The Passionate Loyalist:
When Love Twines Like Ivy around Light!
🔸 Abstract / Summary:
Not all fanaticism is blameworthy.
Some gather around false leaders to justify their envy, while others circle a source of divine light with hearts ablaze in love.
This article explores the Qur’anic and linguistic roots of the word ‘ʿaṣab’, tracing its evolution from notions of tribal allegiance to the intimate metaphor of ivy (* عشقه *)—a plant that lovingly clings and twines.
In contrast to the destructive zeal of the envious, the ‘passionate loyalist’ is portrayed as one who clings to the light of their teacher, defending it not with hostility, but with luminous commitment.
Through this lens, we see ‘ʿaṣab’ not as mere partisanship but as a deep gravitational pull toward divine illumination or destructive desire.
“Everyone becomes a partisan—some of fire, some of light.”
Workers’ Collective Refusal Strike!
«عصب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی می نویسند:
«عصب الرجل الناقة: شدّ فخذيها بحبل ليدرّ اللبن،
بستن رانهای شتر با طناب برای دوشیدن شیر»
«مَعْصُوب: شترى كه تا او را نبندند شير نمىدهد.»
«عَصَّبَ رأسه بِالعِصَابَةِ»
«تَعَصَّبَ أي شد الْعِصَابَةَ.»
«التَّعَصُّبُ من الْعَصَبِيَّةِ، و هي المحاماة و المدافعة عمن يلزمك أمره أو تلزمه لغرض»
«عَصَبَ الْقَوْمُ بِالرَّجُلِ: أَحَاطُوا بِهِ لقتَالٍ أَوْ حِمَايَةٍ.»
«الِاعْتِصَابُ»: مفهوم زیبایی در این واژه وجود داره!
تعصّب: بستن محکم، پافشاری بر چیزی
عَصَبُوا بِالرَّجُل: گرد او جمع شدند، برای دفاع یا قتال
اعتصاب: نوعی احاطه و تمرکز نیرو برای هدفی خاص
📌 نتیجه لغوی:
ریشه «عصب» در همۀ کاربردهایش به معنای
جمع شدن، بستن، احاطه کردن با پافشاری است؛
خواه برای نور، خواه برای نفس.
…
«عصب» همیشه نشانهی یک پیوستگی شدید است.
در ظاهر، این شدت میتواند برای دفاع یا حمایت باشد؛
در باطن، میتواند برای عشق یا وابستگی.
اما این شدتِ پیوستگی، بسته به مرکزِ پیوند، یا نور است یا ظلمت.
اگر مرکز این پیوند، معلم نورانی باشد، تعصب بر حق است؛
اما اگر مرکز آن، خواستهها و تمنّاهای نفسانی باشد، تعصب میشود ظلمت، میشود «حسد».
بیایید با رویکردی قرآنی، عرفانی و روانشناختی، واژۀ «عصب» را در دو ساحت متضاد معناشناسی بررسی کنیم:
۱. تعصب نیکو به نور و معلم نورانی
۲. تعصب زشت به تمنیات نفسانی (ریشه حسادت)
«عصب»؛ تعصّبِ نور یا تعصّبِ نار (تمنّا)؟!
و عبارت قرآنی «عُصبةٌ منکم»
چرا خدا از واژه «عُصبَة» برای اهل افک استفاده کرد؟
…
تعصب؛ دو چهره کاملا متفاوت و متضاد در قرآن و عرفان:
الف) تعصّب نیکو:
دلبستگی و غیرت بر نور، امام ع، معلمِ نورانی
مثل یاران امام حسین (ع)، که در کربلا با تعصب نورانی ایستادند:
«الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»
+ [سورة البقرة (۲): آية ۱۶۵]
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ
وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ
وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ
أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ (۱۶۵)
و برخى از مردم، در برابر خدا، همانندهايى [براى او] برمىگزينند،
و آنها را چون دوستى خدا، دوست مىدارند؛
ولى كسانى كه ايمان آوردهاند، به خدا محبت بيشترى دارند.
كسانى كه [با برگزيدن بتها، به خود] ستم نمودهاند اگر مىدانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو[ها] از آنِ خداست، و خدا سختكيفر است.»
ب) تعصّب زشت:
وابستگی پنهان و سرسخت به تمنیات شخصی
مصداق کامل: لیدرهای سوء حسود و اهل حسادت متبع آنها
وانمود به بیتعلقی، اما در عمل اسیرِ خواستهها هستند.
شیطان: در ظاهر در زمرۀ ملائکه، در باطن متعصب به خود و کبر
خدا در «امتحان سجده» او را رسوا کرد.
«إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ»
«عصبة»: جمعی متعصب، که بهدور هم و در دفاع از یکدیگر متحجرانه ایستادند.
«منکم»: ظاهرشان از شماست، باطنشان نه.
ریشه پنهان تعصبشان: تمناها و حسد
📌 نتیجه روانشناختی:
حسود، شدیداً به خواستههایش متعصب است، اما این تعصب را پنهان میکند.
خدا با امتحانها دست او را رو میکند.
…
کربلا؛ میدان دو اعتصاب:
کوفه: اعتصاب برای نفس، باند تمنّا، «عُصبَة»
کربلا: اعتصاب برای نور، دلبستگی به امام ع، «أصحاب الحسین»
دو گروه، دو نوع «عصب»، دو نوع اعتصاب.
…
«عصب» از واژههایی است که هم در نور معنا دارد، هم در ظلمت
بستگی دارد به اینکه ما دور چه چیزی جمع شدهایم: نور یا تمنّا
خدا با امتحانهایی مثل سجده، مثل امتحان مال و مقام، و … این تمایز را آشکار میکند.
گاهی واژهای در قرآن چنان بار معنایی سنگینی دارد که دل را وامیدارد به تأمل.
یکی از این واژهها، واژۀ «عُصبة» است که خدا دربارۀ گروهی از مروّجان دروغ افک (افک عایشه) فرمود:
«إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ» (نور، 11)
در نگاه نخست، این واژه صرفاً بهمعنای «گروهی از شما» به نظر میرسد؛
اما چرا خدا آنها را عُصبَة نامید، نه فقط «قوم» یا «فِرقه» یا «طائفه»؟
و چرا فرمود: «مِنکم»؛ یعنی اینها از شما هستند؟
مگر ممکن است کسی از ما باشد و با این حال عامل دروغی بزرگ شود؟
👈ما، همان کاروانیم که نور را به تهمت خاموش خواست!👉
راز این تعبیر، در خود واژه نهفته است.
«عصب» یعنی جمع شدن، بستن، حلقه زدن، پافشاری کردن.
واژهایست که هم میتواند در مدح باشد، و هم در ذم.
هم به معنای گردآمدن عاشقانه به دور امامی نورانی است،
و هم گردآمدن متعصبانه به دور گوسالۀ سامری بر سر خواستههای نفسانی.
ما در این مقاله میخواهیم دریچهای باز کنیم به فهم این واژه؛
ببینیم چطور «عصب» میتواند ما را به نور وصل کند، اگر دلبسته معلم نورانی باشیم،
و چطور میتواند ما را به ظلمت حسد ببندد، اگر دلبسته تمنّاهای پنهان در دل باشیم،
و فریب وسوسههای شیطان را بخوریم!
🌟 تعصب ممدوح: تعصب به نور
قرآن، نمونههایی از تعصب ممدوح دارد؛
جاییکه مؤمنان به گرد امام ع، پیامبر ص یا ولی خدا حلقه زدهاند،
از او جدا نمیشوند، و با تمام وجود برای او میایستند.
در کربلا، یاران حسین (ع)، با اینکه اندکند، اما عُصبَةاند؛
«لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ يَقُولُ عَصَبَةٌ قَلِيلَةٌ»
همدل، هماهنگ، حلقهای بسته بر نور.
تعصب آنان، اعتصاب برای نور بود:
جمع شدند، به پای ولی خدا، و نگذاشتند نور خاموش شود.
🔥 تعصب مذموم: تعصب به تمنّا
اما آنسوی میدان، اهل کوفه هم عُصبَة بودند!
آنان نیز دور هم جمع شدند، اما نه بر محور نور؛ بر محور تمنّاهایشان.
اجتماع اهل حسد، دور گوساله سامری!
دور مال، قدرت، عافیت، ماندن، ترس.
اینها هم نوعی تعصب است، اما اینبار ظلمانی.
از همین جنس بود عُصبَةای که عایشه و همدستانش، افک را در مدینه ساختند:
از همین جنس بود عُصبَةای که برادران حسود یوسف ساختند:
گرد یک تمایل تاریک، دروغی را پشتیبانی کردند.
إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ!
از این آیات زیبا، مفهوم واژۀ «یوسف» استنباط میشود.
اینکه اقلیت، اکثریت را بر سر خشم میآورند، یک داستان تکراری است!
اینکه عصبة ممدوح، عصبة مذموم رو بر سر خشم میآورند!
این داستان تکراری کربلاست!
[سورة الشعراء (۲۶): الآيات ۵۱ الى ۶۸]
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (۵۳)
پس فرعون مأموران جمعآورى [خود را] به شهرها فرستاد،
إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (۵۴)
[و گفت:] «اينها عدّهاى ناچيزند.
وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (۵۵)
و راستى آنها ما را بر سر خشم آوردهاند،
وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ (۵۶)
و[لى] ما همگى به حال آمادهباش درآمدهايم.»
حسادت، تعصب به تمنّا
حسد، در نگاه قرآن، فقط یک حس زودگذر یا ناراحتی از پیشرفت دیگران نیست؛
بلکه نوعی وابستگی درونی شدید به تمنّاهای شخصیست.
حسد، نارضایتی به تقدیرات است:
«الحاسد جاحد لانّه لم یرض بقضاء الله»
حسود نمیخواهد دیگری به خیر برسد، چون عمیقاً معتقد است که آن خیر، حقّ اوست!
در واقع، حسود قلباً خودش را مرکزِ توزیع نعمتها میداند.
و همین، او را به شدت متعصّب میکند.
حسود از خدا راضی نیست!
حسود از تقدیرات خدا راضی نیست، یعنی از عملکرد خدا راضی نیست؛
چرا خدا برای دیگری نعمتی خواسته که برای او نخواسته!
در حالیکه از نظر حسود، او نسبت به آن شخص، بیشتر واجد شرایط دریافت آن نعمت بوده!
+ مقالۀ زیبا و مهم «حسد»
…
تعصب پنهان!
خطرناکترین وجه حسد، آنجاست که این تعصّب، ظاهراً مخفی است.
حسود، برای حفظ ظاهر، خودش را مثل اهل نور نشان میدهد.
زبانش میگوید: «من اگر بدانم این خواست خداست، میپذیرم».
اما دلش میگوید: «نه! این خواست خدا نیست؛ چرا به او داد و به من نداد؟!»
و خداوند، که آگاه به نیّت این مردم دوچهره است، این پرده را کنار میزند.
+ [سورة المنافقون (۶۳): الآيات ۱ الى ۱۱]:
إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ (۱)
چون منافقان نزد تو آيند گويند:
«گواهى مىدهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايى.»
و خدا [هم] مىداند كه تو واقعاً پيامبر او هستى،
و خدا گواهى مىدهد كه مردم دوچهره سخت دروغگويند.
…
در سوره نور، آنها که دروغ بزرگ (افک) را ساختند، عُصبة نامیده شدند.
چرا؟ چون بهشدت متعصبانه از تمنّایی پنهان دفاع کردند:
تمنّای تخریب نور، تهمت زدن به پاکان، خاموش کردن صدای وحی.
[سورة النور (۲۴): الآيات ۱۱ الى ۱۵]:
«قصة الإفك»
إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ
لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ
لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ
وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ (۱۱)
در حقيقت، كسانى كه آن بهتان [داستان افك] را [در ميان] آوردند، دستهاى از شما بودند.
آن [تهمت] را شرّى براى خود تصوّر مكنيد بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است.
براى هر مردى از آنان [كه در اين كار دست داشته] همان گناهى است كه مرتكب شده است،
و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.
+ «قلب تاریک حسود، محروم از نور! فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ!»
+ «اشتباه مرگبار! تاریکی تهمت!»
…
«عُصْبَةٌ مِنْكُمْ» یعنی چه؟
خداوند نمیگوید:
«آنهایی که دروغ گفتند و افک را آوردند، بیگانه بودند»
بلکه میفرماید: «مِنْكُمْ»
این یعنی چه؟ یعنی آنها از ظاهر، از جماعت شما هستند.
اما قلبشان به تمنّا بسته است، نه به نور.
اینها مثل شیطاناند:
او هم در ظاهر در جمع ملائکه بود، اما از آنها نبود.
او هم به تمنّای خودش تعصّب داشت، حاضر نشد به معلم نورانی سجده کند،
و آنجا بود که خدا تعصّب پنهانش را آشکار کرد.
حسود قلبا بشدت به تمناهای خودش متعصبه اما ظاهرا اینجوری وانمود میکنه که اینجوری نیست و خودشو بین اهل نور جا میزنه و وانمود میکنه که تمناها برای من ارزشی ندارن و اگه خدا از من بخواد که دست از تمنا بردارم، برمیدارم و خدا که زرنگه دستشو رو میکنه که او زبانا اینجوری میگه اما قلبا اینجوری نیست و دروغ میگه ببین در امتحان کربلای سجده بر نور معلم چجوری دستشو رو میکنم و خدا دست لیدرهای سوء رو با همین امتحان تکراری بارها و بارها رو کرده که وقتی پای عمل میرسه و قراره حسود دست از تمنای خودش مثلا دست از مالش برداره اینجاست که یواشی فاصله میگیره و دور وایمیسته مبادا بهش بگن کمک کن نصرت برسان!!!
شیطان به تمناهای خودش متعصب بود، عصبة منکم بود، برای همینم دست از کبرش برنداشت و سجده نکرد و این داستان لیدرهای سوء و اهل حسادت همیشه همینه که عصبة هستند و منکم هستند یعنی هم بشدت متعصب به تمناهای خودشونن و دست از تمناهاشون بر نمیدارن هم اینکه خودشونو در بین مستقرین جا میکنن و منکم میشن مثل شیطان که خودشو در بین ملائکه جا داده بود اما از اونها نبود. و خدا با امتحان و تقدیر سجده بر معلم دستشو رو کرد و دست لیدرهای سوء و سامری هم با آشکار شدن معلم نورانی رو میشه. واژۀ عصبة میخواد به ما اینو بگه که حال دل حسود اینه که بشدت به تمناهای خودش متعصب هست.
+ اون حدیث که اهل حسادت عاشق اموالشون هستند و اگه کسی چپ به اموالشون نگاه کنه بشدت و متعصبانه برخورد میکنن و عصبانی میشن.
حسود بخاطر تمناهاش اعتصاب میکنه!
اهل نور بخاطر نورشون اعتصاب میکنن!
کربلا اعتصاب دو گروه بود:
عده ای به دور تمناهای خودشون در کوفه دور هم متعصابه جمع شدند و اعتصاب کردند و عده ای در کربلا بخاطر حسین ع دور هم جمع شدند و اعتصاب کردند و از نورشون متعصبانه حمایت کردند.
امام سجاد علیه السلام:
… فَإِنَّمَا أَهْلُ الدُّنْيَا يَعْتَقِبُونَ الْأَمْوَالَ👉
فَمَنْ لَمْ يَزْدَحِمْهُمْ فِيمَا يَعْتَقِبُونَهُ كَرُمَ عَلَيْهِمْ
وَ مَنْ لَمْ يُزَاحِمْهُمْ فِيهَا وَ مَكَّنَهُمْ مِنْ بَعْضِهَا كَانَ أَعَزَّ وَ أَكْرَمَ.
👈👈👈اهل دنیا به اموال خود عشق می ورزند،👉👉👉
پس هر که مزاحم معشوقهی ایشان (یعنی مال) نشود، به آنان احسان کرده است،
و هر که علاوه بر این، مال و نعمتی به آنها برساند، عزیزتر و گرامیتر خواهد بود.
👈اهل دنیا، همان اهل حسد و اهل تمناها هستند.
تاریکدلانی هستند که عاشق مال و خواستههای نفسانی خود هستند و حاضرند هر چیزی را که سد راه این تمناها شود، حتی اگر آن چیز معلم نورانی و هدایتگر باشد، از سر راه خود بردارند و کنار بگذارند. اینجاست که معنا و حقیقت حسد و کینهتوزی روشن میشود.
قصه کربلا دقیقاً همین است:
👈در کنار هر عدم گذشت از دلخواه، یک سر بریده است؛👉
یعنی در دنیای قلب حسود، معلم نورانی، قربانی خواستهها و تمنّاهای بیارزش حسود میشود.
مادامیکه معلم نورانی، تمنای اهل حسد را تأیید کند، نزد آنها عزیز و گرامی است.
اما وای به آن روزی که معلم نورانی بخواهد برای درمان حسد در دنیای قلبشان، با بیان حقیقت و تاویل ورکلایفهایشان، (تمنا – تقدیر؛ کلام فرشته – کلام شیطان)، آنها را راهنمایی کند که نباید به خطاهای دیگران کاری داشته باشند و نباید آنها را قضاوت کنند، بلکه باید با فهم کلام نورانی فرشتۀ مهربان، قلب خودشان را قضاوت کنند و شیطان درونشان را سنگ بزنند و به اصلاح و زدودن عیب حسد درون خود بپردازد؛ آن زمان است که حسود، فاصله میگیرد و عداوت میکند و شمشیر بر علیه معلم نورانی میکشد و او را دشمن خود میداند.
و این داستان تکراری کربلاست!
امام علی علیه السلام میفرمایند:
لَيسَ لَكَ بِأخٍ مَنِ احْتَجْتَ إِلَى مُداراتِهِ.
کسی که نیازمند مدارا کردن با او باشی، برادر تو نیست.
👈یعنی حسودی که فقط باید تمناهاشو تایید کنی وگرنه دوستت نداره، رفیق خوبی نیست!👉
رابطهای که در آن احساس امنیت، صداقت و راحتی وجود نداشته باشد، شایستهٔ عنوان «برادری» نیست. جایی که روابط سطحی و مصلحتی جایگزین روابط عمیق و صادقانه میشوند.
این حدیث شریف از امام سجاد علیهالسلام بسیار دقیق و لطیف است و لایهای عمیقتر از معنای «تعصّب حسود به تمنّا» را روشن میکند.
حسود عاشق مال (و تمنّای خود) است؛ و اگر حس کند کسی به آن نزدیک شود،
بشدّت و با تعصّب واکنش نشان میدهد؛ حتی ممکن است ظاهری آرام داشته باشد،
اما درونش آتشفشانِ خشم و ترس از دستدادن تمنّاهاست.
در این حدیث، امام سجاد علیهالسلام عمیقترین لایههای روانشناسی حسادت و دنیاطلبی را روشن میفرماید:
👈اهل دنیا، به اموالشان تنها به عنوان ابزار نگاه نمیکنند، بلکه به آن دل بستهاند؛👉
👈👈👈اهل دنیا به اموال خود عشق می ورزند!👉👉👉
یعنی مال، برای آنان معشوق است.
تعصّبشان به این معشوق، شدید و پنهان است؛
هر که نزدیک این معشوق شود، تهدید تلقی میشود.
اگر کسی کاری نکند که معشوقشان را تهدید کند، از نظر آنان فردی شریف است؛
و اگر حتی بخشی از مال یا موقعیت را به آنها واگذار کند، عزیزتر هم میشود!
💡 این دقیقاً همان رفتار حسود متعصّب است:
او اگر ببیند که نعمتی به دیگری داده شده، و آن نعمت به تمنّای او نزدیک است،
برافروخته، عصبی و طردکننده میشود، حتی اگر در ظاهر لبخند بزند.
🔗 این حدیث، روشن میسازد که:
تعصّب به تمنّاها، تنها به شکل خشم یا اعتراض مستقیم نیست؛
بلکه گاهی با لبخند و احترامِ ظاهری همراه است،
اما ریشهاش، در همان وابستگی شدید قلبی به مال و موقعیت است.
…
در همینجا، واژه «عصب» دوباره به ما چشمک میزند:
همانطور که در لغت آمده بود:
«عصب القوم بالرجل» یعنی با شدّت از او حمایت کردند یا در اطراف او حلقه زدند.
حسود نیز دقیقاً چنین میکند: بهدور تمنّایش حلقه میزند.
گویی آن را با طنابی نامرئی محاصره کرده و اگر کسی نزدیکش شود، واکنش نشان میدهد.
این همان، «مارِ بر گنج زده چنبره» است!
دو اعتصاب، دو عصبه، دو گروهِ متعصّب: نار (تمنّا) یا نور؟
ماجرای کربلا، یک جنگ نظامی نبود؛ بلکه یک اعتصاب بود؛
اعتصابِ دو گروه:
🔹 گروهی بهخاطر تمنّاهای خود، بهدور هم حلقه زدند؛
🔹 و گروهی دیگر بهخاطر نورِ حسین علیهالسلام، بهدور او جمع شدند.
هر دو «عُصبة» بودند؛
اما یکی «عصبة» بهدور گوساله سامری بود،
و دیگری «عصبة» حول نور یوسف زیبای فاطمه علیهما السلام.
+ «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ»:
«حسود با نورش گلاویز میشه! تاریکی خصومت! هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ!»
«خصومت + عداوت»
+ «تکذیب و تکفیر آیات!»
معنای «عُصبة»: واژهای که حال دل حسود را افشا میکند!
در آیهی افک میخوانیم:
إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ
«بیگمان کسانی که آن بهتان را آوردند، گروهی از خود شما بودند.»
واژه «عُصبة» در لغت به معنای گروهی فشرده و متصل است که حول هدفی جمع شدهاند.
و در اینجا، نهفقط اشاره به جمع بودن آنها دارد،
بلکه نشان میدهد یک گره فکری پنهان در میانشان هست:
آنها دور یک تمنّای مشترک حلقه زدهاند؛ تمنّای شهوت، قدرت یعنی حسادت.
و تعبیر «مِنکم» دقیقاً به همین اشاره دارد:
این گروه، ظاهراً در میان شما هستند، اما در حقیقت، دلشان با شما نیست!
مثل شیطان که در صف ملائکه ایستاد، اما اهل نور نبود.
…
🔥 حسود، وقتی پای امتحان به میان میآید…
تا زمانی که صحبت است، حسود ادعای بیتمنّایی میکند!
میگوید: اگر خدا بخواهد، از مال و جاه و موقعیتم میگذرم.
اما وقتی امتحان فرا میرسد و مثلاً باید در راه نورش انفاق کند، فاصله میگیرد.
نهتنها کاری نمیکند، بلکه با بیتفاوتی تماشا میکند و مخالفت هم میکند.
این همان «عُصبَة»ای است که دور تمنّای خودشان جمع شدهاند،
اما ظاهرشان را در میان اهل نور حفظ کردهاند.
ظاهرشان «منکم» است؛ باطنشان «تعصب به تمنّاست».
…
🌟 اما اهل نور…
در مقابل، اهل نور نیز «متعصّباند»، اما تعصّب آنها مقدّس است:
نه به تمنّا، بلکه به معلم نورانیشان.
آنان نیز حلقهای بستهاند؛ اعتصابی کردهاند؛ اما نه برای دنیا،
بلکه برای حقیقت، برای نور، برای حسین علیهالسلام.
در کربلا نیز «عصبه» بودند:
اما یک «عصبه در کوفه»، که اعتصاب کردند تا تمنّایشان از بین نرود؛
و یک «عصبه در کربلا»، که اعتصاب کردند تا نوری که یافتهاند از دست نرود!
…
واژهی «عصب» راز بزرگی را در دل خود دارد:
اینکه هم میتواند به پیوندی مقدّس و الهی اشاره کند،
و هم به تعصّبی تاریک و حسودانه.
🔸 حسود، به تمنّاهای خود عصب بسته؛
🔸 اهل نور، به معلم نورانی خود.
و کربلا، صحنهی تقابل همین دو نوع عصب است.
🔥✨ تقابل نار و نور!
دو اعتصاب، دو عصبه، دو گروه متعصّب: تمنّا یا نور؟
ماجرای کربلا، روایت شمشیر و خاک و خون نیست؛
بلکه صحنهی یک تقابل ابدی است:
تقابلِ “نار و نور”.
از یکسو، گروهی در آتش تمنّا میسوختند؛
و از سوی دیگر، گروهی در پرتو نور ایمان، جانشان را به نور عشق روشن کردند.
در کربلا، دو گروه متعصّب روبهروی هم ایستادند:
یکی تعصّب به مال، قدرت، قبیله و ریاست داشت – که همان تعصّب به نار بود،
و دیگری تعصّب به امام، به حق، به عشق، به نور – که همان تعصّب به نور بود.
…
🔥 تمنّا؛ همان حسد، همان نار
تمنّا، یک خواستهی ساده نیست؛
تمنّا، اگر به نور نسپاریاش، آتش میشود.
میسوزاند؛ نهفقط خود انسان را، بلکه هرکه را مانع رسیدن به آن شود.
در واقع آتش حسادت همیشه شعلهور است.
و امام سجاد علیهالسلام در حدیثی نورانی فرمودند:
«أهل الدنیا يَعْتَقِبُونَ (یعشقون) أموالهم؛
پس هرکه مزاحم این معشوقشان نشود، نزدشان عزیز میشود؛
و هرکه به آنها ببخشد، عزیزتر خواهد شد.»
این عشق به مال و مقام، در حقیقت همان “نارِ حسد” است.
و هرجا که نور حقیقی بتابد و بخواهد این تمنّا را خاموش کند،
صاحبان تمنّا خشم میگیرند و به جنگ نور میروند.
…
✨ نور؛ آنچه تمنّا را خاموش میکند.
در مقابل، نور فقط هدایت نیست؛
نور، خنککنندهی نارِ تمنّاست.
اهل نور، تمنّا دارند، اما تمنّایشان را به نور میسپارند؛
اینجاست که تمنا و حسدشان درناژ میشود!
در نتیجه تمنّایشان ممدوح میشود، عبادت میشود، نه تمنای مذمومی از جنس حسد.
در کربلا، یاران امام ع، از همۀ تمنّاهای خود گذشتند و خواهان نجات و آرامش و بهشت شدند،
یعنی همه تمناها را در راه نورِ حسین علیهالسلام گذاشتند.
این، بالاترین تعصّب است؛
اما نه تعصّب به نار، بلکه تعصّب به نور.
تقابل نار و نور؛ عصبههایی از دو جنس
در آیهی افک، خداوند میفرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ»
کسانی که بهتان آوردند، گروهی از شما بودند.
این «عصبة»، گروهی از همان جامعهاند، اما دلشان جای دیگر است.
نه به نور رسول، بلکه به تمنّای درونشان عصب بستهاند.
درواقع، آنها «عُصبةی نار» هستند.
در کربلا نیز دو نوع «عصبة» شکل گرفت:
عُصبةی نار: کسانی که به تمنّای خود متعصّب بودند؛
خشمگین از اینکه نور، راه نار را ببندد.
عُصبةی نور: کسانی که خود را به امام نور بسته بودند؛
برای آنکه نور بماند، خود را فدا کردند.
درون ما، میدان کربلاست!
ما نیز هر روز در دل خود، کربلا داریم.
درون ما، هم نارِ تمنّا هست، هم نورِ دعوت.
و هر بار که انتخاب میکنیم، یکی را تقویت میکنیم:
یا «عصب» میشویم به نار،
یا «عصب» میشویم به نور.
و این، همان تقابلِ نار و نور است
که هر روز، هر ساعت، در میدانِ دلِ ما تکرار میشود.
کربلا یعنی:
از تمنّا تا تعصّب؛ تقابل متعصّبین به نار با متعصّبین به نور!
تقابل دو تعصّب؛ یکی در آتش تمنّا، دیگری در نور ایمان!
دو عصبه، دو تعصّب؛ تقابل متعصّبین به نار و متعصّبین به نور در قرآن و عاشورا!
کربلای درون؛ نزاع متعصّبین به نار و متعصّبین به نور!
نارِ تمنّا یا نورِ تسلیم؟ تأملی بر تقابل دو گروه متعصّب در متن قرآن و تاریخ!
عُصبةُ النّار و عُصبةُ النّور؛ تقابل درونیِ تمنّا و تسلیم!
📌 چند محور تفسیری در دل این عنوان:
🔸 کربلا بهمثابه صحنه تقابل نور و نار:
نهفقط در تاریخ، بلکه در هر دل، در هر موقعیت انتخاب، در هر نزاع درونی میان تمنا و تسلیم، یک کربلا جریان دارد. هرکسی یا جزو «عُصبة النّار» است یا «عُصبة النّور».
🔸 نار = تمنّا، حسد، دنیاطلبی، خودخواهی
🔸 نور = ولایت، تسلیم، ایثار، پذیرش هدایت
🔸 متعصّبین به نار: کسانی که عمیقاً به تمنّاهای خود دلبستهاند و حاضر به فدا کردن آنها نیستند.
🔸 متعصّبین به نور: کسانی که بهجای تمنّا، به نور معلم، امام ع، حجت، و هدایت الهی دل بستهاند؛ نه فقط مؤمناند، بلکه محبّ، یاور، و «متعصّبانه پشتیبان نور»اند (مثل حبیب، عباس ع، زهیر…)
🔸 کربلا، آزمایشگاهِ الهی برای افشای تعصّبهای مخفی در دلهاست.
تا حسین ع نگفته «هل من ناصر»، تعصّب معلوم نمیشود…
کربلای درون؛ نزاع متعصّبین به نار و متعصّبین به نور
کربلا تنها یک واقعه تاریخی نیست، بلکه نمادی زنده و جاری از نزاعی عمیق و پایدار در دل انسانهاست؛ نزاعی میان دو نوع تعصّب که یکی به تمنّاهای دنیا و آتش حسد و دیگری به نور ولایت و تسلیم به حق تعلق دارد.
این دو گروه که به «عُصبة» تعبیر شدهاند، هر کدام با چهرهای متفاوت، اما با تعصّبی شدید و سرسختانه، در پی تثبیت جایگاه خویشاند.
متعصّبین به نار، کسانیاند که با تمام وجود و حتی به ظاهر، سکوت و سازش، دل به تمنّاهای دنیوی و حسد بستهاند؛ آنان که به قیمت از دست دادن حقیقت و نور الهی، پای تعصّب خویش میایستند و حاضر نیستند دست از آرزوها و تمناهای خود بردارند.
در مقابل، متعصّبین به نور، اهل ایمان و ولایتاند که نور معلم و امام ع را چراغ راه خود قرار داده و در هر امتحان و مصیبت، با ایثار و تسلیم، از نورشان دفاع میکنند و در راه آن قدم برمیدارند.
کربلا، این آزمایشگاه الهی، عرصهای است که تعصّبهای پنهان دلها آشکار میشود؛ جایی که هرکس ناچار میشود در برابر نور و نار، جانب یکی را بگیرد و پاسخ «هل من ناصر» را بدهد.
در این مقاله، به تبیین این تقابل عمیق میپردازیم و نشان میدهیم چگونه واژهی قرآنی «عُصبة» تجسم این دو تعصّب متضاد و سرنوشتساز است.
…
تعصب به تمنّا؛ عصبةُ النّار
در زبان عربی، واژه «عصب» و مشتقات آن تصویری زنده از تعصّب و پیوند عمیق با چیزی را به ذهن میآورد؛ مثلاً بستن پای شتر برای گرفتن شیر یا محکم گرفتن چیزی برای جلوگیری از از دست دادن آن. اما در قرآن کریم، «عُصبة» با بار معنایی گستردهتر و پیچیدهتری آمده است.
یکی از معانی ظاهری و مشترک این واژه، تعصّب شدید به چیزهایی است که گاه موجب حسد و ناراحتی و در نهایت «نار» میشود. تمنّا، که حسد و نار جهنم است، محور تعصّب اهل دنیا و اهل حسادت است. این تعصّب، نه تنها آنها را از نور ولایت دور میکند، بلکه در باطنشان آتشی روشن میکند که شعلهور است و هیچگاه آرام نمیگیرد.
امام سجاد علیهالسلام در حدیثی زیبا بیان میکند که اهل دنیا به اموال خود چنان عشق میورزند که اگر کسی مزاحم این معشوقهی آنها نشود، به آنان احسان کرده است، و اگر کسی از مالش به آنها ببخشد، گرامیتر میشود. این عشق و تعصّب به مال، تجلی تمنا و حسد است که به صورت عصبهای در برابر نور ولایت قد علم میکند.
بنابراین، متعصّبین به نار کسانیاند که به تمنّاهای خود دل بستهاند و از هر گونه چشمپوشی و تسلیم در راه حق سرباز میزنند؛ آنان که حتی به قیمت از دست دادن نور، تعصّب و پایبندی به تمنّا را بر میگزینند.
…
متعصّبین به نور؛ عصبةُ الهدى
در مقابل متعصّبین به تمنّا و نار، اهل نور و ولایت قرار دارند که تعصّبشان نه برای هوسهای نفسانی، بلکه برای پیروی از نور الهی و معلم نورانی است.
این گروه با تمام وجود، به نور ولایت چسبیدهاند و در راه حفظ و حمایت از آن، از هر چیزی میگذرند.
تعصّب آنان، نشانه عشق و ایمان است؛
عشقی که دل را آرامش میبخشد و جان را از ظلمت به سوی روشنایی میکشاند.
واژه «عصبة» در این معنا، پیوند محکم و اراده مستحکم برای محافظت و دفاع از حق و حقیقت است. اهل نور، «عصبة» خالص و ممدوح هستند که نه تنها خود را به معلم و امامشان میبندند، بلکه با جان و دل در برابر فتنهها و توطئههای دشمنان ایستادگی میکنند.
این تعصّب، سرچشمهاش نور و هدایت است و موجب ثبات قدم و صبر در سختیها میشود.
نمونه بارز این تعصّب، جریان کربلاست؛ جایی که حسین بن علی علیهالسلام و یارانش با تعصّبی ممدوح، در برابر قدرتهای متعصّب به تمنّا و دنیا ایستادند و با ایثار خود، نور ولایت را برای همیشه در دل تاریخ زنده نگه داشتند.
کربلا، تجلی «کربلای درون» است؛
نزاعی که هر انسان مؤمنی در دل خویش آن را تجربه میکند؛
نزاع میان تعصّب به نور یا تعصّب به نار، میان تسلیم به حق یا پایبندی به تمنّا.
اینک روشن میشود که واژه «عصبة» چگونه میتواند هم ممدوح باشد و هم مذموم؛
بستگی به آن دارد که به کدام سمت تعلق پیدا کند:
نار هوس و حسد یا نور هدایت و ولایت.
«فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ»
آیه «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ»
و پیوند آن با تقابل دو عصبه:
متعصّبین به نار و متعصّبین به نور
آیه «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ» به وضوح تصویری از گروهی را به ما نشان میدهد که با وجود آنکه در بین اهل نور هستند، اما متعصّب به افتراء، حسد و نار هوسهای نفسانی هستند.
این «عصبه» همان گروه متعصّبین به تمنّا و حسد اند که با عنوان «متعصّبین به نار» معرفی شدهاند.
این گروه به دلایل تمناهای نفسانیشان حاضرند به دروغگویی، افترا و تفرقهافکنی متوسل شوند تا نور هدایت و حقیقت را خاموش کنند. آنان در ظاهر خود را از اهل نور و هدایت نشان میدهند، اما در باطن در جبهه دشمنان حق قرار دارند. این تناقض و ریاکاری، نمونهای بارز از عصبه مذموم است که در مقابل عصبه ممدوح اهل ولایت و نور قرار میگیرد.
پس میتوان گفت آیه فوق، نمایانگر «کربلای درون» هر انسان است؛
نزاعی میان دو گروه متعصّب:
گروهی که تعصّبشان متوجه «نار» یعنی هوسها، حسد و تمنّاهای نفسانی است،
و گروهی که تعصّبشان متوجه «نور» یعنی ولایت، معلم نورانی و حقایق الهی.
در این میدان نبرد، تعصّب به نور است که انسان را به مقام والای ایمان، صبر و ایثار میرساند،
و تعصّب به نار، همان چیزی است که ریشه فتنهها، دشمنیها و تباهیهاست.
بنابراین، تعصّب و عصبه به خودی خود نه ذمّ است و نه مدح،
بلکه آنچه اهمیت دارد سمت و سوی این تعصّب است:
متعصّبین به نار، عصبةٌ مَذمومة
و
متعصّبین به نور، عصبةٌ مَمدوحة.
کربلای درون؛ نزاع دو عصبه: متعصّبین به نار و متعصّبین به نور
آیهی نورانی «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ» همچون چراغی در تاریکی جان، پرده از واقعیتی برمیدارد که همواره در دل هر انسانی جاری است؛
نزاعی نه بیرونی، که درونی؛
کربلاییست در دلِ وجود.
عصبهای که خدا از آن یاد میکند، جماعتیاند که با زبان به ظاهر از خود ما و از اهل ایمانند، ولی در بطن، چنان به تمنّاهای نفسانی و آتش حسد میچسبند که گویی خاکستر دوزخ را به جای آب حیات در رگهای خود جاری کردهاند.
اینها همان متعصّبین به نارند، آتشی که در دل شعله میکشد و با خنجر ریا، نور حقیقت را میدرد.
و در سوی دیگر، عصبهای است که نور ولایت و معلم نورانی را بر جان خود چون جامهای میپوشند و از آن دفاع میکنند، بیامان و بیوقفه؛
اینها متعصّبین به نورند،
روشنایی که خاموشیها را به عقب میراند و ظلمت هوس را در هم میشکند.
آری، این همان «کربلای درون» است؛
صحنهای که دو گروه، دو عصبه، در جدالند:
گروهی به تمنّاهای نفس خود متعصب، دلها را آکنده از زبانههای آتش حسد و کبر، و دیگری به ولایت و نور، جانها را متبرک به شعلۀ ایمان و ایثار.
پس تعصّب، فی نفسه، نه جای شماتت دارد، نه جای ستودن،
بلکه باید مسیر و سمتوسوی آن را شناخت.
اگر تعصّب در راه نار باشد، آتشافروز است و منشأ فتنهها؛
و اگر در راه نور باشد، قوت دلها و رمز پیروزی است.
این است راز آیه، این است راز «عصبة منکم» که خدا به ما هشدار میدهد؛
که دشمن قطعا در بین ماست، در چهرهای آشنا،
و باید هوشیار باشیم که در این کربلا، سویِ کدام عصبه ایستادهایم:
متعصّبین به نار یا متعصّبین به نور؟
…
در این کربلای درون، هر انسان، خودش صحنهگردان اصلی است،
جایی که «تعصّب» چون شمشیری دو لبه میدرخشد؛
میتواند شعلهای بسازد که راه را روشن کند،
یا آتشی باشد که دل را خاکستر نماید.
متعصّبین به نار، کسانیاند که دلهایشان به تمنّاهای نفسانی بسته است،
حسد و کینه را در کالبد خود پرورش میدهند،
و هرگاه کسی گامی به سوی آن تمنّاها بردارد، چونان گرگهای زخمی، با تمام توان میتازند.
+ «سگ لاهث، داستان تکراری بلعم باعوراست!
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ!»
اموال و منافعشان معشوقهای است که حاضرند برای حفظش به هر نیرنگ و ترفندی متوسل شوند،
بیخبر از آنکه این عشق زمینی، آنان را به قعر جهنم میکشاند.
و متعصّبین به نور، رهروانیاند که دل به ولایت و معلم نورانی بستهاند،
از شعلههای ایمان و محبت خود نه تنها نمیکاهند، بلکه آن را به دیگران نیز منتقل میکنند،
کربلا برای آنان میدان ایثار و بیداری است،
میدانی که در آن نور بر تاریکی پیروز میشود.
این دو گروه، دو «عصبه»اند که هر یک به راه خود متعصبند،
و این تعصّب است که سرنوشت را رقم میزند؛
تعصّبی که یا به نور، هدایت میکند، یا به تاریکیِ نار حسد و انحراف.
پس بپرهیز از تعصّب به تمنّاهای نفسانی،
که آن تعصّب، بند است بر دست و پای جان،
و به تعصّب در راه نور تمسک بجوی،
که آن تعصّب، کلید رهایی و تاج افتخار است.
حسود متعصب، «طرفدار دو آتیشه» تمناهای نفسانی خویش است؛
آنها گرایشهای تنگنظرانهای به تمناهای محدود و حسرتآمیز خود دارند؛
تعصّبشان بر پایه حسادت و نار جهنم است، که نقطه مقابل نور و رحمت الهی است.
در مقابل، اهل نور، متعصب به اجرای اوامر نورانی و اراده الهیاند؛
دور معلم نور جمع میشوند و اعتصاب (اعتکاف) میکنند تا از علم و رحمت او بهرهمند شوند؛
این اعتصاب، یعنی گرد آمدن و انس گرفتن در پرتو نور، برای رسیدن به حقیقت و کمال.
تعصب اهل نور، تعصبیست که راه به سوی رحمت، ایمان و رستگاری دارد؛
و این دو تعصب، دو گرایش کاملاً متفاوت و سرنوشتساز هستند.
واژه «العصبة» در قرآن و حدیث به معنای «گرد آمدن» و «رابطه پیوسته» نیز هست؛
چنان که پیامبر اکرم (ص) فرمود:
إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ عَصَبَةً يَنْتَمُونَ إِلَيْهَا إِلَّا وُلْدَ فَاطِمَةَ
فَأَنَا وَلِيُّهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ وَ هُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي
وَ وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبِينَ بِفَضْلِهِمْ
مَنْ أَحَبَّهُمْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ.
«همانا برای هر پیامبری خویشاوندانی هستند که به او وابستهاند، جز فرزندان فاطمه (سلاماللهعلیها)،
که من سرپرست و خویشان ایشانم و آنان عترت مناند؛ از طینت من آفریده شدهاند.
و وای بر آنان که فضیلت ایشان را انکار کنند!
هر کس آنان را دوست بدارد، خدا او را دوست میدارد،
و هر کس با آنان دشمنی ورزد، خدا با او دشمنی میورزد.»
…
+ مفهوم واژۀ «campaign»: «کمپین» یا «collection»:
مجموعهای که با هدفی واحد، گرد هم آمدهاند؛
چه در مسیر نور و خیر، و چه در مسیر ظلمت و گناه.
پس «تعصّب» و «عصبه» مفاهیمی بنیادین است که نشاندهنده گرایشهای انسانی و سرنوشتساز در مسیرهای زندگیست؛
تعصّب به نار، پیریزی جهنم است و تعصّب به نور، مسیر بهشت.
حسود به تمناهای خودش تعصّب داره! إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ!
حسود متعصّب، طرفدار دو آتیشۀ تمناهای خودشه!
اهل نور به اجرای اوامر نورانی تقدیرات خودش تعصب داره!
این تعصب کجا و اون تعصب کجا؟!
این تعصب چه عاقبتی داره و اون تعصب چه عاقبتی داره؟!
مفهوم « الشدّة و اللىّ »
انگاری این گرایش و گرد هم آمدن بمنظور خاصی صورت میگیره و اونم دوشیدن شیره!
انگاری اهل نور دور صاحب نور جمع میشن و اعتصاب می کنن [+ «اعتکاف»] تا از علم او بهرهمند بشن! و البته اهل شک نیز گرایش قلبی به گناه دارن، لذا دور لیدرهای سوء جمع میشن تا از علوم متشابه اونها که گناه رو براشون تجویز و تایید میکنه، بهرهمند شوند و این لیدرهای سوء هستند که به اهل حسادت جرات گناه کردن میدهند:
مفهوم زیبای «collection» : مجموعه ای که بمنظور خاصی دور هم اجتماع نموده اند !
«campaign» : این اصطلاح این روزا خیلی داره جا می افته :
میگن کمپین قطره!
یعنی یه عدهای که دلشون به حال وضعیت بیآبی میسوزه و نگرانن، با هم، همنوا میشن و کارائی میکنن که آب به اندازه مصرف بشه و الکی آب رو هدر ندن و معمولا یه تعدادی از مثلا هنرپیشهها یا اشخاص معروف هم این کار رو تبلیغ می کنن.
چون همه یه طرز فکر رو قبول دارن میگن: ما همه یکی هستیم، ما همه با همیم! «نحن عصبة»!
عَصَبَ الْقَوْمُ بِالرَّجُلِ : أَحَاطُوا بِهِ لقتَالٍ أَوْ حِمَايَةٍ
«الِاعْتِصَابُ»: مفهوم زیبایی در این واژه وجود داره!
« العصابة: العمامة » : …
+ «عمم و توج»
+ مقالههای زیبا و مهم و زنجیرهای با مفهوم «گرایش»
[عصب – گرایش]:
«تَعَصَّبَ لهُ و معهُ: به او گرايش و يارى كرد.»
گرایشهای متعصبانه: طرفداران دو آتیشه!
تَعَصَّبَ- تَعَصُّباً [عصب]: عصابه بر سر بست، سرور و مهتر شد، تعصب بخرج داد،
تَعَصَّبَ عليهِ: با او مخالفت ورزيد،
تَعَصَّبَ لهُ و معهُ: به او گرايش و يارى كرد،
تَعَصَّبَ في دينِهِ و مذهبهِ: …
[ عصب – ربط – گرایش]:
کتاب لغت مقاییس اللغة برای واژه «عصب» مفهوم «ربط شيء بشيء مستطيلا أو مستديرا» را ذکر کرده است.
در واقع این گرایش نوعی ارتباط برقرار کردن است به چیزی که بدان گرایش پیدا می کنند.
[أَنَا عَصَبَتُهُمْ] :
عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ عَصَبَةً يَنْتَمُونَ إِلَيْهَا إِلَّا وُلْدَ فَاطِمَةَ فَأَنَا وَلِيُّهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ وَ هُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي وَ وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبِينَ بِفَضْلِهِمْ مَنْ أَحَبَّهُمْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ.
[قصه لیلة المبیت – مَنْ هَذَا الْمُتَعَصِّبُ لِمُحَمَّدٍ]:
لیلة المبیت و تعصّب به نور:
علی علیهالسلام، متعصّب به محمد صلیاللهعلیهوآله
در شبی تار و پرخطر که دشمنان نقشه ترور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را در سر داشتند، تنها یک نفر حاضر شد جان خود را فدای رسول خدا کند و در بستر او بخوابد: علی بن ابیطالب علیهالسلام.
این شب در تاریخ اسلام به نام لیلة المبیت شهرت دارد.
خداوند این واقعه را در قرآن چنین توصیف میکند:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد» (بقره/207)
و از مردم کسی است که جان خود را برای رضای خدا میفروشد، و خداوند به بندگان مهربان است.
این آیه در شأن علی علیهالسلام نازل شد.
او جان خویش را کف دست گرفت تا نور رسالت باقی بماند.
این بالاترین شکل «تعصب به نور» است:
تعصب به شخص محمد صلیاللهعلیهوآله که مظهر نور خداست.
…
«مَنْ هَذَا الْمُتَعَصِّبُ لِمُحَمَّدٍ؟»:
«… فَقَالَ مَنْ فِيهَا (الْجِنَانِ) مِنَ الْخُزَّانِ وَ الْحُورِ الْحِسَانِ:
مَنْ هَذَا الْمُتَعَصِّبُ لِمُحَمَّدٍ إِذْ قَدْ كَذَّبُوهُ وَ هَجَرُوهُ
قِيلَ لَهُمْ
هَذَا النَّائِبُ عَنْهُ وَ الْبَائِتُ عَلَى فِرَاشِهِ
يَجْعَلُ نَفْسَهُ لِنَفْسِهِ وِقَاءً وَ رُوحَهُ لِرُوحِهِ فِدَاءً»
«… پس خزانهداران بهشتی و حوران زیباروی در آنجا (در بهشت) گفتند:
این کیست که چنین نسبت به محمد تعصب میورزد،
در حالی که مردم او را تکذیب کردند و رهایش ساختند؟
به آنان گفته شد:
این، نماینده و جانشین اوست؛ همان کسی است که شب بر بستر او خوابید،
تا جانش را سپر جان او کند و روح خویش را فدای روح او سازد.»
این تعبیر زیبا، ستایشی است بر حقیقتِ پرشکوهِ لیلة المبیت!
«مَنْ هَذَا الْمُتَعَصِّبُ لِمُحَمَّدٍ؟»
این کیست که اینچنین متعصّب برای محمد است؟
این عبارت حقیقتی بزرگ را فاش میکند:
علی علیهالسلام، متعصّب به محمد ص بود؛ اما نه تعصبی جاهلانه یا قبیلهای، بلکه تعصّبی نورانی؛ تعصّب به رسول خدا بهعنوان مظهر نور، وحی، علم، و هدایت الهی.
…
تعصّب به نور، نقطه مقابل تعصّب به نار
در فضای این مقاله که دربارهی تقابل متعصّبین به نور و نار نگاشته شده،
علی علیهالسلام در لیلةالمبیت، مظهر کامل متعصّب به نور است.
او جانش را در راه نور وقف نمود.
تعصّب او به محمد ص، تعصّب به وحی، تعصّب به نور عقل و روح و تعصّب به بقای هدایت الهی است.
در مقابل، کفار و منافقین همان کسانی بودند که حول «نار» گرد آمده بودند؛ حسادت، جاهطلبی، دنیاپرستی و نفی نور محمدی، آنها را عُصبهای از متعصّبین به آتش کرده بود.
در داستان تکراری کربلایی میان متعصّبین به نار و متعصّبین به نور،
لیلة المبیت یک تجلّی عینی و تاریخی از این رویارویی است:
علی علیهالسلام، جان خود را در بستر نور خواباند.
کینهتوزان نار، شمشیرهای خود را به ناحق گرد آن نور کشیدند.
این دو جبهه، همان دو «عُصبه»اند که یکی در آیه افک و دیگری در واقعه نجات پیامبر نمایان شدهاند.
[عشق – عصب]:
«العَصَب: گياه پيچك»
+ مقالۀ زیبای عشق.
همه باید مثل گیاه پیچک، عاشقانه به دور نور خود بپیچیم و با عمل به اندیشه نورانی او، تولید نور آرامش کنیم و مهربانی کنیم، به این میگن عاشق! به این میگن متعصب!
اهل یقین «عاشق متعصب» نور خود هستند!
عاشقِ متعصّب: پیچک نورانی!
«عَصَب» در لغت، به معنای گیاه پیچک «عَشَقه» آمده است؛
گیاهی که با تمام وجود به دور تکیهگاه خود میپیچد و خود را بالا میکشد.
این تعبیر، پیوند شگفتی میان «عصب» و «عشق» میسازد؛
چراکه «عَشَقه» هم در لغت نیز نام گیاه پیچک است و از ریشه «عشق» گرفته شده؛
و این دو واژه ــ عصب و عشق ــ هر دو، گرایش عمیق و پیوستهای را به «مرکز نور» نشان میدهند.
گیاه پیچک؛ گیاهی که تمام هستیاش را عاشقانه به دور آنچه بدان تکیه دارد، میپیچد.
این همان تعصّبِ عاشقانه است؛
همان حالتی که در آن، عاشق به دور نور خود میپیچد، قامتش را با قامت معشوق هماهنگ میسازد، از او بالا میرود، در او تنفس میکند، و با او زیبا میشود.
او عداوت نمیکند، فاصله نمیگیرد، تهمت نمیزند؛ بلکه میپیچد، میسازد، میبالد و میتابد.
…
متعصّب به نور، در حقیقت عاشق است؛ و عاشق، متعصّب است!
این، نقطه تلاقی واژۀ «عَصَب» و «عشق» است.
اهل یقین، همان پیچکهای نوریاند که بر ستون استوار نبوّت و ولایت میپیچند؛
نه به خاطر تعصّب قبیلهای، بلکه به خاطر نور یقین، آرامش، هدایت و مهر.
درختی که نور میدهد، عشق میخواهد؛
و عشقی که ماندگار است، باید در خودش تعصب داشته باشد؛ تعصّبِ عاشقانه به نور خود.
مشتقات ریشۀ «عصب» در آیات قرآن:
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ (77)
إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (8)
قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14)
إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ (11)
إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ (76)