دکتر محمد شعبانی راد

رویکردِ نورانی دل! وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها! وجه الله!

The Luminous Orientation of the Heart
“For Every Soul There Is a Direction It Is Guided Toward” — The Face of God


Every heart lives by an orientation.

Life is shaped by what we believe,
by where the heart turns when choices appear,
when confusion arises,
and when light or darkness calls.

The Qur’an reminds us that every person has a direction
a face toward which the heart naturally turns.
The real question is not whether we turn,
But who guides that turning?

A luminous heart is not one that only knows sacred words,
but one that aligns itself with light
again and again—
in daily decisions, relationships, struggles, and hopes.

The Face of God is not a physical image,
nor an abstract idea lost in distance.
It is the living direction of guidance,
the divinely appointed path through which the heart learns, grows, and acts rightly.

When the heart turns toward this Face,
knowledge becomes action,
faith becomes character,
And devotion becomes responsibility.

Fear fades,
confusion settles,
and even mistakes find a way back to meaning.

This is the luminous orientation of the heart:
to turn, consciously and faithfully,
toward the Face of God—
the direction where guidance flows,
where goodness bears fruit,
and where the heart finally finds rest.

+ «اگه با فهم قبض نورت، درک موت کنی، زنده میشی! فاحیا به الارض بعد موتها!»
+ «حضور و غیاب آنلاین نور!»
+ «دستِ نورانیِ تایید! يَدُاللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ!»
+ «درک زبانِ نورانیِ سایه‌ها، و مثال جابجایی سایه در ساعت آفتابی! يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ!»
+ «قلبتو با نور اجاست کن! احصاء نورانی!»
+ «دربان نورانی! نور حاجب! حجاب علم!»
+ «نور، خودش بِهِت چشمک میزنه!»
+ «شکارچی مدارک نورانی باش!»
+ «قطب‌نمای اخلاقی درون ما!»
+ «قلب معطّر به کلام نورانی فرشته نگهبان! قلب خوش‌‎اخلاق!»
+ «نقطۀ ثابت نورانی قلب من! البلد الامین!»
+ «فراخوانِ نورانی! باذن الله!»
+ «گرایش و گزینشِ نورانی! عمّن آخذ معالم دینی؟!»
+ «نسخه‌ی نورانیِ جدید!»
+ «مسیر دسترسی به نور! شارع نورانی!»
+ «سرچشمۀ نورانی! مَعْرُوفاً بِعَيْنِهِ! حُورٌ عِينٌ!»
+ «حسود از نورش فاصله میگیره!»
+ «با نور، سعیتو بکن!»
+ «کدام گفتار بهتر از رفتار خوب است؟!»
+ «نورِ سپرده‌شده! ودیعة الله!»
+ «بدنبالِ نور! تلاوت آیات محکم!»
+ «نور، مرجع قلب سلیم!»
+ «رو به نور زیارت!»
+ «هم‌قافیه با نور! فاسلکی سبل ربک ذللا! نور ذلّت ممدوح! نور عزّت!»
+ «این نور را از کجا آورده‌ای؟!»
+ «آمد و شد نور و ظلمت در ملکوت قلب!»
+ «معمّای نورِ لطیف!»
+ «ره‌یافته با نور! گمراه در تاریکی! قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ!»

امام كاظم عليه السلام:
إنَّ اللَّهَ تَبارَكَ و تَعالى‏ أيَّدَ المُؤمِنَ بِروحٍ مِنهُ
خداوند متعال، مؤمن را با روحى از سوى خود پشتيبانى مى‏‌كند،
تَحضُرُهُ في كُلِّ وَقتٍ يُحسِنُ فيهِ و يَتَّقي،
كه هرگاه وى نيكى و تقوا نشان مى‏‌دهد، آن روح پيش اوست
و تَغيبُ عَنهُ في كُلِّ وَقتٍ يُذنِبُ فيهِ و يَعتَدي،
و هرگاه گناه و خطا مى‏‌كند، آن روح از پيش او غايب مى‌‏شود.
فَهِيَ مَعَهُ تَهتَزُّ سُروراً عِندَ إحسانِهِ،
پس آن [روح‏] با اوست. هرگاه وى نيكى كند، آن [روح‏] از شادى، خوشحالى مى‌‏كند؛
و تَسيخُ فِي الثَّرى‏ عِندَ إساءَتِهِ.
و هرگاه وى بدى كند، آن [روح‏] در كام زمين فرو مى‌‏رود.
فَتَعاهَدوا عِبادَ اللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصلاحِكُم أنفُسَكُم؛ تَزدادوا يَقيناً، و تَربَحوا نَفيساً ثَميناً،
پس، اى بندگان خدا! با اصلاح خودتان، از نعمت‏هاى خدا مراقبت كنيد
تا نور يقين شما افزوده گردد و به بهره نفيس و گرانبها برسيد.
رَحِمَ اللَّهُ امرَأً هَمَّ بِخَيرٍ فَعَمِلَهُ، أو هَمَّ بِشَرٍّ فَارتَدَعَ عَنهُ.
رحمت خدا بر كسى كه به نيكى تصميم بگيرد و آن را انجام دهد،
يا بر بدى تصميم بگيرد؛ امّا از آن دست بكشد!

«وجه» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«فلان وجه القوم: عينهم و رأسهم، بزرگ قوم»
«الْمُوَاجَهَةُ: المقابلة؛ روبرو شدن با ديگرى»
«وَجَّهَتِ الرّيحُ الحَصَى: باد سنگريزه‏‌ها را بر روى زمين غلطانيد.»
انگاری این قوم وقتی با رئیسشون مواجه میشن، به حرکت در میان!

رویکردِ نورانی! وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها! وجهُ الله!


شرح لغوی و مفهومی «وجه»

واژۀ قرآنی «وجه» از آن دسته واژه‌هایی است که در زبان قرآن، صرفاً به «صورت» و «چهره» محدود نمی‌شود؛
بلکه به‌روشنی یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.

در فرهنگ‌های لغت عربی آمده است:
«فلانٌ وجهُ القوم»:
یعنی چشم و سرِ قوم؛
بزرگ، محور، و جهت‌دهندۀ آنان.
«المواجهة: المقابلة»:
روبه‌رو شدن، قرار گرفتن در مسیر و جهتِ کسی یا چیزی.
«وَجَّهَتِ الرّيحُ الحَصى»:
باد، سنگ‌ریزه‌ها را به حرکت درمی‌آورد و به جهتی خاص می‌غلتاند.

این تعابیر لغوی، یک نکتۀ بسیار ظریف را نشان می‌دهد:
وجه، فقط «دیدن» نیست؛ «به حرکت افتادن» است.
وقتی قوم با «وجه» خود مواجه می‌شود،
دیگر ساکن نمی‌ماند؛
در مسیر او جهت‌دار می‌شود،
حرکت می‌کند،
و سامان می‌یابد.


از «وجه» تا «وجه الله»

با این فهم لغوی، وقتی قرآن از «وجه الله» سخن می‌گوید،
منظورش صرفاً یک تعبیر تشریفاتی یا انتزاعی نیست؛
بلکه سخن از جهت‌دهندۀ الهی در حیات انسان است.

در روایات آمده است:
«فَوَجْهُ اللَّهِ أَنْبِيَاؤُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ»
آنان وجهِ خدایند که
«بِهِمْ يُتَوَجَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ إِلَى دِينِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ»

یعنی:
خدا با «وجه» شناخته می‌شود،
و این «وجه»،
همان مسیر زنده‌ی معرفت و دینداری است.


تبیین نورانی: وجه الله در ملکوت قلب

در زبان مقالۀ ما،
«وجه الله» یعنی:

معلمِ ملکوت قلب
همان فرشتۀ مهربان
که جهتِ علمی و عملی را
به‌صورت آنلاین و زنده
در لحظات انتخاب،
به شاگردِ دل منتقل می‌کند.

وقتی دل رو به «وجه الله» می‌ایستد:
فهم، جهت‌دار می‌شود
علم، به عمل تبدیل می‌گردد
و حوادث، از هرج‌ومرج به مدرسۀ رشد بدل می‌شوند

و وقتی دل از این وجه برمی‌گردد،
سنگ‌ریزه‌های حوادث
به‌دست تمنا و شیطان
به هر سو غلتانده می‌شوند.

دلنوشته

وقتی دل رو به «وجه الله» می‌ایستد

گاهی «وجه الله»
نه در آیه‌ای دور،
نه در کتابی قطور،
بلکه
در یک تصمیم کوچکِ کودکانه
خودش را نشان می‌دهد…

در لحظه‌ای که دلِ کوچکی
میان دو صدا می‌ایستد؛
صدایی که می‌گوید:
«تقصیر تو نیست…
بی‌خیال…
عذرخواهی لازم نیست…»

و صدایی دیگر،
آرام،
شفاف،
بی‌هیاهو:
«اشتباهت را بپذیر…
جبران کن…
بزرگ شو…»

اینجا درست همان‌جاست
که وجه الله ظاهر می‌شود.

نه به‌صورت یک مفهوم انتزاعی،
بلکه به‌شکل
معلمِ ملکوت قلب؛
همان فرشتۀ مهربان
که در لحظۀ انتخاب،
جهتِ علمی و عملی را
به‌صورت زنده و آنلاین
به دلِ شاگرد می‌رساند.

این دلِ کوچک،
رو به «وجه الله» ایستاد.
و ناگهان دیدیم که:
فهم، جهت‌دار شد؛
علم، از دانستن جدا نماند
و به عمل رسید؛
و حادثه‌ای که می‌توانست
به دعوا، لجاجت و فرار از مسئولیت ختم شود،
تبدیل شد به
مدرسۀ رشد.

یک «ببخشید» ساده،
اما نورانی.
یک عذرخواهی،
اما پر از معنا.

اینجا بود که آن دعای عمیق جان گرفت:
«اللّهُمَّ لا تَجعَلْني مِنَ المُعارينَ
وَ لا تُخرِجْني مِنَ التَّقصيرِ»

خدایا،
مرا از آن‌هایی قرار نده
که خودشان را بی‌تقصیر جلوه می‌دهند
و دیگران را مقصر.

پسر خوبِ ما،
با همین انتخاب کوچک،
نشان داد که
تولّیِ «وجه الله»
سن نمی‌شناسد؛
دلِ بیدار می‌خواهد.

و اگر دل،
از این وجه برگردد،
همین سنگ‌ریزه‌های کوچکِ حوادث
به‌دست تمنا و شیطان
به هر سو غلتانده می‌شوند؛
اما وقتی دل رو به «وجه الله» دارد،
حتی لغزش‌ها
مسیر می‌شوند،
و اشتباه‌ها
پل رشد.

آفرین به این دلِ کوچکِ نورانی
که ما را
در یک عمل صالح شریک کرد
و به ما یاد داد
«وجه الله»
همیشه نزدیک است؛
کافی‌ست
دل،
رو به او بایستد.

مشتقات ریشه «وجه» 78 بار در قرآن تکرار شده است.
«مواجهه» با نور فرشته نگهبان در ملکوت قلب!
انگاری وقتی در ملکوت قلبت با نور فرشته نگهبان خودت درددل میکنی،
او بهت یک پیشنهاد شگفت‌انگیز برای رفع این مشکل – که در حقیقت عیب حسادت خودت هست – میده و این پیشنهاد رو که بهش عمل میکنی، خودت میفهمی که کار، درست پیشرفت کرد و اینجا تو و نور فرشته نگهبانت، در ملکوت قلبت روبروی هم قرار گرفتید «تَوَاجَهَ الرجُلانِ».
با این فرایند است که نور علم به قلب اهل نور و ایمان می‌تابد:
«كَذَلِكَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ إِذَا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ كَانَ عِلْمُهُ بِالْوَجْهِ»
هنوز لب تر نکردی، جواب توی قلبت حاضره:
سيد بن طاوس در کتاب كشف المحجه …
«كَتَبْتُ إِلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
أَنَّ اَلرَّجُلَ يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى إِمَامِهِ مَا يُحِبُّ أَنْ يُفْضِيَ إِلَى رَبِّهِ
قَالَ فَكَتَبَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ اَلْجَوَابَ يَأْتِيكَ
«من نامه‌اى براى حضرت هادى نوشتم باين مضمون كه
شخص ميل دارد درخواستى که از خدا مينمايد، از امامش درخواست كند،
در جواب نوشت: اگر حاجتى داشتى لب‌هاى خود را حركت بده، جواب را خواهى يافت

دلنوشته

«رو‌به‌روی فرشتۀ مهربان؛ آنجا که علم به «وجه» می‌تابد»

و اینجاست که
«مواجهه» اتفاق می‌افتد…

مواجهه با نورِ فرشتۀ نگهبان
در ملکوت قلب.

انگاری وقتی در خلوت دلت
با او دردِدل می‌کنی،
وقتی صادقانه می‌گویی:
«نمی‌دانم چه‌کار کنم…
دلم می‌خواهد شانه خالی کنم…
اما چیزی درونم آرام نیست…»

او،
نه با سرزنش،
نه با فریاد،
بلکه با یک پیشنهاد شگفت‌انگیز می‌آید.

پیشنهادی ساده،
اما نجات‌بخش؛
پیشنهادی که ریشۀ مشکل را نشانه می‌گیرد،
نه ظاهر حادثه را.

و تازه می‌فهمی
این «مسئله» در حقیقت
عیبِ حسادتِ خودِ دل است؛
همان میلی که می‌خواهد
تقصیر را هل بدهد
و خودش را بی‌گناه نشان بدهد.

وقتی به آن پیشنهاد عمل می‌کنی،
خودت می‌فهمی
که کار
درست پیش رفت…

آرامش می‌آید،
گره باز می‌شود،
و دل سبک می‌شود.

اینجاست که
تو و نورِ فرشتۀ نگهبانت
در ملکوت قلب
روبروی هم ایستاده‌اید:

«تَوَاجَهَ الرَّجُلانِ»

این،
همان مواجهۀ نورانی است؛
همان لحظه‌ای که
دل،
جهت می‌گیرد.

و با همین فرآیند است
که نورِ علم
به قلبِ اهل نور و ایمان می‌تابد:

«كَذَلِكَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ
إِذَا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ
كَانَ عِلْمُهُ بِالْوَجْهِ»

یعنی:
علمِ واقعی،
از وجه می‌آید؛
از همان رو‌به‌رو ایستادنِ دل
با نور.

و چه شگفت…
گاهی
هنوز لب‌تر نکرده‌ای،
اما جواب
در قلبت حاضر است.

انگار پاسخ
منتظر اجازه‌ی تو بوده…

همان‌طور که آن بزرگِ اهل دل نوشت
و پاسخ گرفت:

اگر حاجتی داشتی،
لب‌هایت را فقط کمی حرکت بده…
جواب
به سراغت می‌آید.

نه از بیرون،
نه با هیاهو،
بلکه
از درونِ قلبی
که رو به «وجه الله» ایستاده است.

و اینجاست که می‌فهمیم:
وجه الله
همیشه دور نیست؛
گاهی
در یک عذرخواهی ساده،
در یک تصمیم شجاعانه،
در یک مواجهۀ صادقانه
با نورِ فرشتۀ نگهبانِ دل
خودش را نشان می‌دهد.

«approachable light»
«approachable science – approachable mentor»
+ «بدنبال نور علم، بدنبال معلم نورانی»
+ «سوسوی نور امید»
«فرصت نورانی»

مثال زیبای کلید تک پل چراغ‌دار:
این سوسوی نورانی، تنها رویکرد صحیح برای دسترسی به کلید روشنایی خانه قلب تاریک است.

«رویکرد نورانی!»

رویکرد نورانی!
روش نورانی! موضع‌گیری!
خلبان هواپیما با دیدن نورهای مخصوص باند فرودگاه، موضع گیری خودشو در مورد نحوه لَندینگ «landing» و فرودآمدن، مشخص میکنه! تا نور رو نبینه نمیتونه تصمیم بگیره! نمیتونه رویکرد مناسبی برای رسیدن به هدفش که فرود آمدن است داشته باشد. این مثالی برای قلب سلیم است که با واژه «وجه» رویکرد خودش در نحوه برخورد با مشکلات و مسائل روزمره زندگی‌اش را مشخص میکند. تصمیم گیری نهایی اهل یقین در کارهایش وابسته به رویت همین اوامر نورانی است.

قبض و بسط نور، فرایندی است که براحتی و در هر شرایطی قابل دسترسی است «approachable light» و نتیجه رویکرد قلب سلیم با این کلام نورانی، رشد و نمو «approachable mentor» و به هدف و کمال مورد نظر خود رسیدن است.

رویکرد یعنی:
توجه، روی نهادن، روی آوردن، رو به سوی چیزی یا به کسی آوردن، موضع گیری، جهت گیری نسبت به موضوعی خاص، جهت گیری در تصمیم سازی و تصمیم گیری‌های راهبردی و یا تاکتیکی است.
رویکرد به ما می‌گوید در تنظیم برنامه های خود باید به کدام سو حرکت کنیم.

«وجه الله»: «رویکرد»
«اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»
«اسْمُهُوَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»
«اسْمُهُرِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»
«‏وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ»
امام صادق علیه السلام:
«اِسْمُ اَللَّهِ غَيْرُ اَللَّهِ
وَ كُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اِسْمُ شَيْءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلاَ اَللَّهَ»
«نام خدا، غير از خودِ خداوند است،
و هر چيزى‌ كه بر آن نامِ شىء قرار داده شود، به‌ جز «الله»،
آفريده شده است و مخلوق است، نه خالق.»
+ «نام‌گذاری!»
+ «نورِ مطالعه!»
«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِهاائْتُوا الْأُمُورَ مِنْ وَجْهِهَا»
«وَ رَدِّ الْأُمُورِ إِلَيْهِمْ وَ الرِّضَا بِمَا قَالُوا»
«ثُمَّ الْيَهُودُ يُحَرِّفُونَهُ عَنْ جِهَتِهِ وَ يَتَأَوَّلُونَهُ عَلَى غَيْرِ وَجْهِهِ»
امام باقر علیه السلام:
«إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ بِحَقِيقَةِ النِّفَاقِ.»

دلنوشته

رویکردِ نورانی؛ وقتی دل با نور، فرود می‌آید
وجهِ تصمیم؛ از رؤیت نور تا فرودِ امنِ دل

رویکردِ نورانی…
روشِ نورانی…
موضع‌گیری…

خلبان،
در دلِ آسمانِ تاریک،
تا نورهای باند فرودگاه را نبیند
نمی‌تواند تصمیم بگیرد.
نمی‌داند چطور زاویه بگیرد،
چطور سرعت را کم کند،
چطور فرود بیاید.

او هدف را می‌داند،
اما رویکرد
وابسته به رویت نور است.

و این،
مثالی روشن از قلبِ سلیم است.

قلبی که با واژۀ «وجه»
رویکرد خودش را
در مواجهه با حوادث زندگی مشخص می‌کند.
قلبی که تصمیم نهایی‌اش
نه با هیجان،
نه با تمنا،
بلکه با دیدنِ نور شکل می‌گیرد.

اهلِ یقین،
تا امرِ نورانی را نبیند،
موضع نمی‌گیرد؛
و وقتی دید،
دیگر تردید نمی‌کند.

این همان فرایند
قبض و بسط نور است؛
فرایندی نزدیک،
در دسترس،
و همیشگی.

نوری که می‌شود به آن نزدیک شد؛
approachable light
و معلمی که می‌شود به او تکیه کرد؛
approachable mentor

و نتیجۀ این رویکرد نورانی چیست؟
رشد…
نمو…
و رسیدن به کمالی
که دل،
سال‌ها دنبالش بوده است.

رویکرد یعنی:
توجه…
روی نهادن…
رو به سوی چیزی یا کسی آوردن…
موضع‌گیری…
جهت‌گیری در تصمیم‌سازی،
در انتخاب‌های راهبردی و حتی تاکتیکی.

رویکرد،
به ما می‌گوید
در تنظیم برنامه‌هایمان
باید به کدام سو حرکت کنیم.

و اینجاست که می‌فهمیم:
«وجه الله» یعنی رویکرد.

نه صرفاً یک نام،
نه فقط یک عنوان،
بلکه جهتِ زندگی.

آن‌که «وجیه» است،
در دنیا و آخرت،
جهت دارد.
آن‌که دلش
به تجارت و خرید و فروش سرگرم نمی‌شود،
چون رویکردش جای دیگری‌ست.
آن‌که در میان جمع،
با سیما شناخته می‌شود،
چون دلش
رو به نور ایستاده است.

و این همه،
ما را به یک نکتۀ ظریف می‌رساند:

نام‌ها،
خودِ حقیقت نیستند.
اسم،
نقشه است؛
نه مقصد.

نام‌گذاری،
اگر با نورِ مطالعه و فهم همراه نشود،
دل را به مقصد نمی‌رساند.

برای همین است که گفته شد:
به خانه‌ها از درِشان وارد شوید…
کارها را
از وجه‌شان انجام دهید.

و اگر کسی
جهت را عوض کند،
اگر معنا را از جای خودش بچرخاند،
دیگر مشکل،
کمبود اطلاعات نیست؛
مشکل،
انحراف رویکرد است.

دل،
اگر رو به وجهِ درست نایستد،
همان حقیقت را
به شکلی دیگر می‌بیند
و به راهی دیگر می‌برد.

این دلنوشته
آرام در گوشمان می‌گوید:

دل‌های زنده،
شناخته می‌شوند.
نه با ادعا،
نه با شعار،
بلکه با جهت‌گیری.

با این‌که
در لحظات تصمیم،
کدام نور را می‌بینند
و به کدام سو
فرود می‌آیند…

کلّی‌گویی ممنوع!

با فهم قبض و بسط نور قلب، از کلی‌گویی رها می‌شویم و دقیقا جواب اینکه چجوری باید به ثمرات حرفهای درستی که خیلی‌ها میزنن، اما بی‌نتیجه است، عملا در هر مورد و حادثه‌ای، بتونیم برسیم و نتیجه بگیریم و رویکرد شناختی و رفتاری ما در این میان چگونه باید باشد که دروس تئوری، عملا بکار بیاید و بکار گرفته شود و نتیجه‌ی صحیحی حاصل گردد «اطاع الثمر».
به این میگن: اسم رو معنا کردن!
همه از کلی‌گویی و حرفهای تکراری و روشهای نامعلوم خسته شده‌اند، چون هیچ نتیجه‌ای نگرفته‌اند.
در واقع از تمسّک به اسم تنها هیچ نتیجه‌ای نگرفته و خسته شده‌اند!
راه نجات از این کلافه سردرگم، فقط و فقط دانستن زبان نور دنیای قلبهاست.
بیایید زبان نور را یاد بگیریم و این اسامی و کدهای نورانی را در زندگی روزمره خود معنا کنیم!

دلنوشته

کلّی‌گویی ممنوع!

وقتی زبانِ قبض و بسط نورِ قلب را می‌فهمیم،
دیگر در مهِ حرف‌های کلی گم نمی‌شویم.
دیگر نمی‌گوییم:
«حرفش درست است، اما نمی‌دانم چطور باید اجرا کنم…»

اینجا دقیقاً همان‌جاست
که فرق می‌افتد
بین دانستن
و به ثمر رساندن.

با فهم قبض و بسط نور،
دل یاد می‌گیرد
در هر حادثه، هر موقعیت، هر انتخاب
جوابِ مخصوصِ همان لحظه را بگیرد؛
نه نسخه‌های عمومی،
نه شعارهای تکراری.

اینجاست که می‌فهمیم:
چرا خیلی‌ها
حرف‌های درست می‌زنند،
اما نتیجه نمی‌گیرند.

مشکل،
غلط بودنِ حرف‌ها نیست؛
مشکل،
نداشتنِ رویکردِ زنده است.

وقتی رویکرد شناختی و رفتاری
بر اساس نور تنظیم نشود،
درس‌های تئوری
در ذهن می‌مانند،
اما وارد زندگی نمی‌شوند.

اما وقتی دل،
رو به نور دارد،
همان دانسته‌ها
به‌وقتِ خودش
به عمل تبدیل می‌شوند
و ثمر می‌دهند.

این است معنای واقعیِ:
«اطاعَ الثَّمَر»
اطاعت،
وقتی به ثمر می‌نشیند.

و این یعنی:
اسم را معنا کردن.

نه چسبیدن به اسم،
نه تکرارِ لفظ،
بلکه
زندگی کردنِ معنا.

مردم از کلی‌گویی خسته‌اند…
از روش‌های مبهم،
از حرف‌های قشنگِ بی‌نتیجه،
از اسم‌هایی که
هیچ گره‌ای باز نکرده‌اند.

در واقع،
از تمسّک به اسمِ تنها خسته شده‌اند؛
چون هرچه چنگ زدند،
چیزی در دستشان نمانده.

راه نجات از این کلافۀ سردرگم،
فقط و فقط
شناختنِ زبان نورِ دنیای قلب‌هاست.

زبانی که
به‌جای کلی‌گویی،
پاسخِ دقیق می‌دهد؛
به‌جای فرار از مسئولیت،
رویکرد می‌سازد؛
و به‌جای تکرار،
ثمر می‌آورد.

بیایید
زبان نور را یاد بگیریم…
و این اسم‌ها،
این کدهای نورانی،
این واژه‌های مقدس
را در زندگی روزمره‌مان معنا کنیم.

اینجاست که
دل،
از شنونده‌ی خسته
به عاملِ روشن
تبدیل می‌شود.

و این،
خودِ نجات است.

کُلّی‌گویی – اسم و معنا

+ «عنی – بیایید اسم نور را معنا کنیم!»

کلی‌گویی کار کسانی است که دلشونو فقط به اسامی خوش کرده‌اند و از معنای این اسامی غافلند!
حسود، «الکی‌خوش» است. دلشو به اسم بی‌معنا خوش کرده است!
حسود حاضر نیست هزینه معنا کردن این اسامی را بپردازد!
دعا، ذکر، توفیق، و … همه و همه هزار اسم هستند که اگه توام با درک معنای نورانی این اسامی در قلب نباشند هیچ کمکی به گوینده نمیکنند بلکه موجب دور شدن بیشتر از نور حقیقت می شوند چون گول میخورند و خیال میکنند گفتن این اسامی به تنهایی دردی را دوا میکند!
باید بدانیم معنای هزار اسم، در صاحب معنای نورانی این اسامی خلاصه و جمع می شود و مثلا اگر بلقیس دست به دعا بردارد و از خداوند توفیق بخواهد، اما قلبا معنای اسم نور خود، یعنی جناب سلیمان ع را نشناسد و اقرار به فضل او ننماید و نسبت به او حسدش را غیرفعال ننماید، و اسم زیبای نورش را در زندگی خود، معنا ننماید، هرگز از ذکر اسامی دعا و توفیق و تقوی و ورع و … چیزی عایدش نخواهد شد.
پس گفتن اسامی بدون توجه به تولید معنای آن، همان اشتباه بزرگ کلی‌گویی است که اکثرا به آن عادت کرده‌ایم و خیال میکنیم نتیجه میگیریم در حالیکه این روش را بارها و بارها تجربه کرده و نتیجه‌ای نگرفته‌ایم، اما وقتی ذکر اسامی کرده‌ایم و در دل، به معنای نورانی یوسف ع رسیده و آن را جامه عمل پوشانده‌ایم، تجربه حس خوب آرامش را همچون زلیخا نموده‌ایم که گفت: «آلآن حصحص الحق». 

امام باقر علیه السلام:
من عبد المعنى دون الاسم فإنّه يخبر عن غائب
و من عبد الاسم دون المعنى فإنّه يعبد المسمّى،
و من عبد الاسم و المعنى فإنّه يعبد إلهين،
و من عبد المعنى بتقريب الاسم إلى حقيقة المعرفة فهو موحّد.

امام صادق علیه السلام:
مَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ دُونَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ
وَ مَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ وَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ
وَ مَنْ عَبَدَ اَلْمَعْنَى بِإِيقَاعِ اَلْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ اَلَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ
فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سِرِّ أَمْرِهِ وَ عَلاَنِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ حَقّاً.

امام صادق علیه السلام:
مَنْ عَبَدَ اَللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ
وَ مَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ دُونَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ
وَ مَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ وَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ
وَ مَنْ عَبَدَ اَلْمَعْنَى بِإِيقَاعِ اَلْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ اَلَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ
فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلاَنِيَتِهِ
فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَقّاً
وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ «أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»
كسى كه خدا را از روى خيال خود پرستد كافر است،
كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است
كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است،
كسى كه صاحب نام را پرستد و با صفاتى كه خود را بآن ستوده نامها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش بزبان آورد اينها اصحاب حقيقى امير المؤمنين (عليه السّلام) ميباشند.
و در حديث ديگر است: ايشان مؤمنين حقيقى ميباشند.

امام صادق علیه السلام:
عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَكَمِ: أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ أَسْمَاءِ اَللَّهِ وَ اِشْتِقَاقِهَا اَللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ
قَالَ فَقَالَ لِي يَا هِشَامُ اَللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ اَلْإِلَهُ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً وَ اَلاِسْمُ غَيْرُ اَلْمُسَمَّى
فَمَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ دُونَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً
وَ مَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ وَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اِثْنَيْنِ
وَ مَنْ عَبَدَ اَلْمَعْنَى دُونَ اَلاِسْمِ فَذَاكَ اَلتَّوْحِيدُ
أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ
قَالَ فَقُلْتُ زِدْنِي
قَالَ إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اِسْماً
فَلَوْ كَانَ اَلاِسْمُ هُوَ اَلْمُسَمَّى لَكَانَ كُلُّ اِسْمٍ مِنْهَا إِلَهاً وَ لَكِنَّ اَللَّهَ مَعْنًى يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهَذِهِ اَلْأَسْمَاءِ وَ كُلُّهَا غَيْرُهُ
يَا هِشَامُ اَلْخُبْزُ اِسْمٌ لِلْمَأْكُولِ وَ اَلْمَاءُ اِسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ وَ اَلثَّوْبُ اِسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ وَ اَلنَّارُ اِسْمٌ لِلْمُحْرِقِ
أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَ تُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا وَ اَلْمُتَّخِذِينَ مَعَ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ غَيْرَهُ
قُلْتُ نَعَمْ
قَالَ فَقَالَ نَفَعَكَ اَللَّهُ بِهِ وَ ثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ
قَالَ هِشَامٌ فَوَ اَللَّهِ مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي اَلتَّوْحِيدِ حَتَّى قُمْتُ مَقَامِي هَذَا.
هشام بن حكم گويد از حضرت صادق راجع باسماء خدا و اشتقاق آنها پرسيدم كه اللّٰه از چه مشتق است‌؟
فرمود: از «الاه» و اله مألوهى (آنكه پرستشش كنند) لازم دارد و نام غير صاحب نام است،
كسى كه نام را بدون صاحب نام پرستد كافر است و چيزى نپرستيده،
و هر كه نام و صاحب نام را پرستد كافر است و دو چيز پرستيده
و هر كه صاحب نام را پرستد نه نام را اين يگانه‌پرستى است،
اى هشام فهميدى؟
عرضكردم: بيشتر بفرمائيد.
فرمود: خدا را نود و نه نام است‌؟ اگر هر نامى همان صاحب نام باشد بايد هر كدام از نامها معبودى باشند، ولى خدا خود معنائى است كه اين نامها بر او دلالت كنند و همه غير خود او باشند،
اى هشام كلمه خبز (نان) نامى است براى خوردنى و كلمه ماء (آب) نامى است براى آشاميدنى و كلمه ثوب (لباس) نامى است براى پوشيدنى و كلمه نار (آتش) نامى است براى سوزنده،
اى هشام طورى فهميدى كه بتوانى دفاع كنى و در مبارزه با دشمنان ما و كسانى كه همراه خدا چيز ديگرى پرستند پيروز شوى،
عرض كردم آرى،
فرمود: اى هشام خدايت بدان سود دهد و استوارت دارد.
هشام گويد: از زمانى كه از آن مجلس برخاستم تا امروز كسى در مباحثه توحيد بر من غلبه نكرده است.

دلنوشته

از اسم تا معنا؛
چرا کلی‌گویی دل را نجات نمی‌دهد و زبان نور راهگشاست؟

و اینجاست که یکی از عمیق‌ترین خطاهای قلبی آشکار می‌شود:
دل خوش‌کردن به اسم‌ها
و غفلت از معناها.

بیایید صادق باشیم…
کلی‌گویی،
کارِ کسانی است که دلشان را
فقط به اسم‌های خوش‌آهنگ آرام کرده‌اند؛
به ذکر،
به دعا،
به توفیق،
به واژه‌های نورانی…
اما حاضر نشده‌اند
هزینۀ معنا کردن این اسم‌ها را بپردازند.

حسود،
الکی‌خوش است.
دلش به اسم بی‌معنا خوش است.
چون اگر بخواهد معنا را بپذیرد،
باید حسادتش را خاموش کند،
باید اقرار کند،
باید تغییر کند…
و این،
هزینه دارد.

دعا،
ذکر،
توفیق،
تقوا،
ورع…
همه هزار اسم‌اند.
اما اگر این اسم‌ها
در قلب،
به معنای نورانی نرسند،
نه‌تنها کمکی نمی‌کنند،
بلکه انسان را
از نور حقیقت
دورتر هم می‌کنند.

چرا؟
چون انسان گول می‌خورد…
خیال می‌کند
صرفِ گفتنِ اسم‌ها
دردی را دوا می‌کند.

در حالی که
معنای هزار اسم،
در صاحبِ معنای نورانی آن‌ها
جمع می‌شود.

اگر کسی دست به دعا بردارد،
اما دلش
صاحبِ معنای آن دعا را نشناسد؛
اگر طلب توفیق کند
اما نورِ توفیق را
در زندگی‌اش معنا نکند؛
اگر به زبان،
اسم ببرد
اما در دل،
حسادتش را نسبت به نور خاموش نکند؛
هیچ‌چیز عایدش نخواهد شد.

اسم،
بدون معنا،
ثمر ندارد.

همین است که ما بارها
این مسیر را رفته‌ایم،
بارها گفته‌ایم،
بارها تکرار کرده‌ایم،
و نتیجه‌ای نگرفته‌ایم؛
و باز هم خیال می‌کنیم
اگر بیشتر بگوییم،
اگر بلندتر بگوییم،
اگر زیباتر بگوییم،
اتفاقی می‌افتد…

اما اتفاق
وقتی می‌افتد
که اسم، به معنا برسد.

وقتی دل،
به معنای نورانی می‌رسد،
آنجاست که
حقیقت،
خودش را نشان می‌دهد؛
همان لحظه‌ای که انسان می‌گوید:
«الآن…
حق،
آشکار شد.»

نه با شعار،
نه با تکرار،
بلکه با تسلیم معنا.

و اولیای خدا
این مرز را
به‌صورت کاملاً شفاف بیان کرده‌اند:

پرستشِ اسمِ بی‌معنا،
کفر است.
چسبیدن به اسم و معنا با هم،
شرک است.
اما پرستشِ معنا،
با نشاندن اسم‌ها
در جای درست‌شان،
این است توحید.

توحید یعنی:
دل،
به صاحبِ معنا گره بخورد؛
اسم‌ها،
ابزار اشاره باشند،
نه جایگزین حقیقت.

اسم،
نقشه است؛
نه مقصد.
نان،
اسم است؛
سیر شدن،
معناست.
آب،
اسم است؛
سیراب شدن،
معناست.

و کسی که این را بفهمد،
دیگر در توحید
مغلوب نمی‌شود.

پس بیایید
از کلی‌گویی عبور کنیم…
بیایید
اسم نور را
معنا کنیم.

بیایید
زبان نورِ دل‌ها را یاد بگیریم
و این کدهای نورانی را
در زندگی روزمره‌مان
ترجمه کنیم.

آنجاست که دل
دیگر سرگردان نیست،
دیگر الکی‌خوش نیست،
و بالاخره
به ثمر می‌نشیند.

و این،
راه نجات است.

دعای امام جواد علیه السلام در شب اوّل ماه رجب:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ مَلِيكٌ،
وَ أَنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِرٌ،
وَ أَنَّكَ مَا تَشَاءُ مِنْ أَمْرٍ يَكُونُ.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ،

يَا مُحَمَّدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ!
إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكَ لِيُنْجِحَ بِكَ طَلِبَتِي.

اللَّهُمَّ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ بِالْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَنْجِحْ طَلِبَتِي.

خداوندا! همانا از تو درخواست می‌کنم؛
چرا که تو فرمانروای مقتدری،
و تو بر هر چیزی توانایی،
و هر کاری که اراده کنی، همان خواهد شد.

خداوندا! من به سوی تو رو می‌آورم به واسطه پیامبرت «محمد»،
همان پیامبر رحمت که درودهای تو بر او و خاندانش باد.

ای محمد! ای فرستاده خدا!
من به وسیله تو به درگاه خدا، پروردگارم و پروردگارت، رو می‌آورم
تا خواسته‌ام به دست تو برآورده شود.

خداوندا! به حق پیامبرت محمد و به حق امامان از اهل بیت او، حاجتم را برآورده ساز.

دلنوشته

اتوجّهُ إلیک
دعای امام جواد(ع) و رویکرد نورانیِ دل در شب رجب

و چه زیباست
که این راهِ رهایی از کلی‌گویی،
درِ دلش
به شبِ اوّلِ رجب باز می‌شود…

شبی که دل
اجازه پیدا می‌کند
رو به آسمان بایستد
و جهت بگیرد.

در این شب،
امام جواد علیه‌السلام
به ما یاد می‌دهد
چطور دعا،
از اسم عبور کند
و به معنا برسد.

نه با شتاب،
نه با تکرارِ لفظ،
بلکه با توجّه.

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ مَلِيكٌ…»

اول،
دل را
رو به حقیقتِ ربوبی می‌چرخاند.
یادمان می‌آورد
که عالم،
بی‌صاحب نیست؛
که هیچ چیز
از قلمرو قدرت او بیرون نیست؛
و هر چه می‌شود،
در مدار اراده‌ی اوست.

اینجا
اسم،
معنا پیدا می‌کند.

بعد،
دل را
در مسیر وجه قرار می‌دهد:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ…»

توجّه…
همان رویکرد.
همان ایستادنِ دل
در جهت درست.

و ببین چقدر دقیق است:
نمی‌گوید فقط «می‌خواهم»،
می‌گوید
اتوجّه؛
یعنی
جهتم را عوض می‌کنم،
دل را می‌چرخانم،
از پراکندگی
به قبله‌ی معنا می‌آورم.

و این توجّه،
از مسیرِ نور می‌گذرد؛
از نبیّ رحمت،
از اهل‌بیت نور.

نه برای اسم‌بردن،
بلکه برای
قرار گرفتن در مسیرِ درستِ خواستن.

«لِيُنْجِحَ بِكَ طَلِبَتِي…»

یعنی:
خدایا،
خواسته‌ام را
در مسیر نور
به ثمر برسان.

نه هر اجابتی،
نه هر برآورده شدنی،
بلکه نجاح؛
ثمر،
رشد،
و نتیجه‌ای که
دل را به مقصد نزدیک کند.

و اینجاست که می‌فهمیم:
دعا،
اگر رویکرد نداشته باشد،
باز هم کلی‌گویی است.
اما وقتی دل
رو به وجهِ درست می‌ایستد،
همان دعا
تبدیل می‌شود به
حرکت،
تصمیم،
و عمل.

شب اوّل رجب،
دعوتی است
برای همین تغییر جهت.

برای اینکه
دیگر فقط اسم‌ها را صدا نزنیم،
بلکه
با معنا زندگی کنیم.

برای اینکه
دل،
از الکی‌خوشیِ لفظ
به آرامشِ حقیقت برسد.

و چه آرامشی بالاتر از این
که بدانی
خواسته‌ات
در مسیر نور است
و دل،
در آغوشِ «وجه الله»
آرام گرفته است… 🤍

[سورة البقرة (۲): آية ۱۱۲]
بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۱۱۲)
آرى، هر كس كه خود را با تمام وجود، به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد، پس مزد وى پيش پروردگار اوست، و بيمى بر آنان نيست، و غمگين نخواهند شد.
کسی که در زندگی، رویکرد نورانی داره «مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ»، یعنی قلبش، دوّمی نورشه، قلبِ گران‌قیمتی داره! قیمتش بهشته!
پس جز خدا هیچکسی نمیتونه اونو بخره!
کسی که در زندگی، رویکرد نورانی داره، یعنی داره در زندگی روزمره خودش، مدام اسامی نور رو معنا میکنه، یعنی به علوم ماخوذ از نور معلم خودش، در ملک و در ملکوت، عمل میکنه، (یعنی قبض و بسط نورشو میفهمه و بهش عمل میکنه و تولید عمل صالح میکنه: و هو محسن) و این میشه آیه زیبای «و عنت الوجوه للحیّ القیّوم».

قیمتِ دل؛ اسلمَ وجهَهُ لِلَّه
رویکردی که خریدارش فقط خداست
دلِ دوّمیِ نور؛ وقتی وجه تسلیم می‌شود
اسلمَ وجهه؛ رویکرد نورانی و آرامشِ بی‌خوف
وقتی دل به خدا فروخته می‌شود
قلبی که قیمتش بهشت است
دلِ رو به نور؛ نه ترس، نه اندوه
فروتنیِ وجه‌ها؛ آرامشِ دلِ نورانی
قیمتِ دل
اسلمَ وجهَهُ لِلَّه؛ رویکرد نورانیِ قلبِ سلیم

دلنوشته

دلِ دوّمیِ نور؛ اسلمَ وجهه؛
وقتی دل به خدا فروخته می‌شود،
قیمتش بهشت است.

و اینجاست
که آیه،
نه فقط خوانده می‌شود،
بلکه زندگی می‌شود:

«بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ…»

آری…
کسی که وجهِ خود را
تسلیم خدا می‌کند.

نه فقط زبانش،
نه فقط ظاهرش،
بلکه رویکرد دلش.

یعنی دلش
دوّمیِ نور است؛
دلش
جهت دارد؛
دلش
می‌داند به کدام سو باید بایستد.

چنین دلی،
دلِ ارزان‌قیمتی نیست.
این،
دلِ گران‌قیمت است.
قیمتش،
بهشت است.

پس جز خدا،
هیچ‌کس
نمی‌تواند آن را بخرد.

نه تمنا،
نه شیطان،
نه تعریف مردم،
نه ترس از سرزنش،
نه سود و زیان زودگذر.

کسی که در زندگی
رویکرد نورانی دارد،
یعنی در روزمره‌ترین لحظه‌ها
اسم‌ها را معنا می‌کند.

یعنی وقتی می‌گوید علم،
به علمی که از نورِ معلمش گرفته
عمل می‌کند.
وقتی می‌گوید دعا،
جهت دلش را عوض می‌کند.
وقتی می‌گوید توفیق،
مسئولیتش را می‌پذیرد.
وقتی می‌گوید تقوا،
حسادت را خاموش می‌کند.

این یعنی:
قبض و بسط نور را می‌فهمد،
و بر اساس آن
تصمیم می‌گیرد،
حرکت می‌کند،
و عمل صالح تولید می‌کند.

«وَ هُوَ مُحْسِنٌ»

احسان،
همین‌جاست؛
در درست ایستادنِ دل،
در درست انتخاب کردن،
در معنا دادن به اسم‌ها.

و نتیجۀ این رویکرد چیست؟

«فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ»
اجرش،
نزد پروردگارش محفوظ است.

نه ترسی
از دست دادن،
نه اندوهی
از عقب ماندن.

چرا؟
چون دل،
جای درست ایستاده است.

و این همان حقیقتی است
که در آیه‌ای دیگر
به اوج می‌رسد:

«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ»

همه‌ی وجه‌ها
در برابرِ حیّ قیّوم
فروتن می‌شوند.

نه از سر اجبار،
بلکه از سر شناخت.

وقتی دل فهمید
که نور از کجاست،
خودش
رو به همان سو
خم می‌شود.

و این،
آرامشِ نهایی است.

آرامشِ دلی
که رویکردش نورانی است،
قیمتش بهشت است،
و صاحبش
فقط خداست.

مواجهه با معلم ربانی؛ وقتی دل، وجه را می‌شناسد
تَوَاجَهَ الرَّجُلانِ؛ حضورِ قلب و نورِ ولایت
وقتی معلم ربانی در ملکوت قلب حاضر می‌شود
وجهِ ولایت؛ از مواجهه تا عمل صالح
دلِ وجیه؛ شناختِ معلم ربانی در ملکوت قلب
رو‌به‌روی نور؛ قصه‌ی دیدارِ دل و معلم ربانی
صدایی آشنا در دل؛ نشانه‌های ولایت
آن‌جا که دل، راه را از نور می‌گیرد
مواجهه با معلم ربانی
تَوَاجَهَ الرَّجُلانِ؛ معنای ولایت در ملکوت قلب

دلنوشته

مواجهه با معلم ربانی در ملکوت قلب؛ وقتی دل، وجه را می‌شناسد

انگاری وقتی در ملکوتِ قلبت
با معلم ربانیِ خودت دردِدل می‌کنی،
او برایت
یک پیشنهاد شگفت‌انگیز می‌آورد؛
پیشنهادی برای رفع مشکلی
که ریشه‌اش
در حقیقت
عیبِ حسادتِ خودِ دل توست.

و وقتی به آن پیشنهاد عمل می‌کنی،
خودت می‌فهمی
کار
درست پیش رفته است…

اینجاست که
تو و معلم ربانی
در ملکوتِ قلب
رو‌به‌روی هم قرار می‌گیرید:

«تَوَاجَهَ الرَّجُلانِ»

این،
همان مواجهه است؛
نه مواجهه‌ی لفظی،
بلکه حضورِ قلبی.

«المُوَاجَهَة»:
روبه‌رو شدن با دیگری.

و این روبه‌رو شدن،
در ملکوت قلب،
یعنی حضور؛
همان «حَضَرَ»
همان حضور قلب.

در این مواجهه،
تو معلم ربانیِ خودت را می‌شناسی؛
نه با چشمِ سر،
بلکه با دل.

صدا و تصویرش را
با قلبت حس می‌کنی،
و از او
یک پیشنهاد علمی
و یک اعتقاد برای عمل
در دلت آشکار می‌شود:

«اتَّجَهَ لَهُ رَأْيٌ»
یعنی:
رأی و نظرِ روشنی
برای تو شکل می‌گیرد.

انگاری عملاً
می‌فهمی
نظرِ معلم ربانی دربارۀ این مشکل چیست
و راهِ حل از دید او کدام است.

و حالا
نوبتِ توست…

باید به این سبکِ زندگیِ پیشنهادی
احترام بگذاری،
و عامل شوی
ان‌شاءالله تعالی.

این دل،
که متوجه نکته‌نظرهای معلم ربانیِ خود می‌شود،
دیگر دلِ ساده نیست؛
این قلبِ حکیم است.

و اینجاست که می‌فهمیم:
«حُکم» و «وجه»
دو واژه‌ی مترادفِ ولایت‌اند.

یعنی قلبی
که متوجه نورِ ولایتِ علمیِ معلم ربانی
در ملکوتِ خود می‌شود،
کم‌کم
کنترلِ عیبِ حسادتش را
با همین نورِ حامی
به دست می‌گیرد
و به «کامنت‌های علمی» او
گوش می‌سپارد.

آیا تا به حال
با نورِ ولایتِ علمیِ معلم ربانی
در ملکوت قلبت
مواجه شده‌ای؟

گاهی
به صورت صدای دلنشین او،
و گاهی
به صورت تمثال نورانیِ وجهِ منیرش
در فضایی مجازی،
ملکوتی،
روحانی
و عِلوی…

و تو
از آرامشی که در دلت می‌نشیند
می‌فهمی
این صدا،
صدای آشنای معلم ربانیِ توست
و این چهره،
چهره‌ی آشنای اوست.

چون از بس
او را در قلبت دوست داری،
خدا
برای نشان دادن نورِ هدایتش
در دل تو،
ملکِ موکّلِ خود را
به چهره و صدای او
به تو می‌نمایاند
تا وقتی با او ملاقات می‌کنی،
حسابی خوشحال شوی…

و این،
قصه‌ای آشناست.

قصه‌ی شبِ معراجِ رسول خدا ﷺ
که با خدا
به لغتِ علی بن ابی‌طالب
گفت‌وگو کرد
و تمثالِ نورانیِ او را
در ملکوتِ آسمان‌ها
رؤیت نمود.

و این یعنی
معنای ولایت.

یعنی درکِ نورِ هدایت
درونِ قلبِ ما،
به سببِ احرازِ هویتِ معلم ربانی
در ملکوتِ قلب.

اما این درک،
یک شرط دارد:
حسادت نباشد.

اقرار به مزیت و فضیلتِ علمیِ او
با یقین و باورِ قابل قبول
در دل شکل گرفته باشد.

آن‌وقت است که
فرایندِ ولایت
با قلبِ سلیم
فهمیده می‌شود:

«كَذَلِكَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ
إِذَا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ
كَانَ عِلْمُهُ بِالْوَجْهِ»

و این،
تنها چیزِ واقعاً باارزش
در این دنیاست؛
رمز و کلیدِ خلود
در بهشتِ برینِ آل محمد علیهم‌السلام.

خلودی که
با اعمال صالح
در دلِ شرایط
و به سببِ عمل
به دستوراتِ معلم ربانی
حاصل می‌شود.

این است
قلبِ سلیم؛
این است
قلبِ وجیه؛
این است
قلبِ زیبا.

و این یعنی
وجاهتِ قلب:

«وَجَهَ – وَجَاهَةً: زيبا شد»

و مگر نشنیده‌ای:
«وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ»

باز برگردیم به زبانِ زیباى عربی:

«وَجَّهَتِ الرِّيحُ الحَصَى»
باد،
سنگ‌ریزه‌ها را
روی زمین
می‌غلتاند…

تأثیر باد بر سنگ‌ریزه،
غلتاندن است؛
و تأثیر نورِ ولایت
بر قلبِ سلیم،
هدایت.

این را
خودِ واژه‌ی «وجه»
به ما می‌گوید.

وقتی دل
با نورِ علمیِ معلم ربانی
در ملکوتِ خود
مواجه می‌شود،
علامتش این است که
قلب زنده می‌شود،
به حرکت می‌افتد،
و راه می‌افتد
به همان سمتی
که معلم ربانی
اشاره‌ی علمی کرده است.

این حرف‌ها
به دردِ کسی می‌خورد
که این فرایند را
چشیده باشد.

و تنها می‌شود
دعا کرد:

خدایا…
طعمِ شیرینِ چشیدنِ
نورِ ولایت
در دلِ شرایط
را
به قلبِ ما بچشان
تا آن را
تجربه کنیم…

«معرفةُ الإمامِ بالنورانیّة»

از معلم ربانی
یاد می‌گیری
داستانِ ولایت و حسادت
چیست:

«هُمُ الَّذِينَ بِهِمْ يُتَوَجَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ إِلَى دِينِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ»

پس برای اهلِ یقین،
معلم ربانی، وجه‌الله است.

وجهِ انبیاء و اولیای خدا را که ببینی،
گویی
وجهِ خدا را دیده‌ای.
دستِ انبیاء و اولیاء را که بگیری،
گویی
دستِ خدا در دستِ توست…

[۱ + ۱]

و این،
تمامِ قصه‌ی
وجه‌الله است.

قدرت خدا دیده می‌شود، نه ذات خدا؛ زبان نور در قبض و بسط قلب
وقتی دل آثار را می‌بیند؛ تنزیهِ خدا در زبان نور
دیدنِ قدرت، نه تصورِ ذات
زبان تصویر؛ راه شناخت بی‌تشبیه
قبض و بسط قلبی و ادبِ دیدنِ خدا
آثار پیداست، ذات نه
در آینه‌ی قدرت؛ بی‌تصویر، بی‌تشبیه
نوری که دیده می‌شود، بی‌آنکه صورت داشته باشد
قدرت دیده می‌شود، نه ذات
قبض و بسط قلبی و زبان تصویر در شناخت خدا

دلنوشته

قدرت خدا دیده می‌شود، نه ذات خدا؛ زبان نور در قبض و بسط قلب

و اینجاست که
با فهمِ قبض و بسطِ قلبی
چشمِ دل
به حقیقتی ظریف باز می‌شود…

قدرتِ خدا
دیده می‌شود،
اما خودِ خدا
دیده‌شدنی نیست.

دل،
آثار را می‌بیند،
نه ذات را.

«إِلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ
وَ لَمْ تَبْدُ هَيْئَتُهُ»

ای خدای من…
قدرتت آشکار است،
اما هیأت و صورتت
آشکار نمی‌شود.

و این،
دقیقاً همان زبانی است
که قلبِ سلیم
آن را می‌فهمد:
زبانِ تصویر.

در قبض و بسط نور،
دل یاد می‌گیرد
که خدا
در قابِ شکل و صورت
نمی‌گنجد؛
اما آثارش
تمامِ عالم را پر کرده است.

مشکل از جایی شروع می‌شود
که انسان
به‌جای دیدنِ آثار،
می‌خواهد خودِ حقیقت را
به شکلِ خیال درآورد.

و اینجاست
که امامِ بصیرت
مرز را روشن می‌کند:

خدایا…
مردم
تو را نشناختند،
چون تو را
به تشبیه خواستند.

تو را
با مخلوقت سنجیدند،
پس
از شناختت
بازماندند.

نه اینکه نشانه نداشتی؛
اتفاقاً
نشانه‌هایت
آن‌قدر واضح بود
که اگر می‌خواستند
می‌توانستند
از نعمت‌ها
به تو برسند.

اما وقتی
دل،
به‌جای عبور از آیه،
در آیه متوقف شود،
آیه
می‌شود ربّ.

و این،
دقیقاً همان لغزش خطرناک است:
برابر گرفتنِ خالق
با مخلوق.

قلبِ نورانی
در قبض و بسط
یاد می‌گیرد
کجا باید بایستد:
نه در انکار،
نه در تشبیه؛
بلکه در تنزیه همراه با هدایت.

خدا
دیده نمی‌شود،
اما
راهش دیده می‌شود.
قدرتش
نمایان است،
اما
ذاتش
در امان از تصور.

و چه آرامشی دارد
این فهم…

اینکه بدانی
قرار نیست
خدا را «تصویر» کنی،
قرار است
با نورِ هدایتش
راه بروی.

قرار نیست
او را شبیه چیزی کنی،
قرار است
به چیزی
که او نشان می‌دهد
دل بسپاری.

اینجاست که
قلب،
از سرگردانی
نجات پیدا می‌کند؛
نه دنبال شکل می‌دود،
نه در خیال گم می‌شود.

فقط
در نورِ آثار
حرکت می‌کند.

و این،
بلوغِ دل است؛
ثمرۀ فهمِ قبض و بسط؛
و ادبِ ایستادن
در برابرِ حیّ قیّوم.

خدایا…
ما را
از آنان قرار مده
که تو را
به تشبیه می‌جویند،
و از آنان باشم
که در آیاتت
به سوی تو
راه می‌یابند.

وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ
اعراف؛ درِ شناخت و وجهِ ورود به حقیقت
وجه‌الله از اعراف؛ شناختی که نجات می‌دهد
از درِ درست وارد شو؛ روایتِ اعراف و وجه‌الله
اعرافِ دل؛ تمایزِ چشمه‌ی زلال از آبِ کدر
راهی که شناخته می‌شود؛ اعراف، صراط، و وجه
چهره‌ها در اعراف شناخته می‌شوند
به سوی چشمه‌ی زلال
رو‌به‌روی اعراف؛ آنجا که راه‌ها جدا می‌شوند
اعراف؛ درِ ورود به وجه‌الله
شناخت، صراط، و انتخابِ چشمه‌ی زلال

دلنوشته

وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ
اعراف؛ درِ شناخت و وجهِ ورود به حقیقت

و اینجاست
که «وجه الله»
دیگر یک تعبیر ذهنی نیست؛
بلکه راهِ شناخت می‌شود.

در اعراف،
سخن از مردانی است
که می‌شناسند؛
نه با حدس،
نه با شعار،
بلکه با سیما.

شناختی دوطرفه:
آن‌ها می‌شناسند
و شناخته می‌شوند.

و این شناخت،
اتفاقی نیست.

خدا اگر می‌خواست،
می‌توانست
خودش را
بی‌واسطه
به همه معرفی کند؛
اما چنین نکرد.

چرا؟
چون راه را
آموزش‌پذیر خواست،
قابلِ پیمودن خواست،
و امن خواست.

پس در قرار داد،
صراط قرار داد،
سبیل قرار داد،
و وجهی که از آن
باید وارد شد.

اینجاست که می‌فهمیم:
وجه الله
یعنی درست وارد شدن.

نه از هر راهی،
نه با هر ادعایی.

کسی که از این ولایت
عدول کند،
یا دیگری را
بر این راه
ترجیح دهد،
راه را
کج رفته است؛
حتی اگر جمعیت
همان‌سو برود.

چون همیشه
دو نوع آب هست:

آب‌های کدر،
که از هم پر می‌شوند
و زود تمام می‌شوند؛
و آبِ زلال،
که جاری است
و پایان ندارد.

بعضی‌ها
به چشمۀ کدر می‌روند؛
چون شلوغ است،
چون همه می‌روند،
چون نام‌ها آشناست.

اما بعضی
راه زلال را انتخاب می‌کنند؛
چون رویکرد دارند،
چون تشنه‌ی حقیقت‌اند،
چون از کلی‌گویی
عبور کرده‌اند.

آبِ زلال
لیدر سوء ندارد؛
هدایت دارد.
جوشش دارد؛
نه فریب.

و این همان جایی است
که دل،
درست می‌فهمد
وجه کجاست.

نه با هیجان،
نه با تقلید،
بلکه با معرفت.

معرفتی که
در اعراف،
چهره‌ها را
از هم جدا می‌کند؛
و راه‌ها را
از هم.

اینجا
بهشت و جهنم
با شعار تعیین نمی‌شوند؛
با شناخت تعیین می‌شوند.

شناختی که
از رویکرد شروع می‌شود،
با عمل صالح ادامه می‌یابد،
و به آرامش می‌رسد.

و این است
رازِ اعراف:
اینکه
نجات،
از درِ درست می‌آید؛
از وجهِ درست؛
از چشمه‌ای
که زلال است
و پایان ندارد.

خدایا…
دلِ ما را
به سوی همان چشمه
ببر؛
و ما را
از سرگردانیِ آب‌های کدر
برهان.

[سورة البقرة (۲): آية ۱۱۵]
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ (۱۱۵)
و مشرق و مغرب از آنِ خداست؛ پس به هر سو رو كنيد، آنجا روى [به‏] خداست. آرى، خدا گشايشگر داناست.
قبض و بسط نور قلب، هر دو کارِ خداست «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ»، «اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ»! کسی که متوجه طلوع و غروب این نور، در ملکوت قلبش میشه و رویکردش به زندگی، با این امر و نهی الهی است، از معنای اسم «وجه الله» بهره‌مند گردیده است. با فهم قبض و بسط قلبی، قدرت خدا رو میبنی، اما خودِ خدا چیز دیده‌شدنی نیست! «إِلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَمْ تَبْدُ هَيْئَتُهُ». 
امام باقر علیه السلام:
«وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ
عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا
مَنْ عَرَفَنَا فَأَمَامَهُ الْيَقِينُ وَ مَنْ جَهِلَنَا فَأَمَامَهُ السَّعِيرُ.»

«و ما وجه اللّٰه هستيم كه روى زمين بين شما رفت و آمد ميكنيم
می‌شناسد ما را آن كس كه شناخته و جاهل است بحق ما آنكه نادان است.
هر كه ما را بشناسد از نور یقین و آرامش بهره‌مند مى‌شود
و هر كه جاهل بحق ما باشد باستقبال آتش سوزان ميرود.»
امام صادق علیه السلام:
«إِنَّ اللَّهِ لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ»
«به راستى خداى تبارك و تعالى اگر مى‌خواست بى‌واسطه خود را به بندگان مى‌شناسانيد ولى ما را باب و صراط‍‌ و راه خود و آن «وجه و سوئى» كه از آن بايد روى به وى داشت، قرار داده است.»
قلبی که روی به وجه الله نداشته باشد، چیزی گیرش نمی آید: «وَ لَا يُعْطِي اللَّهُ الْقَلْبَ الْغَافِلَ شَيْئاً»، لذا همیشه و در همه حال، یکى از ائمه علیهم السلام را نصب العین خود قرار ده: «وَ اجْعَلْ وَاحِداً مِنَ الْأَئِمَّةِ نُصْبَ عَيْنَيْكَ‏»، «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ»، «وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها»، «إِنِّي‏ وَجَّهْتُ‏ وَجْهِيَ‏ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ».
امام رضا علیه السلام:
مَنْ طَلَبَ اَلْأَمْرَ مِنْ وَجْهِهِ لَمْ يَزِلَّ، فَإِنْ زَلَّ لَمْ تَخْذُلْهُ اَلْحِيلَةُ.
آن كه كار را از راهش بجويد نمى‌لغزد و اگر هم بلغزد راه چاره دارد.

قطب‌نمای دل؛ قبض و بسط نور و حقیقتِ «وجه‌الله»
دیدنِ راه، نه تصورِ ذات؛ روایتِ رویکردِ وجه‌الله
رویکرد نورانی؛ از مشرق و مغرب تا وجه‌الله
وجهِ درستِ رو آوردن؛ آرامشِ دلِ جهت‌دار
وقتی دل جهت می‌گیرد؛ قصه‌ی کاملِ وجه‌الله
دلِ جهت‌دار؛ نه سرگردانی، نه ترس
ایستادن رو به نور؛ حکایتِ وجه‌الله
آنجا که دل می‌داند به کدام سو بایستد
قطب‌نمای دل
قبض و بسط نور و معنای زیسته‌ی «وجه‌الله»

دلنوشته

قطب‌نمای دل؛ قبض و بسط نور و حقیقتِ «وجه‌الله»

و اینجاست که
دل،
قطب‌نمایش را پیدا می‌کند…

«وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ
فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»

طلوع و غروب،
گشایش و تنگی،
قبض و بسطِ نورِ قلب،
همه از اوست.
«اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ».

اما فرق است
میان دلی که
این آمدن و رفتنِ نور را می‌فهمد
و دلی که
از کنارش بی‌خبر می‌گذرد.

آن‌که در ملکوتِ قلبش
به طلوع و غروب نور توجه دارد
و رویکرد زندگی‌اش
بر اساس همین امر و نهی الهی تنظیم می‌شود،
به معنای اسم «وجه الله» رسیده است.

اینجاست که می‌فهمد:
قدرتِ خدا دیده می‌شود،
اما خودِ خدا
دیدنی نیست.

«إِلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ
وَ لَمْ تَبْدُ هَيْئَتُهُ»

دلِ سلیم
به‌جای تصویرسازی،
به هدایت آثار تکیه می‌کند.

و اولیای خدا
این حقیقت را روشن کرده‌اند:
ما وجه الله هستیم
که میان شما
در زمین رفت‌وآمد می‌کنیم.

شناختِ ما،
یقین می‌آورد؛
و نادیده گرفتنِ ما،
انسان را به آتشِ سرگردانی می‌کشاند.

نه از سر تهدید،
بلکه از سر واقعیت.

خدا اگر می‌خواست
می‌توانست بی‌واسطه
خودش را معرفی کند؛
اما چنین نکرد.
در گذاشت،
صراط گذاشت،
سبیل گذاشت،
و وجهی برای روی آوردن قرار داد.

پس «وجه الله»
یعنی راهِ درستِ رو آوردن.

دلی که رو به این وجه ندارد،
چیزی هم دریافت نمی‌کند:
دلِ غافل،
سهمی از عطای الهی ندارد.

برای همین است که
در همه حال
باید یک امام
نصب‌العینِ دل باشد؛
چون هر مأمومی
امامی دارد
که به او اقتدا می‌کند
و از نورِ علمش
روشن می‌شود.

هر کسی
وجهه‌ای دارد
که به سوی آن می‌چرخد.

و خوشا به حالِ دلی
که آگاهانه بگوید:
«إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي
لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»

یعنی:
جهتِ دلم را
خودم انتخاب کرده‌ام.

و این انتخاب،
امنیت می‌آورد؛
چون آن‌که
کار را از وجهِ خودش دنبال می‌کند،
اصلش این است که
نمی‌لغزد؛
و اگر هم لغزید،
راهِ بازگشت دارد.

این است
ثمرۀ فهمِ قبض و بسط؛
این است
آرامشِ رویکرد نورانی؛
و این،
تمامِ قصه‌ی وجه الله است:

دیدنِ راه،
نه تصورِ ذات؛
انتخابِ جهت،
نه سرگردانی؛
و دلی که می‌داند
به کدام سو
باید بایستد.

حق معلم و راهنمای علمی در روایت حقوق از امام سجاد علیه السلام:

وَ حَقُّ سَائِسِكَ بِالْعِلْمِ التَّعْظِيمُ لَهُ وَ التَّوْقِيرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الِاسْتِمَاعِ إِلَيْهِ وَ الْإِقْبَالُ عَلَيْهِ وَ أَنْ لَا تَرْفَعَ عَلَيْهِ صَوْتَكَ وَ لَا تُجِيبَ أَحَداً يَسْأَلُهُ عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يُجِيبُ وَ لَا تُحَدِّثَ فِي مَجْلِسِهِ أَحَداً وَ لَا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُكِرَ عِنْدَكَ بِسُوءٍ وَ أَنْ تَسْتُرَ عُيُوبَهُ وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ وَ لَا تُجَالِسَ لَهُ عَدُوّاً وَ لَا تُعَادِيَ لَهُ وَلِيّاً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ شَهِدَ لَكَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ بِأَنَّكَ قَصَدْتَهُ وَ تَعَلَّمْتَ عِلْمَهُ لِلَّهِ جَلَّ اسْمُهُ لَا لِلنَّاسِ.

«و اما حق کسی که عهده‌دار آموزش توست (معلم)، این است که: او را بزرگ بداری و به مجلس او احترام بگذاری؛ به او خوب گوش بسپاری و با تمام وجود به او رو کنی؛ صدایت را از صدای او بلندتر نکنی؛ هرگاه کسی از او سوالی پرسید، تو پاسخ ندهی تا خودِ او جواب بگوید؛ در محضر او با کسی سخن نگویی و نزد او از کسی غیبت نکنی؛ اگر در حضورت از او به بدی یاد شد، از او دفاع کنی؛ عیب‌هایش را بپوشانی و فضائل و نیکی‌هایش را آشکار سازی؛ با دشمنِ او همنشینی نکنی و با دوستِ او دشمنی نورزی. پس هرگاه چنین کردی، فرشتگان الهی گواهی می‌دهند که تو برای خدا (نه برای مردم) به سراغ او رفته‌ای و دانش او را فرا گرفته‌ای.»

اقبالِ قلب؛ حقِّ معلم ربانی در ملکوت دل
روبه‌روی نور ایستادن؛ ادبِ ولایت و حقّ معلم
الاقبالُ علیه؛ معنای شاگردیِ نورانی
حقِّ معلم ربانی؛ از تعظیم تا شهادتِ ملائکه
وقتی دل اقبال می‌کند؛ آدابِ ولایت در ملکوت قلب
روبه‌روی او؛ لذتِ اقبالِ قلبی
شاگردی که دل می‌دهد
ادبِ دل؛ راهِ اقبال به نور
الاقبالُ علیه
حقّ معلم ربانی و ادبِ ولایت در ملکوت قلب

دلنوشته

اقبالِ قلب؛ حقِّ معلم ربانی در ملکوت دل

و حالا
سؤالِ صریحِ دل
خودش را نشان می‌دهد:

حقِّ معلم ربانی به گردنِ ما چیست؟

حقّش این است که
مدام،
در ملکوتِ قلبت
خودت را
روبه‌روی او ببینی
و او را
روبه‌روی خودت.

این رویاروییِ زنده،
این حضورِ دوطرفه،
این لذتِ مواجهه
همان معنای لطیفِ
«الإقبالُ علیه» است.

یعنی دل،
به‌جای پشت کردن،
رو می‌آورد؛
به‌جای بی‌تفاوتی،
حاضر می‌شود.

و این،
خودِ فرایندِ ولایت است
در ملکوتِ قلب.

نه یک شعار،
نه یک ادعا،
بلکه
یک نسبتِ زنده و جاری.

امامِ دل‌ها،
علی بن الحسین علیه‌السلام
این نسبت را
به زبانِ حق
برای ما باز کرده است:

حقِّ کسی که
با علم،
تو را تدبیر می‌کند
این است که
او را تعظیم کنی؛
نه فقط در ظاهر،
بلکه در دل.

مجلسش را
وقار بدهی؛
با گوشِ جان
بشنوی؛
و با دل
به او اقبال کنی.

نه صدایت را
بر صدایش بلند کنی،
نه جلوتر از او
پاسخ بدهی،
نه در حضورش
دل به گفت‌وگوی دیگر بسپاری.

نه غیبت کنی،
نه بگذاری
غیبتش کنند.

اگر بدی از او گفتند،
دفاع کنی؛
عیبش را
بپوشانی؛
و خوبی‌هایش را
آشکار کنی.

با دشمنش
هم‌نشین نشوی،
و با دوستش
دشمنی نکنی.

چرا؟

چون این‌ها
آدابِ یک رابطه‌ی عادی نیست؛
این‌ها
نشانه‌های صدقِ ولایت است.

و اگر کسی
این راه را
با اخلاص برود،
فرشتگانِ خدا
گواهی می‌دهند
که او
برای خدا آمده،
برای خدا آموخته،
و علم را
نه برای مردم،
که برای حقیقت
خواسته است.

اینجاست که
دل
از شاگردیِ سطحی
به شاگردیِ نورانی
می‌رسد.

اینجاست که
علم
از دانستن
به تربیت تبدیل می‌شود.

و این،
تمامِ حقِّ معلم ربانی است
بر دلِ ما:

اینکه
روبه‌رو بایستیم،
دل بسپاریم،
و با اقبالِ قلبی
راه را
ادامه بدهیم.

وجه و قبله؛ قبله‌ی قابل‌دیدنِ دلِ اهل یقین
وجه؛ قبله‌ای که دیده و شنیده می‌شود
قبله‌ی دل کجاست؟ از وجه تا رعایت سلسله‌مراتب
وجهِ قابل‌اقتدا؛ راز نجات از سرگردانی
وجه و ذکر؛ وقتی قبله پیشِ چشمِ دل است
قبله‌ای که جلوتر از نگاه می‌آید
روبه‌روی قبله‌ی زنده
آنچه اول دیده می‌شود؛ داستانِ وجه
وجه و قبله
معلم ربانی، قبله‌ی قابل‌دسترسیِ اهل یقین

دلنوشته

قبله‌ی دل کجاست؟
وجه؛ قبله‌ای که دیده و شنیده می‌شود

«وجه»
ریشه‌ای واحد دارد؛
دلالت بر مقابله.

وجه،
هر جایی است
که رو به رویش می‌ایستی؛
هر مکانی
که نخست
چشمت به آن می‌افتد.

اولین بخشِ هر چیز
که هنگامِ مواجهه
خودش را نشان می‌دهد،
می‌شود وجهِ آن چیز برای تو؛
آن قسمتِ شریف و پیشانیِ معنا
که با ظهورش
باقیِ معناها
آرام‌آرام
آشکار می‌شوند.

پس هر وقت
می‌خواهی کاری را آغاز کنی،
اگر اولین چیزی که جلوی چشمت می‌آید
یادِ معلم ربانی است،
همان،
وجهِ آن کار برای توست.

اینجاست که
وجه
با ذِکر
پیوند می‌خورد.

ذکر یعنی
آن نامِ آشنایی
که پیشاپیشِ دل می‌آید.

همان‌طور که
کسی که عاشقِ مادرش است،
هر حرفی که می‌زند
می‌گوید:
«به قول مادرم…»

انگار
مدام
وجهِ مادر
جلوی چشمِ دلش است.

پس وجه و ذکر
نام‌های زیبای
معلم ربانی‌اند؛
چهره‌ای که
همیشه
پیشاپیشِ تصمیم‌ها
حاضر است.

و قرآن
این معنا را
در یک جمله‌ی کوتاه
به ما نشان می‌دهد:

«… وَجِيهًا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»

وجیه یعنی
کسی که قبله‌ی نگاه‌هاست.

برای مورچگان،
وجهِ سلیمان
خودِ سلیمان نیست؛
مورچه‌داناست.

قبله‌ی مورچگان
همین وجهِ قابل‌دیدن است؛
همان که
می‌بینندش،
می‌شنوندش،
و از او
جهت می‌گیرند.

اینجاست که
می‌فهمیم:

وجه الله
غیر از خودِ خداست؛
چنان‌که
اسمِ خدا
غیر از ذاتِ خداست.

وجه الله
یعنی قبله‌ی قابل‌دسترسی.

اگر مورچگان
به‌جای اینکه
مورچه‌دانای خود را
قبله بگیرند،
بخواهند
سلیمان را
مستقیماً قبله کنند،
چون توانِ دیدنش را ندارند،
دچار تحیّر و سرگردانی می‌شوند.

و اینجاست که
واژه‌ی ظریف
«حَطَم – لا يَحْطِمَنَّكُمْ»
معنایش را فریاد می‌زند:

رعایت نکردنِ سلسله‌مراتب
موجب هلاکت است.

پس قبله
باید قابل رؤیت باشد؛
قابل شنیدن؛
قابل اقتدا.

برای اهل یقین،
وجه
همان بَقیّةُ الله است؛
آن بخشِ در دسترس
از حقیقتِ بزرگ.

اگر آل محمد علیهم‌السلام
را یک حقیقتِ واحد بدانیم،
آن بخشی که
در برابر ما قرار گرفته،
آن صورتی که
می‌بینیم و می‌فهمیم،
همان معلم ربانی است.

انگار
سهمِ ما
از آن کلّ نورانی،
همین وجهِ باقی‌مانده است؛
همین قبله‌ای
که می‌شود به او رو کرد.

پس واژه‌ی «وجه»
به ما می‌گوید:

من
نامِ زیبای
معلم ربانی‌ام؛
من
آن صورتِ مرئی‌ام
که رو‌به‌روی شما ایستاده؛
من
قبله‌ی شما هستم.

اگر مرا ببینید،
گویی
به آل محمد علیهم‌السلام
نگاه کرده‌اید؛
و اگر دست مرا بگیرید،
گویی
دستِ آن حقیقتِ نورانی
در دستِ شماست.

و این همان است که گفته‌اند:

«فَوَجْهُ اللَّهِ أَنْبِيَاؤُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ»
«نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ»

و نیز:
«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها»

هر کسی
وجهه‌ای دارد؛
قبله‌ای دارد؛
و به همان سو
می‌چرخد.

خوشا به حالِ دلی
که قبله‌اش را
درست انتخاب کرده است؛
قبله‌ای زنده،
قابل دیدن،
و راه‌بَر…

این است
ادبِ وجه؛
این است
معنای قبله؛
و این،
رازِ نجاتِ دلِ اهلِ یقین است.

[سورة البقرة (۲): آية ۱۴۴]
قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ‏ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ‏ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ‏ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144)

[سورة البقرة (۲): آية ۱۴۸]
وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها
فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (148)
تأويله أن لكل أمة و أهل ملة وجهة أي طريقة
و الله تعالى هو موليها لهم و هاديهم إليها و هي الإسلام و الولاية.
و براى هر كسى قبله‌‏اى است كه وى روى خود را به آن [سوى‏] مى‏‌گرداند؛
(و براى هر گروهى قبله‌‏اى است كه (روى خود) بدان سوى مى‏‌گردانند.)
(هر طايفه‌‏اى قبله‏‌اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است.)
(و از براى هر صاحب شريعتى قبله‏‌اى است كه خدا گرداننده روهاى مردم است به آن قبله.‏)
«هُوَ مُوَلِّيها» + «الله ولیّ الذین آمنوا»

پس در كارهاى نيك بر يكديگر پيشى گيريد.
هر كجا كه باشيد، خداوند همگى شما را [به سوى خود باز] مى‏‌آورد؛
در حقيقت، خدا بر همه چيز تواناست.
ترجمه دیگر:
[هر گروه و طائفه‏‌اى براى خود قبله‌‏اى (یعنی، معلّمی) دارند كه خداوند آن (معلّم) را براى مدتى معين و معلوم، تعين نموده است. پس شما بجاى گفتگو و بحث در باره تعيين قبله (معلّم) در نيكيها و اعمال خير بر يكديگر سبقت بجوئيد، هر كجا باشيد خداوند شما را براى پاداش و كيفر در روز رستاخيز حاضر مى‏‌كند. زيرا او بر هر كارى تواناست.]
چقدر این آیه زیباست:
«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها»:
هر کسی، در هر جای این دنیا که باشه، میتونه روشو بکنه سمت قبله و نمازشو بخونه!!!
انگاری برای هر شاگردی، خدای مهربان، یک معلم قرار داده که این چهرۀ نورانی در ملک و در ملکوت، متولّی آموزش علوم آل محمد ع برای اوست (هُوَ مُوَلِّيها: أي: متولّيها، أي مُتّبعها و راضِيها، هو مُسْتقبلها. و التَّولية، في هذا الموضع: إقْبال.) (أي أهلُ‌ كلِّ‌ قبلة، فاللّٰه تعالى هو الذي يولِّيهم إِياها، و يأمرهم باستقبالها). خدای مهربان این معلم رو برای مخاطبین آشکار میکنه و به آنها امر میکنه که به استقبال این معلم نورانی که منتخَب من است، بروید. حالا با معرفت به این نور مقدس، تولید عمل صالح کن «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»، و در هر شرایطی این نور، پاسخگوی سوالات و ابهامات توست.
«امام باقر علیه السلام:
الخَیْرَاتُ الْوَلَایَهًُْ. خیرات در این آیه ولایت و دوستی ماست.»
«الوِجهة: الجهة التي يتوجه نحوها»:
معلّم، همان جهتی است که قلب ما باید متوجه آن باشد، ان شاء الله تعالی.
«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها» + «وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ»:
بین قوم سبا و قرای مبارکه، قرای ظاهره، یعنی معلم، واسطۀ علمی قرار داده شده از سمت خدای مهربان است.

[سورة البقرة (۲): آية ۱۴۹]
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ‏ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149)

[سورة البقرة (۲): آية ۱۵۰]
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ‏ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ‏ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني‏ وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتي‏ عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)

[سورة البقرة (۲): آية ۱۷۷]
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ‏ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السَّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)

[سورة البقرة (۲): آية ۲۷۲]
لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ‏ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272)

دلنوشته

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها؛ قبله‌ی زنده‌ی دل‌ها

و اینجاست
که قصۀ وجه و قبله
به اوجِ معنا می‌رسد…

«قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ‏ فِي السَّماءِ…»
ما چرخیدنِ نگاهِ تو را می‌بینیم؛
جست‌وجوی دلی که
قبله می‌خواهد.

و پاسخ می‌آید:
قبله‌ای که دوستش داری؛
قبله‌ای که
دل با آن آرام می‌گیرد.

پس
«فَوَلِّ وَجْهَكَ»
رویکردت را عوض کن؛
جهتِ دلت را
رو به حقیقت بایست.

و این فرمان،
فقط یک دستور مکانی نیست؛
یک تصمیم قلبی است.

برای همین است که می‌فرماید:
«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها»

هر کسی،
هر جا که باشد،
می‌تواند رو به قبله بایستد؛
می‌تواند جهت بگیرد؛
می‌تواند راهش را پیدا کند.

و این یعنی:
خدای مهربان
برای هر دل
یک راهِ روشن قرار داده است.

برای هر شاگرد،
یک معلم؛
چهره‌ای نورانی
در ملک و در ملکوت
که متولّیِ آموزش علوم آل محمد علیهم‌السلام برای اوست.

«هُوَ مُوَلِّيها»
یعنی:
خدا خودش
دل‌ها را
به سوی این قبله
می‌چرخاند؛
خودش
امر می‌کند:
به استقبال بروید.

نه برای بحث و جدل،
نه برای اثباتِ خود،
بلکه برای عمل.

پس می‌گوید:
«فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»

با معرفت به این نور،
بدَوید به سمت خیر؛
تولیدِ عمل صالح کنید؛
چون این قبله
در هر شرایطی
پاسخ‌گوی سؤال‌های شماست.

و چه زیبا گفته شد:
خیرات، همان ولایت است.

ولایتی که
دل را زنده می‌کند،
عقل را جهت می‌دهد،
و عمل را
به ثمر می‌نشاند.

«الوِجهة»
همان جهتی است
که قلب باید
به سویش بایستد.

پس معلم
همان جهت است؛
قبله‌ای زنده
و قابل اقتدا.

و خدا
برای این مسیر،
واسطه گذاشته است؛
قرای ظاهره،
راه‌های امن،
تا دل
بی‌واسطه در حیرت نیفتد.

برای همین
باز هم تأکید می‌کند:
از هر جا که بیرون آمدی،
باز هم
رو به قبله بایست.

نه یک‌بار،
نه دو بار؛
بلکه پیوسته.

تا حجتی باقی نماند،
تا ترس از مردم
جایش را
به خشیتِ خدا بدهد،
و نعمت
تمام شود.

اما در نهایت
یک هشدارِ نجات‌بخش می‌دهد:

نیکی،
فقط رو به مشرق و مغرب ایستادن نیست.

قبله،
اگر به ایمان نرسد،
اگر به وفای عهد،
صبر،
انفاق،
و اقامۀ حق نینجامد،
پوسته‌ای بیش نیست.

قبله‌ی حقیقی
به زندگیِ درست ختم می‌شود.

و اینجاست
که مرزِ هدایت روشن می‌شود:

تو مأمورِ نتیجه نیستی؛
تو مأمورِ وجه‌گیری هستی.

هدایت،
کارِ خداست.

تو
هر چه خیر انفاق می‌کنی،
برای خودت می‌کنی؛
به شرطی که
ابتغاء وجه الله باشد.

یعنی:
رو به قبله‌ی درست؛
با نیتِ درست؛
در مسیرِ درست.

و این،
تمامِ قصۀ قبله است:

قبله‌ای که
دل را می‌چرخاند،
معلم را آشکار می‌کند،
ولایت را می‌نشاند،
و عمل صالح را
به ثمر می‌رساند.

خوشا به حالِ دلی
که قبله‌اش را یافته
و هر جا که هست،
رو به همان سو
ایستاده است.

بررسی آیات زیر با توجه به معنای زیبای واژه «وجه – وجه الله» به علاقمندان توصیه می‌شود.

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ‏ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (20)
إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ (45)
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ‏ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72)
يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ‏ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ‏ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ‏ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106)
وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ‏ فَفي‏ رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ (107)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِري سَبيلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ‏ وَ أَيْديكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43)
يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (47)
وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ‏ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً (125)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ‏ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ‏ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6)
ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى‏ وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (108)
وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ‏ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ (52)
إِنِّي وَجَّهْتُ‏ وَجْهِيَ‏ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ (79)
قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ‏ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29)
وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ‏ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ (50)
لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ‏ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (26)
وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ‏ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (27)
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ‏ لِلدِّينِ حَنيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (105)
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ‏ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ (9)
اذْهَبُوا بِقَميصي‏ هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ‏ أَبي‏ يَأْتِ بَصيراً وَ أْتُوني‏ بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعينَ (93)
فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ‏ فَارْتَدَّ بَصيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96)
وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ‏ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22)
سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ‏ النَّارُ (50)
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ‏ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (58)
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ‏ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (76)
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ‏ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيراً (7)
وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ‏ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيراً (97)
وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ‏ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28)
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ‏ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (29)
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ‏ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111)
لَوْ يَعْلَمُ الَّذينَ كَفَرُوا حينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ‏ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (39)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ‏ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ (11)
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِ‏ الَّذينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (72)
تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ‏ النَّارُ وَ هُمْ فيها كالِحُونَ (104)
الَّذينَ يُحْشَرُونَ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ‏ إِلى‏ جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبيلاً (34)
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ‏ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90)
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ‏ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى‏ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني‏ سَواءَ السَّبيلِ (22)
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ‏ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)
فَأَقِمْ وَجْهَكَ‏ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (30)
فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذينَ يُريدُونَ وَجْهَ‏ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (38)
وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في‏ أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ‏ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (39)
فَأَقِمْ وَجْهَكَ‏ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ (43)
وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22)
يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ‏ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ (66)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ آذَوْا مُوسى‏ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجيهاً (69)
أَ فَمَنْ يَتَّقي‏ بِوَجْهِهِ‏ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قيلَ لِلظَّالِمينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (24)
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ‏ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ في‏ جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرينَ (60)
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ‏ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (17)
فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ‏ وَ أَدْبارَهُمْ (27)
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في‏ وُجُوهِهِمْ‏ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً (29)
فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ في‏ صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقيمٌ (29)
يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ‏ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48)
وَ يَبْقى‏ وَجْهُ‏ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (27)
أَ فَمَنْ يَمْشي‏ مُكِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ‏ أَهْدى‏ أَمَّنْ يَمْشي‏ سَوِيًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (22)
فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ‏ الَّذينَ كَفَرُوا وَ قيلَ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27)
وُجُوهٌ‏ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22)
وَ وُجُوهٌ‏ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24)
إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ‏ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)
وُجُوهٌ‏ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38)
وَ وُجُوهٌ‏ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ (40)
تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ‏ نَضْرَةَ النَّعيمِ (24)
وُجُوهٌ‏ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2)
وُجُوهٌ‏ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8)
إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ‏ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ (20)

رویکردِ نورانیِ قلب
«برای هر جان، جهتی است که به سوی آن هدایت می‌شود» — وجهِ خدا


هر دلی با یک رویکرد زندگی می‌کند.

زندگی با آنچه باور داریم شکل می‌گیرد،
با جایی که دل رو به آن می‌ایستد؛
آنجا که انتخاب‌ها ظاهر می‌شوند،
آنجا که ابهام سر برمی‌آورد،
و آن‌گاه که نور یا تاریکی ما را فرا می‌خواند.

قرآن به ما یادآوری می‌کند که هر انسان،
برای خود جهتی دارد؛
چهره‌ای که دل، به‌طور طبیعی به سوی آن می‌چرخد.
پرسش اصلی این نیست که آیا رو می‌گردانیم یا نه،
بلکه این است که چه کسی متولّی این روگردانی است.

دلِ نورانی،
دلی نیست که فقط واژه‌های مقدّس را بداند؛
بلکه دلی است که
بارها و بارها
در تصمیم‌های روزمره،
در روابط،
در چالش‌ها و امیدها،
خودش را با نور هم‌سو می‌کند.

«وجهِ خدا»
نه یک تصویر جسمانی است
و نه مفهومی انتزاعی و دور از دسترس؛
بلکه جهتِ زنده‌ی هدایت است،
راهی الهی که از طریق آن
دل می‌آموزد،
رشد می‌کند
و درست عمل می‌کند.

وقتی دل
رو به این وجه می‌ایستد،
دانش به عمل تبدیل می‌شود،
ایمان به خُلق و منش،
و دینداری به مسئولیت.

ترس فرو می‌نشیند،
سرگردانی آرام می‌گیرد،
و لغزش‌ها هم
راهی برای بازگشت به معنا پیدا می‌کنند.

این است رویکردِ نورانیِ دل:
اینکه آگاهانه و وفادارانه
رو به وجهِ خدا بایستیم؛
همان جهتی که
هدایت از آن جاری می‌شود،
خیر در آن به ثمر می‌نشیند،
و دل
سرانجام
به آرامش می‌رسد.

امام صادق علیه‌السلام:
كَانَ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع جَلِيسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ قَدْ وَعَى عِلْماً كَثِيراً فَاسْتَأْذَنَ مُوسَى فِي زِيَارَةِ أَقَارِبَ لَهُ فَقَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّ لِصِلَةِ الْقَرَابَةِ لَحَقّاً وَ لَكِنْ إِيَّاكَ أَنْ تَرْكَنَ إِلَى الدُّنْيَا فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَمَّلَكَ عِلْماً فَلَا تُضَيِّعْهُ وَ تَرْكَنْ إِلَى غَيْرِهِ فَقَالَ الرَّجُلُ لَا يَكُونُ إِلَّا خَيْراً وَ مَضَى نَحْوَ أَقَارِبِهِ فَطَالَتْ غَيْبَتُهُ فَسَأَلَ مُوسَى ع عَنْهُ فَلَمْ يُخْبِرْهُ أَحَدٌ بِحَالِهِ فَسَأَلَ جَبْرَئِيلَ ع عَنْهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ جَلِيسِي فُلَانٍ أَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ قَالَ نَعَمْ هُوَ ذَا عَلَى الْبَابِ قَدْ مُسِخَ قِرْداً فِي عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ فَفَزِعَ مُوسَى ع إِلَى رَبِّهِ وَ قَامَ إِلَى مُصَلَّاهُ يَدْعُو اللَّهَ وَ يَقُولُ يَا رَبِّ صَاحِبِي وَ جَلِيسِي فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَى لَوْ دَعَوْتَنِي حَتَّى يَنْقَطِعَ تَرْقُوَتَاكَ مَا اسْتَجَبْتُ لَكَ فِيهِ إِنِّي كُنْتُ حَمَّلْتُهُ عِلْماً فَضَيَّعَهُ وَ رَكِنَ إِلَى غَيْرِهِ.
از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده است که فرمودند:
حضرت موسی بن عمران (علیه‌السلام) همنشینی از اصحاب خود داشت که دانش بسیاری فرا گرفته (و حفظ کرده) بود. او از موسی اجازه خواست تا به دیدار خویشاوندانش برود. موسی به او فرمود: «همانا صله رحم و پیوند با خویشاوندان حقی (واجب) است، اما بر حذر باش از اینکه به دنیا دل ببندی؛ چرا که خداوند دانشی را بر دوش تو نهاده (و به تو سپرده است)، پس آن را تباه مکن و به غیر آن (دنیا) تکیه نزن.»
آن مرد گفت: «جز خیر و خوبی نخواهد بود (و مراقب هستم)» و به سوی خویشانش رفت.
غیبت او طولانی شد؛ پس موسی (علیه‌السلام) جویای حال او شد، اما هیچ‌کس از او خبری نداشت. موسی (علیه‌السلام) از جبرئیل درباره او پرسید و گفت:
«مرا از حال فلان همنشینم باخبر ساز؛ آیا از او اطلاعی داری؟»
جبرئیل گفت: «آری، او هم‌اکنون بر درِ خانه است، در حالی که به شکل میمون مسخ شده و زنجیری بر گردن دارد!»
موسی (علیه‌السلام) با بی‌تابی به درگاه پروردگارش پناه برد و در مصلای خود به دعا ایستاد و می‌گفت: «پروردگارا! او دوست و همنشین من بود…»
پس خداوند به او وحی فرمود:
«ای موسی! اگر چندان مرا بخوانی که استخوان‌های گردنت (از شدت دعا) قطع شود، دعایت را درباره او اجابت نمی‌کنم؛ چرا که من به او دانشی سپرده بودم، اما او آن را تباه کرد و به غیر آن (دنیا و مادیات) دل بست.»

دلنوشته

وقتی صورت رو به معلم است و قلب رو به تمنا
خیانتِ آگاهانه به نور

و اینجاست
که یک خطرِ بزرگ
خودش را نشان می‌دهد…

وقتی صورت
رو به معلم است،
اما قلب
رو به تمنا.

وقتی ظاهر،
شاگردی می‌کند،
اما باطن،
دل‌بسته‌ی دنیا مانده است.

اینجاست که
علم،
به‌جای نجات،
می‌شود ابزارِ سقوط.

داستان جلیس موسی،
داستانِ شاگردی است
که معلم،
درسِ صله‌ی رحم را به او آموخته؛
اما با یک هشدارِ بسیار جدی:

صله را انجام بده،
اما مبادا دلت به دنیا تکیه کند.
مبادا
علمی که به تو سپرده شده
خرجِ تمنا شود.

چون خدا،
تو را حاملِ علم کرده است.

اما قلبِ بیمار
بهانه می‌آورد…
می‌گوید:
«خیر است…
خودِ معلم گفته صله‌ی رحم خوب است…»

و آرام‌آرام
جهتش را
از معلم
به تمنا
می‌چرخاند.

اینجا دیگر
لغزشِ ساده نیست؛
انتخابِ آگاهانه است.

علم دارد،
هشدار شنیده،
اما دل
راه خودش را می‌رود.

و نتیجه؟
نتیجه،
اسف‌بار است.

چهره‌ی انسانیِ دل
فرو می‌ریزد
و چهره‌ی حسودِ مکار
آشکار می‌شود؛
چهره‌ای که
دیگر راهِ بازگشت ندارد.

چرا؟
چون این سقوط
با جهل نبود؛
با علمِ معلم بود.

حتی وقتی خودِ معلم
برای او دعا می‌کند،
پاسخ می‌آید:

فایده‌ای ندارد…

خدای مهربان
به موسی علیه‌السلام می‌فرماید:
اگر آن‌قدر دعا کنی
که گردنت از دعا بیفتد،
اجابت نمی‌کنم.

چون من
به او علم سپرده بودم،
اما او
علم را ضایع کرد
و به غیرِ من
تکیه داد.

این،
خطرناک‌ترین حالتِ دل است:

نه نادانی،
بلکه خیانتِ آگاهانه به نور.

نه بی‌راهیِ اتفاقی،
بلکه رکونِ عمدی به دنیا.

اینجاست که
می‌فهمیم
چرا در تمام این مسیر
این‌قدر گفتیم:

قبله،
فقط جهتِ صورت نیست؛
قبله،
جهتِ قلب است.

اگر دل
رو به معلم ربانی نایستد،
حتی اعمال درست
می‌توانند
وسیله‌ی هلاکت شوند.

پس خدایا…
ما را
از دو‌جهتی نجات بده.

صورت و قلبمان را
در یک راستا قرار بده؛
رو به نور،
رو به معلم،
رو به آخرت.

و مگذار
علمی که از تو گرفته‌ایم،
در خدمتِ تمنا
بر ضدِّ خودمان
به کار رود.

امام صادق علیه السلام:
«عَجِبْتُ لِمَنْ يَرَى الدُّنْيَا وَ تَصَرُّفَ أَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ كَيْفَ يَطْمَئِنُّ إِلَيْهَا.»

دلنوشته

و درست در همین‌جا
کلامِ معصوم ع
مثل نورِ هشدار
در دل می‌نشیند:

«در شگفتم از کسی که دنیا را می‌بیند
و دگرگونیِ اهلش را
حال‌به‌حال تماشا می‌کند،
اما باز هم
به آن دل می‌بندد
و به آن اطمینان می‌کند.»

عجب…
چطور می‌شود
دید
و باز هم
دل سپرد؟

دید
که چگونه
محبوب‌ها عوض می‌شوند،
جایگاه‌ها فرو می‌ریزند،
قول‌ها می‌شکنند،
و چهره‌ها
از نوری به نوری دیگر
نمی‌مانند…

اما دل
همچنان
آنجا آرام بگیرد؟

این همان
رُکون است؛
نه از سر نادانی،
بلکه از سرِ غفلتِ انتخاب‌شده.

دل می‌داند
دنیا ثبات ندارد،
اما می‌گوید:
«فعلاً…
همین‌جا خوب است…»

و این «فعلاً»
آغازِ سقوط است.

اینجاست که
دلِ دو‌جهتی
خودش را لو می‌دهد:
صورت،
رو به معلم؛
قلب،
در آغوشِ دنیا.

و امام صادق علیه السلام
از همین تعجّب می‌کند؛
از این‌که
چطور دل
با این همه نشانه،
باز هم
اطمینانِ کاذب می‌گیرد.

پس اگر
نمی‌خواهی
به این شگفتیِ تلخ
دچار شوی،
دل را
به چیزی ببند
که دگرگون نمی‌شود.

به نوری
که افول ندارد؛
به قبله‌ای
که جابه‌جا نمی‌شود؛
به معلمی
که رو به آخرت دارد.

وگرنه
دنیا،
با تمامِ تغییراتش،
دستِ آخر
دلِ مطمئن‌نما را
بی‌پناه
رها می‌کند.

خدایا…
ما را
از آنان قرار نده
که دنیا را می‌بینند
و باز هم
به آن اطمینان می‌کنند؛
دلِ ما را
به نوری مطمئن کن
که نمی‌گذرد.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ:
كَانَ فِيمَا نَاجَى اللَّهُ تَعَالَى بِهِ مُوسَى
يَا مُوسَى لَا تَرْكَنْ إِلَى الدُّنْيَا رُكُونَ الظَّالِمِينَ وَ رُكُونَ مَنِ اتَّخَذَهَا أُمّاً وَ أَباً يَا مُوسَى لَوْ وَكَلْتُكَ إِلَى نَفْسِكَ تَنْظُرُ لَهَا لَغَلَبَ عَلَيْكَ حُبُّ الدُّنْيَا وَ زَهْرَتُهَا يَا مُوسَى نَافِسْ فِي الْخَيْرِ أَهْلَهُ وَ اسْبِقْهُمْ‏ إِلَيْهِ فَإِنَّ الْخَيْرَ كَاسْمِهِ وَ اتْرُكْ مِنَ الدُّنْيَا مَا بِكَ الْغِنَى عَنْهُ وَ لَا تَنْظُرْ عَيْنَاكَ إِلَى كُلِّ مَفْتُونٍ فِيهَا مَوْكُولٍ إِلَى نَفْسِهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ فِتْنَةٍ بَذْرُهَا حُبُّ الدُّنْيَا وَ لَا تَغْبِطَنَّ أَحَداً بِرِضَى النَّاسِ عَنْهُ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ رَاضٍ وَ لَا تَغْبِطَنَّ أَحَداً بِطَاعَةِ النَّاسِ لَهُ وَ اتِّبَاعِهِمْ إِيَّاهُ عَلَى غَيْرِ الْحَقِّ فَهُوَ هَلَاكٌ لَهُ وَ لِمَنِ اتَّبَعَهُ.

دلنوشته

وقتی دل به دنیا تکیه می‌کند

و گویی این هشدار
آن‌قدر مهم است
که خدا
آن را
در خلوتِ مناجات
به موسی علیه‌السلام
می‌سپارد:

ای موسی…
به دنیا تکیه نکن؛
آن‌گونه که ستمگران تکیه می‌کنند،
و آن‌گونه که کسانی تکیه می‌کنند
که دنیا را
پدر و مادر خود گرفته‌اند.

چقدر این تعبیر
تکان‌دهنده است…
دنیا،
پدر و مادر؟
یعنی مأمنِ دل،
منبعِ هویت،
و جای امنِ تکیه؟

و بعد،
رازِ خطر را
بی‌پرده می‌گوید:

اگر تو را
به خودت واگذارم،
اگر فقط
به نَفْسِت بسپارمت،
محبتِ دنیا
بر تو غلبه می‌کند.

یعنی حتی پیامبر،
اگر رها شود،
اگر بی‌پناهِ هدایت بماند،
دلش
درخششِ دنیا را
از یاد نمی‌برد.

پس ما…
چه می‌کنیم
اگر دل را
به حالِ خودش رها کنیم؟

بعد،
راه نجات را
واضح نشان می‌دهد:

در خیر،
رقابت کن؛
و در خیر،
سبقت بگیر.

نه در دیده شدن،
نه در تأیید مردم،
نه در جلو زدن‌های ظاهری؛
بلکه در خیرِ واقعی.

چرا؟
چون خیر،
همان است که از نامش پیداست:
پاک، زنده، و ماندگار.

و بعد،
قانونِ مهمِ سبک‌بار شدن را می‌گوید:

از دنیا
آنچه را
به آن نیاز نداری
رها کن.

نه همه‌چیز،
نه افراط،
بلکه
آنچه دل را
سنگین می‌کند.

و بعد
چشم را هشدار می‌دهد:

چشمت را
به هر مفتونِ دنیا
مدوز؛
آن‌که به خودش واگذار شده،
لغزنده است.

چون هر فتنه‌ای،
یک بذر دارد…
و بذرِ همه‌ی فتنه‌ها
یک چیز است:

حبّ دنیا.

نه خودِ دنیا،
بلکه دوست داشتنش
در جایی که
نباید.

و بعد،
آخرین دام را
برملا می‌کند:

به رضایتِ مردم
غبطه نخور
تا مطمئن نشوی
خدا از او راضی است.

و از اطاعتِ مردم
کورکورانه شگفت‌زده نشو؛
اگر بر حق نباشد،
هلاکت است؛
هم برای او
و هم برای پیروانش.

و اینجاست
که دل می‌فهمد:

رُکون به دنیا،
فقط پول و مقام نیست؛
گاهی
اعتمادِ دل است،
گاهی
دل‌خوشی به تمجیدها،
و گاهی
پناه بردن به چیزی
جز نور.

پس خدایا…
ما را
به خودمان وامگذار.
دل ما را
در مسابقه‌ی خیر
بدوان؛
و از رُکونِ آرام‌آرام
به دنیا
نجاتمان بده.

و کاری کن
که قبله‌ی دل‌مان
همیشه
رو به نور بماند.

مَرَّ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى قَرْيَةٍ مِنْ قُرَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فَنَظَرَ إِلَى أَغْنِيَائِهِمْ قَدْ لَبِسُوا الْمُسُوحَ وَ جَعَلُوا التُّرَابَ عَلَى رُءُوسِهِمْ وَ هُمْ قِيَامٌ عَلَى أَرْجُلِهِمْ تَجْرِي دُمُوعُهُمْ عَلَى خُدُودِهِمْ فَبَكَى رَحْمَةً لَهُمْ فَقَالَ إِلَهِي هَؤُلَاءِ بَنُو إِسْرَائِيلَ حَنُّوا إِلَيْكَ حَنِينَ الْحَمَامِ وَ عَوَوْا عُوَاءَ الذِّئَابِ وَ نَبَحُوا نُبَاحَ الْكِلَابِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ وَ لِمَ ذَاكَ لِأَنَّ خَزَانَتِي قَدْ نَفِدَتْ أَمْ لِأَنَّ ذَاتَ يَدَيَّ قَدْ قَلَّتْ أَمْ لَسْتُ أَرْحَمَ‏ الرَّاحِمِينَ وَ لَكِنْ أَعْلِمْهُمْ أَنِّي عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ يَدْعُونَنِي وَ قُلُوبُهُمْ غَائِبَةٌ عَنِّي مَائِلَةٌ إِلَى الدُّنْيَا.
حضرت موسی (علیه‌السلام) بر روستایی از روستاهای بنی‌اسرائیل گذشت؛ پس ثروتمندان آن‌ها را دید که لباس‌های زبر و خشن (مُسوح) پوشیده، بر سرشان خاک ریخته‌اند و بر پاهای خود ایستاده‌اند، در حالی که اشک‌هایشان بر گونه‌هایشان جاری بود.
موسی (علیه‌السلام) از روی دلسوزی برای آن‌ها گریست و عرض کرد:
«بار الها! اینان بنی‌اسرائیل هستند؛ مانند کبوتر به درگاه تو ناله می‌کنند، همچون گرگ‌ها فریاد می‌کشند و مانند سگان عوعو (گریه و زاری ملتمسانه) می‌کنند.»
پس خداوند به او وحی فرمود:
«(ای موسی!) چرا چنین می‌کنند؟
آیا به این خاطر که خزانه من تمام شده است؟
یا چون دارایی من اندک گشته؟
یا مگر من مهربان‌ترینِ مهربانان نیستم؟
بلکه به آنان اعلام کن که من به آنچه در سینه‌ها می‌گذرد آگاهم؛
آن‌ها مرا می‌خوانند در حالی که دل‌هایشان از من غایب است و به سوی دنیا متمایل گشته است.
»

دلنوشته

وقتی اشک می‌ریزد اما دل جای دیگری‌ست
قبله‌ی صورت درست است، قبله‌ی دل نه

و اینجاست
که یک پرده‌ی دیگر
از حقیقتِ دل‌ها
کنار می‌رود…

موسی علیه‌السلام
از کنارِ قریه‌ای
از بنی‌اسرائیل می‌گذرد.
نگاهش
به اغنیا می‌افتد؛
ثروتمندانی که
لباسِ زهد پوشیده‌اند،
خاک بر سر ریخته‌اند،
ایستاده‌اند،
اشک می‌ریزند،
ناله می‌کنند…

ظاهرشان
شکسته است؛
صداهایشان
سوزناک؛
و اشک‌ها
بر گونه‌ها جاری.

دلِ موسی
به رحم می‌آید.
می‌گرید
و با خدای خود می‌گوید:

پروردگارا…
این‌ها
چقدر به سوی تو
ناله می‌کنند؛
چون کبوتران
حنین دارند،
چون گرگ‌ها
زوزه می‌کشند،
چون سگ‌ها
ناله می‌کنند…

و پاسخ
مثل صاعقه می‌آید:

آیا به این دلیل
که خزانه‌های من خالی شده؟
یا دستِ عطای من کوتاه گشته؟
یا من
دیگر مهربان‌ترینِ مهربانان نیستم؟

نه…

مشکل جای دیگری‌ست.

به آن‌ها بگو:
من
به آنچه در سینه‌هاست
دانایم.

آن‌ها
مرا صدا می‌زنند،
اما قلب‌هایشان پیش من نیست؛
قلب‌هایشان
غایب است؛
دل‌هایشان
هنوز
به دنیا
مایل مانده است.

اینجاست که
دل می‌لرزد…

چقدر ممکن است
ظاهر
رو به خدا باشد،
اما قلب
جای دیگری!

چقدر ممکن است
اشک باشد،
ناله باشد،
لباس زهد باشد،
اما رویکرد دل
هنوز
رو به دنیا بایستد.

و این،
خطرناک‌ترین نوعِ انحراف است؛
نه انکارِ خدا،
بلکه دعای بی‌حضور.

صدا هست،
اما دل نیست.
ذکر هست،
اما جهت نیست.
قبله‌ی صورت درست است،
اما قبله‌ی قلب
جابه‌جا شده.

و اینجاست که
می‌فهمیم
چرا آن‌همه تأکید شد
بر وجه،
بر قبله،
بر رویکرد.

خدا
از اشکِ تنها
راضی نمی‌شود؛
از ناله‌ی بی‌جهت
اجابت نمی‌کند.

آنچه
دل را نجات می‌دهد
حضور قلب است؛
اینکه
دل
همان‌جا باشد
که زبان
ایستاده است.

پس خدایا…
ما را
از کسانی قرار نده
که تو را صدا می‌زنند
و دلشان
جای دیگری‌ست.

قبله‌ی صورت و قلبمان را
یکی کن؛
و کاری کن
وقتی نامت را می‌بریم،
دل هم
با زبان
همراه باشد.

قَالَ الصَّادِقُ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
الْمُعْتَبِرُ فِي الدُّنْيَا عَيْشُهُ فِيهَا كَعَيْشِ النَّائِمِ يَرَاهَا وَ لَا يَمَسُّهَا وَ هُوَ يُزِيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَ نَفْسِهِ بِاسْتِقْبَاحِهِ مُعَامَلَاتِ الْمَغْرُورِينَ بِهَا مَا يُورِثُهُ الْحِسَابَ وَ الْعِقَابَ وَ يَتَبَدَّلُ بِهَا مَا يَقْرَبُهُ مِنْ رِضَا اللَّهِ وَ عَفْوِهِ وَ يَغْسِلُ بِمَاءِ زَوَالِهَا مَوَاضِعَ دَعْوَتِهَا إِلَيْهِ وَ تَزْيِينَ نَفْسِهَا إِلَيْهِ فَالْعِبْرَةُ يُورِثُ صَاحِبَهَا ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ الْعِلْمَ بِمَا يَعْمَلُ وَ الْعَمَلَ بِمَا يَعْلَمُ وَ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ وَ الْعِبْرَةُ أَصْلُهَا أَوَّلٌ يُخْشَى آخِرُهُ وَ آخِرٌ يُحَقَّقُ الزُّهْدُ فِي أَوَّلِهِ وَ لَا يَصِحُّ الِاعْتِبَارُ إِلَّا لِأَهْلِ الصَّفَا وَ الْبَصِيرَةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ وَ قَالَ جَلَّ اسْمُهُ فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ فَمَنْ فَتَحَ اللَّهُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَ بَصِيرَةَ عَيْنِهِ بِالاعْتِبَارِ فَقَدْ أَعْطَاهُ‏ مَنْزِلَةً رَفِيعَةً وَ زُلْفَةً عَظِيمَةً.

دلنوشته

عبرت؛ تماشای دنیا بدون دل‌سپردن

و اینجاست
که کلامِ پیامبرِ رحمت ﷺ
راهِ ظریفی را
به دل نشان می‌دهد؛
راهِ عبرت

می‌فرماید:
عبرت‌گیرنده در دنیا
چنان زندگی می‌کند
که گویی در خواب است؛
دنیا را می‌بیند
اما به آن دست نمی‌زند.

نه اینکه دنیا را انکار کند،
بلکه
دلش را
به آن نسپارد.

می‌بیندش،
می‌شناسدش،
اما لمسش نمی‌کند؛
چون می‌داند
این لمس
قیمت دارد.

پس با نفرت از معاملاتِ
فریفتگانِ دنیا،
آنچه را
حساب و عقاب می‌آورد
از دل و نَفْس خود
می‌شوید.

و به‌جایش
چیزی را می‌نشاند
که او را
به رضای خدا
و عفوِ او
نزدیک می‌کند.

دنیا را
با آبِ زوالش
می‌شوید؛
همان‌جاهایی را
که دنیا
خودش را
در دل آراسته بود،
پاک می‌کند.

و این است
ثمرۀ عبرت:

عبرت
سه چیز به صاحبش می‌دهد:
بداند چه می‌کند؛
به آنچه می‌داند عمل کند؛
و به دانشی برسد
که پیش از آن
نمی‌دانست.

عبرت،
اول دل را از عاقبت می‌ترساند
تا از غفلت بیرون بیاید،
و بعد آن‌قدر جلو می‌برد
که دل، بی‌نیاز از دنیا
آرام بگیرد.

اما این راه
برای هر کسی باز نیست…

عبرت
فقط برای
اهلِ صفا و بصیرت است.

برای آن‌هایی که
چشم دارند
و دلشان
کور نیست.

چنان‌که خدا فرمود:
«پس عبرت بگیرید، ای صاحبانِ بینش»
و باز فرمود:
چشم‌ها کور نمی‌شود،
این دل‌هاست
که نابینا می‌شود.

پس هر که
خدا
چشمِ دلش را
با عبرت باز کند،
به او
جایگاهی بلند
و قربی بزرگ
عطا کرده است.

و اینجاست
که دل می‌فهمد:

دیدن کافی نیست؛
لمس نکردنِ دل
هنر است.

دانستن کافی نیست؛
دل را نسپردن و دل‌بستگی نداشتن
نجات است.

و خوشا به حالِ دلی
که دنیا را
چون خوابی می‌بیند
که باید
از آن
بیدار شد…

امام حسن عسکری علیه السلام:

فَإِذَا تَوَجَّهْتَ الْقِبْلَةَ فَقُلِ
اللَّهُمَّ إِلَيْكَ تَوَجَّهْتُ وَ رِضَاكَ طَلَبْتُ وَ ثَوَابَكَ ابْتَغَيْتُ وَ لَكَ آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ
اللَّهُمَّ افْتَحْ مَسَامِعَ قَلْبِي لِذِكْرِكَ وَ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ وَ دِينِ نَبِيِّكَ
وَ لَا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.

«پس هرگاه رو به قبله ایستادی، بگو:
بار الها! تنها به سوی تو رو آوردم و خشنودی تو را طلب کردم و پاداش تو را جُستم؛ به تو ایمان آوردم و بر تو توکل کردم.
خداوندا! گوش‌های قلبم را برای ذکر خودت بگشا و قلبم را بر دین خودت و دین پیامبرت استوار بدار.
و قلبم را پس از آنکه هدایتم کردی (از راه حق) منحرف مگردان و از نزد خودت رحمتی به من ببخش، چرا که تو بسیار بخشنده‌ای.»

دلنوشته

فَإِذَا تَوَجَّهْتَ الْقِبْلَةَ؛
رویکردِ قلبی به وجه‌الله و شرطِ شنیدنِ نور

و اینجا
یک عبارتِ کوتاه،
تمامِ جانِ این مقاله را
در خود جمع می‌کند:

«فَإِذَا تَوَجَّهْتَ الْقِبْلَةَ فَقُلْ…»

یعنی چه؟
یعنی وقتی رو به قبله ایستادی

اما نه فقط با بدن؛
بلکه با دل.

این «توجّه به قبله»،
همان رو به وجه‌الله بودن است
که از ابتدا گفتیم؛
نه یک جهتِ جغرافیایی،
بلکه یک جهتِ وجودی.

معنای قلبیِ آن چیست؟
یعنی:

دل،
به تقدیراتِ خدای مهربان
رضایت داده باشد.

نه با اجبار،
نه با سرکوب،
بلکه با فهمِ نورانی.

و شرطش چیست؟

اینکه
گوشِ قلب
صدای فرشتۀ مهربان را بشنود؛
همان معلمِ ملکوتی
که در لحظۀ انتخاب
کامنتِ نورانی می‌دهد.

و دل،
میل نداشته باشد
به سمتِ تمناها.

این همان است که نامش را گفتند:
زیغ؛
کج‌شدنِ دل
بعد از هدایت.

برای همین است
که امام حسن عسکری علیه‌السلام
وقتی آداب ورود به مسجد را می‌فرماید،
ما را متوقف نمی‌کند
در حرکتِ پا
یا ذکرِ زبان.

بلکه ما را می‌برد
به لحظۀ توجّه.

می‌فرماید:
وقتی رو به قبله ایستادی،
بگو:

«خدایا…
به سوی تو رو آوردم؛
رضایت تو را می‌خواهم؛
پاداش تو را می‌طلبم؛
به تو ایمان آورده‌ام؛
و بر تو توکل کرده‌ام…»

این‌ها
اعلامِ جهتِ دل است.

و بعد،
دقیقاً همان جایی دست می‌گذارد
که خطر همیشه آنجاست:

«اللَّهُمَّ افْتَحْ مَسَامِعَ قَلْبِي لِذِكْرِكَ»

خدایا…
گوش‌های قلبم را باز کن.

یعنی:
نکند زبان بگوید
و دل نشنود.

و بعد:
«ثَبِّتْ قَلْبِي»
دلِ مرا ثابت نگه دار؛
در دین تو
و دین پیامبرت.

و مهم‌تر از همه:
«وَ لَا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي»

خدایا…
دل مرا کج نکن
بعد از آنکه هدایتم کردی.

این یعنی:
من می‌دانم
خطر اصلی
بعد از هدایت است؛
بعد از علم است؛
بعد از فهم است.

و این دعا
یعنی اعترافِ صادقانه:

خدایا…
اگر گوشِ قلبم
صدای فرشتۀ مهربانت را نشنود،
اگر دلم
به تمنا مایل شود،
اگر رضایت
جایش را به اعتراض بدهد،
من سقوط می‌کنم؛
حتی در حال نماز.

پس «فَإِذَا تَوَجَّهْتَ الْقِبْلَةَ»
یعنی:

وقتی
دل و صورت
در یک راستا قرار گرفتند؛
وقتی
قبله‌ی بدن
و قبله‌ی قلب
یکی شد؛
وقتی
رو به وجه‌الله ایستادی،
نه فقط با قدم،
بلکه با رضایت.

آنجاست
که نماز،
عبادت می‌شود؛
و قبله،
راه نجات.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
قَرَأَ
أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ‏
فَقَالَ
إِنَّ النُّورَ إِذَا وَقَعَ فِي الْقَلْبِ انْفَسَحَ لَهُ وَ انْشَرَحَ
قَالُوا
يَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ لِذَلِكَ عَلَامَةٌ يُعْرَفُ بِهَا
قَالَ
التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ
وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ
وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْتِ.

رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله و سلم) این آیه را قرائت فرمودند:
«آیا کسی که خداوند سینه‌اش را برای پذیرش اسلام گشاده کرده و در نتیجه از نوری از جانب پروردگارش برخوردار است (مانند کسی است که قلبی تاریک دارد؟)» (سوره زمر، آیه ۲۲)
سپس فرمودند:
«همانا هنگامی که نور در قلب تابد، قلب برای آن فراخ و گشاده می‌گردد.»
پرسیدند:
«ای رسول خدا! آیا این اتفاق نشانه‌ای دارد که با آن شناخته شود؟»
فرمودند:
«آری؛
۱. فاصله گرفتن (و دل بریدن) از سرای فریب (دنیا)،
۲. بازگشت و رو آوردن به سرای جاودان (آخرت)،
۳. و آماده شدن برای مرگ، پیش از آنکه مرگ فرود آید.»

دلنوشته

شرحِ صدر؛ نشانۀ رویکرد نورانی دل

اگر قبله درست باشد،
اگر جهتِ دل
واقعاً رو به نور ایستاده باشد،
نشانه‌اش
پنهان نمی‌ماند.

پیامبرِ مهربانی ﷺ
آیه را می‌خواند:
«آیا کسی که خدا سینه‌اش را برای اسلام گشوده
و او بر نوری از پروردگارش ایستاده…»

و بعد
خودِ معیار را می‌گوید:

وقتی نور
در دل فرود می‌آید،
دل باز می‌شود؛
جا باز می‌کند؛
تنگ نیست،
کلافه نیست،
خفه نیست.

نور که می‌آید،
دل منبسط می‌شود
و شرح صدر پیدا می‌کند.

یاران می‌پرسند:
آیا این نور
نشانه‌ای هم دارد
که بشود شناختش؟

و پاسخ می‌آید؛
پاسخی بسیار دقیق،
بسیار کاربردی:

بله، علامت دارد.

اولین علامت:
دل از دارِ غرور فاصله می‌گیرد.
نه اینکه دنیا را نبیند،
بلکه فریبش را نخورد؛
دیگر به زرق‌وبرق‌ها
تکیه نکند.

دومین علامت:
دل رو به دارِ خلود برمی‌گردد.
یعنی
افق نگاهش
بلندتر می‌شود؛
زندگی را
فقط تا امروز و فردا
نمی‌بیند.

و سومین علامت،
که خیلی‌ها از آن فرار می‌کنند:

آمادگی برای مرگ
پیش از آمدنِ مرگ.

نه با ترس بیمارگونه،
بلکه با هوشیاری؛
یعنی
حساب‌ها روشن است،
جهت مشخص است،
و دل
غافلگیر نمی‌شود.

پس اگر کسی گفت
قبله‌ام درست است،
جهتم نورانی است،
اما:

دلش هنوز
به دارِ غرور چسبیده،
نگاهش هنوز
کوتاه‌مدت است،
و یاد مرگ
او را فراری می‌دهد،

باید بداند
نور
هنوز
در دلش
جا نیفتاده است.

نور که بیاید،
دل
سبک می‌شود،
راست می‌ایستد،
و راه را
با آرامش می‌رود.

این است
علامتِ قبله‌ی درست؛
این است
نشانه‌ی رویکرد نورانی.

نه ادعا،
نه شعار؛
بلکه تحولِ آرامِ دل.

و خوشا به حالِ دلی
که وقتی نور در آن نشست،
جا باز کرد
و مسیر را
تا دارِ خلود
ادامه داد.

امام رضا علیه السلام:
… أَنَّ ثَوَابَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ اللَّهِ فَقَالَ ع يَا أَبَا الصَّلْتِ مَنْ وَصَفَ اللَّهَ بِوَجْهٍ كَالْوُجُوهِ فَقَدْ كَفَرَ وَ لَكِنَّ وَجْهَ اللَّهِ أَنْبِيَاؤُهُ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ هُمُ الَّذِينَ بِهِمْ يُتَوَجَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى دِينِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ فَالنَّظَرُ إِلَى أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ ع فِي دَرَجَاتِهِمْ ثَوَابٌ عَظِيمٌ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ أَبْغَضَ أَهْلَ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي‏ لَمْ يَرَنِي وَ لَمْ أَرَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة.
این روایت ارزشمند از امام رضا (علیه‌السلام) که در پاسخ به اباصلت هروی بیان شده، یکی از کلیدی‌ترین احادیث در تبیین مفاهیم اعتقادی و دفع تشبیه (جسم‌انگاری) خداوند است.
ترجمه آن به شرح زیر است:
امام رضا (علیه‌السلام) [در پاسخ به پرسشی درباره این سخن که] «پاداشِ (گفتنِ) لا إله إلّا الله، نگریستن به وجه (صورت) خداست»، فرمودند:
«ای اباصلت! هر کس خداوند را به وجهی (صورتی) مانند صورت‌ها (ی مخلوقات) وصف کند، کافر گشته است؛ بلکه “وجه الله” (رویِ خدا)، پیامبران، فرستادگان و حجت‌های او هستند که درود خدا بر آنان باد. آن‌ها کسانی هستند که به واسطه آنان به سوی خداوند عزوجل و به سوی دین و معرفت او رو آورده می‌شود.
و خداوند عزوجل فرموده است: “هر که بر روی زمین است، فناپذیر است و تنها وجه (ذات/نماینده) پروردگارت باقی می‌ماند” (سوره الرحمن، آیات ۲۶-۲۷)؛ و نیز فرمود: “هر چیزی نابود شدنی است، جز وجه او” (سوره قصص، آیه ۸۸).
پس نگریستن به پیامبران الهی، فرستادگان و حجت‌های او (علیهم‌السلام) در جایگاه و درجاتشان، پاداش بزرگی برای مؤمنان در روز قیامت است. و به راستی که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) فرموده‌اند: “هر کس اهل‌بیت و عترت مرا دشمن بدارد، در روز قیامت نه او مرا خواهد دید و نه من او را خواهم دید.”»

دلنوشته

نظر به وجه‌الله
انبیا و حجج الهی؛ راهِ باقیِ هدایت

و اینجاست
که یکی از عمیق‌ترین سوءتفاهم‌ها
برای همیشه
اصلاح می‌شود…

امام رضا علیه‌السلام
با صراحت می‌فرماید:
پاداشِ «لا إلهَ إلا الله»
نظر به وجهِ خداست.

اما بلافاصله
خط قرمز را می‌کشد:

هر کس
برای خدا
چهره‌ای مانند چهره‌ها
تصور کند،
از توحید خارج شده است.

پس این «وجه» چیست
که چنین پاداشی دارد؟

و پاسخ می‌آید؛
پاسخی که
تمام این مقاله
دورش می‌چرخید:

وجهِ خدا
انبیا، رسولان
و حجّت‌های الهی‌اند.

همان‌ها
که به‌واسطه‌ی آنان
رو به خدا می‌شود؛
رو به دین او؛
رو به معرفت او.

یعنی
نظر به وجهِ خدا،
یعنی قرار گرفتن در میدانِ هدایت؛
یعنی ایستادن
روبه‌روی قبله‌ای زنده؛
نه خیره شدن به تصویر،
بلکه تبعیت از جهت.

برای همین است
که خدا فرمود:
هر چه روی زمین است
فانی است،
و وجهِ پروردگار باقی می‌ماند.

و نیز فرمود:
هر چیز هلاک می‌شود
جز وجه او.

پس آنچه باقی است،
آنچه نابود نمی‌شود،
نه جسم است
و نه خیال؛
بلکه راهِ هدایت است.

و نگاه به این وجه،
یعنی نگاهِ معرفتی
به انبیا و حجج الهی
در مراتب و درجاتشان.

این نگاه،
پاداشی عظیم دارد؛
نه فقط در دنیا،
بلکه در روزی
که همه‌چیز
به حقیقتش بازمی‌گردد.

و پیامبر فرمود:
هر که
با اهل‌بیت من
دشمنی کند،
نه مرا می‌بیند
و نه من او را
در قیامت می‌بینم.

یعنی:
راهِ دیدار
از همین‌جا
بسته می‌شود.

پس «نظر به وجه‌الله»
نه یک نگاهِ چشمی است،
نه تجربه‌ای ذهنی،
بلکه قرار گرفتنِ دل
در برابرِ حجّتِ الهی
با محبت،
اقرار،
و تبعیت.

اینجاست که
ذکرِ «لا إله إلا الله»
به ثمر می‌نشیند؛
وقتی دل
قبله‌اش را پیدا کرده
و نگاهش
روی راهی ایستاده
که باقی می‌ماند.

و خوشا به حالِ دلی
که از همین دنیا
نگاهش را
درست تنظیم می‌کند؛
چون در آن روز هم
دیدن
نصیبش خواهد شد.

امام صادق علیه السلام:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا أَنْزَلَ غَيْثَ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْضِ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللَّهُ.

«همانا خداوند عزوجل ما را آفرید و آفرینش ما را نیکو گرداند، و ما را صورتگری کرد و صورت‌های ما را زیباترین ساخت؛
و ما را چشمِ خود در میان بندگانش،
و زبانِ گویایِ خود در میان آفریدگانش،
و دستِ گشاده‌یِ خویش (که با رأفت و رحمت بر سر بندگانش کشیده شده)،
و آن “وجه” (رویِ) او که از طریق آن به سویش می‌آیند،
و درگاهِ او که (پویندگان را) به سوی او راهنمایی می‌کند،
و خزانه‌دارانِ او در آسمان و زمینش قرار داد.
به واسطه ماست که درختان بارور می‌شوند و میوه‌ها می‌رسند و نهرها جاری می‌گردند؛ و به واسطه ماست که باران آسمان فرود می‌آید و گیاه زمین می‌روید. به بندگی و عبادت ما بود که خداوند پرستش شد و اگر ما نبودیم، خداوند پرستیده نمی‌شد.»

دلنوشته

وجهِ خدا
بابِ هدایت، قبله‌ی حیات، و رازِ عبادت

و اینجاست
که سخن
به نهایتِ شفافیت می‌رسد؛
جایی که دیگر
ابهامی باقی نمی‌ماند
که وجه یعنی چه
و چرا این‌همه بر آن تأکید شد.

امام صادق علیه‌السلام
با بیانی قاطع می‌فرماید:

خدا ما را آفرید
و نیکو آفرید؛
ما را صورت داد
و نیکو صورت داد.

و بعد،
تعریف‌ها یکی‌یکی
کنار می‌روند
و حقیقت،
خودش را نشان می‌دهد:

ما چشمِ خداییم
در میان بندگانش؛
ما زبانِ گویای اوییم
در خلقش؛
ما دستِ گشوده‌ی اوییم
بر بندگانش
با رأفت و رحمت؛
و ما وجهِ اوییم
که از آن
به سوی خدا
می‌آیند.

و نیز
ما درِ خداییم
که به سوی او راه نشان می‌دهد؛
و خزانه‌داران اوییم
در آسمان و زمین.

یعنی چه؟

یعنی
اگر راهی هست،
از این در است؛
اگر جهتی هست،
از این وجه است؛
اگر قبله‌ای هست،
اینجاست.

بعد،
امام
ثمره‌ها را می‌شمارد؛
نه در عالم خیال،
بلکه در متنِ زندگی:

به‌واسطۀ ما
درخت‌ها بار می‌دهند؛
میوه‌ها می‌رسند؛
نهرها جاری می‌شوند؛
باران از آسمان فرو می‌ریزد؛
و گیاه از زمین می‌روید.

و این فقط
طبیعت نیست…

در عبادت هم
همین قاعده جاری است:

به‌واسطۀ عبادتِ ما،
خدا عبادت می‌شود؛
و اگر ما نبودیم،
خدا عبادت نمی‌شد.

نه از آن جهت
که خدا محتاج است،
بلکه از آن جهت
که راهِ شناخت
بدون قبله،
راه نمی‌شود.

اینجاست که
تمام آنچه گفتیم
کنار هم می‌نشیند:

وجه،
قبله،
معلم ربانی،
ولایت،
هدایت،
و عمل صالح…

همه
نام‌های مختلفِ
یک حقیقت‌اند.

پس وقتی گفتیم
«رو به وجه‌الله بایست»،
یعنی
رو به راهی بایست
که حیات از آن می‌جوشد؛
رو به دری بایست
که رحمت از آن می‌گذرد؛
رو به قبله‌ای بایست
که هم دل را زنده می‌کند
و هم عمل را به ثمر می‌رساند.

و این است
معنای نهاییِ مقاله:

قبله،
یک جهتِ خشک نیست؛
یک نسبتِ زنده است.

و خوشا به حالِ دلی
که این نسبت را
شناخت،
اقرار کرد،
و به آن
وفادار ماند؛
چنین دلی
نه گم می‌شود،
نه بی‌ثمر می‌ماند،
و نه از رحمت
جدا می‌افتد.

امام صادق علیه السلام:
جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ فَقَالَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِينَ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ نَحْنُ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ إِنَّ اللَّهِ لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ وَ لَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ مَنْ ذَهَبَ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عَيْنٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأُمُورٍ لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ.
این روایت که تبیین‌کننده آیه ۴۶ سوره اعراف و مقام ولایت است، به زیبایی جایگاه هدایتی اهل‌بیت (علیهم‌السلام) را به تصویر می‌کشد.
ترجمه آن به شرح زیر است:

امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند:
«ابن‌کواء نزد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و پرسید:
ای امیرمؤمنان!
(معنای این آیه چیست که:)
“و بر اعراف، مردانی هستند که هر یک را از سیمایشان می‌شناسند”؟
حضرت فرمودند:
ما همان اعراف هستیم؛ یارانمان را از سیمایشان می‌شناسیم.
ما همان اعرافی هستیم که خداوند عزوجل شناخته نمی‌شود مگر از مسیرِ شناخت ما.
ما همان اعرافی هستیم که خداوند عزوجل ما را در روز قیامت بر روی صراط قرار می‌دهد؛ پس هیچ‌کس به بهشت نمی‌رود مگر آنکه ما را شناخته باشد و ما او را شناخته باشیم، و هیچ‌کس به دوزخ نمی‌افتد مگر آنکه ما را انکار کرده باشد و ما (نیز) او را انکار کرده باشیم.
همانا خداوند اگر می‌خواست، خود را (به‌طور مستقیم) به بندگان می‌شناساند؛ اما ما را درگاه‌های خود، صراطِ خود، راهِ خود و آن “وجه” (رویِ) خویش قرار داد که از طریق آن به سویش می‌آیند.
پس کسانی که از ولایت ما عدول کنند یا دیگران را بر ما برتری دهند، آنان از صراط (راست) منحرف گشته‌اند. و هرگز یکسان نیستند کسی که مردم (برای نجات) به او پناه برده‌اند، با کسی که خودش همان‌جایی رفته که عامه مردم رفته‌اند.
مردم به سوی چشمه‌هایی تیره و گل‌آلود رفتند که برخی در برخی دیگر می‌ریزد (و ریشه درستی ندارد)، اما کسانی که به سوی ما آمدند، به سوی چشمه‌ای زلال راه یافتند که به اموری (از دانش و حقیقت) جاری است که هرگز پایان و انقطاعی برای آن نیست.»

دلنوشته

اعراف؛ مرزِ شناخت و انتخابِ چشمه
اعراف؛ جایی که راه‌ها از هم جدا می‌شوند
اعراف؛ قبله‌ی شناخت و سرنوشتِ دل
اعراف؛ جایی که چهره‌ها شناخته می‌شوند
اعراف؛ مرزِ هدایت، شناختِ یاران، و انتخابِ چشمه‌ی صاف

و اینجاست
که مرزها
بی‌ابهام
ترسیم می‌شوند…

ابن‌الکوّاء می‌پرسد
و پاسخ،
از زبانِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام
چنان روشن می‌آید
که دیگر
جایی برای تردید نمی‌ماند:

ما خودِ اعراف هستیم.

یعنی چه؟
یعنی
ما همان جایگاهی هستیم
که شناخت
در آن رخ می‌دهد.

ما یارانمان را
به نشانه‌هایشان می‌شناسیم؛
و خدا
جز از راهِ معرفتِ ما
شناخته نمی‌شود.

نه از سر انحصار،
بلکه از سر نقشه‌ی هدایت.

اگر خدا می‌خواست،
خودش را
بی‌واسطه
به بندگان می‌شناساند؛
اما چنین نکرد.

او
در قرار داد،
صراط قرار داد،
سبیل قرار داد،
و وجهی قرار داد
که از آن
به سویش
می‌آیند.

این یعنی:
راه،
بی‌قبله نیست؛
و قبله،
بی‌چهره‌ی قابل شناخت
نمی‌شود.

و اینجاست
که تکلیف
صریح گفته می‌شود:

هر کس
از ولایتِ ما
عدول کند
یا دیگری را
بر ما ترجیح دهد،
از صراط
کج شده است.

نه لزوماً
با انکار زبانی،
بلکه با انتخابِ منبعِ غلط.

و اینجا
آن تمثیلِ تکان‌دهنده می‌آید:

مردم
به سمت چشمه‌های کدر می‌روند؛
چشمه‌هایی
که آب‌شان
در هم می‌ریزد
و پایان می‌پذیرد.

اما آنان که
به سوی ما می‌آیند،
به چشمه‌ای صاف می‌رسند؛
چشمه‌ای
که جریانش
قطع نمی‌شود
و امورش
پایان ندارد.

این یعنی:
مسئله فقط
حق و باطلِ نظری نیست؛
مسئله
حیاتِ جاری است.

اینکه
دل
از کدام چشمه می‌نوشد.

چشمه‌ی کدر
شلوغ است،
پرطرفدار است،
اما تشنه‌تر می‌کند.

چشمه‌ی صاف
کم‌هیاهوست،
اما زنده‌کننده است.

و این همان
داستانِ همیشگیِ اعراف است:

جایی که
چهره‌ها
شناخته می‌شوند؛
راه‌ها
از هم جدا می‌شوند؛
و دل‌ها
به قبله‌ی واقعی‌شان
می‌رسند.

پس اگر
می‌خواهی
راه را گم نکنی،
اگر می‌خواهی
به آبِ بی‌پایان برسی،
اگر می‌خواهی
قبله‌ات
فقط یک نام نباشد،

ببین
دلَت
به کدام چشمه
اعتصام کرده است.

و خوشا به حالِ دلی
که
چشمه‌ی صاف را
شناخت،
انتخاب کرد،
و تا آخر
از همان
نوشید.

فَلَاحُ السَّائِلِ:
إِذَا أَتَيْتَ مُصَلَّاكَ فَاسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ قُلِ
اللَّهُمَّ إِنِّي أُقَدِّمُ إِلَيْكَ مُحَمَّداً نَبِيَّكَ نَبِيَّ الرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ الْأَوْصِيَاءَ بَيْنَ يَدَيْ حَوَائِجِي
وَ أَتَوَجَّهُ بِهِمْ إِلَيْكَ
فَاجْعَلْنِي بِهِمْ عِنْدَكَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ
اللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَاتِي بِهِمْ مَقْبُولَةً
وَ دُعَائِي بِهِمْ مُسْتَجَاباً
وَ ذَنْبِي بِهِمْ مَغْفُوراً
وَ رِزْقِي بِهِمْ مَبْسُوطاً
وَ انْظُرْ إِلَيَّ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ نَظْرَةً أَسْتَكْمِلُ بِهَا الْكَرَامَةَ وَ الْإِيمَانَ
ثُمَّ لَا تَصْرِفْهُ إِلَّا بِمَغْفِرَتِكَ وَ تَوْبَتِكَ
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
اللَّهُمَّ إِلَيْكَ تَوَجَّهْتُ وَ رِضَاكَ طَلَبْتُ وَ ثَوَابَكَ ابْتَغَيْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ
اللَّهُمَّ أَقْبِلْ إِلَيَّ بِوَجْهِكَ وَ أُقْبِلُ إِلَيْكَ بِقَلْبِي
اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَى ذِكْرِكَ وَ شُكْرِكَ وَ حُسْنِ عِبَادَتِكَ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنِي مِمَّنْ يُنَاجِيهِ
اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا هَدَيْتَنِي
وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا فَضَّلْتَنِي
وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى كُلِّ بَلَاءٍ حَسَنٍ أَبْلَيْتَنِي
اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ صَلَاتِي وَ تَقَبَّلْ دُعَائِي وَ اغْفِرْ لِي وَ ارْحَمْنِي‏
وَ تُبْ عَلَيَّ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.
«هرگاه به جایگاه نمازت (مصلّی) آمدی، رو به قبله بایست و بگو:
بار الها! من محمد (صلی‌الله علیه و آله)، پیامبرت که پیامبر رحمت است، و اهل‌بیت او که جانشینان (راستین) هستند را پیش‌روی حاجت‌هایم قرار می‌دهم و به واسطه آنان به سوی تو رو می‌آورم؛ پس مرا به سبب آنان نزد خودت در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان قرار ده.
خداوندا! به برکت آنان، نمازم را پذیرفته، دعایم را مستجاب، گناهم را آمرزیده و روزی‌ام را گشاده گردان؛ و با وجهِ کریم (لطف و جود) خود بر من بنگر، چنان نگاهی که به وسیله آن، کرامت و ایمانم را به کمال رسانی و سپس آن (نظر لطف) را از من مگردان، مگر با آمرزش و توبه‌ات.
پروردگارا! دل‌های ما را پس از آنکه هدایتمان کردی، منحرف مگردان و از نزد خودت رحمتی به ما ببخش که همانا تو بسیار بخشنده‌ای.
بار الها! تنها به سوی تو رو آوردم و خشنودی تو را جُستم و پاداش تو را طلبیدم؛ به تو ایمان آوردم و بر تو توکل کردم.
خدایا! با وجه (لطف) خود به من رو کن، و من نیز با قلبم به سوی تو رو می‌آورم.
بار الها! مرا بر ذکرت، شکرت و عبادت نیکویت یاری فرما.
ستایش خدایی را که مرا از کسانی قرار داد که با او مناجات می‌کنند.
خدایا! تو را سپاس بر آنچه هدایتم کردی، و تو را سپاس بر آنچه برتری‌ام دادی، و تو را سپاس بر هر آزمون نیکی که مرا با آن آزمودی.
خداوندا! نمازم را بپذیر و دعایم را مستجاب کن و مرا بیامرز و بر من رحم کن و توبه‌ام را بپذیر، که همانا تو بسیار توبه‌پذیر و مهربانی.»

قبله‌ی دوطرفه؛ اقبالِ خدا و اقبالِ دل
به سوی تو رو آوردم؛ ختمِ راهِ وجه
اقبالِ متقابل؛ وقتی دل به قبله می‌رسد
وجیه در دنیا و آخرت
سجده‌ی دل؛ پایانِ سرگردانی
تو با وجهت، من با دلم
وقتی قبله پیدا می‌شود
آخرِ راه؛ اطمینانِ دل
اقبالِ متقابل
مناجاتِ قبله، رضایت، و بی‌زیغیِ دل

دلنوشته

اقبالِ متقابل؛ اقبالِ خدا و اقبالِ دل
تو با وجهت، من با دلم

و گویی
همۀ این راه
قرار بوده
به همین‌جا برسد…

به لحظه‌ای
که انسان
به مصلّای دلش می‌رسد،
می‌ایستد،
و قبله را انتخاب می‌کند.

نه فقط قبله‌ی تن،
بلکه قبله‌ی جان.

و زمزمه می‌کند:

خدایا…
من
محمدِ پیامبرت
و اهل‌بیتِ او را
پیشاپیشِ تمام حاجت‌هایم
قرار می‌دهم؛
و به‌وسیله‌ی آنان
به سوی تو
رو می‌آورم.

یعنی:
من راه را
از قبل شناخته‌ام؛
قبله را
درست انتخاب کرده‌ام؛
و می‌دانم
بی‌وجه،
به تو نمی‌شود رسید.

و بعد
درخواستِ بزرگ می‌آید:

خدایا…
مرا
به‌واسطۀ آنان
وجیه قرار بده؛
در دنیا
و در آخرت؛
و از مقرّبان.

یعنی:
چهره‌ی دلم را
زیبا کن؛
رویکردم را
درست کن؛
و مرا
در صفِ آنان بگذار
که به تو
نزدیک‌اند.

بعد،
همه‌چیز
در یک جمله
جمع می‌شود:

«وَ انْظُرْ إِلَيَّ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ»

خدایا…
با وجهِ کریمت
به من نگاه کن.

نگاهی
که ایمان را
کامل کند
و کرامت را
تمام.

و مهم‌تر از همه:
این نگاه
از من گرفته نشود،
جز با مغفرت
و توبه.

و باز
همان خواهشِ همیشگی
که در تمام این مقاله
تکرار شد:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»

خدایا…
بعد از هدایت،
دل را کج نکن.

چون خطر
دقیقاً
اینجاست.

و بعد
اعلامِ جهت
برای بار آخر:

خدایا…
به سوی تو رو آورده‌ام؛
رضای تو را می‌خواهم؛
پاداشت را می‌جویم؛
به تو ایمان آورده‌ام؛
و بر تو توکل کرده‌ام.

و این جمله،
لبّ لبابِ همه‌چیز است:

«أَقْبِلْ إِلَيَّ بِوَجْهِكَ
وَ أُقْبِلُ إِلَيْكَ بِقَلْبِي»

تو
با وجهت
به من اقبال کن؛
و من
با دلم
به سوی تو.

این یعنی:
قبله‌ی دوطرفه؛
رویکردِ متقابل؛
و رابطه‌ای زنده.

و وقتی دل
به اینجا می‌رسد،
دیگر فقط
درخواست نمی‌کند؛
شکر می‌کند.

شکر اینکه
در زمرۀ کسانی قرار گرفته
که خدا
با آنان
مناجات می‌کند.

و در پایان،
دل آرام می‌گوید:

خدایا…
نمازم را بپذیر؛
دعایم را بپذیر؛
مرا بیامرز؛
بر من رحم کن؛
و توبه‌ام را قبول کن.

که تو
توبه‌پذیرِ مهربانی.

و این‌گونه
دلنوشته
نه با استدلال،
بلکه با سجده‌ی دل
به پایان می‌رسد؛
جایی که
قبله پیدا شده
و دل
دیگر سرگردان نیست.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی