The Luminous Guest!
Luminous Banquet!
Add this luminous guest to your heart and cherish it.
«مژده نورانی! – میهمانِ نورانی!»
«ضیف» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
«هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ»
«وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيمَ»
داستان میهمانان نورانی ابراهیم علیه السلام!
در این میهمانی باشکوه، میراث نورانی تقسیم میشود!
میهمانِ نورانی!
نورِ افزوده! ارزشِ افزوده!
اهل حسادت، صاحبان نور را به خانه دل خود، اَد نمیکنند! اضافه نمیکنند! میهمان نمیکنند (بخل) «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما»!
به آنها پشت کرده و درِ خانه قلب خود را بروی آنها بسته و به آنها میگویند: شما را نمی شناسیم!
از ما دور شوید! داستان تکراری بیماری بدخیم بخل قوم لوط!
[سورة هود (۱۱): الآيات ۷۷ الى ۸۳]
وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ (78)
و قوم او شتابان به سويش آمدند، و پيش از آن كارهاى زشت مىكردند. [لوط] گفت: «اى قوم من، اينان دختران منند. آنان براى شما پاكيزهترند. پس از خدا بترسيد و مرا در كار مهمانانم رسوا مكنيد. آيا در ميان شما آدمى عقلرس پيدا نمىشود؟»
[سورة الحجر (۱۵): الآيات ۵۱ الى ۶۰]
وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ (۵۱)
و از مهمانان ابراهيم به آنان خبر ده،
[سورة الحجر (۱۵): الآيات ۶۱ الى ۷۲]
قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي فَلا تَفْضَحُونِ (68)
[لوط] گفت: «اينان مهمانان منند، مرا رسوا مكنيد،
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۷۶ الى ۸۲]
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77)
پس رفتند تا به اهل قريهاى رسيدند. از مردم آنجا خوراكى خواستند، و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى كردند. پس در آنجا ديوارى يافتند كه مىخواست فرو ريزد، و [بنده ما] آن را استوار كرد. [موسى] گفت: «اگر مىخواستى [مىتوانستى] براى آن مزدى بگيرى.»
[سورة الذاريات (۵۱): الآيات ۲۴ الى ۳۷]
هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ (۲۴)
آيا خبر مهمانان ارجمند ابراهيم به تو رسيد؟
[سورة القمر (۵۴): الآيات ۳۲ الى ۴۲]:
حسود، چشم دلش بدنبال تمنای خودشه، نه تقدیر خدا، لذا قلبش، کور و تاریک میشه و دیگه نور الهی رو مشاهده نخواهد کرد!
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (37)
و از مهمان[هاى] او كام دل خواستند، پس فروغ ديدگانشان را سترديم و [گفتيم:] «[مزه] عذاب و هشدارهاى مرا بچشيد.»
باضافه! بعلاوه!
ضیف به میزبان اضافه می شود!
عرب به میهمان میگه ضیف چون به میزبان اضافه می شود.
در واژه ضیف مفهوم نوشدن وجود دارد در واقع این اضافه شدن، به نوشدن می انجامد.
ما در زبان فارسی به نوزادی که تازه متولد شده، میگیم نورسیده!
قدم نورسیده مبارک!
کانه این نورسیده با قدومش دل میزبان رو شاد میکنه و این نو شدنِ قلبِ میزبان به برکتِ نزولِ میهمان در منزلش، حاصل تاثیر معنای ضیف، یعنی نور، بر قلب اوست.
انگاری اگر اندیشه نورانی را در حوادث زندگی خود، میهمان و ضیف قلب ناآرام خود کنیم،
این میهمان با حضور گرمش در قلب تو «فواد»، موجب طراوت و تازگی و نو شدن و آرامش و سبز شدن قلب تو می گردد.
وقتی که نورِ علم، سرِ راهت قرار میگیره، اومده که به قلبت اضافه بشه، و میهمان قلبت بشه
و این علم، بر قلبت فرود آمده و نزول مینماید و به آن اضافه میشود و این قرب و نزدیکی، توفیق و فرصتی است که بهت داده میشود تا مالک نور شوی. و برای همیشه از تنهایی درآیی، و زوجِ نور شوی، نورِ روشنگری که خلقتش را در قلب خود شاهدی، و این نورِ مخلوق، آغازی دارد که انتهایی ندارد!
ماموریت این نور در قلب ما، از وقتی که خلق میشه و کارشو شروع میکنه، در این فرصت دنیایی محدود، که خداوند برای ما ضرب الاجل تعیین فرموده، چیست؟
این نور اومده تا عقرب حسادت رو در قلب ما غیر فعال کنه!
این نور اومده تا اندیشه نارضایتی به تقدیرات رو تغییر بده!
این نور اومده تا دست از تمناهای تاریک حسدآلود خودمون برداریم!
با تن دادن به این اوامر نورانی، آمر نورانی را در ماموریتش که همانا نجات خود ما از آتش ابدی جهنم است، اختیارا، کمک نماییم.
این میشه داستان «ضیف ابر اهیم ع».
اما متاسفانه اهل حسادت، داستان کربلا رو تکرار میکنند!
قوم بخیلی که اهل ضیافت برای میهمان نورانی نبودند «أَشِحَّاءَ عَلَى الطَّعَامِ»، «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما» و سادهلوحانه، اختیارا خود را در صفوف اهلِ عِجل جای دادند «اجْتَمَعَ أَهْلُ الْعِجْلِ عَلَى الْعِجْلِ».
حال آنکه فلاح و رستگاری ابدی در گرو درمان این بیماری بدخیم بخل با نورِ شفابخش الهی است:
«وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
فَإِنَّا أُمَرَاؤُكُمْ وَ ضِيفَانُكُمْ!
امام حسن مجتبی علیه السلام:
عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ قَالَ: خَرَجَ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُصَلِّي بِالنَّاسِ وَ هُوَ بِالْكُوفَةِ ،
فَطُعِنَ بِخَنْجَرٍ فِي فَخِذِهِ فَمَرِضَ شَهْرَيْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ:
يَا أَهْلَ اَلْعِرَاقِ اِتَّقُوا اَللَّهَ فِينَا فَإِنَّا أُمَرَاؤُكُمْ وَ ضِيفَانُكُمْ وَ أَهْلُ اَلْبَيْتِ اَلَّذِينَ سَمَّى اَللَّهُ فِي كِتَابِهِ
إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.
از ابى جميله روايتى بدين مضمون نقل شده است:
روزى حسن بن على عليه السّلام در كوفه با مردم نماز جماعت اقامه مىكرد،
نااهلى از خوارج خنجرى در ران آن جناب فرو كرد كه بر اثر جراحت دو ماه بسترى شد.
حضرت پس از بهبودى به مسجد آمد و بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:
اى اهل عراق! تقوا داشته باشيد و اين قدر بىپروا نباشيد.
ما أمرا و ميهمان سرزمين شما و اهل بيت نبى صلى اللّٰه عليه و آله شما هستيم
كه خداى سبحان در شأن ما فرمود:
«إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».
بمحض دریافت اوامر نورانی، ماموریت خودتو اجرا کن!
ایمانت زبانی نباشه! این نور به قلبت باید افزوده شود!
باضافه نور، حالت خوب میشه!
#دلنوشته
👈👈👈من مهمانی هستم که باید بروم!👉👉👉
👈كَضَيْفٍ بِتَّ فِيهِمْ ثُمَّ غَدَوْتَ عَنْهُمْ إِلَى غَيْرِهِمْ👉
امام باقر علیه السلام:
قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ كَانَ فِي خُطْبَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ:
يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
لَا يَشْغَلُكَ أَهْلٌ وَ مَالٌ عَنْ نَفْسِكَ
أَنْتَ يَوْمَ تُفَارِقُهُمْ 👈كَضَيْفٍ بِتَّ فِيهِمْ ثُمَّ غَدَوْتَ عَنْهُمْ إِلَى غَيْرِهِمْ👉
الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ كَمَنْزِلٍ تَحَوَّلْتَ مِنْهُ إِلَى غَيْرِهِ
وَ مَا بَيْنَ الْمَوْتِ وَ الْبَعْثِ إِلَّا كَنَوْمَةٍ نِمْتَهَا ثُمَّ اسْتَيْقَظْتَ مِنْهَا
يَا مُبْتَغِيَ الْعِلْمِ
إِنَّ قَلْباً لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ مِنَ الْعِلْمِ كَالْبَيْتِ الْخَرِبِ لَا عَامِرَ لَهُ.
امام باقر علیهالسلام فرمود:
شنیدم که ابوذر (رحمت خدا بر او باد) در خطبهای میگفت:
ای جوینده دانش!
مبادا خانواده و مال، تو را از پرداختن به خودت بازدارند!
روزی از آنان جدا خواهی شد، همانگونه که مهمانی، شب را در کنار آنان بهسر میبرد، ولی صبح بهسوی کسان دیگری روانه میشود.
دنیا و آخرت همچون دو منزلاند که از یکی به دیگری کوچ میکنی.
فاصله مرگ تا رستاخیز، جز بهسان خوابی نیست که میخوابی، و سپس از آن بیدار میشوی.
ای جوینده دانش!
قلبی که در آن بهرهای از علم نباشد، مانند خانهای ویران است که هیچ آبادکنندهای ندارد.
#دلنوشته
👈مهمان بودن یعنی ناپایداری و موقتی بودن حضور ما در کنار عزیزانمان!
همانطور که مهمان در خانهای میماند، اما میداند که ماندنی نیست، ما نیز در این دنیا مهمان خانواده، دوستان، و داراییهای خویش هستیم.
در ظاهر «صاحب» هستیم، ولی در حقیقت، سفر کردهایم و گذرا آمدهایم.
شب، آسایش و انس با نزدیکان؛ صبح، کوچ به جهان دیگر!
در شب، مهمان، کنار میزبان است، آرام و گرم؛ اما ناگهان صبح فرامیرسد و باید رفت.
مرگ هم درست همینطور است: بیصدا و بیخبر، ناگهان انسان را از دایره آشنایان بیرون میکشد.
مهمان از خانهای آشنا به جایی دیگر و جدید میرود.
در مرگ هم، تو از محیط خانوادهات جدا میشی و وارد دنیایی میشی که نه محبت خانوادگی آنجا کارساز است، نه دارایی.
ای انسان!
دل نبند به چیزی یا کسی که فردا ناگزیری آنها را تنها بگذاری یا تنهایت بگذارند.
برای راهی که در پیش داری، زاد و توشهای بردار که در منزل بعدی به کارت بیاید.
ناپایداری ارتباطات دنیوی:
مهمان، هرچقدر هم عزیز و گرامی باشد، اقامتش موقتی است. همینطور، ما هرچقدر هم به خانواده، دوستان یا داراییهامان دلبسته باشیم، اقامت ما در کنارشان همیشگی نیست.
مرگ، مثل طلوع صبح است که مهمانِ شب را میبرد. چقدر ساده، بیدرد، ولی قاطع.
احساس بیصداییِ کوچ:
در این تشبیه، رفتن تو با صدای طبل و شیپور نیست؛ بلکه مثل مهمانی است که شب را ساکت آمد و ساکت رفت. انگار کسی متوجهاش نشد، یا شاید همه میدانستند رفتنش قطعی است.
تفاوت مقصد:
مهمان از یک خانه به خانهای دیگر میرود؛ ما هم از خانه دنیا، به سرای دیگر.
اما “دیگری” (الآخرة) که به آن میرویم نه خانواده است، نه مال، نه دوستان؛ بلکه عمل، ایمان، و پاسخگویی است.
پس بیایید با خود بگوییم:
«تو الان توی خونهی دیگرانی… زیاد دلبسته نشو، قراره بری، و میزبانان بعدیات، خیلی متفاوتاند.»
من مهمانی هستم که باید بروم!
شاید امشب، آخرین شبی باشد که کنارشانم…
چه گرم است این خانه، چه شیریناند لبخندهایشان.
اما میدانم…
من مهمانم.
آمدهام شبی را بگذرانم،
و صبحی هست که بیخبر خواهد رسید.
نه تقویم میگوید،
نه کسی هشدار میدهد،
فقط ناگهان، صدای رفتن میآید…
صدای بستن در، بیصدا.
آری… من مهمانیام که باید برود.
از خانهای به خانهای دیگر،
از آغوش آشنا، به غربت ناشناخته.
آنجا دیگر مادرم نیست،
فرزندم نیست،
ثروتم نیست…
فقط منم،
و آنچه با خود بردهام.
آیا چیزی بردهام؟
آیا جز پشیمانی و حسرت، همسفری دارم؟
خدایا…
من را مهمانی کن که با دستِ پُر از خانهات بیرون رود،
نه با شرمندگیِ جا گذاشتنِ فرصتها.
منم، من، مهمانی که باید برود!
شبیست… شبی آرام و پرنور.
من نشستهام میان خانوادهام…
صدای خندهی فرزندم، گرمای نگاه همسرم، عطری که خانه را پُر کرده از زندگی.
و ناگهان…
این فکر مثل نسیمی سرد، از درز پنجره دلم میگذرد:
من مهمانم.
نه فقط اینجا…
در زندگی، در دنیا، در این جسمی که سالها به آن دل بستهام.
شاید امشب آخرین شبم باشد.
شاید سحر، نوبت رفتن من برسد.
مثل مهمانی که شب را خوش میگذراند،
اما صبح…
باید بلند شود،
خداحافظی کند،
و برود.
ولی کجا؟
خانهای دیگر…
جهانی دیگر…
با آدمهایی دیگر که نه پدرماند، نه مادرم، نه فرزندم…
آنجا، فقط من میمانم،
و آنچه با خود بردهام.
اما چه بردهام؟
آیا دلِ پاک؟
آیا عملی از جنس نور؟
یا پشیمانیای سنگین که حتی واژهها هم از کشیدن بار معنایش عاجز اند؟
خدایا…
من را مهمانی کن،
که با دست پُر از خانهات بیرون رود،
نه با دست خالی و دلی پر از حسرت.
آمین یا رب العالمین، اللهم صلّ علی محمد و آل محمد علیهم السلام.
مشتقات ریشۀ «ضیف» 6 بار در آیات قرآن تکرار شده است.
وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ (78)
وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيمَ (51)
قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي فَلا تَفْضَحُونِ (68)
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77)
هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (24)
وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (37)