This is a promise of light!
Take heart,
for a heavenly radiance has reached us.
«بشر» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«تباشير الصُّبح: أوّله»
«بَشَائِرُ الصُّبح: سپيده دم»
«تَبَاشِيرُ الشيءِ: آغاز آن چيز»
«بشر: ظهور الشيء مع حسن و جمال»
«باشر الرجل زوجته: [1+1]»
«مُبَاشَرَةُ المرأةِ: ملامستُها»
مشتقات ریشه «بشر» 123 بار در قرآن تکرار شده است.
+ «نذر»
نوید نوری است این!
مژدهای از جنس نور!
دل خوشدار،
که روشناییای از جنس آسمان به ما رسیده است.
بشارت، همون خبر خوبه! همون خبر خوشه! + «نبأ»
مژدهای برای تو، ای قلب من، که نور فروزان فرا رسیده است!
این خبر خوب این است که چهرۀ نورانی معلّم برای ما آشکار شد.
«يا بُشْرى هذا غُلامٌ»
امام علی علیه السلام:
مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ.
کسی که به تو هشدار میدهد، همانند کسی است که به تو مژده میدهد.
+ «انی – آناء اللیل»
كُلُّ اسْمٍ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ أَعْظَمُ!
+ «دعای جوشن کبیر» لیست هزار واژه مترادف نور است!
به هر کدوم از این هزار اسم میتونی اعتماد کنی! چون همشون اسم اعظم هستند!
این دعا به ما میگه هزار واژه و هزار مفهوم در واژه و فرآیند نور مستتر است
و این هزار اسم هر کدومشون یک اسم اعظم هستند
«كُلُّ اسْمٍ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ أَعْظَمُ»،
نور «واژه هزارکاره!» است.
میگن: این دارو هزار خاصیت داره!
دوای هزار بیماری، نور است!
دوای هر دردی نور است!
درد مزمن، بیمار رو به داروی مسکن عادت میده و معتاد میکنه!
قلبی که میفهمه بخیله و حسوده، باید خودشو به داروی نورانی الهی عادت بده!
ریشه هر اعتیادی، درد است!
«نور» یک دارو برای همه دردهاست!
استرس یعنی فعال شدن عیب «بخل و حسد»،
که تاثیرات منفی زیادی بر روی سلامتی جان و تن دارد،
در مقابل، نور، تاثیرات مثبت فراوانی بر سلامتی می گذارد.
مناصب هزار گانه نور!
یک تصویر میتونه دربردارنده محتوای هزار واژه باشه!
چشم بصیر میخواد که این هزار واژه رو در هر تصویر ببینی!
قلب، یه جاییه که دست هیچکس به اونجا نمیرسه جز خدا!
آرامش قلب، فقط به دست خدا ایجاد میشه و بس «الله یقبض و یبصط» کلام نورانی خداست که قلب رو آروم میکنه «الا بذکر الله تطمئن القلوب».
این مژده نورانی، این نور روشنگر، این نشانههای انفسیِ با ارزش هدایتگر درون قلب،
هدیه مقدس الهی است، که بوی بهشت را در همین دنیا استشمام نماییم؛
امام سجّاد علیه السلام:
«وَ بَشِّرْنِي بِذَلِكَ فِي الْعَاجِلِ دُونَ الْآجِلِ،
بُشْرَى أَعْرِفُهَا، وَ عَرِّفْنِي فِيهِ عَلَامَةً أَتَبَيَّنُهَا،
و مرا به آن اكنون (در دنيا) پيش از آينده (آخرت) مژده ده،
مژدهاى كه آن را بشناسم، و نشانهاى در آن بمن بنما كه آن را (بخود يا ديگرى) آشكار سازم».
این مژده دنیایی چیست؟!
وقتی قلبت قبض و بسط نورشو میفهمه،
در واقع در همین دنیا چشمش به کلام نورانی هدایت الهی روشن شده
و این میشه مژده دنیایی، که در شرایط سخت زندگی، تنهات نمیذاره و کمکت میکنه!
این مژده دنیایی نقد است و نسیه نیست و موکول به آخرت نیست
بلکه همین الآن به حسابت واریز میشه
و پیامکشو در گوشی موبایل قلبت میبینی و میشناسی و خوشحال میشی:
«بُشْرَى أَعْرِفُهَا» مژده ای که فقط خودت میفهمیش «رحیق مختوم»!
این خوشحالی دنیایی، چیز با ارزشی است که همه بدنبالش هستن،
اما نمیدونن جز با شناخت نور قلب، نمیشه بهش دسترسی داشت!
پس، با نور مباشرت داشته باش «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ»!
امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ:
«نِعْمَ الْعَوْنُ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ»،
دنيا براى (رسيدن به مقامات عاليه) آخرت كمك خوبى است.»
دنیا، خود موقتی و گذراست،
اما این خوشحالی دنیایی که به سبب نور حاصل می شود، موقتی و گذرا نیست
و به خوشحالی ابدی و اخروی وصل خواهد شد و تا ابد ادامه خواهد داشت:
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي،
اى نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد،
و در ميان بندگان من درآى، و در بهشت من داخل شو.»
پس بوی بهشت را در دنیا «فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» باید استشمام کرد
«لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،
در زندگى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است.
وعدههاى خدا را تبديلى نيست؛ اين همان كاميابى بزرگ است.»،
«وَ كُونُوا مُشْرِفِينَ عَلَى الْآخِرَةِ».
آرامش قلب مومن در دنیا با عمل به اوامر نورانی،
به او، نوید و بشارت و مژده بهشت در آخرت را میدهد.
به این آرامش دنیوی «بشارت» گفته می شود که آرامش اخروی را نیز در پی دارد.
این نور و مژده دنیایی، پیشقراول و مقتداست!
که نقش هادی در ملک و ملکوت دارد!
«رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ».
+ «نذر: نذر الجیش: پیشقراول».
+ «بشر: ظهور الشيء مع حسن و جمال»:
«وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ».
این مژده نورانیِ رویت شده است!
که حسود، به این نور خیانت میکنه و اونو از خودش دور میکنه! و میگه: نمیشناسمت!
فرشتگان از جانب خداوند به مریم مژده دادند که ای مریم: اسم نور تو، عیسی، پسرِ توست!
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۴۵ الى ۴۶]
إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ
إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (۴۵)
[ياد كن] هنگامى [را] كه فرشتگان گفتند:
«اى مريم، خداوند تو را به كلمهاى از جانب خود، كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مىدهد، در حالى كه [او] در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است.»
«وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»
«واصَى البلدُ البلدَ»
«مژده نورانی! – میهمانِ نورانی!»
«ضیف» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
«هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ»
«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيمَ»
داستان میهمانان ابراهیم علیه السلام!
این میهمانِ نورانی (معلّم) را به ملکوت قلب خود، «اَد» کنید! «add: إضافة».
«أَضَفْتُهُ وَ ضَيَّفْتُهُ: إذَا أَنْزَلْتَهُ و قَرَيْتَهُ»
«بشر» در آیات قرآن!
[سورة البقرة (۲): آية ۲۵]
وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (۲۵)
و كسانى را كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته انجام دادهاند، مژده ده كه ايشان را باغهايى خواهد بود كه از زير [درختان] آنها جويها روان است. هر گاه ميوهاى از آن روزىِ ايشان شود، مىگويند: «اين همان است كه پيش از اين [نيز] روزىِ ما بوده.» و مانند آن [نعمتها] براى آنها آورده شود؛ و در آنجا همسرانى پاكيزه خواهند داشت؛ و در آنجا جاودانه بمانند.
[سورة التوبة (۹): الآيات ۱۲۲ الى ۱۲۵]
وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (۱۲۴)
و چون سورهاى نازل شود، از ميان آنان كسى است كه مىگويد: «اين [سوره] ايمان كدام يك از شما را افزود؟» امّا كسانى كه ايمان آوردهاند بر ايمانشان مىافزايد و آنان شادمانى مىكنند.
[سورة البقرة (۲): الآيات ۹۷ الى ۹۸]
قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (۹۷)
بگو: «كسى كه دشمن جبرئيل است [در واقع دشمن خداست] چرا كه او، به فرمان خدا، قرآن را بر قلبت نازل كرده است، در حالى كه مؤيد [كتابهاى آسمانى] پيش از آن، و هدايت و بشارتى براى مؤمنان است.»
[سورة آلعمران (۳): الآيات ۱۲۳ الى ۱۲۶]
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (۱۲۶)
و خدا آن [وعده پيروزى] را، جز مژدهاى براى شما قرار نداد تا [بدين وسيله شادمان شويد و] دلهاى شما بدان آرامش يابد، و يارى جز از جانب خداوند تواناى حكيم نيست.
بررسی 123 مورد واژه «بشر» در آیات قرآن به علاقمندان توصیه می شود.
#دلنوشته
این دلنوشته رو ذیل آیۀ زیبای «يا بُشْرى هذا غُلامٌ» بخوانیم:
در آستانه نور:
مژدهای خاموش،
از دلِ سکوتِ شب برمیخیزد.
نه صدایی دارد،
نه رنگی،
اما دل را میلرزاند،
چونان نوری که از پسِ هزار پرده پدیدار شود.
ای دل!
برخیز و چشم بگشا،
که آن وعده دیرین آمده است.
نه به هیاهو،
که با طنین خاموشی.
نه با برقِ شمشیر،
که با فروغِ مهر و مهربانی.
امشب،
هزار ستاره خاموش میشوند،
تا فقط یک نور بدرخشد،
نوری از جنس آگاهی،
از جنس علوم آل محمد علیهم السلام،
از جنس عشق،
از جنس خدا.
و تو،
ای دلِ خسته از کوچههای تاریک تردید،
دیگر در پی فانوس مباش،
که خورشید آمده است.
نه آن خورشیدی که بر بام خانهها میتابد،
بلکه آن خورشیدی که بر بام جان طلوع میکند،
خاموش، اما سراسر حضور.
سالها در پی معنا دویدی،
در ورقهای پوسیده،
در صدای خستهی خطیبها،
در آیینههایی که جز چهرهات، چیزی نشان نمیدادند.
اکنون اما،
معنا خود به سراغت آمده است،
بینقاب،
بیواسطه،
بینیاز از ترجمه.
راه،
نه در دوردست بود،
نه در کوه و کهکشان.
راه،
در قلب تو بود؛
در همان لحظهای که به سکوت خواستههایت تن دادی،
در همان لحظهای که به تکلمات شیطان درونت پایان دادی،
و گذاشتی نور،
آهسته آهسته
در فضای ملکوت قلبت جاری شود.
احراز هویت تمثال نورانی معلم در ملکوت قلب!
و اخذ نور علم از فرشتۀ مهربان در ملکوت قلب!
و این است سفر انفرادی با نور!
و این است آغاز …
آغاز حضوری بیانتها،
بی نام،
بی شکل،
اما ازلی و ابدی.
اکنون که نور در قلب تو دمیده،
باید پوست بیفکنی.
نه پوست تن،
که پوستِ توهّم تمناها.
آنچه را سالها گمان میبردی “تو” هستی،
باید رها کنی.
تمناهای بیارزش را باید رها کنی!
نامت،
مقامات،
پندارهایی که چون زنجیر بر دست و پای جانت بسته بود.
همه را بگذار.
نه چون زاهدی تارک دنیا،
بلکه چون عاشقی که دیگر نیازی به بیارزشها ندارد،
چرا که به معشوق رسیده است.
اکنون هر چیزی به زبان نور سخن میگوید:
سنگ،
درخت،
نسیم،
و حتی سکوت.
همه میگویند: «او، خدای مهربان ما، هست.»
و تو این را میدانی و میفهمی،
نه با ذهن،
که با حضور نور در قلبت.
در این لحظه،
نه گذشتهای هست و نه آیندهای.
فقط اکنون است،
اکنونی پر از نور او.
و اینک مناجات این دل پس از دیدار نورش:
ای آنکه پیش از هر چیز بودی،
و پس از هر چیز خواهی ماند…
ای که بیصدا سخن میگویی،
و بیصورت، رخ مینمایی…
تو را نه در کتاب یافتم،
نه در حرفها،
نه در سایهی عقلهای مردد.
تو را در شکستن بت تمنای خود یافتم،
آنجا که هیچ نمانده بود جز من و اندوه و سکوت.
ای نزدیکتر از نبضم،
ای پنهانتر از اشکم،
چرا این همه دیر آمدی؟
یا نه، من دیر فهمیدم، که تو همیشه بودهای…
سالها، نامت را زمزمه کردم
بیآنکه معنای نامت را بدانم!
و بیآنکه بدانم نور تو خودِ آن زمزمهای است که باید درکش کنم.
نماز خواندم،
ولی نه با نور تو،
که با تصویر ذهنیام از تمناهایی که تاییدش را از تو میخواستم.
اکنون اما، بیواسطه، بواسطه و دلالت نورم،
دل به دل،
نفس به نفس،
نور به نور،
و در حالت نورٌ علی نور بودن قلبم میگویم:
ای خدای مهربان!
اگر این لحظه نورانی را از من بگیری،
دیگر چیزی برایم نمانده است.
و نه فرصتی برای برگشتن.
بگذار در همین نور بمانم،
در همین زمان بیزمانی، و مکان بیمکانی
در همین خاموشیِ پر از صدای زیبایت …
ای آنکه در سکوتِ وجودم سخن میگویی،
ای آنکه در تاریکیِ شبهای طولانی،
نور امید را میتابانی،
چگونه میشود با تو بودن را وصف کرد؟
چگونه میشود بیچند و چون بودن در آغوشت را بیان کرد؟
هیچ واژهای،
هیچ زبانی،
نمیتواند گویای این لحظه باشد.
ای نور من!
تو که در دلِ منی،
من چگونه از خود سخن بگویم؟
همهچیز از توست،
این تو هستی که وجودم را نورانی کردهای!
ای مهربانتر از مهربانیها،
این دل که گم شده بود،
این دل که در گردابِ خودخواهی و فریب تمناها،
ناتوان و پریشان بود،
اکنون در آغوش تو آرام گرفته است.
چه آرامشی در سکوتِ توست!
چه شوقی در دیدار توست!
اگر همهی جهانیان مرا فراموش کنند،
تو همیشه با من خواهی بود،
نه به عنوان یاد،
بلکه به عنوان حضور بیپایان،
حضور بدون نیاز به زمان و مکان.
ای آنکه با تو بودن، خود زندگی است!
مرا میهمان آرامش خود کن،
مرا از این سکوتِ بیپایان سرشار از علم بهرهمند کن،
تا در دنیای تو،
در دنیای نور و محبت،
در دنیای بدون حسد،
زندگی کنم.
زندگیای که نه با قدمهای گام به گام خودم،
بلکه با نفسهای بیپایان تو پیش میرود.
ای آنکه در دل شب،
چراغ راهِ گمشدگان شدی،
ای که در تاریکیها،
رهنما و هدایتگر شتابان دلها بودی،
ای معلم، ای نورِ روشنگر،
خدای مهربان تو را برای من آشکار ساخت
تا از دریای متلاطم و از بیپناهی،
به ساحل امن حقیقت راه یابم.
ای خدای مهربان، شاکر این نعمت زیبای تو هستم.
ای معلمِ درخشان،
که در دل من شعلهای افروختی
که هیچگاه خاموش نخواهد شد.
تو نور آوردی،
از آسمانِ دل من بر من تابیدی.
آن لحظه که دستم را گرفتی
و به سوی نور معرفت کشاندی،
آسمان برایم نزدیکتر شد.
شکر به تو،
که در میان هزاران حرفهای بیمعنی،
صدای حقیقت را به گوش قلبم رساندی،
و در میان هزاران راه بیفرجام،
مسیر درست را نشان دادی.
شکر به تو که از دلِ تردیدها
حقیقت را برای من آشکار کردی،
که در آینهی نگاه تو،
خود را بهتر از هر زمان شناختم.
ای معلم،
شکر به خاطر هر کلمهای که از زبانت جاری شد،
که همچون بارانی به دل خشک و سوزانم نشست.
شکر به خاطر هر لحظهای که از وقتت برای من گذاشتی،
که این لحظات در دل من،
همچون گنجینهای از حکمت و نور خواهد ماند.
شکر به خاطر آنکه در عمق کلمات تو،
کلمهای از خداوند را شنیدم
که به تنهایی هزاران کتاب را معنادار کرد.
شکر به خاطر آنکه در تو،
حقیقتی بزرگتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم،
پیدا کردم.
شکر به خاطر آنکه در دلِ تو،
علوم نورانی خدای مهربان برای من میدرخشد،
و در هر کلمهات،
پرچمهای هدایت آسمانی برایم بر افراشته است.
ای معلم!
چگونه شکر کنم تو را،
که به من آموختی
که حقیقت نه در دوردستها،
که در قلب خود من نهفته است.
چگونه از تو سپاسگزاری کنم،
که به من نشان دادی
که نور همیشه در درون قلب ماست،
فقط کافیست چشمان دل را بگشاییم
و در نورِ هدایت تو قدم بگذارمی.
ای معلم مهربان!
مرا از خودت جدا نکن،
مرا در سایهی نور خود نگهدار،
تا از این روشنایی،
همچون چراغی برای هدایت دیگران شوم.
شکر به خاطر تو،
که در دنیای بینهایتِ سوالات،
جوابهای درخشانی به من هدیه دادی.
… …
و این دلنوشته تمامی ندارد …