم مىگويند:
«ما به خدا و روز بازپسين ايمان آوردهايم»، ولى گروندگان [راستين] نيستند.
با خدا و مؤمنان نيرنگ مىبازند؛ ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمىزنند، و نمىفهمند.
در دلهايشان مرضى است؛ و خدا بر مرضشان افزود؛ و به [سزاى] آنچه به دروغ مىگفتند، عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت.»
بارخدایا!
آنان را به بیماری کین و کوری بیفزا، و نگذار که به آفتاب هدایت بازگردند، مگر آنکه دلهایشان را به توبه پاکیزه سازی، یا در ظلمت ضلالت هلاک گردانی.
و اینک! بنگر تفاوت سرنوشت آن که اهل نور است با آن که در ظلمت حسادت خویش اسیر گشته:
آیا کسی که مردهدل بود و تو او را زنده گرداندی، و برایش نوری پدید آوردی تا در پرتو آن، میان مردم راه برد، همچون کسی است که در ظلمات فرو رفته و رهایی از آن نمییابد؟
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۲۲ الى ۱۲۳]
أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲۲)
آيا كسى كه مرده[دل] بود و زندهاش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكيهاست و از آن بيرونآمدنى نيست؟ اين گونه براى كافران آنچه انجام مىدادند زينت داده شده است.
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (۱۲۳)
و بدين گونه، در هر شهرى گناهكاران بزرگش را مىگماريم تا در آن به نيرنگ پردازند، و[لى] آنان جز به خودشان نيرنگ نمىزنند و درك نمىكنند.
آری، چنین است سنت الهی!
و چنان است که در هر دیار، گردنکشان و مجرمان بزرگش را «أَكابِرَ مُجْرِمِيها»برانگیخت تا در آن نیرنگ کنند، و مکرشان را به خودشان بازگرداند؛ بیآنکه خود درک کنند و یا راه نجات یابند.
ای مردم!
اینان همان دانهدرشتان فسادند، همان ریشههای گمراهی و سرکردگان نیرنگ؛
همچون سامری که در میان قوم موسی، گوسالهی فتنه را برافراشت و دلهای مردمان را از حبلالله برید، و بر رشتههای هوا و خیال آویخت؛
همچون بلعم باعورا که علم داشت اما به دنیا فروخت؛
همچون قارونها که مال و مکنت را ابزار فریب ساختند، و آیات الهی را پشت سر انداختند.
اینانند که حسد را به آتش فتنه افروختند، و کینه را در جامهی تدبیر پیچیدند،
تا مردم را از خورشید حقیقت برگردانند و به باتلاق گمراهی فرو برند؛
و اینانند که فتنهگری پیشه کردند و دست در دست شیطان، کار خود را نیکو جلوه دادند.
آگاه باشید!
به خدا سوگند، اگر پرده از چهرهی این مدعیان برداشته شود،
سیمای شیطان در پس نقابشان عیان گردد،
و اگر جامهی تزویر از تنشان بیفتد، چهرهی خائنین به عهد الهی هویدا شود.
پس بر حذر باشید از پیروی آنان؛
و به خدا پناه برید از فتنههای شبانگاهی که ایمان را چونان شعلهی خاموش فرو میکاهد؛
و دست بر دامن نور بزنید که «نور خدا خاموشی ندارد» و «حزب خدا رستگار است.»
آگاه باشید!
اینان که دلهایشان در نور الهی روشن است، همچون خورشید در افق جانها میدرخشند.
چهرههایشان از شکوفایی ایمان، چون ماه شب چهارده میتابد، و هر کجا قدم میگذارند، زمین و زمان در آغوش نورشان بیدار میشود.
دلهایشان نه تنها از علم، بلکه از عشق به حقیقت سرشار است؛ چنان که قلبشان مانند صدفی است که در آن گوهرهای نیکو و درخشندهای چون نور معرفت و محبت به خدا نهفته است.
اهل نور همچون ستارگان هدایت، در دل شبهای تاریک راه مینمایند،
آنان که در روشنای دلهایشان همیشه به سوی حقیقت حرکت میکنند و در هر گام، چراغ ایمانشان را فراتر از خود میافکنند.
چشمانشان همچون دو چراغ در دل شب است که از هر گونه شک و شبههای پاک شدهاند،
در راه الهی گام میزنند و هر کجا که میروند، مردم از پرتو نور آنان بهرهمند میشوند.
در مقابل اینان، اهل حسد همچون کسانی هستند که در شبهای تاریک زندگی سرگرداناند و از دنیای تاریکی که خود ساختهاند، بیرون نمیآیند؛
آنان که به جای پذیرفتن نور حقیقت، در گمراهی خود غرق میشوند و در پیچوخمهای شیاطین و تزویر گرفتارند.
گویی همانند سایههای بیجان، همیشه در پی جلوههای فریبنده میدوند، اما هیچگاه به حقیقتی که در درون خود است، دست نمییابند.
ای اهل نور! شما چونان درختان سرسبز در دل بیابان خشک و بیباران هستید،
که به رغم همهی طوفانها، همچنان استوار و پایدار باقی میمانید،
و هر که به شما نزدیک شود، از ثمرههای پاک و شیرینتان بهره میبرد و از درخت شما سایهای دلنشین و خنک مییابد.
پس ادامه دهید این راه روشن را، و بدانید که نور شما هیچگاه خاموش نخواهد شد.
زیرا خداوند خود وعده داده است که «نور خدا خاموشی ندارد»، و کسانی که در این نور گام بردارند، در سایه رحمت و هدایت او قرار دارند.
آگاه باشید!
اهل حسد، همچون برادران یوسف (ع) بودند که به خاطر حسد ورزیدن به نور الهی آشکار شدۀ یوسف ع (نور معلّم)، در تاریکیها غرق شدند.
آنان که نور یوسف را در چاه تاریکی افکندند، خود در دل تاریکیهای جهل و کینه گرفتار آمدند.
اینان در حالی که یوسف (ع) را که برایشان برکت و هدایت بود، در چاه حسد خویش انداختند،
به طور ناخودآگاه چاه دلهای خود را نیز پر از تردید و ظلمت ساختند.
و چه خسارتی بزرگتر از این که در پی تبعید نور، خود را از جادهی حقیقت به بیراهه کشاندند!
چنانکه قرآن حکایت میکند:
«وَ جَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ مُسْتَعَانٌ عَلَى مَا تَصِفُونَ»
آنان برادرشان یوسف را با دروغ و کذب در چاهی انداختند،
اما در نهایت، خود را گرفتار نتایج اعمال زشتشان دیدند؛
زیرا این نور الهی که تبعید کردند، همچون آفتاب است که هرگز به تاریکی نخواهد ماند.
ای اهل حسد! بدانید که وقتی شما نور یوسف (ع) را از زندگیتان دور میکنید، نه تنها بر نور برادر خود ظلم میکنید، بلکه بر خود نیز ظلم میافزایید.
همانطور که برادران یوسف، پس از سالها حسرت و اندوه، در برابر نور الهی آن حضرت تسلیم شدند، شما نیز با تبعید نور الهی از دلهایتان، در مسیر هلاکت و گمراهی گام میزنید.
یوسف (ع)، در دل هر تاریکی که قرار گیرد، باز هم درخشش خواهد داشت،
و اهل نور، در این مسیر روشن شده توسط معلم خویش هستند.
و همچنان راه حقیقت را پیش خواهند برد، حتی اگر در چاه ظلمت و جهل افتاده باشند، چرا که نور الهی هرگز از آنها جدا نخواهد شد.
دلنوشته
«تبعیدِ نور…»
حسد، همیشه یک نقشه دارد:
وقتی نمیتواند نور را خاموش کند، آن را تبعید میکند.
حسودان، خورشید را از آسمان زندگی بیرون میرانند؛
نه برای اینکه خورشید خطایی کرده باشد،
بلکه برای اینکه دیگران از روشنایی آن بهرهمند نشوند.
تمام تلاششان این است که راه اقتباس نور بسته شود؛
راهی که دلها در آن گرم میشد،
چهرهها روشن میشد،
و جانها به حیات میرسید.
این است منطق تاریک «اطرحوه»:
دور بیندازید…
نه نور دیده شود، نه گرمایی برسد، نه قلبی بیدار گردد.
اهل حسد، به جای آنکه تیرگیِ خود را دور بیندازند،
نور را دور میکنند!
همانگونه که یوسف را به تبعید بردند،
همانگونه که در کربلا، نور را «طریح» کردند،
همانگونه که همیشه، راه سبیل را سد میکنند تا هیچ دلِ تشنهای به چشمۀ هدایت نرسد.
و آسمان شهادت میدهد:
هر که حسد را نیفکند،
نور را میافکند.
در حالیکه آرامش،
آنجاست که دل، کینه را دور بریزد:
«مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَرَاحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ».
اما آنان که یوسف را در چاه انداختند،
در حقیقت سایهای بر دل خود انداختند؛
خود را از نور تبعید کردند،
نه یوسف را.
نور، هرجا برود،
میدرخشد؛
اما دلِ حسود،
همانجا میخشکد.
تباهیِ حسادت همین است:
جایی که باید تیرگی را کنار زد،
نور را کنار میزند.
جایی که باید دل را پاک کرد،
چهرۀ نور را از دیده پنهان میکند.
اما سنت خدا این نیست که نور خاموش شود؛
نه در چاه،
نه در غربت،
نه در کربلا.
نور، دوباره برمیگردد؛
و همانها که آن را تبعید کردند، روزی در ظلماتِ قحطی،
با دستان لرزان
در به در دنبال همان نور خواهند گشت.
و حقیقت همین است:
تبری از حسد،
راهِ نجات است؛
نه تبعیدِ خورشید.
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً!
تبعید یوسف ع! چرا؟
چرا؟
برای اینکه کسی نتونه از چهره نورانی یوسف ع، نور اقتباس کنه! دسترسی به نور غیر ممکن بشه!
اهل حسادت، گر چه برادر باشند، چشم دیدن روی یوسف ع را ندارند، لذا نقشه میکشند که به او تهمت بزنند و یا او را بکشند و یا تبعیدش کنند! «داستان تکراری کربلا».
امام سجاد ع در مجلس یزید علیه اللعنۀ خود را اینگونه معرفی مینمایند: «أَنَا ابْنُ طَرِيحِ كَرْبَلَاءَ، من پسر تبعید شده و رانده شده به کربلا هستم!».
برادران حسود یوسف ع بجای اینکه حسدشون رو دور بیندازند «إِنَّ صَاحِبَ الدِّينِ … اطَّرَحَ الْحَسَدَ»، متاسفانه یوسف ع رو دور انداختند «وَ حَسَدُونِي … طَرَحُونِي». راه دسترسی به آرامش، غیرفعال کردن حسد است نه تبعید خورشید درخشان! «مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَرَاحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ».
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۷ الى ۱۰]
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (۹)
[يكى گفت:] «يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دوردستى بيندازيد، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمى شايسته باشيد.»
چرا؟
«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ»، «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ».
[سورة التوبة (۹): الآيات ۳۲ الى ۳۳]
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (۳۲)
مىخواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند، ولى خداوند نمىگذارد، تا نور خود را كامل كند، هر چند كافران را خوش نيايد.
[سورة الصف (۶۱): الآيات ۶ الى ۹]
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (۸)
مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا -گر چه كافران را ناخوش اُفتد- نور خود را كامل خواهد گردانيد.
چرا؟
«يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ»
[سورة النساء (۴): الآيات ۴۴ الى ۴۵]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ (۴۴)
آيا به كسانى كه بهرهاى از كتاب يافتهاند ننگريستى؟ گمراهى را مىخرند و مىخواهند شما [نيز] گمراه شويد.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً (۴۵)
و خدا به [حالِ] دشمنان شما داناتر است؛ كافى است كه خدا سرپرستِ [شما] باشد، و كافى است كه خدا ياورِ [شما] باشد.
چرا؟
«يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ»
[سورة النساء (۴): الآيات ۱۵۰ الى ۱۵۲]
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (۱۵۰)
كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مىگويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم» و مىخواهند ميان اين [دو]، راهى براى خود اختيار كنند،
چرا؟
«إِنْ يُرِيدُونَ إِلاَّ فِراراً»: برای فرار از عمل به دستورات نورانی!
[سورة الأحزاب (۳۳): الآيات ۱۱ الى ۲۰]
وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاَّ فِراراً (۱۳)
و چون گروهى از آنان گفتند: «اى مردم یثرب ، ديگر شما را جاى درنگ نيست ، برگرديد.» و گروهى از آنان از پيامبر اجازه مىخواستند و مىگفتند: «خانههاى ما بىحفاظ است» و[لى خانههايشان] بىحفاظ نبود، [آنان] جز گريز [از جهاد] چيزى نمىخواستند.
چرا؟
«يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ»: میخوان جای تاریکی با نور عوض بشه!
[سورة الفتح (۴۸): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (۱۵)
چون به [قصدِ] گرفتن غنايم روانه شديد، به زودى برجاىماندگان خواهند گفت: «بگذاريد ما [هم] به دنبال شما بياييم.» [اين گونه] مىخواهند دستورِ خدا را دگرگون كنند. بگو: «هرگز از پى ما نخواهيد آمد. آرى، خدا از پيش درباره شما چنين فرموده.» پس به زودى خواهند گفت: «[نه،] بلكه بر ما رشگ مىبريد.» [نه چنين است] بلكه جز اندكى درنمىيابند.
چرا؟
«أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً»: اهل حسادت، اهل نیرنگ و کلک!
[سورة الطور (۵۲): الآيات ۴۱ الى ۴۹]
أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ (۴۲)
يا مىخواهند نيرنگى بزنند؟ و[لى] آنان كه كافر شدهاند، خود دچار نيرنگ شدهاند.
دلنوشته
«نقشههای حسد برای خاموش کردن نور»
حسد، وقتی به دل مینشیند، یک نقشه ندارد…
صدها نقشه دارد؛
همهشان یک هدف بیشتر ندارند: خاموش کردن نور.
و داستان یوسف، آیینهای است که تمام این نقشهها را یکجا نشان میدهد.
۱. «اقْتُلُوا يُوسُفَ…»
آغازِ نقشه: قتل نور
[یوسف: ۹]
برادران گفتند:
«اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»
او را بکشید…
او را دور بیندازید…
چرا؟
چون حسد، نخستین آرزویش قتل نور است.
گمان میکند اگر خورشید را بکشد، سایهها بزرگتر دیده میشوند.
اما وقتی قتل تقدیر نشد،
سراغ نقشهٔ دوم رفتند:
تبعید نور.
«اطْرَحُوهُ أَرْضاً»
به جایی دور… جایی دور از چشمها… دور از دسترس دلها…
۲. «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ…»
هدفِ پشت پرده: خاموش کردن نور
خدا پرده را کنار میزند و منطق حسد را آشکار میکند:
«يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ»
میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛
با تهمت، با تحریف، با توجیه، با دروغ…
این همان کاری بود که با یوسف کردند:
دهانهایی که باید شکر میگفت،
دروغ ساخت…
تهمت تراشید…
داستان قتل و گرگ و خونِ کذب را روایت کرد…
تا نورِ یوسف خاموش نشان داده شود.
اما خدا میفرماید:
«وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ»
خدا اجازه نمیدهد نور ناقص بماند؛
حتی اگر حسودان در آتش حسد بسوزند.
۳. «يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ»
نقشهٔ دیگر حسد: گمراه کردن دیگران
حسود فقط نور را نمیزند،
راه رسیدن به نور را هم کور میکند.
«يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ»
گمراهی را میخرند…
تا دیگران را نیز از مسیر نور باز دارند.
برادران یوسف نیز همین کار را کردند:
پدر را فریب دادند،
مردم را وارد تاریکی ساختند،
تا راه به فرزانهٔ خانواده بسته شود.
اما خدا هشدار میدهد:
«وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ»
خدا دشمن شما را بهتر میشناسد…
و یوسف با همین حمایت نجات یافت.
۴. «يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ»
توطئهٔ حسد: جدا کردن مردم از پیامبران
حسود همیشه میخواهد میان نور و مردم فاصله بیندازد.
برادران یوسف هم میخواستند میان یعقوب و یوسف جدايی بیندازند؛
همان سیاست تاریک:
بین پدر و فرزند نورانی فاصله بینداز!
قرآن همین منطق را توضیح میدهد:
«يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ»
میخواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی بیندازند…
میخواهند رابطهٔ هدایت قطع شود.
این همان نقشهای است که همیشه علیه معلم ربانی اجرا میشود.
۵. «إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً»
فرار از مسئولیت نور
اهل حسد، دشمن نورند؛
دلیلش این است که نور مسئولیت میآورد.
نور انسان را به عمل صالح میخواند.
اما آنان عمل نمیخواهند؛
آنان فرار میخواهند.
«إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً»
چیز دیگری نمیخواهند جز فرار…
فرار از نور،
از فرمان خدا،
از حضورِ یوسف.
برای همین یوسف را تبعید کردند:
تا مجبور نباشند به نور عمل کنند.
۶. «يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ»
تغییر دادن حقیقت
وقتی حسود نمیتواند نور را تغییر دهد،
سعی میکند حقیقت را تغییر دهد:
داستان را وارونه کند،
جای تاریکی و نور را عوض کند.
«يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ»
میخواهند سخن خدا را دگرگون کنند.
برادران یوسف نیز همین کار را کردند:
حق را با باطل عوض کردند،
قصهٔ دروغینِ گرگ را جایگزین حقیقت کردند.
و قرآن میگوید ریشهاش چیست؟
«بَلْ تَحْسُدُونَنا»
اصلاً حسد است…
حسدِ کورکننده.
۷. «أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً»
نقشۀ دیگر: نیرنگ
حسد، همیشه به نیرنگ ختم میشود.
در دلِ برادران یوسف هم همین بود:
جلسههای پنهانی،
مشورتهای شیطانی،
توطئه،
و مکر…
«أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً»
آیا میخواهند نیرنگی بزنند؟
اما سنت خدا چیست؟
«فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ»
خودشان گرفتار مکر خود میشوند.
آنها یوسف را تبعید کردند،
اما تقدیر الهی،
همان تبعید را تبدیل به عرشِ عزّت برای یوسف کرد.
در تمام این آیات، یک حقیقت مشترک است:
حسد، همیشه یک خواسته دارد:
خاموش کردن نور
قطع دسترسی به نور
جدا کردن مردم از صاحب نور
تحریف حقیقت نور
و نهایتاً نقشه و نیرنگ علیه نور
اما سنت خدا نیز یک جمله بیشتر نیست:
نور خاموش نمیشود.
«وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ»
اهل حسد، فضیلت نورانی یوسف ع را انکار میکنند!
«وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ»
«و شما را بر ما امتيازى نيست!»
حسادت به مالک نور! همان عاملی که باعث شد تا شیطان به آدم ع سجده نکند!
«يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ»
«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»
برای بهرهمندی از نور صاحبان نور، تمنّا و حسادت را باید کنار گذاشت!
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ»
اما نظر شیطان و قبیلهاش این است: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»، «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ».
اهل حسد، با صاحبان نور، سرِ ناسازگاری دارند!
دلنوشته
«ناسازگاری حسد با صاحبان نور»
اهل حسد، همیشه یک نشانه دارند:
فضیلت را نمیبینند؛ و اگر ببینند، انکار میکنند.
همانگونه که برادران یوسف،
در برابر کوهی از کرامت و نور،
با جسارتی عجیب گفتند:
«وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ»
«هیچ برتری بر ما ندارید!»
اینجاست که پرده میافتد.
مشکلِ حسود، کمبودِ نور نیست؛
انکارِ نور است.
نور را میبیند، اما نمیخواهد ببیند.
میفهمد، اما اعتراف نمیکند.
زیرا اعتراف به فضیلت دیگری،
یعنی مرگِ بتِ درون.
این همان زخمی است که از آغاز آفرینش انسان باز شد:
وقتی شیطان گفت:
«أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»
من از او بهترم…
به همین یک جمله،
تا همیشه از دایرۀ نور بیرون افتاد.
او میدانست آدم حامل نور است،
اما تحمل برتری حامل نور را نداشت.
و این سنت، در تاریخ تکرار شد:
در کنار هر یوسف،
در کنار هر پیامبر،
در کنار هر معلم ربانی،
جماعتی هستند که نور را انکار میکنند؛
نه از روی نادانی،
بلکه از روی حسادت به مالک نور.
قرآن این بیماری را چنین شرح میدهد:
«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»
آیا مردم بر نعمتهایی که خدا به آنان داده حسد میورزند؟
آری…
حسادت همیشه با «فضل» کار دارد؛
چشم دیدن فضیلت را ندارد.
نه میتواند نور را تحمل کند،
نه میتواند اقرار به نور کند،
و نه میتواند خود را از تاریکی نجات دهد.
در برابر چنین دلِ بیمار،
قرآن راه را نشان میدهد:
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ»
آنچه خدا به برخی از شما داده، آرزو نکنید.
این راهِ سلامت است؛
راه ورود به نور.
زیرا بهرهمندی از نور،
فقط با کنار گذاشتن تمنّا و حسادت ممکن است.
اما نظر شیطان و قبیلهاش چیز دیگری است:
همیشه یک جمله در دهانشان میچرخد:
«أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»
من بهترم…
من سزاوارترم…
من برترم…
همین جمله،
همۀ درهای نور را به رویشان میبندد.
چون نور، با فروتنی دریافت میشود،
نه با ادعای برتری.
برای همین است که اهل حسد،
همیشه با صاحبان نور ناسازگارند.
نه میتوانند با آنان زندگی کنند،
نه میتوانند در کنارشان آرام باشند،
نه میتوانند نورشان را تحمل کنند.
چرا؟
چون نور،
تاریکی را رسوا میکند.
نور،
نقاب را کنار میزند.
نور،
ادعا را میسوزاند.
و حسود نمیتواند در مقابل حقیقت بایستد،
مگر با انکار، تخریب، و تبعید.
اما تاریخ نشان داده است:
هرگز نور از بین نمیرود،
بلکه این تاریکی است که از شدت دشمنی با نور،
خودش را میسوزاند.
نور، برای روشن کردن قلوب تاریک اهل حسد، خودشو به اونها نزدیک میکنه،
اما اونها، بجای اقتباس از نور، اونو از خودشون طرد و دور و تبعید میکنند!
صله رحم رو بجا نمیآورند!
نمیخواهند وارث نور باشند!
نمیخواهند از عطای نورانی بهرهمند بشوند!
دلنوشته
وقتی نور در میزند اما حسد در را میبندد
نور…
عجب قلبی دارد.
با اینکه میبیند در برابرش دیوار حسد کشیدهاند،
باز هم جلو میآید…
باز هم نزدیک میشود…
نه برای آنکه خود را اثبات کند،
بلکه برای آنکه دلِ تاریک را روشن کند.
نور همیشه پیشقدم است؛
نخستین قدم را او برمیدارد؛
خودش را نزدیک میکند،
تا شاید قلب حسود،
در یک لحظهٔ کوتاه،
در یک نگاه،
در یک فرصت،
جرقهای از نور را ببیند و نجات یابد.
اما اهل حسد،
به جای اقتباس از این نزدیکی،
به جای استقبال از این لطف،
به جای چشیدن این هدیه،
با قساوتی عجیب،
نور را از خود میرانند.
نور نزدیک میشود،
اما آنها عقب میروند.
نور دستش را دراز میکند،
اما آنها دست را پس میزنند.
نور برای صلهٔ رحم میآید —
رحم معنوی، رحم ولایی، رحم نورانی —
اما آنها صله را قطع میکنند.
نور میخواهد میراث خود را در دلشان بگذارد،
اما آنها نمیخواهند وارث نور باشند.
نمیخواهند مسئولیت نور را بپذیرند،
نمیخواهند زیر بار عمل به حقیقت بروند.
اهل نور،
وقتی هدیهای از سوی خدا میآید،
دلشان را ظرف میکنند.
اما اهل حسد،
دلشان را قفل میکنند.
نور عطا میکند،
اما آنان نمیپذیرند.
نور میبخشد،
اما آنان دستهای خود را میبندند.
نور میخواهد بر قلب آنان بتابد،
اما آنان پردههای حسد را محکمتر میکشند.
و نتیجه؟
نور دور نمیشود،
تبعید نمیشود؛
اینها خودشان را از نور تبعید میکنند!
خودشان را در چاهی که برای یوسف کندند،
دفن میکنند.
همانگونه که خدا میفرماید:
«وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ
وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»
نور را تبعید نکردند؛
خود را تبعید کردند.
و این،
تلخترین سرنوشت اهل حسد است:
میتوانستند وارث نور باشند…
اما نخواستند.
میتوانستند آغوش برای نور باز کنند…
اما بستند.
میتوانستند با یک صلهٔ کوچک،
وارث یک عالَم هدایت شوند…
اما صلهٔ رحم نور را بریدند.
نور هیچوقت از کسی دریغ نمیشود؛
اما به شرط اینکه کسی در را نبندد.
و اهل حسد،
تمام عمر خود را صرف بستنِ همین در میکنند.
اهل نور: «يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ»!
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۵۲ الى ۵۳]
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ
ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ
فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (۵۲)
و كسانى را كه پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مىخوانند – در حالى كه خشنودى او را مىخواهند– مران. از حساب آنان چيزى بر عهده تو نيست، و از حساب تو [نيز] چيزى بر عهده آنان نيست، تا ايشان را برانى و از ستمكاران باشى.
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۲۸ الى ۲۹]
وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ
وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (۲۸)
و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مىخوانند [و] خشنودى او را مىخواهند، شكيبايى پيشه كن، و دو ديدهات را از آنان برمگير كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساختهايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس] كارش بر زيادهروى است، اطاعت مكن.
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۸۳ الى ۸۸]
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (۸۳)
آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند، و فرجام [خوش] از آنِ پرهيزگاران است.
[سورة الروم (۳۰): الآيات ۳۶ الى ۴۰]
فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ
ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۳۸)
پس حقّ خويشاوند و تنگدست و در راهمانده را بده.
اين [انفاق] براى كسانى كه خواهان خشنودى خدايند بهتر است، و اينان همان رستگارانند.
دلنوشته
«سیاست نور: يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ»
در برابرِ تمام آن سیاستهای تاریک که حسد پیش میکشد—
قتلِ نور، تبعید نور، تهمت به نور، تحریف نور—
اهل نور، فقط یک سیاست دارند:
✨ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ ✨
جستوجوی «چهرهٔ خدا»؛ یعنی جستوجوی نور یوسف،
در مُلک و در ملکوت.
اهل نور، دنبال چهرۀ دنیا نیستند،
دنبال چهرۀ یوسفاند؛
چهرهای که خداوند آن را «وجه» خویش در زمین قرار داده است.
در مدیریت بحرانها و ورکلایفهای زندگی،
اهل نور یک اصل دارند:
صدای فرشته را بشنو، نه وسوسهٔ شیطان را.
همین.
این تمام سیاست نور است.
برای همین قرآن میگوید:
۱. «وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ… يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»
اهل نور را طرد نکن!
اهل نور، آنهاییاند که صبح و شام،
با دلهای روشن و دستهای خالی،
به سوی خدا میخوانند؛
نه برای دنیا،
نه برای مقام،
فقط برای وجه او.
قرآن میگوید:
ای پیامبر، مبادا اینها را برانی…
برانی، از ظالمان خواهی بود.
حسود، نور را میراند؛
اهل نور، صاحبان نور را در آغوش میگیرد.
۲. «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ… يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»
با آنان که وجه خدا را میجویند، بنشین
نور، انسان را صبور میکند؛
صبر بر همراهی با اهل نور،
نه صبر بر ظلمتِ حسودان.
خداوند میفرماید:
چشمت را از آنان برندار؛
برنداری که زینت دنیا فریبت دهد.
اهل نور،
با فقیر و خسته و بیپناه مینشینند،
چرا که صدا و چهرهٔ خدا را میان آنان بهتر میبینند.
اما قرآن هشدار میدهد:
پیروی نکن از کسی که دلش
از یاد ما غافل شده،
و دنبال هوای خودش رفته است.
او کاری ندارد جز افراط، زیادهروی، و تباهی.
این همان مسیر اهل حسد است.
۳. «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ… لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا»
اهل نور، برتری نمیخواهند
اهل حسد، برتریطلباند؛
«یوسف چرا بالا رفته؟
چرا محبوب شده؟
چرا ما دیده نمیشویم؟»
اما اهل نور،
نه برتری میخواهند،
نه فساد.
آنها فقط یک خواسته دارند:
خدایا، من فقط وجه تو را میخواهم.
و خدا وعده میدهد:
«وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»
عاقبت، مال همینهاست.
۴. «ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ»
اهل نور، در عمل نیز به وجه خدا وفادارند
اهل نور،
حقّ نزدیکان را میدهند،
دلِ فقیران را به دست میآورند،
راهِ در راهمانده را باز میکنند؛
چرا؟
برای وجه خدا.
نه برای تشکر،
نه برای شهرت،
نه برای جلب حمایت دیگران.
اهل نور میدانند:
هر کار نورانی،
وقتی برای وجه خدا باشد،
میشود نردبانی به سوی ملکوت.
اهل حسد،
سیاستشان تبعید نور است؛
سیاستشان بریدن صلهرحم نورانی است؛
سیاستشان «أنَا خَيْرٌ مِنْهُ» است؛
سیاستشان فرار از حقیقت است.
اما اهل نور،
فقط یک چیز میخواهند:
وجه خدا.
وجه خدا یعنی:
دیدن یوسف،
شنیدن صدای فرشته،
و زندگی کردن با نور در بحرانها.
یعنی:
وقتی تاریکی جلو میآید،
تو با نور پاسخ بده.
نه با قتل،
نه با تبعید،
نه با دلتنگی،
نه با خودخواهی.
یعنی:
راه را با نور انتخاب کن،
نه با تمنّا،
نه با حسادت،
نه با آواز شیطان.
اهل نور، وارثان حقیقی یوسفاند؛
نه به نسب،
بلکه به قلب.
و همین اهل نورند که خدا دربارهشان گفت:
«وَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
اینها رستگاراناند.
أَكْرِمِي مَثْواهُ!
مقام یوسف ع را گرامی بدار!
+ «مقام ابراهیم ع – مقام معلّم»
+ «اخذ»
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۲۱ الى ۲۲]
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً
وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ
وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (۲۱)
و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت: «نيكش بدار، شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم.»
و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تأويل خوابها را بياموزيم،
و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمىدانند.
دلنوشته
انونس دلنوشته واژۀ «ثوی» — مقدمهٔ ورود به آیهٔ «أَكْرِمِي مَثْواهُ»
فعلاً…
در میان این همه سخن از حسد و تبعید و تهمت،
میخواهیم مکثی کوتاه کنیم…
تا بگوییم:
قدر یوسفِ باارزش را باید دانست،
نه تمنّاهای بیارزش دنیایی را.
و اینجاست که واژهای نورانی در ادامهٔ داستان یوسف،
چون چراغی روشن در تاریکی کینهها میدرخشد:
✨ «ثوی» — جایگاهِ اقامتِ نور ✨
جایی که نور، مأوا میگیرد؛
جایی که قلبِ انسان، خانهای برای یوسفِ جان میسازد.
وقتی به این آیه میرسیم،
انگار خدا به ما یادآوری میکند که
تمام آن طرحها برای «طرد نور» بود،
اما حالا نوبتِ «اکرام نور» است:
«أَكْرِمِي مَثْواهُ»
مقام یوسف را گرامی بدار!
جایگاه اقامت او را بزرگ بشمار!
اینجا، «مَثْوى» فقط یک اتاق نیست؛
مقام است. مأواست. جایگاه نور است.
همانگونه که «مقام ابراهیم»
جای قدمهای نبوّت بود،
مَثْوای یوسف نیز
جای اقامتِ معلمی الهی است.
این آیه، به ما میآموزد:
هرگاه یوسفِ الهی وارد خانهات شد—
یوسفِ علم،
یوسفِ حکمت،
یوسفِ معلم ربانی—
به او بگو:
أَكْرِمِي مَثْواهُ!
جایگاهت را عزیز میدارم.
زیرا تنها با اکرام جایگاه نور است
که نفع واقعی آغاز میشود:
«عَسى أَنْ يَنْفَعَنا…»
شاید از او بهره ببریم…
شاید از او نور اقتباس کنیم.
در برابر حسادتِ تبعیدکنندهٔ یوسف،
خدا منطق دیگری را به ما نشان میدهد:
✨ «اخذ»
گرفتنِ نور
نزدیک کردنِ نور
پذیرفتن معلم
گشودن سینه برای رزق حکمت.
این آیه، مقدمهٔ یک حقیقت عظیم است:
وقتی تو مَثْوای نور را گرامی میداری،
خدا درِ حکمت را بر تو میگشاید:
«لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ»
آری…
«ثوی» یعنی
جایگاهی که نور در آن میماند،
و قلبی که نور در آن جاگیر میشود.
و این تنها آغاز ماجراست…
چون در ادامهٔ مقاله،
زیباییهای ژرفی از معنای «ثوی» در دل سوره یوسف خواهد آمد؛
و از اینکه چگونه خدا
یوسف را از چاهِ تبعید،
به مَثْوای مکنت رساند.
این انونس، دعوتی است:
آماده شو…
قرار است به فصل «اکرام جایگاه نور» قدم بگذاریم؛
فصلی که قلب را برای یوسفِ حکمت، خانه میکند.
+ مقاله «چالهی تاریکِ شراکتِ تمنّا با تقدیر!»
داستان یوسف ع، یکی از عمیقترین میدانهای نبرد روح انسان را آشکار میکند:
نبرد میان حسدی که میخواهد نور را تبعید کند
و تقدیری الهی که همان نور را به اوج میرساند.
وقتی برادران یوسف گفتند:
«اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»
«یوسف را بکشید، یا او را به سرزمینی دوردست بیندازید!»
آنها روانشناسی کهنِ حسادت را آشکار کردند.
حسد، طاقت مجاورت با نور را ندارد.
تحمل درخشندگی یک قلب پاک را ندارد.
نمیتواند هدیه و فضیلتی را که خدا به یک انسانِ برگزیده داده، تحمل کند.
و هنگامی که حسد نتواند نور را بکُشد،
به سراغ راهکار دوم میرود:
تبعید نور، خاموش کردن حضورش، دور کردن آن از چشمها.
اما داستان یوسف، یک قانون قطعی الهی را آشکار میکند:
✨ نمیتوانی نور را دفن کنی؛
چاهی که برای او میکنی، نردبان صعود او میشود. ✨
برادران گمان کردند اگر یوسف را به دیاری دور پرتاب کنند،
اثر او از میان میرود—
فاصله، رابطهٔ میان یعقوب و یوسف را میبُرد،
و نورانیّت او خاموش میشود.
اما خداوند اعلام کرد:
«وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ…»
«و اینگونه ما یوسف را در آن سرزمین استوار ساختیم…»
همان تبعیدی که برای نابود کردنش چیده بودند،
به وسیلهای برای قدرت گرفتن او تبدیل شد.
این مقاله بهطور مفصل بررسی میکند:
واژۀ قرآنی «طرح» (دور انداختن، تبعید کردن) که ریشه در روانشناسی حسادت دارد.
اینکه چرا حسد، وقتی نتواند نور را نابود کند، آن را از صحنه زندگی حذف میکند.
اینکه چگونه مشیّت الهی، هر نقشهٔ تاریک را وارونه میکند.
اینکه چگونه تبعید یوسف، به نمادی از پیروزی توقفناپذیر نور تبدیل شد.
در نهایت، این روایت قرآنی به ما میآموزد:
حسد، نور را تبعید میکند،
اما خدا نور را با درخششی بیشتر بازمیگرداند.
حسد یوسف را دور میکند،
اما خدا یوسف را بر تخت عزت مینشاند.
و هر انسانی باید انتخاب کند:
پیرو کسانی باشد که نور را تبعید کردند،
یا ارزش یوسفِ درون خویش—
آن هدایت، پاکی و حکمتی که خدا برایش فرستاده—
را گرامی بدارد.
