INCORRIGIBLENESS!
«لغب» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«سهمٌ لَغْبٌ: إذا كان قُذَذُه بُطنانًا ، و هو ردىّ»
مفهوم: «بدردنخور»
«سهم لَغْبٌ: إذا كان قذذه ضعيفة: يعنى تيرى كه پرهاى كوتاه و ضعيف است.»
(القذذ : ریش السَّهم)
«اللُّغَاب: تيرى كه درست ساخته نشده و غير قابل استفاده است.»
«رجل لَغِبٌ: مرد ضعيفى كه رنج و سختى او آشكار است.»
«و البُطْنانُ بُطْنانُ القُذَذ.»
«بُطْنان القُذَذ إذا التفَّت،و هو مكروه،
و الظُّهران ظُهرانها إذا التفَّت،و هو محمود.»
«لَغَّبَ دابَّتَهُ: ستور خود را خسته كرد. ستور خود را خسته يافت.»
+ اون حدیثی که خودتو علاف قلبی که بغض علی ع داره نکن ؟…
حسودی که نورشو در موضع ضعف قرار میده، بدرد نمیخوره!
پرهای تیر مرغوب، خوب و آشکار است، اما پرهای تیر نامرغوب، آشکار و معلوم نیست.
این ویژگی بدردنخورش میکنه: (و هو ردىّ، + «ردء»)
با این تیرهای بدردنخور، هر چی بزنی، به هدف نخواهد خورد!
+ مفهوم «رنج»
مفهوم «بدردنخور»:
میگن: یه چیز بدردنخوری است!
به هیچ دردی نمیخوره! غیر قابل استفاده است! مفید نیست!
«لغب» یکی از هزار واژه مترادف حسد است!
حسود شخصیتی بدردنخور است!
حسود نمیتونه ایجاد آرامش کنه! نه برای خودش و نه برای دیگران!
چون عامل آرامش که نور ولایت هست رو در قلبش نداره !
نکته اینجاست که این نور آرامش رو بهش مفت و رایگان پیشنهاد میکنن و قبول نمیکنه و این معنای واژه لغب است! یعنی اهل حسادت، احمقاند که با وجود آشنایی با صاحبان نور، گرچه با نور الولایة روبرو شدند، علیرغم دیدن شیرینیهای این فرایند زیبا، بازهم بهش پشت کردند و نخواستند با این روش مطمئن زندگی کنند.
شنیدی میگن: «فلانی درست بشو نیست که نیست!»
اینقدر ما براشون صحبت کردیم، اما فایده ای نداشت که نداشت!
آخرش هم از هم جدا شدند و رفتند پی کارشون!
معنی لغب یعنی اینکه حسد عاملی است که توی هر قلبی بمونه و استعمال بشه و با نور ولایت درمان نشه، هر چی بهش خوبی بکنی و هر چی بهش محبت بکنی و هر چی خیرشو بخواهی، فایدهای نداره که نداره و او یک احمق به تمام معناست و چنان بر اشتباه خودش مصمم و پابرجاست که حدّ و حساب نداره. مثل این بچههای بیاستعدادی که پدر و مادر براش کلی معلم خصوصی میگیرن اما آخرش هم نمره منفی میگیره! به هدر دادن سرمایههای صرف شده و هیچ نتیجهای هم نگرفتن، ویژگی شخص حسود است!
ماموریت خطرناک کربلا!
در مقالۀ راندمان گفتیم:
نباید خیال کنی که بازدهی و راندمان کار صاحبان نور خیلی پایین است!
چون در این ماموریت، یکی از این دو نتیجه مطلوب حاصل می شود:
یا حسود دست از حسادتش برمیدارد و به جمع نور میپیوند، که اینها تعدادشان خیلی کم است
و یا این حسود دست از حسادت و حماقتش برنداشته و علیرغم این همه وقت و هزینه ای که آل محمد ع برایش صرف نمودهاند، باز هم برگشت میکند به همان تاریکی مهلک قبلش «التعرب بعد الهجرة» ولی در این مرحله، با آنها اتمام حجت شده و به آنها اولتیماتوم داده شده،
لذا این عده کثیر مردودین و اون عده قلیل قبول شدگان، که جمعا میشن صد درد صد آمار مخاطبین صاحبان نور با هم راندمان کار عالم ربانی رو صد در صد و بدون ذرهای پرت تعریف میکنند،
پس اینکه در سفر کربلا، هر روز یکی از اهل کوفه دستشون رو میشه و شبانه یا روزانه از جمع حسینیان فرار نموده و خود را به لشکر یزید میرسانند، مبادا فکر کنی که صاحبان نور نتوانستند اونا رو اصلاح کنند، این همون مثال بذر مرغوبی است که در زمین شورهزار قرار میگیره تا با این زمینهای بیارزش پر مدعای اهل کوفه اتمام حجت شود.
لغب میگه اینها جنس نامرغوبی هستند که هر چی هم براشون زحمت کشیده بشه،
آخرش هم چیزی از آب در نمیان!
حسود، شخصیتی بدرنخور، غیرقابل استفاده، بیهوده، بیمصرف، بلااستفاده، عاطل و باطل، عاری از هرگونه خوبی است!
حسود شخصیتی عقیم است!
حسود، تاویلا، زن نازایی است که هر چی نطفه با ارزش علمی در اختیارش قرار میگیره، همه رو به هدر میده «مهدور»!
حسود شخصیتی درستنشدنی است!
«incorrigible»: اصلاح ناپذیر، درستنشدنی، بهبودیناپذیر.
«irreclaimable»: بازیافتنکردنی، درستنشدنی، برنگشتنی.
«incurable»: انگاری بیماری حسادت علاج ناپذیر است! مثلا بیماریهای ژنتیکی!
انگاری ژن حسادت درست بشو نیست که نیست!
هیچوقت فرم و شکل درستی به خودش نمیگیره، علیرغم تلاش طبیب دانا!
حسد، بیماری لاعلاج!
«irreversible»: برگشت ناپذیر! «لا رجعة فیه».
معنایی که ما میخواهیم از واژه لغب بفهمیم، از این عبارت در میاد:
«سمعت أعرابيّا يقول: فلان لغوب جاءته كتابي فاحتقرها. قلت: ما اللغوب؟ قال الأحمق»
عربى گفت: فلان لَغُوبٌ: احمق، او ضعيف و نادان است زيرا نامه من به او رسيد و آنرا ناچيز شمرد، يعنى در رأى و خرد ناتوان است.
+ «اقرار به فضل صاحبان نور»
+ «استخفاف در حق صاحبان نور»
انگاری اگه امر و نهی ولی خدا به قلبت عنایت بشه و اونو کوچک و حقیر تلقی کنی و نور ولایت رو نفهمی، احمقی و خسته، و قلبت تاریک میشه!
این میشه معنای واژۀ لغوب.
یک مثال برای فهم واژه لغب:
مثلا یکی توی بازار وارده، میگه فلانی قراره مواد اولیه گرون بشه برو تا میتونی بخر و ذخیره کن! این شخص که یقین به حرفهای این آقا نداره «رجل لغب أى ضعيف بيّن اللغابة» خیلی قضیه رو جدی نمیگیره،
میشنوه، اما پشت گوش میندازه!
«سمعنا و عصینا»
یهو فردا میبینه آره قیمت مواد چند برابر شده که اگه حرف اونو گوش می کرد الآن کلی سود کرده بود، اما این اهل شک با بی ارزش دانستن این راهنمایی، قبل از گران شدن مواد، حماقت بزرگی کرد و کلی ضرر کرد! این معنای زیبای لغب است که دنیای قلب اهل شکی رو به تصویر میکشه که نسبت به نورش – که اونو و مطالبشو شنیده – بی توجهی و سهل انگاری می کنه و خیلی جدی نمی گیره و بند کفشهاشو خوب سفت و محکم نمی بنده «قبال النعل» در واقع قبله نورانی رو میبینه اما قلبا قبولش نداره ، لذا حتما این حماقتش کار دستش میده و این کفش زیبای نورانی از پاش درمیاد و پای او بدون محافظ قطعا آسیب خواهد دید.
اما اهل یقین قصه شون مصداق این آیات است (قصه اونها قصه اهل بهشت است) : « وَ لا يَمَسُّنا فيها لُغُوبٌ – وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ »
یعنی اینقدر قلب بینا و بصیر است و نور ولایت را از عالم ذر بخوبی درک و قبول کرده که بمحض اینکه در دنیا با نورش آشنا میشه و یا در شرایط تقدیراتش، نور معالم ربانی رو در دل شرایط متوجه میشه و تجربه میکنه ، زود امر الله رو می پذیره و عامل میشه و تولید نور آرامش عمل صالح میکنه و اینو با ازدیاد نور یقین قلبش بخوبی متوجه میشه و درک می کنه.
لذا این اسم الله زیبا اشاره به همین مطلب داره:
«يَا مُرِيحَ اللَّاغِبِينَ»
+ «اسماء الله تعالی»
قلب اهل یقین با یاد صاحبان نور خستگی حسادت «لغب» ، از تنش بیرون می رود و آن به آن پرنورتر می گردد:
« الَّذي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فيها لُغُوبٌ (35) »
«دارَ الْمُقامَةِ» نام زیبای معالم ربانی است که هر قلب خستهای «لغب» با یاد او خستگی را فراموش میکند و این نور فضل علوم آل محمد ع است که در دل شرایط سخت زندگی روشنایی قلب را در پی دارد + « وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) »
این فراز زیبا از دعای صلوات بر حملة العرش صحیفه زیبای سجادیه نیز اشاره به همین مطلب دارد که
« اللَّهُمَّ … وَ الَّذِينَ لَا تَدْخُلُهُمْ … إِعْيَاءٌ مِنْ لُغُوبٍ وَ لَا فُتُورٌ »
قصه دنیای قلب اهل یقینی که مدام با یادآوری علوم صاحبان نور، چراغ فروزان قلبشان منور به این نور هدایت می شود و با این شرایط، هرگز خستگی ، لغوب و فتور ناشی از استعمال حسد، در این قلوب راهی نخواهد داشت، ان شاء الله تعالی.
کتاب التحقیق مفهوم « ضعف في قبال أعمال شاقّة أو حوادث ثقيلة » رو برای واژه لغب آورده! قشنگه، انگاری قلب اهل شک حسودی رو داره بیان می کنه که این شک و حسادت ، باعث میشه نسبت به امر مهم عمل به نور ولایت – «آیاتی و رسلی» – نقطه ضعف داشته باشه [+ «عهد»] و نتونه در آفاق و ملک، نورشو بشناسه و همینطور در انفس و ملکوت قلبش، هنگام عرضه آیات، نتونه نورشو احراز هویت کنه و علومش رو به یاد بیاره و متوجه امر و نهی ولی خدا و قبض و بسط قلب خودش بشه! این مفهوم زیبا در واژه لغب بسیار مهم است و دانستنش به ما کمک می کند که نسبت به آیاتی و رسلی در آفاق و انفس، دستدست نکنیم! به محض عرضه آیات، به اندازه همون نوزادی که در آغوش مادرش کنار گودال آتش اخدود بود و یقین بالایی داشت بطوریکه با جان و دل کربلای خودشو در همون سن تشخیص داد و عمل نمود، باشیم، ان شاء الله تعالی.
قطعا اهل شکی که در گرفتن دست بقیت الله در شفا البئر مردّد است و هنوز داره به پستان پر شیر صاحبان نور، تاویلا، با تعجب و شک، دست ریب میکشه، نتیجه این شکشو بصورت « التعب، و الفساد، و المشقّة، و الكلالة، و القى » خواهد دید پس اصل معنای این واژه ، دنیای قلب اهل شک حسود نسبت به صاحبان نور رو داره به تصویر میکشه و آثار ثانویه حاصل از این حماقت اهل شک نیز بعنوان معانی لغوی این واژه در کتب لغت آورده شده است.
[نصب و لغب – قبض و بسط قلبی] :
«لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ – وَ صَانَ أَجْسَادَهُمْ أَنْ تَلْقَى لُغُوباً وَ نَصَباً»
قلوب اهل یقین بوی بهشت را می دهد و توانایی فهم نور ولایت یعنی امر و نهی مافوق خود را دارد یعنی قبض و بسط را خوب می فهمد لذا قلبی که به عامل حیات و نور ولایت وصل باشد در قبال تحمل آیات، خستگی برایش بی معناست (+ «جواد») و اینکه دستدست کند تا نمازش قضا شود، بیمعناست و اهل یقین در دل شرایط، تاویلا، نماز اول وقتش ترک نمیشود.
+ «نصب»:
اهل نور رای خودش را مثل بت نمی پرستد و رای آل محمد ع را بر رای خود غالب نموده و عامل به این اندیشه نورانی می شود و در این عزل اندیشه خود و انتخاب اندیشه آل محمد ع در دل شرایط [ + «عذر – عذرخواهی»] ذره ای مکث و شک نمی کند و همزمان با چرخش رسول خدا ص در مسجد ذو قبلتین ، این اهل یقین نیز می چرخد.
«أَلْغَبَ السيرُ فلاناً: راه، فلانى را بسيار خسته كرد، أَلْغَبَ فلاناً : فلانى را خسته و فرسوده كرد.»:
یعنی اهل شک از عمل به نور ولایت خسته میشن، حالشو ندارن، دوستش ندارن، دلشون نمیخواد حوادث رو آثار عیب بدونن و آرامش ایجاد کنن، دلشون میخواد با حسدشون در ارتکاب معاصی آزاد باشن، در واقع این حسد اونهاست که خستشون میکنه. حال مطالعه ندارن، حال انجام وظیفه ندارن، حال شنیدن مطلب ندارن، حال بوسه بر آیات زدن ندارن، چون قلب تاریکه و منور به نور یقین نسبت به نورش نیست و شک قلبیاش همه علوم آل محمد ع رو به هدر داده.
برای همینه اینا رو تاریک و خستهدل میبینی، نشاط ندارند.
سیر مثل للعلم!
کسب علم از صاحبان نور در دل تقدیرات برای اهل شک کاری بس خسته کننده و طاقت فرسا است، اما برای اهل یقین شیرین تر از یاد معالم ربانی در دل شرایط عرضه آیات و تولید نور آرامش عمل صالح نیست!
+ « وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ »
[سورة فاطر (۳۵): الآيات ۳۱ الى ۳۵]
وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ (۳۱)
و آنچه از كتاب به سوى تو وحى كردهايم، خود حق [و] تصديقكننده [كتابهاى] پيش از آن است. قطعاً خدا نسبت به بندگانش آگاهِ بيناست.
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (۳۲)
سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه [آنان را] برگزيده بوديم، به ميراث داديم؛ پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانهرو، و برخى از آنان در كارهاى نيك به فرمان خدا پيشگامند؛ و اين خود توفيق بزرگ است.
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (۳۳)
[در] بهشتهاى هميشگى [كه] به آنها درخواهندآمد. در آنجا با دستبندهايى از زر و مرواريد زيور يابند و در آنجا جامهشان پَرنيان خواهد بود.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (۳۴)
و مىگويند: «سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود، به راستى پروردگار ما آمرزنده [و] حقشناس است؛
الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ
لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ (۳۵)
همان [خدايى] كه ما را به فضل خويش در سراى ابدى جاى داد.
در اينجا رنجى به ما نمىرسد و در اينجا درماندگى به ما دست نمىدهد.»
تفسیر علیبنإبراهیم:
النَّصَبُ الْعَنَاءُ،
اللُّغُوبُ الْکَسَلُ وَ الضَّجَرُ
وَ دَارُ الْمُقَامَهًِْ دَارُ الْبَقَاءِ.
منظور از نَصَب، رنج
و منظور از لُغوب، تنبلی و آزردگی،
و منظور از دار المُقامه، دار البقاء (آخرت) است.
[سورة ق (۵۰): الآيات ۳۱ الى ۴۰]
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (۳۱)
و بهشت را براى پرهيزگاران نزديك گردانند، بىآنكه دور باشد.
هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ (۳۲)
[و به آنان گويند:]
اين همان است كه وعده يافتهايد [و] براى هر توبهكار نگهبانِ [حدود خدا] خواهد بود:
مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (۳۳)
آنكه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبهكار [باز] آيد.
ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (۳۴)
به سلامت [و شادكامى] در آن درآييد [كه] اين روزِ جاودانگى است.
لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ (۳۵)
هر چه بخواهند در آنجا دارند، و پيش ما فزونتر [هم] هست.
وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ (۳۶)
و چه بسا نسلها كه پيش از ايشان هلاك كرديم كه [بس] نيرومندتر از اينان بودند و شهرها را درنورديدند [امّا سرانجام] مگر گريزگاهى بود؟
إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (۳۷)
قطعاً در اين [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نيوشى كه خود به گواهى ايستد، عبرتى است.
وَ لَقَدْ خَلَقْنا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (۳۸)
و در حقيقت، آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش هنگام آفريديم و احساس ماندگى نكرديم.
فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (۳۹)
و بر آنچه مىگويند صبر كن،
و پيش از برآمدن آفتاب و پيش از غروب، به ستايش پروردگارت تسبيح گوى.
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (۴۰)
و پارهاى از شب و به دنبال سجود [به صورت تعقيب و نافله] او را تسبيح گوى.