Jealous attempts to neutralize the Light!
«جبب» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«خصي مَجْبُوبٌ: مقطوع الذّكر من أصله»
«المخصی: خواجه»: «Eunuch»
«castration»
«neutralize»
+ «صدّ سبیل!»
حسود تلاش میکنه نور رو بیاثر کنه! بیخاصیت کنه! خنثی کنه!
وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ
وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ
«خصي مَجْبُوبٌ»:
«الجب: القطع، الحسد»
جب یکی از هزار واژه مترادف حسادت است.
[حسادت – نور ولایت – کربلا]
«جبّ الرجل فهو مجبوب: خواجه حرمسرا»
«خصي مَجْبُوبٌ: مقطوع الذّكر من أصله»
انگیزه اقدامات شوم اهل حسد نسبت به صاحبان نور و اهل نور، در این واژه زیبا، بخوبی معلوم میشه «خصي مَجْبُوبٌ»:
اهل حسادت تلاش میکنن تا کسی بنام یوسف ع نباشه که برای دوستان اهل نور یقین، نطفه گذاری علمی بنماید، اما از فرایند نورانی «شطا» غافلاند!
شنیدی میگن چنان خفقانی ایجاد شده که نطق از کسی در نمیاد؟!
انگاری برادران حسود یوسف ع هم میخواستن دست همه رو از نطفههای علمی یوسف ع کوتاه کنن! اما کور خوانده بودند!
همیشه صاحبان نور، ماموریت خطیر کربلا رو در پیش دارند «سجن یوسف ع» و همیشه هم چاهی بر سر راه او مینهند تا او را به درون چاه انداخته و هدفشون اینه که دست کسی به علوم ربانی و نورانی نرسه! + «قول لا مساس سامری!»
غافل از اینکه اصل علوم ربانی، نوری است [اصل – اول – تاویل] که به هر جا بتابد، روشن میکند و چوب خشک، سبز و ناطق میشود و منشا این نور، دستنیافتنی است و قابل تسخیر و تخریب و احاطه نیست!
در دعای زیبای جوشن کبیر اومده (یکی از هزار اسم زیبای نور الولایة):
«يَا ذَا الْمَنِّ وَ الْبَيَانِ: اى بخشندۀ نعمت نطق و بيان»
پس این بخشش و این نعمت رو نمیشه در چاه مخفی نمود و این نور، گندهتر از آنی است که بشه در جیب کوچک اهل شک حسود احتکار گردد «حکر»!
دیدی چاهکنها کنارههای چاه، جای پا میکنن، وقتی میخوان بیان بالا، بتونن پاشونو اونجا بذارنو بیان بالا؟
اما بعضی چاهها جای پا نداره و اگه کسی بیفته توش، دیگه در آمدنش با خداست «الجبّ: البئر التي لم تطو»، اهل شک حسود دوست دارن یه کاری بکنن یوسف ع توی چاهی بیفته که دیگه نتونه بیاد بیرون! نتونه بیاد سراغ اهل نور یقین و بهشون علوم نورانی رو هدیه بده! اما کور خواندهاند. خدا، یه عده تشنۀ علم رو میفرسته سراغ همین چاهی که نور یوسف ع اونجاست. خدا اون تلاش اهل حسادت رو تبدیل میکنه به شرایطی که نور، سرِ راه دوستداران نور قرار بگیره!
[تبعید نور یوسف ع]:
«وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ»
همیشه هدف از تبعید نور همین بوده و هست که اهل نور،
دستشان از علوم ربانی و نورانی کوتاه شود «جبّ: القطع»
«نزع شيء و استيصاله مع كون ذلك الشيء من الأجزاء»
معنی جبّ اینه که: اهل حسادت میخوان دست اهل نور رو از اینکه بتونن به راحتی با علوم ربانی در تماس باشن کوتاه کنن!
خدا هم بخاطر این همه حسادت، دستشونو قلم میکنه، ان شاء الله تعالی!
اگر اهل حسادت خیال کردند که با انداختن یوسف ع در چاه حسد، میتوانند نور خدا را خاموش کنند، بدانند که اراده الهی تعلق گرفته که این نور الهی از چاه ظلمت نفس حسودان به سلامت خارج گردد و محل تجمع جمیع خیرات عالم باشد و این مشعل المپیک «جذو» را در ملک و ملکوت به گردش در آورد، ان شاء الله تعالی.
«لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ»
اهل حسادت گرچه میدونن که قطع کردن ارتباط با غیب که منبع نور آرامش برای اهلش میباشد ممکن نیست اما تلاش خود را برای این می کنند که دست کسی به علوم ربانی نرسد «أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ» اما غافل از اینکه هر تلاشی جز اینکه به ضرر خودشان و به نفع اهل نور یقین تمام شود سرنوشت دیگری پیدا نخواهد نمود، الحمد لله رب العالمین.
[الجبّ الحسد]:
داستان تکراری حسادت به اوصیاء نورانی!
وَ كَذَلِكَ لَا بُدَّ لِهَذَا الْغُلَامِ مِنْ أَنْ يُحْسَدَ
امام صادق علیه السلام:
يَزِيدُ بْنُ أَسْبَاطٍ قَالَ
دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي مَرْضَتِهِ الَّتِي مَاتَ فِيهَا
فَقَالَ يَا يَزِيدُ
أَ تَرَى هَذَا الصَّبِيَّ
إِذَا رَأَيْتَ النَّاسَ قَدِ اخْتَلَفُوا فِيهِ
فَاشْهَدْ عَلَيَّ بِأَنِّي أَخْبَرْتُكَ
أَنَّ يُوسُفَ إِنَّمَا كَانَ ذَنْبُهُ عِنْدَ إِخْوَتِهِ حَتَّى طَرَحُوهُ فِي الْجُبِّ الْحَسَدَ لَهُ
حِينَ أَخْبَرَهُمْ أَنَّهُ رَأَى أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ هُمْ لَهُ سَاجِدُونَ
وَ كَذَلِكَ لَا بُدَّ لِهَذَا الْغُلَامِ مِنْ أَنْ يُحْسَدَ
ثُمَّ دَعَا مُوسَى وَ عَبْدَ اللَّهِ وَ إِسْحَاقَ وَ محمد [مُحَمَّداً] وَ الْعَبَّاسَ
وَ قَالَ لَهُمْ
هَذَا وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ وَ عَالِمُ عِلْمِ الْعُلَمَاءِ وَ شَهِيدٌ عَلَى الْأَمْوَاتِ وَ الْأَحْيَاءِ
ثُمَّ قَالَ يَا يَزِيدُ
سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ.
یزیدبناسباط گوید:
خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم در بیماری که به آن بیماری فوت شد،
فرمود: «یزید!
این پسرک را میبینی،
هر وقت مردم دربارهی او اختلاف کردند
تو شهادت بده که من به تو گفتم
گناهی که برادران یوسف (علیه السلام) به خاطرش او را در چاه انداختند،
حسادت نسبت به او بود، چون او گفت:
دیدم که یازده ستاره با ماه و خورشید برایش سجده میکنند،
بر این فرزندم نیز حسد میورزند».
در این موقع فرزندانش موسی (علیه السلام) و عبداللَّه و اسحاق و محمّد و عبّاس را خواست به آنها فرمود: «این جانشین اوصیاء و دارای علم دانشمندان و گواه زندهها و مردهها است.
سپس فرمود: یزید
سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ؛
گواهی آنان نوشته میشود و (از آن) بازخواست خواهند شد!».
کاربرد «جبب» در معنای ممدوح:
«الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا كَانَ قَبْلَهُ»: «يَجُبُّ أَيْ يَمْحُو»
تفسير القمي:
[سورة النساء (۴): آية ۹۳]
وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها
وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً
قَالَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً عَلَى دِينِهِ لَمْ تُقْبَلْ تَوْبَتُهُ
وَ مَنْ قَتَلَ نَبِيّاً أَوْ وَصِيَّ نَبِيٍّ فَلَا تَوْبَةَ لَهُ لِأَنَّهُ لَا يَكُونُ مِثْلَهُ فَيُقَادَ بِهِ
وَ قَدْ يَكُونُ الرَّجُلُ بَيْنَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى يَقْتُلُ رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَلَى أَنَّهُ مُسْلِمٌ
فَإِذَا دَخَلَ فِي الْإِسْلَامِ مَحَاهُ اللَّهُ عَنْهُ لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص
الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا كَانَ قَبْلَهُ أَيْ يَمْحُو
لِأَنَّ أَعْظَمَ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ
فَإِذَا قُبِلَتْ تَوْبَتُهُ فِي الشِّرْكِ قُبِلَتْ فِيمَا سِوَاهُ
فَأَمَّا قَوْلُ الصَّادِقِ ع لَيْسَتْ لَهُ تَوْبَةٌ فَإِنَّهُ عَنَى مَنْ قَتَلَ نَبِيّاً أَوْ وَصِيّاً فَلَيْسَتْ لَهُ تَوْبَةٌ لِأَنَّهُ لَا يُقَادُ أَحَدٌ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ بِالْأَوْصِيَاءِ إِلَّا الْأَوْصِيَاءُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ لَا يَقْتُلُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ غَيْرُ النَّبِيِّ وَ الْوَصِيِّ لَا يَكُونُ مِثْلَ النَّبِيِّ وَ الْوَصِيِّ فَيُقَادَ بِهِ وَ قَاتِلُهُمَا لَا يُوَفَّقُ بِالتَّوْبَةِ.
«قَاتِلُهُمَا لَا يُوَفَّقُ بِالتَّوْبَةِ»:
کسی که اشتباه مرگبار نسبت به صاحبان نور مرتکب میشه، توفیق توبه پیدا نمیکنه!
وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ
وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ
اهل حسادت، وقتی میبینن تلاش اونها برای از بین بردن نور بیفایده است، دست از تلاش بر نمیدارند و در ادامۀ تلاش خود، سعی میکنند کاری بکنند که نور، نتواند تولید مثل کند و تکثیر پیدا نماید و منتشر شود، لذا نور را در نهانخانه چاه «غیابت الجبّ» میافکنند، در واقع سعی میکنند علوم ربانی و نورانی، به دست کسی نرسد و عامل نجات کسی نگردد.
+ «صدّ سبیل»
واژۀ زیبای «جبب» از عبارت «خصي مَجْبُوبٌ» گرفته شده و مفهوم قطع دارد «دیسکانکشن»،
که مفهوم مشترک هزار واژۀ مترادف حسد است.
انگاری اهل حسادت میخوان مانع ماموریت تخمریزی سالمون شوند
و میخوان چرخه دولت نورانی دانه تا دانه را از کار بیندازند.
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۷ الى ۱۰]
لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (۷)
به راستى در [سرگذشت] يوسف و برادرانش براى پُرسندگان عبرتهاست.
إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ
إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (۸)
هنگامى كه [برادران او] گفتند:
«يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما -كه جمعى نيرومند هستيم- دوست داشتنىترند.
قطعاً پدر ما در گمراهى آشكارى است.»
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (۹)
[يكى گفت:] «يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دوردستى بيندازيد،
تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمى شايسته باشيد.»
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ
وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (۱۰)
گويندهاى از ميان آنان گفت:
«يوسف را مكشيد. اگر كارى مىكنيد، او را در نهانخانه چاه بيفكنيد،
تا برخى از مسافران او را برگيرند.»
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۱ الى ۱۲]
قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (۱۱)
گفتند: « اى پدر، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمىدانى
در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۱۲)
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند،
و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود.»
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۳ الى ۱۸]
قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ
وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (۱۳)
گفت: «اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مىكند،
و مىترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد.»
قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (۱۴)
گفتند: «اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم،
در آن صورت ما قطعاً [مردمى] بىمقدار خواهيم بود.»
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ
وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۱۵)
پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين كردند].
و به او وحى كرديم كه قطعاً آنان را از اين كارشان -در حالى كه نمىدانند- با خبر خواهى كرد.
وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ (۱۶)
و شامگاهان، گريان نزد پدر خود [باز] آمدند.
قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا
فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ (۱۷)
گفتند: «اى پدر، ما رفتيم مسابقه دهيم، و يوسف را پيش كالاى خود نهاديم.
آنگاه گرگ او را خورد، ولى تو ما را هر چند راستگو باشيم باور نمىدارى.»
وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ
وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (۱۸)
و پيراهنش را [آغشته] به خونى دروغين آوردند.
[يعقوب] گفت: «[نه] بلكه نَفْس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است.
اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است].
و بر آنچه توصيف مىكنيد، خدا يارىده است.»