The secret is revealed—again!
And so is the never-ending tale of jealousy.
The secret unveils once more…
and the ever-recurring story of envy with it.
The secret is out—again!
And jealousy follows, just like always.
Revealed again:
The secret… and the same old jealousy.
A secret brought to light, a jealousy reborn.
The secret is revealed—again. So is the jealousy.
Once again, the secret is out. And once again, envy rises.
The secret is unveiled. And jealousy follows, just like before.
The truth shines. The jealousy returns.
Revealed: the secret. Repeated: the envy.
The secret emerges. And so does the same old jealousy.
لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ!
داستان تکراری لو رفتن خواب یوسف علیه السلام!
داستان تکراری حسادت، با لو رفتن یک رازِ نورانی، آغاز میشود!
داستان تکراری حسادت، با لو رفتن یک اسم نورانی، آغاز میشود!
داستان تکراری حسادت، با لو رفتن نام معلّم، آغاز میشود!
تکرار نور، تکرار حسد!!!
یوسف ع میگه:
خدای مهربان به من میگه: یوسف نورتو آشکار کن!
«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ
يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ
رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ»
اما پدرم یعقوب ع به من میگه: یوسف نورتو آشکار نکن!
«قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ»
بیایید برای سورۀ یوسف ع یکی از این عناوین را انتخاب کنیم:
قصّۀ یوسف ع، یعنی اینکه این قصه مدام با اسامی گوناگون داره تکرار میشه!
به این میگن قصّه! مثل فرایند ناخن گرفتن که ناخن رو میگیریم باز دوباره رشد میکنه و باید ناخن بگیریم! منظور از قصه، فرایندی است که دائما تکرار نیشه!
انگاری واژۀ قصص میخواد به ما یاد بده این داستان تقابل نور و حسد دائما تکرار میشه!
رازِ فاششده؛ قصهای همیشگی
تکرارِ رازِ از پرده برونافتاده
رازِ روشن؛ قصهای بیانتها
ظهورِ پنهان؛ حکایتِ تکرارشده
روایتِ نوری که پنهان نماند
از راز تا روشنایی؛ تکرارِ قصهای الهی
قصهی نوری که همیشه فاش میشود.
ظهور نور از یه سو، و حسد و انکار از سوی دیگه.
رازِ همیشه فاش؛ حسادتِ همیشهتازه
تکرارِ نور، تکرارِ حسد
حکایتِ فاششدنِ راز و خروشِ حسد
نوری که فاش میشود؛ دلی که دوباره میرنجد
قصهی همیشگیِ نور و نفرت
+ «عشق و نفرت»
رازِ روشن، پاسخِ تاریک
هر بار نوری فاش میشود، حسدی زاده میشود
ظهورِ راز، تکرارِ رنج
رازِ فاش و رنجِ تکرار
نوری که پنهان نماند؛ دلی که آرام نگرفت.
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۴ الى ۶]
إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ
يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ
رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ (۴)
[ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت:
«اى پدر، من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم.
ديدم [آنها] براى من سجده مىكنند.»
قالَ يا بُنَيَّ
لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ
فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً
إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (۵)
[يعقوب] گفت:
«اى پسرك من، خوابت را براى برادرانت حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مىانديشند،
زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است.
وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ
وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ
كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ
إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۶)
و اين چنين، پروردگارت تو را برمىگزيند،
و از تعبير خوابها به تو مىآموزد،
و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مىكند،
همان گونه كه قبلاً بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق، تمام كرد.
در حقيقت، پروردگار تو داناى حكيم است.»
آیه ۶ ادامهی کلام یعقوب علیه السلام است خطاب به یوسف علیه السلام:
«فَقَالَ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ (علیه السلام) …»
امام باقر علیه السلام:
أَنَّهُ کَانَ لَهُ أَحَدَ عَشَرَ أَخاً وَ کَانَ لَهُ مِنْ أُمِّهِ أَخٌ وَاحِدٌ یُسَمَّی بِنْیَامِینَ
وَ کَانَ یَعْقُوبُ (علیه السلام) إِسْرَائِیلَ اللَّهِ وَ مَعْنَی إِسْرَائِیلِ اللَّهِ أَیْ خَالِصَ اللَّهِ
ابْنَ إِسْحَاقَ (علیه السلام) نَبِیِّ اللَّهِ ابْنِإِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) خَلِیلِ اللَّهِ
فَرَأَی یُوسُفُ (علیه السلام) هَذِهِ الرُّؤْیَا وَ لَهُ تِسْعُ سِنِینَ فَقَصَّهَا عَلَی أَبِیهِ
فَقَالَ یَعْقُوبُ (علیه السلام) یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً
إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ
قَوْلُهُ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً أَیْ یَحْتَالُوا عَلَیْکَ
فَقَالَ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ (علیه السلام) وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلی آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
وَ کَانَ یُوسُفُ (علیه السلام) مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً وَ کَانَ یَعْقُوبُ (علیه السلام) یُحِبُّهُ وَ یُؤْثِرُهُ عَلَی أَوْلَادِهِ فَحَسَدُوهُ إِخْوَتُهُ عَلَی ذَلِکَ وَ قَالُوا فِیمَا بَیْنَهُمْ مَا حَکَی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ أَیْ جَمَاعَهًٌْ إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ
فَعَمَدُوا عَلَی قَتْلِ یُوسُفَ (علیه السلام) فَقَالُوا نَقْتُلُهُ حَتَّی یَخْلُوَ لَنَا وَجْهُ أَبِینَا
فَقَالَ لَاوَی لَا یَجُوزُ قَتْلُهُ وَ لَکِنْ نُغَیِّبُهُ عَنْ أَبِینَا وَ نَحْنُ نَخْلُو بِهِ فَقَالُوا کَمَا حَکَی اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ أَیْ یَرْعَی الْغَنَمَ وَ یَلْعَبُ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ
فَأَجْرَی اللَّهُ عَلَی لِسَانِ یَعْقُوبَ (علیه السلام) إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ
فَقَالُوا کَمَا حَکَی اللَّهُ لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ
الْعُصْبَهًُْ عَشَرَهًٌْ إِلَی ثَلَاثَهًَْ عَشَرَ
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ أَیْ تُخْبِرُهُمْ بِمَا هَمُّوا بِهِ.
وی یازده برادر داشت که یکی برادر تنی و نامش بنیامین بود
و یعقوب (علیه السلام)، اسرائیل خدا بود.
اسرائیل خدا، یعنی بندهی مخلص خدا.
یعقوب (علیه السلام) فرزند اسحاق پیامبر بود که او نیز پسر ابراهیم خلیل الله بود.
یوسف (علیه السلام) در نهسالگی آن خواب را دید و آن را با پدرش در میان نهاد.
یعقوب (علیه السلام) به او گفت:
«یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا ً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبینٌ».
سخن خدا فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً؛ یعنی علیه تو، مکر و حیله میکنند.
یعقوب (علیه السلام) به یوسف (علیه السلام) گفت:
و این گونه پروردگارت تو را برمیگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام و کامل میکند، همانگونه که پیش از این، بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد به یقین، پروردگار تو دانا و حکیم است!».
یوسف (علیه السلام)، زیباترین مردم زمانهی خود بود،
یعقوب (علیه السلام) او را دوست داشت و او را بر دیگر فرزندان خود ترجیح میداد.
به همین دلیل، برادرانش به او حسادت کردند و در جمع خودشان، سخنانی را گفتند که خداوند متعال، آن را نقل کرده است:
هنگامیکه [برادران] گفتند:
«یوسف و برادرش [بنیامین] نزد پدر، از ما محبوبترند درحالیکه ما گروه نیرومندی هستیم!
بنابراین تصمیم به کشتن یوسف (علیه السلام) گرفتند و گفتند:
«او را میکشیم تا پدرمان فقط به ما توجّه کند و به ما تعلّق داشته باشد».
لاوی گفت: «نباید او را بکشیم، بلکه باید او را از مقابل دیدگان پدر مخفی کنیم و با او تنها میشویم».
خداوند، سخن آنان را چنین نقل کرده است:
پدرجان! چرا تو دربارهی [برادرمان] یوسف، به ما اطمینان نمیکنی؟!
درحالیکه ما خیرخواه او هستیم!
فردا او را با ما [به خارج شهر] بفرست، تا غذای کافی بخورد.
یعنی به چوپانی گوسفندان بیاید تا غذای کافی بخورد و تفریح کند و ما نگهبان او هستیم.
بنابراین خداوند، این جملات را بر زبان یعقوب (علیه السلام)، جاری ساخت:
من از بردن او غمگین میشوم و از این میترسم که گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشید!
آنان، همانطورکه خداوند تبارکوتعالی فرموده است، گفتند:
با اینکه ما گروه نیرومندی هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود [و هرگز چنین چیزی] ممکن نیست!
و مقصود از عُصبهًْ (گروه)، یک جماعت ده تا سیزدهنفره است.
هنگامیکه او را با خود بردند، و تصمیم گرفتند وی را در مخفیگاه چاه قرار دهند، [سرانجام مقصد خود را عملی ساختند]
و به او وحی فرستادیم که آنها را در آینده از این کارشان باخبر خواهی ساخت درحالیکه آنها نمیدانند!
یعنی آنچه را که میخواستند با او انجام دهند، به اطلاعشان میرسانی.
«قصص» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«قَصَصْتُ ظفرَهُ: ناخنش را چيدم.»
«المِقَصّ: المقراض، قيچى، دوکارد»
فرایند متوالی و سریال ناخن گرفتن!
+ «ولی: فرایند متوالی باران آمدن در فصل بهار»
«قَصَصت الشّعر»
«قَصَ الشعر و الصوف و الظفر»
«اقْتِصَاصِ الأَثَرِ»: «قصصت الأثر: تتبّعته»
شکارچی جای پای شکار رو دنبال میکنه تا بهش میرسه.
+ «فقه»
قصص؛ داستانی تکراری و نورانی برای تربیت مداوم!
واژهی «قَصَص» در زبان عربی، یکی از هزاران واژهی مترادف «نور الولایة» است؛
نوری که در قالب یک روایت زنده، ما را بهسوی حقیقت هدایت میکند.
فرهنگ لغت عربی معانی گوناگونی برای این واژه ذکر کرده است:
«قَصَصْتُ ظفرَهُ»: ناخنش را چیدم.
«المِقَصّ»: قیچی، ابزار دو تیغهای برای کوتاهسازی.
«قَصَ الشعر»: کوتاه کردن مو.
«اقْتِصَاصِ الأَثَرِ»: دنبال کردن ردّ پا.
همگی این معانی به نوعی به «کوتاهسازی تدریجی» و «دنبال کردن مستمر» اشاره دارند.
درست مانند کسی که ناخن یا موی خود را بهصورت منظم کوتاه میکند،
یا شکارچیای که جای پای شکار را دنبال میکند تا سرانجام به او برسد.
از همین رو، «قَصَص» تنها به معنای نقل یک داستان در گذشته نیست؛
بلکه اشاره به فرآیندی زنده، متوالی و سریالی دارد که نیازمند پیگیری مداوم است.
داستان معلم نورانی، داستانی تکراری است؛
اما نه بهمعنای ملالآور،
بلکه تکراری همچون بارانهای متوالی و تکراری بهاری که ولایتاً میبارد و دل را زنده میکند.
قصهی معلم نورانی، قصهای است که هر روز باید بازخوانی و پیجویی شود؛
همچون ردی که راه را به حقیقت باز میکند.
کسی که «قصص» را دنبال کند، به نور میرسد،
و کسی که آن را رها کند، در تاریکی تمنای خویش گم میشود.
قصهی تکراری ناخنگیرِ نورانی!
قصهی تکراری ناخنگیر نورانی!
قصهای هست که همیشه تکرار میشود:
قصهی ناخن گرفتن و کوتاه کردن موی بلندشده!
همانطور که در عربی میگویند:
«قَصُّ الشَّعْرِ وَ تَقْلِيمُ الْأَظْفَارِ»
این است معنای «قَصّ»: بریدن و مرتبسازی مداوم.
تمنّا و حسد، درست مثل مو و ناخن، مدام در قلب ما رشد میکنند.
اگر به حال خودشان رها شوند، کل دل را تاریک و فاسد میکنند.
اینجاست که باید ناخنگیر و قیچی نورانیِ ولایت را برداشت و دُم حسد را قیچی کرد!
نباید گذاشت این زوائد روحی رشد کنند و به جان دل بیفتند.
اهل نور، همیشه ناخنگیر به دستاند.
همین که حس میکنند ناخن تمنّا کمی رشد کرده، بیدرنگ آن را میچینند!
این یک «قصه» است، اما قصهای که پایان ندارد!
نور ولایت، احسن القصص است.
زیباترین داستان، داستانی است که بارها باید بازگشت و آن را زندگی کرد؛
مثل «محاسبۀ نفس»، که کاری است مستمر، نه مناسبِ حال و حوصله.
نگو:
«دیگه خسته شدم از بریدن این ناخنها!»
یا:
«دیگه از این کارها بیزارم! بذار تمناهام باشن، بذار حسدم بمونه!»
اگر چنین گفتی، ناخنهات بلند میشوند؛
و ناخن بلند، هم برای خودت مزاحمت درست میکند، هم برای دیگران زخمی بهجا میگذارد.
گرفتن ناخنِ حسادت، وظیفهی ماست!
باید براش وقت گذاشت، باید برایش قیچی برداشت، و باید بیوقفه، «قصص» را زندگی کرد.
امام باقر عليه السّلام:
«إِنَّمَا قُصَّ اَلْأَظْفَارُ لِأَنَّهَا مَقِيلُ اَلشَّيْطَانِ وَ مِنْهُ يَكُونُ اَلنِّسْيَانُ.»
ناخنها بهايندليل چيده مىشوند كه محل خواب ميان روز (قيلوله) شيطان است
و فراموشى از آن بهوجود مىآيد.
انگاری وقتی حسد قلبت و تمناهات فعال هستند، تلاش شیطان خیلی خوب جواب میده، چون از حسودی که دنبال تمناهاشه، خیالش راحته!
قُصِّيهِ! … از پىِ او برو!
يَا قَاصَّ نَبَأِ الْمَاضِينَ!
دنبال کنید!
سریال دنبالهدار صاحبان نور را، دنبال کنید، تا به حیات طیّبة برسید!
«وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
به این میگن: قصاص!
رای صاحبان نور را دنبال کن،
و به اون عمل کن تا به حیات جاویدان برسی!
+ «گرایش و گزینش نور!»
پس اگه کسی بهت بدی میکنه، قصاص کن! یعنی نظر آل محمد ع رو در این زمینه دنبال کن و عمل کن و نظر اونها اینه:
«وَ هِيَ أَنْ تُكَافِئُوا عَلَى اَلْإِحْسَانِ، وَ تَعْدِلُوا عَنِ اَلْإِسَاءَةِ»
«خوبی دیگران رو باید مقابلهبهمثل کنیم،
اما بدی دیگران رو نباید مقابلهبهمثل کنیم!»
دنبالشو بگیر «قُصِّيهِ»!
ولش نکن! ببین آخرش چی میشه!
ببین بالاخره آخر داستان به کجا ختم میشه!
اما اهل شک و حسادت، دنبال نور خودشون رو نگرفتند!
تبعیت از صاحبان نور را به سرانجام مقصود نرساندند! ولش کردند!
+ «مارپیچ مرگ خودباختگان!»
دیدی بعضیها یه سریال بلند رو با جدیت دنبالشو میگیرند تا ببیند آخر قصه یوسف صدیق ع چی میشه؟!
اوناییکه به هر دلیلی این سریال رو پیگیری نکردند، نفهمیدند آخر داستان به کجا ختم شد!
اهل شک از آخر داستان شیرین اهل یقین که رسیدن به نور حکمت ولایت آل محمد ع است، بیخبر خواهند ماند و چون بیخبر میمانند، آن را انکار نموده و قبول ندارند.
اما از اهل یقین بپرس که تا آخر داستان را با جان و دل نشستند و دیدند و اشک ریختند که ببین قصه حسادت نسبت به صاحبان نور، چه بلایی بر سر این به ظاهر برادران باطنا حسود که نیاورد و به چه بدبختی که نیفتادند.
«ما اقبح الجفاء بعد الاخاء»
واژه «قصص» به ما یاد میده که ما اگه بخواهیم به نور حکمت آل محمد ع ان شاء الله برسیم، باید داستان زندگی دنیای قلب خودمون رو (یعنی آیاتی که سر راهمون بمنظور اصلاح و تربیت قلب حسودمون قرار داده میشه) با کمک نور صاحبان نور، تا آخر، بدقت دنبال کنیم و راضی به قضا باشیم و تسلیم امر خدا باشیم، ان شاء الله تعالی.
و دنبالشو بگیریم و ولش نکنیم یعنی دنبال سرنخ نورانی رو بگیریم و ولش نکنیم که ول کردنش ضرری جبران ناپذیر در پی دارد.
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ
فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (۱۱)
و به خواهر [موسى] گفت:
«از پى او برو.»
پس او را از دور ديد، در حالى كه آنان متوجّه نبودند.
وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ
فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (۱۲)
و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم.
پس [خواهرش آمد و] گفت:
«آيا شما را بر خانوادهاى راهنمايى كنم كه براى شما از وى سرپرستى كنند و خيرخواه او باشند؟»
فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ
وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ
وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (۱۳)
پس او را به مادرش بازگردانيديم تا چشمش [بدو] روشن شود و غم نخورد
و بداند كه وعده خدا درست است،
ولى بيشترشان نمىدانند.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً
وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (۱۴)
و چون به رشد و كمال خويش رسيد، به او حكمت و دانش عطا كرديم،
و نيكوكاران را چنين پاداش مىدهيم.
اهل حسادت، بجای اینکه دنبال نور تقدیرات رو بگیرند،
دنبال تمناهای خودشونو میگیرند!
«يَعْتَقِبُونَ الْأَمْوَالَ: به اموال خود عشق مىورزند.»
امام سجاد علیه السلام:
… فَإِنَّمَا أَهْلُ الدُّنْيَا يَعْتَقِبُونَ الْأَمْوَالَ
فَمَنْ لَمْ يَزْدَحِمْهُمْ فِيمَا يَعْتَقِبُونَهُ كَرُمَ عَلَيْهِمْ
وَ مَنْ لَمْ يُزَاحِمْهُمْ فِيهَا وَ مَكَّنَهُمْ مِنْ بَعْضِهَا كَانَ أَعَزَّ وَ أَكْرَمَ.
اهل دنیا به اموال خود عشق می ورزند،
پس هر که مزاحم معشوقهی ایشان (یعنی مال) نشود، به آنان احسان کرده است،
و هر که علاوه بر این، مال و نعمتی به آنها برساند، عزیزتر و گرامیتر خواهد بود.
👈اهل دنیا، همان اهل حسد و اهل تمناها هستند.
تاریکدلانی هستند که عاشق مال و خواستههای نفسانی خود هستند و حاضرند هر چیزی را که سد راه این تمناها شود، حتی اگر آن چیز معلم نورانی و هدایتگر باشد، از سر راه خود بردارند و کنار بگذارند. اینجاست که معنا و حقیقت حسد و کینهتوزی روشن میشود.
قصه کربلا دقیقاً همین است:
👈در کنار هر عدم گذشت از دلخواه، یک سر بریده است؛👉
یعنی در دنیای قلب حسود، معلم نورانی، قربانی خواستهها و تمنّاهای بیارزش حسود میشود.
مادامیکه معلم نورانی، تمنای اهل حسد را تأیید کند، نزد آنها عزیز و گرامی است.
اما وای به آن روزی که معلم نورانی بخواهد برای درمان حسد در دنیای قلبشان، با بیان حقیقت و تاویل ورکلایفهایشان، (تمنا – تقدیر؛ کلام فرشته – کلام شیطان)، آنها را راهنمایی کند که نباید به خطاهای دیگران کاری داشته باشند و نباید آنها را قضاوت کنند، بلکه باید با فهم کلام نورانی فرشتۀ مهربان، قلب خودشان را قضاوت کنند و شیطان درونشان را سنگ بزنند و به اصلاح و زدودن عیب حسد درون خود بپردازد؛ آن زمان است که حسود، فاصله میگیرد و عداوت میکند و شمشیر بر علیه معلم نورانی میکشد و او را دشمن خود میداند.
و این داستان تکراری کربلاست!
…
امام علی علیه السلام میفرمایند:
لَيسَ لَكَ بِأخٍ مَنِ احْتَجْتَ إِلَى مُداراتِهِ.
کسی که نیازمند مدارا کردن با او باشی، برادر تو نیست.
👈یعنی حسودی که فقط باید تمناهاشو تایید کنی وگرنه دوستت نداره، رفیق خوبی نیست!👉
مشتقات ریشۀ «قصص» در آیات قرآن:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (178)
وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179)
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (194)
إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (62)
وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً (164)
وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)
قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ (57)
يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ (130)
فَلَنَقُصَّنَ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبينَ (7)
يا بَني آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (35)
تِلْكَ الْقُرى نَقُصُ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرينَ (101)
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176)
ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ (100)
وَ كُلاًّ نَقُصُ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ في هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ (120)
نَحْنُ نَقُصُ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ (3)
قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ (5)
لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)
وَ عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118)
نَحْنُ نَقُصُ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (13)
قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (64)
كَذلِكَ نَقُصُ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً (99)
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُ عَلى بَني إِسْرائيلَ أَكْثَرَ الَّذي هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ (76)
وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11)
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ (25)
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ (78)