دکتر محمد شعبانی راد

اکنون نور حقیقت آشکار شد! آلآن حصحص الحق!

Now the truth has become Disclosed!

نور، دستش رو شد!
اکنون نور حقیقت آشکار شد! آلآن حصحص الحق!
+ «کتم»
+ «ماه پشت ابر نمی‌ماند! روز رسوایی اسرار نهان!»

الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۰ الى ۵۳]
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ
فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ
إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (۵۰)
و پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد.»
پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد، [يوسف‏] گفت:
«نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است؟
زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است.»
قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ 
قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ 
قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ 
الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ
أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (۵۱)
[پادشاه‏] گفت: «وقتى از يوسف كام [مى‏]خواستيد چه منظور داشتيد؟»
زنان گفتند: «منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمى‌‏دانيم،»
همسر عزيز گفت:
«اكنون حقيقت آشكار شد.
من [بودم كه‏] از او كام خواستم، و بى‏‌شك او از راستگويان است.»
ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ 
وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (۵۲)
[يوسف گفت:]
«اين [درخواست اعاده حيثيّت‏] براى آن بود كه [عزيز] بداند من در نهان به او خيانت نكردم،
و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمى‏‌رساند.
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي
إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (۵۳)
و من نفس خود را تبرئه نمى‌‏كنم،
چرا كه نفس قطعاً به بدى امر مى‌‏كند، مگر كسى را كه خدا رحم كند،
زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.»

حصص – حصحص:
«حَصْحَصَةُ البعير بثفناته في الأرض: ذلك إذا برك حتى تستبين آثارها فيها»
«یحص الشعر عن مقدم الرأس حتى ينكشف»
«انْحَصَ‏ الشّعرُ: موى ريزش كرد.»

+ مفهوم «آشکار»
+ «ای و ربی – ایوالله»

یاد معالم ربانی با قلوب اهل نور یقین این کار را می‌کند که: حقیقت را در قلب آنها آشکار می‌نماید!
این مفهوم زیبا در واژه «حصحص» بسیار زیبا و لطیف و شنیدنی است.
و البته برای اهل یقینی که بارها و بارها این را تجربه نموده‌اند، بسیار قابل فهم و مورد تایید است.
+ «اقرار به فضل معالم ربانی»:
قلبها به فضیلت صاحبان نور اقرار می‌کنند و تصدیق می‌نمایند که:
«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ‏ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئينَ»
و البته اقرار به عیب خود نیز جزو همین اقرار صادقانۀ اهل یقین است،
یعنی معتقد است که حوادث آثار عیب خود اوست و تنها یادآوری این معالم ربانی است که نور حقیقت را در دلش آشکار می‌نماید و میبایستی مراقب این نور قلب خود باشد تا به خاموشی نگراید و این یعنی پرستش نور و یعنی الهی جز علوم نورانی و ربانی برای پناه بردن و برای رسیدن به نور آرامش وجود ندارد و این حقیقت قول «لا اله الا الله» است.
اهل نور به هیچ الهی جز علوم نورانی ماخوذ از اهل البیت ع معتقد نیست
و تنها نسبت به این علوم حالت سَلَماً لِرَجل دارد و بس.

«حَصْحَصَةُ البعير بثفناته في الأرض: ذلك إذا برك حتى تستبين آثارها فيها»:
شترِ حقیقت، درِ خانۀ قلب زلیخا خوابید و آرام گرفت!
«در زبان فارسی داریم که: این شتریه که در خونه همه میخوابه!»
البته باید بدانیم که نور یاد معالم ربانی در قلب همه استقرار پیدا نمیکنه!
و تنها اون عده قلیلی از اهل نور یقین و اخلاص که واقعا کلکی تو کارشون نیست و ریگی به کفش ندارند و صادقانه یاد معالم ربانی را برای خروج قلب از تاریکی به نور در دل شرایط می‌خواهند، این اسقرار نور و آرامش حاصل از آن را تجربه و احساس خواهند کرد! + «ایوالله»
«زلیخا در اون لحظه، تازه دوزاریش افتاد و فهمید چه خبره!»

«الحَصْحَصَة: الحركة في الشي‏ء حتى يستقر فيه و يستمكن منه.»
یعنی زلیخا در اون لحظه «دوزاریش افتاد!» و گفت الآن حقیقت برایم آشکار شد! الآن با یاد معالم ربانی یوسف زیبای من، قلبم به حقیقت نور علم او نورانی و آرام شد!
الآن از نور نگاه یوسف ع، نصیب و بهره و حصة به قلب تاریکم عنایت شد که قلبم نورانی و آرام گردید و برایم حقیقت، فروزان و آشکار گردید و با توجه به معنی واژه حصحص «الحَصْحَصَة: الحركة في الشي‏ء حتى يستقر فيه و يستمكن منه.» الآن نور معالم ربانی از بیرون به درون قلبم تابید و درون قلبم مستقر شد و این امکان برایم فراهم گردید که روشنایی علم آل محمد ع را در دل شرایط عرضه آیت و سوژه خودم، پیدا کنم و نور هدایت برایم حقیقت را آشکار نمود.
چه مفهوم زیبایی در این واژه و در این قول زیبای خانم زلیخا وجود دارد که باید الگویی برای همه ما اهل نور یقین باشد، ان شاء الله تعالی، که در دل شرایط با یاد معالم ربانی، یهو حقیقت برایمان آشکار گردد و ماموریت خود را در امتحان کربلا بفهمیم، یعنی پی به تمنا و تقدیر خود، در این شرایط برده و تمنا را فدای تقدیر نماییم و این جمله زیبای خانم زلیخا را بتوانیم واقعا در دل شرایط گویا باشیم و از این آیه زیبا بهره‌مند گردیم، ان شاء الله تعالی.
این نکته زیباست که با یاد علوم ربانی حقیقت برای تو آشکار می‌شود، یعنی در واقع زلیخا گفت الآن حقیقت نور یوسف  ع را در عالم معنا و ملکوت با قلبم درک کردم و تا امروز فقط ظاهر زیبای یوسف  ع را با چشم سر می‌دیدم و عاشق ظاهر یوسف بودم- (مُلک یوسف تمنای من بود اما حالا به تقدیر ملکوت یوسف ع راضی شدم!)- حالا که قلبم حقیقت یوسف ع را به این که چه کاربرد مهمی در زندگی روزمره من دارد، با قلبم درک کردم حالا می‌فهمم و حالا برای من حقیقت معلوم و آشکار شد که یوسف ع یعنی چی و این نور در عالم چه نقشی دارد!
اهل یقین با قلب سلیمشان می‌فهمند که وقتی در دل شرایط به یاد معالم ربانی می‌افتند، حضور این نور در قلب آنها چه می‌کند و این نور در عالم چکاره است و معنا کردن نام‌های زیبای نور در دل شرایط است که بهره‌مندی قلب را از معنا و مفهوم زیبای این اسامی، که همه تولید نور آرامش و عمل صالح می کنند، محقق می‌نماید.
«أَحَصَهُ: سهميّه او را به وى داد.»:
در این لحظه زلیخا سهم خود را از نور یوسف ع با قلبش گرفت!
«تَحَصْحَصَ‏: به زمين چسبيد و استوار شد.»:
در این لحظه نور یوسف به قلب زلیخا چسبید و استوار شد!

«الحصّة – النصيب»:
«حصحص»: دستش رو شد! مشتش باز شد!
«الحصّة و هي النصيب»
انگاری اون لحظه زلیخا در قلبش نور یوسف ع را درک نمود «تا این لحظه از نور معالم ربانی بی‌نصیب مانده بود اما همینکه نصیبی و بهره‌ای از نور یاد معالم ربانی به قلبش افاضه شد، اقرار به عیب خود و فضیلت صاحب نورش نمود- و این مفهوم زیبای واژه حصص و حصحص است- و از اهل الحقایق شد بطوریکه اقرار به صدق یوسف ع و عیب خود نمود و زلیخا بعد از آزادی از زندان قصر، برده خود را با تاسی از یوسف ع آزاد نمود!
انگاری تا اون لحظه هنوز زلیخا قلبا کامجویی را ابزار رسیدن به آرامش می‌دانست اما آن لحظه به دعای یوسف ع، با عفو و بخشش یوسف ع نسبت به زلیخا، قلب زلیخا متوجه نور حقیقت یوسف ع شد و گفت- الآن حصحص الحق– انگاری گفت برای خودم و همگان آشکار شد که یوسف ع صادق و من معیوبم و در این لحظه، معرفة الله نصیب زلیخا شد! + «روز عرفه»
انگاری اهل یقین اگه صادقانه اقرار به عیب خود و فضل نور خود نمایند و مشمول غفران و بخشش الهی شوند، دستشان برای خودشان رو می‌شود که معیوبند و تمام تصمیماتی که اتخاذ می‌نموده‌اند بر مبنای تحریک سیئه حسد بوده نه تدبیر بامرالله!
لذا همینکه می‌فهمند تا امروز در چه اشتباه بزرگی بوده‌اند در آن لحظه متوجه حقیقت می‌شوند.
یک نکته زیبا و ظریف:
پس فقط زلیخا نبود که از یوسف ع کام می‌خواست! این خواستۀ درونی همۀ آن زنان بود! و زلیخا اینجا بود که گفت الآن حقیقت برملا شد یعنی الآن، دست همه رو شد و این نبود که فقط من به تنهایی این عیب را داشتم، بلکه همه این عیب را داشتند «راوَدْتُنَّ» و من فقط این را تظاهر دادم «أَنَا راوَدْتُهُ» و کاسه‌کوزه‌ها به سر من شکست!
یعنی الآن دست همه رو شد پس تنها منو معیوب ندانید!
همه کسانی که راضی به فعل غدار شدند در پی کردن ناقه صالح شریکند!
الآن فرم نظرسنجی رو بدید به دست زلیخا تا تیک بزنه و ایوالله بگه!
الآن قلبا إقرار میکنه که حوادث آثار عیب اوست و تنها نور ولایت میتونه آرامبخش قلبهای ناآرام باشه!
«قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ
قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ
قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ.
[پادشاه‏] گفت: «وقتى از يوسف كام [مى‏]خواستيد چه منظور داشتيد؟»
زنان گفتند: «منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمى‏دانيم،»
همسر عزيز گفت:
«اكنون حقيقت آشكار شد. من [بودم كه‏] از او كام خواستم، و بى‏شك او از راستگويان است.»
+ مقالۀ زیبای «ایوالله»
+ «وقع»
درک چهره واقعی صاحبان نور با قلب سلیم اهل نور یقین در دل شرایط آیات.
«سنریهم آیاتنا  فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» + «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»:
[یتبین الحق + حَصْحَصَ الْحَقُّ]:
آثار علمی آل محمد ع را نزد صاحبان نور یافتن، مفهومی است که در واژه «وقع – توقیع» مستتر است!
برای ما باید این واقعه صورت بگیرد!
« الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» یعنی باید عملا در دل شرایط عرضه آیات با یاد معالم ربانی از دلخواه و تمنا بگذریم و عمل صالح انجام دهیم و در تمامی اعضاء و جوارح ما آثار دل کندن از گناه باید بروز نماید کما اینکه اثر زین بر روی پشت اسب همیشه پیداست «أثرُ الدَّبَرِ بِظَهْرِ البعيرِ» و این مفهوم زیبا از واژه «وقع» استخراج می‌شود.
در واقع زین اسب مافوق پشت اسب است و پشت اسب افتخار می‌کند که مادون زین است و آثار زیر زین بودن را و آثار تحمل آیات را با افتخار نشان می‌دهد و در واژه «حلیم» گفتیم از «حلمة» گرفته شده یعنی علیرغم اذیت و آزار کَنِه بر روی پوست، شخص حلیم هیچ شکایتی از درد و خارش نمی‌نماید!
پس مهمترین مفهومی که از واژه وقع باید برداشت شود این است که داشتن مافوق و ولیّ برای ما باید با آثاری در قلب و تمام وجود ما که همانا دل کندن از گناه است باید توام باشد «آشکار شدن حقیقت در قلب+ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» و این همان واقعه بسیار عظیم است و خلقت دوباره ما به دست معالم ربانی و نورانی اینگونه شکل می‌گیرد که حالا با یاد او دل از گناه می‌کنیم و برای خود و دیگران آرامش ایجاد می‌نماییم.
پس مادامیکه ما عملا برای خود و دیگران نتوانیم آرامش ایجاد کنیم، در واقع آثار علوم ربانی بر قلب ما هنوز «واقع» نشده است و لذا فایده‌ای ندارد و این قصه قلب معارین «نور از دست رفته» و اهل شک حسود است که با عدم یقین نسبت به معالم ربانی و علم آل محمد ع که نزد صاحبان نور است، با هدر دادن علوم آل محمد ع، به خودشان این فرصت را نمی‌دهند که آثار تربیتی این علوم زیبا بر قلب آنها «واقع» شود و اثر گذار باشد. پس خاصیت علم نور ولایت در اثرگذاری تربیتی آن است و این را باید زمینی حاصلخیز، و بدون سوراخ شک، با بارور نمودن نطفه‌های علمی صاحبان نور، آثار واقع شده در زندگی روزمره خود را به معرض نمایش بگذارد و اثبات نماید و به علوم آل محمد ع تحقق بخشد و این علوم را معنا نموده و عمل نماید و اثبات نماید که این علوم حق است و تنها راه دسترسی به آرامش در عالم فقط همین یک راه است و بس.
«سنریهم آیاتنا  فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق + الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ + فَوَقَعَ‏ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: آشکار شدن حقیقت در قلب».

اهل نور، فقط یک دعا و یک خواسته، از خدای مهربان خودشون دارند:
اونم اینه که خدایا به ما توفیق دل کندن از تمناهایمان عنایت کن
و قلب ما را به نور تقدیراتت راضی بفرما!

پشت به تمنّا – رو به نور تقدیرات

وَ أَسْأَلُكَ فِي …
وَ أَنْ تُقَنِّعَنِي بِتَقْدِيرِكَ لِي،
وَ أَنْ تُرْضِيَنِي بِحِصَّتِي‏ فِيمَا قَسَمْتَ لِي
و نيز از تو مى‌خواهم كه مرا به آنچه برايم مقدر فرموده‌اى قانع سازى،
و به سهم خودم در آنچه برايم قسمت كرده‌اى خشنود گردانى،

الصحيفة السجادية ؛ ص146
(32) (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلَاةِ اللَّيْلِ لِنَفْسِهِ فِي الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ:)

(28) وَ أَسْأَلُكَ فِي أَنْ تُسَهِّلَ إِلَى رِزْقِي سَبِيلًا،
فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى ابْتِدَائِكَ بِالنِّعَمِ الْجِسَامِ،
وَ إِلْهَامِكَ الشُّكْرَ عَلَى الْإِحْسَانِ وَ الْإِنْعَامِ،
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
وَ سَهِّلْ عَلَيَّ رِزْقِي،
وَ أَنْ تُقَنِّعَنِي بِتَقْدِيرِكَ لِي،
وَ أَنْ تُرْضِيَنِي بِحِصَّتِي‏ فِيمَا قَسَمْتَ لِي،

وَ أَنْ تَجْعَلَ مَا ذَهَبَ مِنْ جِسْمِي وَ عُمُرِي فِي سَبِيلِ طَاعَتِكَ،
إِنَّكَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
.
و از تو درخواست مى‌كنم كه راهى به سوى روزيم هموار سازى.
پس سپاس و ستايش تو را كه نخست نعمت‌هاى بزرگ عطا كردى،
و به دنبال آن شكر بر احسان و انعام را به دلم الهام نمودى.
پس بر محمد و آل او درود فرست،
و روزيم را بر من آسان ساز،
و نيز از تو مى‌خواهم كه مرا به آنچه برايم مقدر فرموده‌اى قانع سازى،
و به سهم خودم در آنچه برايم قسمت كرده‌اى خشنود گردانى،
و آنچه از جسم و عمرم سپرى شده آن را در راه طاعت خويش محسوب دارى،
كه تو بهترين روزى دهندگانى.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی