Khawf: The Online Armor of the Enlightened Teacher in His Karbala Mission!
In every soul chosen for a divine mission, there must be a garment—not of fabric, but of light. That garment is Khawf — sacred fear. It is not panic or anxiety, but rather a vigilant awareness, a spiritual readiness. It is the online connection to divine updates — the inner GPS guiding the enlightened teacher (muʿallim nūrānī) through the battlefield of his own Karbala.
When Prophet Ya‘qub (Jacob) said, “I fear that the wolf may eat him” (Qur’an 12:13), it was no doubt in God’s plan — it was insight into the unseen movements of human envy. His Khawf was light, not darkness. It was the early alarm of divine intelligence, not the trembling of a weak heart.
Similarly, when Prophet Musa (Moses) left Egypt, the Qur’an says:
“He left it, fearful, watchful” (Qasas 28:21).
This is not the fear of flight, but the armor of awareness — the beekeeper’s suit (al-khāfa) that protects from the stings of poisonous intentions, the venom of envy, the bite of betrayal.
And when Imam al-Husayn (peace be upon him) left for Karbala, he too carried Khawf — not as a burden, but as a lantern. He recited the verse of Moses’ departure, aligning his mission with the sacred legacy of prophets. In Khawf, he found the clarity to choose the right moment, the wisdom to speak the right word, the serenity to die the most beautiful death.
In Arabic lexicons, al-khāfa is a beekeeper’s coat — a jacket worn to collect honey while avoiding the sting. That’s what Khawf truly is: the intelligent shield worn by the heart that longs for divine sweetness. The heart that is too awake, too full of insight, to be careless.
In the world of guidance, Khawf is not hesitation — it is illumination. It is the teacher’s online access to divine navigation. And every true teacher, like Ya‘qub, Musa, or Husayn, needs this armor to fulfill his Karbala — his divine appointment.
So wear your Khawf.
Let it be your honey-armor, your GPS of light, your code of vigilance.
And know: it is not fear.
It is nūr.
It is wilāya.
It is the secret operating system of every enlightened guide.
«خوف» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«الْخَافَةُ: خريطةٌ من أَدَمٍ يُشْتَارُ فيها العسلُ،
جامهايست از چرم كه عسلگيرنده آن را پوشد.»
«الخَافَةُ تصغيرها خُوَيْفَةٌ: هي جبة يلبسها العسال و السقاء.»
«الْخَافَةُ: خَرِيطَةُ النَّحَّالِ»
واژه خوف از لباس محافظ زنبورداری گرفته شده «الْخَافَةُ»!
بخاطر ترس از نیش زنبور «نیش حسد» این لباس رو پوشیده!
یا اینجوری بیان کنیم:
زنبوردار بخاطر اینکه خیال خودشو راحت کنه، این لباسو پوشیده «بیمه»!
الخوف، النّور الولایة!
خوف، نورِ محافظ! خائفا یترقب!
نور خوف از تقدیرات! خائفا یترقب!
«رحم الله عبدا خاف ربّه»
ترس از اخم خدا!
با لباس نورانی خوف، خودتو بیمه کن!
با پوشیدن لباس نورانی خوف، برای خودت ایجاد امنیت کن!
+ «امن»
سفر کربلا بدون حالت قلبی خائفا یترقب نمیشه!
مفهوم «Protection» از واژۀ خوف باید استنباط شود!
+ «ابو»
+ «وقی – تقوی»
+ مفهوم «خوف و رجا»
+ «یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم»
«خوف و رجا» + «لیل» + «تهجّد» + «نافلة»
«و من اللیل فتهجد به نافلة لک»
[الخوف النّور الولایة]:
«الْخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ عَنِ الذُّنُوبِ وَ رَادِعُهَا عَنِ الْمَعَاصِي»
ترس، در بند نمودن نفس از گناهان و باز دارندۀ آن از نافرمانیهاست.
«خوف» حالت خوبی است که معناش میشه بستن دست و پای حسد تا مجبورت نکنه گناه کنی!
«نِعْمَ الْحَاجِزُ عَنِ الْمَعَاصِي الْخَوْفُ»
لذا خوف حالت قلبی اهل نور ولایت است که میفهمه داره دیده میشه، لذا از خالق و رب خود خوف دارد و این حالت، ارزش اصلاح و تربیتی بالایی برای او خواهد داشت، ان شاء الله تعالی.
پس باید خوف داشت، یعنی باید لباس مخصوص زنبورداران را پوشید تا از نیش حسادتی که در قلب خودمان است، در امان بمانیم. «الْخَوْفُ أَمَانٌ»، «ثَمَرَةُ الْخَوْفِ الْأَمْنُ».
+ «الْخَوْفُ جِلْبَابُ الْعَارِفِينَ»
+ «جلب»
[الخوف، الامان، النّور الولایة]:
«فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ تَقِيَّةَ مَنْ شَغَلَ بِالْفِكْرِ قَلْبَهُ وَ أَوْجَفَ الذِّكْرَ بِلِسَانِهِ وَ قَدَّمَ الْخَوْفَ لِأَمَانِهِ»
بندگان خدا از خدا بترسید،مانند ترسیدن کسى که دل او با اندیشه مشغول است و ذکر،زبان او را تند به حرکت آورد و ترس را براى ایمن شدن پیش فرستد.
خوف مقدمه امان است یعنی کنار گذاشتن بدجنسی حسادت مقدمه درک نور ولایت است.
+ «نِعْمَ مَطِيَّةُ الْأَمْنِ الْخَوْفُ»
ترس، راهوار ایمنىبخش خوبی است.
+ «مطو»
انگاری خوف مقدمه و مطیة امن است!
+ «من عرف نفسه بالحسادة فقد عرف ربه بالنّور الولایة»
وقتی میفهمی بدجنسی و حسادت، توی ذاتته و حالا ازش دوری میکنی،
این کار مقدمهای میشه برای اینکه نور، وارد قلبت بشه.
«خوف» هم مثل «امن»، یکی از هزار واژۀ مترادف نور ولایت است!
حالا از آیات خوف و امن مفاهیم زیبایی استنباط میشود.
+ «امن»: بیمه!
زنبوردار با پوشیدن «الخافة» خودشو از گزیده شدن توسط زنبوران بیمه میکند!
در امان قرار میدهد! برای خودش امنیت ایجاد میکند!
[پس حالت خوف ایجاد امنیت نمود!]
با استعمال اندیشهای که میگه حسادتو بذار کنار، برای خودش و دیگران امنیت ایجاد میکنه! خودش و دیگران رو از شر خطرات استعمال حسد خودش، بیمه میکنه!
[بیم – بیمه]:
با پوشیدن این لباس به زبان بیزبانی میگوید:
من بیم آن دارم که زنبورها نیشم بزنند، برای همینه که با پوشیدن این لباس، خیال خودمو راحت کردم و خودمو بیمه کردم!
[خوف – رقب – رجا – شفع – …] :
[اهل نور ولایت در حال مشاهده احوال قلب خویش است:
«وَ الْمُحِبُّ يَعْبُدُ رَبَّهُ عَلَى الرَّجَاءِ بِمُشَاهَدَةِ أَحْوَالِهِ بِعَيْنِ سَهَرٍ»]:
فرد محب، خدای سبحان را با مشاهده حالات خود با چشم بیدار، بر مبنای امید به لطف حق بندگی میکند.
مِيزَانِ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ
میزان خوف و رجاء، همان فهم قبض و بسط نور قلب است!
هر کسی خودش با قلبش باید این میزان رو بشناسه!
به این میگن: معرفة الامام بالنّورانیّة!
امام صادق علیه السلام:
الْخَوْفُ رَقِيبُ الْقَلْبِ وَ الرَّجَاءُ شَفِيعُ النَّفْسِ
وَ مَنْ كَانَ بِاللَّهِ عَارِفاً كَانَ مِنَ اللَّهِ خَائِفاً وَ إِلَيْهِ رَاجِياً
وَ هُمَا جَنَاحَا الْإِيمَانِ يَطِيرُ بِهِمَا الْعَبْدُ الْمُحَقِّقُ إِلَى رِضْوَانِ اللَّهِ
وَ عَيْنَا عَقْلِهِ يُبْصِرُ بِهِمَا إِلَى وَعْدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ وَعِيدِهِ
وَ الْخَوْفُ طَالِعُ عَدْلِ اللَّهِ بِاتِّقَاءِ وَعِيدِهِ
وَ الرَّجَاءُ دَاعِي فَضْلِ اللَّهِ وَ هُوَ يُحْيِي الْقَلْبَ
وَ الْخَوْفُ يُمِيتُ النَّفْسَ
خوف از خدا رقيب و نگهبان دل است (دل را از هواهاى نامشروع مصون ميدارد)
و رجاء و اميد شفيع و واسطه كمال نفس انسان است.
و آن كس كه خدا را بشناسد حتما داراى خوف از خدا و رجاء از او خواهد بود
و اين دو صفت مانند دو بالى است كه بنده متصف باين دو صفت پرواز كرده و بمقام رضوان خدا نائل ميگردد و موجب بينائى عقل و چشمى است براى خرد كه وعده و وعيد الهى را مىبيند.
و خوف نشانگر عدل الهى و باز دارنده از موارد وعيد و نهى خدا است
و رجاء و اميد موجب فضل و عنايت الهى است و مايه زنده بودن دل است
و خوف الهى نفس اماره را میميراند.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
الْمُؤْمِنُ بَيْنَ خَوْفَيْنِ خَوْفِ مَا مَضَى وَ خَوْفِ مَا بَقِيَ
وَ بِمَوْتِ النَّفْسِ يَكُونُ حَيَاةُ الْقَلْبِ
وَ بِحَيَاةِ الْقَلْبِ الْبُلُوغُ إِلَى الِاسْتِقَامَةِ
پيغمبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود:
مؤمن هميشه ما بين دو ترس قرار گرفته
ترس از گذشته اعمال و ترس از عمر باقيمانده
و با كشتن نفس و سركوبى هواها دل زنده و نيرومند مىشود
و اگر دل انسان زنده شد صفت استقامت و پايدارى در راه رسيدن به هدف بدست مىآيد.
وَ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ تَعَالَى عَلَى مِيزَانِ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ لَا يَضِلُّ وَ يَصِلُ إِلَى مَأْمُولِهِ
و هر كس كه عبادتش بر پايه خوف و رجاء باشد گمراه نخواهد شد و بمقصود خود نائل مىشود.
وَ كَيْفَ لَا يَخَافُ الْعَبْدُ وَ هُوَ غَيْرُ عَالِمٍ بِمَا يُخْتَمُ صَحِيفَتُهُ
وَ لَا لَهُ عَمَلٌ يَتَوَسَّلُ بِهِ اسْتِحْقَاقاً
وَ لَا قُدْرَةَ لَهُ عَلَى شَيْءٍ وَ لَا مَفَرَّ
و اما راه پيدايش خوف، البته كسى كه از خاتمه كار خود آگاهى ندارد و نميداند پرونده اعمالش چگونه و به چه نحو بسته خواهد شد
و از طرف ديگر اعمالش هر چه هم زياد باشد او را ذىحق و طلبكار نخواهد كرد
و از خود قدرت و نيروئى ندارد و راه فرار و گريزى هم نيست،
قطعا حالت خوف و ترس در او پيدا مىشود.
وَ كَيْفَ لَا يَرْجُو وَ هُوَ يَعْرِفُ نَفْسَهُ بِالْعَجْزِ وَ هُوَ غَرِيقٌ فِي بَحْرِ آلَاءِ اللَّهِ وَ نَعْمَائِهِ مِنْ حَيْثُ لَا تُحْصَى وَ لَا تُعَدُّ
وَ الْمُحِبُّ يَعْبُدُ رَبَّهُ عَلَى الرَّجَاءِ بِمُشَاهَدَةِ أَحْوَالِهِ بِعَيْنِ سَهَرٍ
وَ الزَّاهِدُ يَعْبُدُ عَلَى الْخَوْفِ
و اما راه پيدايش رجاء و اميد باين طريق است كه او خود به عجز و ناتوانى خود معترف و آگاه است و از هر جهت فقير ولى در عين حال در درياى نعمت و الطاف حق غوطهور و عنايات بيشمار خداوند از هر جانب او را فرا گرفته، همين توجه به نعمتهاى بيشمار، رجاء او را تقويت و او را اميدوار به رحمت الهى خواهد نمود.
بنا بر اين كسى كه محبت و عشق به خداى مهربان در دلش جايگزين شده عبادت و شبزندهداريش بر پايه اميد باو و چشمداشت از لطف و عنايت خداوندى استوار است
و كسى كه زاهد است عبادتش بر اساس خوف و ترس است.
قَالَ أُوَيْسٌ لِهَرِمِ بْنِ حَيَّانَ
قَدْ عَمِلَ النَّاسُ عَلَى الرَّجَاءِ
فَقَالَ بَلْ تَعْمَلُ عَلَى الْخَوْفِ
وَ الْخَوْفُ خَوْفَانِ
ثَابِتٌ وَ مُعَارِضٌ
فَالثَّابِتُ مِنَ الْخَوْفِ يُورِثُ الرَّجَاءَ
وَ الْمُعَارِضُ مِنْهُ يُورِثُ خَوْفاً ثَابِتاً
وَ الرَّجَاءُ رَجَاءَانِ
مِنْهُ عَاكِفٌ وَ بَادٍ
فَالْعَاكِفُ مِنْهُ يُورِثُ خَوْفاً ثَابِتاً يُقَوِّي نِسْبَةَ الْمَحَبَّةِ
وَ الْبَادِي مِنْهُ يَصِحُّ أَمَلُ الْعَجْزِ وَ التَّقْصِيرِ وَ الْحَيَاة.
اويس قرنى هرم بن حيان را گفت:
مردم اعمال و عبادات خود را بر پايه رجاء و اميد قرار دادهاند.
هرم گفت:
ولى ما بر اساس خوف اعمال خود را انجام ميدهيم.
خوف دو قسم است:
ثابت و استوار و ديگرى عارض و جديد.
خوف ثابت موجب پيدايش رجاء مىشود
و خوف و ترس جديد و تازه به تازه موجب ثبات خوف و ترس استوار خواهد شد
و رجاء هم بر دو گونه است:
رجاء ثابت و ديگرى رجاء و اميد تازه و جديد كه موقع آرزوى نعمت تازه رخ ميدهد.
رجاء و اميد ثابت ارتباط و محبت بنده را با خداى خود تقويت مينمايد.
رجاء و اميد تازه و جديد آرزوهاى به نعمت را تصحيح و عجز و ناتوانى او را روشن ساخته و انسان را به اعتراف به تقصير وادار و او را به شرم و حيا ميكشاند.
«ناقة خوفاء»
[ناامنی حسادت – امنیت نور ولایت]:
حسد عامل سلب امنیت است اینو واژه خوف یادمون میده:
«أَخَافَ اللُّصُوصُ الطَّرِيق، دزدان راه را نا امن کردند.»
«أَخَاف الطريقُ: راه ترسناك شد.»
«طَرِيقٌ مَخُوفٌ … لأَنَّ النَّاسَ خَافُوا فِيهِ»
مفهوم «نا امنی»: «insecurity»
حسود، شخصیتی مخوف است!
عامل ناامنی درون قلبش حاکم است!
نور ولایت عامل امنیت است و مومن نام زیبایی است که خبر از عدم استعمال حسد اهل نور ولایت میدهد، پس حسود مومن نیست، چون ایجاد ناامنی میکند.
«زنبوردار: نحال»: «beekeeper»
مفهوم «پروتکشن»
خوف از تقدیرات به چه معناست؟ الرضا بالقضا.
امام علی علیه السلام:
«رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً رَاقَبَ ذَنْبَهُ وَ خَافَ رَبَّهُ،
رحمت خدا بر آن بنده كه گناه خويش را بپايد و از پروردگارش بهراسد.»
+ «خائفا یترقب»: باید همیشه مواظب حسد خودت باشی «رَاقَبَ ذَنْبَهُ» مبادا یهو کار دستت بده!
حسادت دیگران جزئی از تقدیرات ذات اقدس الهی است برای ما و زمینه عمل به نور ولایت رو فراهم میکنه.
+ [سورة القصص (28): الآيات 16 الى 20]
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (18)
+ [سورة القصص (28): الآيات 21 الى 25]
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21)
[خودت باید مواظب حسدت و بدجنسی های خودت باشی! با کمک نور ولایت (1+1)]:
امام علی علیه السلام:
اجْعَلْ مِنْ نَفْسِكَ عَلَى نَفْسِكَ رَقِيباً
وَ اجْعَلْ لِآخِرَتِكَ مِنْ دُنْيَاكَ نَصِيباً.
از خود مراقبى بر خود بگمار،
و از دنياى خويش براى آخرتت بهره اى برگير
[خوف – رقب]:
با وجود «رقیب» آدم احساس امنیت میکنه! احساس خوف نمیکنه!
دوربینهای امنیتی که همه جا رو زیر نظر میگیرن!
برج مراقبت فرودگاه!
«وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»
امام على عليه السلام:
خَفْ رَبَّكَ و ارْجُ رَحمتَهُ؛
يُؤْمِنْكَ مِمّا تَخافُ و يُنِلْكَ ما رَجَوتَ.
از پروردگارت بترس و به رحمت او اميدوار باش،
تا تو را از آنچه مىترسى، ايمن دارد و به آنچه اميد دارى، برساند.
+ «خشیة»
خشیت: میبینه (تاریکی قلبشو، قبض نور قلبشو) و مواظبه! پی به تمنای خودش میبره و بهش پشت میکنه و اینجوری احساس امنیت و آرامش رو بدست میاره.
+ «احراز هویت نور در ملکوت قلب»
خائِفاً يَتَرَقَّبُ!
خائفا من الحسد، یترقّب بنور الولایة!
این قلبی است که مدام تحت امر و نهی نور ولایتش کار میکنه!
قلبی که خائفا یترقّب نباشه، قلب نیست!
قلبی که میزانی بنام خوف و رجاء درون خودشو پیدا نکرده باشه، قلب نیست!
قلب خائفا یترقّب، ماموریت کربلای خودشو بخوبی میفهمه!
+ «فَسَارَ الْحُسَيْنُ ع إِلَى مَكَّةَ وَ هُوَ يَقْرَأُ
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۱۶ الى ۲۰]
قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۱۶)
گفت: «پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، مرا ببخش.» پس خدا از او درگذشت كه وى آمرزنده مهربان است.
قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ (۱۷)
[موسى] گفت: «پروردگارا به [پاس] نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود.»
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (۱۸)
صبحگاهان در شهر، بيمناك و در انتظار [حادثهاى] بود. ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود [باز] با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى كه تو آشكارا گمراهى.»
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (۱۹)
و چون خواست به سوى آنكه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: «اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى چنانكه ديروز شخصى را كشتى؟ تو مىخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى، و نمىخواهى از اصلاحگران باشى.»
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (۲۰)
و از دورافتادهترين [نقطه] شهر، مردى دوان دوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم در باره تو مشورت مىكنند تا تو را بكشند. پس [از شهر] خارج شو. من جدّاً از خيرخواهان توام.»
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۲۱ الى ۲۵]
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۲۱)
موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى كه مى]گفت:
«پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.»
وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ (۲۲)
و چون به سوى [شهر] مَدْيَن رو نهاد [با خود] گفت: «اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.»
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ (۲۳)
و چون به آب مَدْيَن رسيد، گروهى از مردم را بر آن يافت كه [دامهاى خود را ] آب مىدادند، و پشت سرشان دو زن را يافت كه [گوسفندان خود را] دور مىكردند. [موسى] گفت: «منظورتان [از اين كار] چيست؟» گفتند: « [ما به گوسفندان خود] آب نمىدهيم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند، و پدر ما پيرى سالخورده است.»
فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (۲۴)
پس براى آن دو، [گوسفندان را] آب داد، آنگاه به سوى سايه برگشت و گفت: «پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم.»
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (۲۵)
پس يكى از آن دو زن -در حالى كه به آزرم گام بر مىداشت- نزد وى آمد [و] گفت: «پدرم تو را مىطلبد تا تو را به پاداش آبدادن [گوسفندان] براى ما، مزد دهد.» و چون [موسى] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حكايت كرد، [وى] گفت: «مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى.»
أُولئِكَ الَّذِينَ … يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ
[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۵۳ الى ۵۷]
وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً (۵۳)
و به بندگانم بگو: «آنچه را كه بهتر است بگويند»، كه شيطان ميانشان را به هم مىزند، زيرا شيطان همواره براى انسان دشمنى آشكار است.
رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (۵۴)
پروردگار شما به [حال] شما داناتر است؛ اگر بخواهد بر شما رحمت مىآورد، يا اگر بخواهد شما را عذاب مىكند، و تو را بر ايشان نگهبان نفرستادهايم.
وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (۵۵)
و پروردگار تو به هر كه [و هر چه] در آسمانها و زمين است داناتر است. و در حقيقت، بعضى از انبيا را بر بعضى برترى بخشيديم و به داوود زبور داديم.
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً (۵۶)
بگو: «كسانى را كه به جاى او [معبود خود] پنداشتيد، بخوانيد. [آنها] نه اختيارى دارند كه از شما دفع زيان كنند و نه [آنكه بلايى را از شما] بگردانند.
أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (۵۷)
آن كسانى را كه ايشان مىخوانند [خود] به سوى پروردگارشان تقرب مىجويند [تا بدانند] كدام يك از آنها [به او] نزديكترند، و به رحمت وى اميدوارند، و از عذابش مىترسند، چرا كه عذاب پروردگارت همواره در خور پرهيز است.
خوف یعقوب!
هر معلمی این ویژگی خوف رو داشته و داره!
خوف، نور است، نور الولایة! همون علم آنلاین هست و هر معلمی باید به علم آنلاین مجهز باشد تا قادر به انجام ماموریت کربلای خودش باشد.
ماموریت یوسف ع و حزن یعقوب و خوف یعقوب و کربلای یعقوب!
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۳ الى ۱۸]
قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (۱۳)
گفت: «اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مىكند، و مىترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد.»
خوف یعقوب!
دلنگران از سپردن یوسف به دست گرگهای حسود!
بالاخره اجازه این رفتن یوسف با برادران حسود رو باید یعقوب بده!
با علم به اینکه داستان تکراری کربلاست.
«خائفا یترقب» موسی در اینجا میشه «اخاف» یعقوب!
خوف؛ لباس علم آنلاین معلم، در ماموریت کربلا!
خوف؛ لباس نورانی معلم! از خریطۀ عسل تا علم آنلاین در میدان کربلا
در آیه ۱۳ سوره یوسف، یعقوب علیهالسلام میفرماید:
«وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ»
ترسی که یعقوب دارد، یک ترس معمولی یا بیپایه و مذموم نیست.
خوف و حزن یعقوب، علم اوست!
این «خوف»، حاصل شهود نورانی و حضوری است که از آن با تعبیر نور الولایة میتوان یاد کرد؛
همان نوری که معلم با آن، مخاطرات ماموریت کربلای خود را درمییابد و از «علم لدنّی» بهرهمند میشود.
همین معنا در داستان موسی علیهالسلام دیده میشود:
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ» (قصص، ۲۱)
موسی نیز، با نوری در دل، خطر را حس میکند، پیش از آنکه دیگران بدانند.
این «ترقّب»، یک پیشبینی عقلی نیست، بلکه «رؤیت نورانی» و اتصال به علم آنلاین است.
خوف ممدوح، همان نور است؛
خوف در معنای ممدوح، یکی از هزار مترادف نور است؛
ترسی که حاصل اتصال به علم غیبی، شهود باطنی و ولایة نورانی است.
این خوف، نه ضعف، بلکه قوّت است.
معلمی که نگران است، معلمی است که روشن میبیند!
یعقوب معلم نگران حال دل پسران حسودش میباشد که در این داستان چه میکنند!
خوف مذموم، همان تاریکی حسد است؛
نقطۀ مقابل خوف ممدوح، خوفِ ناشی از وهم و حسد است،
و از تاریکی کلام شیطان این بوی خوف استشمام میشود؛
ترسی که بازدارنده است، در مورد دل کندن از تمناها.
ترسی که برانگیزاننده نیست برای ترک تمناها.
ترسی که سدّ راه نور میشود، نه نوری برای ادامۀ مسیر.
…
خوف یعنی «خریطۀ زنبوردار»!
در فرهنگنامههای عربی آمده است:
«الْخَافَةُ: خريطةٌ من أَدَمٍ يُشْتَارُ فيها العسلُ»
یعنی: «خافه» لباسی چرمی است که زنبوردار برای استخراج عسل آن را میپوشد.
واژه «خوف»، از همین لباس برگرفته شده است!
چرا زنبوردار لباس مخصوص میپوشد؟ چون از نیش زنبور میترسد!
اما نه ترسی فلجکننده، بلکه احتیاطی روشن برای رسیدن به شیرینیِ عسل.
ترس از نیشِ حسدها!
معلم هم چنین لباسی دارد.
او در میدانِ نیشهای حسادت و فتنهها، باید با لباس نورِ خوف حاضر شود.
و این همان چیزی است که ما از آن با تعبیر مدرنتری میتوانیم یاد کنیم:
بیمهی نور! علم آنلاین!
هر معلمی که بخواهد مأموریت کربلای خودش را به انجام برساند،
باید «خوف» داشته باشد؛ یعنی لباس نورانیِ خود را بپوشد.
«فَسَارَ الْحُسَيْنُ ع إِلَى مَكَّةَ وَ هُوَ يَقْرَأُ
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»
خوفِ نورانی حسین بن علی علیهماالسلام؛
معلمی با لباس خوف!
«فَسَارَ الْحُسَيْنُ ع إِلَى مَكَّةَ وَ هُوَ يَقْرَأُ:
فَخَرَجَ مِنْها خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»
امام حسین علیهالسلام، آیهای از داستان حضرت موسی را در مسیر حرکتش از مدینه به مکه تلاوت میکرد؛ آیهای که از «خروج» سخن میگوید، اما نه هر خروجی، بلکه خروجی همراه با خوف و ترقّب.
آشکار کردن ماموریت علمی کربلا با خوف و ترقّب!
اینجا دو معنا در دل یک آیه گرد آمدهاند:
«خائفاً»؛ نوری در دل است نه لرزشی در پا!
این خوف، همان لباسی است که پیشتر گفتیم؛ «خافه»، جامۀ نورانی زنبوردار.
امام ع، در میان نیشهای پنهان نفاق، خیانت و قساوت و تهمت، با لباسی از خوفِ نورانی، گام به گام در میدان مأموریت گام مینهد. این خوف، آگاهی است؛ حضور است؛ وصل است!
«یترقّب»؛ در انتظار لحظۀ تدبیر خداست! در انتظار گرفتن اوامر آنلاین الهی است!
ترقّب، یعنی چشم بر راه داشتنِ نوری از غیب.
این نگاه، نگاه کسی است که دل به «نجات» بسته، اما نه نجات فردی، بلکه نجات یک امت از ظلم. امام حسین ع هم با این نگاه راهی مکه شد: نه برای نجات خود، بلکه برای اتمام حجّت.
…
پس خوف حسین ع، همان علم آنلاین معلم است!
معلمی چون حسین ع، با نوری در دل، ما را میبیند و روشن میکند.
او با خوفی که نور است، راه را میگشاید.
و این همان «خوف ممدوح» است؛ لباسی که هر معلم نورانی باید بر تن کند.
خوف و رجا؛ دو بال پرواز معلم نورانی
چگونه خوف و رجا، علم آنلاین معلم نورانی میشوند؟
امام صادق علیه السلام:
«وَ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ تَعَالَى عَلَى مِيزَانِ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ لَا يَضِلُّ وَ يَصِلُ إِلَى مَأْمُولِهِ.
و هر كس كه عبادتش بر پايه خوف و رجاء باشد گمراه نخواهد شد و بمقصود خود نائل مىشود.»
مؤمن میان خوف و رجا حرکت میکند؛
در دل، در تصمیمگیری، در سخن گفتن، و در رفتارهایش.
خوف و رجا دو احساس شخصی نیستند. برای معلم نورانی، خوف و رجا، بهمثابه دو رادار همیشه روشن هستند؛ چشمهای بیدارِ معلم نسبت به اوامر در لحظۀ ولیّ خداست.
خوف؛ دیدن خطر پنهان
«خوف» در لغت، با ریشههای معنایی عمیقی همراه است که برخی از آنها به «لباس محافظ» (الخافة) اشاره داشت. همانطور که زنبوردار، برای حفظ خود از نیش زنبور، لباس مخصوصی میپوشد، معلم نورانی هم از نیشهای پنهان حسادت، انکار، جهالت و نفاق، با لباسی از «خوف» محافظت میشود. اما این خوف، ترس روانی نیست؛ بلکه:
ادراک لحظهبهلحظهٔ احتمال انحراف است!
همان چیزی که حضرت یعقوب علیهالسلام گفت:
«إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ»
این خوف، نه از گرگِ واقعی، بلکه از گرگهای تمثیلی است:
غرایز، حسادتها، وسوسهها… چیزهایی که شاگرد را از معلم جدا میکنند.
…
رجا؛ انتظار لحظه طلوع
در کنار خوف، معلم نورانی باید به «رجا» مجهز باشد؛
رجا، یعنی نگاه کردن به امکان نجات، امید به لحظه وصال، انتظار بارش نور!
همان چیزی که حضرت یعقوب در ادامه به فرزندانش گفت:
«لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ»
این رجا، دیدن غیب در دل ظلمات است، امیدی عاقلانه نه خیالپردازانه!
علم آنلاین یعنی همین!
در این سنّت الهی، معلم نورانی با دو حسّ بیدار همیشه فعال است:
خوف، دیدن نیشهای پنهانِ راه
رجا، دیدن نورهای در راهِ شاگرد
معلمی که فقط امید دهد، خیالباف است.
معلمی که فقط هشدار دهد، ترسافکن است.
اما معلمی که هم خوف دارد، هم رجا دارد، وصل به نور آنلاین است؛
یعنی نوری که از غیب میآید و در لحظه هدایت میکند.
همان نوری که به موسی آمد و گفت:
«لا تَخَفْ، إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى»
و همان نوری که به یعقوب رسید و گفت، بگو:
«اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا»
…
«لباس زنبوردارِ معلم نورانی!
از خوف پنهان تا امید روشن»
خوف و رجا؛ رادارهای آنلاینِ معلم نوری در میدان تربیت
راز معلمانی که همزمان بیم و امید میتابانند!
در مسیر تربیت، معلم فقط انتقالدهندۀ محفوظات نیست، بلکه “چشم بیدار” دلِ شاگرد است؛ دیدهبانی نورانی که از لحظه لحظه روح او مراقبت میکند.
این مراقبت، نه با ابزارهای مادی، بلکه با دو نیروی همیشه روشن اتفاق میافتد:
خوف و رجا.
این دو، همان علمِ لحظهای و آنلاینِ معلم نورانی هستند؛
همان نوری که از درون به او میگوید: “بایست!” یا “برو!”
…
خوف: بیم الهی یا حسگر خطر؟
وقتی یعقوب گفت:
«إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ» (یوسف، ۱۳)
او از گرگ فیزیکی نترسید؛ بلکه از گرگهایی که در لباس برادر پنهانند!
او در واقع داشت با نور خوف، پردههای آینده را میدید.
خوفِ معلم نورانی، از درون شاگرد است، نه از بیرون.
از لحظهای است که شاگرد نور را رها کند و بوی تمنای تنهاشدن بگیرد.
بوی فاصله گرفتن از نور! بوی عداوت!
در لغتنامه، «الخافة» لباسی است که زنبوردار برای محافظت از نیش زنبور میپوشد؛
این دقیقاً رمز خوف است:
«معلم نورانی، همیشه با لباسی از نور خوف، خود را از نیش حسادتها، جهالتها و وسوسهها بیمه میکند.»
…
رجا: بوی رسیدن، بوی نجات
یعقوب، همان که خوف داشت، در ادامه گفت:
«اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا… وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» (یوسف، ۸۷)
این همان رجا است؛
امیدی که بیپایه نیست، بلکه متصل به روح الهی است؛
متصل به وعدهای که دلِ نبی به آن یقین دارد.
رجا، امیدی کور نیست؛ رجا، کشف بوی حضور است.
و مگر نه اینکه یعقوب، بوی پیراهن یوسف را شنید قبل از آنکه برسد؟
…
خوف و رجا؛ دو بازوی آنلاینِ معلم نورانی
معلمی که متصل به نور است، از جایی بالاتر خبر میگیرد.
چون مأمور است برای رساندن شاگرد،
به وقتش هشدار میدهد (خوف)،
و به وقتش تشویق میکند و نوید میدهد (رجا).
…
تربیت کربلایی، فقط با علم آنلاین خوف و رجا ممکن است!
آیا حسین علیهالسلام با تحلیل تاریخی به کربلا رفت؟
نه! او با «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ» موسی همراه بود،
و با «قالَ رَبِّ نَجِّنِي» قدم برداشت؛ یعنی با خوفی نورانی و امیدی الهی!
ماموریت کربلایی فقط با علم آنلاین خوف و رجا ممکن است؛
چرا که معلم باید در هر لحظه، میدان را ببیند، نه با چشم،
بلکه با دلِ متصل به نور الهی!
…
خوف و رجا، یکی نور ترمز، دیگری نور شتاب است!
+ «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها»
ترمز بیگاز، و شتاب بیترمز، هردو سقوطاند.
اما معلم نورانی، متصل به مرکز فرماندهی آسمانی است؛
جایی که به او میگوید:
«اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا!» (یوسف، ۹۳)
«اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا!» (نمل، ۲۸)
لباس زنبورداریات را بپوش، نور خوف را با خود داشته باش،
اما همزمان به رایحهی وصال، دل بسته باش؛
تو یک معلم نورانی هستی،
و خوف و رجا، چشمهای بیدار تو در این شب تقدیراتِ لیلةالقدر تو هستند؛
چشمهایی که با تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ، حالا میتونی مَطْلَعِ الْفَجْرِ، یعنی طلوع زیبای قلبت را نظارهگر باشی.
خوف؛ لباس علم آنلاین معلم، در مأموریت کربلا!
در هر دلی که برای مأموریتی الهی برگزیده شده، باید جامهای باشد؛
نه از جنس پارچه، بلکه از جنس نور.
آن جامه، خوف است — ترسی مقدس.
ترسی نیست که از اضطراب یا هراس برخاسته باشد،
بلکه آگاهی است، بیداری است، آمادگی روح برای دریافت.
خوف، همان اتصال آنلاین به آپدیتهای الهی است؛
مسیریاب درونی که معلم نورانی را در میدان نبرد کربلای خودش هدایت میکند.
آنگاه که حضرت یعقوب علیهالسلام گفت:
«میترسم که گرگ او را بخورد» (یوسف، ۱۳)،
این سخن شک در تقدیر خدا نبود؛
بلکه نگاهی نافذ به حرکتهای پنهان حسد انسانی بود.
خوفِ او نور بود، نه تاریکی.
زنگ هشداری بود از سوی علم لدنّی، نه لرزشی از دل ضعیف.
همچنین وقتی حضرت موسی علیهالسلام از مصر خارج شد، قرآن میفرماید:
«در حالی که ترسان و مترقب بود، خارج شد» (قصص، ۲۱).
این ترس، ترس فرار نبود، بلکه زره آگاهی بود — پوششی مانند لباس زنبوردار (الخافة) برای محافظت از نیش نفاق، زهر حسادت و دندان خیانت.
و آنگاه که امام حسین علیهالسلام راهی کربلا شد، خوف را با خود داشت — نه بهعنوان باری سنگین، بلکه چراغی روشن. در مسیر، آیه خروج موسی ع را تلاوت میکرد، تا نشان دهد مأموریتش، همان داستان تکرای کربلاست. در خوف بود که وضوح یافت، لحظه مناسب را شناخت، کلام درست را گفت و زیباترین مرگ را رقم زد.
در فرهنگ لغت عرب آمده است:
الخافة، جامهای چرمی است که زنبوردار برای گرفتن عسل بر تن میکند.
این همان خوف حقیقی است:
زرهی عاقلانه که دلی را که برای شیرینی وصال خدا میتپد، از نیشهای مسموم محافظت میکند. دلی که بسیار بیدار است تا غفلت نکند.
در مسیر هدایت، خوف تعلل نیست؛ بلکه روشنایی است.
خوف، دسترسی آنلاین معلم نورانی به جهتنمای وحیانی است.
و هر معلم حقیقی — چه یعقوب، چه موسی، چه حسین — برای انجام مأموریت کربلای خویش، به این زره نیاز دارد.
پس خوفت را بپوش.
بگذار آن، زره عسلچین تو باشد، جیپیاس نور تو، رمز بیداری تو.
بدان که خوف، ترس نیست؛
نور است،
ولایت است،
و سیستم عامل پنهانِ هر معلم روشنگر است.