Abstract – The Disjointed Letters in the Qur’an: Keys to Luminous Understanding
This article explores the mystical and interpretive significance of the disjointed letters (ḥurūf muqaṭṭaʿāt) at the beginning of certain chapters in the Qur’an. Far from being meaningless or merely cryptic, these letters are seen through the lens of the Imams of Ahl al-Bayt (peace be upon them) as components of the Divine Name, and coded messages from the higher realm (malakūt)—letters that must be “assembled” by the Prophet or Imam to activate their power.
Using narrations from Imam Jaʿfar al-Ṣādiq and ʿAlī ibn Ibrāhīm al-Qummī, the article emphasizes that these letters are not detached from the ethical and spiritual life of the believer. On the contrary, understanding them is tied to a believer’s inner grasp of light and darkness (qabḍ and basṭ) within the heart. Just as individual letters form meaningful words only when placed in proper order, the alternating states of contraction and expansion in the heart, when discerned through a living connection to the divine guide (walī), compose messages from the unseen world.
The essay further draws on the esoteric tradition that each letter carries numerical and symbolic value, alluding to hidden timelines (as in the case of Imam al-Ṣādiq’s prediction of the fall of the Umayyads based on the sum of the letters “Alif-Lām-Mīm-Ṣād”). These letters thus serve as keys to the unseen, unveiling divine decrees, hidden guidance, and even spiritual milestones.
Ultimately, the article contends that the heart of a believer, under the guardianship of the walī of God, must learn to read these inner signs, just as one reads words formed from letters. This literacy of the soul leads to ‘amal ṣāliḥ (righteous action) and inner tranquility. The disjointed letters are not cryptic nonsense, but intimate signs between God and those whose hearts are alive with faith and filled with divine light.
The disjointed letters are luminous echoes that resonate within the heart, unveiling the secret of divine understanding.
سلام بر حروف الفبا !!!
سلام بر معلمی که این حروف الفبا رو به ما یاد میده!
حروف مقطّعه، الفبای نورانی هستند که بر قلب معلّم فرود میآیند!
سلامی پر از شوق و معرفت به آغاز آموزش و آفرینش معنا از طریق حروف!
سلام بر حروف الفبا!
سلام بر معلمی که راز این حروف را به ما آموخت؛
معلمی که نور را، چون جوهری نامرئی، در دل این حروف ریخت تا برای ما کلمات بسازد؛
جملاتی قابلفهم، قابلدرک، قابلچشیدن!
انگار میخواهیم حروف مقطعه—یا همان حروف آغازین کتاب الهی—را همردیف با «معلم نورانی» بنشانیم؛
معلمی که در سینهاش، نورِ علم خداوند، به زبانِ حروف ترجمه میشود؛
و حروف، در دل او، جان میگیرند، حرف میشوند، فهم میشوند، راه مینمایند.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در بستر کلام!
بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ!
امام باقر علیه السلام:
فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
قَالَ:
امام باقر علیهالسلام دربارهی آیهی شریفهی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» فرمودند:
قُلْ أَيْ أَظْهِرْ مَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ نَبَّأْنَاكَ بِهِ
مقصود از «قُلْ» یعنی:
آنچه را (از نور که) به تو وحی کردهایم و تو را از آن آگاه ساختهایم، آشکار کن؛
بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ
با همان ترکیب خاصی از حروف که برایت تلاوت نمودیم،
لِيَهْتَدِيَ بِهَا مَنْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ
تا کسی که با گوش دل میشنود و با حضور قلب گوش فرا میدهد، بهوسیلهی آن هدایت شود.
وَ هُوَ اسْمٌ مُشَارٌ وَ مَكْنِيٌّ إِلَى غَائِبٍ
«هُوَ» (او) اسمی است که به غایب اشاره دارد و کنایه از حقیقتی است که در حواس نمیگنجد.
فَالْهَاءُ تَنْبِيهٌ عَنْ مَعْنًى ثَابِتٍ
حرف «هاء» در ابتدای آن، توجهدهنده به حقیقتی ثابت است.
وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنِ الْحَوَاسِّ
و حرف «واو» اشارهای است به وجودی که از دسترس حواس بیرون است؛
كَمَا أَنَّ قَوْلَكَ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى الشَّاهِدِ عِنْدَ الْحَوَاسِّ
چنانکه وقتی میگویی «این»، اشاره به چیزی است که نزد حواس حاضر و قابل مشاهده است.
وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكُفَّارَ نَبَّهُوا عَنْ آلِهَتِهِمْ بِحَرْفِ إِشَارَةِ الشَّاهِدِ الْمُدْرَكِ
اما کفار به خدایان خود با الفاظی اشاره میکردند که مخصوص موجودات محسوس و قابل دیدن بود،
فَقَالُوا
و میگفتند:
هَذِهِ آلِهَتُنَا الْمَحْسُوسَةُ الْمُدْرَكَةُ بِالْأَبْصَارِ
«اینها خدایان ما هستند»، یعنی چیزهایی محسوس، ملموس و قابل دیدن با چشم.
فَأَشِرْ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ
حَتَّى نَرَاهُ وَ نُدْرِكَهُ وَ لَا نَأْلَهَ فِيهِ
پس به پیامبر گفتند:
تو هم به آن خدایی که به آن دعوت میکنی اشاره کن،
تا ما او را ببینیم و درک کنیم، وگرنه او را پرستش نخواهیم کرد.
فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى:
پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
فَالْهَاءُ تَثْبِيتٌ لِلثَّابِتِ
تا بگوید: حرف «هاء» برای تثبیت حقیقتی ثابت است،
وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْأَبْصَارِ وَ لَمْسِ الْحَوَاسِّ
و «واو» اشاره به غایبی است که از دیدهها و لمس حواس فراتر است.
وَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ
بَلْ هُوَ مُدْرِكُ الْأَبْصَارِ وَ مُبْدِعُ الْحَوَاسِّ.
و خداوند منزه است از آنکه در حواس بگنجد،
بلکه اوست که دیدگان را درک میکند و اوست که آفرینندهی خود حواس است.
تأمل در عبارت کلیدی: «بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ»
این جمله شاهکلید است!
امام باقر علیهالسلام در اینجا پرده از فرایندی بسیار لطیف و شگفتانگیز در نزول وحی برمیدارد:
…
خداوند نور را بر پیامبر خوانده است (قرآن: «قَرَأْنَاهَا لَكَ»)، اما تألیف این نور بصورت حروف زبان عربی برای اظهار و هدایت، به امر خدا، توسط پیامبر انجام میگیرد و آشکار میگردد.
این نکته دقیقاً جوهره رسالت «بیان» است؛ یعنی پیامبر، بهعنوان معلّم مبیِّن، وظیفه دارد ترکیب حروف نورانی وحیشده را بر عهده بگیرد و آنها را به شکل کلمات قابلفهم و هدایتگر درآورد.
و حالا با این شکل خاص و ترکیبشده، معنا را در قالبی شنیداری و زبانی جلوه میدهد.
اینجاست که حروف از حالت خام، پراکنده و بیمعنا خارج میشوند و در پرتو تألیف پیامبر الهی، به کلمات هدایتگر، جملات نورانی و آیات معجزهگر بدل میشوند.
پس:
خداوند حروف نورانی را بر پیامبر خوانده است؛ و ترکیب این حروف برای بیان معنا و هدایت، بر عهده پیامبر و به فرمان خداوند است.
بهعبارتدیگر، پیامبر همچون معلمی است که مواد خام حروف الفبا را با نور کلامی که از خداوند دریافت کرده، آنها را به گونهای تألیف میکند که:
«هر که گوش فرا دهد و دل حاضر داشته باشد، بهواسطه این ترکیب نورانی هدایت شود.»
در پرتو این حدیث، میتوان گفت:
معلم حقیقی (خدا یا معلم نورانی) کسی است که میداند چطور حروف را که مواد خام محسوب میشوند، کنار هم بنشاند تا حقیقتی روشن، زاده شود
و از ترکیب این حروف خام، کلام نورانی هدایت خلق گردد.
پس «بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ» یعنی:
ما به تو الفبای وحی را آموختیم،
ما برایت آنها را خواندیم (تلاوت کردیم)،
و حالا، با همین حروف، تو کلام خدا را به گوش بندگان میرسانی.
این «تألیف حروف» فقط یک حرکت زبانی یا ادبی نیست؛
بلکه عملی وحیانی، رسالتی معنوی و مقامی نورانی است.
+ «مقام ابراهیم ع»
+ «اخذ»
پیامبر در اینجا نه صرفاً ناقل وحی، بلکه مؤلف کلمات نورانی هدایت است؛
نه از خود، بلکه با حروف نورانی الهی خواندهشده، و به اذن و هدایت خداوند.
اگر بخواهیم در قالب جملهای کوتاه و دقیق بگوییم:
تألیف حروف، مرحله دوم وحی است؛ مرحلهای که پیامبر مأمور است حروف نورانی خواندهشده را به کلمات هدایتگر تبدیل کند، تا اهل دل از آن نور بگیرند.
درخشانترین لحظهی وحی، آنگاه است که حروف، همچون ذرات خام نور، بر جان پیامبر خوانده میشوند؛ اما این پایان راه نیست. پیامبر، به اذن خدا، مأمور تألیف این حروف است؛ یعنی باید آن نشانههای نورانی معنادار را، با نگاهی و قلبی حاضر، به ترکیبی روشن، راهگشا و شنیدنی بدل کند. آری، قرآن مفهومی القاشده از حروفی است نورانی و قرائتشده، که پیامبر آنها را به اذن پروردگار، همچون معلمی الهی، میآراید تا در قالب جمله و آیه، بر گوش جان اهل سمع فرود آید.
اینجاست که نور معنا، از دل خاموش حروف میجوشد، و هدایت در لباس لفظ، تجلی میکند.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در آینهی زبان.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در لبان وحی.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در دهان حقیقت.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در بستر کلام.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در تار و پود گفتار.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در ظرف بیان.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در صدای نبوت.
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در آواز دل.
آری؛
تألیف، آفرینش دوبارهی نور است در بستر کلام؛
آنگاه که حروف خام پراکنده، با نَفَس وحی و نگاه پیامبر ص، به آیه بدل میشوند
و معنا، جامهی لفظ میپوشد.
السَّلَامُ عَلَى حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ!
«السَّلَامُ عَلَى حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»
سلام بر حروف نورانی خدا، سلام بر قبض و بسط نور قلبها!
«قبض و بسط نور قلب، ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام!»
زیارت جوادیۀ امام رضا علیه السلام:
السَّلَامُ عَلَى شُهُورِ الْحَوْلِ
وَ عَدَدِ السَّاعَاتِ
وَ حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ
فِي الرُّقُومِ الْمُسَطَّرَاتِ.
سلام بر ماههای سال که دوازده باشند
و عدد ساعتها که دوازده باشند
و حروف لااله الّا الله که دوازده حرف باشند
در میان رقمهای نوشته شده.
این عبارت از زیارت جوادیه امام رضا علیهالسلام از زیباترین و ژرفترین درودهاییست که در آن، سلام فراتر از انسان و مکان، به سوی زمان، کلمات و حتی حروف گسیل میشود؛
گویی همهی هستی محملی برای ظهور نور الهی است.
در این زیارت، امام ع، سلام را نه فقط به انسانهای نیک، بلکه به اجزای هستی که حامل یا ظهوردهندهی نور توحیدند، عرضه میدارد:
«سلام بر ماههای سال»
یعنی سلام بر زمانهایی که در آن نور بندگی و یاد خدا طنینانداز است.
زمانهایی که ظرفیت ظهور معنا دارند.
این سلام، زمان را تنها ظرفِ بیروح نمیبیند، بلکه به آن شهود و حیات میدهد.
«و تعداد ساعتها»
ساعتها به عنوان دقایقِ فرصت، لحظاتِ اجابت، و آناتِ هدایتگر، در این سلام، قداست مییابند. گویی هر لحظه، اگر به نور وصل شود، سلامدادنیست.
«و حروف لا إله إلا الله»
درخشانترین بخش این زیارت همینجاست؛ سلام بر حروف!
نه بر معنا، بلکه بر حروفی که معنا را میسازند.
این نگاه، دقیقاً با آن حدیث امام باقر علیهالسلام که پیشتر نقل کردیم، هماهنگ است:
پیامبر با تألیف حروفی نورانی که خدای مهربان بر قلب او خواند، معنا را در قالب کلام ظاهر کرد.
در این زیارت نیز، حروف، نه تنها ابزار معنا بلکه مورد احترام و سلام واقع میشوند، زیرا حامل نوریاند که در آن «لا إله إلا الله» تجلّی کرده است.
این یعنی حروف میتوانند قدسی شوند، اگر نور در آنها جریان یابد.
«در رقوم مسطرات»
یعنی در نوشتههایی که نگاشته شدهاند.
انگار اشاره به لوح محفوظ دارد، جایی که نور علم و توحید، در قالب «حروف» نگاشته شده و مسطور است.
«سلام بر حروف» و «سلام بر معلم نورانی»:
در آغاز مقاله نوشتیم:
سلام بر حروف الفبا! سلام بر معلمی که این حروف را به ما یاد داد!
این یک جمله صرفاً احساسی نیست، بلکه ریشه در معرفتی عمیق دارد:
اگر حروف، با نور تعلیم نورانی و در قلب معلم الهی زنده شوند، حامل «لا إله إلا الله» میگردند.
پس سلام بر حروف، یعنی:
سلام بر نوری که در قالب لفظ پدیدار شد،
سلام بر الفبایی که به دست معلم ربّانی، آیینهی اسماءالله شد،
و سلام بر هر ذرهای از کلام، که اگر به او وصل شود، آیینهی توحید خواهد شد.
السَّلَامُ عَلَى شُهُورِ الْحَوْلِ!
این بخش از زیارت جوادیه امام رضا علیهالسلام که میفرماید:
السَّلَامُ عَلَى شُهُورِ الْحَوْلِ
«سلام بر ماههای سال»
در نگاه نخست، اشارهای است به دوازدهماه سال قمری یا شمسی؛
اما در پرتو آیات قرآن و سنت اهل بیت علیهمالسلام، این عبارت لایهای عمیقتر از معنا را آشکار میسازد:
سالْ نماد وجود مبارک رسول خدا صلیاللهعلیهوآله،
و ماههای آن اشاره به دوازده امام معصوم علیهمالسلام دارد.
…
ماههای سال؛ رمزی از امامان نورانی
در قرآن کریم آمده است:
«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ»
«بیگمان، شمار ماهها نزد خدا دوازده ماه است در کتاب خدا…»
در این آیه، عدد دوازده برای ماههای سال تثبیت شده است؛ اما در تفسیر روایی اهل بیت ع، این عدد را به دوازده امام معصوم علیهمالسلام تأویل کردهاند؛ چرا که آنان هر کدام، ماهیاند در گردش شب و روزهای سال، و نوریاند در ظلمت دورانها.
…
دوازده نقیب، دوازده امت، دوازده چشمه
در آیات دیگری نیز عدد دوازده با نوعی رهبری، جریان و هدایت پیوند خورده است:
وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً
و از میان آنان، دوازده نقیب برانگیختیم.
این نقباء، واسطههای هدایت بودند؛ همانگونه که امامان معصوم علیهمالسلام، نقبای امت محمدیاند.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً
و آنان را به دوازده سبط (قبیله) تقسیم کردیم.
دوازده سبط بنیاسرائیل، امتهایی بودند در پیرامون هدایت؛
و اهل بیت ع، امامانی هستند در درون دل امّت رسول خدا ص.
فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً
و دوازده چشمه از آن (سنگ) جوشیدن گرفت.
دوازده چشمه، رمزیست از دوازده سرچشمهی حیاتبخش که اهلبیت علیهمالسلام نمایندگان آن در امتاند؛ هر کدام چشمهای برای قوم خاص، زمان خاص و نیازی خاص.
+ «ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام – علم قبض و بسط نور قلب!»
…
پس «سلام بر ماههای سال» یعنی:
سلام بر دوازده امامی که هر یک، ماهیاند در گردشگاه آسمان هدایت؛
هلالیاند که با طلوعشان شبهای تار قلوب شکافته میشود،
و نوریاند که با حضورشان، موسمهای حیات معنوی جانها آغاز میشود.
در واقع، سال هستی انسان مؤمن با دوازده ماه ولایت اهل بیت شکل میگیرد؛
اگر این دوازده ماه نباشند، جانْ زمستانزده و زمانْ بیفصل میشود.
پس در زیارت،
این سلام در ظاهر به زمان است،
اما در باطن، سلام بر امامان هدایت است؛
آنها که «أَشْهُرِ الْحَوْلِ»اند؛ نه تنها برای زمین، که برای آسمان دلها.
سلام بر ماههای سال؛
بر دوازده قمر درخشان که گرداگرد خورشید نبوّت میچرخند،
هر یک، فصلیاند در کتاب جان؛
هر یک، برگیاند از سالنامهی هدایت.
سلام بر آن ماههایی که با طلوعشان، شبهای حیرت شکافته شد
و با غیبتشان، شبِ امتحان آغاز گشت.
آری، آنگاه که زیارت میگوید:
«السَّلَامُ عَلَى شُهُورِ الْحَوْلِ»
یعنی سلام بر دوازده امامی که ماههای گردندهی حولِ وجودند؛
از علی علیهالسلام که هلالِ آغاز بود،
تا مهدی علیهالسلام که بدرِ غیبت است.
آنها نه زماناند، که زمامِ زماناند.
نه فقط دوازده ماه، که دوازده چشمهاند برای شفای سنگِ سختِ دلها.
نه فقط دوازده فصل، که دوازده شمساند در فلک ولایت.
سلام بر دوازده نقیب، دوازده چشمه، دوازده سبط، دوازده ماه…
سلام بر دوازده آیینه، که هر یک پرتوی از خورشید بیغروباند.
و وای اگر ماهی از این سال نیاید… که زمین، زمستانی ابدی خواهد شد!
السَّلَامُ عَلَى حُرُوفِ لا إِلٰهَ إِلَّا اللَّهُ، فِي الرُّقُومِ الْمُسَطَّرَاتِ.
سلام بر حروفِ لا إله إلا الله،
بر حروفی که در لوحی نگاشته شدهاند،
در خطوطی مقدّس،
در نقوشی رقمخورده بر صفحهی هستی،
در سطرهایی از نور، که معلّم ازلی آنها را بر دلِ پیامبر و اولیایش تلاوت فرمود.
اینجا، حروف دیگر فقط آواهای بیجان نیستند.
هر حرف، پرتوی از نور توحید است.
هر نقش، دالّی بر اسم اعظم است.
و هر ترکیب، انعکاسی از صدای آن معلّمیست که از ازل تا ابد، «أقرأ» را زمزمه میکند.
و اینگونه است که توحید نیز تألیف است؛
ترکیبی رازناک از حروفی زنده، که تنها گوش جانِ آماده، آن را میشنود و میفهمد.
“لا” آغاز نفی معبودهای باطل است،
“إله” جستجوی حقیقت در برهوت تاریکی،
“إلا” گذر از حجابها،
و “الله”… رسیدن به قُربِ بیفاصله.
سلام بر این حروف،
بر این نشانهها،
بر این راههای منتهی به او!
و آنگاه که این حروف، با صدای معلم نورانی خوانده میشوند،
دلها بیدار میشوند.
و کلمات، دیگر فقط الفاظ نیستند،
بلکه راهند؛
راهِ عبور از جهل به نور.
«یخرجهم من الظّلمات الی النّور»
[سورة التوبة (۹): آية ۳۶]
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (۳۶)
در حقيقت، شماره ماهها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است؛
از اين [دوازده ماه]، چهار ماه، [ماهِ] حرام است.
اين است آيين استوار، پس در اين [چهار ماه] بر خود ستم مكنيد، و همگى با مشركان بجنگيد، چنانكه آنان همگى با شما مىجنگند، و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.
امام باقر علیه السلام:
رَوَی جَابِرِ الْجُعْفِی قَالَ سَأَلْتُ أَبَاجَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ تَأْوِیلِ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ قَالَ فَتَنَفَّسَ سَیِّدِیَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ یَا جَابِرُ
أَمَّا السَّنَّة فَهِیَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)
وَ شُهُورُهَا اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فَهُوَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) إِلَیَّ وَ إِلَی ابْنِیجَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ ابْنِهِ مُوسَی (علیه السلام) وَ ابْنِهِ عَلِیٍّ (علیه السلام) وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) وَ ابْنِهِ عَلِیٍّ (علیه السلام) وَ إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام) وَ إِلَی ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهَادِی الْمَهْدِیِّ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً حُجَجُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی وَحْیِهِ وَ عِلْمِهِ وَ الْأَرْبَعَهًُْ الْحُرُمُ الَّذِینَ هُمُ الدِّینُ الْقَیِّمُ أَرْبَعَهًٌْ مِنْهُمْ یَخْرُجُونَ بِاسْمٍ وَاحِدٍ عَلِیٌّ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ أَبِیعَلِیُّبْنُالْحُسَیْنِ وَ عَلِیُّبْنُمُوسَی وَ عَلِیُّبْنُمُحَمَّدٍ فَالْإِقْرَارُ بِهَؤُلَاءِ هُوَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِمْ أَنْفُسَکُمْ أَیْ قُولُوا بِهِمْ جَمِیعاً تَهْتَدُوا.
جابر جعفی گوید:
از امام باقر (علیه السلام) دربارهی تأویل این کلام خدای عزّوجلّ:
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَ الأَرْضَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِیهِنَّ أَنفُسَکُمْ، پرسیدم.
سرورم نفس راحتی کشید و سپس فرمود:
«ای جابر! امّا منظور از سنة، جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و ماههای آن دوازده تاست. پس او امیرمؤمنان، تا حسن و حسین و تا پدرم علی زینالعابدین و تا من و تا پسرم جعفر و پسرش موسی و پسرش علی و پسرش محمّد و پسرش علی و تا پسرش حسن و تا پسرش محمّد هادی مهدی، دوازده امام و حجّتهای خدا در میان خلقش و امنای او بر وحی و علمش هستند. و چهار [ماه] حرام که دین قیّم هستند؛ چهار نفر از آنان با یک اسم پا به عرصه میگذارند، علی امیرمؤمنان (علیه السلام) و پدرم علیّبنحسین و علیّبنموسی و علیّبنمحمّد (دین قیّم به رسمیّت شناختن این امامان (است، فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِمْ أَنْفُسَکُمْ؛ یعنی به همهی آنان ایمان بیاورید تا هدایت شوید.
[سورة المائدة (۵): آية ۱۲]
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (۱۲)
در حقيقت، خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت.
و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم.
و خدا فرمود: «من با شما هستم.» اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد، قطعاً گناهانتان را از شما مىزدايم، و شما را به باغهايى كه از زير [درختان] آن نهرها روان است در مىآورم.
پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد، در حقيقت از راه راست گمراه شده است.
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۵۹ الى ۱۶۰]
وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (۱۵۹)
و از ميان قوم موسى جماعتى هستند كه به حقّ راهنمايى مىكنند و به حق داورى مىنمايند.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً
وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ
فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (۱۶۰)
و آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امّتى بودند تقسيم كرديم، و به موسى -وقتى قومش از او آب خواستند- وحى كرديم كه با عصايت بر آن تخته سنگ بزن. پس، از آن، دوازده چشمه جوشيد.
هر گروهى آبشخور خود را بشناخت؛
و ابر را بر فراز آنان سايبان كرديم، و گزانگبين و بلدرچين بر ايشان فرو فرستاديم.
از چيزهاى پاكيزهاى كه روزيتان كردهايم بخوريد.
و بر ما ستم نكردند، ليكن بر خودشان ستم مىكردند.
[سورة البقرة (۲): آية ۶۰]
وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ
فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ
فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً
قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ
كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (۶۰)
و هنگامى كه موسى براى قوم خود در پى آب برآمد، گفتيم:
«با عصايت بر آن تختهسنگ بزن.» پس دوازده چشمه از آن جوشيدن گرفت،
[به گونهاى كه] هر قبيلهاى آبشخور خود را مىدانست.
[و گفتيم:] «از روزى خدا بخوريد و بياشاميد ، و[لى] در زمين سر به فساد برمداريد.»
حروف مقطعه، آوای نورانیاند که در قلب طنینانداز شده و راز فهم را میگشایند.
فهمیدن، رمز و رازی برای خودش داره!
چجوری باید بفهمیم؟!
چجوری باید بفهمیم چی خوبه و چی بده؟!
چجوری باید بفهمیم کی دوسته و کی دشمنه؟!
این فهمیدن از کجا میاد؟!
با چی باید فهمید؟!
ابزار فهمیدن چیه؟!
قلب ما ابزار فهمیدن ماست!
قلب ما نور رو میفهمه!
نور کلام خداست!
قلب ما با فهم قبض و بسط نور، کلام خدای مهربانشو میفهمه!
قلب ما باید جایی باشه که کلام نورانی، اونجا، به حروف الفبا ترجمه میشه!
این چیزهایی که داریم مینویسیم و میخونیم، از ترجمۀ همون نور قرائت شده در ملکوت قلب داره میاد! انگاری قرآن، همان نور قرائت شده است در ملکوت قلب معلّمی مهربان بنام رسول خدا ص که منتخب خدای مهربان ما برای این ماموریت است.
وقتی ما قبض و بسط نورمونو بفهمیم، کلام خدای مهربان و رسول او را میفهمیم.
فهمیدن کار دله!
دل سالم و پاک، با فهمیدن کلام خدای مهربان، متوجه اشتباهش میشه و دوربرگردونو دور میزنه، یعنی اشتباه میکنه اما میفهمه که اشتباه کرده و برمیگرده و اشتباهشو جبران میکنه و این خیلی ارزشمنده!
حروف مقطعه همین حروف الفبای زبان عربی یا فارسی است که با این حروف، یک کلمه یا جمله یا یک کتاب نوشته میشه و این مطالب معنادار برای ما در حقیقت ترجمه نور به حروف و کلمات و جملات و کتاب است. کتاب یعنی معلم و معلم یعنی کتاب. خدای مهربان معلم ماست و برای تعلیم مهربانی کتابی آسمانی و رجلی آسمانی برای این ماموریت عظیم انتخاب میکند و ما با قلبمان باید این رجل و کتاب منتخب را تشخیص دهیم و بفهمیم که حق با این نور است.
«ان دین الله لا یعرف بالرجال بل بآیة الحق فاعرف الحق تعرف اهله»
پس راز فهمیدن، در فهمیدن نور و ظلمت دنیای قلب است.
قلبی که نور و ظلمتشو بفهمه، میفهمه،
و قلبی که نور و ظلمتشو نفهمه، نمیفهمه!
حروف مقطعه، اسرار فهمیدن را برای ما فاش میکنند!
The disjointed letters, known as ḥurūf muqaṭṭaʿa, are mystical, luminous echoes that resonate deep within the heart. They are not just letters but divine symbols, carrying layers of meaning that transcend ordinary language. Their presence in the Quran is like a celestial code, unveiling the secrets of divine wisdom to those whose hearts are attuned to their resonance. These letters bridge the seen and unseen, inviting reflection, contemplation, and a journey into the essence of divine knowledge.
حروف مقطعه، پژواکهای نورانی و اسرارآمیزی هستند که در عمق قلب طنینانداز میشوند.
آنها نه صرفاً حروف، بلکه نمادهایی الهیاند که لایههایی از معنا را در خود جای دادهاند، فراتر از زبان معمولی. حضورشان در قرآن همچون رمزی آسمانی است که رازهای حکمت الهی را برای کسانی که دلهایشان با طنین آنها هماهنگ است، آشکار میسازد. این حروف، پلی میان جهان مشهود و نامشهودند که ما را به تفکر، تأمل و سفری در جوهر دانش الهی دعوت میکنند.
در ابتدای ۲۹ سوره از سوره های قرآن، یك یا چند حرف از حروف الفبا وجوددارد، كه مجموعا ۷۸ حرف است كه با حذف مكررات، ۱۴ حرف می شود یعنی نصف حروف هجا كه ۲۸ حرف است.
این حروف پیش هم چیده شدهاند اما كلمهای را تشكیل ندادهاند اگرچه در كتابت سرهم نوشته شوند، ولی در قرائت، جدا از هم خوانده میشوند، مانند «ا ل م ص».
مجموع حروف چهاردهگانه عبارتند از:
(ا ح رس ص ط ع ق ك ل م ن ه ی)
ردیف ـ سوره ـ حرف مقطعه
۲ ـ بقره، الم.
۳ ـ آل عمران، الم .
۷ ـ اعراف، المص.
۱۰ ـ یونس، الر.
۱۱ ـ هود، الر.
۱۲ ـ یوسف، الر.
۱۳ ـ رعد، المر.
۱۴ ـ ابراهیم، الر.
۱۵ ـ حجر، الر.
۱۹ ـ مریم، كهیعص.
۲۰ ـ طه، طه.
۲۶ ـ شعرا، طسم.
۲۷ ـ نمل، طس.
۲۸ ـ قصص، طسم.
۲۹ ـ عنکبوت، الم.
۳۰ ـ روم، الم.
۳۱ ـ لقمان، الم.
۳۲ ـ سجده، الم.
۳۳ ـ یس، یس.
۳۸ ـ ص، ص.
۴۰ ـ غافر، حم.
۴۱ ـ فصلت، حم.
۴۲ ـ شوری، حم عسق.
۴۳ ـ زخرف، حم.
۴۴ ـ دخان، حم.
۴۵ ـ جاثیه ـ حم.
۴۶ ـ احقاف، حم.
۵۰ ـ ق، ق.
۶۸ ـ قلم، ن.
هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يَتَّقُونَ الْمُوبِقَاتِ وَ يَتَّقُونَ تَسْلِيطَ السَّفَهِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ
حَتَّى إِذَا عَلِمُوا مَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ عِلْمُهُ عَمِلُوا بِمَا يُوجِبُ لَهُمْ رِضَا رَبِّهِمْ.
[ملک سلیمان – حروف مقطعه]:
الْمُفَسِّرُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ ع أَنَّهُ قَالَ:
امام حسن عسگری (ع) فرمودند:
كَذَبَتْ قُرَيْشٌ وَ الْيَهُودُ بِالْقُرْآنِ وَ قَالُوا سِحْرٌ مُبِينٌ تَقَوَّلَهُ
قریش و یهود قرآن را تکذیب کردند
و گفتند که این سحری آشکار است که او به دروغ از آن سخن میگوید.
فَقَالَ اللَّهُ
الم ذلِكَ الْكِتابُ أَيْ يَا مُحَمَّدُ هَذَا الْكِتَابُ الَّذِي أَنْزَلْنَاهُ عَلَيْكَ هُوَ بِالْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ الَّتِي مِنْهَا أَلِفٌ لَامٌ مِيمٌ وَ هُوَ بِلُغَتِكُمْ وَ حُرُوفِ هِجَائِكُمْ
فَأْتُوا بِمِثْلِهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
وَ اسْتَعِينُوا عَلَى ذَلِكَ بِسَائِرِ شُهَدَائِكُمْ
پس خداوند فرمود:
الم، این کتابی است که به تو نازل کردهایم، ای محمد، که با حروف مقطعهای از آن مانند الف، لام، میم آمده است، و این به زبان شما و حروف هجای شماست.
پس اگر راست میگویید، مانند آن بیاورید و در این کار از سایر گواهیدهندگان خود یاری جویید.
ثُمَّ بَيَّنَ أَنَّهُمْ لَا يَقْدِرُونَ عَلَيْهِ بِقَوْلِهِ:
پس خداوند بیان کرد که آنها قادر به انجام این کار نخواهند بود و فرمود:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ
وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً
بگو که اگر انسانها و جنها جمع شوند تا مانند این قرآن را بیاورند، هرگز قادر به آوردن مانند آن نخواهند بود، حتی اگر بعضی از آنها برخی از دیگران را یاری دهند.
ثُمَّ قَالَ اللَّهُ
پس خداوند فرمود:
الم أَيِ الْقُرْآنُ الَّذِي افْتَتَحَ بالم
هُوَ ذلِكَ الْكِتابُ الَّذِي أَخْبَرْتُ بِهِ مُوسَى فَمَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ
فَأَخْبَرُوا بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي سَأُنْزِلُهُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ كِتَاباً عَزِيزاً لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ لا رَيْبَ فِيهِ لَا شَكَّ فِيهِ لِظُهُورِهِ عِنْدَهُمْ كَمَا أَخْبَرَهُمْ أَنْبِيَاؤُهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً يُنْزَلُ عَلَيْهِ كِتَابٌ لَا يَمْحُوهُ الْبَاطِلُ يَقْرَؤُهُ هُوَ وَ أُمَّتُهُ عَلَى سَائِرِ أَحْوَالِهِمْ
الم، همان قرآن که آغازش با الم است، همان کتابی است که به موسی و پیامبران بعد از او خبر داده بودم که به محمد نازل خواهد شد.
این کتاب عزیزی است که هیچ باطلی از پیش و پس آن به آن نمیرسد؛
نازل شده از سوی حکیم و حمید.
هیچ شکی در آن نیست، زیرا نزد آنها آشکار است،
همانطور که پیامبرانشان به آنها گفته بودند که محمد (ص) کتابی بر او نازل خواهد شد که باطل آن را نابود نمیکند.
او و امت او این کتاب را در تمام حالهایشان خواهند خواند.
هُدىً بَيَانٌ مِنَ الضَّلَالَةِ لِلْمُتَّقِينَ
این کتاب هدایت و بیان از گمراهی برای متقین است،
الَّذِينَ يَتَّقُونَ الْمُوبِقَاتِ (+ «وبق») وَ يَتَّقُونَ تَسْلِيطَ السَّفَهِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ
حَتَّى إِذَا عَلِمُوا مَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ عِلْمُهُ عَمِلُوا بِمَا يُوجِبُ لَهُمْ رِضَا رَبِّهِمْ.
کسانی که از هلاکتها و از تسلط بیخردی بر خود میپرهیزند تا زمانی که آنچه را که باید بدانند، دانسته و بر طبق آن عمل کنند تا رضایت پروردگار خود را جلب کنند.»
حروف مقطعه:
حروفی نورانی، چالشی از آسمان
روشنایی در حرفها، دعوتی از آسمان
نور در حروف، پیام آسمان
حرفهایی که از آسمان آمدند
دعوت آسمان با حرفهای نورانی
حروفی ساده، اما آسمانی
حروفی از نور، و تحدّیای آسمانی
قریش و یهود، در برابر حقیقتی ایستادند که نور آن چشمهای ظاهربین آنها را کور میکرد.
قرآن را سحر خواندند. گفتند: محمد آن را از خود ساخته است.
اما پاسخ آسمان نازل شد؛ نه با جدل، بلکه با نور.
“الم”
سه حرف.
نه کلمهای پیچیده، نه عبارتی مبهم؛
بلکه الف، لام، میم…
حروفی آشنا، همان حروفی که کودکان قریش در مکتبها میآموختند.
اما خداوند فرمود:
«یَا مُحَمَّدُ! هَذَا الْكِتَابُ الَّذِي أَنْزَلْنَاهُ عَلَيْكَ،
هُوَ بِالْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ،
الَّتِي مِنْهَا أَلِفٌ لَامٌ مِيمٌ،
وَ هُوَ بِلُغَتِكُمْ وَ حُرُوفِ هِجَائِكُمْ،
فَأْتُوا بِمِثْلِهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»
این قرآن از جنس زبان شماست،
از حروفی که شما نیز میشناسید،
از همین الفبایی که کودکانتان بر لوحهای چوبی مینگارند.
اما چرا نمیتوانید همانندش را بیاورید؟
چرا این حروف خام در دستان شما، ناتواناند، اما در لسان محمد، آیات، معجزه میزایند؟
پاسخ روشن است:
زیرا این حروف، با دست پیامبر خدا تألیف شدهاند.
و آنکه تألیف میکند، معلمیست که نور در دل دارد.
اینجاست که میفهمیم حروف مقطعه، نه رمزهای بیمعنا، بلکه اعلانِ تحدّیاند.
خدا با همین حروف ساده و روشن میفرماید:
اگر قرآن را سحر میدانید، شما هم از همین حروف استفاده کنید و کتابی بیاورید چون این.
اما هیچکس نتوانست.
و نخواهد توانست.
چرا؟
زیرا معجزه، در ترکیبِ نوری حروف است.
در تألیف الهی.
و در نفَس معلّم ربانیای که این حروف را از لوح محفوظ بر جانِ بشر خواند.
پس «الم» تنها آغازی برای سوره نیست.
آغازی برای ورود به جهانی است که در آن، حروف به شهادت برخاستهاند؛
شهادت دادهاند بر حقانیت پیامبر،
بر پیوستگی کلام او با وحی پیشین،
و بر صدق وعدهای که به موسی و انبیا داده شده بود.
الم… أَيِ الْقُرْآنُ الَّذِي افْتُتِحَ بِهِ،
هُوَ ذلِكَ الْكِتابُ الَّذِي أَخْبَرَ اللَّهُ بِهِ مُوسَى.
پس پیامبر ما نه آغازگرِ نور است،
بلکه تجلی آخرینِ آن نوریست که در لوح و قلم،
در عصای موسی و زبور داوود،
در الواح تورات و انجیل،
و اینک در حروف مقطعه تجلی یافته است.
و سلام بر حروف…
بر این نشانههای روشن،
که در دل خود، نور معلمی پنهان دارند،
و از همان ابتدا فریاد میزنند:
این کتاب، از آنِ زمینیان نیست.
فهم قبض و بسط قلبی، یک واجب فراموششده است!
همان «ما یجب علیهم علمه»، همان «طلب العلم فریضه»، یعنی:
واجب است انسان علم قلب خود را بیاموزد، که هر لحظه بسنجد روشن است یا تاریک؟
برای عمل صالح، نیازمند علمی هستی که دانستن آن واجب است، و آن، علمی است در دنیای قلبت.
نیاز داری هر لحظه در پرتو قبض و بسط قلبت، با ولیّ خدا گفتوگو کنی؛ از نگاه او نسبت به خودت باخبر شوی، از رضا و سخط او، از روشن یا خاموش بودن قلبت.
و آنگاه برای اصلاح برخیزی، هدیهی سجاده را برداری و سراغ نمودارِ بروی؛
«#ورکلایف »
یعنی بفهمی امروز باید چه کنی و از چه پرهیز کنی.
اما این اشتیاق به فهم قبض و بسط را چه کسی در دل اهل یقین میکارد؟
او که میفهمد، میرود، انجام میدهد، و بازمیگردد، با دل آرام،
چرا که قلبش با رضای ولی خدا روشن شده است.
او همان کسی است که «مُلک عظیم» دارد در ملکوت قلبش.
«مُلک سلیمان»، یعنی همان «ملکوت آل محمد» علیهمالسلام.
آری، همه قلوب در قبضهی ولیّ خداست.
همانگونه که قرآن فرمود:
«وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ»
اما برخی، از قدرت این نور بیخبرند؛
اهل شک و حسد و لیدر سوء، گویا نمیدانند که با یک اشاره، دنیای قلب زیر و رو میشود، مرده، زنده میگردد، و راهِ حیات طیبه از همینجا میگذرد: فهم قبض و بسط!
ایمان و عمل صالح، دو مرحلهاند اما پشتسر هم:
«حَتَّى إِذَا عَلِمُوا … عَمِلُوا»
و:
«یا أَیُّهَا الَّذین آمَنُوا آمِنُوا…»
یعنی اهل یقین، با فهم همین قبض و بسط قلبی، راه عمل صالح را درمییابند.
این فهم، همان است که در وعده الهی آمده:
«إِنِّي سَأُنْزِلُهُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ كِتَاباً عَزِيزاً»
همان «إِنَّا أَنْزَلْناهُ»، همان «شب قدر»؛
که در آن، «ملائکه و روح»، با امر الهی برای هر کاری نازل میشوند.
اهل نور، باید رضای ولیّ خدا را با قلبشان دریابند،
و نور آرامش را با اطاعت از او بر دل خود و دیگران جاری سازند.
پس وقتی که تاریکی بر قلب سایه انداخته، بخوان: سوره قدر!
و از آل محمد علیهمالسلام بخواه که در لیلهالقدرهای زندگیت، از تیرگی به سپیدهدم برسانندت:
«حتّى مَطلَعِ الفَجر»
این همان «إنا أنزلناه» است که اهل یقین، به برکت روح ایمان و نور فرشتۀ مهربان، امر نازلشده را در دل درک میکنند، و به آن عمل مینمایند:
«حَتَّى إِذَا عَلِمُوا … عَمِلُوا»
و این چنین روشن میشوند:
«إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروا فَإِذا هُم مُبصِرون»
و شگفتا، حتی اگر این دستورات، به صورت «حروف مقطعه» باشند، برای اهل نور معنا دارند!
مثلاً از «ل» مفهوم ملک سلیمان را میفهمد،
وقتیکه حروف خام برایش معنا دارد،
دیگر واژهها و جملهها که جای خود دارند…
حروف مقطعه، زبان ملکوت!
امام صادق علیه السلام:
حَدَّثَنَا أَبُو جُمُعَةَ رَحْمَةُ بْنُ صَدَقَةَ قَالَ:
أَتَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ كَانَ زِنْدِيقاً جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع
فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ المص أَيَّ شَيْءٍ أَرَادَ بِهَذَا
وَ أَيُّ شَيْءٍ فِيهِ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ
وَ أَيُّ شَيْءٍ فِيهِ مِمَّا يَنْتَفِعُ بِهِ النَّاسُ
قَالَ فَاغْتَاظَ مِنْ ذَلِكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع
فَقَالَ
أَمْسِكْ وَيْحَكَ
الْأَلِفُ وَاحِدٌ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَ الْمِيمُ أَرْبَعُونَ وَ الصَّادُ تِسْعُونَ كَمْ مَعَكَ
فَقَالَ الرَّجُلُ أَحَدٌ وَ ثَلَاثُونَ وَ مِائَةٌ
فَقَالَ لَهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع
إِذَا انْقَضَتْ سَنَةُ إِحْدَى وَ ثَلَاثِينَ وَ مِائَةٍ انْقَضَى مُلْكُ أَصْحَابِكَ
قَالَ فَنَظَرْنَا فَلَمَّا انْقَضَتْ سَنَةُ إِحْدَى وَ ثَلَاثِينَ وَ مِائَةٍ يَوْمَ عَاشُورَاءَ دَخَلَ الْمُسَوِّدَةُ الْكُوفَةَ وَ ذَهَبَ مُلْكُهُمْ.
این روایت درباره ملاقاتی بین یک زندیق اموی و امام جعفر صادق (علیهالسلام) است که در آن فرد زندیق دربارهی مفهوم حروف مقطعه در قرآن، بهویژه «المص» (سوره اعراف، آیه 1) از امام (ع) سؤال میکند.
سؤال زندیق اموی:
او با نوعی استهزا و تشکیک از امام صادق (ع) میپرسد:
«این حروف چه مفهومی دارند؟
چه چیزی از حلال و حرام در آنهاست؟
و چه منفعتی برای مردم دارند؟»
پاسخ امام صادق (ع):
امام (ع) از این سخن به شدت ناراحت شدند و به او فرمودند:
«ساکت باش، وای بر تو!»
سپس شروع به محاسبهی ارزش عددی این حروف بر اساس حساب جُمَّل (یکی از روشهای عددگذاری حروف در زبان عربی) کردند:
• الف = 1
• لام = 30
• میم = 40
• صاد = 90
• جمع کل: 131
سپس امام (ع) فرمودند:
«وقتی سال 131 هجری تمام شود، حکومت یارانت (بنیامیه) پایان خواهد یافت.»
تحقق پیشگویی امام (ع)
راوی میگوید که ما این سخن امام (ع) را به یاد داشتیم، و در عاشورای سال 131 هجری، سپاهیان عباسی (که به «مسوّده» معروف بودند) وارد کوفه شدند و حکومت بنیامیه به پایان رسید.
حروف مقطعه، زبان ملکوت!
این حدیث شریف از امام صادق علیهالسلام، گواهی است بر اینکه حروف مقطعه، صرفاً رمزهای بیمعنا نیستند، بلکه حامل اشاراتی دقیق، نورانی و تاریخی هستند که درک آن، نیازمند نوری از جنس وحی و اتصال به امام معصوم است.
ضرورت فهم حروف مقطعه:
…
اما اگر بگویی:
این حروف مقطعه چه سودی دارند؟
چه حلال و حرامی در آنهاست؟
چه فایدهای برای زندگی من دارد؟
بدان که این پرسشها از زبان زندیق بنیامیهای پیشتر شنیده شده؛
از آن مردی که آمد و به امام صادق علیهالسلام گفت:
«المص» یعنی چه؟ در آن چه منفعتی است؟
و امام، با حالتی خشمآلود فرمودند:
«أمسِک وَیحَک!
الف، یکی است؛ لام، سی؛ میم، چهل؛ صاد، نود. جمعشان کن!»
گفت: صد و سیویک
فرمودند:
«پس آگاه باش که چون سال 131 بگذرد، سلطنت بنیامیه نیز پایان خواهد یافت»
و گذشت…
و همان سال، روز عاشورا، سیاهیِ عباسیان بر کوفه سایه انداخت، و حکومت آنها پایان یافت.
…
آیا اینهمه معجزه در دل چهار حرف، برایت کافی نیست؟
که بفهمی: حروف، خاموش نیستند؛ سخنگو هستند!
که نور دارند، تاریخ را مینویسند، ملکها را منقضی میکنند، و…
قلبهایی که اهل نورند، این حرفها را میفهمند!
اهل نور، حتی از یک حرف، معارف استخراج میکنند؛
از ترکیب “ل”، «مُلک سلیمان» را در قلبشان مییابند،
چون هر حرف، دروازهای است به ملکوت،
و هر قلب، اگر در قبضهی ولیّ خدا باشد، به این دروازهها دسترسی مستقیم دارد.
…
پس حروف مقطعه، کلمات شکستهی بیمعنا نیستند،
بلکه قطرههایی از دریای علم نورانی هستند،
که تنها با نور امام ع، فهم میشوند.
آنها تأویل دارند. و تأویل، نزد یوسف است؛ نزد رسول، نزد ولیّ نورانی خدا.
…
و حال که میخوانی: الر، المص، طه، یس، حم…
آیا نمیخواهی از ولیّ خدا بپرسی:
ای «معلم نورانی»، این حرف، امروز برای قلب من چه پیامی دارد؟
ای وارث نور نبوت، قبض قلب من برای چیست؟
این حرف امروز، قرار است چه سلطنت مذمومی را درون من ساقط کند؟
و کدام نور، قرار است در شب قدرِ من طلوع کند؟
…
پس هر قلبی که بخواهد نور «عمل صالح» را بفهمد، باید اول «حروف» را بفهمد.
و برای فهم حروف، نیازمند نوری از امام زمانهاش است.
فهم حروف، یعنی فهم قبض و بسط!
و فهم قبض و بسط، یعنی دریافت کتاب عزیز در لیلةالقدر قلب.
و لیلةالقدر، یعنی لحظه ملاقات با علمِ نازلشدهی مافوق.
و این علم، نردبانیست برای رسیدن به عمل صالح.
+ «هدر – هَدَرَ الفحلُ»:
زمزمه، چه برای جفتگیری نر با ماده، چه برای جمع آوری شهد از گلها!
انگاری زنبور عسل وقتی دنبال شهد گلها میگرده، خود گلها بهش چشمک میزن که آهای زنبور دانا، من شهد دارم! بیا پیش من! در واقع یه جوری دم میجنبونن و با اشاره به زنبور میفهمونن که گمشدهاش پیش اون گل است و لذا زنبور بهش الهام میشه که بره پیش اون گل و شهدشو استخراج کنه و عسل درست کنه.
چقدر واژه زیبایی است واژه حجو، از چه عبارت زیبایی گرفته شده و کتاب لغت العین چه مطلب زیبایی رو آورده که «حجا النحل الشول»: یعنی تا گل اشاره کرد، زنبور مطلب رو گرفت و راهشو به سمت گل، عاشقانه و بیچون و چرا، کج کرد و به میهمانی این میزبانِ کریم و سخاوتمند نائل شد، الحمد لله رب العالمین.
زمزمههای ملکوتی، همان حضور نور صاحبان نور است در دل شرایط «ما حَجَوْتُ منه شَيئاً: أي ما حفِظْتُ منه شيئاً» و همان خاطرات علمی آموخته شده از آنهاست که الگو و پترن تو میشه تا با تأسّی از این الگوی زیبا و بی عیب و نقص، و مچ کردن جهت و قبله دیدگاه خودت با او، بتونی از مکانیسم کارامد نور الولایة استفاده کنی و عمل صالح تولید نمایی ان شاء الله تعالی، و این کاری است که زنبور عسل داره انجامش میده و عسل تولید میکنه و عمل صالح تولید شده که محصول مشترک اهل نور + صاحب نور است، همان عسل شفابخشی است که هر کسی بهش لب بزنه، قلبش به نور روشن میشه.
انگاری یه معما رو حل کردی:
«الأَحَاجيّ، حجو: گونهاى لغز و معما»
و قطعه پازلی رو که معلوم نبود جاش کجاست رو موفق شدی جاشو پیدا کنی و به رمز و رازی پنهان پی بردی.
وای که چقدر واژه زیبایی است واژه حجو چون مترادف واژه زیبای نور است و چقدر فرآیند نور الولایة زیبا و مهم و شیرین است اگه خوب، نور رو با قلبت درک کنی.
پس جناب زنبور هم که از کندو در میاد و پرواز در گلستان علم آل محمد ع رو آغاز میکنه و بسم الله میگه و به پرواز در میاد اولش خبر نداره از کجا سر در میاره! فقط میره که پازلی رو طبق الگوی نورانی، جور کنه.
پس حالا که
زندگی یعنی یک بازی جورچین
یعنی کار هر روزهی زنبور عسل
یعنی اشاره گل و فهمیدن این اشارات از سوی زنبور عسل،
لذا زندگی همهاش یعنی نور الولایة
یعنی نور هدایت
یعنی هزار واژهی زیبا
یعنی بازی با کلمات و حروف مقطّعه (الفبای نورانی) از نظر ظاهر،
اما همین حروف مقطّعه برای اهل نور با معنا و با مفهوم است.
+ «زمم»:
… انگاری تا در ملکوت قلبت، زمزمهی نورانی صاحبان نور رو درک نکنی (یعنی نزدیکی این نور رو با قلبت حس نکنی و نبینی و زمزمهی اونو نشنوی و درک نکنی)، نمیتونی از معنای نور الولایة یعنی نزدیک شدن نور معرفت امام ع به قلب، بهرهمند بشی! «معرفة الامام بالنورانیة»
«حجو» یکی از هزار واژه مترادف نور الولایة است.
«أﺣﺠﻴﺔ: اﻟﺼﻮر اﻟﻤﻘﻄﻮﻋﺔ»:
«الأَحَاجيّ [حجو]: گونهاى لغز و معما.»
«الأُحْجِيَّة – ج أَحَاجِيّ و أَحاجٍ [حجو] : سخن سربسته مانند لغز كه مردم با هم در حل آن مسابقه دهند.»
چه اسم زیبا و با مسمایی برای پازل انگلیسی و جورچین فارسی در زبان عربی وجود داره که از واژه «حجو» عبارت «أﺣﺠﻴﺔ اﻟﺼﻮر اﻟﻤﻘﻄﻮﻋﺔ» اشاره به فرآیند نور الولایة دارد. [عرب در این بازی میگه: أَخْرِجْ ما فى يدى و لك كذا! – اقصُدْ و انظُرْ و تعمَّد لِعِلم ما أسألك عنه]
… انگاری باید هزار معنا و مفهوم برای یک واژه حجو در کتاب لغت بیاد تا شاید مطلب ادا بشه و مفهوم نور الولایة رو از این واژه استنباط کنیم!
… ای کاش قدر این ندای نورانی آسمانی که ما را دعوت به خلود در بهشت جاودان علم آل محمد ع مینماید را بدانیم ان شاء الله تعالی.
در کتب لغت واژههای مترادفی مثل عقل «الْحِجَا: العقل»
و ستر «الْحَجَا: الحِجَابُ و السِّتْرُ»
و حری «أَحْجِ به، أي: أَحْرِ به – تحجَّيت الشىءَ: إِذا تحرَّيْتَه و تعمّدتَه»
و خلق « ما أَحْجَاه، أي ما أخلقه كذلك – ما أَحْجَاهُ لذلك الأمر، أى ما أخلَقَه … و أَحْجِ به، أى أَخْلِقْ به»
و ظنّ «حَجَوْتُهُ بكذا، أي: ظننت به»
و زمزمه «الحَجَا: الزمزمة»
و اقامه صلات «تحجَّى بالمكان: إذا أقام به»
و وقوف «وقف – وقوف – الحَجْوُ الوُقُوف»
و تمسک «تحجَّيتُ: تمسكت جيداً»
و حفظ «ما حَجَوْتُ منه شَيئاً: أي ما حفِظْتُ منه شيئاً»
و کتمان «حجا سرُّه: إذا كَتَمَهُ»
و عکوف «عکف – فهُنَّ يعكُفْن به إذا حجا»
[اعتکاف یعنی فرآنید پترن مچینگ با نور الولایة – الگو برداری در دوران اعتکاف، که تمام عمر است، نه سه روز و سه شب در مکانی ماندن!]
و عمد «عمد – تَحَجَّيْتُ الشىءَ: تعمّدته»
و ضنّ «ضنّ – ضنن – حَجَوْتُ بالشىء: ضَنِنْتُ به، و به سُمِّىَ الرجلُ حَجْوَةَ – ما حَجَوْت شيئا فى عِلاج فلان، أى: ما ضَنِنْت بشىء»
و علق
و عشق
و فوق «فوق – مافوق – الحَجَاةُ: النُفّاخَةُ تكون فوقَ الماء من قَطْرِ المطر – الحَجَاة: الدّم اليابس فوق الجِراحات»
و مفهوم راس «الحَجَيتان: رأسا الوَرِكَيْن – قسمت بالا و سر استخوان فمور یعنی بالای استخوان ران که با استخوان هیپ (لگن) مفصل می شود.»
و ولع، لزم، سبق «حَجِيتُ بالشىءَ: أى أُولِعْتُ به و لَزِمْتُهُ – تَحَجَّيْتُ بهذا المكان: أى سَبَقْتُكُمْ إليه و لَزمْتُهُ قبلكم»
و سوق «حَجَتِ الريحُ السفينةً: ساقتها»
+ سجد «السفینة تسجد للریاح»
و دعوت و غلبه «حَاجَيْتُهُ: إذا داعيْتَه فغلبتَه»
و ظنّ «إنِّى أَحْجُو به خيراً: أى أظنّ»
و فرح «حَجَأت به: فرحت»
و لجا «الحَجَا: الملجأُ»
و قصد «حَجَوْنا: قصدنا و اعتمدنا»
و مفهوم «ولی» و «حقّ» و «عقل»: «في حديث ابن مسعود: إِنَّكم، معاشرَ هَمْدانَ، من أَحْجَى حَيٍّ بالكوفة. أَي أَولى و أَحقّ، و يجوز أَن يكون من أَعْقَلِ حيٍّ بها »
و مفهوم تغییر «استَحْجَى اللحمُ: تغير ريحه من عارض يصيب البعيرَ أَو الشاة أَو ما اللحمُ منه»
و …
و هزار واژه دیگر که همه معانی نور الولایة رو تداعی می کنند.
انگاری همه این واژهها آمدهاند (بازی با کلمات) تا فرایندی رو توصیف کنند که در حقیقت مصداق اصلی و اتمّش، نور الولایة است.
اینکه صور المقطوعه در این بازی، درست کنار هم جور میشن مثال زیبایی برای فهم تاویل حروف مقطعه در قرآن است.
انگاری در قلب رسول خدا ص، حروف نورانی رو مثل قطعات یک پازل، طبق الگوی پیش روی خود، چیده و جور نموده و این کتاب مکتوب، یعنی قرآن، حاصل همین جور نمودن حروف و کلمات نورانی که با قلب مبارکشان از پروردگار اخذ نموده اند.
[جورچین دانا]
+ «شطر».
[سورة يونس (۱۰): الآيات ۱ الى ۲]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (۱)
الف، لام، راء. اين است آياتِ كتابِ حكمتآموز.
أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (۲)
آيا براى مردم شگفتآور است كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه:
مردم را بيم ده و به كسانى كه ايمان آوردهاند مژده ده كه براى آنان نزد پروردگارشان سابقه نيك است؟
كافران گفتند: «اين [مرد] قطعاً افسونگرى آشكار است.»
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه):
الر هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ الْمُنْقَطِعِ فِی الْقُرْآنِ
فَإِذَا أَلَّفَهُ الرَّسُولُ أَوِ الْإِمَامُ فَدَعَا بِهِ أُجِیبَ.
الر، از جمله حروف مقطّعهی قرآن است که بر اسم اعظم دلالت میکند.
اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا امام (علیه السلام) = [رَجُلٍ مِنْهُمْ]، این حروف را کنار هم گذاشته و با آنها دعا کنند، دعایشان مستجاب میشود. 👉
انگاری این حروف نورانی مقطعه، بر قلب رجل منهم وحی میشود!
حروف مقطعه، حروف اسم اعظم منقطع در قرآن!
آری، «الر»، فقط سه حرف بیمعنا در آغاز سوره یوسف نیست.
بلکه همانطور که علی بن ابراهیم قمی فرمود:
«الر، حرفی است از حروف اسم اعظم منقطع در قرآن؛
و چون پیامبر ص یا امام ع آن را ترکیب کند و با آن دعا نماید، مستجاب میگردد.»
این یعنی:
در پسِ هر «الر»، نوری نهفته است از اسم اعظم خداوند
و تنها کسی میتواند آن را بههم متصل کند و از آن نور بیرون بکشد که به آن علم دارد:
یعنی رسول خدا (ص)، و امامان علیهمالسلام.
پس حروف مقطعه، کلیدهای رمزدارند؛
اما نه در دست هر کسی.
تنها ولیّ نورانی است که این رمزها را میشکند، ترکیب میکند، و از آن دعای مستجاب میسازد.
نه صرفاً دعای لفظی؛ بلکه دعا در قالب نور، قبض، بسط، و تبدیل قلب به مکان اجابت.
آری، هرگاه امامی از آل محمد (علیهمالسلام)
حروف اسم اعظم را از لابهلای حروف مقطعه استخراج کند
و آنها را ترکیب نماید،
دریچه اجابت در عالم گشوده میشود.
پس آنگاه که امام زمانت «الر» را تلفظ میکند،
یعنی دارد با اسم اعظم سخن میگوید.
یعنی نوری در حال نزول به قلب اهل یقین است.
یعنی آیهای در حال فرود است:
«كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ، ثُمَّ فُصِّلَتْ، مِن لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ»
(سوره هود، آیه ۱)
…
ما باید اهل تفصیل این حروف شویم؛
اهل فهم رمزگذاری خداوند،
اهل طلب نور از معلمی که علم اسم اعظم را دارد.
این، همان لحظهای است که قلب آماده «فهم قبض و بسط» میشود،
و معنای «عَمِلُوا» بعد از «عَلِمُوا» را درمییابد.
اینجاست که قلب میفهمد چرا:
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»
یعنی نوری از حروف اسم اعظم،
در دل شب،
بر دل ولیّ خدا نازل شده
و تو اگر با او باشی،
از تاریکی لیلةالقدر قلبت، به مطلع الفجر، نجات مییابی.
آیا وقت آن نرسیده که به جای دیدن حروف مقطعه به چشم ابهام،
آنها را با چشم بسم الله ببینی؟
با نیت رجوع به معلمی که «اسم اعظم» در اختیار اوست؟
و با قلبی که منتظر اجابت است؟
…
«الر»… یک کلمه نیست.
دعایی است از سوی ولیّ خدا، با اسم اعظم، برای نجات تو.
اما تو باید در مسیر اجابت بایستی؛
در مسیر نور؛
در مسیر ولیّ خدای مهربان خالق نور.
امام صادق علیه السلام:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمودند:
الْكِتابُ عَلِيٌّ (ع) لَا شَكَّ فِيهِ
کتاب، علی (ع) است و در آن هیچ شکی نیست.
هُدىً لِلْمُتَّقِينَ
قَالَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا
یعنی بیان و راهنمایی برای شیعیان ما است.
قَوْلُهُ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ
قَالَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يُنْبِئُونَ
یعنی از آنچه به آنها آموختهایم، خبر میدهند.
وَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ مِنَ الْقُرْآنِ يَتْلُونَ
و از آنچه از قرآن به آنها آموزش دادهایم، تلاوت میکنند.
وَ قَالَ
الم هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ الْمُتَقَطِّعِ فِي الْقُرْآنِ
«الم» یکی از حروف اسم اعظم خداوند است که به صورت جداجدا در قرآن آمده است.
الَّذِي خُوطِبَ بِهِ النَّبِيُّ ص وَ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيب.
خداوند با این حروف، پیامبر (ص) و امام (ع) را خطاب قرار داده است،
و هرگاه با این اسم دعا کند، مستجاب میشود.
«الْكَتْبُ : ضمّ أديم إلى أديم بالخياطة»:
مثال صاحب نور، مثال پیرمرد تکهدوز چرمی است که قطعات چرمی را با دوال و تسمه کنار هم میدوزد و کیف و لوازم چرمی زیبا برای دیگران درست میکند و این مثال برای فهم واژه «کتب» زیباست. مونتاژ کردن حروف الفبا (+ «حروف مقطعه») به سلیقه صاحبان نور و تولید جزوات و مقالههای علمی زیبا مشتمل بر اندیشه آل محمد ع، ماموریت صاحبان نور است و این کار آنها، با واژه «کتب» اینجوری بیان میشود.
+ «ترجمه نور به حرف و تالیف کلمات از این حروف»
این میشه فرایند نور ولایت در ملک و ملکوت!
یعنی قلوب اهل یقین با یاد نور ولایت علمی صاحبان نور، یهو توی لوح قلبشون کلمات و حروف نورانی کنار همدیگه صف میبندند و جملات زیبا و پر معنایی رو شکل میدند که انگاری این کار، دست خود صاحبان نور نیست و یکی داره برای او این پازل کلمات رو جور مینماید. + «جورچین»
«الْكَتْبُ : ضمّ أديم إلى أديم بالخياطة»
«كتبت القربة» يعنى مشك را دوختم كه عبارت اخرى جمع كردن دو چرم بوسيله دوختن است.
+ «فرمول زندگی 1+1»
و به تعبير کتاب لغت مفردات «ضمّ اديم الى اديم بالخياطة».
انگاری جمع شدن و جفت شدن اهل نور یقین با صاحبان نور «مكاتبه»، خود به سبب کتابت نور آیات در قلب اهل یقین با تولید عمل صالح حاصل عمل به معالم ربانی، میشه معنی واژۀ «کتب».
وقتی این دو لنگه با هم مکاتبه میکنن، یعنی با هم جفت شدند، که دارن با هم مکاتبه میکنند.
[فرایند نور ولایت] و ربوبیت هم، همین جفت شدن و مکاتبه نمودن عبد است در مقام عبودیت و رب است در مقام ربوبیت:
«الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ … فَكاتِبُوهُمْ …»
و این مکاتبات نوری، همان قبض و بسطی است که مربی داره روی قلب اهل یقین انجام میده تا اونو اصلاح و تربیت کنه. دو نفر که با هم مکاتبه میکنن انگاری یه رابطه ای با هم ایجاد کردن و با هم وصل هستند. گر چه تا آخر هم همدیگرو نبینن اما یه جورایی بهم وصل هستن و پیوند عبد و رب اینجوریاست! یعنی فرایند نور ولایت یه همچین ویژگیی داره! قلب چقدر مهمه! اگه سالم باشه این ارتباط رو برقرار میکنه!
+ مثال دستگاه فکس روشن
+ «استندبای – وفز»
مثال طول موج رادیویی اف ام که صدای رادیوی روشن ماشینهای کناری رو میگیره!
[کتب – حکم]:
+ «وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»:
پس این پیرمرد خرّاز چرمدوز که نشسته و داره یکریز جزوات علمی رو به هم میدوزه، حاصل تلاشش برای اهل یقینی که اونو قلبا در دل شرایط قبول دارن، آخرش میرسه به نور علم حکمت.
این نور حکمت رو وقتی اهل یقین توی قلبش پیدا میکنه، انگاری رسیده به «وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ»!
چون کتاب مبین برای اهل یقین، نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست. انگاری در تلخی آیت، به شیرینی نور ولایت علمی یاد معالم ربانی دسترسی پیدا کرده.
+ «نور و نار»
پس «الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ»:
«ذلک» اشاره به همین پیرمرد چرمدوز داره که تو اونو میبینی و از وسایل چرمی که دوخته استفاده میکنی و عجیبه که باز هم در وجود نورانی او شک میکنی! قشنگیش اینه که اول میفرماید الف لام میم «الم» یعنی این پیرمرد که پشت میزش نشسته، داره حروف الفبای مقطعه رو با دوال چرمی به هم میدوزه و از همین حروف الفبا، این جزوات وزین علمی رو برای همه ما دوخته و ما اگه خودمون سراغ حروف الفبا بریم، هیچی متوجه نمیشیم و چیزی گیرمون نمیاد، اما وقتی میریم سراغ این پیرمرد چرمدوز و بافتههای اونو دست میگیرم، تازه میفهمیم او برای هدایت ما به اندیشه آل محمد ع چکارها کرده! او میخواد ما از ربوبیت ذات اقدس الهی بهرهمند بشیم و عیوبمونو با استعمال اندیشه نورانی برطرف کنیم و اهل عبودیت باشیم و عبودیت، گوهری است که کنه آن ربوبیت خداوند به سبب نور ولایت آل محمد ع است و این آموزش را صاحبان نور منا اهل البیت ع در هر زمان میدهند و کارشان این است که مدام پشت میز کار بنشینند و دوخت و دوز و مونتاژ حروف بیمعنای الفبایی بنمایند که آخرش جزوات علمی پر مغز و پر معنایی آشکار خواهد شد.
+ «آیاتی و رسلی»
در هر عرضه آیت، قراره اندیشه آل محمد ع در قلب کتابت بشه! و اون دوخت و دوز صورت بگیره!
کتاب لغت میگه صدای پرندگان «لغو الطائر: صداى پرندگان»،
اما قشنگش اینه بگیم زبان پرندگان!
پس لغة میشه زبان «language»
اللُّغَة [لغو]: زبان متداول هر نژادى.
آموزش لغت آموزش زبان! الفبای سیر سی سال!
الفبای سیر از دو حرف نور و ظلمت تشکیل شده!
فهم این زبان اهل بهشت سی سال طول میکشه!
معلوم نیست شاید کمتر شاید بیشتر، برای هر کسی یه جوریه.
«قبض و بسط»، لغو نیست! زبان اهل بهشت است! زبان قبض و بسط!
لغو میشه صدا ، میشه کلام ! چون صدا و کلام پرنده برای ما مفهوم نیست میگیم لغو !
در نگاه اول لغو است اما بعد از نزدیک شدن نور ولایت به قلبت که حالا توان فهم هر صدایی رو پیدا میکنه این صدا دیگه لغو نیست ! لغة است و لغة اهل بهشت ! لنگوئیج !!! پس مادامیکه فهم و درک معنای صدای شنیده شده رو نداشته باشیم هنوز اهل لغة نشدیم و اهل یقین نشدیم و اهل بهشت نشدیم ! اهل لغو و سرگرم شدن «لهو» به چیزهای پوچ و بی ارزش دنیایی هستیم.
به لغت میگن لغت چون هر کسی با زبان خودش و هم زبانان خودش سرگرمه داره گپ و گفت میکنه! اهل یقین هم زبانان قلبی هستند که با هم گفتگو می نمایند و زبان همو می فهمند.
لغو اون صدایی است که قلب رو نورانی نکنه!
کلامی که قلب رو نورانی بکنه دیگه صدا و کلام و لغو و … نیست! خود نور است!
کلام نورانی آل محمد ع.
ببین صدای پرنده، به درد بین الامرین، نمی خوره، یعنی وقتی سر دوراهی گیر کردی چکار کنی با صدای بوقلمون یا گیتار نمیشه راه درست رو تشخیص بدی! تنها یاد معالم ربانی است که قلبتو نورانی میکنه، و میشه کلام اهل بهشت که بهت میگه کدوم طرف برو …
در بین الامرین بدترین کلام، خوارِ لیدر سوء است! چون بین راه و چاه که گیر میکنی او پیشنهادش مسیر چاه است! اگه به حرف پرنده یا … گوش میکردی شاید شانسی به چاه نمی افتادی! اما با صدای لیدر سوء حتما به چاه می افتی! اینم فرق صدای پرنده و صدای …
لغة، لغو است! هر زبانی که باشد!
نور در قلب صاحبان نور، مولد سخن و لغتی است از جنس نور!
نزدیکترین و صحیح ترین لغة و زبان و لهجه آن است که مستقیم از نور اخذ شود و این انحرافی ندارد و این فقط کار معصوم ع است.
«قال ابن الأعرابىّ: و اللغة أخذت من هذا [اللغة : لغا فلان عن الصواب و عن الطريق، إذا مال عنه] لأنّ هؤلاء تكلّموا بكلام مالوا فيه عن لغة هؤلاء الآخرين ».
اون لغتی که از دهان صاحبان نور خارج می شود وصل به قلب اوست که تنها این قلب مزین به نور علم آل محمد ع گردیده و این لغة از نور گرفته شده و وصل به نور است و مولد نور است برای هر قلبی که بخواهد نورانی شود.
ببین ابن الاعرابی در توضیح واژه لغة چکار کرده :
به کسی که از مسیر درست انحراف پیدا کرده میگن « لغا فلان عن الطريق ».
لغة رو برای این میگن لغة چون همین چیزی که الآن دارن با اون صحبت میکنن ، در واقع اون اصلیه نیست ! اصلش اون نوری است که خدا در قلوب قرار میده و وقتی این نور مثلا به زبان عربی برمیگرده حالا میشه اللغة العربیه !!! یعنی نسبت به اون نور ، این لغوی بیش نیست !!! کلام الله همان نور و همان فعلی است که در قلب اهل یقین با یاد معالم ربانی منا اهل البیت ع بوقوع می پیوندد و صاحب نور این نور را به حروف و لغة ترجمه می کند. ببین این صدا که از دهان خارج میشه قبل از اینکه به حنجره برسه و صوت بشه و از مخارج حروف بگذره و بشه اون حرف مورد نظر چی بوده: هوایی نامرئی و نا محسوس! اینایی که لارنژیت میکنن و صداشون میوت میشه رو دقت کن ! حرف میزنن ولی صدایی در نمیاد … یعنی اون چیزی که اول هست بعدا میشه صدا و کلام اونو ما نمی بینیم و مرئی نیست اما بعدا میشه مرئی و قابل دیدن و شنیدن! انتخاب واژه لغة برای زبان و لهجه گویشهای متفاوتی که بین مردم رایج است زیباست و اینجا شاهکار زبان عربی را می بینیم که چقدر دقیق و زیباست. اللغة العربیة یعنی این زبان عربی هم که به این فصیحی است و بالاترین زبان نوع بشر است باز هم لغو است و در مقایسه با اون طریق نورانی آل محمد ع شبیه منحرف از راه است:
«لغا فلان عن الطريق»،
یعنی در مقایسه با اون کلام نورانی آل محمد ع که در قلب اهل یقین شنیدنی و دیدنی است این کلام و لغت هر چی باشه ، باز هم هیچه !!!
دیدی برای برداشتن آب میرن از سرچشمه آب بردارن تا بهترین رو بدست بیارن ، چون تو مسیر آب گلالود میشه ! اما سرچشمه همیشه دست نخورده است !!! سرچشمه همه زبانها حتی زبان عرب که قرآن به این زبان نازل شده ، زبان و لهجه اعوذ بالله خود خداست ، چون «الله نور» و این رو در پوشه ضرب المثل و آیات قرآن داریم که خدا رو نمیشه به چیزی تشبیه نمود حتی نور !!! این نور منظور وجود مقدس آل محمد ع هستند. پس برای اینکه علم رو در همین دنیا ، از سرچشمه بگیری ، باید قلبت به زبان نور مسلط باشه [زبان و لهجه اهل بهشت] یعنی قلب اهل یقینی که قبض و بسط رو می فهمه … پس برای ما سرچشمه نورانی علم آل محمد ع قلب صاحبان نور است و از اینجا به اونطرف دیگه کلا برای ما نامرئی است … و ما را تا همینجا بس است و این انتهای کار ماست که این انتها را انتهایی نیست و این همان خلود در بی نهایت است.
ان شاء الله که مفهوم این مطالب به دل علاقمندانی که مطالعه میکنند بیفتد!
+ قال ابن الأعرابي : لَغَا يَلغُو: إذا حَلف بِيمينٍ بِلا اعتقادٍ
عبارت « بِلا اعتقادٍ » خیلی قشنگه ، یعنی بدون اینکه قلبش نور معرفت رو درک کرده باشه داره یه چیزی میگه.
این میشه مفعوم زیبای واژه لغو.
[لغو – کلم] :
« لغا الرجل: تكلّم باللغو »
در واقع قبض و بسط که همان «کلمة الله فعل منه» است میشه همون لغة و همون کلام نورانی نامرئی که قلب اهل یقین می بینه و می فهمه و اونو به حروف و کلمات قابل فهم و مطالعه برای دیگران ترجمه می کند.
[خاصیت این ترجمه هیچوقت خاصیت اون نور نمیشه [معنای واژه لغت در همین مطلب است]!
اون نور یه چیز دیگه است! اما چاره ای نیست که به این ترجمه اکتفا نماییم.
«مترجم خاص – آقای خاص – آقای نزدیک»
[لغو – نطق]:
+ « مَنطِق الطَّيرْ » … « كلامُ كُلِّ شَيْءٍ مَنْطِقُهُ »
کسی که به نور آل محمد ع وصل می شود در واقع آل محمد ع به او منطق الطیر را الهام می کنند « عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيرْ » + « وَ لَوْ أَنَّ شِيعَتَنَا اسْتَقَامَتْ لَأَسْمَعْتُكُمْ مَنْطِقَ الطَّيْر » و این یعنی همه چیز «نطق آیات» ، بطوریکه او قادر است با همه انسانها و حیوانها و صاحبان عقل و صاحبان هوای نفس ارتباط برقرار کند و فنونی مثل تغافل [تغافل – عقل – نطق – منطق الطیر !] را می آموزد تا در دل شرایط همه موانع را به راحتی پشت سر بگذارد.
لغو الطائر یعنی صدای نامفهوم پرنده !
چطور شد حالا شده نطق الطائر «منطق الطیر» :
چون هر کسی وصل به نور علم و حکمت آل محمد ع بشه دیگه صدای پرنده براش نامفهوم نیست و با پرندگان به گپ و گفت می نشیند مثل جناب سلیمان عزیز.
و اینها همه از اون آقای نزدیک حاصل می شود و این ثمرات نور ولایت آل محمد ع است.
عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ … فإنه سَمَّى أصواتَ الطَّيْر نُطْقاً اعتباراً بسليمان الذي كان يَفْهَمُهُ،
فمن فَهِمَ من شيء معنًى فذلك الشيء بالإضافة إليه نَاطِقٌ و إن كان صامتاً،
و بالإضافة إلى من لا يَفْهَمُ عنه صامتٌ و إن كان ناطقاً.
+ حکمت
+ «الناطق بالحکمة»
[زبان – لغت – قبض و بسط]
زبان اهل بهشت قبض و بسط است!
شنیدی میگن: ما زبان همو بهتر می فهمیم؟!
من زبون شما رو بلد نیستم!
زبان، کلید دانستن است!
+ «ترجمه»
مهارت خوب شنیدن! زبان بهشتیان را فهمیدن! گوش قلب اهل یقین مهارت ویژهای برای شنیدن کلام رب خود دارد و این همان فهم قبض و بسط قلبی است.
از همون اول زبان نور ولایت را باید بیاموزیم.
زبان اهل بهشت را در دنیا بیاموزیم!
چرا باید زبان یاد بگیریم ؟!
ندای ابراهیم ع در هر زمان به چه زبانی است ؟!
به ندای درونی قلبت گوش کن !
زبان – ولی :
با دانستن زبان اهل بهشت میشه به بهشتیان نزدیک شد.
چقدر همه دوست دارن یه زبان دیگه رو یاد بگیرن!
با زبان میشه زندگی کرد.
میشه دوست های جدید پیدا کرد.
میشه از زندگی لذت برد.
لغة :
«سمع – قبض و بسط رو می فهمه»
منظورشو فهمیدم!
مثلا خانمی برای آقاشون ادکلن میزنه! آقا میگه منظورتو فهمیدم!
هیچ حرفی رد و بدل نشده، اما خواستهای، هم عنوان شد، هم شنیده شد و هم فهمیده شد و …
ما باید به فرزندانمان زبان اهل بهشت را آموزش بدهیم،
و اگر خود نمیدانیم، با فرزندانمان نزد صاحبان نور رفته تا باتفاق این زبان جاویدان را بیاموزیم.
کلید حل مشکلات ما با یاد گرفتن این زبان پیدا می شود، در هر زمان و در هر مکان که باشیم!
اهل یقین عاشق زبان اهل بهشت هستند.
زبان دل ، زبان اهل بهشت!
با دلت با دیگران ارتباط کلامی برقرار کن !
موسیقی، زبان دل اهل یقین (قلب سلیم) نیست! زبان قلوب اهل شک حسود است! چون از حرفهای اونا چیزی دستگیرت نمیشه! مثل اینکه تمام عمرتو بشینی موسیقی گوش کنی هیچ دردی برات دوا نمیشه! اما کافیه کلام مربی خودتو برای یه لحظه در دل شرایط بشنوی و ببینی و بفهمی! کار تمومه! دیگه عاشق این زبان میشی و میخوای زبان مادری خودتو هم فراموش کنی! و فقط با زبان دل با دیگران ارتباط برقرار کنی! چون زیباست! چون نزدیکه! چون راحته! چون آرامش داره! چون آرامش میگیری! چون آرامش به دیگران هم میدی! چون وصل نور میشی! و هزاران چون و چرای دیگر!
از جمیع ارتباطاتی که با زبان سر با دیگران برقرار کردیم تا امروز خیری ندیدیم! زبان سر جز شر، چیز دیگری بپا نمیکند.
قلبت، با نور، جمله میسازه؛
وقتی توالی نور و ظلمت قلبتو میفهمی!
اینکه چطور تکههای نور و ظلمت در دل آدم کنار هم مینشینند و از این توالی، چه چیزی رو میفهمی، شبیه همونه که حروف رو چطور کنار هم بچینی، چه کلمهای بسازی و چه جملهای از دل اون دربیاری.
مثلاً من الان دارم تایپ میکنم:
«ک ن ک و ر ق ب و ل ش د م»
اگه بین این حروف فاصلهها (اسپیسها) رو برداری، یهو میگی:
«هورااااا! من قبول شدم!»
یعنی چی؟
یعنی وقتی بتونی توالی قبض و بسط رو با یک قلب سالم و زنده بفهمی،
یهدفعه از جات میپری، خوشحال میشی، لبخند میزنی…
در حالی که اون کسی که کنارت نشسته، اصلاً نمیفهمه چرا تو اینقدر خوشحالی!
چون این نور، این خبر، این «علم آل محمد» (علیهمالسلام)، توی قلب تو نشسته؛
ولی برای او نادیدنی بوده.
او با قلبش نشنیده، پس درکت نمیکنه.
و حق داره با تعجب بگه:
«دیووووونه! چی کار داری میکنی؟!»
چون نمیفهمه دلِ آدم چطوری میتونه با یک توالی خاص از نور و ظلمت،
به «فهمی روشن» و «بشارت درونی» برسه.
ولی تو میفهمی… چون قلبت، با نور، جمله ساخته!
اینجاست که دیگه حرفها بیمعنا میشن و قلب، خودش اهل نطق میشه.
اون لحظه که دلت، بیهیچ صدایی، بیهیچ حرفی، یه جملهی روشن از آسمون میشنوه…
جملهای که فقط برای تو نوشته شده،
با حروفی که فقط قلب تو میتونه بخونه!
و اینجاست که میفهمی،
همونطور که «الف، لام، میم» یه حرف رمزیه بین خدا و اولیاءش،
قبض و بسطهای دل تو هم یه رمزه…
یه رمزی که اگه درست بفهمب با چه معنا و مفهومی کنار هم قرار میگیرن،
نهتنها «کلمات آسمانی» درمیاد،
بلکه گاهی حتی اسم تو هم از دل اون حروف درمیاد!
اسم تو، در سطر نور نوشته شده…
و این یعنی تو، توی اون سطر پذیرفته شدی،
در «کتاب حیات»،
در «سطر رضا».
رضا به تقدیرات خدای مهربان!
و اونی که نمیفهمه، با نگاه دنیاییاش فقط شکل حروف رو میبینه،
نه نوری که بینشون جریان داره.
و تو… تویی که اون نور رو دیدی، شنیدی، فهمیدی،
دیگه نمیتونی ساکت بمونی.
یه گوشه دلت گریهست، یه گوشهاش سجود،
یه گوشهاش خنده و پرواز…
و همهی اینها یعنی:
تو شنیدی،
تو دیدی،
تو فهمیدی…
و این فهم،
خودش قبولیه.
حروف مقطعه؛ صدای آغازین معلم برای ترجمهی نور!
اولین آیه سوره یوسف با عبارت «الر» شروع میشود.
مقالۀ حروف مقطعه قرآن بسیار زیبا و مهم است.
انگاری همین حروف مقطعه نیز نامی زیبا برای معلم نورانی است که با همین حروف مقطعه تلاش میکند نور دنیای قلب خود را برای ما مخاطبین به حروفی قابل فهم و دنیایی ترجمه کند.
نقش مهم معلم نورانی را در ترجمه این نور به حروف و کلمات با توجه به مقالۀ حروف مقطعه اینگونه بیان میکنیم:
داستان فهم معنای حروف مقطعه چقدر ظریف و لطیف است!
آری… همین «الر» در آغاز سوره یوسف، نه صرفاً ترکیبی رازآلود از حروف، بلکه صداییست از آستان آن معلم نورانی که میخواهد از ورای نور بینهایتِ قلبش، چیزی از حقیقت را به فهم واژههای ما ترجمه کند.
بیایید دقیقتر بنگریم:
حروف مقطعه؛ صدای آغازین معلم برای ترجمهی نور!
حروف مقطعه در قرآن، از جنس «اسم» نیستند، بلکه از جنس آستانه اسماند؛ گویی کوبههایی بر در واژگاناند که پیش از ورود به ساحت معنا، ما را متوقف میکنند.
«الر» در آغاز سوره یوسف، نداییست که میگوید:
ای مخاطب، اینجا قلمرو فهم عادی نیست،
اینجا باید ایستاد، گوش سپرد، و به حضور نوری پنهان در کلمات سلام کرد.
و این دقیقاً نقش معلم نورانی است؛
معلم نورانی کسیست که:
از ساحت نور الهی آمده،
اما به خاطر ما،
نور قلبش را به زبان حروف و کلمات قابل فهم دنیایی ترجمه کرده است.
و مگر نه اینکه ترجمه، شکستنِ نوری نامحدود است به منشورهای قابل درک؟
پس این حروف مقطعه، اولین گامهای معلم است برای نزول نوری عظیم به عالم فقر واژهها.
…
یوسف؛ مثالی کامل از این ترجمه
در سوره یوسف، همان معلمی که با «الر» آغاز میکند، قدم به قدم داستانی را روایت میکند که در حقیقت، شرح نزولِ یک نور است؛
نوری که:
در آسمان قلب پدر، همان رؤیای یکی شدن خورشید و ماه و یازده ستاره است،
اما وقتی به زمین حسد و چاه میرسد، به تاریکی تبعید میافتد،
و دوباره به خورشید تدبیر، علم، و حکمت میتابد.
نقش معلم نورانی، همین است:
آن نور را که در آسمان معناست، به زبان رمز (الر)، به قصهی قابل درک، به آموزههای اخلاقی، تربیتی و عرفانی ترجمه کند.
و چه زیبا گفتی:
معلم نورانی، با این حروف مقطعه، دارد نام خودش را میگوید،
اما نه نامی صرفاً صوتی یا رسمی،
بلکه نامی که رمز وظیفهاش برای مهربانی و ترجمهی نور در آن نهفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم؛ همان عهد ترجمهگر نور!
اگر بسمالله را آغاز هر سوره بدانیم، پس «الر» هم در سوره یوسف بسان بسماللهی خاص است.
در بسمالله، خدا خود را به اسم «رحمن» و «رحیم» معرفی میکند،
و مگر نه اینکه رحمت، یعنی پایین آوردن چیزی والا برای استفاده ضعیفان؟
پس معلم رحمانی، آن کسیست که نور بلندش را به واژههای قابل فهم شاگردان، فرو میکاهد.
همانگونه که قرآن را از «لوح محفوظ» به «زبان عربی مبین» رساندند.
پس نتیجه اینکه:
حروف مقطعه، مثل «الر»، صدای آغاز معلم نورانیاند
این حروف، آستانه ورود به مدرسهای پنهاناند
معلم نورانی، با این حروف، دارد نام مأموریت خود را میگوید
مأموریتی از جنس «ترجمه نور»، از قلب خود به فهم ما
این ترجمه، رحمتیست رحمانی؛ نزولی از نور اعلی به واژههای سفلی
و شاگرد، باید در برابر این ترجمه، دلش را از حسادت و غفلت پاک کند تا کلمات، او را به نور برگردانند.
از دل این راز شیرین، بیا کمی عمیقتر شویم…
چرا که هر چه پیشتر برویم، بیشتر درمییابیم که قرآن نه فقط کتاب خداست، بلکه کتاب معلمیست که میخواهد نور خدا را برای دل شاگردان ترجمه کند.
…
🌿 «الر»؛ اسمِ مهربان کسیست که قرار است داستان را برای ما وا کند!
«الر» را اگر ندای پنهان معلم نورانی بدانیم، مثل صداییست که پیش از ورود به کلاس شنیده میشود.
نه صدای سخنرانی، بلکه صدای کلید، صدای گشودهشدن دری،
صدای شروعِ جلسهای آسمانی…
و چه درسی زیباتر از داستانی که در آن، خدا تمام فرایند نزول نور بر قلب انسان را روایت میکند؟
از رؤیا تا واقعیت
از محبوبشدن تا مصلوبشدن
از چاه تا تخت
و از تهمت تا تأویل…
…
«اسم» خدا، راه و رسم معلم شدن است!
گفتی که «اسم الله» یعنی همان معلم مهربان
و راست گفتی…
«اسم»، در حقیقت نشانیست از آنچه خدا میخواهد شناخته شود.
وقتی میگوید: الرَّحْمَٰنُ الرَّحِيمُ، دارد میگوید:
من کسیام که نورم را با مهربانی فرو میریزم
و تو اگر از من نشانی خواستی، بدان که من معلمیام رحمانی که اهل دل را با نور تربیت میکنم.
و اگر به دنبال راه ارتباطی با من میگردی؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم، رمز ورود توست به کلاس من.
…
ترجمهی نور به واژه؛ کار آسانی نیست…
فراموش نکن:
نور، بیواسطه است؛ شدید است؛ بیمرز است.
اگر بیپرده بر دل نازل شود، میسوزاند.
پس معلم نورانی، ناچار است از زبان رمز آغاز کند؛
از «الر»، از «طه»، از «یس»…
و بعد آهستهآهسته نور را به قصه، به دعا، به قانون، به اخلاق، به استعاره، به تأویل… تبدیل کند.
مثل مادری که غذای آسمانی را اول میدمد، بعد نرم میکند، بعد لقمهلقمه در دهان کودک میگذارد.
آری، این ترجمهی نور، خودش عالیترین نوع رحمت است؛
همان چیزی که در اسم «رحمن» و «رحیم» پنهان شده است.
…
یوسف؛ قصهای برای تربیت دل!
و چه قصهای بهتر از یوسف برای آموزش راه مهربانی و پاکی در دلِ تاریکیها؟
معلم نورانی، از همان آغاز داستان، شاگردش را مینشاند و میگوید:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»
و این «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» همان متنیست که قرار است با نور خودش، دل شاگرد را زنده کند.
در این کلاس درس، یوسف خودش یک نشانه است
اسم او یعنی «اسم الله» یعنی «نور الله»؛
یعنی کلام او از جنس نوریست که هرچه بگوید، باز بیشتر میتاباند.
حروف مقطعه، نشانههای صدای معلماند، قبل از آنکه معنا بیاید.
«بسم الله الرحمن الرحیم»، سوگند معلم است که: “میخواهم درس مهربانی دهم”
معلم نورانی، نامش همان اسم اعظم خداست، اما نه فقط به لفظ، بلکه به سلوک و ترجمه نور به فهم دلهای ما
قصه یوسف، در حقیقت تجلی مأموریت این معلم است:
ترجمه نور عشق، معرفت، قهر، صبر، هدایت، و غفران…
و شاگردیِ ما یعنی پاک کردن چاه دل از حسادت و تمنا، برای آمادگی دریافت این نور زیبا.
بسم الله الرّحمن الرّحیم الر…
در آستانه قصه یوسف، در آستانه نور، صدایی میرسد…
صدایی نه از جنس کلمات، بلکه از جنس حروف: «الر».
این صدای آغاز است.
صدای کلیدِ معلمی که میخواهد دریچهای از ملکوت را برای شاگردانش بگشاید؛
همان معلمی که اسمش، همان اسم الله است؛ همان نور.
نور را نمیتوان مستقیم نوشید.
نه، دل آدمی طاقت آن همه تابندگی را ندارد.
باید آن نور، آرامآرام در جامی از کلمات ریخته شود، تا به جان برسد.
و این، مأموریت معلم نورانیست.
او کسیست که «الر» را برای ما به «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» بدل میکند.
او کسیست که قصه را میدمد، اما قصهاش از جنس نور است، نه از جنس عادت.
او همان معلمیست که خدا خود را با نام او به ما معرفی میکند:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم».
یعنی با اسم او، با روش او، با رسم مهربانی او، میخواهیم وارد شویم.
+ «با نور خدایی کن! با نور مهربانی کن!»
رحمان است؛ یعنی بیحد و بیتوقع میبخشد.
رحیم است؛ یعنی در درون، نرم و ظریف، مهر میورزد.
این دو اسم، نه فقط صفات خدا، بلکه صفات معلم نورانیاند؛
کسی که میخواهد ما را تربیت کند به مهربانی کردن.
یوسف، قصه همین تربیت است.
نورِ بیواسطهای که اگر در خواب یک کودک بیاید، دل را میلرزاند؛
و اگر به قلب یک نبی برسد، تاریخ را.
او آینهی آن معلم است.
خودش «اسم» است، خودش «رحمت» است، خودش «ترجمه نور» است.
و حروف مقطعه؟ آنها صدای پای معلماند.
مثل سرفهای آرام، مثل صدایی در راهرو.
هنوز وارد کلاس نشده، اما میفهمی آمده.
آمده تا با «طه»، «یس»، «الر»، «کهيعص»… دلت را آماده کند برای درسی که قرار است نه با زبان، که با قلب فهمیده شود.
در حقیقت، بسم الله یعنی: به نام معلم نورانی، به راه و رسم مهربانیاش، به سلوک ترجمهی نورش، آغاز میکنم.
آغاز میکنم تا یاد بگیرم، نه فقط خواندن را، بلکه دیدن را.
نه فقط شنیدن را، بلکه شنیدنِ پشت صدا را.
آری؛ معلم نورانی آمده تا ما را شاگرد اسم اعظم کند…
تا ما نیز چون یوسف، نور رؤیای خدا را در دل چاهها نگه داریم؛
و با صبر، مهربانی، بخشش، و علم، روزی از آن چاه تا عرش بالا رویم.
سلام بر تو ای معلم نورانی…
و سلام بر قلوبی که اسماء الله الحسنی را از تو میآموزند…
السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ!
امام هادی علیه السلام:
در زیارت جامعه کبیره می خوانیم:
السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَشَاكِي نُورِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ خَزَنَةِ عِلْمِ اللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ وَ حَمَلَةِ كِتَابِ اللَّهِ وَ وَرَثَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَوْصِيَائِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
+ مقالۀ: «با نور، دردِدل کن! مشکات نورانی! مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ!»
معلم نورانی و اسم الله
در قلب قرآن، جایی که داستان یوسف (ع) با رمز «الر» آغاز میشود، صدای نوری شنیده میشود که میخواهد خود را به حروفی انسانی ترجمه کند.
«الر» را میتوان چونان صدای اولِ یک معلم نورانی دانست؛ معلمی که چون قلبش پر از نور خداست، تلاش میکند تا این نور را با ترجمهای نازلشده و درکپذیر برای شاگردانش بازگو کند.
این حروف مقطعه، همچون درِ رمزی به جهانی نورانی هستند که هنوز به زبان ما ترجمه نشدهاند. معلم نورانی، آن فرشتهی مهربان، با الف و لام و راءِ، به زبان شاگردان حرف میزند و اینگونه، قرآن ترجمهی یک نور بلند میشود.
در مقالهی «اسم الله»، دیدیم که «اسم» یعنی نشانی، یعنی تجلی.
و «الله» یعنی آن نوری که همه خوبیها را در خود جمع کرده.
پس «بسم الله الرحمن الرحیم» یعنی:
با نشانهای از آن معلم نورانی، با اسمش، با نورش، وارد عالم معنا میشویم.
«رحمن» و «رحیم» در دل خود، مأموریت معلم نورانی را آشکار میکنند:
«رحم» یعنی دلِ نرمی که بستر رشد و پرورش است.
و خدا در قرآن، با صفات «رحمن» و «رحیم» میخواهد خودش را به ما با زبان معلمی مهربان نشان دهد:
«رحمن» آن مهربان عام است، معلمی که درس عشقش را بر لوح دل همه مینویسد؛ مؤمن و کافر، دانا و نادان.
«رحیم» آن مهربان خاص است، معلمی که وقتی شاگرد، دفتر دلش را باز کرد، مهر بیشتری بر جان او میریزد، گامبهگام، او را در سفر بندگی همراهی میکند.
و یوسف، همان نور خاص است.
نوری که وقتی در دل انسان میتابد، او را روشن میکند.
اما اگر قلب حسود باشد، این نور را برنمیتابد، و از آن جدا میشود و فاصله میگیرد. + «عدو»
در همینجاست که آیه «يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ» معنای تازهای پیدا میکند:
هر دلی که نور یوسف را از دست داده باشد، باید در حسرت فرو رود.
و هر دلی که دوباره به این نور برسد، باید با شوق بگوید: «يا بُشْرى هذا غُلامٌ»!
پس اگر «بسم الله الرحمن الرحیم» را آموختی، یعنی زبان معلم نورانی را فهمیدی، یعنی در کلاس درس یوسف وارد شدی. و اگر صدای «الر» را شنیدی، یعنی نور در حال ترجمه شدن است، حروف در حال باز شدن هستند، و خدا دارد به زبان قلبت حرف میزند.
این راه، راه بازگشت به یوسف است.
راه بازگشت به معلم مهربان.
راهی که با اسم خدا آغاز میشود.
و با ایمان به نور معلم، به نقطه اوج میرسد.
همهی قرآن، کلاس درسیست که معلم نورانی در آن نشسته.
و اولین واژهاش «بسم الله» است؛ یعنی اجازه ورود با اسم معلم، و با نیت مهربانی…
آیا آمادهای تا صدای معلم را از لابلای این حروف نورانی بشنوی؟
حالا که مسیر مقاله به تحلیل ژرفتری از «الر» و صفات «رحمان» و «رحیم» رسیده، بیایید وارد لایههای عمیقتری از این مفاهیم شویم:
…
الر: نام رمزی معلم نورانی!
آغاز سوره یوسف با حروف رمزی «الر»ست.
گویی که این ترکیب، امضای پنهان معلمی است که میخواهد در این سوره نور خود را در قالب روایت «أحسن القصص» برای قلب شاگردان خود بریزد.
«الر» از یکسو رمزگانی است بین خدا و دلِ اهل دل؛ از سوی دیگر، نشانهای است بر حضور یک معلم پنهان که میخواهد از عالم بالا، مفاهیمی بلند را برای قلبهای زمینی ترجمه کند.
«ا» شاید اشارت به اولیت باشد، به معلمی که اولبار راه را مینماید.
«ل» شاید نشان لطف باشد، لطافت و نرمی کلام او در رساندن نور.
و «ر» رمزی از رحمت و ربوبیت باشد؛ که این آموزش، فقط از سر تربیت مهربانانه است.
این حروف، نه تنها رمزی برای کتابت وحیاند، بلکه گویی نام مستعار همان معلمیاند که یوسفِ قلب ما را از چاه در میآورد.
…
رحمان و رحیم: آموزش مهربانی!
«بسم الله الرحمن الرحیم» در واقع پیام آغازین کلاس این معلم نورانیست. یعنی:
«به نام آن معلمی که مهربانی را به ما یاد میدهد،
به نام آن نوری که وقتی در جان میتابد، یاد میگیریم بیچشمداشت، مهربان باشیم.»
«رحمن» یعنی آنکه رحمتش فراگیر است: درس عمومی محبت.
«رحیم» یعنی آنکه رحمتش دائمی و اختصاصی است: درس خصوصیِ محبت با معرفت.
این دو صفت، ماموریت معلم را روشن میکند:
رحمان: معلمی برای همه؛ حتی آنان که هنوز درهای دلشان را باز نکردهاند.
رحیم: معلمی ویژه برای آنان که نور را پذیرفتهاند و با او وارد کلاس عشق شدهاند.
…
یوسف: نور مهربانی!
وقتی در دل میگویی: یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ، در واقع میگویی:
ای دلم، حیف که آن نور مهربانی را ندیدی،
آن معلمی که آمده بود تا یادم دهد چگونه چون او مهربان باشم، ندیدیاش…
و آنگاه که میگویی: یَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ، یعنی:
دلم روشن شد به نور یوسف…
همان معلمی که مهربانیاش در هر نگاه و گفتارش موج میزند.
بیایید با دقّت به آیه سوم سوره یوسف گوش جان بسپاریم:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ
ماییم که برای تو بهترینِ قصّهها را میگوییم…
این آیه، نه فقط یک اعلان است، بلکه آغاز کلاس درس نور است، و خودِ «نحن» یعنی همان معلمین نورانی که به زبان خدا سخن میگویند. آنها خود را پشت ضمیر جمع پنهان کردهاند، اما اهل دل میدانند که «نَحنُ» یعنی ما معلمین نورانی با همهی نورمان، آمدهایم تا شما را آموزش دهیم…
…
نَحنُ: جمع نوری
«نَحنُ» اشاره به وحدت صفات الهی دارد، اما از منظر تعلیم، یعنی:
من تنها نمیآیم؛ بلکه با من، تمام نورهای حکمت، مهربانی، ربوبیت، محبت، رحمت، و هدایت آمدهاند. من همان نوری هستم که تو را از درون رشد میدهم… من همان «اسم الله»ام که در بسمالله تجلی کردهام…
در ادبیات عرفانی، این «نحن» همان است که در قلب بنده تجلی میکند به صورت یک معلم نورانی:
گاهی به صورت پیامبر، گاهی به صورت امام، و گاهی در لباس یک معلم بیادعا که از چشمانش آفتاب میتابد…
…
نَقُصُّ عَلَيْكَ: ترجمه نور به زبان دل!
واژه «نقصُّ» به معنای قصهگویی است، اما از ریشهی «ق-ص-ص» میآید که به معنی ردگیری و دنبالکردن اثر چیزی است.
یعنی معلم نورانی، نور را از عالم بالا ردگیری میکند…
دنبالش میرود… آن را میگیرد…
و بعد آن را آرامآرام به زبانی قابل فهم، در قالب قصهها و مثالها، به شاگردان منتقل میکند.
یعنی اگر وحی، یک نور نازلناشدنی بود، معلم آن را از دل اسمهای الهی، از رحم، رحمان و رحیم، میگیرد و به قصهای قابل درک برای ما تبدیل میکند…
و این، عین رحمت است:
اینکه معلم نورانی، وحی بلند را برای ما «ترجمه» کند به حرف، کلمه، داستان…
و این همان رسالت الر بود که گفتیم:
نور را از ملکوت بگیرد و به حروف و معانی قابل فهم در مُلک تبدیل کند.
…
أَحْسَنَ الْقَصَصِ: مهربانترین روش تعلیم!
«أَحسَنَ القَصَص» یعنی «نیکوترین داستانها»،
ولی باطناً یعنی:
زیباترین شیوهی تعلیم برای قلب تو…
چرا که دل، با داستان نرم میشود، با روایت زندگی انس میگیرد.
این قصه، قصۀ یوسف است:
قصهی گمگشتن نور،
قصهی مهربانی در سختیها،
قصهی نجات از چاه،
قصهی زیبا دیدن قضا و قدر الهی.
قصۀ کربلای زینب س است که میگوید: «و ما رایت الا جمیلا»
و این همان چیزیست که معلم نورانی با آن، مهربانی را در دلها حک میکند.
پس:
وقتی میگوییم:
بسم الله الرحمن الرحیم
و سپس میشنویم:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ
در واقع گفتهایم:
معلمی آمده…
نوری آمده…
تا با مهربانی و حکمت، قصهای برای قلب ما بازگو کند…
قصهای که ما را از تاریکی چاه به روشنی خورشید برساند…
مشروط به عمل کردن به امر الله «اسجدوا لآدم»، «اسجدوا لیوسف»…
سجده بر نور معلم یعنی اخذ علوم آل محمد ع از او
و بکار بستن این علوم در ورکلایفهای روزمره زندگیمان.
بیایید پیش از آنکه وارد قصۀ رؤیای یوسف شویم، نگاهی ژرف به واژه سُجود بیندازیم:
…
سجده: تعظیم به معلم برای اخذ نور و عمل به آن!
در دو نقطۀ بسیار مهم از تاریخ آفرینش و تربیت، آیهای میشنویم با فرمانی واحد:
اسْجُدُوا لِآدَمَ
وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا (دربارۀ یوسف)
در هر دو، یک پیام نهفته است:
سجده برای کسی است که حامل نور علم الهی است.
نه برای جسمش، بلکه برای آن نوری که به واسطهی تعلیم در وجود او دمیده شده است.
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا…»
سپس گفت: اسْجُدُوا لِآدَمَ
یعنی:
آدم، چون اسماء را آموخته بود،
حامل نور تعلیم خدا شد،
معلم گشت،
و فرشتگان مأمور شدند به سجدهای نه برای خاک، بلکه برای نوری که از آن خاک برخاسته بود…
و همین ماجرا در مورد یوسف هم هست:
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا
(یوسف، آیه 100)
اینجا نیز سجده برای کسی است که علم تأویل و نور هدایت یافته است.
او، در لباس یک پادشاه نیست، بلکه در لباس معلمی نورانیست که «أَحْسَنَ الْقَصَص» را بر دوش میکشد و به دیگران منتقل میکند.
…
سجده یعنی اخذ علم، نه صرفاً تعظیم!
در منطق نور، سجده نه به معنای صرف تعظیم، بلکه به معنای:
تسلیم شدن برای گرفتن علم و بهکار بستن آن در زندگی است.
تو به کسی سجده میکنی که راه را نشان میدهد،
که معلم توست،
که روشناییاش تو را از ظلمات بیرون میبرد…
سجده، در منطق یوسفی، یعنی:
«من میپذیرم که این نور، باید راه مرا روشن کند.
من گردن مینهم،
تا درس بگیرم و عمل کنم…»
…
حالا با این فهم، برویم به رؤیای یوسف!
و اینجاست که رؤیا آغاز میشود…
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ:
يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا، وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ، رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ
(سوره یوسف، آیه ۴)
این رؤیا، رؤیای نور است.
یوسف، هنوز پیامبر نشده، اما دارد نوری میبیند که در او به ودیعه گذاشته شده…
خورشید و ماه و ستارگان، به سوی او سجده میکنند.
و این یعنی:
او حامل نوریست که باید معلّمِ جهان شود.
و تمام هستی، خورشید و ماه و ستارگان، با اختیار یا تقدیر، تعلیم او را خواهند پذیرفت.
…
یوسف، همان اسمِ الهیست!
او ترجمهی «الر» است.
او ادامهی جریان «بسم الله الرحمن الرحیم» است.
او همان کسیست که:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ… دربارهی او میگوید،
چرا؟ چون این قصه، قصۀ معلم شدن یوسف است،
و قصهی سجده کردن دیگران بر نوریست که او حامل آن است…
رؤیای یوسف:
تجلی آسمانی برای معلم شدن در زمین
آیه میفرماید:
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ:
يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا، وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ، رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ
(یوسف، ۴)
این رؤیا، برخلاف خوابهای عادی، یک دید آسمانی است، با زبانی نمادین.
نه یک خواب معمول، بلکه یک وحی تصویریست که آغاز مأموریت تعلیم یوسف را رقم میزند.
در این رؤیا، یوسف:
خورشید را میبیند؛
ماه را میبیند؛
و یازده ستاره؛
و همه در حال سجده به او هستند.
اما چرا این تصویر؟
…
تعبیر نمادین رؤیا: از ستاره تا خورشید!
خورشید نماد پدر نورانیست: یعنی یعقوب، که حامل نور نبوّت است.
ماه نماد مادر نورانیست: یا قدرت پذیرنده و انعکاسی تعلیم.
یازده ستاره نماد برادراناند، اما نه صرفاً برادران خونی:
بلکه نمایندۀ همه کسانی هستند که باید روزی در برابر نور تعلیم یوسف فروتنی کنند؛
یعنی شاگردان نورانی که روزی با دل و جان تعلیم یوسف را خواهند پذیرفت.
و آن سجده یعنی:
ما آمدهایم تا از تو بیاموزیم.
تو راهنمای مایی، حتی اگر امروز تو را نشناسیم.
…
این رؤیا، صحنهای از کل قصه است!
و دقیقاً بعد از این رؤیاست که خدا میفرماید:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ…
«ما برای تو بهترین قصه را بازگو میکنیم،
چراکه این قصه شرح تولد یک معلم نورانی است.»
این قصه، قصهی تعلیم است.
قصهی رسیدن به جایی که خورشید و ماه و ستارگان در برابر تو سجده کنند، یعنی:
همه چیز گوش میشود، اگر تو لب شوی.
همه چیز آماده شنیدن میشود، اگر تو آماده تعلیم دادن شوی.
…
نقش «الر» در این مسیر!
از همان آغاز سوره که گفته میشود:
الر. تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ
در واقع اشارهایست به رمز و رازی نورانی:
«الر» یعنی رمزهایی که فقط در حضور یک معلم نورانی گشوده میشوند.
و یوسف، حامل این رمز است.
و آنچه قرار است روشن شود (مُبین)،
قصهایست که به زبان نور نوشته شده، و فقط دلهای سجدهگر آن را میفهمند.
…
«بسم الله الرحمن الرحیم» و تعلیم نورانی!
و در انتها، همه این مسیر به این حقیقت بازمیگردد:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» یعنی:
من آغاز میکنم به نام آن معلم مطلق نور،
که در رحمانیتش، نور را به همه میپراکند،
و در رحیم بودنش، آن را با مهربانی برای دلهای خاص، قابل دریافت و کاربردی میسازد.
یوسف، معلمیست برخاسته از این رحمان و رحیم،
تا به ما تعلیم دهد که چگونه به روش خورشید، مهربان باشیم،
و چگونه نور را ترجمه کنیم به زندگی روزمره…
چاه: آغاز مسیر تعلیم از عمق تاریکی!
در آیهای دیگر میخوانیم:
وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ، قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ
(یوسف، ۱۷)
در اینجا، به چاه میافتد.
اما چاه برای یوسف تنها یک مکان فیزیکی نیست، بلکه یک مکان نورانی است:
چاه، مکانی برای تفکر، دروننگری و تربیت در دل تاریکیهاست.
درست مانند دلِ انسان که در تاریکی گناه و عدم آگاهی میافتد، اما همانطور که یوسف در دل چاه به آموزههای الهی دست مییابد، این مسیر تنها از دل تاریکی به روشنایی میرسد.
چاه در اینجا همان نماد درون انسان است که در مراحل گوناگون زندگی به تاریکیها فرو میرود.
اما این تاریکیها نمیتوانند مانع از شکوفایی نور شوند.
یوسف در دل تاریکی چاه میآموزد و به کسی که بتواند از آن نور بگیرد، آموزش میدهد.
…
پیراهن یوسف: نماد روشنایی و الهام از درون!
یکی از وقایع مهم در داستان یوسف، حادثه پیراهن است:
فَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَىٰ دَلْوَهُ
قَالَ يَا بُشْرَىٰ هَٰذَا غُلَامٌ ۚ
وَ أَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ
(یوسف، ۱۹)
وقتی که یوسف از چاه بیرون میآید، پیراهنش در حقیقت چیزی فراتر از یک پوشش است.
پیراهن یوسف نماد همان نور تعلیم و وحی است که به او آموخته شده است.
اما این پیراهن برای کسانی که در تاریکی هستند، تنها وسیلهای برای شناخت حقیقت نیست.
آنها باید از طریق تجربه و تکامل، نور را بپذیرند.
همچنین در داستان، وقتی پیراهن یوسف برای یعقوب آورده میشود، در حقیقت آن پیراهن همان رؤیای آسمانیست که به یعقوب نشان داده میشود.
این پیراهن یعنی:
در لحظهای که نور از قلب تو آشکار میشود، انگار آن را به دنیا میآوری و به شکلی میپوشی که دیگران هم بتوانند آن را ببینند و از آن بهرهمند شوند.
…
زندان: امتحان و ارتقاء سطح معرفت
پس از حادثهی پیراهن و نقشههای برادران، یوسف به زندان میافتد.
اما در زندان نیز همانطور که میدانیم، یک فرآیند آموزشی ویژه در جریان است:
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ
(یوسف، ۳۶)
در زندان، یوسف نه تنها تعلیم میدهد، بلکه از خود میآموزد.
او از رؤیاهای دیگران تعبیر میکند.
در حقیقت، در این مکان سخت، او تبدیل به یک معلم نورانی میشود که حتی در شرایط سخت هم میتواند آگاهی و نور را به دیگران منتقل کند.
…
آگاهی نورانی از تعبیر خوابها!
یوسف در زندان، رؤیاهای دو نفر را تعبیر میکند.
این رؤیاها در حقیقت یک چهرهی دیگر از حقیقت زندگی هستند:
رؤیای ساقی که به آرامش و شادابی تبدیل میشود؛
رؤیای نانوا که سرانجام با سقوط و درد همراه میشود.
اینجا یوسف به عنوان معلم نورانی، میآموزد که حقیقت زندگی درون انسانهاست.
چگونه میتوان از درون هر فرد، آموزشهای الهی را استخراج کرد،
حتی اگر این درون در زندان یا در سختترین شرایط باشد.
…
رؤیای پادشاه: بازگشت به معلم نورانی!
و در نهایت، رؤیای پادشاه که باعث آزاد شدن یوسف از زندان میشود، یک مرحله نهایی در فرایند رشد معرفتی است:
قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَليلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ
(یوسف، ۴۷)
یوسف پس از این تعبیرات نهایی، به مقام قدرت میرسد.
او فرمانده و معلم نورانی میشود که نه تنها سایر افراد را هدایت میکند، بلکه از تاریخ و تجربه نیز برای آموزش دیگران بهره میبرد.
…
معلم نورانی، در همۀ ابعاد زندگی
در تمام این داستان، یوسف تنها یک شخصیت داستانی نیست.
او نماد معلم نورانی است که در تمامی مراحل، از چاه تا زندان و از تعبیر خوابها تا مقام حکومت، نور علم و حکمت را به هر آنچه که در مسیر او قرار دارد، میرساند.
و در اینجا، خدای مهربان معلم نورانی خود را برای همه انسانها و در همه جای تاریخ به نمایش میگذارد.