“The Sabab:
The Luminous Teacher and the Rope of the Heart’s Ascent to God’s Online Knowledge — Wa Ataynāhu Min Kulli Shay’in Sababan“
In the Qur’anic worldview, the word “sabab” does not merely denote a rope or a means—it represents a luminous connection, a divine pathway, and a teaching presence that elevates the heart toward the knowledge of God. As stated in Surah al-Kahf:
“And We gave him a sabab (a means) for everything, so he followed a sabab.”
This “sabab” is a symbol of access, not just to material resources, but to divine insight, inner certainty, and spiritual navigation.
Through the luminous commentary of Imam Ali ibn Ibrahim al-Qummi, we learn that the sabab is a dalil (a guiding proof)—a bridge of reason and light between the doubting soul and divine truth. And in the profound Hadith of al-Rahib and Imam al-Sadiq (peace be upon him), the sabab appears again:
“We are from the Messenger of God, and the Messenger is from Allah — by sabab!”
This indicates a sacred chain of light: from Allah, to His Prophet, to the Ahl al-Bayt, to the pure-hearted seekers.
Thus, the sabab is not a passive thread—it is the living teacher, the active conduit, and the heavenly
«سبب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
«السَّبَبُ: الحبل الذي يصعد به النّخل»
«سَبَب»: ریسمانی است که با آن از درخت خرما بالا میروند.
«السَّبَبُ: الحبل يُتَوَصَّلُ به إِلى عُلُوٍّ؛
«سَبَب»: ریسمانی است که بهوسیلهی آن میتوان به بلندایی دست یافت.
ثمَّ استعير لِكلِّ ما يُتوصَّلُ به إِلى شيءٍ؛ من عِلْمٍ، أَو قُدرةٍ، أَو آلَةٍ.»
سپس این معنا بهصورت استعاره به هر وسیلهای اطلاق شده که انسان را به چیزی برساند؛ خواه دانش باشد، یا توان، یا ابزار.»
«مفهوم: الحصر و الحدّ بالنسبة الى سعة شيء و انطلاقه و اعتلائه.»
و از نظر مفهومی، سبب دلالت دارد بر نوعی مرز و محدودیت نسبت به گستره، رهایی و عروج چیزی؛ یعنی وسیلهایست که در عین محدود بودن، مسیر صعود را هموار میسازد.
…
+ «این السبب المتصل بین الارض و السماء»
…
+ «رقی»
اسباب ارتقاء ما، مافوق علمی ما یعنی معلم ربانی است .
فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ:
معارِجِ الوُصُولِ إِلى العرشِ؛
ليَسْتَوُوا عليه فيدبِّروا أَمرَ العالَمِ و يُنْزِلوا الوحيَ على مَنْ شاؤُوا.
…
«فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ»
پس بگذار بالا روند در اسباب؛
یعنی در نردبانها و وسایل صعودی که به عرش میرسد؛
«معارِجِ الوُصُولِ إِلى العرشِ»
نردبانهای رسیدن به عرش،
جایی که تدبیر امور عالم از آنجاست،
و محل نزول وحی و علم ربّانی به دلهای برگزیده.
«ليَسْتَوُوا عليه فيدبِّروا أَمرَ العالَمِ و يُنْزِلوا الوحيَ على مَنْ شاؤُوا»
تا بر آن عرش قرار گیرند، آنگونه که گویا خودشان میخواهند امور جهان را تدبیر کنند و وحی را بر هر که خواستند نازل سازند!
…
در نگاه قرآن، صعود به آسمان علم و تدبیر، تنها با اسبابی ممکن است که از جانب خداوند عطا میشود؛ آنگونه که در آیه آمده است: «فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ»؛ یعنی اگر میتوانند، در اسباب بالا روند! این اسباب، همان معارج وصال به عرشاند؛ نردبانهایی نوری که انسان را به عرش هدایت میبرند، جایی که تدبیر امور و نزول وحی از آنجاست. اما این راه، تنها بهدست سببِ الهی گشوده میشود؛ بهدست معلمین نورانیای که خود واسطهی وحی و حامل علم خداوند هستند، یعنی آل محمد ع.
«سبب» نماد دسترسی است!
+ «شرع»: «access»
«سَبَب؛ معلم نورانی و ریسمانِ صعود دل به علم آنلاین خدا! وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً»
«سَبَب؛ ریسمانی به سوی عُلوّ! وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً»
«سَبَب! ریسمان روشنِ صعود به علم خدا»
«سَبَب! واسطهی نورانیِ صعود دل به علم خدا»
«سَبَب! ریسمان نورانیِ صعود دل به علم خدا»
سبب! معلمی نورانی میان دل و علمِ خداوند
سَبَب؛ پلی از تمنای زمین تا تجلّی آسمان
سَبَب؛ نور واسطه میان قلب و علم ربّانی
سبب، کلید ناپیدای گشایشِ عِلْمُ کلّ شیء!
سَبَب؛ نور واسطه در مسیر دریافت علم نازل
آدمی، از آغاز آفرینش، در پی رسیدن بوده است؛ رسیدن به علوّ، به علم، به نور.
اما این صعود، بیواسطه ممکن نیست.
میان دلِ مشتاق و آسمان علم، باید ریسمانی باشد؛
ریسمانی که هم محکم باشد و هم راهبلد، که دل را از زمین به آسمان پیوند دهد؛
و این همان سبب است.
در زبان عربی، «سبب» طنابیست که با آن از نخل بالا میروند؛
و در قرآن، رمزیست از وسیلهای که انسان را به مقامات بالاتر میرساند.
گاه علم است، گاه قدرت، گاه ابزار،
اما در نگاه عرفانی، سبب همان معلم نورانیست که دل را به علم خدا متصل میکند؛
نوری که پل ارتباطیست میان قلب و وحی، میان سائل و مجیب، میان پایین و بالا.
و خداوند فرمود:
«وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً»
ما از هر چیز، وسیلهای در اختیارش گذاشتیم؛
و چه چیزی برتر از اینکه آن وسیله، معلمی باشد از نور،
واسطهای از جنس هدایت، که دل را به عرش علم خداوند پیوند زند؟
+ «عقل»
در دیدگاه قرآنی، واژهی «سبب» تنها به معنی طناب یا وسیله نیست، بلکه نمایانگر یک ارتباط نورانی، راهی الهی و حضوری آموزشی است که دل را به سوی علم خداوند ارتقاء میدهد.
همانطور که در سوره کهف آمده است:
«وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً فَأَتْبَعَ سَبَباً»
این «سبب» نماد دسترسی است؛ نه فقط به منابع مادی، بلکه به بصیرت الهی، یقین درونی و راهنمایی معنوی.
از تفسیر علی بن ابراهیم قمی درمییابیم که «سبب» یعنی «دلیل» و پل نورانی میان جان مردد و حقیقت الهی است. و در حدیث عمیق متمم بن فیروز و نیز کلام امام صادق علیهالسلام، «سبب» دوباره تجلی مییابد:
«نحن من رسول الله، و رسول الله من الله بسبب»
که نشاندهندهی زنجیرهای نورانی است: از خداوند به پیامبر، به اهل بیت و به جویندگان پاک.
بنابراین، سبب تنها یک ریسمان بیجان نیست، بلکه معلم زنده، واسطهی فعال و جایگاه آسمانی است که وحی از آن فرود میآید و روح از آن صعود میکند.
[سبب – عقل]:
دانشِ الهیِ مسدود شده:
تحلیل قرآنی از تلاش شیطان برای دستیابی به علم خدا و نقش واسطههای نورانی!
واژۀ «سبب» در قرآن به عنوان ابزار یا واسطهای الهی برای اتصال قلب انسان به علم خداوند شناخته میشود. این سببها از طریق معلمان نورانی برای هدایت انسانها قرار داده شدهاند، در حالی که قبیلۀ تاریکی مانند شیطان و طواغیت نظیر فرعون تلاش میکنند تا بدون دسترسی به این «اسباب» مقدس، یعنی بدون سجده بر آدم ع، به علم الهی دست یابند.
داستان تکراری تمایز بنیادین بین علمِ نازلشده از خدا و تلاشهای باطل برای ربودن آن.
در قرآن، واژه «سَبَب» به معنای ریسمان، وسیله، یا راهی است که انسان را به سوی مرتبهای بالاتر رهنمون میشود؛ خواه در علم، قدرت یا فهم معنوی.
قرآن میفرماید: ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا﴾ (کهف: 84)؛
به این معنا که خداوند برای برخی بندگان خاصش اسبابی قرار داده تا به «همه چیز» دست یابند.
اما آیا این اسباب برای همگان در دسترساند؟
و آیا شیاطین نیز میتوانند از آنها استفاده کنند؟
سَبَب، راه ارتباط با علم نورانی خداوند:
بر اساس تفسیر علی بن ابراهیم، سبب همان «دلیل» است؛ راهی برای رسیدن به حقیقت.
و این حقیقت از طریق معلم نورانی به دل انسان نازل میشود.
در قرآن آمده است: ﴿فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ﴾ (حج: 15).
این آیه همزمان معنای استعاری دارد:
اگر کسی در علم و یقین شک کند، باید ریسمانی به آسمان (حقیقت) بیافکند و دلیلی الهی برای خود بجوید. دلیل یا سبب همان معلم هدایتگر است.
حدیثهای اهل بیت ع و مفهوم «سبب»:
در روایت متمم بن فیروز، پیامبر اکرم (ص) از سوی خدا «بِسَبَب» آمده است.
سپس اهل بیت علیهمالسلام واسطه میان پیامبر و شیعه هستند.
این تسلسل نورانی در حدیثی دیگر هم تأیید میشود که میفرماید:
«فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ.»
یعنی خداوند سبب و نعمت خود را به واسطه اهل بیت به شیعیان رسانده است؛
همانا علم و نور الهی.
تلاشهای ناکام شیطان برای نفوذ به دانش نازلشده:
در آیات قرآن، بارها از تلاش شیاطین برای نفوذ به علم غیب سخن گفته شده است:
(وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً – جنّ: 9).
شیاطین در گذشته به آسمان (محل نزول وحی و علم الهی) گوش فرا میدادند (یعنی معارینی که هنوز اشتباه مرگبار مرتکب نشده بودند، پای صحبت معلم نورانی مینشستند، اما بعد از اینکه مرتکب اشتباه مرگبار شدند، خدا هم نورشو از اونها پس گرفت!)، اما اکنون با شهابهای نورانی دفع میشوند. این یعنی علم واقعی تنها از مسیر مشروع و نورانی قابل دریافت است، نه با ربایش یا تقلّب.
مثال فرعون: قدرت بدون سبب الهی:
فرعون به ظاهر قدرت مطلق داشت اما بدون دسترسی به سبب آسمانی، در فهم و هدایت گمراه بود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ (زخرف: 54)
او مردم را سبکمغز کرد و به جهل کشاند، چون به علم حقیقی وصل نبود.
او درصدد دریافت نور علم آنلاین (وحی) یا تدبیر عالم نبود، بلکه مدعی الوهیت شد بدون اینکه به سبب الهی متصل باشد.
در قرآن، «سبب» رمزی از معلم، نور، و راه اتصال به علم زنده و آنلاین خداوند است.
این اسباب تنها به اهل هدایت داده میشود.
شیاطین و طاغوتها نمیتوانند به آن دست یابند، چون اتصال آنان به جای نور، به ظلمت و تمنای باطل است. بنابراین، تنها کسانی به علم نورانی میرسند که به واسطههای الهی و معلمان نورانی متصل شوند.
حدیث مهم متمم بن فیروز!
«سبب – هشت حرف – چهار حرف – شهادتین»:
«و الرّابعة شيعتنا منّا … بسبب»
«ثمّ قال الرّاهب:
فأخبرني عن الاثنين من تلك الأربعة الأحرف التي في الأرض ما هي؟
قال:
اخبرك بالأربعة كلّها،
أمّا أوّلهن فلا إله إلّا اللّه وحده لا شريك له باقيا.
و الثانيّة محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مخلصا،
و الثّالثة نحن أهل البيت،
و الرّابعة شيعتنا منّا و نحن من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و رسول اللّه من اللّه بسبب»
سپس راهب گفت:
مرا از دو تای زمینی از آن چهار حرف آگاه کن، که کداماند؟
امام فرمود:
بلکه تو را از هر چهار حرف آگاه میکنم:
نخستینِ آنها:
«لا إلهَ إلّا اللّه، یکتا و بیشریک، باقی و پایدار»؛
دومین:
«محمّد است، فرستادهی خدا، با اخلاص کامل»؛
سومین:
«ما اهلبیت هستیم»؛
و چهارمین:
«شیعیان ما هستند، که از ما هستند،
و ما از رسول خدا هستیم،
و رسول خدا از خداست، به واسطهی سبب.»
…
نکته مهم واژه «سبب» در این حدیث:
در این حدیث، واژهی «سبب» بهعنوان رشتهای نورانی و پیونددهنده بهکار رفته؛
حلقهای از اتصال که از خدا آغاز میشود، به رسولش میرسد، سپس به اهلبیت علیهمالسلام، و سرانجام به شیعیانِ راستین منتهی میگردد.
این سببِ الهی، دقیقاً همان مفهومی است که در آیه «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» آمده:
وسیلهای برای اتصال و عروج.
در واقع، این حدیث نشان میدهد که سبب حقیقی، چیزی فراتر از ابزار مادی یا فهم عقلانی است؛ بلکه نوری زنده است که در سلسلهای مقدس جریان دارد؛
نوری که از مبدأ وحی، از خداوند، جاری میشود، از طریق رسول اکرم صلیالله علیه و آله، به اهلبیت علیهمالسلام میرسد، و نهایتاً در دل شیعهای میتابد که آمادهی دریافت این نور است.
+ «فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ»
«فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ»
«پس در دستان شما، سببی است،
که بهوسیله آن نعمتی از جانب ما، از طرف خدا به شما رسیده است.»
…
در این جمله، «سبب» نهتنها بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به چیزی، بلکه بهعنوان رشتهی نورانی و روحانیای معرفی شده که از خداوند آغاز میشود، از طریق اهلبیت علیهمالسلام عبور میکند، و سرانجام به دلهای مؤمنان و شیعیان میرسد.
این سبب نورانی، همان حقیقتی است که در حدیث متمم نیز بیان شده بود:
«و رسول خدا از خداست به سبب»؛
یعنی از مبدأ نور، یک رشته ارتباط معنوی و زنده آغاز شده و به دستهای شیعیان رسیده است.
عبارت «نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ» هم این حقیقت را تأیید میکند که آنچه از طریق این «سبب» میرسد، نعمت واقعی و نازلشده از ناحیه خداوند است؛ نه علم عادی، نه محبت صرف، بلکه علم و نعمتی زنده و جاری، که از چشمه نور میجوشد و از طریق دستان اهلبیت علیهمالسلام به دلهای آماده منتقل میشود.
این دو حدیث با هم، حقیقت «سبب» را بهزیبایی ترسیم میکنند:
رشتهای از نور، از خدا تا رسول، از رسول تا اهلبیت، و از آنان تا شیعهی آماده.
این همان سلسلهی سببیهی نورانی است که در قرآن نیز با تعبیر «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» اشاره شده است؛ و اکنون در دستان ماست، اگر آن را بشناسیم و با دل، آن را بگیریم.
[« فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ »
+ «قبض و بسط»]:
…
كشف المحجة لثمرة المهجة (سید بن طاووس عزیز) ؛ ص270
كشف المحجة يا فانوس (ترجمه كشف المحجة لثمره المهجه) ؛ متن ؛ ص287
[الفصل السادس و الخمسون و المائة:
بخش 156 [نامه امير المؤمنين ع در ذكر امامان]
رسالة الإمام علي (ع) بعض أكابر أصحابه، و التي يذكر فيها أن الأئمّة (ع) من ذريته]
(الفصل السادس و الخمسون و المائة)
و اعلم يا ولدي محمد أراك اللّه جلّ جلاله بطرق العقل و النقل و الخير ما يخاف عليك مما تحتاج إلى علمه كما حضر، و أتاك من نوره ما ترى ما استتر به كما ظهر،
اى فرزند اى محمد كه اميدوارم خداى تعالى آنچه از راه عقل و نقل به آن نياز دارى به تو بنماياند آن گونه كه در مرتبه شهود تو در آيد و در پرتو نور پاك خود همه چيز را در چشم تو آشكار فرمايد.
أن الشيخ محمد بن يعقوب الكليني ذكر في كتاب (الرسائل) المعتمد عليه عن أبيك أمير المؤمنين عليه السّلام رسالة تتضمن ذكر الأئمة من ذريته صلوات اللّه عليهم،
بدان كه شيخ جليل «محمد بن يعقوب كلينى» در كتاب خود (الرسائل) كه مطالب آن قابل اعتماد است از پدرت امير المؤمنين در باره امامان از تبار خود- صلوات اللَّه عليهم- مكتوبى را نقل كرده است.
قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ مَا هَذَا لَفْظُهُ:
مضمون نامه روايتى است كه محمد بن كلينى با اين الفاظ بيان كرده است:
عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ غَيْرِهِمَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عِمْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْوَلِيدِ الصَّيْرَفِيِّ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، عَنْ سِنَانِ بْنِ طَرِيفٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ:
از «على بن محمد» و «محمد بن الحسن» و ديگران از «سهل بن زياد» و از «عباس بن عمران» از «محمد بن قاسم بن وليد صيرفى» و از «مفضل» از «سنان بن طريف» از «ابو عبد اللَّه عليه السلام» روايت كرده است كه گفت:
«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَكْتَبُ بِهَذِهِ الْخُطْبَةِ إِلَى بَعْضِ أَكَابِرِ أَصْحَابِهِ،
وَ فِيهَا كَلَامٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:
«امير مؤمنان على (ع)» اين خطبه را براى بعضى از بزرگان ياران خود نوشت
و سخنانى از رسول بزرگوار (ص) در آنست:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِلَى الْمُقَرَّبِينَ [الْمُقِرِّينَ] فِي الْأَظِلَّةِ،
الْمُمْتَحِنِينَ بِالْبَلِيَّةِ،
الْمُسَارِعِينَ فِي الطَّاعَةِ،
الْمُسْتَيْقِنِينَ بِيَ الْكَرَّةَ
تَحِيَّةٌ مِنَّا إِلَيْكُمْ [وَ] سَلَامٌ عَلَيْكُمْ .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
سايهنشينان حشمت و عظمت، نزديكان آستان الهى، و آزمودهشدگان به بلاها و پيشگيرندگان به طاعات را كه به رجعت و بازگشت ما به اين جهان يقين دارند از ما سلام و درود باد.
أَمَّا بَعْدُ
اما بعد ؛
فَإِنَّ نُورَ الْبَصِيرَةِ رُوحُ الْحَيَاةِ الَّذِي لَا يَنْفَعُ إِيمَانٌ إِلَّا بِهِ مَعَ اتِّبَاعِ كَلِمَةِ اللَّهِ وَ التَّصْدِيقِ بِهَا،
ترديدى نيست كه نور بينش مايه زندگى است و اصل حياتست و ايمان جز با آن و متابعت كلمة اللَّه و گواهى به آن سودى ندهد.
فَالْكَلِمَةُ مِنَ الرُّوحِ، وَ الرُّوحُ مِنَ النُّورِ، وَ النُّورُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ
پس، كلمه از روح است و روح از نور است و نور نور آسمانها و زمين است.
فَبِأَيْدِيكُمْ سَبَبٌ وَصَلَ إِلَيْكُمْ مِنَّا نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ لَا تَعْقِلُونَ شُكْرَهَا خَصَّكُمْ بِهَا وَ اسْتَخْلَصَكُمْ لَهَا
پس سببى در دست داريد كه از ما بشما رسيده است و نعمتى است كه خداى تعالى شما را به آن اختصاص داده است و آن را براى شما خاص گردانيده است از شكرگزارى غفلت مكنيد.
وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ
براى مردم اين مثالها را مىزنيم و جز دانايان آن را در نمىيابند.
إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ عَهْداً أَنْ لَنْ يَحِلَّ عَقْدَهُ أَحَدٌ سِوَاهُ
خداى تعالى عهد فرموده است كه تنها او خود جل جلاله گره كارها را بگشايد.
فَسَارِعُوا إِلَى وَفَاءِ الْعَهْدِ وَ امْكُثُوا فِي طَلَبِ الْفَضْلِ،
پس، بيدرنگ بسوى وفاى بعهد بشتابيد و پيوسته در طلب فضل برآييد
فَإِنَّ الدُّنْيَا عَرَضٌ حَاضِرٌ يَأْكُلُ مِنْهَا الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ،
زيرا دنيا متاعى است آماده كه نيكوكار و بدكار و خوب و بد بر خوان آن نشستهاند
وَ إِنَّ الْآخِرَةَ وَعْدٌ صَادِقٌ [معاوق «خ»] يَقْضِي فِيهَا مَلِكٌ قَادِرٌ.
و همانا وعده آخرت وعدهاى درست است كه سلطانى توانا در آن حكم مىراند.
أَلَا وَ إِنَّ الْأَمْرَ كَمَا وُقِّعَ، لِسَبْعٍ بَقِينَ مِنْ صَفَرٍ تَسِيرُ فِيهَا الْجُنُودُ [وَ] يُهْلَكُ فِيهَا الْمُبْطِلُ الْجَحُودُ
بدانيد كه فرمان چنين است كه هفت روز به پايان ماه صفر مانده، كوچ كنند و در آن هنگام لشكرها به حركت درآيند پهلوانان بىعقيده بخاك هلاك درافتند.
خُيُولُهَا عِرَابٌ وَ فُرْسَانُهَا حِرَابٌ
لشكريان دليران كوشا، اسبها عربى و سواران جنگجويند
وَ نَحْنُ بِذَلِكَ وَاثِقُونَ وَ لِمَا ذَكَرْنَا مُنْتَظِرُونَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ الْمَطَرَ، لِيَنْبُتَ الْعُشْبُ وَ يَجْنِيَ الثَّمَرَةَ .
و ما باين كار يقين داريم و آگاهيم و انتظار آن را مىكشيم آنسان كه قحطى زدهگان باران را انتظار مىكشند تا گياه برويد و ميوه بدست آيد.
دَعَانِي إِلَى الْكِتَابِ إِلَيْكُمْ اسْتِنْقَاذُكُمْ مِنَ الْعَمَى وَ إِرْشَادُكُمْ بَابَ الْهُدَى،
من براى رهايى شما از كورى و به منظور ارشاد شما به راه نيكبختى ناچار شدم اين نامه را بشما بنويسم.
فَاسْلُكُوا سَبِيلَ السَّلَامَةِ، فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْكَرَامَةِ،
پس راه سلامت پيش گيريد و بپيماييد كه كرامت و بزرگوارى در آنست.
اصْطَفَى اللَّهُ مَنْهَجَهُ وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ، وَ أَرَّفَ أُرَفَهُ وَ وَصَفَهُ، وَ حَدَّهُ وَ جَعَلَهُ نَصّاً [رَصّاً «خ»] كَمَا وَصَفَهُ
خداى تعالى راه مشخص آن را براى شما برگزيده و حجتهاى آن را بيان كرد و درجات آن را آشكار فرموده و چگونگىهاى آن را بيان كرده و مرز آن را معين فرموده است و چنان كه آن را وصف مىفرمايد راهى است آشكار.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا دَخَلَ حُفْرَتَهُ يَأْتِيهِ مَلَكَانِ: أَحَدُهُمَا مُنْكَرٌ وَ الْآخَرُ نَكِيرٌ، فَأَوَّلُ مَا يَسْأَلَانِهِ عَنْ رَبِّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ وَ عَنْ وَلِيِّهِ، فَإِنْ أَجَابَ نَجَا، وَ إِنْ تَحَيَّرَ عَذَّبَاه،
پيمبر خدا (ص) فرمود وقتى بنده را داخل گور كنند دو فرشته نزد او حضور يابند يكى را نام «منكر» و آن ديگرى را «نكير»، نخستين پرسشى كه از او كنند از پروردگار اوست و از پيمبر و از ولىّ او. اگر پاسخ گويد نجات يابد اگر نه او را عذاب كنند.
فَقَالَ قَائِلٌ: فَمَا حَالُ مَنْ عَرَفَ رَبَّهُ وَ عَرَفَ نَبِيَّهُ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلِيَّهُ.
يكى از حاضران پرسيد اگر كسى پروردگار و پيغمبر خود را بشناسد اما امام خود را نشناسد حال او چگونه خواهد بود؟
فَقَالَ (ص): ذَلِكَ مُذَبْذَبٌ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ.
فرمود حال چنين كسى معلق و نامعلوم است نه از اين طايفه است نه از آن طائفه.
قِيلَ فَمَنِ الْوَلِيُّ يَا رَسُولَ اللَّهِ.
يكى پرسيد اى پيمبر خدا، «ولىّ» كيست؟
فَقَالَ: وَلِيُّكُمْ فِي هَذَا الزَّمَانِ أَنَا وَ مِنْ بَعْدِي وَصِيِّي
وَ مِنْ بَعْدَ وَصِيِّي لِكُلِّ زَمَانٍ حُجَجٌ لِلَّهِ
كَيْمَا لَا تَقُولُونَ كَمَا قَالَ الضُّلَّالُ حِينَ [حَيْثُ «خ»] فَارَقَهُمْ نَبِيُّهُمْ:
فرمود در اين زمان ولىّ شما منم، و بعد از من وصىّ من ولىّ شماست
و بعد از وصىّ من در هر زمان يكى از حجتهاى الهى است.
هرگز شما سخنى را كه گمراهان هنگام جدا شدن از پيمبران خود گفتند بر زبان مىآوريد:
رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى [134 طه: 20]
پروردگارا: اگر رسولى به سوى ما مىفرستادى نشانههايى ترا پيش از آن كه خوار گرديم و زيانمند، پيروى مىكرديم.
وَ إِنَّمَا كَانَ تَمَامُ ضَلَالِهِمْ جَهَالَتُهُمْ بِالْآيَاتِ وَ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ،
همانا گمراهى ايشان به علت نادانى از آيات الهى بوده است و نشناختن اوصياء.
فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ:
خداى عز و جل در پاسخ آنها چنين مىفرمايد:
قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى [135 طه: 20]
بگو همه در انتظارند پس انتظار بكشيد و بزودى در يابيد كه اصحاب راه راست كيانند و كيست كه هدايت شده است.
وَ إِنَّمَا كَانَ تَرَبُّصُهُمْ أَنْ قَالُوا: نَحْنُ فِي سَعَةٍ عَنْ مَعْرِفَةِ الْأَوْصِيَاءِ حَتَّى يُعْلِنَ الْإِمَامُ عِلْمَهُ،
و انتظارشان اين بود كه بگويند از حيث شناخت اوصياء در فراخى هستيم.
فَالْأَوْصِيَاءُ قُوَّامٌ عَلَيْكُمْ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ،
پس اوصياء ميان بهشت و دوزخ نگاهبانان شمايند.
لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرُوهُ لِأَنَّهُمْ عُرَفَاءُ الْعِبَادِ،
وارد بهشت فقط آن كس شود كه اوصيا را بشناسد آنان نيز او را بشناسند و داخل دوزخ فقط آن كس شود كه اوصيا آنان را انكار كنند او نيز اوصيا را منكر باشد، چه، آنانند شناساى بندگان و خداى تعالى.
عَرَّفَهُمُ اللَّهُ إِيَّاهُمْ عِنْدَ أَخْذِ الْمَوَاثِيقِ عَلَيْهِمْ بِالطَّاعَةِ لَهُمْ [كَذَا]
آنگاه كه از آنان ميثاق طاعت و پيروى ميگرفت بندگان را به آنان شناساند
فَوَصَفَهُمْ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ:
و در كتاب خود چگونگى آنان را بيان فرمود:
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ
(و در اعراف مردمانى هستند كه همه را از نشانههايى كه دارند مىشناسند،) (سوره اعراف آيه 44)
وَ هُمُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ وَ النَّبِيُّونَ شُهَدَاءٌ لَهُمْ بِأَخْذِهِ لَهُمْ مَوَاثِيقَ الْعِبَادِ بِالطَّاعَةِ،
آنان گواهان مردمند و پيمبران گواهان ايشانند كه خداوند جل جلاله از آن بندگان ميثاق طاعت گرفت.
وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ:
خداوند تعالى فرمايد:
فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً، يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً
پس چونست حالشان وقتى از هر امّت گواهى آوريم و ترا گواه آنان قرار دهيم. آن روز آنان كفر ورزيده و نافرمانى رسول كرده بودهاند آرزو مىكنند كه اى كاش با خاك زمين يكسان بودند امّا از خداوند حديثى پنهان نتوانند كرد.
وَ كَذَلِكَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ: أَنْ يَا آدَمُ قَدِ انْقَضَتْ مُدَّتُكَ وَ قُضِيَتْ نُبُوَّتُكَ وَ اسْتَكْمَلَتْ أَيَّامُكَ وَ حَضَرَ أَجَلُكَ، فَخُذِ النُّبُوَّةَ وَ مِيرَاثَ النُّبُوَّةِ وَ اسْمَ اللَّهِ الْأَكْبَرَ فَادْفَعْهُ إِلَى ابْنِكَ هِبَةِ اللَّهِ،
و خداوند به آدم (ع) چنين وحى فرمود كه همانا روزگار تو سرآمد و دوران پيمبرى تو سپرى گرديد و پيمانه تو لبريز شد. پس پيمبرى و ارثيه پيمبرى و نام خداى بزرگ را به پسر خود «هبة اللَّه» واگذار،
فَإِنِّي لَمْ أَدَعِ الْأَرْضَ بِغَيْرِ عِلْمٍ يُعْرَفُ
چه، من زمين را وانگذارم مگر با نشانهاى كه شناخته شود
فَلَمْ يَزَلِ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ يَتَوَارَثُونَ ذَلِكَ حَتَّى انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيَّ، وَ أَنَا أَدْفَعُ ذَلِكَ إِلَى عَلِيٍّ وَصِيِّي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ إِنَّ عَلِيّاً يُوَرِّثُ وُلْدَهُ حَيَّهُمْ عَنْ مَيِّتِهِمْ
پس پيوسته پيمبران و اوصياى آنان آن را به ارث مىبرند، پيمبران رفتند تا امر نبوت بمن واگذار شد و من آن را به وصى خود على (ع) وامىگذارم و او نسبت بمن بمنزله هارونست نسبت بموسى. و همانا كه على (ع) نيز آن را بفرزندان خود به ارث مىدهد، زنده آنان از مرده آنان ارث مىبرد
فَمَنْ سَرَّهُ أَنْ يَدْخُلَ جَنَّةَ رَبِّهِ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ، وَ لْيُسَلِّمْ لِفَضْلِهِمْ
پس هر كس داوطلب رفتن به بهشت باشد البته بايد «على» و اوصياى او را دوست بدارد و به ولايت آنان اقرار كند و به فضيلت آنان تسليم باشد.
فَإِنَّهُمُ الْهُدَاةُ بَعْدِي أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَهْمِي وَ عِلْمِي،
كه آنان بعد از من رهبران مردمند و خداوند، ادراك و علم را به آنان عطا مىفرمايد.
فَهُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي أَشْكُو إِلَى اللَّهِ عَدُوَّهُمْ وَ الْمُنْكِرَ لَهُمْ فَضْلَهُمْ وَ الْقَاطِعَ عَنْهُمْ صِلَتِي.
آنان عترت من و از خون و گوشت منند. من از دشمن آنان، از منكر فضائل و مقامشان و از هر كس صله مرا از آنان قطع كند بدرگاه خداى تعالى شكايت خواهم برد.
فَنَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرَّحْمَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ،
پس ما اهل بيت، خاندان و شجره نبوت و كان رحمت و نزولگاه و مرجع فرشتگان و موضع رسالتيم.
فَمَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَكَ
مثل اهل بيت من در اين امّت همانند كشتى نوح است كه هر كس در آن نشيند از مرگ برهد و هر كس از آن تخلف ورزد غرق گردد.
وَ مَثَلِ بَابِ حِطَّةٍ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ مَنْ دَخَلَهُ غُفِرَ لَهُ،
مانند «باب حطه» است در بنى اسرائيل كه هر كس داخل آن شود آمرزيده گردد
فَأَيُّمَا رَايَةٍ خَرَجَتْ لَيْسَتْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَهِيَ دَجَّالِيَّةٌ» .
پس هر درفش كه برافرازد از اهل بيت من نباشد بلكه درفش دجالى است.
إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَ لِدِينِهِ أَقْوَاماً انْتَخَبَهُمْ لِلْقِيَامِ عَلَيْهِ وَ النَّصْرِ لَهُ،
همانا خداى تعالى گروهى را برگزيده است تا براى دين او بر پاى خيزند و آن را يارى كنند
طَهَّرَهُمْ بِكَلِمَةِ الْإِسْلَامِ،
و خداى تعالى آنان را به كلمه اسلام طاهر گردانيده است
وَ أَوْحَى إِلَيْهِمْ مُفْتَرَضَ الْقُرْآنِ، وَ الْعَمَلَ بِطَاعَتِهِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا.
و واجبات قرآن مجيد و عمل بطاعت خود را در خاور و باختر جهان به آنان وحى مىكند و مىآموزد،
إِنَّ اللَّهَ خَصَّكُمُ بِالْإِسْلَامِ وَ اسْتَخْلَصَكُمْ لَهُ وَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ أَمْنَعُ سَلَامَةٍ وَ أَجْمَعُ كَرَامَةٍ،
خداى تعالى شما را به ا سلام تخصيص داده است و اسلام را بشما، تا همه كارتان براى اسلام باشد به اين جهت كه استوارترين سلامت و جامعترين كرامت است
اصْطَفَى اللَّهُ مَنْهَجَهُ وَ وَصَفَ أَخْلَاقَهُ وَ وَصَلَ أَطْنَابَهُ، مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ وَ بَاطِنِ حُكْمٍ [حِلْمٍ «خ»] ذِي حَلَاوَةٍ وَ مَرَارَةٍ
كه خداى تعالى راه هموار آن را برگزيده است و آن را وصف فرموده و اخلاقش را توصيف كرده است و چگونگى ابعاد آن را بيان داشته است و ظاهر آن را از علم و باطن آن را از حلم كه داراى شيرينى و تلخى است با يك وسيله پيوند استوار داده است.
فَمَنْ طَهُرَ بَاطِنُهُ رَأَى عَجَائِبَ مَنَاظِرِهِ فِي مَوَارِدِهِ وَ مَصَادِرِهِ،
پس هر كس باطن را پاكيزه گرداند گفتنيهاى آفرينش را در واردهها و صادرهها در همه حالاتشان بنگرد.
وَ مَنْ فَطَنَ لِمَا بَطَنَ رَأَى مَكْنُونَ الْفِطَنِ [مَكْتُومَ الْفِتَنِ «خ ل»] وَ عَجَائِبَ الْأَمْثَالِ وَ السُّنَنِ
هر كس با هوشيارى در باطن بينديشد رازهاى نهانى خويش را در مىيابد و امور مكتوم را مىبيند.
ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ، وَ لَا تَفْنَى غَرَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ
پس مشاهده مىكند كه ظاهر آن جميل و شگفتى انگيز است و باطن آن ژرف و پر معنى، شگفتىهاى آن پايان نگيرد و طرفههاى آن سپرى نگردد،
فِيهِ مَفَاتِيحُ الْكَلَامِ، وَ مَصَابِيحُ الظَّلَامِ،
مفاتيح كلام و چراغهاى تاريكىزداى در آنست.
لَا يُفْتَحُ الْخَيْرَاتُ إِلَّا بِمَفَاتِحِهِ، وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِمَصَابِيحِهِ،
تنها كليدهاى آن است كه باب خيرات را تواند گشود و تنها چراغهاى آن است كه تيرهگىها را تواند زدود
فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ تَوْصِيلٌ، وَ بَيَانُ الْإِسْمَيْنِ الْأَعْلَيْنِ اللَّذَيْنِ جُمِعَا فَاجْتَمَعَا [وَ] لَا يَصْلُحَانِ إِلَّا مَعاً
كه پيوستگى و گسستگى و بيان دو اسم بلند پايه اعظم (اسمين عليين) در آنست.
دو نامى كه جمع شوند و جمع كنند و فقط هنگامى تاثير بخشند كه با يك ديگر باشند.
يُسَمَّيَانِ وَ يُوصَلَانِ فَيَجْتَمِعَانِ
وقتى نامشان برده شود فقط به اعتبار لفظ از يك ديگر جدايند حال آنكه مصداق و مفهوم آن دو يكى است.
تَمَامُهُمَا فِي تَمَامِ أَحَدِهِمَا
كمال هر يك به كمال آن ديگرى وابسته است.
حَوَالَيْهِمَا (عَلَيْهِمَا «خ») نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِمَا نُجُومٌ لِيَحْمِيَ حِمَاهُ وَ يَرْعَى مَرْعَاهُ .
پيرامون آن، ستارگان (تعبير و تفسير) قرار دارند و بر بالاى آنها ستارگانى ديگر، تا حريم كتاب را نگهبانى كنند و از خوان گسترده نعمتش سود جويند،
وَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانُهُ [بُنْيَانُهُ «خ»] وَ بَيَانُهُ، وَ حُدُودُهُ وَ أَرْكَانُهُ، وَ مَوَاضِيعُ مَقَادِيرِهِ وَ وَزْنُ مِيزَانِهِ: مِيزَانِ الْعَدْلِ وَ حُكْمِ الْفَصْلِ
در قرآن تبيان و حدود و اركان و مواضع مقادير و وزن ميزان آن، يعنى ميزان عدل و حكم قاطع، وجود دارد.
إِنَّ رُعَاةَ (دُعَاةَ «خ») الدِّينِ فَرَّقُوا بَيْنَ الشَّكِّ وَ الْيَقِينِ، وَ جَاءُوا بِالْحَقِّ، بَنَوْا لِلْإِسْلَامِ بُنْيَاناً، فَأَسَّسُوا لَهُ أَسَاساً وَ أَرْكَاناً،
همانا كه نگهبانان دين تفاوت ميان شك و يقين را آشكار كردهاند.
و حق را آوردهاند و بنياد اسلام را بنا كردهاند و اساس و اركان آن را پى ريختهاند
وَ جَاءُوا عَلَى ذَلِكَ شُهُوداً بِعَلَامَاتٍ وَ أَمَارَاتٍ فِيهَا كِفَاءُ الْمُكْتَفِي وَ شِفَاءُ الْمُسْتَشْفِي [المشتفي «خ»]
و براى اين كار نشانهها و قرينهها آوردهاند كه كفايتخواه را بس باشد و شفاجوى را شفا بخشد،
يَحُومُونَ حِمَاهُ،
حريم آن را حفظ كنند
وَ يَرْعَوْنَ مَرْعَاهُ،
و از خوان گسترده نعمتش سود جويند
وَ يَصُونُونَ مَصُونَهُ
و آنچه را كه محترم شمرده است محترم شمارند،
وَ يُفَجِّرُونَ عُيُونَهُ لِحُبِّ [بِحُبِّ «خ»] اللَّهِ وَ بِرِّهِ وَ تَعْظِيمِ أَمْرِهِ وَ ذِكْرِهِ مِمَّا يَجِبُ أَنْ يُذْكَرَ بِهِ
و چشمههاى دانش آن را گسترش دهند و اين كار را به سبب مهرى كه به خدا دارند و به سبب صدق و طاعت به درگاه او و بزرگداشت فرمان حقتعالى و براى ياد كردن او هر جا كه شايسته باشد، كنند.
يَتَوَاصَلُونَ بِالْوَلَايَةِ، وَ يَتَنَازَعُونَ بِحُسْنِ الرِّعَايَةِ (كَذَا) وَ يَتَسَاقَوْنَ [وَ يَتَنَاسَقُونَ بِكَأْسٍ رَوِيَّةٍ، وَ يَتَلَاقَوْنَ بِحُسْنِ التَّحِيَّةِ وَ أَخْلَاقٍ سَنِيَّةٍ ،
همگامى آنان از سر محبت است و كاش خويش را با خوى نيكو سامان بخشند و جام رويّه به يك ديگر بپيمايند و با خوشرويى و خوشباش با يك ديگر برخورد و ديدار كنند
قُوَّامٌ عُلَمَاءُ أُمَنَاءُ [أَوْصِيَاءُ «خ ل»] لَا يَسُوغُ (يَسُوقُ «غ») فِيهِمُ الرَّيْبَةُ، وَ لَا تُشْرَعُ فِيهِمُ الْغَيْبَةُ،
و استوارى دانشمندان دين و اوصيا سر روى و ريا نيست و در ميانشان اثرى از غيبت وجود ندارد.
فَمَنِ اسْتَبْطَنَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئاً اسْتَبْطَنَ خُلُقاً سَنِيّاً (سَيِّئاً «خ ل»)
پس اگر كسى ذرّهاى ازين خوى در نهاد داشته باشد او را زشتى در نهاد است
فَطُوبَى لِذِي قَلْبٍ سَلِيمٍ أَطَاعَ مَنْ يَهْدِيهِ، وَ اجْتَنَبَ مَنْ يُرْدِيهِ، وَ يَدْخُلُ مَدْخَلَ كَرَامَةٍ وَ يَنَالُ سَبِيلَ سَلَامَةٍ،
پس خوشا آن كس كه داراى قلب سليم باشد هر كس او را رهبرى كند پيروى او كند و از هر ديو كه او را به پستى و فرو مايگى رهنمونى كند و به روى در اندازد، دامان فرا چيند و به سراى كرامت درآيد و رهسپار راه سلامت گردد.
تَبْصِرَةً لِمَنْ بَصَّرَهُ وَ طَاعَةً لِمَنْ يَهْدِيهِ إِلَى أَفْضَلِ الدَّلَالَةِ، وَ كَشْفِ غِطَاءِ الْجَهَالَةِ الْمُضِلَّةِ الْمُهْلِكَةِ،
هر كس كه در پى بينش باشد دو چشم دل داشته باشد راهنماست، و كسى را كه پيرو حقيقت و پذيراى اطاعت باشد عبادت است، به والاترين رهنمونىها راه نمايد و پردههاى نادانى گمراهكننده و هلاكت آور را يكسو كند.
وَ مَنْ أَرَادَ بَعْدَ هَذَا فَلْيُطَهِّرْ بِالْهُدَى (بِالْمَهْدِيِّ «خ») دِينَهُ، فَإِنَّ الْهُدَى (الْمَهْدِيَّ «خ») لَا تُغْلَقُ أَبْوَابُهُ (بَابُهُ «خ») وَ قَدْ فُتِحَتْ أَسْبَابُهُ بِبُرْهَانٍ وَ بَيَانٍ،
و اگر كسى بيش از آنچه گفته شد از قرآن بخواهد، بايد كه دين خويش به مهدى عرضه كند كه همانا درِ آستان او به روى كسى بسته نيست و راههاى آن بوسيله برهان و بيان امورى كه بهترين آن را برگزيده و به پند بر ما فرو خوانده است باز است.
لِامْرِئٍ اسْتَنْصَحَ، وَ قَبِلَ نَصِيحَةَ مَنْ نَصَحَ بِخُضُوعٍ وَ حُسْنِ خُشُوعٍ فَلْيَقْبَلِ امْرُؤٌ بِقَبُولِهَا،
اينك نصيحت آن كس كه نصيحت كند با خضوع و حسن خشوع بپذير و از راه پذيرفتن آن پند رو بسوى آن كن،
وَ لْيَحْذَرْ قَارِعَةً قَبْلَ حُلُولِهَا
و زان پيش كه رستاخيز بر پا شود، از آن بر حذر باش.
وَ السَّلَامُ.
و السلام.
[سورة الحج (۲۲): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ
فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ (۱۵)
هر كه مىپندارد كه خدا [پيامبرش] را در دنيا و آخرت هرگز يارى نخواهد كرد [بگو] تا طنابى به سوى سقف كشد [و خود را حلقآويز كند] سپس [آن را] بِبُرَد. آنگاه بنگرد كه آيا نيرنگش چيزى را كه مايه خشم او شده از ميان خواهد برد؟
…
از این ترجمه، چیزی گیرمون نمیاد!!!
و قوله تعالى
مَنْ كانَ يَظُنُ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ.
تأويله
قَالَ الْإِمَامُ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ ذَاتَ يَوْمٍ
إِنَّ رَبِّي وَعَدَنِي نُصْرَتَهُ وَ أَنْ يُمِدَّنِي بِمَلَائِكَتِهِ وَ أَنَّهُ نَاصِرُنِي بِهِمْ وَ بِعَلِيٍّ أَخِي خَاصَّةً مِنْ بَيْنِ أَهْلِي
فَاشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَى الْقَوْمِ أَنْ خَصَّ عَلِيّاً ع بِالنُّصْرَةِ وَ أَغَاظَهُمْ ذَلِكَ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ
مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ مُحَمَّداً بِعَلِيٍ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ
قَالَ يَضَعُ حَبْلًا فِي عُنُقِهِ إِلَى سَمَاءِ بَيْتِهِ يُمِدُّهُ حَتَّى يَخْتَنِقَ فَيَمُوتُ فَيَنْظُرُ هَلْ يُذْهِبُ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ.
البرهان في تفسير القرآن ؛ ج3 ؛ ص859
قوله تعالى:
مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ- إلى قوله تعالى- إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ [15- 18]
قال الإمام موسى بن جعفر (عليه السلام):
«حدثني أبي، عن أبيه- أبي جعفر- (صلوات الله عليهم أجمعين):
«أن النبي (صلى الله عليه و آله) قال ذات يوم: إن ربي و عدني نصرته، و أن يمدني بملائكته، و أنه ناصري بهم و بعلي أخي خاصة من بين أهلي؛ فاشتد ذلك على القوم أن خص عليا بالنصرة، و أغاظهم ذلك، فأنزل الله عز و جل: مَنْ كانَ يَظُنُ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ- قال- ليضع حبلا فى عنقه إلى سماء بيته يمده حتى يختنق فيموت فينظر هل يذهبن كيده غيظه»؟
علي بن إبراهيم:
في معنى الآية، قال:
إن الظن في كتاب الله على وجهين.
ظن يقين، و ظن شك،
فهذا ظن شك.
قال:
من شك أن الله لن يثيبه في الدنيا و الآخرة: فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ أي يجعل بينه و بين الله دليلا،
و الدليل على أن السبب هو الدليل، قول الله في سورة الكهف:
وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً* فَأَتْبَعَ سَبَباً أي دليلا،
و قال: ثُمَّ لْيَقْطَعْ أي يميز،
و الدليل على أن القطع هو التمييز قوله: وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً أي ميزناهم،
فقوله: ثُمَّ لْيَقْطَعْ أي يميز فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ أي حيلته،
و الدليل على أن الكيد هو الحيلة قوله: كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ أي احتلنا له حتى حبس أخاه،
و قوله يحكي قول فرعون: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ أي حيلتكم.
قال:
فإذا وضع لنفسه سببا، و ميز، دله على الحق،
فأما العامة فإنهم رووا في ذلك أنه من لم يصدق بما قال الله، فليلق حبلا إلى سقف البيت، ثم ليختنق.
…
علی بن ابراهیم در تفسیر آیه فرمود:
«ظن» در کتاب خدا بر دو وجه است:
ظنّی که یقین است،
و ظنّی که شک است؛ و در این آیه، مراد، ظنّ شک است.
فرمود:
هر کس شک کند که خداوند او را در دنیا و آخرت پاداش نمیدهد،
فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ: یعنی باید بین خود و خدا دلیلی قرار دهد.
و دلیل بر اینکه «سبب» به معنای دلیل است، آیهای در سوره کهف است:
«وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً. فَأَتْبَعَ سَبَباً»
یعنی: دلیلها و راههایی به او دادیم، و او از آن دلیلها پیروی کرد.
و در ادامه آیه فرمود:
ثُمَّ لْيَقْطَعْ: یعنی تمییز دهد.
و دلیل بر اینکه «قطع» به معنای تمییز است، این آیه است:
«وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً»
یعنی: آنان را از هم متمایز ساختیم.
پس فرمود:
«فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ»
یعنی آیا حیلهاش، آنچه باعث خشم او شده را برطرف میکند؟
و شاهد اینکه «کید» یعنی حیله، آیهی «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» است؛ یعنی: ما برای یوسف چارهای اندیشیدیم تا برادرش را نگه داریم.
و قول فرعون نیز گواه دیگر است:
«فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ» یعنی: حیلههایتان را فراهم کنید.
پس اگر انسانی برای خودش سبب (دلیل و راهی) قرار دهد،
و تمییز دهد (قطع کند)،
آن سبب، او را به حق هدایت میکند.
اما مردم عام، این آیه را چنین نقل کردهاند:
هر که سخن خدا را باور ندارد، حبلی به سقف آویزد و خود را خفه کند!
در این روایت، واژهی «سبب» بهروشنی نه طناب فیزیکی، بلکه دلیل، راه ارتباط، و معراج معرفتی بین انسان و آسمان معنا شده است.
آنکه شک دارد و مضطرب است، باید رشتهای از دل خود به آسمان حقایق بکشاند؛ یعنی راه ارتباطی با حجّت الهی و دلیل روشن الهی بیابد.
در واقع، روایت نگاهی درونیتر و عمیقتر به آیه دارد:
«سبب» یعنی دلیل نورانی، یعنی معلمی الهی که انسان را از شک به یقین میبرد،
و «قطع» یعنی تمییز درونی، یعنی مرزبندی نور و ظلمت در دل.
در این نگاه، «سبب» همان است که در حدیث قبل نیز آمد:
رشتهای که از خدا، به رسول، به اهلبیت، و به شیعه میرسد.
و با این سبب، هر گمشدهای به «یقین» و «معرفت» هدایت خواهد شد.
مشتقات ریشۀ «سبب» در آیات قرآن:
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (166)
إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً (84)
فَأَتْبَعَ سَبَباً (85)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92)
مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغيظُ (15)
أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ (10)
شايد من به آن راهها برسم! راههاى دستيابى به آسمانها!
فرعون تلاش میکنه ببینه میتونه یه جوری به علم آنلاینی که دست موسی ع است برسه!!!
مفهوم عبارت «تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم!!!» همینه.
میخواد یه جوری موسی ع رو دور بزنه و خودش، بدون واسطهای بنام موسی ع، به «سبب» یعنی علم آنلاین برسه!!! هیهات!!!
بدون سجده بر معلم ربانی، دسترسی به علم آنلاین الهی ممنوع است!
به دستور «اسجدوا لآدم» عمل کنیم!
به تعبیر و تاویل خواب یوسف ع دقت کنیم!
فرعون به هامان که زیردست اوست میگه برای من «صرح» بساز!
حال آنکه مافوق او یعنی موسی ع که معلم نورانی اوست باید برای او «صرح ممرد» بسازد، اگر فرعون تغییر مسیر دهد و دومی نورش باشد و از تمناهای پوچ و بیارزش خود دل بکند.
+ «صرح»
فرعون میبایست مثل بلقیس این عبارت زیبا و کلیدی نجات بخش رو میگفت:
«رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
البته اینجوری:
«رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ (مُوسی) لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
[سورة غافر (۴۰): الآيات ۳۶ الى ۴۰]
وَ قالَ فِرْعَوْنُ
يا هامانُ
ابْنِ لِي صَرْحاً
لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶)
و فرعون گفت:
«اى هامان،
براى من كوشكى بلند بساز،
شايد من به آن راهها برسم:
أَسْبابَ السَّماواتِ
فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى
وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً
وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ
وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ
وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبابٍ (۳۷)
راههاى [دستيابى به] آسمانها،
تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم
و من او را سخت دروغپرداز مىپندارم.»
و اين گونه براى فرعون، زشتى كارش آراسته شد و از راه [راست] بازماند؛
و نيرنگ فرعون جز به تباهى نينجاميد.
وَ قالَ الَّذِي آمَنَ
يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ (۳۸)
و آن كس كه ايمان آورده بود گفت:
«اى قوم من، مرا پيروى كنيد تا شما را به راه درست هدايت كنم.
يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ
وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ (۳۹)
اى قوم من، اين زندگى دنيا تنها كالايى [ناچيز] است،
و در حقيقت، آن آخرت است كه سراى پايدار است.
مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها
وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ
فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ (۴۰)
هر كه بدى كند، جز به مانند آن كيفر نمىيابد؛
و هر كه كار شايسته كند -چه مرد باشد يا زن- در حالى كه ايمان داشته باشد،
در نتيجه آنان داخل بهشت مىشوند و در آنجا بىحساب روزى مىيابند.
+ پوشه سبّ و دشنام …
[سورة الأنعام (۶): آية ۱۰۸]
وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ
كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۰۸)
و آنهايى را كه جز خدا مىخوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد. اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم. آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود، و ايشان را از آنچه انجام مىدادند آگاه خواهد ساخت.
مفردات ألفاظ القرآن، جلد 1، صفحه 391
ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن با تفسیر لغوی و ادبی قرآن، جلد 2، صفحه 172
شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، جلد 5، صفحه 2924
مفردات ألفاظ القرآن، جلد 1، صفحه 391
ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن با تفسیر لغوی و ادبی قرآن، جلد 2، صفحه 172
در صحاح آمده «اَلسَّبُّ: اَلشَّتِّمُ»
راغب و اقرب آنرا دشنام دردناك و سخت گفتهاند.
قاموس قرآن، جلد 3، صفحه 205