The Clear Voice, the Transmission of Light! The Divine Teacher’s Mission to Deliver God’s Irrefutable Proof to Hearts!
“O Messenger! Proclaim what has been sent down to you from your Lord!” (Qur’an 5:67)
In this article, we explore the concept of “بلاغ” (balāgh) — not merely as a linguistic term meaning proclamation, but as a spiritual act of conveying divine light (نُور الوِلایَة) from the heart of a heavenly teacher to the hearts of seekers.
The verse “يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ” (5:67) is not only a historical directive to the Prophet Muhammad (PBUH), but a timeless divine instruction to every “معلم ربانی” (divinely inspired teacher) who is tasked with bringing God’s luminous message to life in the spiritual realm of the hearts.
This article shows how the act of “بلغ” is inseparable from the mission of Wilaya — the guardianship of divine truth — and how every “حجت بالغه” (irrefutable divine proof) is not merely an argument but a presence, a radiant being, who must be introduced to the heart through clear, heartfelt, and soul-penetrating transmission.
Drawing from verses such as:
“فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ” (6:149) – To Allah belongs the irrefutable proof
“إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ” (65:3) – Indeed, Allah will complete His command
And the prophetic instruction to Ibrahim (a): “أذِّن، عليك الأذان، و عليّ البلاغ” – Call out, for the call is upon you, but its delivery is upon Me!
…the article presents the idea that God guarantees the arrival of His message, once the truthful heart gives voice to it.
💡 Ultimately, the voice of a true divine teacher is not merely a sound; it is a channel of heavenly light, a resonance of God’s will, and a proof that pierces hearts — even if many ignore it. The task is not to ensure hearts accept it, but simply to let it resound with clarity, truth, and love.
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ
«بلغ» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«بَلَغَ الصَّبِىُّ: احْتَلَمَ وَ أَدْرَكَ»
«بلَغَ الحُلُمَ: وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ»
«أَبْلَغَ ألشُّرْطَة بِالأمْرِ: پليس را از موضوع باخبر كرد.»
انگاری خدا، قلب رو با قبض و بسط نورش، باخبر میکنه!
به این میگن صدای رسا!
به این میگن معرفة الامام بالنورانیة!
بلوغ یعنی رسیدن به سنی که قبض و بسط نورتو بفهمی!
وقتی بتونی خوب و بدو تشخیص بدی، اونوقت به حد بلوغ رسیدی!
بلوغ، به سن شناسنامهای نیست!
هر وقت بتونی با قلبت، امر الله رو متوجه بشی، به بلوغ علمی رسیدهای!
حالا که به بلوغ رسیدی، نماز و روزه و … بر تو واجب میشه!
پس تنها اصل واجب و فریضه؛ درک نور الولایة است
و بقیه اعمال عبادی، نمادی برای این فریضه محسوب میشوند و بدون آن، بیمعنا هستند.
مفهوم «الوصول الى الحدّ الأعلى و المرتبة المنتهى» از واژه بلغ استنباط میشود.
«المنتهی النّور!»
+ «رسل – پیامک نورانی!»
+ «زجل – کبوتر نامهرسان!»
صدای رسا!
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ!
یکی از زیباترین واژههای مرتبط با نور الولایة، واژۀ «بَلَغَ» است؛
واژهای که نشانهایست از
رسیدن، آشکار شدن، شکوفا شدن، و باخبر ساختن قلبها از حقیقت ولایت.
…
واژهشناسی «بَلَغَ» در لغت عربی:
در منابع لغت میخوانیم:
بَلَغَ الصَّبِیُّ: احتلم و أدرك (یعنی کودک به حد رشد رسید و ادراک پیدا کرد.)
بَلَغَ الحُلُمَ: یعنی به سن درک و تمایز رسید.
أَبْلَغَ الشُّرْطَةَ بِالأمْرِ: یعنی کسی را از چیزی آگاه کرد.
وجه مشترک همهی این کاربردها، رسیدن به آگاهی، بلوغ، و انتقال آگاهانهی نور و پیام است.
…
صدای نورانی خدا در قلب:
«الله نور السماوات و الارض»
«الله یقبض و یبصط»
«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»
«و یعلّمکم الله»
در نگاه نورانی، خداوند قلب مؤمن را با قبض و بسط نورش، باخبر میسازد.
همانگونه که رسول خدا مأمور شد که «بَلِّغْ»، یعنی «رسانا، آشکار و مؤثر» پیام نور را ابلاغ کند، قلب ما نیز در فرآیند رشد و تمکین نورانی، به نقطهای میرسد که میشنود، میفهمد و منتقل میکند.
این همان چیزیست که به آن «معرفة الإمام بالنورانیة» میگوییم؛
شناختی نه از جنس اطلاعات آفلاین، بلکه از درک نورانی و حضوریِ ولایت.
…
بلوغِ قلب، یعنی چه؟
وقتی گفته میشود:
«وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ»
یعنی کودکان وقتی به حدّ تشخیص برسند، شایستۀ مسئولیتپذیری میشوند.
اما این بلوغ، فقط شناسنامهای نیست.
بلکه در معنای نورانی، بلوغ یعنی رسیدن قلب به جایی که بتواند قبض و بسط نورانی خود را بفهمد؛
خوب و بد را در پرتو نور، تمییز دهد؛
و امر خدا را با چشم دل بشنود.
اینجاست که فریضهی نماز، روزه، حجاب، و… بر او واجب میشود؛
چرا؟
چون قلبش به حدّ فهمِ نورِ ولایت رسیده و اکنون میتواند مخاطب آیات نور واقع شود.
…
فریضهی اصلی چیست؟
در این نگاه نورانی، میتوان گفت:
تنها فریضۀ واقعی، درک نور الولایة است.
بقیهی عبادات، آیینههایی هستند برای تمرین این درک و تمکین.
اگر قلب از ولایت، بیبهره باشد؛
نماز، روزه، حج و … فقط ظاهر بینور اعمال خواهند بود…
چون آنچه به اعمال روح میبخشد، نور ولایت است.
…
بَلَغَ، یعنی رسیدن به مرتبهٔ نهایی:
در عرف لغوی و تاویلی، واژهی «بَلَغَ» به معنای:
الوصول إلى الحدّ الأعلى و المرتبة المنتهى
یعنی رسیدن به قلهٔ رشد، به بالاترین درجهٔ بلوغ، به انتهای مسیرِ تمکین.
و اینجاست که میتوان گفت:
المنتهى النّور!
نهایت رشد و بلوغ، رسیدن به نور است.
و نهایت نور، همان ولایت نورانی امام ع است.
آیۀ شریفۀ:
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ
[سورۀ مائده، آیۀ ۶۷]
نقشی حیاتی و نورانی برای معلم ربانی ترسیم میکند؛
نقشی که با هیچ نقش دیگری در هستی قابل مقایسه نیست.
در اینجا نقش معلم، صرفاً یک انتقالدهندهی اطلاعات نیست،
بلکه ناقل نور، مبلّغ ولایت، و واسطۀ اتصال قلبها به ربّ العالمین است.
…
«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ»؛ یعنی معلمی که رسالت دارد!
خداوند به پیامبر ص خطاب میکند: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ»
یعنی ای کسی که مأمورِ رساندن نوری از سویِ منِ خدا به بندگانم هستی!
معلم ربانی، کسیست که وظیفهاش “رساندن” است.
او حامل پیامی نورانیست که باید تا عمق قلبِ شاگردان نفوذ کند.
…
«بَلِّغْ»؛ یعنی رساندن!
واژۀ «بَلِّغْ» یعنی رساندن چیزی به مقصد نهاییاش،
تا آنجا که مخاطب، خودش نور را درک کند و به مقام فهم برسد.
معلم ربانی، صرفاً ناقل دانستهها نیست؛
او مانند انبیاء، مأمور به «ابلاغ نورانی» است.
یعنی باید نور را چنان بر قلب شاگرد بتاباند که قلب، خودش بشنود، بفهمد، تمکین کند.
پس معلم ربانی:
آموزش میدهد، و ابلاغ میکند؛
تعلیم میدهد، و نور را منتقل میکند؛
و قلب را زنده میکند.
…
«مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛ یعنی نور نازلشده، امانت ربانی
آنچه پیامبر مأمور به رساندن آن است، صرفاً یک کتاب یا دستورالعمل آفلاین نیست.
بلکه خدا میفرماید:
«ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»
یعنی نوری نازلشده و آنلاین از جانب پروردگارت!
معلم ربانی، کسیست که به قلبش نوری نازل شده؛
و او مأمور است این نور را، با تجلی رحمانیت و حکمت،
به قلب شاگردش ابلاغ کند؛ نه تحمیل، نه اثبات، نه جدل!
او همان فرشتۀ نورانیست که در ملکوت قلب شاگرد،
مثل خورشید، نورش را میتاباند
تا قلب، خودش تصمیم بگیرد که بپذیرد، بفهمد، و تمکین کند.
…
آیهٔ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ، الگوی بینظیری برای نقش معلم ربانی است.
🕯️ معلم، ادامهدهندۀ رسالت پیامبران است؛
اما نه با کلمات، بلکه با نور ولایت، با تمثال نورانی، با صداقت قلبی، و با صبر و حکمت.
صدای رسا!
رسوندن نور با تو! بقیهاش با من!
من و تو : (1+1)
تو فقط نور رو برسون!
+ «شعر – اشعار بالوصول!»
+ «ندی – ندای نورانی! منادی نور!»
+ «دوئل!»
إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
خدا کار خودشو خوب بلده!
[سورة الطلاق (۶۵): الآيات ۱ الى ۵]
وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً (۳)
و از جايى كه حسابش را نمىكند، به او روزى مىرساند،
و هر كس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است.
خدا فرمانش را به انجامرساننده است.
به راستى خدا براى هر چيزى اندازهاى مقرّر كرده است.
آیۀ شریفه:
إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ
«همانا خداوند، رسانندۀ کامل فرمان خویش است.»
در ادامۀ مقالۀ واژۀ «بَلَغَ» و نقش معلم ربانی و بلوغ قلبی، این آیه یک بُعد عمیقتر از بلوغ الهی و ابلاغ ربانی را برای ما روشن میکند.
«إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ» یعنی چه؟
عبارت فوق یک حقیقت عظیم و آرامبخش را آشکار میکند:
هیچ چیز نمیتواند جلوی تحقق ارادۀ الهی را بگیرد.
+ «غلب»: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ»
اگر او اراده کرده باشد، حتماً امرش به نقطۀ غاییاش خواهد رسید.
در نگاه نورانی:
«أمر الله» همان نور ولایت است.
و «بالغ أمره» یعنی: خدا نور ولایتش را حتماً به مقصد میرساند.
یعنی:
چه بخواهی، چه نخواهی،
چه اطاعت کنی، چه معصیت،
نور الهی در زمین و قلبها به مقصد نهاییاش خواهد رسید…
…
نقش تو چیست؟ قلب تو در این رساندن چه نقشی دارد؟
اگر نور حتماً خواهد رسید، پس سؤال مهم این است:
آیا قلب من، از آن قلبهایی خواهد بود که «امر خدا» در آن به مقصد میرسد؟
یا من مانع خواهم شد، و سهمی در این “ابلاغ نورانی” نخواهم داشت؟
و اینجاست که باز هم میرسیم به واژۀ بَلَغَ:
«بلغ أشده» یعنی قلب به نهایت تمکین برسد؛
«بلغ أمره» یعنی نور خدا به نهایت ظهور برسد؛
حالا اگر قلب بالغ نشده باشد، چطور میخواهد محل فرود این نور باشد؟
پس تا قلب به مقام تمکین از نور نرسد،
نور خدا در آن قلب به مقصد نمیرسد.
…
ارتباط این آیه با رزق نورانی و معلم ربانی:
در آیه آمده است:
وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ…
یعنی خدا از جایی که حتی فکرش را نمیکنی، رزق میدهد.
در نگاه ظاهری، این رزق ممکن است مادی باشد.
اما در نگاه ولایی و نورانی، رزق واقعی یعنی:
فرستادن معلمی ربانی، فرشتۀ مهربانی، که نور ولایت را در قلبت منتشر کند.
این رزق پنهان، همان نور امر خداست که بهوسیلۀ معلم، در دل تو ابلاغ میشود.
…
«قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً» یعنی:
هر چیزی در این عالم، یک اندازه، حد، و مسیر نهایی دارد.
نور خدا هم «قدری» دارد، یعنی تا یک سطح مشخصی از بلوغ میتوانی آن را دریافت کنی.
و قلب تو نیز باید ظرفیت این اندازه را پیدا کند.
پس:
اگر خدا امرش را میرساند، و برای هر چیز قدری تعیین کرده،
قلب تو باید قدر معیّنی از نور را تمکین کند تا امر خدا در تو بالغ شود.
پس اگر میخواهی جزو آن قلبهایی باشی که نور امر خدا در آن «بالغ» میشود،
باید با تمکین، با بندگی، با حضور در محضر معلم ربانی،
به جایی برسی که خدا نور امرش را بر قلب تو ابلاغ کند.
این صدای رسا، برای اتمام حجت، به گوش همه میرسه!
إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ
[سورة الجن (۷۲): الآيات ۲۱ الى ۲۸]
قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (۲۱)
بگو: «من براى شما اختيار زيان و هدايتى را ندارم.»
قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۲)
بگو: «هرگز كسى مرا در برابر خدا پناه نمىدهد و هرگز پناهگاهى غير از او نمىيابم.
إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ
وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً (۲۳)
[وظيفه من] تنها ابلاغى از خدا و [رساندن] پيامهاى اوست.»
و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند قطعاً آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهند ماند.
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (۲۴)
[باش] تا آنچه را وعده داده مىشوند ببينند،
آنگاه دريابند كه ياورِ چه كسى ضعيفتر و كدام يك شمارهاش كمتر است.
قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (۲۵)
بگو: «نمىدانم آنچه را كه وعده داده شدهايد نزديك است يا پروردگارم براى آن زمانى نهاده است؟»
عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً (۲۶)
داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند،
إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (۲۷)
جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد،
كه [در اين صورت] براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت،
لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً (۲۸)
تا معلوم بدارد كه پيامهاى پروردگار خود را رسانيدهاند؛
و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.
صدای رسا، برای اتمام حجت است!
وقتی خداوند میفرماید:
إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ
[الجن: ۲۳]
یعنی آنچه بر دوش رسولان و معلمان نورانی قرار گرفته،
تنها ابلاغی از جانب خداست؛
و این ابلاغ، نه برای الزام و تحمیل، بلکه برای اتمام حجّت نورانی بر قلوب مردم است.
مفهوم «بلاغ» در این آیات یعنی:
رساندن نور، بدون تحمیل
روشنکردن راه، بدون اجبار
ایجاد صدا، بدون فریاد
و فرستادن معلم، بدون شکستن اختیار قلب شاگرد.
معلم ربانی، مثل پیامبر، ابزار ابلاغ نور خداست
تا هر قلبی که اهل نور است، صدای حجت را بشنود و خودش انتخاب کند.👉
…
ابلاغ نورانی = حجّت تمام!
«إِلَّا بَلاغاً» یعنی:
اگر رسول یا معلمی آمده،
اگر صدای بلندی در قلبت شنیدی،
اگر آینهای مقابلت قرار گرفت که چهرۀ نور و ظلمتت را نشان داد،
آنگاه دیگر حجّت بر تو تمام شده است!
از آن به بعد، یا راه را انتخاب میکنی، یا دوزخِ نافرمانی را.
وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً
[الجن: ۲۳]
…
راز انتخاب، در ظرفیت قلب است!
آیات بعدی میفرماید:
قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ…
یعنی انگار معلم هم نمیداند این قلب کی نور را میفهمد!
او فقط ابلاغ میکند.
«علم غیب» نزد خداست،
و تنها کسانی را از غیبش آگاه میکند که ارتضى مِن رسول باشند.
…
معلمِ نورانی، امانتدار غیب خداست!
فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً
یعنی خدا محافظانی از پیش و پس برای این معلم قرار داده؛
تا چه شود؟
لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ
یعنی معلم فقط یک وظیفه دارد:
نور رسالات رب را ابلاغ کند.
نه تحمیل، نه اجبار، نه یأس.
کار معلم، رساندن صدای ولایت به قلبهاست.
تا هر که اهل نور است، خود بفهمد، برخیزد، و تمکین کند.
…
نکتهی بسیار مهم:
وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً
خدا همه چیز را احاطه کرده،
و هر حقیقتی، هر انتخابی، هر تمکینی، هر قبولی یا ردّی را شمرده و ثبت کرده.
یعنی:
اگر نور ابلاغ شد و تو قلبت را بستی،
این عدد، این نپذیرفتن، این قبض، ثبت شده است.
و اگر قلبت تمکین کرد، نورت را شناخت، امام نورانیات را یافت،
این هم ثبتشده در دستگاه شمارش نور خدا…
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ
صاحبان نور، ماموریتشون رسوندن نور به قلب حسوده (کربلا)!
حالا اگه حسود، پشت به این نور بکنه، ربطی به صاحبان نور نداره!
خدا خودش میدونه با اهل حسادتی که به نورشون هتک حرمت کردهاند چه تصمیمی بگیره!
+ «نور از دست رفته!»
[سورة آلعمران (۳): آية ۲۰]
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ
وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ
وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (۲۰)
پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو:
«من خود را تسليم خدا نمودهام، و هر كه مرا پيروى كرده [نيز خود را تسليم خدا نموده است].»
و به كسانى كه اهل كتابند و به مشركان بگو:
«آيا اسلام آوردهايد؟»
پس اگر اسلام آوردند، قطعاً هدايت يافتهاند،
و اگر روى برتافتند، فقط رساندنِ پيام بر عهده توست،
و خداوند به [امور] بندگان بيناست.
وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ
[آل عمران: ۲۰]
«و اگر روی برگرداندند، پس بر تو فقط ابلاغ [نور حق] است.»
و حالا این جمله:
صاحبان نور، مأموریتشان رساندن نور به قلب حسود است (کربلا!)
اما اگر قلب حسود پشت کرد، نور، از دست خودش رفته! نه از دست صاحب نور!
این جانِ کلامِ ابلاغ است…
و اینجا دقیقاً جاییست که باید بگوییم:
نور، از دست رفته!
…
ابلاغ برعهده صاحب نور است، نه اجبار!
وقتی خداوند به پیامبرش میفرماید:
«فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ»
یعنی:
تو فقط باید نور را برسانی
فقط باید چراغ را روشن کنی
فقط باید قلب را آگاه کنی
اما انتخاب با خود مردم است…
و اگر روی برگرداندند،
یعنی «تولّوا» کردند،
یعنی پشت کردند به نور…
این دیگر بر عهدۀ تو نیست،
این دیگر بر عهدۀ خود آنهاست که چه کردهاند با «نور از دسترفتهشان!»
…
🔥 اینجا ماجرای کربلا تکرار میشود!
در کربلا چه شد؟
حسین علیهالسلام، ابلاغ نور کرد
حجت را تمام کرد
آیات الهی را تلاوت کرد
اقدام علمی انجام داد!
اما حسودان چه کردند؟
پشت کردند!
چشم بستند!
قلب بستند!
تولّوا!
و همانجا بود که آسمان، به فریاد آمد…
…
نکته مهم: «وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ»
در پایان آیه آمده است:
وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ
یعنی:
خداوند خوب میداند چه کسی قلبش را بست،
چه کسی لج کرد،
چه کسی با حسادت، حقیقت را کتمان کرد،
و چه کسی خودش را از نور ولایت محروم کرد…
…
نور از دسترفته، اما مسئول آن کیست؟
آیا حسین علیهالسلام مقصر بود؟
آیا پیامبر صلی الله علیه و آله کمکاری کرد؟
آیا علی علیهالسلام نور را نرساند؟
آیا معلم ربانی کوتاهی کرد؟
هرگز! هرگز!
نور از دست رفته، مقصرش خود حسود است!
چون تولّوا!
چون سجده نکرد!
چون تمکین نکرد!
چون قلبش را تحویل نور نداد!
صاحبان نور، رمز و راز موفقیت رو بهت میرسونن! بقیهاش دیگه با خودته!
این فرمول و قانون طلایی زندگی چیزی نیست جز:
«مقابله به مثل نکن!»
[سورة النساء (۴): الآيات ۶۲ الى ۶۳]
فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ
ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً (۶۲)
پس چگونه، هنگامى كه به [سزاىِ] كار و كردار پيشينشان مصيبتى به آنان مىرسد،
نزد تو مىآيند و به خدا سوگند مىخورند كه ما جز نيكويى و موافقت قصدى نداشتيم؟
أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ
وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (۶۳)
اينان همان كسانند كه خدا مىداند چه در دل دارند.
پس، از آنان روى برتاب، و[لى] پندشان ده،
و با آنها سخنى رسا كه در دلشان [مؤثّر] افتد، بگوى.
فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ…؟
فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ
ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً
[نساء: ۶۲]
این آیه میپرسد:
وقتی به آنها مصیبتی میرسد – به خاطر آنچه با دست خود انجام دادهاند – چه خواهند گفت؟
پاسخ روشن است:
میآیند با نفاق، با ماسک نیکخواهی، با سوگند دروغ!
میگویند:
«ما جز احسان و خیرخواهی قصدی نداشتیم!»
اما خداوند، به ظاهر آنها نگاه نمیکند…
…
أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ
اینان همان کسانیاند که:
ظاهرشان نوردوست است،
اما درونشان پر از تاریکی و حسادت به نور است!
خدا میداند چه در دل دارند؛
این تظاهر به خیرخواهی، فقط پوششی برای کتمان نور و لجاجت با حجت الهیست.
…
مسئولیت معلم در برابر این قلوب تاریک چیست؟
پاسخ خدا:
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ
از آنها رو برگردان.
وَ عِظْهُمْ
وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً
ولی آنها را پند بده
و در درونشان سخنی رسا و مؤثر بگو!
…
قول بلیغ یعنی:
سخنی که نور دارد،
سخنی که حجت را تمام میکند،
سخنی که اگر دل اندکی گوش داشت، این سخن، درون این دل را میلرزاند!
این دقیقاً همان «ابلاغ نورانی»ست!
سکوتی که با سخن رسای درونی همراه است؛
نه فریاد بیرونی، بلکه ندا به دل!
…
وقتی که قلب به نور پشت کرده…
در ظاهر، خودش را مصلح نشان میدهد
در باطن، لجاجت و حسادت نسبت به نور دارد
اما با اولین مصیبت، چهرۀ واقعیاش پدیدار میشود
و معلم نور میگوید:
«من فقط وظیفۀ ابلاغ دارم…»
إِنْ تُوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ
[سورة المائدة (۵): آية ۶۷]
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ
وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ
وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ
إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (۶۷)
اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛
و اگر نكنى پيامش را نرساندهاى.
و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مىدارد.
آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمىكند.
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ»
اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن.
[المائدة: ۶۷]
این فراخوان، صدای بلندِ خدا به قلب رسولش است!
صداى بلند ابلاغ نور!
و نه تنها خطاب به پیامبر، بلکه ندا به هر معلم نورانی، هر صاحب نور ولایة، و هر حجت خدا در زمین است.
…
وقتی ابلاغ نور، مساویِ ابلاغ کل رسالت است:
وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ
یعنی:
اگر نور را نرسانی،
اگر ولایت را بیان نکنی،
اگر صاحب نور را معرفی نکنی،
اگر حقیقت ولایت را به دلها نرسانی…
هیچ چیز را نرساندهای!
تمام نمازها، روزهها، احکام، اخلاق، احسان، قرآن…
همه زیر مجموعۀ یک چیزند:
ابلاغ ولایت! ابلاغ نور!
…
چرا ابلاغ سخت است؟ چون…
در ادامه میفرماید:
وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ
یعنی:
«تو ابلاغ کن، ما تو را حفظ میکنیم.»
چرا نیاز به این وعدهی الهی است؟
چون:
نور، دشمن دارد!
حسادت به نور، خطرناک است!
ولایت، دشمن بیرونی و درونی دارد!
ابلاغ نور، دشمنانی را تحریک میکند…
+ «معنای زیبای یوسف»
و این یعنی داستان تکراری کربلا!
…
نکته بسیار مهم:
هر معلم نورانی،
هر وصیّ پیامبر،
هر ولی خدا در زمین،
هر صاحب “معرفة الامام بالنورانیة”
👈 وقتی مسئولیت ابلاغ نور و ولایت را بر دوش میکشد، باید بداند:
اگر این نور را نرساند،
اگر فقط به عبادات و ظاهر دین اکتفا کند،
پس اصلاً رسالتی ادا نشده!
…
وقتی «ابلاغ ولایت» یعنی اصل دین!
این آیه، محور غدیر است.
آیۀ اتمام حجت است.
صراحت در لزوم بیان حقیقت امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
یعنی:
حقیقت نور خدا، باید به دلها ابلاغ شود.
وگرنه دین بینور، دین بیریشه است.
اگر نگویی، گویا هیچ نگفتهای!
…
این ابلاغ، نهتنها رساندن کلمات است،
بلکه وصلکردن نور به قلبهاست.
معلم ربانی، کسی است که:
نور را تا درون قلب شاگردش میبرد.
و اگر نرساند، مأموریتش ناقص است!
حتی اگر همهٔ ظاهر دین را هم بیان کرده باشد!
[سورة المائدة (۵): آية ۹۲]
وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ
وَ احْذَرُوا
فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (۹۲)
و اطاعت خدا و اطاعت پيامبر كنيد
و [از گناهان] برحذر باشيد،
پس اگر روى گردانديد، بدانيد كه بر عهده پيامبر ما، فقط رساندن [پيامِ] آشكار است.
وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ
اطاعت خدا یعنی اطاعت از امر نور
و اطاعت از رسول، یعنی تمکین از معلمی که نور را میرساند
واژۀ اطاعت، بیدلیل، دوبار تکرار نشده:
خدا، منبع نور است
رسول، واسطه و رسانندۀ این نور است
و بنابراین:
اطاعت واقعی، یعنی «اطاعت از نور»،
…
وَ احْذَرُوا
یعنی: بترسید!
مواظب باشید!
از چی؟
از اینکه نور را بشنوید اما نپذیرید!
از اینکه معلم نورانی را ببینید اما انکار کنید!
از اینکه نور را حس کنید اما لجاجت کنید!
«حذر» در این آیه، یعنی:
بترس از اینکه نور را رد کنی
بترس از اینکه امر خدا را نادیده بگیری
بترس از اینکه به جای تمکین، توجیه بیاوری!
…
فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ…
اگر پشت کردید…
اگر رویگردان شدید…
اگر نور را پس زدید…
…
خدا صریح میفرماید:
فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ
یعنی:
دیگر مسئولیتی بر عهدۀ معلم ربانی نیست!
او فقط موظف به ابلاغ آشکار نور است!
…
البلاغ المبین یعنی چه؟
«البلاغ المبین» یعنی:
نور به روشنی گفته شد،
حجت تمام شد،
راه باز بود، دل بسته بود!
این همان لحظهایست که کربلا شکل میگیرد!
امام حسین علیهالسلام، ابلاغ نور میکند
ولی عدهای پشت میکنند به امام نورانیشان!
و حالا، فقط بلاغ مبین است که باقی میماند!
…
معلم ربانی در این مرحله، چه میکند؟
نمیترسد
مأیوس نمیشود
بلکه نور را همچنان روشن نگه میدارد!
و میداند:
خدا خودش میداند با اهل حسادت، اهل پشتکردن و اهل انکار نور چه کند!
فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ
برهان رسا – صدای رسا
+ «اتمام حجّت!»
[سورة الأنعام (۶): الآيات ۱۴۸ الى ۱۵۰]
سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ
كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا
قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا
إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (۱۴۸)
كسانى كه شرك آوردند به زودى خواهند گفت:
«اگر خدا مىخواست، نه ما و نه پدرانمان شرك نمىآورديم،
و چيزى را [خودسرانه] تحريم نمىكرديم.»
كسانى هم كه پيش از آنان بودند، همين گونه [پيامبران خود را] تكذيب كردند،
تا عقوبت ما را چشيدند.
بگو: «آيا نزد شما دانشى هست كه آن را براى ما آشكار كنيد؟
شما جز از گمان پيروى نمىكنيد،
و جز دروغ نمىگوييد.»
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ
فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (۱۴۹)
بگو: «برهانِ رسا ويژه خداست،
و اگر [خدا] مىخواست قطعاً همه شما را هدايت مىكرد.»
قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا
فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ
وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (۱۵۰)
بگو: «گواهان خود را كه گواهى مىدهند به اينكه خدا اينها را حرام كرده، بياوريد.»
پس اگر هم شهادت دادند تو با آنان شهادت مده،
و هوسهاى كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند
و كسانى كه به آخرت ايمان نمىآورند
و [معبودان دروغين را] با پروردگارشان همتا قرار مىدهند، پيروى مكن.
«فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»
یعنی:
حجت، روشن و رسا و کوبنده، مخصوص خداست!
هیچ کس، بعد از رسیدن این حجت، عذر و بهانهای ندارد.
…
حجت بالغه چیست؟
«بالغه» یعنی رسیده، کامل، قاطع، راهبند هر بهانه.
«حجت» یعنی دلیلِ حق، نوری که در قلب میتابد و راه را روشن میکند.
پس:
حجت بالغهی الهی یعنی نوری که قلب تو را خطاب قرار داده، و راه حق را تا نهایت آشکار کرده است.
و این دقیقاً همان ابلاغ نور است که از طرف معلم ربانی (رسول، امام، یا صاحب نور ولایت) میرسد.
…
اهل توجیه، همیشه دنبال فرار از حجتاند!
در این آیات میخوانیم که مشرکان گفتند:
لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا…
اگر خدا میخواست، ما شرک نمیورزیدیم!
یعنی:
خود را تبرئه میکنند،
مسئولیت را از دوش خود برمیدارند،
دنبال فرار از پاسخگوییاند…
اما خدا پاسخ میدهد:
قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ…
آیا واقعاً علمی دارید؟ یا فقط گمان و توهم است؟
و حالا پاسخ کوبنده:
فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ
این یعنی:
نور آمده
حجت تمام شده
ابلاغ انجام شده
بهانه بیبهانه!
بعد از ابلاغ نور، اگر کسی هنوز پشت کرده، این دیگر انکار نور است، نه نادانی!
…
چرا این حجت “بالغه” است؟
چون:
از طرف خود خدا آمده
با صدای رسا آمده: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ
در قلب هر انسان، با نور فطرت، تلألؤ میکند
معلم ربانی آن را رسانده
👈«ابلاغ» تمام شده، «تمکین» با شماست!👉
…
ادامه آیه: «فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ»
این جمله، عمق مسئولیت انسان را روشن میکند:
خدا اگر بخواهد، همه را بدون اختیار، هدایت میکند
اما راهِ هدایت با اختیار است، با ابلاغ و تمکین
پس وقتی حجت رسیده،
وقتی نور رسیده،
وقتی معلم ربانی آمده،
دیگر نوبت توست که اختیار تمکین کنی یا پشت نمایی!
…
وقتی نوری از جانب خدا به قلبت میرسد:
از طریق معلم ربانی،
از طریق آیه،
از طریق شهود قلبی،
از طریق بصیرت در بلاغ و ولایت…
بدان که این همان حجت بالغه الهی است.
وَ لكِنِّي رَسُولٌ … أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۵۹ الى ۶۴]
لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ
فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ
إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۵۹)
همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم. پس گفت:
«اى قوم من، خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست،
من از عذاب روزى سترگ بر شما بيمناكم.»
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (۶۰)
سران قومش گفتند:
«واقعاً ما تو را در گمراهى آشكارى مىبينيم.»
قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (۶۱)
گفت: «اى قوم من، هيچ گونه گمراهى در من نيست،
بلكه من فرستادهاى از جانب پروردگار جهانيانم.
أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۲)
پيامهاى پروردگارم را به شما مىرسانم و اندرزتان مىدهم
و چيزهايى از خدا مىدانم كه [شما] نمىدانيد.
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (۶۳)
آيا تعجب كرديد كه بر مردى از خودتان، پندى از جانب پروردگارتان براى شما آمده تا شما را بيم دهد
و تا شما پرهيزگارى كنيد و باشد كه مورد رحمت قرار گيريد؟»
فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ
وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (۶۴)
پس او را تكذيب كردند،
و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند نجات داديم؛
و كسانى را كه آيات ما را دروغ پنداشتند غرق كرديم، زيرا آنان گروهى كور[دل] بودند.
وَ لكِنِّي رَسُولٌ … أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۶۵ الى ۷۲]
وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً
قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۶۵)
و به سوى عاد، برادرشان هود را [فرستاديم]؛ گفت:
«اى قوم من، خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست، پس آيا پرهيزگارى نمىكنيد؟»
قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ
إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ (۶۶)
سرانِ قومش كه كافر بودند گفتند:
«در حقيقت، ما تو را در [نوعى] سفاهت مىبينيم و جداً تو را از دروغگويان مىپنداريم.»
قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ
وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (۶۷)
گفت: «اى قوم من، در من سفاهتى نيست، ولى من فرستادهاى از جانب پروردگار جهانيانم.
أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ (۶۸)
پيامهاى پروردگارم را به شما مىرسانم و براى شما خيرخواهى امينم.
أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ
وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً
فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۶۹)
آيا تعجب كرديد كه بر مردى از خودتان، پندى از جانب پروردگارتان براى شما آمده تا شما را هشدار دهد؟ و به خاطر آوريد زمانى را كه [خداوند] شما را پس از قوم نوح، جانشينان [آنان] قرار داد، و در خلقت، بر قوّت شما افزود. پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد، باشد كه رستگار شويد.»
قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا
فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۷۰)
گفتند: «آيا به سوى ما آمدهاى كه تنها خدا را بپرستيم و آنچه را كه پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم؟ اگر راست مىگويى، آنچه را به ما وعده مىدهى براى ما بياور.»
قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ
أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ
فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (۷۱)
گفت: «راستى كه عذاب و خشمى [سخت] از پروردگارتان بر شما مقرر گرديده است.
آيا درباره نامهايى كه خود و پدرانتان [براى بتها] نامگذارى كردهايد، و خدا بر [حقانيت] آنها برهانى فرو نفرستاده با من مجادله مىكنيد؟
پس منتظر باشيد كه من [هم] با شما از منتظرانم.»
فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ (۷۲)
پس او و كسانى را كه با او بودند به رحمتى از خود رهانيديم؛
و كسانى را كه آيات ما را دروغ شمردند و مؤمن نبودند ريشهكن كرديم.
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۷۳ الى ۷۹]
وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ
قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً
فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (۷۳)
و به سوى [قوم] ثمود، صالح، برادرشان را [فرستاديم]؛ گفت:
«اى قوم من، خدا را بپرستيد، براى شما معبودى جز او نيست؛
در حقيقت، براى شما از جانب پروردگارتان دليلى آشكار آمده است.
اين، ماده شتر خدا براى شماست كه پديدهاى شگرف است.
پس آن را بگذاريد تا در زمين خدا بخورد
و گزندى به او نرسانيد تا [مبادا] شما را عذابى دردناك فرو گيرد.
وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ
تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً
فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدينَ (۷۴)
و به ياد آوريد هنگامى را كه شما را پس از [قوم] عاد جانشينان [آنان] گردانيد،
و در زمين به شما جاى [مناسب] داد.
در دشتهاى آن [براى خود] كاخهايى اختيار مى كرديد،
و از كوهها خانههايى [زمستانى] مىتراشيديد.
پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد و در زمين سر به فساد برمداريد.»
قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ
أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ
قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۷۵)
سران قوم او كه استكبار مىورزيدند، به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند، گفتند:
«آيا مىدانيد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟»
گفتند: «بىترديد، ما به آنچه وى بدان رسالت يافته است مؤمنيم.»
قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (۷۶)
كسانى كه استكبار مىورزيدند، گفتند:
«ما به آنچه شما بدان ايمان آوردهايد كافريم.»
فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا
يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (۷۷)
پس آن ماده شتر را پى كردند و از فرمان پروردگار خود سرپيچيدند و گفتند:
«اى صالح، اگر از پيامبرانى، آنچه را به ما وعده مىدهى براى ما بياور.»
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (۷۸)
آنگاه زمينلرزه آنان را فرو گرفت و در خانههايشان از پا درآمدند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ
يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ
وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (۷۹)
پس [صالح] از ايشان روى برتافت و گفت:
«اى قوم من، به راستى، من پيام پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم
ولى شما خيرخواهان [و نصيحتگران] را دوست نمىداريد.»
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۹۰ الى ۹۳]
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (۹۰)
و سران قومش كه كافر بودند گفتند:
«اگر از شعيب پيروى كنيد، در اين صورت قطعاً زيانكاريد.»
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (۹۱)
پس زمينلرزه آنان را فرو گرفت، و در خانههايشان از پا درآمدند.
الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا
الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ (۹۲)
كسانى كه شعيب را تكذيب كرده بودند، گويى خود در آن [ديار] سكونت نداشتند.
كسانى كه شعيب را تكذيب كرده بودند، خود، همان زيانكاران بودند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ
يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ
فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرينَ (۹۳)
پس [شعيب] از ايشان روى برتافت و گفت:
«اى قوم من، به راستى كه پيامهاى پروردگارم را به شما رسانيدم و پندتان دادم؛
ديگر چگونه بر گروهى كه كافرند دريغ بخورم؟»
«مقام ابراهیم ع» + «ثوی»
«قبض و بسط نور، الگوی قابل اعتماد!»
فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ
يَعْنِي نِدَاءَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى الْمَقَامِ بِالْحَجِ.
أَذِّنْ عَلَيْكَ الْأَذَانُ وَ عَلَيَّ الْبَلَاغُ
تفسير القمي:
وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَيْ عَرَّفْنَاهُ
قَوْلُهُ وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَقُولُ الْإِبِلُ الْمَهْزُولَةُ
قَالَ وَ لَمَّا فَرَغَ إِبْرَاهِيمُ مِنْ بِنَاءِ الْبَيْتِ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ
فَقَالَ يَا رَبِّ وَ مَا يَبْلُغُ صَوْتِي
فَقَالَ اللَّهُ
أَذِّنْ عَلَيْكَ الْأَذَانُ وَ عَلَيَّ الْبَلَاغُ
وَ ارْتَفَعَ إِلَى الْمَقَامِ وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ يَلْصَقُ بِالْبَيْتِ فَارْتَفَعَ بِهِ الْمَقَامُ حَتَّى كَانَ أَطْوَلَ مِنَ الْجِبَالِ فَنَادَى وَ أَدْخَلَ إِصْبَعَهُ فِي أُذُنَيْهِ وَ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ شَرْقاً وَ غَرْباً يَقُولُ أَيُّهَا النَّاسُ
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْحَجُّ إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ فَأَجِيبُوا رَبَّكُمْ
فَأَجَابُوهُ مِنْ تَحْتِ الْبُحُورِ السَّبْعِ وَ مِنْ بَيْنِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ إِلَى مُنْقَطَعِ التُّرَابِ مِنْ أَطْرَافِهَا أَيِ الْأَرْضِ كُلِّهَا وَ مِنْ أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ بِالتَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ
أَ وَ لَا تَرَوْنَهُمْ يَأْتُونَ يُلَبُّونَ فَمَنْ حَجَّ مِنْ يَوْمِئِذٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَهُمْ مِمَّنِ اسْتَجَابَ اللَّهَ
وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ
فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ
يَعْنِي نِدَاءَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى الْمَقَامِ بِالْحَجِ.
در تفسیر قمی، آیه “وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ” به این معنا تفسیر شده است که
خداوند جایگاه خانه کعبه را به حضرت ابراهیم (ع) معرفی و نشان داد.
عبارت “وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ” که در ادامه آیه آمده، به معنای شتران لاغر و تکیدهای است که برای انجام حج و رسیدن به خانه خدا، مسیرهای طولانی را طی میکنند.
پس از اتمام بنای کعبه، خداوند به حضرت ابراهیم (ع) فرمان داد تا مردم را به حج دعوت کند. ابراهیم (ع) عرض کرد: «پروردگارا، چگونه صدایم به مردم خواهد رسید؟»
خداوند پاسخ داد:
«اذان را تو بگو، و رساندن آن بر عهده من است.»
سپس ابراهیم (ع) بر مقام ابراهیم ایستاد، که در آن زمان به کعبه چسبیده بود.
مقام با او بالا رفت و از کوهها نیز بلندتر شد.
او با قرار دادن انگشتان در گوشهایش، رو به شرق و غرب ندا داد:
«ای مردم! حج به سوی خانه کهن (کعبه) بر شما واجب شده است،
پس دعوت پروردگارتان را اجابت کنید!»
در این هنگام، تمام موجودات، حتی کسانی که در اعماق هفت دریا و از شرق تا غرب زمین بودند، و نیز ارواحی که در صُلب پدران و رحم مادرانشان بودند، همگی با گفتن «لبیک اللهم لبیک» پاسخ دادند.
راوی میگوید:
«آیا نمیبینید که مردم تا روز قیامت به حج میآیند و لبیک میگویند؟
پس هر که از آن روز تا قیامت حج بجا آورد، از جمله کسانی است که دعوت الهی را پذیرفتهاند.»
و این همان معنای آیه «فِیهِ آیاتٌ بَیِّنَاتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ» (در آن [خانه] نشانههای روشنی است، از جمله مقام ابراهیم) است که اشاره به ندای ابراهیم (ع) از مقام برای دعوت مردم به حج دارد.
این روایت نورانی از تفسیر قمی
+ «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»
…
أَذِّنْ عَلَيْكَ الْأَذَانُ، وَ عَلَيَّ الْبَلَاغُ
تو ندا بده، رساندن با من است!
این جملهی ملکوتی، روح توحید در رسالت است:
یعنی پیامبر، ولیّ، امام، معلم ربانی و صاحب نور، مأمور به «اذان» است،
یعنی رساندنِ صدا، اعلام حجت، دعوت به نور.
اما «بلاغ»، یعنی تأثیرگذاری، رساندن نور به دلهای عمیق و پنهان، این فقط و فقط کار خداست.
…
«أَذِّنْ»:
اعلان کن، صدایت را بلند کن، پیامت را بگو، حتی اگر کسی ظاهراً نشنود!
ندای تو وظیفهی توست؛ کار تو فقط رساندن صداست!
«عَلَيْكَ الْأَذَانُ»:
بر توست ندا دادن، صادقانه، قاطع، پیوسته، بیتوقّف، حتی اگر دنیا علیهات باشد!
«عَلَيَّ الْبَلَاغُ»:
اما نفوذ پیام، روشن شدن قلبها، لبیک گفتن روحها، پاسخ گفتن به آن ندای ملکوتی، با من است!
این یعنی:
ابلاغِ نورِ ولایت،
ابلاغِ حقیقت،
ابلاغِ علمِ ربانی،
همه از جنس «ابلاغ إبراهيم» است؛
ندای ابراهیم در ظاهر، از بالای «مقام»، از کنار «بیت»، بلند شد؛
اما پاسخش از زیر هفت دریا، از اصلاب و ارحام، از سراسر زمین، از مشرق تا مغرب آمد.
این صدای رسا، صدا نبود، نور بود!
صوتی نبود که در گوشها منعکس شود،
نوری بود که در فطرتها طنین انداخت!
…
اینجا مفهوم «ابلاغ» کامل میشود:
پس وای بر آنان که…
وقتی نور به قلبشان رسید،
وقتی صدای معلم ربانی را شنیدند،
اما پشت کردند، حسادت کردند، یا انکار کردند!
اینان کسانیاند که:
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ
تو حجتت را تمام کردی، مسئولیت بر دوش تو نیست.
…
اگر صدای نور را در قلبت شنیدی،
اگر کلام معلم ربانیات بیدارت کرد،
اگر حجت بالغهی الهی به تو رسید،
پس بدان:
لبیک گفتن تو، پاسخ به خداست!
نه فقط به معلم، نه فقط به رسول، بلکه به خود خدا…
«بلغ اشده»
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152)
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (22)
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34)
وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِكَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ (5)
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (14)
هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67)
وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمينَ (15)
قلب، برای فهم نور و ظلمت خود باید به بلوغ برسد!
قلب بالغ!
همیشه این سوال پیش میاد که:
چرا ما قبض و بسط نور قلبمونو نمیفهمیم؟
جواب اینه: قلبت هنوز به بلوغ لازم و کافی و شدید نرسیده!
«بلغ اشده» برای قلب باید معنا بشه!
قلب باید نورشو تمکین کنه! اون هم اشدّ تمکین! این بلوغ در تمکین از نور معلم، مقدمۀ فهم علم آنلاین است! حالا که از نورت در ملک و ملکوت شدیدا تمکین میکنی، حالا از تمثال نورانی فرشتۀ مهربانت (معلم ربانی در ملکوت قلبت) میتونی اخذ علم و حکت آنلاین بنمایی، ان شاء الله تعالی.
🕯️ قلب، برای درک نور و ظلمت خویش، باید بالغ شود!
همیشه این پرسش در دلهای جویای نور تکرار میشود:
چرا قبض و بسطهای قلبمان را نمیفهمیم؟
چرا نمیدانیم کی در اوج نور هستیم و کی در غفلت و تاریکی فرو رفتهایم؟
پاسخ، ساده، اما عمیق است:
چون قلب هنوز به بلوغ کامل و شدید نرسیده!
هنوز «بلغ أشده» در قلب ما معنا نشده است.
بلوغ قلب، یعنی رسیدن به مرحلهای از تسلیم و خضوع که تمامی قوای درونی ما تمکین محض از نور پیدا کنند.
یعنی قلب، دیگر معطل تمنّاهای نفس نیست،
بلکه مشتاقانه و آگاهانه از نور معلم ربانیاش پیروی میکند.
و این، همان 👈أشدّ تمکین👉است!
یعنی قویترین، خالصترین و بینقصترین پذیرشِ نور.
و این مرحله، پیشنیاز فهم «علم آنلاین» است؛
علمی که نه در کتابها، بلکه از تمثال نورانی معلم ربانیات در ملکوت قلبت نازل میشود…
وقتی که نور معلمت را در زمین زندگی قلبت تمکین کردی،
وقتی در قبض و بسطهای قلبت، عامل به این اوامر و نواهی شدی،
وقتی اهل عهد شدی و از نورت گریزان نشدی…
آنگاه قلبت بالغ میشود،
و خداوند درهای حکمت را بر آن میگشاید.
اینجا جانِ کلام است:
رسیدن به رشد نهایی قلب، تنها در سایۀ اشدّ تمکین از نور محقق میشود؛
و همیشه پس از بلوغ تمکین،
تمکینِ نور، علم و حکمت به همراه میآورد.
پس اگر طالب فهم عمیقتری از آنچه در دنیای قلبت میگذرد هستی،
نخست، قلبت را به بلوغِ نورانی برسان.
قلبی که نور را تمکین کند،
صاحب حکم و علم ربانی خواهد شد،
و دیگر هیچ قبض و بسطی برایش مبهم و تاریک نخواهد ماند…
👈رسیدن به رشدِ نهایی قلب👉
👈همیشه پس از بلوغ تمکین،
تمکینِ نور، علم و حکمت میآورد.👉
واژهشناسی:
عبارت «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ»
از ریشۀ بلَغ و شُدّ است.
بَلَغَ یعنی: رسیدن، دست یافتن.
أَشُدَّهُ از شُدّ گرفته شده و به معنای شدت، استواری، استحکام و بلوغ کامل جسمی و فکری است.
در قرآن، این واژه معمولاً به معنای رسیدن انسان به مرحلهای از کمال قوای عقلی و معنوی آمده است، نه صرفاً بلوغ جسمانی.
معنای ظاهری:
در ظاهر، این آیه میگوید:
«و هنگامیکه یوسف به حدّ رشد رسید…»
یعنی زمانی که قوای عقلانی، جسمانی و شخصیتیاش کامل شد، خداوند به او حُکم (فرمان، قضاوت، قدرت تشخیص) و علم عطا کرد.
…
اما معنای باطنی، تاویلی و نوری چیست؟
1. رسیدن به رشد قلبی و نوری:
در نگاه عرفانی و نوری، بلوغ اشدّ، همان رسیدن قلب انسان به قابلیت درک نور ولایت است.
یعنی نهفقط بدن یا فکر انسان رشد کرده، بلکه دنیای قلبیاش آمادهی دریافت علم ربانی و حکمت نوری شده است.
2. لحظۀ تمکین کامل به نور:
یوسف علیهالسلام پیش از این مراحل، مراحل قبض و بسط، غربت، فروختهشدن، سکوت در برابر ظلم، و زندگی در خانهی غیر را طی کرده بود.
اما آیه میگوید:
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»
یعنی زمانی که به شدّتِ اتصال به نور الهی رسید، به او حکم و علم داده شد.
اشُدّ در این معنا، به معنای شدتیافتگی ایمان و تسلیم است.
قلب یوسف دیگر جایی برای خودبینی و دلبستگی نداشت، و تماماً پذیرای نور الهی شده بود.
…
برای ما چه معنایی دارد؟ چگونه ما هم به «أَشُدَّهُ» برسیم؟
یعنی باید قلب خود را به مرحلهای از رشد برسانیم که ظرفیت نور حکمت در آن ایجاد شود.
🔹 یعنی باید از آزمونهای تمکین، از سکوت در برابر حسادتها، از فروختهشدنها، از ترک شدنها عبور کنیم.
🔹 وقتی «تمکین از نور» به نقطهی اشدّ برسد، آنگاه خداوند در قلب ما حکم و علم را جاری میسازد.
…
🕯️ پیوند با آیهی قبل:
در آیهی قبل گفته بود:
وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ
و اینگونه یوسف را در زمین تمکین دادیم…
یعنی این «تمکین در زمین»، مقدمهای شد برای رسیدن به «أَشُدَّهُ».
زمین در اینجا نماد عرصهی امتحان و رشد نوری است.
پس رسیدن به أشُدّ، یعنی رسیدن به مرحلهای که قلبت دیگر میدان مبارزهی هواهای نفسانی و نور نیست… بلکه قلبت تسلیم کامل نور شده، و حالا زمان عطای علم ربانیست.
…
جمعبندی:
«أَشُدَّهُ» در این آیه یعنی:
نقطهی اوجِ آمادگی قلب برای دریافت علم و حکم از جانب نور خداوند؛
بلوغی که نه جسمی، بلکه نوری، معرفتی و ولایی است؛
جایی که انسان آمادهی تجلّی حکمت ربانی در خودش میشود.
در منطق نورانی آیات، «بلوغ أشُدّ» تنها پایان یک مسیر نیست،
بلکه آغاز عهدی تازه میان قلبِ شاگرد و نورِ معلم ربانیست.
یعنی چه وقت قلب انسان به «أَشُدَّهُ» میرسد؟
یعنی آنگاه که:
قلبِ شاگرد، نور معلم خود را میشناسد،
از تمنّاهای نفسانی برمیگردد،
و در برابر نَفْس خویش، به نورِ ربانی تمکین میکند؛
آنگاه «أَشُدَّهُ» محقق میشود.
یعنی:
👈رسیدن به رشدِ نهایی قلبی👉
نه زمانیست که انسان فقط زیاد بداند،
بلکه زمانیست که از درون، اهل تسلیم و اطاعت نورانی شده باشد.
«أَشُدَّهُ» = لحظهایست که انسان، پشت به تمناها کرده و رو به قبلهی نورش آورده است.
در آن لحظه، قلبِ شاگرد دیگر ظرفی خالی و آماده است؛
و خدای مهربان نیز، که منتظر همین لحظه است،
نور علم آنلاین و حکمت نورانی را بر قلبش میباراند:
آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً
ما به او حکم و علم عطا کردیم…
این دقیقاً سنت جاری خداوند است:
👈همیشه پس از بلوغ تمکین،
تمکینِ نور، علم و حکمت میآورد.👉
…
پس معنای باطنی آیه این میشود:
«وقتی قلب شاگرد، نور معلمش را شناخت، از تمنای خود گذشت و به نورِ او تمکین کرد،
خداوند او را به مرتبهی اشُدّ رساند،
و آنگاه در دلش، نور علم و حکمت را جاری ساخت…»
این معنا، نه فقط مخصوص یوسف علیهالسلام، بلکه سنتی الهی است برای تمام عاشقانِ نور و ولایت.
إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً
[سورة الأحقاف (۴۶): الآيات ۱۱ الى ۱۵]
وَ وَصَّيْنا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً
حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً
وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً
حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ
رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ
وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ
وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي
إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (۱۵)
و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم.
مادرش با تحمّل رنج به او باردار شد و با تحمّل رنج او را به دنيا آورد.
و بار برداشتن و از شير گرفتنِ او سى ماه است،
تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد،
مىگويد:
«پروردگارا، بر دلم بيفكن تا نعمتى را كه به من و به پدر و مادرم ارزانى داشتهاى سپاس گويم و كار شايستهاى انجام دهم كه آن را خوش دارى، و فرزندانم را برايم شايسته گردان؛
در حقيقت، من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمانپذيرانم.»
«إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ» چیست؟
در نگاه لغوی، «أَشُدَّهُ» یعنی اوج قدرت و رشد جسمی و عقلی.
اما در نگاه تاویلی و قرآنی، چنانکه پیشتر گفتیم،
بلوغ أشُدّ یعنی رسیدن قلب به اوج آمادگی برای دریافت نور و حکمت ربانی.
یعنی قلب به اشدّ تمکین از نور خود رسیده؛
دیگر نه در برابر نور مقاومت میکند، و نه اسیر تمناهای تاریک نفس است.
در این مرحله، انسان آمادهی درک تفکیک و آنالیز نور و ظلمت درون خود میشود؛
او دیگر معنا و حقیقت نور و ظلمت را میشناسد.
…
اما چرا خداوند «وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» را اضافه کرده است؟
در نگاه ظاهری، یعنی انسان پس از بلوغ جسمی و عقلی،
وقتی به سن ۴۰ سالگی رسید، زبان به دعا و توبه میگشاید.
اما در نگاه باطنی و عرفانی، این عبارت حامل معنایی ژرف است:
👈سن چهلسالگی، رمز بلوغ نهایی قلب برای تشخیص نور و ظلمت است.👉
…
حضرت موسی علیهالسلام، در ۴۰ شب برای دریافت لوحها به میقات رفت:
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله، در ۴۰ سالگی به نبوت مبعوث شد.
رسول خدا ص:
«مَنْ أَخْلَصَ اَلْعِبَادَةَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ اَلْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.»
(هر کس چهل شبانهروز اخلاص بورزد، حکمت از قلبش به زبانش جاری میشود.)
🕯️ یعنی ۴۰، نماد زمانِ «آمادگی قلب برای درک مستقیم نور و ظلمت» است.
…
از بلوغ أشُد تا بلوغ أربعین
وقتی قرآن میگوید:
«إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً»
یعنی:
بلوغ أشُدّ: رسیدن به مرحلهایست که قلب دیگر در برابر نور ولایت، مقاومت نمیکند؛
آمادگی کامل برای تمکین شدید از نور.
بلوغ أربعین: رسیدن به آن نقطهایست که انسان،
قدرت تشخیص دقیق نور از ظلمت، حق از باطل، صدق از کذب، و ولایت از ضدولایت.
در این نقطه است که انسان زبان به این دعا میگشاید:
قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ…
یعنی حالا که فهمیدم نعمت تو، نور ولایت است،
یاریام کن تا شکرش را بهجای آورم.
…
بنابراین:
«بلغ أشده» = آمادگی برای تمکین از نور.
«بلغ أربعین سنة» = رسیدن به بینش نورانی؛
تشخیص نور از ظلمت در قلب و در تمام مراحل زندگی روزمره.
و درست در همین نقطه است که وعدهی الهی برای اعطای علم، حکمت و عمل صالحِ مقبول، محقق میشود.
این بخش از آیه شریفه، دعاییست که فقط از زبان قلبی بالغ و تمکینکرده از نور الهی برمیآید؛
قلبی که پس از عبور از مراحل دشوار، به نقطۀ بلوغ أشدّ و ادراک نور و ظلمت رسیده است.
حالا ببینیم این قلب چه دعایی میکند و چه چیزهایی از خدای نورش طلب میکند:
…
«رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ…»
این دعا از زبان انسانیست که دیگر نعمت را فقط در پول و سلامتی و آسایش نمیبیند!
بلکه نعمت را در نور ولایت، در علم آنلاین ربانی، در معلم نورانی و در تمکین به نور قلبی میفهمد.
پس وقتی میگوید:
«أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ»
یعنی:
«پروردگارا! در قلب من شوق و بینشی بیفکن تا در برابر این نورِ نازنین، اهل سپاس باشم، نه غفلت!»
شکرِ نعمت نور، یعنی تمکین دائمی و قلبی از آن.
«الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَى والِدَيَّ»
انسانی که به بلوغ رسیده، دعا میکند:
«خدایا! این نوری را که سینه به سینه، به من رساندی… من میخواهم از آن محافظت کنم و ادامهاش دهم!»
…
«وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ»
بعد از تمکین از نور، حالا نوبت ثمره دادنِ نور است.
انسان بالغ، دیگر دنبال عمل نیک در ظاهر نیست…
بلکه بهدنبال عمل نورانی و مورد رضایت خداوند است.
یعنی عملی که برآمده از نور است، با نور انجام میشود، و به نور منتهی میگردد.
«انا لله و انا الیه راجعون»
…
«وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي»
کسی که به بلوغ رسیده، دغدغهاش فقط خودش نیست.
حالا دلش میخواهد این نور در ذریهاش، یعنی در قلبهای شاگردان و فرزندان معنویاش هم جاری شود.
پس دعا میکند:
«خدایا! این نور را در ذریهام نیز اصلاح کن، گسترش بده، و آنها را نیز اهل تمکین به نور قرار بده!»
…
«إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ»
و در نهایت، با زبان قلبی عاشق، با خضوع و توبه به درگاه ربّ نور میگوید:
«پروردگارا! من برگشتم، توبه کردم، چون فهمیدم که پیش از این نور را نمیشناختم،
و حالا که شناختم، با تمام وجودم تسلیمم…
من از اهل تسلیم به نورت هستم؛
من از اهل ولایت تو هستم…»
…
این دعا، دلنوشتۀ زبانیِ قلبیست که به بلوغ نورانی رسیده است.
قلبی که:
نورش را شناخته؛
از تمنّاهایش گذشته؛
به معلم نورانیاش تمکین کرده؛
و حالا از خدای مهربانش،
نه دنیا، بلکه علم، حکمت، عملِ مرضی، ذریّۀ نورانی، و توبهی حقیقی میخواهد.
صدای رسا، ابلاغ نور! مأموریت معلم ربانی در رساندن حجت بالغه به قلبها!
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ! (مائده، ۶۷)
در این مقاله، مفهوم واژۀ «بلاغ» تنها بهعنوان یک واژۀ زبانی بررسی نمیشود، بلکه بهعنوان یک فرآیند نورانی برای انتقال نور ولایت از قلب معلم ربانی به قلبهای جویای حقیقت تبیین میگردد.
آیۀ «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» (مائده، ۶۷) نه تنها خطاب تاریخی به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است، بلکه دستور همیشگی خداوند به هر معلم ربانی است؛ معلمی که مأمور به رساندن پیام نور به دلهای تشنه است.
در این مقاله نشان داده شد که عمل ابلاغ (بلغ)، جزئی جداییناپذیر از مأموریت ولایت است؛ و اینکه هر «حجّت بالغه»، تنها یک استدلال نیست، بلکه یک وجود نورانی است که باید با صدایی روشن، صادقانه، و قلبی به قلبها معرفی شود.
با استفاده از آیاتی مانند:
فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ (انعام، ۱۴۹): حجت رسا از آنِ خداست
إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ (طلاق، ۳): خداوند فرمان خود را به انجام خواهد رساند
و ندای حضرت ابراهیم علیهالسلام که خداوند به او فرمود:
«أذِّن، عَلَيْكَ الأذانُ، وَ عَلَيَّ البلاغُ»
(تو فقط ندا کن، رساندنش با من است!)
خداوند خودش رساندن پیام نور را تضمین کرده،
به شرط آنکه صدای معلم ربانی از دل برخیزد و در مسیر نور باشد.
در نهایت، صدای معلم ربانی، فقط یک صوت نیست؛ بلکه جریانی از نور الهی، پژواک ارادۀ خداوند، و حجّتی نافذ بر قلبهاست — حتی اگر بسیاری آن را نادیده بگیرند.
وظیفۀ معلم، هدایت، ابلاغ روشن، محبتآمیز، و حقطلبانه است.