The Standard Light of Monotheism
One Nourishment, One God, One Gate, One Human
Monotheism is not merely a belief;
It is a standard.
A single, living standard of light
by which hearts are measured,
thoughts are aligned,
and actions are purified.
The Standard Light of Monotheism means this:
that truth does not come fragmented,
guidance does not arrive in pieces,
And salvation is not scattered across competing paths.
There is one nourishment for the heart —
One food that sustains inner life.
When hearts feed from different sources,
conflict is inevitable;
But when nourishment is one,
peace becomes possible.
There is one God —
not merely as a theological claim,
but as a unifying axis for obedience,
trust, and direction.
There is one gate —
a single, clear entrance into divine knowledge,
so that the human heart does not wander endlessly
between voices, desires, and standards.
And there is one human model —
a tangible, living example,
through whom divine guidance becomes understandable,
practicable, and merciful.
This is the light of divine kinship:
not a biological lineage,
but a relationship formed through alignment with light.
To belong to God
is to belong to His light,
to be shaped by its standard,
and to walk within its unity.
Where this standard light is accepted,
division dissolves.
Where it is rejected,
envy multiplies,
and truth itself becomes intolerable.
Monotheism, then, is not multiplicity reduced to one;
It is oneness that gives meaning to everything.
One light.
One standard.
One path.
«وحد» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«توحید المعاییر: استانداردسازی»
«فلان واحد دهره، فلان نسيج وَحْدِهِ»
مفهوم «بینظیر» از این واژه استنباط میشود.
نور، بینظیر است!
+ «نورِ یکییهدونه!»
«الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ»
«بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ»
«الواحِد [وحد]: يگانه، منفرد ، بىهمتا ، يكتا»
+ «ولد»
+ «ابن الله»
توحید المعاییر: استانداردسازی
نورِ استاندارد!
نمره قبولی رو از نور گرفتی؟!
«کارهات باید مهر استاندارد داشته باشه!»
+ «عتو – انحراف از استاندارد نورانی!»
اعمال صالح، علامت استاندارد دارند!
اعمال صالح، کیفیت استاندارد دارند!
هر چیزی که استانداردهای لازم رو نداشته باشه، اجازه استفاده ازش داده نمیشه.
هدفِ نور، استانداردسازی افکار و رفتار ماست!
از بین رفتن اختلافها نتیجه همین استانداردسازی است.
«نورِ استاندارد!»
استانداردسازی: «Standardization»
به عربی: «توحید المعاییر»
انگاری «یکتاپرستی» فقط با «استانداردسازیِ نورانیِ قلبها» میسّر خواهد بود.
+ «قدو – قبض و بسط نور، الگوی استاندارد و قابل اعتماد!»
اعمال صالح، علامتِ نورانیِ استاندارد دارند!
اعمال صالح، کیفیتِ نورانیِ استاندارد دارند!
هم اسم و هم معنا، هر دو نورانی!
اسمش نور است! معنایش هم نورانی است!
واژۀ قرآنی «وَحْد – توحید»
وَحْد؛ نورِ استانداردِ یکتاپرستی
توحیدُ المعاییر؛ یگانگیِ معیار در نورِ ولایت
«وَحْد» در لغت | نورِ بینظیر و یگانه
ریشۀ قرآنی «وَحْد»
یکی از هزار واژۀ مترادف نورِ ولایت است؛
نوری که بدیل ندارد، جایگزین ندارد، و تکرارپذیر نیست.
در فرهنگ لغات عربی آمده است:
«الواحِد»: یگانه، منفرد، بیهمتا، یکتا
«فلان واحد دهره»: بینظیرِ زمان خود
«فلان نسيج وَحده»: یکتای بیمانند
«الإمامُ واحدُ دهرِه»: امام، یگانۀ عصر خویش
«بِنا وُحِّدَ اللَّهُ»: خدا بهواسطۀ ما یگانه شناخته شد
پس «وحد» فقط عدد «یک» نیست؛
کیفیتِ یگانگی است.
یعنی چیزی که استانداردِ مرجع است و بقیه با آن سنجیده میشوند.
به تعبیر امروزی:
نورِ یکییهدونه.👉
«توحید المعاییر» | توحید یعنی استانداردسازی
یکی از کلیدواژههای بسیار مهم لغوی:
«توحیدُ المعاییر» = استانداردسازی
یعنی:
یکی شدن معیارها،
یکی شدن مرجع سنجش،
و یکی شدن «ملاکِ قبولی».
پس توحید، فقط گزارهی اعتقادی نیست؛
نظامِ ارزیابی است.
نورِ استاندارد یعنی چه؟
نورِ ولایت:
برندِ استاندارد هر زمان است،
مُهری است که باید بر هر عمل بخورد،
و معیار قبولیِ رفتار انسان است.
سؤال اساسی:
نمرهی قبولیات را از نور گرفتی؟
اگر کاری:
از حسد برخاسته باشد،
از خودسری باشد،
یا از عُتوّ (انحراف از استاندارد نورانی)،
هرچقدر هم پرزرقوبرق باشد،
فاقد مهر استاندارد است.
اعمال صالح | محصول نورِ استاندارد
اعمال صالح:
علامت استاندارد دارند،
کیفیت استاندارد دارند،
هم نامشان نورانی است،
هم حقیقتشان.
هر چیزی که استاندارد نداشته باشد:
اجازهی مصرف ندارد،
اجازهی بقا ندارد،
و اجازهی انتساب به خدا ندارد.
به همین دلیل است که:
هدف نور، استانداردسازیِ فکر و رفتار انسان است.
و نتیجۀ این استانداردسازی:
از بین رفتن اختلافها.👉
چرا اختلاف از بین میرود؟
چون همه:
با یک معلم ربانی آموزش میبینند،
از یک نور الهام میگیرند،
و بر اساس یک معیار عمل میکنند.
همه انگار:
یک «برند مشترک» دارند،
یک «مُهر قبولی» دارند،
و یک مسیر.
این همان معنای عمیق:
لا إله إلا الله
قُل هو الله أحد
طَعامٍ واحِد
بابٍ واحِد
بَشَراً واحِداً
«وَحْد» = نورِ بینظیر و یگانه
«توحید» = یکی شدن معیارها
«نورِ ولایت» = استاندارد مرجع هر زمان
اعمال صالح = محصول استانداردسازی نورانی
اختلاف = نتیجۀ تعدد معیارها
یکتاپرستی = پذیرش یک نور، یک معلم، یک معیار
و اینجاست که نقش معلم ربانی روشن میشود:
او نه فقط آموزگارِ علم،
بلکه آموزگارِ توحیدِ عملی است؛
توحیدی که اسمش نور است
و معنایش مهربانی.
دلنوشته
نورِ استاندارد
نور،
بینظیر است.
یکییهدونه است.
نه نسخهی بدل دارد،
نه جایگزین،
نه سلیقهپذیر است.
نور،
استاندارد است.
همهچیز را
با نور میسنجند؛
اما نور را
با هیچچیز نمیسنجند.
اگر کاری
مُهرِ نور نداشت،
هرچقدر هم زیبا،
هرچقدر هم پرسروصدا،
قبول نیست.
نور،
نمره میدهد.
نه به ظاهر،
بلکه به جهت.
سؤال ساده است:
نمرهی قبولیات را از نور گرفتهای؟👉
یا از تشویقِ مردم؟
توحید،
فقط گفتنِ «یک» نیست؛
یکی شدنِ معیارهاست.
یعنی دلت
چندتا داور نداشته باشد؛
چندتا قبله نداشته باشد؛
چندتا مرجع نداشته باشد.
نورِ استاندارد یعنی:
یک معیار،
یک مسیر،
یک معلم.
و اینجاست که اختلاف
خودبهخود
جمع میشود.
چون اختلاف،
محصولِ چندمعیاری است؛
محصولِ چند نورِ جعلی.
نورِ ولایت
برندِ استانداردِ هر زمان است؛
مُهری که باید
روی هر فکر،
هر تصمیم،
و هر رفتار بدرخشد.
اگر مهربانیات
از نور نیامده باشد،
هرچقدر هم لبخند داشته باشد،
مصنوعی است.
اگر عبادتت
از نور نیامده باشد،
هرچقدر هم طولانی،
بیاثر است.
نور،
اسمش نور است؛
معنایش هم نورانی است.
و اعمال صالح،
دقیقاً همیناند:
کارهایی که
مُهرِ نور خوردهاند.
کارهایی که
استاندارد دارند.
اما «عُتوّ» یعنی چه؟
یعنی انحراف از استاندارد نورانی؛
یعنی خودسری،
یعنی هرکس معیار خودش.
و نتیجهاش؟
تاریکیِ شلوغ.
خدا از ما
یک چیز خواسته:
وَحْد.
به معنای
یکی شدنِ مرجع.
همه سرِ یک سفره،
همه با یک طعام،
همه با یک نور.
و آن طعامِ واحد،
چیزی نیست
جز علوم نورانی الهی.
اگر همه
از یک معلم ربانی
یاد بگیرند،
و به همان نور عمل کنند،
اختلافی نمیماند.
چون همه
یک برند دارند:
لا إله إلا الله.
این است
نورِ استاندارد.
و خوشا به حال دلی
که فقط
از این نور
نمره میگیرد.
یکتاپرستی:
اهل نور، همه از یک جا دستور میگیرند!
و همه در یک مسیر گام بر میدارند و همه یکتاپرستند و اندیشه همه اونها اینه که برای ایجاد صلح و آرامش باید قلب سلیم داشت یعنی «سَلِمَ مِن حُبِّ الدُّنیا» یعنی بخل و حسد و تمنّا رو زیر پا گذاشت و چشم به دستورات نورانی در ملک و ملکوت دوخت و با فهم کلام آنلاین اهل بهشت که همان نور و ظلمت است ، کلام الله و امر الله را در دلِ شرایط فهمید و به آن عمل نمود و نتیجه استعمال این اندیشه نورانی، تولید نور آرامش عمل صالح خواهد بود.
اقرار قلبی به وحدانیت ذات اقدس الهی «الْمُقِرِّينَ بِتَوْحِيدِي» همین است، یعنی اینکه فقط خداوند قادر متعال می تواند اینگونه از درون ما، و در درون ما، با ما سخن لطیف نورانی بگوید و ما را هدایت به نور خود نماید و این همان هدایت فطری است که خداوند، قلب را با این ویژگی برای ما خلق نموده است «یاقوت سرخ!» و این قلب اسامی زیادی دارد مثل نفس و عقل و روح و … که هر یک ویژگی و معنای خاصی از این «عامل محرک جسم ما» را معرفی می نماید .
پس قلب جوری ساخته شده که جز لا اله الا الله نمیگوید و نمیشنود و نمیبیند و نمیفهمد.
+ «آفرینش نور و ظلمت و یاقوت سرخ!»
اما اگر شخص استعمال بخل و حسد نماید این قلب، نابینا و کر و گنگ میشود و دیگر قادر به شنیدن و دیدن نور هدایت در دل شرایط نخواهد بود. «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۷۹ الى ۱۸۱]
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ
لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها
وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها
وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها
أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹)
و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم.
[چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند،
و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند،
و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند.
آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند.
[آرى،] آنها همان غافلماندگانند.
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها
وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ
سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۸۰)
و نامهاى نيكو به خدا اختصاص دارد، پس او را با آنها بخوانيد،
و كسانى را كه در مورد نامهاى او به كژى مىگرايند رها كنيد.
زودا كه به [سزاى] آنچه انجام مىدادند كيفر خواهند يافت.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (۱۸۱)
و از ميان كسانى كه آفريدهايم، گروهى هستند كه به حقّ هدايت مىكنند و به حقّ داورى مىنمايند.
دلنوشته
یکتاپرستی؛ زندگی با نورِ استاندارد
یکتاپرستی یعنی چه؟
یعنی اهلِ نور،
همه از یکجا دستور میگیرند.
نه چند صدا،
نه چند فرمان،
نه چند معیار.
همه در یک مسیر گام برمیدارند؛
و همین است که
همه یکتاپرستاند.
اندیشهی مشترکِ اهل نور این است:
برای صلح و آرامش،
باید قلبِ سلیم داشت.
قلبی که
«سَلِمَ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا» باشد؛
از بخل،
از حسد،
از تمنّا
رها شده باشد.
چنین قلبی
چشم از مردم برمیدارد
و چشم به دستورات نورانی در ملک و ملکوت میدوزد؛
گوشش را به کلام آنلاین اهل بهشت میسپارد؛
همان کلامی که
در دلِ شرایط،
نور و ظلمت را
از هم جدا میکند.
این قلب
کلامالله و امرالله را
نه در کتابها فقط،
بلکه در متن زندگی میفهمد؛
و وقتی فهمید،
به آن عمل میکند.
ثمرهی این استعمال نورانی چیست؟
تولیدِ نورِ آرامشِ عمل صالح.
این است
اقرار قلبی به توحید:
«الْمُقِرِّينَ بِتَوْحِيدِي».
یعنی دل باور کرده باشد
که فقط خداوندِ قادرِ متعال
میتواند
اینگونه
از درونِ ما،
و در درونِ ما،
با ما سخن بگوید؛
سخنی لطیف،
نورانی،
هدایتگر.
این همان هدایت فطری است؛
ویژگیای که
خدا قلب را با آن آفرید.
قلب،
یک یاقوتِ سرخ است؛
زنده،
حساس،
و آمادهی دریافت نور.
این قلب
اسمهای زیادی دارد:
نَفْس،
عقل،
روح…
هر اسم،
زاویهای از همین
عاملِ محرّکِ جسم را نشان میدهد.
