دکتر محمد شعبانی راد

مدفون در گِل سجّین حسادت! سجن یوسف ع! کربلای یوسف ع!

Buried in the Flood!
The flood of jealousy buries everything!
Fossils buried in this flood,
have not evolved over millions of years!

برای مشاهده نسخه تصویری (ولاگ) کلیک کنید.
برای شنیدن نسخه شنیداری (پادکست) کلیک کنید.

«سجن» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«سَجَنَ‏ الهَمَّ: اندوه را پنهان كرد.»
«السَّجن‏: الحَبْس»
مفهوم پنهان کردن و محبوس کردن: «الحبس في مكان محدود أسفل»
«السَّجْنُ‏: الحبس في‏ السِّجْنِ: حبس شدن در زندان»
«السَّاجِنة: مسيل آب از كوه.»
«سَجَّنَ‏ الشي‏ءَ: آن چيز را شكافت.»
«ضَربٌ‏ سِجِّينٌ‏: أى شديدٌ، ضربۀ سخت كه بر كسى وارد شود.»

سیلاب حسادت!

به مستند سیلابها نگاه کن که چگونه این سیل، همۀ چیزهای در مسیر خودشو بشدت میشکافه و میبره و یه جای دیگه دفنش میکنه و خانه‌ها و ماشینها و وسایل زندگی و آدمهایی رو که با خودش میبره، دفن و زندانی و محبوس میکنه!
+ «طغی»
این سیلاب مثال زیبای برای اهل حسد و سیئه حسد و دانه‌درشتهای قبیلۀ شیطان و نار و آتش جهنم است که همچون سیل اعتقادی باطل، هر چی در مسیرش باشه رو در گل سجّین آتشین جهنمی حسادت خودش پنهان و دفن و زندانی می کند.
انگاری ماموریت سیل حسادت اینه که هر گزینه‌ای، حسدشو با نور ولایت درناژ نکرده،
رو با خودش ببره و به آتش جهنم ملحق نماید!
به خدای مهربان پناه می‌بریم از این سرنوشت شوم خلود در نار سجین و جهنم آتشین! 
اهل شک و حسد، در مسیل دانه درشتهای شیطان و قبیله‌اش،
مشغول و سرگرم دلخواهها و تمناهایشان هستند که یهویی سیل اعتقادی باطل،
میاد و اونا رو با خودش میبره به سجّین جهنّم!

محبوس و مدفون و پنهان در گل سجّین سیلاب حسادت!
فسیلهای حسودی که هیچ بوئی از تکامل و اصلاح و تربیت نبردند!

گل سجین – حسد!
حسد درون قلب و اندیشه دانه‌درشتهای شیطان و قبیله او،
در واقع ضربه سختی به قلب وارد نموده و آن را تاریک می‌کنند.
داستان تکراری سیلی عظیم!
+ «جرف – سيل‏ جُرَافٌ»

«سجن» نام زیبایی است که اندیشه باطل حسادت را بخوبی توصیف میکند،
سجن، ملأ باطل و آیات متشابه موید اندیشه آنهاست که اهل شک حسود با استعمال اندیشه آنها ایجاد ناآرامی و تاریکی برای خود و دیگران می‌کنند.

«سَجَنْتُهُ‏ : حَبَسْتُهُ – السِّجْنُ‏ : الْحَبْسُ»
این واژه مفهوم چه ویژگی را می‌رساند؟
اینکه استعمال اندیشه غیر آل محمد ع یعنی اندیشه حسدآلود، این بلا را سر قلب در می‌آورد که از ورود نور معرفت ولایت به قلب ممانعت شدیدی بعمل می‌آورد کانه قلب محبوس و مسجون می‌گردد، لذا قلب تاریک حاصل گرایش و تمایل به گِل سجّین است و عاقل از روی تاریکی قلبش که ولیّ خدا با او اینگونه سخن می‌گوید، می‌فهمد که گرایش نادرستی در افکار یا اقوال یا اعمالش داشته، که بازتاب آن را اینگونه با سیاهی و تاریکی دلش تجربه می‌نماید.
«الحبس في مكان محدود أسفل»:
در مقابل واژه «علو – علّیِّین» که تاثیر نور علم امام ع بر قلب اهل یقین باعث می‌شود که این قلب از تاریکی و پایینی رها شود و به نور و بالاها صعود نماید.
+ «ثخن‏ – أثخنه المرض»

در این دنیا وجود گلین ما بناچار ساخته می‌شود و بر مبنای اقرار به نور ولایت در عالم ذر، گِل هر کسی درصدی از سجین و درصدی از علیین دارد (بر مبنای علم و حکمت خداوندی).

حسد میشه همون گل سجین!
حسد زندان روح است!
نور ولایت در مقابل حسد، عامل رهایی قلب از تاریکی است!
[سجن – علو]

سجن یوسف ع! کربلای یوسف ع!

کربلا، رمز و راز زندانی شدن حضرت یوسف علیه السلام!

تلاش اهل حسادت و شیطان اینه که اهل نور رو در گل سجین حسادتشون محبوس کنن
یعنی همون بلایی که سر خودشون اومده رو میخوان سر اونا هم در بیارن!
«وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ
وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ‏
»
پس اهل نور باید مدام چشمشون به نورشون باشه که با کمک این اوامر نورانی، از گل سجین و جهنمی حسادت خودشون، خودشونو نجات بدهند.
در این آیه زلیخا که هنوز اسیر گل سجین خود است و یوسف علیه السلام را با انگیزه حسادت دوست دارد نه با نیت نور ولایت و اصلاح و تربیت شدن خود، یعنی یوسف ع رو برای تمناهای خودش میخواهد نه برای رهایی از گل سجین خودش، به صاحب نورش تهمت میزنه و میگه: «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ‏ أَوْ عَذابٌ أَليمٌ» انگاری تلاش برای اینه که یوسف ع رو هم محبوس و زندانی گلِ حسادت کنند. 
داستان تکراری سجن یوسف ع بسیار زیباست!
داستان تکراری صاحبان نوری که ماموریت ورود به زندان قلوب اهل حسادت را دارند که با آنها سالها در زندان رفق و مدارا و استصحاب می‌ورزند تا با دادن علوم نورانی، آنها را از شر گل سجّینشان نجات دهند و این همان ماموریت خطرناک ماهی سالمون در پایان دوران زندگی دنیایی‌اش می‌باشد «ظهر».
در واقع سجن یوسف ع، همان کربلای یوسف ع در هر زمان بوده و هست و خواهد بود!
خروج از حریم امن و ورود به محدوده ناامن گل سجین و آتشین اهل حسادت، ماموریتی است که صاحبان نور، مامور به انجام آن می‌شوند. + «کربلا»

سجن یوسف ع! زندانی بی‌گناه!

[سجن یوسف ع] :
وقتی میخوای قانون آتش‌بس رو رعایت کنی و از نور علمت،
سخاوتمندانه به کسی که داره بهت بدی میکنه قرض بدهی، با خودت اینجوری بگو:
خدایا اگه قراره به سبب من عده‌ای اهل نور یقین محبوس در زندان حسد،
با ولایت آل محمد ع آشنا شوند و از این زندان تاریک، رهایی یابند
و این ممکن نیست جز اینکه من به سجن و زندان و کرب و بلا رهسپار شوم
و اراده و مشیت تو ای خدا اینگونه تعلق گرفته که من برای نجات دوستان آل محمد ع که در تاریکی زندان حسد اسیر اند از سرزمین نور به دنیای تاریک آنها قدم گذاشته و دست دراز کنم تا آنها با گرفتن دست من از ظلمت اندیشه اهل باطل خارج و داخل در نور ولایت شوند و این ممکن نیست مگر با قبول خطری که من برای رفتن به کربلا باید بپذیرم، پس
« رَبِّ السِّجْنُ‏ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‏ إِلَيْهِ»
علی ع می‌فرمایند:
« وَ لِي بِيُوسُفَ ع أُسْوَةٌ إِذْ قَالَ‏ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ
فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ يُوسُفَ دَعَا رَبَّهُ وَ سَأَلَهُ السِّجْنَ لِسَخَطِ رَبِّهِ فَقَدْ كَفَرْتُمْ
وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ أَرَادَ بِذَلِكَ لِئَلَّا يَسْخَطَ رَبَّهُ عَلَيْهِ فَاخْتَارَ السِّجْنَ فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ»
انگاری علی ع می‌فرمایند، اگه داستان اینه ای خدا که باید من، که ولایت حق من است، آن را در دست غیر آل محمد ع ببینم، تا دست عده‌ای که خود را محب آل محمد ع جا میزنن و اسم نور را به عاریه گرفته‌اند، باید فقط اینجوری باهاشون اتمام حجت بشه و دستشون رو بشه، پس خدایا من هم مثل یوسف ع، ماموریت زندانی شدن را که به اتمام نعمت با مستقرین و اتمام حجت با معارین ختم میشه رو، طبق خواسته و اراده شما ای خدای مهربان می‌پسندم و شکایتی ندارم.
انگاری آل محمد ع می‌دانند که جز فتنۀ خانه‌نشین کردن علی ع توسط غیر آل محمد ع، شرایط دیگری نمی‌تواند داستان تکراری امتحان قلوب را نسبت به نور ولایت ایجاد نماید، لذا آل محمد ع می‌دانند که باید در هر زمان، حق خود را در دست دیگران ببینند و سکوت کنند تا …

این حدیث، بسیار مهم و کلیدی است!

امام علی علیه السلام:
عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ:
احْتَجُّوا فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَقَالُوا
مَا بَالُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يُنَازِعِ الثَّلَاثَةَ
كَمَا نَازَعَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ عَائِشَةَ وَ مُعَاوِيَةَ

از ابن مسعود، وى مى‏‌گويد:
مردم در مسجد كوفه با هم مباحثه و محاجّه كرده و مى‏‌گفتند:
چرا امير المؤمنين عليه السّلام با آن سه نفر مقاتله و منازعه نكرد
همان طورى كه با طلحه و زبير و عايشه و معاويه مخاصمه فرمود؟

فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيّاً ع
فَأَمَرَ أَنْ يُنَادَى بِ الصَّلَاةَ جَامِعَةً
فَلَمَّا اجْتَمَعُوا صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ
مَعَاشِرَ النَّاسِ
إِنَّهُ بَلَغَنِي عَنْكُمْ كَذَا وَ كَذَا
قَالُوا صَدَقَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ قُلْنَا ذَلِكَ
اين خبر به سمع مبارك امير المؤمنين عليه السّلام رسيد.
امر فرمود منادى نداء كرده و بگويد:
الصّلاة جامعه (يعنى براى نماز در مسجد گرد هم آييد)
وقتى مردم اجتماع نمودند،
حضرت بالاى منبر رفته و حمد خدا و ثناء الهى را بجا آورده سپس فرمودند:
اى مردم از شما خبر به من رسيده كه چنين و چنان گفته‌‏ايد؟
مردم گفتند: يا امير المؤمنين بلى ما چنين گفته‏‌ايم.

قَالَ فَإِنَّ لِي بِسُنَّةِ الْأَنْبِيَاءِ أُسْوَةً فِيمَا فَعَلْتُ

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ‏
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ
حضرت فرمودند:
من در آنچه بجا آورده‏‌ام از سنّت انبياء پيروى كرده‌‏ام،
خداى عزّ و جلّ در قرآن مى‏‌فرمايد:
بر شما است كه از رسول خدا نيك تبعيّت كنيد.

قَالُوا وَ مَنْ هُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ

مردم گفتند:
يا امير المؤمنين، آن انبيايى كه شما از ايشان در كردارتان تبعيّت نموده‌‏ايد كيانند؟

قَالَ أَوَّلُهُمْ إِبْرَاهِيمُ ع إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ‏
وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ

فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ اعْتَزَلَ قَوْمَهُ لِغَيْرِ مَكْرُوهٍ أَصَابَهُ مِنْهُمْ فَقَدْ كَفَرْتُمْ
وَ إِنْ قُلْتُمْ اعْتَزَلَهُمْ لِمَكْرُوهٍ رَآهُ مِنْهُمْ فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ
حضرت فرمودند:
اوّل ايشان جناب ابراهيم عليه السّلام است كه به قوم خود فرمود:
من از شما و بت‏هايى كه به جاى خدا مى‌‏پرستيد دورى مى‌‏جويم.
سپس حضرت فرمودند:
اگر بگوييد جناب ابراهيم عليه السّلام بدون اين كه مكروهى از قومش به او برسد
از ايشان دورى گزيد كافر شده‏‌ايد
و اگر بگوييد به خاطر مكروهى كه از ناحيه آنها به حضرتش رسيد از آنها دورى جست،
مى‏‌گويم وصىّ پيغمبر سزاوارتر است به اين كه
به خاطر مكروهى كه از ناحيه ديگران به وى رسيده از آنها دورى گزيند.

وَ لِي بِابْنِ خَالَتِهِ لُوطٍ أُسْوَةٌ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ‏
لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى‏ رُكْنٍ شَدِيدٍ
فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ لُوطاً كَانَتْ لَهُ بِهِمْ قُوَّةٌ فَقَدْ كَفَرْتُمْ

وَ إِنْ قُلْتُمْ لَمْ يَكُنْ لَهُ قُوَّةٌ فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ
و نيز از پسر خاله ابراهيم يعنى جناب لوط عليه السّلام تبعيّت نموده‌‏ام
چه آن كه وى به قوم خويش فرمود:
اى كاش مرا بر منع شما اقتدارى بود
يا آن كه چون قدرت ندارم از شر شما به ركن محكمى پناه خواهم برد.
اگر بگوييد: لوط بر منع آنها قدرت داشت چون تكذيب گفته او را كرده‏‌ايد كافر مى‌‏شويد
و اگر بگوييد او اقتدار بر منع آنها را نداشت مى‏‌گويم وقتى پيامبر قدرت بر منع دشمن نداشته باشد وصىّ به واسطه نداشتن قدرت در منع نكردن اولى به عذر مى‌‏باشد.

وَ لِي بِيُوسُفَ ع أُسْوَةٌ إِذْ قَالَ‏ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ‏

فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ يُوسُفَ دَعَا رَبَّهُ وَ سَأَلَهُ السِّجْنَ لِسَخَطِ رَبِّهِ فَقَدْ كَفَرْتُمْ
وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ أَرَادَ بِذَلِكَ لِئَلَّا يَسْخَطَ رَبَّهُ عَلَيْهِ فَاخْتَارَ السِّجْنَ فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ
و از يوسف عليه السّلام نيز تبعيّت كرده‏‌ام چه آن كه وى فرمود:
پروردگارا، زندان نزد من محبوب‏تر است از آنچه مرا به آن مى‌‏خوانند.
اگر بگوييد جناب يوسف زندان را به خاطر آن از خدا خواست
كه پروردگارش او را مورد سخط و غضب خود قرار داده بود اين كلام شما را كافر مى‌‏كند
و اگر بگوييد مراد يوسف از اين دعاء آن بود كه پروردگارش به او غضب نكند پس زندان را اختيار كرد، مى‏‌گويم، وصىّ به انزوا و عدم تعرّض سزاوارتر مى‏‌باشد.

وَ لِي بِمُوسَى ع أُسْوَةٌ إِذْ قَالَ‏
فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ‏
فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّ مُوسَى فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ بِلَا خَوْفٍ كَانَ لَهُ مِنْهُمْ فَقَدْ كَفَرْتُمْ

وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّ مُوسَى خَافَ مِنْهُمْ فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ
و از جناب موسى عليه السّلام نيز تبعيّت كرده‏‌ام زيرا وى فرمود:
از ترس شما گريختم.
اگر بگوييد: موسى بدون ترس از قومش گريخت چون تكذيب قول او را كرده‏‌ايد كافر مى‌‏شويد
و اگر بگوييد موسى از ايشان ترسيد،
مى‏‌گويم وقتى پيغمبر از دشمن خود بترسد وصىّ اولى به آن مى‏‌باشد.

وَ لِي بِأَخِي هَارُونَ ع أُسْوَةٌ إِذْ قَالَ لِأَخِيهِ‏
ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي

فَإِنْ قُلْتُمْ لَمْ يَسْتَضْعَفُوهُ وَ لَمْ يُشْرِفُوا عَلَى قَتْلِهِ فَقَدْ كَفَرْتُمْ
وَ إِنْ قُلْتُمُ اسْتَضْعَفُوهُ وَ أَشْرَفُوا عَلَى قَتْلِهِ فَلِذَلِكَ سَكَتَ عَنْهُمْ فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ
و از جناب هارون نيز تبعيّت كرده‏‌ام زيرا وى به برادرش موسى عليه السّلام گفت:
اى فرزند مادرم بر من خشمگين مباش، آنها مرا خوار و زبون داشتند
تا آنجا كه نزديك بود مرا به قتل رسانند.
اگر بگوييد: مردم هارون را خوار نكرده و مشرف به قتلش نشدند،
چون كلام پيامبر را تكذيب كرده‏‌ايد كافر مى‌‏شويد
و اگر بگوييد آنها او را ضعيف و خوار نموده و مشرف به قتلش شدند لذا او ساكت شد
و متعرّض آنها نگرديد، مى‌‏گويم پيامبر كه چنين باشد وصىّ اولى به آن مى‌‏باشد.
 
وَ لِي بِمُحَمَّدٍ ص أُسْوَةٌ
حِينَ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ وَ لَحِقَ بِالْغَارِ مِنْ خَوْفِهِمْ وَ أَنَامَنِي عَلَى فِرَاشِهِ
فَإِنْ قُلْتُمْ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ لِغَيْرِ خَوْفٍ مِنْهُمْ فَقَدْ كَفَرْتُمْ

وَ إِنْ قُلْتُمْ خَافَهُمْ وَ أَنَامَنِي عَلَى فِرَاشِهِ وَ لَحِقَ هُوَ بِالْغَارِ مِنْ خَوْفِهِمْ فَالْوَصِيُّ أَعْذَرُ.
و از حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله نيز تبعيّت كرده‏‌ام
چه آن كه آن حضرت از خوف دشمنانش گريخت و پناه به غار برد و من در بستر آن جناب خوابيدم.
اگر بگوييد: بدون هيچ خوفى از دشمنان حضرت گريخت، كافر مى‌‏شويد
و اگر بگوييد از خوف گريخت و من در بسترش خوابيده و آن جناب از ترس آنها به غار پناه برد
من كه وصىّ او هستم سزاوارتر هستم به خوف.»

آیات سجن یوسف ع!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۲۵ الى ۲۹]
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ
وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ 
وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ 
قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ (۲۵)
و آن دو به سوى در بر يكديگر سبقت گرفتند،
و [آن زن‏] پيراهن او را از پشت بدريد
و در آستانه در آقاى آن زن را يافتند.
زن گفت:
«كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده چيست؟
جز اينكه زندانى يا [دچار] عذابى دردناك شود.»

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۳۰ الى ۳۵]
قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ
وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ 
وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (۳۲)
[زليخا] گفت:
«اين همان است كه در باره او سرزنشم مى‏‌كرديد.
آرى، من از او كام خواستم و[لى‏] او خود را نگاه داشت،
و اگر آنچه را به او دستور مى‌‏دهم نكند قطعاً زندانى خواهد شد
و حتماً از خوارشدگان خواهد گرديد.»
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ
وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (۳۳)
[يوسف‏] گفت:
«پروردگارا، زندان براى من دوست‏‌داشتنى‌‏تر است از آنچه مرا به آن مى‌‏خوانند،
و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى،
به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله‏] نادانان خواهم شد.»
فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۳۴)
پس، پروردگارش [دعاى‏] او را اجابت كرد و نيرنگ زنان را از او بگردانيد. آرى، او شنواى داناست.
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (۳۵)
آنگاه پس از ديدن آن نشانه‏‌ها، به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان افكنند.

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۳۶ الى ۳۸]
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ 
قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً
وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ
نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (۳۶)
و دو جوان با او به زندان درآمدند.
[روزى‏] يكى از آن دو گفت:
«من خويشتن را [به خواب‏] ديدم كه [انگور براى‏] شراب مى‌‏فشارم»؛
و ديگرى گفت:
«من خود را [به خواب‏] ديدم كه بر روى سرم نان مى‏‌برم و پرندگان از آن مى‏‌خورند.
به ما از تعبيرش خبر ده، كه ما تو را از نيكوكاران مى‏‌بينيم.»

داستان تکراری رفاقت با اهل حسادت!

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ!

اى دو رفيق زندانيم!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۳۹ الى ۴۲]
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ
أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۳۹)
اى دو رفيق زندانيم،
آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر؟
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ
أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً
وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ
قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (۴۱)
اى دو رفيق زندانيم،
اما يكى از شما به آقاى خود باده مى‌‏نوشاند،
و اما ديگرى به دار آويخته مى‌‏شود و پرندگان از [مغز] سرش مى‏‌خورند.
امرى كه شما دو تن از من جويا شديد تحقق يافت.
وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ 
فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ 
فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (۴۲)
و [يوسف‏] به آن كس از آن دو كه گمان مى‏‌كرد خلاص مى‌‏شود، گفت:
«مرا نزد آقاى خود به ياد آور.»
و[لى‏] شيطان، يادآورى به آقايش را از ياد او برد؛ در نتيجه، چند سالى در زندان ماند.

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۹۹ الى ۱۰۲]
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ
وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (۹۹)
پس چون بر يوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در كنار خويش گرفت و گفت:
«ان شاء اللّه، با [امن و] امان داخل مصر شويد.»
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ
وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً
وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ
قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا
وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ
مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي 
إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۱۰۰)
و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد، و [همه آنان‏] پيش او به سجده درافتادند، و [يوسف‏] گفت: «اى پدر، اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد -پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد- بى‏‌گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زيرا كه او داناى حكيم است.»

تلاش اهل حسد برای زمین‌گیر کردن و محبوس و مدفون نمودن اهل نور!
تسویل نفس و تسویل شیطان، تلاشی است برای نابودی اهل نور!
حسود میخواد از نقطه‌ضعف عیب حسد موجود در قلب اهل نور سوء استفاده کنه
و با تحریک این سیئه، کاری کنه که عاملین به نور ولایت،
در سیلاب حسدشون مدفون بشن و به سرنوشت شوم اونها مبتلا بشن.

[سورة الشعراء (۲۶): الآيات ۱۰ الى ۳۰]
قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (۲۹)
[فرعون‏] گفت:
«اگر خدايى غير از من اختيار كنى قطعاً تو را از [جمله‏] زندانيان خواهم ساخت.»

سجّین، کارنامۀ نوشته‌شدۀ اهل حسادت!

[سورة المطففين (۸۳): الآيات ۱ الى ۱۷]
كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ (۷)
نه چنين است [كه مى‏‌پندارند]، كه كارنامه بدكاران در «سجّين» است.
وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (۸)
و تو چه دانى كه «سجّين» چيست؟
كِتابٌ مَرْقُومٌ (۹)
كتابى است نوشته‏‌شده.

صاحبان نور به پیمان استوار عالم ذر خود پایبندند!
«أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً»
این پیمان استوار، همان امر الله آتش‌بس و قرض دادن
نور علم،
به مخاطبینی است که سر راهشان قرار میگیرند «لقط»،
تا خداوند با صادقین آنها اتمام نعمت،
و با کافرین آنها اتمام حجت بنماید.
دو گروه با صاحبان نور آشنا می‌شوند:
اهل نور یقین و اهل شکّ و حسد!
وجه مشترک هر دو گروه این است که:
هر دو گروه با سیئه حسد خود اشتباه میکنند،
وجه تمایز اهل نور از اهل حسد این است که:
اهل نور صادقانه اشتباه خود را می‌پذیرند و تغییر روش می‌دهند،
اما اهل حسد، عامدانه اشتباه خود را به گردن نگرفته
و نور ولایت را که به آنها اشتباهاتشان را گوشزد میکند، تکذیب نموده،
و بر علیه آن اقدام سوء انجام می‌دهند! «کربلا»

[سورة الأحزاب (۳۳): الآيات ۶ الى ۱۰]
وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ
وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً
(۷)
و [ياد كن‏] هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم،
و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى‏ و عيسى‏ پسر مريم،
و از [همه‏] آنان پيمانى استوار گرفتيم.
لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً (۸)
تا راستان را از صدقشان باز پرسد، و براى كافران عذابى دردناك آماده كرده است.

[سجن – کربلا]:
ماموریت صاحبان نور، تعلیم نور علم است.
ماموریت صاحبان نور، ورود به زندان قلب اهل حسادتی است که این اهل حسادت با استعمال عیب حسدشان، خودشان را در این زندان محبوس نموده‌اند و راه نجاتشان جز ورود به این سجن و هم‌سلول شدن با آنها و تعلیم نور علم به آنها برای نجات از سندروم بدخیم و خطرناک حسادت نیست.
قراره عده‌ای از اهل حسادت، به برکت آشنایی با نور ولایت،
از زندان حسدشون و از گل سجّینشون نجات پیدا کنن،
لذا قول یوسف ع که «السجن احب الی …» اشاره داره که خدایا من با قلب سلیمم فهمیدم تو ای خدا دوست داری برای نجات دوستان مبتلا به حسدت و همچنین اتمام حجت با معارین و منکرین اندیشه‌ات، به اونا نعمت نورانی ولایتت رو تموم کنی و یه بار دیگه نورتو بهشون نشون بدهی و تفهیم کنی و برای این امر خطیر و مهم، عده‌ای رو انتخاب کردی.
لذا میبینیم که واژه سجن داره داستان کربلا رو برای ما مرور میکنه.
پس زندان کربلا و سجن کربلا همان محل ماموریت صاحبان نور است و اهل نور یقین نیز در هر آیتی که برایشان عرضه می‌شود، انگاری اونا هم مامور به کربلا می‌شوند یعنی باید با سجن یتیم بداخلاق و سلّول انفرادی او هم‌خونه بشه و بهش خیلی نزدیک بشه و مدام اذیت و آزار اونو بچشه اما جواب این بدی رو با تاسی از نور علوم ربانی خودش، با خوشرویی پاسخ بده و این مقابله نور با تاریکی وظیفه اهل یقین متبع صاحبان نور است.
اهل یقین باید با نوری که از ذکر اسم صاحب نورش به قلبش عنایت می‌شود به این یتیم بداخلاق، که انگاری در زندان حسد خود محبوس است، عنایت نموده و قرض دهد، و این مستلزم رفق با این نمودار است، تا زمانی که خداوند برایش تاریخ انقضایی مقرر داشته و طی این مدت انگاری این اهل یقین نیز باید با این یتیم بداخلاق در یک زندان کنار هم محبوس باشند، تا در این فرصت بتواند نور ولایت را و آثارش را به او نشان دهد، لذا داستان سجن یوسف ع فقط برای او نیست و نبوده و نخواهد بود و  اهل نور یقین، وقتی تقدیر میشه در سجن حسد یتیم بداخلاق قرار بگیره، راضی به این تقدیر میشه، تا خواسته و مشیّت و اراده خداوند از این هم‌سلولی‌های بداخلاق بالاخره حاصل شود که یا نجات از این سجن است یا مدفون شدن و فسیل شدن در گل سجین جهنمی است!
برای آل محمد ع، که مظهر اسم الله «یا نور و یا قدوس» هستند، برایشان فرقی نمی‌کند که خداوند این چراغ نورانی را در زندان بپسندد یا بیرون زندان! هر جا باشد عامل روشنایی است و هرگز نور علم آل محمد ع به تاریکی نخواهد گرایید، ان شاء الله تعالی.
عبارت «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ» بسیار زیباست!
انگاری صاحبان نور، اهل نور یقین و اهل شک و حسادت، هر دو را مخاطب خود قرار می‌دهند که ما انوار هدایت، اختیارا با شما دو گروه اهل یقین و اهل شک که در زندان هوای نفس تاریک حسدآلود خود گرفتارید مامور به مصاحبت و همنشینی و نزدیک شدن هستم تا نور ولایت را و علم و حکمت آل محمد ع را از جانب ما دریافت نمایید، تا قلبتان از این سجن حسد رها گردد، تا قلبتان از زندان تاریک اندیشه باطل نجات یابد، تا حسادت متوقف و درناژ گردد، تا با قلب درمان شده حالا بتونید از شر نمودارهای آزار دهنده خلاص شوید.
در واقع منِ یوسف ع فهمیدم که خدا برای دستگیری از شماهایی که توی این زندان گیر افتادید، منو فرستاد «رسل» و برانگیخت «بعث» تا بیام توی زندان و با شما باشم!
چون با قلبم دانستم خداوند به این کار راضی است و مرا امر به این ماموریت نموده است. «mission»
+ «اقرضهم من عرضک»: از آبروی خودت براشون مایه بذار!
برو مدتی باهاشون تو زندان رفق بورز، بهشون یاد بده نور ولایت چجوری میتونه گره از کارهاشون باز کنه.
بهشون نزدیک شو و معنای اسم ولایت را یادشون بده و اونا باید بدونن اسمی که، اگه بهش قسم بخورن، نور ولایت، قلبشونو نورانی و درخشان میکنه، اسم یوسف ع است، پس اهل یقین با قسم به اسم نورانی، یاد گرفتند که کلید اسرار مشکلاتشونو از عالم بالا دانلوند کنند و نصبش کنند و بکار ببندند و تولید اعمال صالح بنمایند.

[طینت و ولایت – سجن] :
طینت ما مخلوطی از گل سجین و گل علیین است!
+ «طین»
به طینت میگن طینت چون روی اون نفس ما و قلب ما و اونچه درون و باطن و نیت ناپیدای ماست رو پوشانیده لذا این طینت نمیذاره اون باطن ناپیدا معلوم بشه!
«طینت و ولایت»
انگاری ما در عالم ذر نسبت به نور ولایت امتحان شدیم و یه نمره‌ای گرفتیم که خودمونم نمیدونیم چند شدیم؟!
قبولی و مردودی، همه و همه از یادها رفته!
دوباره در عالم نسل خداوند ما رو با نور ولایتش آشنا میکنه تا به این فرایند اصلاح و تربیت تن بدهیم، و گل سجین ما به برکت آشنایی با این علوم نورانی ولایت تغییر ایجاد بشه تا سجین خبیث به علیین طیب، حاصل بشود و این تغییر بزرگ همون تاثیر نور ولایت است بر قلوب به شرط اینکه خود شخصِ مختار هم، این را بخواهد و انتخاب کند. در واقع باید حسدش را کنار بگذارد تا بتواند به نور ولایت اقرار نماید.
حسد نسبت به علوم ربانی صاحبان نور معلوم می‌شود.
گناهان طینتی که از قِبَل گل سجین انجام دادیم، اگه ولایتا اون تغییر بزرگ ایجاد بشه همه بخشیده میشه!
در وجود دنیایی غیر معصوم ع، حتما گل سجین (حسد) بکار رفته است، اما اهل یقین عاقل با نور ولایت این حسد را غیرفعال می‌کند، کانه از معنای اسم زیبای عصمت آل محمد ع خودش را بهره‌مند می‌نماید، یعنی دیگه چشمش مثل دوران قبل از آشنایی با نور هدایت، دنبال ارتکاب گناه برای تسکین حال نیست. میدونه فقط اون آرامش زیبا در علوم نورانی آل محمد ع است که وقتی اونها رو به اسمشون (اسماء الله الحسنی) قسم میدیم فورا قلب منور به این اسم زیبا میشه! تنها اسمی که معنای آرامش رو در قلب خلق میکنه اسم نور است «بسم الله النّور» چون در جوف این اسم نور آرامش ولایت علمی برای قلب سلیم حاصل می‌شود و اینو هر کس خودش باید در دل شرایط تجربه کنه و بفهمه.

واژه طین و طینت میگه من گلی هستم مرکب از سجین و علیین که در دنیا وجود دنیایی تو رو شکل میدم
[درون ناپیدای تو نتیجه همین معنای واژه طینت است – «طانَ الحائطَ: ديوار را با گِل سفيد كرد. (گل اندود!)»] و این یه چیز ثابت و بدون تغییری نیست و هر بداخلاقی که طینتا بداخلاقه میتونه با کمک نور ولایت تغییر خلق و خو بده و خوش‌اخلاق بشه و این معجزه نور ولایت علمی صاحبان نور در دل شرایط است.
+ «طین»:
«قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ‏»
[طینت و ولایت – زوج و فرد – قیاس – ادعای ربوبیت – ]
شیطان تنها طینت آدم ع رو دید و اونو تنها فرض کرد، غافل از اینکه او تنها (طینت و گل) نبود بلکه نور نامرئی آل محمد ع در جوف او بود که این زوج از او برتر بودند و لذا شیطان برای گول زدن، در ابتدا حقه‌اش این است که سعی نماید طینت را از نور ولایت جدا کند تا طینت تنها در مقابل نار آیت کم بیاورد اما طینت مزدوج با نور ولایت در مقابل نار، کم نخواهد آورد، لذا قیاس، از کوری قلب خبر می‌دهد که چون کور است و نور مزدوج با طینت را نمی‌بیند، او را تنها فرض کرده و مورد هجمه قرار می‌دهد ولی طینتی که متخلّق به نور ولایت شده در مقابل این بینش باطل خم به ابرو نخواهد آورد، ان شاء الله تعالی.
فرعون هم که مدعی ربوبیت شد، خواست تا طینت را بعنوان نقطه شروع و تنها ابزار برای رسیدن به آرامش معرفی و اثبات کند و اینکه برای رسیدن به آرامش نیاز به ازدواج طینت با نور ولایت نیست، و کبر او نور ولایت را بی‌ارزش (درهم منکوف) می‌داند و لذا تنها ملاک کار را طینت فرض کرده و به هامان دستور می‌دهد که «فَأَوْقِدْ لي‏ يا هامانُ عَلَى الطِّينِ»!
پس وجود ما فرد و تنها (از گل = طین) خلق نشده و در این گل، عامل حیات و نور دمیده شده و لذا گل برای زندگی نیاز به زوجیت با نور عقل که تابع نور ولایت است دارد.
اگر کسی بخواهد بدون توکل به نور ولایت، تنها گل خود را میزان کارهایش بداند و نقطه شروع تصمیم‌گیری را طینت خود فرض نماید، این شخص متکبر است یعنی گلش را بزرگ می‌داند و ارزشی برای نور ولایت برای قرین شدن با این گل قائل نیست و این استنکاف و استیناف و ابا و استکبار بینش یهود است که آرامش را در ازدواج (طین + نور) ندانسته و تنهایی و تجرد طین را برای رسیدن به آرامش بدون نیاز به نور عالم بالا کافی میداند و لذا قائل به ربوبیت خالق خود نیست!
«فَأَوْقِدْ لِي عَلَى الطِّينِ = بر گِل آتش بيفروز»

کارهایی که با طینت طیّب انجام میشه هنر خود شخص نیست که اینها رو از قِبَل طینتی که خدا براش قرار داده، داره انجام میده و اون کاری که خودش اختیارا با کمک نور ولایتی که خدا براش قرار داده، اگه انجام بده، با ارزشه، یعنی اختیارا گل سجین را با کمک نور ولایت مهار نموده و اینکه شخص سوء استفاده از اختیارش نمی‌کند، این گذشت از دلخواه و این پشت کردن به تمنا، که فقط به سبب نور ولایت ممکن است، ارزش داشته و شخص با استعمال این اندیشه و علوم ربانی تولید نور آرامش عمل صالح نموده و اینجوری از فرصت دوران آتش‌بس دنیایی، بهره جسته و اون تغییر بزرگی که میشه با نور ولایت صورت بگیره، انجام میشه و دیگه بداخلاق دیروز، امروز خوش‌اخلاق است چون این وسط یه اتفاقهایی افتاده و اونم آشنایی با نور ولایت به سبب صاحبان و حاملان نور علم خدای مهربان است.

کارهای خوبی که شخص با طینت خوبش – که خدا بهش بر مبنای علم و حکمتش که ما نمیدونیم چرا و چگونه است – انجام میده رو نباید به حساب عمل صالح بنویسی، چون عمل صالح کار مشترکی از اهل نور یقین و صاحب نورش است، یعنی اهل یقین با یاد علوم ربانی، قلبش کلامی رو می‌فهمه و بهش عمل میکنه و آرامش، اینجوری خلق می‌شه و اون آرامشی که با طینت خوب انجام بشه، یک جانبه و بدون دخالت خود شخص است و این پاداشی نداره. انگار خدا باید به خودش که یه تنه این کار رو انجام داده پاداش بده! چون این گل خوب رو او داده، اما اون گذشت از دلخواهی که اهل یقین با کمک و راهنمایی نور ولایت انجام میدن، حتما پاداش داره چون شخص با سبب نور ولایت، تغییر بزرگی در زندگی خودش ایجاد کرده و این معجزه نور ولایت است بر قلوبی که تهوی الیهم باشند.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی