Greatness is in the Light of God!
«کبر» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«كَبِرَ الصَّبِىُّ»
«دخترم! چه بزرگ شدی! خانم شدی!»
«پسرم! چه بزرگ شدی! آقا شدی!»
+ «یاد بگیر روی پای خودت بایستی – رجل»
«هذَا أَكْبَرُ مِنْ زَيْدٍ: إِذَا زَادَتْ سِنُّهُ عَلَى سِنِّ زَيْدٍ»
«أكبَرْتُ الشّيءَ: استعظمتُه»
«أَكْبَرْتُ الشيء: رأيته كَبِيراً (آن را بزرگ يافتم):
قال تعالى: فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ
«أَكْبَرَ الأمرَ: آن امر را بزرگ يافت و از نظر وى بزرگ شد.»
«أَكْبَرَتِ المرأةُ: أي حاضت»:
توضیح جناب طریحی در مجمع البحرین: «الإِكْبَارِ: الحيض»
قوله: أَكْبَرْنَهُ أي استعظمنه، من التَّكْبِيرِ و هو التعظيم .
وَ رُوِيَ حِضْنَ لَمَّا رَأَيْنَهُ كُلُّهُنَ، من الإِكْبَارِ و هو الحيض، و منه «أَكْبَرَتِ المرأةُ: أي حاضت.»
«و حقيقته دخلت في الكبر لأنها بالحيض تخرج من حد الصغر إلى حد الكبر.»
دختر بچه وقتی بالغ میشه «أَكْبَرَتِ المرأةُ: أي حاضت»،
پدر و مادرش بهش میگن: دخترم تو دیگه بزرگ شدی!
حالا باید مثل مامان حجاب داشته باشی!
با نور، بزرگ باش!
حسود، بی نور، خودشو بزرگ میبینه!
حسود خودشو از نور بزرگتر و بهتر میبینه!
+ «انا خیر منه»
واژه کبر از این عبارت «أَكْبَرَتِ المرأةُ» گرفته شده است.
آثار بزرگی در او مشاهده شد!
مزیت و فضیلت و برتری صاحبان نور رو، حسود میفهمه، اما هیچی بروز نمیده!
وقتی با قلبت نور و ظلمتت رو فهمیدی، تو دیگه بزرگی رو دیدی و با او حالا بزرگ میشی و بدون نور ولایت، هیچوقت هیچکسی بزرگ نمیشه و اصلا بزرگی رو نمیبینه و تجربه نمیکنه!
«معرفة الامام بالنورانیة»
تنها و تنها خودتو میدیدی و خودتو بزرگ میدیدی
اما از وقتی در ملک و ملکوت، با نوری که خدا خالق این نوره «الله نور» آشنا شدی و چشمت به عظمت و بزرگی و نورانیت اون افتاد، خودتو در مقابلش کوچک دیدی و اونو بزرگ یافتی و اینجا تمناهای خودتو گذاشتی کنار و تقدیرات اونو به بزرگی، بر خودت برتری دادی و این ماجرا در قلب سلیم اهل نور اتفاق میافتد.
اما در قلب مریض اهل حسادت اینجوریه که تا موقعی که با صاحب نور آشنا نشده، فقط خودشو دیده و خودشو! و خودشو بزرگ میدیده، اما وقتی به عظمت و بزرگی این مخلوق نورانی، در ملک و ملکوت، چشمش میافته، بجای اینکه خودشو برای همیشه بذاره کنار و چشم از این نور پاک برنداره «بِتَفْضِيلِكَ إِيَّاهُمْ وَ بِرَدِّكَ اَلْأُمُورَ إِلَيْهِمْ»، اینجا حسادتش گل میکنه و علیرغم اینکه میبینه چقدر نور ولایت بزرگه و او کوچک، معذلک روی این حقیقت رو میپوشونه (کفر) و خودشو از نور ولایت، بزرگتر میدونه و نور ولایت رو در مقابل خود، کوچک میانگارد و این میشه حسادت حسود که همان عدم اقرار به مزیت و فضیلت علوم ربانی آل محمد ع در ملک و ملکوت است.
کتاب لغت از آیه «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ» به زیبایی برای فهماندن واژه کبر استفاده کرده که حالت کبر پس از رویت محسود حاصل میشود، یعنی تا چشمشون به یوسف ع نیفتاده بود خودشونو زیبا و بزرگ میدیدند اما همینکه چشمشون به زیبایی نور ولایت یوسف ع افتاد، فهمیدند که خیال میکردند بزرگاند اما در مقابل عظمت نور ولایت او هیچی نیستند.
حالا وقتی در اذان میگیم «اللّه أَكْبَرُ» معنیش باید این باشه که ما چیزی رو به بزرگی دیدیدم و داریم بزرگی اونو به زبان میاریم و در حقیقت کوچکی خودمونو اقرار میکنیم، پس وظیفه اینه «وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً»
چرا باید نور ولایت را به بزرگی یاد کنیم؟
چون داریم با قلبمون این نور هدایت ولایت محمد و آل محمد ع رو در تکتک لحظههای زندگیمون میبینم و لذا چرا این فرایند بزرگ رو که معجزهای است برای هدایت قلب ما رو به بزرگی یاد نکنیم «وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ». اهل حسادت، با وجود دیدن نور هدایت، هیچوقت از نور به بزرگی یاد نمینمایند و این اندیشه والا را عملا بکار نمیبرند، و تلاش برای از بین بردنش دارند، اما خدا نمیذاره!
« خودبينى – خودبزرگ بینی – گرندیوزیتی» :
در واژه «شکر» گفتیم اهل نور اهل شکر هستند، یعنی چشم از نور ولایت بر نمیدارند، لذا شکور اصلا خودبین نیست بلکه خدابین است ولی متکبر خودبین است نه خدابین!
اینکه چشمت دنبال چیه و از چی خوشت میاد «تمنا» و مزیت و فضیلت رو در چی و کی میبینی، تفاوت اهل نور و اهل حسادت رو معلوم میکنه.
کبر، در معنای مذمومش، یکی از هزار واژه مترادف حسادت است!
حسود راضی به تقدیرات نیست!
حسود نظر و رای خودشو بالاتر و بزرگتر و بهتر از خدا میدونه!
واژه «کبر» میخواد بگه حسادت یه همچین معنای بدی داره! + «سوء»
امام باقر علیه السلام:
لاَ يَدْخُلُ اَلْجَنَّةَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ كِبْرٍ.
داخل بهشت نمىشود هر كه در دلش به اندازه ذرهاى تكبر باشد.
«إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ»
وَ الْكِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ
کبر، لباس خداست! تن حسود چه میکند؟!
«غصب» اینه که لباس خدا رو از تنش در بیاری و به تن خودت کنی!
امام صادق علیه السلام:
الْكِبْرُ قَدْ يَكُونُ فِي شِرَارِ النَّاسِ مِنْ كُلِّ جِنْسٍ
وَ الْكِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ
فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رِدَاءَهُ لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا سَفَالًا
إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ مَرَّ فِي بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ وَ سَوْدَاءُ تَلْقُطُ السِّرْقِينَ
فَقِيلَ لَهَا تَنَحَّيْ عَنْ طَرِيقِ رَسُولِ اللَّهِ ص
فَقَالَتْ إِنَّ الطَّرِيقَ لَمُعْرَضٌ
فَهَمَّ بِهَا بَعْضُ الْقَوْمِ أَنْ يَتَنَاوَلَهَا
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
دَعُوهَا فَإِنَّهَا جَبَّارَةٌ.
تكبر در بدترين مردم است از هر جنسى كه باشند (اگر چه پست و بى مقدار باشند)
كبر و بزرگ منشى لباس مخصوص خدا است،
كسى كه با لباس خداى عزوجل منازعه كند، خدا جز پستيش نيفزايد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله از يكى كوچههاى مدينه مىگذشت و زن سياهى سرگين بر ميچيد،
به او گفتند: از پيش راه پيغمبر بكنارى رو.
او گفت راه پهن است،
يكى از مردم خواست او را بكنارى زند (دشنام دهد)
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
رهايش كنيد كه او سركش است.
اگه «ریگ کبر» توی قلبت نداشته باشی، همینکه بگی خدا! خدا میگه: جانِ خدا!
+ «حنن – حنّانه»
امام باقر علیه السلام:
قُلْتُ:
مَا عَنَى اللَّهُ تَعَالَى بِقَوْلِهِ فِي يَحْيَى
وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً
قَالَ تَحَنُّنَ اللَّهِ
قَالَ قُلْتُ فَمَا بَلَغَ مِنْ تَحَنُّنِ اللَّهِ عَلَيْهِ
قَالَ كَانَ إِذَا قَالَ يَا رَبِّ
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ لَبَّيْكَ يَا يَحْيَى.
راوی گوید:
از امام باقر ع پرسیدم:
«منظور خداوند از عبارت:
وَ حَنَانًا مِّن لَّدُنَّا وَ زَکَاةً وَ کَانَ تَقِیًّا
در مورد یحیی ع چیست»؟
ایشان فرمود:
«مهربانی و عطوفت خدا».
گفتم: «مهربانی خداوند در چه حدّی شامل او شد»؟
ایشان فرمود: «به حدّی که هرگاه میگفت: ای پروردگار من!
خداوند عزّوجلّ در جوابش میفرمود: لبیک ای یحیی»
سقر، جای اهل کبر و حسد!
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ فِي جَهَنَّمَ لَوَادِياً لِلْمُتَكَبِّرِينَ يُقَالُ لَهُ سَقَرُ
شَكَا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى شِدَّةَ حَرِّهِ
وَ سَأَلَهُ أَنْ يَتَنَفَّسَ
فَأَذِنَ لَهُ فَتَنَفَّسَ فَأَحْرَقَ جَهَنَّمَ.
همانا در جهنم براى متكبران درّهاى است به نام سقر.
آن درّه از شدّت حرارتِ خود به خداوند عز و جل شكايت بُرد
و خواهش كرد اجازهاش دهد تا نفسى بكشد.
پس، نفسى كشيد كه دوزخ را سوزاند!
ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ
[سورة القمر (۵۴): الآيات ۴۳ الى ۵۵]
أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ
أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (۴۳)
آيا كافرانِ شما، از اينان [كه برشمرديم] برترند،
يا شما را در نوشتهها[ى آسمانى] خط امانى است؟
أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (۴۴)
يا مىگويند: «ما همگى انتقامگيرنده [و يار و ياور همديگر]يم!»
سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (۴۵)
زودا كه اين جمع درهم شكسته شود و پشت كنند.
بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ (۴۶)
بلكه موعدشان قيامت است و قيامت [بسى] سختتر و تلختر است.
إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (۴۷)
قطعاً بزهكاران در گمراهى و جنونند.
يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ
ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (۴۸)
روزى كه در آتش به رو كشيده مىشوند [و به آنان گفته مىشود:]
«لهيب آتش را بچشيد [و احساس كنيد].»
إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (۴۹)
ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريدهايم.
وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (۵۰)
و فرمان ما جز يك بار نيست [آن هم] چون چشم به هم زدنى.
وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (۵۱)
و هممسلكانِ شما را سخت به هلاكت رسانديم؛ پس آيا پندگيرندهاى هست؟
وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (۵۲)
و هر چه كردهاند در كتابها[ى اعمالشان درج] است.
وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (۵۳)
و هر خرد و بزرگى [در آن] نوشته شده.
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (۵۴)
در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغها و نهرها،
فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (۵۵)
در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند.
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ
ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ
[سورة المدثر (۷۴): الآيات ۱۱ الى ۳۱]
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (۱۱)
مرا با آنكه [او را] تنها آفريدم واگذار.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (۱۲)
و دارايى بسيار به او بخشيدم،
وَ بَنِينَ شُهُوداً (۱۳)
و پسرانى آماده [به خدمت، دادم]،
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً (۱۴)
و برايش [عيش خوش] آماده كردم.
ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ (۱۵)
باز [هم] طمع دارد كه بيفزايم.
كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً (۱۶)
ولى نه، زيرا او دشمنِ آيات ما بود.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷)
به زودى او را به بالارفتن از گردنه [عذاب] وادار مىكنم.
إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (۱۸)
آرى، [آن دشمن حقّ] انديشيد و سنجيد.
فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (۱۹)
كُشته بادا، چگونه [او] سنجيد؟
ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (۲۰)
[آرى،] كشته بادا، چگونه [او] سنجيد.
ثُمَّ نَظَرَ (۲۱)
آنگاه نظر انداخت.
ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (۲۲)
سپس رو ترش نمود و چهره در هم كشيد.
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (۲۳)
آنگاه پشت گردانيد و تكبّر ورزيد،
فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (۲۴)
و گفت: «اين [قرآن] جز سحرى كه [به برخى] آموختهاند نيست.
إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (۲۵)
اين غير از سخن بشر نيست.»
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ (۲۶)
زودا كه او را به سَقَر در آورم.
وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (۲۷)
و تو چه دانى كه آن سَقَر چيست؟
لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ (۲۸)
نه باقى مىگذارد و نه رها مىكند.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (۲۹)
پوستها را سياه مىگرداند.
عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (۳۰)
[و] بر آن [دوزخ]، نوزده [نگهبان] است.
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (۳۱)
و ما موكّلان آتش را جز فرشتگان نگردانيديم، و شماره آنها را جز آزمايشى براى كسانى كه كافر شدهاند قرار نداديم، تا آنان كه اهل كتابند يقين به هم رسانند، و ايمان كسانى كه ايمان آوردهاند افزون گردد، و آنان كه كتاب به ايشان داده شده و [نيز] مؤمنان به شكّ نيفتند، و تا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و كافران بگويند: «خدا از اين وصفكردن، چه چيزى را اراده كرده است؟» اين گونه، خدا هر كه را بخواهد بيراه مىگذارد و هر كه را بخواهد هدايت مى كند، و [شماره] سپاهيان پروردگارت را جز او نمىداند، و اين [آيات] جز تذكارى براى بشر نيست.
[سورة المدثر (۷۴): الآيات ۳۲ الى ۵۶]
كَلاَّ وَ الْقَمَرِ (۳۲)
نه چنين است [كه مىپندارند!] سوگند به ماه،
وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (۳۳)
و سوگند به شامگاه چون پشت كند،
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (۳۴)
و سوگند به بامداد چون آشكار شود،
إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ (۳۵)
كه آيات [قرآن] از پديدههاى بزرگ است.
نَذِيراً لِلْبَشَرِ (۳۶)
بشر را هشداردهنده است.
لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (۳۷)
هر كه از شما را كه بخواهد پيشى جويد يا بازايستد.
كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (۳۸)
هر كسى در گروِ دستاورد خويش است،
إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ (۳۹)
بجز ياران دست راست:
فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (۴۰)
در ميان باغها. از يكديگر مىپرسند،
عَنِ الْمُجْرِمِينَ (۴۱)
درباره مجرمان:
ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (۴۲)
«چه چيز شما را در آتش [سَقَر] درآورد؟»
قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (۴۳)
گويند: «از نمازگزاران نبوديم،
وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ (۴۴)
و بينوايان را غذا نمىداديم،
وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ (۴۵)
با هرزهدرايان هرزهدرايى مىكرديم،
وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (۴۶)
و روز جزا را دروغ مىشمرديم،
حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ (۴۷)
تا مرگ ما در رسيد.»
فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ (۴۸)
و شفاعت شفاعتگران آنها را سود نبخشد!
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (۴۹)
پس چرا از اين تذكار رو گردانند؟
كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (۵۰)
به خرانِ رمندهاى مانند:
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (۵۱)
كه از پيش شيرى گريزان شده است.
بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (۵۲)
بلكه هر مردى از ايشان خواهد كه نامههايى سرگشاده دريافت كند.
كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (۵۳)
امّا نه چنان است!كه از آخرت نمىترسند.
كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (۵۴)
نه چنان است!در حقيقت اين(سخن)اندرزى است،
فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (۵۵)
تا هر كه خواهد،از آن پند گيرد.
وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (۵۶)
و[لى]تا خدا نخواهد[از آن]پند نگيرند.اوست سزاوار ترس و سزاوار آمرزش.
إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ
[سورة غافر (۴۰): الآيات ۵۶ الى ۶۰]
إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۵۶)
در حقيقت، آنان كه درباره نشانههاى خدا -بىآنكه حجّتى برايشان آمده باشد- به مجادله برمىخيزند در دلهايشان جز بزرگنمايى نيست [و] آنان به آن [بزرگى كه آرزويش را دارند] نخواهند رسيد.
پس به خدا پناه جوى، زيرا او خود شنواى بيناست.
لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (۵۷)
قطعاً آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم است،
ولى بيشتر مردم نمىدانند.
وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لا الْمُسِيءُ قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ (۵۸)
و نابينا و بينا يكسان نيستند،
و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند [نيز] با [مردم] بدكار [يكسان] نيستند؛
چه اندك پند مىپذيريد.
إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (۵۹)
در حقيقت، رستاخيز قطعاً آمدنى است؛ در آن ترديدى نيست، ولى بيشتر مردم ايمان نمىآورند.
وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ
إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ (۶۰)
و پروردگارتان فرمود:
«مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.
در حقيقت، كسانى كه از پرستش من كبر مىورزند به زودى خوار در دوزخ درمىآيند.»
امام صادق عليه السّلام:
إِنَّ اَلْمُتَكَبِّرِينَ يُجْعَلُونَ فِي صُوَرِ اَلذَّرِّ
يَتَوَطَّأُهُمُ اَلنَّاسُ حَتَّى يَفْرُغَ اَللَّهُ مِنَ اَلْحِسَابِ.
متكبرين (روز قيامت) بصورت مورچه ریز در آيند،
و مردم آنها را پايمال كنند تا خدا از حساب آنها فارغ شود.
امام صادق عليه السّلام:
مَا مِنْ أَحَدٍ يَتِيهُ إِلَّا مِنْ ذِلَّةٍ يَجِدُهَا فِي نَفْسِهِ.
هيچ كس نيست كه كبر ورزد و خود را گم كند مگر به جهت ذلتى كه در خود احساس مىكند.
مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ.
هيچ مردى نيست كه تكبّر ورزد و به جبر و زور دست زند جز براى زبونى و خوارى كه در خود درك كند.
[تواضع – تکبر]:
امام صادق عليه السّلام:
مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِي رَأْسِهِ حَكَمَةٌ وَ مَلَكٌ يُمْسِكُهَا
فَإِذَا تَكَبَّرَ قَالَ لَهُ اتَّضِعْ وَضَعَكَ اللَّهُ
فَلَا يَزَالُ أَعْظَمَ النَّاسِ فِي نَفْسِهِ وَ أَصْغَرَ النَّاسِ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ
وَ إِذَا تَوَاضَعَ رَفَعَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ لَهُ انْتَعِشْ نَعَشَكَ اللَّهُ
فَلَا يَزَالُ أَصْغَرَ النَّاسِ فِي نَفْسِهِ وَ أَرْفَعَ النَّاسِ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ.
هيچ بنده اى نيست جز اينكه در سر او مهار و لگامى هست كه فرشته اى آن را نگاهداشته است
پس هرگاه بنده اى تكبر نمايند آن فرشته به وى مى گويد (نفرين كند):
فرود آى كه خداوند تو را فرومايه و پست كند،
پس او پيوسته در نفس خودش خود را بلند مرتبه ترين مردم مى داند
در حالى كه در چشم مردمان كوچكترين مردم است
و هنگامى كه تواضع و فروتنى نمايد خداوند عزوجل او را بلند مرتبه مى گرداند
سپس فرشته به او مى گويد (دعا مى كند):
فراز آى كه خداوند تو را بلند مرتبه گرداند،
پس وى پيوسته در درون خود خود را كوچكترين مردم مى داند
در حالى كه در چشم مردمان بلند پايه ترين مردم است.
امام صادق عليه السلام:
عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ
قَالَ ع
وَ مَنْ ذَهَبَ أَنَّ لَهُ عَلَى الْآخَرِ فَضْلًا فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ
فَقُلْتُ إِنَّمَا يَرَى أَنَّ لَهُ عَلَيْهِ فَضْلًا بِالْعَافِيَةِ إِذَا رَآهُ مُرْتَكِباً لِلْمَعَاصِي
فَقَالَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ فَلَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ غُفِرَ لَهُ مَا أَتَى وَ أَنْتَ مَوْقُوفٌ مُحَاسَبٌ
أَ مَا تَلَوْتَ قِصَّةَ سَحَرَةِ مُوسَى ع الْحَدِيثَ.
روزى امام صادق عليه السلام به يكى از ياران خود به نام حفص بن غياث فرمود:
هر كه بر اين باور باشد كه از ديگران برتر است، او در شمار مستكبران است.
حفص مىگويد به حضرت عرض كردم:
اگر گنهكارى را ببيند و به سبب بىگناهى و پاكدامنى خود، خويشتن را از او برتر بداند چه؟
حضرت فرمود:
هرگز، هرگز! چه بسا كه او آمرزيده شود، اما تو را براى حسابرسى نگه دارند.
مگر داستان جادوگران موسى عليه السلام را نخواندهاى؟!
… جادوگران زمان حضرت موسى عليه السلام در صف فرعون بودند و به مقابله با پيامبر خدا برخاستند؛ اما پس از ديدن معجزه حضرت موسى عليه السلام ايمان آوردند و با همين حال، جان دادند.
امام علی علیه السلام:
لما عرف أهل النقص حالهم عند أهل الكمال استعانوا بالكبر
ليعظم صغيرا و يرفع حقيرا و ليس بفاعل.
هنگامی که اهل نقص، حال خود (و عقب ماندگیشان) را نزد اهل کمال (متوجه میشوند و) میشناسند، از تکبر کمک میگیرند تا (به خیال خود) کوچکی(شان) را بزرگ کرده (و بر طرف سازند) و حقارت(شان) را (به خیال خود بر طرف ساخته و شخصیت و موقعیت خود را) بالا ببرند.
در حالی که (هرگز موفق نمیشوند و) چنین کاری را نمیتوانند انجام دهند (و نقص آنها همان گونه که بوده ادامه خواهد داشت).
+ «فسق»
قال النبیّ صلى الله عليه وآله:
«إِذَا لَقِيتُمُ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْ أُمَّتِي فَتَوَاضَعُوا لَهُمْ،
وَإِذَا لَقِيتُمُ الْمُتَكَبِّرِينَ فَتَكَبَّرُوا عَلَيْهِمْ،
فَإِنَّ ذَلِكَ صَغَارٌ لَهُمْ وَمَذَلَّةٌ.»
پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله فرمودند:
«هرگاه با فروتنان امّت من برخورد کردید، با آنان تواضع کنید،
و وقتی با متکبّران روبهرو شدید، در برابرشان تکبّر کنید؛
زیرا این رفتار موجب خواری و کوچکشدن آنان خواهد شد.»
✨ توضیح حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوآله
پیامبر رحمت فرمودند:
«با فروتنان، تواضع کنید، و با متکبّران، تکبّر کنید.»
ممکن است در نگاه اول این جمله عجیب به نظر برسد؛ چون معمولاً ما کبر را در معنای مذمومش یاد گرفتهایم یعنی اینکه «کاربرد واژۀ تکبّر اکثرا در معنای بد است.»
اما این حدیث فرق میگذارد بین تکبّر مذموم و تکبّر ممدوح.
تکبّر مذموم = همان تاریکی حسد
این همان تکبّری است که از حسد، خودخواهی و تمنّاهای نفسانی برمیخیزد.
آدم متکبّر مذموم خودش را بزرگ میبیند و دیگران را کوچک، و از همینجا ظلم، تحقیر و دشمنی پدید میآید.
تکبّر ممدوح = نور ولایت
این همان تکبّری است که پیامبر به آن فرمان میدهد؛
یعنی در برابر متکبّران حسود،
با عزّت و بزرگیِ نورانیِ ولایت بایست.
یعنی:
با رفتار نورانی،
با مهربانی و گذشت،
با آرامش و عزتی که نور به قلبت داده،
باید به آنها بفهمانی که بزرگی واقعی در چیست.
این حدیث میخواهد بگوید:
بزرگی واقعی نه در لذّتجویی، نه در رسیدن به تمنّاها، و نه در خالی کردن خشم و غیظ است؛
بلکه بزرگی، در اطاعت از نور الهی است؛ نوری که ما را به مهربانی، گذشت و ادب کردن متکبّران فرا میخواند.
پس وقتی پیامبر میگوید «در برابر متکبّران تکبّر کنید» یعنی:
با عزّت نورانیتان،
با وقار ولایت،
و با رفتاری که بوی مهربانی و حقیقت میدهد،
به آنها درس بدهید که تکبّرشان پوچ است و ارزش ندارد.
این نه فقط ادبکردن آنهاست، بلکه اتمام حجت است با کسانی که مسیر باطل را انتخاب کردهاند.
اهل نور، اهل کبریاء هستند.
کبریاء یعنی بزرگی حقیقی، و اهل نور این بزرگی را در عمل نشان میدهند.
وقتی میگویند: «الله اکبر»، فقط یک ذکر زبانی نیست؛
بلکه در رفتار و کردارشان معنا پیدا میکند.
آنها با مهربانی، گذشت و فروتنی در برابر نور،
به متکبّران میفهمانند که:
بزرگی، به خود را بزرگ دیدن نیست؛
بزرگی، به دیدن خدا به عنوان تنها بزرگ حقیقی است.
اهل نور با عملشان نشان میدهند:
بزرگ کسی است که تسلیم نور الهی باشد،
کسی که راضی به اوامر نورانی و مأموریت مهربانی باشد.
پس اگر متکبّری در برابرشان قرار گیرد،
آنها با عزّت نورانی و رفتاری از جنس محبت،
به او یاد میدهند که کبریاء واقعی در دست خداست،
و فقط اوست که شایستهٔ «بزرگترین» بودن است.
یعنی:
اهل نور با «الله اکبر» عملی، متکبّران را ادب میکنند و به همه نشان میدهند که بزرگی، فقط در بندگی خداست.
وقتی اهل نور میگویند «الله اکبر»،
به زبان تنها اکتفا نمیکنند،
بلکه در عمل به متکبّر نشان میدهند:
«بزرگی از آنِ خداست، نه از آنِ تو!»
یعنی با رفتار مهربانانه، با وقار نورانی،
و با تواضع در برابر حق،
به او عملاً ثابت میکنند:
تو هر قدر هم خودت را بزرگ ببینی،
باز هم در برابر عظمت خدا هیچ هستی.
بزرگی واقعی این نیست که دیگران را کوچک کنی،
بزرگی یعنی خدا را بزرگ ببینی و تسلیم او باشی.
اینگونه اهل نور، متکبّران را ادب میکنند
و به آنها میفهمانند:
تو بزرگ نیستی، خدا بزرگ است.
تکبّر در برابر متکبّران و حسودان، در معنای حقیقیاش، امری است الهی.
یعنی چه؟
یعنی اینکه خود خداست که هر وقت بخواهد و صلاح بداند،
با شخص متکبّر برخوردی کوبنده، خوارکننده و پر از قهر میکند—
آنهم درست در زمان و جایی که خودش تشخیص دهد.
اما وظیفهٔ ما این نیست که مثل متکبر شویم یا به شیوهٔ خودش پاسخ دهیم.
وظیفهٔ ما این است که:
مانکن باعرضه باشیم!
یعنی نمونه و الگویی زنده از رفتار نورانی و درست.
با کردارمان نشان دهیم که بزرگی واقعی در ادب، تواضع و مهربانی است، نه در فخرفروشی و تحقیر.
به او بفهمانیم (نه با دعوا و مقابلهبهمثل، بلکه با عمل نورانی)
که «راه درست این است»؛
یعنی با اخلاق و گذشت، در عمل نشان دهیم کبریاء از آنِ خداست، نه از آدم حسود و متکبّر.
پس برخورد تند و متکبّرانهٔ واقعی، اگر لازم باشد، کار خداست.
و برخورد ما باید نمایشگر مهربانی و ادب نور باشد،
تا حجت تمام شود و کسی نگوید: «ما ندیدیم که راه درست چه بود.»
برخورد تند و کوبنده با شخص متکبّر،
کار ما نیست، کار خداست.
تنها اوست که میداند کِی، کجا و چگونه متکبّر را با قهر و شدت ادب کند.
اما وظیفهٔ ما روشن است:
ما باید با نور زندگی کنیم و با نور رفتار کنیم.
ما باید «مانکن باعرضه» باشیم؛
یعنی با کردار و گفتارمان نشان دهیم که بزرگی در ادب و تواضع و مهربانی است، نه در غرور و تحقیر.
در حقیقت، سختترین مجازات ما برای شخص متکبّر همین است:
اینکه در برابر تکبّرش، رفتار نورانی و درست ببیند.
این آیینهای میشود در برابر او،
که تمام عیب و پوچیِ تکبّرش را به خودش نشان میدهد.
پس ما مأمور به نوریم،
و خدا مأمور به قهر.
و همین هماهنگی، حجت را بر متکبّران تمام میکند.
✨ نگاه نورانی به رفتار متکبّران:
وقتی در معرض رفتار زشت و متکبّرانهٔ دیگران قرار میگیریم،
اگر با نگاه نورانی به ماجرا بنگریم، میفهمیم که این برخورد، تصادفی نیست؛
بلکه تقدیری است که خدای مهربان برای ما رقم زده تا با ما سخن بگوید.
گاهی این رفتار، معنایش همان است که قرآن فرمود:
«ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ» (شوری: ۳۰)
یعنی: با این تقدیر، خداوند عیب حسد یا کبر پنهان درون ما را به نمایش میگذارد تا آن را ببینیم و اصلاح کنیم.
و گاهی هم معنایش این است که:
«بِغَيْرِ ما اكْتَسَبُوا» (شوری: ۳۰)
یعنی: این بلا و این رفتار زشت، به خاطر گناه ما نیست،
بلکه ماموریت ما در این لحظه آن است که برای آن فرد، مهربانی را عملاً معنا کنیم.
و زیبایی ماجرا همینجاست:
نور ولایت، در همان لحظه و به صورت آنلاین، به قلب ما میگوید که این تقدیر از کدام دسته است.
این نگاه، زندگی روزمره را پر از معنا و شیرینی میکند.
🌿 نتیجه
هر برخورد زشت متکبّران، آیینهای است که یا عیب ما را نشان میدهد، یا فرصتی است برای اینکه مهربانی را به آنها بیاموزیم.
وقتی میفهمیم خدای مهربان در دل همین تقدیرات با ما سخن میگوید،
دیگر هیچ لحظهای بیهوده و تلخ نخواهد بود.
دل ما سرشار از احساس رضایت میشود،
چون میدانیم لحظه به لحظه در مسیر اصلاح خویش و اجرای اوامر نورانی او هستیم.
✨ و این است راز آرامش اهل نور:
حتی در برابر تکبّر دیگران هم، صدای خدا را میشنوند…
🌿 دلنوشته: ادب نور در برابر تکبّر
خدایا…
گاهی در زندگی با انسانهایی روبهرو میشوم که در نگاه و رفتارشان تکبّر موج میزند.
حس میکنم میخواهند بزرگی را برای خود مصادره کنند و دیگران را کوچک و خوار بشمارند.
امّا یاد سخن پیامبرت میافتم که فرمود:
«با فروتنان تواضع کنید، و در برابر متکبّران، تکبّر نمایید.»
در نگاه اول، این سخن سخت است… چگونه میشود در برابر متکبّران، متکبّر بود؟
امّا نور ولایت به من میآموزد:
تکبّر ممدوح یعنی عزّت نورانی، یعنی همان کبریائی که تو در دل اهل نور نهادی.
یعنی در برابر اهل حسد و تکبّر مذموم، با عزّت و وقار نور بایستم و نشان دهم که بزرگی واقعی نه در تحقیر دیگران، بلکه در تسلیم نور بودن است.
خدایا…
میدانم که تکبّر واقعی بر متکبّران، کار توست.
تو هستی که هر وقت بخواهی و هر جا صلاح بدانی،
متکبّر را با قهر و سختی ادب میکنی.
کار من اما چیز دیگری است:
من باید «مانکن باعرضه» باشم،
با رفتار خوب و درست،
نمونهای زنده از مهربانی نورانی.
چه زیباست که سختترین مجازات برای متکبّر همین است:
اینکه در برابر زشتی تکبّرش،
رفتاری نورانی و درست ببیند،
تا آیینهای شود برای او و پوچی تکبّرش را به رخ بکشد.
خدایا…
اگر در معرض زشتیهای حسد و کبر دیگران قرار میگیرم،
میدانم که این تقدیر بیحکمت نیست.
این تویی که با این صحنهها با من سخن میگویی:
گاهی میخواهی عیب پنهان مرا نشان دهی:
«ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ».
و گاهی میخواهی مرا مأمور کنی که برای دیگری، مهربانی را معنا کنم:
«بِغَيْرِ ما اكْتَسَبُوا».
فرشتۀ مهربانم…
در همان لحظه و به صورت آنلاین به دلم میگویی که این تقدیر، از کدام جنس است.
و این نگاه، زندگی مرا پر از معنا و شیرینی میکند.
چون میفهمم هر لحظه در حال تربیت شدن به دست تو هستم،
و هر برخوردی—حتی تکبّر زشت دیگران—
نردبانی میشود برای اصلاح من و مأموریتی برای نورانیتر شدن.
خدایا…
به من بیاموز که همیشه اهل کبریاء باشم،
«الله اکبر» را نه فقط با زبان، بلکه در عمل معنا کنم،
و به هر متکبّری نشان دهم:
بزرگی از آنِ توست، نه از او.
پروردگار من،
دلم را چراغی کن که با نور تو بسوزد و روشن کند.
مباد روزی برسد که در برابر تکبّر دیگران، خودم هم آلوده شوم.
بلکه بگذار همواره مأمور نور باشم،
و در هر تقدیری، صدای تو را بشنوم.
✨ الهی…
دل مرا از کبر و حسد پاک کن،
و آن را مملو از نور ولایت ساز،
تا همواره در برابر تاریکیها،
آیینهای از بزرگی تو باشم،
نه سایهای از کوچکی نفس خویش.