Back to the Light, Facing Desire;
Strayed from God’s Mercy!
«بُعد» در معنای مذموم یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«بَعِيدُ الغَورِ: به آن دسترسى نيست، درك نمىشود.»
[بَعد – بُعد]
+ «شطن»
+ «طرح»
«رجم»
«لعن»
«طرد»
[بُعد – حسادت]:
حسادت تو رو از نور ولایت دور میکنه!
اینو واژه بُعد یادمون میده!
و این دوری معنایش یعنی هلاکت!
+ «خذلان»
قرب یعنی نور ولایت و بُعد یعنی نار حسادت!
قصه تکراری حسودان در همه اقوام:
«أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ»
بُعد یکی از هزار واژه مترادف حسادت است!
در هر حادثه و آیتی (#ورکلایف) که استعمال حسادت شود و نور ولایت ترک گردد، دوری از عامل نجات بیشتر و بیشتر شده و به هلاکت نزدیک و نزدیکتر می گردد.
«الشَّيْطَانُ هُوَ الْبَعِيدُ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ الرَّجِيمُ الْمَرْجُومُ بِاللَّعْنِ الْمَطْرُودُ مِنْ بِقَاعِ الْخَيْرِ.»
نكوهش فريبخوردگان از خوارج!
داستان تکراری اشتباه مرگبار معارین حسود!
بُعْداً لَهُمْ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ!
قصه کسانی که معلم رو ترک میکنن، تکرار تاویل این آیه است:
«كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ»
و این حدیث زیبا:
+ [سورة هود (۱۱): الآيات ۸۴ الى ۹۵]
نهج البلاغة خطبه 181
وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ ع:
وَ قَدْ أَرْسَلَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ يَعْلَمُ لَهُ عِلْمَ أَحْوَالِ قَوْمٍ مِنْ جُنْدِ الْكُوفَةِ قَدْ هَمُّوا بِاللِّحَاقِ بِالْخَوَارِجِ وَ كَانُوا عَلَى خَوْفٍ مِنْهُ ع
فَلَمَّا عَادَ إِلَيْهِ الرَّجُلُ قَالَ لَهُ أَ أَمِنُوا فَقَطَنُوا أَمْ جَبَنُوا فَظَعَنُوا
فَقَالَ الرَّجُلُ
بَلْ ظَعَنُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ
در سال 38 هجرى در آستانه جنگ نهروان امام فردى را فرستاد تا گروهى از كوفيان كه قصد ملحق شدن به لشكر خوارج را داشتند و ترسناك بودند بپايد،
از او پرسيد «ايمن شدند و بر جاى ماندند؟ يا ترسيدند و فرار كردند،
مرد گفت ترسيدند و به خوارج پيوستند»
فَقَالَ ع
فرمود:
بُعْداً لَهُمْ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ
أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّةُ إِلَيْهِمْ وَ صُبَّتِ السُّيُوفُ عَلَى هَامَاتِهِمْ لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا كَانَ مِنْهُمْ
إِنَّ الشَّيْطَانَ الْيَوْمَ قَدِ اسْتَفَلَّهُمْ وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ مِنْهُمْ وَ مُتَخَلٍ عَنْهُمْ
فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ الْهُدَى وَ ارْتِكَاسِهِمْ فِي الضَّلَالِ وَ الْعَمَى وَ صَدِّهِمْ عَنِ الْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِي التِّيهِ.
از رحمت خدا دور باشند چونان قوم ثمود،
آگاه باشيد! اگر نيزهها به سوى آنان راست شود و شمشيرها بر سرشان فرود آيد، از گذشته خود پشيمان خواهند شد، امروز شيطان آنها را به تفرقه دعوت كرد، و فردا از آنها بيزارى مىجويد، و از آنها كنار خواهد كشيد. همين ننگ آنان را كافى است كه از هدايت گريختند و در گمراهى و كورى فرو رفتند، راه حق را بستند، و در حيرت و سرگردانى ماندند.
[مرگ بر معارین حسود]:
[«بُعْداً لَهُمَا كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» ]:
«بُعد – حسادت»
این آیه رو برای معارین حسود باید خواند که:
گویی سر سفره معلم متنعم به علوم آل محمد ع نشدهاند:
«كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيه »؟!
هان مرگ بر معارین «أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ»!
همان گونه که مرگ و هلاکت بر تمامی کسانی که در هر زمان از سفره علمی آل محمد ع استفاده نمودند و نمک خوردند و نمکدان شکستند «كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ»!
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ:
سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عَنْ سُورَةِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.
فَقَالَ:
وَيْلَكَ! سَأَلْتَ عَنْ عَظِيمٍ، إِيَّاكَ وَ السُّؤَالَ عَنْ مِثْلِ هَذَا،
فَقَامَ الرَّجُلُ.
قَالَ: فَأَتَيْتُهُ يَوْماً، فَأَقْبَلْتُ عَلَيْهِ فَسَأَلْتُهُ،
فَقَالَ:
إِنَّا أَنْزَلْناهُ نُورٌ عِنْدَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ، لَا يُرِيدُونَ حَاجَةً مِنَ السَّمَاءِ وَ لَا مِنَ الْأَرْضِ إِلَّا ذَكَرُوهَا لِذَلِكَ النُّورِ فَأَتَاهُمْ بِهَا.
+ «قبض و بسط»
وَ إِنَ مِمَّا ذَكَرَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ لَهُ مِنَ الْحَوَائِجِ:
أَنَّهُ قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ يَوْماً لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ .
فَأَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَاتَ شَهِيداً،
فَإِيَّاكَ أَنْ تَقُولَ: إِنَّهُ مَيِّتٌ، وَ اللَّهِ لَيَأْتِيَنَّكَ، فَاتَّقِ اللَّهَ إِذَا جَاءَكَ الشَّيْطَانُ غَيْرَ مُتَمَثِّلٍ بِهِ.
فَعَجِبَ بِهِ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ : إِنْ جَاءَنِي وَ اللَّهِ أَطَعْتُهُ وَ خَرَجْتُ مِمَّا أَنَا فِيهِ.
قَالَ: فَذَكَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِذَلِكَ النُّورَ، فَعَرَجَ إِلَى أَرْوَاحِ النَّبِيِّينَ، فَإِذَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَدْ أُلْبِسَ وَجْهَهُ ذَلِكَ النُّورُ، وَ أَتَى وَ هُوَ يَقُولُ: يَا أَبَا بَكْرٍ آمِنْ بِعَلِيٍّ وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ، إِنَّهُمْ مِثْلِي إِلَّا النُّبُوَّةَ، وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ بِرَدِّ مَا فِي يَدَيْكَ إِلَيْهِمْ، فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَكَ فِيهِ.
قَالَ: ثُمَّ ذَهَبَ فَلَمْ يُرَ.
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ:
أَجْمَعُ النَّاسَ فَأَخْطُبُهُمْ بِمَا رَأَيْتُ، وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِمَّا أَنَا فِيهِ إِلَيْكَ يَا عَلِيُّ، عَلَى أَنْ تُؤْمِنَنِي؟
قَالَ: مَا أَنْتَ بِفَاعِلٍ، وَ لَوْ لَا أَنَّكَ تَنْسَى مَا رَأَيْتَ لَفَعَلْتَ.
قَالَ: فَانْطَلَقَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عُمَرَ، وَ رَجَعَ نُورُ إِنَّا أَنْزَلْناهُ إِلَى عَلِيٍّ،
فَقَالَ لَهُ: قَدِ اجْتَمَعَ أَبُو بَكْرٍ مَعَ عُمَرَ.
فَقُلْتُ: أَ وَ عَلِمَ النُّورُ؟
قَالَ : إِنَّ لَهُ لِسَاناً نَاطِقاً وَ بَصَراً نَافِذاً يَتَجَسَّسُ الْأَخْبَارَ لِلْأَوْصِيَاءِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَ يَسْتَمِعُ الْأَسْرَارَ، وَ يَأْتِيهِمْ بِتَفْسِيرِ كُلِّ أَمْرٍ يَكْتَتِمُ بِهِ أَعْدَاؤُهُمْ.
فَلَمَّا أَخْبَرَ أَبُو بَكْرٍ الْخَبَرَ عُمَرَ، قَالَ:
سَحَرَكَ، وَ إِنَّهَا لَفِي بَنِي هَاشِمٍ لَقَدِيمَةٌ.
قَالَ: ثُمَّ قَامَا يُخْبِرَانِ النَّاسَ، فَمَا دَرَيَا مَا يَقُولَانِ.
قُلْتُ: لِمَا ذَا؟
قَالَ: لِأَنَّهُمَا قَدْ نَسِيَاهُ.
وَ جَاءَ النُّورُ فَأَخْبَرَ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ خَبَرَهُمَا،
فَقَالَ:
بُعْداً لَهُمَا كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.
حضرت جواد عليه السّلام فرمود كه شخصى از خويشاوندان امام صادق عليه السّلام از آن جناب راجع به سوره «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ »پرسيد، فرمود:
سؤال بزرگى كردى از چنين سؤالهائى بپرهيز
آن مرد از جاى حركت كرد و رفت.
يك روز من خدمت ايشان رسيدم و شروع به سؤال كردم، فرمود:
«إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ» نورى است در نزد انبياء و اوصياء كه هر نيازى در آسمان يا زمين داشته باشند به آن نور ميگويند او بر آورده مىكند
از جمله مطالبى كه امير المؤمنين به اين نور مراجعه كرد آن بود كه روزى به ابى بكر فرمود
«وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ»
گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند آنها زندهاند در نزد پروردگارشان
من گواهى ميدهم پيامبر اكرم شهيد از دنيا رفت مبادا بگوئى مرده است بخدا قسم او را براى تو حاضر مىكنم از خدا بترس وقتى شيطان پيش تو آيد بىاينكه بشكل او در آيد.
ابا بكر اين سخن را به مسخره گرفت و گفت اگر پيامبر را ببينم بخدا قسم از او اطاعت مىكنم و دست از خلافت برميدارم
امام صادق عليه السّلام فرمود امير المؤمنين به آن نور فرمود او بجانب ارواح پيامبران رفت ناگاه حضرت محمّد در حالى كه صورتش غرق در نور بود آمد و فرمود ابا بكر! به علي و يازده فرزندش ايمان بياور آنها مانند من هستند بجز نبوت، توبه كن پيش خدا و برگردان آنچه در اختيار گرفتهاى بسوى ايشان، تو را حقى در آن مقام نيست، بعد ناپديد شد ديگر ديده نشد.
ابو بكر گفت مردم را جمع كن تا با آنها در مورد آنچه ديدهام صحبت كنم و توبه كنم از كار خود مشروط بر اينكه به من امان دهى
فرمود تو چنين كارى نخواهى كرد اگر تو فراموش نكنى آنچه ديدى اين كار را خواهم كرد.
ابو بكر پيش عمر رفت و نور انا انزلناه پيش علي عليه السّلام آمده گفت ابو بكر با عمر مشغول صحبت هستند.
عرضكردم مگر نور ميداند؟
فرمود او داراى زبان گويا و چشم بينا است اخبار را كشف مىكند و اسرار را ميشنود و تمام نقشههاى پنهان دشمنان را در اختيار ائمه مىگذارد.
وقتى ابا بكر جريان را به عمر گوشزد كرد گفت سحر كرده سحر از قديم در ميان بنى هاشم بوده است
از جاى حركت كردند با مردم صحبت ميكردند و نميدانستند چه بگويند پرسيدم به چه جهت فرمود زيرا فراموش كرده بودند آن نور پيش علي عليه السّلام آمد و جريان آن دو را نقل كرد.
فرمود دور باشند از رحمت خدا چنانچه قوم ثمود دور شدند.
[قُرب – بُعد]:
«إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً»
[سورة المعارج (۷۰): الآيات ۱ الى ۱۰]
+ «نگاه اول – نگاه دوم»
+ «اهل یقین و اهل شک»:
اهل یقین با نگاه دوم فوز را در مفازه قریب می بینند اما اهل شک با نگاه اول شک و حسد خود، فوز را از مفازه بعید می بینند و می دانند، لذا با نگاه شکآلود به بیابان مهلک نگاه میکنند و دست معلم را برای عبور از محل مخصوص عابر پیاده نگرفته لذا هنگام عبور غیر مجاز هلاک میشوند.
+ «جوز – پاسپورت»
«إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً»
+ «قبض و بسط»:
انگاری قلب اهل یقین چون توانایی فهم قبض و بسط رو داره، میفهمه فرج نزدیکه، چون قلبش بوی نور آرامش رو از نار آیت حس کرده و چشیده و مشرفون علی الآخرة شده، اما قلب اهل شک که مصداق این آیه است «لهم قلوب لا یفقهون بها» چون چیزی ندیده و نشنیده و نچشیده و حس نکرده لذا همان چیزی که با حسد خود متوجه میشود، چون رو به قبله حسد خود ایستاده، لذا همان را درک می کند و این بینش به او دروغ می گوید و می گوید در این مفازه جز هلاکت چیزی عایدت نخواهد شد لذا با این تکلمات شیطانی هرگز به معلم خود یقین نخواهد آورد و با یاد او از آیات گذر نخواهد نمود و به کلبه آسمانی آرامش خود دست نخواهد یافت.
قبیلهای بدون شناسنامه، اما با علامتی روشن:
دلهایی یکسان در لباسهایی متفاوت!
لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ!
[سورة التوبة (۹): الآيات ۴۱ الى ۴۳]
انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۴۱)
سبكبار و گرانبار، بسيج شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد، اين براى شما بهتر است.
لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ
وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (۴۲)
اگر مالى در دسترس و سفرى [آسان و] كوتاه بود، قطعاً از پى تو مىآمدند، ولى آن راه پر مشقّت بر آنان دور مىنمايد، و به زودى به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر مىتوانستيم حتماً با شما بيرون مىآمديم، [با سوگند دروغ]، خود را به هلاكت مىكشانند و خدا مىداند كه آنان سخت دروغگويند.
عَفا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ (۴۳)
خدايت ببخشايد، چرا پيش از آنكه [حال] راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى، به آنان اجازه دادى؟
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع:
فِي هَذِهِ الْآيَةِ
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که در تفسیر این آیه:
لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.
«اگر بهرهای نزدیک و سفر سبک و آسانی بود، حتماً از تو پیروی میکردند، ولی راه بر آنان دور و دشوار آمد. و به زودی به خدا قسم خواهند خورد که اگر توانایی داشتیم، حتماً با شما بیرون میآمدیم؛ آنان خود را هلاک میسازند و خدا میداند که آنان قطعاً دروغگویاناند.»
فرمودند:
إِنَّهُمْ كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ لِلْخُرُوجِ وَ قَدْ كَانَ فِي الْعِلْمِ أَنَّهُ لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قَاصِداً لَفَعَلُوا.
آنان توانایی بیرون آمدن را داشتند، و در علم (خداوند) این بود که اگر بهرهای نزدیک و سفر آسانی بود، حتماً بیرون میآمدند (و همراهی میکردند).
این بیان امام علیهالسلام به افشای نفاق آنان میپردازد؛
در ظاهر ادعای ناتوانی میکنند، اما حقیقتاً اهل دنیا هستند
و اگر منفعت نزدیکی در کار بود، رغبت نشان میدادند.
داستانهای تکراری معارین حسود:
ادعای ناتوانی، دروغی با نقاب تقوا:
منافقان برای شانه خالی کردن از همراهی با پیامبر ص، به ظاهر خود را ناتوان معرفی میکردند و به خدا سوگند میخوردند که اگر قدرت داشتند، همراهی میکردند.
اما در علم الهی روشن بود که این صرفاً بهانهای برای فرار است.
معیار عمل آنان، نه ایمان بلکه منفعت (تمنا) است:
(دوستداشتن آنها از روی حسد است نه از روی رضایت به تقدیرات!)
اگر سودی دنیوی و آسان به چشم میآمد، بیدرنگ میشتافتند.
اما چون سفر سخت بود و بهرهای فوری در آن نبود، از همراهی بازماندند.
این نشانهی آن است که ایمان در دلشان راه نیافته
و معیار تصمیم آنان، راحتطلبی و دنیادوستی است.
افشای درونیترین لایههای نفاق با علم امام ع:
امام صادق علیهالسلام با اتکاء به علم لدنی خود، حقیقت درونی منافقان را بیان میکنند؛ نه با ظواهر فریبنده، بلکه با استناد به علم غیبی که ریشهی نیتهای باطنی را میکاود.
این روایت و آیه، الگویی است برای سنجش خود در عرصههای دشوار زندگی و دعوتهای الهی.
آیا ما نیز تنها در مواقعی لبیک میگوییم که راه آسان و سود آن فوری باشد؟
یا در مسیر دشوار حق نیز از همراهی باز نمیمانیم؟
خدا از همه زرنگتر است!
رسوایی نفاق در محضر علم الهی:
در نگاه سادهانگارانهی منافقان، خدا را میتوان فریب داد.
آنان با ظاهری آراسته، با چهرهای متشرع و با سوگندهای مقدس، میکوشند تا پیامبر ص را قانع کنند که «نمیتوانستیم بیاییم، اگر میتوانستیم، حتماً همراهتان میآمدیم». اما آنچه اینان نمیدانند یا خود را به نادانی میزنند، این است که خدا زرنگترین است.
آری، خدا نهتنها ظاهر را میبیند، بلکه اعماق نیتها، سودجوییهای پنهان، دودوزهبازیها و حسابگریهای درونی را نیز بیپرده مینگرد.
در واقع، خدا آنقدر کارکشته و دقیق است که با یک آیه، با یک کلمه، پرده از باطن نفاقشان برمیدارد و رسواشان میکند.
در همین آیه، به روشنی میفرماید:
«وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ»
«و خدا میداند که آنان دروغگویانند.»
مردم شاید نفهمند که فلانی چرا نیامد، یا به بهانهاش اعتماد کنند.
اما خدا نه نیازی به تحقیق دارد، نه فریب کلمات را میخورد.
او با یک نگاه، از نیتها خبر دارد و با علم خویش، دست دوچهرهها را رو میکند.
این آیه و روایت امام صادق علیهالسلام، به ما هشدار میدهند که دودوزهبازی در دین، فقط مردم را فریب میدهد، اما نمیشود خدا را بازی داد.
وقتی خدا در قرآن میفرماید:
«إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ»
«منافقان میخواهند خدا را فریب دهند، در حالی که او (در حقیقت) فریبدهندهی آنهاست.»
یعنی چه؟ یعنی آنها فکر میکنند با بازی ظاهر و سخن، میتوانند خدا و پیامبر ص را بفریبند، اما خدا با صبری الهی، آنقدر فرصت میدهد تا خودشان خود را رسوا کنند، آنقدر نقشهشان را آشکار میکند که در نهایت، با دست خود، پرده از چهرهی خویش برمیدارند.
خلاصه آنکه، خدا نه فقط عالم است، بلکه زرنگترین داور هستی است.
و اگر کسی بخواهد بازی کند، باید بداند که صحنه بازی در محضر خدایی است که نه میخوابد، نه غافل است و نه فریب میخورد.
محضر خدا، صحنهی بازی نیست!
خدا صحنهگردان همهی هستی است.
هیچ دستی بیاذن او تکان نمیخورد و هیچ نیتی، هرچند در دل بسته باشد، از نگاه او پنهان نمیماند. آنگاه که بندهای میپندارد میتواند در برابر نور حقیقت، سایهای بسازد و در آن پنهان شود، درست همانجاست که نور خدا او را درمیگیرد و رسوا میسازد.
منافقان میخواستند در فضای ایمان نفس بکشند، اما دل به سفر دنیا داشتند. به ظواهر دین آویختند، اما ریشههای قلبشان در خاک سود و منفعت تمناهایشان دویده بود. وقتی دعوت جهاد آمد و آفتاب حقیقت، مستقیم بر چهرهشان تابید، ناگهان همه چیز روشن شد. و خدا فرمود:
«وَسَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ…»
«و به زودی به خدا سوگند میخورند…»
چقدر این «زودی» زیباست؛ یعنی آنقدر نقشهشان آشکار است که هنوز دهان نگشوده، رسوا شدهاند. و هنوز نگفتهاند، خدا گفته: «دروغ میگویند.»
در اینجا امام صادق علیهالسلام، همچون آیینهای بیغبار، آن حقیقت پنهان را آشکار میکند:
«در علم خداوند چنین بود که اگر بهرهای نزدیک بود، حتماً میآمدند.»
یعنی خودت را خسته نکن، ای پیامبر؛ اینها اگر دنبال خدا بودند، سختی راه بازشان نمیداشت.
اما چون مقصد، خدا بود و نه دنیا، دیگر سفر برایشان سخت شد.
اینجاست که باید گفت:
خدا زرنگ است؛ نه از آن زرنگی که با فریب و حیله آمیخته است، بلکه از آن زرنگی که سرچشمهاش علم محض، نور محض و صداقت مطلق است.
او بازیگر نیست، اما تمام بازیها را از بَر است.
او فریب نمیدهد، اما فریبکاران را از خودشان رسوا میسازد.
او خاموش است، اما سکوتش، صدای رسواکنندهایست که تا اعماق وجدانها میپیچد.
و این قانون اوست:
هر که دلش با او باشد، حتی اگر راه دور باشد، راه برایش نزدیک میشود.
و هر که دلش جای دیگر باشد، حتی اگر بهانهاش تقوا باشد، باز هم از چشم خدا پنهان نمیماند.
نساء: 145 (إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ…)
توبه: 67 (الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ…)
این آیات، ماهیت مشابه فکری و رفتاری منافقان را در همه زمانها و مکانها بیان میکند.
مردان منافق و زنان منافقه، همه از جنس یکدیگرند؛ همانند هم، فرزندان یک قبیلهی پنهانی، با چهرههای متفاوت و دلهایی یکسان.
نفاق، یک تبار پنهان است!
خداوند در این آیه، پرده از یک فرمول کلی برمیدارد؛
فرمولی که ما را قادر میسازد نفاق را در هر زمان و لباسی بشناسیم.
در هر لباسی! حتی در آیینهای روشنفکری.
آن فرمول چنین است:
“بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ”
یعنی اینان از یک ریشهاند. از یک جنساند. از یک قماشاند. هرچند ظاهرشان گوناگون است:
یکی ظاهر الصلاح است، دیگری زبان حکمت بر لب دارد و سومی دم از عدالت میزند…
اما دلهایشان در یک خفا میتپد.
اینان را زمانه نمیسازد، بلکه روح نفاق ازلی، در هر عصر لباسی نو میپوشد.
نفاق یک نسب است.
همانطور که اهل ایمان، فرزندان نورند؛
و منافقان نیز فرزندان ظلمتاند.
اهل ایمان از خدایند و در دلشان نوری هست که آنها را بهسوی او میکشد؛
و منافقان از همدیگرند؛ هیچ نسبتی با خدا ندارند، جز ظاهر؛ و دلهایشان خالیست.
منافق، گرگ تنها نیست؛ گلهای است در سایه!
چرا خداوند فرمود: «بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ»؟
چون نفاق، تنهایی نمیروید؛ در شبکه رشد میکند.
منافق همیشه در جستوجوی “همجنسان” خویش است.
تنها، شاید ناکارامد باشد؛ اما وقتی به جمع اهل حسادت برسد، خطرناک میشود.
در مدرسهی نفاق، همه شبیهسازند:
یکی نقشه میکشد، یکی تهمت میزند، یکی تردید میپراکند، یکی در لحظه حساس عقب میکشد، یکی از پشت خنجر میزند…
اما همهشان از یک «نیّت مشترک و واحد» برخاستهاند:
نه برای حقیقت آمدهاند، که فقط برای خودشاناند.
«فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ»
«فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا»
هشدار برای مؤمنان: نگذار نفاق از تو شروع شود!
این آیه، هم پردهبرداری از دشمن است و هم تلنگر به دوست.
خداوند با این جمله در واقع میفرماید:
نفاق هم نسب دارد، هم نسل. مراقب باش که با آن هیچ نسبتی نداشته باشی.
هر بار که دل از حقیقت بُریده شود،
و به منفعت، ظاهر، راحتی یا مصلحت دنیا چسبیده شود،
نطفهای از نفاق بسته میشود.
و اینچنین است که قرآن با یک جمله، یک تبار را معرفی میکند:
وقتی سورهی نفاق نازل میشود، اهل نفاق خشمگین میشوند،
چون چهرۀ خودشان را در آینهی آیهها میبینند.
👈👈👈قبیلهای بدون شناسنامه، اما با علامتی روشن:
دلهایی یکسان در لباسهایی متفاوت.👉👉👉
👈👈👈قبیلهای بینام اما همیشه حاضر👉👉👉
👈👈👈سامری فقط یک نفر نیست، بلکه نماد یک جریان است.👉👉👉
داستان تکراری کسانی که وقتی پیامبر ص از دنیا رفت، بهجای آنکه به سراغ وصیّ او بروند، بهسرعت اجتماع کردند تا قدرت را قبضه کنند.
و جالب است: بسیاری از آنان کسانی بودند که در ظاهر همراه پیامبر ص بودند، اما دلهایشان در وقت بیپردهشدن حقیقت، راه خودش را رفت.
اینان، با نفاقِ خود، نقطهی انفصال تاریخ را رقم زدند.
چون اگر حقیقت بر سر کار میماند، دیگر فرصتی برای نفاق نبود.
داستان تکراری کربلا و چاپلوسان اهل کوفه، یعنی دوستداران اهل بیت ع، اما فقط تا وقتی که هزینه ندهند!
قرآن رفتارهای این نسل پنهان را افشا میکند:
آیه ۶۷ سوره توبه با دقتی شگفتانگیز، سه خصلت کلیدی این قبیله را فهرست میکند. انگار خدا، آنان را در دادگاهی الهی نشانده و یکییکی اتهامهای قطعیشان را میخواند:
[سورة التوبة (۹): الآيات ۶۷ الى ۷۰]
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۶۷)
مردان و زنان دو چهره، [همانند] يكديگرند. به كار ناپسند وامىدارند و از كار پسنديده باز مىدارند، و دستهاى خود را [از انفاق] فرو مىبندند. خدا را فراموش كردند، پس [خدا هم] فراموششان كرد. در حقيقت، اين منافقانند كه فاسقند.
يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ:
همیشه در حال ترویج زشتیاند؛ اما نه با فریاد، بلکه با لبخند.
+ «تسویل و تزیین»
منافق هرگز مستقیم به گناه دعوت نمیکند.
او “زشت” را در لباس “زیبا” میپیچد،
و با زبان نرم، تو را به راه انحراف میکشاند.
آن روز، در مسجد بودند اما به “بیخیالی نسبت به جهاد” دعوت میکردند.
امروز، در قالب منطقگرایی، لذتطلبی را تقدیس میکنند.
گاهی هم با نام “حفظ آبرو” یا “مصلحتاندیشی”، حق را دفن میکنند.
مُنکرِ مورد علاقهی منافق، منکرِ بیصداست؛ که مردم آن را “معقول” بشمارند.
وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ:
و دستورشان پشت کردن به نور است.
وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ:
دستشان بسته است؛ نه از فقر، بلکه از بخل.
هیچ سرمایهای برای راه خدا خرج نمیکنند.
نه وقت، نه مال، نه آبرو، نه دل.
در صف کمکهای مالی نیستند،
در میدان خطر حضور ندارند،
در لحظههای حساس، عقبنشینی میکنند.
اینان همانهاییاند که گفتند: «خانهمان را نگذارید خراب شود!»
و در واقع، خانهی ایمان را ویران کردند تا خانهی دنیایشان سالم بماند.
و سنت الهی برای این معارین حسود چنین است:
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ
که اگر خدا را فراموش کردی، او هم تو را فراموش خواهد کرد…
فراموش کردند خدا را، پس خدا هم آنان را فراموش کرد.
“نسیان در برابر نسیان”
اما این فراموشیِ خدا مثل فراموشیِ ما نیست.
خدا هرگز چیزی را از یاد نمیبرد؛
بلکه وقتی میگوید: “نَسِيَهُمْ” یعنی:
دیگر شامل هدایت و توجه خاص من نیستند؛
از ساحت قرب من، بیرون انداخته شدند؛
همانطور که آنان خدا را کنار گذاشتند، من هم “پشتیبانیام” را از آنان برداشتم.
نسیان خدا یعنی:
تو دیگر جزو محاسبات رحمت من نیستی!
همانطور که تو برای من حساب باز نکردی،
من هم تو را از حوزهی لطف خود بیرون انداختم.
در مسیر حق، انسان یا در حال «یاد خدا»ست یا در حال «فراموشکردن خدا».
و فراموشی خدا، اول با غفلت شروع میشود،
اما کمکم به حذف کامل خدا از تصمیمات زندگی میانجامد.
دیگر فهم قبض و بسط نور قلبش را از دست میدهد!
دیگر نگاه نمیکند آیا کاری که میکند، رضای خدا را دارد یا نه؛
برایش مهم نیست امامش راضی است یا نه؛
فقط دنبال سود و ضرر خودش است.
این همان لحظهای است که نفاق شکل میگیرد…
وقتی قلبا پشت به نور خدا میکند، نفع، تمنا، هوای نفس و وسوسهها قلبش را پر میکنند.
خدا در اینجا، عدالتاش را تمامقد نشان میدهد:
به همان اندازه که به یاد من بودی،
به همان اندازه در بلاها یاد تو هستم.
و وای به روزی که خدا یاد انسان را فراموش کند!
نه یعنی حافظهاش پاک شده؛
بلکه یعنی:
تو را به حال خودت رها کردم…
و چه جهنمیست وقتی خدا بگوید: «برو با همجنسانت!»
این همان لحظهایست که انسان عضو رسمی قبیلهی نفاق میشود.
چون منافق، کسی است که چهرهای ظاهرالصلاح دارد، اما:
دلش دیگر “ذکری از نور خدا” ندارد،
تمام واکنشهایش همسو با تمناهایش است، خشیت از خدا ندارد،
و انتخابهایش فقط با سود و ضرر دنیوی سنجیده میشود.
اینجاست که خداوند مُهر نهایی را بر پیشانی این قبیله میزند:
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ!
+ «خروج از حریمِ نورانی! وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ!»
فِسق در لغت یعنی:
«خارج شدن»
مثل بیرونزدن دانهای فاسد از پوستش.
یعنی چیزی که باید در جای خودش باشد، پوسیده و از مدار بیرون افتاده.
خداوند با این جمله، به ما میگوید:
منافق، ظاهرش مسلمان است،
اما در باطن، از چارچوب بندگی و عبودیت بیرون زده است.
فاسقان واقعی، همینهایند!
مصداق اتمّ فسق، نفاق است!
داستان تکراری بسیاری از فاسقانِ واقعی، که با چهرهی ظاهرالصلاح وارد میشوند.
کسی که از حمایت معلم نورانی خویش صاحب شهرت شد اما پس از او، مرتکب اشتباه مرگبار شد،
کسی که مردم را به سوی منکر میکشاند با شعارهای عوامفریبانه،
کسی که راه حق را تمسخر میکند ولی خود را مصلح میداند…
اینان همان فاسقانیاند که لباس نفاق بر تن دارند.
همچنان عضو همان قبیلهاند؛ قبیلهای که قرآن نسلبهنسل شناسنامهشان را میخواند.
… و خداوند حکم قطعی برای آنها صادر میکند:
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (۶۸)
خدا به مردان و زنانِ دو چهره و كافران، آتش جهنّم را وعده داده است. در آن جاودانهاند. آن [آتش] براى ايشان كافى است، و خدا لعنتشان كرده و براى آنان عذابى پايدار است.
«وَعَدَ اللَّهُ»: وعدهی قطعی خداوند!
در جایی که خدا وعده میدهد،
نه تعارف هست، نه احتمال.
این تهدید نیست؛
این اعلام حکم است.
مثل قاضیای که بعد از بررسی کامل پرونده، رأی نهایی را صادر میکند.
و جالب آنکه، این «وعده» شامل هم منافقان مرد است، هم زن؛
یعنی نفاق، مرزی جنسیتی ندارد.
«نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيهَا»: جاودانگی در آتش
اینها از رحمت خدا بریدند،
پس در عذابش هم قطعنشدنی خواهند ماند.
نه امید شفاعتی،
نه مرگ،
نه خلاصی.
«هِيَ حَسْبُهُمْ»: همان جهنم، برایشان بس است.
یعنی همین عذاب، تمام چیزیست که دارند.
نه مایهی امیدی مانده،
نه پناهی،
نه نعمتی که دلخوش شوند.
جهنم، سهمشان است و بس.
«وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ»: راندهشدگی ابدی
لعنت یعنی:
دور شدن از رحمت خدا.
خداوند این قبیله را چنان از خود رانده،
که دیگر نه نوری دارند،
نه راه بازگشتی؛
نه حتی لحظهای تجدیدنظر از جانب ربّ.
«وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ»: عذاب مقیم و پابرجا
نه فقط دوزخیاند،
بلکه مقیم در عذاباند.
یعنی:
– هر روز تازه،
– هر لحظه پابرجا،
– نه کاهش دارد، نه وقفه، نه تخفیف.
آتش جهنم برای منافق، فقط آتش شعلهور نیست،
بلکه سوختن در دروغ و تهمت خودساختهاش است.
او تمام عمر با ماسک زندگی کرد،
و در قیامت،
با همان ماسک در آتش میسوزد؛
نه میتواند کنار بزند،
نه رهایی یابد.
مشتقات ریشۀ «بعد» 235 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
«بُعد»: مواردی که مفهوم «دور» دارد:
ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ (176)
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً (60)
إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً (116)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً (136)
إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً (167)
لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (42)
وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ (44)
وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ (60)
كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (68)
مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمينَ بِبَعيدٍ (83)
وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ (89)
كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)
الَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ في ضَلالٍ بَعيدٍ (3)
مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ في يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ (18)
إِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (101)
يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ (12)
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ (53)
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ (41)
ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44)
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً (12)
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ (22)
أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيدِ (8)
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)
وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (52)
وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (53)
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (44)
قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ في شِقاقٍ بَعيدٍ (52)
يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفي ضَلالٍ بَعيدٍ (18)
حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْني وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ (38)
أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ (3)
قالَ قَرينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ في ضَلالٍ بَعيدٍ (27)
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ غَيْرَ بَعيدٍ (31)
إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً (6)