The disjointed letters are luminous echoes that resonate in the heart, unveiling the secret of understanding.
سلام بر حروف الفبا !!!
سلام بر معلمی که این حروف الفبا رو به ما یاد میده!
حروف مقطّعه، الفبای نورانی هستند که بر قلب معلّم فرود میآیند!
بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ!
امام باقر علیه السلام:
فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
قَالَ:
قُلْ أَيْ أَظْهِرْ مَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ نَبَّأْنَاكَ بِهِ
بِتَأْلِيفِ الْحُرُوفِ الَّتِي قَرَأْنَاهَا لَكَ
لِيَهْتَدِيَ بِهَا مَنْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ
وَ هُوَ اسْمٌ مُشَارٌ وَ مَكْنِيٌّ إِلَى غَائِبٍ
فَالْهَاءُ تَنْبِيهٌ عَنْ مَعْنًى ثَابِتٍ
وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنِ الْحَوَاسِّ
كَمَا أَنَّ قَوْلَكَ هَذَا إِشَارَةٌ إِلَى الشَّاهِدِ عِنْدَ الْحَوَاسِّ
وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكُفَّارَ نَبَّهُوا عَنْ آلِهَتِهِمْ بِحَرْفِ إِشَارَةِ الشَّاهِدِ الْمُدْرَكِ
فَقَالُوا هَذِهِ آلِهَتُنَا الْمَحْسُوسَةُ الْمُدْرَكَةُ بِالْأَبْصَارِ
فَأَشِرْ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ حَتَّى نَرَاهُ وَ نُدْرِكَهُ وَ لَا نَأْلَهَ فِيهِ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
فَالْهَاءُ تَثْبِيتٌ لِلثَّابِتِ
وَ الْوَاوُ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْأَبْصَارِ وَ لَمْسِ الْحَوَاسِّ
وَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ بَلْ هُوَ مُدْرِكُ الْأَبْصَارِ وَ مُبْدِعُ الْحَوَاسِّ.
امام باقر علیهالسلام دربارهی آیهی شریفهی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» فرمودند:
مقصود از «قُلْ» یعنی:
آنچه را به تو وحی کردهایم و تو را از آن آگاه ساختهایم، آشکار کن؛
با همان ترکیب خاصی از حروف که برایت تلاوت نمودیم،
تا کسی که با گوش دل میشنود و با حضور قلب گوش فرا میدهد، بهوسیلهی آن هدایت شود.
«هُوَ» (او) اسمی است که به غایب اشاره دارد و کنایه از حقیقتی است که در حواس نمیگنجد.
حرف «هاء» در ابتدای آن، توجهدهنده به حقیقتی ثابت است.
و حرف «واو» اشارهای است به وجودی که از دسترس حواس بیرون است؛
چنانکه وقتی میگویی «این»، اشاره به چیزی است که نزد حواس حاضر و قابل مشاهده است.
اما کفار به خدایان خود با الفاظی اشاره میکردند که مخصوص موجودات محسوس و قابل دیدن بود،
و میگفتند: «اینها خدایان ما هستند»، یعنی چیزهایی محسوس، ملموس و قابل دیدن با چشم.
پس به پیامبر گفتند: تو هم به آن خدایی که به آن دعوت میکنی اشاره کن، تا ما او را ببینیم و درک کنیم، وگرنه او را پرستش نخواهیم کرد.
پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»
تا بگوید: حرف «هاء» برای تثبیت حقیقتی ثابت است،
و «واو» اشاره به غایبی است که از دیدهها و لمس حواس فراتر است.
و خداوند منزه است از آنکه در حواس بگنجد، بلکه اوست که دیدگان را درک میکند و اوست که آفرینندهی خود حواس است.
«السَّلَامُ عَلَى حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»
سلام بر حروف نورانی خدا، سلام بر قبض و بسط نور قلبها!
«قبض و بسط نور قلب، ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام!»
زیارت جوادیۀ امام رضا علیه السلام:
السَّلَامُ عَلَى شُهُورِ الْحَوْلِ
وَ عَدَدِ السَّاعَاتِ
وَ حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ
فِي الرُّقُومِ الْمُسَطَّرَاتِ.
سلام بر ماههای سال که دوازده باشند
و عدد ساعتها که دوازده باشند
و حروف لااله الّا الله که دوازده حرف باشند
در میان رقمهای نوشته شده.
حروف مقطعه، آوای نورانیاند که در قلب طنینانداز شده و راز فهم را میگشایند.
فهمیدن، رمز و رازی برای خودش داره!
چجوری باید بفهمیم؟!
چجوری باید بفهمیم چی خوبه و چی بده؟!
چجوری باید بفهمیم کی دوسته و کی دشمنه؟!
این فهمیدن از کجا میاد؟!
با چی باید فهمید؟!
ابزار فهمیدن چیه؟!
قلب ما ابزار فهمیدن ماست!
قلب ما نور رو میفهمه!
نور کلام خداست!
قلب ما با فهم قبض و بسط نور، کلام خدای مهربانشو میفهمه!
قلب ما باید جایی باشه که کلام نورانی، اونجا، به حروف الفبا ترجمه میشه!
این چیزهایی که داریم مینویسیم و میخونیم، از ترجمۀ همون نور قرائت شده در ملکوت قلب داره میاد! انگاری قرآن، همان نور قرائت شده است در ملکوت قلب معلّمی مهربان بنام رسول خدا ص که منتخب خدای مهربان ما برای این ماموریت است.
وقتی ما قبض و بسط نورمونو بفهمیم، کلام خدای مهربان و رسول او را میفهمیم.
فهمیدن کار دله!
دل سالم و پاک، با فهمیدن کلام خدای مهربان، متوجه اشتباهش میشه و دوربرگردونو دور میزنه، یعنی اشتباه میکنه اما میفهمه که اشتباه کرده و برمیگرده و اشتباهشو جبران میکنه و این خیلی ارزشمنده!
حروف مقطعه همین حروف الفبای زبان عربی یا فارسی است که با این حروف، یک کلمه یا جمله یا یک کتاب نوشته میشه و این مطالب معنادار برای ما در حقیقت ترجمه نور به حروف و کلمات و جملات و کتاب است. کتاب یعنی معلم و معلم یعنی کتاب. خدای مهربان معلم ماست و برای تعلیم مهربانی کتابی آسمانی و رجلی آسمانی برای این ماموریت عظیم انتخاب میکند و ما با قلبمان باید این رجل و کتاب منتخب را تشخیص دهیم و بفهمیم که حق با این نور است.
«ان دین الله لا یعرف بالرجال بل بآیة الحق فاعرف الحق تعرف اهله»
پس راز فهمیدن، در فهمیدن نور و ظلمت دنیای قلب است.
قلبی که نور و ظلمتشو بفهمه، میفهمه،
و قلبی که نور و ظلمتشو نفهمه، نمیفهمه!
حروف مقطعه، اسرار فهمیدن را برای ما فاش میکنند!
The disjointed letters, known as ḥurūf muqaṭṭaʿa, are mystical, luminous echoes that resonate deep within the heart. They are not just letters but divine symbols, carrying layers of meaning that transcend ordinary language. Their presence in the Quran is like a celestial code, unveiling the secrets of divine wisdom to those whose hearts are attuned to their resonance. These letters bridge the seen and unseen, inviting reflection, contemplation, and a journey into the essence of divine knowledge.
حروف مقطعه، پژواکهای نورانی و اسرارآمیزی هستند که در عمق قلب طنینانداز میشوند.
آنها نه صرفاً حروف، بلکه نمادهایی الهیاند که لایههایی از معنا را در خود جای دادهاند، فراتر از زبان معمولی. حضورشان در قرآن همچون رمزی آسمانی است که رازهای حکمت الهی را برای کسانی که دلهایشان با طنین آنها هماهنگ است، آشکار میسازد. این حروف، پلی میان جهان مشهود و نامشهودند که ما را به تفکر، تأمل و سفری در جوهر دانش الهی دعوت میکنند.
در ابتدای ۲۹ سوره از سوره های قرآن، یك یا چند حرف از حروف الفبا وجوددارد، كه مجموعا ۷۸ حرف است كه با حذف مكررات، ۱۴ حرف می شود یعنی نصف حروف هجا كه ۲۸ حرف است.
این حروف پیش هم چیده شدهاند اما كلمهای را تشكیل ندادهاند اگرچه در كتابت سرهم نوشته شوند، ولی در قرائت، جدا از هم خوانده میشوند، مانند «ا ل م ص».
مجموع حروف چهاردهگانه عبارتند از:
(ا ح رس ص ط ع ق ك ل م ن ه ی)
ردیف ـ سوره ـ حرف مقطعه
۲ ـ بقره، الم.
۳ ـ آل عمران، الم .
۷ ـ اعراف، المص.
۱۰ ـ یونس، الر.
۱۱ ـ هود، الر.
۱۲ ـ یوسف، الر.
۱۳ ـ رعد، المر.
۱۴ ـ ابراهیم، الر.
۱۵ ـ حجر، الر.
۱۹ ـ مریم، كهیعص.
۲۰ ـ طه، طه.
۲۶ ـ شعرا، طسم.
۲۷ ـ نمل، طس.
۲۸ ـ قصص، طسم.
۲۹ ـ عنکبوت، الم.
۳۰ ـ روم، الم.
۳۱ ـ لقمان، الم.
۳۲ ـ سجده، الم.
۳۳ ـ یس، یس.
۳۸ ـ ص، ص.
۴۰ ـ غافر، حم.
۴۱ ـ فصلت، حم.
۴۲ ـ شوری، حم عسق.
۴۳ ـ زخرف، حم.
۴۴ ـ دخان، حم.
۴۵ ـ جاثیه ـ حم.
۴۶ ـ احقاف، حم.
۵۰ ـ ق، ق.
۶۸ ـ قلم، ن.
هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يَتَّقُونَ الْمُوبِقَاتِ وَ يَتَّقُونَ تَسْلِيطَ السَّفَهِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ
حَتَّى إِذَا عَلِمُوا مَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ عِلْمُهُ عَمِلُوا بِمَا يُوجِبُ لَهُمْ رِضَا رَبِّهِمْ.
[ملک سلیمان – حروف مقطعه]:
الْمُفَسِّرُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ ع أَنَّهُ قَالَ:
كَذَبَتْ قُرَيْشٌ وَ الْيَهُودُ بِالْقُرْآنِ وَ قَالُوا سِحْرٌ مُبِينٌ تَقَوَّلَهُ
فَقَالَ اللَّهُ
الم ذلِكَ الْكِتابُ أَيْ يَا مُحَمَّدُ هَذَا الْكِتَابُ الَّذِي أَنْزَلْنَاهُ عَلَيْكَ هُوَ بِالْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ الَّتِي مِنْهَا أَلِفٌ لَامٌ مِيمٌ وَ هُوَ بِلُغَتِكُمْ وَ حُرُوفِ هِجَائِكُمْ فَأْتُوا بِمِثْلِهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
وَ اسْتَعِينُوا عَلَى ذَلِكَ بِسَائِرِ شُهَدَائِكُمْ
ثُمَّ بَيَّنَ أَنَّهُمْ لَا يَقْدِرُونَ عَلَيْهِ بِقَوْلِهِ:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً ثُمَّ قَالَ اللَّهُ الم أَيِ الْقُرْآنُ الَّذِي افْتَتَحَ بالم هُوَ ذلِكَ الْكِتابُ الَّذِي أَخْبَرْتُ بِهِ مُوسَى فَمَنْ بَعْدَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ
فَأَخْبَرُوا بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي سَأُنْزِلُهُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ كِتَاباً عَزِيزاً لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ لا رَيْبَ فِيهِ لَا شَكَّ فِيهِ لِظُهُورِهِ عِنْدَهُمْ كَمَا أَخْبَرَهُمْ أَنْبِيَاؤُهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً يُنْزَلُ عَلَيْهِ كِتَابٌ لَا يَمْحُوهُ الْبَاطِلُ يَقْرَؤُهُ هُوَ وَ أُمَّتُهُ عَلَى سَائِرِ أَحْوَالِهِمْ هُدىً بَيَانٌ مِنَ الضَّلَالَةِ لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يَتَّقُونَ الْمُوبِقَاتِ (+ «وبق») وَ يَتَّقُونَ تَسْلِيطَ السَّفَهِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى إِذَا عَلِمُوا مَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ عِلْمُهُ عَمِلُوا بِمَا يُوجِبُ لَهُمْ رِضَا رَبِّهِمْ.
امام حسن عسگری (ع) فرمودند:
قریش و یهود قرآن را تکذیب کردند
و گفتند که این سحری آشکار است که او به دروغ از آن سخن میگوید.
پس خداوند فرمود:
الم، این کتابی است که به تو نازل کردهایم، ای محمد، که با حروف مقطعهای از آن مانند الف، لام، میم آمده است، و این به زبان شما و حروف هجای شماست.
پس اگر راست میگویید، مانند آن بیاورید و در این کار از سایر گواهیدهندگان خود یاری جویید.
پس خداوند بیان کرد که آنها قادر به انجام این کار نخواهند بود و فرمود:
بگو که اگر انسانها و جنها جمع شوند تا مانند این قرآن را بیاورند، هرگز قادر به آوردن مانند آن نخواهند بود، حتی اگر بعضی از آنها برخی از دیگران را یاری دهند.
پس خداوند فرمود:
الم، همان قرآن که آغازش با الم است، همان کتابی است که به موسی و پیامبران بعد از او خبر داده بودم که به محمد نازل خواهد شد. این کتاب عزیزی است که هیچ باطلی از پیش و پس آن به آن نمیرسد؛ نازل شده از سوی حکیم و حمید. هیچ شکی در آن نیست، زیرا نزد آنها آشکار است، همانطور که پیامبرانشان به آنها گفته بودند که محمد (ص) کتابی بر او نازل خواهد شد که باطل آن را نابود نمیکند. او و امت او این کتاب را در تمام حالهایشان خواهند خواند.
این کتاب هدایت و بیان از گمراهی برای متقین است، کسانی که از هلاکتها و از تسلط بیخردی بر خود میپرهیزند تا زمانی که آنچه را که باید بدانند، دانسته و بر طبق آن عمل کنند تا رضایت پروردگار خود را جلب کنند.»
***
فهم قبض و بسط قلبی واجب است!
«مَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ عِلْمُهُ»
این طلب العلم فریضه است، یعنی فهم قبض و بسط قلبی واجب است.
+ «علم»
برای تولید عمل صالح به علمی نیازمندی که دانستنش واجبه و اونهم همین علم به دنیای قلب خودته که هر لحظه بفهمی تاریکی یا روشن! پس هر لحظه نیاز به ولیّ خدا داری تا با قبض و بسط قلبت، با تو صحبت کنه و نظرشو راجع به تو و کارهات بهت بگه و تو هم در صدد اصلاح اشتباهاتت بر بیای و هدیه سجاده رو برداری و بری سراغ نمودار (#ورکلایف)!
این شوق به انجام این کار رو کی در دل اهل یقین ایجاد میکنه، که او میره و اینکارو انجام میده و نتیجهاش را هم با کسب رضای ولیّ خدا که از روی روشن شدن قلبش می فهمه بدست میاره و خیالش راحت میشه و برمی گرده سر خونه و زندگیش؟
این کسی است که مُلک عظیمی در ملکوت قلبش داره!
«مُلک سلیمان ع – ملکوت آل محمد ع»
همه قلوب در قبضه قدرت ولی خداست:
«وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ
وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ»
و اهل شک و حسادت و معارین و لیدرهای سوء، مثل اینکه پی به این قدرت ذات اقدس الهی نبردهاند و خبر ندارند که با یک اشاره، دنیای قلب کن فیکون می شود و مرده، زنده می شود و راه رسیدن به حیات طیبه، همین فهم قبض و بسط است.
+ «قبض و بسط» و «عمل صالح»
«حَتَّى إِذَا عَلِمُوا … عَمِلُوا …»
+ «یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا …»
انگاری اهل یقین با فهم قبض و بسط قلبیشون راه و نحوه انجام عمل صالح رو یاد گرفتند.
این فهم قبض و بسط قلبی همون عبارت «أَنِّي سَأُنْزِلُهُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ كِتَاباً عَزِيزاً» است.
«أَنِّي سَأُنْزِلُهُ: إِنَّا أَنْزَلْناهُ»
+ [«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4) سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5) »]
اهل نور باید رضا و سخط ولی خدا رو با قلبشون متوجه بشن و با عمل به دستورات این مافوق تولید نور آرامش عمل صالح برای خود و دیگران بنمایند و رضای آل محمد ع را با این عمل خیر کسب نمایند. پس ما باید در دل شرایط که ناآرامی و تاریکی بر قلب سنگینی میکند، بریم سراغ خواندن سوره قدر، کانه از آل محمد ع بخواهیم ما رو از تاریکی قلب، هنگام آیات عرضه شده «لیله قدر»، به نور روشنایی «مطلع الفجر» برسانند و این همان «انا انزلناه» است یعنی اهل یقین با داشتن روح ایمان و صاحبان نور، با داشتن روح ایمان و روح القدس، امر نازل شده از مافوق به قلب خود را درک نموده و رضا و سخط ولی خدا را متوجه شده و بدان عمل می کنند «حَتَّى إِذَا عَلِمُوا … عَمِلُوا …» و روشن میشوند «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائفة من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون».
این دستورات حتی اگر حروف مقطعه ظاهرا بی معنا هم که باشد برای قلب اهل یقین و صاحبان نور معنادار است، مثلا از ل یهو مفهوم ملک سلیمان را در دلش مییابد!
وقتی که حروف مقطعه برایش معنی دار شود، دیگه واژهها و کلمات با معنی و مفهوم که جای خود دارند.
امام صادق علیه السلام:
حَدَّثَنَا أَبُو جُمُعَةَ رَحْمَةُ بْنُ صَدَقَةَ قَالَ:
أَتَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ كَانَ زِنْدِيقاً جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع
فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ المص أَيَّ شَيْءٍ أَرَادَ بِهَذَا
وَ أَيُّ شَيْءٍ فِيهِ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ
وَ أَيُّ شَيْءٍ فِيهِ مِمَّا يَنْتَفِعُ بِهِ النَّاسُ
قَالَ فَاغْتَاظَ مِنْ ذَلِكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع
فَقَالَ
أَمْسِكْ وَيْحَكَ
الْأَلِفُ وَاحِدٌ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَ الْمِيمُ أَرْبَعُونَ وَ الصَّادُ تِسْعُونَ كَمْ مَعَكَ
فَقَالَ الرَّجُلُ أَحَدٌ وَ ثَلَاثُونَ وَ مِائَةٌ
فَقَالَ لَهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع
إِذَا انْقَضَتْ سَنَةُ إِحْدَى وَ ثَلَاثِينَ وَ مِائَةٍ انْقَضَى مُلْكُ أَصْحَابِكَ
قَالَ فَنَظَرْنَا فَلَمَّا انْقَضَتْ سَنَةُ إِحْدَى وَ ثَلَاثِينَ وَ مِائَةٍ يَوْمَ عَاشُورَاءَ دَخَلَ الْمُسَوِّدَةُ الْكُوفَةَ وَ ذَهَبَ مُلْكُهُمْ .
این روایت درباره ملاقاتی بین یک زندیق اموی و امام جعفر صادق (علیهالسلام) است که در آن فرد زندیق دربارهی مفهوم حروف مقطعه در قرآن، بهویژه «المص» (سوره اعراف، آیه 1) از امام (ع) سؤال میکند.
سؤال زندیق اموی:
او با نوعی استهزا و تشکیک از امام صادق (ع) میپرسد:
«این حروف چه مفهومی دارند؟
چه چیزی از حلال و حرام در آنهاست؟
و چه منفعتی برای مردم دارند؟»
پاسخ امام صادق (ع):
امام (ع) از این سخن به شدت ناراحت شدند و به او فرمودند:
«ساکت باش، وای بر تو!»
سپس شروع به محاسبهی ارزش عددی این حروف بر اساس حساب جُمَّل (یکی از روشهای عددگذاری حروف در زبان عربی) کردند:
• الف = 1
• لام = 30
• میم = 40
• صاد = 90
• جمع کل: 131
سپس امام (ع) فرمودند:
«وقتی سال 131 هجری تمام شود، حکومت یارانت (بنیامیه) پایان خواهد یافت.»
تحقق پیشگویی امام (ع)
راوی میگوید که ما این سخن امام (ع) را به یاد داشتیم، و در عاشورای سال 131 هجری، سپاهیان عباسی (که به «مسوّده» معروف بودند) وارد کوفه شدند و حکومت بنیامیه به پایان رسید.
+ «هدر – هَدَرَ الفحلُ»:
زمزمه، چه برای جفتگیری نر با ماده، چه برای جمع آوری شهد از گلها!
انگاری زنبور عسل وقتی دنبال شهد گلها میگرده، خود گلها بهش چشمک میزن که آهای زنبور دانا، من شهد دارم! بیا پیش من! در واقع یه جوری دم میجنبونن و با اشاره به زنبور میفهمونن که گمشدهاش پیش اون گل است و لذا زنبور بهش الهام میشه که بره پیش اون گل و شهدشو استخراج کنه و عسل درست کنه.
چقدر واژه زیبایی است واژه حجو، از چه عبارت زیبایی گرفته شده و کتاب لغت العین چه مطلب زیبایی رو آورده که «حجا النحل الشول»: یعنی تا گل اشاره کرد، زنبور مطلب رو گرفت و راهشو به سمت گل، عاشقانه و بیچون و چرا، کج کرد و به میهمانی این میزبانِ کریم و سخاوتمند نائل شد، الحمد لله رب العالمین.
زمزمههای ملکوتی، همان حضور نور صاحبان نور است در دل شرایط «ما حَجَوْتُ منه شَيئاً: أي ما حفِظْتُ منه شيئاً» و همان خاطرات علمی آموخته شده از آنهاست که الگو و پترن تو میشه تا با تأسّی از این الگوی زیبا و بی عیب و نقص، و مچ کردن جهت و قبله دیدگاه خودت با او، بتونی از مکانیسم کارامد نور الولایة استفاده کنی و عمل صالح تولید نمایی ان شاء الله تعالی، و این کاری است که زنبور عسل داره انجامش میده و عسل تولید میکنه و عمل صالح تولید شده که محصول مشترک اهل نور + صاحب نور است، همان عسل شفابخشی است که هر کسی بهش لب بزنه، قلبش به نور روشن میشه.
انگاری یه معما رو حل کردی:
«الأَحَاجيّ، حجو: گونهاى لغز و معما»
و قطعه پازلی رو که معلوم نبود جاش کجاست رو موفق شدی جاشو پیدا کنی و به رمز و رازی پنهان پی بردی.
وای که چقدر واژه زیبایی است واژه حجو چون مترادف واژه زیبای نور است و چقدر فرآیند نور الولایة زیبا و مهم و شیرین است اگه خوب، نور رو با قلبت درک کنی.
پس جناب زنبور هم که از کندو در میاد و پرواز در گلستان علم آل محمد ع رو آغاز میکنه و بسم الله میگه و به پرواز در میاد اولش خبر نداره از کجا سر در میاره! فقط میره که پازلی رو طبق الگوی نورانی، جور کنه.
پس حالا که
زندگی یعنی یک بازی جورچین
یعنی کار هر روزهی زنبور عسل
یعنی اشاره گل و فهمیدن این اشارات از سوی زنبور عسل،
لذا زندگی همهاش یعنی نور الولایة
یعنی نور هدایت
یعنی هزار واژهی زیبا
یعنی بازی با کلمات و حروف مقطّعه (الفبای نورانی) از نظر ظاهر،
اما همین حروف مقطّعه برای اهل نور با معنا و با مفهوم است.
+ «زمم»:
… انگاری تا در ملکوت قلبت، زمزمهی نورانی صاحبان نور رو درک نکنی (یعنی نزدیکی این نور رو با قلبت حس نکنی و نبینی و زمزمهی اونو نشنوی و درک نکنی)، نمیتونی از معنای نور الولایة یعنی نزدیک شدن نور معرفت امام ع به قلب، بهرهمند بشی! «معرفة الامام بالنورانیة»
«حجو» یکی از هزار واژه مترادف نور الولایة است.
«أﺣﺠﻴﺔ: اﻟﺼﻮر اﻟﻤﻘﻄﻮﻋﺔ»:
«الأَحَاجيّ [حجو]: گونهاى لغز و معما.»
«الأُحْجِيَّة – ج أَحَاجِيّ و أَحاجٍ [حجو] : سخن سربسته مانند لغز كه مردم با هم در حل آن مسابقه دهند.»
چه اسم زیبا و با مسمایی برای پازل انگلیسی و جورچین فارسی در زبان عربی وجود داره که از واژه «حجو» عبارت «أﺣﺠﻴﺔ اﻟﺼﻮر اﻟﻤﻘﻄﻮﻋﺔ» اشاره به فرآیند نور الولایة دارد. [عرب در این بازی میگه: أَخْرِجْ ما فى يدى و لك كذا! – اقصُدْ و انظُرْ و تعمَّد لِعِلم ما أسألك عنه]
… انگاری باید هزار معنا و مفهوم برای یک واژه حجو در کتاب لغت بیاد تا شاید مطلب ادا بشه و مفهوم نور الولایة رو از این واژه استنباط کنیم!
… ای کاش قدر این ندای نورانی آسمانی که ما را دعوت به خلود در بهشت جاودان علم آل محمد ع مینماید را بدانیم ان شاء الله تعالی.
در کتب لغت واژههای مترادفی مثل عقل «الْحِجَا: العقل»
و ستر «الْحَجَا: الحِجَابُ و السِّتْرُ»
و حری «أَحْجِ به، أي: أَحْرِ به – تحجَّيت الشىءَ: إِذا تحرَّيْتَه و تعمّدتَه»
و خلق « ما أَحْجَاه، أي ما أخلقه كذلك – ما أَحْجَاهُ لذلك الأمر، أى ما أخلَقَه … و أَحْجِ به، أى أَخْلِقْ به»
و ظنّ «حَجَوْتُهُ بكذا، أي: ظننت به»
و زمزمه «الحَجَا: الزمزمة»
و اقامه صلات «تحجَّى بالمكان: إذا أقام به»
و وقوف «وقف – وقوف – الحَجْوُ الوُقُوف»
و تمسک «تحجَّيتُ: تمسكت جيداً»
و حفظ «ما حَجَوْتُ منه شَيئاً: أي ما حفِظْتُ منه شيئاً»
و کتمان «حجا سرُّه: إذا كَتَمَهُ»
و عکوف «عکف – فهُنَّ يعكُفْن به إذا حجا»
[اعتکاف یعنی فرآنید پترن مچینگ با نور الولایة – الگو برداری در دوران اعتکاف، که تمام عمر است، نه سه روز و سه شب در مکانی ماندن!]
و عمد «عمد – تَحَجَّيْتُ الشىءَ: تعمّدته»
و ضنّ «ضنّ – ضنن – حَجَوْتُ بالشىء: ضَنِنْتُ به، و به سُمِّىَ الرجلُ حَجْوَةَ – ما حَجَوْت شيئا فى عِلاج فلان، أى: ما ضَنِنْت بشىء»
و علق
و عشق
و فوق «فوق – مافوق – الحَجَاةُ: النُفّاخَةُ تكون فوقَ الماء من قَطْرِ المطر – الحَجَاة: الدّم اليابس فوق الجِراحات»
و مفهوم راس «الحَجَيتان: رأسا الوَرِكَيْن – قسمت بالا و سر استخوان فمور یعنی بالای استخوان ران که با استخوان هیپ (لگن) مفصل می شود.»
و ولع، لزم، سبق «حَجِيتُ بالشىءَ: أى أُولِعْتُ به و لَزِمْتُهُ – تَحَجَّيْتُ بهذا المكان: أى سَبَقْتُكُمْ إليه و لَزمْتُهُ قبلكم»
و سوق «حَجَتِ الريحُ السفينةً: ساقتها»
+ سجد «السفینة تسجد للریاح»
و دعوت و غلبه «حَاجَيْتُهُ: إذا داعيْتَه فغلبتَه»
و ظنّ «إنِّى أَحْجُو به خيراً: أى أظنّ»
و فرح «حَجَأت به: فرحت»
و لجا «الحَجَا: الملجأُ»
و قصد «حَجَوْنا: قصدنا و اعتمدنا»
و مفهوم «ولی» و «حقّ» و «عقل»: «في حديث ابن مسعود: إِنَّكم، معاشرَ هَمْدانَ، من أَحْجَى حَيٍّ بالكوفة. أَي أَولى و أَحقّ، و يجوز أَن يكون من أَعْقَلِ حيٍّ بها »
و مفهوم تغییر «استَحْجَى اللحمُ: تغير ريحه من عارض يصيب البعيرَ أَو الشاة أَو ما اللحمُ منه»
و …
و هزار واژه دیگر که همه معانی نور الولایة رو تداعی می کنند.
انگاری همه این واژهها آمدهاند (بازی با کلمات) تا فرایندی رو توصیف کنند که در حقیقت مصداق اصلی و اتمّش، نور الولایة است.
اینکه صور المقطوعه در این بازی، درست کنار هم جور میشن مثال زیبایی برای فهم تاویل حروف مقطعه در قرآن است.
انگاری در قلب رسول خدا ص، حروف نورانی رو مثل قطعات یک پازل، طبق الگوی پیش روی خود، چیده و جور نموده و این کتاب مکتوب، یعنی قرآن، حاصل همین جور نمودن حروف و کلمات نورانی که با قلب مبارکشان از پروردگار اخذ نموده اند.
[جورچین دانا]
+ «شطر».
[سورة يونس (۱۰): الآيات ۱ الى ۲]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (۱)
الف، لام، راء. اين است آياتِ كتابِ حكمتآموز.
أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (۲)
آيا براى مردم شگفتآور است كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه:
مردم را بيم ده و به كسانى كه ايمان آوردهاند مژده ده كه براى آنان نزد پروردگارشان سابقه نيك است؟
كافران گفتند: «اين [مرد] قطعاً افسونگرى آشكار است.»
علیبنابراهیم (رحمة الله علیه):
الر هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ الْمُنْقَطِعِ فِی الْقُرْآنِ
فَإِذَا أَلَّفَهُ الرَّسُولُ أَوِ الْإِمَامُ فَدَعَا بِهِ أُجِیبَ.
الر، از جمله حروف مقطّعهی قرآن است که بر اسم اعظم دلالت میکند.
اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا امام (علیه السلام) = [رَجُلٍ مِنْهُمْ]، این حروف را کنار هم گذاشته و با آنها دعا کنند، دعایشان مستجاب میشود. 👉
انگاری این حروف نورانی مقطعه، بر قلب رجل منهم وحی میشود!
امام صادق علیه السلام:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
ابوبصیر از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمودند:
الْكِتابُ عَلِيٌّ (ع) لَا شَكَّ فِيهِ
کتاب، علی (ع) است و در آن هیچ شکی نیست.
هُدىً لِلْمُتَّقِينَ
قَالَ بَيَانٌ لِشِيعَتِنَا
یعنی بیان و راهنمایی برای شیعیان ما است.
قَوْلُهُ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ
قَالَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يُنْبِئُونَ
یعنی از آنچه به آنها آموختهایم، خبر میدهند.
وَ مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ مِنَ الْقُرْآنِ يَتْلُونَ
و از آنچه از قرآن به آنها آموزش دادهایم، تلاوت میکنند.
وَ قَالَ
الم هُوَ حَرْفٌ مِنْ حُرُوفِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ الْمُتَقَطِّعِ فِي الْقُرْآنِ
«الم» یکی از حروف اسم اعظم خداوند است که به صورت جداجدا در قرآن آمده است.
الَّذِي خُوطِبَ بِهِ النَّبِيُّ ص وَ الْإِمَامُ فَإِذَا دَعَا بِهِ أُجِيب.
خداوند با این حروف، پیامبر (ص) و امام (ع) را خطاب قرار داده است،
و هرگاه با این اسم دعا کند، مستجاب میشود.
«الْكَتْبُ : ضمّ أديم إلى أديم بالخياطة»:
مثال صاحب نور، مثال پیرمرد تکهدوز چرمی است که قطعات چرمی را با دوال و تسمه کنار هم میدوزد و کیف و لوازم چرمی زیبا برای دیگران درست میکند و این مثال برای فهم واژه «کتب» زیباست. مونتاژ کردن حروف الفبا (+ «حروف مقطعه») به سلیقه صاحبان نور و تولید جزوات و مقالههای علمی زیبا مشتمل بر اندیشه آل محمد ع، ماموریت صاحبان نور است و این کار آنها، با واژه «کتب» اینجوری بیان میشود.
+ «ترجمه نور به حرف و تالیف کلمات از این حروف»
این میشه فرایند نور ولایت در ملک و ملکوت!
یعنی قلوب اهل یقین با یاد نور ولایت علمی صاحبان نور، یهو توی لوح قلبشون کلمات و حروف نورانی کنار همدیگه صف میبندند و جملات زیبا و پر معنایی رو شکل میدند که انگاری این کار، دست خود صاحبان نور نیست و یکی داره برای او این پازل کلمات رو جور مینماید. + «جورچین»
«الْكَتْبُ : ضمّ أديم إلى أديم بالخياطة»
«كتبت القربة» يعنى مشك را دوختم كه عبارت اخرى جمع كردن دو چرم بوسيله دوختن است.
+ «فرمول زندگی 1+1»
و به تعبير کتاب لغت مفردات «ضمّ اديم الى اديم بالخياطة».
انگاری جمع شدن و جفت شدن اهل نور یقین با صاحبان نور «مكاتبه»، خود به سبب کتابت نور آیات در قلب اهل یقین با تولید عمل صالح حاصل عمل به معالم ربانی، میشه معنی واژۀ «کتب».
وقتی این دو لنگه با هم مکاتبه میکنن، یعنی با هم جفت شدند، که دارن با هم مکاتبه میکنند.
[فرایند نور ولایت] و ربوبیت هم، همین جفت شدن و مکاتبه نمودن عبد است در مقام عبودیت و رب است در مقام ربوبیت:
«الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ … فَكاتِبُوهُمْ …»
و این مکاتبات نوری، همان قبض و بسطی است که مربی داره روی قلب اهل یقین انجام میده تا اونو اصلاح و تربیت کنه. دو نفر که با هم مکاتبه میکنن انگاری یه رابطه ای با هم ایجاد کردن و با هم وصل هستند. گر چه تا آخر هم همدیگرو نبینن اما یه جورایی بهم وصل هستن و پیوند عبد و رب اینجوریاست! یعنی فرایند نور ولایت یه همچین ویژگیی داره! قلب چقدر مهمه! اگه سالم باشه این ارتباط رو برقرار میکنه!
+ مثال دستگاه فکس روشن
+ «استندبای – وفز»
مثال طول موج رادیویی اف ام که صدای رادیوی روشن ماشینهای کناری رو میگیره!
[کتب – حکم]:
+ «وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»:
پس این پیرمرد خرّاز چرمدوز که نشسته و داره یکریز جزوات علمی رو به هم میدوزه، حاصل تلاشش برای اهل یقینی که اونو قلبا در دل شرایط قبول دارن، آخرش میرسه به نور علم حکمت.
این نور حکمت رو وقتی اهل یقین توی قلبش پیدا میکنه، انگاری رسیده به «وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ»!
چون کتاب مبین برای اهل یقین، نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست. انگاری در تلخی آیت، به شیرینی نور ولایت علمی یاد معالم ربانی دسترسی پیدا کرده.
+ «نور و نار»
پس «الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ»:
«ذلک» اشاره به همین پیرمرد چرمدوز داره که تو اونو میبینی و از وسایل چرمی که دوخته استفاده میکنی و عجیبه که باز هم در وجود نورانی او شک میکنی! قشنگیش اینه که اول میفرماید الف لام میم «الم» یعنی این پیرمرد که پشت میزش نشسته، داره حروف الفبای مقطعه رو با دوال چرمی به هم میدوزه و از همین حروف الفبا، این جزوات وزین علمی رو برای همه ما دوخته و ما اگه خودمون سراغ حروف الفبا بریم، هیچی متوجه نمیشیم و چیزی گیرمون نمیاد، اما وقتی میریم سراغ این پیرمرد چرمدوز و بافتههای اونو دست میگیرم، تازه میفهمیم او برای هدایت ما به اندیشه آل محمد ع چکارها کرده! او میخواد ما از ربوبیت ذات اقدس الهی بهرهمند بشیم و عیوبمونو با استعمال اندیشه نورانی برطرف کنیم و اهل عبودیت باشیم و عبودیت، گوهری است که کنه آن ربوبیت خداوند به سبب نور ولایت آل محمد ع است و این آموزش را صاحبان نور منا اهل البیت ع در هر زمان میدهند و کارشان این است که مدام پشت میز کار بنشینند و دوخت و دوز و مونتاژ حروف بیمعنای الفبایی بنمایند که آخرش جزوات علمی پر مغز و پر معنایی آشکار خواهد شد.
+ «آیاتی و رسلی»
در هر عرضه آیت، قراره اندیشه آل محمد ع در قلب کتابت بشه! و اون دوخت و دوز صورت بگیره!
کتاب لغت میگه صدای پرندگان «لغو الطائر: صداى پرندگان»،
اما قشنگش اینه بگیم زبان پرندگان!
پس لغة میشه زبان «language»
اللُّغَة [لغو]: زبان متداول هر نژادى.
آموزش لغت آموزش زبان! الفبای سیر سی سال!
الفبای سیر از دو حرف نور و ظلمت تشکیل شده!
فهم این زبان اهل بهشت سی سال طول میکشه!
معلوم نیست شاید کمتر شاید بیشتر، برای هر کسی یه جوریه.
«قبض و بسط»، لغو نیست! زبان اهل بهشت است! زبان قبض و بسط!
لغو میشه صدا ، میشه کلام ! چون صدا و کلام پرنده برای ما مفهوم نیست میگیم لغو !
در نگاه اول لغو است اما بعد از نزدیک شدن نور ولایت به قلبت که حالا توان فهم هر صدایی رو پیدا میکنه این صدا دیگه لغو نیست ! لغة است و لغة اهل بهشت ! لنگوئیج !!! پس مادامیکه فهم و درک معنای صدای شنیده شده رو نداشته باشیم هنوز اهل لغة نشدیم و اهل یقین نشدیم و اهل بهشت نشدیم ! اهل لغو و سرگرم شدن «لهو» به چیزهای پوچ و بی ارزش دنیایی هستیم.
به لغت میگن لغت چون هر کسی با زبان خودش و هم زبانان خودش سرگرمه داره گپ و گفت میکنه! اهل یقین هم زبانان قلبی هستند که با هم گفتگو می نمایند و زبان همو می فهمند.
لغو اون صدایی است که قلب رو نورانی نکنه!
کلامی که قلب رو نورانی بکنه دیگه صدا و کلام و لغو و … نیست! خود نور است!
کلام نورانی آل محمد ع.
ببین صدای پرنده، به درد بین الامرین، نمی خوره، یعنی وقتی سر دوراهی گیر کردی چکار کنی با صدای بوقلمون یا گیتار نمیشه راه درست رو تشخیص بدی! تنها یاد معالم ربانی است که قلبتو نورانی میکنه، و میشه کلام اهل بهشت که بهت میگه کدوم طرف برو …
در بین الامرین بدترین کلام، خوارِ لیدر سوء است! چون بین راه و چاه که گیر میکنی او پیشنهادش مسیر چاه است! اگه به حرف پرنده یا … گوش میکردی شاید شانسی به چاه نمی افتادی! اما با صدای لیدر سوء حتما به چاه می افتی! اینم فرق صدای پرنده و صدای …
لغة، لغو است! هر زبانی که باشد!
نور در قلب صاحبان نور، مولد سخن و لغتی است از جنس نور!
نزدیکترین و صحیح ترین لغة و زبان و لهجه آن است که مستقیم از نور اخذ شود و این انحرافی ندارد و این فقط کار معصوم ع است.
«قال ابن الأعرابىّ: و اللغة أخذت من هذا [اللغة : لغا فلان عن الصواب و عن الطريق، إذا مال عنه] لأنّ هؤلاء تكلّموا بكلام مالوا فيه عن لغة هؤلاء الآخرين ».
اون لغتی که از دهان صاحبان نور خارج می شود وصل به قلب اوست که تنها این قلب مزین به نور علم آل محمد ع گردیده و این لغة از نور گرفته شده و وصل به نور است و مولد نور است برای هر قلبی که بخواهد نورانی شود.
ببین ابن الاعرابی در توضیح واژه لغة چکار کرده :
به کسی که از مسیر درست انحراف پیدا کرده میگن « لغا فلان عن الطريق ».
لغة رو برای این میگن لغة چون همین چیزی که الآن دارن با اون صحبت میکنن ، در واقع اون اصلیه نیست ! اصلش اون نوری است که خدا در قلوب قرار میده و وقتی این نور مثلا به زبان عربی برمیگرده حالا میشه اللغة العربیه !!! یعنی نسبت به اون نور ، این لغوی بیش نیست !!! کلام الله همان نور و همان فعلی است که در قلب اهل یقین با یاد معالم ربانی منا اهل البیت ع بوقوع می پیوندد و صاحب نور این نور را به حروف و لغة ترجمه می کند. ببین این صدا که از دهان خارج میشه قبل از اینکه به حنجره برسه و صوت بشه و از مخارج حروف بگذره و بشه اون حرف مورد نظر چی بوده: هوایی نامرئی و نا محسوس! اینایی که لارنژیت میکنن و صداشون میوت میشه رو دقت کن ! حرف میزنن ولی صدایی در نمیاد … یعنی اون چیزی که اول هست بعدا میشه صدا و کلام اونو ما نمی بینیم و مرئی نیست اما بعدا میشه مرئی و قابل دیدن و شنیدن! انتخاب واژه لغة برای زبان و لهجه گویشهای متفاوتی که بین مردم رایج است زیباست و اینجا شاهکار زبان عربی را می بینیم که چقدر دقیق و زیباست. اللغة العربیة یعنی این زبان عربی هم که به این فصیحی است و بالاترین زبان نوع بشر است باز هم لغو است و در مقایسه با اون طریق نورانی آل محمد ع شبیه منحرف از راه است:
«لغا فلان عن الطريق»،
یعنی در مقایسه با اون کلام نورانی آل محمد ع که در قلب اهل یقین شنیدنی و دیدنی است این کلام و لغت هر چی باشه ، باز هم هیچه !!!
دیدی برای برداشتن آب میرن از سرچشمه آب بردارن تا بهترین رو بدست بیارن ، چون تو مسیر آب گلالود میشه ! اما سرچشمه همیشه دست نخورده است !!! سرچشمه همه زبانها حتی زبان عرب که قرآن به این زبان نازل شده ، زبان و لهجه اعوذ بالله خود خداست ، چون «الله نور» و این رو در پوشه ضرب المثل و آیات قرآن داریم که خدا رو نمیشه به چیزی تشبیه نمود حتی نور !!! این نور منظور وجود مقدس آل محمد ع هستند. پس برای اینکه علم رو در همین دنیا ، از سرچشمه بگیری ، باید قلبت به زبان نور مسلط باشه [زبان و لهجه اهل بهشت] یعنی قلب اهل یقینی که قبض و بسط رو می فهمه … پس برای ما سرچشمه نورانی علم آل محمد ع قلب صاحبان نور است و از اینجا به اونطرف دیگه کلا برای ما نامرئی است … و ما را تا همینجا بس است و این انتهای کار ماست که این انتها را انتهایی نیست و این همان خلود در بی نهایت است.
ان شاء الله که مفهوم این مطالب به دل علاقمندانی که مطالعه میکنند بیفتد!
+ قال ابن الأعرابي : لَغَا يَلغُو: إذا حَلف بِيمينٍ بِلا اعتقادٍ
عبارت « بِلا اعتقادٍ » خیلی قشنگه ، یعنی بدون اینکه قلبش نور معرفت رو درک کرده باشه داره یه چیزی میگه.
این میشه مفعوم زیبای واژه لغو.
[لغو – کلم] :
« لغا الرجل: تكلّم باللغو »
در واقع قبض و بسط که همان «کلمة الله فعل منه» است میشه همون لغة و همون کلام نورانی نامرئی که قلب اهل یقین می بینه و می فهمه و اونو به حروف و کلمات قابل فهم و مطالعه برای دیگران ترجمه می کند.
[خاصیت این ترجمه هیچوقت خاصیت اون نور نمیشه [معنای واژه لغت در همین مطلب است]!
اون نور یه چیز دیگه است! اما چاره ای نیست که به این ترجمه اکتفا نماییم.
«مترجم خاص – آقای خاص – آقای نزدیک»
[لغو – نطق]:
+ « مَنطِق الطَّيرْ » … « كلامُ كُلِّ شَيْءٍ مَنْطِقُهُ »
کسی که به نور آل محمد ع وصل می شود در واقع آل محمد ع به او منطق الطیر را الهام می کنند « عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيرْ » + « وَ لَوْ أَنَّ شِيعَتَنَا اسْتَقَامَتْ لَأَسْمَعْتُكُمْ مَنْطِقَ الطَّيْر » و این یعنی همه چیز «نطق آیات» ، بطوریکه او قادر است با همه انسانها و حیوانها و صاحبان عقل و صاحبان هوای نفس ارتباط برقرار کند و فنونی مثل تغافل [تغافل – عقل – نطق – منطق الطیر !] را می آموزد تا در دل شرایط همه موانع را به راحتی پشت سر بگذارد.
لغو الطائر یعنی صدای نامفهوم پرنده !
چطور شد حالا شده نطق الطائر «منطق الطیر» :
چون هر کسی وصل به نور علم و حکمت آل محمد ع بشه دیگه صدای پرنده براش نامفهوم نیست و با پرندگان به گپ و گفت می نشیند مثل جناب سلیمان عزیز.
و اینها همه از اون آقای نزدیک حاصل می شود و این ثمرات نور ولایت آل محمد ع است.
عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ … فإنه سَمَّى أصواتَ الطَّيْر نُطْقاً اعتباراً بسليمان الذي كان يَفْهَمُهُ،
فمن فَهِمَ من شيء معنًى فذلك الشيء بالإضافة إليه نَاطِقٌ و إن كان صامتاً،
و بالإضافة إلى من لا يَفْهَمُ عنه صامتٌ و إن كان ناطقاً.
+ حکمت
+ «الناطق بالحکمة»
[زبان – لغت – قبض و بسط]
زبان اهل بهشت قبض و بسط است!
شنیدی میگن: ما زبان همو بهتر می فهمیم؟!
من زبون شما رو بلد نیستم!
زبان، کلید دانستن است!
+ «ترجمه»
مهارت خوب شنیدن! زبان بهشتیان را فهمیدن! گوش قلب اهل یقین مهارت ویژهای برای شنیدن کلام رب خود دارد و این همان فهم قبض و بسط قلبی است.
از همون اول زبان نور ولایت را باید بیاموزیم.
زبان اهل بهشت را در دنیا بیاموزیم!
چرا باید زبان یاد بگیریم ؟!
ندای ابراهیم ع در هر زمان به چه زبانی است ؟!
به ندای درونی قلبت گوش کن !
زبان – ولی :
با دانستن زبان اهل بهشت میشه به بهشتیان نزدیک شد.
چقدر همه دوست دارن یه زبان دیگه رو یاد بگیرن!
با زبان میشه زندگی کرد.
میشه دوست های جدید پیدا کرد.
میشه از زندگی لذت برد.
لغة :
«سمع – قبض و بسط رو می فهمه»
منظورشو فهمیدم!
مثلا خانمی برای آقاشون ادکلن میزنه! آقا میگه منظورتو فهمیدم!
هیچ حرفی رد و بدل نشده، اما خواستهای، هم عنوان شد، هم شنیده شد و هم فهمیده شد و …
ما باید به فرزندانمان زبان اهل بهشت را آموزش بدهیم،
و اگر خود نمیدانیم، با فرزندانمان نزد صاحبان نور رفته تا باتفاق این زبان جاویدان را بیاموزیم.
کلید حل مشکلات ما با یاد گرفتن این زبان پیدا می شود، در هر زمان و در هر مکان که باشیم!
اهل یقین عاشق زبان اهل بهشت هستند.
زبان دل ، زبان اهل بهشت!
با دلت با دیگران ارتباط کلامی برقرار کن !
موسیقی، زبان دل اهل یقین (قلب سلیم) نیست! زبان قلوب اهل شک حسود است! چون از حرفهای اونا چیزی دستگیرت نمیشه! مثل اینکه تمام عمرتو بشینی موسیقی گوش کنی هیچ دردی برات دوا نمیشه! اما کافیه کلام مربی خودتو برای یه لحظه در دل شرایط بشنوی و ببینی و بفهمی! کار تمومه! دیگه عاشق این زبان میشی و میخوای زبان مادری خودتو هم فراموش کنی! و فقط با زبان دل با دیگران ارتباط برقرار کنی! چون زیباست! چون نزدیکه! چون راحته! چون آرامش داره! چون آرامش میگیری! چون آرامش به دیگران هم میدی! چون وصل نور میشی! و هزاران چون و چرای دیگر!
از جمیع ارتباطاتی که با زبان سر با دیگران برقرار کردیم تا امروز خیری ندیدیم! زبان سر جز شر، چیز دیگری بپا نمیکند.
اینکه قطعات نور و ظلمت درون قلبت چجوری قرار میگیرن و از این توالی نور و ظلمت چی می فهمی مثل اینه که حروف رو چجوری کنار هم تایپ کنی و چه کلمه و جمله ای بنویسی و محتوای اون چی باشه !!! مثلا : من دارم الآن تایپ میکنم : « ک ن ک و ر ق ب و ل ش د م » اگه بین این حروف اسپیس ها رو برداری یهو میگی هوررررااااا من قبول شدم … یعنی منظورم اینه وقتی قبض و بسط رو با قلب سلیمت می فهمی یهو از جا می پری و خوشحالی میکنی در حالیکه اونیکه کنارت نشسته نمی فهمه چرا تو اینقدر خوشحال شدی ! آخه این نور علم آل محمد ع رو قلب تو درک کرده که برای او نامرئی است لذا درکت نمی کنه چرا اینقدر خوشحالی ! چون این خبر رو او با قلبش مثل تو نشنیده و حق داره بهت بگه دیووووووونه !!! چکار داری می کنی !!!