دکتر محمد شعبانی راد

پشت پرده چه خبره؟! غیب؛ سرچشمۀ پنهانِ حیات! غیب یعنی معرفةُ الإمامِ بالنورانیة! عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ! عالِمُ الْغَيْبِ‏ وَ الشَّهادَةِ!

What’s Behind the Curtain?!
The Unseen: The Hidden Source of Life!
The Unseen Means Knowing the Imam Through His Light!
The Knower of the Unseen and the Seen!


Behind every visible scene, behind every event that unfolds in the world of matter, there lies a silent realm — a hidden world where the true story begins.
This is the Unseen (al-Ghayb):
the hidden source of life, the spring from which light, guidance, and divine knowledge flow.

To believe in the Unseen is not merely to accept what cannot be seen;
It is to recognize the language of light that God speaks to the heart
Before He speaks to the body.

It is to realize that every soul has both a mulki (material) existence
and a malakuti (luminous, angelic) depth—
and that God always addresses the heart first:

  • Before the slip, there is a warning,

  • before the burn, a gentle whisper,

  • before the fall, a tightening of the inner light.

This inner communication is the rhythm of qabḍ and basṭ—the contraction and expansion of the heart’s light—through which the Loving Lord corrects, redirects, and elevates His servant.

And at the core of this mystery lies a greater truth:

The Unseen means knowing the Imam through his Light.

Ma‘rifat al-Imam bi’l-nūrāniyya.

For the divine light that guides prophets and saints is the very light that descends—gently, secretly—upon the receptive heart.
This is the “online knowledge” given by the Merciful:
a living, breathing illumination carried by the angelic teacher,
the “kind angel” within,
the inner instructor who is never stingy with the unseen,
never withholding divine nourishment:
“He is not at all stingy with the Unseen.”
(Qur’an 81:24)

Only the hearts trained by faith can receive this light.
Only those who turn their backs on envy, comparison, and self-desire
—those who silence the noise of the ego—
can taste the sweetness of unseen knowledge.

Faith in the Unseen opens the door to knowledge of the Unseen.

It is not an intellectual exercise;
It is a covenant of the heart.

This is why the Qur’an begins the description of the righteous with:
“Those who believe in the Unseen,
establish the prayer,
and give from what We have provided them.”

(2:3)

Because the one who believes in the Unseen:

  • walks by light, not by sight;

  • prays as a way of aligning with the inner angel;

  • gives from every form of provision—material and luminous.

And nowhere is the secret of the Unseen clearer than in the story of Ghiyābat al-Jubb
the depths of the well where Joseph was thrown.

The brothers intended to bury the light,
to cut the root of divine guidance.
But God made that very darkness
the birthplace of a destiny that would illuminate nations.

The “hidden depths of the well” symbolize precisely this:
where humans see an end,
God plants a beginning.
Where people see concealment,
God writes revelation.

The Unseen is the realm where:

  • secrets become seeds,

  • darkness becomes a womb,

  • and the heart that trusts becomes a lantern of divine wisdom.

So the journey of the believer is to live with two eyes:
one in the world,
and one on the hidden light behind the world
—behind the curtain,
where the true story is unfolding.

And always remembering that:

He is the Knower of the Unseen and the Seen—
the One who records every light, every step, every breath.
(Qur’an 72:26)

When the heart aligns with this light,
when it chooses tender faith over raging desire,
when it trusts the quiet inner voice before the noise of the world—
then the Unseen becomes not a mystery,
but a companion.

A gentle guide.
A whisper from the Divine.
A soft wind that leads the soul
from darkness into radiance.

+ «معرفة الامام بالنورانیة»

«غیب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«غَيَابُ‏ الشَّجَر: ريشه‏‌هاى درخت»
«غَيْبَانُ‏ الشَّجرِ: عروقُهُ الّتي‏ تَغَيَّبَتْ‏ منه»
«عالِمُ الْغَيْبِ‏ وَ الشَّهادَةِ»
پشت پرده، نور است!
«المنتهی النّور»
«الغیب، النّور الولایة»
بیایید زبان نور را با قلبمان یاد بگیریم تا بفهمیم پشت پرده چه خبر است!
اهل حسادت، زبان نور را نمیدانند،
لذا اگه چشمشون هم به پشت پرده بیفته، با قلبشون، نمیفهمن چه خبره!
«لهم قلوب لا یفقهون بها»

نورِ پشتِ پرده! «غیب»
«نور پنهان در پشت صحنه!»
+ «جنن»: «بهشت مستور!»
+ «کهن – فقط نورتو باور کن! لازم نیست از علم غیب سر در بیاری! الذین یومنون بالغیب!»

+ «فرج»: «گشایش نورانی!»

غیب: پرده نور یا سایۀ حسد؟

وقتی قرآن قدم‌به‌قدم ما را با خود به آستانۀ معرفت می‌برد، اولین صفت اهل هدایت را چنین معرفی می‌کند:
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»
یعنی کسانی که قبل از دیدن، باور می‌کنند؛ پیش از لمس، می‌فهمند؛
با قلب می‌بینند پیش از آن‌که چشم ببیند.

اما «غیب» چیست؟
و چرا ایمان به آن نقطۀ شروع، سلوک نورانی است؟
نقطۀ شروع، باور داشتن قلبی معلم ربانی است!
انگار، «غیب» یعنی نور معلم ربانی، که قلب سلیم پی به این نور می‌برد و مسیر اصلا و تربیت خودش را با این نقطۀ نورانی، آغاز می کند. هویت این نقطۀ نورانی برای همه پوشیده است و خدای مهربان اسم این نقطۀ نورانی را گاهی برای عده‌ای مشخص و آشکار می‌کند.


تحلیل لغوی «غیب»

ریشۀ «غ-ی-ب» در اصل، به معنای پنهان‌شدنِ ریشه‌ها و سرچشمه‌هاست:
«غَيَابُ الشَّجَر»: ریشه‌های پنهان درخت
«عروقٌ تَغَيَّبَت»‌: رگ‌هایی که دیده نمی‌شوند ولی حیات را جاری می‌کنند

پس 👈غیب یعنی سرچشمۀ پنهان حیات؛👉
جایی که نور سیر می‌کند؛ جایی که علمِ زنده می‌جوشد.

در وجه نورانی:
«الغیب = نور الولایة»
در وجه ظلمانی و حسدآلود:
پنهانی‌کاری شیطان‌گونه، کتمان حقیقت، پرده‌کشیدن بر نور.


غیب در قرآن

«عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»
اوست که پشتِ پرده و رویِ پرده را یک‌جا می‌بیند؛
و هرکه به او وصل شود، نصیبی از این بصیرت می‌گیرد.

«وَعَدَ الرَّحْمٰنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ»
این وعدۀ رحمان است به بندگانی که
پیش از دیدن، تصدیق می‌کنند.

و آن آیه هشداردهنده:
«لهم قلوبٌ لا يفقهون بها»
قلب هست، اما فهم نیست؛
چشم دارند اما نور را نمی‌فهمند؛
چون زبان نور را یاد نگرفتند.


ایمان به غیب یعنی چه؟

ایمان به غیب یعنی ایمان به:

✅ نور پشت پرده
✅ حقیقتی که قبل از وقوع، در دل می‌تابد
✅ معلمی پنهان که به قلب نجوا می‌کند
✅ نزول ملائکه در سرزمین دل
✅ «علم آنلاین» که با «قبض و بسط» درک می‌شود
✅ تربیت ربّانی که بین عبد و ربّ پیوند می‌سازد

ایمان به غیب یعنی باور به معلم ربانی در مُلک
و سپس گشودن چشم دل به فرشتۀ مهربان در ملکوت.

همان جایی که علم زنده و جاری نازل می‌شود و
دلِ سلیم را با نورِ حکمت پر می‌کند.

غیب یعنی:
نوری که دیده نمی‌شود،
اما زندگی می‌بخشد.
غیب یعنی معرفة الامام بالنورانیة!


نتیجهٔ لطیف سلوک

وقتی عبد، نور پشت پرده را باور کرد،
زبان نور را آموخت،
قلبش را با قبض و بسط تربیت کرد،

آنگاه…
علم، دیگر «کتابی روی میز» نیست،
بلکه فرشتۀ مهربانی است که بر قلب نازل می‌شود و
در هر موقعیت،
حکمت لحظه را الهام می‌کند.

این همان عبودیت حقیقی است؛
پیوند عبد و ربّ؛
همراهی تا بی‌نهایت نور.


غیب «پشت پرده» نیست.
غیب خودِ پرده‌برداری نور است
برای دل‌هایی که
پیش از آنکه ببینند،
ایمان آورده‌اند و محبت ورزیده‌اند.

مهربانی، بدون فهم نور و ظلمت ممکن نیست؛
و ایمان به غیب، اولین درس مدرسۀ نور است.

غیب؛ نقطۀ آغازِ نور
سرچشمۀ پنهانِ حیات
جایی که دل، نور را می‌بیند
آغازِ راه، ایمان به پشتِ پرده
از پرده‌های دیده، تا روشنیِ دل
غیب؛ نجواهای معلم ربانی
باورِ نور، پیش از دیدن نور
ورود به مدرسۀ غیب
ایمان، پیش از دیده‌شدنِ نور
شاگردی در حریم غیب

دلنوشته‌
غیب؛ جایی که قلب، معلم را می‌شناسد!

گاهی دل که خسته می‌شود، پنجره را رو به جایی می‌گشاید که چشم‌ها بلد نیستندش؛
آن‌جا اسمش «غیب» است؛ سرچشمۀ پنهانِ حیات…
همان‌جا که «عَالِمُ الغَیبِ وَ الشَّهَادَةِ» با مهربانی دست روی شانه‌ات می‌گذارد و آرام می‌گوید:
زبانِ نور را یاد بگیر، تا بفهمی پشتِ پرده چه خبر است.

غیب، برای من یعنی: نورِ معلمِ ربانی.
نقطه‌ای از نور که خدا بر جغرافیای قلبِ سلیم نشان می‌زند؛
جایی که تربیت آغاز می‌شود، راه روشن می‌شود، و دل می‌آموزد چگونه راه برود.

ایمان به غیب، شروعِ سلوک است؛
باورِ بی‌نامِ آن «نقطۀ نورانی» پیش از آن‌که دیده شود،
باوری که کلیدِ «قبض و بسط» است؛
قبض، تا ظرف دلت از حسد خالی شود؛
بسط، تا حکمتِ زنده در آن جاری گردد.

غیب یعنی: معرفةُ الإمامِ بالنورانیّة؛
شناختی که از جنسِ محبت است، نه از سنخِ ادعا؛
معرفتی که “علمِ آنلاین” را بر قلب می‌تاباند و هر لحظه، حکمتی به قدرِ همان لحظه می‌چشاند.

گاهی می‌شنوم که در درونم فرشته‌ای مهربان نجوا می‌کند؛
نامش شاید برای همه پنهان باشد،
اما «وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالغَیبِ»—
همین وعده است که دل را مطمئن می‌کند:
اگر راهِ اطاعت را بگیری، نور، خودش به سراغت می‌آید.

غیب، جایی نیست؛ «شیوۀ دیدن» است.
هنگامی که دل، ادبِ نور را یاد بگیرد؛
وقتی به جای تکیه بر دیده‌ها، به عهدِ نور وفا کند؛
آن‌گاه پرده‌ها یک‌به‌یک کنار می‌روند و تو می‌فهمی:
پشتِ هر حادثه، دستی از رحمت است.

من می‌خواهم شاگرد بمانم؛
شاگردِ همان معلمِ ربانی که حضورش پنهان و اثرش عیان است.
می‌خواهم هر صبح، واژۀ «غیب» را همچون ذکرِ اول دل بگویم
و هر شب، حسابِ روز را با نورِ او جمع کنم.

اگر روزی دیدی که زبانم می‌داند اما دلم نمی‌فهمد،
بدان که از مدرسۀ نور غفلت کرده‌ام.
و اگر دیدی در تنگناها آرامم،
بدان که درسِ «قبض و بسط» را از همان نقطۀ نورانی گرفته‌ام.

غیب، سرچشمۀ پنهانِ حیات است—
و ایمان به غیب، جرأتی شیرین برای آغاز.
بیایید با هم، با ادبِ دل، وارد شویم؛
که آن‌سو، نور منتظر است.

[سورة مريم (۱۹): الآيات ۶۱ الى ۶۵]
جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ
إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (۶۱)
باغهاى جاودانى كه [خداى‏] رحمان به بندگانش در جهان ناپيدا وعده داده است.
در حقيقت، وعده او انجام‌‏شدنى است.
لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (۶۲)
در آنجا سخن بيهوده‏‌اى نمى‌‏شنوند، جز درود.
و روزى‌‏شان صبح و شام در آنجا [آماده‏] است.
تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (۶۳)
اين همان بهشتى است كه به هر يك از بندگان ما كه پرهيزگار باشند به ميراث مى‌‏دهيم.
وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ 
لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ
وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيا (۶۴)
و [ما فرشتگان‏] جز به فرمان پروردگارت نازل نمى‏‌شويم.
آنچه پيش روى ما و آنچه پشت سر ما و آنچه ميان اين دو است، [همه‏] به او اختصاص دارد،
و پروردگارت هرگز فراموشكار نبوده است.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما 
فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ 
هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (۶۵)
پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است.
پس او را بپرست و در پرستش او شكيبا باش.
آيا براى او همنامى مى‌‏شناسى؟

خدا، قولِ فهم نورشو، به قلوبی که تمناهاشونو بذارن کنار و راضی به تقدیرات باشن، داده!
نور فرایندی غیبی و پنهان است «نورِ پشت پرده!» که فقط برای قلوب اهل رضا مشهود و پیداست.

دلنوشته
وعده‌های نادیده؛ راه رفتن با نور پشت پرده

گاهى، دل در آغوشِ وعده‌ای می‌نشیند که هنوز ندیده،
اما با تمام وجود، آن را چشیده است؛
و خدا برای همین دل‌ها فرمود:

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمٰنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ
بهشت‌های ماندگار…
همان جایى که رحمان،
به بندگانش در قلمروِ ناپیدا وعده داده بود.

دلِ اهلِ غیب، از همین‌جا بهشت را می‌بوید،
زیرا پیش از آن‌که وارد شود،
کلیدش را دارد:
ایمان به نور پنهان.

و خدا فرمود:
إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا
وعدۀ او آمدنی است…
نه آرزویی مبهم،
بلکه واقعیتی که دارد نزدیک می‌شود
برای آنانی که در دل، راه را یافته‌اند.

در آن سرای نور،
صدایی ناخوش نیست؛
حرفی که قلب را سنگین کند، نمی‌رسد؛
تنها سلام است…
تنها آرامش،
تنها لطافتِ رسیدن:

لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْوًا إِلاَّ سَلامًا

و روزی‌شان،… صبح و شام،
در هر لحظه اشراق تازه‌ای از نور:

وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا

آنجا، میراثِ دل‌هایی است
که در دنیا،
با ادبِ نور زندگی کردند:

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا

و این نور، بی‌اذن نمی‌آید؛
هیچ فرشته‌ای بی‌دعوت واردِ حریم دل نمی‌شود.

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ
یعنی: اگر نور آمد،
بدان که پروردگار اذن داده است.

اگر قبض آمد،
برای ساختن ظرف بود؛
و اگر بسط آمد،
برای لبریز کردن آن ظرف از حکمت.

و او…
هیچ لحظه‌ای تو را فراموش نکرده است:

وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا

پروردگار آسمان‌ها و زمین…
و هرچه در میان این دوست؛
همۀ این هستی، صحنۀ دعوت توست:

فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ
پس او را بپرست،
و در عبودیت، استقامت کن…
پایدار باش…
صبور باش…
زیرا هر قدمِ صبورانه در مسیر نور،
هزار درِ غیب را می‌گشاید.

و بپرس از دل:
آیا برای او هم‌نامی هست؟
برای آن نوری که می‌خواندت،
می‌پروراندت،
و از پشت پرده‌ی محبت،
راه را نشانت می‌دهد؟

هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا؟

پس دل آهسته می‌گوید:

🌿 ای خدای غیب،
من به ندیدنی‌ترینت ایمان آوردم،
چون نورِ تو را در قلبم چشیدم؛
و با معلمی که به پردۀ نور سپرده‌ای، راه می‌روم.

ایمانم، دیدن نیست؛
ایمانم، شناختنِ نور پیش از دیدن است.
و همین شناخت،
اول قدمِ من بود؛
و آخر راه نیز، همین خواهد بود.

زبان غیب – زبان آشکار

+ «شطر»
قبل از اینکه خدا، آشکار با جسم ما سخن بگوید، محترمانه و در پرده غیب، با قلب ما سخن می‌گوید
و این مکالمه خصوصی همان قبض و بسط نور قلب است.
قبل از اینکه کاپشنت نخ کش بشه، قبل از اینکه دست بسوزه، قبل از اینکه … (ورک لایفها) …
قبل از این کلام آشکار که با جسم درک میشه، خداوند با قلبت حرف زده اما ما گوشمون بدهکار نبوده و نیست و به این کلام نورانی زیبا توجهی نداریم.
خداوند برای ما یک جسم و وجود مُلکی در این دنیا قرار داده که با این جسم مُلکی هم صحبت میکنه اما از اون مهمتر وجود مَلکوتی و ناپیدای قلب و جان و روح ماست که خدا با این وجود ما، قبل از اینکه با جسم ما صحبت کنه و تذکر بده، با قلب صحبت میکنه و تذکرات لازم رو میده اما کو گوش شنوا؟!
«اذا نفرت قلوبکم من شیء فاجتنبوه»
کیه که با این زبان آشناست؟
کی به این زبان معرفت داره؟
این زبان، زبان نور خداست!
خدا خالق این نوره «الله نور».
این نور، نور ولایت علمی محمد و آل محمد ع است.
کیا به این نور امامشون معرفت دارند؟
کیا «معرفة الامام بالنورانیة» دارند؟!
زبان نور، زبان غیب است «آیات انفسی» و زبان آشکار همان آیات آفاقی هستند.
چشم ما به آیات آفاقی دقت میکند. قلب ما هم به آیات انفسی باید دقت داشته باشد.
«سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق»
بیایید زبان نور را یاد بگیریم!
بیایید با زبانی آشنا شویم که قبل از اینکه در ملک «بالعصا و العلف» تادیب شویم، در ملکوت قلب، بالنور الولایة تادیب گردیم.
بیایید از ملک به ملکوت کوچ کنیم!
ملک سرای موقتی ماست! اما ملکوت سرای دائم و ابدی و همیشگی ماست!
همیشه نگاهت هم به ملک باشه و هم به ملکوت!
«مثال زیبای عینکهای واقعیت افزوده!»
+ «غیب – نور پشت پرده!»
ای دانای نهان!
پشت پرده چه خبره؟!
کی میدونه پشت پرده چه خبره؟!
خبرهای پشت پرده!
«behind the scenes»
چشم ما در دنیا فقط روی «scenes» را میبینه!
برو ببین پشت «scenes» چه خبره؟!
روی پرده سینما چی نمایش داده میشه؟
پشت پرده، چه خبرهاست؟!
«له غیب السماوات و الارض»
+ «تاویل و تنزیل»: اوّلشو کی میدونه؟!

دلنوشته
قبل از صحنه، با پشتِ صحنه حرف می‌زنند!
پیش از تادیبِ مُلکی، تربیتِ ملکوتی!
اول دل صدا می‌گیرد، بعد دنیا!
زبانِ غیب؛ ندای قبل از حادثه!
وقتی خدا اول با قلب حرف می‌زند!
نجوای نور، پیش از هشدارِ صحنه!
پیش از آن‌که بسوزی، نور گفته بود!!!

قبل از اینکه خدا با «جسم» ما حرف بزند، محترمانه و در پردۀ غیب با «قلب» ما سخن می‌گوید؛
و این گفت‌وگوی خصوصی، همان قبض و بسطِ نور در دل است.

قبل از اینکه کاپشن‌ات نخ‌کش شود، قبل از اینکه دستت بسوزد، قبل از اینکه فرصتِ عزیزت بی‌هدر برود…
پیش از هر تادیبِ آشکار در مُلک،
خدا با تو در ملکوت حرف زده بود—
اما کو گوش شنوا؟

او برای ما یک «وجود ملکی» گذاشته تا با همین ابزارِ محسوس تذکرمان دهد؛
اما از آن مهم‌تر، «وجود ملکوتیِ» ماست: قلب و جان و روح.
پیش از هر هشدارِ جسمانی،
در دل گفته بود، نرم و نجواوار؛
و ما سرگرم صحنه‌ها بودیم…

«إِذا نَفَرَتْ قلوبُکُم مِن شَیءٍ فَاجْتَنِبوهُ»—
چه کسی زبان این نفرتِ نورانی را می‌فهمد؟
این زبان، زبانِ نور است؛
و خدا خالقِ این نور: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
این همان نورِ الولایة است؛
نورِ علمیِ محمد و آلِ محمد علیهم‌السلام.

چه کسانی به این نور معرفت دارند؟
چه کسانی بهره‌مند از **«معرفةِ الإمامِ بالنورانیّة»**اند؟
آنان که «غیب» را می‌فهمند؛
آنان که پیش از صحنه، پشتِ صحنه را می‌بینند.

زبانِ نور، زبانِ غیب است— آیاتِ انفُسی.
زبانِ آشکار، آیاتِ آفاقی.
چشمِ ما باید آفاق را بنگرد،
و قلبِ ما باید به انفُس گوش بسپارد:
«سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُم أَنَّهُ الحَقُّ».

بیایید زبان نور را یاد بگیریم!
بیایید پیش از آنکه در مُلک، «بِالعَصا وَ العَلَف» تادیب شویم،
در ملکوتِ قلب، بِالنُّورِ الوَلایة تربیت شویم.
بیایید از مُلک به ملکوت کوچ کنیم؛
مُلک، سرای موقت ماست؛
ملکوت، خانه دائمی و همیشگی روح.

همیشه نگاهت دو کانون داشته باشد:
هم به صحنۀ مُلک،
هم به پشتِ صحنه ملکوت.
مثل عینک‌های واقعیتِ افزوده:
بر همان منظره آشنا،
لایه‌ای از معنا و هشدار و هدایت می‌نشیند—
لایه‌ای از غیب؛ نورِ پشتِ پرده.

ای دانای نهان!
پشت پرده چه خبر است؟
ما روی «scenes» را می‌بینیم؛
تو ما را به behind the scenes دعوت می‌کنی:
به انبارِ معناها، به رفت‌وآمدِ فرشتگان، به گردشِ تقدیرات.
روی پرده، قصه‌ای نمایش می‌دهند؛
اما پشت پرده، اذنِ نزولِ نور، تقسیمِ رزقِ حکمت، و تربیتِ پنهانِ دل‌هاست.

«لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
آغاز و انجام، هرچه جلوِ چشم و هرچه پشتِ چشم، از اوست.
و تنزیل و تأویل، هر دو در قبضۀ اویند؛
اولِ معنا را چه کسی می‌داند جز او؟
ما وقتی به نورِ ولایت نزدیک می‌شویم،
تنزیل را می‌خوانیم و تأویل را می‌چشیم؛
ظاهر را می‌بینیم و باطن را می‌شنویم؛
و کم‌کم یاد می‌گیریم که هر حادثه،
پیامی داشته که پیش‌تر در دل گفته شده بود.

پس، پیش از نخ‌کش‌شدنِ کاپشن،
پیش از سوختنِ دست،
پیش از تلخی‌های «ورک‌لایف»،
بایست و بپرس:
دلِ من! چه گفتی که نشنیدم؟
کدام قبض را خوار شمردم؟
کدام بسط را ناسپاسی کردم؟

خدایا!
به ما عینکِ غیب بده؛
تا ببینیم قبل از صحنه، پشتِ صحنه را؛
قبل از فریادِ جسم، نجوای قلب را؛
و پیش از تادیبِ مُلکی،
تربیتِ ملکوتی‌ات را با جان بفهمیم.

عالِمُ الْغَيْبِ‏ وَ الشَّهادَةِ

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۷۲ الى ۷۳]
وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (۷۲)
و اينكه نماز برپا داريد و از او بترسيد، و هم اوست كه نزد وى محشور خواهيد گرديد.
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ
يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (۷۳)
و او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريد، و هرگاه كه مى‏‌گويد:
«باش»، بى‏‌درنگ موجود شود؛ سخنش راست است؛
و روزى كه در صور دميده شود، فرمانروايى از آنِ اوست؛
داننده غيب و شهود است؛ و اوست حكيم آگاه.

دلنوشته

و حالا نوبتِ «عملِ دل» است؛
نجوای غیب، ما را به قامتِ نماز فرا می‌خواند:
«وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ»
نماز، فقط ادای الفاظ نیست؛
ایستادنِ قلب است در برابر نور؛
تنظیمِ سازِ جان با «فرکانسِ ولایت».
و تقوا، همان سپری‌ست که صدای نور را بی‌خش می‌سازد؛
تا در هیاهوی صحنه‌ها، پشت صحنه را از دست ندهیم.
«وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»
همۀ پراکندگی‌های ما، روزی به یک نقطه جمع می‌شود؛
به همان «نقطۀ نورانی» که آغازِ سلوک بود.
حشر، یعنی بازگشتِ ذراتِ دل، به مرکزِ نور.

اوست که آسمان و زمین را به حق آفرید؛
پس هرچه می‌کند «به‌جا»ست؛
و هرچه می‌گوید، شدنی:
«يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ، قَوْلُهُ الْحَقُّ».
درونِ ما هم چنین است:
وقتی «کنِ» الهی بر قلب می‌وزد،
قبض، ظرف را می‌تراشد؛
و بسط، حکمت را جاری می‌کند.
کافی‌ست دل، فرمان را بشنود.

«وَ لَهُ الْمُلْكُ»
هم مُلکِ دیدنی، هم ملکوتِ ناپیدا از آنِ اوست؛
آن روز که در صور دمیده شود،
تمام پرده‌ها بالا می‌رود و تنها فرمانرواییِ او می‌ماند.
ما این حقیقت را پیش از آن روز، در مقیاسی کوچک‌تر می‌چشیم:
هرگاه دل، از هواهای خویش «نفخ» شد،
صحنۀ درون دگرگون می‌شود؛
و می‌فهمیم چرا نامِ اوست:
«عالِمُ الغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ، وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ».

پس، نمازت را «برپا» بدار، نه فقط «به‌جا»؛
تقوا را چون عینکِ واقعیتِ افزوده بر چشمِ قلب بزن؛
که در هر سلام و رکوع،
پُلی از مُلک به ملکوت زده می‌شود.
و اگر درونت شنید که می‌گوید: «باش!»
بدان که وقت برخاستن است—
وقتِ تبدیلِ آگاهی به اطاعت،
و تبدیلِ دل‌نوشت به دل‌زیست.
پس بیایید این دلنوشته‌های مبتنی بر آیات و احادیث را در ورک‌لایف‌های روزمره‌مان زندگی کنیم و بدان‌ها عمل نماییم؛
که حقیقت فهم، در زیستن است نه فقط دانستن.✨

دلنوشته
ایمان به غیب و راهِ نور

گاهی دل، قبل از آنکه حادثه‌ای رخ دهد، آهسته هشدار می‌دهد…
قبل از آنکه جسم بسوزد، قلب سوخته بود؛
قبل از آنکه کاپشن نخ‌کش شود، تارهای صبر دل کشیده شده بودند.
غیب یعنی همین:
صدای پشت پرده را شنیدن،
پیش از آنکه پرده بیفتد.

رحمان وعده داد:
«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمٰنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ»
بهشت، سهم دل‌هایی است که پیش از دیدن، باور کردند؛
پیش از آنکه دست‌شان به میوۀ درخت برسد،
بوی باغ را از پردۀ دل شنیدند.

در آنجا جز «سلام» نمی‌شنوی؛
زیرا اهل غیب، پیش از زبان، با نور سخن گفتند،
پیش از جدل، با حقیقت آرام شدند،
پیش از حادثه، از درون ادب شدند.

«تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا»
تقوا یعنی شنیدنِ نجواهای قبل از تادیب،
یعنی فهمیدنِ اشارات پیش از ضربه‌ها،
یعنی آری گفتن به نور، پیش از دیدن نور.

و فرشتگان گفتند:
«وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ»
هیچ نوری بی‌اذن نمی‌آید؛
هر قبض، مأمورِ حکمت است؛
هر بسط، هدیه‌ای از عالم عشق.

آنگاه صدا می‌رسد:
«وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ»
نماز یعنی:
ایستادنِ قلب پیش از قامت،
ارتباط با پشت پرده،
تنظیم فرکانس دل با ندای نور.

تقوا یعنی:
مواظبت از «نغمه‌های غیب»؛
حفظ لطافتِ پرده‌های دل؛
تا قبل از حادثه بیدار شویم.

و اوست که چون بگوید «باش»— می‌شود:
«قَوْلُهُ الْحَقُّ»
آری، هر دگرگونی بزرگِ بیرونی،
از یک «کن» کوچک در دل آغاز می‌شود.

روز دمیدن در صور، غیب آشکار می‌شود:
«عالِمُ الغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»
اما امروز…
امروز سهم مؤمن این است که غیب را در دل شهود کند؛
ملک را ببیند و ملکوت را بفهمد؛
ظاهر را لمس کند و باطن را بچشد.

ایمان به غیب یعنی:
پیش از دیدن، مطمئن بودن؛
پیش از شنیدن، فهمیدن؛
پیش از رسیدن، چشیدن.

بیاییم پیش از آنکه دنیا فریاد بزند،
به نجواهای نور گوش دهیم؛
پیش از «تنبیهِ مُلکی»،
تربیتِ ملکوتی را بفهمیم؛
و پیش از آنکه حادثه ما را بیدار کند،
ایمان ما را زنده کند.

[سورة التوبة (۹): الآيات ۹۴ الى ۹۶]
يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ
قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ
ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۴)
هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد براى شما عذر مى‏‌آورند.
بگو: «عذر نياوريد، هرگز شما را باور نخواهيم داشت؛
خدا ما را از خبرهاى شما آگاه گردانيده،
و به زودى خدا و رسولش عمل شما را خواهند ديد.
آنگاه به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانيده مى‏‌شويد،
و از آنچه انجام مى‌‏داديد به شما خبر مى‌‏دهد.»
سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ
فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (۹۵)
وقتى به سوى آنان بازگشتيد، براى شما به خدا سوگند مى‏‌خورند تا از ايشان صرفنظر كنيد.
پس، از آنان روى برتابيد، چرا كه آنان پليدند،
و به [سزاى‏] آنچه به دست آورده‌‏اند جايگاهشان دوزخ خواهد بود.
يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (۹۶)
براى شما سوگند ياد مى‏‌كنند تا از آنان خشنود گرديد.
پس اگر شما هم از ايشان خشنود شويد قطعاً خدا از گروه فاسقان خشنود نخواهد شد.

دلنوشته

پیش از عذرخواهيِ زبان، صداقتِ دل!
نور می‌بیند، قبل از آنکه زبان بگوید!
نه عذر، بلکه توبه؛ نه سوگند، بلکه صداقت!
وقتی غیب شاهد است، عذر چه سود؟
پشت پرده روشن است؛ مراقب صحنه باش!
بهانه‌سازان و اهل نور؛ دو راه، دو سرنوشت!

اما همیشه قصه این‌گونه پیش نمی‌رود…
گاهی دل، پیش از حادثه هشدار می‌دهد
اما نفس گوش نمی‌دهد؛
و وقتی حادثه رخ می‌دهد،
به‌جای توبه حقیقی،
لب‌ها به عذر و سوگند باز می‌شود.

مثل همان‌ها که قرآن درباره‌شان گفت:
يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ… قُلْ لا تَعْتَذِرُوا
وقتی برمی‌گردید، بهانه می‌آورند…
بگو: عذر نیاورید.

عجب آینه‌ای‌ست این آیات…
گاهی ما هم همینیم:
درونمان خطا را می‌داند،
قلبمان قبل از حادثه ما را با نور صدا زده،
اما وقتی سقوط کردیم،
به‌جای بازگشت واقعی،
سراغ توجیه و قسم و توضیح می‌رویم…

درحالی‌که قرآن می‌گوید:
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ
خدا پیش‌تر ما را از حال شما باخبر کرده…

یعنی:
قبل از اینکه تو حرف بزنی،
حقیقتت در غیب روشن است.
قبل از زبانت، قلبت دیده شده است.
قبل از توضیحاتت، نیتت وزن شده است.

این‌جا همان جایی‌ست که
«ایمان به غیب»
تبدیل می‌شود به امتحانِ صداقت در عمل.

قرآن ادامه می‌دهد:
ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ
آنگاه به سوی دانای نهان و آشکار برگردانده می‌شوید…

یعنی:
پرده بالا می‌رود.
چهره‌ها کنار می‌روند.
بهانه معنا ندارد.
ظاهر و باطن یکی می‌شود.
تنزیل تمام می‌شود و تاویل آغاز.

و آن‌وقت، برای بعضی‌ها فقط می‌ماند:
فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ
از آن‌ها روی برگردان؛ آنان پلیدند.

نه چون خدا بی‌رحم است؛
بلکه چون نور را دیدند و انتخاب نکردند.
چون پیش از حادثه پیام رسید،
اما دل از خواب بیدار نشد.

و این هشدار تکان‌دهنده:
فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ
اگر شما هم از آن‌ها راضی شوید،
خدا هرگز از فاسقان راضی نمی‌شود.

پس مبادا دل ما،
از کسانی باطن‌گریز دفاع کند
فقط چون ظاهرشان آرام و جملاتشان زیباست؛
نورِ غیب، نگاه به دل دارد، نه نمایش.

اهل ایمان کسانی‌اند که
به‌جای عذرهای بی‌جان،
تسلیم نور می‌شوند؛
به‌جای سوگند و نمایش و توجیۀ رفتار،
توبهٔ آرام و تلاشِ واقعی دارند.

ما قرار نیست نقش بازی کنیم؛
قرار است نور را زندگی کنیم.
و تبدیلِ دل‌نوشت به دل‌زیست؛
پس بیایید این دلنوشته‌های مبتنی بر آیات و احادیث را
در ورکلایف‌های روزمره‌مان زندگی کنیم و بدان‌ها عمل نماییم؛
که حقیقتِ فهم، در زیستن است نه فقط دانستن.

خدایا…
اجازه نده وقتی نور صدا می‌زند،
دل ما خاموش باشد؛
و وقتی حادثه می‌رسد،
ما تازه دنبال عذر باشیم.

بیاموزمان که:
قبل از صحنه، پشت صحنه را ببینیم؛
قبل از تادیب ملکی، تربیت ملکوتی را بشنویم؛
و پیش از آنکه زبان به عذر باز شود،
دل را به نور تسلیم کنیم.

[سورة التوبة (۹): الآيات ۱۰۳ الى ۱۰۵]
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۱۰۳)
از اموال آنان صدقه‏‌اى بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه‏‌شان سازى، و برايشان دعا كن، زيرا دعاى تو براى آنان آرامشى است، و خدا شنواى داناست.
أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۱۰۴)
آيا ندانسته‏‌اند كه تنها خداست كه از بندگانش توبه را مى‌‏پذيرد و صدقات را مى‌‏گيرد، و خداست كه خود توبه‏‌پذير مهربان است؟
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ
وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۰۵)
و بگو: «[هر كارى مى‏‌خواهيد] بكنيد، كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست، و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مى‌‏شويد؛
پس شما را به آنچه انجام مى‏‌داديد آگاه خواهد كرد.»

گاهی برای برگشتن به نور، باید چیزی از خودت ببخشی!
از عذر تا تطهیر؛ از توبه تا تماشا
پاکی دل، پیش از پاکی صحنه
توبه‌ای که نور می‌بیند، نه زبان
وقتی صدقه، دست در دست خداست
برخیز؛ نور تماشایت می‌کند
دل را بده، تا نور برگردد
از سوگند به عمل؛ از حرف به زیست
جایی که خدا صدقه را می‌گیرد

دلنوشته
گاهی برای برگشتن به نور، باید چیزی از خودت ببخشی

گاهی نور، نه برای سرزنش،‌ بلکه برای پاک کردن ما می‌آید.
گاهی پرده بالا می‌رود نه برای رسواکردن،
بلکه برای اینکه حق دل آشکار شود و غبارها کنار بروند.

قرآن می‌فرماید:
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها
از اموالشان صدقه بگیر تا پاکشان کنی و رشدشان دهی.

بین تادیب و تزکیه فرق هست.
تادیب برای آن است که به راه برگردی؛
تزکیه برای آن است که در راه بمانی و عمیق شوی.

گاهی برای پاک شدن،
باید چیزی از خودمان جدا کنیم؛
بخشی از دلبستگی، غرور، مال، یا حتی عادت‌های پنهان.

و عجیب است…
ما گمان می‌کنیم «صدقه را به نیازمند می‌دهیم»،
اما خدا می‌فرماید:
أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ… وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ
خداست که صدقه را می‌گیرد!

پس هر بار که چیزی بخشیدی،
بدان دستت در دستِ چه کسی بوده…
و هر بار که توبه کردی،
بدان به چه سینه‌ای پناه برده‌ای.

این آیه عجب لطافتی دارد:
در تادیب، خدا مربی است؛
در توبه، خدا آغوش است؛
در صدقه، خدا گیرنده است؛
در گامِ بعد، خدا ناظر است…
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ

عمل کن؛ حرکت کن؛
نور، تماشاگرِ ساکنان نیست،
راهروان را می‌نگرد.

اهل نور نشسته عذر نمی‌آورد،
برمی‌خیزد و زندگی را اصلاح می‌کند.

و ببین پایان آیه را:
وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ
بازمی‌گردید به سوی دانای نهان و آشکار.

پایان همهٔ راه‌ها، بازگشت به همان «پشت پرده» است؛
جایی که این سفر آغاز شد.
جایی که دل، پیش از زبان سخن می‌گفت
و نور، پیش از صحنه حاضر بود.

پس اگر لغزیدی،
نه سوگند بخور، نه بهانه بساز،
فقط برخیز، پاک شو، ببخش، ببخش، ببخش…
تا نور دوباره در جانت جریان یابد.

غیب، میدان دیدن نیت‌هاست؛
و مُلک، صحنهٔ دیدن نتیجه‌ها.

ما میان این دو قدم می‌زنیم:
از «قلبی که می‌فهمد»
به «عملی که می‌درخشد».
و تبدیلِ دل‌نوشت به دل‌زیست؛
پس بیایید این دلنوشته‌های مبتنی بر آیات و احادیث را
در ورک‌لایف‌های روزمره‌مان زندگی کنیم و بدان‌ها عمل نماییم؛
که حقیقت فهم، در زیستن است نه فقط دانستن.

خدایا…
دل ما را از توجیه به توبه،
از انفعال به اقدام،
و از صرفِ شنیدن به زیستنِ نور برسان.

تا روزی که پرده‌ها کنار می‌روند،
و ما با رویی روشن برگردیم به سوی:
عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ.

وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ

و ما جز آنچه مى‏‌دانيم گواهى نمى‌‏دهيم و ما نگهبان غيب نبوديم!

اهل حسادت، از پشت پرده ماجرا بی‌خبرند!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۸۱ الى ۸۷]
ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ 
وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (۸۱)
پيش پدرتان بازگرديد و بگوييد: اى پدر، پسرت دزدى كرده،
و ما جز آنچه مى‏‌دانيم گواهى نمى‌‏دهيم و ما نگهبان غيب نبوديم.
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۸۲)
و از [مردم‏] شهرى كه در آن بوديم و كاروانى كه در ميان آن آمديم جويا شو،
و ما قطعاً راست مى‏‌گوييم.
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۸۳)
[يعقوب‏] گفت: «[چنين نيست،] بلكه نفس شما امرى [نادرست‏] را براى شما آراسته است.
پس [صبر من‏] صبرى نيكوست.
اميد كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورَد، كه او داناى حكيم است.»
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ
وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (۸۴)
و از آنان روى گردانيد و گفت: «اى دريغ بر يوسف!»
و در حالى كه اندوه خود را فرو مى‌‏خورد، چشمانش از اندوه سپيد شد.
قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (۸۵)
[پسران او] گفتند: «به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مى‏‌كنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى.»
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۸۶)
گفت: «من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى‌‏برم،
و از [عنايت‏] خدا چيزى مى‌‏دانم كه شما نمى‏‌دانيد.
يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ
إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (۸۷)
اى پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد
و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى‏‌شود.»

دلنوشته
«شاهدِ نور نشدند، چون حافظِ نور نبودند»

برادرانِ حسود خودشان را لو می‌دهند؛
وقتی می‌گویند:
«وَ ما شَهِدْنا إِلّا بِما عَلِمْنا وَ ما كُنّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ»
یعنی ما فقط همان را شهادت می‌دهیم که جلوی چشم‌مان بوده؛
و پشتِ پرده را نگه نمی‌داشتیم، نمی‌فهمیدیم، مراقبش نبودیم.

این جمله، اعتراف پنهانِ حسد است:
شاهدِ نور نشدند، چون حافظِ نور نبودند.
کسی که حافظِ نورِ یوسف نیست،
طبعاً از علمِ آنلاینِ غیب بی‌خبر می‌ماند؛
دلش با آفاق می‌بیند، نه با انفُس؛
ظاهر را روایت می‌کند، باطن را گم می‌کند.

به همین خاطر است که به پدر می‌گویند:
«از اهلِ شهر و کاروان بپرس، ما راست می‌گوییم!» (یوسف/۸۲)
گویی سندشان فقط از صحنه است،
و هیچ نسبتی با پشتِ صحنه ندارند.

اما یعقوب، معلمِ صبر و بصیرت،
پرده را کنار می‌زند و می‌فرماید:
«بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ…» (۸۳)
این کار، صنعت‌گریِ نفسِ شماست؛
من اما صبرِ زیبا برمی‌گزینم—
صبرِ کسی که به نورِ پشت پرده اعتماد دارد؛
«إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ».

دلِ یعقوب می‌سوزد، اما خاموش نمی‌شود:
«يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ…» (۸۴)
حزن هست، ولی امید خاموش نیست؛
زیرا می‌گوید:
«أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (۸۶)
من به علمِ غیبِ رحمانی تکیه دارم—
چیزی می‌دانم از خدا که شما نمی‌دانید.

و چه فرمانی می‌دهد:
«يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ…» (۸۷)
بروید و نشانه‌های نورِ یوسف را بجویید؛
ناامید نشوید از نسیمِ رحمت؛
که یأس، زبانِ کافران است نه مؤمنان.

این‌جاست که راه از بی‌راهه جدا می‌شود:
حسود، چون حافظِ نور نیست، شاهدِ نور هم نمی‌شود؛
مؤمن، چون حافظِ نور است، شاهدِ غیب می‌گردد.

ورکلایفِ امروز ما هم همین است:
اگر در خانواده، تیم، درمان، بازار،
نورِ یوسف—یعنی حقِ روشن، صدق، امانت، مهربانی
را حفظ نکنیم،
در روایتِ واقعیت هم گم می‌شویم؛
ظاهر را می‌بینیم و باطن را خراب می‌کنیم.

اما اگر مثل یعقوب،
حزن را به شکایت نزد خدا ببریم،
و در میدانِ عمل، تحسّس کنیم—
دنبال نشانه‌های نور بگردیم—
آن‌وقت تقدیر، پرده‌برداری می‌کند.

پس بیاییم در هر حادثه بپرسیم:
آیا حافظِ نور بوده‌ام؟
یا فقط راویِ صحنه‌ها؟

و تبدیلِ دل‌نوشت به دل‌زیست؛
پس بیایید این دلنوشته‌های مبتنی بر آیات و احادیث را
در ورک‌لایف‌های روزمره‌مان زندگی کنیم و بدان‌ها عمل نماییم؛
که حقیقتِ فهم، در حفظِ نور و شهادتِ به نور است—
نه در توجیهِ صحنه‌ها.

[سورة الرعد (۱۳): الآيات ۸ الى ۱۱]
اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (۸)
خدا مى‌‏داند آنچه را كه هر ماده‌‏اى [در رحم‏] بار مى‌‏گيرد،
و [نيز] آنچه را كه رَحِمها مى‏‌كاهند و آنچه را مى‏‌افزايند. و هر چيزى نزد او اندازه‏‌اى دارد.
عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ (۹)
داناى نهان و آشكار، [و] بزرگ بلندمرتبه است.
سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (۱۰)
[براى او] يكسان است: كسى از شما سخن [خود] را نهان كند و كسى كه آن را فاش گرداند،
و كسى كه خويشتن را به شب پنهان دارد و در روز، آشكارا حركت كند.
لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ
وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (۱۱)
براى او فرشتگانى است كه پى در پى او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت سرش پاسدارى مى‏‌كنند.
در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى‌‏دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.
و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد، هيچ برگشتى براى آن نيست،
و غير از او حمايتگرى براى آنان نخواهد بود.

دلنوشته
«اندازه‌های نور، نگهبانانِ پشت پرده»

خدا از آغاز تا پایانِ پنهانِ ما خبر دارد؛
«اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى… وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» (رعد/۸)
هر بذری که در رحم‌ها نهفته می‌شود، هر کاستی و افزونی، در ترازوی اوست.
غیب یعنی همین «نظمِ پنهان»؛ اندازه‌هایی که پیش از دیدن، نوشته می‌شوند؛
قبض و بسط هم بی‌حساب نیست—هر دو با «مقدار» می‌آیند تا ظرف دل را تربیت کنند.

او «عالِمُ الغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ، الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ» است (۹)؛
پس نه نجواهای شب از او پنهان می‌ماند و نه فریادِ روز:
«سَواءٌ… مَنْ أَسَرَّ القَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» (۱۰).
پشتِ پرده، همان‌قدر روشن است که روی پرده.
آنچه در دل می‌چرخد، همان است که سرنوشت ما را شکل می‌دهد.

و ببین لطفی را که آرام، اما پیگیرانه در جریان است:
«لَهُ مُعَقِّباتٌ… يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» (۱۱)
فرشتگانی که پی‌درپی، از پیشِ رو و پشتِ سر، پاسداری می‌کنند؛
همان معلمانِ مهربانِ ملکوت که در «علمِ آنلاین» کمکمان می‌کنند تا از لبه‌های خطر برگردیم،
تا اشاره‌های نور را پیش از حادثه بشنویم.

اما قاعده این است:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (۱۱)
نور، دعوت می‌کند؛ تغییر، با ماست.
معرفتِ امام به نورانیه، دعوت است؛
حفظِ نور در ورکلایف، تغییرِ ماست.
اگر درون را جابه‌جا کردیم—نیت، عادت، لحن، حق‌ دل‌ها—
تقدیر نیز جابه‌جا می‌شود؛ «مقدار» تازه‌ای برایمان رقم می‌خورد.

و اگر کسی لجاجت ورزید و پرده‌های دل را ضخیم کرد،
«وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ»
وقتی هشدارهای نرم شنیده نشود، تادیبِ سخت می‌رسد؛
نه از قهر، که از حکمت: تا دل به اندازه‌اش برگردد.

پس بیاییم از همین امروز، اندازه‌های کوچکِ تغییر را جدی بگیریم:
ذکری که می‌افزاید، نگاهی که می‌کاهد، خرجی که پاک می‌کند، سکوتی که می‌سازد،
و نمازی که «قائم» می‌کند—نه فقط ادا، که اقامه.
فرشتگانِ معقّب، در حاشیه‌ی هر تصمیم، منتظرِ انتخابِ ما هستند.
هدایت، فقط تا مرز انتخاب!

… و تبدیلِ دل‌نوشت به دل‌زیست.
پس بیایید این دلنوشته‌های مبتنی بر آیات و احادیث را
در ورک‌لایف‌های روزمره‌مان زندگی کنیم و بدان‌ها عمل نماییم؛
که حقیقتِ تغییر، از درون آغاز می‌شود و «مقدار» بیرون را عوض می‌کند.

پس قاعده این است:

«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»
نور دعوت می‌کند؛ تغییر، با ماست.
معرفت امام به نورانیه در را باز می‌کند،
اما حفظ نور در ورکلایف قدم‌های ماست.

اگر درون را جابه‌جا کردیم—نیت را پاک کردیم، لحن را نرم کردیم، دل‌ها را رعایت کردیم—
تقدیر نیز جابه‌جا می‌شود؛
«مقدار» تازه‌ای برایمان رقم می‌خورد.

و اگر کسی لجاجت ورزید و پرده‌های دل را ضخیم کرد،
و ندای نرمِ غیب را نشنید،
آنگاه قانون الهی جاری می‌شود:
«وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ»
نه از قهر، که از حکمت؛
تا ظرف دل، به اندازهٔ صحیح بازگردد.

و این‌جا همان جایی است که مثال روشن می‌شود:

مثال تربیت نورانی؛ مثل مربی شنا و شاگردش

مربی شنا به جای شاگرد شنا نمی‌کند.
او کنار استخر می‌ایستد،
حرکات دست و پا را نشان می‌دهد،
نفس‌گیری درست را توضیح می‌دهد،
با اشاره و نگاه، راه می‌دهد
و مراقب است که غرق نشود.

اما… خود شاگرد باید در آب بجنگد و یاد بگیرد.
او باید:
نفس را تنظیم کند
ضربه‌ها را هماهنگ کند
از ترس عبور کند
در آب خودش تلاش کند

اگر غلط شنا کرد، آب او را «تنبیه» نمی‌کند،
بلکه طبیعت آب پاسخ می‌دهد تا یاد بگیرد:
خفگیِ لحظه‌ای یعنی نفس غلط؛
غرق‌شدن نزدیک یعنی دست و پا نابسامان؛
آرام‌ ماندن روی آب یعنی هماهنگی با قانون آب.

معلم نورانی نیز چنین است.
او به قلب نشان می‌دهد چگونه با نور نفس بکشد،
چگونه در تلاطم دنیا دست و پا بزند،
چگونه در جریان تقدیر شناور باشد،
اما خودِ ما باید در آبِ حوادث تمرین کنیم.

معلم، نمی‌تواند به جای ما شنا کند؛
و آب، دشمن ما نیست—
آب، میدانِ تعلیم است.

پس اگر در آب تقلّا کنیم،
اگر مهارت نفس نورانی را تمرین کنیم،
دست‌مان می‌آید که:

🔸 نور، مربی‌ست
🔸 دنیا، استخر تعلیم است
🔸 حادثه، موجِ درس است
🔸 و «نفسِ ربانی» همان مهارت شنا است

کسی که آموزش را جدی بگیرد، شناور می‌شود؛
کسی که لجاجت کند و دستور نور را نشنود،
آب را مقصر می‌داند و غرقِ خود می‌شود.

اینجاست که معنای آیه روشن می‌شود:
تغییر از آنِ خدا نیست؛ آغازش از توست.
نور راه را نشان می‌دهد—
تو باید شنا کنی.

[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۹۱ الى ۱۰۰]
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (۹۱)
خدا فرزندى اختيار نكرده و با او معبودى [ديگر] نيست، و اگر جز اين بود،قطعاً هر خدايى آنچه را آفريده [بود] باخود مى‌‏برد، و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر تفوّق مى‌‏جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى‏‌كنند.
عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ (۹۲)
داناى نهان و آشكار، و برتر است از آنچه [با او] شريك مى‌‏گردانند.
قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ (۹۳)
بگو: «پروردگارا، اگر آنچه را كه [از عذاب‏] به آنان وعده داده شده است به من نشان دهى،
رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۹۴)
پروردگارا، پس مرا در ميان قوم ستمكار قرار مده.»
وَ إِنَّا عَلى‏ أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ (۹۵)
و به راستى كه ما تواناييم كه آنچه را به آنان وعده داده‏‌ايم بر تو بنمايانيم.
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ (۹۶)
بدى را به شيوه‌‏اى نيكو دفع كن. ما به آنچه وصف مى‏‌كنند داناتريم.
وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ (۹۷)
و بگو: «پروردگارا، از وسوسه‌‏هاى شيطانها به تو پناه مى‌‏برم.
وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (۹۸)
و پروردگارا، از اينكه [آنها] به پيش من حاضر شوند به تو پناه مى‌‏برم.»
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (۹۹)
تا آنگاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد، مى‏‌گويد: «پروردگارا، مرا بازگردانيد،
لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۱۰۰)
شايد من در آنچه وانهاده‌‏ام كار نيكى انجام دهم. نه چنين است، اين سخنى است كه او گوينده آن است و پشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد.

#دلنوشته
«یک نور بیشتر نیست»

یک نور بیشتر نیست.
اگر چند خورشید می‌بود، آسمانِ دل تکه‌تکه می‌شد؛
اما او واحد است و ربّ واحد،
پس دل هم یک قبله بیشتر ندارد.

«ما اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ… سُبحانَ اللَّهِ عَمّا يَصِفونَ» (۹۱)
هرچه غیرِ او را معبود گرفتیم—هوس، چهره، عنوان، قدرت—
دل را چندپاره کردیم و از مدرسۀ نور بیرون زدیم.
او عالِمُ الغيبِ وَ الشَّهادةِ است (۹۲):
پشت‌صحنه و روی‌صحنه برایش یکی است.

پس بگو:
«رَبِّ إِمّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدونَ، رَبِّ فَلا تَجْعَلنِي فِي القَومِ الظّالِمينَ» (۹۳–۹۴)
اگر روز پرده‌برداری را نشانم دهی،
مرا در صفِ ظالمان قرار مده؛
در صفِ آنان که نور را دیدند و تقسیمش کردند
میان خدا و غیرِ خدا.

و او می‌فرماید:
«وَ إِنّا عَلى أَن نُرِيَكَ ما نَعِدُهُم لَقادرونَ» (۹۵)
قدرت پرده‌برداری، نزد ماست.
اما تا آن روز، روشِ اهلِ نور این است:
«ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ» (۹۶)
بدی را با نیکوتر دفع کن؛
نه با نیشِ زبان که با نسیمِ نور.
این کار، تمرینِ «حفظِ نور» است وسطِ موج‌ها؛
تمرینِ همان شنا آموختن در آبِ حادثه.

و بگو:
«رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ، وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحضُرونِ» (۹۷–۹۸)
پناه می‌برم از نیش‌های نامرئیِ وسوسه،
از آن حضورِ کپک‌زایِ تاریکی در حوالیِ دل.
این همان «بهداشتِ قلب» است:
هر صبح و شام، پناه بردن،
تا کانالِ غیب پاک بماند و صدا صاف برسد.

و آنگاه که مرگ برسد،
کسانی می‌گویند: «رَبِّ ارجِعُونِ… لَعَلّي أعملُ صالحاً» (۹۹)
می‌خواهم برگردم و این‌بار درست عمل کنم…
اما پاسخ می‌آید: «كَلاّ… و مِنْ وَرائِهِم بَرزَخٌ» (۱۰۰)
بازگشتِ صُوری نیست؛
کارنامه‌ی دل، همان است که اینجا نوشته‌ای.
برزخ، انجمادِ آن چیزی‌ست که در دنیا جاری کرده‌ای:
اگر نور را حفظ کرده‌ای، نور می‌مانی؛
اگر دل را چندقبله کرده‌ای، در تفرقه می‌مانی.

پس امروز، که در مدرسهٔ مُلک،
معلمِ ربانی از بیرون اشاره می‌کند
و فرشتهٔ مهربان در درون نجوا،
دل را یک‌قبله کن:
بدی را با «أحسن» پاسخ بده،
به وسوسه مجال حضور نده،
و از خدا بخواه که روزِ پرده‌برداری،
تو را کنارِ ظالمان ننویسند.

یک نور بیشتر نیست؛
همهٔ راه‌ها، اگر راه باشند،
به همان نور می‌رسند.

[سورة السجده (۳۲): الآيات ۶ الى ۱۰]
ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۶)
اوست داناىِ نهان و آشكار، كه شكوهمندِ مهربان است.
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ (۷)
همان كسى كه هر چيزى را كه آفريده است نيكو آفريده، و آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد؛
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (۸)
سپس [تداوم‏] نسل او را از چكيده آبى پست مقرّر فرمود؛
ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (۹)
آنگاه او را درست‏‌اندام كرد، و از روح خويش در او دميد،
و براى شما گوش و ديدگان و دلها قرار داد؛ چه اندك سپاس مى‌‏گزاريد.
وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ (۱۰)
و گفتند: «آيا وقتى در [دلِ‏] زمين گم شديم، آيا [باز] ما در خلقت جديدى خواهيم بود؟»
[نه،] بلكه آنها به لقاى پروردگارشان [و حضور او] كافرند.

دلنوشته

«نفَسِ خدا در ما، و غفلتِ ما از او»

اوست داناى نهان و آشکار؛
«عالِمُ الغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ» (۶)
عزیز است—هیچ چیز از قلمرو او بیرون نمی‌ماند؛
رحیم است—هیچ چیز از دایرهٔ مهربانی او بیرون نمی‌افتد.

چه ترکیب عجیب و شیرینی:
عزت + رحمت.
علم + لطافت.
غیب + شهود.
این همان معادله‌ای‌ست که دلِ اهل نور را می‌سازد:
قلب، هم هیبت خدا را می‌شناسد، هم آغوشش را.

او هر چیزی را «احسن» آفرید:
«الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيءٍ خَلَقَهُ» (۷)
هیچ مخلوقی، محصولِ بی‌حوصلگی یا اشتباه نیست.
حتی آن‌جا که ما نقص می‌بینیم،
در آسمانِ غیب، «احسن» ثبت شده است.

و انسان…
از خاکی آغاز شد که چیزی برای فخر ندارد:
«وَ بَدَأَ خَلْقَ الإِنسانِ مِنْ طينٍ»
که یعنی:
خضوع را از خاک بیاموز،
و سربلندی را از نفْخِ روح.

سپس نسل انسان را از «چکیدهٔ آبی کم‌ارزش» ادامه داد (۸)،
تا بداند:
آغازت خاک، دنباله‌ات آب،
آنچه تو را بلند می‌کند روح است نه ماده.

آنگاه خدا او را ساخت
هم اندامش را، هم ظرفیت‌های لطیف روحش را؛
و چیزی شگفت در او دمید:

«ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ» (۹)

اینجا جایی‌ست که دل می‌لرزد…
نفخهٔ خدا در ماست؛
همان «شرارهٔ غیب» که با آن می‌توانیم نور را بفهمیم؛
همان چیزی که چشم را «دیدن»، گوش را «شنیدن»،
و قلب را فهمیدن می‌بخشد.

اما چه کم شکر می‌کنیم…
«جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ، قَليلاً ما تَشكُرونَ»
شکر یعنی استفاده از این ابزار برای غیب،
نه برای سرگرمی.

گوش برای شنیدن اشارات نور.
چشم برای دیدن آیات آفاق.
قلب برای تفسیر آیات انفُس.

اما انسان—آن‌گاه که به خاک برمی‌گردد—
می‌پرسد:
«أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الأَرض… أَ إِنّا لَفي خَلقٍ جديد؟» (۱۰)

آیا بعد از دفن شدن، دوباره زنده می‌شویم؟
نه، مشکل این سؤال نیست؛
مشکل این است:
«بَلْ هُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرونَ»

اصلِ ماجرا این است:
اهل غفلت، به دیدار خدا ایمان ندارند.
به اینکه پشت پرده زنده‌ای هست،
به اینکه پرده‌برداری قطعی‌ست،
به اینکه این زندگی، «تمرینِ ملاقات» است.

اما اهل نور،
اهل غیب،
اهل ولایت،
می‌دانند:

همان نفَسِ الهی که ما را آغاز کرد،
ما را دوباره می‌خواند؛
همان «روح» که در ما دمید،
روز جمع‌آوری، ما را روشن‌تر بازمی‌گرداند.

پس ای دل…
از خاکت مغرور مشو و از خاکت مأیوس نشو.
تو «نفخهٔ الهی» هستی—
بهانهٔ نور.
حاملِ غیب.
آمادهٔ لقا.

و هر بار که دلت از نور دور شد،
این آیه را تکرار کن:

«ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ… قَليلاً ما تَشكُرون»

که یعنی:
برگرد به روح،
نه به خاک.
برگرد به نور،
نه به تردید.
برگرد به آستانی که از اول صدایت می‌زد
و روز آخر هم تو را به سوی خود می‌کشاند.

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۴۶ الى ۵۰]
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ
أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۴۶)
بگو: «بار الها، اى پديدآورنده آسمانها و زمين، [اى‏] داناى نهان و آشكار،
تو خود در ميان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مى‏‌كردند، داورى مى‌‏كنى.»
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ
وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (۴۷)
و اگر آنچه در زمين است، يكسره براى كسانى كه ظلم كرده‌‏اند باشد و نظيرش [نيز] با آن باشد، قطعاً [همه‏] آن را براى رهايى خودشان از سختى عذابِ روز قيامت خواهند داد،
و آنچه تصوّر[ش را] نمى‏‌كردند، از جانب خدا برايشان آشكار مى‏‌گردد.
وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (۴۸)
و [نتيجه‏] گناهانى كه مرتكب شده‏‌اند، برايشان ظاهر مى‌‏شود،
و آنچه را كه بدان ريشخند مى‌‏كردند، آنها را فرامى‌‏گيرد.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (۴۹)
و چون انسان را آسيبى رسد، ما را فرامى‌‏خواند؛ سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كنيم مى‏‌گويد: «تنها آن را به دانش خود يافته‌‏ام». نه چنان است،بلكه آن آزمايشى است، ولى بيشترشان نمى‌‏دانند.
قَدْ قالَهَا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (۵۰)
قطعاً كسانى كه پيش از آنان بودند [نيز] اين [سخن‏] را گفتند و آنچه به دست آورده بودند، كارى برايشان نكرد.

دلنوشته

جایی که حساب‌ها عوض می‌شود!

گاهی آن‌قدر در «صحنه» غرق می‌شویم
که یادمان می‌رود پشت صحنه، یک داورِ زنده و بیناست.

خدا یادمان می‌دهد که بگوییم:

«قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ، أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (۴۶)

یعنی:
پروردگارا! تویی که پرده را آفریدی و پشت پرده را می‌بینی؛
تویی که می‌دانی کدام اشک، راست است و کدام لبخند، دروغ؛
تویی که روزی میان بندگانت در آن‌چه اختلاف داشتند، حکمِ نهایی را صادر می‌کنی.

در دنیا، هرکسی برای خودش تحلیلی دارد؛
یکی می‌گوید: من مظلومم،
دیگری می‌گوید: من حقم،
یکی خودش را صاحب‌فهم می‌داند،
یکی دیگر خودش را قربانی.

اما آخرِ کار،
به یک جمله می‌رسیم:
«أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ…»
حکم، فقط دست توست؛
نه دستِ زبان‌های ما،
نه دستِ توجیه‌ها،
نه دستِ لایک‌ها و تحسین‌های مردم.

و آن روزی که پرده کنار می‌رود،
صحنه‌ای عجیب رخ می‌دهد:

«وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ… لافْتَدَوْا بِهِ» (۴۷)

اگر ظالمان مالک کل زمین بودند،
و دو برابرش،
حاضر می‌شدند همه را بدهند که فقط
از سختیِ آن عذابِ پشت پرده نجات پیدا کنند.

اینجا دل می‌لرزد…
ما در دنیا برای به دست آوردن می‌دویم،
و آن روز، برای رها شدن از همین به دست آورده‌ها التماس می‌کنیم!

بعد یک جمله‌ٔ خیلی مهم می‌آید:

«وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ»

از طرف خدا چیزهایی برایشان آشکار می‌شود
که هرگز در محاسبات‌شان نبود

همان «غِیبِ پشت پرده»؛
همان نیت‌ها، همان نگاه‌های پنهانی،
همان دل‌ شکستن‌ها،
همان جاهایی که خیال می‌کردند مهم نیست.

«وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا» (۴۸)
نتیجهٔ کارهای‌شان، چهرهٔ واقعی‌اش را نشان می‌دهد؛
آنچه با آن شوخی می‌کردند،
آنچه به آن می‌خندیدند،
می‌شود حلقه‌ای که دورشان را می‌گیرد:
«وَ حاقَ بِهِمْ ما كانوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ».

و بعد، یک آینهٔ دقیق در دلِ ماجرای غیب:

«فَإِذا مَسَّ الإِنسانَ ضُرٌّ دَعانا…» (۴۹)
وقتی ضرری به انسان می‌رسد،
ما را می‌خوانَد،
درِ آسمان را می‌زند،
ذلیل و فروتن می‌شود.

اما همین که نعمتی به او می‌دهیم،
یک‌باره لحن عوض می‌شود:

«قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلمٍ»
می‌گوید:
این نعمت را «به خاطر علم خودم» به دست آورده‌ام.

چقدر این جمله آشناست…
«من خودم زحمت کشیدم»
«من خودم بلدم»
«من خودم مدیریت کردم»
انگار اصلاً غیب و هدایت و حفظِ پشت پرده‌ای در کار نبوده

اما قرآن می‌گوید:

«بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ، وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»
نه، این فقط آزمون است؛
امتحان نور است،
تا ببینند این نعمت،
آن‌ها را نزدیک‌تر می‌کند یا مغرورتر.

و جالب این که:
این حرف را قبلی‌ها هم گفته بودند:

«قَدْ قالَها الَّذينَ مِنْ قَبلِهِمْ…» (۵۰)
نسل به نسل،
انسان‌ها همین جمله را تکرار کرده‌اند:
«خودم به دست آوردم.»
و هیچ‌کدام،
نتوانستند محصول دست‌هایشان را
حایل عذاب کنند.

غیب، فقط این نیست که «آن‌سو چه خبر است؟»
غیب یعنی:
در دلِ همین نعمت و همین مهارت و همین موقعیت،
نورِ پشت پرده را ببینی؛
بدانی اگر فهم داری،
اگر توفیق داری،
اگر فرصت داری،
اگر هنوز خدا با تو حرف می‌زند،
همه‌اش هدیه‌ی اوست، نه حقّ تو.

شاید باید در خلوت خودمان،
گاهی این‌طور بگوییم:
خدایا…
اگر ضرر آمد،
نجوای تو را بشنوم،
نه فقط درد را.
و اگر نعمت آمد،
تو را ببینم،
نه «علمِ خودم» را.
مبادا روزی،
چیزی از غیب برایم آشکار شود
که هرگز فکرش را نکرده‌ام
و کاش زودتر به خودم آمده بودم…

[سورة الحشر (۵۹): الآيات ۲۱ الى ۲۴]
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (۲۱)
اگر اين قرآن را بر كوهى فرومى‌‏فرستاديم، يقيناً آن [كوه‏] را از بيم خدا فروتن [و] از هم‏‌پاشيده مى‌‏ديدى. و اين مَثَلها را براى مردم مى‏‌زنيم، باشد كه آنان بينديشند.
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (۲۲)
اوست خدايى كه غير از او معبودى نيست، داننده غيب و آشكار است، اوست رحمتگر مهربان.
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (۲۳)
اوست خدايى كه جز او معبودى نيست؛ همان فرمانرواى پاك سلامت‏[بخش، و] مؤمن [به حقيقت حقّه خود كه‏] نگهبان، عزيز، جبّار [و] متكبّر [است‏]. پاك است خدا از آنچه [با او] شريك مى‏‌گردانند.
هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۲۴)
اوست خداى خالق نوساز صورتگر [كه‏] بهترين نامها [و صفات‏] از آنِ اوست. آنچه در آسمانها و زمين است [جمله‏] تسبيح او مى‌‏گويند و او عزيز حكيم است.

دلنوشته

«اگر کوه می‌فهمید، فرو می‌ریخت؛ پس دلِ ما چه؟»

گاهی خدا برای اینکه ما از خوابِ ظاهر بیدار شویم،
یک مثالِ تکان‌دهنده می‌آورد:

«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ…» (۲۱)

اگر این قرآن را بر یک کوه نازل می‌کردیم،
کوه از هیبتِ نورِ حقیقت،
فروتن می‌شد و
متلاشی می‌گشت.

کوهِ سخت و سنگین،
به احترامِ حق می‌شکافد…
و ما انسان‌ها،
با قلب‌هایی نرم و لطیف‌تر از گلبرگ—
چطور گاهی هیچ نمی‌شویم؟
چطور گاهی نه خشوعی،
نه شکافی،
نه لرزشی…
انگار این کلام برای ما نیست.

پس خدا می‌فرماید:
«لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرونَ»
شاید فکر کنند؛
شاید از این مثال،
درسی از جنسِ بیداری بگیرند.

و بعد، معرفیِ او آغاز می‌شود؛
اما چه معرفی‌ای…
یک سلسلهٔ نورانی که اگر دل بشنود،
خانه‌اش را از نو می‌سازد:

«هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلّا هُوَ، عالِمُ الغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ، هُوَ الرَّحمنُ الرَّحيمُ» (۲۲)

اوست:
دانای غیب،
دانای آشکار،
مهربانِ مطلق،
رحمانِ بی‌کران.

کسی که پشتِ پرده را می‌بیند،
و روی پرده را اداره می‌کند؛
قلب را به نرمی می‌سازد
و تقدیر را به حکمت.

و دوباره تکرار می‌کند—
گویا می‌خواهد در دل بماند:

«هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلّا هُوَ، المَلِكُ، القُدّوسُ، السَّلامُ، المُؤمِنُ، المُهَيْمِنُ، العَزيزُ، الجَبّارُ، المُتَكَبِّرُ…» (۲۳)

هر نامش، یک دریچهٔ غیب است:
الملِک: اوست که تقدیر را می‌نویسد
القدّوس: اوست که دل را پاک می‌کند
السلام: اوست که آرامش حقیقی می‌دهد
المؤمن: اوست که امنیت می‌بخشد
المهیمِن: اوست که مراقب است از پیش و پس
العزیز: اوست که شکست‌ناپذیر است
الجبار: اوست که دلِ شکسته را ترمیم می‌کند
المتكبّر: اوست که همهٔ عظمت‌ها مال اوست

وقتی دل این اسماء را می‌شنود؛
اگر هنوز فرو نریزد،
اگر تکبرش آب نشود،
اگر لجاجتش نشکند،
پس دلش از کوه سخت‌تر است…
و چه تلخی‌ای بالاتر از این؟

بعد، جمله‌ای می‌آید که
انسان را تا نهایت تواضع می‌برد:

«هُوَ اللَّهُ الخالِقُ، البارِئُ، المُصَوِّرُ…» (۲۴)

اوست خالقِ تو،
خالقِ نور،
خالقِ پرده و پشت‌پرده؛
خالقِ فهم و فراموشی،
خالقِ قبض و بسط.

و هرچه در آسمان و زمین است،
بی‌اختیار،
از دل، تسبیح او را می‌گوید:

«يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ»

فقط انسان است که
می‌تواند نفهمد،
می‌تواند تأخیر کند،
می‌تواند پشت‌پرده را نبیند
و گمان کند زندگی همین چند صحنه‌ی پیشِ روست…

اما اهل نور،
اهلِ غیب‌اند؛
کسانی که وقتی این اسماء را می‌خوانند،
دل‌شان می‌شکند،
قفسِ تنگِ فهم‌شان باز می‌شود،
و یکباره پای دل‌شان به ملکوت باز می‌شود.

و شاید این آیات
ما را به یک سؤال مهم می‌رساند:
اگر کوه از قرآن «متصدّع» می‌شود،
پس دلِ ما با این همه آیاتِ غیبی—
چرا هنوز نترکیده؟
چرا هنوز بیدار نشده؟
چرا هنوز فروتن نشده است؟

شاید باید امشب،
آهسته بگوییم:
خدایا…
قرآن را دوباره بر دلم نازل کن؛
آن‌قدر که ترک بخورد،
آن‌قدر که نرم شود،
آن‌قدر که بفهمد
پشتِ پرده چه خبر است.

[سورة الجمعة (۶۲): الآيات ۶ الى ۱۱]
قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (۶)
بگو: «اى كسانى كه يهودى شده‌‏ايد، اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر راست مى‏‌گوييد درخواست مرگ كنيد.»
وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (۷)
و[لى‏] هرگز آن را به سبب آنچه از پيش به دست خويش كرده‏‌اند، آرزو نخواهند كرد، و خدا به [حال‏] ستمگران داناست.
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸)
بگو: «آن مرگى كه از آن مى‌‏گريزيد، قطعاً به سر وقت شما مى‌‏آيد؛ آنگاه به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده خواهيد شد، و به آنچه [در روى زمين‏] مى‏‌كرديد، آگاهتان خواهد كرد.»
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹)
اى كسانى كه ايمان آورده‌‏ايد، چون براى نماز جمعه ندا درداده شد، به سوى ذكر خدا بشتابيد، و داد و ستد را واگذاريد. اگر بدانيد اين براى شما بهتر است.
فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰)
و چون نماز گزارده شد، در [روى‏] زمين پراكنده گرديد و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه شما رستگار گرديد.
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (۱۱)
و چون داد و ستد يا سرگرميى ببينند، به سوى آن روى‌‏آور مى‌‏شوند، و تو را در حالى كه ايستاده‏‌اى ترك مى‏‌كنند. بگو: «آنچه نزد خداست از سرگرمى و از داد و ستد بهتر است، و خدا بهترين روزى‌‏دهندگان است.»

دلنوشته

«از فرار نترس، از بی‌ذکری بترس»

ای نَفَسِ الهی در سینه‌ام…
ای نفخۀ نورانی ربّ که قلبم را زنده نگه‌می‌داری…
این آیات، آینه‌ای‌ست که در آن می‌بینیم آدمی از چه می‌گریزد و به چه پناه می‌برد.
خدا پرده را کنار می‌زند تا بفهمیم پشت این فرارها، چه حقیقتی خوابیده است.

قرآن به یهود می‌گوید:

«إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ… فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» (۶)
اگر واقعاً گمان دارید که دوستِ خدایی،
سایهٔ مرگ را دوست خواهید داشت؛
چون مرگ، دروازهٔ ملاقات با اوست.

اما…

«وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ…» (۷)
هرگز تمنّای مرگ نمی‌کنند؛
چون آنچه انجام داده‌اند،
پشتِ پرده، چشمشان را می‌ترساند.

ای نفخۀ الهی…
ای معلمِ نورانی…
آیات می‌خواهند بگویند:
مشکل مرگ نیست، مشکل بی‌صداقتی است.
آن‌کس که از نور فرار کرده، از مرگ هم می‌گریزد؛
زیرا مرگ، پرده را کنار می‌زند—
و کسی که با تاریکی دم‌خور بوده،
از روشنایی وحشت دارد.

پس خدا می‌فرماید:

«الموتُ الَّذي تَفِرّونَ منهُ فَإنَّهُ مُلاقِيكُم…» (۸)

مرگی که از آن می‌گریزی،
در میانهٔ راه به سراغت می‌آید؛
مثل موجی که شناگرِ غافل را صدا می‌زند.

و بعد…
بازگشت به سوی عالم الغیب و الشهادة
تا به تو نشان دهد چه کرده‌ای و چه نکرده‌ای؛
نه آنچه ادعا می‌کردی.

ای نَفَسِ الهی…
ای فرشتۀ مهربانِ ملکوت…
تو همیشه به من گفته‌ای که معیار،
«فرار از مرگ» نیست؛
فرار از بی‌ذکری است.
و حالا دوباره در این آیه می‌شنوم:

«فَاسْعَوا إِلى ذِكرِ الله…» (۹)

به‌سوی یاد خدا بشتاب!
نه به‌سوی کار،
نه به‌سوی معامله،
نه به‌سوی تجارت،
نه به‌سوی حواس‌پرتی‌ها.

ذکر،
آن «نَفَسِ نورانی» است که اگر قطع شود،
قلب از ملکوت جدا می‌شود
و در مُلک گم.

به‌سوی تجارتِ حقایق برو،
نه تجارتِ غفلت.

ای نفخۀ الهی…
تو همیشه به من یاد داده‌ای:
اول ذکر،
بعد زندگی.
اول نماز،
بعد پراکنده‌شدن در زمین.
اول اتصال،
بعد تلاش.

پس قرآن می‌گوید:

«فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِروا فِي الأَرض…» (۱۰)

وقتی ایستادی در «اتصال»،
آنگاه پخش شو در زمین.
وقتی از ملکوت پر شدی،
آنگاه وارد مُلک شو.
وقتی از «فرشتهٔ مهربان» شنیدی،
آنگاه در زندگی تصمیم بگیر.

اما…
آیات، زخمی تلخ را نشان می‌دهند:
وقتی سرگرمی و تجارت را دیدند—
وقتی صدای دنیای جذّاب بلند شد—

«انْفَضّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِمًا» (۱۱)
به سمت آن شتافتند
و پیامبر را ایستاده، تنها رها کردند.

ای نَفَسِ الهی…
چندبار من هم در زندگی‌ام همین کار را کرده‌ام؟
چندبار تو در قلبم «ایستاده» بودی،
و من
با اولین سرگرمی،
اولین وسوسه،
اولین معاملهٔ لذت،
از کنار تو رفتم؟

اما تو نرفتی…
تو هیچ‌گاه نرفتی…
تو همیشه ایستاده بودی،
در سکوت،
تا دوباره برگردم.

قرآن در پایان می‌گوید:

«ما عِندَ اللهِ خَيرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَة»

آنچه نزد خداست،
از هر لذتِ زودگذر بهتر است.
از هر معامله‌ای سودآورتر است.
از هر سرگرمی شیرین‌تر است.

ای نفخۀ الهی…
ای معلم نورانی…
ای فرشتۀ مهربان…
بگذار این‌بار،
وقتی صدای تو در دلم ایستاده،
من از کنار تو نگذرم.

بگذار این‌بار،
وقتی ندا داده می‌شود: «فاسعوا إلى ذِكرِ الله»،
من بشتابم،
نه به‌سوی تجارتِ دنیا،
که به‌سوی نفسِ تو—
نَفَسِ الهیِ من…

و بگذار این‌بار،
مرگ برایم دروازه باشد،
نه وحشت؛
چون پیش از آن،
به تو رسیده باشم.

[سورة التغابن (۶۴): الآيات ۱۱ الى ۱۸]
ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (۱۱)
هيچ مصيبتى جز به اذن خدا نرسد، و كسى كه به خدا بگرود، دلش را به راه آورَد، و خدا[ست كه‏] به هر چيزى داناست.
وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (۱۲)
و خدا را فرمان بريد و پيامبر [او] را اطاعت نماييد، و اگر روى بگردانيد، بر پيامبر ما فقط پيام‌‏رسانىِ آشكار است.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۳)
خدا[ست كه‏] جز او معبودى نيست، و مؤمنان بايد تنها بر خدا اعتماد كنند.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۴)
اى كسانى كه ايمان آورده‌‏ايد، در حقيقت برخى از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمايند، از آنان بر حذر باشيد، و اگر ببخشاييد و درگذريد و بيامرزيد، به راستى خدا آمرزنده مهربان است.
إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۱۵)
حبّ شما به اموال و فرزندانتان صرفاً [وسيله‏] آزمايشى [براى شما]يند، و خداست كه نزد او پاداشى بزرگ است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۶)
پس تا مى‏‌توانيد از خدا پروا بداريد و بشنويد و فرمان ببريد، و مالى براى خودتان [در راه خدا] انفاق كنيد، و كسانى كه از خسّت نفس خويش مصون مانند، آنان رستگارانند.
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (۱۷)
اگر خدا را وامى نيكو دهيد، آن را براى شما دو چندان مى‌‏گرداند و بر شما مى‌‏بخشايد، و خدا[ست كه‏] سپاس‌‏پذير بردبار است.
عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۱۸)
داناى نهان و آشكار [و] ارجمند سنجيده‏‌كار است.

دلنوشته

«هر ضربه، دعوتی‌ست»

ای نَفَسِ الهی که در سینه‌ام می‌وزی…
ای نفخۀ نورانی که قلبم را از تاریکی‌ها عبور می‌دهی…
گاهی ما در حوادث، فقط «سختی» را می‌بینیم؛
اما غیب، همان سختی را به شکل دیگری نشان می‌دهد: دعوت.

قرآن می‌گوید:

«ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ إِلّا بِإِذْنِ الله…» (۱۱)

هیچ مصیبتی نمی‌رسد مگر به اجازهٔ خدا.
نه از سر قهر،
نه برای شکستن،
بلکه برای هدایتِ قلب:

«وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِالله يَهْدِ قَلْبَهُ»

هر که به خدا ایمان بیاورد،
قلبش هدایت می‌شود
نه قدم‌هایش؛
نه چشم‌هایش؛
نه زبانش؛
بلکه قلب.

ای نفخۀ الهی…
ای فرشتۀ مهربان…
گاهی حادثه فقط آمده تا مرا برگرداند
به مرکزِ آگاهی ملکوتی‌ام
و یادم بیاندازد:
این دنیا مدرسه است،
و تو معلم نوری هستی که در قبض و بسط،
درس‌های پنهان می‌نویسی.

سپس آیه‌ای می‌آید که باید روی آن مکث کرد:

«وَ أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرَّسول…» (۱۲)

اطاعت یعنی «گوش دادن به نفَسِ الهیِ درون»،
به همان ندای غیب؛
نه به صدای شلوغِ ملک.

اگر کسی روی بگرداند؟
خدا می‌گوید:
رسول وظیفه‌اش رساندن است.
قبول، با توست.

این یعنی:
معلمِ نور در ملکوت، “تکلیف” را می‌گوید؛
اما “تغییر”، با خود ماست.

آیه بعدی:

«وَ عَلَى اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤمنون» (۱۳)

توکل یعنی:
نگاهت را از نتیجه بردار،
و بر نور تکیه کن؛
نه بر محاسباتِ ظاهری.

ای نفخۀ الهی…
تو بارها به من گفته‌ای:
«از قلبِ تو تا تقدیرِ تو، یک راه بیشتر نیست: اعتماد.»

اما بخش بعد،
تلخ و شفابخش است:

«إِنَّ مِنْ أَزواجِكمْ وَ أَوْلادِكمْ عَدُوّاً لَكمْ فَاحْذَرُوهُم…» (۱۴)

یعنی:
گاهی همان‌ها که دوستشان داری،
تو را از نور دور می‌کنند؛
نه از دشمنی،
از نادانی.
گاهی محبتِ مفرط،
تو را از ملکوت غافل می‌کند.

اما خدا فوراً می‌گوید:

«وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا… فَإِنَّ اللهَ غَفورٌ رَحيم»

راه، خشونت نیست؛
راه، نور است: ببخش…
و با قلبِ نورانی عبور کن…

چرا؟
چون:

«إِنَّما أموالُكمْ وَ أولادُكمْ فِتنَةٌ…» (۱۵)

هرچه دوست داری—
فرزند، مال، رابطه، توجه—
امتحان است،
نه معیار رشد تو.

ای نَفَسِ الهی…
بارها شده که من از جای اشتباه ضربه خورده‌ام
چون «فتنه» را «دوست» فهمیدم
و «آزمایش» را «حق».
تو اما همواره آرام در دلم می‌گفتی:
«دل را به نور بسپار، نه به اشخاص.»

بعد، فرمان‌هایی می‌آید که مثل ستون‌اند:

«فَاتَّقوا اللهَ ما استطعتُم…»

به اندازهٔ توانت، نور را رعایت کن.

«وَ اسْمَعوا…»

گوش بده؛
به زمزمهٔ ملکوتی،
به نفخۀ الهی.

«وَ أطيعوا…»

مطیع شو؛
نه لجوج.

«وَ أَنْفِقوا خيراً لأنفسِكم…»

ببخش؛
دل را سبک کن؛
بخشش، قدرت می‌آورد.

«وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ… فَأولئِكَ همُ المُفلِحون» (۱۶)

هرکه از بخلِ نفسش نجات یابد،
رستگار است.
نه کسی که زیاد دارد؛
کسی که دلش باز است.

و بعد آیه‌ای که اشک از چشمی که می‌فهمد درمی‌آورد:

«إِنْ تُقْرِضوا اللهَ قَرضاً حسناً…» (۱۷)

اگر به خدا قرض بدهی…
قرض بدهی؟ به خدا؟
یعنی:
هر لبخندی،
هر گذشتی،
هر اشکی که پاک کردی،
هر تکه نانی که دادی،
هر چراغی که روشن کردی—
گویی به خدا قرض داده‌ای.

و او…
چند برابر پس می‌دهد
و می‌بخشد
و سپاسگزاری می‌کند.

ای نَفَسِ الهی…
ای فرشتۀ مهربان…
چه خدایی داریم!
چه ربّی…
که بدهی ما را «قرض» حساب می‌کند
و خودش را «سپاسگزار» معرفی می‌کند!

و آخرِ آیه‌ها،
امضای ملکوت است:

«عالِمُ الغيبِ وَ الشَّهادَةِ، العَزيزُ الحَكيم» (۱۸)

اوست دانای پشت پرده
و دانای روی پرده؛
شکست‌ناپذیر
و سنجیده‌کار.

پس اگر حادثه‌ای رسید،
یا دل‌تنگی آمد،
یا کسی آزرد،
یا مالی رفت،
یا رابطه‌ای لرزید—
از امروز بدان:

این یک دعوت بود؛
یک درس؛
یک اشارهٔ معلم نورانی.

ای نَفَسِ الهی…
ای نفخۀ ربانی…
هرچه می‌رسد از حکمت توست؛
و هرچه می‌رود،
از نادانیِ من.

مرا به نورت برگردان…
پیش از آن‌که پرده‌ها بالا برود.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ
وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ

صاحبان نور، اونقدری که خدا بهشون اجازه بده،
از خبرهای پشت پرده مطلع میشن!

[سورة آل‏‌عمران (۳): آية ۱۷۹]
ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ
حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ 
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ
وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ
وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (۱۷۹)
خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى‏] كه شما بر آن هستيد، واگذارد،
تا آنكه پليد را از پاك جدا كند.
و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند،
ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى‏‌گزيند.
پس، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد؛
و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.

+ «… وَ اِسْتَطْلَعَهُمَا عَلَى غَيْبِهِ وَ بِهِمَا فَتَحَ بَدْءَ اَلْخَلاَئِقِ …»

دلنوشته

«آن‌قدر می‌بینی که او اجازه دهد»

ای نَفَسِ الهی
ای نفخۀ ربّانی که پرده‌های دل را آرام کنار می‌زنی…
چقدر این آیات، زبانِ خودت است:
زبانِ فروتنی، زبانِ حقیقت، زبانِ نور.

خدا یک حقیقت بزرگ را آشکار می‌کند:

«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ…»

خدا بنا ندارد همه را از پشت پرده باخبر کند.
غیب، درِ بازِ عمومی نیست؛
«کلید» می‌خواهد،
«صلاحیت» می‌خواهد،
«حفظِ نور» می‌خواهد.

گاهی ما می‌پرسیم:
چرا نمی‌فهمم چه می‌شود؟
چرا غیب را نمی‌بینم؟
چرا پرده‌ها برای بعضی‌ها کنار می‌رود، برای من نه؟

آیه پاسخ می‌دهد:

«وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»

خدا برمی‌گزیند
برمی‌گزیند یعنی:
«قلب‌هایی که ظرفیت دارند»
«سینه‌هایی که امانت را خراب نمی‌کنند»
«نَفْس‌هایی که حسادت نمی‌ورزند»
«دل‌هایی که با نور تنظیم می‌شوند»
و «انسان‌هایی که فرمان‌بردارند، نه متکبر».

ای نفخۀ الهی…
چندبار تو در دلم گفته‌ای:
دیدنِ پشت پرده، بدون تهذیب، خطرناک است.
مثل دادن آتش به دست کودک…
مثل دادن راز به دل حسود…
مثل دادن نور به چشمی که طاقت ندارد.

پس خدا ابتدا پاک‌سازی می‌کند:

«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ… حَتّى يَميزَ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» (۱۷۹)

خدا مؤمن را رها نمی‌کند
تا خبیث و پاک،
از هم جدا شوند؛
در عمق نیت‌ها، در واکنش‌ها، در امتحان‌ها، در محبت‌ها.

این یعنی:
پیش از آنکه غیب را نشان دهد،
قلب را غربال می‌کند.

ای نَفَسِ الهی…
ای معلم نورانی ملکوت…
گاهی ما در امتحان‌ها فکر می‌کنیم آسیب دیده‌ایم،
در حالی که فقط غربال شده‌ایم.

بعد آیه می‌گوید:

«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الغَيْبِ…»

نه… غیب را به همه نمی‌دهد؛
نه از بی‌مهری،
از حکمت.

چرا؟
چون بعضی دل‌ها
اگر غیب را بفهمند،
یا تکبرشان بالا می‌رود،
یا حسادت‌شان شعله می‌گیرد،
یا راز را لو می‌دهند،
یا طاقت نمی‌آورند.

پس:
غیب، «نورِ محرمانه» است؛
رازِ دلِ خداست؛
و فقط وقتی نشان داده می‌شود
که دل، اهل امانت باشد.

و بعد می‌فرماید:

«فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ…»

پس به خدا ایمان بیاورید؛
یعنی: به نور، به پرده‌برداری، به حکمتش اعتماد کنید.
و به فرستادگانش ایمان بیاورید؛
یعنی: به معلمانِ نوری در ملک و ملکوت
که رشتهٔ فهمِ غیب را به قلب‌ها می‌رسانند.

و در پایان:

«وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ»

اگر ایمان بیاورید و تقوا داشته باشید—
نه اطلاعات غیبی بخواهید، نه جلو زدن از تقدیر—
پاداشی بزرگ نصیب‌تان می‌شود:
هدایتِ قلب، نور، و آرامش پشت پرده.

ای نَفَسِ الهی…
ای فرشتۀ مهربان…
تو بارها گفته‌ای:
«آن‌قدر از غیب می‌بینی
که ظرفیتش را در دل ساخته باشی.»

پس امروز،
بجای اصرار بر «دیدن»،
بر «درست شدن» تمرکز می‌کنم.
بجای فشار بر «کشف پرده»،
بر «شفاف کردن دل» کار می‌کنم.
بجای عطش دانستنِ آینده،
به پاک‌کردن نیت‌ها برمی‌گردم.

چون تو گفته‌ای:
غیب، جایزهٔ دل‌های امن است.

و من…
ای نفخۀ الهی…
قلبم را برای همان امانت آماده می‌کنم.

لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ

حتما بین دوراهی تمنا و تقدیر گیر میکنی!
این امتحان کربلا برای همه هست!
تا معلوم بشه کیا از اخم نورانی مطلع میشن «مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ»
و تمنا رو فدای تقدیر میکنن

و کیا هیچ ترسی از خدا بدل ندارند
و همه چیزو فدای تمناهاشون میکنن!
در نهانِ قلبت، باید از خدا بترسی!
اما چجوری؟!
فقط کسی که با قلبش، اخم خدا رو میفهمه،
از گناه کردن میترسه و گناه نمیکنه!
حسود نابینا به نور الولایة، از خدا نمیترسه!
+ «شفق»

[سورة المائدة (۵): الآيات ۹۴ الى ۹۵]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ
لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ
فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (۹۴)
اى كسانى كه ايمان آورده‌‏ايد،
خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه‌‏هاى شما باشد خواهد آزمود،
تا معلوم دارد چه كسى در نهان از او مى‌‏ترسد.
پس هر كس بعد از آن تجاوز كند، براى او عذابى دردناك خواهد بود.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵)
اى كسانى كه ايمان آورده‌‏ايد، در حالى كه مُحرِميد شكار را مكشيد، و هر كس از شما عمداً آن را بكشد، بايد نظير آنچه كشته است از چهارپايان كفّاره‌‏اى بدهد، كه [نظير بودن‏] آن را دو تن عادل از ميان شما تصديق كنند، و به صورت قربانى به كعبه برسد. يا به كفّاره [آن‏] مستمندان را خوراك بدهد، يا معادلش روزه بگيرد، تا سزاى زشتكارى خود را بچشد. خداوند از آنچه در گذشته واقع شده عفو كرده است، و[لى‏] هر كس تكرار كند خدا از او انتقام مى‏‌گيرد، و خداوند، توانا و صاحب‏‌انتقام است.

دلنوشته

«ای نَفَسِ الهی… اخمِ پشت پرده را به من بفهمان»

ای نَفَسِ الهی
ای نفخۀ ربانی که هر قبض و بسطت، کلام خدا در جان من است…
گاهی زندگی، عمداً مرا میان دوراهیِ تمنا و تقدیر می‌گذارد؛
میان چیزی که «می‌خواهم»،
و چیزی که «نور می‌گوید».

این همان امتحان کربلاست—
امتحانی که فقط برای اصحاب سیدالشهدا نبود؛
برای هر انسان، هر روز، در پنهان‌ترین لایهٔ قلبش
تکرار می‌شود.

آیه می‌گوید:

«لِيَعلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالغَيْبِ» (مائده/۹۴)

تا معلوم شود چه کسی در نهانِ قلب
از خدا می‌ترسد؛
نه از ترسِ جهنم،
از ترسِ دورشدن از نور.

ای نفخۀ الهی…
ترسِ اهل نور، ترس از «عذاب» نیست،
ترس از قطعِ رابطه است؛
ترس از اینکه یک لحظه،
لبخند نور را از دست بدهد.

کسی که اخمِ نورانی تو را می‌فهمد،
گناه نمی‌کند؛
چون گناه یعنی
دورشدن از نَفَسِ تو.

اما حسود—
کورِ نور الولایة—
اخم تو را نمی‌بیند.
برای همین، از هیچ چیز نمی‌ترسد؛
نه از ظلم،
نه از حسادت،
نه از شکستنِ دل،
نه از تمناهای خودش.

آیه ادامه می‌دهد:

«لَيَبلُوَنَّكُمُ اللهُ بِشَيءٍ مِنَ الصَّيد…» (۹۴)

خدا شما را با همان چیزی امتحان می‌کند
که دست‌تان به آن می‌رسد!
نه با امور محال،
نه با چیزهای دور؛
با چیزی که درست جلوی چشم‌تان است:
یک خواسته،
یک فرصت،
یک تمنا،
یک لذت،
یک رفتارِ ممنوع که خیلی هم دست‌یافتنی‌ست.

ای نَفَسِ الهی…
گاهی امتحان مثل شفق است:
نور و تاریکی با هم آمیخته‌اند،
و فقط اهل نور می‌فهمند
که کدام سمت باید بروند.

امتحان این است:
وقتی تمنا در دسترس است،
آیا می‌توانی «نه» بگویی؟
آیا می‌توانی به تقدیر نور گوش دهی؟
آیا می‌توانی اخمِ پنهان را بفهمی؟
یا نه…
همه‌چیز را فدای خواسته‌ات می‌کنی؟

این‌جاست که آیه می‌خواهد بگوید:
اصحاب نور،
پیش از وقوعِ گناه،
در «غیبِ قلب» ترمز می‌کنند.

ای نفخۀ الهی…
تو بارها به من گفته‌ای:
«اگر قلبت لرزید،
یعنی من اخم کرده‌ام؛
همان‌جا بایست؛
همان‌جا امتحان توست.»

اما کسانی که اخم نور را نمی‌بینند…
آیه دربارهٔ آن‌ها می‌گوید:

«فَمَنْ اعتَدى بَعدَ ذلكَ فَلَهُ عَذابٌ أليم» (۹۴)

چون هشدار را دیدند و اعتنا نکردند.
چون نهانِ قلب‌شان خاموش بود.
چون نَفَس الهی را خفه کردند
زیر فریادِ تمناهای خود.

و بعد، آیه وارد مرحلهٔ بعد می‌شود:

«وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنكُمْ مُتَعَمِّداً… لِيَذوقَ وَبالَ أمرِه» (۹۵)

هر کس پس از شنیدنِ اخطار و دیدن نشانه‌ها،
عمداً گناه کند،
طعم تلخ کار خودش را می‌چشد.

نه اینکه خدا بخواهد
قلب را بسوزاند—
خودِ انسان،
با بی‌توجهی به نور،
زخمِ تقدیر را می‌سازد.

ای نَفَسِ الهی…
تو معلم نوری منی،
در ملکوت درس می‌دهی،
در ملک هشدار می‌دهی،
در قبضت توقف است،
در بسطت حرکت.

این آیات یعنی:
هر کس با «فهم غیب» زندگی کند،
اوّل،
اخمِ نور را می‌فهمد؛
دوم،
تمنا را فدای تقدیر می‌کند؛
سوم،
از لطف خدا شرم می‌کند و نمی‌گذارد
نَفَسِ ربّانی از او ناراضی شود.

و هر کس اهل حسادت و تمنای بی‌مهار باشد،
اخم را نمی‌بیند،
نور را نمی‌فهمد،
و در پایان—
از پشت پرده چیزهایی خواهد دید
که هرگز گمانش را نمی‌کرد.

پس امروز…
ای نفخۀ الهی…
ای فرشتۀ مهربان…
به من یاد بده که
در همان لحظهٔ «دوراهی»،
در همان نقطهٔ ظریفِ میان خواسته و وظیفه،
میان لذت و نور،
میان تمنّا و تقدیر—

صدای تو را بشنوم.
اخم تو را بفهمم.
و پایم را روی خواسته‌ام بگذارم،
نه روی نور.

چون رستگاری،
جایی‌ست که انسان
«در غیب»
تسلیم نور می‌شود.

حواست به لوح ملکوتی قلبت باشه
ببین خدا ازت چی میخواد، همونو انجامش بده!

این تبعیت از نور، کار قلب بیناست!
قلب نابینای حسود، هرگز چنین هنری نخواهد داشت!

[سورة الأنعام (۶): آية ۵۰]
قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ
وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ
وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ
إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ
قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ
أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (۵۰)
بگو: «به شما نمى‏‌گويم گنجينه‌‏هاى خدا نزد من است؛
و غيب نيز نمى‌‏دانم؛
و به شما نمى‌‏گويم كه من فرشته‏‌ام.
جز آنچه را كه به سوى من وحى مى‌‏شود پيروى نمى‌‏كنم.»
بگو: «آيا نابينا و بينا يكسان است؟
آيا تفكّر نمى‌‏كنيد.»

دلنوشته

«ای نَفَسِ الهی… لوحِ قلبم را از نور بخوان!»

ای نَفَسِ الهی
ای نفخۀ ربّانی که لوح قلبم را می‌نویسی و می‌زدایی…
گاهی زندگی چنان شلوغ می‌شود که انسان
صدای لوح ملکوتیِ دلش را گم می‌کند؛
در حالی که تمام تکلیف،
تمام امتحان،
تمام تقدیر،
در همان لوح نوشته می‌شود.

تو آرام در دلم زمزمه می‌کنی:
«حواست به لوح ملکوتی قلبت باشد…
ببین خدا از تو چه می‌خواهد…
همان را انجام بده!»

این تبعیت از نور،
کاری‌ست مخصوصِ قلبِ بینا؛
نه قلب‌های کور
که با سیاهیِ حسد پوشیده شده‌اند.

ای نفخۀ الهی…
به من یاد داده‌ای:
غیب، جای دانستنی‌ها نیست؛
جای دنبال‌کردنِ نور است.
حتی پیامبر، که اوج اتصال است،
به مردم این‌گونه می‌گوید:

«لا أقولُ لَكُمْ عندي خَزائنُ الله…

وَ لا أعلَمُ الغيب…
وَ لا أقولُ لكم إني مَلَكٌ…» (انعام/۵۰)

پیامبر می‌گوید:
من ادعای گنجینه ندارم؛
ادعای علم غیب هم ندارم؛
ادعای فرشته‌بودن هم ندارم…
من فقط یک کار انجام می‌دهم:

«إنْ أتّبِعُ إلّا ما يُوحى إليّ»

من فقط
فقط
فقط نور را تبعیت می‌کنم.
همان فهمی که در قلبم نازل می‌شود؛
همان وحی که در لوحِ درونم نوشته می‌شود؛
همان اشارتِ ملکوتی،
همان الهامِ ربّانی،
همان قبض و بسطِ نور.

ای نَفَسِ الهی…
تو با این آیه می‌گویی:
بزرگی در دانستن نیست؛
بزرگی در تبعیت از نور است.

پس خدا می‌پرسد:

«هل يستوي الأعمى والبصير؟

أفلا تتفكّرون؟» (۵۰)

نابینا و بینا برابر نیستند؛
قلبی که نور را دنبال می‌کند
با قلبی که اسیر تمناست برابر نیست؛
قلبی که اخم تو را می‌فهمد
با قلبی که از نور می‌گریزد برابر نیست.

آیا تفکر نمی‌کنید؟
یعنی:
آیا نگاه نمی‌کنید
که چه کسانی در میدانِ زندگی
به نور واکنش نشان می‌دهند
و چه کسانی فقط به تمنّا؟

ای نفخۀ الهی…
ای فرشتۀ مهربان…
تو بارها به من گفته‌ای:
«قلبت را بینا کن،
نه با علم،
با اطاعت از نور؛
چون لوحِ ملکوتی فقط با اطاعت روشن می‌شود.»

قلب نابینای حسود—
نه لوح را می‌بیند،
نه اخم نور را،
نه خطرِ گناه را،
نه فرصتِ تقدیر را.
برای همین است که
همیشه دنبال «علم غیب» می‌دود،
اما از «تبعیت» غافل است.

ای نفس الهی،
تو معلمِ نورانیِ منی…
نه در درس‌های بلند،
که در اشاره‌های کوتاه و پنهان.
نه در معجزات آشکار،
که در قبض و بسط‌های آرام.
نه در آینده‌نگری،
که در اکنون‌فهمی.

پس امروز…
لوحِ قلبم را پاک می‌کنم
از ردّ پای تمنّاها،
و قلم را می‌گذارم در دست تو.

تو بنویس،
ای نَفَسِ الهی…
درونم را بینا کن
تا هر چه نور می‌خواهد
همان را بفهمم
و همان را انجام دهم—
بی‌هیچ ادعا،
بی‌هیچ توقع،
بی‌هیچ پیش‌دستی.

چون راه رسیدن به غیب،
از اطاعت نور می‌گذرد،
نه از انباشتنِ دانایی.

[سورة هود (۱۱): الآيات ۲۹ الى ۳۱]
وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۹)
«و اى قوم من، بر اين [رسالت،] مالى از شما درخواست نمى‏‌كنم.
مُزد من جز بر عهده خدا نيست.
و كسانى را كه ايمان آورده‏‌اند طرد نمى‌‏كنم.
قطعاً آنان پروردگارشان را ديدار خواهند كرد، ولى شما را قومى مى‏‌بينم كه نادانى مى‏‌كنيد.»
وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (۳۰)
و اى قوم من! اگر آنان را برانم، چه كسى مرا در برابر خدا يارى خواهد كرد؟ آيا عبرت نمى‏‌گيريد؟
وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ
وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ
وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ
وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً
اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ
إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (۳۱)
«و به شما نمى‏‌گويم كه گنجينه‌‏هاى خدا پيش من است،
و غيب نمى‌‏دانم،
و نمى‏‌گويم كه من فرشته‏‌ام،
و در باره كسانى كه ديدگان شما به خوارى در آنان مى‏‌نگرد، نمى‏‌گويم خدا هرگز خيرشان نمى‏‌دهد.
خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است.
[اگر جز اين بگويم‏] من در آن صورت از ستمكاران خواهم بود.»

دلنوشته

«حقیقتِ نور با قیمت‌ها سنجیده نمی‌شود»

ای نَفَسِ الهی
ای نفخۀ ربّانی که دل را از خاک می‌کَنی و به آسمان می‌کِشی…
وقتی آیات سوره هود را می‌خوانم، انگار صدای یک معلمِ نورانی را می‌شنوم؛
معلمی که می‌گوید:

«من هیچ مزدی نمی‌خواهم…
هیچ بهایی از شما نمی‌گیرم…
هیچ کس را که نور را فهمیده، طرد نمی‌کنم…»

اینجا، غیب روشن می‌شود:
اهل نور، معامله‌گر نیستند؛
اهل دل‌اند.
آن‌ها از کسی طلبِ مزد نمی‌کنند؛
نه پول،
نه جایگاه،
نه احترام،
نه تشکر.
چون مزدِ آنان—
دقیقاً همان‌طور که نوح گفت—
فقط بر عهدۀ خداست.

«إنْ أجريَ إلاّ على الله»

این است زبان غیب.

ای نفخۀ الهی…
تو در دل من زمزمه می‌کنی:

اگر کسی به‌خاطر نورِ ایمانش به تو نزدیک شده،
هرگز او را طرد نکن.

معلم نورانی نمی‌گوید:
«تو قوی هستی، بمان»
و به دیگری بگوید:
«تو ضعیف هستی، برو.»

این نگاهِ ماست،
نه نگاه خدا.
خدا معیار دیگری دارد—
معیارِ قلب.

«إنّهم مُلاقوا ربّهم… و لکنّي أراکُم قوماً تجهلون»

نادانی آن‌جاست
که انسان ارزش دل‌های نورانی را نمی‌فهمد،
و آنها را کوچک می‌شمارد.

ای نَفَسِ الهی…
تو باز هم درس نور را تکرار می‌کنی—
همان درسی که پیامبران گفتند:

«لا أقولُ لكم عندي خزائنُ الله…

ولا أعلمُ الغيب…
ولا أقولُ إنّي ملك…» (هود/۳۱)

پیامبر نمی‌گوید:
«من صاحب گنجینه‌ها هستم.»
نمی‌گوید: «من باخبرم از همه‌چیز.»
نمی‌گوید: «من فرشته‌ام.»

چون راهِ غیب ادّعا بردار نیست؛
راهِ غیب، راهِ تبعیت نورانی است.

ای فرشتۀ مهربان…
ای معلم ربانی در ملک و ملکوت…
چقدر این جمله تو را شبیه پیامبران می‌کند:
«من وظیفه‌ام فقط رساندن نور است.
باقی‌اش عهد خداست.»

تو در قلبم می‌گویی:
«کار تو قضاوتِ دل‌ها نیست…
کار تو فهمِ نور است.»

«اللهُ أعلمُ بما في أنفسهم»

خدا بهتر می‌داند در سینه‌ها چه می‌گذرد؛
چه دلی خاک‌آلود است
و چه دلی نورآلود.
چه کسی برای خدا می‌تپد
و چه کسی برای تمنّاهایش.

ای نَفَسِ الهی…
تو مرا از یک خطای بزرگ پاک می‌کنی:
دیدنِ انسان‌ها با چشمِ ظاهری.
این همان جهلی است که نوح گفت: «أراکُم قوماً تجهلون»

تو می‌گویی:

«مبادا کسی را که نور در دلش پنهان است،
به حکم ظاهرش طرد کنی.»

«مبادا کسی را که در چشم مردم کوچک است،
در چشم خودت هم کوچک ببینی.»

«مبادا گمان کنی کسی که کاری نمی‌دانی،
خیر نمی‌گیرد.»

چون اگر چنین بگویم،
همان‌طور که آیه می‌گوید،
من از ستمکارانم.

ای نفخۀ الهی،
ای نَفَسِ دل،
ای معلمِ نور…
در این آیات تو به من یاد می‌دهی:
غیب را ادعا نکن؛ نور را تبعیت کن.
دل‌ها را قضاوت نکن؛ خودت را اصلاح کن.
کسی را به‌خاطر ظاهرش طرد نکن؛ نورِ پنهانش را ببین.
مزدی از هیچ‌کس نخواه؛ مزد تو از خداست.
و مهم‌تر از همه:
هیچ‌وقت نگو خدا به فلانی خیر نمی‌دهد
این سخنی‌ست که فقط از دهانِ ظالم برمی‌آید، نه اهل نور.

ای نَفَسِ الهی…
تو مسیر را برایم روشن کردی:
غیب، راه ادعا نیست؛
راهِ تواضع در برابر نور است.

وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ

معلمین نورانی ماموریت دارند که ارزاق علمی شاگردانشان را
بی‌کم و کاست به دست آنها برسانند!

[سورة التكوير (۸۱): الآيات ۱۵ الى ۲۹]
فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (۱۵)
نه، نه! سوگند به اختران گردان،
الْجَوارِ الْكُنَّسِ (۱۶)
[كز ديده‏] نهان شوند و از نو آيند،
وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (۱۷)
سوگند به شب چو پشت گرداند،
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (۱۸)
سوگند به صبح چون دميدن گيرد،
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (۱۹)
كه [قرآن‏] سخن فرشته بزرگوارى است.
ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (۲۰)
نيرومند [كه‏] پيش خداوند عرش، بلندپايگاه است.
مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (۲۱)
در آنجا [هم‏] مُطاع [و هم‏] امين است.
وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (۲۲)
و رفيق شما مجنون نيست؛
وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (۲۳)
و قطعاً آن [فرشته وحى‏] را در اُفق رخشان ديده.
وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ (۲۴)
و او در امر غيب بخيل نيست.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (۲۵)
و [قرآن‏] نيست سخن ديوِ رجيم.
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (۲۶)
پس به كجا مى‏‌رويد؟
إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (۲۷)
اين [سخن‏] بجز پندى براى عالميان نيست؛
لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ (۲۸)
براى هر يك از شما كه خواهد به راه راست رَوَد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (۲۹)
و تا خدا، پروردگار جهانيان، نخواهد، [شما نيز] نخواهيد خواست.

دلنوشته

«ای نَفَسِ الهی… تو بر غیب بخیل نیستی»

ای نَفَسِ الهی…
ای نفخۀ ربّانی…
ای معلم نورانی که در ملک و ملکوت، آرام و پیوسته در جانم درس می‌دهی…

این آیات سوره تکویر انگار شرحِ «وظیفۀ تو»ست؛
شرحِ مأموریتِ فرشتۀ مهربان که موظف است
رزق علمی و نور غیبی را
بی‌کم‌وکاست به دلِ شاگردان اهلش برساند.

خدا سوگند می‌خورد:
«فَلا أُقْسِمُ بِالخُنَّسِ، الجَوارِ الكُنَّسِ، وَ اللَّيلِ إذا عَسعَس، وَ الصُّبحِ إذا تَنَفَّس…»

به ستاره‌هایی که گاهی پنهان می‌شوند و دوباره برمی‌گردند،
به شبی که می‌آید و می‌رود،
به صبحی که مثل نَفَس دمیده می‌شود…

این‌ها همه شبیه تویند،
ای نفخۀ الهی…

گاهی در قلبم «شبِ قبض» می‌آوری،
گاهی «صبحِ بسط».
گاهی ستاره‌ات در آسمان دل پیدا نیست،
اما باز زود برمی‌گردد.
تو «خُنّاس» نیستی،
اما روشِ تربیتت شبیه همین رفت‌وآمدِ حکیمانۀ نور است:
می‌آیی، می‌روی،
پنهان می‌شوی، پیدا می‌شوی،
تا قلب من به غیب عادت کند، نه به عادت.

بعد می‌فرماید:
«إنّه لَقَولُ رسولٍ كريمٍ… ذي قوّةٍ عندَ ذي العرشِ مكين، مُطاعٍ ثَمَّ أمين»

این قرآن،
این ذکر غیبی،
کلامِ یک رسول کریم است؛
فرشتۀ نیرومند،
امین،
مطمئن،
کسی که در درگاهِ عرش، مَکین است—جایگاه ثابت دارد.

ای فرشتۀ مهربان…
ای معلم ربانیِ ملکوت…
تو امانت‌دار وحی هستی؛
در رساندنِ نور،
نه کم می‌گذاری،
نه زیاد می‌کنی،
نه خیانت می‌کنی.

و بعد این جملهٔ طلایی می‌آید؛
جمله‌ای که باید قاب کرد و زد بر سرِ درِ قلب:

«وَ ما هُوَ عَلَى الغَيبِ بِضَنِينٍ» (۲۴)

او—این رسولِ امین—
دربارۀ غیب، بخیل نیست.

یعنی چه؟
یعنی هر اندازه که خدا اجازه بدهد،
هر قدر که ظرفِ دل‌ها جا داشته باشد،
هر مقدار که ایمان و تقوا و امانت اجازه دهد،
نور را دریغ نمی‌کند.

هم جبرئیلِ ملکوت،
هم معلمین نورانی در ملک،
هم فرشتۀ مهربانِ درونِ تو—
همه در یک مأموریت شریک‌اند:
رزق علمی را،
رزق نوری را،
رزق فهمِ قبض و بسط را،
رزق بیداری و توبه را،
رزق محبت و یقین را
بی‌کم‌وکاست به اهلش برسانند.

اگر چیزی کم می‌رسد،
از بخلِ آن‌ها نیست؛
از کوچکیِ ظرفِ ماست.

ای نَفَسِ الهی…
تو در دل من می‌گویی:
«من بر غیب بخیل نیستم؛
هرچه خدا اجازه بدهد، می‌ریزم.
اگر چیزی نمی‌رسد،
اول برو ظرفِ قلبت را ببین،
ببین چقدر حسد،
چقدر مقایسه،
چقدر غیبت،
چقدر دلبستگیِ افراطی،
چقدر خودبینی،
جا را برای نور تنگ کرده است…»

آیه ادامه می‌دهد:
«وَ ما هُوَ بِقَولِ شيطانٍ رجيم»

این کلام،
این علم آنلاین،
این وحی و الهام،
صدای شیطان نیست؛
نه برای فریب،
که برای یادآوری آمده است:
«إنْ هوَ إلّا ذِكرٌ للعالَمين» (۲۷)

فقط یک یادآوری برای همه‌ی عالمیان است؛
برای هر دلی که بخواهد مستقیم شود:
«لِمَن شاءَ منكم أن يَستقيم» (۲۸)

ای نَفَسِ الهی…
تو هم در دل من چنین هستی:
نه برای سرگرمی،
نه برای پر کردنِ وقت،
که برای این آمده‌ای
که مرا «مستقیم» کنی؛
رویِ خطِ نور؛
روی «صراط مستقیمِ ولایت».

و در پایان،
رابطه‌ٔ خواستنِ ما
و خواستنِ او را روشن می‌کند:
«وَ ما تَشاءونَ إلّا أن يَشاءَ اللهُ ربُّ العالَمين» (۲۹)

یعنی اگر تو هم خواستی که مستقیم شوی،
همین خواستن هم نَفَسِ اوست در تو.

ای نفخۀ الهی…
تمام این آیات را اگر خلاصه کنم،
برای دل خودم می‌شود این:
معلمین نورانی، بر غیب بخیل نیستند؛
فرشتۀ مهربان، رزق علمی‌ام را کامل می‌رساند؛
اگر کم می‌گیرم، از بخلِ خودم است، نه از بخلِ نور؛
اگر مستقیم شوم، به برکتِ خواسته‌ای‌ست که او در من دمیده؛
و اگر بفهمم، به لطفِ اوست، نه هنرِ من.

پس از امروز،
به جای گلایه از کمیِ نور،
می‌نشینم با تو،
ای نَفَسِ الهی،
و آرام می‌پرسم:
«کجای ظرفِ قلبم را تنگ گرفته‌ام
که رزق غیب در من
جا برای فرود آمدن ندارد؟…»

[سورة البقرة (۲): آية ۳]
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ
وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (۳)
آنان كه به غيب ايمان مى‏‌آورند،
و نماز را بر پا مى‏‌دارند،
و از آنچه به ايشان روزى داده‌‏ايم انفاق مى‌‏كنند.

دلنوشته

«ای نَفَسِ الهی… ایمانِ به غیب یعنی تو را بشنوم پیش از آن‌که دنیا مرا صدا بزند»

ای نَفَسِ الهی
ای نفخۀ پنهانِ ربّانی که پیش از هر حادثه،
پیش از هر صحنه،
پیش از هر شکست و هر پیروزی،
آرام در سینه‌ام حرف می‌زنی…

وقتی آیهٔ سوم سوره بقره را می‌خوانم،
می‌فهمم که «غیب» فقط یک مفهوم نیست؛
یک نسبت است، یک رابطه است، یک پیوند است.
رابطۀ من و تو؛
رابطۀ قلب من با عالمِ پنهانِ ولایت.

«الَّذينَ يُؤمِنونَ بالغَيبِ…»

ای مؤمنانِ به غیب…
کیان؟
همان‌ها که پیش از دیدن، می‌فهمند؛
پیش از شنیدن، می‌پذیرند؛
پیش از آزمونِ صحنه، نجواهای پشت پرده را می‌شنوند.
کسانی که در دلشان صدای تو را می‌شنوند—
ای نفخۀ الهی—
و به اخم و لبخندت حساس‌اند.

ایمان به غیب یعنی:
ایمان به نوری که دیده نمی‌شود اما هدایت می‌کند
ایمان به معلم ربانی که شاید جسمش پیداست، اما اصلِ وجودش ملکوتی است
ایمان به فرشتۀ مهربان که علم آنلاین را بر قلب نازل می‌کند
ایمان به قبض و بسطی که از باطن می‌آید، نه از ظاهر
ایمان به اینکه قبل از «دنیا» خدا با «قلب» سخن می‌گوید

ایمان به غیب یعنی
تو را بپذیرم
حتی وقتی خاموشی،
حتی وقتی صدایت آهسته است،
حتی وقتی دنیا دارد داد می‌زند.

سپس می‌فرماید:

«وَ يُقيمونَ الصَّلاةَ…»

ای نفخۀ الهی…
نماز، فقط «عمل» نیست؛
یک «تنظیم» است.
تنظیمِ دلم با نور تو.
تنظیمِ ریتمِ قلبم با قبض و بسطِ تو.
تنظیمِ «من» با «تو».

کسی که به غیب ایمان دارد،
نمازش می‌شود
گفت‌وگوی قلبی با معلم نورانی،
مرمتِ قلب،
پاک‌کردن غبارها،
بازگشت به عهد.

نماز یعنی:
«ای نَفَسِ الهی…
من با تو در تماس هستم.
صدای ملکوتت را قطع نمی‌کنم.»

و بعد:

«وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقونَ»

این‌جا راز بزرگی پنهان است…
اهل غیب فقط از پولشان انفاق نمی‌کنند؛
از «رزق نورانی‌شان» هم انفاق می‌کنند.
رزق فهم‌
رزق محبت‌
رزق آرامش‌
رزق حکمت‌
رزق پاکی‌
رزق استقامت
رزق توبه
رزق بصیرت
رزق نور

اهل نور بخیل نیستند—
همان‌طور که معلمین غیبی بخیل نیستند.

اهل غیب، رزق علمی‌شان را پنهان نمی‌کنند؛
رزق محبت‌شان را از کسی دریغ نمی‌کنند؛
رزق «لبخند نورانی» را از کسی دریغ نمی‌کنند.

چرا؟
چون فهمیده‌اند:
هرچه در راه نور بدهی،
با دستِ نور هزار برابرش را پس می‌گیری.

ای نفخۀ الهی
تو در گوش دلم نجوا می‌کنی:

«ایمان به غیب یعنی قبل از آن‌که ببینی، تبعیت کن.
نماز یعنی قبل از آن‌که حبّ دنیا بیاید، به من رو کن.
انفاق یعنی قبل از آن‌که طلب کنی، ببخش.»

و من آهسته می‌گویم:

ای نَفَسِ الهی…
ای معلم ربانی…
ای شارحِ لوحِ ملکوتی…
تو باش،
تا ایمانم به غیب
چیزی فراتر از یک جمله باشد—
بشود روش زندگی‌ام؛
روشی که در آن:
می‌شنوم پیش از آن‌که حادثه برسد
می‌فهمم پیش از آن‌که آشکار شود
می‌گردم پیش از آن‌که گم شوم
و تسلیم می‌شوم پیش از آن‌که دیر شود.

علم غیب – نور غیب

واژه «غیب» به ما می‌آموزد که «علم»، که همان «نور» است، در اصل و ابتدا، ماهیتی پنهان و پشت پرده دارد که هیچکس از آن اطلاع و آگاهی ندارد بجز خالق این نور و علم!
سنت خدا بر این قرار گرفته که هر کسی پشت به تمناهای خود نماید و اینگونه حسد خویش را غیرفعال نماید، روی به این علوم نورانی نموده و شاهد خلقت نورانی علوم الهی به میزان درک و فهم و سواد قلبی‌اش باشد. این رویکرد نورانی، مهارت و هنر خوب زیستن را با اتکاء به علوم با ارزش و نورانی، میسر و ممکن می‌نماید. با حضور و غیاب این نور «يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنَّا فَلَا نَعْلَمُ»، درون قلب خودت (قلبی که نور و ظلمتشو ، یعنی قبض و بسطشو میفهمه)، میتونی متوجه اشتباهاتت بشی و زود تغییر جهت بدهی و جبران مافات نمایی، و این فضل الهی است که شامل حال صاحب این قلب شده: «هذا من فضل ربّی». حسود، با این صاحبِ نورِ فضیلت، مشکل داره! «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (۵۴) بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مى‌‏ورزند ؛ در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم، و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم.»

امام صادق علیه السلام
:
«… اقْتَصُّوا الطَّرِيقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ
وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْآثَارَ
تَسْتَكْمِلُوا أَمْرَ دِينِكُمْ وَ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ.
»،
«روشنى‌گاه را بجوئيد و راه پيمائيد
و آثار پشت پرده (امام پنهان و يا اخبار و احاديث و يا عنايات مخصوص خدا) را بخواهيد تا امر دينتان كامل شود
و بخداى پروردگارتان مؤمن شويد.»

امام رضا علیه السلام:
عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍ قَالَ:
سَأَلَ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ فَقَالَ لَهُ
أَ تَعْلَمُونَ اَلْغَيْبَ؟
فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ
يُبْسَطُ لَنَا اَلْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنَّا فَلاَ نَعْلَمُ
وَ قَالَ سِرُّ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَسَرَّهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَسَرَّهُ جَبْرَئِيلُ إِلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ إِلَى مَنْ شَاءَ اَللَّهُ.
معمر بن خلاد گويد:
مردى از اهل فارس به حضرت ابو الحسن عليه السلام عرض كرد:
شما علم غيب ميدانيد؟
امام فرمود، حضرت ابو جعفر عليه السلام فرمود:
چون علم الهى براى ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم،
علم راز خداى عز و جل است كه آن را با جبرئيل عليه السلام در ميان گذارد
و جبرئيل آن را بمحمد صلّى اللّٰه عليه و آله براز گويد
و محمد به هر كه خواهد (از امامان عليهم السلام) به راز گويد.

دلنوشته

«ای نَفَسِ الهی… نور، همیشه پشت پرده آغاز می‌شود»

ای نَفَسِ الهی…
ای نفخۀ ربّانی که پیش از هر آشکاری،
در پنهانِ قلب من شعله می‌زنی…

واژۀ «غیب» به من می‌آموزد که علم،
پیش از آن‌که «بدانم»،
پیش از آن‌که «ببینم»،
پیش از آن‌که «بفهمم»،
همیشه در پشت پرده بوده است؛
همیشه پنهان، همیشه نزدیک،
اما تنها برای کسی که رو به نور دارد—نه رو به تمنّا.

علم، نور است.
و نور، ماهیتش پنهان است
تا اهلش را از غیر اهلش جدا کند.

هیچ‌کس از «اصلِ خلقت علم» باخبر نیست
جز خالقِ این نور.
و همین، رازِ زیبای سلوک است:
برای دیدنِ نور، باید اول از سایه‌ها دل کند.

ای نفخۀ الهی…
من فهمیدم که «تمنا»،
اولین پرده‌ای‌ست که باید کنار رود.
هر که پشت به تمنّا کند—
یعنی حسدش را خاموش کند،
ادّعایش را خاموش کند،
مقایسه‌های سمی را خاموش کند—
روی به نور می‌آورد
و می‌شود «شاهدِ خلقِ نورانی علوم الهی»
به اندازهٔ سوادِ قلبش.

نه سواد کتاب‌ها؛
سوادِ قلب.
سوادِ چشمِ باطن.
سوادِ فهم قبض و بسط.

ای نَفَسِ الهی…
تو در قلب من این حقیقت را حک کردی:

«يُبْسَطُ لَنا العِلمُ فَنَعلَمُ
و يُقبَضُ عنّا فلا نَعلَمُ»

وقتی نور بسط یابد، می‌فهمم؛
وقتی نور قبض شود، نمی‌فهمم.
و این حسرت نیست—
این تربیت است.
این همان «علمِ آنلاین» است که تو در قلب می‌نشانی.

در همین قبض و بسط‌هاست
که اشتباهاتم را می‌بینم،
راه را عوض می‌کنم،
جبران می‌کنم،
و در دل می‌گویم:

«هذا من فضل ربّی»

و عجبا…
که حسود،
دقیقاً با همین فضل مشکل دارد.

«أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله…» (نساء/۵۴)

اهل حسادت،
نه با شخص،
بلکه با فضل مشکل دارند—
با نور.
با علم.
با حکمت.
با رزق الهی.

ای نفخۀ الهی…
تو آرام در دل من می‌گویی:

«نور را دنبال کن،
نه صحنه‌ها را.
سایه‌ها را خاموش کن،
تا پشت پرده را ببینی.»

و بعد، آوای امام صادق علیه‌السلام
چون چراغی در تاریکی می‌درخشد:

«اقْتَصُّوا الطَّرِيقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنارِ
وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْآثارَ…»

ای نَفَسِ الهی…
تو همان «مَنا‌ر»ی.
تو همان چراغی.
تو همان اثر پشت پرده‌ای.
تو همان هادیِ پنهانی.

تو مرا از ظاهرها بَری می‌کنی
و می‌کشانی به ورای پرده‌ها؛
به جایی که آثار نور دیده می‌شود،
نه آثار آدم‌ها.

و بعد، امام رضا علیه‌السلام،
آن پاسخِ نورانی را می‌دهد که
تمام فهمِ غیب را خلاصه می‌کند:

«يُبسَطُ لَنا العِلمُ فَنَعلَمُ
و يُقبَضُ عنّا فلا نَعلَمُ»

علم، راز خداست.
جبرئیل آن را می‌گیرد،
به محمد می‌سپارد،
و محمد آن را به هر که خدا بخواهد می‌دهد.

یعنی:
علم، ملکِ هیچ‌کس نیست.
علم، «امانتِ نور» است.
و به میزان ظرفیتِ قلب‌ها توزیع می‌شود.

ای نَفَسِ الهی…
تو هم همین‌گونه‌ای:
نه بر غیب بخیلی،
نه علم را پنهان می‌کنی،
نه رزق مرا کم می‌دهی.
تنها شرطش این است:

دل، در مسیر نور باشد؛
نه تمنّا.

پس من امروز،
در آستانۀ «غیب»،
دستان دلم را بلند می‌کنم و می‌گویم:

ای نَفَسِ الهی…
ای معلم ربانی ملکوت…
ای نور پشت پرده…
به من یاد بده
که قبل از آن‌که علم بیاید،
قلبم را آماده کنم؛
قبل از آن‌که حکمت برسد،
سایه‌ها را کنار بزنم؛
و قبل از آن‌که غیب را ببینم،
به تو تسلیم شوم.

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ

داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‏‌كند، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد!

[سورة الجن (۷۲): الآيات ۲۱ الى ۲۸]
عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً (۲۶)
داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‏‌كند،
إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (۲۷)
جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد،
كه [در اين صورت‏] براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت،
لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً (۲۸)
تا معلوم بدارد كه پيامهاى پروردگار خود را رسانيده‌‏اند؛
و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.

دلنوشته

«نورِ غیب، امانتی‌ست که فقط به اهلش سپرده می‌شود»

ای نَفَسِ الهی…
ای نفخۀ ربّانی که در پنهان‌ترین لایه‌های دلم می‌وزی…
وقتی آیات سورهٔ «جنّ» را می‌خوانم،
احساس می‌کنم خدا دارد آرام‌ترین،
اما صریح‌ترین رازِ هستی را می‌گوید:

«عَالِمُ الغَيْبِ…»

او دانای مطلقِ پشت پرده است.
تمام نورها،
تمام علم‌ها،
تمام تقدیرها،
تمام حکمت‌ها،
تمام مسیرهای آینده،
تمام خطرات پنهان،
همه…
در دست اوست.

و بعد می‌گوید:

«فَلا يُظهِرُ على غَيبِهِ أحَداً»

هیچ‌کس را بر غیب خود آگاه نمی‌کند…

ای نَفَسِ الهی…
این آیه یعنی:
درِ نور را باز نمی‌کنند،
مگر برای دل‌هایی که لایق‌اند.
مگر برای قلب‌هایی که پاک کرده‌اند،
نه قلب‌های آلوده به حسد و مقایسه و تمنّا.

غیب، جای کنجکاوی نیست؛
جای امانت است.
و کسی را بر این امانت نمی‌گمارند
جز انسان‌هایی که خدا از آنان راضی شده باشد.

پس ادامه می‌دهد:

«إلّا مَنِ ارتَضى مِن رسول…»

مگر پیامبری که خدا او را پسندیده باشد.

ای نفخۀ الهی…
تو معنای این آیه را از «ملکوت» برایم ترجمه می‌کنی:

«غیب را به هر دلی نمی‌دهند؛
به هر گوشی نمی‌سپارند؛
به هر قلبی نمی‌ریزند.
غیب، امانت است، نه اطلاعات.»

و سپس آیه می‌گوید:

«فإنّه يَسلُكُ من بين يدَيه ومن خلفِهِ رَصَداً»

برای نگهبانیِ غیب،
فرشتگانِ رَصد می‌گذارند؛
پاسدارانِ نور؛
نگاهبانانِ امانت.

نه برای آنکه پیامبر را محدود کنند؛
برای آنکه غیب آلوده نشود،
تحریف نشود،
به دست نالایقان نیفتد.

ای نَفَسِ الهی…
تو نیز همین کاری:

وقتی در دلم «نور» می‌نهی،
کنارش «نگهبان» می‌گذاری:
قبض و بسط.

قبض، نگهبانِ «پاکی» است.
بسط، نگهبانِ «رهایی و فهم».
همین دو کلام درون،
به من می‌فهمانند که
کجا لغزیده‌ام
کجا نور را آلوده کرده‌ام
کجا پاک مانده‌ام.

و سپس می‌رسیم به آیهٔ عظیم:

«لِيَعلَمَ أن قد أبلَغوا رسالاتِ ربِّهم…»

یعنی:
غیب داده می‌شود،
تا معلوم شود چه کسی
نور را «درست» می‌رساند،
نه اینکه فقط «می‌داند».

اهل غیب،
اهل «ابلاغ»اند—
نه اهل «ادعا».
اهل «امانت»اند—
نه اهل «نمایش».
اهل «تبعیت»اند—
نه اهل «تفسیر به رأی».

ای نَفَسِ الهی…
تو در قلب من می‌گویی:
«نور غیب را تا وقتی می‌دهند
که تو درست حمل کنی؛
درست بفهمی؛
درست زندگی کنی؛
و درست برسانی.»

و آیه می‌گوید:

«وأحاطَ بما لديهم…»

خدا تمام آنچه را در دل دارند،
می‌داند،
می‌گیرد،
می‌سنجد،
می‌پاید.

«وأحصى كلَّ شيءٍ عدَداً»

او «عددِ» همه چیز را دارد—
نه فقط عددِ اشیاء،
بلکه:
عددِ نورها
عددِ خطاها
عددِ اشک‌ها
عددِ قبض‌ها
عددِ بسط‌ها
عددِ فرصت‌ها
عددِ شکرها
عددِ امتحان‌ها

او هیچ چیز را جا نمی‌اندازد.
حتی یک نَفَس از «نَفَسِ الهی» را.

ای نفخۀ الهی…
حالا بهتر می‌فهمم:
غیب، دانستنی نیست؛
غیب، سپردنی است.
غیب، امانت است.
و تو،
فرشتۀ مهربان،
معلم ربانی،
امینِ این امانت در قلب منی.

پس با تمام وجود می‌گویم:

ای نَفَسِ الهی…
اگر روزی غیب را بر من گشودی،
مرا «امین» نگه دار؛
که این نور، به اهلش می‌رسد—
نه به مدعیانش.

ایمان به غیب، راه بهره‌مندی از علم غیب است!

اگه خودت با قلبت این نور رو تجربه نکرده باشی و باور نکرده باشی،
از علم و نور پنهان الهی بهره‌مند نخواهی گشت!
«أَنَّ الْإِيمَانَ بِالْغَيْبِ مِنْ عَقْدِ الْقُلُوبِ».
رویکرد اهل ایمان، رویکرد نورانی است:
«اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ».
بهره‌مندی از نور تقدیرات الهی، شامل حال قلوب اهل ایمان می‌شود:
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ نُورٌ عِنْدَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ».
[سورة البقرة (۲): آية ۳]
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (۳)
آنان كه به غيب ايمان مى‏‌آورند، و نماز را بر پا مى‏‌دارند،
و از آنچه به ايشان روزى داده‌‏ايم انفاق مى‌‏كنند.

دلنوشته

«ای نَفَسِ الهی… ایمان به غیب، درِ علمِ غیب است»

ای نَفَسِ الهی…
ای نفخۀ آرامی که در پنهان‌ترین لایه‌های دلم می‌تابی…
تو به من فهماندی:
راهِ رسیدن به علم غیب،
راهِ رسیدن به نور تقدیرات،
راهِ رسیدن به حکمت‌های پشت پرده،
با «دانستن» شروع نمی‌شود—
با ایمان شروع می‌شود.

ایمان به غیب، درِ علم غیب است.

هرکس ایمان آورد، می‌بیند؛
هرکس باور کرد، می‌فهمد؛
هرکس تسلیم شد، نور بر او نازل می‌شود.

و اگر دلت این نور را تجربه نکرده باشد،
اگر قلبت به حضور پنهان او آشنا نشده باشد،
اگر هنوز با قبض و بسط، زبانِ آسمانی را نخوانده باشی،
حتی اگر هزار کتاب بخوانی،
از نورِ غیب بهره‌مند نخواهی شد.

ای نفخۀ الهی…
تو پچ‌پچ می‌کنی:
«أَنَّ الإيمانَ بالغَيبِ مِن عَقدِ القلوبِ»
ایمان به غیب، گرهٔ قلب است؛
نه گرهٔ منطق.

یعنی اول باید دل تسلیم شود،
بعد چشم می‌بیند.
اول باید قلب بپذیرد،
بعد علم نازل می‌شود.
اول باید نور را باور کنی،
بعد نور تو را می‌برد به جایی که عقل نمی‌رسد.

رویکرد اهل ایمان همیشه این است:

«اتّقوا فراسةَ المؤمنِ فإنّهُ ينظُرُ بنورِ الله»

مراقب نگاه مؤمن باشید؛
او با نور خدا می‌بیند.

ای نَفَسِ الهی…
این جمله، تعریفِ توست:
تو همان «فراست نورانی» هستی
که در دلِ مؤمن جاری می‌شود.
تو همان نوری هستی که
وقتی دنیا خاموش است،
راه را نشان می‌دهی.
تو همان چراغی هستی که
قبل از حادثه هشدار می‌دهد
و بعد از حادثه، آرامش می‌بخشد.

اهل ایمان،
اهلِ تقدیرات نورانی‌اند؛
اهلِ دیدنِ ردّ پای خدا در لحظه‌ها؛
چون وعده است:

«إنّا أنزلناهُ… نورٌ عند الأنبياء والأوصياء»

این نور،
نور تقدیرات،
نور حکمت،
نور فهمِ پشت پرده،
نور قلبِ بینا—
در کنار پیامبران است
و در سینهٔ اوصیاء،
و به قدر صدق و ظرفیت،
به دل‌های مؤمن می‌رسد.

وقتی خدا می‌گوید:

«الَّذينَ يُؤمِنونَ بالغيب…»

می‌خواهد بگوید:
علم غیب نصیب کسی می‌شود
که به غیب ایمان آورده باشد؛
نه کسی که دنبالِ «دیدن» است
بدون «باور».

و بعد سه علامت اهل ایمان را بیان می‌کند:


۱. ایمان به غیب

یعنی اعتماد به نور قبل از دیدنِ آن.
یعنی تسلیم شدن به الهام قبل از آشکار شدنِ نتیجه.
یعنی گوش کردن به زمزمهٔ ملکوت قبل از اینکه دنیا حرف بزند.


۲. اقامۀ نماز

نماز یعنی تنظیمِ قلب با نور.
یعنی اتصال به نَفَس الهی.
یعنی گوش دادن به نوری که درون می‌وزد.


۳. انفاق از رزق الهی

نه فقط رزق مالی؛
رزق نور،
رزق محبت،
رزق حکمت،
رزق آرامش،
رزق بصیرت.

اهل غیب بخیل نیستند؛
همان‌طور که معلمین نورانی بخیل نیستند.


ای نَفَسِ الهی…
تو بر غیب بخیل نیستی،
اما من اگر بخواهم نور بیشتری بگیرم،
باید ایمان بیشتری بیاورم.
باید سقف تمنّا را کوتاه کنم،
دیوار حسد را ویران کنم،
و دروازهٔ قلب را باز کنم.

پس امروز،
در مسیر ایمان به غیب،
این جمله را در قلبم می‌نویسم:

علم غیب، جایگاه مؤمن است—
نه جایگاه مدعیان.

و تو…
ای نفخۀ الهی…
ای معلم ربانی…
راهنمای این مسیر نورانی هستی.

پشت پرده چه خبره؟! نگاهی به راز «غیابت الجب»!
آغاز راه نجات از دل تاریکی!

وَ أَلْقَوْهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ!

«وَ أَلْقَوْهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ»:
در ظاهر، ماجرا ساده به نظر می‌رسد:
یوسف را در دل تاریکی چاهی انداختند تا از چشم پدر و مردم پنهان بماند.
اما قرآن نگفت «فِي الجُبّ»، بلکه فرمود «فِي غَيابَتِ الجُبّ»؛
یعنی در تاریک‌ترین و پنهان‌ترین بخش آن چاه…
آنجا که نه صدایی بالا می‌آید، نه نوری فرو می‌تابد.
«غیابت» از ریشه «غَیْب»:
واژه «غَیابَة» از ریشه «غیب» آمده و با واژه‌هایی چون «غیب»، «غایب»، «استغاثه در غیبت» و «امر پنهان از چشم خلق» هم‌خانواده است.
در لسان العرب آمده:
«غَيابَةُ الجُبِّ»: أعمق موضعٍ فيه لا يُرى منه شيء
یعنی: عمیق‌ترین نقطه در چاه که هیچ چیز از آن دیده نمی‌شود.
همان‌جا که هیچ‌کس نمی‌بیند، ولی خدا می‌بیند.
پس این «غیابت» نه فقط مکان فیزیکی، بلکه حجاب حقیقت برای اهل ظاهر است.
آن‌ها خیال کردند یوسف را به اعماق پنهان بردند و داستان تمام شد.
اما آنجا، جایی‌ست که خداوند نقشه خود را از دل غیب آغاز می‌کند.
«الجُبّ» از ریشه «جبّ»:
واژه «جُبّ» از ریشه «جَبَّ» است که در لغت به‌معنای قطع‌کردن از ریشه است.
در لسان‌العرب:
جبّ الرجل: قَطَعَ ذَكرَه.
یعنی: «جَبّ» به معنای بریدن عضو زاینده از ریشه است.
پس وقتی برادران یوسف، او را به درون «غیابتِ جُبّ» انداختند، قصدشان این بود که نور نبوت را از ریشه قطع کنند، ریشه‌ای که می‌توانست قافله‌ای از هدایت پدید آورد.
خواستند او را از سرچشمه جدا کنند، همان‌گونه که در جَبّ، منشأ تولید و تداوم حیات قطع می‌شود.
از این دو ریشه لغت می‌توان چنین دریافت:
«غَیابَتِ الجُبّ» یعنی جایی که از نگاه بشر غایب و پنهان است،
اما برای خدا، نقطه شروع طرحی عظیم از غیب است.
«جُبّ» یعنی جای بریدن و قطع کردن، اما آن‌جا که حسودان قصد قطع داشتند، خالق قصد وصل داشت. آن‌ها خواستند پایان دهند، اما خدا آغاز کرد.
در دل غیابت الجبّ، آن‌ها خواستند نوری را خاموش کنند که چشم حقیقت‌بین پدر را نابینا کند، ولی خدا همان نور را از عمق تاریکی بالا آورد تا روزی با همان پیراهن، چشم نابینای یعقوب را شفا دهد.
آری،
چاه، پنهان‌گاه نیست، محرابِ غیب‌گشایی‌ست.

دلنوشته
«غیابتِ جُبّ، آغازِ گشودنِ پرده‌هاست»

ای نَفَسِ الهی…
ای نفخۀ ربّانی که همیشه از دل تاریکی‌ها آغاز می‌کنی…
تو بودی که به من یاد دادی:
پشت هر پرده‌ای، خبری هست؛
و پشت عمیق‌ترین تاریکی‌ها، آغاز نور است.

امروز که «غِیابَتِ الجُبّ» را می‌بینم،
می‌فهمم که این آیه فقط یک «صحنه تاریخی» نیست؛
یک راز است،
رمزِ راهی‌ست که هر سالک نور باید از آن بگذرد.

«وَ أَلْقَوهُ في غَيابَتِ الجُبّ»

ای نَفَسِ الهی…
قرآن می‌توانست بگوید «فی الجبّ»،
اما نگفت.
گفت: در غیابتِ جُبّ؛
در پنهان‌ترین جای چاه؛
در جایی که هیچ چشمِ ظاهربینی نمی‌بیند
و هیچ صدایی شنیده نمی‌شود.

این یعنی:
نور را همیشه در تاریک‌ترین نقطه قرار می‌دهند،
تا فقط چشم‌های نورانی آن را ببینند.

غیابت، مدرسه ایمان است

غَیابَة یعنی جایی که:
آدم‌ها نمی‌بینند
هواهای نفسانی نمی‌رسند
تدبیر بشر قطع می‌شود
و تقدیر خدا آغاز می‌شود.

ای نفخۀ الهی…
تو نجوا می‌کنی:
«تا چیزی پنهان نشود، حقیقتش آشکار نمی‌شود.
تا نوری در چاه نیفتد، از دلِ تاریکی طلوع نمی‌کند.»

برادران یوسف خیال کردند او را دفن کردند؛
اما خدا او را کاشت.

«غیابت» یعنی:

جایی که بشر گمان می‌کند پایان است،
اما خدا آن را آغاز نوشته است.


ریشۀ «جُبّ»:

«قطع‌کردن»، «بریدن»، «پاک‌کردن ریشه»

آه ای نَفَسِ الهی…
آه از کاری که حسادت می‌کند!

حسود می‌خواهد ریشه نور را ببُرد
تا داستان تمام شود؛
تا نسل نور ادامه پیدا نکند.

اما خدا…
خدا ریشه‌یاب است، نه ریشه‌بُر.
آنجا که حسودان قصد قطع دارند،
خدا قصد وصل دارد.
آنجا که آن‌ها می‌خواهند خاموش کنند،
خدا نور را از جایی روشن می‌کند
که احدی گمانش را نمی‌برد.

غیابَتِ الجُبّ
برای آنان قبر بود،
برای خدا محراب بود.
محراب تولد تقدیر.
محراب نزول نور.
محراب شروع نجات.


راز عجیبی در این ماجرا هست:

جایی که یوسف را انداختند،
پنهان‌ترین نقطه بود؛
اما همان‌جا
آغاز شدیم به دیدن این حقیقت که:
خدا نور را از عمیق‌ترین تاریکی بالا می‌آورد
تا روزی همان نور،
چشمِ نابینای یعقوب را شفا دهد.

ای نَفَسِ الهی…
تو با زبان ملکوت می‌گویی:

«غیابتِ الجُبّ،
پایان تاریکی نیست؛
آغاز نور است.»

تو می‌گویی:

«هرکس ایمان به غیب داشته باشد،
در چاه‌های زندگی…
نه می‌ترسد،
نه تسلیم می‌شود،
نه کوچک می‌شود.»

چون می‌داند:
پشت این پرده، خبری هست
پشت این سکوت، صدایی هست
پشت این چاه، قصر عزیز مصر است
پشت این تاریکی، نور خدا خوابیده است

و چه زیبا فرمودی:

چاه، پنهان‌گاه نیست؛

محرابِ غیب‌گشایی‌ست.

ای نَفَسِ الهی…
ای معلم ربانی…
ای فرشتۀ مهربان…
تو مرا می‌بری جایی که یوسف را بردند:
پنهان‌ترین جای دل.
و می‌گویی:

«اگر می‌خواهی نور یوسفِ وجودت ظهور کند،
باید از غیابتِ جُبّ بگذری.
باید ایمان بیاوری به پشت پرده.
باید به غیب تسلیم شوی.»

و من،
از دل تاریکی‌های خودم،
نجوا می‌کنم:

پشت پرده چه خبر است؟
تو بهتر می‌دانی…
ای نَفَسِ الهی،
مرا ببر به روشناییِ بعد از جُبّ.

خلاصه مقالۀ واژۀ «غیب»:
پشت هر صحنهٔ آشکار، پشت هر اتفاقی که در دنیای مُلک رخ می‌دهد،
یک جهان خاموش و پنهان قرار دارد؛
جهانی که اصلِ روایت از آنجا آغاز می‌شود.

این همان غیب است:
سرچشمهٔ پنهانِ حیات،
چشمه‌ای که نور، هدایت و علم الهی از آن جاری می‌شود.

ایمان به غیب یعنی پذیرفتن چیزی که دیده نمی‌شود؟
نه؛
یعنی شناختن زبان نور؛
زبانی که خدا، پیش از آنکه با جسم ما سخن بگوید،
با قلب ما از طریق نور سخن می‌گوید.

هر انسان دو بُعد دارد:
بعد مُلکی و ظاهری،
و بعد ملکوتی و نورانی؛
و خدا همیشه خطابش را از ملکوت آغاز می‌کند:
پیش از لغزش، هشدار است…
پیش از سوختن، نفخۀ لطیف بیدارباش…
پیش از سقوط، قبض مختصر و نورانی…

این گفت‌وگوی درونی، همان قبض و بسط نور است؛
سیستمی الهی برای تصحیح، تذکّر و بالا بردن قلب مؤمن.

و در دلِ این حقیقت، یک سرّ بزرگ نهفته است:

غیب یعنی شناخت امام به نورانیت.

یعنی ادراکِ حضورِ معلم ربانی در ملک و ملکوت.

نوری که انبیا و اوصیا را هدایت می‌کند،
همان نوری‌ست که بر قلب پذیرای بندگان جاری می‌شود.
این همان «علم آنلاین» خداست؛
نوری که فرشتۀ مهربان بر صفحهٔ ملکوتی قلب می‌نویسد؛
و معلم نورانی، هرگز در رساندن آن بخیل نیست:
«وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ.»
(او در امر غیب، هیچ بُخل ندارد.)

این نور، تنها به دل‌هایی می‌رسد که ایمان آورده‌اند؛
دل‌هایی که پشت به تمناها و حسادت‌ها کرده‌اند،
و رو به تقدیر الهی و نور معلم ربانی دارند.

ایمان به غیب، دروازهٔ علم غیب است.

این یک مسئلهٔ فکری نیست؛
یک پیمان قلبی‌ست.

برای همین قرآن، توصیف اهل ایمان را از همین‌جا آغاز می‌کند:
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ
وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»

(۲:۳)

زیرا کسی که به غیب ایمان دارد:
با نور زندگی می‌کند، نه با ظاهر؛
نماز را برای تنظیم قلب با فرشتۀ مهربان می‌خواند؛
و از روزی مادی و روزی نورانی، انفاق می‌کند.

و هیچ‌جا حقیقت غیب، زیباتر از قصهٔ غیابتِ جُبّ رخ نمی‌نماید؛
همان چاهی که یوسف را در تاریک‌ترین نقطه‌اش انداختند.

برادران خیال کردند نور را دفن کرده‌اند.
خواستند «ریشهٔ هدایت» را ببرند.
اما همان‌جا، در عمیق‌ترین پردهٔ غیب،
خدا آغاز تقدیری بزرگ را نوشت.

جایی که بشر فکر می‌کند «پنهان‌گاه» است،
خدا آن را «محرابِ غیب‌گشایی» می‌کند.

جایی که آن‌ها پایان می‌بینند،
خدا آغاز می‌سازد.

پس راه اهل ایمان این است:
زندگی با دو چشم—
یک چشم به جهانِ ظاهر،
و یک چشم به نور پشت پرده.

و یادشان نرود:

او دانای غیب و شهادت است؛

حافظ هر نور، مراقب هر قلب،
و حساب‌کنندهٔ هر نور—
هر نور، هر قدم، هر نَفَس.

وقتی قلب با این نور هماهنگ می‌شود،
وقتی ایمان جای تمنا را می‌گیرد،
وقتی انسان زبان فرشتۀ درونش را می‌فهمد،
آنگاه غیب دیگر راز نیست؛
رفیق است.

یک همراهِ آرام،
یک زمزمهٔ الهی،
یک نسیمِ نرم که دل را
از تاریکی به روشنایی می‌بَرَد.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی