🌄 Rise, O Heart! In the Dawnlight of Joseph’s Radiance
Bil-Ghuduw wa’l-Āṣāl — A Journey from Morning to Evening in the Light of Revelation
There is a special moment in time when the heart is invited to awaken — not just biologically, but spiritually. That moment is the ghuduww — the early morning, when the world is still tender and the sky prepares to open its gates to light.
In the Qur’an, ghuduww is not merely a time of day; it is a symbol of beginning, of spiritual motion, of the light that emerges from Divine presence. It is when the sacred classrooms of the heart begin to fill with the luminous teachings of heavenly instructors.
In Surah Yusuf, the phrase:
“Arsilhu ma‘anā ghadan…”
“Send him with us tomorrow…” (Qur’an 12:12)
— speaks not merely of a chronological tomorrow, but a spiritual tomorrow: a new dawn, a chance for rebirth. Joseph, the radiant soul chosen by God, is not only a brother but a teacher, a revealer of meanings, a vessel of divine wisdom.
The brothers, though moved by jealousy, unknowingly asked for access to that morning light — ghadan — a symbolic invitation to transformation. Little did they know that the journey they planned in envy was, in the unseen world, a pilgrimage of redemption.
And as we read in Surah al-Nur:
“Fi buyūtin adhina Allāhu an turfa‘a…”
“In houses which Allah has permitted to be raised…” (Qur’an 24:36)
— These “houses” are not only architectural structures. They are hearts. Elevated hearts. Vessels of Divine permission, made luminous by the remembrance of His Name — “Yudhkaru fīhā ismuhu…” — and that remembrance is carried by Rijāl, the men of light, the teachers of sacred knowledge whose voices echo the alphabet of divine mysteries.
They are the footsteps in the corridor of dawn,
like the letters of the Qur’an’s disjointed alphabet (al-ḥurūf al-muqattaʿa),
knocking gently on the door of your inner classroom.
And in those hearts,
Every ghuduww and every āṣāl becomes a rhythm of light —
a breath of divine knowledge —
a cadence of spiritual awakening.
So rise, O Heart.
Let your inner horizon feel the sun of Joseph’s light.
Be a house that remembers —
Be a heart that learns —
From ghuduww to āṣāl,
From first light to last breath,
Walk with the luminous teachers,
and let the classroom of your soul be filled…
With dawnlight.
«غدو» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«الغادية: سحابة تنشأ صباحا، ابر بامدادى، بارانِ بامدادى.»
«بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ – بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ»
+ «صلی – دومی نورت باش!»
با فهم نور و ظلمت قلبت، روشن شو و راه بیفت!
«غَدَاء: غذاى چاشتگاه يا صبحانه، ناشتا»
«نور بامداد!»
«good morning»
بامداد به خیر!
روز به خیر!
سلام به نور اول!
+ «سجد»
وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ
[سورة سبإ (۳۴): الآيات ۱۰ الى ۱۴]
وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (۱۰)
و به راستى داوود را از جانب خويش مزيّتى عطا كرديم. [و گفتيم:] اى كوهها، با او [در تسبيح خدا] همصدا شويد، و اى پرندگان [هماهنگى كنيد]. و آهن را براى او نرم گردانيديم.
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۱۱)
[كه] زرههاى فراخ بساز و حلقهها را درست اندازهگيرى كن. و كار شايسته كنيد، زيرا من به آنچه انجام مىدهيد بينايم.
وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ
وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ
وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ
وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ (۱۲)
و باد را براى سليمان [رام كرديم:]
كه رفتن آن بامداد، يك ماه، و آمدنش شبانگاه، يك ماه [راه] بود،
و معدن مس را براى او ذوب [و روان] گردانيديم،
و برخى از جنّ به فرمان پروردگارشان پيش او كار مىكردند،
و هر كس از آنها از دستور ما سر برمىتافت، از عذاب سوزان به او مىچشانيديم.
يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِي الشَّكُورُ (۱۳)
[آن متخصّصان] براى او هر چه مىخواست: از نمازخانهها و مجسّمهها و ظروف بزرگ مانند حوضچهها و ديگهاى چسبيده به زمين مىساختند.
اى خاندان داوود، شكرگزار باشيد.
و از بندگان من اندكى سپاسگزارند.
فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ
فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ (۱۴)
پس چون مرگ را بر او مقرر داشتيم، جز جنبندهاى خاكى [=موريانه] كه عصاى او را [به تدريج] مىخورد، [آدميان را] از مرگ او آگاه نگردانيد؛ پس چون [سليمان] فرو افتاد براى جنّيان روشن گرديد كه اگر غيب مىدانستند، در آن عذاب خفّتآور [باقى] نمىماندند.
[«يَغْدُو عَلَيْهِ وَ يَرُوحُ» + «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ»]:
الغدو النّور الولایة: + «روح» + «سجد»
امام باقر علیه السلام:
عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
قُلْتُ مَا الْمُحْصَنُ رَحِمَكَ اللَّهُ
قَالَ
مَنْ كَانَ لَهُ فَرْجٌ يَغْدُو عَلَيْهِ وَ يَرُوحُ فَهُوَ مُحْصَنٌ.
+ «روح»
اسماعيل بن جابر گويد:
به امام باقر عليه السّلام عرض كردم:
محصن كيست؟ خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد،
فرمود:
هر كس را همسرى باشد كه صبح و شام بتواند از او كام گيرد او محصَن خواهد بود.
[الفرج القلب]:
قلب سلیم اهل نور که با یاد معالم ربانی صاحبان نور خود، از نور ولایت علمی آل محمد ع کام میگیرد!
+ «فرج»:
«الفُروج: الثُّغور التى بين مَواضِع المخافة، و سمِّيت فُرُوجاً لأنَّها محتاجةٌ إلى تفقُّد و حِفْظ.]
قلب نیاز به مجاهده قلبی داره، مثل جهاد برای حفظ مرزهای یک مملکت.
اون مطلب علمی که ناشتا، قلبت گیرش میاد، تا این نقطه نورانی،
تمام قلبتو روشن کنه، اون میشه غدو!
مفهوم «تحوّل مع جريان»:
اون نوری که وقتی قلب اهل یقین اونو میگیره، متحول میشه و به جریان میافته!
این میشه معنای غدو!
[غدو – قبض و بسط] :
غدو نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست که اهل یقین با استعمال اندیشه آنها و عدم استعمال اندیشه غیر آل محمد ع، «ناشتا»، از این علوم زیبای آل محمد ع ارتزاق نموده و تحوّل و جریان نورانی قلبشان، اینگونه مدام برقرار میشود و اینچنین به حیات طیبه جاویدان دسترسی پیدا میکنند.
«غَدَاء: غذاى چاشتگاه يا صبحانه.»
ناشتا، باید باشی!
یعنی از علم غیر آل محمد ع نخورده باشی و ناشتا باشی تا علم آل محمد ع نصیبت گردد!
[غدو از اسامی روز و نور و روشنایی است]:
فقه اللغة: ساعات النهار:
الشروق، ثم البكور، ثم الغدو، ثم الأضحى، ثم الهاجرة ثم الظهيرة، ثم الرَّوَاح، ثم العصر، ثم الأصيل، ثم القصر، ثم العَشِيّ ثم الغروب.
انگاری موسی ع به یوشع ع میگوید:
یک مطلب نورانی بگو!
گویا قلب آلارم میده که از منبع نور فاصله گرفتیم!
واژه نَصَباً اینو میگه: «لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً»
ای یوشع، اون مطلب ناگفته توسط تو، جاش الآن اینجاست، بگو تا روشن شویم!
بگو تا در قلب ما تحولی و جریانی «غدو» ایجاد گردد!
«مثل داستان ردّ شمس سلیمان ع»!
ببین قلب سلیم چقدر حواسش جمعه، همینکه از نور فاصله میگیره متوجه میشه!
پس فاصله گرفتن، اجتنابناپذیر است.
مهم داشتن قلبی سلیم است که متوجه این اشتباه شود و راه رفته را برگردد!
تازه یوشع ع یادش میاد که داستان عجیب زنده شدن ماهی کنار اون صخره رو بازگو کنه!
انگاری «فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» میشه این:
وقتی هر دو از منبع نور فاصله گرفتند، موسی ع چیزی رو با قلبش متوجه شد، لذا به یوشع گفت که تاریک شدیم، گویا از نور رد شدیم، ای همراه من، که عامل جوانکننده «لِفَتاهُ» و نورانیکنندۀ قلب من الآن اون مطلبی است که نزد توست و دیدی و شاهدش بودی و باید به من هم میگفتی، اما یادت رفت و نگفتی، حالا اون مطلب علمی ناشتا رو بیار و بگو که داستان چی بود و چه اتفاقی افتاد که اون اتفاق عجیب و مهم رو فراموش کردی که به من بگی و همین دوری، از این مطلب علمی، عامل تاریکی و خستگی قلب ما شد! هر چی هست مطلبی است نزد تو که باید بیادت بیاد و اونو برای ما بازگو کنی تا از اون پیشامد، نور حکمتشو بدست بیاریم و بفهمیم قضیه از چه قراره.
پس وقتی موسی ع به یوشع ع می فرماید «آتِنا غَداءَنا» یعنی قلب نیاز به مطلب علمی ناشتا پیدا کرده چون بوی تاریکی و دوری از منبع نور رو متوجه شده، لذا اسمی از اسامی روز، یعنی نور الولایة، رو میطلبد و بر زبان میآورد.
هر بسط قلبی بدنبال تاریکی آن، میشه یک «ردّ شمس»!
[سحر – غدو] :
صبح – سحر – غدو – غداة –
«سَحَر» نام زیبای صاحبان نور است.
در « إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ » و در « وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالْأَسْحارِ » رمز و رازش در یادآوری معالم ربانی نهفته است و در واقع عامل نجات و استغفار و … همیشه علوم نورانی و ربانی صاحبان نور بوده و هست، حالا اینکه از این معالم ربانی با واژه «سحر» در این آیات اسم برده شده، باید در معنی واژه «سحر» جستجو نمود.
ادامه آیه «نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ * نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا» چقدر زیبا به نعمت وجود صاحبان نور تاکید دارد.
+ «نعمت»
وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالْأَسْحارِ
وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ * نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ
سحر نامی است زیبا و متعلق به صاحبان نور، چرا که علوم آل محمد ع (منّ و سلوی) برای ما در این زمان مبارک یا بهتر بگوییم از این وجود مقدس افاضه گردیده است.
لذا از یادآوری معالم این وجود نورانی در لحظات زندگی، غفلت نکنیم!
«وَ لَا تَغْفُلْ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ بِالْأَسْحَارِ»
چرا که علامت عاشقان معالم ربانی، خلوت گزینی با او در این زمان تاویلی بسیار زیباست!
«فَإِنَّ لِلْقَانِتِينَ فِيهِ أَشْوَاقا»
شوق به وقت سحرگاهان = شوق به معالم ربانی در خلوت و ملکوت قلب!
[طهر – عافیة] :
«اذان – سَحَر»: «حِينَ يَسْمَعُ تَأْذِينَ السَّحَرِ»
+ «وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالْأَسْحارِ»
«غلّ – حسد – ریاء – فجور»:
این دعای زیبا، رابطه عافیت و حسد را بخوبی بیان میکند و اینکه راه درناژ حسادت، فقط به سبب آشنایی با معالم ربانی است «حِينَ يَسْمَعُ تَأْذِينَ السَّحَرِ» در واقع آنچه در این حدیث، در پرده بیان شده، تا خوانندۀ حدیث، خود متوجه باشد، اشاره به اسامی مختلف صاحبان نور است که تاثیر این انوار نورانی و مقدس را در وجود خود، با این واژهها پیدا نماید، مثلا همین واژه «اذن» و «سحر» با توجه به مقالههای این دو واژه اشاره به صاحبان نور دارند.
یعنی تا وقتی که اذان سحر را با گوش جان و روان خود نشنوی، خواندن این دعا، طوطیوار خواهد بود و تاثیر ایجاد عافیت و دفع حسادت نخواهد داشت.
پس، گام اول، شنیدن اذان سحر است، یعنی آشنایی با صاحب نور و شنیدن کلام تاثیر گذار اوست، حالا که این توفیق را بدست آوردی، وقت عمل به معالم او در دل شرایط (با یادآوری معالم ربانی) است تا با تولید عمل صالح و دفع حسد، به عافیت و حیات طیبة دسترسی پیدا کنی و همه این مراحل فقط با آشنایی با صاحبان نور آغاز میشود.
« يَا مُحَمَّدُ
اى محمد،
وَ مَنْ أَرَادَ مِنْ أُمَّتِكَ أَنْ أُعَافِيَهُ مِنَ الْغِلِّ وَ الْحَسَدِ وَ الرِّيَاءِ وَ الْفُجُورِ
فَلْيَقُلْ حِينَ يَسْمَعُ تَأْذِينَ السَّحَرِ
هر كس از امت تو بخواهد كه من او را از غل و غش و حسد و ريا و فسق و فجور باز بدارم،
خالصانه رو به من آورده (هنگامى كه صداى اذان صبح را مىشنود) بگويد:
يَا مُطْفِئَ الْأَنْوَارِ بِنُورِهِ
اى كسى كه همه نورها را با تابش نورت خاموش مىكنى،
وَ يَا مَانِعَ الْأَبْصَارِ مِنْ رُؤْيَتِهِ
اى كسى كه نمىگذارد چشمها او را ببيند،
وَ يَا مُحَيِّرَ الْقُلُوبِ فِي شَأْنِهِ
اى كسى كه قلبها را در مورد شناخت خودش دچار حيرت كرده،
إِنَّكَ طَاهِرٌ مُطَهِّرٌ يَطْهُرُ بِطُهْرِكَ مَنْ طَهَّرْتَهُ بِهَا
بدرستى كه تو پاك و مطهر هستى و با پاكى خود مىتوانى هر كه را اراده كنى پاك بكنى.
وَ لَيْسَ مِنْ دُونِكَ أَحَدٌ أَحْوَجَ إِلَى تَطْهِيرِكَ إِيَّاهُ مِنِّي لِدِينِي وَ بَدَنِي وَ قَلْبِي
هيچ كس سزاوارتر به پاك كردن ديگران نيست و نمىتواند دين و قلب مرا پاك كند.
فَأَيَّةُ حَالٍ كُنْتُ فِيهَا مُجَانِباً لَكَ فِي الطَّاعَةِ وَ الْهَوَى
پس هر وقت من در طاعت تو سستى كردم و پيرو هواى نفس خود شدم،
فَأَلْزِمْنِي وَ إِنْ كَرِهْتُ حُبَّ طَاعَتِكَ بِحَقِّ مَحَلِّ جَلَالِكَ مِنْكَ
مرا ملزم به طاعت خود بكن اگر چه من از دوست داشتن طاعتت اكراه ورزم.
به حق آن جلال و عظمتى كه دارى،
حَتَّى أَنَالَ فَضِيلَةَ الطُّهْرَةِ مِنْكَ لِجَمِيعِ شُئُونِي
رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
حتى من در اثر اين عنايت تو به فضيلت پاكى نايل شوم و در همه امورم پاك باشم.
وَ اجْعَلْ مَا طَهُرَ مِنْ طُهْرَتِكَ عَلَى بَدَنِي طُهْرَةَ خَيْرٍ
حَتَّى تُطَهِّرَ بِهِ مِنِّي مَا أُكِنُّ فِي صَدْرِي وَ أُخْفِيهِ فِي نَفْسِي
از پاكى خود مقدارى به بدن من بده تا اين كه همه باطن و ظاهر من پاك باشد.
وَ اجْعَلْنِي عَلَى ذَلِكَ أَحْبَبْتُ أَمْ كَرِهْتُ
اين كار را با من بكن، خواه آن را دوست بدارم و خواه ندارم.
وَ اجْعَلْ مَحَبَّتِي تَابِعَةً لِمَحَبَّتِكَ
محبت مرا نسبت به ديگران تابع محبت خودت بكن
وَ اشْغَلْنِي بِنَفْسِي عَنْ كُلِّ مَنْ دُونَكَ شُغُلًا يَدُومُ فِيهِ الْعَمَلُ بِطَاعَتِكَ
و مرا از مشغول شدن به هوى و هوس باز دار و مشغول كارى بكن كه آن كار ادامه طاعت تو باشد
وَ اشْغَلْ غَيْرِي عَنِّي لِلْمُعَافَاةِ مِنْ نَفْسِي وَ مِنْ جَمِيعِ الْمَخْلُوقِينَ
و ديگران را از من دور كند تا من فقط هميشه به ياد تو و اطاعت تو مشغول باشم.
فَإِنَّهُ إِذَا قَالَ ذَلِكَ أَلْزَمْتُهُ حُبَّ أَوْلِيَائِي وَ بُغْضَ أَعْدَائِي
وقتى كه بندهام اين سخنان را بگويد، من او را ملزم به دوست داشتن اولياى خودم و دشمن داشتن دشمنانم مىكنم.
وَ كَفَيْتُهُ كُلَّ الَّذِي أَكْفِي عِبَادِيَ الصَّالِحِينَ.
و او را در مقابل همه امورش كفايت مىكنم همان طورى كه امور بندگان صالحم را كفايت مىكنم.»
مطالب بروز رسانی شده:
نور، شروع دوباره!
نور، غذای ناشتا برای روزی جدید و دوباره!
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً»
رسالت یوسف، شروع دوباره برای برادران حسود است!
اما نه برای رسیدن به تمناها! نه برای «یرتع» و «یلعب»!
بلکه برای تولید عمل صالح با فهم علم آنلاین از معلم ربانی در ملکوت قلب!
این درخواست برادران حسود یوسف، از روی حسد صورت گرفت.
این توطئه دستجمعی آنها بر علیه یوسف بود.
…
«غَداً»: فردا، زمان آینده.
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً» + «وَ مٰا تَدْرِي نَفْسٌ مٰا ذٰا تَكْسِبُ غَداً»
انگار اینجوری بگیم: کی میدونه فردا برادران حسود یوسف با او چه میکنند؟!
هنوز اشتباه از طرف حسود صورت نگرفته و باید بنا رو بر این بذاریم که اونا میخوان با نور یوسف عمل صالح تولید کنند و باید این سفر کربلا رو رفت تا اهل کوفه حسود دستشونو رو کنند.
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۱ الى ۱۲]
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۱۲)
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند، و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود.»
امام سّجاد علیه السلام:
کَانَ أَوَّلُ بَلْوَی نَزَلَتْ بِآلِ یَعْقُوبَ الْحَسَدَ لِیُوسُفَ (علیه السلام)
فَلَمَّا رَأَی إِخْوَهًُْ یُوسُفَ کَرَامَهًَْ أَبِیهِ إِیَّاهُ اشْتَدَّ عَلَیْهِمْ فَتَآمَرُوا حَتَّی قَالُوا
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ.
اوّلین بلایی که بر آل یعقوب (علیه السلام) نازل گشت، حسد برادران نسبت به یوسف (علیه السلام) بود؛ هنگامیکه برادرانِ یوسف (علیه السلام) توجّه فراوانِ پدر به یوسف (علیه السلام) را دیدند برایشان سخت [و گران] آمد و با یکدیگر توطئه کردند و [به پدر] گفتند:
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ.
با نور، قلبتو روشن کن و راه بیفت! نور بامداد! بالغدوّ! بالغداة!
نور بامداد؛ دعوتی به آغازِ دوباره!
«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً»
تأملی در واژه «غَداً» در سوره یوسف و رسالت معلمِ نورانی
+ «بداء»
…
با نور، قلبت را روشن کن و راه بیفت!
«بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»،
«بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ»،
همهچیز از بامداد آغاز میشود…
از لحظهای که دل، بیدار میشود تا بارانی نرم از سوی آسمانِ رحمت، بر خشکیهای قلب ببارد.
در لغت عرب، «الغادية» یعنی ابر بامدادی.
ابرِ بامدادی که وعدۀ رویش میدهد، وعدۀ شروعی دوباره.
انگار این واژه، بوی رسالت میدهد!
در سوره یوسف، آیه ۱۲، برادرانِ حسود میگویند:
“أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ”
فردا او را با ما بفرست تا بگردد و بازی کند، و ما نگهبان خوبی برای او خواهیم بود…
اینجا «غَداً» فقط یک زمان آینده نیست.
اینجا، «غَداً» بوی بامداد میدهد.
بوی سفری از دل شب به سوی نور.
اما چه کسی بامداد است؟
یوسف!
او معلمِ نورانی و ربانیست.
یوسفی که از سوی خدای رحیم، برای آنان که تاریکیِ حسد قلبشان را دربرگرفته، نازل شده تا نوری باشد برای «فردا».
تا دلها را از شر حسادت و تمنای نفس، نجات دهد و برای آنان فردایی بیعیب و روشن بیافریند.
غَداً، فقط یک «زمان» نیست،
غَداً، یک دعوت است.
دعوت به بیداری، به روشنشدن، به غذا گرفتن از نور.
چرا که «غَداء»، همان غذای صبح است؛ همان روزی نخستینِ دل برای سفر تازه.
و این غَداً، همان است که در آیه دیگری از قرآن، خداوند میفرماید:
“وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً”
هیچکس نمیداند فردا چه خواهد کرد…
شاید ما نیز ندانیم که برادران یوسف با او چه خواهند کرد،
اما باید این سفر را آغاز کرد.
شاید این سفر کربلای دل است،
که کوفیانِ حسود در آن، چهره واقعی خود را آشکار میکنند،
و یوسفی از تبار نور، در دل چاه فرو میرود
تا از همانجا نورِ آغازِ دوباره را به قلبهای تشنه بتاباند.
غَداً، آغاز است
نه برای «یرتع» و «یلعب»
بلکه برای «عمل صالح»،
عملی که با دریافت علم ربانیِ آنلاین از معلم ملکوتی در قلب، شکل میگیرد.
این است نور بامداد؛
دعوتی به روشنشدن،
دعوتی به برخاستن،
دعوتی به رفتن با معلمِ نورانی،
حتی اگر راه، از میان چاه بگذرد…
…
در دل این «غَداً»، صدای یک آغاز پیچیده است…
آغازی که گرچه برادران یوسف آن را با نیت «بازی و چَرا» طرح میکنند،
اما در مشیت الهی، این «غَداً»، غَدایی دیگر است؛
روز خداست.
روزی که در آن، راز نور معلم ربانی برای آنان که در غفلت شب ماندهاند، آشکار میشود.
آری، خداوند یوسف را میفرستد.
نه برای تفریح،
بلکه برای افشای تاریکیها
و آشکارسازی حسادتها
و شفای قلبهای بیمار.
در همان آیه، برادران میگویند:
يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ
اما خدا، این «بازی» را به فرصتی برای امتحان تبدیل میکند.
بازیای که در آن، پردهها میافتد
و یوسف، بسان نور صبح، در دل چاه میدرخشد!
نورِ یوسف، نور آغاز است
همانند نوری که در سحرگاهان،
دل را برای روزی تازه آماده میکند.
غُدوّ، نه فقط وقت بامداد است
بلکه حالت دل در بامداد است.
آمادگی برای گرفتن «غَداء»،
غذای روح،
روشنایی دل،
جرقهای از ملکوت!
در حقیقت، نور یوسف برای دلهایی است که هنوز در شب ماندهاند.
و «غَداً»، زمانی است که خدا میخواهد نورش را بفرستد
تا اگر بخواهند، برخیزند
و اگر بخواهند، تغییر کنند
و اگر بخواهند،
دلهای حسودشان را پاک کنند.
اما…
اگر دل، تمنا داشته باشد… نور به تیرگی میزند!
این «غَداً» میتواند طلوعی باشد
و یا مقدمهای برای سقوط.
اگر نگاه از روی تمنای نفس باشد،
این سفر «بازی» میشود
و چاه، سرنوشت!
اما اگر نگاه با صدق و نور باشد،
همین سفر،
تبدیل میشود به معراجِ یوسف،
و شروعی دوباره برای «توبه برادران».
یوسف، معلم نور است.
آمده تا «غَداً» را به فرصت تبدیل کند.
آمده تا نشان دهد که دل، میتواند بیدار شود،
حتی پس از حسد، حتی پس از توطئه.
…
و اکنون پرسش این است:
آیا ما نیز حاضریم یوسف را همراه خود ببریم،
اما نه برای چَرا و بازی،
بلکه برای عمل صالح؟
برای روشنکردن صبح دلمان؟
برای گرفتن نور در غُدوّ؟
برای دریافت «غَداء» از ملکوت؟
«غَداً»، در قرآن فقط یک فردا نیست.
بلکه، یک فرصت است.
فرصتِ رویارویی با نور.
و چه کسی میداند فردا، دل چه خواهد کرد؟
«وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً»
غُدوّ (الغُدوّ و الغداة): وقتِ طلوع نور
«غُدوّ» به معنای ابتدای روز، بامداد،
ساعاتی است که آفتاب هنوز در افق نشسته و زمین آمادهی روشنشدن است.
در سورۀ نور، عبارت «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» آمده است:
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ …»
و عبارت مهم و کلیدیِ «اسْمُهُ … رِجالٌ»
…
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ …»
در خانههایی که خدا اذن داده بالا روند؛
نه از آجر و سنگ،
بل خانههایی از جنس دل،
دلهایی که ظرفیت ذکر یافتهاند،
دلهایی که اجازه یافتهاند محل نزول اسم او شوند…
«وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ … رِجَالٌ…»
اسمی که در این خانهها،
با صدای رجالِ نورانیاش،
با صدای معلمین ربانیاش،
نور میتاباند…
رجالی که خود، نام خدا را زنده میکنند
و با کلامشان،
دلهای اطرافشان را خانه نور میسازند…
«يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا … بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»
و آن دلها، در بامداد و شامگاه،
در قبض و بسط نور،
در روشنایی آغاز روز و پایان آن،
در لحظات گشایش و بازگشت،
با تسبیح و ذکر، نور میگیرند.
این «بیوت» همان قلوبِ مأذوناند؛
دلهایی که با سعی و طلب،
در کلاس رجالِ نورانی،
در حلقههای فهم نورانی،
از غُدوّ تا آصال،
در مسیر «ادراک نور» هستند…
…
غُدوّ، لحظهای است برای آغاز، برای پرستش، برای بازشدن چشم دل.
در این لحظه، دل آمادگی دارد که نورِ الهی بر جانش بتابد،
چرا که دل، بیدار شده
و از تاریکی شب، دلزده شده.
در سوره یوسف، یوسف خود «نورِ غُدوّ» است.
معلمی است که برای روشنکردن بامداد قلب برادران آمده،
اما حسد، این طلوع را ابری میکند.
…
غَداء: غذای صبحگاه، قوتِ جان برای شروعِ جدید
«غَداء» در اصل به غذای وقت صبح (پیش از ظهر) گفته میشود.
غذایی که پس از خواب شب، اولین تغذیۀ جسم یا روح است.
در نگاه عرفانی، نور، غَداءِ دل است.
وقتی دل، شبرو و خسته از تاریکی تمنیات است،
نیاز به غذای روح دارد؛
و این غذا، علمِ ربانی از معلم نورانی است.
یوسف، هم نور است و هم غذای روح.
آمده تا برادران را با قوت ملکوتیِ معرفت و توبه، سیر کند.
اما دریغ… آنان به دنبال «چَرا»ی نفسانیاند،
نه تغذیۀ روحانی!
…
غَداً: فردا، اما نه فقط زمان؛ بلکه فرصتِ امتحان
در ظاهر، «غَداً» به معنی فرداست؛
اما در قرآن، به معنای فرصتِ تصمیمسازی، آیندهی اخلاقی، و میدان عمل آمده:
“وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَا ذَا تَكْسِبُ غَداً”
(لقمان ۳۴)
هیچ کس نمیداند که فردا چه خواهد کرد.
در سوره یوسف، «غَداً» تبدیل به لحظهی تعیینکنندهی نور و تاریکی است:
“أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ”
برادران فکر میکنند فردا، روز بازی و تفریح است،
اما خدا آن را روز امتحانِ حسد و صداقت قرار داده است.
یوسف با آنها میرود،
اما در واقع، آنها را به سوی خویش دعوت کرده است؛
به یک فردای دیگر! فردایی نورانی، ملکوتی، و سرشار از فهم.
…
واژگان «غُدوّ»، «غَداء» و «غَداً» در سوره یوسف ما را به یک دعوت نورانی فرا میخوانند:
دل را بیدار کن، نور بگیر، و آماده شو برای فردایی که قرار است حقایق آشکار شود.
فردا، همان یومالله است.
فردا، همان وقتی است که نورِ معلم ربانی،
هم خُلق را میآزماید
و هم راه توبه را میگشاید.
و سؤال اینجاست:
در «غَدا»ی خود، دنبال چه هستی؟
تمنا؟ یا توبه؟
بازی؟ یا بیداری؟
حسد؟ یا حیات؟
🌅 دل، طلوع کن! در صبحی برای جان!
دل!
از ظلمت شب تمنّا برخیز
که غُدوّ، نغمهی بیداریست؛
سحر، درِ معرفت را میکوبد،
و یوسف، با فانوس ملکوت
بر درِ حسد آمده است…
دل!
صبحانهات را از بازار دنیا نگیر،
نور بخور!
غَداء، نه نان است، نه شیر،
غَداء، کلامِ آن معلمِ نورانیست
که خدا او را از دل چاه،
به عرش کلام فرستاده است!
دل!
فردا در راه است…
غَداً، لحظهی قضاوت نور است بر نیتها؛
یا توبه خواهد رویید،
یا تمنا، دروغی تازه خواهد بافت…
ای دل!
غُدوّ یعنی بیدار شو
غَداء یعنی نور را بچش
غَداً یعنی امتحان نور بده!
یوسف آمده
نه برای چرا و بازی
بل برای
طلوع قلبهایی که هنوز نچشیدهاند
طعم صبح را!
🌅 دل، طلوع کن! در سپیدهدمی از نورِ یوسف!
صبحی که «غُدوّ» نام گرفت،
صدای گامهای پیامآور نور است؛
صدای حروف الفبای مقطعهی قرآن،
که همان صدای پای معلم نورانی است
در راهروی هستی،
که میآید تا به کلاس دل تو وارد شود…
الف، لام، را…
پیش از آنکه چیزی بگوید،
نورش را پاشیده است در هوای کلاس.
دل!
صبحِ دل، با تابیدن خورشید نیست؛
صبح دل، آن لحظهایست
که حسدت را کنار میگذاری
و یوسف را میپذیری
نه بهعنوان برادری زیبارو،
بل معلمی از جنس وحی!
غَداء، نان نور است!
نه لقمهای زمینی،
که لقمهای از ملکوت…
کلامی که اگر در سحرگاه جان شنیده شود،
تو را از تمنای «نقشهچینی»
به اشتیاق «توبه» خواهد رساند.
و اما «غَداً»…
آیندهایست که یا در آن
یوسف را میکُشی در چاهِ خودبینیات،
یا با او، از چاه بیرون میآیی!
فردا، همان سرزمین عمل است…
و کسی نمیداند چه میکِشد از آن!
«وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا…»
دل!
تو را با نور، بیدار کردهاند
تو را با نور، سیر دادهاند
تو را با نور، به فردایی دعوت کردهاند
که در آن، اگر صادق باشی،
یوسف نهتنها محفوظ است،
که حافظ تو خواهد شد…
🌅 دل، طلوع کن! در سپیدهدمی از نورِ یوسف
بالغُدُوِّ وَ الآصال – سفری از بامداد تا شامگاه در پرتو وحی
لحظهای خاص در زمان هست؛
لحظهای که دل دعوت میشود نه فقط به بیداری جسم، بلکه به بیداری روح.
آن لحظه، «غُدُوّ» است؛ بامداد، زمانی که دنیا هنوز نرم و لطیف است و آسمان، دروازههایش را برای ورود نور میگشاید.
در قرآن، غُدُوّ فقط یک زمان از روز نیست؛
نماد آغاز است، حرکت است، نوری است که از سوی خداوند بر جان میتابد.
زمانی است که کلاسهای درونی دل، آماده دریافت درسهای درخشان از آموزگاران آسمانی میشوند.
در سوره یوسف، این عبارت آمده است:
«أرسِلْهُ معنا غداً…»
«فردا او را با ما بفرست…» (یوسف، آیه ۱۲)
این فقط «فردا» به معنای زمانی آینده نیست،
بلکه «غَداً» نماد فردایی روحانی است: سپیدهای نو، فرصتی برای تولدی دوباره.
یوسف، آن جانِ برگزیده از سوی خدا، نه فقط برادری است زمینی، بلکه آموزگاری است آسمانی،
آشکارکننده معانی، حامل حکمتهای ربانی.
برادران، گرچه از روی حسد سخن میگفتند،
اما ندانسته درخواستی کردند برای ورود به نور صبحگاهی،
برای دستیابی به فهمی تازه از راه خیر.
و در سوره نور آمده است:
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ …»
(نور، آیه ۳۶–۳۷)
این «بیوت» فقط ساختمان نیستند.
خانههاییاند در دل آدمیان؛ دلهایی که خدا اذن داده تا برافراشته شوند،
دلهایی که نام خدا در آنها زنده است.
و این «رجال»، همان معلمان نورانیاند که با کلام ربانیشان این خانهها را روشن میسازند.
و صاحبان این دلها، با زحمت و فهمی که از قبض و بسط نور در دل دارند،
با غُدُوّ و آصال،
یعنی با سحر و شامگاه،
در مسیر دریافت علم آنلاین از این رجال ربانی گام برمیدارند.
و آن صدایی که در آغازِ بامداد شنیده میشود،
صدای قدمهای معلم نورانی است،
همان صدای حروف الفبای مقطعه قرآن،
که چون صدای پای او در راهروی مدرسه، خبر از حضوری عظیم در کلاس دل میدهد…
پس ای دل! برخیز!
افق درونت را به خورشید یوسف بسپار.
خانهای شو که یاد خدا در آن زنده است.
قلبی شو که درس میگیرد.
از غُدُوّ تا آصال،
از اولین نور تا واپسین نَفَس،
همقدم شو با معلمان نورانی،
و بگذار کلاسِ جانت از سپیدهدم پُر شود…
مشتقات ریشۀ «غدو» در آیات قرآن:
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (121)
وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ (52)
وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ (205)
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12)
وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (15)
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً (23)
وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28)
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (62)
في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (36)
إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ (34)
وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعيرِ (12)
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46)
سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ (26)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)
أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمينَ (22)
وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرينَ (25)