دکتر محمد شعبانی راد

قلب آرام، می‌بیند! می‌شنود و می‌فهمد! یقین بلقیس! وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ!

A calm heart,
sees, hears, and appreciates!

الفبای نورانی، نسخه های نورانی

(یقن – قلب آرام، می‌بیند! می‌شنود و می‌فهمد! یقین بلقیس! وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ! قسمتت اول)
برای مشاهده نسخه تصویری (ولاگ) کلیک کنید
برای شنیدن نسخه شنیداری (پادکست) کلیک کنید

«یقن» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«يَقِنَ الْمَاءُ فِي الْحَوْضِ: إذا استقرّ و دام»
«العلم الثابت فى النفس بحيث لا يقبل الشكّ و فيه سكون للنفس و طمأنينة.»
+ مفهوم زیبای «آشکار – ظهر»:
«يَقِنَ‏ الأَمْرُ: كار آشكار و ثابت شد.»
+ «ضحی»: «clear»
+ «شکّ»
+ «جنود عقل و جهل»:
«وَ اَلْيَقِينُ وَ ضِدَّهُ اَلشَّكَّ»
«وَ التَّسْلِيمُ وَ ضِدَّهُ الشَّكَّ»
«وَ اَلتَّسْلِيمُ وَ ضِدَّهُ اَلتَّجَبُّرَ»
«الیقین، النّور الولایة – الشّک، الحسادة»
قلب آرام، می‌بیند! می‌شنود و می‌فهمد!
«وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ‏»
قلب ناآرام حسود، نمی‌بیند! نمی‌شنود و نمی‌فهمد!
«لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ‏ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها!»

PEACE IS TO HOLD A CALM HEART DURING STORMS!
آبِ آرام، تصویر گنجشک را درون خود می‌بیند!
به این میگن یقین!
آب به چنان آرامش و یقینی رسیده، که در درون خودش،
نسبت به وقایعی که پیرامونش اتفاق می‌افته، علم داره! یقین داره!

یقین ؛ نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور است که قلب اهل نور با یادآوری این علوم در دل شرایط تقدیرات خود، به نور آرامش میرسد.
منظور از یقین، علم است.
+ «بدنبال نور علم! بدنبال معلّم نورانی!»
اللغة:
اليقين العلم الذي يوجد برد الثقة به في الصدر
و يقال وجد فلان برد اليقين و ثلج اليقين في صدره
و لذلك لا يوصف سبحانه بأنه متيقن
يقين: علمي است كه انسان خنكى اطمينان را در سينه مي‌یابد،
و گفته ميشود فلانى برد و خنكى يقين را يافت،
يقين سينه‏‌اش را خنك نمود.
و به جهت همين خداى سبحان توصيف به متيقّن نميشود.
«شک و یقین» + «ریب، مری، عبادت حرف، ایمان ملبس به ظلم»
[شک، حالت آمادگی و گارد گرفتن قلب برای خروج از نور به ظلمت است]:
کتاب فقه اللغة:
فصل في تفصيل التهيؤ لأفعال و أحوال مختلفة:
شَاكَ‏ ثَدْيُ الجارية: إذا تهيأ للخروج.
[شک – یقین]:
«كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شَكٌّ أَوْ شِرْكٌ فَهُوَ سَاقِطٌ»
+ «نفق – انفاق – ولخرجی»: مفهوم زیبای اینپوت – اوتپوت.
اهل شک فرصتهای طلایی آیاتی و رسلی رو از دست میدن و به هدر میدن!
+ «بیع»
مثال چسب زخم برای واژۀ «نصح: نصحتُ‏ الثوبَ‏»
اهل یقین از ماء غدق می‌نوشند و روز بروز یقینشون میره بالا!
مثال قشنگ (ظرف سالم – ظرف سوراخ):
ظرف سالمی رو در نظر بگیر که خالی است. آب داخلش می ریزیم، کم کم پر میشه بالاخره  لبریز میشه و میگیم ظرف از آب پر و کامل شد و انگاری علم، کم کم داخل ظرف قلب اومد و اومد تا اینکه قلب رو پر کرد. حالا که پر شده یقین ایجاد شده.
«اليقين: العلم الحاصل عن نظر و استدلال»
اما اگه در ظرف، سوراخی (شک) وجود داشته باشه، هر چی آب و علم به ظرف قلب اهل ریب و شک و حسود بریزی که نسبت به معالم ربانی پر بشن و به یقین برسن، باز می‌بینی دنبال تعمّق و خودرأیی هستند تا یه جوری به صحت علوم ربانی ایراد بگیرند.
لذا رسیدن به یقین قبل از اینکه نیازمند اخذ علم باشه، به ظرف سالم نیازمنده تا علوم رو هر چند کم کم با عقل ناچیز خودش جمع کنه، اونا رو از دست نده و با شک و سوراخ ظرف، اونا رو به هدر نده.
در واقع اهل شک این همه علم رو می شنوند اما نسبت به صاحب نور خود به یقین نمی رسند و همۀ علوم آل محمد ع را به هدر می دهند «کذب لبن الناقة»، که متاسفانه بیماری بدخیمی است این شک و دو دلی نسبت به صاحبان نور.
معارین حسود، صاحب نور را مانعی بزرگ بر سر راه خود برای رسیدن به خواسته‌های خویش می‌بینند و لذا در صدد بر می آیند که او را از سر راه خود بردارند!
داستان تکراری کربلای یحیی علیه السلام!
+ «اشتباه مرگبار اهل حسادت و داستان تکراری تهمتهای زنجیره‌ای آنها»
قلب شکاک، قلب ولخرجی است که کلی وقت و سرمایه آل محمد ع رو هزینه خودش میکنه و همه رو به هدر میده، شنیدی میگن در خانه اگر کس است یک حرف بس است؟ این اینجوریه که اگه قلبی سالم باشه، همون نگاه اول نورانی به این قلب کافیه که این قلب رو به کمال علم و به یقینی برسونه که یک شبه ره هزار ساله بپیماید.
شک به معالم ربانی، مصیبت بزرگی است.
ما باید از دام شک رهایی یابیم و به یقین برسیم.
یقین برای ما آن علمی است که ظرف قلب ما را پر نماید و شک را از قلب بزداید.
به این مرحله از علم رسیدن را یقین می‌گویند.
پس یقین برای اهل نور، با یک نگاه آل محمد ع حاصل می شود، اما برای اهل شک حسود با هزاران سال شنیدن معالم ربانی بدست نخواهد آمد و این بخاطر بیماری شک است (ظرف سوراخ!)
سوراخ ته ظرف، همون بیماری شکه، اگر دریایی آب هم به این ظرف سوراخ بریزیم، باز هم نسبت به علوم ربانی و تقدیرات ایراد میگیره! و همۀ این علومی رو که شنیده، به هدر میده، پس آنهایی که می‌آمدند خدمت امام ع و تقاضای علم می‌کردند، اهل بیت ع می‌فرمودند که اول «فاطلب المعرفة» یعنی اول برو سوراخ ته ظرف رو ببند، شک به نورت نداشته باش، نورتو باور داشته باش، اقتد بنبیک فی الیقین یا معاذ، تا با مختصری از علم آل محمد ع فورا به یقین برسی!
«مَنْ عَرَفَنَا فَأَمَامَهُ الْيَقِينُ»
یعنی کسی که به معالم ربانی صاحب نور خود شک نکرد و حسدشو استعمال نکرد، یقین توی مشتشه «فَأَمَامَهُ الْيَقِينُ»، رابطه واژه «عرف» و «یقن» و دو مبحث مهم یعنی «معرفت الله» و «شک و یقین» اینجا خوب مشخص میشه، دو تا حدیث زیبا اینجا جای تکرار داره:
یکی قصه حسن بن عبدالله و موسی بن جعفر ع
و دیگری عنوان بصری و امام صادق ع :
حسن بن عبدالله هم از اونایی بود که قبل از ترمیم سوراخ شک قلبش به فکر جمع کردن علم بود! موسی بن جعفر ع به او یاد دادند که اول به نورت معرفت پیدا کن و شک نسبت به اونو از دلت ببر بیرون، بعدا هر چی میخوای یاد بگیری، یاد بگیر!
«عَنِ الْوَاقِفِيِّ قَالَ‏ كَانَ لِي ابْنُ عَمٍّ يُقَالُ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ كَانَ زَاهِداً وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ كَانَ السُّلْطَانُ يَتَّقِيهِ لِجِدِّهِ فِي الدِّينِ وَ اجْتِهَادِهِ فَدَخَلَ يَوْماً الْمَسْجِدَ وَ فِيهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَلِيٍّ مَا أَحَبَّ إِلَيَّ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ أَسَرَّنِي إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ لَكَ مَعْرِفَةٌ فَاطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْمَعْرِفَةُ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ تَفَقَّهْ وَ اطْلُبِ الْحَدِيثَ قَالَ عَمَّنْ قَالَ عَنْ فُقَهَاءِ الْمَدِينَةِ ثُمَّ اعْرِضْ عَلَيَّ الْحَدِيثَ قَالَ فَذَهَبَ وَ كَتَبَ ثُمَّ جَاءَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِ فَأَسْقَطَهُ كُلَّهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اذْهَبْ فَاعْرِفْ وَ كَانَ الرَّجُلُ مَعْنِيّاً بِدِينِهِ قَالَ فَلَمْ يَزَلْ‏ يَتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ حَتَّى خَرَجَ إِلَى ضَيْعَةٍ لَهُ فَلَقِيَهُ فِي الطَّرِيقِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَحْتَجُّ عَلَيْكَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَدُلَّنِي عَلَى مَا تَجِبُ مَعْرِفَتُهُ فَأَخْبَرَهُ بِأَمْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ حَقِّهِ وَ أَمْرِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع ثُمَّ سَكَتَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنِ الْيَوْمَ الْإِمَامُ قَالَ إِنْ أَخْبَرْتُكَ تَقْبَلُ قَالَ نَعَمْ قَالَ أَنَا هُوَ قَالَ فَشَيْ‏ءٌ أَسْتَدِلُّ بِهِ قَالَ اذْهَبْ إِلَى تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ أَشَارَ إِلَى بَعْضِ شَجَرِ أُمِّ غَيْلَانَ فَقُلْ لَهَا يَقُولُ لَكِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ أَقْبِلِي قَالَ فَأَتَيْتُهَا فَرَأَيْتُهَا وَ اللَّهِ تَخُدُّ عَلَى الْأَرْضِ خَدّاً حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ أَشَارَ بِالرُّجُوعِ فَرَجَعَتْ قَالَ فَأَقَرَّ بِهِ وَ لَزِمَ الصَّمْتَ وَ الْعِبَادَةَ وَ كَانَ لَا يَرَاهُ أَحَدٌ يَتَكَلَّمُ بَعْدَ ذَلِك‏.»
حدیث زیبای عنوان بصری نیز جایش اینجاست:
« لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ »

لازم نیست که علم رو پیشاپیش یاد بگیری!
قبض و بسط نور قلبتو متوجه بشی، همون لحظه علم رو درک میکنی!
+ «کهن»
میبینی که علم، قلبی سالم و بی‌سوراخ شک نسبت به معلّم می‌خواهد!
این قلب سالم برای کسب علم، یک نگاه نورانی صاحبان نور برایش کافی است و این قلب سالم را پر از نور علم می‌کند، به زیاد خواندن و تعلّم زوری نیست!
قلب سلیم می‌خواهد! قلب سلیم می‌خواهد!
شک نسبت به معالم ربانی مصیبت بزرگ است.
در حدیث عنوان بصری، راهکار ترمیم سوراخ شک نسبت به نور را، امام صادق ع به عنوان بصری یاد می‌دهند: «حقیقة العبودیة»
اعراف، صاحبان نوری هستند که در قرآن از آنها با این نام هم یاد شده، چون وقتی بوی علم آنها را اسشمام میکنیم، به یقین می‌رسیم و با قلب سالم در همون نگاه اول کار تمام است.
اما اونیکه قلبش سوراخ بزرگ شک داره هر چی بشنوه، فایده‌ای نداره!
پس رفتن به عرفات برای شروع کسب علم از صاحبان نور فقط به درد اونایی میخوره که ظرف قلبشون سوراخ شک نداشته باشه! پس اول یک فکری به حال سوراخ قلبمون بکنیم و اینقدر عجله در شنیدن و جمع کردن علوم آل محمد ع نداشته باشیم که با داشتن شک قلبی نسبت به علم و معلم، داستان آب غربال کردن است! هیچی گیرت نمیاد.
اگه دیدی که کسی سی سال، ظاهرا با صاحب نورش هست اما تغییر در رفتارهای بد نداده، بدان که نسبت به معالم ربانی او هرگز به یقین نرسه یعنی هرگز این ظرف پر نخواهد شد و علامت سلامتی ظرف این است که در همان نگاه اول با شنیدن مختصر کلامی از صاحب نور خود، یک دل نه صد دل عاشقش میشه و گم‌شده خودش رو پیدا میکنه و او در ادامه برای شنیدن علوم ربانی، نه برای برطرف شدن شک خودش بلکه برای بالا بردن کیفیت نور یقین و این اعتقاد و معالم، بدنبال صاحب نور خود می‌باشد.
مثال (کمیت – کیفیت)
اهل شک هنوز در مرحله کمیت صاحبان نور، دو دل هستند! تا چه رسد به کیفیت!
اما اونی که قلبش سالمه، در کمیت، کارش تمومه، یعنی نورشو باور داره و دیگه دست به دامان دیگری نمیشه! و برای بالا بردن کیفیت و درجات ایمانی خودش، تا به حدی که عالم بالا از او راضی و خشنود شوند تلاش میکنه تا وقتیکه به جوار نورانی آل محمد ع منتقل شود.
حالا تازه معلوم میشه بیماری شک چه مصیبت بزرگی است!
پس دعا می‌کنیم که:
«اللَّهُمَّ انّی أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي … بِالْيَقِينِ عَنِ الرَّيْبَةِ»
یعنی خدایا سوراخهای شک و تمنا و دلخواههایی که نمیذارن ما نسبت به معالم ربانی صاحبان نور تبدیل به ظرف سالم (قلب سلیم) بشیم رو خودت ترمیم کن، تا با دل کندن از این منافع زودگذر دنیایی بتونیم با نور علم و نگاه اهل بیت ع به آرامش و یقین مطلوب برسیم، ان شاء الله تعالی.
پس ای خدای مهربان، کمک کن تا یه فکری به حال درمان سوراخ قلب خود بنماییم!
عجله ظاهری برای با صاحبان نور بودن، شاید علامت ریاء و نفاق باشد.
هر وقت قلبت نورتو صد در صد قبول کرد و روی حرفش حرف نزدی (اطاعت)، حالا وقتشه در دل تقدیرات با عمل به علم ماخوذ از امر الله نورانی خودت، با تولید عمل صالح برای خودت ذخیرۀ عقبی فراهم نمایی.
اینجا جای این حدیثه:
«إنه من دخل في هذا الأمر بغير يقين و لا بصيرة خرج منه كما دخل فيه
رزقنا الله و إياك معرفة ثابتة على بصيرة»، نسبت به نور، ان شاء الله تعالی.
قلب همان ظرف علمی است که وقتی نسبت به صاحب نورش به یقین برسه و آب رو هدر نده، با گرفتن علم، حجمش روز به روز بیشتر میشه! تعجب نکن! این قاعده برعکس ظروف دنیاییه، چون قلب ظرف آخرتیه! هر چی بیشتر علم می‌گیری، بیشتر جا باز می‌کنه، سرنخهای جدیدی سر و کلشون پیدا میشه، بطوریکه لازم میشه یک وقت خالی بیشتری و یک کنج عزلت با حالی نصیبت بشه تا بری توی این عوالم دور بزنی!
«مَنْ يُؤْمِنْ يَزْدَدْ يَقِيناً»
اینجاست که حالا این کلام معصوم ع قشنگ‌تر از قبل بهت چشمک میزنه که:
«فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلَاحِكُمْ أَنْفُسَكُمْ تَزْدَادُوا يَقِيناً
لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ أي يقينا إلى يقينهم»
«الایمان، الیقین، النّور الولایة»
یعنی حالا دیگه همینجور که داری روی ریل آیات و تقدیراتت حرکت میکنی، مدام با یاد صاحب نورت از او جوابهای حاضر و آماده رو برای خودت، در ملکوت قلبت بگیر و عیوبت رو دفع کن تا روزبه‌روز یقینت بره بالا و بالاتر:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ … إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ‏ زادَتْهُمْ إيماناً»:
مومن، هنگام عرضه آیت «إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ»، یعنی وقتی در دل شرایط تقدیراتش قرار میگیره، انگاری بزرگترین فرصت و نعمت بهش داده شده 
«نِعَمَهُ»، لذا با عمل به نور ولایت، روز به روز ایمانش [يقينش] بالا مي رود [زادَتْهُمْ إيماناً] و آرامش او بيشتر مي شود.»
توضیح:
[عبارت «با عمل به نور ولایت» یعنی چی و چجوری؟!
این نور ولایت بهنگام ارتکاب اشتباه از طرف ما، قبض میشه و این تاریکی قلب در حکم فرمانی از جنس توقف اشتباه است، لذا اهل نور که با قلب سلیمش این تاریکی را حس میکند، فورا اشتباه خود را متوقف نموده «صوم»، و با حالت تهجّد در این دل تاریکی، مترصد اوامری جهت جبران این اشتباه خود است، که یهو چشمش به خاطراتی از علوم نورانی «نافلة»، که از صاحب نور خود آموخته، روشن میشود «قرّة العین»، و میفهمد الآن چه کاری باید انجام دهد، و انجام می‌دهد «صلی»، و اینجوری تولید عمل صالح برای خود می‌نماید.]
بهترین چیزی که باید نصیبت بشه، یقین نسبت به معالم ربانی صاحبان نور است:
«خیر ما القی فی القلب الیقین»
و اینو بدون که اگه نسبت به نورت به یقین نرسی، هر چی بیشتر بشنوی و بدونی، بیشتر هدر میدی
«وَ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْيَقِينُ يَضُرُّهُ الشَّكُّ»
و بیشتر شک میکنی، و با خودت میگی، نکنه این معالم ربانی مشکل داره، چون من هر چی زمان میگذره و بیشتر میشنوم، روز به‌روز تمایلم به گناه داره بیشتر میشه که کمتر نمیشه، لذا اشکال رو در معالم ربانی میبینی نه در وجود خودت، در نتیجه یه روزی میذاری میری و نورتو دیگه قبول نداری، غافل از اینکه این ظرف قلب سوراخ حسد خود توست که نسبت به نورت حسادت داری و این سوراخ شک و حسد، نمیذاره تو با یک کلمه علمی، اشباع بشی و به یقین برسی، لذا هر چی برای تو بیشتر توضیح داده میشه، کارت بدتر و خرابتر میشه، پس مواظب باش اگه عمری است شنوندۀ علوم ربانی هستی، اما هنوز بهش دل نبستی و عمل نکردی، و مدام توی دلت از این علوم، ایراد میگیری، اینو بدون که یه ریگی در کفش داری و سوراخی در دل داری، که یا خودت خبر داری و یا خبر نداری!!!
قطعا بدون علامت کسی که قلبا به نورش وصل شده و یقینش درسته و در حال بالا بردن کیفیت یقینش، با عمل به نور هدایت خدای مهربانه، همیشه در «اقصی المدینه» است، یعنی گرچه در ملک از نورش دور باشه، اما قلبا همیشه با اوست، نه همچون اهل حسادتی که دقیقا در ملک چسبیده‌اند و در ملکوت، به نور خود ذره‌ای باور ندارند!
«و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی»
پس اینکه در ملک، مدام نزدیک نور باشی، اما در ملکوت قلب، دور باشی، اصلا بوی خوشی ندارد.
+ «احراز هویت نور در ملکوت قلب!»
اگر توام با حضور فیزیکی در ملک با نور، حضور قلب نسبت به نور نباشد، این حضور ملکی یه روزی وبال گردن خواهد شد!
قشنگش اینه:
کسانی که با احراز هویت نورشان در ملکوت قلب خود، برای خودشان مردی شده اند! + «رجل»: روی پای خود ایستاده‌اند و به خودکفایی وابسته به نور رسیده‌اند و سفر انفرادی خود را با نورشان تجربه می‌نمایند
+ داستان زیبای مردی از فارس: جناب «متمم بن فیروز»
بوسه بر آیات بزن!
یعنی به تقدیراتت راضی شو!
یعنی به فرهنگ آل محمد ع جامۀ عمل بپوشان!
+ «مانکن با عرضه!»
با عمل به این معالم زیبا، نور رو معنا و محقق کن!
+ «آیاتی و رسلی»
+ مثال «دو ریل موازی قطار»
یک سوال:
از کجا بفهمیم نسبت به نور خود به یقین رسیدیم
و یا به عبارت دیگر ذره‌ای شک نسبت به نور نداریم؟
«لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ حَقِيقَةٌ  فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ؟
لَوْ صَحَّ يَقِينُكَ لَمَا اسْتَبْدَلْتَ الْفَانِيَ بِالْبَاقِي وَ لَا بِعْتَ السَّنِيَّ بِالدَّنِيِّ»
وقتی کار اشتباهی ازت میخواد سربزنه، که خودت هم، مثلا، خبر نداری اشتباه است، خدای مهربان با ایجاد علامت تاریکی قلب، بهت میگه (کلام الله) که این اشتباهه، و نباید مرتکبش بشی، و از آنجاییکه گوش کردن به این امر الله و یا گوش نکردن، و بر مبنای میل خود رفتار کردن، به خودت بستگی داره و اختیار با توست و خدا این اختیار رو بهت داده و مانعش هم نمیشه، لذا اینجا این تو هستی که تصمیم میگیری یا به حرف خدا گوش کنی و یا به حرف خودت! حالا معلوم میشه چقدر به نورت یقین داری «لَوْ صَحَّ يَقِينُكَ»! یعنی اگه به حرف خدا که باقی است «وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»، گوش کنی و به حرف خودت که فانی است «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ»، پشت کنی، معلوم میشه فرق چیز با ارزش و بی‌ارزش رو خوب میدونی و یقینت بالاست و هیچوقت چیز با ارزش رو فدای چیز بی‌ارزش نمیکنی «لَمَا اسْتَبْدَلْتَ الْفَانِيَ بِالْبَاقِي وَ لَا بِعْتَ السَّنِيَّ بِالدَّنِيِّ»!
یوسف ع رو به بیست درهم نمیفروشی! «داستان تکراری کربلا»
«تمنا فدای تقدیر یا تقدیر فدای تمنا!»
+ «کلمة الله»:
از حدیث زیبای بلوهر و یوذاسف:
[مبحث زیبا و کلیدی «با ارزش – بی‌ارزش»]
وَ ذَلِكَ أَنِّي كُنْتُ قَدْ سَمِعْتُ قَائِلًا يَقُولُ:
و آن سخن چنين بود كه من شنيدم شخصى ميگويد:
يَحْسَبُ الْجَاهِلُ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ لَا شَيْ‏ءَ شَيْئاً وَ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ الشَّيْ‏ءُ لَا شَيْ‏ءَ
وَ مَنْ لَمْ يَرْفَضِ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ لَا شَيْ‏ءَ لَمْ يَنَلِ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ شَيْ‏ءٌ
وَ مَنْ لَمْ يُبْصِرِ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ الشَّيْ‏ءُ لَمْ تَطِبْ نَفْسُهُ بِرَفْضِ الْأَمْرِ الَّذِي هُوَ لَا شَيْ‏ءَ
وَ الشَّيْ‏ءُ هُوَ الْآخِرَةُ وَ لَا شَيْ‏ءَ هُوَ الدُّنْيَا.
نادان چيزى كه هيچ نيست، چيز مي‌انگارد و آنچه حقيقت دارد، خيال ميكند چيزى نيست.
اگر كسى رها نكند چيز بى‌‏ارزشى را، به واقعيت نخواهد رسيد.
و تا بينش پيدا نكند و واقعيت را نيابد، راضى نمي‌شود كه ترك كند چيز بى‌‏ارزشى را.
اما واقعيت و چيز با ارزش، آخرت است و آنچه ارزشى ندارد دنيا است.
فَكَانَ لِهَذِهِ الْكَلِمَةِ عِنْدِي قَرَارٌ
اين سخن در دلم جاى گرفت.

اگه خدای ناکرده خواستی گناه کنی (بلوغ لذة – شفاء غیظ)، معالم ربانی یادت بیاد!
نورت میگه: قرارمون نبود گناه کنی!
قرارمون نبود به من پشت کنی!
قرارمون نبود، به تمناهایی که خدای مهربان تقدیر نکرده، رو کنی و اصرار هم داشته باشی!
اگه با این یادآوری نورانی «ذکر الله»، از گناه دل کندی، بدان که یقینت درسته، چون فانی رو با باقی عوض نکردی! بی‌ارزش رو با باارزش مبادله نکردی! آفرین! تو یقینت نسبت به نورت به اون درجه‌ای رسیده که میشه بگیم به درجات خودت، به نور عصمت رسیدی و دیگه گناه نمی‌کنی، و بمحض اینکه میری گناه کنی، با یاد نورت، دل از گناه میکنی! پس علامت حقانیت یقین به نور اینه که، اینقدر نورتو باور داری و نورتو در موضع قدرت قرار دادی، که یادش به تو این قدرت و توان و انگیزه رو میده که از گناه دل بکنی!
+ «حسود، نور رو در موضع ضعف قرار میده! ان القوم استضعفونی!
اهل نور، نور رو در موضع قدرت قرار میده! فاولئک هم المضعفون! نور مضاعف! نور دولایه!
»
حسودی که هنوز نسبت به نورش، دو‌به‌شکّه «فَالظَّنُّ عَجْزٌ مَا لَمْ تَسْتَيْقِنْ»، هر چی سبک‌سنگین میکنه که گناه بکنه یا نکنه، چون قلبش، حضور نورشو نمیفهمه و نورشو ناظر بر گناه کردنش نمی‌بینه و قلبش کوره، لذا چون به خیال خامش، چشم نورشو دور می‌بینه! و میگه، کی به کیه! حرفتو بزنو دلتو خنک کن! کی مرده کی زنده! دم غنیمته! و از این قبیل استدلالهایی که شیاطین جن و انس هم، در ملک و ملکوت تاییدش میکنن، بالاخره سوء ظنش و شکش نسبت به اینکه واقعا یادآوری نورانی، یعنی ذکر الله یعنی اسم الله، یعنی یادآوری معالم ربانی آل محمد ع، اینقدر قدرت داره که اونو از گناه ممانعت کنه یا نه، بالاخره کار دستش میده و نرسیدن به مرحله یقین، اونو درگیر معصیت میکنه، پس همه چیز ما به یقین و باور ما نسبت به نورمون بستگی داره: «فَالظَّنُّ عَجْزٌ مَا لَمْ تَسْتَيْقِنْ».

«مری» واژه قشنگیه که جاش اینجاست:
این واژه، معنی شک رو داره، با این توضیح که هر چی علم بهش میدی، بازم مشکوکه!
عیبش کجاست؟ سوراخ ته ظرف!
دائم مردّده آیا این چشمۀ نورانی، انشعاب مجاز تعمیرگاه آل محمد ع هست یا نه؟!
«مرى‏: تردید، شکّ »
«المرية: الشك مع ظهور الدلالة للتهمة»
«فالامتراء: استخراج الشبهة المشكلة من غير حل»
«مري ضرع الناقة ليدر بعد دروره‏»
«لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ‏
وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ‏
يَعْنِي بِالْآيَاتِ هَاهُنَا الْأَوْصِيَاءَ الْمُتَقَدِّمِينَ وَ الْمُتَأَخِّرِينَ.
المُمْتَرِينَ‏: الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ »
مبادا نسبت به صاحبان نور که این همه مطلب علمی در تایید علوم آنها، در ملک و در ملکوت، شنیده‌ایم و دیده‌ایم، باز هم از جمله ممترین قرار بگیریم!
«فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ»
و با خود بگوییم: هنوز مردّدم که آیا این علوم به درد میخورد یا نه؟!
+ «سلمان منا اهل البیت ع»
عبارت «يَعْنِي بِالْآيَاتِ هَاهُنَا الْأَوْصِيَاءَ الْمُتَقَدِّمِينَ وَ الْمُتَأَخِّرِينَ» و داستان تکراری تکذیب آیات «كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» خیلی خیلی قشنگ و زیبا مطلب رو معلوم میکنه!
مقالۀ «مری» رو الآن بخوانیم:
«مَرَيْتُ‏ النّاقةَ»: یعنی با شک وتردید، هی دست به پستان پرشیر می‌کشه و در حالیکه میبینه، این پستان پرشیر، رگ کرده و شیر ازش میریزه، هنوز مُردّده و میگه نمیدونم در این پستان شیری بدرد بخور هست که از ما رفع عطش علمی کنه!
«أَنَّ الشَّاكَّ فِي أُمُورِنَا وَ عُلُومِنَا كَالْمُمْتَرِي فِي مَعْرِفَتِنَا وَ حُقُوقِنَا»:
در ماجرای سلمان و علی ع:
«قَالَ الْإِمَامُ ع:
اعْلَمْ يَا سَلْمَانُ
أَنَّ الشَّاكَّ فِي أُمُورِنَا وَ عُلُومِنَا كَالْمُمْتَرِي فِي مَعْرِفَتِنَا وَ حُقُوقِنَا
وَ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَايَتَنَا فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَ فِيهِ مَا أَوْجَبَ الْعَمَلَ بِهِ وَ هُوَ غَيْرُ مَكْشُوفٍ.»

«اما سوراخ شکّ»!
توضیحات مهمی در مورد واژه «شکّ»:
«شَكَّتِ‏ الْأَرْحَامُ إذَا اتَّصَلَتْ و كُلُّ شَى‏ءٍ ضَمَمْتَهُ فَقَدْ شَكَكْتَهُ»
شک: در هم فرو رفتن و ضمیمه کردن و منگنه نمودن دو چیز در هم!
به منگنه کردن دو برگه، میگن «شکّ»!
اگه در قلب، دو اعتقاد برای رسیدن به آرامش، وجود داشته باشه، به این میگن شکّ!
هم طاعت و هم معصیت!
اینکه هر جوری دلت میخواد رفتار کنی!
دو امر در دلت، سبک سنگین میشه، و مردّدی کدوم کار رو انجام بدی!
حسود هیچوقت در قلبش نسبت به نورش (مافوق)، به یک باور کامل و صد در صد نرسیده که فقط علم اونو سبب نجات بدونه و ته دلش به راه دیگه‌ای یا کسان دیگه‌ای هم فکر می کنه:
«ان مع الله اله آخر»
[آیاتی و رسلی]:
حسود، هم در آیات و هم در رسلی، شک داره!
حسود، هم در «کتاب الله» و هم در «عترتی» شک داره!
حسود به تقدیراتش که به صلاح اوست، شک داره!
«الحاسد جاحد لانه لم یرض بقضاء الله»
حسود، آیت رو در دل شرایط، صد در صد آثار عیب خودش نمی‌دونه!
حسود میگه: تقصیر من نیست! حسود نمیگه من اشتباه کردم!
حسود میگه: تقصیر خداست! تقدیراتشو خوب طراحی نکرده!
اصلا حسود میگه: خدا، بلد نیست خدایی کنه! باید من خدایی کنم!!!
حسود با خودش درگیره و هنوز توی قلبش با خودش کنار نیومده!
حسود نمیگه این عیب خودمه، دیگه چرا سر اون داد میزنم؟!
اگه واقعا شک رو بذاری کنار (و سوراخ ته ظرف قلب رو ببندی) نورتو باور می‌کنی و به یقین میرسی (ظرفت شروع میکنه به پرشدن) و میتونی به نور ولایت عمل کنی (عمل صالح)، وگرنه تا آخر دودل باقی میمونی که بالاخره ما نفهمیدیم آیا عیب ماست یا تقصیر اون؟!
شک، مرض بدیه که اگه در قلب کسی باشه، بالاخره یک روزی کار دستش میده،
مگر اینکه بداء براش حاصل بشه!
خوارج نهروان، همه شکاک بودند
و قلبا هیچوقت به علی ع، به دید مافوق نورانی خودشون نگاه نکردند!
بقول معروف دو گزینه و دو راهکار روی میز مذاکرۀ قلب آنها وجود دارد و هنوز نسبت به اینکه کدام صحیح است، تصمیم نهایی را نگرفته و حیران مانده‌اند بالاخره چه تصمیمی بگیرند!
با خودش میگه: اگه میخوای زود به تمنای خودت برسی، معصیت کن! نور ولایت هم که وعدۀ نسیه و سرخرمنه! حالا چکار کنیم؟!
[شک – ریب]:
شک و ریب و حیرت از هزار واژگان مترادف حسد هستند.
شک ضد تسلیم است (عقل و جهل).
شاک، تسلیم باور عقلش نشده و بین عقل و هوای خود مردّد است.
«شككته بالرمح»: انگاری یه نفر ته ظرف قلب رو سوراخ میکنه، لذا آب به هدر میره!
«شَكَتِ الشَّوكةُ رِجْلَهُ: خار به پاى او فرو رفت.»

«يقن الماء فی الحوض = استقرّ و دام»
[اللَّهُمَّ انّی أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي … بِالْيَقِينِ عَنِ الرَّيْبَةِ]
السلام عليك يا صاحب السكينه
يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ
اللهم زدني يقينا
مَنْ يُؤْمِنْ يَزْدَدْ يَقِيناً
إذا أحبّ اللَّه عبدا … قوّاه باليقين

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ‏
قَالَ هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَخَرَجُوا مِنَ الشِّرْكِ
وَ لَمْ يَعْرِفُوا أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ
فَهُمْ يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَلَى شَكٍّ فِي مُحَمَّدٍ وَ مَا جَاءَ بِهِ
فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلَاحِكُمْ أَنْفُسَكُمْ تَزْدَادُوا يَقِيناً
لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ أي يقينا إلى يقينهم.

گرانبها ترين چيزي كه خدای مهربان به بنده عنايت مي‌فرمايد [يقين: آرامش قلب] است.
ازدياد يقين يعني افزايش آرامش؛ علامت يقين بالا، آرامش بيشتر است.
مومن هنگام عرضه آیت «نِعَمَهُ» [إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ] با عمل به نور ولایت، روز به روز ایمانش [يقينش] بالا مي‌رود [زادَتْهُمْ إيماناً] و آرامش او بيشتر مي‌شود.
آیت = نعمت
ثمره عرضه آیت = اصلاح نفس + ازدیاد یقین + آرامش بیشتر
[عرضه آیت – ازدیاد ایمان و یقین]
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ … إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ‏ زادَتْهُمْ إيماناً
مهمترین چیزی که میزان آرامش را بالا می‌برد، پشت کردن به تمناهایی است که خدای مهربان بر مبنای علم و حکمت خاص خود، که ما به آن آگاهی نداریم، این تمناها را برای ما تقدیر نکرده است.
وَ هَبْ لِي يَقِيناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي  [آرامش قلبي]
آرامش قلبي با ابزار آرامش
[إِنَّ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ… لِمَنِ ائْتَمَّ بِعَلِيٍّ وَ تَوَلَّاهُ]، نه با ارتكاب معصيت [یعنی استعمال حسد]             
اللهم زدني يقينا
السلام عليك يا صاحب السكينه
يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ
وَ عَلَيْكَ السَّكِينَةُ و الْوَقَار
الرِّضَى بِمَكْرُوهِ الْقَضَاءِ أَرْفَعُ دَرَجَاتِ الْيَقِين‏
وَ الصِّيَامُ وَ الْحَجُّ تَسْكِينُ الْقُلُوبِ
نا آرامي ثمره جهل، و آرامش ثمره علم است.
وَ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْيَقِينُ يَضُرُّهُ الشَّكُّ
لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا

وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْمُوقِنِ فَسِتَّةٌ :
أَيْقَنَ بِاللَّهِ حَقّاً فَآمَنَ بِهِ
وَ أَيْقَنَ بِأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ فَحَذِرَهُ
وَ أَيْقَنَ بِأَنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ فَخَافَ الْفَضِيحَةَ
وَ أَيْقَنَ بِأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ فَاشْتَاقَ إِلَيْهَا
وَ أَيْقَنَ بِأَنَّ النَّارَ حَقٌّ فَظَهَرَ سَعْيُهُ لِلنَّجَاةِ مِنْهَا
وَ أَيْقَنَ بِأَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ فَحَاسَبَ نَفْسَهُ.

یقین رو باور معنی کن:
+ «باور غلط محدود‌کننده – باور توانمند پیش‌برنده!»
«المِيقَان‏- [يقن‏]: خوش‌باور، زود باور»
به یقین برس، یعنی نورتو باور کن،
باور کن که یادآوری معالم ربانی، عامل دل کندن از گناهه! باور کن! باور کن! باور کن!
«يَقِنَ‏ الأَمْرُ: كار آشكار و ثابت شد.»
علم که وارد قلب سالم میشه، موضوع حقانیت معالم ربانی، براش روشن میشه، میگه: یقن الامر؛ باور دارم که این معالم ربانی حق است! پس یقین رو اینجوری معنی میکنن: 
«اليَقِين‏: برطرف ساختن شك و باور كردن، دانشى كه از راه بينش و يا استدلال بدست آيد.»
یعنی یقین برای ما معنیش این میشه که شک نسبت به نور نداشته باشیم و اونو باور کنیم!
با فهم حقانیتی که از علوم ماخوذ از این مصدر نور اخذ می‌کنیم!
در مقالۀ «اُذُن» گفتیم:
«هُوَ أُذُنٌ»: او مرد خوش‌باوری است!
هر چی بگی باور میکنه و گوش میکنه!
در واژه یقین نیز همین مفهوم هست که:
«رجلٌ أَذنٌ‏ يَقَنٌ‏، و هما واحد، و هو الذي لا يسمع بشي‏ءٍ إلَّا أَيقَن‏ به.»
کسی که نسبت به نورش شک نداره و به یقین رسیده،
هر چی از او بشنوه، باور میکنه، چون قلبا نورش رو باور داره!

ایمان به غیب – یقین

اگه ایمان به غیب خوب باشه، یعنی وقتیکه آیت عرضه شده، و میری که ناآرام بشی، میری که گناه کنی، متوجه تاریکی قلبت میشی و اشتباهی که میخواستی انجامش بدی رو متوقف میکنی «صوم»، و یهو نور یادآوری معالم ربانی به قلبت می‌افته و بهت میگه: پسرم قرارمون این نبود گناه کنی!
و تو، دومی نورت میشی «صلی»، و دست از گناه میکشی و دل از گناه می‌کنی و نمره قبولی در آزمایش ایمان به غیب میگیری، ان شاء الله تعالی!
ولی این زمانیه که بحث ذکر الله به قلبت نقش بسته و یاد معالم ربانی از جلوی چشمت کنار نمیره که اینجوری میتونی از دلخواه بگذری، ولی اونی که ته قلبش یک سوراخ گندۀ شک نسبت به نورش داره، و هر چی شنیده، همه رو به هدر داده، حتما وقتیکه نورشو کنار خودش حس نمیکنه «غَيْبَتِهِ»، هرگز یاد معالم ربانی رو بعنوان عامل دل کندن از گناه تجربه نخواهد کرد، لذا در نبود نورش، وقتی بین گناه و دل کندن از گناه، مردّد میشه، چون نورش رو باور نداره که بتونه از گناه دست بکشه، لذا ارتکاب معصیت قطعی است.
«تَوَلُّدَ الشُّكُوكِ فِي قُلُوبِهِمْ مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ»
 پس ذکر الله فراموش نشه که قلب، بی یاد نورش، سوراخه!
و یقین، که تنها راه درمان دل کندن از گناه است، برای این قلب سوراخ، شکل نخواهد گرفت.
در دوران فترت، کسانیکه قبلا نورشونو باور نداشتند و از خیمه به بیت، نقل مکان نکردند، علومی که شنیده بودند به درد آنها نخورد و سوراخ شک قلب آنها با این پَچ نورانی «نصح» ترمیم نشد و چراغ قلبشان بی‌روغن ماند و در ظلمت و تاریکی فرو رفتند.
فقط عده کمی که نورشونو باور داشتند و به اوامر نورانی عمل نمودند و صاحب بیت نورانی در ملکوت قلب خود شدند، در این دوران فترت که دوران سردرگمی و تحیر اکثرت است، مشربۀ نورانی خود را پیدا نمودند و بلاتکلیف نماندند و این عده قلیل، بمحض شنیدن کلام آشنا و هم‌قافیه و همردیف با کلام نورانی، که قبلا شنیده و اطاعت کرده بودند «سمعنا و اطعنا»، قلبا به معالم نورانی و ربانی جدید خود گواهی دادند و این همان داستان تکراری پرندۀ قرلی، در قصۀ بلوهر و یوذاسف است که جوجه‌هایش، بمحض شنیدن صدای آشنای مادر از دریاچۀ علم آل محمدع، بی‌اختیار خود را از بالای درخت به پایین پرتاب می‌کنند و افتان و خیزان، خود را به پشت سر مادر می‌رسانند تا شناوری در آب را با حمایت مادر تجربه نمایند و لذت ببرند، اما عده‌ای که قلبشان سوراخ شک داشت، دیگر توفیق همراه نور بودن را ندارند، آنها هیچوقت قدر معالم ربانی صاحبان نور خود را ندانستند «ثوی».
+ «نورِ دلرُبا و داستان پرنده‌‏ای بنام قرلى!»
داستان پرنده قرلی در قصه بلوهر و یوذاسف را حتما الآن بخوان که وقت خواندنش است!
یک نکته قشنگ در این داستان است که تعدادی جوجه در طی این مدت که مادر این تخمها را در لانه های دیگر پرندگان قرار داده با این جوجه ها دوست می شوند و آنها هم وقتی این جوجه ها با صدای شنیدن آواز آشنای مادر به سوی او پر می کشند این جوجه های با معرفت خوش قلب عالم ذر هم، نادید با تبعیت از دوستان خود، نمی‌دانند چرا، ولی ناخودآگاه به مادر این جوجه‌ها ملحق می‌شوند و او را بعنوان مادر اعتقادی خود قبول می‌کنند! خوشا به سعادت این جوجه‌ها! چه ایمان به غیبی دارند! آدم تعجب میکنه!
«ان الروح و الراحة لمن ائتم بعلی و تولاه»
این جوجه‌ها، علی ع رو چجوری بعنوان مادر خودشون حس کردند و شناختند، در حالیکه خیلی‌ها که دست علی ع در دستشون بود، حماقت کردند و ید الله واثق را ول کردند؟! الله اکبر!

[تعریف زیبای جبرئیل از یقین!!!]:
چقدر این بیان برای یقین زیباست خدایا:
رسول خدا ص به جبرئیل می‌فرمایند: ای جبرئیل!
جبرئیل می گوید: جان جبرئیل!
رسول خدا ص می فرمایند:
جبرئیل، تو یقین رو چجوری توضیح میدی؟
جبرئل می‌گوید:
یقین حال خوب قلب مومنی است که ذره‌ای به نورش شک ندارد و در آیات و تقدیراتی که برای او عرضه میشود، انگاری برمی‌گردد و از نورش، که سمت راست، کنارش ایستاده، می‌پرسد: حالا چکار کنم؟! انگاری او را می‌بیند و ایمان به غیب دارد و به هر آیت و تقدیری که نگاه می‌کند، نام خود را روی آن تقدیر می‌بیند «حجارة مسومة»، لذا اشتباه خود را تقصیر دیگری نمی‌اندازد، در واقع استعمال عیب حسد نمیکند و راضی به این تقدیر خود است، فقط از صاحب نورش، جواب حاضر و آماده می‌خواهد «رقیب عتید»، نور هم که رفیق همیشگی اوست «آتل»، اهل یقین هنوز لب تر نکرده، جواب را در قلب خود حاضر میبیند!
جبرئیل میگه: بهتر از این ای رسول خدا ص دیگه نمی‌تونم حالت یقین مومن رو برای دوستان توضیح بدم که یقین چه حال خوبیست! مومن اصلا با یاد نورش دیگه هیچی کم نداره و غم نداره و اصلا میخواد بره یه گوشه، برای خودش تنهای تنها زندگی کنه، تا دمِ مرگش! چیزی نیست که او بهش نرسیده باشه، از این دنیا، تنها چیز بدرد بخورشو با قلبش فهمیده و بدست آورده! دیگه به هیچ کسی کاری نداره! او دلش میخواست همیشه با نورش باشه، اما فکرشو هم نمیکرد که این شرایط جور بشه! اما جور جور شد! نه فقط ظاهری و در ملک، بلکه در ملکوت قلب و غیب و با ایمان به غیب، که این همون باور و روح ایمان مومن است که نمیگذارد دیگر گناه نماید، ان شاء الله تعالی.
حالا حدیث قشنگش:

عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ إِلَى النَّبِيِّ ص قَالَ
قُلْتُ لِجَبْرَئِيلَ
مَا تَفْسِيرُ الْيَقِينِ؟
قَالَ
الْمُؤْمِنُ يَعْمَلُ لِلَّهِ كَأَنَّهُ يَرَاهُ
فَإِنْ لَمْ يَكُنْ يَرَى اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ يَرَاهُ
وَ أَنْ يَعْلَمَ يَقِيناً أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ
وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ.
پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
به جبرئيل گفتم تفسير يقين چيست؟
گفت: مؤمن كارهايش را فقط براى خدا انجام ميدهد و بطورى عمل ميكند مانند اين كه خدا را دارد مى‏‌بيند، چون اگر او خدا را با چشم خود نمى‌‏بيند، خدا كه قطعا او را مى‌‏بيند.
و علم يقينى داشته باشد كه آنچه برايش پيش مى‏‌آيد و به او ميرسد، محال است كه به او نرسد،
و آنچه به او نرسيده، ممكن نيست براى او پيش آيد و به او برسد.

[«يَا ضَعِيفَةَ الْيَقِينِ بِاللَّهِ»]:
« إِنَّهُ ع كَانَ قَائِماً يُصَلِّي- حَتَّى وَقَفَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ ع- وَ هُوَ طِفْلٌ إِلَى بِئْرٍ فِي دَارِهِ بِالْمَدِينَةِ بَعِيدَةِ الْقَعْرِ-
فَسَقَطَ فِيهَا فَنَظَرَتْ إِلَيْهِ أُمُّهُ- فَصَرَخَتْ وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْبِئْرِ- تَضْرِبُ بِنَفْسِهَا حِذَاءَ الْبِئْرِ وَ تَسْتَغِيثُ- وَ تَقُولُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ غَرِقَ وَلَدُكَ مُحَمَّدٌ- وَ هُوَ لَا يَنْثَنِي عَنْ صَلَاتِهِ- وَ هُوَ يَسْمَعُ اضْطِرَابَ ابْنِهِ فِي قَعْرِ الْبِئْرِ-
فَلَمَّا طَالَ عَلَيْهَا ذَلِكَ قَالَتْ حُزْناً عَلَى وَلَدِهَا-
مَا أَقْسَى قُلُوبَكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ !  
فَأَقْبَلَ عَلَى صَلَاتِهِ- وَ لَمْ يَخْرُجْ عَنْهَا إِلَّا عَنْ كَمَالِهَا وَ إِتْمَامِهَا-
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهَا وَ جَلَسَ عَلَى أَرْجَاءِ الْبِئْرِ- وَ مَدَّ يَدَهُ إِلَى قَعْرِهَا- وَ كَانَتْ لَا تُنَالُ إِلَّا بِرِشَاءٍ طَوِيلٍ-
فَأَخْرَجَ ابْنَهُ مُحَمَّداً ع عَلَى يَدَيْهِ يُنَاغِي وَ يَضْحَكُ- لَمْ يَبْتَلَّ لَهُ ثَوْبٌ وَ لَا جَسَدٌ بِالْمَاءِ-
فَقَالَ هَاكِ يَا ضَعِيفَةَ الْيَقِينِ بِاللَّهِ
فَضَحِكَتْ لِسَلَامَةِ وَلَدِهَا
وَ بَكَتْ لِقَوْلِهِ ع يَا ضَعِيفَةَ الْيَقِينِ بِاللَّهِ »

[«إذا أحبّ اللَّه عبداً … قوّاه باليقين »] :
« الإمام الصّادق «ع»:
إذا أحبّ اللَّه عبدا
ألهمه الطّاعة، و ألزمه القناعة، و فقّهه في الدّين، و قوّاه باليقين، فاكتفى بالكفاف، و اكتسى العفاف. »

[شک و یقین + بلعم باعورا]:
با توجه به مطلب شک و یقین:
قلب بلعم باعورا ظرف سوراخی بود که علم زیادی برای او هزینه شد، اما هرگز به یقین نرسید و اگر نسبت به موسی ع به یقین رسیده بود، این سرنوشت او نبود!
لیدرهای سوء نسبت به آیات و رسل، به یقین نمی‌رسند و هر چه آل محمد ع تلاش می کنند و علم در اختیار آنها قرار می دهند، همه را تلف می کنند و اشکال کار سر همان سوراخ حسد هوای نفس قلب آنهاست که هرگز نمی گذارد این علم در قلب جمع شود و به حدی برسد که یقین نسبت به نور شکل بگیرد و کامل شود. این مسئلۀ مهمی است و در هر زمان تکرار می شود.
« وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ [علم] آياتِنا
ذلِكَ‏ مَبْلَغُهُمْ‏ [الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا «مثل بلعم باعورا»] مِنَ‏ الْعِلْمِ- [فی الدنیا]»
[«مَثَلُهُ مَثَلُ بَلْعَمَ»]:
امثال بلعم در هر زمان!
یکی از آنها را امام باقر ع برای دوستانش معرفی نموده‌اند: مُغِيرَةِ بْنِ سَعِيدٍ!
« عَنْ سُلَيْمَانَ اللَّبَّانِ قَالَ
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع
أَ تَدْرِي مَا مَثَلُ الْمُغِيرَةِ بْنِ سَعِيدٍ ؟
قَالَ قُلْتُ لَا
قَالَ مَثَلُهُ مَثَلُ بَلْعَمَ الَّذِي أُوتِيَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ الَّذِي قَالَ اللَّهُ
آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ »

[حدیث جلیس موسی] :
اینم علم زیادی تو ظرف سوراخ قلبش ریخته شد که نسبت به موسی ع به یقین برسه،
اما نشد که نشد «فَضَيَّعَهُ»!
« عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏
كَانَ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع جليسا [جَلِيسٌ‏] مِنْ أَصْحَابِهِ قَدْ وَعَى عِلْماً كَثِيراً
فَاسْتَأْذَنَ مُوسَى فِي زِيَارَةِ أَقَارِبَ لَهُ
فَقَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّ لِصِلَةِ الْقَرَابَةِ لَحَقّاً وَ لَكِنْ إِيَّاكَ أَنْ تَرْكَنَ إِلَى الدُّنْيَا
فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَمَّلَكَ عِلْماً فَلَا تُضَيِّعْهُ وَ تَرْكَنَ إِلَى غَيْرِهِ
فَقَالَ الرَّجُلُ لَا يَكُونُ إِلَّا خَيْراً وَ مَضَى نَحْوَ أَقَارِبِهِ
فَطَالَتْ غَيْبَتُهُ فَسَأَلَ مُوسَى ع عَنْهُ فَلَمْ يُخْبِرْهُ أَحَدٌ بِحَالِهِ فَسَأَلَ جَبْرَئِيلَ ع عَنْهُ
فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ جَلِيسِي فُلَانٍ أَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ
قَالَ نَعَمْ هُوَ ذَا عَلَى الْبَابِ قَدْ مُسِخَ قِرْداً فِي عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ
فَفَزِعَ مُوسَى ع إِلَى رَبِّهِ وَ قَامَ إِلَى مُصَلَّاهُ يَدْعُو اللَّهَ وَ يَقُولُ يَا رَبِّ صَاحِبِي وَ جَلِيسِي
فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا مُوسَى لَوْ دَعَوْتَنِي حَتَّى تَنْقَطِعَ تَرْقُوَتَاكَ مَا اسْتَجَبْتُ لَكَ فِيهِ
إِنِّي كُنْتُ حَمَّلْتُهُ عِلْماً فَضَيَّعَهُ وَ رَكَنَ إِلَى غَيْرِهِ‏ »

مبادا فکر کنیم علم زیادی کسب کردن هنره!
ببین ممکنه اصلا بشه بلای جونت!
امام سجاد ع در قسمتی از دعای خویش می فرمایند:
بارالها به من علم زیاد عنایت بفرما اما این علم زیاد به نفع من باشد نه اینکه اسباب درد سر شود! چجوری علم زیاد اسباب دردسر میشه؟
اگه ته ظرف قلبت سوراخ شک داشته باشی، علم زیاد توی قلبت ریخته میشه، اما چیزی برات نمیمونه و دستگیرت نمیشه و به یقین نسبت به نورت نمی رسی و شک، یه روزی ضربه مهلکی بهت میزنه
«وَ إِنْ كَانَ كَافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبَالًا»
باید قلب سلیم داشته باشی کما اینکه در اول همین دعا قبل از علم زیاد، اول عقل کامل و قلب زکیّ، درخواست می‌شود! قلب زکی، قلبی است بی سوراخ شک!
[«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي … عِلْماً كَثِيراً … وَ اجْعَلْ ذَلِكَ كُلَّهُ لِي وَ لَا تَجْعَلْهُ عَلَيَّ »] :
« اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي عَقْلًا كَامِلًا وَ عَزْماً ثَاقِباً وَ لُبّاً رَاجِحاً وَ قَلْباً زَكِيّاً وَ عِلْماً كَثِيراً وَ أَدَباً بَارِعاً
وَ اجْعَلْ ذَلِكَ كُلَّهُ لِي وَ لَا تَجْعَلْهُ عَلَيَّ »
+ «زکو – زکات»

[« لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ فَضَّلْتُكَ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ ؟ … بِالْيَقِينِ‏.
وَ كَذَلِكَ أَوْتَادُ الْأَرْضِ لَمْ يَكُونُوا أَوْتَاداً إِلَّا بِهَذَا »] :
مهمترین ویژگی صاحبان نور « أَوْتَادُ الْأَرْضِ » اینه:
به اندازه سر سوزن نسبت به «آیاتی و رسلی» سوراخ شک در ته ظرف قلبشون ندارند و بعبارت دیگر یقینشون نقص نداره!
« يَا أَحْمَدُ
هَلْ تَدْرِي لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ فَضَّلْتُكَ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ ؟
قَالَ اللَّهُمَّ لَا
قَالَ بِالْيَقِينِ‏ وَ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ سَخَاوَةِ النَّفْسِ وَ رَحْمَةٍ بِالْخَلْقِ
وَ كَذَلِكَ أَوْتَادُ الْأَرْضِ لَمْ يَكُونُوا أَوْتَاداً إِلَّا بِهَذَا
يَا أَحْمَدُ
إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا جَاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِكْمَةَ
وَ إِنْ كَانَ كَافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبَالًا
وَ إِنْ كَانَ مُؤْمِناً تَكُونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهَاناً وَ شِفَاءً وَ رَحْمَةً
فَيَعْلَمُ مَا لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ
وَ يُبْصِرُ مَا لَمْ يَكُنْ يُبْصِرُ
فَأَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ عُيُوبُ نَفْسِهِ حَتَّى يُشْغَلَ بِهَا عَنْ عُيُوبِ غَيْرِهِ
وَ أُبَصِّرُهُ دَقَائِقَ الْعِلْمِ حَتَّى لَا يَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطَان‏ »

[فرازی از دعای ماه ذی حجه در کتاب زیبای بلد الامین] :
ببین با فهم شک و یقین این دعاها چه مفاهیم عمیقی داره !
« اللَّهُمَّ وَ لَا تَسْلُبْنَا الْيَقِينَ لِطُولِ الْأَمَدِ فِي غَيْبَتِهِ وَ انْقِطَاعِ خَبَرِهِ عَنَّا وَ لَا تُنْسِنَا ذِكْرَهُ وَ انْتِظَارَهُ وَ الْإِيمَانَ بِهِ وَ قُوَّةَ الْيَقِينِ فِي ظُهُورِهِ وَ الدُّعَاءَ لَهُ وَ الصَّلَاةَ عَلَيْهِ حَتَّى لَا يَقْنَطَنَا طُولُ غَيْبَتِهِ مِنْ قِيَامِهِ وَ يَكُونَ يَقِينُنَا فِي ذَلِكَ كَيَقِينِنَا فِي قِيَامِ رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ وَحْيِكَ وَ تَنْزِيلِكَ وَ قَوِّ قُلُوبَنَا عَلَى الْإِيمَانِ بِهِ حَتَّى تَسْلُكَ بِنَا عَلَى يَدِهِ مِنْهَاجَ الْهُدَى وَ الْمَحَجَّةَ الْعُظْمَى وَ الطَّرِيقَةَ الْوُسْطَى وَ تَوَفَّنَا عَلَى طَاعَتِهِ وَ ثَبِّتْنَا عَلَى مُشَايَعَتِهِ وَ اجْعَلْنَا فِي حِزْبِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ الرَّاضِينَ بِفِعْلِهِ وَ لَا تَسْلُبْنَا ذَلِكَ فِي حَيَاتِنَا وَ لَا عِنْدَ وَفَاتِنَا حَتَّى تَتَوَفَّانَا وَ نَحْنُ عَلَى ذَلِكَ لَا شَاكِّينَ وَ لَا نَاكِثِينَ وَ لَا مُرْتَابِينَ وَ لَا مُكَذِّبِينَ »

[یقین – الحاد]:
درمان الحاد، یقین است!
[ « سَيِّدِي … أَحْيِنِي‏ بِيَقِينٍ أَسْلَمَ بِهِ مِنَ الْإِلْحَادِ فِي صِفَتِكَ »] :
« سَيِّدِي لَوْ لَا نُورُكَ عَمِيتُ عَنِ الدَّلِيلِ
وَ لَوْ لَا تَبْصِيرُكَ ضَلَلْتُ عَنِ السَّبِيلِ
وَ لَوْ لَا تَعْرِيفُكَ لَمْ أَرْشَدْ لِلْقَبُولِ
وَ لَوْ لَا تَوْفِيقُكَ لَمْ أَهْتَدِ إِلَى مَعْرِفَةِ التَّأْوِيلِ
فَيَا مَنْ أَكْرَمَنِي بِتَوْحِيدِهِ
وَ عَصَمَنِي عَنِ الضَّلَالِ بِتَسْدِيدِهِ
وَ أَلْزَمَنِي إِقَامَةَ حُدُودِهِ
لَا تَسْلُبْنِي مَا وَهَبْتَ لِي مِنْ تَحْقِيقِ مَعْرِفَتِكَ
وَ أَحْيِنِي‏ بِيَقِينٍ أَسْلَمَ بِهِ مِنَ الْإِلْحَادِ فِي صِفَتِكَ »

[مثال زیبا !] :
[مثلی برای مقایسۀ اهل شک و اهل یقین]:
« وَ أَرْوِي‏ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ يَقُولُ بِالْحَقِّ وَ يُسْرِفُ عَلَى نَفْسِهِ بِشُرْبِ الْخَمْرِ وَ يَأْتِي الْكَبَائِرَ
وَ عَنْ رَجُلٍ دُونَهُ فِي الْيَقِينِ وَ هُوَ لَا يَأْتِي مَا يَأْتِيهِ
فَقَالَ ص
أَحْسَنُهُمَا يَقِيناً كَنَائِمٍ عَلَى الْمَحَجَّةِ إِذَا انبته [انْتَبَهَ‏] رَكَبِهَا
وَ الْأَدْوَنُ الَّذِي يَدْخُلُهُ الشَّكُّ كَالنَّائِمِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ لَا يَدْرِي إِذَا انبته [انْتَبَهَ‏] أَيُّهُمَا الْمَحَجَّةُ.»

[أَ لَمْ تَرَ – یقین]:
+ «رویتِ نور، رویای بیداری!»
[«أَ لَمْ تَرَ؟!» – چه سوال قشنگی! این همه دیدی یقین نکردی؟! – مگه کوری؟ مگه نمی‌بینی؟ مگه یقین نداری؟! چرا ایمان نمیاری و یقین نمی‌کنی؟!]:
«أَ لَمْ تَرَ: رؤيت، به معناى علم هم استعمال شده است چنان كه بمعناى ادراك و ديدن هم آمده. در اينجا معناى اول مقصود است. اين خطاب متوجه پيامبر است، لكن مقصود امت اوست.»
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ
31 مورد «ا لم تر …» همه در قرآن …
+ در آیه «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى‏ صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» ، عبارت «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» اشاره به اهل یقینی دارد که با معالم ربانی به یقین رسیده و حقانیت اعتقاد آل محمد ع را بوضوح می‌بیند، پس کسانی که با کسب علم از صاحبان نور، توان دیدن حق را داشته باشند، در واقع اهل نور یقین هستند و به سبب صاحبان نور خود، به اعتقاد آل محمد ع هدایت شده‌اند.
+ «وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ»
«وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ‏ مَوْقُوفُونَ‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏»
کاش بودی و میدیدی، یعنی کاش به یقین می‌رسیدی که تهمت زدن یعنی بازی خطرناک با آتش!

[اهل شک – مدعی ربوبیت – کذب]:
[کذب – شک]:
همیشه اهل حسادت بر مبنای بیماری شک و حسد خود نسبت به صاحبان نور، آنها را تکذیب می‌کنند! مسخره می‌کنند «هزء»! تهمت می‌زنند! و …
«كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ»، «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ»، «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ»، «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها»:
وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ‏ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42)
كَذَّبَتْ‏ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلينَ (105)
كَذَّبَتْ‏ عادٌ الْمُرْسَلينَ (123)
كَذَّبَتْ‏ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ (141)
كَذَّبَتْ‏ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ (160)
كَذَّبَتْ‏ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (12)
كَذَّبَتْ‏ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (5)
كَذَّبَتْ‏ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12)
كَذَّبَتْ‏ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9)
كَذَّبَتْ‏ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي‏ وَ نُذُرِ (18)
كَذَّبَتْ‏ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23)
كَذَّبَتْ‏ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33)
كَذَّبَتْ‏ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4)
كَذَّبَتْ‏ ثَمُودُ بِطَغْواها (11)

[شک و یقین – توفیق بداء]:
در این قسمت از حدیث یک نکته بسیار زیبا و مهم وجود داره و اون اینه که برای یک منافق اهل شک، به برکت وجود مقدس علی ع، بداء حاصل میشه و شکش به یقین تبدیل میشه و جریان این مطلب خیلی مهم و جای فکر و تامل داره که چجوری میشه که اینجوری میشه!
اهل شکی که نور خودشو امتحان میکنه! میگه میخوام ببینم آیا با یاد تو، قلب ناآرامم به نور آرامش دست پیدا می‌کنه یا نه؟! و اینجاست که چون با خدای مهربان خودش صادقه، در مورد او بداء حاصل شده و توفیق پیدا می‌کند و یقین به نور، گره از کارش می‌گشاید.

این حدیث بسیار زیباست!
« … ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

أَيُّكُمُ اسْتَحْيَا الْبَارِحَةَ مِنْ أَخٍ لَهُ فِي اللَّهِ لَمَّا رَأَى بِهِ خَلَّةً
ثُمَّ كَايَدَ الشَّيْطَانَ فِي ذَلِكَ الْأَخِ وَ لَمْ يَزَلْ بِهِ حَتَّى غَلَبَهُ

فَقَالَ عَلِيٌّ ع
أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
حَدِّثْ بِهِ يَا عَلِيُّ إِخْوَانَكَ الْمُؤْمِنِينَ لِيَتَأَسَّوْا بِحُسْنِ صَنِيعِكَ فِيمَا يُمْكِنُهُمْ
وَ إِنْ كَانَ أَحَدٌ مِنْهُمْ لَمْ يَلْحَقْ شَأْنَكَ
وَ لَمْ يَسْبِقْ عِبَادَتَكَ
وَ لَا يَرْمُقُكَ فِي سَابِقَةٍ لَكَ إِلَى الْفَضَائِلِ
إِلَّا كَمَا يَرْمُقُ الشَّمْسُ إِلَى الْأَرْضِ
وَ أَقْصَى الْمَشْرِقِ مِنْ أَقْصَى الْمَغْرِبِ

فَقَالَ عَلِيٌّ ع
مَرَرْتُ بِمَزْبَلَةِ بَنِي فُلَانٍ
فَرَأَيْتُ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ مُؤْمِناً قَدْ أَخَذَ مِنْ تِلْكَ الْمَزْبَلَةِ قُشُورَ الْبِطِّيخِ وَ الْقِثَّاءِ وَ التِّينِ

فَهُوَ يَأْكُلُهَا مِنْ شِدَّةِ الْجُوعِ
فَلَمَّا رَأَيْتُهُ اسْتَحْيَيْتُ مِنْ أَنْ يَرَانِيَ فَيَخْجَلَ
وَ أَعْرَضْتُ عَنْهُ وَ مَرَرْتُ إِلَى مَنْزِلِي
وَ كُنْتُ أَعْدَدْتُ لِفُطُورِي وَ سُحُورِي قُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ
فَجِئْتُ بِهِمَا إِلَى الرَّجُلِ فَنَاوَلْتُهُ إِيَّاهُمَا
وَ قُلْتُ أَصِبْ مِنْ هَذَا كُلَّمَا جُعْتَ
فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَجْعَلُ الْبَرَكَةَ فِيهِمَا

فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ
أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَمْتَحِنَ هَذِهِ الْبَرَكَةَ لِعِلْمِي بِصِدْقِكَ فِي قِيلِكَ
إِنِّي أَشْتَهِي لَحْمَ فِرَاخٍ وَ اشْتَهَاهُ عَلَيَّ أَهْلُ مَنْزِلِي
فَقُلْتُ اكْسِرْ مِنْهُ لُقَماً بِعَدَدِ مَا تُرِيدُهُ مِنْ فِرَاخٍ
فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقْلِبُهَا فِرَاخاً بِمَسْأَلَتِي إِيَّاهُ بِجَاهِ‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
فَأَخْطَرَ الشَّيْطَانُ بِبَالِي فَقَالَ
يَا أَبَا الْحَسَنِ تَفْعَلُ هَذَا بِهِ وَ لَعَلَّهُ مُنَافِقٌ

فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ وَ قُلْتُ
إِنْ يَكُنْ مُؤْمِناً فَهُوَ أَهْلٌ لِمَا أَفْعَلُ مَعَهُ
وَ إِنْ يَكُنْ مُنَافِقاً فَأَنَا لِلْإِحْسَانِ أَهْلٌ
فَلَيْسَ كُلُّ مَعْرُوفٍ يَلْحَقُ مُسْتَحِقَّهُ
وَ قُلْتُ
أَنَا أَدْعُو اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ لِيُوَفِّقَهُ لِلْإِخْلَاصِ وَ النُّزُوعِ عَنِ الْكُفْرِ إِنْ كَانَ مُنَافِقاً
فَإِنَّ تَصَدُّقِي عَلَيْهِ بِهَذَا أَفْضَلُ مِنْ تَصَدَّقِي عَلَيْهِ بِالطَّعَامِ الشَّرِيفِ الْمُوجِبِ لِلثَّرْوَةِ وَ الْغَنَاءِ
وَ كَابَدْتُ الشَّيْطَانَ
وَ دَعَوْتُ اللَّهَ سِرّاً مِنَ الرَّجُلِ بِالْإِخْلَاصِ بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ

فَارْتَعَدَتْ فَرَائِصُ الرَّجُلِ وَ سَقَطَ لِوَجْهِهِ
فَأَقَمْتُهُ وَ قُلْتُ مَا ذَا شَأْنُكَ؟
قَالَ
كُنْتُ مُنَافِقاً شَاكّاً فِيمَا يَقُولُهُ مُحَمَّدٌ وَ فِيمَا تَقُولُهُ أَنْتَ
فَكَشَفَ لِيَ اللَّهُ عَنِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ
فَأَبْصَرْتُ كُلَّ مَا تُوَاعِدَانِ مِنَ الْعُقُوبَاتِ
فَذَلِكَ حِينَ وَقَرَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِي
وَ أَخْلَصَ بِهِ جَنَانِي
وَ زَالَ عَنِّي الشَّكُّ الَّذِي كَانَ يَعْتَوِرُنِي

فَأَخَذَ الرَّجُلُ الْقُرْصَيْنِ
وَ قُلْتُ لَهُ
كُلَّ شَيْ‏ءٍ تَشْتَهِيهِ فَاكْسِرْ مِنَ الْقُرْصِ قَلِيلًا
فَإِنَّ اللَّهَ يُحَوِّلُهُ مَا تَشْتَهِيهِ وَ تَتَمَنَّاهُ وَ تُرِيدُهُ

فَمَا زَالَ ذَلِكَ يَتَقَلَّبُ شَحْماً وَ لَحْماً وَ حُلْواً وَ رَطْباً وَ بِطِّيخاً وَ فَوَاكِهَ الشِّتَاءِ وَ فَوَاكِهَ الصَّيْفِ
حَتَّى أَظْهَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الرَّغِيفَيْنِ عَجَباً
وَ صَارَ الرَّجُلُ مِنْ عُتَقَاءِ اللَّهِ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ عَبِيدِهِ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ

فَذَلِكَ حِينَ رَأَيْتُ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ مَلَكَ الْمَوْتِ
قَدْ قَصَدَ الشَّيْطَانَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِمِثْلِ جَبَلِ أَبِي قُبَيْسٍ
فَوَضَعَ أَحَدُهُمْ عَلَيْهِ يَبْنِيهَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ فَيَهْشِمُ
وَ جَعَلَ إِبْلِيسُ يَقُولُ
يَا رَبِّ وَعْدَكَ وَعْدَكَ
أَ لَمْ تُنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ
فَإِذَا نِدَاءُ بَعْضِ الْمَلَائِكَةِ
أَنْظَرْتُكَ لِئَلَّا تَمُوتَ مَا أَنْظَرْتُكَ لِئَلَّا تُهْشَمَ وَ تُرَضَّضَ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
يَا أَبَا الْحَسَنِ
كَمَا عَانَدْتَ‏ الشَّيْطَانَ فَأَعْطَيْتَ فِي اللَّهِ حِينَ نَهَاكَ عَنْهُ وَ غَلَبْتَهُ
فَإِنَّ اللَّهَ يُخْزِي عَنْكَ الشَّيْطَانَ وَ عَنْ مُحِبِّيكَ
وَ يُعْطِيكَ فِي الْآخِرَةِ بِعَدَدِ كُلِّ حَبَّةٍ مِمَّا أَعْطَيْتَ صَاحِبَكَ وَ فِيمَا تَتَمَنَّاهُ اللَّهُ مِنْهُ دَرَجَةً فِي الْجَنَّةِ أَكْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مِنَ الْأَرْضِ إِلَى السَّمَاءِ
وَ بِعَدَدِ كُلِّ حَبَّةٍ مِنْهَا جَبَلًا مِنْ فِضَّةٍ كَذَلِكَ
وَ جَبَلًا مِنْ لُؤْلُؤٍ وَ جَبَلًا مِنْ يَاقُوتٍ وَ جَبَلًا مِنْ جَوْهَرٍ وَ جَبَلًا مِنْ نُورِ رَبِّ الْعِزَّةِ كَذَلِكَ
وَ جَبَلًا مِنْ زُمُرُّدٍ وَ جَبَلًا مِنْ زَبَرْجَدٍ كَذَلِكَ
وَ جَبَلًا مِنْ مِسْكٍ وَ جَبَلًا مِنْ عَنْبَرٍ كَذَلِكَ
وَ إِنَّ عَدَدَ خَدَمِكَ فِي الْجَنَّةِ أَكْثَرُ مِنْ عَدَدِ قَطْرِ الْمَطَرِ وَ النَّبَاتِ وَ شُعُورِ الْحَيَوَانَاتِ
بِكَ يُتِمُّ اللَّهُ الْخَيْرَاتِ
وَ يَمْحُو عَنْ مُحِبِّيكَ السَّيِّئَاتِ
وَ بِكَ يُمَيِّزُ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْكَافِرِينَ
وَ الْمُخْلَصِينَ مِنَ الْمُنَافِقِينَ
وَ أَوْلَادَ الرُّشْدِ مِنْ أَوْلَادِ الْغَيِّ … »

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
كدام يك از شما ديروز، به خاطر آنچه که از دوستی ديد، در راه خدا بر برادر خود ترحم كرد، سپس در مورد آن برادر با شيطان مقابله كرد و دست از كار برنداشت تا اینکه بر او چیره شد؟
پس علی گفت: من یا رسول الله!
رسول خدا ص فرمود:
ای علی برای برادران مؤمن خود روایت کن تا آنان تا آنجا که ممکن است، از نیکی تو پیروی کنند،
گرچه آنها به تو نخواهند رسید، چه در سبقت در عبادت و چه در پیشی گرفتن از فضایل بر تو،
بلکه مانند این است که از زمین به خورشید نگاه کنید و از حومه مغرب به حومه مشرق بنگرند.
پس علی ع گفت:
یا رسول الله! از خانه‌ای از طایفه فلان گذشتم و مرد مومنی از انصار را دیدم که از آن سطل زباله پوست خربزه و خیار و انجیر برداشته بود و از شدت گرسنگی زیاد، اینها را می‌خورد.
پس چون او را دیدم از او خجالت کشیدم که مرا ببیند و شرمنده شود، لذا از او روی برگرداندم و به خانه‌ام رفتم.
و برای غذای سحر و افطار دو قرص جو (نان) آماده کرده بودم.
پس با این دو نزد آن مرد آمدم و اینها را به او دادم و به او گفتم:
هر وقت گرسنه شدی از آن بگیر که خداوند عز و جل برکات را در این دو قرار می‌دهد.
پس به من گفت: ای ابوالحسن!
من می‌خواهم این نعمت‌ها را برای آگاهی از صداقت شما در سخنانتان بیازمایم.
من گوشت جوجه اردک را می‌خواهم. اهل بیت من آن را بر من خواستند.
پس به او گفتم: لقمه‌ای از این دو را بشکن، به مقداری از جوجه اردک که می‌خواهی، که خداوند آن را با درخواست من برای تو، به فضیلت حضرت محمد (ص)، به جوجه اردک تبدیل می‌کند.
پس شیطان به ذهنم خطور کرد و مطلبی را پیش روی من قرار داد و گفت: ای ابوالحسن! تو با او این کار را می کنی، شاید او منافق باشد؟
پس به او گفتم: «اگر مؤمن باشد، بر آنچه من با او می‌کنم، حق دارد، و اگر هم منافق باشد، پس من مستحق نعمت هستم، زیرا چنین نیست که هر کار نیکی به سزاوارش برسد».
و به او گفتم:
من به وسیله محمد و آل پاکش به درگاه خداوند تضرع و دعا می‌کنم، تا او را به اخلاص و ترک کفر متمایل کنم، اگرچه منافق باشد،
زیرا این صدقه‌ای که به او می‌رسانم، یعنی دعا و درخواست خیری که در حق او میکنم، از آن صدقه من بر او، که دادن غذای شریف، موجب رسیدن به مال و ثروت است، برتر است.
پس شیطان مغلوب شد و من به فضل محمد و آل پاکش، برای آن مرد مخفیانه به درگاه خداوند تضرع کردم.
پس مرد شروع به لرزیدن کرد و به روی خود افتاد.
پس او را برخاستم و به او گفتم: این چه بود که کردی؟
گفت:
من منافق بودم و در آنچه محمد می‌گفت و تو می‌گفتی شک می‌کردم
و خداوند بر من آشکار کرد از آسمان‌ها و حجاب‌ها،
پس بهشت را دیدم و آنچه را که با آن از ثواب مهیا شده، دیدم،
و از لایه‌های زمین برایم آشکار شد،
پس جهنم را دیدم و هر چه را که با آن آماده شده، از مجازات‌ها، دیدم.
پس همان جا بود که ایمان در قلبم واقع شد و با آن قلبم را خالص کرد و شبهاتی که بر من چیره شده بود، از من دور شد.
پس آن مرد دو قرص (نان) را گرفت و من به او گفتم:
هر وقت می‌خواهی، اندکی از قرص نان بشکن تا خداوند آن را به هر چه می‌خواهی «تَشْتَهِيهِ وَ تَتَمَنَّاهُ وَ تُرِيدُهُ»، تبدیل می‌کند.
پس این گونه، آن دو قرص نان تبدیل به گوشت و چربی و شیرینی و خرما و خربزه و میوه های زمستانی و تابستانی شد تا اینکه خداوند متعال از آن دو نان شگفتی‌ها را آشکار کرد.
و آن مرد از جملۀ کسانی شد که خداوند از آتش دوزخ آزاد کرد و از خاصان و نیکوکاران شد.
در این هنگام بود که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و فرشته مرگ را دیدم که شیطان را نشانه گرفته‌اند و هر یک از آنها سنگی به اندازه کوه ابوقبیس دارند.
پس هر یک از آنها که بر شیطان میگذشت، سنگی را روی سنگی، بروی شیطان انباشته میکرد، بطوریکه دست و پای شیطان از آن رمی جمرات، تکه تکه شد.
و ابلیس ادامه داد:
پروردگارا! قول تو! قول تو!
آیا مرا تا روزی که برانگیخته می‌شوند مهلت ندادی؟»
پس (یکی از فرشتگان) به شیطان ندا داد:
«تو را از مردن مهلت دادم، اما از شکستن دست و پا و جراحت مهلت ندادم».
رسول خدا فرمود:
ای ابوالحسن! همان گونه که بر شیطان غلبه کردی و در راه خدا، بخشش نمودی «انسان خداگونه!»، و بر شیطانی که تو را از انجام این کار خیر نهی می‌کرد، چیره شدی،
خداوند متعال نیز شیطان را از جانب تو و دوستداران تو رسوا می کند.
و در آخرت به تعداد هر دانه خردل از آنچه به رفیقت دادی و در مورد آنچه از خدا برای او خواستی، به تو کوهی از طلا که بزرگتر از جهان و از زمین تا آسمان است، می‌دهد.
و به تعداد هر دانه از آن، کوهی از نقره مانند آن، و کوهی از مروارید، و کوهی از یاقوت، و کوهی از جواهر، و کوهی از نور پروردگار عز و جل مانند آن، و کوهی از زمرد و کوهی از آبزیان مانند آن و کوهی از مشک و کوهی از عنبر مانند آن، میدهد.
و تعداد خدمتگزارانت در بهشت از تعداد قطرات باران و نباتات و موی حیوانات بیشتر است.
به تو، خداوند نیکی ها را کامل می کند و بدی ها را از دوستداران تو می زداید.
و سوگند که به سبب تو، خداوند بین مؤمنان از کافر، و صادقان از منافقان، و فرزندان بر حق را از فرزندان نامشروع فرق می‌گذارد».

داستان زیبای یقین بلقیس!

[یقین بلقیس «بِنَبَإٍ يَقينٍ»]:
بلقیس با یقین نسبت به سلیمان ع توفیق شناخت علوم ربانی آل محمد ع نصیبش شد!
در این آیه منظور از آن گزارش درستی که از قوم سبا آورده بود، اعتقاد و باور و حالات قلبی خود خانم بلقیس بود!
در واقع هدهد خبر حالت قلبی یقین و باور خانمی از قوم سبا را برای سلیمان ع آورده بود.
دنیای قلب مستقری از عالم ذر، که عنقریب چشمش به جمال صاحب نورش، روشن خواهد شد و قبل از دیدن نورش، قلبا، به او باور و یقین داشته و هرگز ظرف قلبش نسبت به او سوراخ شک نداشته و نخواهد داشت.
در واقع معنی این قول هدهد به سلیمان ع این است که من اهل یقینی نسبت به تو را پیدا کردم، که هنوز از علوم تو بی‌نصیب و بی‌بهره است!
«أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ»
معنی این قسمت از این آیه، این نیست که هدهد عالِم به چیزی باشد که سلیمان ع بر آن علم نداشته باشد، معنی آن این است که من یقین بلقیس را نسبت به تو باور دارم، اما او هنوز از علم تو بهره‌ای نبرده و هنوز علوم نورانی آل محمد ع، به سبب تو، بر دنیای قلب او احاطه پیدا نکرده‌، گرچه او در عالم ذر به نور ولایت اقرار کرده، اما هنوز در دنیای قلبش، عقل به سبب اتصال به نور علم سلیمان ع، بر حسدش غالب نشده و هنوز موهای ساق پای بلقیس ازاله نشده است!

وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ!

[سورة النمل (۲۷): الآيات ۲۰ الى ۴۴]
وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (۲۰)
و جوياى [حالِ‏] پرندگان شد و گفت:
«مرا چه شده است كه هدهد را نمى‌‏بينم؟ يا شايد از غايبان است؟
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (۲۱)
قطعاً او را به عذابى سخت عذاب مى‏‌كنم يا سرش را مى‌‏برم مگر آنكه دليلى روشن براى من بياورد.
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (۲۲)
پس ديرى نپاييد كه [هدهد آمد و] گفت:
«از چيزى آگاهى يافتم كه از آن آگاهى نيافته‌‏اى،
و براى تو از «سبا» گزارشى درست آورده‌‏ام.
إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (۲۳)
من [آنجا] زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مى‌‏كرد
و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت.
وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ 
وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ 
فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (۲۴)
او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى‏‌كنند،
و شيطان اعمالشان را برايشان آراسته و آنان را از راه [راست‏] بازداشته بود،
در نتيجه [به حق‏] راه نيافته بودند.
أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (۲۵)
[آرى، شيطان چنين كرده بود] تا براى خدايى كه نهان را در آسمانها و زمين بيرون مى‌‏آورد و آنچه را پنهان مى‏‌داريد و آنچه را آشكار مى‌‏نماييد مى‌‏داند، سجده نكنند؛
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (۲۶)
خداى يكتا كه هيچ خدايى جز او نيست، پروردگار عرشِ بزرگ است.»
قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ (۲۷)
گفت: «خواهيم ديد آيا راست گفته‌‏اى يا از دروغگويان بوده‌‏اى.»
اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (۲۸)
«اين نامه مرا ببر و به سوى آنها بيفكن،
آنگاه از ايشان روى برتاب، پس ببين چه پاسخ مى‌‏دهند.»
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (۲۹)
[ملكه سبا] گفت:
«اى سرانِ [كشور] نامه‏‌اى ارجمند براى من آمده است،
إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (۳۰)
كه از طرف سليمان است و [مضمون آن‏] اين است: به نام خداوند رحمتگر مهربان.
أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (۳۱)
بر من بزرگى مكنيد و مرا از در اطاعت درآييد.»
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي 
ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲)
گفت: «اى سران [كشور] در كارم به من نظر دهيد
كه بى‏‌حضور شما [تا به حال‏] كارى را فيصله نداده‌‏ام.»
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ 
وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ (۳۳)
گفتند: «ما سخت نيرومند و دلاوريم،
و[لى‏] اختيار كار با توست، بنگر چه دستور مى‌‏دهى؟»
قالَتْ
إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها
وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً
 
وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (۳۴)
[ملكه‏] گفت:
«پادشاهان چون به شهرى درآيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مى‏‌گردانند،
و اين گونه مى‌‏كنند.»
وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵)
«و [اينك‏] من ارمغانى به سويشان مى‏‌فرستم
و مى‏‌نگرم كه فرستادگان [من‏] با چه چيز بازمى‌‏گردند.»
فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ 
بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶)
و چون [فرستاده‏] نزد سليمان آمد، [سليمان‏] گفت:
«آيا مرا به مالى كمك مى‏‌دهيد؟
آنچه خدا به من عطا كرده، بهتر است از آنچه به شما داده‏‌است.
[نه،] بلكه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏‌نماييد.
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها
وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷)
به سوى آنان بازگرد كه قطعاً سپاهيانى بر [سرِ] ايشان مى‌‏آوريم كه در برابر آنها تاب ايستادگى نداشته باشند و از آن [ديار] به خوارى و زبونى بيرونشان مى‌‏كنيم.»
قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (۳۸)
[سپس‏] گفت:
«اى سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را -پيش از آنكه مطيعانه نزد من آيند- براى من مى‌‏آورد؟»
قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ 
أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ
وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (۳۹)
عفريتى از جنّ گفت:
«من آن را پيش از آنكه از مجلس خود برخيزى براى تو مى‏‌آورم
و بر اين [كار] سخت توانا و مورد اعتمادم.»
قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ 
أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ
فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ
وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ 
وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (۴۰)
كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى‏] بود، گفت:
«من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مى‌‏آورم.»
پس چون [سليمان‏] آن [تخت‏] را نزد خود مستقر ديد، گفت:
«اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مى‏‌كنم.
و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى‏‌گزارد،
و هر كس ناسپاسى كند، بى‌‏گمان پروردگارم بى‏‌نياز و كريم است.»
قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها 
نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (۴۱)
گفت: «تخت [ملكه‏] را برايش ناشناس گردانيد
تا ببينيم آيا پى مى‌‏برد يا از كسانى است كه پى نمى‏‌برند.»
فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ 
قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ 
وَ أُوتِينا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (۴۲)
پس وقتى [ملكه‏] آمد، [بدو] گفته شد:
«آيا تخت تو همين گونه است؟»
گفت: «گويا اين همان است
و پيش از اين، ما آگاه شده و از دَرِ اطاعت درآمده بوديم.»
وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (۴۳)
و [در حقيقت قبلاً] آنچه غير از خدا مى‌‏پرستيد مانع [ايمان‏] او شده بود
و او از جمله گروه كافران بود.
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ
فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها 
قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ 
قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (۴۴)
به او گفته شد:
«وارد ساحتِ كاخ [پادشاهى‏] شو.»
و چون آن را ديد، بركه‌‏اى پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد.
[سليمان‏] گفت:
«اين كاخى مفروش از آبگينه است.»
[ملكه‏] گفت:
«پروردگارا، من به خود ستم كردم و [اينك‏] با سليمان در برابر خدا، پروردگار جهانيان، تسليم شدم.»

« أَخْبِرْنِي عَنْ سُلَيْمَانَ أَ كَانَ مُحْتَاجاً إِلَى عِلْمِ آصَفَ بْنِ بَرْخِيَا ؟!
… قَالَ اكْتُبْ يَا أَخِي‏
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
سَأَلْتَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ فِي كِتَابِهِ‏ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ‏ فَهُوَ آصَفُ بْنُ بَرْخِيَا وَ لَمْ يَعْجِزْ سُلَيْمَانُ عَنْ مَعْرِفَةِ مَا عَرَفَهُ آصَفُ لَكِنَّهُ أَحَبَّ أَنْ يُعَرِّفَ أُمَّتَهُ مِنَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ أَنَّهُ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وَ ذَلِكَ مِنْ عِلْمِ سُلَيْمَانَ أَوْدَعَهُ آصَفَ بِأَمْرِ اللَّهِ فَفَهَّمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ لِئَلَّا يُخْتَلَفَ فِي إِمَامَتِهِ وَ دَلَالَتِهِ كَمَا فُهِّمَ سُلَيْمَانُ ع فِي حَيَاةِ دَاوُدَ ع لِيَتَعَرَّفَ إِمَامَتَهُ وَ نُبُوَّتَهُ مِنْ بَعْدِهِ لِتَأْكِيدِ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلْقِ‏ .»

+ «کشف»:
بلقیس اهل یقینی است «بِنَبَإٍ يَقينٍ» که با نور خود آشنا می‌شود.
« فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها »
محصول این آشنایی با علوم آل محمد ع، رو شدن عیوب و سپس فرصت درناژ آن بدست می‌آید.
«وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها» به همین مطلب مهم اشاره دارد.

 [«كِتابٌ كَرِيمٌ‏ … مِنْ سُلَيْمانَ »] :
بلقیس گفت نامه ای به دستم رسید که امضاء و مهر نورانی پای اونه!
این برای من خیلی ارزشمنده که کارت دعوتی از مافوق به دستم رسیده!
« كِتابٌ كَرِيمٌ‏ أَيْ مَخْتُومٌ‏ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ»!
«كِتابٌ مِنْ سُلَيْمانَ»
آقایان «كَرِيمٌ‏»!
+ «الکرمة»
چقدر کریمانه برخورد میکنند!
چقدر انگور، متواضعانه میوه و علوم خود را در اختیار مخاطبین خود قرار میدهد!
آفرین به خانم بلقیس که هنوز سلیمانش را ندیده، عاشق نورش شده و او را شناخته و قلبش به نور او آرامش پیدا کرده و برای توصیف نور خود، از واژه «كَرِيمٌ‏» استفاده کرده است.
تواضع در اوج آقایی، فقط ویژگی صاحبان نور است! «درة یتیمة»!
بلقیس همه رو جمع کرد و گفت بیایید ببینید کارت دعوت از چه مقام مافوقی و با چه کرامتی به دست ما رسیده و مشمول چه عنایت باورنکردنی شده‌ایم!
ما بندگان خورشید «يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ» کجا و سلیمان آل محمد ع کجا؟!
این کرامت نیست که از اعلی علیین برای گرفتن دست ما خرابه‌نشینها، اینقدر قبول زحمت کرده و به تاریکی خارج حرم و عرفات آمده و دست دراز کرده و منتظر این است که دست او را بگیریم تا ما را با خود به بالا و حرم امن الهی ببرد؟!
تا اهل عکوف و طواف بدور کعبه نورانی در محاذات بیت المعمور باشیم؟!
کتاب، که کریم نمیشه! این سلیمانه که کریمه «رجل کریم»!
«كِتابٌ كَرِيمٌ‏ إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ»: خانم بلقیس میگه من به اعتبار نام سلیمان پای این نامه «أَيْ مَخْتُومٌ‏»، به این نامه گفتم کریم، راستش در ظاهر نمیشد بگم سلیمانِ کریم!
لذا به نامه صفت کریم رو اطلاق نمودم تا شنوندۀ عاقل، خود حال قلب من را درک نماید!
اهل یقین قبل از دیدن صاحب نور خود در این دنیا، از عالم ذر، این بینش و اعتقاد را پذیرفته‌اند و منتظر یک تلنگر برای الحاق به نور آل محمد ع هستند!
نامه کریمانه سلیمان ع که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شده، در آغاز، بلقیس و تمام اهل یقین در هر زمان را متوجه بزرگترین خطر و چاله ای می کند که همه را تهدید می نماید و آن اینکه ای بلقیس،
دومی نورت باش و بدنبال برتری بر او نباش!
« أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ‏ أَيْ لَا تَتَكَبَّرُوا عَلَيَّ »
+ « تفاوت معصیت آدم ع و معصیت ابلیس لعنة الله علیه»
اگه میخوای از خرابه به گلستان منتقل شوی، اول اقرار به فضل نورت داشته باش!
بلقیس، تسلیم نورت باش و هرگز خود را برتر از او نبین و هر کاری انجام می دهی، با یقین نسبت به او انجام بده و یاد و ذکر او لحظه ای از مقابل دیدگانت کنار نرود !

مشتقات ریشۀ «یقن» در آیات قرآن:

وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏ (4)
وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ‏ (118)
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً (157)
أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ‏ (50)
وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ‏ (75)
اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ‏ (2)
وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ‏ (99)
قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ‏ (24)
الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏ (3)
وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ (14)
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ‏ (22)
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ‏ (82)
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ‏ (60)
الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏ (4)
وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ‏ (12)
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ‏ (24)
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ‏ (7)
وَ في‏ خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ‏ (4)
هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ‏ (20)
وَ إِذا قيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَيْبَ فيها قُلْتُمْ ما نَدْري مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ‏ (32)
وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ‏ (20)
أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ‏ (36)
إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقينِ‏ (95)
وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ‏ (51)
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ‏ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى‏ لِلْبَشَرِ (31)
حَتَّى أَتانَا الْيَقينُ‏ (47)
كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ‏ (5)
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ‏ (7)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی