دکتر محمد شعبانی راد

حزن یعقوب ع! کربلای یعقوب ع! إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ!

The Grief of Jacob: The Karbala of Jacob:
 “Indeed, I only complain of my sorrow and grief to Allah” (Qur’an 12:86)
This paper explores the deep spiritual dimensions of grief (ḥuzn) as experienced by Prophet Jacob (a), based on the Qur’anic verse: “Indeed, I only complain of my sorrow and grief to Allah” (Qur’an 12:86). Jacob’s lament is not merely a personal emotional state, but a prophetic expression of divine intimacy, patience, and unwavering faith.

We interpret Jacob’s grief as a form of ma‘rifah (divine gnosis), in which sorrow becomes a veil of light that only the hearts of the true awliyā’ can carry. Drawing on Shi‘a hadith sources—especially the narrations of Imam Ja‘far al-Sādiq (a)—we uncover the inner reality of grief as a sign of proximity to divine presence. The article highlights how grief, in this context, becomes both a trial and a sign of spiritual refinement.

By connecting the grief of Jacob (a) with the ḥuzn of the Imams—particularly the spiritual Karbala of Imam Ḥusayn (a)—we examine the archetype of sacred sorrow in Shi‘a mysticism. The article explores the Qur’anic and mystical paradox: that those closest to God often bear the deepest burdens of sorrow, not because they lack faith, but because their hearts are expanded to hold divine secrets.

This is a journey into prophetic psychology, Qur’anic anthropology, and Shi‘a mysticism—where grief is not a weakness, but a path, a light, and a form of hidden companionship with the Beloved.

«حزن» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«حَزْنِ‏ الْأَرْضِ: دست‌انداز»
حَزْنِ الأرض به ناهمواری‌ها و پستی‌بلندی‌های زمین اشاره دارد؛ یعنی جایی که سطح زمین صاف و هموار نیست، بلکه دارای دست‌انداز و فراز و نشیب است.
«حُزانةُ الرّجل: أَهْلُهُ الّذینَ يَحْزَنُ بِحُزْنِهِم و يَفرَحُ بِفَرحِهِم»
حُزانَةُ مرد به خانواده یا نزدیکان او گفته می‌شود؛ کسانی که با غم او غمگین و با شادی او شاد می‌شوند. یعنی کسانی که در احساسات با او شریک‌اند.
+ «کرب – کربلا»
+ «حذر»
«حَزْنِ‏ الْأَرْضِ ≠ سَهْلِ‏ الْأَرْضِ»
«حَزَن: ما غلظ من الأرض، زمین ناهموار که انسان را خسته می‌کند و از حرکت باز می‌دارد.»
«خشونة الشي‏ء و شدّة فيه، فمن ذلك الحزن و هو ما غلظ من الأرض»
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ‏ حَزْنِ‏ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا
«الْحُزْنُ‏ و الْحَزَنُ‏: خشونة في الأرض و خشونة في النفس لما يحصل فيه من الغمّ، و يضادّه الفرح»
«خشونة في الأرض و خشونة في النفس»
[الأرض = النفس]
[حَزْنِ‏ الْأَرْضِ = حَزْنِ‏ النفس]
[حزن – قبض و بسط]

«حزن ممدوح – حزن مذموم»

حزن یعقوب؛ کربلای دل! شکایتِ دل نزد خدا: إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ
دلِ یعقوب در آتشِ حزن؛ نجوای سرّ نزد خدا!
کربلای پنهانِ یعقوب؛ وقتی حزن، درِ علم را می‌گشاید
رازِ حزن یعقوب؛ علمِ مخصوص نزد اهل دل
حزن عارفان؛ از چشمِ یعقوب تا ساحتِ قرب
دلِ بریده از فرزندان، دل‌سپرده به نور!
حزن یعقوب؛ علمِ مخصوصِ دل‌های سوخته
إِنَّما أَشْكُوا حُزْنِي إِلَى اللَّهِ؛ حدیثِ حزنِ عارفان
حزنِ مطبوع؛ رازِ اهلِ دل در کربلای درون
وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؛ آن‌سوی حزنِ یعقوب

عسر = تکلف = حزن
اگه پشت سر نورت حرکت کنی «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، به دست‌انداز نمی‌افتی «لا تَحْزَنْ»!
«لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»
پس «لا تَحْزَنْ» به بیانی یعنی ادعای ربوبیت نکن تا به سختی و مشقت نیفتی!
«لا تَحْزَنْ»: یعنی کارتو آسون کن، مسیر هموار و مستقیم رو برای رفتن انتخاب کن، مصلی باش، پشت سابق حرکت کن، جلو نزن، عقب نیفت، اینجوری هیچوقت قلبت تاریک نمیشه و همیشه شاد و سر حالی! تو گویی همیشه خدا با توست «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»!
آدمِ با خدا، حسادت نمیکنه!
اقرار میکنه که معالم ربانی و نورانی در عقل و فهم و درک کلام آل محمد ع، مافوق اوست و او باید برای راحتی کار ارتباط خودش با آل محمد ع، نور رو واسطۀ قلبی خودش قرار بده «دلو»!
[حزن – قبض و بسط]

«لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»
«اندوهگین مباش! بی‌گمان خدا با ماست.»
این جمله را پیامبر اکرم ﷺ، در غار ثور، در حساس‌ترین لحظه‌ها، به ابوبکر فرمود.
لحظه‌ای که دشمن در تعقیب بود، راهی نمانده، نه‌پناهی جز سنگ و سکوت.
آنجا که هر دل بشری می‌لرزد، این نجوای ملکوتی در گوش او پیچید:
«اندوهگین مباش؛ خدا با ماست.»
اما این آیه تنها برای آن لحظه تاریخی نیست،
بلکه ندایی است که در هر غارِ تاریک دل، در هر لحظه‌ی هراس، در هر تنهاییِ جان
می‌تواند طنین بیفکند… اگر گوشی برای شنیدن باشد.
امام صادق علیه‌السلام فرمودند:
«اندوه، گاه از دنوّ شیطان است؛ و شادی، گاه از نزدیک شدن ملک.»
این آیه، دفع‌کننده‌ی اندوهی است که ریشه‌اش وسوسه‌ی شیطان است.
چرا که شیطان، در تاریکیِ غارِ دل، با نوای فقر، اضطراب و بی‌پناهی می‌وزد.
ولی این آیه، ذکرِ نورانی و ضدِ آن زمزمه‌هاست.
ذکری که وقتی بر دل بنشیند، شیطان را عقب می‌زند،
و فرشته‌ای را نزدیک می‌کند که ندا دهد:
«نترس! غم مدار! من با توأم! علم آنلاین اینجا نزد تو حاضر است…»
اندوهی که از ترس آینده، فقر، شکست و بی‌پناهی باشد،
همان است که باید با این آیه از دل رانده شود.
زیرا:
این «خوف» از آینده و «حزن» از گذشته، مذموم است.
«فردای تو، همین اکنونِ توست؛ دیروزت نیز همین لحظه‌ی اکنون است.
یعنی گذشته و آینده‌ات، هر دو در گروِ نحوه‌ی مدیریت اکنون‌اند.
اگر اکنون را با نورِ علمِ حاضر و زنده (علمِ آنلاین) سامان دهی،
نه‌تنها فردا، بلکه دیروزت نیز به سود تو دگرگون خواهد شد.
پس همین حالا با نور علم زندگی کن،
تا با ساختنِ عمل صالح، گذشته‌ی ویران‌ات را آباد کنی.»
و خداوند در آیات مختلف وعده داده:
«لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»
یعنی دو تیر شیطان را از اهل نور ولایت گرفته است.
یادگرفتنِ این ذکر:
و کافی است با خود زمزمه کنی:
«لَا تَحْزَنْ…»
«إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا…»
و این کلام، در دل همچون نردبانی نورانی بالا می‌روند،
و تو را از قعرِ غارهای غم و ترس، بیرون می‌کشند…

آیه «لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»
زمزمه‌ی همیشگی فرشته مهربان در کنار هر مؤمنِ دل‌باخته‌است.
این آیه، شفای حزنی است که ریشه در وهم و تنهایی دارد.
آیه‌ای است برای هر کسی که در دل، بی‌دلیل غمی دارد…
و راهش این است:
ذکر را جان بده. گوش دل را بگشا.
فرشته‌ای کنار توست که می‌گوید: نترس، غم مدار، خدا با توست…

[حزن – فرح] :
وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَن‏
+ «پستانک تمنّا»
«… وَ مَا بَلَغَ مِنْ حُبِّكُمُ الدُّنْيَا ؟
… كَحُبِّ الصَّبِيِّ لِأُمِّهِ إِذَا أَقْبَلَتْ فَرِحَ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ حَزِنَ»
کسی که هوای نفسش بر عقلش غلبه دارد، از روی خوش نشان دادن دنیا اظهار خوشحالی می‌کند «إِذَا أَقْبَلَتْ فَرِحَ» و وقتی به تمناها و دلخواههای دنیوی خود نمی‌رسد و یا آنها را در معرض خطر می‌بیند، محزون و ناراحت می‌شود «إِذَا أَدْبَرَتْ حَزِنَ».
اما عاقل که هوای نفس حسودش تسلیم عقلش می‌باشد اینطور نیست و از رویکردن دنیا به او نه خوشحال می‌شود و نه با از دست دادن دلخواههای دنیایی ناراحت می‌شود و ملاک خوشحالی و ناراحتی او و میزانش، فقط نور ولایت قلب است. اگر توفیق عمل به نور ولایت پیدا کند و قلبش به نور اعمال صالح نورانی روشن گردد، خوشحال می‌شود و اگر نتواند به نور ولایت عمل نماید و قلبش تاریک گردد، محزون و ناراحت می شود و خواهان برگشت سریع نور و خروج از این ظلمت است.

[حزن و فرح – قبض و بسط – ملک و شیطان]:

امام صادق علیه السلام:
عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع

رُبَّمَا حَزِنْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِي أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ
وَ رُبَّمَا فَرِحْتُ فَلَا أَعْرِفُ فِي أَهْلٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ
فَقَالَ
إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكٌ وَ شَيْطَانٌ
فَإِذَا كَانَ فَرَحُهُ كَانَ دُنُوُّ الْمَلَكِ مِنْهُ
وَ إِذَا كَانَ حُزْنُهُ كَانَ دُنُوُّ الشَّيْطَانِ مِنْهُ
وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ
وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ
.
از «ابوعبدالرحمن» نقل شده که گفت:
به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم:
«گاهی بدون آن‌که در اهل یا مال یا فرزندم مشکلی باشد، اندوهگین می‌شوم؛
و گاهی نیز بدون آن‌که در اهل یا مال یا فرزندم چیزی تغییر کرده باشد، شاد می‌شوم.»
امام علیه‌السلام فرمودند:
«هیچ‌کس نیست مگر آن‌که با او فرشته‌ای و شیطانی همراه است.
پس شادی‌ات به خاطر نزدیک‌شدن فرشته به توست،
و اندوهت به خاطر نزدیک‌شدن شیطان به توست.
و این همان فرمایش خدای متعال است:
“الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ،
وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا، وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ”

(شیطان شما را از فقر می‌ترساند و به فحشاء امر می‌کند،
و خداوند به شما وعده آمرزش و فضل می‌دهد؛ و خداوند بخشنده و داناست.)»
[سوره بقره، آیه ۲۶۸]

این حدیث، به ما نقشه‌ای پنهان از دل ارائه می‌دهد؛
جایی که ما گمان می‌کنیم همه چیز در دست خود ماست،
اما امام ع، از دو نیروی درون‌ساز یاد می‌کند:
۱. فرشته همراه:
هرگاه شادی‌ای در دل‌ت افتاد که ریشه‌اش را در دنیا نیافتی، اگر دیدی دلت سبک شد بی‌آن‌که دلیلی در اهل و مال و ظاهر باشد، بدان که شاید فرشته‌ای نزدیکت شده، نوری در جانت وزیده، و یاد خدا دمی در دل‌ت نشسته است.
این شادی، از سنخ بهشت است؛ از همان‌هایی که خدا وعده داده است:
مغفرت، فضل، گشایش…
۲. شیطان همراه:
اما اگر اندوهی آمد، بی‌علت، بی‌دلیل روشن، اگر دلت تنگ شد و گویی چیزی می‌خواستی و نمی‌دانستی چیست، بدان که شاید شیطان به تو نزدیک شده است.
زیرا کار اوست که وعده فقر دهد، یعنی احساس کمبود در دل بیفکند،
و دستور به فحشاء دهد، یعنی خلأ را با گناه پُر کند.

معرفت و مراقبه:
این حدیث، دعوتی است به تفکر و مراقبه‌ی دل.
هرگاه شادی یا اندوهی به سراغ‌ت آمد، لحظه‌ای بایست و بپرس:
آیا این نور است یا تاریکی؟
آیا این اشتیاق است یا اضطراب؟
آیا این یاد خداست یا وسوسه‌ی فقر و نارضایتی؟
اگر شادی‌ات تو را به سپاس، بندگی و آرامش برد، بدان فرشته‌ای آمده است.
و اگر اندوهت تو را به ناشکیبی، شکایت یا بی‌قراری کشاند، بدان که شیطان اطراف تو چرخیده است.

این حدیث، نردبانی‌ست برای شناخت لحظه‌های بی‌نام دل…
لحظه‌هایی که نه اهل، نه مال، و نه دنیا، دلیلی برای حالت نیست؛ اما دل چیزی می‌گوید.
در آن لحظه، گوش جانت را به سمت ملک و شیطان بچرخان…
که یکی نور می‌ریزد، و دیگری ترس…
و تو، باید انتخاب کنی که دلت را به کدام سو باز بگذاری.

الحزن، العلم، النّور الولایة!
الحزن، امر الله! کربلا!
سجن یوسف ع! کربلای یوسف ع!
ذبح اسماعیل ع! کربلای ابراهیم ع!
حزن یعقوب ع! کربلای یعقوب ع!

داستان حزن یعقوب ع:
+ «نار و نور»:
در جوف نار آیت، نور ولایت را با قلبت درک نما!
آیا ماموریت کربلای خودتو در امتحانات زندگی‌ات، متوجه میشی؟!
پشت پردۀ حزن یعقوب ع، قلب نورانی به علوم آل محمد ع است
که بوی یوسف ع را استشمام می‌کند!
پس حزن در حقیقت همان نور علم و معرفت، من الله، برای یعقوب ع است!
+ «شکو»: اهل نور شکوه حال محزون خود، فقط نزد خدای مهربان می‌برند!
و اینگونه نور علم را اخذ می‌نمایند!

صاحبان نور و اهل نور، ماموریت کربلای خود را در مصائب و مشکلات زندگی خود دانسته و با معنا کردن اسم حزن، از نور علم آن برخوردار می شوند.
بیایید اسم حزن را معنا کنیم!
حزن، وادارت میکنه نورانی بشی! مالک علوم نورانی بشی!
این علم اختصاصی خدای مهربان به اهل نوری داده میشه که در امتحانات کربلای خود، اسم حزن را معنا کنند! انگاری شکوۀ حال جز نزد آل محمد ع نبرند!
حزن ممدوح اینه که فقط شکوۀ حال نزد آل محمد ع ببری و علم لازم برای دسترسی به آرامش در این ماموریتی که برایت مقدر شده را اخذ نمایی! یعنی دانستن تاویل کربلای خودت!
اهل نور به قبض و بسطش توجه میکنه نه به چیز دیگری!
با زبان نور فکر میکنه!
خودشو مشغول فکر کردن بر مبنای حسدش نمیکنه!
فکر ممدوح! حزن ممدوح! اخذ نور جوف نار آیت عرضه شده!

امام صادق علیه السلام:
الْحُزْنُ مِنْ شِعَارِ الْعَارِفِينَ
لِكَثْرَةِ وَارِدَاتِ الْغَيْبِ عَلَى سَرَائِرِهِمْ
وَ طُولِ مُبَاهَاتِهِمْ تَحْتَ تَسَتُّرِ الْكِبْرِيَاءِ

وَ الْمَحْزُونُ ظَاهِرُهُ قَبْضٌ وَ بَاطِنُهُ بَسْطٌ
يَعِيشُ مَعَ الْخَلْقِ عَيْشَ الْمَرْضَى‏ وَ مَعَ اللَّهِ عَيْشَ الْقُرْبَى
وَ الْمَحْزُونُ غَيْرُ الْمُتَفَكِّرِ
لِأَنَّ الْمُتَفَكِّرَ مُتَكَلِّفٌ
وَ الْمَحْزُونُ مَطْبُوعٌ
وَ الْحُزْنُ يَبْدُو مِنَ الْبَاطِنِ
وَ التَّفَكُّرُ يَبْدُو مِنْ رُؤْيَةِ الْمُحْدَثَاتِ
وَ بَيْنَهُمَا فَرْقٌ

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قِصَّةِ يَعْقُوبَ ع‏
إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏  

فَبِسَبَبِ مَا تَحْتَ الْحُزْنِ عِلْمٌ خُصَّ بِهِ مِنَ اللَّهِ دُونَ الْعَالَمِينَ.
اندوه از شعار عارفان مى‌‏باشد،
زيرا آنها از واردات غيبيه بيشتر برخوردار هستند،
و همواره از باطن جهان و اسرار نهانى آگاهند،
و خداوند با لطف و عنايات خود آنها را پوشانده است.
كسى كه محزون مى‌‏باشد در ظاهر گرفته و غبارآلود و غمگين است
ولى در باطن بسيار خوشحال مى‌‏باشد،
او در ظاهر در ميان جامعه و رفت و آمد با مردم مانند بيماران بوده
ولى در رابطه با خداوند مانند خويشاوندان عمل مى‌‏كند.
محزون متفكر به حساب نمى‏‌آيد
زيرا كسى كه مشغول مى‌‏باشد خود را به سختى مى‏‌اندازد
ولى حزن يك امر طبيعى است كه از طبيعت آدمى سرچشمه مى‏‌گردد،
حزن از باطن انسان بر مى‌‏آيد
در صورتى كه فكر و انديشه از محسوسات پيدا مى‌‏گردد،
و اين دو با هم فرق دارند.
خداوند متعال در داستان يعقوب مى‏‌گويد:
إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏،
در ماوراى حزن و اندوه، علمی اختصاصی است كه فقط به سبب فهم نور علم خداوند حاصل می‌شود و هیچ راه دیگری برای اخذ این علم نیست!
پس بیایید اسم حزن را معنا کنیم!
این حزن ممدوح، وادارت میکنه که نورانی بشی!
راه نورانی شدن قلب، اخذ نمره قبولی در امتحانات کربلای زندگی است!


وَ قِيلَ لِرَبِيعِ بْنِ خُثَيْمٍ‏

مَا لَكَ مُهْتَمٌّ ؟
قَالَ لِأَنِّي مَطْلُوبٌ
وَ يَمِينُ الْحُزْنِ الِابْتِلَاءُ وَ شِمَالُهُ الصَّمْتُ‏

وَ الْحُزْنُ يَخْتَصُّ بِهِ الْعَارِفُونَ لِلَّهِ
وَ التَّفَكُّرُ يَشْتَرِكُ فِيهِ الْخَاصُّ وَ الْعَامُّ

وَ لَوْ حُجِبَ الْحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ سَاعَةً لَاسْتَغَاثُوا
وَ لَوْ وُضِعَ فِي قُلُوبِ غَيْرِهِمْ لَاسْتَنْكَرُوهُ

فَالْحُزْنُ أَوَّلٌ ثَانِيهِ الْأَمْنُ وَ الْبِشَارَةُ
وَ التَّفَكُّرُ ثَانٍ أَوَّلُهُ تَصْحِيحُ الْإِيمَانِ بِاللَّهِ
وَ ثَالِثُهُ الِافْتِقَارُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَلَبِ النَّجَاةِ

وَ الْحَزِينُ مُتَفَكِّرٌ وَ الْمُتَفَكِّرُ مُعْتَبِرٌ
وَ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَالٌ وَ عِلْمٌ وَ طَرِيقٌ وَ عَلَمٌ يُشْرِقُ‏
» .

از ربيع پسر خثيم كه از زهّاد است پرسيدند كه:
چرا هميشه مهمومى و غمناكى‌؟
گفت: از جهت آنكه مرا طالبى است كه من مسخّر فرمان او هستم
و فرمان وى چنان كه موافق رضاى او است و همچنان كه مأمورم، از من صادر نمى‌شود.

از براى حزن،راستى هست و چپى هست،
راست حزن،انكسار است و فروتنى.
و چپ او،صمت است و خاموشى.
مرتبۀ حزن بلندتر است از مرتبۀ تفكّر،
چرا كه حزن مخصوص عرفا و مقرّبان الهى است،
و تفكّر مشترك است ميان خواصّ‌ و عوام.
حزن و غم از بس مرغوب و مطلوب اهل اللّٰه است،
اگر لمحه‌اى ايشان از همّ‌ و غمّ‌ فارغ باشند، به فرياد و استغاثه مى‌آيند و بي‌تاب مى‌شوند.
و اگر حزن در دل كسانى كه چندان ربطى به مبدأ ندارند گذاشته شود، از استنكار او به فرياد مى‌آيند.
و اين فوز عظيم را از خود دور مى‌كنند و قدر او را نمى‌دانند.
پس حزن مخصوص مؤمنين كامل و عرفاى فاضل است،
و حزن، اوّلى است كه ثانى او بشارت است به بهشت.
و چون تفكّر اختصاص به عرفا ندارد.
تفكر ثانى‌اى است كه اوّل او ايمان است،
و ثالث او افتقار و احتياج به بارى تعالى از براى طلب نجات آخرت.
هر كه صاحب حزن است، متفكّر است
و هر متفكّر معتبر است و به نظر عبرت و بصيرت به مخلوقات نظر مى‌كند.
و از براى هر كدام حالى و صفتى هست كه از براى ديگرى نيست،
و همچنين مشرب و طريق هر كدام، غير ديگرى است.

کربلای یعقوب!

3 مورد مشتقات ریشۀ «حزن» در سورۀ یوسف ع
«حزن یعقوب ع»

قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13)
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ‏ فَهُوَ كَظيمٌ (84)
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني‏ إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86)

نور، در محفظۀ حزن: آزمون پیامبرانه در میدان حسادت!

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۳ الى ۱۸]
قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (۱۳)
گفت: «اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مى‏‌كند، و مى‌‏ترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد.»

انگار یعقوب علیه‌السلام، در این آیات قرآن، با دلی محزون، با ما سخن می‌گوید، دلی که حزن آن بی‌دلیل نیست؛
نوری در این دل هست که از آلارم تیرگی و اضطراب، نشانه خطر می‌گیرد. گویا می‌فرماید:
«من با تاریکی دلم، این هشدار را می‌فهمم؛ وقتی شما اطراف یوسف حلقه می‌زنید، دل من می‌لرزد. نه فقط به‌خاطر رفتنش، بلکه چون حس می‌کنم نقشه‌ای در کار است… انگار او را نه به گرگ بیابان، که به گرگ‌های حسود دل خود سپرده‌اید، در حالی که زبان‌تان می‌گوید حافظ اویید، اما دل‌هاتان غافل و آلوده‌اند. من این را با نور و ظلمت دلم می‌فهمم، اما چه کنم که این اندوه، کربلای من است؛ تقدیری که باید با رضایت، یوسف را به دست شما بسپارم تا دست‌های‌تان رو شود.
خدا می‌خواهد پرده‌ از چهرهٔ دروغینِ امانت‌داری‌تان بردارد.»
این آیه، روایتی است از کشاکش دل نبی‌ای که دلش با نور الهی کلامی میشنود و ماموریتی را اخذ میکند. دل یعقوب، گرفته و محزون شده، چرا که پیش‌نمای نقشه‌ای پنهان در دل‌های آلوده را در خود احساس می‌کند، نه از راه چشمان ظاهر، بلکه از راه روشن و تاریک‌شدن دل.
اما همین دل، خود تجلی «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً»ست: آن هنگام که دل پیامبر، نوری دارد که از آن می‌فهمد چه کسی حافظ واقعی است و چه کسی فقط ادعای آن را دارد.

یعقوب علیه‌السلام پدری نیست که ساده‌دلانه فریب‌خوردۀ ظاهر شود.
او نبی‌ای است که با نور قلبش می‌بیند، نه با چشم ظاهر.
وقتی فرزندانش به ظاهر با محبت و دلسوزی می‌گویند: «او را با ما بفرست»، او می‌فهمد نقشه‌ای در کار است؛ نه از آن رو که فرزندانش اعتراف کرده‌اند، بلکه از تلخی سایه‌هایی که بر دلش افتاده، از تاریکی‌ای که در قلبش رخ داده،
و در واقع از تاریکی‌ای که بر چهرهٔ دل حسودان سایه انداخته، آگاه است.
او به خوبی می‌داند که این «گرگ» فقط نمادی‌ست؛ گرگی که ممکن است یوسف را بدرَد، نه گرگ بیابان، بلکه گرگ حسادت، گرگ درون سینه‌های کسانی که ادعای برادری و محبت می‌کنند اما دل‌شان انباشته از بغض و رقابت است. او می‌داند، اما هنوز جرم و فعلی واقع نشده، هنوز یوسف را نبرده‌اند، هنوز دستان‌شان به خیانت آلوده نشده، پس در ظاهر چاره‌ای ندارد جز اینکه تسلیم ظاهر گفتارشان شود. این، صحنهٔ قضا و ابتلا و کربلاست.
و این همانجاست که حزن یعقوب از دل برمی‌خیزد؛
نه حزن از ندانستن، بلکه حزن از دانستن و سکوت ناگزیر!
او به اذن خدا باید به معارین حسود اعتماد کند،
باید نور وجودی یوسف را به دستان تاریک آنان بسپارد، چرا؟ تا حجت تمام شود.
تا این فرصت به آنان داده شود که خود را نشان دهند،
که نور درون را انکار کنند،
که پرده از چهرهٔ حسادت برداشته شود،
و تاریخ ببیند که چگونه دروغِ «و إنا له لحافظون» در برابر حقیقتِ «إنی حفیظٌ علیم» رنگ می‌بازد.
یعقوب می‌داند آن‌ها حافظ نیستند، اما مأمور است نور را به دست آنان بسپارد.
این همان صبر نبی و حزن پیامبرانه است.
او باید تماشاگر ظلمی باشد که به نورش می‌شود، بی‌آن‌که زبان به اعتراض گشاید؛
چون مأموریت دارد تا دل‌ها را رسوا کند، نه فقط از طریق گفتار، بلکه از طریق تقدیر.

در آیات ۸۴ و ۸۶ سوره یوسف، همین واژه «حُزن» تکرار می‌شود؛
حزنی که نه‌تنها یک احساس درونی، بلکه یک مسیر پیامبرانه و یک امتحان بزرگ قلبی است.
بیایید دقیق‌تر نگاه کنیم:
آیه 84:
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ»
یعقوب علیه‌السلام، پس از شنیدن آن‌همه دروغ و تظاهر و وعده‌های دروغین از فرزندان حسودش، از آن‌ها روی برمی‌گرداند. یعنی: نه فقط صورت، بلکه دلش را هم از آنان جدا می‌کند.
چرا؟ چون دلش از حزن لبریز است.
نه حزن عادی، بلکه حزنِ فرزند از‌دست‌رفته، نورِ دور‌شده، و مظلومیت پنهان‌مانده.
یعقوب علیه‌السلام وقتی روی از پسرانش برمی‌گرداند، در حقیقت دارد بر دل‌های تاریک‌شده‌شان مُهر تأیید می‌زند؛ گویی با این کار، پیام روشنی می‌فرستد که:
«من به زبان شما اعتماد ندارم، من دل شما را خوانده‌ام
و می‌دانم در دنیای قلب شما چه می‌گذرد…»
شما یوسف را به چاه انداختید، اما قبل از آن، او را از دل‌هایتان بیرون انداخته بودید.
یوسف، نور بود؛ اما حسد، چشم دلتان را بست و به جای آن نور، تاریکی کاشت.
بنابراین:
این تولّی و روی‌گردانی، یک رفتار عاطفی ساده نیست؛
بلکه اجرای نوعی امر الله عرفانی و قلبی است از سوی پدری نبی، که به‌خوبی می‌فهمد:
شما یوسف را با دست نبرده‌اید؛ بلکه با دل‌هاتان به گرگ تحویل داده‌اید.
شما بدن او را به چاه انداختید، اما پیش‌تر، نورش را از دل بیرون انداخته بودید.
زبانتان وعده حافظ بودن می‌دهد، اما قلبتان مشغول توطئه قتلِ نور است.
و این حزن عمیق، نه از ندانستن حقیقت،
بلکه از آگاهی تیزبینانه‌ای است که می‌داند اما باید سکوت کند.
یعقوب، چون نبی است، وظیفه‌اش روشنگریِ باطنی و اتمام‌حجت‌کردن است؛
باید میدان بدهد، تا آنچه در دل‌های آن‌هاست، خود را تمام و کمال نشان دهد.

حزن یعقوب از یوسف نیست،
بلکه از وضعیت بیمار دل‌های اطراف یوسف است.
از این‌که مجبور است نور را، به‌خاطر امتحان الهی، به دل‌های تاریک بسپارد
تا حقیقت پنهانِ درون‌شان برملا شود.

این حزن چنان در جانش رخنه می‌کند که چشمانش سفید می‌شود، یعنی بینایی ظاهری‌اش را از دست می‌دهد، اما بینایی قلبی‌اش هرگز خاموش نمی‌شود.
برعکس، در این تاریکی ظاهری، دلش روشن‌تر می‌بیند!
و جمله‌ی «فَهُوَ كَظِيمٌ» به این معناست که این حزن را در دل نگه می‌دارد، بدون آنکه بغضش را فریاد بزند. او دردمند است اما دردمند صابر، حزین است اما تسلیم تقدیر.
آیه 86:
«قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»
یعقوب به آنان نمی‌گوید چه می‌کشد، بلکه رو به خدا می‌آورد:
«من شکایت دلم، اندوه پنهان و حزن بلندم را فقط نزد خدا می‌برم!»
او یک راز بزرگ دارد:
او می‌داند یوسف زنده است،
او نور را گم نکرده، بلکه نور در تاریکی حسد زمانه پنهان شده،
او به وعدۀ الهی ایمان دارد، چون «أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»؛
از خدا چیزهایی می‌داند که دیگران نمی‌دانند.

در دنیایی که حقیقت‌ها پنهان می‌شوند و نور در چاه حسادت‌ها افتاده،
«حزن یعقوب» الگویی است برای دل‌های منتظر و چشم‌های نابینا از دوری نور.
گاهی باید بسوزی، اما لب فروبندی.
گاهی باید اشک بریزی، اما فقط در محراب نجوا با خدا.
گاهی هیچ‌کس درکت نمی‌کند، اما خدا می‌داند!
و این، پیام اصلی است:
در سخت‌ترین رنج‌ها، شکایت را فقط نزد خدا ببر،
چون او نه‌فقط شنواست، بلکه از حکمت پنهانی ماجراها نیز آگاه است.

🔶 حزن؛ زبان خاموشِ آگاهی نورانی!
یعقوب علیه‌السلام فقط پدری داغ‌دیده نبود؛
عارفی بود که نور را می‌شناخت و جدایی از آن را با تمام هستی‌اش احساس می‌کرد.
امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:
“الْحُزْنُ مِنْ شِعَارِ الْعَارِفِينَ…”
حزن، نشانهٔ اهل معرفت است.
چرا؟ چون واردات غیبی، پیوسته به سرای جانشان هجوم می‌آورد
آن‌ها زیر ستر کبریای الهی، پیوسته در مباهات با خدایند، اما در ظاهر، دل‌گرفته و شکسته‌اند…
یعقوب؛ مظهر «محزونِ مطبوع»!
حزن یعقوب، حزن ساختگی و بیرونی نیست،
یعقوب کسی نیست که برای فهمیدن تلاش می‌کند اما هنوز نچشیده!
حزن یعقوب، طبیعی، درونی، و جوشیده از آگاهی غیبی است.
یعقوب علیه‌السلام، از غیب باخبر است و اندوهش از جنس علم به نور است، نه ناآگاهی.
یعقوب نه از روی حدس و خیال،
بلکه از
دانشی غیبی و الهامی قلبی که به او رسیده، لبریز از حزن است:
“إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ”
من شکوه‌ام را، فقط به خدا می‌گویم،
چون این حزن، یک درد عادی نیست؛ یک علمِ خاص است.
این حزن، محصول علم آنلاین است!
امام صادق (ع) می‌فرماید:
“فَبِسَبَبِ مَا تَحْتَ الْحُزْنِ عِلْمٌ خُصَّ بِهِ مِنَ اللَّهِ دُونَ الْعَالَمِينَ”
یعنی یعقوب را از میان مردم، بر علمی پنهان و خاص از جانب خدا آگاه کرده‌اند،
و این علم، زیر لایه‌های حزن او پنهان شده است.

اگر دل‌تنگی و حزن در جانت هست،
اگر فقدانی را حس می‌کنی که به چشم نمی‌آید،
اگر قلبت بی‌دلیل غم دارد و لبریز از شوق پنهان است…
ممکن است خدا دارد از قِبَلِ این حزن، نوری را در دلت می‌تاباند.
شرطش این است که مثل یعقوب، شکوه‌ات فقط سوی او باشد.
و آن‌گاه، ممکن است خدا تورا نیز با علمی از جنس نور آشنا کند

ادامهٔ این حدیث نورانی از امام صادق علیه السلام، دریچه‌ای‌ست به ساحت دلِ اولیاء خدا؛
آنانی که حزنشان از دردِ فراق نیست، بلکه از آگاهی است؛
از شعاع نوری است که بر جانشان تابیده، و سنگینی آن، قلب را به خشوع می‌کشاند.
پس از ترسیم جایگاه حزن به عنوان زبان دل عارفان، بیایید معنای این عبارات را دریابیم:
۱. “مَا لَكَ مُهْتَمٌّ؟” قَالَ: “لِأَنِّي مَطْلُوبٌ”
به ربیع بن خثیم، از یاران اهل معرفت، گفتند:
چرا همیشه محزون و نگران به‌نظر می‌رسی؟
او گفت: چون “من تحت تعقیبم”!
نه تعقیب خلق، بلکه مطالبۀ خالق.
عارف همیشه خود را “مطالبه‌شده” می‌بیند:
او از نور چشیده، و حالا می‌داند که باید به آن پاسخ دهد.
پس حزن او ناشی از احساس مسئولیت در برابر نوری‌ست که بر جانش تابیده.

۲. “يَمِينُ الْحُزْنِ الِابْتِلَاءُ وَ شِمَالُهُ الصَّمْتُ”
حزن، دو بال دارد:
سمت راست (یمین):
ابتلاء: یعنی آزمون، سختی، فشار روحی، غربت درونی
سمت چپ (شمال):
صمت: یعنی سکوت، خاموشی، بی‌نیازی از توضیح برای خلق
عارف وقتی محزون می‌شود، به‌سوی بلا و صمت کشیده می‌شود.
نه برای آنکه ضعیف است،
بلکه چون نور درونی، او را درگیر معارفی کرده که زبان از شرحش عاجز است.

۳. “الْحُزْنُ يَخْتَصُّ بِهِ الْعَارِفُونَ، وَ التَّفَكُّرُ يَشْتَرِكُ فِيهِ الْخَاصُّ وَ الْعَامُّ”
تفکر ممکن است هم در دل عامی باشد و هم خاص؛
اما حزن واقعی، سهم خواص است؛ آنان که در دل‌شان نور خدا را چشیده‌اند.

۴. “لَوْ حُجِبَ الْحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ سَاعَةً لَاسْتَغَاثُوا”
این جمله، اوج معرفت است:
اگر حزن، حتی برای ساعتی از دل عارف برداشته شود، فریاد می‌زند و ناله می‌کند!
چرا؟
چون آن حزن، نشانهٔ حضور خداست در دل.
عارف می‌فهمد که اگر آن اندوه برداشته شود، به‌معنای قطع اتصال نور است.

۵. “وَ لَوْ وُضِعَ فِي قُلُوبِ غَيْرِهِمْ لَاسْتَنْكَرُوهُ”
برعکس، اگر این حزن را بر دل‌های ناآشنا با نور وارد کنند، طاقت نمی‌آورند!
آن‌ها این اندوه را بی‌معنا و حتی خطرناک می‌دانند.
پس حزن، زبانی‌ست که فقط عارف آن را می‌فهمد.

۶. “الْحُزْنُ أَوَّلٌ ثَانِيهِ الْأَمْنُ وَ الْبِشَارَةُ”
عجیب است! آغاز حزن، که فشار و دلتنگی است،
اما ادامه‌اش: امن، آرامش، و بشارت است!
چون نور، اگرچه در آغاز دل را می‌سوزاند، اما در نهایت دل را روشن می‌کند.
+ «نار و نور»
حزن، دروازهٔ بشارت است؛ چون حزن، نشانهٔ حضور و آگاهی است.

۷. “الْحَزِينُ مُتَفَكِّرٌ، وَ الْمُتَفَكِّرُ مُعْتَبِرٌ”
در مسیر سیر الی‌الله:
محزون کسی است که نور را در دل احساس کرده و دائم در اندوهِ ناز خداست
و او متفکر است، کسی است که با عقلش آثار را می‌نگرد
و معتبر است، کسی است که از این تفکر، عبرت می‌گیرد و تحول می‌یابد.
پس همهٔ اینها یکی هستند، پله‌هایی به‌سوی قرب‌اند.
نتیجه:
این حدیث عمیق، کلید فهم حزن یعقوب علیه‌السلام است.
حزنی که از دانستن می‌آید.
حزنی که نه برای گم‌شدن یوسف، بلکه از برای دورشدن نور از قلب فرزندان حسود است.

اگر دلت غم دارد که نمی‌توانی شرحش دهی،
اگر اندوهت از سنخ اندوه‌های عادی نیست،
اگر غمی داری که حتی از آن لذت می‌بری، چون تو را به خدا نزدیک می‌کند…
شاید حزنِ تو نیز، نشانهٔ محبت الهی‌ست.
نگهدارش! چون پشت این حزن، بشارت است…

حُزنِ عارفان؛ آتشی در دل، نوری در راه!
در میان همه حالات دل، حزن، جایگاه خاصی نزد اهل معنا دارد.
آن‌گونه که از برخی روایات اهل بیت علیهم‌السلام برمی‌آید، حزن، تنها یک واکنش روحی به مصیبت یا اندوهی دنیایی نیست؛ بلکه در جانِ عارف، حزن، زبانی است برای فهم نور؛ نوری که بر دل تابیده و او را از غفلت و بی‌خبری بیرون کشیده است.
در حدیث ربیع بن خثیم، خواندیم:
“ما لَكَ مُهْتَمٌّ؟”
چرا تو همواره در اندوهی؟
پاسخ می‌دهد: “لأنّي مَطْلوبٌ!”
من در تعقیبم؛ تعقیبِ نگاهی که بر من افتاده است.
دل عارف، وقتی از لطفِ خفی پروردگار آگاه شد، دیگر آرام نمی‌گیرد.
چون می‌داند، مورد خطاب بوده است.
نور بر او تابیده، و این تابش، مسئولیت می‌آورد.
عارف، خود را پاسخ‌گو می‌بیند؛ پاسخ‌گو به نوری که آمده تا دگرگونش کند.
از همین روست که حزنش، نه از بی‌پناهی، بلکه از احساس بار امانت است.
در ادامه، ربیع، چهره‌ای تازه از این حزن نشان می‌دهد:
“یمینُ الحزنِ الابتلاءُ و شمالُه الصمتُ.”
ابتلاء و صمت، دو بال حزن‌اند.
عارف، از لحظه‌ای که نور بر دلش افتاد، دیگر خود را برای امتحان آماده می‌بیند.
👈بلا، برای او نشانهٔ راه است؛ و صمت، پناهگاه اوست.👉
👈در واقع، کربلا، برای او نشانهٔ راه است؛ و صمت، پناهگاه اوست.👉
صمت، نه از ترس، بلکه از هیبت نوری است که قابل گفتن نیست.
او خاموش است، چون درونش نور دارد.
و این سکوت، خود گویاتر از هر فریاد است.
عارف، با تفکر همنشین است.
اما تفکر، راهی‌ست مشترک بین عوام و خواص.
حزن اما، سهم خاصانِ خداست.
تفکر، عقل را می‌برد به تماشای آثار؛ اما حزن، دل را به ملاقات حضور.
عارف، اگر ساعتی از حزن خالی شود، استغاثه می‌کند! چرا؟
زیرا او حزن را نشانهٔ اتصال می‌داند.
حزن، چراغی در دل است که خاموشی‌اش، به معنای بریدگی از سرچشمه است.
و برعکس، اگر این حزن را در دل کسی که این امر را نمیفهمد گذارند، آن را نامأنوس، و حتی دردناک می‌یابند. چون دل آن‌ها هنوز ظرفیت این نور را ندارد.
اما این حزن، پایان راه نیست؛ بلکه آغازی است بر آرامش:
“فالحزنُ أوّلُه، و ثانيهُ الأمنُ و البشارة.”
آغاز حزن، دل‌فشرده و سنگین است؛ اما فرجام آن، امن، آرامش، و بشارتی شیرین است.
حزن، دروازه‌ای‌ست به عالم انس.
دلِ محزون، به تدریج طعم اطمینان می‌چشد.
او به نور رسیده، و در آن می‌نشینَد.
و در این سیر:
حزن، دل را به تفکر می‌کشاند.
تفکر، عقل را به عبرت می‌برد.
عبرت، جان را به دگرگونی می‌کشاند.
“الحزينُ متفكّرٌ، و المتفكّرُ معتبرٌ.”
این حزن، بی‌هدف نیست؛
راهی دارد، علمی دارد، نوری دارد که در دل می‌تابد و مسیر را روشن می‌سازد:
“و لكلّ واحدٍ منهما حالٌ و علمٌ و طريقٌ و عَلَمٌ يُشرِقُ.”
عارف، در این راه، نشانه‌هایی در درون دارد؛
چراغ‌هایی که نه از بیرون، بلکه از عالم جان می‌تابد.

اگر دلی در درونت آرام نمی‌گیرد، اگر اندوهی داری که کسی آن را نمی‌فهمد، اگر خاموشی‌ات از فریادِ جان است، نه از خستگی، شاید تو نیز در مسیر اهل حزن باشی؛ همانان که دلشان آستان نورانی شده است که بی‌دعوت نیامده.
این حزنِ خودت را قدر بدان!
چرا که پشت این حزن، بشارتی بزرگ نهفته است…

از حزنِ عارف تا أمنِ اولیاء!
«حزن العارف و أمن الولایة»

«وادیِ حزن، دروازه‌ی بشارت»
«از اشکِ دل تا لبخندِ وصال»
گفتیم که حزنِ عارف، نه اندوهی زمینی، بلکه لرزشی در دل است از درک حضور؛
دردی که از شدت نور می‌آید.
اما آیا این حزن، همیشگی است؟
و آیا محبوب، بنده‌اش را برای همیشه در آتش این حزن رها می‌کند؟
خیر… قرآن کریم بشارت می‌دهد:
“أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ”
آگاه باشید! اولیاء خدا نه ترسی دارند و نه اندوهی.
این آیه، نوید فرجام اهل حزن است.
آنان که دل در گرو نور نهادند، گرچه ابتدا در آتش اشتیاق و خوف و حزن می‌سوزند، اما این سوز، آنان را به نقطه‌ای می‌برد که در آن، دیگر «نه ترسی هست و نه اندوهی»؛
چراکه به سرمنزل انس رسیده‌اند.
در این مقام، حزن، چونان سوزاندن خارهای حسادت راه بود؛
نه برای هلاکت، بلکه برای رسیدن به گلستان.
عارف، از این آتش عبور می‌کند. حزنش، پلی‌ست به سوی أمن و قرار:
حزنِ او، دعوتی است برای ورود؛
و «لا یحزنون»، تجلی آن لحظه‌ای‌ست که دعوت را لبیک گفته
و در آغوش اطمینان الهی قرار گرفته است.
اما این آرامش، نه خاموشی احساس است، و نه بی‌دردی؛ بلکه شعوری‌ست سرشار از حضور.
اولیاء خدا، چون به او نزدیک شده‌اند، دلی آرام و دیده‌ای روشن دارند.
نه از آینده می‌هراسند، و نه از گذشته می‌نالند؛
چرا که همه چیز را در دست دوست می‌بینند.
این‌جاست که آتش حزن، به نور یقین تبدیل می‌شود؛ و اندوه دوری، به فرح وصال.
پس حزن، راه است…
و آرامش، جایگاه راه‌یافتگان.

حزن، برای عارف، چراغی‌ست بر درگاه.
اگر دلت از چیزی می‌لرزد که نام و نشان دنیا ندارد،
اگر اندوهی داری که از جنس خلأ محض نیست،
بلکه از حضور چیزی نامرئی و بزرگ در دل است، بشارت بر تو باد…
زیرا این حزن، شاید همان «آغاز أمن» باشد.
همان نقطه‌ای که آیه فرمود:
“أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ…”
بدان که نور، ظاهرش و آغازش نار است، می‌سوزاند…
اما پایانش، آرامشی‌ست که دل در آن قرار می‌گیرد،
و چشم به نور می‌نشیند،
و جان، در بی‌حزنی، نور خدا را می‌بیند.

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۸۱ الى ۸۷]
ارْجِعُوا إِلى‏ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (۸۱)
پيش پدرتان بازگرديد و بگوييد:
اى پدر، پسرت دزدى كرده، و ما جز آنچه مى‏‌دانيم گواهى نمى‌‏دهيم و ما نگهبان غيب نبوديم.
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۸۲)
و از [مردم‏] شهرى كه در آن بوديم و كاروانى كه در ميان آن آمديم جويا شو،
و ما قطعاً راست مى‏‌گوييم.
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۸۳)
[يعقوب‏] گفت: «[چنين نيست،] بلكه نفس شما امرى [نادرست‏] را براى شما آراسته است. پس [صبر من‏] صبرى نيكوست. اميد كه خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورَد، كه او داناى حكيم است.»
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (۸۴)
و از آنان روى گردانيد و گفت: «اى دريغ بر يوسف!» و در حالى كه اندوه خود را فرو مى‌‏خورد، چشمانش از اندوه سپيد شد.
قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (۸۵)
[پسران او] گفتند: «به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مى‏‌كنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى.»
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۸۶)
گفت:
«من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى‌‏برم،
و از [عنايت‏] خدا چيزى مى‌‏دانم كه شما نمى‏‌دانيد.
يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (۸۷)
اى پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى‏‌شود.»

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏

[سورة يونس (۱۰): الآيات ۶۲ الى ۶۵]
أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (۶۲)
آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‌‏شوند.
الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (۶۳)
همانان كه ايمان آورده و پرهيزگارى ورزيده‌‏اند.
لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ 
لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ 
ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (۶۴)
در زندگى دنيا و در آخرت مژده براى آنان است.
وعده‌‏هاى خدا را تبديلى نيست؛
اين همان كاميابى بزرگ است.
وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ 
إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً 
هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (۶۵)
سخن آنان تو را غمگين نكند،
زيرا عزّت، همه از آنِ خداست.
او شنواى داناست.

مشتقات ریشۀ «حزن» در آیات قرآن:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (38)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (62)
بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (112)
الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (262)
الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (274)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (277)
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (139)
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في‏ أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)
فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (170)
وَ لا يَحْزُنْكَ‏ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً يُريدُ اللَّهُ أَلاَّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (176)
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ‏ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (41)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (69)
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ‏ الَّذي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (33)
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (48)
يا بَني‏ آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي‏ فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (35)
أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ‏ (49)
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ‏ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (40)
وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ (92)
أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (62)
وَ لا يَحْزُنْكَ‏ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (65)
قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13)
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ‏ فَهُوَ كَظيمٌ (84)
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني‏ إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86)
لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ‏ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنينَ (88)
وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في‏ ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (127)
فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَني‏ قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24)
إِذْ تَمْشي‏ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى‏ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ‏ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنينَ في‏ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى‏ قَدَرٍ يا مُوسى‏ (40)
لا يَحْزُنُهُمُ‏ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103)
وَ لا تَحْزَنْ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ في‏ ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (70)
وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ (7)
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8)
فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ‏ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سي‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ‏ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ (33)
وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ‏ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23)
تُرْجي‏ مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَ‏ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما في‏ قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَليماً (51)
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ‏ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34)
فَلا يَحْزُنْكَ‏ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)
وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (61)
إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30)
يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ‏ (68)
إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏ (13)
إِنَّمَا النَّجْوى‏ مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ‏ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی