Qadā’ Allah: The Light of Judgment in the Court of the Heart; A Chance to Choose Between Divine Light or Desires!
In every human heart, there is a silent court where divine judgment takes place. Qadā’ Allah—the decree of God—is not about blind compulsion or unavoidable destiny. It is the light of judgment that God places in a person’s heart, guiding them to see truth from falsehood, light from darkness.
At the very moment divine knowledge reaches us through a messenger or a teacher, Satan tries to stir our desires—ambitions, envy, selfishness. Yet God, through His angelic light, nullifies these whispers for those who turn their backs on temptation and face the light.
This is where the true judgment happens:
If the heart accepts the light, its destiny becomes a path toward eternal paradise.
If the heart rejects the light and clings to desire, it seals its own fate in darkness.
Thus, Qadā’ Allah is not about predestination, but about opportunity: a chance in the court of the heart to choose between divine light or fleeting desires.
«قضی» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«سَمٌ قَاضٍ: أى قاتلٌ، زهر كشنده»
زهری که خورده بشه، کار رو فورا تمام میکنه و به انتها میرسونه.
«نور، کار رو تموم میکنه! قضی الامر! قضاء الله!»
قضاء الله؛ نور قضاوت در محکمهی قلب
قضاء الله؛ فرصتی برای انتخاب نور یا تمنّا
قضاء الله؛ داوری نورانی، نه جبر و اجبار
قضاء الله؛ از القای شیطان تا نسخ رحمان
قضاء الله؛ آینهای برای شناخت عیبهای دل
واژۀ «قضی» در قرآن، یکی از واژههای عمیق و دوپهلوست:
در معنای ممدوح: «قضای نورانی» یعنی کار به سرانجام رسیدن به دست نور الولایة، به دست فرشته مهربانی که واسطۀ فیض و وکیل ربانی در قلب ماست.
در معنای مذموم: «قضای شیطانی» یعنی پایان یافتن راه قلب با حسادت، ظلمت و داوری عجولانه نسبت به دیگران.
از نظر لغوی:
«قضی» ریشه در «اتمام و فیصله دادن» دارد. مثل وقتی که میگویند:
«سَمٌّ قاضٍ» = زهری کشنده که کار را فوراً تمام میکند.
این نشان میدهد که «قضاء» همیشه معنای پایان، قطعیت و تمامکنندگی را دارد.
از نظر قرآنی:
قرآن میفرماید:
«فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (بقره، 117)
وقتی خداوند قضا کند، فقط میگوید «باش!» و بیدرنگ هستی آن چیز تمام و کامل میشود.
اینجا «قضاء» یعنی نور مطلق، کار را بیواسطه به پایان میرساند.
در زندگی قلبی و ملکوتی ما:
فرشتۀ مهربان همان وکیل آسمانی است که با قبض و بسط نور در دل، به ما نشان میدهد کجای راه درست یا غلط رفتهایم.
این همان «قضاء الله» است. یعنی کار تمام میشود، حجت تمام میشود، و تو باید فقط خودت را قضاوت کنی.
نکتۀ مهم:
ما هرگز «نورِ علم قضاوت دیگران» را دریافت نمیکنیم.
هرکس مشغول داوری دیگران شد، بداند که در زمینۀ «وسوسۀ شیطان» گرفتار شده، نه در حیطۀ «قضاء الله».
تنها قضاوتی که به ما داده شده، قضاوت خودمان است.
نتیجه:
قلبِ هر انسانی محکمهای است که یا با نور قضاء الله روشن میشود و انسان را به اعتراف، توبه و بازسازی دعوت میکند،
یا با قضاء شیطانی تاریک میشود و او را مشغول محکوم کردن دیگران میسازد.
همانطور که قرآن دربارۀ فرشتۀ مرگ میفرماید:
«قُضِيَ الأَمْرُ» – کار تمام شد!
این یعنی نور، پرونده را میبندد.
اما بسته شدن پرونده، نه دربارۀ دیگری، بلکه فقط دربارۀ خودِ توست.
توی قلبت، کی داوری میکنه؟!
نورِ قضاوت!
قضاوت، نوری است که خدای مهربان در قلوب سلیم اهل نور قرار میدهد
و این نور، قبض و بسط میشود و با این تاریکی و روشنایی،
خدای حکیم با بندۀ خود همکلام میشود! ارادۀ خودش را به اطلاع بندۀ خویش میرساند!
بنده مجبور به اجرای این اوامر و قضای نورانی نیست!
انتخاب اینکه اهل اطاعت باشد یا اهل معصیت، با خود بنده است.
خدای مهربان بر اساس انتخاب بنده، در مورد سرنوشت او تصمیم میگیرد!
خدای مهربان در مورد حسودی که اختیارا تغییر بینش و روش بدهد، و نورش را باور نماید و آغاز به تولید عمل صالح نماید، تغییر سرنوشت می دهد و سرنوشت شوم آتش جهنم را با سرنوشت غیرقابل وصف خلود در بهشت زیبا، برای این حسودی که تغییر رویّه در زندگی خویش داده، رقم میزند و این در علم بداء الهی جای میگیرد که احدی از آن خبر ندارد جز خدای مهربان!
توی قلبت، کی داوری میکنه؟!
نورِ قضاوت!
قضاوت، نوری است که خدای مهربان در قلوب سلیم اهل نور قرار میدهد.
این نور، همچون نسیمِ قبض و بسط، گاهی جمع میشود و گاهی گسترده، و با همین تاریکی و روشناییِ متوالی، خدای حکیم با بندۀ خود همکلام میشود!
در حقیقت «قضاء الله» یعنی گفتوگوی ربانی میان خدا و بنده، در محکمۀ قلب.
خداوند، ارادۀ خود را به اطلاع بندۀ خویش میرساند، اما او را مجبور به اجرای این قضاوت نورانی نمیکند.
انتخاب، در دستان خود انسان است:
میتواند اهل اطاعت باشد و نور را دنبال کند.
یا اهل معصیت گردد و پشت به نور کند.
بر اساس همین انتخاب، خدای مهربان در مورد سرنوشت او تصمیم میگیرد.
اگر حسودی با اختیار خود، مسیر حسادتش را تغییر دهد، بینش و روشش را عوض کند، و به نور ایمان بیاورد و شروع به تولید عمل صالح نماید، خداوند هم سرنوشت او را تغییر میدهد.
سرنوشت شوم آتش جهنم، جای خود را به سرنوشتی دیگر میدهد: سرنوشتی غیرقابل وصف، خلود در بهشت زیبا و نورانی.
این همان نقطهای است که در علم بداء الهی جای میگیرد؛
رازی آسمانی که جز خدای مهربان، کسی از آن خبر ندارد.
پس «قضی» یعنی:
با قبض و بسط نور، قلبت مورد امر و نهی و قضاوت فرشتۀ مهربانت قرار میگیرد،
انگار پروندۀ قلبت با نور بسته میشود، اما انتخاب پایانی همیشه با خودت است.
«داوری»:
لغتنامه دهخدا:
«داور: دادور، اﷲ، خدای متعال، خدا، ایزد، یزدان، دادار.»
نور الولایة فرایند داوری دنیای درون قلب خود است!
نور الولایة فرایند فرماندهی دنیای درون قلب خود است! «امر الله»
فرایند طبابت و پزشکی و روانپزشکی قلب و روان دنیای درون خود است! «طبّ النّفس»
فرایند قضاوت و حکومت و اولوا الامر بودن دنیای درون خود است! «قضی، حکم، اول، ولی، امر»
نور الولایة فرایندی است که هزار واژه توصیفش میکنند. «1000»
+ «قدر»
«قضی – حکم – فصل»
« وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ »
قاضی نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنها در ملک و در ملکوت است!
« رَسُولٌ … قُضِيَ بَيْنَهُمْ »
مفهوم کلی : « الإنهاء في قول أو عمل، بمعنى الإتمام و البلوغ الى النهاية فيهما. »
کی حرف آخرو میزنه؟
+ «فصل الخطاب»
کی کارو تموم میکنه؟ قاضی!
« قُضِيَ الأَمْرُ : حكم صادر شد و ديگر قابل برگشت نيست.»:
وقتی حکم و فرمان صادر بشه، دیگه از دست هیچکس کاری بر نمیاد
و باید این حکم و این دستور بی چون و چرا اجرا بشه.
اللغه : أصل القضاء فصل الأمر على إحكام : اصل «قضا» فيصله دادن كار است.
و قد يفصل بالحكم كقضاء القاضي على وجه الإلزام
« سَمٌ قَاضٍ : أى قاتلٌ » :
سمّی که کار رو تموم میکنه !
تَقَضَّي البازي : باز از هوا فرود آمد. [انتهای پرواز]
تاریخ انقضاء کالا : انتهای زمان مصرف آن.
« سمِّي القاضي قاضياً، لأنَّه يحكم الأحكامَ و يُنْفِذُها »
قلبی که معرفة الامام بالنورانیة داره چون از امر و حکم عالم بالا با نور قلبش خبردار شده و میدونه قضیّة از چه قراره ! و دستور چیه ، پس میتونه در مورد خودش قضاوت کنه و این قضاوت صحیح و بحق است « سمِّيت المنيّةُ قضاءً لأنّه أمر يُنْفَذُ في ابن آدم و غيرِه من الخَلْق » !
هر کسی قلبش به نور ولایت روشن نشده باشه، نمیتونه خودشو درست قضاوت کنه!
هر کسی خودش باید قاضی قلب خودش باشه!
هر کسی خودش باید روانپزشک قلب خودش باشه!
قاضی نام زیبای معالم ربانی و نورانی ملکوت قلب است و فقط این نور اجازه قضاوت دارد!
پس چرا همه تکلم فی ما لا یعنیک میکنن و در مورد همه چیز قضاوت میکنن ؟!
اصلا قضاوت کار خداست و بس!
این قضاوت از جنس واژۀ «امر – امر الله» است!
+ «عزلت»
یک مثال :
فکر کن یکی که مثلا اسم خودشو گذاشته خیاط با اندازه گیری مچ دستت شروع کنه به برش زدن پارچه ای که با چه زحمتی پول دادی خریدی و اونو در اختیار خیاط گذاشتی !
بهش میگی چکار داری میکنی ؟
میگه اندازه گرفتم دارم لباس برات میدوزم !
میگی تو که فقط اندازه مچ دستمو گرفتی چجوری به خودت اجازه میدی قیچی برداری و پارچه گرانبهای منو برش بزنی و خرابش کنی ! تو باید با دقت همه اندازه های منو می گرفتی تا بتونی لباسی متناسب و زیبا و اندازه و سایز من ، برای من بدوزی !
ببین قصه قضاوت کردن ما راجع به همه چیزها اینجوریه که تا اندازه مچ دستو گرفته یا نگرفته ایم فورا قضاوت می کنیم و میبُریمو میدوزیم که بیا و ببین !
وقتی اندازه گیر و خالق و مقدر و حاکم و قاضی و طبیب یکی دیگه است چرا ماها که همه بیمار هستیم و توی صف دکتر منتظریم نوبتمون بشه بریم داخل ، داریم اینجور برای هم طبابت و قضاوت می کنیم ؟! قضاوت فقط کار قلب سلیم وصل به نور است که حکم و امر و دستور عالم بالا رو میبینه و میفهمه و در واقع اونو بیان میکنه و از خودش چیزی قضاوت نمیگه و فقط راجع به خودش هم قضاوت میکنه و کاری به کا ردیگران هم نداره .
این بیماری قضاوت کردن، نادانسته در همه ما وجود داره و غوغا میکنه !
بنظرم اینجور و بنظرم اونجور و … قضاوت قضاوت قضاوت قضاوت …
باید این دهانها بسته بشه!
+ «عزل» !
چرا بیخود و ندانسته اینقدر قضاوت می کنیم ؟! زود هم قضاوت می کنیم !
مگه قلبت با تاریک شدن هنگام قضاوت بیجا بهت هشدار نداد که داری کار بیخودی انجام میدی ؟! همینکه دلخواهت بهم میخوره بجای اینکه عیب خودت بدونی و استغفار کنی و با یاد معالم ربانی در جستجوی نور جوف نار آیت و تقدیراتت باشی، فورا عادت بد همیشگی خودتو بکار میندازی و با یک استدلال عوامپسند و عوامفریبانه فورا قضاوت میکنی که بله حق با منه و اون مقصر و باید توبیخ بشه و عذاب بشه ! اصلا به خدا لحظه ای اجازه نمیدی که او برای تو تصمیم بگیره و او ببره و بدوزه ! خودت میشی قاضی! خودت میشی اوّلی!
میشی همه کاره ! … خدا چکاره است ؟!
باید دومی نورت باشی! با نور، خدایی کنی و مهربانی کنی!
شنیدی میگن :
بسته به مقتضیات زمانه تصمیم گرفته می شود!
« الِاقْتِضَاءُ: المطالبة بقضائه »
یعنی ببینیم چی پیش میاد ما هم یه تصمیمی با توجه به شرایط اون موقع می گیریم !
تا دستور چی باشه، ما هم خودمونو با اون وفق میدیم !
واژه مقتضیات از ریشه قضی است .
« وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ »
یعنی با معالم ربانی «آیاتی و رسلی» کار برای همه تموم میشه، به این میگن قضی.
لذا در آیه می فرماید « وَ قَضَيْنا » …
« وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ » :
یعنی این امر و این نور و این علم رو به قلب صاحبان نور می تابانند و با این نور ، دیگه کار برای همه تمومه … انگاری این آیه میگه در مورد اونها فرایند نور ولایت اعمال شد «لقط»، و از واژه های قضی و امر استفاده می کنه. نور ولایت فرایندی است که کار را برای همه تمام میکنه و سرنوشت هر کسی وصل به این نور ولایت است یعنی عمل به این علوم نورانی!
اهل شک و معارین حسود، یعرفون نعمت الله، یعنی نعمت ولایت علمی و معالم ربانی «آیاتی و رسلی»، اما، ثم ینکرونها، چون حسدشون بهشون اجازه نداد از معالم ربانی خوششون بیاد لذا از آن بدشون اومد و انکارش کردند و این منکر کافر، سرنوشت شوم نار جهنم را با این اقدام احمقانه، برای خودش رقم زد. + «سلخ»
معنای لغوی «قضی»
«قضی – حکم – فصل»
اصل معنای «قضی» در لغت، به معنای فیصله دادن، پایان دادن و به انجام رساندن کار است.
«قُضِيَ الأَمْرُ» یعنی: حکم صادر شد و دیگر برگشتی وجود ندارد.
«سَمٌّ قَاضٍ» یعنی زهری کشنده که کار را فوراً تمام میکند.
«تَقَضَّي البازي» یعنی باز از پرواز فرود آمد [پایان پرواز].
«تاریخ انقضاء» هم اشاره به پایان یافتن زمان مصرف دارد.
پس در هر جا که «قضی» آمده، نشانه اتمام کار است.
قاضی، نام صاحبان نور
قرآن میفرماید:
«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» (یونس، ۴۷)
رسول، همان صاحب نور است که حکم و داوری خدا را بر اساس آیات محکم و علم نورانی بیان میکند.
«قاضی» در حقیقت، نام زیبای معلم ربانی و فرشتۀ مهربانی است که در ملک و ملکوت، نور داوری را میتاباند.
قضاوت و قلب سلیم
قلبی که با نور ولایت روشن باشد، از امر و حکم عالم بالا آگاه میشود و میتواند خودش را درست قضاوت کند.
همین است که گفتهاند:
«سُمِّيت المنيّةُ قضاءً، لأنّه أمر يُنْفَذُ في ابن آدم»
مرگ را هم «قضاء» میگویند، چون امری است که حتماً در انسان جاری میشود و هیچکس مانعش نمیگردد.
پس:
هر کسی باید قاضی قلب خودش باشد.
هر کسی باید روانپزشک قلب خودش باشد.
قاضی حقیقی در ملکوت قلب، فقط نور ولایت است.
کسی که نور ندارد، نمیتواند خودش را درست قضاوت کند و برعکس، خودش را مشغول قضاوت دیگران میکند.
بیماری قضاوتگری نسبت به دیگران
چرا همه ما عادت داریم دربارۀ همهچیز و همهکس قضاوت کنیم؟
مثال زیبا:
فرض کن خیاطی فقط اندازه مچ دستت را گرفته، بعد همان را ملاک قرار داده و پارچۀ گرانبهایت را قیچی میکند! نتیجه چیزی جز خراب شدن لباس نیست.
قضاوتهای ما هم دقیقاً همینطور است:
با مختصر اطلاعات نصفهنیمه، سریع شروع میکنیم به بریدن و دوختن!
در حالی که خالق، مقدر، حاکم، قاضی و طبیب، فقط خداست.
ما همه بیماران در صف درمانگاه الهی هستیم، پس چطور برای همدیگر نسخه و حکم صادر میکنیم؟
قضاوت از آنِ خداست
«قضاء» از جنس «امر الله» است.
یعنی فقط خداست که میتواند امر را صادر کند و پرونده را ببندد.
نور ولایت در قلب، همان حکم خداست. و کسی که وصل به این نور نیست، اگر قضاوت کند، فقط تاریکی را تکثیر کرده است.
مشکل اینجاست که ما به هشدارهای قلب توجه نمیکنیم. قلب هنگام قضاوت بیجا، تاریک میشود؛ این هشدار خداست که میگوید: «این راهت غلط است!» ولی ما بهجای اینکه عیب را به خودمان برگردانیم و استغفار کنیم، سریع یک استدلال عوامپسندانه میتراشیم و دیگران را محکوم میکنیم.
اینجا عملاً جای خدا مینشینیم و میگوییم: «من قاضیام!»
در حالی که حقیقت این است: قاضی فقط نور خداست.
مقتضیات و قضاء
شنیدی میگویند: «بسته به مقتضیات زمان تصمیم میگیریم»؟
واژۀ «مقتضیات» از ریشه «قضی» است.
«وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ» (اسراء، ۴)
یعنی خدا با نور معلمان ربانی، کار را تمام کرد و سرنوشت آنها را روشن نمود.
وقتی خدا «قضی» میکند، یعنی علم نورانیاش را به قلب صاحبان نور میتاباند، و با این نور، دیگر حجت بر همه تمام میشود.
سرنوشت حسود و سرنوشت اهل نور
اهل شک و حسادت، نعمت خدا (نور ولایت) را میشناسند،
ولی با حسد آن را انکار میکنند.
این همان لحظهای است که قضاوت الهی سرنوشت آنها را رقم میزند:
اهل نور، بهشت و خلود.
اهل حسد و انکار، آتش جهنم.
این همان معنای «قضاء الله» است: پرونده بسته شد!
ادامه مطلب قضاء الله
«قضاء الله» در قرآن، نه به معنای جبر، بلکه به معنای اتمام حجت با نور است.
نور، به قلب انسان میتابد؛ او را آگاه میکند؛ و حالا انتخاب با اوست:
اگر به نور پشت کند → حکم به ظلمت داده شده است.
اگر نور را بپذیرد → حکم به حیات و بهشت داده میشود.
در علم بداء الهی، خداوند حتی سرنوشتهایی که بر اساس انتخاب بد انسان در عالم قبلی (عالم ذر) بسته شده بود را تغییر میدهد، اگر انسان در همین مهلت دنیا با اختیار خود به سوی نور برگردد.
این یعنی:
قضاء الهی = پایان حجت.
بداء الهی = آغاز دوباره راه.
ما نیاز داریم که قضاوت بشیم! اما چجوری؟!
+ «دوست داری چه کسی بهت بگه: اشتباه کردی! تادیب نورانی!»
هر کسی با فهم نور و ظلمت قلبش، خودش، باید خودشو قضاوت کنه!
هیچکس اجازه و توان ورود به حریم خصوصی دنیای قلب افراد نداره!
این کار، فقط مربوط به خود خداست و بس!
+ «سفر انفرادی با نور!»
ما نیاز داریم که قضاوت بشیم!
انسان بینیاز از قضاوت نیست. قلب ما به داوری نیاز دارد، اما چگونه؟
دوست داری چه کسی بهت بگه: «اشتباه کردی!»؟
اگر شیطان بهت بگه، سرزنش کورکورانه است و جز اضطراب و حسد چیزی به دل نمینشاند.
اگر مردم بهت بگن، قضاوتشان پر از خطاست، چون به درونت راه ندارند.
اما اگر نور خدا به قلبت بگه: «ای بندهام، اینجا خطا کردی»، این میشود تأدیب نورانی.
این همان قضاوتی است که انسان را تربیت میکند، نه تحقیر.
قضاوت فردی و نورانی
هر کسی باید با فهم نور و ظلمت قلب خودش، خودش را قضاوت کند.
هیچکس دیگر اجازه و توان ورود به حریم خصوصی دنیای قلب افراد را ندارد.
این کار فقط و فقط مربوط به خداست.
چون اوست که میتواند با نور، قلب را روشن کند و حکم عادلانه بدهد.
سفر انفرادی با نور
زندگی قلب، سفری انفرادی است.
تو در این سفر، یک همسفر داری: نور خدا.
نور، جاده را روشن میکند.
نور، قضاوت میکند.
نور، میگوید این مسیر درست است یا غلط.
اما انتخاب همیشه با خود توست.
یا با نور همراه میشوی و به مقصد بهشت میرسی،
یا پشت به نور میکنی و در تاریکی میمانی.
پس «قضاء الله» یعنی:
نورانیترین همراه سفر، همان قاضی مهربانی است که هرگز تو را تنها نمیگذارد، اما قضاوتش فقط در حریم قلبت معنا دارد، نه در بیرون.
[قضی – عیب] :
« ما في حَسَبِه قُضْأَةٌ: أي عَيْبٌ وضَعَةٌ »
+ «رفق – عیب یابی»
انگاری نور ولایت فرایند اتصال با شخص معیوب است تا از این فرصت برای رفع عیب بهره برداری شود لذا هزار واژه مترادف نور ولایت این مفهوم رو در خود دارند که نور ولایت فرایند قرار گرفتن کنار شخص معیوب است تا او از این فرصت استفاده کند و رفع عیب نماید مثل واژه رفق با مثال زیبای آتل، یعنی آتل به دست شکسته فرصت می دهد تا خوب شود و واژه قضی نیز همین مفهوم را در خود مستتر دارد یعنی وجود عیب در ما عاملی است که نیاز ما رو به قضاوت یعنی نور ولایت معلوم می کند پس نور ولایت فرایند رفاقت و قضاوت و … هزار واژه دیگر مترادف نور ولایت است که هر واژهای به سهم خود گوشهای از معنای زیبای بیانتهای نور الولایة را مشخص میکند.
«قضی» و عیبیابی نورانی
در لغت آمده است:
«ما في حَسَبِه قُضْأَةٌ: أي عَيْبٌ وضَعَةٌ»
یعنی در حسب و نسب او عیبی وجود دارد.
پس یکی از معانی «قضی» پیوند خوردن با مفهوم عیب است.
اما نه هر عیبی! بلکه عیبی که نیاز انسان به «قضاوت نورانی» را آشکار میسازد.
نور ولایت؛ رفاقت برای رفع عیب
نور ولایت مثل فرایند رفق عمل میکند:
همانطور که آتل، دست شکسته را همراهی میکند تا فرصت ترمیم و بهبود داشته باشد،
نور ولایت نیز کنار بنده میایستد تا او فرصت پیدا کند عیبهای قلبش را ببیند و رفع کند.
یعنی: وجود عیب در ما، عاملی است که نیاز ما را به «قضاوت الهی» آشکار میکند.
این قضاوت، برای رسوا کردن یا تحقیر نیست؛
بلکه برای این است که فرصت ترمیم و بازسازی در اختیار بنده قرار گیرد.
هزار واژه، یک حقیقت
از همینجا معلوم میشود که چرا هزاران واژه قرآنی بهنوعی مترادف «نور ولایت» هستند:
«قضی» (قضاوت نورانی)
«رفق» (مهربانی التیامبخش)
«آمر» (امر الهی)
«بداء» (امکان تغییر سرنوشت)
«تبع» (پیروی از نور)
و بسیاری دیگر…
هر کدام از این واژهها، گوشهای از حقیقت بیانتهای نور الولایة را بیان میکنند.
این نور، در عین قضاوت، رفاقت هم میکند؛
در عین هشدار، فرصت هم میدهد؛
و در عین افشای عیب، راه ترمیم و بازسازی را هم نشان میدهد.
پس «قضاء الله» یعنی:
فرایند نورانی خدا برای آشکار کردن عیبهای قلب،
نه برای تحقیر و محکوم کردن،
بلکه برای فرصت دادن به ما تا با نور ولایت،
خودمان را بازسازی کنیم و به حیات طیبه برسیم.
قضاوت الهی همیشه با «رحمت و فرصت» همراه است، نه با قهر فوری!
۱۴. قضاء الهی و فرصتِ رحمت
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ يُذَكِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ
وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِيُنْسِيَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ يَتَمَادَى بِهَا
وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِي.»
اگر خدا برای بندهای خیر بخواهد، وقتی او خطا کند، بهدنبال آن «تأدیب نورانی» میآورد؛
یعنی با حادثهای یا قبضی در قلب، او را متوجه عیبش میکند و به یاد استغفار میاندازد.
اما اگر خدا بخواهد بندهای را به حال خودش واگذارد، او پس از گناه در نعمت غوطهور میشود و فرصت توبه از او گرفته میشود.
این یعنی قضاء الهی = آشکار شدن عیب + فرصت بازسازی با نور.
قضاء الله یعنی:
آشکار شدن عیبهای قلب در محکمۀ نور.
قرار گرفتن بنده در مسیر «رفق» برای رفع عیب.
همراه بودن قضاوت با رحمت، نه با تحقیر.
این همان سفر انفرادی با نور است؛
که در آن قاضی، معلم، طبیب و رفیق، همه یکی هستند: نور ولایت.
قضاوت :
قضاوت عقل – قضاوت هوی (جهل)
+ [عقل و جهل]
قضاوت انسان به اعتبار عقل – قضاوت انسان به اعتبار هوی
+ «فتو»
أَمَّا الَّذِي أَرْضَى قَضَاءَهُ فَعَقْلُكَ
وَ أَمَّا الَّذِي أَنَا مُشْفِقٌ مِنْهُ فَهَوَاكَ
يَا جَابِرُ لَوْ كُنَّا نُفْتِي النَّاسَ بِرَأْيِنَا وَ هَوَانَا لَكُنَّا مِنَ الْهَالِكِينَ
قضاوتهای امیر المومنین ع!
قضاوت: عقل یا هوی؟
قضاوت انسانها همیشه از دو مسیر میتواند شکل بگیرد:
قضاوت عقل → نورانی، حکیمانه، مطابق امر الهی.
قضاوت هوی (جهل) → تاریک، عجولانه، مطابق با خواهش نفس.
از روایت زیبای بلوهر و یوذاسف، از امام حسن عسکری علیهالسلام:
«أَمَّا الَّذِي أَرْضَى قَضَاءَهُ فَعَقْلُكَ، وَ أَمَّا الَّذِي أَنَا مُشْفِقٌ مِنْهُ فَهَوَاكَ»
آنچه قضاوتش مرا خشنود میکند، عقل توست؛ و آنچه من از آن بیمناکم، هوای نفس توست.
عقل و جهل؛ دو حاکم در قلب
در حقیقت، قضاوت قلب، به اعتبار عقل یا جهل است.
اگر عقل حاکم شود → قضاوت به نور نزدیک میشود.
اگر هوی و جهل حاکم شود → قضاوت به ظلمت کشیده میشود.
این همان تقابل تاریخی عقل و جهل است که در روایت امیرالمؤمنین علیهالسلام و اصحاب عقل و جهل بارها شرح داده شده است.
فتوا و خطر هوی
امام باقر علیهالسلام فرمودند:
«يَا جَابِرُ لَوْ كُنَّا نُفْتِي النَّاسَ بِرَأْيِنَا وَ هَوَانَا لَكُنَّا مِنَ الْهَالِكِينَ، وَلَكِنَّهَا آثَارٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ أَصْلًا عِلْمٌ نَتَوَارَثُهُ كَابِراً عَنْ كَابِرٍ نَكْنِزُهُ كَمَا يَكْنِزُ هَؤُلَاءِ ذَهَبَهُمْ وَ فِضَّتَهُمْ»
(الکافی، ج ۱، ص ۵۸)
یعنی: اگر ما مردم را با رأی و هوی خود فتوا میدادیم، هلاک میشدیم؛ اما آنچه ما میگوییم، علم بهجا مانده از رسول خداست که سینهبهسینه منتقل شده است.
این روایت نشان میدهد که امام معصوم، قضاوت را به «نور الهی» نسبت میدهد، نه به رأی و هوی شخصی.
قضاوتهای امیرالمؤمنین علیهالسلام
امیرالمؤمنین علیهالسلام، قاضی بزرگ الهی در میان مردم بود.
هر حکمی که صادر میکرد، نه از روی هوی، بلکه از روی عقل و علم نورانی بود.
او «باب مدینة العلم» بود؛ پس قضاوتهایش ریشه در علم پیامبر داشت.
قضاوت فقط در صورتی ارزشمند و الهی است که بر اساس عقل نورانی باشد.
هر قضاوتی که از مسیر هوی و جهل بگذرد، محکوم به هلاکت است.
پس «قضاء الله» یعنی داوری نورانی که عقل را معیار قرار میدهد و هوای نفس را کنار میزند.
قسمتی از داستان زیبای بلوهر و یوذاسف:
فَقَالَ لَهُ النَّاسِكُ :
أَرَاكَ أَيُّهَا الْمَلِكُ لَا تَأْخُذُنِي- إِلَّا بِحُجَّةٍ وَ لَا نَفَاذَ لِحُجَّةٍ إِلَّا عِنْدَ قَاضٍ-
وَ لَيْسَ عَلَيْكَ مِنَ النَّاسِ قَاضٍ- لَكِنْ عِنْدَكَ قُضَاةٌ وَ أَنْتَ لِأَحْكَامِهِمْ مُنْفِذٌ-
وَ أَنَا بِبَعْضِهِمْ رَاضٍ وَ مِنْ بَعْضِهِمْ مُشْفِقٌ
عابد گفت:
گمان نميكنم پادشاه بدون دليل مرا محكوم كند
و دليل روشن نميشود مگر پيش قاضى و داور.
هيچ كس از مردم جرات قضاوت براى تو ندارند
ولى تو خود قاضيهائى دارى كه دستورات ايشان را اجرا ميكنى
و من بعضى از آنها را قبول دارم ولى از برخى ديگر بيمناكم.
قَالَ الْمَلِكُ:
وَ مَا أُولَئِكَ الْقُضَاةُ؟
قَالَ:
أَمَّا الَّذِي أَرْضَى قَضَاءَهُ فَعَقْلُكَ-
وَ أَمَّا الَّذِي أَنَا مُشْفِقٌ مِنْهُ فَهَوَاكَ
قَالَ الْمَلِكُ :
قُلْ مَا بَدَا لَكَ وَ اصْدُقْنِي خَبَرَكَ وَ مَتَى كَانَ هَذَا رَأْيَكَ- وَ مَنْ أَغْوَاكَ؟
پادشاه پرسيد آن قاضيها كيانند؟
جواب داد قاضيانى كه من به قضاوت آنها راضى هستم عقل تو است
و آنچه از او ميترسم هواى نفس تو است.
پادشاه گفت بالاخره حرف خود را بگو و مواظب باش سخن براستى بگوئى كه از چه وقت دچار اين بدبختى شدهاى و چه كس تو را گمراه نموده؟
اللغة :
و القضاء و الحكم من النظائر
و أصل القضاء الفصل و إحكام الشيء
ثم ينصرف على وجوه ؛
منها الأمر و الوصية كقوله تعالى:
وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ
أي وصى ربك و أمر
و منها أن يكون بمعنى الإخبار و الإعلام كقوله
وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ
أي أخبرناهم
و قوله
وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ
أي عهدنا إلى لوط
و منها أن يكون بمعنى الفراغ نحو قوله
فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ أي فرغتم من أمر المناسك
و قوله
فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ
و فيما رواه علي بن موسى الرضا عن أبيه عن جده الصادق (ع) قال
القضاء على عشرة أوجه ذكر فيه الوجوه الثلاثة التي ذكرناها
(و الرابع) بمعنى الفعل في قوله
فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ
أي فافعل ما أنت فاعل
و منه قوله
إِذا قَضى أَمْراً يعني إذا فعل أمرا كان في علمه أن يفعله فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
و منه قوله
إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً
يقول ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا فعل الله و رسوله شيئا
في تزويج زينب أن يكون لهم الخيرة من أمرهم
(و الخامس) في قوله
لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ أي لينزل علينا الموت
و قوله
لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا أي لا ينزل بهم الموت
و قوله
فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ أي فأنزل به الموت
(و السادس) قوله
وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ أي وجب العذاب فوقع بأهل النار
و كذا قوله
وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ
(و السابع) قوله
وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا أي مكتوبا في اللوح المحفوظ أنه يكون
(و الثامن) بمعنى الإتمام في نحو قوله
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ أي أتم
و أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ أي أتممت
و قوله
مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ يعني من قبل أن يتم جبرائيل إليك الوحي
(و التاسع) بمعنى الحكم و الفصل كقوله
وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِ و إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ أي يفصل
و في الإنعام
يَقْضِي بِالْحَقِ أي يفصل الأمر بيني و بينكم بالعذاب
(و العاشر) بمعنى الجعل في قوله
فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ أي جعلهن.
چکیده معانی «قضی» در قرآن و لغت
«قضاء» و «حکم» از یک خانوادهاند و ریشۀ اصلی آن فصل و اتمام کار با استحکام است. این واژه در قرآن به معانی گوناگون بهکار رفته که مهمترین آنها ده مورد است:
امر و وصیت
مانند:
﴿وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ (اسراء، ۲۳)
یعنی: پروردگارت امر و وصیت کرد.إخبار و إعلام (خبر دادن)
مانند:
﴿وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائِيلَ﴾ (اسراء، ۴)
یعنی: خبر دادیم.فراغ و پایان یافتن
مانند:
﴿فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ﴾ (نساء، ۱۰۳)
یعنی: وقتی نماز را به پایان رساندید.فعل و انجام دادن
مانند:
﴿فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ﴾ (طه، ۷۲)
یعنی: هر کاری میخواهی بکن.میراندن و فرو فرستادن مرگ
مانند:
﴿فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ﴾ (قصص، ۱۵)
یعنی: موسی او را زد و مرگ بر او فرود آمد.وقوع عذاب و سرنوشت حتمی
مانند:
﴿إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ (مریم، ۳۹)
یعنی: وقتی عذاب واجب شد و واقع شد.کتابت و تقدیر از پیش
مانند:
﴿وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا﴾ (مریم، ۲۱)
یعنی: امری نوشته و حتمی شده در لوح محفوظ.اتمام و تکمیل
مانند:
﴿فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ﴾ (قصص، ۲۹)
یعنی: وقتی موسی مدت را به پایان رساند.حکم و فصل خصومت
مانند:
﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ (زمر، ۶۹)
یعنی: داوری و جداسازی حق از باطل.جعل و خلق
مانند:
﴿فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾ (فصلت، ۱۲)
یعنی: خدا آنها را هفت آسمان قرار داد.
«قضی» در قرآن همیشه با مفهوم اتمام، قطعیت و پایان کار همراه است، اما در مصادیق مختلف، به صورتهای متنوعی جلوه میکند: امر، وصیت، خبر، فعل، مرگ، عذاب، تقدیر، اتمام، حکم و جعل.
[قسمتی از حدیث مهم و زیبا] :
… وَ سَأَلُوهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَنِ الْمُتَشَابِهِ فِي الْقَضَاءِ
فَقَالَ هُوَ عَشَرَةُ أَوْجَهٍ مُخْتَلِفَةُ الْمَعْنَى
فَمِنْهُ قَضَاءُ فَرَاغٍ وَ قَضَاءُ عَهْدٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِعْلَامٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ فِعْلٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِيجَابٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ كِتَابٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ إِتْمَامٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ حُكْمٍ وَ فَصْلٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ خَلْقٍ وَ مِنْهُ قَضَاءُ نُزُولِ الْمَوْتِ
أَمَّا تَفْسِيرُ قَضَاءِ الْفَرَاغِ مِنَ الشَّيْءِ فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى
وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ
مَعْنَى فَلَمَّا قُضِيَ أَيْ فَلَمَّا فَرَغَ
وَ كَقَوْلِهِ
فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ
أَمَّا قَضَاءُ الْعَهْدِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى
وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ
أَيْ عَهْدٌ
وَ مِثْلُهُ فِي سُورَةِ الْقَصَصِ
وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ
أَيْ عَهِدْنَا إِلَيْهِ
أَمَّا قَضَاءُ الْإِعْلَامِ فَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى
وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ
وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ
وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ
أَيْ أَعْلَمْنَاهُمْ فِي التَّوْرَاةِ مَا هُمْ عَامِلُونَ:
أَمَّا قَضَاءُ الْفِعْلِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى فِي سُورَةِ طه
فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ
أَيِ افْعَلْ مَا أَنْتَ فَاعِلٌ
وَ مِنْهُ فِي سُورَةِ الْأَنْفَالِ
لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا
أَيْ يَفْعَلُ مَا كَانَ فِي عِلْمِهِ السَّابِقِ
وَ مِثْلُ هَذَا فِي الْقُرْآنِ كَثِيرٌ
أَمَّا قَضَاءُ الْإِيجَابِ لِلْعَذَابِ كَقَوْلِهِ تَعَالَى فِي سُورَةِ إِبْرَاهِيمَ ع
وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ
أَيْ لَمَّا وَجَبَ الْعَذَابُ
وَ مِثْلُهُ فِي سُورَةِ يُوسُفَ ع
قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ
مَعْنَاهُ أَيْ وَجَبَ الْأَمْرُ الَّذِي عَنْهُ تَسَاءَلَانِ
أَمَّا قَضَاءُ الْكِتَابِ وَ الْحَتْمِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى فِي قِصَّةِ مَرْيَمَ
وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا
أَيْ مَعْلُوماً
وَ أَمَّا قَضَاءُ الْإِتْمَامِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى فِي سُورَةِ الْقَصَصِ
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ
أَيْ فَلَمَّا أَتَمَّ شَرْطَهُ الَّذِي شَارَطَهُ عَلَيْهِ
وَ كَقَوْلِ مُوسَى ع
أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَ
مَعْنَاهُ إِذَا أَتْمَمْتُ
وَ أَمَّا قَضَاءُ الْحُكْمِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى
قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ
أَيْ حُكِمَ بَيْنَهُمْ
وَ قَوْلُهُ تَعَالَى
وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ
وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ
وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ
وَ قَوْلُهُ تَعَالَى فِي سُورَةِ يُونُسَ
وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ
وَ أَمَّا قَضَاءُ الْخَلْقِ فَقَوْلُهُ سُبْحَانَهُ
فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ
أَيْ خَلَقَهُنَّ
وَ أَمَّا قَضَاءُ إِنْزَالِ الْمَوْتِ فَكَقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ فِي سُورَةِ الزُّخْرُفِ
وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ
أَيْ لَ يَنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَوْتَ
وَ مِثْلُهُ
لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها
أَيْ لَا يَنْزِلُ عَلَيْهِمُ الْمَوْتُ فَيَسْتَرِيحُوا
وَ مِثْلُهُ فِي قِصَّةِ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ
فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ
يَعْنِي تَعَالَى لَمَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ.
چکیده حدیث دربارۀ وجوه «قضاء»
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در پاسخ به پرسشی دربارهی متشابهات واژۀ «قضاء» فرمودند:
قضاء در قرآن ده معنای متفاوت دارد:
قضاء فراغ → پایان یافتن کاری
﴿فَإِذا قَضَيْتُم مَناسِكَكُم﴾ = وقتی از مناسک فارغ شدید.قضاء عهد → وصیت و پیمان
﴿وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾ = خدا عهد و فرمان داد.قضاء إعلام → خبر دادن و آگاه کردن
﴿وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ﴾ = به آنان خبر دادیم.قضاء فعل → انجام دادن کاری
﴿فَاقْضِ ما أَنتَ قاضٍ﴾ = هر کاری میخواهی انجام بده.قضاء إيجاب → الزام عذاب یا سرنوشت
﴿قُضِيَ الْأَمرُ﴾ = عذاب واجب و قطعی شد.قضاء كتاب → تقدیر و ثبت در کتاب الهی
﴿وَ كانَ أَمراً مَقْضِيًّا﴾ = امری نوشته و حتمی در لوح محفوظ.قضاء إتمام → تکمیل و به پایان رساندن
﴿فَلَمَّا قَضى مُوسى الْأَجَلَ﴾ = وقتی موسی مدت را به پایان رساند.قضاء حكم و فصل → داوری و جداسازی حق از باطل
﴿وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ﴾ = بین آنان به حق داوری شد.قضاء خلق → آفرینش و ایجاد
﴿فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾ = خدا آنها را هفت آسمان قرار داد.قضاء نزول موت → فرود آمدن مرگ
﴿فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوتَ﴾ = وقتی مرگ را بر او فرو فرستادیم.
🌿 دلنوشته: قضاء الله در محکمۀ قلب
ای معلم مهربان قلبم،
امروز دوباره در محکمهی خاموش و نورانی دلم نشستم.
پروندهام را باز کردی، نه با کاغذ و قلم، بلکه با قبض و بسط نور.
به من گفتی:
«فرزندم، اینجا اشتباه کردی… اینجا راه را درست رفتی…»
صدایت مثل نوری بود که هم قضاوت میکرد و هم نوازش.
ای قاضیِ دل،
تو مرا محکوم نمیکنی، بلکه بیدارم میکنی.
قضاوتت مرا تحقیر نمیکند، بلکه فرصت میدهد.
مثل آتلی که کنار دست شکسته میماند تا آرامآرام خوب شود.
من، شاگرد کوچک تو، میآموزم که قضاوت حقیقی نه فریاد دیگران است و نه داوری شتابزدهی نفسم.
قضاوت، همان نور توست که در تاریکی دلم میتابد و عیبهایم را نشانم میدهد.
ای نورِ قضاوت،
تو هم قاضی هستی، هم رفیق، هم طبیب.
پروندهام در دست توست، اما حکم نهایی را به اختیار خودم واگذار کردهای.
من انتخاب میکنم؛ یا اطاعت میکنم و راه بهشت را میپویم، یا پشت میکنم و در آتش هوی میسوزم.
ای قاضی مهربان قلبم،
تو تنها قاضیای هستی که دوست دارم همیشه از دهانت بشنوم:
«اشتباه کردی، اما بازگرد… هنوز فرصت داری.»
قضا و قدر – قبض و بسط:
إِذَا كَانَ الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ سَاقَانَا إِلَى الْعَمَلِ
فَمَا وَجْهُ الثَّوَابِ لَنَا عَلَى الطَّاعَةِ وَ مَا وَجْهُ الْعِقَابِ لَنَا عَلَى الْمَعْصِيَةِ؟
فَمَا الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ الَّذِي ذَكَرْتَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟
الْأَمْرُ بِالطَّاعَةِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ
وَ التَّمْكِينُ مِنْ فِعْلِ الْحَسَنَةِ وَ تَرْكِ السَّيِّئَةِ
وَ الْمَعُونَةُ عَلَى الْقُرْبَةِ إِلَيْهِ وَ الْخِذْلَانُ لِمَنْ عَصَاهُ
وَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ
وَ التَّرْغِيبُ وَ التَّرْهِيبُ
كُلُّ ذَلِكَ قَضَاءُ اللَّهِ فِي أَفْعَالِنَا وَ قَدَرُهُ لِأَعْمَالِنَا
فَأَمَّا غَيْرُ ذَلِكَ فَلَا تَظُنَّهُ
فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحْبِطٌ لِلْأَعْمَالِ
امام علی علیه السلام:
كلامه ع في وجوب المعرفة بالله و التوحيد
وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ أَبِي الْحَسَنِ الْبَصْرِيُّ قَالَ
جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع بَعْدَ انْصِرَافِهِ مِنْ حَرْبِ صِفِّينَ فَقَالَ لَهُ
يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ خَبِّرْنَا عَمَّا كَانَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مِنَ الْحَرْبِ
أَ كَانَ ذَلِكَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى وَ قَدَرٍ ؟
فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع :
مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَ لَا هَبَطْتُمْ وَادِياً إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ قَضَاءٌ وَ قَدَرٌ
فَقَالَ الرَّجُلُ
فَعِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ
فَقَالَ لَهُ وَ لِمَ ؟
قَالَ
إِذَا كَانَ الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ سَاقَانَا إِلَى الْعَمَلِ
فَمَا وَجْهُ الثَّوَابِ لَنَا عَلَى الطَّاعَةِ وَ مَا وَجْهُ الْعِقَابِ لَنَا عَلَى الْمَعْصِيَةِ
فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع :
أَ وَ ظَنَنْتَ يَا رَجُلُ أَنَّهُ قَضَاءٌ حَتْمٌ وَ قَدَرٌ لَازِمٌ ؟ لَا تَظُنَّ ذَلِكَ
فَإِنَّ الْقَوْلَ بِهِ مَقَالُ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ حِزْبِ الشَّيْطَانِ وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَ قَدَرِيَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَجُوسِهَا
إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَمَرَ تَخْيِيراً وَ نَهَى تَحْذِيراً
[امر و نهي]
همانا خداى عز و جل دستور خود را بطور اختيار صادر فرموده ،
و قدغن خود را بحساب ترساندن كرده،
وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً
وَ لَمْ يَخْلُقِ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا
ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا
فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ
فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ:
فَمَا الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ الَّذِي ذَكَرْتَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ؟
قَالَ:
الْأَمْرُ بِالطَّاعَةِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ
وَ التَّمْكِينُ مِنْ فِعْلِ الْحَسَنَةِ وَ تَرْكِ السَّيِّئَةِ
وَ الْمَعُونَةُ عَلَى الْقُرْبَةِ إِلَيْهِ وَ الْخِذْلَانُ لِمَنْ عَصَاهُ
وَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ
وَ التَّرْغِيبُ وَ التَّرْهِيبُ
كُلُّ ذَلِكَ قَضَاءُ اللَّهِ فِي أَفْعَالِنَا وَ قَدَرُهُ لِأَعْمَالِنَا
فَأَمَّا غَيْرُ ذَلِكَ فَلَا تَظُنَّهُ
فَإِنَّ الظَّنَّ لَهُ مُحْبِطٌ لِلْأَعْمَالِ
فَقَالَ الرَّجُلُ
فَرَّجْتَ عَنِّي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْكَ وَ أَنْشَأَ يَقُولُ
أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ
يَوْمَ الْمَآبِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً
أَوْضَحْتَ مِنْ دِينِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً
جَزَاكَ رَبُّكَ بِالْإِحْسَانِ إِحْسَاناً
و هذا الحديث موضح عن قول أمير المؤمنين ع في معنى العدل و نفي الجبر و إثبات الحكمة في أفعال الله تعالى و نفي العبث عنها.
و حسن بن ابى الحسن بصرى روايت كند كه پس از آنكه امير المؤمنين عليه السّلام از جنگ صفين بازگشت مردى به نزد آن حضرت عليه السّلام آمده عرضكرد:
مرا آگاه كن از آنچه ميان ما و اين مردم (يعنى مردم شام) از جنگ واقع شد
آيا آن بقضا و قدر خداوند بود؟
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
به هيچ تپهاى بالا نرفتيد و به هيچ درهاى سرازير نشديد جز اينكه بقضاء و قدر الهى بود،
آن مرد گفت:
پس روى اين حساب من رنج خود را به حساب خدا ميگذارم اى امير مؤمنان
(يعنى اگر بنا باشد اينها همه طبق تقدير و قضا و قدر پروردگار باشد پس من رنج بيهوده بردم، نه بهره دنيا داشت و نه اجر آخرت)
حضرت فرمود:
چرا؟
گفت:
اگر بنا شد كه قضا و قدر ما را به كار واداشت، پس چه اجرى براى فرمانبردارى داريم و از چه راه عقوبت بر نافرمانى داشته باشيم؟
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
اى مرد آيا گمان كردى كه قضاء خدا بر بنده حتم است و قدر او لازم است
(و به هر چه خداوند قضا و قدرش تعلق گيرد بطور حتم آن چيز انجام شود)
اين گمان را مبر
(زيرا قضا و قدر علت انجام كار و سلب اختيار از بندگان پروردگار متعال نشود)
(1) و اين گفتار بت پرستان و پيروان شيطان و ستيزهجويان با خداى رحمان است،
و اين سخن قدرىمذهبان و مجوسان اين امت است،
همانا خداى عز و جل
دستور خود را بطور اختيار صادر فرموده،
و قدغن خود را به حساب ترساندن كرده،
و تكليف را اندك و آسان ساخته،
و كسى از روى اكراه و اجبار فرمانبرداريش نكرده،
و بدون اختيار نافرمانيش ننموده،
و آسمان و زمين را و آنچه در آن دو است بيهوده و باطل نيافريده ،
«اين پندار كسانى است كه كفر ورزيدند و واى بر كسانى كه كافرند از آتش دوزخ»
آن مرد گفت:
اى امير مؤمنان آن قضا و قدرى كه فرمودى چيست؟
فرمود:
دستور به فرمانبردارى، و قدغن كردن از نافرمانى،
و آماده ساختن وسائل براى انجام كار نيك و واگذاردن كردار بد،
و كمك دادن بر آنچه انسان را باو نزديك سازد، و دست برداشتن از يارى آن كس كه نافرمانيش كند،
و نويد و تهديد،
و بشوق آوردن و ترسانيدن،
اينها همه قضا و قدر الهى است در كردار و رفتار ما،
و جز اين (كه گفتم) گمان مبر، زيرا گمان بردن به غير از آن، كردارها را نابود سازد،
مرد گفت:
اى امير مؤمنان خدا كارت را بگشايد كه (باين سخنان) گرههاى دل مرا گشودى
و اين دو شعر را خواند (كه ترجمهاش چنين است):
1- توئى آن پيشوائى كه در روز جزا و بازگشت (رستاخيز) بسبب پيرويت اميد آمرزش از خداى رحمان داريم.
2- آنچه از امور دين بر ما مشتبه شده بود آشكار و واضح ساختى،
پروردگارت در برابر اين احسان پاداش نيك دهد.
و اين حديث سخن امير المؤمنين عليه السّلام را در معناى عدالت خداوند و نبودن جبر و اينكه تمام كارهاى خداوند از روى حكمت بوده و بيهوده نيست ميرساند.
این حدیث نورانی، اوج بیان منطق «قضاء الله» است؛
نه جبر، نه رهاشدگی، بلکه دعوتی نورانی به انتخاب آگاهانه.
…
🌿 دلنوشته: منطق زیبای قضاء الله
ای معلم مهربان،
گاهی دلم میلرزد و میپرسم:
آیا آنچه میکنم، همه نوشتهای حتمی است که گریزی از آن ندارم؟
اگر چنین باشد، پس چرا پاداش و کیفر؟ چرا بهشت و دوزخ؟
و تو، آرام و نورانی در قلبم زمزمه کردی:
«نه، فرزندم! قضاء خدا یعنی راهی که به تو نشان داده،
نه زنجیری که به پاهایت بسته باشد.
او امر را با اختیار صادر کرد،
و نهی را برای آگاهی و ترساندن آورد.
او آسان تکلیف کرد، نه با اجبار.
هیچ بندهای به اکراه اطاعت نمیکند،
و هیچ گناهکاری مجبور به گناه نمیشود.
یعنی هیچکس از روی اجبار و بیاختیاری گناه نمیکند.
این است عدل خدا!»
ای قاضی دل،
چه زیباست که قضاوتت همیشه با منطق عشق همراه است.
فرصت انتخاب را از من نمیگیری،
بلکه راه را روشن میکنی تا من، خود، بروم یا نروم.
و باز گفتی:
«قضاء الله همین است:
دستور به طاعت، نهی از معصیت،
توان برای انجام کار نیک، قدرت برای ترک بدی،
یاری برای نزدیک شدن،
و واگذاری به حال خویش برای کسی که پشت کرد.
اینهاست وعده و وعید، ترغیب و ترهیب.
جز این چیزی به نام قضا و قدر نپندار!»
ای نور قضاوت،
با سخنت تردیدهایم فرو ریخت.
فهمیدم من محکوم جبر نیستم؛
من دعوتشدهی حکمت و رحمت خدایم.
پس آرام زمزمه کردم:
ای قاضی مهربان قلبم،
با این قضاوت عادلانهات،
دلم سبک شد…
و راه پیش رویم روشنتر از همیشه.
خدای مهربان با قبض و بسط نور قلبت، تو رو از اراده و خواست و مشیت و قضاء و داوری خودش و چیزی که دوست داره یا نداره، مطلع میکنه!
امام صادق علیه السلام:
مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ الْمَنُّ أَوِ الِابْتِلَاءُ.
مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيَّةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاءٌ.
لَيْسَ شَيْءٌ فِيهِ قَبْضٌ أَوْ بَسْطٌ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَوْ نَهَى عَنْهُ إِلَّا وَ فِيهِ مِنَ اللَّهِ ابْتِلَاءٌ وَ قَضَاءٌ.
لَيْسَ لِلْعَبْدِ قَبْضٌ وَ لَا بَسْطٌ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَوْ نَهَى اللَّهُ عَنْهُ إِلَّا وَ مِنَ اللَّهِ فِيهِ ابْتِلَاءٌ.
قبض و بسط؛ زبان قضاء الله در قلب
خدای مهربان با قبض و بسط نور قلبت، تو را از اراده، مشیت، قضاء و داوری خودش آگاه میسازد.
یعنی با همین تغییرات قلبی، به تو میفهماند چه چیزی را دوست دارد و چه چیزی را نمیپسندد.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«هیچ قبض و بسطی نیست مگر اینکه در آن، نعمتی از خدا یا امتحانی از سوی اوست.»
«هیچ قبض و بسطی نیست مگر اینکه در آن مشیت، قضاء و ابتلایی از جانب خداست.»
«هیچ قبض و بسطی در چیزی که خداوند به آن امر یا نهی کرده، وجود ندارد مگر اینکه در آن امتحان و قضاء الهی نهفته است.»
«هیچ قبض و بسطی برای بنده نیست، مگر اینکه خدا در آن آزمونی قرار داده است.»
هر حالت قلبی تو ـ چه روشنایی (بسط) و چه تاریکی (قبض) ـ خالی از معنای ربانی نیست.
گاهی این تغییر حال، نعمت و منّت الهی است تا قدردان شوی.
گاهی هم ابتلا و آزمایش است تا خلوص قلبت روشن گردد.
پس:
اگر نور قلبت گسترده شد → شکر کن! این قضاء خداست.
اگر دلت تنگ شد → صبر کن! این هم قضاء خداست.
در هر دو حالت، خدا دارد با تو حرف میزند و تو را در مسیر رشد قرار میدهد.
🌿 دلنوشته: قبض و بسط، زبان قضاء الله
ای معلم مهربان قلبم،
گاهی نورت در دلم میتابد و همه چیزم وسعت میگیرد…
گویی زمین و آسمان در درونم جا میشود، سبک میشوم، و بال میزنم.
میفهمم این بسط، نشانهی رضایت خداست؛ پیامی است که میگوید: «خوشحالم از تو.»
اما گاهی هم، ناگهان همه چیز تنگ میشود.
نفسهایم کوتاه، روحم خسته، و قلبم گرفته میشود.
میفهمم این قبض، هشدار مهربان خداست؛ امتحانی است تا ببینم در تنگی هم یادش میکنم یا نه.
ای قاضی نورانی،
تو مرا با همین قبض و بسطها قضاوت میکنی.
نه با صدای بلند، بلکه با زمزمههای خاموشی که فقط قلبم میشنود.
این قبض و بسطها، زبان قضاء الله است؛
زبانی که میگوید:
«ای بندهام، راهت را درست کن… من تو را رها نکردهام… حتی در تاریکی هم با توام.»
پس یاد گرفتم:
در بسط، شکر کنم.
در قبض، صبر کنم.
و در هر دو حال، تو را بشنوم؛
چون هر دو، قضاء مهربان خدایم است.
الحاسد جاحد لانه لم یرض بقضاء الله
حسود، به داوری خدا اعتراض داره!
حسود، راضی به قضای الهی نیست! راضی به امر الله نیست!
پس قضای الهی، چیزی است که هنوز حتمی نشده!
بستگی داره طرف مقابل با این قضا، به این امر، به این نور،
راضی بشه و عمل کنه یا ناراضی باشه و عمل نکنه!
حالا خدا پس از اینکه شخص، با توجه به اختیاری که داره، عمل میکنه یا نمیکنه، خدا بعد از این مرحله، بر اساس کاری که شخص کرده، براش پاداش یا عقوبت در نظر میگیره!
این روایت کلیدی، قضاء الله رو از زاویهی رضایت یا نارضایتی قلبی انسان توضیح میده.
حسادت و نارضایتی از قضاء الله
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«الحاسد جاحد لأنه لم یرض بقضاء الله»
حسود، منکر است؛ چون به قضاء الهی راضی نیست.
یعنی چه؟
حسود همیشه به داوری خدا اعتراض دارد.
وقتی میبیند نعمتی به دیگری داده شده، در حقیقت به انتخاب خدا «نه» میگوید.
او نمیپذیرد که این بخشش، قضاء الهی بوده است.
قضاء الله؛ مرحلهی انتخاب بنده
قضاء الهی، چیزی حتمی و جبری نیست؛
بلکه نور داوری خداست که در قلب میتابد و فرصت انتخاب میدهد.
اگر بنده راضی شود و به آن عمل کند، قضاء به نور و رحمت تبدیل میشود.
اگر ناراضی شود و به آن پشت کند، قضاء به ظلمت و حسرت بدل میگردد.
پاداش و عقوبت پس از انتخاب
خدای مهربان، پس از اینکه بنده با اختیار خودش به قضاء پاسخ داد:
یا با اطاعت و رضایت،
یا با عصیان و اعتراض،
آنگاه بر اساس همان عمل، برای او پاداش یا عقوبت در نظر میگیرد.
✨ پس:
قضاء الله یعنی امتحان با نور،
و ثواب و عقاب یعنی نتیجهی انتخاب بنده در برابر آن نور.
🌿 دلنوشته: آرامش در رضایت به قضاء الله
ای معلم مهربان قلبم،
گاهی میبینم دلم میلرزد… چرا او دارد و من ندارم؟ چرا دیگری بالا رفت و من جا ماندم؟
و تو آرام در گوشم میگویی: «این صدا، صدای حسادت است؛ صدای نارضایتی از قضاء خدا.»
ای قاضی دل،
وقتی یاد گرفتم راضی باشم به آنچه تو مقدر کردهای،
آرامش مثل باران بر دلم نشست.
دیگر نه چشمم دنبال داشتههای دیگران بود،
و نه قلبم در آتش اعتراض میسوخت.
آری… حسود همیشه در جنگ است با انتخابهای خدا.
اما راضی به قضاء، همیشه در صلح است؛
صلح با خود، صلح با دیگران، و صلح با خدا.
ای نور قضاوت،
تو به من آموختی:
قضاء یعنی نوری که به قلبم میتابد،
و من میتوانم بگویم «بله، میپذیرم» یا «نه، اعتراض میکنم».
همین انتخاب کوچک، سرنوشت بزرگم را میسازد.
ای قاضی مهربان،
از امروز میخواهم همیشه شاگرد راضی تو باشم؛
نه حسودِ معترض،
که بندهای آرام…
که به هر چه تو خواستی، «رضا» میگوید.
+ [ سورة الحج (۲۲): الآيات ۵۲ الى ۵۵]
«القای شیطان – نسخ رحمان»
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۵۲)
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (۵۳)
وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (۵۴)
وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (۵۵)
این آیات کلید فهم دقیق همۀ آن چیزی است که دربارهی «قضاء الله» گفتیم؛
یعنی فرایند امتحان قلبی با نور و تمنا. بیایید قدم به قدم توضیح بدهیم:
۱. القای شیطان در امنیه
﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾
هر وقت پیامبری فرستاده میشود و علمی نورانی به مردم عرضه میگردد، همانجا شیطان در قلب مخاطبان جولان میدهد.
او «تمنّا»های پنهانشده در دلها را شعلهور میکند:
شهوت
مقامطلبی
حسادت
خودخواهی
یعنی درست وقتی که نور به قلب میتابد، وسوسههای شیطان هم فعال میشود.
۲. نسخ رحمان و احکام آیات
﴿فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾
اما خداوند، برای کسانی که به نور پشت نمیکنند، القائات شیطان را نسخ و باطل میکند.
چطور؟ با کمک همان فرشتۀ مهربان که معلم قلب است.
این فرشته، کلام خدا را در دل تکرار میکند تا شخص بتواند تمنّا را کنار بزند و نور را برگزیند.
اینجاست که آیات الهی محکم میشوند؛ یعنی علم نورانی، در قلبی خالص تثبیت میگردد.
۳. فتنه برای صاحبان قلب بیمار
﴿لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ﴾
برای کسانی که قلبشان مریض است، یا سنگ شده، این القائات شیطان تبدیل به فتنه میشود.
اهل نور → وسوسه شیطان را میبینند و رد میکنند.
اهل حسد → همان وسوسه را باور میکنند و به دشمنی با نور میرسند.
این همان جایی است که قضاء الله معنا پیدا میکند: خدا به آنها فرصت انتخاب داد، اما آنها پشت به نور کردند. پس قضاوت الهی برایشان «شقاق بعید» است = دوری عمیق و دائمی از حق.
۴. اطمینان اهل علم و هدایت مؤمنان
﴿وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾
اهل علم میفهمند که این فرایند، حق است.
وقتی شیطان وسوسه میکند و خدا آن را با نور نسخ میکند، دلشان آرام میگیرد و خاضع میشوند.
اینجا ایمانشان محکمتر میشود و به صراط مستقیم نزدیکتر میگردند.
۵. سرنوشت کافران حسود
﴿وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ﴾
کسانی که به قضاء الله راضی نشدند، یعنی با حسد، تمنّا را برگزیدند، همیشه در شک و انکار میمانند.
این همان فرصتی است که خدا برای آشکار شدن نیتها میدهد.
اما در نهایت، چون انتخابشان تاریکی است، قضاء الله برای آنها عذاب میشود؛ یا ناگهانی در قیامت، یا در دنیا با عقوبتی غیرقابل بازگشت.
مفهوم قضاء الله در آیات سورۀ حج
خدا معلمی را میفرستد → نور عرضه میشود.
شیطان تمنّاها را شعلهور میکند → آزمون آغاز میشود.
کسی که پشت به تمنّا کند → فرشتۀ مهربان القائات شیطان را باطل میکند و قلبش محکم میشود. این همان قضاء نورانی است.
حسود که به تقدیر راضی نیست → به قضاء الله هم راضی نمیشود و با انتخاب خود، سرنوشت جهنم را رقم میزند.
🌿 دلنوشته: نسخ رحمانی در قلبم
امروز، معلم مهربان قلبم، دوباره درونم غوغا شد.
نوری که به دلم رسید، تازه بود، زنده بود… اما همان لحظه شیطان تمنّاهایم را شعلهور کرد.
میگفت: «به خودت برس… سهم تو بیشتر است… چرا او داشته باشد و تو نه؟»
صدایش پررنگ شد، مثل موجی که میخواست مرا با خودش ببرد.
در همان تلاطم، آرام صدای تو آمد:
«فرزندم، این وسوسه از شیطان است. اگر پشت به تمنّا کنی، من نورت را محکم میکنم.»
ای فرشتهی مهربان،
با کلامت، آتش تمنّا در دلم خاموش شد.
انگار خدا با دست تو نسخ کرد، باطل کرد، و جای آن تاریکی، دوباره نور تابید.
فهمیدم این همان قضاء الله است:
امتحانی که در آن من باید انتخاب کنم.
یا پشت به نور کنم و در آتش حسد بسوزم،
یا پشت به تمنّا کنم و در آغوش نور آرام شوم.
امروز، در این محکمهی پنهان، انتخابم نور بود.
و قلبم آرام گرفت…
چون تو کنارم بودی، ای معلم نورانی.
این آیات سوره حج دقیقاً همون چیزی رو نشون میدن که بچههای کوچولو توی ورکلایفهاشون دارن به سادهترین و زیباترین شکل اجرا میکنن.
🌿 توضیح برای ورکلایفها بر اساس آیات سوره حج
خدای مهربان در سوره حج میفرماید:
وقتی پیامبری میآید و نوری به مردم میرسد، شیطان هم همانجا در دل آدمها تمنّا میاندازد.
اما خدا برای کسانی که پشت به تمنّا میکنند و رو به نور میآورند، با فرشتۀ مهربانش وسوسههای شیطان را نسخ و باطل میکند.
حالا نگاه کنیم به ورکلایفهای کوچولوها:
وقتی دلشون میخواد کیک رو فقط برای خودشون بخورن (تمنای شیطان)،
اما یاد فرشته مهربون میافتن که میگه: «با داداشت نصف کن»،
و اونها انتخاب میکنن نور رو، نه تمنّا رو،
اینجا دقیقاً همون اتفاق آیات سوره حج افتاده!
شیطان در امنیهشون وسوسه کرده، ولی خدا با کلام فرشتهاش اون وسوسه رو باطل کرده.
و این کوچولو با انتخاب درست، ورکلایفشو به عمل صالح تبدیل کرده.
✨ این خیلی زیباست؛ چون ما عملاً میبینیم بچهها دارند روش مدیریت ورکلایف رو انگار از آلمحمد علیهمالسلام به ارث بردهاند و اجرا میکنن:
فهمیدن دو صدا: صدای شیطان و صدای فرشته.
شناخت نور و ظلمت.
و انتخاب آگاهانهی نور.
این یعنی قضاء الله در عمل روزمره:
فرصتی برای انتخاب،
جایی که نور در دل کودک محکم میشه،
و جایی که ما بزرگترها باید یاد بگیریم همونطور ساده و زیبا، با قلب سالم و بیغلّ، انتخاب کنیم.
🌿 ورکلایف کودکانه بر اساس سوره حج
تمنا (کلام شیطان):
مامان دو تا شکلات گذاشته روی میز. من یکی برداشتم… آخ، چه خوب میشه اون یکی رو هم سریع بخورم قبل از اینکه کسی ببینه!
کلام فرشته مهربان:
نه عزیزم! اون یکی مال داداشته.
بخورش یعنی حسادت و ظلمت.
بذار خوشحال بشه، نور قلبت زیاد میشه.
انتخاب:
یه لحظه دلم میخواست دومی رو هم قایمکی بخورم… ولی یادم افتاد فرشتهی مهربون داره میگه: «نور رو انتخاب کن.»
پس گذاشتمش برای داداش. وقتی دیدم خوشحال شد، یه نوری توی دلم دوید.
✨ این دقیقاً همون چیزییه که آیات سوره حج میگن:
شیطان «تمنّا» انداخت توی دلم.
خدا با فرشته مهربونش اون وسوسه رو نسخ و باطل کرد.
من انتخاب کردم به سمت نور برم.
و همین شد قضاء الله در زندگی کوچیک من.
این مثالها نشون میده بچهها چقدر قشنگ دارن مدیریت ورکلایف رو یاد میگیرن؛ همون چیزی که آلمحمد علیهمالسلام به ما یاد دادن:
شناخت صدای شیطان، شناخت صدای فرشته، و انتخاب آگاهانهی نور.
قضاء الله؛ نور قضاوت در محکمهی قلب؛ فرصتی برای انتخاب نور یا تمنّا!
در قلب هر انسان، دادگاهی خاموش برپاست؛ جایی که قضاوت الهی جاری میشود. قضاء الله به معنای جبر کور یا سرنوشت تغییرناپذیر نیست؛ بلکه همان نور قضاوت است که خدا در دل انسان مینشاند تا حق را از باطل، و نور را از ظلمت بازشناسد.
همان لحظه که علم نورانی از سوی پیامبر یا معلمی ربانی به ما میرسد، شیطان تمنّاها را در دل شعلهور میکند: جاهطلبی، حسادت، خودخواهی. اما خداوند، بهوسیلهی نور فرشتهی مهربان، این وسوسهها را برای کسانی که پشت به تمنّا کرده و رو به نور میآورند، باطل و نسخ میکند.
اینجاست که قضاوت حقیقی رقم میخورد:
اگر دل، نور را بپذیرد، سرنوشتش به سوی بهشت و جاودانگی رقم میخورد.
اگر دل، نور را رد کند و تمنّا را برگزیند، همانجا سرنوشت تاریک خویش را امضا کرده است.
پس قضاء الله جبر نیست، بلکه فرصتی است در محکمهی قلب؛
فرصتی برای انتخاب میان نور الهی یا تمنّاهای زودگذر.
مشتقات ریشۀ «قضی» در آیات قرآن:
بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117)
فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200)
هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (210)
قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47)
فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً (65)
فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً مَوْقُوتاً (103)
هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2)
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ (8)
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمينَ (58)
وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60)
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ (42)
وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44)
وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11)
وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ (19)
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (47)
وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (54)
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71)
وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَني إِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (93)
وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ (44)
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (110)
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41)
وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْني عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ حاجَةً في نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68)
وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (22)
وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ (66)
وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً (4)
وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً (23)
قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21)
ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35)
وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39)
وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71)
قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (72)
فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً (114)
ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ (29)
إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْعَليمُ (78)
وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (15)
قالَ ذلِكَ بَيْني وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ (28)
فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29)
وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدينَ (44)
مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً (23)
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً (36)
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (37)
فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهينِ (14)
وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزي كُلَّ كَفُورٍ (36)
اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42)
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (69)
وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (75)
وَ اللَّهُ يَقْضي بِالْحَقِّ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (20)
هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68)
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ (78)
فَقَضاهُنَ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (12)
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (45)
وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (14)
أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (21)
وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ (77)
وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (17)
وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ (29)
فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10)
يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27)
كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23)