دکتر محمد شعبانی راد

نور، خودشو نشون میده!

LIGHT SHOW!
The Light Show Itself.
Presentation!
Manifestation!

«جدر» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور» است.
الجدر، النّور الولایة!
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«جُدِرَ الصبي»
«جدريّه: راش»
+ «ظهر»: تظاهرات پوستی! بثورات جلدی!
«وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي‏ بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ
»
+ «نورنوّر النّبات»
«أَجْدَرَ الشجرُ: درخت بسان آبله، جوانه زد.»
+ «زهر»
«جُدَرِيُ‏ المَاءِ: بيمارى آبله»
«الجُدَرِىّ‏: بُثُورٌ صِغار تظهر أوّلًا كرُؤوس الإبَر، ثمّ تَخْرُج و تمتلِى‏ء مِدَّةً.»
+ «خرج: الْخُرَاجُ‏: بَثْرٌ، الوَاحِدَة خُرَاجَةٌ»

مفهوم زیبای ظاهر شدن و آشکار شدن و نزدیک شدن از این واژه استنباط می‌شود.
حالا که بثورات جلدی آشکار شد، تشخیص بیماری آبله مرغان قطعی شد!
+ «حصب – حصبة»
+ «مرن، تمرین»

کتاب لسان العرب:
«و أَمّا جَدِير فمأْخوذ من الإِحاطة بالشي‏ء و لذلك سمِّي الحائط جِداراً.
و أَجدرَ ثَمَرُ الشجرة إذا بدت تَمرتُه و أَدَّى ما في طِباعه.»

+ «عرض – مانکن باعرضه!»

نور، خودشو نشون میده!

تمرین کسب علوم ربانی از صاحبان نور، بالاخره به مرحله شکوفا شدن آن در اعضاء و جوارحت، بصورت دل کندن از گناه و دل بستن به نور آل محمد ع رسیده است!
[مرحله شکوفایی = بیرون ریختن راش‌ها]
مرحله شکوفایی معالم ربانی در فالوئرها، عنقریب که به تولید اعمال صالح بیانجامد!
+ «وفا: وَفى‏ رِيشُ الجناح»،
+ «ذکر»
+ «رجل»
اهل نور، کم‌کم با یاد معالم ربانی، انگاری بال در میارن و میخوان پرواز کنن!
این مفهوم واژۀ وفا، در واژه جدر نیز مستتر است، یعنی وقتی به موازات کسب معالم ربانی، از تمناها و دلخواهها هم می‌توانی بگذری- (آیاتی و رسلی، دو انگشت سبابه کنار هم و مثال دو ریل راه آهن)- انگاری کم‌کم به بلوغ اعتقادی و علمی رسیدی و این توانایی رو پیدا کردی که در برخورد با گره آیات، جواب خودت را از معالم ربانی، همان لحظه «خلقا جدیدا»، دریافت نمایی که با واژه وفی میشود، انگاری بال در آوردی، و در واژه بلوغ به بلوغ اعتقادی رسیدی، و در واژه ذکر انگاری برای خودت مردی شدی، و درواژۀ رجل انگاری روی پای خود ایستادی، و حالا در واژه جدر: می‌بینم تب کرده بودی و دکتر نمی‌تونست تشخیص بیماری بده که علت تب چیه، ولی حالا که بثورات جلدی (راش) ریخته بیرون، دیگه همه میدونن که آبله مرغان گرفتی و این بیماری، کدخدا شناس شده! انگاری عالم ربانی با تعمیر دیوار در حال فرو ریختن، میدونه این قلب اهل نوری است که نیاز به علم داره، لذا نمیذاره این معالم در قلبت، محو و نابود و غیر کاربردی بشه و تو رو- که در اعتقادات هنوز بچه‌ای و به بلوغ اعتقادی نرسیدی- دستگیری و کمکت میکنه تا برای خودت مردی بشی و یه روزی میرسه که از روی رفتار و سکناتت که توام با آرامش، برای خودت و دیگرانه، همه میبینن که آثار معالم ربانی به تو سرایت کرده و عملا ریخته بیرون و آبله مرغان ممدوح گرفتی و حالا خودت به این معالم عامل شدی و قلبت به نور علوم ربانی روشن شده است.
پس جدار نام زیبای دیگری برای صاحبان نور است و در ردیف واژه‌های وفا و ذکر و بلغ و هزار واژۀ مترادف نور الولایة می‌باشد.

«جَدَرْتُ‏ الجدار: رفعته»
«جَدَرَ الشجر: إذا خرج ورقه كأنه حمّص»
«جُدِرَ الصبي و جُدِّرَ: إذا خرج جدريّه تشبيها بجدر الشجر
(جدريّه: راش، بثورات جلدی، روزِئول: گل رز کوچک!)

«جدْر الحائط»
الجدار يقال اعتبارا بالنتوّ و الارتفاع.
جدر و جدیر نام صاحبان نور است و به این معنا اشاره دارد که معالم آنها موجب بلوغ و رشد و علو علمی شده و نهایتا عقل را بر حسد غالب می‌نماید!

معالم ربانی تو رو به آخر (مقصد) میرسونه، ان شاء الله تعالی، و این مفهوم و معنای کاربردی نور است که در واژه جدار مستتر است و عرب برای چیزی که کار رو تموم کنه و کامل کنه از این واژه استفاده میکنه: «الْجَدِيرُ: المنتهى لانتهاء الأمر إليه انتهاء الشي‏ء إلى الجدار»
+ «المنتهی النّور»
لذا تو را به شایستگی (که در  کتاب لغت این معنی را برای جدر آورده‌اند) می‌رساند
و تو این حال آرامش قلبی را مدیون معالم ربانی هستی.

هَذَا أَجْدَرُ أَنْ تَفْهَمَهُ!

شما لازم است اين را بفهميد!
از نظر اساس «اجدر»، دانستن چه چیزی لازمه؟
قبض و بسط نور قلب! اخم و لبخند ولیّ خدا!

به این میگن روح ایمان، که همون احراز هویت نور معالم ربانی در ملکوت قلبه!
انگاری وقتی تاریک میشی، روح ایمان، یعنی نور ایمان، ازت فاصله میگیره!
کانه میخواد بهت بفهمونه که پشت به نور کردی و رو به حسد و تمنّای خودت نمودی!
این کلام خدای مهربان است برای قلوبی که خواهان ملاقات با ربّ خویش،
بمنظور اصلاح و درناژ عیب حسد خویش هستند!

امام صادق علیه السلام:
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع
أَ رَأَيْتَ قَوْلَ النَّبِيِّ ص لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ
قَالَ يُنْزَعُ مِنْهُ رُوحُ الْإِيمَانِ
قَالَ قُلْتُ فَحَدِّثْنِي بِرُوحِ الْإِيمَانِ

قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ
ثُمَّ قَالَ
هَذَا أَجْدَرُ أَنْ تَفْهَمَهُ 
أَ مَا رَأَيْتَ الْإِنْسَانَ يَهُمُّ بِالشَّيْ‏ءِ فَيَعْرِضُ بِنَفْسِهِ الشَّيْ‏ءَ يَزْجُرُهُ عَنْ ذَلِكَ وَ يَنْهَاهُ
قُلْتُ نَعَمْ
قَالَ هُوَ ذَاكَ
.
زراره گويد:
به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم در باره گفته رسول اكرم صلى اللَّه عليه و اله كه فرمود:
مؤمن در حال ايمان زنا نمى‌‏كند چه مى‏‌فرمائيد،
امام عليه السّلام فرمود:
روح ايمان از او گرفته مى‌‏شود.
عرض كردم بفرمائيد روح ايمان چيست؟
فرمودند:
او يك چيزى هست،
و بعد گفتند:
شما لازم است اين را بفهميد،
شما متوجه هستيد كه گاهى انسان تصميم مى‌‏گیرد كارى انجام دهد،
ولى يك چيزى او را نهى مى‌‏كند و باز مى‌‏دارد.
گفتم آرى چنين است،
فرمود روح ايمان همان مى‏‌باشد.

این فرهنگ و اعتقاد فهم نور و ظلمت قلب، باید در زندگی روزمره، کاربردی بشه و همه مثل دونه‌های راش آبله مرغان که ظاهر میشن و دیده میشن، نور قلبشونو یعنی قبض نور و بسط نور قلبشونو، ببینند و تغییرات حالت درونی خویش را احساس کنند و متوجه اخم و لبخند ولیّ خدا، یعنی متوجه امر الله خویش بشوند.
صاحبان نور، این اعتقاد قلبی یعنی نور الولایة رو، که میرفت تا به باد فراموشی سپرده شود و این بنا و دیوار، تخریب شود، دوباره با معالم ماخوذ از نور علوم آل محمد ع، آن را بازسازی می‌نمایند و برای ما، با مثالهای کاربردی روزمرۀ زندگیمان (وُرک‌لایفها)، قابل استفاده بودن لحظه به لحظۀ این علوم را عملا آموزش می‌دهند، و این علوم، ملموس و کاربردی می‌شود، تا بتوانیم با عمل به این فرهنگ و تولید عمل صالح، آرزوی آل محمد ع، که سعادت ابدی خود ماست، را تحقق ببخشیم، ان شاء الله تعالی،
و این قصه تکراری ترمیم جدار خضر و موسی ع در زندگی روزمره همه ما دائما ادامه دارد.

آیا دوست داری، یک لحظه روح ایمان از تو سلب بشه؟
پس وقتی که فکر گناه به سرت میزنه و قبض نور میشی، دل از گناه و تمنّا بکن!
در واقع، وقتی که قبض نور میشی، باید بفهمی که فکری که به ذهنت خطور کرده، گناه و اشتباه است!
و فورا استغفار کنی و توبه کنی و نور پشیمانی رو با قلبت وجدان کنی!
یه وقت گول نخوری که بعد از این ارتکاب گناه، روح ایمان بر می‌گرده!
اگه روح و نور به قلبت بر نگرده و در همون حال، مرگت برسه، اونوقت چه خاکی به سر میریزی؟!

اللغة: و أجدر مأخوذ من جدْر الحائط بسكون الدال و هو أصله و أساسه
أجدر: شايسته‏‌تر و اساسى‌‏تر،
از «جدْر» بسكون دال گرفته شده كه بمعناى اساس ديوار است.

[«الْأَعْرابُ … أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ»]:
اهل حسادتی که دو رو هستند و اطراف صاحبان نور رو می‌گیرند، نور ایمانشان عاریه است و لذا شدیدترین بخل و حسد و کفر و نفاق رو نسبت به نور خود دارند، لذا با این همه حسادت و پشت به نور نمودن، سزاوار است که قلبشان از علوم نورانی بی‌بهره بماند «أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا»
«الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ»
انگاری عده قلیلی سزاوارند که از معالم ربانی بهره‌مند شوند،
اما غالبا حسودانی اطراف صاحبان نور را گرفته‌اند که چون با عمل نکردن به این معالم، حسد خود را مغلوب عقل خویش ننموده‌اند، لذا لیاقت و شایستگی ادامه دریافت معالم ربانی را نخواهند داشت.

وظیفۀ خطیر روح ایمان! نور ایمان! قبض و بسط نور قلب!

تا زمانی که روح ایمان (دلبستگی به علوم ربانی و نورانی) در قلب باشد،
حتی اگر تکلمات شیطان درون قلب هم بخواهد جسارتی به شجرۀ نورانی داشته باشد،
روح ایمان نمی‌گذارد این معصیت بوقوع بپیوندد و رابطه قطع نمی‌شود.
اما اگر رابطۀ قلبی با نور قطع شود،
شخص براحتی تسلیم تکلمات شیطان درون خود شده و به طرف باطل کشیده می‌شود.
+ «جسد»:
[جسد – روح ایمان]:
سلب روح ایمان مساوی با جسد سه روحه حیوانات شدن است!

وظیفه روح ایمان و نقش روح ایمان همین است که تا هست، نمی‌گذارد از معالم ربانی دل بکنی،
اما اگر می‌بینی عده‌ای از نورشان جدا می‌شوند، مقدمه این کار آنها، اول در حالات قلبی رخ می‌دهد یعنی شخص قلبا از صاحبان نور دل می‌کند تا در مرحله بعدی عملا این حالت بروز می کند و دل‌کنده شدن شخص از نور، باید با دلبستگی به یکی از مصادیق حب دنیا همراه باشد، بعبارت دیگر چون شخص در محبت خود نسبت به نورش که زبانی بوده، نه قلبی، و ریگ در کفش داشته، باید با امتحان و آزمایش و فتنه، تصمیم نهایی خود را بگیرد، لذا آیات دست او را رو می‌کنند، که تمایل قلبی به اندازه سر سوزن به غیر آل محمد ع، بالاخره یک روزی کار دست شخص می‌دهد و این تمایل، بزرگ و بزرگتر شده و روزی می‌رسد که در قلب او باید بین این تمنا و نور تقدیر شده، یکی را انتخاب نماید و اینجاست که آنان که نور عاریه دارند، و تا آن لحظه هنوز دستشان رو نشده بود، دستشان رو می‌شود. حالا برای هر کس، چگونه آیتی عرضه می‌شود که دستش را رو می‌کند، این دیگه کار حکیمانه آل محمد ع می‌خواهد و بس.
در قضیه بلعم باعورا هم همین بود که هر کس به نور خود به یقین نرسد «حدیث معاذ: اقتد بنبیک فی الیقین» بالاخره یک روزی سقوط می‌کند و میزان کسب علم او از آل محمد ع به سبب نورش تا همان لحظه‌ای است که قلبا از عالم ربانی دل می‌کند و «ذلک مبلغهم من العلم» در اینجا صدق پیدا می‌کند و از آنجا که این علوم، خاصیت خاص خودش را دارد، لذا سامری در هر زمان از این معالم در حرفهایش می‌گنجاند تا بالاخره دیگران را بدور خود جمع نماید و از آنها بهره‌مند شود.
در تمام این مباحث نکته مهم همان توصیه رسول خدا ص به معاذ است:
«اقْتَدِ بِنَبِيِّكَ يَا مُعَاذُ فِي الْيَقِينِ»،
گیر کار تمام کسانی که سقوط میکنند، همینه که به نور خود یقین پیدا نکردند و باورش ننمودند، که فقط با یاد معالم ربانی، گره از کارها گشوده می‌شود «ذکر».
این همون چیز مهمی است که امام صادق ع فرمودند فهم آن بسیار لازم و واجب است:
«هَذَا أَجْدَرُ أَنْ تَفْهَمَهُ»
و این همان روح ایمان است «هُوَ ذَاكَ: رُوحِ الْإِيمَانِ»
و این روح ایمان و باور بدون ذره‌ای شک نسبت به صاحبان نور است که نمی‌گذارد شخص هرگز از معالم ربانی و آل محمد ع دل بکند و معصیت کند
«أَ مَا رَأَيْتَ الْإِنْسَانَ يَهُمُّ بِالشَّيْ‏ءِ فَيَعْرِضُ بِنَفْسِهِ الشَّيْ‏ءَ يَزْجُرُهُ عَنْ ذَلِكَ وَ يَنْهَاهُ»
اما اگر باور به نور خدشه‌دار شود، کانه روح ایمان، ملبّس به ظلم شده و نهایتا سلب می‌شود و شخص قلبا دیگر تمایلی به معالم ربانی نخواهد داشت و خواهد رفت.

داستان تکراری دیواری که می‌خواست فرو ریزد، اما با فرایند نور الولایة استوار گردید!
چون این قلب، متعلق به اهل نوری بود که از عالم ذر، نورش را باور داشت!

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۷۶ الى ۸۲]
قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (۷۶)
[موسى‏] گفت:
«اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى مكن
[و] از جانب من قطعاً معذور خواهى بود.»
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها 
فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما 
فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ 
قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (۷۷)
پس رفتند تا به اهل قريه‏‌اى رسيدند.
از مردم آنجا خوراكى خواستند، و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى كردند.
پس در آنجا ديوارى يافتند كه مى‏‌خواست فرو ريزد،
و [بنده ما] آن را استوار كرد.
[موسى‏] گفت:
«اگر مى‏‌خواستى [مى‌‏توانستى‏] براى آن مزدى بگيرى.»
قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (۷۸)
گفت: «اين [بار، ديگر وقت‏] جدايى ميان من و توست.
به زودى تو را از تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت»:
أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ
فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها
وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (۷۹)
اما كشتى، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مى‏‌كردند،
خواستم آن را معيوب كنم،
[چرا كه‏] پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [درستى‏] را به زور مى‏‌گرفت.
وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ 
فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (۸۰)
و اما نوجوان، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند،
پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و كفر بكَشد.
فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (۸۱)
پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد.
وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ
وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً
فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ 
وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي 
ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (۸۲)
و اما ديوار، از آنِ دو پسر [بچه‏] يتيم در آن شهر بود،
و زيرِ آن، گنجى متعلق به آن دو بود،
و پدرشان [مردى‏] نيكوكار بود،
پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم‏] به حدّ رشد برسند
و گنجينه خود را -كه رحمتى از جانب پروردگارت بود- بيرون آورند.
و اين [كارها] را من خودسرانه انجام ندادم.
اين بود تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى.

حسودی که نسبت به نور الولایة، زبانا میگه بله، اما قلبا میگه نه، اعرابی است!
یعنی دین خدا رو نفهمیده!
یعنی نور خدا رو نفهمیده!
یعنی قبض و بسط نور قلبشو نفهمیده!
یعنی معرفة الامام بالنّورانیّة ندارد!
لذا مستحق و سزاوار این است که دستش از معالم نورانی کوتاه  شود
و آیات حکیمانه و حساب‌شده خدا، دستش را رو نماید.

[سورة التوبة (۹): الآيات ۹۷ الى ۹۹]
الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۹۷)
باديه‏‌نشينانِ عرب، در كفر و نفاق [از ديگران‏] سخت‏‌تر،
و به اينكه حدود آنچه را كه خدا بر فرستاده‏‌اش نازل كرده، ندانند، سزاوارترند.
و خدا داناى حكيم است.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً
وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ
عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ 
وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (۹۸)
و برخى از آن باديه‌‏نشينان كسانى هستند كه آنچه را [در راه خدا] هزينه مى‌‏كنند، خسارتى [براى خود] مى‏‌دانند، و براى شما پيشامدهاى بد انتظار مى‌‏برند.
پيشامدِ بد براى آنان خواهد بود،
و خدا شنواى داناست.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۹۹)
و برخى [ديگر] از باديه‌‏نشينان كسانى‌‏اند كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارند و آنچه را انفاق مى‌‏كنند مايه تقرّب نزد خدا و دعاهاى پيامبر مى‌‏دانند. بدانيد كه اين [انفاق‏] مايه تقرّب آنان است. به زودى خدا ايشان را در جوار رحمت خويش درآوَرَد، كه خدا آمرزنده مهربان است.

امام صادق علیه السلام:
عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهًَْ قَالَ
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) یَقُول
تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ
فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ مِنْکُمْ فَهُوَ أَعْرَابِیٌ
إِنَ اللَّهَ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون
.
ابوحمزه گوید:
از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود:
«دین خدا را بفهمید،
زیرا کسی که از شما در دین تفقه نکند اعرابی است
و خداوند در قرآن فرموده است:
لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ».

حسود ترسو جرات روبرو شدن با نور رو نداره،
و از صاحب نورش بیشتر از خدا میترسه!
«لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ»
لذا عداوت و دشمنی خودشو از پشت دیوار «مِنْ وَراءِ جُدُرٍ» انجام میده!
یعنی مخفیانه و در خفا جمع میشن و نقشه میکشن!

[سورة الحشر (۵۹): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (۱۱)
مگر كسانى را كه به نفاق برخاستند نديدى كه به برادران اهل كتاب خود -كه از در كفر درآمده بودند- مى‏‌گفتند: «اگر اخراج شديد، حتماً با شما بيرون خواهيم آمد، و بر عليه شما هرگز از كسى فرمان نخواهيم برد؛ و اگر با شما جنگيدند، حتماً شما را يارى خواهيم كرد.»
و خدا گواهى مى‏‌دهد كه قطعاً آنان دروغگويانند.
لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (۱۲)
اگر [يهود] اخراج شوند، آنها با ايشان بيرون نخواهند رفت،
و اگر عليه آنان جنگى درگيرد [منافقان،] آنها را يارى نخواهند كرد،
و اگر ياريشان كنند حتماً [در جنگ‏] پشت خواهند كرد و [ديگر] يارى نيابند.
لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (۱۳)
شما قطعاً در دلهاى آنان بيش از خدا مايه هراسيد، چرا كه آنان مردمانى‏‌اند كه نمى‏‌فهمند.
لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاَّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (۱۴)
[آنان، به صورت‏] دسته جمعى، جز در قريه‏‌هايى كه داراى استحكاماتند، يا از پشت ديوارها، با شما نخواهند جنگيد. جنگشان ميان خودشان سخت است.
آنان را متّحد مى‌‏پندارى و[لى‏] دلهايشان پراكنده است،
زيرا آنان مردمانى‌‏اند كه نمى‏‌انديشند.
كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (۱۵)
درست مانند همان كسانى كه اخيراً [در واقعه بدر] سزاى كار [بد] خود را چشيدند؛
و آنان را عذاب دردناكى خواهد بود.

امام کاظم علیه السلام:
یَا هِشَامُ
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَشَّرَ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ الْفَهْمِ فِی کِتَابِهِ …
یَا هِشَامُ
ثُمَّ ذَمَّ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ فَقَالَ
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْک
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ
بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ
.
هشام‌بن‌حکم گوید:
امام کاظم (علیه السلام) به من فرمود:
ای هشام!
بعد از این آنان را که عقل ندارند، مذمّت فرموده و فرموده است:
مثل [تو در دعوت] کافران مانند کسی است که [گوسفندان و حیوانات را برای نجات از چنگال خطر] صدا می‌زند ولی آن‌ها چیزی جز سروصدا نمی‌شنوند. [این کافران] در واقع کرولال و نابینا هستند از این رو چیزی نمی‌فهمند. گروهی از آنان، به سوی تو گوش فرا می‌دهند [امّا گویی هیچ نمی‌شنوند و کرند]! آیا تو می‌توانی سخن خود را به گوش کران برسانی، هرچند نفهمند؟! 
و فرمود: لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمیعاً إِلاَّ فی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی