دکتر محمد شعبانی راد

قدر تک‌تک لحظه‌های درخشان مثوای یوسف قلبت را بدان! أَكْرِمِي مَثْواهُ!

Cherish Every Radiant Moment of Yusuf’s Noble Abode in Your Heart!
Ak’rimī Mathwāh – Honor His Dwelling!

In every believer’s heart, there is a divine guest — a noble soul, a light-bearing teacher like Yusuf (a). This is not just a figure of the past, but a living presence that God sends into the hearts of those He loves. This is “Mathwā” — the honored abode — and your heart must be its sanctuary.

The Quranic call “Ak’rimī Mathwāh” (honor his place of stay) is not a historical anecdote. It is a timeless instruction. It teaches us:
When the light of divine guidance comes to reside in your heart, recognize it, honor it, embrace it.

Those who treated Yusuf with envy failed to understand that he was the greatest mercy God had placed in their lives — the very key to transforming their destructive jealousy into divine love.
If only they had said: Ak’rimī Mathwāh…
If only they had honored the spiritual gift sent to them.

The noble heart is not just a place of feelings — it is a sanctuary, a divine shelter. And like all sacred places, it must be protected. As the Quran says:
“Come to the houses through their doors…” (2:189)
Meaning: Approach the light of Yusuf with respect, through the proper spiritual channels — not through backdoors of arrogance or heedlessness.

Just as “al-Karim” (the generous one) is the highest form of excellence in the Arabic language — be it a cloud that brings abundant rain, or a word that brings deep meaning — Yusuf is the Kareem among human beings:
“This is none other than an angel noble and honored.” (12:31)

Let your heart be his Mathwā,
Let your soul cry out:
“My Lord has made his stay in my life so beautiful!” (12:23)
“Ak’rimī Mathwāh!”

Because the opportunity to host a divine light is brief…
And those who ignore it become lost in the deserts of forgetfulness,
While those who cherish it…
Inherit the rivers of paradise.

Appreciate every single bright moment of your heart.
قدر گوهر درخشان و یاقوت سرخ ملکوت قلبتو بدون!

«ثوی» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
«أراح غنَمَه إلى‏ الثّايَةِ و الثَّوِيّة و هي مأوى الغنم»
«الثَّوِيَّةُ: مأوى الغنم، آغل گوسفندان در كوهستان و بيابان.»

قدر تک‌تک لحظه‌های درخشان قلبتان را بدانید! أَكْرِمِي مَثوَاهُ!
واژۀ قرآنی «ثوی» حامل دو معنا است:
اگر در مدار نور باشد، به معنای پناه گرفتن در آغوش یک معلم ربانی است؛
+ «صفف»
اما اگر در مدار ظلمت حسد باشد، تبدیل به ماندن در آغل تمناهای حیوانی خواهد شد.
در کتب لغت آمده است:
«الثَّوِيَّةُ: مَأوى الغنم» یعنی جایی که گوسفندان شب را می‌گذرانند.
اما اگر دلت پناه آورد به نور یوسف علیه‌السلام، آنگاه «مثواه» قرارگاهی نورانی خواهد بود،
مأمن تعلیم و تربیت ربانی.
یوسف، همان ثویِ کریم است که خداوند برای هدایت ما فرستاده، تا با ماندن در جوارش، از او بیاموزیم چگونه با دشمنان، با حسودان و با سختی‌ها، با مهربانی و کرامت رفتار کنیم.
و این یعنی:
أَكْرِمِي مَثوَاهُ!
یعنی او را با احترام بنگر، که جایگاهش کریمانه است؛
نه فقط در خانه‌ی عزیز مصر، بلکه در قلب‌های مؤمنانِ تشنه‌ی نور.
هر فرصت از تقدیرات روزمره، دعوتی‌ست برای پناه آوردن به «ثوی» نورانی.
این یعنی: قدر بدان! گاهی فقط لحظه‌ای در کنار معلمی ربانی، بهتر از هزار سال عبادت در خلوتِ بدون نور است. «لیلة القدر خیر من الف شهر»
«ثوی» کسی‌ست که اگر در کنارش بمانی، نورش بر قلبت می‌بارد، تا آرام‌آرام تو هم «کریم» شوی و بتوانی همان‌طور که او با برادرانش برخورد کرد، تو نیز با دشمنانت کریمانه رفتار کنی.
یادمان نرود: اکرام «ثوی»، اکرام خود ماست؛
چرا که نور، تنها زمانی در دل ما جای می‌گیرد که قدر حاملانش را بدانیم…

+ «اوی»
+ «حَرَماً آمِناً»
کیه که قدر این چهاردیواریِ زیبا و امن رو بدونه؟!
کیه که درِ ورودی رو بشناسه؟!
«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»
«… ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ …»

ثوی، یعنی اوی! یعنی مأوای نور!
«ثوی» یعنی یوسف!
یعنی معلم ربانی که مأمن دل‌های خسته و گم‌گشته است!
یعنی همان کسی که خدای مهربان، غنم قلوب بندگان را به سوی او «أراحَ» می‌کند؛ یعنی آرام می‌سازد.
و این ثوی، این مأوا، یک مکان فیزیکی نیست؛
یک حقیقت نورانی است! یک چهاردیواری امن نورانی است!
همان‌ مصر ناامنی که به برکت حضور یوسف، امن می‌شود و خدا می‌فرماید:
«وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ»
یعنی: وارد این جایگاه شوید، اگر خدا بخواهد در امنیت کامل!
این ثوی، یعنی همان «حرماً آمِناً»
«خانه‌ای امن»، جایی که نور ولایت در آن مأوا دارد،
جایی که حسود نمی‌تواند وارد شود مگر اینکه اول پاک شده باشد!
کیه که قدر این چهاردیواریِ زیبا و امن رو بدونه؟!
کیه که بدونه راه ورود به این مأوا، کجاست؟!
خداوند فرموده است:
«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»
به خانه‌ها از درهایشان وارد شوید!
و اهل بیت علیهم‌السلام فرمودند:
«… ثُمَّ مَعْرِفَةُ الْأَبْوَابِ …»
یعنی شناخت درهای ورود به حقیقت، شرط ورود به آن مأوای امن است!
ثوی، همان خانه‌ی نورانیِ ولایت است؛
اما هر کسی در آن مأوا داده نمی‌شود…
باید باب نور را شناخت!
باید دروازه‌های ورود به قلب یوسف را با معرفت گشود!
باید اول اکرمی مثواه را تمرین کرد… و بعد وارد شد!

[سورة البقرة (۲): آية ۱۸۹]
يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ
قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ
وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها
وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏
وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها
وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۱۸۹)
در باره [حكمت‏] هلالها[ى ماه‏] از تو مى‌‏پرسند،
بگو: «آنها [شاخصِ‏] گاه‏‌شمارى براى مردم و [موسم‏] حجّ‌‏اند.»
و نيكى آن نيست كه از پشتِ خانه‏‌ها درآييد،
بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند،
و به خانه‏‌ها از درِ [ورودىِ‏] آنها درآييد،
و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار گرديد.
+ «ستر – استار الکعبة!»

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ…
«از تو درباره هلال‌های ماه می‌پرسند…»
این آیه به‌ زیبایی نشان می‌دهد که اگر زمانِ ورود و راه ورود را نشناسی، نیکوکار هم نیستی.
وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها
ورود از پشت خانه‌ها، یعنی ورودِ غیرشرعی و غیرمعرفتی به «مأوای نور».
مثل همان کسانی که بی‌اذن و بی‌ادب، بدون شناخت «باب ولایت»، وارد حریم معلم نورانی می‌شوند و سپس حسد می‌ورزند!
وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى
اهل تقواست که راه درست را می‌فهمد؛ نه از مسیر دروغین، بلکه از راهی که خدا تعیین کرده:
وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها!
یعنی به قلب یوسف (ع)، معلم ربانی، از باب اکرام و معرفت وارد شوید.
یعنی راه ارتباط با «ثوی» نورانی، تنها از درِ فهم مقام او و تسلیم در برابر ولایت او می‌گذرد.
درِ ورود به حرم امن ولایت، ادب است! اکرام است! شناخت جایگاه معلم است!
و در پایان آیه می‌فرماید:
وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
«و از خدا پروا کنید، شاید رستگار شوید»
یعنی اگر تقوا و ادب در برابر «ثوی» داشته باشی، امید رستگاری برایت هست!
پس هرکس می‌خواهد وارد مأوای نور شود، باید
«أَكْرِمي مَثْواهُ» را بفهمد
و از درِ «معرفت به مقام ربانی» وارد شود، نه از درِ تمنا، غرور، یا ظاهرگرایی!

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ

[سورة النساء (۴): الآيات ۱۳ الى ۱۴]
تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۱۳)
اينها احكام الهى است،
و هر كس از خدا و پيامبر او اطاعت كند،
وى را به باغهايى درآورد كه از زير [درختانِ‏] آن نهرها روان است.
در آن جاودانه‏‌اند، و اين همان كاميابى بزرگ است.
وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ
يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ (۱۴)
و هر كس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد،
وى را در آتشى درآورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت‏‌آور است.

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ
این عبارت کوتاه، اما فوق‌العاده سنگین، اعلام رسمی مرزهای الهی است!
یعنی در مسیر زندگی قلبی و معنوی، هرجا دیدی «در»ی هست، «دیوار»ی هم هست!
و هرجا «باب»ی برای ورود هست، «حد»ی برای حفظ حریم نیز هست.
وقتی خدا می‌فرماید:
تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ
یعنی تو وارد یک چهاردیواری نورانی شده‌ای!
یعنی اینجا «مَثْوَى» نورانی یوسف است،
اینجا، حریم امن ولایت است،
و این حریم، حدّ و مرز دارد.
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ… وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
اگر اطاعت کردی،
اگر در محدوده‌ی ادب و معرفت و اکرام ماندی،
خداوند تو را وارد بهشتی می‌کند که
هم در دنیایت نهرهای آرامش جاری است،
و هم در آخرتت، جریان نورانی جاویدان برقرار خواهد بود.
اما در مقابل:
وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ… فَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ
اگر از حدود الهی تجاوز کردی،
اگر به «مَثْوَى» نور اهانت کردی،
اگر به‌جای ادب، وارد از «ظُهُور» (پشت‌خانه) شدی،
و «أَكْرِمي مَثْواهُ» را زیر پا گذاشتی…
سراسر وجودت را آتشی می‌گیرد که سوزان و «خوارکننده» است!
این یعنی:
قلبِ ما، خانه‌ای است که اگر قرار است «ثوی» نورانی در آن مأوا بگیرد،
باید حریمش با مرزهای الهی مشخص شود،
و ورود به آن، فقط از باب اطاعت، ادب، و اکرام ممکن است.
«أَكْرِمي مَثْواهُ» یعنی:
مرزهای خانه‌ی قلبت را با نور ولایت محافظت کن.
حدود الهی را بشناس، چون آنچه بیرون از این حدود است، دیگر «بهشت» نیست!

وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها
«به خانه‌ها از درِ ورودی‌شان وارد شوید!»
این آیه، تنها درباره آداب ورود به خانه نیست؛
بلکه اشاره‌ای ظریف و عمیق به سیر معرفتی قلب انسان دارد:
قلب تو خانه‌ای است، مثوایی است، یک مأوا و جایگاه است؛
اما نه برای هر چیز و هر کسی!
خدا می‌گوید:
اگر قرار است نور وارد قلبت شود،
اگر قرار است یوسف زمانت، معلم ربانی‌ات، در مثوای تو ساکن شود،
باید از باب صحیح وارد شوی.
وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها
یعنی با شناخت و ادب و معرفت وارد شو!
یعنی اهلِ بی‌راهه‌های حسد، لجاجت، و تکبر نباش!
یعنی بی‌معرفتی نسبت به امام زمان (ع) ممنوع است!
در زیارات آمده است:
السلام علیکم یا أبوابَ الإيمان!
اهل‌بیت علیهم‌السلام، باب‌الله هستند، باب رحمت، باب کرامت، باب نجات…
+ «باب‌الحوائج»
پس اگر «یوسف» مثوای تو باشد،
و اگر او را با جملهٔ الهی أَكْرِمي مَثْواهُ گرامی بداری،
یعنی راه درست را شناخته‌ای،
یعنی از باب اصلی وارد شده‌ای،
و آن‌وقت است که درِ رحمت خدا به روی قلبت باز می‌شود.

یوسف، هم «باب» است، هم «مثوی» است!
هم «پناه» است، هم «در» است، هم «خانه» است!
او راه ورود به نور است، اگر یاد بگیری او را اکرام کنی.
پس…
به خانه دل از بی‌راهه وارد نشو!
به مثوای یوسف، با درک نور ولایت نزدیک شو!
و «أَكْرِمي مَثْواهُ» را رمز ورود به بهشت معرفت بدان!

محدوده‌ی این چهاردیواری رو یاقوت سرخ مشخص میکنه!
«استخدام جانشین شایسته!»
«نور شایسته سالاری!»

باب‌الله – باب شیطان

دو در، دو راه، دو سرنوشت!
باب‌الله:
باب اهل‌بیت ع، باب هدایت، باب نور، باب رحمت، باب ورود به مثوای یوسف است!
امام باقر علیه‌السلام:
«نَحْنُ بَابُ اللَّهِ الَّذِي يُؤْتَى‏ مِنْهُ»
ما درِ خداییم؛ هر که بخواهد به خدا برسد باید از طریق ما بیاید.
این همان «أَكْرِمي مَثْواهُ» است.
درِ ورود به کرامت الهی، یوسف است؛
همان معلم ربانی، همان ولی خدا که «مثوی» توست اگر قدرش را بدانی.
باب شیطان:
قرآن هشدار می‌دهد که نکند باب دیگری را انتخاب کنی!
لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ
از گام‌های شیطان پیروی نکنید!
إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ
او دشمن آشکار شماست!
شیطان هم یک درِ تقلبی دارد!
اسمش را هر چه که بگذارد، همه‌اش دروغ است!
این‌ها درهای ورود به قساوت قلب، حسد، نفرت، و تاریکی‌اند!

پس راه کدام است؟
اگر قلبت را مثوای یوسف (علیه‌السلام) کردی،
و او را معلم ربانی دانستی،
و «اکرام» را جایگزین «اهانت»، «لجاجت» و «حسد» کردی…
آن‌وقت خودت «باب» می‌شوی!
درِ نور برای دیگران،
مأوای مهربانی،
چشمه‌ای از «الکَرَم» در این صحرای سرد و تاریک.

قدر نورتو بدون!
قدر تک‌تک لحظه‌های نورانیِ قلبتو بدون!
قدر این موقعیتتو بدون، تا بعداً با حسرت نگویی:
ای کاش قدرشو می‌دونستم…
ای کاش اون نکتۀ طلایی رو، اون دلِ نرم رو، اون اشتیاق نورانی رو، خراب نمی‌کردم…
قدر این جای نیکوی خودتو بدون!
جایی که در قلبت آماده شده برای سکونت نور، برای نزولِ رحمت، برای مثوایِ یوسف…
«إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ»
همانا پروردگار من، جایگاه من را نیکو قرار داده است!
یوسف علیه‌السلام، با همین جمله در برابر وسوسه ایستاد.
او یادش بود که در کجاست!
در مثوایی نیکو…
در اقامتگاهی الهی…
در پناه ربّی کریم…
پس گناه نکرد، نگاه نکرد، لبیک نگفت!
قلبی که مثوایِ یوسف شده، یعنی قلبی که در آن «نورِ کرامت» ساکن شده!
یعنی همون قلبی که خدا باهاش حرف می‌زنه!
یعنی همون قلبی که…
+ «کانه کوکب درّی»
گویا ستاره‌ای درخشان و نورافشان است!
پس هر لحظه‌ای که نور داری…
هر لحظه‌ای که قلبت نرم و منوّر شده…
هر لحظه‌ای که اشک در چشمت حلقه زده…
هر لحظه‌ای که معلم ربانی در قلبت حضور داره…
بدون که «مثوا»ی تو نیکو شده…
و تو باید اون رو اکرام کنی، حفظ کنی، شکرش رو به جا بیاری!
تا ان‌شاءالله، این نور بمونه…
تا این کوکب درّی، همیشه در آسمان قلبت بدرخشه…

مثوای بهشتی؛ قلبی که بهشت می‌سازه!
وقتی که یوسف می‌گوید:
«إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ»
یعنی جایگاهی که خدا برای من ساخته، نیکوترین اقامتگاه است!
این «مثوی» فقط یک اقامت‌گاه ظاهری نیست…
بلکه همون قلب آماده‌شده برای نزول نور است.
قلبی که تونسته شیطان رو سنگ بزنه و به «مأوی نور» تبدیل بشه.
چنین قلبی، همون جاییه که خدا در قرآن درباره‌اش وعده داده:
فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ
[اهل ایمان] در جایگاه صدق نزد پادشاهی توانا قرار دارند.

بهشت، اول از قلب شروع می‌شود…
+ «قلب من، قبر من، قبر من، قلب من!»
قلبی که به نور یوسف ع خوش‌آمد می‌گه
و به اون اجازه می‌ده که معلمِ روز و شبش باشه،
بهشتش از همین‌جا شروع شده…
«وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ»
وقتی وارد شدند، یوسف پدر و مادرش را به خود پناه داد و گفت:
وارد مصر شوید که اگر خدا بخواهد، در امنیت خواهید بود.
همین آغوش باز، همین امنیت، همین مصر امن، همون بهشت درونیه…
همون «مَثْواى» نیکویی که برادران توبه‌کار، در سایه کرامت یوسف تجربه‌اش کردند.
پس… مثوای بهشتی یعنی:
قلبی که خانه‌ی نور شده
دلی که حسادت‌هاش رو کنار گذاشته
نگاهی که اهل اکرامه، نه اهل انتقام
زبانی که به جای تهمت و منّت، اهل ذکر و محبت شده
و دستانی که به جای طرد، اهل آغوش و عطا شده…
چنین دلی، بهشت رو تجربه کرده…
و این همان اکرام مثوای یوسف است!
حالا وقتشه از خودمون بپرسیم:
آیا قلب من، مثوای یوسفه؟
آیا دارم قدر این مثوای نیکو رو می‌دونم؟
آیا از این نور، بهشتی برای خودم ساخته‌ام؟

🔥 قلب حسود، مثوای جهنم!
+ «نور و نار»: «مثوای نور – مثوای نار»
همان‌گونه که مثوای نورانی، یعنی تمثال نورانی یوسف در ملکوت قلب،
بهشت را در دل انسان می‌سازد،
قلب حسود هم جهنمی درون خود برپا می‌کند…
🖤 «حسد»، خانه‌ای می‌سازد تاریک، سوزان، بی‌روزنه!
خانه‌ای که یوسف را در آن نمی‌پذیرد،
و به‌جای اکرام، با او دشمنی می‌کند!
چنین قلبی، جایی برای نور کرامت ندارد،
چراکه هنوز گرفتار آتش خشم حسادت و رقابت و خودبزرگ‌بینی است…

این همان مثوای اهانت است، نه اکرام!
وقتی خداوند می‌فرماید:
«وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ»
و هر کس را خداوند خوار سازد، هیچ‌کس نمی‌تواند او را گرامی بدارد…
یعنی اگر قلبی به اختیار خودش، نور را نپذیرد،
و یوسف را خوار شمارد،
از لیست «مكرَّمین» خارج می‌شود،
و خودش را در مثوای حسرت و خذلان جا می‌دهد!

قلب حسود، هیچ‌گاه ساکن نمی‌شود…
نه آرامش دارد، نه اطمینان، نه امنیت…
چون نه یوسفی دارد، نه نوری، نه معلمی…
او نه تنها یوسف را نمی‌بیند، بلکه حتی نعمت بودن یوسف را هم انکار می‌کند!
«قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبِينَا مِنَّا…»
گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب‌ترند…»
و این نگاه حسدآلود، آغاز سقوط بود…

پس انتخاب با ماست:
یا قلبی بسازیم برای نزول نور
و بشویم میزبان یوسف نورانی
یا قلبمان را واگذاریم به آتش حسد
و خود را در تاریکی جهنمِ بی‌معلمی رها کنیم…
یادمان نرود:
«مثوای» قلب ما، یا بهشت است، یا جهنم!
یا محل نزول نور، یا مأوای افکار شیطانی!
تو انتخاب کن که کجا باشی…
در کنار یوسف و «أَكْرِمي مَثْواهُ»
یا در چاه حسادت و تاریکی، در کنار برادران حسود قبل از توبه…

مهمان موقت در مُلک – مهمان دائم در ملکوت

+ «ضیف»
یوسف ع برای مدتی معین و محدود، در مُلک، میهمان خانه ماست!
[«آیاتی و رسلی» تاریخ انقضاء دارند!]
پس قدر این فرصت را باید دانست «أَكْرِمي‏ مَثْواهُ» و از او حظّ کافی را برد، ان شاء الله تعالی،
که اگر این فرصت به پایان برسد،
بقول امام علی علیه السلام، تلاش برای بهره‌مندی از درخت خشکیده بی‌فایده است:
«فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نَبْتِهِ»

امام علی علیه السلام:
إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ،
الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ
وَ الِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ
وَ الْإِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ
وَ إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى مُسْتَحِقِّيهَا
وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَى أَهْلِهَا.
فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نَبْتِهِ
وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بِأَنْفُسِكُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ،
وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ،
فَإِنَّمَا أُمِرْتُمْ بِالنَّهْيِ بَعْدَ التَّنَاهِي‏
.
همانا بر امام واجب نيست جز آنچه را كه خدا امر فرمايد،
و آن، كوتاهى نكردن در پند و نصيحت،
تلاش در خير خواهى،
زنده نگهداشتن سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،
جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان،
رساندن سهم هاى بيت المال به طبقات مردم، است.
پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آن كه درختش بخشكد تلاش كنيد،
و پيش از آن كه به خود مشغول گرديد از معدن علوم (اهل بيت عليهم السّلام) دانش استخراج كنيد.
مردم را از حرام و منكرات باز داريد، و خود هم مرتكب نشويد،
زيرا دستور داده شديد كه ابتدا خود محرّمات را ترك و سپس مردم را باز داريد.

مهمان موقت در مُلک – مهمان دائم در ملکوت
یوسف، آن معلم ربانی،
در «مُلک» خانه‌ی قلب ما تنها ضیفی موقّت است…
مثل نسیمی که عبور می‌کند؛
نه به‌زور می‌ماند، نه بی‌اجازه!
خدای مهربان، آیات و رسولانش را
با فرصتی محدود و با تاریخ انقضاء
در دسترس ما قرار می‌دهد،
تا در آن فرصت، امتحان خود را پس دهیم…
پس وقتی ندا آمد:
«أَكْرِمي‏ مَثْواهُ»
یعنی:
از این فرصت طلایی برای اکرام یوسف استفاده کن!
یعنی:
تا یوسف هنوز در قلبت حضور دارد،
تا نور هنوز در خانه‌ی دل تو می‌تابد،
تا فرصت مهمانی باقی‌ست، اکرام کن!
ضیف بودن یوسف در ملک، یعنی:
او قرار نیست تا ابد در این خانۀ ملکی باشد!
او مأمور است، مأموریتی نورانی، برای زمانی مشخص.
او آمده تا:
چراغ دل را روشن کند
دل را برای اقامت دائمی در ملکوت آماده کند
و سپس، پایان ماموریت کربلا…
اگر اکرامش نکردی،
اگر حرمتش را نگه نداشتی،
اگر قدردان حضورش نبودی،
او می‌رود…
امام علی علیه‌السلام چه زیبا هشدار می‌دهد:
«فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نَبْتِهِ»
«پس به سوی علم (نور معلّم) بشتابید، پیش از آنکه نهال آن خشکیده شود!»
یوسف، نهال علم نورانی است؛
اگر قدرش را ندانیم،
اگر با حسادت و غرور و دنیاطلبی، او را طرد کنیم،
نهال خشکیده خواهد شد…
و ما می‌مانیم با حسرتی ابدی…

اما اگر اکرام کنیم…
اگر با معرفت و تواضع،‌ «مثواه» را در قلبمان بسازیم،
اگر او را عزیز بداریم و قدر لحظات در کنارش بودن را بدانیم…
آنگاه «ضیفِ موقتی مُلک» تبدیل می‌شود به صاحب‌خانه‌ی دائمی ملکوت!
و ما می‌شویم اهل بیت نور!
اهل دل‌هایی که میزبانی یوسف را کرده‌اند…

حالا وقت تصمیم است:
آیا یوسف، فقط مهمانِ گُذرای قلب ما خواهد بود؟
یا ما با اکرام، احترام، و پذیرایی نورانی،
او را مثوای دائمی قلبمان خواهیم کرد؟

استفاده‌ی ملکی از صاحبان نور، یک زمان محدود داره
«داستان تکراری خیمه و بیت»

و ما باید قدر فرصتهای آیاتی و رسلی باارزش را بدانیم که قابل تمدید و تکرار نیست.

استفاده‌ی ملکی از صاحبان نور، محدود است!
صاحبان نور – یوسف‌ها، موسی‌ها، عیسی‌ها، محمد و آل محمد علیهم‌السلام –
در دنیای مُلک، با مجوز الهی،
برای زمانی معین نازل می‌شوند…
و این زمان، هرگز همیشگی نیست!
🕰️ فرصت حضور یک «آیه»،
فرصت همراهی با یک «رسول»،
فرصت گوش دادن به صدای «معلم نورانی»،
همانند خیمه‌ای است که
با اولین نسیم اراده الهی، جمع خواهد شد…
داستان تکراری خیمه و بیت!
بیت = خانه‌ای ثابت
خیمه = اقامتگاهی موقّت و آماده‌ی جمع شدن!
خدا در این عالم، برای بندگانش،
یک «خیمه‌ی نورانی» برپا می‌کند…
مثل حضور یوسف در قلب ما…
او آمده است که آموزش دهد،
اما برای همیشه نمانده است!
👈شرط ماندگاری نور، «اکرام» است؛👉
اگر اکرامش کردی،
خیمه‌اش در قلبت تبدیل به بیت می‌شود…
اما اگر بی‌حرمتی کردی،
خیمه جمع می‌شود،
و تو می‌مانی با زمینی که دیگر روشن نیست…
پس مراقب باش!
فرصت‌های آیاتی و رسلی:
نه قابل تمدیدند،
نه قابل تکرار!
اگر امروز با معلم ربانی‌ات سخن گفتی،
اگر امروز نوری بر قلبت تابیده،
اگر امروز بیدار شدی از خواب غفلت…
بدان که این، لطف لحظه‌ای است که شاید فردا تکرار نشود!
وای اگر قدر ندانیم…
مثل آنهایی که قدر خیمه موسی را ندانستند…
مثل آنهایی که یوسف را از چاه بالا کشیدند ولی دوباره به چاهِ حسد انداختند…
مثل آنهایی که با رسول خاتم ص نشستند، اما او را نشناختند…
پس:
قدر «یوسف» را بدان!
قدر «مثوای یوسف» را بدان!
قدر این «خیمه‌ی نورانی» را بدان!
تا این خیمه برای تو، به «بیتِ نورانی» تبدیل شود… ان شاء الله تعالی.

امام علی علیه السلام:
عِبَادَ اللَّهِ
بندگان خدا !
إِنَّكُمْ وَ مَا تَأْمُلُونَ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا أَثْوِيَاءُ مُؤَجَّلُونَ
شما و آنچه از اين دنيا آرزومنديد، مهمانانى هستيد كه مدّتى معيّن براى شما قرار داده شده،
وَ مَدِينُونَ مُقْتَضَوْنَ أَجَلٌ مَنْقُوصٌ
بدهكارانى هستيد كه مهلت كوتاهى در پرداخت آن داريد،
وَ عَمَلٌ مَحْفُوظٌ
و اعمال شما همگى حفظ مى‌‏شود،
فَرُبَّ دَائِبٍ مُضَيَّعٌ وَ رُبَّ كَادِحٍ خَاسِرٌ
چه بسيارند تلاشگرانى كه به جايى نرسيدند، و زحمتكشانى كه زيان ديدند.

ای بندگان خدا!
«إِنَّكُمْ وَ مَا تَأْمُلُونَ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا أَثْوِيَاءُ مُؤَجَّلُونَ»
شما و تمام آرزوها و رؤیاهایتان در این دنیا،
فقط مهمانانی موقت هستید،
با مهلتی محدود،
در خانه‌ای که نه خانه‌ی اصلی شماست و نه همیشگی…
این همان واژه‌ی قرآنی “ثوی” است:
اقامت موقت، توقفی در راه،
مهمانی در سرزمین امتحان…
پس این خانه، این شغل، این موقعیت،
نه برای ماندن است،
نه برای دلبستن!

و شما هم بدهکارید…
«وَ مَدِينُونَ مُقْتَضَوْنَ»
مهلتِ حساب‌ و کتاب‌تان، در حال پایان‌یافتن است…
و پرونده‌ی اعمال‌تان، در حال بسته‌شدن…

«وَ عَمَلٌ مَحْفُوظٌ»
همه‌چیز ثبت شده!
هیچ‌چیز فراموش نشده!
حتی سکوت دل‌تان، نگاه چشم‌تان، آهِ بی‌صدا و لبخندِ پنهان…
امام می‌فرماید:
«فَرُبَّ دَائِبٍ مُضَيَّعٌ»
چه بسیارند کسانی که زحمت کشیدند…
اما چون مقصد را نشناختند،
تمام زحماتشان بر باد رفت!
«وَ رُبَّ كَادِحٍ خَاسِرٌ»
چه بسیارند کسانی که جان کندند…
اما چون راه را گم کردند،
در پایان، فقط با حسرت باقی ماندند…
پس ای عزیز…
قدر این اقامت کوتاه را بدان،
قدر این مثوای نورانی را بدان…
قدر «مثوای یوسف» را بدان…
چرا که فرصت در کنار یوسف بودن،
نه همیشگی‌ست و نه تکرارشدنی…
«أَكْرِمي‏ مَثْواهُ» یعنی:
اکرامش کن!
به بهترین وجه از حضورش بهره ببر!
چرا که اگر بروَد،
دیگر هیچ «یوسف»ی مثل او نخواهی یافت…
و اگر بمانی و او را اکرام کنی،
نور کریم او،
قلب تاریک تو را برای همیشه روشن می‌کند…

+ «اکرمی مثواه»:
فقط قدر موقعیتتو بدون تا بعدا افسوس نخوری!
اگه چشمت به نور بیفته و تحویلش نگیری، میدونی چی میشه؟!
واژه زیبای «ثوی» فرایند «نور الولایة» رو اینجوری به  ما یاد میده:
اگه گوسفند، چشمش به چوپانش بیفته و ببینه که او چجوری داره از آغل و حریم گوسفندان داخل این بیت محافظت میکنه، معذلک وارد این بیت حصین نشه، و این توفیق رو از دست بده و قدر این مکان و قدر صاحب این مکان رو ندونه، و برای خودش، لجام‌گسیخته، خارج از این حریم نورانی ولایت، به لهو و لعب مشغول بشه، مشمول خذلان میشه و طعمه گرگهایی خواهد شد که در لباس میش، برایش دام‌ها گسترده‌اند.
بعضی از گوسفندانِ گرگ صفت، نه تنها قدر چوپان و این بیت را نمی‌دانند،
بلکه نیّت قتل یوسف ع را نیز در سر می‌پرورانند! «اقتلوا یوسف»

«أَكْرِمِي مَثْوَاهُ» — فقط قدر موقعیتت را بدان تا بعدها افسوس نخوری!
ببین… اگر چشم دلت به نور بیفتد و تحویلش نگیری،
اگر ببینی یوسفی آمده، در خانۀ قلبت مأوا گرفته،
اما تو بی‌تفاوت بگذری…
چه چیزی از دست می‌دهی؟!
اینجاست که واژۀ لطیف و سنگین «ثَوی» به ما حقیقتی مهم را می‌آموزد:
ثوی یعنی: آن لحظۀ توقف، اقامت، حضور…
یعنی وقتی گوسفند، از چراگاه، باز می‌گردد به آغُل…
اما نه هر آغلی،
بلکه آغلی در دامنه نور،
آغلی در حریم بیت‌الولایة
و حالا فکر کن،
اگر همین گوسفند چشمش بیفتد به چوپانِ مهربانی که تمام شب را بیدار مانده،
که چشمانش را از حمله‌ی گرگ‌ها برنداشته،
که دلسوزانه، ناظر بیت و نگهبان گله است…
اما با این حال،
گوسفند، قدر این حضور را نداند
و بیرون بماند…
و به لهو و لعب مشغول شود…
و در تاریکی شب، بی‌پناه، بی‌صاحب،
در بیابانِ حسادت و غفلت،
طعمه‌ی گرگ‌هایی شود که لباس میش به تن کرده‌اند!
بله! این همان حقیقت تلخ است…
گرگ‌هایی با صورتِ یوسف‌نما،
که نیت‌شان قتل نور است!
که با زبان خود می‌گویند: «اقْتُلُوا يُوسُفَ»
و در ظاهر، جزو برادرانند،
اهل بیت‌اند! اهل قبیله‌اند!
اما دل‌شان پر از حسد و تاریکی است!
پس!
«أَكْرِمِي مَثْوَاهُ» یعنی:
قدر این سکونتِ نور در خانه‌ی قلبت را بدان!
قدر این لحظه‌ی درخشان را بدان!
قدر این معلم ربانی را بدان که به خانۀ وجودت وارد شده!
چون اگر ندانستی،
یوسف می‌رود…
و تو می‌مانی و چاه…
و گرگ‌هایی که لبخند می‌زنند…
اما دندان تیز کرده‌اند!

دعای نورانی برای شناخت یوسفِ قلب
خدای مهربانم!
ای آن‌که یوسف نورانی‌ات را برای قلب تاریکم فرستادی،
ای آن‌که «أَكْرِمِي مَثْوَاهُ» را در آیه‌ای نورانی به من آموختی…
تو را قسم می‌دهم به اشک‌های یعقوب،
و به مهربانی یوسف،
که دل مرا نیز چون چاه، خالی از تعلقات کن،
تا تنها یک چیز در آن بماند: نور ولایت!
🍇 پروردگارا!
نمی‌خواهم در زمره‌ی کسانی باشم که یوسف را می‌بینند اما قدرش را نمی‌دانند…
نمی‌خواهم یوسف را به دراهم معدودة بفروشم…
نمی‌خواهم جزو «أَثْوِيَاءُ مُؤَجَّلُونَ» باشم که در فرصتی محدود، بی‌ثمر زیستند!
ای خدای بخشنده!
به من توفیق بده که «اکرام یوسف» را تمرین کنم…
در اخلاق، در نگاه، در سکوت، در انتخاب دوست، در معامله، در لحظه‌های خلوت…
و وقتی برادری حسود بر من سخت گرفت،
یاد یوسف بیفتم…
و به جای مقابله‌به‌مثل، کریمانه لبخند بزنم!

اعمالی برای حفظ نورِ یوسف در قلب:
خلوت شبانه برای بازخوانی نعمت‌ها
هر شب، لحظه‌ای بنشین و با خود زمزمه کن:
امشب، یوسف نور در کجای خانه قلبم بود؟ قدرش را دانستم یا نه؟
تمرین کرامت در رابطه با افراد حسود
هرجا دیدی مورد بی‌مهری یا سوءظن قرار گرفتی،
یک قدم به عقب نرو،
بلکه یک مهربانی جلو بیا
حفظ ادب در برابر «ثوی»‌های زندگی
معلم الهی، والدین مهربان، همسر دلسوز، فرزند پاک، رفیق مخلص…
این‌ها یوسف‌های زندگی تو هستند.
به احترامشان، مثل آیه رفتار کن: أَكْرِمِي مَثْوَاهُ!
مطالعه‌ی مستمر داستان یوسف و تجدید عهد با او
سوره یوسف را بارها بخوان؛
هر بار از خودت بپرس:
امروز اگر من بودم، چه برخوردی با این یوسف می‌کردم؟

«ضیف» + «مجمع البحرین»

انگاری این داستان هم تکراری است که هر کسی برای اولین بار که با صاحب نورش روبرو میشه «ملاقات در مجمع البحرین!»، اونو بجا نمیاره و تحویلش نمیگیره و ازش رد میشه میره!
اهل نور وقتی از منبع نورشون فاصله میگیرن «فَلَمَّا جاوَزا»،
از تاریکی قلبشون «لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»،
تازه متوجه داستان میشن که از گمشده خودشون دارن دور میشن «ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ»!
لذا برمیگردن و به جایگاه نیکو و امن خودشون ملحق میشن «فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً»!
اما اهل حسادت داستانشون غم انگیزه!
+ «مارپیچ مرگ خودباختگان!»

«ضیف» در مجمع البحرین؛ آن میهمان ناشناس…
هر انسانی در مسیر تقدیر، یک لحظه طلایی دارد؛
لحظه‌ای که به مجمع البحرین می‌رسد،
تقاطع دو دریای تقدیر و اختیار
جایی که مثوای نورانی یوسف، آن معلم ربانی، در مقابلت ایستاده
و تو… نمی‌شناسی‌اش!
درست مثل حضرت موسی (ع) که در اولین لحظه ملاقات با عبد صالح،
نه نامی از او می‌داند، نه شأنش را می‌شناسد!
فقط یک جمله:
«هَلْ أَتَّبِعُكَ…»
این ادبِ یک ضیفِ مهتدی است.
اما وای به حال کسانی که…
وقتی به مجمع البحرین رسیدند، از نور عبور کردند!
بی‌ادبانه، بی‌توجه، با دست‌های پر از توقعات نفسانی…
از او رد می‌شوند، بی آنکه بشناسندش.
و تازه وقتی به تاریکی و خستگی قلب رسیدند، می‌فهمند:
«لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»
تازه آن‌جا است که یادشان می‌افتد گمشده‌ای داشتند:
«ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ»
و اهل نور…
اهل نور می‌فهمند، برمی‌گردند، توبه می‌کنند، باز می‌گردند به آثار نور:
«فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً»

اما اهل حسادت…
اما اهل حسادت، با آن قلب‌های پر از تاریکی،
نه تنها برنمی‌گردند،
بلکه درون مارپیچ مرگ خودباختگان می‌افتند…
هر بار که نور را می‌بینند،
به جای بازگشت، توجیه می‌کنند!
به جای خضوع، طعنه می‌زنند!
به جای همراهی، نقشه قتل یوسف را می‌کشند!
«اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً…»
و اینجاست که «مثوی» بودن یوسف،
در دل حسود، نه یک پناهگاه نورانی،
که بهانه‌ای برای آتش‌افروزی و تهمت می‌شود!

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۶۰ الى ۶۴]
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (۶۰)
و [ياد كن‏] هنگامى را كه موسى به جوانِ [همراه‏] خود گفت:
«دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم، هر چند سالها[ىِ سال‏] سير كنم.»
فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند، ماهىِ خودشان را فراموش كردند،
و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت‏].
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)
و هنگامى كه [از آنجا] گذشتند [موسى‏] به جوان خود گفت:
«غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم.»
قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ
وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)
گفت: «ديدى؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم، من ماهى را فراموش كردم،
و جز شيطان، [كسى‏] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم،
و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.»
قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ
فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)
گفت: «اين همان بود كه ما مى‌‏جستيم.»
پس جستجوكنان ردِّ پاى خود را گرفتند و برگشتند.

عین الحیاة، مجمع البحرین، کوکب درّی، نور الولایة
چه کسانی از «چشمه‌ی زندگی» در دنیا می‌نوشند؟!
+ «نور، آغاز بی‌پایان!»
+ «اکسیر جوانی!»

امام صادق علیه السلام:
رَجُلٌ مِنَ الْیَهُود … أَتَی عَلِیّاً ع فَسَأَلَه …
قَالَ: یَا یَهُودِی … وَ أَنْتُمْ تَقُولُونَ:
إِنَّ أَوَّلَ عَیْنٍ نَبَعَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ الْعَیْنُ الَّتِی بِبَیْتِ الْمَقْدِسِ، وَ کَذَبْتُمْ.
هِیَ عَیْنُ الْحَیَاهًِْ الَّتِی غَسَلَ فِیهَا یُوشَعُ بْنُ نُونٍ السَّمَکَهًَْ
وَ هِیَ الْعَیْنُ الَّتِی شَرِبَ مِنْهَا الخِضْر
وَ لَیْسَ یَشْرَبُ مِنْهَا أَحَدٌ إِلَّا حَیَّ.
قَالَ: صَدَقْتَ، وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَی ع
.
مردی از دانشمندان یهود … نزد امام علی (علیه السلام) آمد و از ایشان سؤال کرد…
امام (علیه السلام) فرمود:
«ای یهودی! … شما می‌گویید نخستین چشمه‌ای که بر روی زمین جوشید،
چشمه‌ای بود در بیت المقدس و دروغ می‌گویید.
آن چشمه‌ی زندگی است که یوشع‌بن‌نون (علیه السلام)، ماهی را در آن شست
و آن چشمه‌ای است که خضر (علیه السلام) از آن نوشید
و هیچ‌کس از آن ننوشد، مگر اینکه زنده می‌ماند».
گفت: «راست گفتی! به خدا که این سخن به خط هارون و به املای موسی علیهما السلام است».

عینُ الحیاة، مجمع البحرین، کوکب دُرّی، نور الولایة
«نور، آغاز بی‌پایان است!»
در دل تاریکی‌های تقدیر،
نقطه‌ای هست که در آن دو دریا به هم می‌پیوندند:
دریای «علم آنلاین لدنی» و دریای «علم آفلاین قلبی».
در همین نقطه است که مجمع البحرین شکل می‌گیرد.
و در همین نقطه است که چشمه زندگی، یعنی عَیْنُ الحَیاة،
زیر قدم‌های یوشع نبی و حضرت خضر علیهما السلام می‌جوشد.
💧 و این چشمه‌ی زندگی،
نه در بیت‌المقدس، بلکه در دل ولایت می‌جوشد.
آن‌گاه که انسانِ تشنه، با ادب عبودیت،
به سرچشمه‌ی نورِ ولایت برسد،
و جرعه‌ای از آن بنوشد،
زنده می‌شود،
و زنده می‌ماند!
«وَ لَیْسَ یَشْرَبُ مِنْهَا أَحَدٌ إِلَّا حَیَّ»
کسی از آن نمی‌نوشد، مگر اینکه زنده می‌شود.
این همان اکسیر جوانی است
که در طلبش همه‌چیز را می‌دهند،
ولی تنها صاحبان نور
و اهل اطاعت از مثوای معلم ربانی
شایستگی نوشیدن از آن را پیدا می‌کنند.

کوکب درّی؛ نشانه‌ای از نور آغازگر
همین چشمه، در باطن وجود انسان‌هایی مانند یوسف علیه السلام،
به صورت نور الولایة تجلی می‌کند.
و از آن‌جا که از ملکوت سرچشمه گرفته،
در زبان قرآن، به آن کوکب درّی گفته شده است:
«كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ»
یعنی نوری که از شجره‌ی مبارکه‌ی ولایت شعله‌ور شده؛
آغازی بی‌پایان برای تمامی خوبی‌ها…

و حالا این سؤال اصلی:
چه کسی از «چشمه زندگی» می‌نوشد؟
کسی که با معلم ربانیِ نورانی همراه شود.
کسی که در مقابل نور، اکرمی مثواه بگوید.
کسی که وقتی یوسف قلبش را دید، تحویلش بگیرد، نه طردش کند!
پس اگر امروز در کنار یوسفی ایستاده‌ای،
بدان که عَین‌ُ الحیاة روبروی توست…
اگر این فرصت را از دست بدهی،
به تعبیر زیبای حضرت علی علیه‌السلام، تلاش برای نوشیدن از چشمه خشکیده فایده‌ای ندارد:
«فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نَبْتِهِ»

«کوکب درّی»؛ درخششِ بی‌پایان در دل تاریکی‌ها
قرآن، در توصیف نور الهی در قلب مؤمن،
از تعبیر خیره‌کننده‌ای استفاده می‌کند:
«كَوكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ»
«همچون ستاره‌ای درخشان که از درختی پربرکت افروخته می‌شود»
(سوره نور، آیه ۳۵)
اما این ستاره درخشان، نورِ بیرونی نیست…
این کوکب درّی، تجلّی معلم ربانی درون قلب مؤمن است؛
تجلّی ولایت یوسف، در شب تار حسد و گم‌گشتگی!
مثل یوسف علیه‌السلام که در چاه بود، اما نورانی‌ترین چهره عالم بود.
و مثل خضر علیه‌السلام که ظاهرش بی‌ادعا بود،
اما در دلش چشمه عین‌الحیاة می‌جوشید!

چرا کوکب، و چرا درّی؟
چون ستاره، درخشان است و در دل تاریکی، راه را نشان می‌دهد،
و «درّی» یعنی مانند مرواریدی درخشان و ناب؛
از اعماق دل دریا، از عمق تقدیرات الهی.

و اینجاست که باید فهمید:
یوسف علیه‌السلام، همان کوکب درّی است!
همان معلم نورانی‌ای که در دل تاریک برادران حسود،
آمد تا چراغ کرامت روشن کند،
و به آنان یاد دهد که چگونه نور را ببینند، بشناسند و تبعیت کنند…
پس…
اکرمی مثواه!
قدر جایگاه او را بدان،
قدر لحظه‌ای را که با او نشسته‌ای،
قدر کلامش، نگاهش، مهربانی‌اش…
که اگر چشم بپوشی،
از کوکب درّی‌ات غافل شده‌ای!

علی بن ابراهیم (رحمة الله علیه):
لَمَّا أَخْبَرَ رَسُولُ‌اللَّهِ ص قُرَیْشاً بِخَبَرِ أَصْحَابِ الْکَهْفِ قَالُوا
أَخْبِرْنَا عَنِ الْعَالِمِ الَّذِی أَمَرَ اللَّهُ مُوسَی ع أَنْ یَتْبَعَهُ وَ مَا قِصَّتُهُ
فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ‌وَ‌جَلَّ
وَ إِذْ قالَ مُوسَی لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً
قَالَ وَ کَانَ سَبَبُ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمَّا کَلَّمَ اللهُ مُوسَی تَکْلِیماً وَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَیْهِ الْأَلْوَاحَ وَ فِیهَا کَمَا قَالَ اللَّهُ
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ
وَ رَجَعَ مُوسَی ع إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَأَخْبَرَهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَنْزَلَ عَلَیْهِ التَّوْرَاهًَْ وَ کَلَّمَهُ قَالَ فِی نَفْسِهِ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَعْلَمَ مِنِّی فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی جَبْرَئِیلَ ع أَدْرِکْ مُوسَی ع فَقَدْ هَلَکَ وَ أَعْلِمْهُ أَنَّ عِنْدَ مُلْتَقَی الْبَحْرَیْنِ عِنْدَ الصَّخْرَهًِْ رَجُلًا أَعْلَمَ مِنْکَ فَصِرْ إِلَیْهِ وَ تَعَلَّمْ مِنْ عِلْمِهِ
فَنَزَلَ جَبْرَئِیلَ علَی مُوسَی ع وَ أَخْبَرَهُ فَذَلَّ مُوسَی ع فِی نَفْسِهِ وَ عَلِمَ أَنَّهُ أَخْطَأَ وَ دَخَلَهُ الرُّعْبُ
وَ قَالَ لِوَصِیِّهِ یُوشَعَ ع إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أَتَّبِعَ رَجُلًا عِنْدَ مُلْتَقَی الْبَحْرَیْنِ وَ أَتَعَلَّمَ مِنْهُ فَتَزَوَّدَ یُوشَعُ ع حُوتاً مَمْلُوحاً وَ خَرَجَا فَلَمَّا خَرَجَا وَ بَلَغَا ذَلِکَ الْمَکَانَ وَجَدَا رَجُلًا مُسْتَلْقِیا علی ع قَفَاهُ فَلَمْ یَعْرِفَاهُ فَأَخْرَجَ وَصِیُّ مُوسَی ع الْحُوتَ وَ غَسَلَهُ بِالْمَاءِ وَ وَضَعَهُ عَلَی الصَّخْرَهًِْ وَ مَضَیَا وَ نَسِیَا الْحُوتَ وَ کَانَ ذَلِکَ الْمَاءُ مَاءَ الْحَیَوَانِ فَحَیِیَ الْحُوتُ وَ دَخَلَ فِی الْمَاءِ فَمَضَی مُوسَی ع وَ یُوشَعُ ع مَعَهُ حَتَّی عَیِیَا فَقَالَ لِوَصِیِّهِ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً أَیْ عَنَاءً فَذَکَرَ وَصِیُّهُ السَّمَکَهًَْ فَقَالَ لِموسی ع إِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ عَلَی الصَّخْرَهًِْ
فَقَالَ مُوسَی ع
ذَلِکَ الرَّجُلُ الَّذِی رَأَیْنَاهُ عِنْدَ الصَّخْرَهًِْ هُوَ الَّذِی نُرِیدُهُ
فَرَجَعَا عَلی آثارِهِما قَصَصاً إِلَی عِنْدِ الرَّجُلِ وَ هُوَ فِی الصَّلَاهًِْ
فَقَعَدَ مُوسَی ع حَتَّی فَرَغَ عَنِ الصَّلَاهًِْ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمَا.
هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) مردم قریش را از جریان اصحاب کهف با خبر کرد، گفتند:
«ما را از آن عالمی که خداوند به موسی (علیه السلام) امر کرد که از او پیروی کند با خبر کن و داستانش چه بوده است».
خداوند متعال این آیه را نازل کرد:
وَ إِذْ قالَ مُوسی لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
«سبب آن این بود که هنگامی که خداوند با موسی سخن گفت و الواح را بر او نازل کرد، آنطور که خداوند فرمود: و برای او در الواح اندرزی از هر موضوعی نوشتیم و بیانی از هرچیز کردیم.
موسی (علیه السلام) بین قوم بنی‌اسرائیل برگشت و بالای منبر رفت و به آن‌ها خبر داد که خداوند تورات را بر او نازل و با او صحبت کرده است.
موسی (علیه السلام) با خودش گفت:
«خداوند هیچ کس را عالم تر از من خلق نکرده است».
آنگاه خداوند به جبرئیل وحی کرد که به کمک موسی (علیه السلام) برو که خودش را هلاک کرد و به او بگو در محل تجمّع دو دریا در کنار یک صخره مردی هست که از تو عالم‌تر است. پس به نزد او برو و از علم او یاد بگیر.
جبرئیل بر موسی نازل شد و او را خبر کرد. سپس موسی (علیه السلام) در نزد خودش خوار شد و فهمید که اشتباه کرده است و ترسید،
به جانشینش یوشع (علیه السلام) گفت: «خداوند به من دستور داده است که از یک مردی که در کنار تجمع دو دریا است پیروی بکنم، و از او علم یاد بگیرم»،
یوشع یک ماهی نمک‌زده را به عنوان توشه برداشت و سپس خارج شدند.
هنگامی‌که از شهر خارج شدند و به آنجا رسیدند
مردی را دیدند که بر پشت خود دراز کشیده بود، او را نشناختند.
یوشع (علیه السلام) ماهی را از کیسه بیرون آورد و آن را با آب دریا شست و آن را بر روی یک صخره گذاشت.
و سپس راهشان را ادامه دادند و ماهی را فراموش کردند. آن آب، آب زندگانی بود، آن ماهی زنده شد و داخل آب شد.
موسی (علیه السلام) رفت و یوشع (علیه السلام) نیز با او می‌رفت تا اینکه خسته شدند.
به یوشع (علیه السلام) گفت: «آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا»؛ نصبا یعنی سختی،
یوشع (علیه السلام) یادش آمد که ماهی را جا گذاشته است و گفت: «من آن ماهی را بر روی آن صخره فراموش کردم».
موسی (علیه السلام) فرمود:
«آن مردی که در کنار صخره دیدیم همان کسی است که به دنبالش هستیم»،
و از همان جایی که آمده بودند به نزد آن مرد برگشتند. درحالی‌که او نماز می‌خواند.
موسی (علیه السلام) نشست تا اینکه نمازش تمام شد و به آن دو سلام داد.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله:
ما مِن قَومٍ اِجتَمَعوا يَذكُرونَ فَضائِلَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
إلاّ هَبَطَتِ المَلائِكَةُ مِنَ السَّماءِ حَتّى اُلحِقوا بِهِم بِحَديثِهِم،
فَإِذا تَفَرَّقوا عَرَجَتِ المَلائِكَةُ إلَى السَّماءِ،
فَيَقولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ الاُخَرُ:
إنّا نَشُمُّ رائِحَةً مِنكُم ما شَمَمنا رائِحَةً أطيَبَ مِنها ،
فَيَقولونَ :
إنّا كُنّا عِندَ قَومٍ يَذكُرونَ فَضلَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ فَعَطَّرونا مِن ريحِهِم ،
فَيَقولونَ :
اِهبِطوا بِنا إلَيهِم،
فَيَقولونَ:
إنَّهُم قَد تَفَرَّقوا،
فَيَقولونَ :
اِهبِطوا بِنا إلَى المَكانِ الَّذي كانوا فيهِ.
هيچ مردمى نيستند كه گرد هم آيند و از فضايل محمّد و آل محمّد ياد كنند 
مگر اين كه فرشتگان از آسمان فرود آيند و به انجمن آنان ملحق شوند 
و با ايشان همسخن گردند 
و چون پراكنده شوند فرشتگان به آسمان عروج كنند.
پس فرشتگانِ ديگر به آنها گويند:
ما از شما رايحه اى استشمام مى كنيم كه تاكنون خوشبوتر از آن نبوييده‌ايم. 
آن فرشتگان گويند:
ما نزد جماعتى بوديم كه از فضايل محمّد و آل محمّد سخن مى گفتند و ما را از رايحه خود عطرآگين ساختند. 
آن فرشتگان ديگر گويند:
ما را نيز نزد ايشان فرود بريد.
آن فرشتگان گويند:
آنان متفرق گشتند.
آن فرشتگان ديگر گويند:
ما را به آن جايى كه اجتماع كرده بودند فرود بريد. 

أَكْرِمِي مَثْواهُ

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۲۱ الى ۲۲]
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ 
أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً
وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ
وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ 
وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ
وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (۲۱)
و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت:
«نيكش بدار، شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم.»
و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تأويل خوابها را بياموزيم،
و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمى‌‌دانند.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (۲۲)
و چون به حد رشد رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم،
و نيكوكاران را چنين پاداش مى‌‏دهيم.

[سورة يوسف (۱۲): آية ۲۳]
وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ
وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ
وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ
قالَ مَعاذَ اللَّهِ
إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ
إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۳)
و آن [بانو] كه وى در خانه‏‌اش بود خواست از او كام گيرد،
و درها را [پياپى‏] چفت كرد و گفت:
«بيا كه از آنِ توام!»
[يوسف‏] گفت:
«پناه بر خدا، او آقاى من است.
به من جاى نيكو داده است.
قطعاً ستمكاران رستگار نمى‏‌شوند.»

جایگاه نیکوی اهل نور – جایگاه بد اهل حسادت
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ
و خداست كه فرجام و مآلِ [هر يك از] شما را مى‌‏داند.

[سورة محمد (۴۷): الآيات ۱۶ الى ۲۰]
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً
أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (۱۶)
و از ميان [منافقان‏] كسانى‌‏اند كه [در ظاهر] به [سخنان‏] تو گوش مى‌‏دهند، ولى چون از نزد تو بيرون مى‏‌روند، به دانش يافتگان مى‌‏گويند: «هم اكنون چه گفت؟»
اينان همانانند كه خدا بر دلهايشان مُهر نهاده است و از هوسهاى خود پيروى كرده‏‌اند.
وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (۱۷)
و[لى‏] آنان كه به هدايت گراييدند [خدا] آنان را هر چه بيشتر هدايت بخشيد
و [توفيق‏] پرهيزگارى‌‏شان داد.
فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ (۱۸)
آيا [كافران‏] جز اين انتظار مى‌‏برند كه رستاخيز به ناگاه بر آنان فرارسد؟ و علامات آن اينك پديد آمده است. پس اگر [رستاخيز] بر آنان دررسد، ديگر كجا جاى اندرزشان است؟
فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ
وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (۱۹)
پس بدان كه هيچ معبودى جز خدا نيست؛
و براى گناه خويش آمرزش جوى؛
و براى مردان و زنان با ايمان [طلب مغفرت كن‏]؛
و خداست كه فرجام و مآلِ [هر يك از] شما را مى‌‏داند.
وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ
فَأَوْلى‏ لَهُمْ (۲۰)
و كسانى كه ايمان آورده‌‏اند مى‏‌گويند:
«چرا سوره‌‏اى [درباره جهاد] نازل نمى‌‏شود؟»
امّا چون سوره‏‌اى صريح نازل شد و در آن نامِ كارزار آمد،
مى‌‏بينى آنان كه در دلهايشان مرضى هست،
مانند كسى كه به حال بيهوشى مرگ افتاده به تو مى‌‏نگرند.
طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ
فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ (۲۱)
[ولى‏] فرمان‏پذيرى و سخنى شايسته برايشان بهتر است.
و چون كار به تصميم كشد، قطعاً خير آنان در اين است كه با خدا راست‏[دل‏] باشند.

جایگاه نیکوی اهل نور – جایگاه شوم اهل حسادت
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ
(سوره محمد، آیه ۱۹)
و خداوند است که رفت و آمدها و جایگاه نهایی‌تان را می‌داند…
این آیه، پرده از یک حقیقت پنهان برمی‌دارد:
خداوند فقط ظاهر تو را نمی‌بیند…
بلکه حرکت قلبت را، تغییر نیتت را، سفرهای درونی‌ات را می‌بیند!
می‌بیند که:
آیا داری به سمت «نور» می‌روی؟
یا در تاریکی حسد، در حال سقوطی…؟!

“مُتَقَلَّبَكُمْ” یعنی هر جا که در شب و روزِ تقدیراتت می‌چرخی…
وقتی در مسیر “اکرمی مثواه” باشی،
وقتی دنبال یوسف نورانی‌ات بروی و از او یاد بگیری،
متقلّبِ تو می‌شود سلوک در نور!
اما اگر چشم ببندی، اگر یوسف را نبینی،
متقلّب تو می‌شود گردش در تاریکی و حسرت

و اما “مثواكم”
همان جای ماندگار، همان عاقبتِ تثبیت‌شده!
جایگاهی که بسته به رفتار امروزت،
یا در کنار اهل نور خواهد بود،
یا در دوزخِ حسرتِ حسد

یوسف، «مثوای کریمانه» بود برای مصر…
اما آیا همه، قدرش را دانستند؟
خیر… بعضی حسادت کردند، بعضی تحقیرش کردند،
و تنها عده‌ای گفتند: أَكْرِمي‏ مَثْواهُ

حال، این صدای آیه است که در قلبمان طنین می‌اندازد:
“وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ”
ببین کجایی؟ به کدام سمت می‌چرخی؟ به کجا می‌رسی؟
پیش از آن‌که دیر شود…

[سورة آل‏‌عمران (۳): آية ۱۵۱]
سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً
وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ (۱۵۱)
به زودى در دلهاى كسانى كه كفر ورزيده‏‌اند بيم خواهيم افكند،
زيرا چيزى را با خدا شريك گردانيده‌‏اند كه بر [حقانيت‏] آن، [خدا] دليلى نازل نكرده است.
و جايگاهشان آتش است، و جايگاه ستمگران چه بد است.

 

[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۲۸ الى ۱۲۹]
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً
يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ
وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ
رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا
قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ
إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (۱۲۸)
و [ياد كن‏] روزى را كه همه آنان را گرد مى‌‏آورد [و مى‌‏فرمايد:]
«اى گروه جنيان، از آدميان [پيروان‏] فراوان يافتيد.»
و هواخواهان آنها از [نوع‏] انسان مى‏‌گويند:
«پروردگارا، برخى از ما از برخى ديگر بهره بردارى كرد،
و به پايانى كه براى ما معين كردى رسيديم.»
[خدا] مى‌‏فرمايد:
«جايگاه شما آتش است؛ در آن ماندگار خواهيد بود،
مگر آنچه را خدا بخواهد [كه خود تخفيف دهد]؛
آرى، پروردگار تو حكيم داناست.»

[سورة النحل (۱۶): الآيات ۲۴ الى ۲۹]
فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (۲۹)
پس، از درهاى دوزخ وارد شويد و در آن هميشه بمانيد،
و حقّا كه چه بد است جايگاه متكبران.

[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۶۱ الى ۶۹]
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً
أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ
أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (۶۸)
و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد
يا چون حقّ به سوى او آيد آن را تكذيب كند؟
آيا جاى كافران [در] جهنّم نيست؟

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۳۲ الى ۳۵]
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ
وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ
أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ (۳۲)
پس كيست ستمگرتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست،
و [سخن‏] راست را چون به سوى او آمد، دروغ پنداشت؟
آيا جاىِ كافران در جهنّم نيست؟

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۵۶ الى ۶۰]
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ
أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (۶۰)
و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بسته‌‏اند روسياه مى‌‏بينى،
آيا جاى سركشان در جهنم نيست؟

[سورة الزمر (۳۹): الآيات ۷۱ الى ۷۵]
قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها
فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (۷۲)
و گفته شود:
«از درهاى دوزخ درآييد، جاودانه در آن بمانيد؛
وه چه بد [جايى‏] است جاى سركشان!»

[سورة غافر (۴۰): الآيات ۷۶ الى ۸۰]
ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها
فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (۷۶)
از درهاى دوزخ درآييد، در آن جاودان [بمانيد].
چه بد است جاى سركشان.

[سورة فصلت (۴۱): الآيات ۲۱ الى ۲۵]
فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ
وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ (۲۴)
پس اگر شكيبايى نمايند جايشان در آتش است
و اگر از در پوزش درآيند مورد اجابت قرار نمى‏‌گيرند.

[سورة محمد (۴۷): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ
وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ (۱۲)
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏‌اند،
در باغهايى كه از زيرِ [درختانِ‏] آنها نهرها روان است درمى‏‌آورد،
و [حال آنكه‏] كسانى كه كافر شده‏‌اند،
[در ظاهر] بهره مى‌‏برند و همان گونه كه چارپايان مى‌‏خورند، مى‌‏خورند،
و[لى‏] جايگاه آنها آتش است.

قدر تک‌تک لحظه‌های درخشان مثوای یوسف قلبت را بدان!
أَكْرِمِي مَثْوَاهُ – مثوایش را گرامی بدار!
در دل هر مؤمن، میهمانی الهی حضور دارد؛
روحی بزرگ، معلمی نورانی همچون یوسف (ع).
او فقط شخصیتی تاریخی نیست،
بلکه نوری زنده است که خداوند در قلب‌های دوست‌داشتگانش جای می‌دهد.
این همان «مثوی» است — جایگاه اقامت و آرامش — و قلب تو باید حریم امن او باشد.
ندای قرآنی «أَكْرِمِي مَثْوَاهُ» (مثوایش را گرامی بدار) فقط روایتی از گذشته نیست.
این فرمانی است همیشگی، برای هر قلبی که میزبان نور الهی شده است:
وقتی نور هدایت در قلبت مقیم شد، او را بشناس، گرامی بدار، در آغوش بگیر.
آن‌هایی که با یوسف به حسادت رفتار کردند، نفهمیدند که او بزرگ‌ترین نعمتی بود که خداوند در زندگی‌شان قرار داده بود — کلیدی برای تبدیل حسدِ ویرانگرشان به محبت الهی.
ای کاش آن‌ها هم گفته بودند: أَكْرِمِي مَثْوَاهُ…
ای کاش قدر آن معلم نورانی را می‌دانستند.
دل مؤمن، فقط جایگاه احساسات نیست — بلکه حرم است، پناهگاه الهی است.
و هر حرم مقدسی نیاز به محافظت دارد.
قرآن می‌فرماید:
«وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها…» (بقره: ۱۸۹)
یعنی: با ادب و معرفت به خانه‌های نور وارد شوید، نه با پشت کردن یا بی‌احترامی.
همان‌گونه که «کریم» در زبان عربی نشانهٔ اوج نیکی است — چه ابری پرباران باشد، چه سخنی پرمعنا — یوسف نیز کریم است در میان انسان‌ها:
«ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ» (یوسف: ۳۱)
او انسانی فراتر از تصور، نوری ملکوتی و مهمانِ عزیز قلب توست.
بگذار قلبت مثوای او باشد،
بگذار زبانت زمزمه کند:
«إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ» (یوسف: ۲۳)
«أَكْرِمِي مَثْوَاهُ!»
چرا که فرصت میزبانی از نور، کوتاه است…
و آنان که این فرصت را از دست دهند، در بیابان‌های تاریکی گم می‌شوند…
اما آنان که قدر این نعمت را می‌دانند،
به نهرهای بهشتی خواهند رسید.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی