Satanic Schemes of the Envious to Devalue the Radiant Hearts
Quranic Reflections on Envy, Injustice, and the Value of Divine Light
Throughout every age, envious souls—driven by inner darkness—have tried to reduce the value of divine light manifest in the hearts of the people of wilayah (divine guardianship). The Quranic expression “وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ” (“Do not diminish what belongs to people”) reminds us that injustice often begins with spiritual distortion: the deliberate devaluation of truth, light, and divine proximity in others.
The word “بخس” (to diminish, to defraud) in Arabic lexicons conveys not only underestimating material goods, but also metaphysical theft—robbing a person of their spiritual worth through belittlement, denial, or slander. Envy is the unseen fire that fuels this behavior. Just as the envious brothers of Yusuf sold him “for a worthless price” (بِثَمَنٍ بَخْسٍ), envious people today attempt to undervalue the true worth of divine hearts and prophetic voices—so their own unworthy desires may reign.
Such efforts are not isolated to human jealousy. The “satanic whisperings” join forces with the envy of men:
“مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ”—from among jinn and humans.
Both work in tandem, in the seen and unseen realms, to dim the light of truth.
“يُريدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ”—“They wish to extinguish the light of God with their mouths.”
But those who diminish the worth of divine hearts, like those who cheat in measures and scales, are warned:
“وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ”—Woe unto those who defraud others.
Ultimately, the radiant heart that reflects divine will is beyond price, and any attempt to evaluate it through worldly terms is itself a form of spiritual blindness. Let not the envious dictate the worth of divine gifts. Let hearts be weighed by divine balance, not by the scales of those who walk in shadows.
Setting up to fail!
«بخس» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«بَخَسْتُ الكَيْلَ: نَقَصْتُهُ»
«الْبَخْسُ: نقص الشيء على سبيل الظلم،
كم كردن و كم شدن چيزى بطريق ظلم و ستم.»
«بَخَسْتُ العَيْنَ: فَقَأْتُهَا»
«البَخْسُ: فَقْءُ العين بالإِصبع و غيرها»
«enucleation»: تخلیه چشم!
+ «شکک»
بَخَسَ الكَيْلَ: یعنی پیمانه را کم گذاشت.
بَخْسُ الشَّيْءِ: یعنی کم کردن از چیزی به شکل ستمگرانه.
بَخَسَ العَيْنَ: یعنی کور کردن چشم.
البَخْسُ: یعنی فروکاستن از حقیقت، تحریف و کمانگاشتن.
«بخس» فقط به معنای کاهش عددی یا مادی نیست،
بلکه به معنای سلب شأن، کور کردن بصیرت، و تحریف حق نیز به کار رفته است.
حسود با تهمت زدن به معلم نورانی، واژۀ بخس را معنا نمود!
…
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ»
یعنی آنها یوسف را در یک معاملهی خیانتآمیز با ثمنِ ناچیزی فروختند،
و آن ثمن نیز از روی «بَخس» بود!
در اینجا واژهی «بَخس» نشان میدهد که نه فقط قیمت اندک بود، بلکه این قیمت کمشده به صورت ظالمانه و از سر تحقیر بود. یعنی عمداً شأن نور یوسف را پایین آوردند.
+ «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ»
…
اهل حسادت، چون درونشان از نور تهی است، تاب دیدن نور دیگری را ندارند.
برای همین، با روشهایی تلاش میکنند:
شخصیت نورانی معلم یا ولیّ خدا را کمارزش جلوه دهند.
نور او را تحقیر کنند تا مردم از اطراف او پراکنده شوند.
و علومش را بیاهمیت نشان دهند تا کسی از آن سیراب نشود.
این یعنی: «بَخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ»
یعنی مردم را از داشتههای نورانیشان محروم ساختند،
نه فقط با کمفروشی مادی، بلکه با کمفروشی معنوی!
+ «شیء؛ یعنی کالای با ارزش نور»
…
آیه:
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ
یعنی حتی کوچکترین بهرهی مشروع مردم را از ایشان نستانید.
پس چطور میشود نور یوسف، که برترین نعمت است، بخس زده شود؟!
اینجاست که بیشترین حسادت را سامری دارد و فضیلت علمی معلم ربانی را انکار میکند.
حسودان نورستیز:
يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ
میخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند؛
امّا خدا نورش را تمام خواهد کرد، هرچند کافران ناخشنود باشند!
اهل حسادت چون نمیتوانند و نمیخواهند با نور زندگی کنند، سعی میکنند آن را:
خاموش کنند،
بیارزش جلوه دهند (بَخْس)،
تحقیر نمایند (ثَمَناً قَليلاً)،
جایگزین کنند (استبدال آیات)،
و نهایتاً آن را از چشم دیگران بیندازند.
اما قرآن میفرماید:
هرچند دهانهایشان را از تحریف و توهین و تخریب و تهمت پر کنند،
اما قدرت نور الهی خاموشناشدنی است!
…
اتصال معنایی با بَخْس:
«بَخْس» یعنی کمارزش جلوهدادن نور.
«يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ» یعنی قصد خاموشکردن همان نوری را دارند که بهزور میخواهند آن را کوچک نشان دهند.
پس بَخْس و اطفاء ویژگی بارز اهل حسادت است!
انگار اگر نور را کم ارزش جلوه دهند، راحتتر میتوانند در دل مردم خاموشش کنند!
…
نور یوسف، نور امیرالمؤمنین، نور معلم ربانی، نور قرآن، نور صدق، نور ولایت…
همۀ اینها متاعهایی هستند که اهل حسادت سعی میکنند بگویند:
«این چیز زیادی نیست.»
«این یوسف رو با چند درهم میشه خرید!»
«این معلم چیزی نداره.»
«این نور، تمایزی نداره!»
و این، همان اطفای نور با افواه است! همان «بَخْس»! همان «ثمن قلیل»!
اما خدا وعده داده است که:
نورش را تمام میکند، هرچند کافران و حسودان بدشان بیاید!
«وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ»
و میزان (ترازوی سنجش) را مخدوش و ناقص نکنید!
تفسیر امام باقر علیهالسلام در کتاب تفسیر قمی آمده است:
قال علیهالسلام:
«لا تُبْخِسُوا الإِمامَ حَقَّهُ، وَ لا تَظْلِمُوه»
یعنی: حق امام را کم نگذارید و به او ظلم نکنید!
این آیه و روایت نشان میدهد که:
«تخسیر میزان» یعنی برهمزدن تراز حق و باطل.
یعنی در سنجشهای معرفتی و ارزشی، حق امام را کم جلوهدادن، یعنی ظلم به او!
یعنی بَخْسِ نورانیترین انسان زمین!
اتصال به آیهی یوسف:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ»
همان معنایی که در معاملهی یوسف حاکم بود، اینجا هم هست:
یوسف، نور و امام زمانشان بود؛ اما اهل حسد، او را با ثمنی بَخْس فروختند!
حقش را نادیده گرفتند، وزنش را سبک شمردند، و ترازو را عمداً ناقص کردند.
…
اهل نور در خطر بَخْساند!
اهل نور همیشه در معرض تخسیر و بَخْس قرار دارند:
گاهی «حق علمی» آنان کم شمرده میشود.
گاهی «حق معنوی» آنان نادیده گرفته میشود.
گاهی به آنها تهمت زده میشود.
گاهی با حسد، از قلب مردم پایین کشیده میشوند!
و این همه به یک معناست:
تحریف نور در ترازوی قلبها!
…
اگر میخواهی نور در قلبت بدرخشد:
میزانِ قلبت را خالص نگه دار!
امام خودت را به حقش بشناس!
و اهل نور را با دید حسد و ملاک دنیاپرستی نسنج!
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ يَبْخَسُونَ الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ»
سورهی مُطَفّفین، آیات ۱ و ۳
وای بر کمفروشان! آنان که در سنجش و وزنکشی، کم مینهند!
پیوند مفهومی با واژهی «بَخْس»:
در این آیات، «تطفیف» به معنای کمکردن حق دیگران آمده، و تعبیر «يَبْخَسُونَ الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ» دقیقاً با همان معنای ظلم در سنجش حق پیوند دارد که در این مقالۀ واژۀ بخس گفتیم:
«بخس» یعنی کمانگاری و تحریف.
«مکیال» و «میزان» یعنی ترازوی سنجش: چه در مال، چه در معرفت و ولایت!
…
وای بر کسانی که در سنجشِ جایگاه یوسف و امامِ نور، تطفیف میکنند!
وای بر کسانی که میزان قلب را دستکاری میکنند تا نور را کوچک ببینند و تمنا را بزرگ!
ربط زیبا با این آیۀ سورۀ یوسف:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ»
یعنی کمفروشهای حسود، همانها که در دلشان ترازو را برعکس گرفتهاند، یوسف را با ثمن بخس فروختند!
آنها هم «مطفّف» بودند!
هم در «ثمن» ظلم کردند،
و هم در «میزان» یوسف!
چرا مطففین شایستهی «وَیْل» هستند؟
چون در حق نور ظلم میکنند،
نور را تحریف میکنند.
ولایت را به بهای دنیای خود میفروشند.
و مردم را از شناخت حقیقت محروم میسازند.
…
پس، کمفروشی فقط در نان و غلّه نیست؛
کمفروشی در حق یوسف،
در حق علی،
در حق اهل بیت،
و در حق هر قلب نورانی…
بدترین نوع تطفیف است!
روایت مسخ جِرّی (نوعی ماهی، مارماهی):
«وَ أَمَّا الْجِرِّيُّ فَمُسِخَ لِأَنَّهُ كَانَ رَجُلًا مِنَ التُّجَّارِ وَ كَانَ يَبْخَسُ النَّاسَ بِالْمِكْيَالِ وَ الْمِيزَانِ»
جرّی (نوعی ماهی که در شریعت حرام است) در اصل، مرد تاجری بود که در دنیا با بخس و کمفروشی در ترازو و سنجش حق دیگران، ظلم میکرد… و در قیامت یا برزخ، به شکل همان عملش، مسخ شد!
…
هر کس با کمفروشی در حق اهل نور و بخس در میزان محبت و ولایت زندگی کند،
در باطن وجودش، روحش مسخ میشود؛
قلبش دیگر ظرف نور نیست، بلکه موجودی خزنده در تاریکی حسد و دنیاطلبی میشود!
قرآن میفرماید:
«كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ»
چه بسا مسخهای باطنی که در قیامت آشکار میشود!
…
ارتباط با یوسف و آیه «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ»:
یعنی معاملهگرانی که از قِبَل نور خدا سود میخواهند، ولی برای آن ارزشی قائل نیستند!
تاریخ پر است از تاجرانی که در بازار معرفت،
ولایت را ارزان دیدند و دنیا را گران!
و این همان منشِ جرّی مسخشده است.
…
بَخْس، فقط ظلم اقتصادی نیست؛
بَخْس، اگر در حق امام و قلب نورانی باشد،
روح انسان را به موجودی تاریک و بیارزش تبدیل میکند؛
تا جاییکه دیگر «قابل استفاده در سفر نور» نیست.
تلاش هماهنگ حسود و شیطان برای ایجاد نقص در قلب اهل نور!
تلاش حسود با حسادتش، و تلاش شیطان با تکلمات فریبندهاش،
در دو جبهۀ ملک و ملکوت،
در یک مسیر، از دو جهت:
یکی از جنس جن، و دیگری از جنس انسان!
«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»
+ «شقق»
+ «عیبیابی»
«وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ: بر متاع ديگران عيب نگيريد.»
واژه بخس میگه:
حسود تلاش میکنه تا چشم اهل نور رو در بیاره!
یعنی تا بصیرت قلبی اونو خدشهدار کنه!
«مترادف خدشه دار کردن: لطمه زدن، صدمه زدن، معیوب کردن، ناقص کردن، شبههناک کردن»
«بَخَسْتُ العَيْنَ: فَقَأْتُهَا»
حسود تلاش میکنه تا اهل نور، نورشو نبینه!
تلاش برای ایجاد نقص «بَخَسْتُ الكَيْلَ: نَقَصْتُهُ»
صمم بکم عمی: نامهای اهل حسادت هستند.
اهل حسادت میگن میخوایم در اهل نور، نقص ایجاد کنیم، تا نتونن با نور ولایت خودشونو آروم کنن!
با تمناهایی همچون موسیقی و خمر و … ، تلاش میشه که رابطه فهم قلبی قطع بشه! و همه مشغول کلام نامفهوم گوساله شوند!
از تمام واژههای مترادف حسد، مفهوم نقص استنباط میشه، به این معنا که اهل حسادت کارشون اینه و تلاششون اینه که ایجاد نقص بزرگی بنماید تا اهل نور نتوانند با نور ولایت، رابطه برقرار نمایند و کلام مافوق خودشان را نشنوند و نبینند و نفهمند!
تلاش برای ایجاد نقص، کار اهل حسد،
و تلاش برای ایجاد کمال، کار صاحبان نور است!
+ «نقص و کمال»
تمام پیشنهادهای بیارزش اهل حسادت (تسویل نفس و تسویل شیطان) برای اینه که اهل نور را ناقص و نیازمند به غیر آل محمد ع کنند!
هر چقدر صاحبان نور تلاش میکنن تا بهت نور علم بدهند و تو رو به کمال برسونند و اینجوری بهت احترام میذارن و با تو محترمانه برخورد میکنن، از اونطرف اهل حسد، پستانک تمنّا توی دهانت میذارن و اینجوری میخوان گولت بزنن و بیچارهات کنن!
واژۀ بخس + «مبحث زیبای باارزش و بیارزش» + «نقص و کمال»
پیشنهادهای بیارزش، برای ایجاد نقص است و پیشنهادهای با ارزش برای ایجاد کمال!
اهل حسادت تمام تلاششونو میکنن تا نور رو از اهل یقین بگیرن و این اون نقص بزرگی است که هدف اصلی اهل حسادت در هر زمان است و برای این منظور از هیچ امری کوتاهی نمی کنن.
اگه هر گناهی ازت سر بزنه اما در ملک و ملکوت دستتو از توی دست نور خدا «ید الله» در نیاری و رابطۀ خودتو با نورت استمرار بدهی، بالاخره یه روزی موفق به أقامۀ صلات میشی، اما اگه همه فروعات خوب رو منهای اصل خوب، انجام بدهی، مرتکب گناه کبیرهای شدهای که هیچکدوم از این کارهای خوب فرعی تو، بدرد خودت نمیخوره و میره توی پرونده اهل یقین.
[بخس – طفف]:
«الْبَخْسُ و الْبَاخِسُ: الشيء الطفيف الناقص»
+ «طفّ»
توی ظرف قلب اهل شک حسود، همه چی پیدا میشه: نماز و روزه و حج و … فقط یه چیز پیداش نیست، اونم نور ولایته! نور علوم ربانی و نورانی در دل شرایط!
آیا این قلب بدرد میخوره؟!
«با ارزش و بی ارزش»:
انگاری بخس، یعنی همۀ چیزای بیارزش هست،
اما اون یکی که با ارزشه، یعنی نور ولایت، پیداش نیست!
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ أى نَقْص»
پس فروختن یوسف ع و تعویض او و داد و ستدش به هر قیمتی از گزینههای بیارزش دنیایی، میشه بخس! میشه ناقص! و شخص با این داد و ستد، هر چی در عوض یوسف ع بگیره، ضرر کرده!
هیچ چیزی همسنگ یوسف ع نیست!
«أى ثمن ناقص لا يعادله و لا يوافى حقّه»
چی میخوای اون پلۀ ترازو بذاری که با ارزش یوسف ع برابری کنه؟!
+ «نقص»: « بَخَسْتُ الكَيْلَ: نَقَصْتُهُ»:
چجور نقصی؟ یک نقص اصلی! اونم اینه: نور ولایت رو کم داره!
«البَخْسُ: فَقْءُ العين بالإِصبع»!
نداشتن چشم! نداشتن قلب بینا!
چه نقص بزرگی! تخلیه شدن چشم! تاریک شدن قلب!
نداشتن معرفة الامام بالانورانیة!
+ «صم بکم عمی»
بخس میشه نقصان حق!
«إِنما البَخْسُ نقصانُ الحق»
میشه نقصان نور ولایت!
میشه دنیای قلب اهل شک حسودی که هر چی داشته باشه، نور ولایت توش نیست!
این میشه در آوردن چشم «بَخَصْتُ عينَه»!
نبودن نور حق و حقیقت درون قلب! زمینی که باران نورانی ولایت بهش نباره، چه چیزی میخواد سبز کنه «البَخْسُ: أَرض تُنْبِتُ بغير سَقْي»؟!
قلب بدون ساقی نور ولایت، قلب تاریک حسود است!
همان گوسفند دور افتاده از چوپان و گلهاش!
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ
+ «قرض – و اقرضهم من عرضک!»
+ «شیء – باارزش و بیارزش»
اگه با اندیشه آل محمد ع با دیگران برخورد نکنی کانه أموال مردم رو کم دادی
«وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ»
کاستن از نیاز اونها که نور ولایت آل محمد ع است، میشه بخس، میشه نقص.
اونیکه ارزش داره، استعمال اندیشه صاحبان نور، در دل شرایطِ برخورد با دیگران است
و اندیشه احسان باید عمل شود و هر چقدر در این امر کم بگذاریم میشه بخس!
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۸۵ الى ۸۷]
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً
قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ
ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ
قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ
فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ
وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها
ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (۸۵)
و به سوى [مردم] مَدْيَنْ، برادرشان شعيب را [فرستاديم]؛ گفت:
«اى قوم من، خدا را بپرستيد كه براى شما هيچ معبودى جز او نيست.
در حقيقت، شما را از جانب پروردگارتان برهانى روشن آمده است.
پس پيمانه و ترازو را تمام نهيد،
و اموال مردم را كم مدهيد،
و در زمين، پس از اصلاح آن فساد مكنيد.
اين [رهنمودها] اگر مؤمنيد براى شما بهتر است.
وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً
وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ
وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (۸۶)
و بر سر هر راهى منشينيد كه [مردم را] بترسانيد
و كسى را كه ايمان به خدا آورده از راه خدا باز داريد و راه او را كج بخواهيد؛
و به ياد آوريد هنگامى را كه اندك بوديد، پس شما را بسيار گردانيد،
و بنگريد كه فرجام فسادكاران چگونه بوده است.
وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا
فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (۸۷)
و اگر گروهى از شما به آنچه من بدان فرستاده شدهام ايمان آورده و گروه ديگر ايمان نياوردهاند،
صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند [كه] او بهترين داوران است.»
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ
[سورة هود (۱۱): الآيات ۸۴ الى ۹۵]
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً
قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ
ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ
وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ
إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ
وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (۸۴)
و به سوى [اهل] مَدْيَنْ، برادرشان شعيب را [فرستاديم]. گفت:
«اى قوم من، خدا را بپرستيد. براى شما جز او معبودى نيست.
و پيمانه و ترازو را كم مكنيد.
به راستى شما را در نعمت مىبينم.
و[لى] از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم.»
وَ يا قَوْمِ
أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ
وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (۸۵)
«و اى قوم من، پيمانه و ترازو را به داد، تمام دهيد،
و حقوق مردم را كم مدهيد،
و در زمين به فساد سر برمداريد.»
بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (۸۶)
«اگر مؤمن باشيد، باقيمانده [حلال] خدا براى شما بهتر است،
و من بر شما نگاهبان نيستم.»
قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا
إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (۸۷)
گفتند: «اى شعيب، آيا نماز تو به تو دستور مىدهد كه آنچه را پدران ما مىپرستيدهاند رها كنيم، يا در اموال خود به ميل خود تصرّف نكنيم؟ راستى كه تو بردبارِ فرزانهاى.»
قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً
وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ
إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ
وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (۸۸)
گفت: «اى قوم من، بينديشيد، اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم، و او از سوى خود روزىِ نيكويى به من داده باشد [آيا باز هم از پرستش او دست بردارم؟]
من نمىخواهم در آنچه شما را از آن باز مىدارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم].
من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم، ندارم،
و توفيق من جز به [يارى] خدا نيست.
بر او توكّل كردهام و به سوى او بازمىگردم.»
وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ
وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (۸۹)
«و اى قوم من، زنهار تا مخالفت شما با من، شما را بدانجا نكشاند كه [بلايى] مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد، به شما [نيز] برسد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست.»
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (۹۰)
«و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد،
سپس به درگاه او توبه كنيد كه پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است.»
قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً
وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ (۹۱)
گفتند: «اى شعيب! بسيارى از آنچه را كه مىگويى نمىفهميم،
و واقعاً تو را در ميان خود ضعيف مىبينيم،
و اگر عشيره تو نبود قطعاً سنگسارت مىكرديم، و تو بر ما پيروز نيستى.»
قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (۹۲)
گفت: «اى قوم من، آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر خود گرفتهايد [و فراموشش كردهايد]؟ در حقيقت، پروردگار من به آنچه انجام مىدهيد احاطه دارد.»
وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ
وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (۹۳)
«و اى قوم من، شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد، من [نيز] عمل مىكنم. به زودى خواهيد دانست كه عذابِ رسواكننده بر چه كسى فرود مىآيد و دروغگو كيست؛
و انتظار بريد كه من [هم] با شما منتظرم.»
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا
وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (۹۴)
و چون فرمان ما آمد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند،
به رحمتى از جانب خويش نجات داديم،
و كسانى را كه ستم كرده بودند، فرياد [مرگبار] فرو گرفت، و در خانههايشان از پا درآمدند.
كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (۹۵)
گويى در آن [خانهها] هرگز اقامت نداشتهاند.
هان، مرگ بر [مردم] مَدْيَن، همان گونه كه ثمود هلاك شدند.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ
[سورة الشعراء (۲۶): الآيات ۱۷۶ الى ۱۹۱]
كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (۱۷۶)
اصحاب ايكه فرستادگان را تكذيب كردند.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ (۱۷۷)
آنگاه كه شعيب به آنان گفت: «آيا پروا نداريد؟
إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (۱۷۸)
من براى شما فرستادهاى درخور اعتمادم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (۱۷۹)
از خدا پروا داريد و فرمانم ببريد.
وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (۱۸۰)
و بر اين [رسالت] اجرى از شما طلب نمىكنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست.
أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (۱۸۱)
پيمانه را تمام دهيد و از كمفروشان مباشيد.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ (۱۸۲)
و با ترازوى درست بسنجيد.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ
وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (۱۸۳)
و از ارزش اموال مردم مكاهيد
و در زمين سر به فساد برمداريد.
وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ (۱۸۴)
و از آن كس كه شما و خلق [انبوه] گذشته را آفريده است پروا كنيد.»
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (۱۸۵)
گفتند: «تو واقعاً از افسونشدگانى.»
وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (۱۸۶)
«و تو جز بشرى مانند ما [بيش] نيستى، و قطعاً تو را از دروغگويان مىدانيم.
فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۱۸۷)
پس اگر از راستگويانى، پارهاى از آسمان بر [سر] ما بيفكن.»
قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸۸)
[شعيب] گفت: «پروردگارم به آنچه مىكنيد داناتر است.»
فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۱۸۹)
پس او را تكذيب كردند، و عذابِ روزِ ابر [آتشبار] آنان را فرو گرفت.
به راستى آن، عذابِ روزى هولناك بود.
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (۱۹۰)
قطعاً در اين [عقوبت درسِ] عبرتى است، و[لى] بيشترشان ايمان آورنده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (۱۹۱)
و در حقيقت، پروردگار تو همان شكستناپذير مهربان است.
[سورة هود (۱۱): الآيات ۱۵ الى ۱۶]
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها
وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ (۱۵)
كسانى كه زندگى دنيا و زيور آن را بخواهند
[جزاى] كارهايشان را در آنجا به طور كامل به آنان مىدهيم،
و به آنان در آنجا كم داده نخواهد شد.
أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ
وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها
وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (۱۶)
اينان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش برايشان نخواهد بود،
و آنچه در آنجا كردهاند به هدر رفته،
و آنچه انجام مىدادهاند باطل گرديده است.
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۹ الى ۲۰]
وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ (۱۹)
و كاروانى آمد. پس آبآور خود را فرستادند. و دلوش را انداخت. گفت: «مژده! اين يك پسر است!» و او را چون كالايى پنهان داشتند. و خدا به آنچه مىكردند دانا بود.
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (۲۰)
و او را به بهاى ناچيزى -چند درهم- فروختند و در آن بىرغبت بودند.
انگاری اهل نور میگن:
ما چون قلبمون به نورمون معرفت پیدا نمود، و باورش کردیم، دیگه از هیچی نگران نیستیم!
نگران نیستیم، چون اصل نور را در قلب خود وجدان میکنیم!
ما رضایت عالَم بالا از خودمون رو با قلبمون میفهمیم، پس دیگه هیچ جای نگرانی نیست!
واقعا شنیدن این آیه چه شوقی به قلب میدهد!
درک «معرفة الامام بالنورانیة» قبل از موت دنیایی! چه زیباست!
وقتی که با قلبت به مرگ خودت لبخند میزنی و دوستش داری و در آغوشش میکشی!
[سورة الجن (۷۲): الآيات ۱۱ الى ۲۰]
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (۱۱)
و از ميان ما برخى درستكارند و برخى غير آن، و ما فرقههايى گوناگونيم.
وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (۱۲)
و ما مىدانيم كه هرگز نمىتوانيم در زمين خداى را به ستوه آوريم،
و هرگز او را با گريز [خود] درمانده نتوانيم كرد
وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (۱۳)
و ما چون هدايت را شنيديم بدان گرويديم؛
پس كسى كه به پروردگار خود ايمان آورَد، از كمى [پاداش] و سختى بيم ندارد.
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً (۱۴)
و از ميان ما برخى فرمانبردار و برخى از ما منحرفند:
پس كسانى كه به فرمانند، آنان در جستجوى راه درستند،
وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (۱۵)
ولى منحرفان، هيزم جهنّم خواهند بود.»
وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (۱۶)
و اگر [مردم] در راه درست، پايدارى ورزند، قطعاً آب گوارايى بديشان نوشانيم.
لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ
وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً (۱۷)
تا در اين باره آنان را بيازماييم،
و هر كس از ياد پروردگار خود دل بگرداند، وى را در قيد عذابى [روز]افزون درآورد.
وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (۱۸)
و مساجد ويژه خداست، پس هيچ كس را با خدا مخوانيد.
وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (۱۹)
و همين كه «بنده خدا» برخاست تا او را بخواند،
چيزى نمانده بود كه بر سر وى فرو اُفتند.
قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (۲۰)
بگو: «من تنها پروردگار خود را مىخوانم و كسى را با او شريك نمىگردانم.»
وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً
[سورة البقرة (۲): آية ۲۸۲]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ
وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً
فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۲۸۲)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد،
هر گاه به وامى تا سررسيدى معين، با يكديگر معامله كرديد، آن را بنويسيد.
و بايد نويسندهاى [صورت معامله را] بر اساس عدالت، ميان شما بنويسد.
و هيچ نويسندهاى نبايد از نوشتن خوددارى كند؛
همان گونه [و به شكرانه آن] كه خدا او را آموزش داده است.
و كسى كه بدهكار است بايد املا كند، و او [=نويسنده] بنويسد.
و از خدا كه پروردگار اوست پروا نمايد،
و از آن، چيزى نكاهد.
پس اگر كسى كه حق بر ذمه اوست، سفيه يا ناتوان است، يا خود نمىتواند املا كند،
پس ولىّ او بايد با [رعايت] عدالت، املا نمايد.
و دو شاهد از مردانتان را به شهادت طلبيد، پس اگر دو مرد نبودند، مردى را با دو زن، از ميان گواهانى كه [به عدالت آنان] رضايت داريد [گواه بگيريد]، تا [اگر] يكى از آن دو [زن] فراموش كرد، [زنِ] ديگر، وى را يادآورى كند.
و چون گواهان احضار شوند، نبايد خوددارى ورزند.
و از نوشتنِ [بدهى] چه خرد باشد يا بزرگ، ملول نشويد، تا سررسيدش [فرا رسد].
اين [نوشتنِ] شما، نزد خدا عادلانهتر، و براى شهادت استوارتر، و براى اينكه دچار شك نشويد [به احتياط] نزديكتر است، مگر آنكه داد و ستدى نقدى باشد كه آن را ميان خود [دست به دست] برگزار مىكنيد؛ در اين صورت، بر شما گناهى نيست كه آن را ننويسيد.
و [در هر حال] هر گاه داد و ستد كرديد گواه بگيريد.
و هيچ نويسنده و گواهى نبايد زيان ببيند، و اگر چنين كنيد، از نافرمانى شما خواهد بود.
و از خدا پروا كنيد، و خدا [بدين گونه] به شما آموزش مىدهد، و خدا به هر چيزى داناست.