Precious Hearts!
A heart that can distinguish between good and evil is truly priceless.
A heart that recognizes its faults and gives warning is of immense value.
From the Envious Self to the Precious Soul:
A Priceless Heart — From the Darkness of the Self to the Light of God!
“Indeed, you have wronged yourselves… so slay yourselves!”
The human self (nafs) is not a simple or singular entity. As Imam Ali (peace be upon him) explained to Kumayl ibn Ziyad, the soul has multiple dimensions: the vegetative (growth), the animalistic (sensation), the rational (intellect), and the divine (God-connected). Each level has unique functions, tendencies, and spiritual potentials.
At its lowest level, the self is ammārah bis-sū’ — ever commanding evil. It quickly succumbs to envy, pride, anger, and selfish desire. In this state, the soul is trapped in darkness, far from the divine light.
This is the state of the brothers of Prophet Yusuf (Joseph), whose envy of their luminous brother led them to betrayal. When they presented a blood-stained shirt to their father, Prophet Ya‘qub (Jacob), he replied:
“Your souls have enticed you to do something evil.” (Yusuf 12:18)
Their nafs, left without divine illumination, distorted truth, and guided them toward destruction.
But the transformation of the self is possible — even demanded — by the Qur’an:
“Indeed, you have wronged yourselves… so slay yourselves!” (Baqarah 2:54)
This is not a call for physical death but a spiritual instruction to eliminate the envious, egotistical, and selfish aspects of the self through repentance, submission, and the light of divine guidance — known in the Qur’an and Hadith as “Nūr al-Wilāyah”, the light of divine guardianship.
At its highest level, the soul becomes precious (nafs nafīsa) — refined by divine wisdom, filled with patience in affliction, wealth in poverty, and serenity in surrender. This is the soul that God buys:
“Indeed, Allah has purchased from the believers their selves and their wealth, in exchange for Paradise.” (Tawbah 9:111)
“And among people is one who sells his self, seeking the pleasure of Allah.” (Baqarah 2:207)
And finally, it becomes what the Qur’an celebrates as:
“O tranquil soul! Return to your Lord, pleased and pleasing.” (Fajr 89:27–28)
This is the evolution of the self: from envy to illumination, from darkness to light, from being a danger to others to becoming a vessel of divine mercy.
«نفس» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«النّفس التّشخّص»
«تشخّص من جهة ذات الشيء، أى ترفّع في شيء من حيث هو، و التشخّص هو الترفّع.»
«شخصیت انسان میشه همون نفس او»
«personality»
«کالایِ نفیسِ ارزشمند، همان شخصیت قلب نورانی است!» «روانِ نورانی!»
«طِبُّ النَّفْس: روانپزشکی: Psychiatry»
+ «مشتریان نور! مشتریان نار!»
«با حسادت خود کنار نیایید! اعتماد به نور، اعتماد به نفس است! يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ!»
«السَّلَامُ عَلَى نَفْسِ اللَّهِ تَعَالَى
الْقَائِمَةِ فِيهِ بِالسُّنَنِ وَ عَيْنِهِ الَّتِي مَنْ عَرَفَهَا يَطْمَئِنُّ»
سلام بر اسامیِ نورانیِ با ارزش خدای مهربان!
آن اسامی که وقتی یادشون میکنی، قلبت آروم میشه!
چشمههای آب زمزمی که از شاکیان تشنگی، رفع عطش میکنند!
نورِتو چند میفروشی؟!
يَشْرِي نَفْسَهُ!
قلبِ گرانقیمت!
خدا، خودش خریدارِ پروپاقرص قلبهای نورانی است!
پول خوبی هم واسشون میده!
جوری راضیت میکنه که سراغ غیر او برای فروش قلب نورانی خودت نری!
شرطش اینه که حسود و لجوج و پیجوی تمناهای خودت نباشی و راضی به تقدیرات او باشی.
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»
امام علی عليه السّلام:
أَ لاَ حُرٌّ كَرِيمٌ يَدَعُ هَذِهِ اَللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا
إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ اَلْجَنَّةُ فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا.
«آيا آزاد مرد بزرگوارى نيست كه اين ريزههاى غذايى را كه لاى دندانها باقيمانده است [متاع دنيا] به اهلش واگذارد،
زيرا براى وجود شما بهايى جز بهشت نيست،
پس آنها را جز در برابر بهشت به چيز ديگرى نفروشيد.»
امام علی علیه السلام:
دوائــــک فـیــک و لا تـبـصـــر
و دائــک منــک و مــا تــشــعــر
دوای تو در خود تو است و تو آن را نمیبینی
و درد تو از خود تو است و تو شعور شناخت آن را نداری
ا تـــزعـــم انــک جــرم صـغیـر
و فـیـــک انـطــوی الـعالـم الاکـبـر
تصور می کنی موجود کوچک و ناچیزی هستی
درحالی که عالم اکبر در درون تو نهفته است.
و انت الکتاب المبین الذی
باحرفه یظهر المضمر
و تو آن کتاب روشن و روشنگری
که با خواندن حروف آن نکات پنهان آشکار می شود.
فلا حاجت لک فی خارج
یخبر عنک بما یسطر
پس تو نیاز به خارج از خود نداری
زیرا درون نگری از آنچه در وجود تو نوشته شده است خبر می دهد.
از آبِ آرام بپرس:
کی کنارت نشسته؟
میگه : یه پرنده!
میگی از کجا فهمیدی؟
میگه رفلکسشو توی خودم دارم میبینم.
چون من به یقین و آرامش رسیدم، لازم نیست به بیرون نگاه کنم.
هر چی لازم باشه بدونم، توی قلب خودمه.
از آبِ ناآرام و متلاطم اگه همین سوال رو بپرسی، جوابش رو نمیدونه!
چون بازتابِ نور، در قلبِ متلاطم و ناآرام شخصِ حسودِ لجباز حاصل نمیشود.
بهای قلب نورانی، بهشت است! ارزان نفروش!
قلبی که مکانیسم نورانیاش فعال شده و اوامر الهی خودشو میفهمه و بهشون عمل میکنه و ایجاد امنیت و آرامش برای خودش و دیگران مینماید،
این قلب خیلی مفید و ارزشمنده و خیلی گرانقیمت هست.
حواسِت باشه ارزون نفروشیاش!
حسود با تمناهاش و شیطان با تلاشش، این قلب رو میخوان، قلبِ دورانداختنی و قلب فرسودهاش کنند!
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۹ الى ۲۰]
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (۲۰)
و او را به بهاى ناچيزى -چند درهم- فروختند و در آن بىرغبت بودند.
این کالای نفیس رو، جز با خدا، با هیچکسِ دیگری معامله نکن!
تقدیر رو، به هیچ قیمتی با تمنا عوض نکن!
«وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ»
«اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
«اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى»
«اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ»
«وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا»
«وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا»
«فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ … بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا»
اگه تمنا رو با تقدیر عوض کنی، خدا ضرر نمیکنه!
بلکه این تو هستی که خیلی ضرر میکنی!
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۱۷۶ الى ۱۷۷]
وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ
إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً
يُرِيدُ اللَّهُ أَلاَّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ
وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (۱۷۶)
و كسانى كه در كفر مىكوشند، تو را اندوهگين نسازند؛
كه آنان هرگز به خدا هيچ زيانى نمىرسانند.
خداوند مىخواهد در آخرت براى آنان بهرهاى قرار ندهد،
و براى ايشان عذابى بزرگ است.
إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (۱۷۷)
در حقيقت، كسانى كه كفر را به [بهاى] ايمان خريدند، هرگز به خداوند هيچ زيانى نخواهند رسانيد، و براى آنان عذابى دردناك است.
امام صادق علیه السلام:
اَلْعَقِيقُ حِرْزٌ فِي اَلسَّفَرِ.
انگشترى عقيق موجب ايمنى در سفر خواهد بود.
«سنگ گرانقیمت – قلب گرانقیمت»
إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ
[سورة البقرة (۲): آية ۵۴]
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ
فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ
فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (۵۴)
و چون موسى به قوم خود گفت:
«اى قوم من، شما با [به پرستش] گرفتن گوساله، برخود ستم كرديد،
پس به درگاه آفريننده خود توبه كنيد،
و [خطاكاران] خودتان را به قتل برسانيد، كه اين [كار] نزد آفريدگارتان براى شما بهتر است.»
پس [خدا] توبه شما را پذيرفت، كه او توبهپذير مهربان است.
«إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»
+ «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ»
سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۳ الى ۱۸]
وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (۱۸)
و پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند. [يعقوب] گفت: «[نه] بلكه نَفْس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است. اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است]. و بر آنچه توصيف مىكنيد، خدا يارىده است.»
آیه ۱۸ سوره یوسف و عبارت کلیدی:
﴿ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً ﴾
این جملهی حضرت یعقوب علیهالسلام، پاسخی است به نمایشی که برادران یوسف ترتیب دادهاند.
آنها قمیصِ آغشته به خون دروغین را آوردند و سعی کردند پدر را فریب دهند…
اما پدر، پیامبر است…
اهل نور است…
فریب ظاهر را نمیخورد!
و در یک جمله، عمق فاجعه را افشا میکند:
بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً
یعنی:
نه! حقیقت آن نیست که گفتید…
بلکه نَفْسِ شما برایتان کاری زشت را آراست، زیبا جلوه داد، قانعتان کرد!
«سَوَّلَتْ» یعنی چه؟
از ریشه «سَوَّلَ»، بهمعنای:
آراستنِ چیزی زشت، بهشکل زیبا؛
توجیهکردنِ خطا بهعنوان نفع؛
ارائهی ظلم بهعنوان عقلانیت یا ضرورت!
در اینجا، نفسِ برادران یوسف کاری کرده که:
حسدشان را حق جلوه داده؛
حذف یوسف را نجات خود وانمود کرده؛
و دروغ و خون و فریب را، راه چاره معرفی کرده.
…
نقش نفسِ حسود: چرا قتل یوسف؟
برادران یوسف، بهجای آنکه با نور یوسف درمان شوند،
او را بهعنوان تهدید دیدند، نه راهحل!
در واقع، داستان همان است که اشاره کردیم:
نفسِ تاریک، وقتی با نور روبرو میشود،
اگر تسلیم نشود، تبدیل به دشمنی میشود.
و این دقیقاً اتفاقی است که افتاد.
یوسف، معلم نورانی آنها بود.
اما نفسشان نگذاشت حقیقت را ببینند…
و این آیه:
إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ!
یعنی نفسِ حسود را از بین ببر!
و اینجا:
سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً
یعنی به حرف این نفس گوش کردید، بجای اینکه آن را بکشید!
حسود وقتی از نفس خود اطاعت میکند، نوری را که خدا برای هدایتش فرستاده، حذف میکند!
و وقتی به جای تسلیم در برابر نور، توجیهِ نفس را میبپذیرد، برای پنهانکردن حقیقت، «قمیصِ خونآلود» درست میکند!
و در نهایت، آنچه در نگاهش زیبا جلوه میکند، فاجعهای است که نفس حسودش به او تحمیل کرده.
از نفس امارة بالسوء تا نفس مطمئنة!
با دستگیرۀ نورانی معلم ربانی!
از خود تا خدا
از شخصیت مُلکی تا شخصیت ملکوتی!
از شخصیت حقیقی تا شخصیت حقوقی!
نفس … خود … خودشناسی
من عرف نفسه …
هر کسی که خودشو بشناسه …
یعنی چی؟
یعنی بفهمه که چقدر حسوده و بیماره …
حالا احساس نیاز میکنه که درمان این بیماری خودشو هم بشناسه …
فقد عرف ربّه …
از درون، نیاز به مربی رو احساس میکنه …
یعنی همانطور که درونش (درون خودش) این عیب رو حس میکنه، باید درمان رو هم درون خودش پیدا کنه …
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَكَمِ قَالَ:
فِي حَدِيثِ اَلزِّنْدِيقِ اَلَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ لَهُ
أَ تَقُولُ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ
وَ لَيْسَ قَوْلِي إِنَّهُ سَمِيعٌ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ وَ اَلنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ
وَ لَكِنِّي أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي إِذْ كُنْتُ مَسْئُولاً وَ إِفْهَاماً لَكَ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً
فَأَقُولُ يَسْمَعُ بِكُلِّهِ لاَ أَنَّ كُلَّهُ لَهُ بَعْضٌ لِأَنَّ اَلْكُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ
وَ لَكِنْ أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ وَ اَلتَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي وَ لَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلاَّ أَنَّهُ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ اَلْعَالِمُ اَلْخَبِيرُ بِلاَ اِخْتِلاَفِ اَلذَّاتِ وَ لاَ اِخْتِلاَفِ مَعْنًى.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
علی بن ابراهیم، از پدرش، از عباس بن عمرو، از هشام بن حکم روایت کرده است که:
در حدیثی که دربارۀ زندیقی است که از امام صادق (علیهالسلام) پرسید، آمده است:
آن زندیق به حضرت گفت:
آیا تو میگویی که خداوند شنوا و بیناست؟
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
آری، او شنوا و بیناست؛ اما شنوا بدون ابزار (گوش)، و بینا بدون وسیله (چشم) است؛
بلکه با ذات خود میشنود و با ذات خود میبیند.
وقتی میگویم او با ذات خود میشنود، منظورم این نیست که ذات او چیزی است و «نفس» (ذات) او چیز دیگری؛
بلکه میخواستم به زبان خودم سخن بگویم، چون از من پرسیده شد، و میخواستم برای تو که پرسشگر هستی، مطلب را قابل فهم کنم.
پس میگویم:
او با تمام وجود خود میشنود؛ نه اینکه وجود او اجزایی دارد، چون «کل» (مجموع) برای ما، اجزاء دارد،
اما من فقط میخواستم برای تو فهمپذیر سخن بگویم و از زبان خودم تعبیر کنم.
و نهایت سخن من در اینباره این است که:
او شنوا، بینا، دانا و آگاه است، بیآنکه در ذاتش تفاوتی باشد یا معنایش چندگونه باشد.
سألت مولانا أمير المؤمنين عليه السلام عليّاً فقلت يا أمير المؤمنين
أريد أن تعرّفني نفسي
قال يا كميل و أيّ الأنفس تريد أن أعرّفك
قلت يا مولاي هل هي الاّ نفس واحدة
قال يا كميل إنّما هي أربعة النّامية النباتية و الحِسِّيّة الحيوانية و الناطقة القدسيّة و الكليّة الإِلهيّة
و لكل واحدة مِن هذه خمس قوىٰ و خاصيتان
فالنامية النباتيّة لها خمس قوىٰ ماسكة و جاذبة و هاضمة و دافعة و مربيّة و لها خاصيّتان الزيادة و النقصان و انبعاثها من الكبد
و الحسيّة الحيوانية لها خمس قوىٰ سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس و لها خاصيّتان الرضا و الغضب و انبعاثها من القلب
و الناطقة القدسيّة لها خمسُ قوى فكر و ذكر و عِلمٌ و حِلم و نباهة و ليس لها انبعاث و هي أشبه الأشياء بالنفوس الملكيّة و لها خاصيّتان النزاهة و الحكمة
و الكليّة الإِلهيّة لها خمس قوىً بقا في فناء و نعيم في شقاء و عزّ في ذلّ و فقر في غناء و صبر في بلاءٍ و لها خاصيّتان الرضا و التسليم
و هذه هي التي مبدؤها من اللّٰهِ و إليه تعود
قال اللّٰه
وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي
و قال تعالىٰ
يٰا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ `اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً
و العقل وسط الكلّ.
از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) روایت شده است:
کمیل بن زیاد گفت:
به مولایم، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، عرض کردم:
ای امیرالمؤمنین! میخواهم خودم را بشناسم،
از شما میخواهم نفسم را به من بشناسانی.
حضرت فرمودند:
ای کمیل! کدامیک از نفسها را میخواهی برایت معرفی کنم؟
عرض کردم: ای مولای من! مگر غیر از یک نفس وجود دارد؟
فرمودند:
ای کمیل! نفسها چهار نوعاند:
نفسِ نامیّهی نباتیّه
نفسِ حسّیّهی حیوانیّه
نفسِ ناطقهی قدسیّه
نفسِ کلیّهی الهیّه
۱. نفس نامیّه نباتیّه:
دارای پنج قوه است:
نگاهدارنده (ماسکه)
جذبکننده (جاذبه)
هضمکننده (هاضمه)
دافعه (دافعه)
رشددهنده و پرورنده (مربیّه)
دارای دو خاصیت است:
افزایش (زیاده)
کاهش (نقصان)
خاستگاه و منشأ آن: کبد است.
۲. نفس حسّیّه حیوانیّه:
دارای پنج قوه است:
شنوایی (سمع)
بینایی (بصر)
بویایی (شمّ)
چشایی (ذوق)
لامسه (لمس)
دارای دو خاصیت است:
خشنودی (رضا)
خشم (غضب)
خاستگاه آن: قلب است.
۳. نفس ناطقه قدسیّه:
دارای پنج قوه است:
اندیشه (فکر)
یادآوری (ذکر)
دانش (علم)
بردباری (حلم)
هوشیاری (نباهه)
این نفس منبع مشخصی ندارد (انبعاث ندارد)، یعنی از جای خاصی در بدن صادر نمیشود،
بلکه شبیهترین حالات را به نفوس فرشتگان دارد.
دارای دو خاصیت است:
پاکی (نزاهت)
حکمت
۴. نفس کلیّه الهیّه:
دارای پنج قوه است:
بقا در فنای ظاهری
نعمت در رنج و سختی
عزت در خواری
بینیازی در فقر
صبر در بلا
دارای دو خاصیت است:
خشنودی (رضا)
تسلیم
این همان نفسی است که مبدأ آن از خداوند است و بازگشت آن هم به سوی اوست.
چنانکه خداوند فرموده است:
“وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِي”
(از روح خود در او دمیدم)
و نیز فرموده است:
“يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً”
و در پایان فرمودند:
عقل، در میانه و مرکز همه این مراتب قرار دارد.
…
این روایت بسیار ژرف و دقیق، بیان میکند که انسان ترکیبی از چهار سطح نفس است:
نباتی (تنفس، تغذیه، رشد)
حیوانی (حواس، احساسات)
ناطق قدسی (تفکر، تعقل، معرفت)
الهی (رضا، تسلیم، فنا، اتصال به خدا)
و عقل حلقهی وصل و هماهنگکنندهی این سطوح است.
با توجه به :
الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
دو بعد ظلمانی و نورانی برای ما وجود داره و چیزی که به ما کمک میکنه از بعد ظلمانی خارج بشیم و وارد بعد نورانی بشیم همون ولایة الله است.
دو بُعد در انسان
قرآن کریم دو منشأ و دو «عنصر» در آفرینش انسان را ذکر میکند:
جسم خاکی (بُعد ظلمانی)
«خَلَقَهُ مِن طینٍ»
خدا انسان را از خاک آفرید.
(سوره سجده، آیه ۷)
روح الهی (بُعد نورانی)
«وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِي»
و از روح خود در او دمیدم.
(سوره حجر، آیه ۲۹)
اینجا بهوضوح دیده میشود که انسان هم جنبه مادی و ظلمانی دارد، و هم جنبه معنوی و نورانی.
این دو جنبه در وجود ما همزمان حضور دارند.
امام علی (علیهالسلام):
عَجَباً لِابْنِ آدَمَ! أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ قَذِرَةٌ، وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ الْعَذِرَةَ!
شگفتا از انسان! آغازش نطفهای پست، پایانش مرداری متعفن، و در میان این دو، بار نجاست بر دوش میکشد!
در این بیان، ضعف جسمانی و ظلمت مادی انسان ترسیم شده، اما در جای دیگر:
امام صادق (علیهالسلام):
إِنَّ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ خَلْقاً خُلِقُوا مِنْ نُورِ عِزَّتِهِ
خداوند در زمین بندگانی دارد که از نور عزتش آفریده شدهاند.
اینها نمایندۀ بعد نورانی انسان هستند که با معرفت، ایمان، و عمل صالح این بُعد را تقویت میکنند.
…
نفس انسانی؛ دو سویه فعال
در قرآن، نفس انسان دارای دو جهت معرفی شده:
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا
پس نفس را به فجور (تاریکی) و تقوا (نور) الهام کرد.
(سوره شمس، آیه ۸)
یعنی در باطن انسان یک استعداد ظلمانی (فجور) و یک استعداد نورانی (تقوا) نهفته است. این دو بُعد بهصورت بالقوه در «نفس» وجود دارند، و انسان با اختیار و انتخاب خود، یکی از این دو را بالفعل میکند.
…
نفس امّاره و نفس لوّامه و مطمئنّه
نفس امّاره: کشش به سمت ظلمت، شهوت، کبر، دنیا
نفس لوّامه: وجدان بیدار، سرزنشگر
نفس مطمئنّه: بُعد نورانی، محل نزول آرامش و رضای الهی
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً
(سوره فجر، آیات ۲۷ و ۲۸)
…
انسان موجودی دوبُعدی است:
یک بُعد نورانی (روح الهی، فطرت، عقل، وجدان، ملکوت)
و یک بُعد ظلمانی (نفس امّاره، تمایلات حیوانی، دنیاطلبی)
و وظیفه اصلی انسان در زندگی این است که از ظلمتِ نفس به نور قلب برسد، از دنیا به معنا هجرت کند، و از خودبینی به خدابینی.
امام صادق عليه السّلام:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:
فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةُ أَرْوَاحٍ
رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ رُوحُ الْإِيمَانِ
وَ فِي الْمُؤْمِنِينَ أَرْبَعَةُ أَرْوَاحٍ أَفْقَدَهَا رُوحَ الْقُدُسِ
رُوحُ الْبَدَنِ وَ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ رُوحُ الْإِيمَانِ
وَ فِي الْكُفَّارِ ثَلَاثَةُ أَرْوَاحٍ
رُوحُ الْبَدَنِ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ رُوحُ الشَّهْوَةِ
ثُمَّ قَالَ
رُوحُ الْإِيمَانِ يُلَازِمُ الْجَسَدَ مَا لَمْ يَعْمَلْ بِكَبِيرَةٍ
فَإِذَا عَمِلَ بِكَبِيرَةٍ فَارَقَهُ الرُّوحُ
وَ رُوحُ الْقُدُسِ مَنْ سَكَنَ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا يَعْمَلُ بِكَبِيرَةٍ أَبَداً.
حسن بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرد كه فرمود
در انبياء و اوصياء پنج روح است
روح بدن و روح القدس و روح القوة و روح الشهوة و روح الايمان.
و در مؤمنين چهار روح است كه روح القدس ندارند
ولى داراى روح بدن و روح قوت و روح شهوت و روح ايمانند
و در كفار سه روح است روح بدن و روح قوت و روح شهوت.
سپس فرمود
روح ايمان با بدن هست تا وقتى كه مرتكب گناه كبيرهاى نشده
وقتى كبيرهاى انجام داد روح از او جدا مىشود
(معارین با اشتباه مرگبارشون سلب روح ایمان میشوند)
ولى روح القدس در هر كس بود هرگز گناه كبيره انجام نميدهد.
«نَفْسِ نفیس! قلبِ گرانقیمت!»
نفس؛ واژهای لغوی و وجودی
در لغت عرب، گفتهاند:
«النَّفْسُ: التَّشخُّصُ»
نفس یعنی شخصیتیافتگی؛
یعنی چیزی که از آن “من” بودن برمیخیزد.
و در شرح آن آمده:
«التشخّص: الترفّع فی شیءٍ من حیث هو»
یعنی بلند شدن و بروز یافتن یک چیز از جهت ذات خودش.
پس «نَفْس» یعنی همان چیزی که انسان را «من» میکند.
در زبان امروز، همان شخصیت، هویت، باطن و خودِ حقیقی یا خودِ دروغین ماست.
نفس: در دو چهرهی متضاد
در فرهنگ قرآن، نفس یک واژهی دو لبه و دوچهره است:
گاهی نفس، نفیس و نورانی است:
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»
(ای نفسِ آرامگرفته در نور!)
و گاهی نفس، ظالم و تاریک است:
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»
(نفس، فرماندهنده به بدی است)
بنابراین، نفس میتواند از جنس نور ولایت باشد،
و یا از جنس حسد و ظلمت!
آیهی کلیدی مقاله:
إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ!
این فرمان الهی که بنیاسرائیل پس از گوسالهپرستی شنیدند، در ظاهر فرمان به قتل ظاهری بود، اما در باطن، ندایی است برای همهی انسانها در تمام تاریخ:
نفسِ نفیسِ خودتان را کشتهاید، چون آن را با ظلمت حسد آلوده کردهاید،
حالا باید آن نفس را، آن خودِ تاریک را، بکشید!
🔥 “نفس” = “حسد”؟
در این نگاه نورانی،
نفس در حالت مذموم، یعنی:
همان خودِ حسود، که تاب تحمل نور تربیت را ندارد.
و در حالت ممدوح، یعنی:
خودی که در برابر نور ولایت، تسلیم شده، تصفیه شده، و بهجای حسد، اهل محبت و نور و حقطلبی شده است.
و اما، چه چیزی این «نفس» را تغییر میدهد؟
پاسخ: نور ولایت!
وقتی انسان،
به علم آنلاینِ نور وصل میشود،
و به قبض و بسط این نور واقف میگردد،
آنگاه، نفسِ تاریک خود را «میکُشد»،
و از او، نفسِ نفیسِ مطمئنه زاده میشود.
از خود تا خدا، راهی نیست مگر قتل نفسِ حسود
و تولد نفسِ محبوب.
نَفْسِ نفیس! قلبِ گرانقیمت! از خود تا خدا!
إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ!
از ظلمت خود، تا نور خدا!
وقتی خدا میفرماید:
إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ…
یعنی: شما با خودتان بد کردید!
اما نه با تنتان…
بلکه با خود واقعیتان، با نفستان، با شخصیتتان، با همان «من» پنهان در درونتان!
و ظلم این نفس، در چیست؟
در آن است که نور را ندید، حسد را انتخاب کرد، و بهجای تسلیم، طغیان کرد!
نفس، وقتی حسود است…
نفس، مادامی که در تاریکیست،
اهل حسد است.
یعنی نوری که در کلام معلم ربانی میبیند را تحمل نمیکند.
چرا؟
چون نور را دوست ندارد!
چون خود را و تمناهای خود را دوست دارد!
چون خود، بی خدا، نور را ندارد!
و آنکه نور ندارد، اگر اهل فروتنی نباشد، اهل دشمنی با نور میشود!
اینجاست که نفس حسود، با نور ولایت دشمن میشود؛
و تا زمانی که نور ولایت را درک نکند، این دشمنی ادامه دارد…
…
«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ!» یعنی چه؟
این قتل، یک قتل ظاهری نیست…
بلکه اشاره به کُشتن همان خودِ حسود و تاریک است.
این قتل،
یعنی:
نفسِ تاریک را با نور بکُش!
نفسِ حسود را با علم ولایت خاموش کن!
نفسِ ظالم را با تسلیم به «نور آنلاین» محو کن!
این قتل، فنا در ولایت است.
قتل در مسیر شهود نور است.
…
🌤 نفس، وقتی نورانی میشود…
وقتی کسی نور ولایت را دید،
وقتی علم را از زبان حجت خدا شنید،
و به قبض و بسط این نور واقف شد،
آنگاه، نفس او دیگر همان شخصیت قبلی نیست.
دیگر حسد ندارد،
چون فهمیده هر نوری از منبع واحد میآید!
دیگر تاریکی ندارد،
چون وصل به خورشید شده.
حالا این نفس، نَفْسِ نَفیس است!
نفس مطمئنه است!
نفس رضایتمند است!
و آمادهی بازگشت به سوی پروردگار…
…
امیرالمؤمنین علیهالسلام در پاسخ به کمیل فرمود:
«یا کمیل! نفس، چهار بُعد دارد:
نامیه نباتیه (جسم)
حسیه حیوانیه (احساس و هیجان)
ناطقه قدسیه (فکر و عقل)
کلیه الهیه (تسلیم به خدا)»
و این بعدِ الهیِ نفس است که:
«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»
به آن اشاره دارد.
…
از «شخصیتِ بد» تا «شخصیتِ نورانی»
در زبان لغت گفتند:
«النَّفْسُ: التَّشخُّصُ»
یعنی شخصیت.
پس اگر شخصیت انسان، همان نفس اوست،
این یعنی:
نفسِ حسود = شخصیت تاریک
نفسِ ناطقه = شخصیت متفکر
نفسِ مطمئنه = شخصیت نورانی و تسلیمشده
و این تغییر شخصیت،
فقط با قتل نفسِ حسود و درک نور ولایت ممکن میشود.
…
📌 نتیجه:
خودت را بکش، اما نه تنات را!
خدا نگفت: تنتان را بکشید!
بلکه فرمود: نَفْسَت را بکش!
همان خودِ تاریک را،
همان شخصیت حسود را،
همان دشمنِ نادیدهگیر نور را…
و آنگاه… از خود، عبور خواهی کرد
و به خدا، خواهی رسید.
از نفسِ حسود تا نفسِ نفیس!
نَظَرُ اَلنَّفْسِ لِلنَّفْسِ اَلْعِنَايَةُ بِصَلاَحِ اَلنَّفْسِ.
نگاه نفس به نفس، پرداختن به صلاح نفس است.
این حکمت بر اهمیت خودنگری و مراقبت از خویشتن تأکید دارد.
در واقع، امام علی (ع) بیان میفرمایند که اگر انسان به درون خود بنگرد و به خود توجه کند، این نگاه و توجه باید به منظور اصلاح و بهبود نفس باشد. این صلاح نفس شامل تربیت، تزکیه، و رفع عیبها و نواقص اخلاقی و معنوی است. به عبارت دیگر، خودآگاهی واقعی منجر به تلاش برای رشد و کمال درونی میشود.
نَظَرُ النَّفْسِ لِلنَّفْسِ، العِنَايَةُ بِصَلاَحِ النَّفْسِ
نگاه نفس به نفس، یعنی مراقبت از صلاح نفس!
در این جملهی نورانی، یک حقیقت بزرگ نهفته است:
آنچه نَفْس را از تاریکی به نور میکشاند، نگاه درون به درون است؛
نه نگاه غافلانه، بلکه نگاهی از سر عنایت، توجه، اصلاح، و خودآگاهی.
«نَظَرُ النَّفْسِ» یعنی آگاهی پیدا کردن خودِ انسان به درون خودش؛
یعنی بفهمد نفسش کجای راه است:
آیا گرفتار حسد است؟ آیا سرگرم بازیها و آرزوهای پوچ است؟
آیا میخواهد اصلاح شود یا همچنان در تاریکیِ امّاره بودن باقی بماند؟
این نگاه، آغاز تغییر است.
این همان چیزی است که امام سجاد علیهالسلام در مناجاتالشاکین از آن یاد کرد:
«إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً… تُسَوِّفُنِي بِالتَّوْبَةِ»
نفس فریبکار، تو را به تأخیر توبه و غفلت میکشاند… مگر اینکه نگاهی از درون برخیزد.
امام علی علیهالسلام در این جملهی کوتاه، کل مسیر تربیت نفس را خلاصه کرده است:
برای رسیدن از «نَفْسِ حَسود» به «نَفْسِ نَفیس»،
اول باید نفس را دید، شناخت، و برای اصلاحش عنایت و همت داشت.
۱. انواع نگاه به نفس
نفس، همان “خودِ من” است.
اما چهگونه به خود نگاه کنیم؟
تفاوت نگاهها، سرنوشتها را تغییر میدهد:
۱. نگاه مغرورانه:
نگاهی که نفس را «بینقص» میپندارد و خود را همیشه محق و برتر میبیند.
این نگاه، منشأ تکبّر، حسد، دشمنی با اولیاء خدا و طرد نور است.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ؟ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ» (نساء:۴۹)
۲. نگاه ملامتگر بیثمر:
نگاهی که فقط سرزنش میکند، اما راه اصلاح را نمیشناسد.
این نگاه منجر به اضطراب، عذاب وجدان بدون توبه، و ناامیدی میشود.
۳. نگاه اصلاحگر:
همان «نَظَرُ النَّفْسِ لِلنَّفْسِ» است. نگاهی پر از عنایت، مسئولیتپذیری و امید؛
میبیند خطا هست، ولی امید اصلاح هم هست. این نگاه، جرقهی «بازگشت» است.
…
۲. عوامل بیدار شدن این نگاه
چه چیزی ما را به نگاه درست به نفس میرساند؟
این ابزارهای نورانی به ما کمک میکنند:
الف) نور ولایت:
تنها نوری که حقیقتِ نفس ما را آشکار میکند، نور امام ع است.
او معلم باطنی ماست. وقتی به یوسف نگاه نکردند، نفسشان به حسد مبتلا شد.
وقتی «نور» را دیدند، گفتند:
«قالوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ» (یوسف:۹۱)
ب) محاسبه نفس:
امام کاظم علیهالسلام فرمود:
«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ كُلَّ یَوْم»
هر روز با خود خلوت کنیم و بپرسیم: امروز به خدا نزدیکتر شدم یا دورتر؟
ج) مناجات با خدا:
مثل دعای ابوحمزه، مناجات الشاکین، و دعاهای عرفه.
دعاها، آیینهیی از باطن ما به دستمان میدهند.
۳. تجلی نگاه به نفس در آیات
نگاه به نفس، یعنی فراموش نکردن «من» حقیقیمان. قرآن هشدار میدهد:
«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»
(حشر:۱۹)
فراموشی خدا، یعنی فراموشی نفس.
نَفسِ تاریک، دیگر صدای نور را نمیشنود و فقط دنبال رضای خودش است.
اما نَفسِ نفیس، هم خودش را میبیند، هم نور خدا را درک میکند.
و در همین مسیر است که وعده الهی تحقق مییابد:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ…» (توبه:۱۱۱)
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» (بقره:۲۰۷)
+ «معرفة النفس» – «معرفة الله»
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:
أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ.
هرکس خود را بهتر بشناسد، پروردگارش را بهتر میشناسد.
من عرف نفسه فقد عرف ربّه.
شناخت خدا از طریق شناخت نفس ممکن است.
أنّ بعض أزواج النبيّ صلّى اللّه عليه و آله سألته:
متى يعرف الإنسان ربّه فقال: «إذا عرف نفسه».
یکی از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) از ایشان پرسید:
“انسان چه زمانی پروردگار خود را میشناسد؟”
پیامبر فرمودند:
“هنگامی که خود را بشناسد.”
این حدیث شریف، یکی از عمیقترین و بنیادیترین آموزههای اسلامی و عرفانی را بیان میکند.
جمله “من عرف نفسه فقد عرف ربه” (هر که خود را شناخت، پروردگار خود را شناخت) که از احادیث مشهور است، ریشه در همین مفهوم دارد.
این پاسخ پیامبر اکرم (ص) نشاندهندهٔ ارتباط ناگسستنی معرفت نفس با معرفت پروردگار است.
به این معنی که:
انسانشناسی مقدمه خداشناسی است:
برای شناخت خالق هستی، ابتدا باید به آفرینش درون خودمان، پیچیدگیها، تواناییها، ضعفها و نیازهایمان پی ببریم.
آیات الهی در وجود انسان:
وجود انسان، به تنهایی، پر از نشانهها و آیات الهی است.
نظم، حکمت، قدرت و علم بیکران خداوند در خلقت انسان متجلی است.
هرچه بیشتر به خودمان، روح و جسممان، و چگونگی کارکرد آن دقت کنیم، بیشتر به عظمت آفریدگار پی میبریم.
خداشناسی درونی:
شناخت حقیقی خداوند، تنها با خواندن کتابها و شنیدن سخنرانیها به دست نمیآید (علم آفلاین)، بلکه نیازمند یک تجربه درونی و شناخت عمیق از ماهیت خود و ارتباط آن با هستی است (علم آنلاین).
تهذیب نفس و خداشناسی:
هنگامی که انسان به شناخت درونی از نفس خود میرسد و آن را تهذیب میکند، حجاب حسادت کنار میرود و راه برای شناخت حقیقی کلام نورانی خداوند هموارتر میشود.
در نهایت، این حدیث تأکید میکند که سفر به سوی شناخت پروردگار، از سفر به درون خویش آغاز میشود.
…
شناخت خدا از مسیر شناخت نفس
سُئِلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ:
بِمَا عَرَفْتَ رَبَّكَ؟
قَالَ:
بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ.
این جمله کوتاه، دریایی از معرفت است!
امام نمیفرماید «من خدا را از طریق تلاش خودم شناختم»؛
بلکه میفرماید:
خدا، خودش را از راه شناخت نفس به من شناساند.
در این نگاه، نفس انسان یک آینه الهی است.
اگر این آینه از غبار حسد و غفلت پاک شود، تجلیگاه نور خدا میشود.
…
نفس، راهی از خود به خدا
اگر خداوند فرمود:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (شمس: ۷-۸)
یعنی در همین نفس، الهامگری الهی هست.
اگر بفهمی که «من چرا به سمت بدی میل دارم» و این میل را اصلاح کنی، همان «تقوا» شکوفا میشود.
اگر بفهمی که «من چرا از نور میترسم؟ چرا به خوبی حسادت دارم؟»
و با نور ولایت آن را درمان کنی، آنوقت خدا را میشناسی.
…
نفس، پلی است از ظلمت خود تا نور خدا
از نَفْسِ حسود تا نَفْسِ نفیس!
قلبِ گرانقیمت!
از ظلمت خود تا نور خدا!
از خود تا خدا!
إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ!
یعنی اگر نفسِ حسود، با نگاه اصلاحگر و نور ولایت، مقتول شود (یعنی درناژ شود، باطل و خلع سلاح شود)،
درست در همان جا، نفسِ نفیس متولد میشود…
همان نفسی که خدا دربارهاش میفرماید:
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً. (فجر: ۲۷-۲۸)
از نفسِ حسود تا نفسِ نفیس!
نَفْسْفروشی برای خدا…
معامله نَفْس با خدا؛ خریداری که بهشت میدهد!
نَفْسْفروشی آسمانی! معاملهای که خدا خریدارش است…
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»
(توبه، ۱۱۱)
خدا، خودش خریدار شده!
اما خریدار چه چیزی؟
نَفْسِ مؤمن را…
یعنی همان “خودِ حقیقی”اش را!
اما این نفس، نه هر نفسیست…
این، نفسِ پاکشده از حسد است.
نفسِ رهاشده از تاریکی.
نفسِ مطمئن، تسلیم، و آگاه.
و خدا به چنین نفسی میگوید:
بیا… من خریدار تو هستم!
در عوض، بهشتِ رضوان را به تو میدهم…
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»
(بقره، ۲۰۷)
بعضی انسانها، خودشان معاملهگر میشوند!
خودشان، آگاهانه، نفسشان را میفروشند.
اما نه برای دنیا،
نه برای شهوت،
بلکه فقط:
«برای طلبِ رضایت خدا»…
اینها کسانیاند که فهمیدهاند:
آن نفسِ حسود و خودخواه، شایسته بقا نیست؛
و تنها «نفسِ فروختهشده به خدا» ارزش نهایی دارد.
…
تطبیق با نفس حسود برادران یوسف:
برادران یوسف، نفسشان را به رضایت خود فروختند، نه به رضایت خدا!
ولی در این دو آیه توبه و بقره، مؤمنان نفسشان را به خدا واگذار میکنند.
این یعنی:
اگر نفس را نکشی، او تو را به چاه میاندازد!
اما اگر بکشیاش، خدا آن را از تو میخرد…
…
اوج سیر نفس: از چاهِ حسد تا اوجِ رضوان!
گفتیم:
«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»
یعنی نفسِ حسود را بکش.
الآن، این آیات میگویند:
بعد از آن قتل، وقتی دیگر حسدی نیست و نوری در دل نشسته،
خدا میآید و آن نَفْس را میخرد!
و این زیباترین پایان برای سفر نفس است…
…
نَفْسِ تاریک، دشمن نور است → باید کشته شود
نَفْسِ پاک، طالب نور است → میشود فروختش به خدا
و این معامله، پایان راه نفس است:
از خود به خدا،
از حسد به رضوان،
از ظلمت به بهشت!
نَفْس در مناجاتهای نورانی اهل بیت علیهمالسلام
از فهم عقلی، به سوز قلبی…
علم نَفْس در قرآن، تحلیلگر است.
اما اهل بیت علیهمالسلام، این علم را به اشک و عشق و نجوا پیوند میزنند.
اینجا «نفس»، دیگر فقط موضوع بحث نیست،
بلکه میشود خاطیِ شرمنده،
و بندهای که دربدرِ راه بازگشت به محبوب خویش است.
…
مناجات الشاکین:
إِلَهِي، أَشْكُو إِلَيْكَ نَفْساً بِالسُّوءِ أَمّارَةً، وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً، وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً
اینجا امام، خودش را در جایگاه یک شاکی قرار داده؛
شاکی از یک دشمن درونی: نَفْسِ امّاره بالسوء
نفسی که به گناه شتاب دارد…
و دلبستهٔ معصیت است…
و این همان است که در آیه گفته شد:
«إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ»
و حالا در مناجات، میشنویم صدای کسی را که آن ظلم را دیده، فهمیده، و از آن شکایت دارد…
تا توبه کند، تا نفس را تسلیم نور کند…
…
دعای عرفه سیدالشهدا علیهالسلام:
در میانهٔ بلندترین دعا و عرفان عاشورا، امام حسین علیهالسلام لحظهای متوقف میشود و با آهی سوزناک میگوید:
إِلٰهِي أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي
وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَى وَ آلِهِ فِي دَارِ الْكَرَامَةِ
(دعای عرفه)
چرا باید حب دنیا از قلب بیرون رود؟
چون آن، ریشهٔ نفسِ حسود است.
و تا آن حب از دل بیرون نرود، نَفْس به نور تبدیل نمیشود.
و در بخشی دیگر میگوید:
مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟! وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟!
یعنی: آنکه تو را نداشت، چه چیزی دارد؟
و آنکه تو را دارد، چه چیزی را از دست داده؟!
این فریادِ نفسیست که از «خود» تهی شده، و به «خدا» پُر شده…
این، نفسِ مطمئنه است…
همان که در پایان سفر قرآنی به او گفته میشود:
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً
…
و اما عقل؟ هنوز ایستاده است…
نَفْس در سیر قرآنی و عرفانی از ظلمت تا نور حرکت میکند.
اما عقل، همانطور که امام علی علیهالسلام فرمود، در وسط ایستاده است:
وَ الْعَقْلُ وَسَطُ الْكُلِّ (از حدیث چهار نفس)
عقل، میدان تشخیص است؛
نفس، میدان تسلیم و انتخاب…
و تا نَفْس در برابر عقل الهی و نور ولایت تسلیم نشود،
همچنان برادر حسود یوسف است…
و اگر تسلیم شود، میشود همچون یوسفِ صدیق!
…
بیایید بدنبال فهم این مفاهیم باشیم:
از شناختِ «نَفْس» به تربیت نَفْس
از تحلیلِ «حسد» به قتلِ حسد
و از واژهٔ خشک «تشخّص» به شخصیتِ نورانیِ متصل به ولایت
از مناجات با خود، تا معامله با خدا! نَفْسِ نفیس در آیینهٔ دعا
بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ
إِلَهِي
إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً
وَ إِلَى اَلْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً،
وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً،
وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً،
تَسْلُكُ بِي مَسَالِكَ اَلْمَهَالِكِ،
وَ تَجْعَلُنِي عِنْدَكَ أَهْوَنَ هَالِكٍ،
كَثِيرَةَ اَلْعِلَلِ
طَوِيلَةَ اَلْأَمَلِ،
إِنْ مَسَّهَا اَلشَّرُّ تَجْزَعُ
وَ إِنْ مَسَّهَا اَلْخَيْرُ تَمْنَعُ،
مَيَّالَةً إِلَى اَللَّعِبِ وَ اَللَّهْوِ،
مَمْلُوءَةً بِالْغَفْلَةِ وَ اَلسَّهْوِ،
تُسْرِعُ بِي إِلَى اَلْحَوْبَةِ
وَ تُسَوِّفُنِي بِالتَّوْبَةِ،
إِلَهِي
إِلَيْكَ أَشْكُو عَدُوّاً يُضِلُّنِي،
وَ شَيْطَاناً يُغْوِينِي،
قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْوَاسِ صَدْرِي،
وَ أَحَاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِي،
يُعَاضِدُ إِلَى اَلْهَوَى
وَ يُزَيِّنُ لِي حُبَّ اَلدُّنْيَا،
وَ يَحُولُ بَيْنِي وَ بَيْنَ اَلطَّاعَةِ وَ اَلزُّلْفَى،
إِلَهِي
إِلَيْكَ أَشْكُو قَلْباً قَاسِياً
مَعَ اَلْوَسْوَاسِ مُتَقَلِّباً،
وَ بِالرَّيْنِ وَ اَلطَّبْعِ مُتَلَبِّساً،
وَ عَيْناً عَنِ اَلْبُكَاءِ مِنْ خَوْفِكَ جَامِدَةً،
وَ إِلَى مَا يَسُوؤُهَا طَامِحَةً،
إِلَهِي
لاَ حَوْلَ لِي وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِقُدْرَتِكَ،
وَ لاَ نَجَاةَ لِي مِنْ مَكَارِهِ اَلدُّنْيَا إِلاَّ بِعِصْمَتِكَ،
فَأَسْأَلُكَ بِبَلاَغَةِ حِكْمَتِكَ وَ نَفَاذِ مَشِيئَتِكَ،
أَنْ لاَ تَجْعَلَنِي لِغَيْرِ جُودِكَ مُتَعَرِّضاً،
وَ لاَ تُصَيِّرْنِي لِلْفِتَنِ غَرَضاً،
وَ كُنْ لِي عَلَى اَلْأَعْدَاءِ نَاصِراً،
وَ عَلَى اَلْمَخَازِي وَ اَلْعُيُوبِ سَاتِراً
وَ مِنَ اَلْبَلاَءِ وَاقِياً،
وَ عَنِ اَلْمَعَاصِي عَاصِماً
بِرَأْفَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ.
مناجات شکایتکنندگان
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا!
به سوی تو شکایت میبرم از نفسی که به بدی فرمان میدهد،
و در انجام گناه، شتاب دارد،
و دلبسته نافرمانی توست،
و خود را در معرض خشم تو قرار میدهد؛
نفسی که مرا در مسیرهای هلاکت میکشاند،
و مرا نزد تو به بیارزشترین هلاکشدگان تبدیل میکند؛
نفسی که پر از بیماریها و عذرهای واهیست،
و آمالی بلند و دور دارد؛
اگر شر به او برسد، بیتاب میشود،
و اگر خیری برسد، باز میدارد و بخل میورزد؛
به بازی و سرگرمی گرایش دارد،
و از غفلت و فراموشی سرشار است؛
مرا به سمت گناه شتاب میدهد،
و توبه را به تأخیر میاندازد…
خدایا!
به تو شکایت میکنم از دشمنی که مرا گمراه میکند،
و شیطانی که مرا میفریبد،
او با وسوسههایش سینهام را پر کرده،
و اندیشههایش قلبم را فرا گرفته است؛
او با هوای نفس همکاری میکند،
و محبت دنیا را در نگاهم زیبا جلوه میدهد،
و میان من و طاعت و قرب به تو، مانع میشود…
خدایا!
به تو شکایت میکنم از قلبی سختشده،
که با وسوسهها ناپایدار و متزلزل است،
و به زنگار و مُهر دچار شده؛
چشمی که از خوف تو اشک نمیریزد،
و به سوی آنچه مایه بدبختی اوست، حریص است…
خدایا!
هیچ نیرویی ندارم،
و هیچ توانی جز به قدرت تو برایم نیست؛
و نجاتی از مشکلات دنیا،
جز با نگهداری و حفظ تو ممکن نیست؛
پس از تو میخواهم،
به عزت حکمتت، و قدرت نافذ مشیّتت،
که مرا در معرض بخشش غیر خودت قرار ندهی،
و مرا نشانه و هدف فتنهها قرار ندهی؛
و یاور من بر دشمنان باش،
و پردهپوش زشتیها و عیبهایم باش،
و مرا از بلا حفظ فرما،
و از گناه نگهدار،
به مهر و رحمتت، ای مهربانترین مهربانان!
نَفْس انسان یک حقیقت ساده یا تکبعدی نیست.
همانطور که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به کمیل بن زیاد فرمود، نفس دارای ابعاد گوناگونی است:
۱. نفس نامیّه (رشد)
۲. نفس حسیّه (ادراک و شهوت)
۳. نفس ناطقه (عقل و تفکر)
۴. نفس کلیه الهیّه (مرتبط با خدا)
هر بُعد، نیروها و ویژگیهای خاصی دارد و در مسیر رشد معنوی، میتواند از پایینترین درجه تا عالیترین مقام، حرکت کند.
در پایینترین مرتبه، نفس، همان نفس امّارهبالسوء است؛ یعنی نفسی که انسان را به بدی فرمان میدهد. این نفس سرشار از حسد، خودخواهی، خشم، شهوت و دلبستگی به دنیاست و گرفتار تاریکی است و از نور الهی دور.
این همان حالتی بود که برادران حضرت یوسف علیهالسلام در آن گرفتار شدند. آنها به جای آنکه نور یوسف را بپذیرند، به او حسد ورزیدند و نقشهی خیانت کشیدند. وقتی پیراهن خونین دروغینی را نزد پدرشان آوردند، حضرت یعقوب علیهالسلام فرمود:
«بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً»
«نفسهای شما برایتان کار بدی را زینت دادهاند» (یوسف: ۱۸)
این یعنی نفسِ تاریک آنها، حقیقت را وارونه جلوه داده و ایشان را به سقوط کشانده بود.
اما قرآن راه اصلاح را نشان میدهد:
«إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»
«شما به نفسهای خود ظلم کردید… پس خود را بکشید» (بقره: ۵۴)
این «کشتن» به معنای نابود کردنِ وجود فیزیکی نیست، بلکه دعوتی است برای نابود کردن خودِ حسود، خودخواه، تاریک و غافل در درون انسان! راهش هم از فهم نور ولایت و اتصال به علم آنلاین الهی میگذرد.
در این مسیر، نفس تبدیل میشود به نفس نفیس؛ نفسی گرانقیمت، رها از رذایل، پر از حلم و حکمت، آگاه، صبور در بلا، غنی در فقر، عزیز در ذلت، و در نهایت تسلیم خدا.
قرآن درباره چنین نفسی میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ… لَهُمُ الْجَنَّةَ» (توبه: ۱۱۱)
«و از مردم کسی است که نفس خود را برای رضای خدا میفروشد» (بقره: ۲۰۷)
و در پایان، چنین نفسی به جایگاهی میرسد که خداوند با محبت خطاب میکند:
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً» (فجر: ۲۷-۲۸)
این است سفر نفس:
از حسادت تا ارزشمندی، از ظلمت تا نور، از سقوط تا وصال.
نَفْسِ نفیس، مسیر بازگشت به نور
در سیر از «نَفْسِ حسود» به «نَفْسِ نفیس»، انسان با حقیقت خود روبرو میشود.
نفسی که در آغاز، آمیخته با جهل و حسد و شهوت است،
اما اگر در پرتو نور ولایت تربیت شود، به مقام طهارت و حکمت میرسد.
همان نفسی که خداوند آن را به خود نسبت داد:
“وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي”،
اکنون شایسته بازگشت به سوی اوست:
“ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً”
در این مسیر، انسان باید:
از ظلمت خود آگاه شود: “إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ”
نفسِ آلوده به حسد و جهل را بکشد: “فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ”
و به قلبی نفیس و گرانبها برسد که لایق درک نور است.
در این سیر، نفس انسان نه دشمنی مطلق است و نه دوستی بیقید؛
بلکه ابزاری است که اگر در خدمت نور ولایت قرار گیرد، خودش راه رسیدن به نور ولایت میشود.
و در کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام این حقیقت نهایی بیان شده است:
“بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ”
شناخت خدا از شناخت نفس آغاز میشود…
و پایانش، فنا فیالله و بقای بالله است…
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ اِنْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ [مَعْرِفَةٍ وَ] عِلْمٍ»
هر که نفس خود را بشناسد، به نهایت هر معرفت و علمی دست یافته است.
در این کلام، حقیقتی بنیادین نهفته است:
شناخت «نفس»، دروازهی ورود به همهی علوم حقیقی و معارف نهایی است.
چرا؟
زیرا «نفس» انسان، آیینهای است که اگر از زنگار حسد و جهل و دنیاخواهی پاک شود، حقیقت نور را در خود نشان میدهد. و نور، همان حقیقت ولایت است.
نفسِ پاکشده، از درون نور است و از بیرون، شکوفه اعمال نورانیاش آشکار میگردد.
وقتی انسان به شناخت درست از نفس خود رسید، دیگر گمراه نمیشود؛
چون راه به سمت حقیقت برایش باز شده است.
این همان وعدهی قرآنی است:
سَنُرِيهِمْ آيَاتِنا فِي الآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ
«بهزودی آیات خود را در آفاق و در نفسهای خودشان به آنان نشان خواهیم داد.»
آنکس که نفسش را شناخت، نهتنها خودش را شناخت، بلکه خدا را شناخت، راه را شناخت، و مقصد را نیز یافت.
و این، پایان جهل است…
و آغاز حکمت است…
فقط با درک علم آنلاین میشه اخلاص رو معنا کرد!
قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ:
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ
ثُمَّ عَلَيْكَ مِنَ اَلْعِلْمِ بِمَا لاَ يَصِحُّ اَلْعَمَلُ إِلاَّ بِهِ وَ هُوَ اَلْإِخْلاَصُ.
…
راه شناخت خدا: از خود آغاز کن!
قال النبی صلى الله عليه وآله:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»
هر که نفس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است.
ثُمَّ عَلَيْكَ مِنَ اَلْعِلْمِ بِمَا لاَ يَصِحُّ اَلْعَمَلُ إِلاَّ بِهِ، وَ هُوَ اَلْإِخْلاَصُ.
سپس بر تو باد فراگیری آن علمی که عمل بدون آن درست نیست (علم آنلاین)، و آن «اخلاص» است.
در این بیان، دو حقیقت بزرگ گنجانده شده:
۱. خودشناسی مقدمهی خداشناسی است.
شناخت «نفس» نه یک سفر بیرونی، بلکه سیری در درون است؛
وقتی انسان، حقیقت وجودی خویش را بشناسد—هم نقصها و تاریکیها را و هم استعدادهای نوری و قدسی را—راهی به شناخت رب گشوده میشود.
زیرا در اعماق نفس انسان، اثر از مؤثر پیداست.
خدا، آینهای درون نفس نهاده است، تا خود را در آن بیابد.
۲. اخلاص، رکن اساسی عمل صالح است.
پس از شناخت، نوبت به «عمل» میرسد. اما نه هر عملی!
عملی ارزش دارد که پاک باشد؛ از غیر خدا تهی باشد؛ یعنی خالص باشد.
و این اخلاص، جز با شناخت نفس و مراقبت دائمی از نیتها، به دست نمیآید.
پس میتوان گفت:
معرفت نفس ← معرفت رب ← اخلاص در عمل ← قبول الهی
این سیر، همان «موتوا قبل أن تموتوا» است؛
کُشتن نفس حسود و ظلمانی، برای زندهشدن نفس نورانی و قدسی.
آیه مقاله نیز دقیقاً همین را میگوید:
إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ … فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ
«شما به نفسهای خود ستم کردید؛ پس نفسهای خود را بکشید!»
اما این مرگ، مرگ ظاهری نیست؛
این مرگ، همان مرگ از خود و تولد در نور است!
…
از شناخت نفس تا شناخت ربّ؛ و از شناخت ربّ تا اخلاص در عمل!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»
«هر کس نفس خود را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است.»
سپس فرمودند:
«ثُمَّ عَلَيْكَ مِنَ اَلْعِلْمِ بِمَا لاَ يَصِحُّ اَلْعَمَلُ إِلاَّ بِهِ، وَ هُوَ اَلْإِخْلاَصُ»
«آنگاه بر تو لازم است دانشی را بیاموزی که بدون آن، هیچ عملی درست و پذیرفته نیست؛ و آن، اخلاص است.»
تفسیر نورانی این حدیث:
شناخت نفس، پلی است به سوی شناخت رب.
زیرا در درون نفس، آیات ربانی به ودیعه نهاده شده است:
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»
اگر انسان درون خود را بشناسد و با ظلمتِ نفسِ حسود مبارزه کند، و نور ولایت را در دلش بپذیرد، پردهها کنار میرود و نور رب آشکار میشود.
اما این شناخت و سلوک درونی، باید به اخلاص ختم شود؛ یعنی هر عمل از آلودگی به خودنمایی، ریا، طلب محبوبیت، یا حتی امید به پاداش شخصی خالص شود.
اخلاص، نتیجهٔ شناخت نفس و تجربهٔ قبض و بسط نور ولایت است.
شناخت نفس → شناخت رب → اخلاص در عمل
و این، مسیر رسیدن به مقام نَفْسِ مُطْمَئِنَّه است…
جایی که خدا میفرماید:
یَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً
…
يَقُولُ اَلرَّبُّ اَلْجَلِيلُ فِي اَلْإِنْجِيلِ:
اِعْرِفْ نَفْسَكَ أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ تَعْرِفْ رَبَّكَ، ظَاهِرُكَ لِلْفَنَاءِ، وَ بَاطِنُكَ لِلْبَقَاءِ.
حافظ رجب برسى گفته:
خداوند در انجيل فرموده:
اى انسان، خود را خوب بشناس تا خدايت را بشناسى.
مىبينى كه ظاهرت براى فانى شدن است و باطنت براى باقى ماندن.
…
از ظاهر فانی تا باطن باقی: شناخت نفس، شناخت رب است!
حافظ رجب برسی میگوید:
يَقُولُ اَلرَّبُّ اَلْجَلِيلُ فِي اَلْإِنْجِيلِ:
«اِعْرِفْ نَفْسَكَ أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ تَعْرِفْ رَبَّكَ، ظَاهِرُكَ لِلْفَنَاءِ، وَ بَاطِنُكَ لِلْبَقَاءِ.»
در این کلام قدسی، خداوند سبحان به انسان خطاب میکند:
ای انسان! خود را بشناس، تا خدا را بشناسی.
یعنی اگر ظاهر تو برای فانیشدن است، باطن تو برای بقاست.
این «باطن باقی» همان روح الهی توست که:
وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي
…
جمعبندی معنایی:
ظاهر انسان:
جسم، غرائز، و نفس امّاره، همه فناپذیرند و در کشاکش دنیا گم میشوند.
باطن انسان:
نفس ناطقه، روح قدسی، عقل الهی و نور ولایت، برای بقا آفریده شدهاند.
اگر انسان این باطن را کشف کند، خود را شناخته و ربّ خود را هم شناخته است.
خطر بزرگ:
اگر انسان در ظاهر خود باقی بماند و در آینهٔ نفسِ امّاره زندگی کند، هرگز خدا را نخواهد شناخت.
او در حسد، شهوت، شهرت و خودخواهی گم خواهد شد.
راه نجات:
شناخت لایههای پنهان نفس و ترک خودبینی، و تسلیمشدن در برابر نور ولایت الهی است؛ تا نفس، از «سَوَّلَتْ لَكُم أَنفُسُكُم» عبور کند و به «نَفْسٌ مُطْمَئِنَّة» برسد.
نتیجه:
شناخت خداوند، از شناخت خود آغاز میشود.
این شناخت، سفری از ظاهرِ فانی به باطنِ باقی است.
و در این مسیر، «نور ولایت» چراغ راه و میزان سلامت نفس است.
…
فطرت، باطن باقی است!
نفس انسانی اگر با نور ولایت هدایت شود، تبدیل به «نَفْسٍ مُطْمَئِنَّة» میشود؛
اگر در تاریکی حسد، شهوت، و خودبینی رها شود، به «نَفْسٍ أَمّارَة بِالسُّوء» بدل میگردد.
…
خطر کتمان نور: فطرتی که دفن میشود!
قرآن کریم میفرماید:
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا، قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا، وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا.
یعنی خداوند به نفس، هم الهام فجور کرده (در حد شناخت)، هم الهام تقوا؛
و تنها کسی رستگار میشود که آن را تزکیه کند (روشن کند)،
و آنکه آن را دَسّی کند (دفن کند)، زیانکار است!
«تزکیه» یعنی:
از خودخواهی بیرون آمدن، و به نورِ فطرت برگشتن.
معرفت نفس = رجوع به فطرت = رجوع به نور خدا
در دعای عرفه آمده است:
آن چشمی که تو را نبیند، کور است!
و آن معاملهای که در آن، محبت تو نباشد، باخت محض است!
یعنی هر معرفتی که انسان را از معرفت خدا دور کند،
و هر نفسی که غیر از تو را بجوید، گمراه است.
نفس، همان باطن باقی انسان است که اگر به نور ولایت متصل شود، راهی به شناخت خدا میگشاید.
و اگر در تاریکی حسد و خودبینی مدفون گردد، جز هلاکت ثمری ندارد.