Don’t Give Up!
Don’t give up your luminous command!
«برح» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«بَرَحَ الصيدُ: شكار از سمت راستِ تو به سمت چپ گذشت،
شکار از مخفیگاهش بیرون پرید و دیده شد.»
واژۀ برح مفهوم جابجا شدن داره، و لا ابرح یعنی جابجا نمیشم و از جای خودم تکون نمیخورم و این مطلب رو ول نمیکنم تا به مقصود خودم برسم.
+ «خلع – تمنّاتو رها کن!»
ولکن نورت نباش، تا اینکه بفهمی ماموریتت چیه!
اهل نور، از نورش دست بردار نیست!
«قالَ كَبِيرُهُمْ … فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي»
«وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً»
حسود هم از پستانک تمناهاش دست بردار نیست!
گوساله پرستان گفتند:
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى»
حسود میگه: بیخیال نور! تمنّا رو بچسب!
اهل نور میگه: بیخیال تمنّا! من ولکن نورم نیستم!
من هرگز تسلیم حسدم نخواهم شد!
+ «تمنّا فدای تقدیر یا تقدیر فدای تمنّا؟!»
«بَرَحَ الصيدُ: شكار از سمت راست تو به سمت چپ گذشت،
شکار از مخفیگاهش بیرون پرید و دیده شد.»
«البَارِحُ من الظباء و الطير: لكن خصّ البارح بما ينحرف عن الرامي إلى جهة لا يمكنه فيها الرمي»
«بارح: آهو و پرنده را گويند، ولى استعمال لفظ بارح در خصوص حيوانى است كه از تيررس تيرانداز منحرف مىشود به طورى كه ممكن نيست تير به او برسد.»
انگاری اینو باید از این واژه بفهمیم که در دل شرایط آیات، یهو پیام نورانی در ملکوت قلب، یه اشاره ریز میکنه و یه تکان نورانی در قلب و یه برق زدن و یه اشاره کافی است تا قلب اهل نور یقین بفهمه که چکار باید بکنه و چه اقدامی میبایست بنماید و این میشه فرایند نور ولایت که هزار واژه منجمله همین واژه برح به اون اشاره دارند و واژههای نزدیک به این میشه نهض و نهز و …
+ «فرصت طلبی»
+ «استندبای»
وقتی بچه که بودیم با پلخمون (اصطلاح مشهدی) میرفتیم گنجشک بزنیم، هر چی لابلای شاخههای درخت دقت میکردیم گنجشکی دیده نمیشد، اما یهو از بین همین شاخها که با دقت هم دیده بودیم، یه گنجشک میپرید از این شاخه به اون شاخه، و اینجوری دیده میشد و به چشم میومد و حالا در جای جدیدش که نشسته بود، شکارش میکردیم و این ویژگی تغییر مکان دادنش میشه مفهوم واژه برح، انگاری برای ما میشه همون قبض و بسط نور در قلب، میشه درخشش نور ولایت توی قلب که یهو برقی میزنه و یه چیزی رو متوجه میشی.
شکارچی دنبال صیدش میگرده، ولی هنوز پیداش نکرده، یهو یه آهو یا یه پرنده از اینطرف میپره اونطرف «بَرِحَ الشىءُ: زالَ من مَكانِه» که شکارچی متوجه اون میشه و پیداش میکنه «بَرِحَ الخفاء: إِذا وضَحَ الأمرُ» و میره برای شکار اون.
واژه برح معادل نور ولایت و معادل قبض و بسط نور و همان نور و ظلمت قلب است، انگاری در قلب اهل نور یقین یهو با یاد نور علوم ربانی، یه مطلب جدید علمی برای تو آشکار میشه «البِرَاح: المكاشَفة» و اهل نور یقین، اونو فورا مکتوب و ضبطش میکنه، کانه شکارشو پیدا کرد، کشف کرد و دید و صیدش کرد و بدستش آورد، این فرآیند، تو رو و همه رو متعجب میکنه «يقال بَرْحَى له: إذا تعجَّبتَ له» + «انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الی الرّشد»
این میشه برح، این میشه نور ولایت.
همون ∞=1+1 است.
یعنی برای شکارچی (1)، یه لحظه سروکلۀ شکارش (1)، پیدا میشه و آشکار میشه و چشم این شکارچی به شکارش می افته «عین شکری»، و این 1باضافه اون 1 میشه، جفت نورانی ولایت.
پس فقط با این فرآیند نور ولایت است که میشه علوم ناپیدای آل محمد ع رو شکار کرد.
+ «علم وحشی – علم اهلی»
مفهوم مشقت و سختی هم یه جورایی در این واژه برح زیباست «التَّباريح: الكُلْفة و المَشَقَّة» یعنی فرایندی که قلب متوجه نور ولایت میشه، هم چیزی است عجیب و هم فرآیندی است که نیاز به ریاضت نفس داره و باید از تمنا دست برداری.
واقعا در هر واژه مترادف نور ولایت، یک معنای مشترک وجود داره که کتب لغت به بعضی هاشون اشاره کردن و بعضی ها هم اشارهای نکردن.
+ «فیء – یتفیوا ظلاله»: مفاهیم ریلوکیشن و عکسهای آن در پوشه فیء.
این سوئیچینگ میشه همون قبض و بسط نور قلب که اهل یقین متوجه یه چیز با ارزشی میشه که همون نور علم ولایت است.
+ «بره – برهان»
+ هزار واژه مترادف نور ولایت.
+ «ریم – مریم»: «الرَّيْمُ: البراح»
«بَرَاحُ الدار»
«بَرَاحُ الدار: حياط و فضاء خانه»
مفهوم «آشکار» از واژۀ برح استنباط میشود. + «ظهر»
«الْبَرَاحُ: المكان المتسع الظاهر الذي لا بناء فيه و لا شجر»
تا به نورشون نرسیدند، برای آنها مطلب آشکار نشد «لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ».
كلمه «برح» در قرآن مجيد:
«لا أَبْرَحُ – لَنْ نَبْرَحَ – فَلَنْ أَبْرَحَ»
لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ
لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى
فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ
«برح» در هر سه مورد:
« لا أَبْرَحُ – لَنْ نَبْرَحَ – فَلَنْ أَبْرَحَ »: وِلکن نیستم تا اینکه …
چه اهل نور یقین و چه اهل شک حسود، هر دو گروه تا به خواستۀ خود نرسند، دست بردار نیستند.
«حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ- حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ – حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى»
تا دستور از مافوق برسد «برح الخفاء: إذا وضح الأمر».
خواستۀ اهل نور، یعنی علوم ربانی و نورانی،
و خواسته اهل شک حسود، یعنی رسیدن به تمناها، یعنی گناه!
اهل حسادت، نور را بر سر راه خود، مانع میبینند و درصدد دور زدن آن بر میآیند!
«لَا يَبْرَحُ: بيرون نمىرود.»:
«الْمُتَعَبِّدُ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ يَدُورُ وَ لَا يَبْرَحُ مِنْ مَكَانِهِ»
عبادتكننده بىعلم و دانش، مثل الاغ آسياست كه مىگردد و از جاى خود بيرون نمىرود.
يعنى او را به سبب عبادت ترّقى حاصل نشود و مرتبه او بلند نگردد،
بخلاف كسى كه با علم و دانش عبادت كند زيرا كه بسبب عبادت از جاى خود بيرون رود و مرتبه او بلند گردد.
قالَ كَبِيرُهُمْ … فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۷۷ الى ۸۰]
قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ
فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ
قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (۷۷)
گفتند: «اگر او دزدى كرده، پيش از اين [نيز] برادرش دزدى كرده است.
«يوسف اين [سخن] را در دل خود پنهان داشت و آن را برايشان آشكار نكرد [ولى] گفت:
«موقعيت شما بدتر [از او]ست،
و خدا به آنچه وصف مىكنيد داناتر است.»
قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۷۸)
گفتند: «اى عزيز، او پدرى پير سالخورده دارد؛
بنابراين يكى از ما را به جاى او بگير، كه ما تو را از نيكوكاران مىبينيم.»
قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (۷۹)
گفت: «پناه به خدا، كه جز آن كس را كه كالاى خود را نزد وى يافتهايم بازداشت كنيم،
زيرا در آن صورت قطعاً ستمكار خواهيم بود.»
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا
قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ
وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ
فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي
وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (۸۰)
پس چون از او نوميد شدند، رازگويان كنار كشيدند.
بزرگشان گفت:
«مگر نمىدانيد كه پدرتان با نام خدا پيمانى استوار از شما گرفته است
و قبلا [هم] در باره يوسف تقصير كرديد؟
هرگز از اين سرزمين نمىروم تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حق من داورى كند،
و او بهترين داوران است.
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۶۰ الى ۶۴]
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ
لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (۶۰)
و [ياد كن] هنگامى را كه موسى به جوانِ [همراه] خود گفت:
«دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم، هر چند سالها[ىِ سال] سير كنم.»
فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند، ماهىِ خودشان را فراموش كردند،
و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت].
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)
و هنگامى كه [از آنجا] گذشتند [موسى] به جوان خود گفت:
«غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم.»
قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ
وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)
گفت: «ديدى؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم، من ماهى را فراموش كردم،
و جز شيطان، [كسى] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم،
و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.»
قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)
گفت: «اين همان بود كه ما مىجستيم.»
پس جستجوكنان ردِّ پاى خود را گرفتند و برگشتند.
قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى
[سورة طه (۲۰): الآيات ۸۷ الى ۹۶]
قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقى السَّامِرِيُّ (۸۷)
گفتند: «ما به اختيار خود با تو خلاف وعده نكرديم، ولى از زينتآلات قوم، بارهايى سنگين بر دوش داشتيم و آنها را افكنديم و [خود] سامرى [هم زينتآلاتش را] همين گونه بينداخت.
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ (۸۸)
پس براى آنان پيكر گوسالهاى كه صدايى داشت بيرون آورد، و [او و پيروانش] گفتند:
«اين خداى شما و خداى موسى است، و [پيمان خدا را] فراموش كرد.»
أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (۸۹)
مگر نمىبينند كه [گوساله] پاسخ سخن آنان را نمىدهد و به حالشان سود و زيانى ندارد؟
وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ
وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (۹۰)
و در حقيقت، هارون قبلا به آنان گفته بود:
«اى قوم من، شما به وسيله اين [گوساله] مورد آزمايش قرار گرفتهايد،
و پروردگار شما [خداى] رحمان است، پس مرا پيروى كنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد.»
قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى (۹۱)
گفتند:
«ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهيم داشت تا موسى به سوى ما بازگردد.»
قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (۹۲)
[موسى] گفت: «اى هارون، وقتى ديدى آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد،
أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (۹۳)
كه از من پيروى كنى؟ آيا از فرمانم سر باز زدى؟»
قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (۹۴)
گفت: «اى پسر مادرم، نه ريش مرا بگير و نه [موى] سرم را، من ترسيدم بگويى: ميان بنىاسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نكردى.»
قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (۹۵)
[موسى] گفت: «اى سامرى، منظور تو چه بود؟»
قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (۹۶)
گفت: «به چيزى كه [ديگران] به آن پى نبردند، پى بردم، و به قدرِ مُشتى از ردِّ پاى فرستاده [خدا، جبرئيل] برداشتم و آن را در پيكر [گوساله] انداختم، و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.»