اما حقیقت یکی است:
قلب
طوری ساخته شده که
جز لا إله إلا الله
نمیگوید،
نمیشنود،
نمیبیند،
و نمیفهمد.
این،
اصلِ خلقت است:
آفرینش نور و ظلمت،
و یاقوت سرخِ قلب.
اما اگر انسان
بهجای نور،
بخل و حسد را استعمال کند،
این یاقوت
تیره میشود.
قلب،
نابینا میشود؛
کر میشود؛
گنگ میشود.
دیگر
نورِ هدایت را
در دلِ شرایط
نمیبیند،
نمیشنود،
نمیفهمد.
و قرآن
با صراحت میگوید:
«لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها
وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها
وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها»
دل دارند،
اما فهم ندارند؛
چشم دارند،
اما دیدن ندارند؛
گوش دارند،
اما شنیدن ندارند.
نهتنها راه نمییابند،
بلکه
از چهارپایان هم
گمراهتر میشوند؛
چون ابزار داشتند
و استفاده نکردند.
در مقابل،
خدا درِ دیگری را باز میکند:
«وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»
اسماء نیکو،
درگاههای نورند؛
و قلبِ سلیم،
راه عبور از این درگاههاست.
و در نهایت،
قرآن خبرِ خوش میدهد:
«وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ
يَهْدُونَ بِالْحَقِّ
وَ بِهِ يَعْدِلُونَ»
گروهی هستند
که با حق هدایت میکنند
و با حق عدالت میورزند.
اینها
اهلِ نورند؛
اهلِ نورِ استاندارد؛
کسانی که
دلشان
فقط با یک نور میتپد
و فقط از یکجا
دستور میگیرد.
چه مسئولیتی بر عهده ماست؟
وظیفه ما این است که با عدم استعمال بخل و حسد، معرفت به نور پیدا نماییم.
یعنی اول اقرار به عیب خود نموده و آنگاه با کمک نور، در صدد درمان این عیب برآییم.
پس «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» همین است که قلب متوجه تاریکی و نا آرامی خود بهنگام استعمال بخل و حسد، و متوجه نور و آرامش بهنگام عمل به نور می شود.
و اینکه از اخم و لبخند «رضا و سخط» خدای خود مطلع شده و اختیارا پا روی تمنای خود که برخواسته از عیب حسد اوست – و این را با تاریکی قلبش یعنی اشاره نورانی – متوجه می شود و فورا تغییر رویه می دهد و با اندیشه نورانی، با مشکلات برخورد می کند و اینجا هم از روی نورانیت و آرامش قلبی خود متوجه رضایت خدای خود از عملکردش میشود و این یعنی «تنها نیستی» و مدام داری با جفت نورانی خودت صحبت میکنی و او مدام در حال اصلاح و تربیت توست و تو هم با قبول این کلمات نورانی، مدام در حال رشد و نمو و رسیدن به کمال وجود انسانیت و آدمیّت خود هستی و این یعنی ربوبیت ذات اقدس الهی که شامل قلوب اهل یقین می شود و اهل حسادت، قائل به این ربوبیت نیستند یعنی قبول ندارند که قلب سلیم توانایی این ارتباط کلام نورانی با معلم و مربی خود را دارد و خیال می کنند که ید الله از اصلاح و تربیت قلب ما، مغلولة است!
این اعتقاد کثیف به آنها جرات گناه کردن میدهد!
مسئولیت دل در برابر نور
وقتی دل، رضا و سخط را میفهمد
ربوبیت زنده در قلبِ سلیم
معرفت نفس؛ آغاز گفتوگو با نور
از اعتراف به عیب تا آرامش نورانی
تنها نیستی
گفتوگوی پنهان با نور
دل، وقتی اصلاح میشود
جفتِ نورانیِ من
اخم و لبخندِ خدا در دل
دل، محل تربیت خدا
دستی که بسته نیست
نور، در حال اصلاح من است
تنها نیستی؛ ربوبیت زنده در قلبِ سلیم
دلنوشته
تنها نیستی؛ ربوبیت زنده در قلبِ سلیم
پس مسئولیت ما چیست؟
مسئولیت ما
خیلی روشن است،
اما ساده نیست:
عدمِ استعمالِ بخل و حسد.
نه در حرف،
نه در شعار،
بلکه در لحظههای واقعیِ زندگی.
وظیفهی ما این است که
با کنار گذاشتن بخل و حسد،
به معرفتِ نور برسیم.
و این معرفت
از یک شجاعت آغاز میشود:
اقرار به عیبِ خود.
اول بپذیریم
که وقتی حسد میورزیم،
دلمان تیره میشود؛
آرامشمان میریزد؛
و از نور فاصله میگیریم.
و بعد،
با کمکِ نور،
به درمان برخیزیم.
اینجاست که
معنای عمیقِ این کلام روشن میشود:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»
یعنی انسان
دلِ خودش را رصد کند؛
ببیند
کِی تاریک میشود،
و کِی روشن.
بهمحض استعمالِ بخل و حسد،
دل ناآرام میشود؛
و بهمحض عمل به نور،
دل آرام میگیرد.
همین نوسانِ نور و ظلمت،
آموزگارِ توست.
اینجاست که
آدم،
اخم و لبخند و رضا و سخطِ خدا را
در قلبش میفهمد.
نه با صدا،
نه با تصویر،
بلکه با اشارهی نورانی.
وقتی تمنای نفس
از حسد برمیخیزد،
دل تیره میشود؛
و نور
علامت میدهد.
اگر انسان
در همان لحظه
اختیاراً پا روی تمنایش بگذارد،
مسیر عوض میشود.
و دوباره،
نور میآید؛
آرامش برمیگردد؛
و دل میفهمد
که این انتخاب
مورد رضایت خدا بوده است.
این یعنی چه؟
یعنی تنها نیستی.
یعنی
مدام داری
با جفتِ نورانیِ خودت
گفتوگو میکنی؛
و او
بیوقفه
در حال اصلاح و تربیت توست.
و تو،
با پذیرفتن این کلمات نورانی،
لحظهبهلحظه
در حال رشد و نمو هستی؛
در حال نزدیک شدن
به کمالِ انسانیت و آدمیّت.
این یعنی
ربوبیتِ ذاتِ اقدسِ الهی؛
ربوبیتی زنده،
جاری،
و فعّال
در دلِ اهل یقین.
اما اهل حسادت
این ربوبیت را قبول ندارند.
آنها باور ندارند
که قلبِ سلیم
توانِ شنیدنِ کلامِ نورانیِ مربیِ خود را دارد.
در دلشان میگویند:
یدالله مغلولة است؛
دستِ خدا بسته است؛
خدا دیگر
دلِ ما را اصلاح نمیکند.
و این باورِ کثیف،
دقیقاً همینجاست
که به آنها
جرأتِ گناه میدهد.
چون وقتی فکر کنی
نظارتی نیست،
هدایتی نیست،
و گفتوگویی در کار نیست؛
دل،
بیپروا میشود.
اما اهل نور میدانند:
نور
همیشه حاضر است؛
دستِ خدا
باز است؛
و دلِ سلیم
زبانِ این گفتوگوست.
و این،
ادامهی زندگی
با نورِ استاندارد است.
دلنوشته
وقتی دل، رضا و سخط را میفهمد
گفتوگوی پنهان با نور
مسئولیتِ دل در برابر نور
از همینجا شروع میشود.
نه از بیرون،
نه از دیگران،
بلکه از درونِ خودِ من.
دلِ من،
یا پاسخگو به نور است
یا پناهگاهِ تاریکی.
و عجیب است که
دل،
خیلی زود میفهمد…
وقتی دل، رضا و سخط را میفهمد
دیگر نیاز به دادگاه بیرونی نیست.
آرامش یا ناآرامی،
خودش حکم است.
اگر بعد از یک انتخاب
دل آرام شد،
یعنی مسیر درست بوده؛
و اگر دل تیره و مضطرب شد،
یعنی از نور فاصله گرفتهام.
این فهمِ بیواسطه،
اسمش چیست؟
ربوبیتِ زنده در قلبِ سلیم.
خدایی که
فقط در آسمانها نیست؛
بلکه
در دلِ اهل یقین
در حال تربیت است.
و اینجاست که
انسان میفهمد
تنها نیستی.
نه در انتخابها،
نه در تردیدها،
نه در جنگ با حسد و تمنّا.
درونِ دل،
یک گفتوگو جریان دارد؛
گفتوگوی پنهان با نور.
نوری که
نه فریاد میزند،
نه تحمیل میکند؛
فقط
علامت میدهد.
اگر بپذیری،
دل
کمکم
اصلاح میشود.
آری،
دل، وقتی اصلاح میشود
که انسان
اول
به عیبش اعتراف کند.
این همان لحظهی طلایی است:
از اعتراف به عیب
تا آرامش نورانی.
و این مسیر،
اسمش چیست؟
معرفتِ نفس؛ آغاز گفتوگو با نور.
وقتی خودت را شناختی،
تاریکیات را،
لغزشهایت را،
و نقطههای حسادتت را؛
آنوقت
ربّ خودت را هم میشناسی.
چون میبینی
که بعد از هر لغزش،
نوری هست
که دوباره
دعوتت میکند.
اینجاست که
دل،
برای نور
غریبه نیست.
نور،
میشود
جفتِ نورانیِ من.
نه جدا از من،
نه بیرون از من؛
بلکه همراهِ من.
و هر بار که
به تمنای نفس
نه میگویم،
دل
لبخند میزند.
و هر بار که
به حسد تن میدهم،
دل
اخم میکند.
این است
اخم و لبخندِ خدا در دل.
نه با صدا،
نه با تصویر؛
با حال.
و چه دروغ بزرگی است
آن باورِ تاریک که میگوید:
«دستِ خدا بسته است…»
نه!
دستی که بسته نیست
همینجاست؛
در دلِ سلیم.
دستی که
هنوز
در حال اصلاح من است.
بله،
نور، در حال اصلاح من است.
اگر اجازه بدهم.
اگر گوش بدهم.
اگر انکار نکنم.
و این،
تمامِ پیامِ این راه است:
تنها نیستی؛
ربوبیتِ زنده
در قلبِ سلیم.
و این
زیباترین
معنای زندگی
با نورِ استاندارد است.
یکتاپرستی یعنی داشتن یک اندیشه نورانی!
راه نجات از آتش حسادت، فقط یکتاپرستی است!
درمان نارِ حسادت، نورِ هدایت است!
«نار و نور!»
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
«وَ جَعَلَ اِسْمِي فِي اَلتَّوْرَاةِ أَحْيَدَ
فَبِالتَّوْحِيدِ حَرَّمَ أَجْسَادَ أُمَّتِي عَلَى اَلنَّارِ»
«و در تورات نامم را «احيد» نهاد، كه از توحيد گرفته شده است
كه به سبب يگانهپرستى كالبد امّتم را بر آتش جهنّم ممنوع ساخته.»
«مَنْ مَاتَ وَ لاَ يُشْرِكُ بِاللَّهِ شَيْئاً أَحْسَنَ أَوْ أَسَاءَ دَخَلَ اَلْجَنَّةَ.»
«كسى كه بميرد و چيزى را با خدا شريك قرار ندهد – خواه كار نيك انجام دهد يا بد – وارد بهشت مىشود.»
«قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»
در واقع خدا از ما «وحدت و اتحاد» در پیروی از نورش میخواد!
همه باید سرِ یک سفره بشینن
و یک غذا تناول کنن
و اون «طَعامٍ واحِدٍ» چیزی نیست مگر علوم نورانی الهی.
اهل حسادت گفتند: «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ»
قلب اهل حسادت از دیدن نور حقیقت بیزار و مشمئز است!
«وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»
در حالیکه همیشه دستور، یکتاپرستی بوده و هست و خواهد بود:
«وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً»
دلنوشته
«درمانِ نار، نور است؛ یکتاپرستی»
«یکتاپرستی یعنی داشتنِ یک اندیشهی نورانی»
یعنی دل،
میان اینهمه صدا،
میان اینهمه وسوسه،
میان اینهمه مقایسه و رقابت،
فقط یک نور را معیار بداند.
راه نجات از آتشِ حسادت
چیزی جز یکتاپرستی نیست.
چون حسادت،
آتش است؛
و آتش را
فقط نور خاموش میکند.
درمانِ نارِ حسادت، نورِ هدایت است.
نار و نور…
دو راه،
دو سرانجام.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
این حقیقت را
با زبانی روشن فرمودند:
نام من در تورات «اَحیَد» نهاده شد؛
نامی برگرفته از توحید.
و به سبب همین یکتاپرستی است
که کالبدِ امتِ من
بر آتش
حرام میشود.
یعنی نجات،
نه از راهِ تکثیر،
بلکه از راهِ وحدت است.
و باز فرمودند:
هر کس بمیرد
و چیزی را شریکِ خدا نگیرد—
خواه نیکوکار باشد
خواه خطاکار—
وارد بهشت میشود.
چرا؟
چون دلش
یکمرکزی بوده است.
چون دلش
چندمعیاره نشده است.
و خدا این پیام را
در یک جمله خلاصه کرده:
«قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ»
من فقط
به یک چیز پندتان میدهم.
و آن یک چیز چیست؟
وحدت در پیروی از نور.
همه باید
سرِ یک سفره بنشینند؛
و یک غذا بخورند.
و آن غذا،
طَعامٍ واحِدٍ است؛
علوم نورانی الهی.
اما اهل حسادت چه گفتند؟
گفتند:
«لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ»
دلِ حسود
از نورِ حقیقت
خسته میشود؛
بیزار میشود؛
و حتی
مشْمئز.
قرآن
این حالتِ درونی را
بیپرده بیان میکند:
«وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ
اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»
وقتی فقط خدا گفته میشود،
دلهایی هست
که میلرزد،
جمع میشود،
پس میزند.
چون این دلها
به چند گزینه عادت کردهاند؛
به چند معیار؛
به چند قبله.
در حالی که فرمان
همیشه یکی بوده،
هست،
و خواهد بود:
«وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً»
پس یکتاپرستی،
نه یک شعار اعتقادی،
بلکه سبک زندگیِ نورانی است.
سبکی که
دل را از آتش نجات میدهد،
معیارها را یکی میکند،
و انسان را
به آرامشی میرساند
که فقط
در سایهی نورِ واحد
ممکن است.
پرستش خدای یکتا
(یکتا پرستی)
[سورة الإخلاص (۱۱۲): الآيات ۱ الى ۴]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱)
بگو: «او خدايى است يكتا،
اللَّهُ الصَّمَدُ (۲)
خداى صمد.
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (۳)
نه كس را زاده، نه زاييده از كَس،
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (۴)
و او را هيچ همتايى نباشد.»
سوال همیشگی اهل حسادت این بوده که:
این خدا، کیه؟!
فامیلش چیه؟!
حسب و نسبش چیه؟
یکتاپرستی یعنی چه؟
امام صادق علیه السلام:
وَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِ سُورَهًِْ الْإِخْلَاصِ
أَنَّ الْیَهُودَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَنْ نِسْبَهًِْ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ هُوَ اللهُ الْأَحَدُ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ
الَّذِی لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
سبب نزول سورهی اخلاص این بود که
یهود از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دربارهی نسبت خدای عزّوجلّ پرسیدند.
خدای عزّوجلّ نازل فرمود:
او خداوند یکتا، یگانه و بینیازی است که همهی نیازمندان قصد او میکنند؛
خدایی که [هرگز] نزاد، و زاده نشد، و برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است!
امام صادق عليهالسّلام:
إنَّ اللَهَ قَالَ لَهُ أَيْ لِلنَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
اقْرَأْ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ كَمَا أُنْزِلَتْ،
فَإنَّهَا نِسْبَتِي وَ نَعْتِي!
«خداوند به پيغمبر صلّي الله عليه وآله گفت:
بخوان قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَد ٌ را به همانگونه كه نازل شده است،
بعلّت آنكه اين سوره نسبت من و نعت من است.»
«لكل شيء نسبة و نسبة الرب سورة الإخلاص»
نِسْبَتُ الرَّبّ؛ سورهی اخلاص
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ پاسخِ خدا به سؤالِ حسادت
اَحَد؛ نورِ بینسبت
نسبتِ خدا چیست؟
خدایی که فامیل ندارد
نسبتِ من، اَحَد است
دل، وقتی با اَحَد تنظیم میشود
پرسشِ حسود، پاسخِ اخلاص
بینسبت، بیهمتا
اَحَد؛ آرامشِ دل
وقتی خدا خودش را معرفی میکند
دلنوشته
«نِسْبَتُ الرَّبّ؛ سورهی اخلاص
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛ پاسخِ خدا به سؤالِ حسادت»
پرستشِ خدای یکتا
یعنی بازگشتِ دل
به سادهترین،
و در عین حال عمیقترین حقیقت.
نه پیچیدگی،
نه تبارشناسی،
نه نسبتسازیهای زمینی.
قرآن،
با چهار آیهی کوتاه،
تمامِ راه را نشان میدهد:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
یعنی خدا
یکی است؛
نه در عدد،
بلکه در بیهمتایی.
اللَّهُ الصَّمَدُ
یعنی همه محتاجاند،
و او محتاجِ هیچکس نیست؛
همه رو به او دارند،
و او تکیهگاهِ همه است.
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ
یعنی خدا
در زنجیرههای خونی نمیگنجد؛
در وراثت،
در حسب و نسب،
در فامیلبازی.
و
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ
یعنی هیچ همترازی ندارد؛
هیچ شبیهی،
هیچ بدیلی،
هیچ استانداردی جز خودش.
و عجیب نیست
که سؤالِ همیشگیِ اهل حسادت
همین بوده است:
این خدا کیست؟
فامیلش چیست؟
حسب و نسبش چیست؟
چون ذهنِ حسود
همیشه میخواهد
خدا را
در مقیاسهای دنیایی
کوچک کند.
امام صادق علیهالسلام
پرده را کنار میزنند:
سبب نزولِ سورهی اخلاص
همین سؤال بوده است؛
پرسش از نسبتِ خدا.
و پاسخِ خدا چه بود؟
نه شجرهنامه،
نه تاریخ،
نه خاندان.
فقط این:
هُوَ اللَّهُ الْأَحَدُ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ
او یکتاست،
بینیاز است،
نزاده و زاده نشده،
و هیچ همتایی ندارد.
و در حدیثی دیگر،
امام صادق علیهالسلام
نکتهای تکاندهنده میفرمایند:
خدا به پیامبرش فرمود:
این سوره را همانگونه که نازل شده بخوان؛
چون این، «نِسْبَتِ من» و «نَعْتِ من» است.
یعنی اگر کسی
میخواهد بداند
خدا با چه چیزی
نسبت دارد،
باید بداند:
خدا فقط با «اَحَد» نسبت دارد.
نه با خون،
نه با قوم،
نه با قدرت،
نه با ثروت.
و به همین دلیل است که گفتهاند:
«لِكُلِّ شَيْءٍ نِسْبَةٌ،
وَ نِسْبَةُ الرَّبِّ سُورَةُ الإِخْلَاصِ»
هر چیزی
نسبتی دارد،
و نسبتِ پروردگار
همین سوره است.
پس یکتاپرستی یعنی چه؟
یعنی دل،
بهجای نسبتسازیهای دروغین،
خودش را
با نور اَحَد
تنظیم کند.
یعنی معیارِ دل
یکی شود؛
و نورِ استاندارد
همان اللَّهُ أَحَد باشد.
و این،
آخرین پناهِ دل
در برابرِ حسادت،
و مطمئنترین راه
برای رسیدن به آرامش است.
نِسْبَة اللَّه ؟!
نورِ خویشاوندی!
«نسب» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
«نَيْسَب: مورچهها دنبال هم، به صف، راهپیمایی میکنند.»
«Ants walk in a Straight Line»
انگاری با هم نسبت دارند!
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«اسْتَنْسَبَ الرَّجُلَ: از آن مرد خواست تا نسب خود را بيان كند.»
«النَّيْسَبُ: الطريقُ المستقيم»
خدا با هیچکسی نسبت فامیلی نداره!
ما با خدا، چه نسبتی داریم؟!
منسوب به نور باش! از «آل الله» محسوب میشوی!
«نَحْنُ آلُ اَللَّهِ»
«السلام عليكم يا آل الله»
خدا، سلسله و دودمانی نداره!
خدا، خالق نور است و نور، مخلوق خدا!
خدا با این نور مخلوقش، همه چیز را سرپرستی میکند و امر و نهی میکند.
با قلبت این نور خدای خودتو بشناس، انگاری با خدا فامیل میشی! و نسب پیدا میکنی و منسوب به خدا میشی و «منا اهل البیت ع» میشی!
امام صادق علیه السلام:
«إِنَّمَا سُمُّوا آلَ اَللَّهِ لِأَنَّهُمْ فِي بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ.»
اهل حسادت از «آلِ فِرْعَوْنَ» هستند و اهل نور از «آل الله».
ما با آیات نسبت فامیلی داریم!
اسم ما روی این تقدیر نوشته شده!
ما با نور (که اونو نار میبینیم) نسبت فامیلی داریم!
ما با تقدیرات نسبت فامیلی داریم!
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فَإِنَّهَا نِسْبَتُكَ وَ نِسْبَةُ أَهْلِ بَيْتِكَ»
اهل حسادت زیر بار این نسبت فامیلی با آیات نمیرن!
اهل حسادت میگن ما با آیات و تقدیرات، هیچ مناسبتی نداریم!
این حوادث، متناسب با ما تقدیر نشده!
تقدیرات رو اندازه خودشون نمیدونن!
به تقدیرات راضی نیستند!
از این نسبت فامیلی احساس خوبی ندارند!
دلشون نمیخواد زیر بار این حقیقت بروند!
+ «اهل»
نِسْبَةُ اللَّه؛ خویشاوندی با نور
نسبتِ نوری؛ نه خون، نه حسب
آلِ الله؛ نسبتِ راه و نور
نسبت با خدا یعنی چه؟
فامیلِ نور
منسوب به نور
اهلِ نور، اهلِ راه
نسبت، مسیر است
راهی که فامیل میسازد
مورچهها در خط مستقیم
خانهای به نام نور
دلنوشته
نِسْبَةُ اللَّه؛ خویشاوندی با نور
نِسْبَةُ اللَّه؟!
سؤالِ عجیبی است…
اما پاسخ،
خیلی روشن است.
نورِ خویشاوندی.
در منطق قرآن،
«نَسَب»
فقط خون و ژن و شجرهنامه نیست؛
نسب،
جهتِ حرکت است.
در لغت گفتهاند:
«نَيْسَب»
یعنی مورچهها
که پشت سر هم،
در یک خط مستقیم حرکت میکنند.
انگار
با هم نسبت دارند؛
نه چون از یک پدر و مادرند،
بلکه چون
در یک مسیراند.
و چه تعبیر دقیقی:
«النَّيْسَبُ: الطريقُ المستقيم»
پس «نسب» یعنی
قرار گرفتن
در یک راهِ مستقیم.
خدا با هیچکس
نسب فامیلی ندارد؛
نه زاده،
نه زاده شده.
اما سؤالِ اساسی این است:
ما با خدا، چه نسبتی داریم؟
پاسخ قرآن و اهلبیت روشن است:
اگر
منسوب به نور شوی،
از «آلُ الله» محسوب میشوی.
«نَحْنُ آلُ الله»
«السلام علیکم یا آلالله»
نه به معنای خون،
بلکه به معنای جهت، مسیر، و ولایت.
خدا
سلسله و دودمان ندارد؛
اما نور دارد.
او
خالقِ نور است،
و نور
مخلوقِ او.
و با همین نورِ مخلوق،
همهچیز را
سرپرستی میکند،
امر و نهی میکند،
هدایت میکند.
اگر
با قلبت
این نور را بشناسی،
انگار
با خدا فامیل میشوی.
نه فامیلِ ژنتیکی،
بلکه فامیلِ نورانی.
و اینجاست که
انسان
میشود
«مِنّا أهلَ البیت»؛
نه با ادعا،
بلکه با نسبت.
امام صادق علیهالسلام
فرمودند:
«إنّما سُمّوا آلَ الله
لأنّهم في بيتِ اللهِ الحرام»
آلِ خدا نامیده شدند،
چون در خانهی خدااند؛
یعنی در حریمِ نور،
در مدارِ امنِ هدایت.
در مقابل،
اهلِ حسادت
از «آلِ فرعون» اند؛
نه به خاطر نام،
بلکه به خاطر مسیر.
یکی
در مسیرِ نور است،
و دیگری
در مسیرِ نار.
ما
با آیات
نسبت فامیلی داریم.
اسم ما
روی این تقدیر
نوشته شده است.
ما
با نور
نسبت داریم؛
حتی اگر آن را
به چشمِ «نار» ببینیم.
ما
با تقدیرات
نسبت داریم.
اما اهل حسادت
زیر بار این نسبت
نمیروند.
میگویند:
این آیات
به ما ربطی ندارد.
این حوادث
برای ما نوشته نشده.
این تقدیر
اندازهی ما نیست.
به تقدیر
راضی نیستند؛
چون نسبت را
نمیپذیرند.
و چون
نسبت را نپذیرفتند،
از آن
احساسِ بیگانگی میکنند؛
و دلشان
نمیخواهد
زیر بار این حقیقت برود.
اما اهل نور میدانند:
نسبت، انتخاب است.
انتخابِ راه،
انتخابِ نور،
انتخابِ «اهل» شدن.
و اینجاست که
واژهی «اهل»
معنا پیدا میکند:
اهلِ نور،
اهلِ راهِ مستقیم،
اهلِ یک جهت.
نه به شناسنامه،
بلکه به قلب.
و این،
زیباترین
معنای
نِسْبَةُ اللَّه است.
نسبت پروردگار – نسبت اهل بیت علیهم السلام
« … اقْرَأْ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ كَمَا أُنْزِلَتْ
فَإِنَّهَا نِسْبَتِي وَ نَعْتِي
… اقْرَأْ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ
فَإِنَّهَا نِسْبَتُكَ وَ نِسْبَةُ أَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»
امام صادق علیه السلام:
… ثُمَّ أَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ اِقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ نِسْبَةَ رَبِّكَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى:
«قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ. اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»
… ثُمَّ أَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ اِقْرَأْ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فَإِنَّهَا نِسْبَتُكَ وَ نِسْبَةُ أَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى آنگاه خداوند عزّ و جلّ وحى فرمود كه اى محمّد! نسبت پروردگار تبارك و تعالى خود را (كه سورۀ قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ*`اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ*`لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ*`وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ است) بخوان.
سپس وحى فرمود كه سوره إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ را بخوان،
زيرا اين سوره نسبت تو و اهل بيت تو تا روز قيامت است.
«نِسْبَتِ رَبّ و نِسْبَتِ اهلبیت ع؛
از «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» تا «إِنّا أَنْزَلْناهُ»
دو سوره، یک نسبت
نسبتِ خدا، نسبتِ نور
نسبتهایی که جدا نیستند
پیوندِ اخلاص و نزول»
راهِ اتصال به خدا
نسبتِ نورانی تا قیامت
وقتی نسبتها نورانی میشوند
خانوادهای از نور
سلسلهی نزول
دلنوشته
«نِسْبَتِ رَبّ و نِسْبَتِ اهلبیت ع؛
از «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» تا «إِنّا أَنْزَلْناهُ»،
دو سوره، یک نسبت،
نسبتِ خدا، نسبتِ نور،
نسبتهایی که جدا نیستند،
پیوندِ اخلاص و نزول»
اینجا،
نسبتها
شفاف میشوند؛
و پردهها
کنار میروند.
نسبتِ پروردگار
و نسبتِ اهلبیت علیهمالسلام
دو خط جدا نیستند؛
یک حقیقتِ پیوستهاند.
خداوند به پیامبرش فرمود:
بخوان نسبتِ پروردگارت را؛
و آن نسبت،
نه شجرهنامه است،
نه تاریخ،
نه نام و نشان.
نسبتِ خدا
همین است:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
یگانگیِ مطلق؛
بیبدیل،
بیهمتا.
اللَّهُ الصَّمَدُ
پناهِ همه،
نیازمندِ هیچکس.
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ
نه زاده،
نه زادهشده؛
فراتر از نسبتهای زمینی.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ
هیچ همترازی،
هیچ معیاری
جز خودش.
این است
نسبتِ رب؛
معرفیِ خدای واحد
به دلهای آماده.
و بعد…
وحی،
گامِ بعدی را برمیدارد:
بخوان إِنّا أَنْزَلْناهُ.
چرا؟
چون این سوره،
نسبتِ توست
و نسبتِ اهلبیتِ تو
تا روز قیامت.
یعنی چه؟
یعنی اگر
نسبتِ خدا
در «اَحَد» خلاصه میشود،
نسبتِ رسول و اهلبیت
در نزولِ نور
و جریانِ هدایت معنا میگیرد.
خدا،
با «اَحَد»
خودش را معرفی میکند؛
و با «إِنّا أَنْزَلْناهُ»
راهِ اتصال به خود را.
اینگونه،
نسبتها
نورانی میشوند:
نسبتِ خدا: اَحَد
نسبتِ اهلبیت: نزولِ نور برای هدایت خلق
و هرکس
به این نسبت وارد شود،
نه به نام،
نه به ادعا،
بلکه به پذیرشِ نور،
در مدارِ اهلبیت قرار میگیرد.
اهلبیت،
نسبتِ خونیِ صرف نیستند؛
نسبتِ نورانیاند.
و این نسبت،
تا قیامت
باز است.
هر دلی
که با «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»
معیارش را یکی کند،
و با «إِنّا أَنْزَلْناهُ»
دلش را محلّ نزول نور سازد،
به این خاندان
منسوب میشود.
این است
رازِ پیوند
میان ربوبیت و ولایت؛
میان اخلاص و نزول؛
میان نسبتِ خدا
و نسبتِ اهلبیت علیهمالسلام.
نه نسبِ خون،
بلکه نسبِ نور؛
نه پیوندِ زمین،
بلکه اتصالِ آسمانی.
و این،
راهی است
که تا قیامت
باز خواهد ماند.
باید با نور، نسبت فامیلی داشته باشی!
با نور، با خدا فامیل میشی!!!
«مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنَ الشَّجَرَةِ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَيْسَ لَنَا شِيعَةً»
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّمَا عَنَى بِمَعْرِفَتِنَا وَ إِقْرَارِهِ بِوَلَايَتِنَا»
امام صادق عليه السّلام:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى: سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىٰ
قَالَ: أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِي اَلسَّمٰاءِ
فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ جَذْرُهَا
وَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ذِرْوُهَا
وَ فَاطِمَةُ فَرْعُهَا
وَ اَلْأَئِمَّةُ أَغْصَانُهَا
وَ شِيعَتُهُمْ أَوْرَاقُهَا
قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْنَى اَلْمُنْتَهَى
قَالَ إِلَيْهَا وَ اَللَّهِ اِنْتَهَى اَلدِّينُ
مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنَ اَلشَّجَرَةِ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَيْسَ لَنَا شِيعَةً.
راجع به«سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىٰ» پرسيدم اصل آن ثابت است و فرعش در آسمان است
فرمود پيامبر اكرم اصل آن درخت است
و علي عليه السّلام قسمت بالاى درخت
و فاطمه تنه آن و ائمه عليهم السّلام شاخههاى درخت
و شيعيان برگ درختند
عرضكردم فدايت شوم پس معنى (المنتهى) چيست
فرمود بخدا قسم دين به آن منتهى ميگردد
هر كه از آن شجره نباشد نه مؤمن است و نه شيعه ما.
برگِ درخت نور
شجرهی نور؛ معیار ایمان
یا از شجرهای، یا نیستی
نسبت با نور؛ نه ادعا، نه نسب
ایمان یعنی اتصال
فامیلِ نور
برگِ درخت نور
درختی که دین به آن منتهی میشود
از شجره بودن
ریشهای در نور
تا وقتی وصل باشی
درختی که برگ میپذیرد
دلنوشته
«یا از شجرهای، یا نیستی»
«برگِ درخت نور»
باید با نور
نسبتِ فامیلی داشته باشی.
نه با اسم،
نه با ادعا،
نه با شعار.
با نور.
چون اگر
با نور
فامیل شدی،
با خدا
فامیل شدهای.
این نسبت،
نه قراردادی است
و نه تشریفاتی؛
نسبتی است
زنده،
جاری،
و تعیینکننده.
امام صادق علیهالسلام
بیتعارف میفرمایند:
«مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنَ الشَّجَرَةِ
فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَيْسَ لَنَا شِيعَةً»
یا از این شجرهای،
یا نیستی.
و این شجره چیست؟
شجرهی نور.
به همین دلیل است
که سلمان
میشود اهلبیت؛
نه به نَسَب،
نه به خون،
بلکه به معرفت و ولایت:
«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ
إِنَّمَا عَنَى بِمَعْرِفَتِنَا
وَ إِقْرَارِهِ بِوَلَايَتِنَا»
سلمان،
از ما شد
چون نور را شناخت،
و به ولایت
اقرار کرد.
اینجاست که
امام صادق علیهالسلام
پرده را کامل کنار میزنند
و شجره را به ما نشان میدهند:
اصلش ثابت است،
و فرعش در آسمان.
پیامبر،
ریشهی این درخت است؛
علی،
قلهی آن؛
فاطمه،
تنهی آن؛
ائمه،
شاخههای آن؛
و شیعیان،
برگهای آن.
یعنی چه؟
یعنی اگر
به ریشه وصل نیستی،
اگر از تنه جدا شدهای،
اگر از شاخه نور نمیگیری،
برگی بیش نیستی
که با هر باد
میریزد.
و سؤالِ کلیدی همینجاست:
المنتهى یعنی چه؟
امام پاسخ میدهند:
به خدا قسم،
دین به این شجره منتهی میشود.
یعنی پایانِ راه،
نه شعار است،
نه مناسکِ بیروح.
پایانِ راه،
اتصال به نور است.
و باز تأکید میکنند:
هر که از این شجره نباشد،
نه مؤمن است
و نه شیعه.
پس ایمان،
یک احساس نیست؛
یک ادعا نیست؛
یک نسبتِ روشن است.
یا در شجرهای،
یا بیرونی.
و خوشا به حالِ دلی
که برگِ این درخت شد؛
نه صرفا به زبان،
بلکه به جریانِ نور.
چون برگ،
اگرچه کوچک است،
اما زنده است؛
و تا وقتی به شجره وصل است،
از نور
ارتزاق میکند.
و این،
معنای حقیقی
فامیلِ نور بودن است.
نسبتِ نورانی؛ پیوندِ اَرضِ قلب با سَماءِ توحید
نسبت با خدا؛ از اَرضِ قلب تا سَماءِ نور
نسبتِ واحد؛ شناسنامۀ نورانیِ دل
نِسْبَةُ اللَّه؛ اَرضِ دل و سَماءِ نور
نسبتِ فامیلی با نور
دل فقط یک فامیل دارد
نسبتِ واحد
وقتی دل، منسوب به نور میشود
از آلِ حسد تا آلِ نور
خویشاوندی با نور
فامیلِ آسمان
دل، وقتی به نور منسوب شد
شجرۀ نسبت
برگِ نورانیِ درخت توحید
دلنوشته
نسبت با خدا، نسبتِ فامیلی با نور؛ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ!
نسبت «اَرضِ قلب» و «سَماءِ نور»
در نهایت،
ما را میرساند به یک سؤالِ بنیادین:
ما با خدا چه نسبتی داریم؟
و سؤال، فقط سؤالِ ذهنی نیست؛
سؤالِ سرنوشت است.
خویشاوندی با خدا یعنی چه؟
اصلاً
فقط خویشاوندی با خدا یعنی چه؟
وقتی میگوید:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
یعنی چه؟
یعنی نسبتها را یکتا کن.
یعنی دل،
فقط یک نسبتِ اصلی داشته باشد.
و آن «واحده»ای که خدا میفرماید:
قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ
همین است؛
یک نسبت،
یک معیار،
یک محور.
زمین باید فقط
نسبت فامیلیِ خودش را
با آسمان حفظ کند.
همین.
تمام نسبتهای فامیلیِ دنیا،
وقتی در برابر این نسبت قرار میگیرند،
چقدر پوچ،
چقدر شکننده،
و چقدر بیدواماند…
یکتاپرستی یعنی چه؟
یعنی دل، فقط یک فامیل داشته باشد.
و اینجا
واژۀ زیبای عربی «وَحَد»
به کمک فهم ما میآید.
«وحد»
یکی از هزار واژۀ مترادف نور الولایة است.
در لغت میگویند:
«توحید المعاییر: استانداردسازی»
چه تعبیر عجیبی…
و چه دقیق!
خویشاوندی با خدا
یعنی دلِ تو
استانداردهای خدا را بپذیرد.
نه سلیقۀ شخصی،
نه ذوق خانوادگی،
نه عرف جمعی…
استاندارد،
فقط نور.
نورِ استاندارد.
نمرهی قبولی را
از نور گرفتی؟
کارهات
مهر استاندارد دارد؟
اعمال صالح،
علامت استاندارد دارند؛
کیفیت استاندارد دارند؛
و هر چیزی که
این استاندارد را نداشته باشد،
اجازهی استفاده ندارد.
هدف نور چیست؟
استانداردسازیِ فکر و رفتار ما.
و وقتی استاندارد یکی شد،
اختلافها
خودبهخود فرو میریزند.
این است
معنای واقعیِ توحید.
اما آنطرف ماجرا،
«عُتُوّ» است؛
انحراف از استاندارد نورانی.
یعنی دلی که
نمیخواهد همتراز شود.
و خدا دوباره تأکید میکند:
قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ
یعنی همه
باید سرِ یک سفره بنشینند؛
و یک غذا بخورند.
و آن
طَعامٍ واحِدٍ
چیزی نیست
جز علوم نورانی الهی.
اما اهل حسادت چه گفتند؟
لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ
دلِ حسود
از نور حقیقت
بدش میآید.
قرآن صریح میگوید:
وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ
دلهایی که
نسبتِ واحد را برنمیتابند.
در حالی که دستور همیشه یکی بوده:
وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً
و اینجاست که
سورهی اخلاص
میشود «شناسنامهی نسبت»:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ…
نه تولد،
نه نسب دنیایی،
نه فامیلبازی.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
سبب نزول سوره اخلاص این بود
که پرسیدند:
نِسْبَةُ اللَّه چیست؟
و پاسخ خدا این بود:
این سوره،
نسبتِ من و نعتِ من است.
خدا با هیچکس
نسبت فامیلی ندارد؛
اما انسان
میتواند منسوب به نور شود.
و آنوقت است که میشنوی:
نَحْنُ آلُ اللَّهِ
السلام علیکم یا آلالله
خدا دودمان ندارد؛
اما نور دارد.
و هر کس
قلبش را
به این نور بسپارد،
منسوب میشود.
اهل حسادت
از «آلِ فرعون»اند؛
و اهل نور
از «آلِ الله».
ما با آیات
نسبت داریم.
اسم ما
روی این تقدیر نوشته شده.
اما حسود چه میگوید؟
میگوید این تقدیر
به من نمیخورد.
این نسبت
مال من نیست.
و دلش
زیر بار این خویشاوندی نمیرود.
در حالی که امام صادق علیهالسلام فرمودند:
سوره اخلاص، نسبت پروردگار است
و سوره قدر، نسبت پیامبر و اهل بیت تا قیامت.
و درختِ این نسبت،
در «سِدرَةِ المُنتَهى» قد کشیده:
ریشهاش رسول خداست،
ذروهاش علی،
تنهاش فاطمه،
شاخههایش ائمه،
و برگهایش شیعیان.
و فرمودند:
هر که از این شجره نباشد،
نه مؤمن است
و نه شیعه.
پس ما باید
نسبت فامیلیمان را
حفظ کنیم.
نه به معنای جسارتآمیز،
بلکه تاویلاً:
عبد خدا باشیم.
منسوب به نور باشیم.
با قلبت نور را بشناس؛
آنوقت
انگار با خدا
فامیل میشوی.
و این،
عمیقترین معنای
نسبت «اَرضِ قلب»
با «سَماءِ نور» است.
[سورة الفرقان (۲۵): الآيات ۵۱ الى ۶۰]
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً (۵۴)
و اوست كسى كه از آب، بشرى آفريد و او را [داراى خويشاوندىِ] نَسَبى و دامادى قرار داد، و پروردگار تو همواره تواناست.
«نسب» نامی زیبا و مترادف «نور» است که با درک این نور با قلب، انگاری صاحب این قلب، با خدا، فامیل و خویشاوند میشه «نکح»! «بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً»!
امام رضا علیه السلام:
كَانَ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَخْطُبُ فِي اَلنِّكَاحِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ إِجْلاَلاً لِقُدْرَتِهِ
وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ خُضُوعاً لِعِزَّتِهِ
وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عِنْدَ ذِكْرِهِ
إِنَّ اَللَّهَ «خَلَقَ مِنَ اَلْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» إِلَى آخِرِ اَلْآيَةِ.
امام رضا عليه السّلام در هنگام ازدواج چنين خطبه مىخواند:
الحمد للّه إجلالا لقدرته، و لا إله إلاّ اللّه خضوعا لعزّته و صلّى اللّه على محمّد و آله عند ذكره، إنّ اللّه خَلَقَ مِنَ اَلْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً.
نَسَب؛ از آب تا نور
فَجَعَلَهُ نَسَباً؛ خویشاوندیِ نورانی انسان
نَسَب و صِهْر؛ پیوندی فراتر از جسم
نسبتِ نورانیِ خلقت
فامیلِ نور
وقتی انسان با نور نسبت پیدا میکند
ازدواج با نور
خویشاوندی که از آب آغاز شد
نسبی از جنس نور
پیوندی که خدا ساخت
از آب، انسان؛ از نور، نسبت
دلنوشته
فَجَعَلَهُ نَسَباً؛ خویشاوندیِ نورانی
و قرآن،
این رازِ لطیفِ خویشاوندی را
از جایی آغاز میکند
که کمتر به آن دقت کردهایم:
«وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً
فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً»
اوست
که انسان را
از آب آفرید؛
اما به آب بسنده نکرد.
از آب،
نَسَب ساخت.
یعنی انسان،
صرفاً موجودی زیستی نیست؛
موجودی است
که با نسبت معنا پیدا میکند.
و این «نسب»،
در عمقِ معارف،
نامی زیبا و مترادفِ نور است.
وقتی قلب،
این نور را درک میکند،
انگار صاحبِ این قلب
با خدا
فامیل میشود.
نه فامیلِ خون،
بلکه فامیلِ نور.
«بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً»
یعنی انسان را آفرید
تا وارد شبکهی نسبتها شود؛
نسبت با نور،
نسبت با تقدیر،
نسبت با امر الهی.
و اینجاست که
واژهی «نِکاح»
معنایی فراتر از جسم میگیرد؛
اتصال،
پیوند،
و دخول در یک حریم.
انگار
با نور
ازدواج میکنی؛
و از این پیوند،
حیاتِ تازهای
در دل متولد میشود.
به همین معناست
که امام رضا علیهالسلام
در خطبهی نکاح،
این آیه را تلاوت میفرمودند.
نه اتفاقی،
نه تشریفاتی.
ایشان
در آغاز پیوند،
اول
قدرت خدا را میستایند،
بعد
به عزّت او خضوع میکنند،
و آنگاه
به همین آیه میرسند:
«إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً
فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً»
یعنی ازدواج،
در منطق اهلبیت،
فقط پیوند دو بدن نیست؛
بلکه
قرار گرفتن در یک نسبت نورانی است.
همان نسبتی
که انسان را
از تنهایی بیرون میآورد؛
چه در ازدواجِ زمینی،
و چه در پیوندِ آسمانی با نور.
و اینجاست که میفهمی:
خدا
انسان را
برای نسبت داشتن آفریده است؛
نسبت با نور،
نسبت با حق،
نسبت با خودش.
و هرچه این نسبت
شفافتر و نورانیتر باشد،
انسان
آرامتر،
متوازنتر،
و زندهتر میشود.
این است
رازِ «نسب»؛
و این است
خویشاوندیِ نورانی
با پروردگار.
إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ
در حقيقت، كسانى كه با تو بيعت مىكنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مىكنند!
نور خویشاوندی با خدا !!!
[سورة الفتح (۴۸): الآيات ۶ الى ۱۰]
إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ
يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ
فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ
وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (۱۰)
در حقيقت، كسانى كه با تو بيعت مىكنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مىكنند؛
دست خدا بالاى دستهاى آنان است.
پس هر كه پيمانشكنى كند، تنها به زيان خود پيمان مىشكند،
و هر كه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد.
+ «نور وفاداری!»
بیعت با خدا؛ نورِ وفاداری
يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ
بیعت؛ خویشاوندیِ نورانی با خدا
عهدِ نور
وقتی دستِ خدا بالاست
نورِ وفاداری
دست در دستِ نور
عهدی که نور نگه میدارد
دستی بالاتر از دستها
بیعتی که انسان را نگه میدارد
وفادار بمان
دلنوشته
نسبتِ نورانی: نور وفاداری
به نور وفادار بمان
و اینجا،
نسبتِ نور
به عهد میرسد.
قرآن،
بیپرده میگوید:
«إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ
إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ»
بیعت با تو،
بیعت با خداست.
یعنی خویشاوندیِ نور
به دستدادنِ ظاهری ختم نمیشود؛
به وفاداریِ قلب گره میخورد.
وقتی دل
دست در دستِ نور میگذارد،
دیگر تنها
با انسان طرف نیست؛
در مدارِ خدا
قرار گرفته است.
و اینجاست که
رازِ بزرگ آشکار میشود:
«يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»
دستِ خدا
بالای دستهاست؛
نه برای فشار،
نه برای اجبار،
بلکه برای حفظِ عهد.
این همان
نورِ خویشاوندی با خداست؛
نوری که
پیمان را زنده نگه میدارد.
اما عهد،
دو سویه است.
اگر کسی
پیمان بشکند،
در حقیقت
به خودش خیانت کرده است:
«فَمَنْ نَكَثَ
فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ»
کسی را مجازات نمیکند؛
نور
کنار میرود.👉
و انسان
میماند
با تاریکیِ انتخابِ خودش.
اما اگر
کسی
وفادار بماند—
نه فقط در شعار،
بلکه در عمل—
و بر عهدی که با خدا بسته
پایدار بایستد،
وعده روشن است:
«فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً»
پاداشِ بزرگ،
برای وفاداریِ بزرگ.
اینجاست که
بیعت
دیگر یک واقعهی تاریخی نیست؛
یک سبکِ زندگی است.
سبکی که
در آن،
دل
هر روز
عهدش را
با نور تازه میکند.
و این است
نورِ وفاداری؛
نوری که
نسبتِ خویشاوندی با خدا را
تا پایانِ راه
حفظ میکند.
کسی که
با نور
بیعت کرده است،
اگر بماند،
بزرگ میشود؛
و اگر بشکند،
خودش
کوچک میشود.
و این،
قانونِ نور است.
اَلْقُرْبُ وَ اَلْقَرَابَةُ بالنّور الولایة!
نزديكى به خدا و خويشاوندى با ائمه علیهم السلام با نور ولایت!
امام باقر علیه السلام:
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ :
اَلرَّوْحُ وَ اَلرَّاحَةُ وَ اَلْفَلْجُ وَ اَلْفَلاَحُ وَ اَلنَّجَاحُ وَ اَلْبَرَكَةُ وَ اَلْعَفْوُ وَ اَلْعَافِيَةُ وَ اَلْمُعَافَاةُ وَ اَلْبُشْرَى وَ اَلنَّضْرَةُ وَ اَلرِّضَا وَ اَلْقُرْبُ وَ اَلْقَرَابَةُ وَ اَلنَّصْرُ وَ اَلظَفَرُ وَ اَلتَّمْكِينُ وَ اَلسُّرُورُ وَ اَلْمَحَبَّةُ مِنَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى مَنْ أَحَبَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ وَالاَهُ وَ اِئْتَمَّ بِهِ وَ أَقَرَّ بِفَضْلِهِ وَ تَوَلَّى اَلْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ
وَ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أُدْخِلَهُمْ فِي شَفَاعَتِي وَ حَقٌّ عَلَى رَبِّي أَنْ يَسْتَجِيبَ لِي فِيهِمْ وَ هُمْ أَتْبَاعِي وَ مَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي جَرَى فِيَّ مَثَلُ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ فِي اَلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِي لِأَنِّي مِنْ إِبْرَاهِيمَ وَ إِبْرَاهِيمُ مِنِّي دِينُهُ دِينِي وَ سُنَّتُهُ سُنَّتِي وَ أَنَا أَفْضَلُ مِنْهُ وَ فَضْلِي مِنْ فَضْلِهِ وَ فَضْلُهُ مِنْ فَضْلِي وَ يُصَدِّقُ قَوْلِي قَوْلُ رَبِّي ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.
جابر از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرد پيامبر اكرم فرمود:
رحمت و آسايش و رستگارى و پيروزى و آسودگى و بركت و آمرزش و سلامتى و تندرستى و بىنيازى از مردم و بشارت و شادمانى و خشنودى و نزديكى به خدا و خويشاوندى با ائمه و يارى و ظفر و تمكين قدرت و سرور و محبت از جانب خداوند تبارك و تعالى اختصاص به كسى دارد كه على بن ابى طالب را دوست بدارد و او را ولى امر بداند و از او پيروى كند و به مقامش اقرار نمايد و جانشينانش را پس از او دوست بدارد و بر من لازم است كه آنها را مشمول شفاعت خود كنم و بر خداوند لازم است دعاى مرا در باره آنها مستجاب نمايد ايشان پيروان من هستند و هر كه پيرو من باشد از من است. در باره من و جانشينانم پس از من مثل ابراهيم جارى است زيرا من از ابراهيم و ابراهيم عليه السّلام از من است دين او دين من و سنت او سنت من است و من از او برتر و افضلم و فضل او از فضل من است سخن مرا سخن پروردگارم تصديق مىنمايد «ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».
قُرب و قَرابت با نورِ ولایت
خویشاوندیِ نورانی با خدا و اولیاء
راهِ نزدیکی به خدا
اَلْقُرْبُ وَ اَلْقَرَابَةُ بالنّورِ الوِلایة
نزدیکتر از آنچه فکر میکنی
فامیلِ نور
نسبتی از جنس محبت
وقتی ولایت، نسبت میسازد
نزدیکی که نور میآورد
خانوادهای به وسعت نور
قرب، پاداشِ وفاداری
دلنوشته
قرب و قرابت نورانی، نزدیکتر از آنچه فکر میکنی
اَلْقُرْبُ وَ اَلْقَرَابَةُ بالنّورِ الوِلایة!
نزدیکی به خدا،
نه با قدمهای ظاهری است،
نه با فاصلههای مکانی؛
نزدیکی به خدا
با نورِ ولایت است.
و خویشاوندی با ائمه علیهمالسلام
نه با خون،
نه با تاریخ،
بلکه با نورِ تبعیت و محبت شکل میگیرد.
امام باقر علیهالسلام
از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
این حقیقت را
چون فهرستی نورانی
پیش چشم ما میگشایند:
رحمت،
آرامش،
گشایش،
رستگاری،
نجات،
برکت،
عفو،
عافیت،
بشارت،
شادابی،
رضا…
و بعد میرسد
به آنچه
جانِ این فهرست است:
قُرب و قَرابت.
نزدیکی به خدا،
و خویشاوندی با ائمه.
همهی اینها
از جانب خداست،
اما نه برای هرکسی؛
بلکه برای کسی که:
علی بن ابیطالب علیهالسلام را دوست بدارد،
او را ولیّ خود بداند،
به او اقتدا کند،
به فضلش اقرار کند،
و جانشینانش را
پس از او
دوست بدارد و بپذیرد.
اینجاست که
ولایت،
از یک مفهوم ذهنی
به یک زندگی واقعی تبدیل میشود.
پیامبر میفرمایند:
اینها
پیروان مناند؛
و هر که پیرو من باشد،
از من است.
نه به اسم،
بلکه به امتداد نور.
و این نسبت،
قانونی دارد
قدیمی و استوار:
«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ»
نسبت نورانی،
نسلی است که
نور در آن
جریان دارد.
همانگونه که
ابراهیم علیهالسلام
و پیامبر صلیاللهعلیهوآله
در یک مسیرِ توحیدیاند،
در دین،
در سنت،
در نور؛
اهلبیت نیز
امتداد همان نورند،
و پیروانشان
برگهای همین شجرهاند.
و اینجاست که
قرب و قرابت
دیگر یک آرزو نیست؛
یک نتیجه است.
نتیجهی محبت،
نتیجهی تبعیت،
نتیجهی وفاداری.
قرب،
پاداشِ دلهایی است
که نور ولایت را
بهجای همهچیز
انتخاب کردهاند.
و این،
زیباترین شکل
خویشاوندی است:
خویشاوندیِ نورانی با خدا و اولیای او.
طَعامٍ واحِدٍ! إِلهٌ واحِدٌ! بابٍ واحِدٍ! بَشَراً واحِداً!
أُمَّةً واحِدَةً
نَفْسٍ واحِدَةٍ
اللَّهُ الْواحِدُ
هُوَ الْواحِدُ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
بِماءٍ واحِدٍ
قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ
صَيْحَةً واحِدَةً
زَجْرَةٌ واحِدَةٌ
نَفْخَةٌ واحِدَةٌ
دَكَّةً واحِدَةً
زَجْرَةٌ واحِدَةٌ
وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (45)
ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبيرِ (12)
واحد؛ قانونِ یگانهی هستی
همهچیز با «واحد» معنا میشود
قانونِ واحد
از طَعامٍ واحِدٍ تا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
تحمّلِ واحد
دلهایی که واحد را تاب نمیآورند
زندگی با واحد
یا واحد، یا گمشدن
وقتی همهچیز یکی میشود
آزمونِ واحد
با واحد بمان
دلنوشته
وحدتِ نورانی:
زندگی با «واحد»؛ قانونِ یگانهی هستی.
همهچیز با «واحد» معنا میشود.
همهچیز
در این عالم،
با واحد معنا میشود.
طَعامٍ واحِدٍ!
غذای دل، یکی است؛
یا نور است
یا نار.
إِلهٌ واحِدٌ!
معبود دل، یکی است؛
یا خدا،
یا تمنّا.
بابٍ واحِدٍ!
درِ ورود، یکی است؛
یا درِ نور،
یا درِ سرگردانی.
بَشَراً واحِداً!
انسان،
با همهی تفاوتها،
از یک حقیقت برخاسته است.
أُمَّةً واحِدَةً!
اگر نور یکی باشد،
امت هم یکی میشود.
نَفْسٍ واحِدَةٍ!
دلها از یک ریشهاند؛
اختلاف،
عارضه است
نه اصل.
اللَّهُ الْواحِدُ… هُوَ الْواحِدُ…
و سرانجام،
همهی این واحدها
به یک حقیقت ختم میشوند:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
همانطور که
آب یکی است:
بِماءٍ واحِدٍ
و از همان آبِ واحد،
زندگی میجوشد؛
موعظه هم یکی است:
قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ
یک هشدار،
یک بیدارباش،
یک دعوت.
و پایانها هم
یکیاند:
صَيْحَةً واحِدَةً
زَجْرَةً واحِدَةً
نَفْخَةً واحِدَةً
دَكَّةً واحِدَةً
همهچیز
با یک صدا
تمام میشود؛
و فقط
آنکه با «واحد»
زندگی کرده،
میماند.
اما قرآن،
رازِ دلها را
عریان میکند:
وقتی
خدا به تنهایی
یاد میشود،
دلهایی هست
که منقبض میشود،
میگریزد،
پس میزند:
«وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ
اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»
اما همان دلها،
اگر نامِ غیرِ خدا بیاید،
ناگهان
شاد میشوند،
سبک میشوند،
دلگرم.
چرا؟
چون دلِ چندمعیاره
با «واحد»
سازگار نیست.
و قرآن،
تشخیص نهایی را میدهد:
«ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ
وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا»
مسأله،
دانستن نیست؛
تحملِ واحد است.
دلِ اهل نور،
با واحد
آرام میشود.
دلِ اهل حسادت،
با واحد
میسوزد.
و در نهایت،
حکم
نه با دلهاست،
نه با پسندها؛
فَالْحُكْمُ لِلَّهِ
الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ
و این است
قانونِ همیشگیِ هستی:
یا با واحد
یکی میشوی،
یا در کثرت
گم.
یک صاحب یا چند صاحب؟
رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ
زندگی با یک ارباب
مثالِ قرآنیِ وحدت و کثرت
دلِ چندپاره یا دلِ واحد
آرامشِ واحد
زندگی در کثرت
صاحبِ واحد
یک صدا کافیست
دل، وقتی صاحبش یکی است
از تفرقه تا تسلیم
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً
رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ
وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ
هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً
الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ»
…
دلنوشته
یک صاحب یا چند صاحب؟
قرآن برای این حقیقت،
یک مثال زنده و تکاندهنده میزند؛
مثالی که هر دلِ صادقی
با آن خودش را میسنجد:
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا…»
خدا مثالی میزند
نه برای قصهگویی،
بلکه برای تشخیص مسیر زندگی.
یک انسان را تصور کن
که چند ارباب دارد؛
نه شریکِ هماهنگ،
بلکه:
«شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ»
اربابهایی بدخُلق،
ناسازگار،
متضاد،
هرکدام با یک دستور،
هرکدام با یک توقع.
این انسان،
صبح با یک فرمان بیدار میشود،
ظهر با فرمانی دیگر سرزنش میشود،
شب با فرمانی متضاد
احساس گناه میکند.
هیچوقت
رضایت ندارد،
آرامش ندارد،
و نمیداند
کدام دستور را باید اطاعت کند.
این است زندگی در کثرت.
دلِ چندمعیاره،
دلِ چندمعبوده،
دلِ اسیرِ تمنّاها،
دلِ گرفتارِ نگاه مردم،
دلِ اسیرِ حسد و رقابت.
هر صدا
او را میکِشد،
هر خواسته
او را میدَرَد.
در مقابل،
قرآن انسانِ دوم را میآورد:
«وَ رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ»
یک انسان،
با یک صاحب؛
سالم،
آزاد،
آرام.
نه چون بنده است،
بلکه چون
دچار تفرقه نیست.
او فقط
یک صدا میشنود،
یک دستور میفهمد،
یک معیار دارد.
دلش
پارهپاره نیست.
و بعد قرآن سؤال میپرسد؛
سؤالی که جوابش روشن است:
«هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا؟»
آیا این دو
برابرند؟!
آیا دلِ چندپاره
با دلِ واحد
یکی است؟!
آیا زندگیِ پراکنده
با زندگیِ متمرکز
قابل قیاس است؟!
و پاسخ را خودش میدهد:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ»
سپاس خدا را
که راه را نشان داد.
اما درد اینجاست:
«بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ»
اکثر مردم
نمیفهمند
که رنجشان
از کجاست.
نمیفهمند
که مشکلشان
کمبود نعمت نیست؛
کثرتِ اربابهاست.
پس آری…
حقیقت همین است:
یا با واحد یکی میشوی،
یا در کثرت گم.
واحد،
آرامش میآورد؛
کثرت،
فرسایش.
واحد،
نور است؛
کثرت،
نار.
و این آیه،
گواهِ روشنِ این انتخاب است.
بَشَراً واحِداً – إِلهاً واحِداً
أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ؟!
داستان تکراری تکذیب صاحبان نور!
آیا فرایند استانداردسازی قلوب، فقط به سبب اخذ علوم آل محمد ع از یک نفر، آن هم جناب صالح ع، که یکی از خود ماست صورت میگیرد؟!
اهل حسادت گفتند: ما که باور نمیکنیم!
+ «نامگذاری! اسم نورانی! اِسْمُ اللَّهِ! بِسْمِ اللَّهِ النُّور!»
امام صادق علیه السلام:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ
كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ فَقالُوا
أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ
إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ
أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ
[سورة القمر (۵۴): الآيات ۲۲ الى ۳۱]
قَالَ
هَذَا كَانَ بِمَا كَذَّبُوا بِهِ صَالِحاً وَ مَا أَهْلَكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْماً قَطُّ حَتَّى يَبْعَثَ إِلَيْهِمْ قَبْلَ ذَلِكَ الرُّسُلَ فَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِمْ صَالِحاً فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ فَلَمْ يُجِيبُوا وَ عَتَوْا عَلَيْهِ وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تُخْرِجَ لَنَا مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ نَاقَةً عُشَرَاءَ وَ كَانَتِ الصَّخْرَةُ يُعَظِّمُونَهَا وَ يَعْبُدُونَهَا وَ يُذَبِّحُونَ عِنْدَهَا فِي رَأْسِ كُلِّ سَنَةٍ وَ يَجْتَمِعُونَ عِنْدَهَا فَقَالُوا لَهُ إِنْ كُنْتَ كَمَا تَزْعُمُ نَبِيّاً رَسُولًا فَادْعُ لَنَا إِلَهَكَ حَتَّى تُخْرَجَ لَنَا مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ الصَّمَّاءِ نَاقَةٌ عُشَرَاءُ فَأَخْرَجَهَا اللَّهُ كَمَا طَلَبُوا مِنْهُ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنْ يَا صَالِحُ قُلْ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ لِهَذِهِ النَّاقَةِ [مِنَ الْمَاءِ] شِرْبَ يَوْمٍ «3» وَ لَكُمْ شِرْبَ يَوْمٍ وَ كَانَتِ النَّاقَةُ إِذَا كَانَ يَوْمُ شِرْبِهَا شَرِبَتِ الْمَاءَ ذَلِكَ الْيَوْمَ فَيَحْلُبُونَهَا فَلَا يَبْقَى صَغِيرٌ وَ لَا كَبِيرٌ إِلَّا شَرِبَ مِنْ لَبَنِهَا يَوْمَهُمْ ذَلِكَ فَإِذَا كَانَ اللَّيْلُ وَ أَصْبَحُوا غَدَوْا إِلَى مَائِهِمْ فَشَرِبُوا مِنْهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ لَمْ تَشْرَبِ النَّاقَةُ ذَلِكَ الْيَوْمَ
فَمَكَثُوا بِذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ
ثُمَّ إِنَّهُمْ عَتَوْا عَلَى اللَّهِ وَ مَشَى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ قَالُوا
اعْقِرُوا هَذِهِ النَّاقَةَ وَ اسْتَرِيحُوا مِنْهَا لَا نَرْضَى أَنْ يَكُونَ لَنَا شِرْبُ يَوْمٍ وَ لَهَا شِرْبُ يَوْمٍ
ثُمَّ قَالُوا مَنِ الَّذِي يَلِي قَتْلَهَا وَ نَجْعَلَ لَهُ جُعْلًا مَا أَحَبَّ
فَجَاءَهُمْ رَجُلٌ أَحْمَرُ أَشْقَرُ أَزْرَقُ وَلَدُ زِنًى لَا يُعْرَفُ لَهُ أَبٌ يُقَالُ لَهُ قُدَارٌ شَقِيٌّ مِنَ الْأَشْقِيَاءِ مَشْئُومٌ عَلَيْهِمْ فَجَعَلُوا لَهُ جُعْلًا
فَلَمَّا تَوَجَّهَتِ النَّاقَةُ إِلَى الْمَاءِ الَّذِي كَانَتْ تَرِدُهُ تَرَكَهَا حَتَّى شَرِبَتِ الْمَاءَ وَ أَقْبَلَتْ رَاجِعَةً فَقَعَدَ لَهَا فِي طَرِيقِهَا فَضَرَبَهَا بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً فَلَمْ تَعْمَلْ شَيْئاً فَضَرَبَهَا ضَرْبَةً أُخْرَى فَقَتَلَهَا وَ خَرَّتْ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى جَنْبِهَا وَ هَرَبَ فَصِيلُهَا حَتَّى صَعِدَ إِلَى الْجَبَلِ فَرَغَى ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِلَى السَّمَاءِ
وَ أَقْبَلَ قَوْمُ صَالِحٍ فَلَمْ يَبْقَ أَحَدٌ مِنْهُمْ إِلَّا شَرِكَهُ فِي ضَرْبَتِهِ وَ اقْتَسَمُوا لَحْمَهَا فِيمَا بَيْنَهُمْ
فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ صَغِيرٌ وَ لَا كَبِيرٌ إِلَّا أَكَلَ مِنْهَا
فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ صَالِحٌ أَقْبَلَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ
يَا قَوْمِ مَا دَعَاكُمْ إِلَى مَا صَنَعْتُمْ أَ عَصَيْتُمْ رَبَّكُمْ
فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى صَالِحٍ ع أَنَّ قَوْمَكَ قَدْ طَغَوْا وَ بَغَوْا وَ قَتَلُوا نَاقَةً بَعَثْتُهَا إِلَيْهِمْ حُجَّةً عَلَيْهِمْ
وَ لَمْ يَكُنْ عَلَيْهِمْ فِيهَا ضَرَرٌ وَ كَانَ لَهُمْ مِنْهَا أَعْظَمُ الْمَنْفَعَةِ
فَقُلْ لَهُمْ إِنِّي مُرْسِلٌ عَلَيْكُمْ عَذَابِي إِلَى ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَإِنْ هُمْ تَابُوا وَ رَجَعُوا قَبِلْتُ تَوْبَتَهُمْ وَ صَدَدْتُ عَنْهُمْ
وَ إِنْ هُمْ لَمْ يَتُوبُوا وَ لَمْ يَرْجِعُوا بَعَثْتُ عَلَيْهِمْ عَذَابِي فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ
فَأَتَاهُمْ صَالِحٌ ع فَقَالَ لَهُمْ يَا قَوْمِ إِنِّي رَسُولُ رَبِّكُمْ إِلَيْكُمْ وَ هُوَ يَقُولُ لَكُمْ إِنْ أَنْتُمْ تُبْتُمْ وَ رَجَعْتُمْ وَ اسْتَغْفَرْتُمْ غَفَرْتُ لَكُمْ وَ تُبْتُ عَلَيْكُمْ فَلَمَّا قَالَ لَهُمْ ذَلِكَ كَانُوا أَعْتَى مَا كَانُوا وَ أَخْبَثَ وَ قَالُوا
يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ [الصَّادِقِينَ]
قَالَ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ تُصْبِحُونَ غَداً وَ وُجُوهُكُمْ مُصْفَرَّةٌ وَ الْيَوْمَ الثَّانِيَ وُجُوهُكُمْ مُحْمَرَّةٌ وَ الْيَوْمَ الثَّالِثَ وُجُوهُكُمْ مُسْوَدَّةٌ
فَلَمَّا أَنْ كَانَ أَوَّلُ يَوْمٍ أَصْبَحُوا وَ وُجُوهُهُمْ مُصْفَرَّةٌ فَمَشَى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ قَالُوا قَدْ جَاءَكُمْ مَا قَالَ لَكُمْ صَالِحٌ فَقَالَ الْعُتَاةُ مِنْهُمْ لَا نَسْمَعُ قَوْلَ صَالِحٍ وَ لَا نَقْبَلُ قَوْلَهُ وَ إِنْ كَانَ عَظِيماً
فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الثَّانِي أَصْبَحَتْ وُجُوهُهُمْ مُحْمَرَّةً فَمَشَى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ فَقَالُوا يَا قَوْمِ قَدْ جَاءَكُمْ مَا قَالَ لَكُمْ صَالِحٌ فَقَالَ الْعُتَاةُ مِنْهُمْ لَوْ أُهْلِكْنَا جَمِيعاً مَا سَمِعْنَا قَوْلَ صَالِحٍ وَ لَا تَرَكْنَا آلِهَتَنَا الَّتِي كَانَ آبَاؤُنَا يَعْبُدُونَهَا وَ لَمْ يَتُوبُوا وَ لَمْ يَرْجِعُوا
فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الثَّالِثُ أَصْبَحُوا وَ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ فَمَشَى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ قَالُوا يَا قَوْمِ أَتَاكُمْ مَا قَالَ لَكُمْ صَالِحٌ فَقَالَ الْعُتَاةُ مِنْهُمْ قَدْ أَتَانَا مَا قَالَ لَنَا صَالِحٌ فَلَمَّا كَانَ نِصْفُ اللَّيْلِ أَتَاهُمْ جَبْرَئِيلُ ع فَصَرَخَ بِهِمْ صَرْخَةً خَرَقَتْ تِلْكَ الصَّرْخَةُ أَسْمَاعَهُمْ وَ فَلَقَتْ قُلُوبَهُمْ وَ صَدَعَتْ أَكْبَادَهُمْ
وَ قَدْ كَانُوا فِي تِلْكَ الثَّلَاثَةِ الْأَيَّامِ قَدْ تَحَنَّطُوا وَ تَكَفَّنُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الْعَذَابَ نَازِلٌ بِهِمْ
فَمَاتُوا أَجْمَعُونَ فِي طَرْفَةِ عَيْنٍ صَغِيرُهُمْ وَ كَبِيرُهُمْ فَلَمْ يَبْقَ لَهُمْ نَاعِقَةٌ وَ لَا رَاغِيَةٌ وَ لَا شَيْءٌ إِلَّا أَهْلَكَهُ اللَّهُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ وَ مَضَاجِعِهِمْ مَوْتَى أَجْمَعِينَ
ثُمَّ أَرْسَلَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَعَ الصَّيْحَةِ النَّارَ مِنَ السَّمَاءِ فَأَحْرَقَتْهُمْ أَجْمَعِينَ وَ كَانَتْ هَذِهِ قِصَّتَهُمْ.
ابو بصير مىگويد:
به امام صادق عليه السّلام گفتم:
كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ
أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ،
يعنى چه؟
حضرت عليه السّلام فرمود:
اين همان داستان تكذيبى است كه از صالح كردند،
و خداوند عزّ و جل هيچ گاه مردمى را هلاك نكرد مگر اينكه پيش از آن پيامبرانى براى آنها فرستاد و آن پيامبران بر آن قوم حجّت آوردند،
و خداوند صالح را براى قوم ثمود فرستاد و صالح آنها را به سوى خدا فراخواند و آنها پاسخش ندادند و بر او عصيان كردند و گفتند:
هرگز به تو ايمان نياوريم مگر آنكه براى ما از اين كوه شترى ده ماهه برآورى.
آنها اين كوه را پرستش مىكردند و در سر هر سال براى آن قربانى مىدادند و نزديك آن گرد مىآمدند.
آنها به صالح گفتند:
اگر آن گونه كه خود مىپندارى رسول و پيامبرى، از خداى خود بخواه تا از اين سنگ سخت براى ما شترى ده ماهه برآورد،
و خداوند آن گونه كه خواسته بودند اين شتر را براى آنها برآورد.
سپس خداوند به صالح وحى فرستاد كه به آنها بگو:
همانا خدا براى اين ماده شتر [از اين آب] يك روز را حق الشرب قرار داده و براى شما نيز يك روز را.
هر گاه كه شتر در نوبت خود به روز مقرّر، آب مىآشاميد شير او را مىدوشيدند و خرد و كلانى در ميان آنها نمىماند مگر اينكه در روز خود از اين شير مىآشاميدند، و چون شب مىشد و روز مىكردند چاشت بر سر آب خود مىرفتند و در نوبت خودشان از آن مىنوشيدند، و آن روز آن ماده شتر آب نمىنوشيد و تا آن گاه كه خدا اراده كرده بود بر همين وضع بماندند.
سپس آنها بر خداوند شوريدند و كنار يك ديگر گرد آمدند و گفتند:
اين ماده شتر را دنبال كنيد و از آن آسودگى يابيد.
ما بدين راضى نيستيم كه حقّ آب، يك روز از ما باشد و يك روز از آن.
سپس گفتند:
چه كسى عهدهدار كشتن آن مىشود تا ما هر چه او مىخواهد بدو دهيم.
مردى سرخ مو و گلى مو و كبود چشم و زنازاده كه پدرى براى او شناخته نبود و «قدار» نام داشت و نگونبختى بود از نگونبختان و براى ايشان شوم و ناميمون بود، نزد آنها آمد و براى او مزدى مقرّر كردند، و چون آن مادّه شتر به سوى آب رفت تا در نوبت خود از آن آب بنوشد. آن را رها كرد تا آبش را نوشيد و خواست بازگردد كه او بر سر راه آن در كمين شد و با شمشير ضربتى بدو زد ولى كارگر نيفتاد و ضربت ديگرى بدو نواخت كه اين شتر را بكشت.
شتر به پهلو به روى زمين افتاد و كره آن گريخت تا بالاى آن كوه رسيد و سه بار به سوى آسمان شيون كرد، و قوم صالح بر سر آن شتر ريختند و كسى از ايشان نماند مگر آنكه در زدن ضربتى به او شركت جست. آنها گوشت شتر را ميان خود تقسيم كردند و خرد و كلانى در ميان آنها نماند مگر اينكه از آن گوشت خورد.
صالح چون اين بديد به سوى ايشان آمد و گفت: اى جماعت! چه چيز شما را به اين كار واداشت؟
آيا خدايتان را عصيان كرديد؟
پس از سوى خداوند تبارك و تعالى بدو وحى رسيد كه: اى صالح! همانا قوم تو طغيان كردند و ناقهاى را كشتند كه من چونان حجّتى، براى آنان فرستاده بودم
و آن نه تنها بر ايشان زيانى نداشت كه بيشترين سود را داشت،
پس به ايشان بگو: من سه روز بر ايشان عذاب فرستم، اگر توبه كردند و بازگشتند من توبه آنها را بپذيرم و عذاب از آنها بگردانم، و اگر توبه نكنند و باز نگردند در روز سوم عذاب خود بر آنها فرو فرستم.
صالح نزد ايشان آمد و گفت: اى جماعت! من فرستاده خدا هستم به سوى شما، او به شما مىگويد: اگر توبه كرديد و بازگشتيد، و مغفرت طلبيديد من شما را ببخشم و توبهتان بپذيرم.
چون اين سخن بديشان گفت، آنها بيشتر سركشى و پليدى در پيش گرفتند و گفتند:
اى صالح! اگر راست مىگويى هر چه را مىگويى و وعده مىدهى به سر ما آر.
صالح به آنها گفت: اى جماعت! شما فردا را صبح خواهيد كرد در حالى كه چهرهاى زرد خواهيد داشت و در روز بعد، چهرهاى سرخ و در روز دگر، چهرهاى سياه.
چون روز نخست رسيد صبح كردند در حالى كه چهرهاى زرد داشتند و نزد يك ديگر مىرفتند و مىگفتند: آنچه صالح گفت به سر شما آمد. سركشان ايشان گفتند:
سخن صالح را نخواهيم شنيد و نخواهيم پذيرفت اگر چه بسى سترگ باشد.
چون روز دوم رسيد صبح كردند در حالى كه چهرههاشان سرخ بود. باز نزد يك ديگر مىرفتند و مىگفتند: آنچه صالح گفت به سرتان آمد، و سركشان ايشان گفتند:
اگر همه ما را هم بكشد سخن صالح را گوش نخواهيم كرد و خدايان خود را كنار نخواهيم نهاد؛ خدايانى كه پدران ما آنها را مىپرستيدهاند و هرگز توبه نكردند و باز نگشتند.
چون روز سوم فرا رسيد صبح كردند در حالى كه چهرههاشان سياه شده بود و باز نزد يك ديگر رفتند و گفتند: اى قوم! آنچه صالح گفت به سر شما آمد، و سركشان ايشان گفتند:
به سر ما آمد آنچه صالح گفت.
پس چون شب به نيمه رسيد جبرئيل عليه السّلام بر آنها فرود آمد و بر آنها بانگى زد كه از آن گوششان دريده گشت و دلشان شكافت و جگرشان پاره پاره شد.
آنها در اين سه روز حنوط كرده كفن پوشيده بودند و مىدانستند كه عذاب بر آنها فرستاده خواهد شد. همه آنها از خرد و كلان در چشم بهم زدنى بمردند و براى آنها جاندارى از گوسفند و شتر و نه چيز ديگر نماند مگر آنكه خدا همه را از ميان برد و همگى در خانهها و بسترهاشان به اجسادى بدل شدند و سپس خداوند به همراه آن بانگ آسمانى آتشى از آسمان فرو فرستاد تا آنها همه را بسوخت.
و اين داستان ايشان است.
بَشَراً واحِداً؛ فتنهی همیشگیِ حسادت
چرا یک نفر؟
استانداردی که تاب نیاوردند
ذبحِ معیارِ واحد
وقتی نور، سهم میخواهد
حسادت در برابر نورِ واحد
معیار واحد؛ گناه نابخشودنی حسودان
قتلِ ناقه؛ قتلِ نور
قصهی تکراریِ نپذیرفتنِ یک نور
وقتی دل، واحد را برنمیتابد
دلنوشته
بَشَراً واحِداً؟! چرا یک نفر؟!
فتنهی تکرارشوندهی همیشگیِ حسادت
بَشَراً واحِداً… إِلهاً واحِداً
همیشه مسئله همین بوده است؛
نه تازه است
نه پیچیده.
داستانِ تکذیبِ صاحبانِ نور
همیشه از همینجا شروع میشود:
«أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ؟!»
یعنی چه؟
یعنی مگر میشود
راه نجات،
راه استانداردسازیِ دلها،
راه نور،
از یک نفر بگذرد؟
آن هم کسی که
«یکی از خود ماست»؟!
این سؤال،
سؤالِ عقل نبود؛
سؤالِ حسد بود.
قوم ثمود
مشکلشان نفهمیدن نبود؛
مشکلشان این بود که
نمیخواستند
دلهایشان
با یک معیار
تنظیم شود.
خدا یک پیامبر فرستاد:
صالح؛
نه غریبه،
نه افسانه،
نه فرشته؛
بَشَراً مِنْهُمْ.
اما حسادت گفت:
چرا او؟
چرا ذکر
بر او نازل شده؟
چرا معیار
یکی است؟!
و اینجاست که
استانداردِ نور
برای دلِ حسود
غیرقابلتحمل میشود.
آنها
بهجای پذیرشِ نور،
به دنبال نمایش رفتند؛
بهجای تمکین،
معجزهخواهی کردند؛
نه برای ایمان،
بلکه برای کنترل.
ناقه آمد؛
نشانهای روشن،
بیضرر،
پُرمنفعت،
تقسیمشده با عدالت:
یک روز برای او،
یک روز برای شما.
اما حتی عدالتِ واحد
برای دلِ چندمعیاره
قابلتحمل نبود.
گفتند:
ما راضی نیستیم
سهم ما
نصف شود
و سهم نور
نصف.
و این همان لحظهای است که
دلِ حسود
به جای نور،
نار را انتخاب میکند.
عجیب است…
همه از شیرِ ناقه خوردند،
همه منتفع شدند،
اما وقتی نوبتِ اطاعت رسید،
همه شریکِ جنایت شدند.
قتلِ ناقه،
در ظاهر
کشتنِ یک حیوان بود؛
اما در باطن،
ذبحِ معیارِ واحد بود.
و بعد،
همان قانونِ همیشگی:
سه روز مهلت؛
سه مرحلهی آگاهی؛
سه تغییرِ چهره؛
اما دلها
تغییر نکرد.
تا آنکه
صیحه آمد؛
نه برای انتقام،
بلکه برای پایانِ لجاجت با نور.
و این قصه،
فقط قصهی ثمود نیست؛
قصهی هر دلی است که میگوید:
چرا باید
از یک معلم؟
چرا باید
یک معیار؟
چرا باید
یک باب؟
چرا باید
یک نور؟
و پاسخ تاریخ همیشه یکی است:
یا
بَشَراً واحِداً
میپذیری
و به إِلهاً واحِداً
میرسی؛
یا
با کثرتِ تمنّاها
همراه میشوی
و در نهایت
با صیحهای
از خوابِ حسادت
بیدار میشوی…
اما آنوقت
دیگر
زمانِ رشد
تمام شده است.
دلنوشته
قتلِ نور؛ وقتی حسادت، خیرِ خدا را میکُشد:
گاهی
نامِ جنایت عوض میشود،
اما روحِ جنایت یکی است.
یکجا میگویند:
«اقْتُلُوا یُوسُفَ»
و جای دیگر،
بیهیاهوتر،
اما همانقدر خونین:
«فَعَقَرُوا النَّاقَةَ».
قصه یکی است…
فقط لباسها عوض شدهاند.
خدا
برای آنها
خیر میخواست؛
نسبتِ فامیلی با نور،
زندگی زیر سایۀ رحمت،
رشد در کنارِ معلمِ ربانی.
اما آنها
برای خودشان
شر ساختند؛
با دستِ خودشان،
با تصمیمِ خودشان،
با حسادتِ خودشان.
یوسف آمد
تا خانهی دل را
به نور وصل کند؛
برادر بود،
از خودشان بود،
نه بیگانه.
اما حسادت گفت:
نه!
این نور
نباید در دلِ ما بماند.
پس نگفتند:
«قدرش را بدانیم»،
گفتند:
«اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»
یا بکشیدش،
یا از دلمان تبعیدش کنید…
و ناقه آمد؛
نشانهای زنده،
بیزبان اما گویا،
آیۀ خدا
در زمینِ خدا.
نه مزاحم بود،
نه مخرّب؛
برکت بود،
رزق بود،
تقسیم عادلانه بود.
خدا گفت:
بگذاریدش
در زمین من بچرد؛
به او دست نزنید؛
این، امتحانِ قلبِ شماست.
اما حسادت
باز هم طاقت نیاورد.
گفتند:
چرا سهم او؟
چرا یک روز آب برای او؟
چرا این نشانه
باید معیار باشد؟
و آنگاه
همان کاری را کردند
که همیشه میکنند:
نور را کشتند.
قتلِ ناقه،
قتلِ یک حیوان نبود؛
قتلِ آیۀ خدا بود.
همانطور که
قتلِ یوسف،
قتلِ یک انسان نبود؛
قتلِ نسبتِ نورانی با خدا بود.
آه…
چقدر این جملهی صالح
سوز دارد:
«لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي
وَ نَصَحْتُ لَكُمْ
وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ»
من خیرتان را خواستم…
اما شما
خیرخواه را
دوست ندارید.
درد همینجاست؛
اهل حسادت
با خدا دشمناند،
و با پیامبر؛
و با نصیحتِ نورانی دشمناند.
چون نصیحت،
آیینه است؛
و حسود
از دیدنِ چهرۀ واقعیِ خود
میگریزد.
پس تاریخ
مدام تکرار میشود:
هر جا
یوسفی هست،
تصمیمِ قتل هم هست.
هر جا
ناقۀ خدا هست،
دستِ عقر هم هست.
و هر جا
معلمِ ربانی
میخواهد
نسبتِ ما را با خدا
زنده نگه دارد،
حسادت
برای بریدنِ این نسبت
دست به کار میشود.
خدا
خیر میخواست؛
اما آنها
شر آفریدند.
و این،
سوزناکترین بخشِ ماجراست…
يَا مَشْهُور!
عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الَّذِي لَا يَجُوزُ التَّوْحِيدُ إِلَّا بِهِ وَ بِوَلَايَتِهِ!
«وحد – توحید»:
«نورِ استاندارد! نورِ یکتاپرستی! نورِ خویشاوندی! طَعامٍ واحِدٍ! إِلهٌ واحِدٌ! بابٍ واحِدٍ! بَشَراً واحِداً!»
+ «شهر – مشهور»
+ «نامگذاری! اسم نورانی! اِسْمُ اللَّهِ! بِسْمِ اللَّهِ النُّور!»
يَا مَشْهُوراً فِي السَّمَاوَاتِ
يَا مَشْهُوراً فِي الْأَرَضِينَ
يَا مَشْهُوراً فِي الْآخِرَةِ
يَا مَشْهُوراً فِي الدُّنْيَا
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ يَحْيَى الدَّهَّانِ قَالَ:
كُنْتُ بِبَغْدَادَ عِنْدَ قَاضِي بَغْدَادَ وَ اسْمُهُ سَمَاعَةُ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ كِبَارِ أَهْلِ بَغْدَادَ
فَقَالَ لَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ الْقَاضِيَ إِنِّي حَجَجْتُ فِي السِّنِينَ الْمَاضِيَةِ فَمَرَرْتُ بِالْكُوفَةِ
فَدَخَلْتُ فِي مَرْجِعِي إِلَى مَسْجِدِهَا
فَبَيْنَا أَنَا وَاقِفٌ فِي الْمَسْجِدِ أُرِيدُ الصَّلَاةَ إِذَا أَمَامِي امْرَأَةٌ أَعْرَابِيَّةٌ بَدَوِيَّةٌ مُرْخِيَةُ الذَّوَائِبِ عَلَيْهَا شَمْلَةٌ
وَ هِيَ تُنَادِي وَ تَقُولُ
يَا مَشْهُوراً فِي السَّمَاوَاتِ
يَا مَشْهُوراً فِي الْأَرَضِينَ
يَا مَشْهُوراً فِي الْآخِرَةِ
يَا مَشْهُوراً فِي الدُّنْيَا
جَهَدَتِ الْجَبَابِرَةُ وَ الْمُلُوكُ عَلَى إِطْفَاءِ نُورِكَ وَ إِخْمَادِ ذِكْرِكَ
فَأَبَى اللَّهُ لِذِكْرِكَ إِلَّا عُلُوّاً وَ لِنُورِكَ إِلَّا ضِيَاءً وَ تَمَاماً وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ
قَالَ
فَقُلْتُ يَا أَمَةَ اللَّهِ
وَ مَنْ هَذَا الَّذِي تَصِفِينَهُ بِهَذِهِ الصِّفَةِ
قَالَتْ
ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ
قَالَ
فَقُلْتُ لَهَا أَيُّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ هُوَ
قَالَتْ
عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الَّذِي لَا يَجُوزُ التَّوْحِيدُ إِلَّا بِهِ وَ بِوَلَايَتِهِ
قَالَ
فَالْتَفَتُّ إِلَيْهَا فَلَمْ أَرَ أَحَدا.
حسن بن يحيى دهّان(روغن فروش)مىگويد:
در بغداد پيش قاضى بغداد كه نامش سماعه بود بودم.
مردى از بزرگان بغداد پيش او آمد و گفت:
خداوند كار قاضى را همواره به اصلاح دارد.
(خداوند قاضى را نيكى بخشايد.)
من در سالهاى گذشته حج گزاردم و هنگام مراجعت از حج به كوفه آمدم و به مسجد آن رفتم.
همچنان كه در مسجد ايستاده بودم كه نماز بگزارم،
ناگاه كمى جلوتر از خودم زنى از اعراب باديهنشين را ديدم كه گيسوانى آويخته داشت و بر خود چادر پوشيده بود و صداى خود را بلند كرد و چنين مىگفت:
اى كسى كه در آسمانها مشهورى!
و اى كسى كه در زمينها و دنيا و آخرت مشهورى!
ستمگران كوشش كردند و پادشاهان تلاش كردند تا نور تو را خاموش كنند
و ياد تو را به فراموشى بسپرند،
ولى خداوند مىخواهد ياد تو بلند آوازه و پرتو تو كاملا درخشان باشد،
هر چند مشركان ناخوش داشته باشند.
گفتم:
اى بندۀ خدا! چه كسى را به اين صفت وصف مىكنى؟
گفت:
منظورم امير المؤمنين است.
پرسيدم:
كدام امير المؤمنين را مىگويى؟
گفت:
على بن ابى طالب را كه توحيد جز به او و به دوست داشتن او تمام نيست.
دوباره برگشتم ببينم آن زن كيست، هيچ كس را نديدم.
[سورة التوبة (۹): الآيات ۳۲ الى ۳۳]
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (۳۲)
مىخواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند، ولى خداوند نمىگذارد، تا نور خود را كامل كند، هر چند كافران را خوش نيايد.
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (۳۳)
او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.
[سورة الصف (۶۱): الآيات ۶ الى ۹]
وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
يا بَني إِسْرائيلَ
إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ
مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ
فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (۶)
و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت:
«اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم.
تورات را كه پيش از من بوده تصديق مىكنم
و به فرستادهاى كه پس از من مىآيد و نام او «احمد» است بشارتگرم.»
پس وقتى براى آنان دلايل روشن آورد، گفتند:
«اين سحرى آشكار است.»
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ
وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (۷)
و چه كسى ستمگرتر از آن كس است كه با وجود آنكه به سوى اسلام فراخوانده مىشود، بر خدا دروغ مىبندد؟ و خدا مردم ستمگر را راه نمىنمايد.
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (۸)
مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا -گر چه كافران را ناخوش اُفتد- نور خود را كامل خواهد گردانيد.
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (۹)
اوست كسى كه فرستاده خود را با هدايت و آيين درست روانه كرد، تا آن را بر هر چه دين است فائق گرداند، هر چند مشركان را ناخوش آيد.
يَا مَشْهُور؛ نورِ تمامنشدنیِ توحید
نورِ مشهور؛ راهِ یکتای توحید
توحید، بینورِ مشهور تمام نمیشود
يُتِمُّ نُورَهُ؛ داستانِ خاموشنشدنِ نور
نامی که خاموش نشد
وقتی خدا، نورش را تمام میکند
مشهور در آسمان و زمین
نور، نام دارد
يَا مَشْهُور
نوری که همهجا شناخته است
تمامِ توحید، تمامِ نور
دلنوشته
يَا مَشْهُور؛ نورِ تمامنشدنیِ توحید
نورِ واحد، نامِ مشهور، توحیدِ زنده
يَا مَشْهُور!
ندایی است
که از دلِ تاریخ میآید؛
نه فریادِ یک زنِ اعرابیِ تنها،
که فریادِ همهی دلهایی
که نور را شناختهاند.
علی بن ابیطالب؛
نوری که
توحید
بیاو
تمام نمیشود؛
نه بهعنوانِ شریکِ خدا ـ معاذالله ـ
بلکه بهعنوانِ راهِ شناختِ خدا.
این همان رازِ «وحد» است:
نورِ استاندارد؛
نوری که معیار را یکی میکند،
باب را یکی میکند،
غذا را یکی میکند،
راه را یکی میکند.
طَعامٍ واحِدٍ
یعنی دلها
از یک منبع تغذیه شوند.
إِلهٌ واحِدٌ
یعنی فرمان،
دوگانه نشود.
بابٍ واحِدٍ
یعنی راهِ ورود
سرگردان نباشد.
بَشَراً واحِداً
یعنی الگو
قابلِ لمس باشد،
از جنسِ انسان،
اما آسمانی.
و این نور،
نام دارد؛
مشهور است؛
نه با تبلیغ،
بلکه با حقیقت.
يَا مَشْهُوراً فِي السَّمَاوَاتِ
چون فرشتگان،
معیار را میشناسند.
يَا مَشْهُوراً فِي الْأَرَضِينَ
چون زمین،
طاقتِ نور را دارد.
يَا مَشْهُوراً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ
چون حق،
در هیچ ساحتی
گم نمیشود.
ستمگران آمدند؛
پادشاهان آمدند؛
با دهانهاشان
خواستند نور را خاموش کنند؛
با تهمت،
با تحریف،
با حذف نامها.
اما خدا
تصمیمش را گرفته بود:
يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ
نور،
خاموششدنی نیست.
نامها را عوض کردند؛
اما اسمِ نور
همچنان میدرخشد.
چون نامگذاریِ حقیقی
از آسمان است:
اِسْمُ اللَّهِ
و آغازِ هر راهِ سالم:
بِسْمِ اللَّهِ النُّور.
و عجب دعاییست
آنکه اهل نور میخوانند:
پروردگارا!
در دنیا حسنه بده
و در آخرت حسنه بده
و ما را از نار حفظ کن.
چون اهل نور میدانند:
نجات از نارِ حسادت،
فقط با نورِ توحید است.
و این نور،
در هر عصر
یک پرچم دارد؛
یک نامِ مشهور؛
یک راهِ روشن.
عیسی خبرش را داد؛
احمد آمد؛
و نور،
با همهی تلاشِ منکران،
غالب شد.
چون این،
سنتِ تغییرناپذیرِ خداست:
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ…
وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ
پس اگر تاریخ
پر از تلاش برای خاموشیست،
پایانش
همیشه
تمامشدنِ نور است.
و خوشا
به حالِ دلی
که پیش از صیحهی تاریخ،
نورِ مشهور را بشناسد
و با وحدتِ نورانی
توحید را
زندگی کند…
***
یکتاپرستی،
فقط یک باور ذهنی نیست؛
بلکه یک معیار است.
یک معیار زنده و یگانه از نور
که با آن
قلبها سنجیده میشوند،
اندیشهها همراستا میگردند،
و رفتارها پالایش میشوند.
نورِ استانداردِ توحید یعنی این:
حقیقت، تکهتکه نازل نمیشود؛
هدایت، پراکنده و چندمسیره نیست؛
و نجات، میان راههای متضاد تقسیم نشده است.
برای قلب، فقط یک غذا وجود دارد؛
یک طعام که حیات درونی را زنده نگه میدارد.
وقتی دلها
از سفرههای مختلف تغذیه میشوند،
اختلاف حتمی است؛
اما وقتی طعام یکی است،
آرامش امکانپذیر میشود.
خدا یکی است؛
نه فقط بهعنوان یک گزارهی اعتقادی،
بلکه بهعنوان
محور اطاعت،
مرکز اعتماد،
و جهت حرکت.
درِ ورود یکی است؛
یک باب روشن برای ورود به معرفت الهی،
تا دل انسان
میان صداها، تمناها و معیارهای متناقض
سرگردان نماند.
و الگوی انسانی هم یکی است؛
نمونهای زنده و ملموس،
که از طریق او
هدایت الهی
قابل فهم،
قابل عمل،
و آمیخته با رحمت میشود.
این است نورِ خویشاوندی الهی؛
نه نسب خونی،
بلکه نسبی که
با هماهنگی با نور شکل میگیرد.
منسوبِ خدا بودن،
یعنی منسوبِ نور بودن؛
یعنی پذیرفتن معیار آن
و زیستن در وحدت آن.
آنجا که این نورِ استاندارد پذیرفته میشود،
تفرقه فرو میریزد؛
و آنجا که رد میشود،
حسد فزونی میگیرد
و خودِ حقیقت
غیرقابلتحمل میشود.
پس یکتاپرستی،
کاهشِ کثرت به یک عدد نیست؛
بلکه وحدتی است که به همهچیز معنا میبخشد.
یک نور.
یک معیار.
یک راه.
