Al-Aqsa Mosque!
«قصو» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«الناقة القصواء: المقطوعة الاذن»
«القصايا: خِيار الإبل»
«القصيّة من الإبل: المودوعة الكريمة لا تجهد و لا تركب، أى تقصى إكراما لها.»
+ «رقی»
مثال زیبای «تله کابین»!
ترمینولوژی: «tele» پیشوندی است که مفهوم دور به واژه میدهد،
مثل تلفن، تلگراف، تلسکوپ، تلهپاتی، تلویزیون، تلهمدیکیشن و …
زیبایی مفهوم واژۀ «قصو» نیز با این پیشوند انگلیسی به خوبی توصیف میشود،
انگاری دسترسی به نور صاحبان نور در ملکوت قلب (احراز هویت نور!)، یعنی ملاقات با فرشتۀ نگهبان (مَلَک موکل)، هم دور است و هم نزدیک!
فرایند نور الولایة (وَلْی: نزدیک)، در عین نزدیک بودن، یه جورایی دور هم هست (تلهپاتی)!
یه جور دیدن از راه دور است!
این مکالمۀ نزدیکِ دور، میشه همان زبان آنلاین اهل بهشت (قبض و بسط).
+ «دلو – سلسله مراتب نورانی!»
حالا مثال:
اهل نور، سوار بر تلهکابین صاحبان نور شده و به سمت جبال رضوا، بالا میروند!
در این مثال زیبا، واژههای درج – سلم – قصو – رقی – صعد – … همه و همه به زیبای حس میشود که نقش صاحبان و حاملان نور و آیات محکم موید اندیشه آنها برای اهل نور یقین، چقدر زیبا و مهم است!
کافی است به این تلهکابین اعتماد کنی و باور و یقین نمایی و سوارش بشوی تا تو را به جاهایی ببرد که اصلا فکرش را هم نمیکردی و از اون بالا، صحنههای زیبایی از طلوع خورشید و غروب خورشید و زیباییهای با عظمتی رو میشه دید و تجربه کرد که هرگز، یک اهل شک حسود- که خودش میخواهد از این کوه به تنهایی بالا برود- نمیتونه به این جاها دست پیدا کنه!
مفهوم «البعد مع علوّ»
«التقصّي»
«أحْصَيْتُ الشَّيْءَ و أقْصَيْتُه: أي أحْكَمْتُه و بالَغْت فيه»
[قصو – قصص]: تَقْصِيَةُ الأظْفارِ: قَصُّهَا.
القَصِيَّةُ: الناقةُ الكريمَةُ النَّجِيبَةُ المُبْعَدَة عن الاسْتِعمالِ.
«الناقة القصواء: المقطوعة الاذن [این علامت یه چیزیه! + «عُلمَة»]
«قَصْوَاءُ: بائنةٌ»
«الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»
«الْقَصِيَّةُ من الإبلِ: البعيدةُ عن الاستعمال»:
شترى كه با بقیه فرق داره، انگاری حسابش از بقیه جداست، انگاری از اونها دوره!
+ «بقع – بقعه مبارکه!»
«أَقْصَى الشيءَ: آن چيز را به منتهى اليه خود رسانيد.»:
این شتر در بین این همه شترها، در خوبی و نجابت، آخرشه!
هیچ شتری به گردش هم نمیرسه!
یک گزینه استثناء و انتخاب شده و جدای از جمع است!
منحصر به فرد است!
یه چیز دیگه است!
با بقیه فرق داره!
یه سر و گردن از همه بالاتره «البعد مع علوّ»!
نشون کرده است «الناقة القصواء: المقطوعة الاذن»!
بی عیب و نقصه!
یه برند خاصی برای خودشه!
حرف نداره «حمد ذمّ» …
چجوری اینجوری شد؟!
با استعمال اندیشه صاحبان نور در دل شرایط.
با جستجوی نور علم و حکمت و معنا کردن این اسامی نورانی!
کمکم از اهل معصیت کناره گرفت و در اون فضای روحانی، قرین نور علم آل محمد ع شد.
+ «معراج علمی»
مفاهیم قشنگی از واژه «قصو» استنباط میشود.
«مسجد الحرام و مسجد الاقصی» برای اهل نور، تاویل زیبایی دارد!
[برأ – قصو]:
«أصل الْبُرْءِ و الْبَرَاءِ و التَّبَرِّي: التقصّي مما يكره مجاورته»
«برأ: سقط عنه طلبه، التباعد من الشيء و مزايلته، التباعد من النقص و العيب، التقصّي مما يكره مجاورته.
وَ تُبْلِغُنِي بِهِ [نُوراً] الْعُرْوَةَ الْقُصْوَى مِنْ رَحْمَتِكَ
نور عروة الوثقی – نور عروة القصوی
وَ تُبْلِغُنِي بِهِ [نُوراً] الْعُرْوَةَ الْقُصْوَى مِنْ رَحْمَتِكَ
+ «جستجو»:
انگاری وقتی اون نور یدکش «سحب» میاد در تاریکی بیرون حرم و در عرفات و تو، توفیق جفت شدن با اونو پیدا میکنی، حالا این جفت کریم با هم پرواز میکنند و میروند به یک نقطه دور «مکان کریم» که هیچ چشمی قادر به دیدن اونجا و اونها، نخواهد بود و این مکان دوردست «مکانا قصیا» برای عدۀ بسیار کمی قابل دسترس خواهد بود و خیلیها دستشون به اونجا نمیرسه چون اونجا مسجد الاقصی است، چون اونجا بیت المعمور است.
انگاری وقتی سر نخ نورانی مباحث علمی رو میگیری و میری جلو، همینجور که سرگرم کاری، یهو به خودت میای! میبینی خیلی از همه دور شدی و تک و تنها شدی (رسیدی به عروة القصوی – عروة الوثقی) اما از این تنهایی ترس و وحشتی نداری، برعکس آرامش و نورانیت عجیبی بهت دست میده، نمیدونی چه خبره، اما هر چی هست خیلی باحاله! این همون مکان دور دستی است که کنجکاوان اهل نور یقین و اهل جستجو باید نهایتا به اونجا برسند!
«المنتهی النّور!»
پس پیش بسوی اون نقطۀ دور از دسترس همه، که تنهایی اون قرین جفت شدن با نور علم آل محمد ع است که قابل وصف نیست.
«سفر انفرادی با نور!»
همه اینها در اون فضای مجازی، در دل شرایط آیات، در یک چشم بر هم زدن رخ میده و کسی متوجه این حال اهل نور یقین نمیشه! برای همینه میگن مسجد الاقصی، چون اهل یقین اهل سجده در دل شرایط هستند و این فن علمی سجده بر نمودارها یعنی سجده بر آیاتی که از عیوب آنها خبر میدهد و بوسه بر این آیات، آنها را بهره مند از نور اصلاح و تربیتِ جوف نار آیت میکند و این در مکانی دور از دسترس همه و غیر قابل فهم برای همه صورت می گیرد.
[جستجو – بحث – فحص – قصو]:
اسْتِقْصَاءً:
«اسْتَقْصَى المَسألَةَ و فيها: در پيرامون آن مسأله و بحث در آن نهايت كوشش را نمود.»
«مسجد الاقصی» نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست بطوریکه اهل نور یقین در دل شرایط با استعمال اندیشه این حاملان نور، در واقع در جستجوی نور علم آل محمد ع به اقصی نقاط ممکن، دور از همه، به پرواز در میآیند «البعد مع علوّ» و این مرحله دور شدن، تنهایی «طاق» نیست، تلخی نیست، که جفت شدن با نور علم آل محمد ع شیرینی و لذتی دیگر دارد «تقصى إكراما لها».
«القصيّة من الإبل المودوعة الكريمة لا تجهد و لا تركب»
و به جاهایی دور از دسترس همه دست مییابند:
«المكانُ الأَقْصَى: جاى دور دست»
«الى أَقْصَى حَدّ: تا دورترين حد»
پس آن جای دور دست همان فضای مجازی نورانی جفت اهل یقین و صاحب نورش در دل شرایط است که، هرکسی دستش به این نقطه نمیرسه!
دیدی سنگنوردان از دیواره راسته کوه با چه زحمتی بالا میروند و به نوک قله کوهی بسیار تیز میرسند که احدی دستش به اونجا نمیرسه و اون نقطه، بکر بکر است؟!
این مثال مفهوم واژه قصو و مسجد الاقصی را برای اهل یقین خوب روشن می کند.
دور شدن از تاریکی عیب و نقص حسد و جفت شدن با نور علم آل محمد ع در مکانی دور از دسترس همگان!
چه مفهوم زیبایی در واژه «قصو» وجود داره!
حالا باید آیاتی که در قرآن واژه «قصو» داره رو با این بیان مجددا بخوانیم.
+ «مَكاناً قَصِيًّا».
[القصايا : خِيار الإبل]:
کسی کاری به این یک شتر از غافله این شترها نداشته باشه!
من اونو علامت زدم، مخصوص و مال خودمه!
هیچکس حق نداره بارشو با اون حمل کنه!
این شتر از نظر من مقام کریمی داره!
حسابش سواست! دست بهش نزنین!
من اونو برای خودم انتخاب کردم «مصطفی»، اختیار کردم «القصايا: خِيار الإبل».
«المُقَصَّاة من الإبل: التي شُقّ من أذنها شيء ثم تُرِك مُعَلَّقاً»
واقعا مفهوم زیبایی در واژه «قصو» وجود داره!
[قصو – قبض و بسط]:
اگه کلام آل محمد ع رو با قلب سالمت بصورت قبض و بسط بفهمی، چی میشه!
با فهم قبض و بسط این نور قلبی،
«فَابْعَثْ مَعِي يَا رَبِّ نُوراً مِنْ رَحْمَتِكَ»
به اون نقطۀ آخرین درجۀ رحمت خدای مهربان «قصو» دست پیدا میکنی، ان شاء الله تعالی.
دعاى حضرت فاطمه عليها السّلام:
… فَابْعَثْ مَعِي يَا رَبِّ نُوراً مِنْ رَحْمَتِكَ
يَسْعَى بَيْنَ يَدَيَّ وَ عَنْ يَمِينِي تُؤْمِنُنِي بِهِ وَ تَرْبِطُ بِهِ عَلَى قَلْبِي وَ تُظْهِرُ بِهِ عُذْرِي
وَ تُبَيِّضُ بِهِ وَجْهِي وَ تُصَدِّقُ بِهِ حَدِيثِي وَ تُفْلِجُ بِهِ حُجَّتِي
وَ تُبْلِغُنِي بِهِ الْعُرْوَةَ الْقُصْوَى مِنْ رَحْمَتِكَ
وَ تَحُلَّنِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيَا مِنْ جَنَّتِكَ
وَ تَرْزُقُنِي بِهِ مُرَافَقَةَ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ فِي أَعْلَى الْجَنَّةِ دَرَجَةً
وَ أَبْلَغَهَا فَضِيلَةً وَ أَبَرَّهَا عَطِيَّةً وَ أَرْفَعَهَا نُفْسَةً
مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً.
و خداوندا ! همراه من نورى از رحمتت را برانگيز،
تا پيشاپيش و از طرف راست من حركت كند، و مرا در امنيت خود قرار داده،
قلبم را مطمئن سازد، و عذرم را ظاهر كرده، چهرهام را درخشان نموده،
گفتارم را تصديق و دليلم را قاطع گرداند،
و مرا به آخرين درجه رحمتت برساند،
و به برترين مرتبه بهشت نايل گرداند،
و مرا همنشين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه بنده و رسول توست قرار دهد،
و در با فضيلتترين قسمت آن، و نيكوترين مرتبه آن، و بالاترين بخش آن ساكن گرداند،
و مرا با كسانى كه نعمتت را بر آنان ارزانى نمودهاى،
از پيامبران و صدّيقين و شهدا و صالحين همنشين ساز، كه اينان بهترين دوستان هستند.
[القُصْوَى : ضِدّ الدُّنيا]:
+ [مِنْ هَذِهِ «الْكَعْبَةِ» إِلَى هَذِهِ «السَّمَاءِ»]:
«از زمین به آسمان!»
+ پرواز «کهیئة الطیر»
نقطه شروع (نزدیک) معراج علمی:
مسجد الحرام – مِن … [مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ]: «قُرىً ظاهِرَةً»
نقطه انتهاء (دور) معراج علمی:
مسجد الاقصی – إِلَى … [إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ]: «الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها»
[قصو – مسجد الاقصی – معراج «عرج»]:
[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۱ الى ۳]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۱)
منزّه است آن [خدايى] كه بندهاش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى -كه پيرامون آن را بركت دادهايم- سير داد، تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم، كه او همان شنواى بيناست.
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (۲)
و كتاب آسمانى را به موسى داديم و آن را براى فرزندان اسرائيل رهنمودى گردانيديم كه: زنهار، غير از من كارسازى مگيريد،
ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (۳)
[اِى] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى] با نوح برداشتيم. راستى كه او بندهاى سپاسگزار بود.
… داستان عجیبی است!
«أَسْرى»: + «سری»: «السُّرَى: سَيْرُ اللَّيْلِ، السرى: يلاحظ فيه مفهوم السير و السرّ [سیر سرّی!]
«بِعَبْدِهِ» + «عبد الله – امة الله»
«لَيْلاً»: + لیلة القدر
«مِنَ الْمَسْجِدِ … إِلَى الْمَسْجِدِ»: + «سجد».
«الْحَرامِ»: + «حلال و حرام»
«وَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ وَ الْمَشْعَرَ الْحَرَامَ وَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ هُوَ رَجُلٌ»:
نامهای زیبای صاحبان نور اند.
اشاره به اینکه سیر علمی مخفیانه «سری» اهل نور یقین، در دل شرایط، با یاد صاحبان نور «هُوَ رَجُلٌ» شروع میشود و با یاد آنها نیز خاتمه مییابد و انتهایش نقطهای دور از دسترس همگان «توقف در بینهایت!» است، یعنی«مسجد الاقصی» که …
+ آیه سیر:
«وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً
وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنينَ»
+ [سیر – سری]
انگاری از قرای ظاهره کار شروع میشه و به قرای مبارکه کار ختم میشه و در حومه آرامش مسجد الاقصی به انتهای شیرین نور آرامش رسیده و غرق و متحیر میشوی!
«من المسجد الحرام» یعنی از قرای ظاهرة و «الی المسجد الاقصی» یعنی به قراء مبارکه «إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ – الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها»
پس به این زیبایی، در قرآن قصه مسجد الاقصی معلوم میشه که همون قرای مبارکه یعنی آل محمد ع هستند.
لذا اهل نور یقین برای گرفتن نور آرامش از آل محمد ع باید از مسجد الحرام یعنی قرای ظاهره، مدد بجویند «اخذ» که میشه همون مبحث زیبا و کلیدی «ذکر الله».
آیات قرآن چقدر زیبا و گویاست.
«مِن ادناهُ الى أَقْصَاهُ: از نزديك تا دور آن»:
نزدیکتر به ما، همون قبلۀ مرئی است «ظهر» و آنکه دورتر است، قبلۀ نامرئی است یعنی علوم آل محمد ع، که این مطلب زیبا در آیه سیر به قرای ظاهره و قرای مبارکه و در آیه معراج در اول سوره اسراء به مسجد الحرام و مسجد الاقصی تعبیر شده است.
پس سیر علمی یک ابتدا داره و یک انتها!
باید به نور صاحبان و حاملان نور علم، برسی و با اون، کار رو آغاز کنی و نهایتا به انتهای درجه خودت برسی که چقدر به نور علم آل محمد ع نزدیک میشی، این دیگه برای هر کس به نسبت اقرار به فضل آل محمد ع در عالم ذر متفاوت است و هر کس در یک درجهای توقف میکند و انتهای کارش همانجاست.
«توقف در بی نهایت!»
مهم اینه که به نقطه آغاز برسی و اونو باور و درک کنی!
با این نور، نورِ علم آل محمد ع به قلبت سرازیر میشود و با درناژ حسادت، از گناه دور میشوی «قصو» و بلیط پرواز به مسجد الاقصی را با امضای نورانی میگیری و پرواز میکنی و میری به نقطه دوری در نور محو میشی! دیگه دست هیچکس به تو نمیرسه! این پرواز به نقطۀ نورانیِ دور از دسترس همه، همان قصه معراج علمی عبد الله است که از نور علم آل محمد ع اقتباس بنماید.
عبد الله در این پرواز چی میبینه؟
در مسیرش که اول دوران لیل است و بعدا دوران نهار، توی این مسیر با آیات زیادی روبرو میشه! یعنی + «آیاتی و رسلی» یعنی وقتی مطالب علمی آل محمد ع رو از معلم نورانی آموختی، حالا باید خیلی در دل آیات به اونها عمل کنی و تولید نور عمل صالح بنمایی تا قلبت نورانی شود یعنی با قلبت انگاری زائر نور خدا میشی! «زائر الله»:
امام باقر علیه السلام:
مَا مِنْ عَبْدٍ يَغْدُو فِي طَلَبِ الْعِلْمِ أَوْ يَرُوحُ إِلَّا خَاضَ الرَّحْمَةَ
وَ هَتَفَتْ بِهِ الْمَلَائِكَةُ مَرْحَباً بِزَائِرِ اللَّهِ وَ سَلَكَ مِنَ الْجَنَّةِ مِثْلَ ذَلِكَ الْمَسْلَكِ.».
«الْأَقْصَى»: «الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»: + «قصو»
«الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»:
«برک» – «حول» – «رئی» – «اوی» – «سمع» – «بصر»
[مِنْ هَذِهِ «الْكَعْبَةِ» إِلَى هَذِهِ «السَّمَاءِ»]:
کعبه نماد صاحبان نور و سماء (بیت المعور)، یعنی آل محمد ع!
اهل نور یقین در دل شرایط با استعمال اندیشه صاحبان نور منا اهل البیت ع، انگاری بین کعبه و آسمان قرار میگیرند و این همان حرم امن الهی است.
در واقع بین مسجد الحرام و مسجد الاقصی، میشه معنای حرم، که اگه کسی در این فضای روحانی قلبش دور بزنه، دائما غرق در نور علم آل محمد ع است.
«وَ لَكِنَّهُ أُسْرِيَ بِهِ مِنْ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ مَا بَيْنَهُمَا حَرَمٌ»
+ «بیت المعمور» نام زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست.
[الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ – الْمَسْجِدُ الْأَقْصَى]
+ « عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ قَالَ:
كُنْتُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ قَاعِداً وَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِي نَاحِيَةٍ
فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَنَظَرَ إِلَى السَّمَاءِ مَرَّةً وَ إِلَى الْكَعْبَةِ مَرَّةً
ثُمَّ قَالَ: سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى وَ كَرَّرَ ذَلِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَهْلُ الْعِرَاقِ فِي هَذِهِ الْآيَةِ يَا عِرَاقِيُّ ؟
قُلْتُ يَقُولُونَ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْبَيْتِ الْمُقَدَّسِ
فَقَالَ لَيْسَ هُوَ كَمَا يَقُولُونَ
وَ لَكِنَّهُ أُسْرِيَ بِهِ مِنْ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ مَا بَيْنَهُمَا حَرَمٌ
قَالَ فَلَمَّا انْتُهِيَ بِهِ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى تَخَلَّفَ عَنْهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا جَبْرَئِيلُ أَ فِي مِثْلِ هَذَا الْمَوْضِعِ تَخْذُلُنِي فَقَالَ تَقَدَّمْ أَمَامَكَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ بَلَغْتَ مَبْلَغاً لَمْ يَبْلُغْهُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ قَبْلَكَ فَرَأَيْتُ رَبِّي وَ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ السُّبْحَةُ
قَالَ قُلْتُ وَ مَا السُّبْحَةُ جُعِلْتُ فِدَاكَ
فَأَوْمَأَ بِوَجْهِهِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ هُوَ يَقُولُ جَلَالٌ رَبِّي جَلَالٌ رَبِّي ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قَالَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ قُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَبِّ قَالَ فِيمَ اخْتَصَمَ الْمَلَأُ الْأَعْلَى
قَالَ قُلْتُ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لِي إِلَّا مَا عَلَّمْتَنِي
قَالَ فَوَضَعَ يَدَهُ بَيْنَ ثَدْيَيَّ فَوَجَدْتُ بَرْدَهَا بَيْنَ كَتِفَيَّ
قَالَ فَلَمْ يَسْأَلْنِي عَمَّا مَضَى وَ لَا عَمَّا بَقِيَ إِلَّا عَلِمْتُهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ فِيمَ اخْتَصَمَ الْمَلَأُ الْأَعْلَى قَالَ قُلْتُ يَا رَبِّ فِي الدَّرَجَاتِ وَ الْكَفَّارَاتِ وَ الْحَسَنَاتِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّهُ قَدِ انْقَضَتْ نُبُوَّتُكَ وَ انْقَطَعَ أَكْلُكَ فَمَنْ وَصِيُّكَ فَقُلْتُ يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ بَلَوْتُ خَلْقَكَ فَلَمْ أَرَ فِيهِمْ مِنْ خَلْقِكَ أَحَداً أَطْوَعَ لِي مِنْ عَلِيٍّ
فَقَالَ وَ لِي يَا مُحَمَّدُ
فَقُلْتُ يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ بَلَوْتُ خَلْقَكَ فَلَمْ أَرَ مِنْ خَلْقِكَ أَحَداً أَشَدَّ حُبّاً لِي مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
قَالَ وَ لِي يَا مُحَمَّدُ
فَبَشِّرْهُ بِأَنَّهُ رَايَةُ الْهُدَى وَ إِمَامُ أَوْلِيَائِي وَ نُورٌ لِمَنْ أَطَاعَنِي وَ الْكَلِمَةُ الْبَاقِيَةُ الَّتِي أَلْزَمْتُهَا الْمُتَّقِينَ مَنْ أَحَبَّهُ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُ أَبْغَضَنِي مَعَ مَا أَنِّي أَخُصُّهُ بِمَا لَمْ أَخُصَّ بِهِ أَحَداً
فَقُلْتُ يَا رَبِّ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي فَقَالَ إِنَّهُ أَمْرٌ قَدْ سَبَقَ أَنَّهُ مُبْتَلًى وَ مُبْتَلًى بِهِ مَعَ مَا أَنِّي قَدْ نَحَلْتُهُ وَ نَحَلْتُهُ وَ نَحَلْتُهُ وَ نَحَلْتُهُ أَرْبَعَةُ أَشْيَاءَ عَقَدَهَا بِيَدِهِ وَ لَا يُفْصِحْ بِهَا عَقْدُهَا.»
[الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ – الْمَسْجِدُ الْأَقْصَى]:
«الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ هُوَ الْمَسْجِدُ الْأَقْصَى»
مثال زیبای فضای مجازی!
[در فضای مجازی زمان و مکان مطرح نیست!
قلب اهل یقین با یاد صاحبان نور و استعمال اندیشه علم آل محمد ع «فَدَنَا بِالْعِلْمِ» انگاری در یک فضای مجازی، اول خودشو به مسجد الحرام و کعبه نزدیک میکنه
و از این نقطه به آسمان پر میکشه،
[الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ – الْمَسْجِدُ الْأَقْصَى]: «الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ هُوَ الْمَسْجِدُ الْأَقْصَى»
و در دل شرایط، اینجوری از تاریکی به نور دست مییابد و در واقع به خدا نزدیک می شود!
«ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ»: معنیش همینه، یعنی ای که قلبت در دل شرایط، میره که تاریک بشه! زود به یاد صاحبان و حاملان علوم نورانی و ربانی بیفت، اینجوری با استعمال اندیشۀ والای آنها، قلبت منور به نور خدایی علم آل محمد ع که از اونها آموختهای میشود و اینجوری میشه بگی من که قلبم قبض شده بود، با یاد نورم روشن شد و من الآن روشنایی قلبمو احساس میکنم و سبک هستم کانه من با قلبم خدا رو رویت نمودم!
و خدا هم از بنده خودش همینو میخواد که مدام اونو ببینه و مد نظر داشته باشه،
تا آرامش، همیشه حکمفرما باشه (دار هدنة).
عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ
فِي جَوَابِ الْيَهُودِيِّ الَّذِي سَأَلَ عَنْ مُعْجِزَاتِ الرَّسُولِ ص إِنَّهُ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى مَسِيرَةَ شَهْرٍ وَ عُرِجَ بِهِ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ مَسِيرَةَ خَمْسِينَ أَلْفَ عَامٍ فِي أَقَلَّ مِنْ ثُلُثِ لَيْلَةٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَدَنَا بِالْعِلْمِ فَتَدَلَّى فَدُلِّيَ لَهُ مِنَ الْجَنَّةِ رَفْرَفٌ أَخْضَرُ وَ غَشِيَ النُّورُ بَصَرَهُ فَرَأَى عَظَمَةَ رَبِّهِ بِفُؤَادِهِ وَ لَمْ يَرَهَا بِعَيْنِهِ فَكَانَ كَقَابِ قَوْسَيْنِ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَوْ أَدْنَى الْخَبَرَ.
[قلب ارزشمند ما! – أَلَا وَ هِيَ الْقَلْبُ]:
در وجود ما گوهری ارزشمند وجود دارد بنام قلب که اگر با جفتش پیوند بخورد «وَ سَحَابُهَا الْعَقْلُ» بدون نیاز به زمان و مکان در هر شرایطی این پیوند مبارک قادر خواهد بود که برای اهل یقین کن فیکون کند! در دَم، قلب منور به نور خدایی علم آل محمد ع که از صاحبان نور آموختهایم میشود و این قلب باید از گرایش و تمایل و وابستگی و پیوند به هر گزینهای غیر از آل محمد ع، دور باشد و تنها چشمش به نور علم آل محمد ع با یاد نورش دوخته باشد «عین شکری»، عبارت چشمدوختن برای فهم واژه «شکر» زیباست، یعنی دیگه به نورش دوخته شده! نمیشه به یه طرف دیگه نگاه کنه!
این دیگه ثابت شده و کاریش نمیشه کرد! اهل شک حسود و یهود و مشابهینشون در هر زمان چون نمیخوان اقرار به فضل حاملان نور کنند، لذا هرگز قلبشون از وضعیت طاق در نمیآید و با جفت خود یعنی نورش قرین نمیشود، لذا هرگز تجربه دیدن و ملاقات با خدا را نخواهد داشت! یعنی هرگز تجربه بسط قلبی با نور نگاه عالَم بالا در دل شرایط را، چون نمیخواهد، پس نخواهد داشت.
و گرنه خداوند در پیکر ما چیزی قرار داده که ما اونو داریم و اون قلبه که در دیدن از چشم قویتر و در شنیدن از گوش سمیعتر و در همۀ حواس، از همۀ اونها قویتر است و اصلا این ابزارهای پنجگانه حواس ما کارشون مخابره اون چیزی که متوجه میشن به این مرکز است، یعنی به قلب!
خود این مرکز بدون این واسطهها هم این توانایی رو داره که متوجه تاریکی و روشنایی خودش کانه امر مافوق خودش میشه!
مگه در عالم خواب همین اتفاق نمیافته؟
یعنی حواس پنجگانه از کار میافتند، اما شخص میگه در خواب دیدم اینجور و اونجور!
این کجای اوست که در خواب می بیند؟!
خب معلومه، قلب او، که خداوند این توانایی رو به قلب همه داده که حرف اونو بشنون و عمل کنن اگر نه این بود که این ارتباط تربیتی وجود داره، اگه وجود نمیداشت، ادعای یهود درست بود که دست خدا بسته است، اما اهل نور یقین با استعمال اندیشه صاحبان نور در دل شرایط و ایجاد عمل صالح نورانی برای خود و دیگران، نور آرامش را به ارمغان آورده و ثابت میکنند که ادعای یهود، دروغی بیش نیست.
با توجه به مبحث «قصو» این قلب ماست که با جفت شدن با کعبه نورانیاش، به معراج علمی میرود و صعود میکند و راهی بیت المعمور شده تا از عمران و آبادانی و نورانیت قلب خود به سبب عمل به علوم کسب نموده از صاحبان نور، در دل شرایط آیات، خبر دهد و لذت ببرد و در این راه امن و حرم الهی به پرواز در میآید.
«آیاتی و رسلی» کارشون اینه، عیوبی که در این قلب ما هستند و نمیذارن قلبمون این توانایی و جایگاه واقعی خودشو داشته باشه، رو به ما معرفی میکنن و اون اندیشهای که عمل به اون، این عیوب رو دفع مینماید رو یاد میدن، تا قلب به پرواز در آید، پس آموزش اخلاق و مباحث زیبایی همچون کبر و بخل و حسد و حرص و … همه و همه، آخرش به فهم قبض و بسط قلبی منتهی میشود که اهل نور یقین بدون هیچ نگرانی از قیود زمان و مکان با یاد نور خویش، قلبشان کن فیکون شود، و «العلم ما یحدث باللیل و النهار» را تجربه مینمایند، ان شاء الله تعالی.
+ [أَلَا وَ هِيَ الْقَلْبُ]:
[حلال و حرام – قبض و بسط – قلب] : «مثال زیبای ویدئو چک!»
نور حلال علم آل محمد ع برای قلب سلیم اهل یقین کاملا بیّن و واضح است و تاریکی حرام اندیشه غیر آل محمد ع نیز برای قلب سلیم مثل روز روشن و مشخص است،
این وسط یه طیف وسیعی از نادانستهها وجو دارد که قلب سلیم در این متشابهات، کارش توقف است تا قضیه معلوم شود، یا قلب پاسخی خواهد گرفت که سمت و سوی نور دارد یا سمت و سو و گرایش به تاریکی و قلب این جواب کیفی را از مافوق خود مبنی بر رضایت یا عدم رضایت مافوق از انجام یا ترک کار متوجه می شود، لذا وقتی متوجه شد، آن وقت از مرحله توقف به یکی از دو حال انجام یا ترک فعل اقدام میکند و تا برایش از روی قبض و بسط قلبی معلوم نشود که دستور العمل در این مورد چیست، هیچ اقدامی انجام نمیدهد و این کار عاقلانه است، عقلی که نور یاد صاحب نورش، یدککش آن است (تعقیل النبات) و خود این عقل و قلب هم این تن را یدک خواهد کشید و فرماندهی خواهد کرد «وَ سَحَابُهَا الْعَقْلُ».
و حالا این مثال زیبای رسول خدا ص برای درک این مطلب:
«كَالرَّاعِي يَرْعَى حَوْلَ الْحِمَى»
ببین یه چوپان زرنگ برای چرانیدن گوسفندهایش، هیچوقت به مرزهای چراگاه، خودشو نزدیک نمیکنه، مبادا به چراگاه دیگران پا گذاشته باشه، لذا همیشه در جاهای وسط و صد در صد مطمئن گوسفندان رو میچراند و خیالش هم راحت است، اما حضور در خطوط مرزی که امکان اشتباه زیاد است، کاری عاقلانه نیست، وقتی در وسط چراگاه، اینقدر علف برای چرانیدن گوسفند هست که لازم نیست خودتو به دردسر بندازی و مثل اینایی که مرض دارن همیشه روی نقاط نامعلوم کلید کنی و اصرار هم داشته باشی! «الْحِمَى» به منطقه حفاظت شده میگن و این منطقه حفاظت شده و محدود دارای یک مرکز و یک حومه «حَوْلَ الْحِمَى» در حول و حوش و حاشیه مرکز میباشد! در قسمتهای میانی هیچ جای بحث نیست، اما حاشیه، همیشه برای خودش، حاشیۀ فراوان دارد و باید با دوربین ویدئو چک، بارها نگاه کنن و ببینن توپ با خط تماس داشته یا نه و بالاخره توپ و امتیاز رو به کدوم تیم باید داد! اما توپی که توی یکسوم میخوابه، دیگه توپجمعکن هم میدونه توپ و امتیاز مال کیه تا چه برسه به داور روی تور یا داوران مسئول بررسی ویدئو چک!
این مثال زیبای «ویدئو چک» برای فهم محدوده حلال و حرام و زون متشابهات بسیار مثال زیبایی است. منطقه حرام هم در والیبال اون جایی که وقتی سرویس یا آبشار میزنن، اینقدر از محدوده زمین خارجه که هر کوری هم میدونه توپ اوت شده!
پس «in» میشه حلال، و «out» میشه حرام، و منطقه حول و حوش حاشیه خطوط که باید با دقت با ویدئو چک کنترل بشه تا معلوم بشه حق با کیه، این زون مشکوک میشه متشابهات!
پس اگه قراره آبشار بزنی، یه جور بزن وسط زمین که دیگه هیچ حرفی توش نباشه!
+ «قلب»
… جالب اینجاست که خدا این قلب رو برای ما قرار داده تا براحتی در منطقه حلال زندگی کنیم و از حرام که بماند، از متشابهات نیز در امان باشیم و این توانایی قلب سلیم است که خوب قبض و بسط را می فهمد، اما قلوب اهل شک چون بیمار است و سوراخ شک همه علوم ربانی را به هدر داده، هرگز نمیتونه یدککش نورانی وجودشون باشه، لذا مثل چوپان کور، گوسفندان را از مرزهای متشابهات نیز عبور داده و در منطقه حرام، همه را به چرا میبرند غافل از اینکه این چراگاه، پر از گرگان حسودی است که هر چی گیرشون بیاد رو میدرند. توپی هم که بین این تماشاچیها بیفته، هرگز بر نمیگرده!
قلب اهل یقین همان خزانه علم الهی است که این عنایات علمی آل محمد ع فقط با یاد صاحبان نور در قلب اهل یقین جای میگیرد و هر اهل شک حسودی که زورش میاد (کبر) این اقرار به فضل رو بکنه، خوب قطعا حقش نیست که صاحب این چراغ هدایت در درون قلب خودش باشه و این قلب تاریک هرگز قبض و بسط رو نخواهد فهمید.
(جالب اینجاست که این اقرار به فضل در فضای مجازی است و اصلا نباید متکبر زورش بیاد چون کسی نمی فهمه که برای او کسر شان بشه اما اینقدر متکبره که واقعا در دل شرایط در اون فضای مجازی که جز خدا هیچکس از حال قلبی اون خبر نداره باز هم اقرار به فضل صاحب نور و اندیشه آل محمد ع که او معلم و مفسر آن است نمینماید.)
چرا این مطالب در پوشه «قصو» آمد؟
میخواهیم بگیم قلبی که قبض و بسط رو بفهمه خیلی با ارزشه چون صاحب این قلب با جفت شدن با مسجد الحرام به مسجد الاقصی آسمان علم آل محمد ع پرواز می کنه و در هر حادثه و آیتی جدید با عمل به نور ولایت بیشتر و بیشتر اوج می گیره و بالا و بالاتر میره «البعد مع علوّ»!
اینقدر از زمین خاکی دور میشه «قصو» که دیگه نمیشه دیدش!
او با ارزش شده «الناقة القصواء – القصايا: خِيار الإبل»
و صاحب نشان لیاقت شده «المقطوعة الاذن»
و دارای علم «عُلمَة» شده
و همه اینها بخاطر قلب سلیمی است که بخوبی داره میبینه که جای وسط و مطمئن چراگاه کجاست و حاشیه نا امن اون کجاست و همیشه همون وسطو انتخاب میکنه و به کناره ها نمی ره و اصلا کاری به کناره ها نداره!
یه مثال برای واژۀ «عُلمَة»:
موقع اسباب کشی کارتن های زیادی حمل میشه و خانم زرنگ خونه کارتن ظروف چینی رو که مادرش بهش داده رو بعد از بسته بندی محکم یه علامت بزرگ با ماژیک میزنه و به همه تاکید میکنه این علامت رو که دیدید بدونید ظروف شکستنی است و باید بیشتر احتیاط کنید!
با زدن این علامت و تیک روی کارتن، محتویات نامعلوم کارتن برای حامل کارتن معلوم میشه!
یعنی میدونه توش چیز شکستنی هست لذا خیلی مواظبه!
پس با این علامت، نادان، دانا میشود!
قلب اهل نور یقین نیز با فهم قبض و بسط قلبی به درجات خودش بقدری که کارش راه بیفته و دچار مشکل و درد سر و نهایتا عقوبت نشه، میفهمه آیا کارش رو آل محمد ع می پسندند و راضی هستند یا نه از این کارش بدشون میاد و این جناب باید دیگه این پل ارتکاب گناه پشت سرشو – «نافقاء» – خراب کنه، چون دوران رفق دیگه تمام شده!
با این همه مطالب و واژه زیبای «شری – داد و ستد» میدونه که کالای گناه با کالای نور ولایت در یک کفه ترازو نمیشه باشن!
یا گناه کن و یوسف ع رو بفروش و یا قدر یوسف ع رو بدان و گناه رو رها کن!
النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ أَهْوَى النُّعْمَانُ بِإِصْبَعَيْهِ إِلَى أُذُنَيْهِ
أَنَّ الْحَلَالَ بَيِّنٌ وَ الْحَرَامَ بَيِّنٌ وَ بَيْنَهُمَا مُشْتَبِهَاتٌ لَا يَعْلَمُهُنَّ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ
فَمَنِ اتَّقَى الشُّبُهَاتِ اسْتَبْرَأَ لِدِينِهِ وَ عِرْضِهِ وَ مَنْ وَقَعَ فِي الشُّبُهَاتِ وَقَعَ فِي الْحَرَامِ كَالرَّاعِي يَرْعَى حَوْلَ الْحِمَى يُوشِكُ أَنْ يَرْتَعَ فِيهِ أَلَا وَ لِكُلِّ مَلِكٍ حِمًى أَلَا وَ إِنَّ حِمَى اللَّهِ مَحَارِمُهُ
أَلَا وَ إِنَّ لِلْجَسَدِ مُضْغَةً إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ الْجَسَدُ كُلُّهُ وَ إِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ الْجَسَدُ كُلُّهُ
أَلَا وَ هِيَ الْقَلْب.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
نَاجَى دَاوُدُ رَبَّهُ فَقَالَ إِلَهِي لِكُلِّ مَلِكٍ خِزَانَةٌ فَأَيْنَ خِزَانَتُكَ فَقَالَ جَلَّ جَلَالُهُ لِي خِزَانَةٌ أَعْظَمُ مِنَ الْعَرْشِ وَ أَوْسَعُ مِنَ الْكُرْسِيِّ وَ أَطْيَبُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ أَزْيَنُ مِنَ الْمَلَكُوتِ أَرْضُهَا الْمَعْرِفَةُ وَ سَمَاؤُهَا الْإِيمَانُ وَ شَمْسُهَا الشَّوْقُ وَ قَمَرُهَا الْمَحَبَّةُ وَ نُجُومُهَا الْخَوَاطِرُ وَ سَحَابُهَا الْعَقْلُ وَ مَطَرُهَا الرَّحْمَةُ وَ أَشْجَارُهَا الطَّاعَةُ وَ ثَمَرُهَا الْحِكْمَةُ وَ لَهَا أَرْبَعَةُ أَبْوَابٍ الْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الصَّبْرُ وَ الرِّضَاءُ أَلَا وَ هِيَ الْقَلْبُ .
[ملک سلیمان – إِنَّهُ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى] :
+ «ملک سلیمان»
ملک سلیمان رو میخوای یا اینکه با نور یاد صاحبان نور در دل شرایط جفت بشی و از مسجد الحرام به مسجد الاقصی (با اون توضیحی که دادیم) پرواز کنی؟! کدوم یکی بهتره؟!
مُلک ارض یا مَلکوت سماء؟!
«عُرِجَ بِهِ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ»
از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى كه پيرامون آن را بركت دادهايم!
[سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۱ الى ۳]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (۱)
منزّه است آن [خدايى] كه بندهاش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى -كه پيرامون آن را بركت دادهايم- سير داد، تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم، كه او همان شنواى بيناست.
وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (۲)
و كتاب آسمانى را به موسى داديم و آن را براى فرزندان اسرائيل رهنمودى گردانيديم كه: زنهار، غير از من كارسازى مگيريد،
ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (۳)
[اِى] فرزندانِ كسانى كه [آنان را در كشتى] با نوح برداشتيم. راستى كه او بندهاى سپاسگزار بود.
فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا
و با او به مكان دورافتادهاى پناه جست.
[سورة مريم (۱۹): الآيات ۲۱ الى ۳۰]
قالَ كَذلِكِ
قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ
وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا
وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (۲۱)
گفت: « [فرمان] چنين است،
پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است،
و تا او را نشانهاى براى مردم و رحمتى از جانب خويش قرار دهيم،
و [اين] دستورى قطعى بود.»
فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا (۲۲)
پس [مريم] به او [=عيسى] آبستن شد و با او به مكان دورافتادهاى پناه جست.
فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ
قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (۲۳)
تا درد زايمان، او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد.
گفت: «اى كاش، پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش شده بودم.»
فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (۲۴)
پس، از زير [پاى] او [فرشته] وى را ندا داد كه: غم مدار،
پروردگارت زير [پاى] تو چشمه آبى پديد آورده است.
وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (۲۵)
و تنه درخت خرما را به طرف خود [بگير و] بتكان، تا بر تو خرماى تازه مىريزد.
فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً
فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (۲۶)
و بخور و بنوش و ديده روشن دار.
پس اگر كسى از آدميان را ديدى، بگوى:
«من براى [خداى] رحمان روزه نذر كردهام،
و امروز مطلقاً با انسانى سخن نخواهم گفت.»
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (۲۷)
پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد. گفتند:
«اى مريم، به راستى كار بسيار ناپسندى مرتكب شدهاى.»
يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (۲۸)
اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت [نيز] بدكاره نبود.
فَأَشارَتْ إِلَيْهِ
قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (۲۹)
[مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد.
گفتند: «چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم؟»
قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (۳۰)
[كودك] گفت: «منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است،
[سورة القصص (۲۸): الآيات ۱۶ الى ۲۰]
قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (۱۶)
گفت: «پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، مرا ببخش.» پس خدا از او درگذشت كه وى آمرزنده مهربان است.
قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ (۱۷)
[موسى] گفت: «پروردگارا به [پاس] نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود.»
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (۱۸)
صبحگاهان در شهر، بيمناك و در انتظار [حادثهاى] بود. ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود [باز] با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى كه تو آشكارا گمراهى.»
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (۱۹)
و چون خواست به سوى آنكه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: «اى موسى، آيا مىخواهى مرا بكشى چنانكه ديروز شخصى را كشتى؟ تو مىخواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى، و نمىخواهى از اصلاحگران باشى.»
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (۲۰)
و از دورافتادهترين [نقطه] شهر، مردى دوان دوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم در باره تو مشورت مىكنند تا تو را بكشند. پس [از شهر] خارج شو. من جدّاً از خيرخواهان توام.»
[سورة يس (۳۶): الآيات ۱۱ الى ۲۰]: داستان رسولان انطاکیه
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ (۱۱)
بيم دادن تو، تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حقّ را پيروى كند و از [خداىِ] رحمان در نهان بترسد. [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده.
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (۱۲)
آرى! ماييم كه مردگان را زنده مىسازيم و آنچه را از پيش فرستادهاند، با آثار [و اعمال]شان درج مىكنيم، و هر چيزى را در كارنامهاى روشن برشمردهايم.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳)
[داستان] مردم آن شهرى را كه رسولان بدانجا آمدند براى آنان مَثَل زن:
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴)
آنگاه كه دو تن سوى آنان فرستاديم، و[لى] آن دو را دروغزن پنداشتند، تا با [فرستاده] سوّمين [آنان را] تأييد كرديم، پس [رسولان] گفتند: «ما به سوى شما به پيامبرى فرستاده شدهايم.»
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ (۱۵)
[ناباوران آن ديار] گفتند: «شما جز بشرى مانند ما نيستيد، و [خداى] رحمان چيزى نفرستاده، و شما جز دروغ نمىپردازيد.»
قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶)
گفتند: «پروردگار ما مىداند كه ما واقعاً به سوى شما به پيامبرى فرستاده شدهايم.»
وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (۱۷)
و بر ما [وظيفهاى] جز رسانيدن آشكار [پيام] نيست.
قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ (۱۸)
پاسخ دادند: «ما [حضور] شما را به شگون بد گرفتهايم. اگر دست برنداريد، سنگسارتان مىكنيم و قطعاً عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.»
قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹)
[رسولان] گفتند: «شومىِ شما با خود شماست. آيا اگر شما را پند دهند [باز كفر مىورزيد؟ نه!] بلكه شما قومى اسرافكاريد.»
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (۲۰)
و [در اين ميان] مردى از دورترين جاىِ شهر دوان دوان آمد، [و] گفت: «اى مردم،از اين فرستادگان پيروى كنيد.
[سورة الأنفال (۸): الآيات ۴۲ الى ۴۴]
إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ
وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ
وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ
وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ
وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (۴۲)
آنگاه كه شما بر دامنه نزديكتر [كوه] بوديد
و آنان در دامنه دورتر [كوه ]،
و سوارانِ [دشمن] پايينتر از شما [موضع گرفته] بودند،
و اگر با يكديگر وعده گذارده بوديد، قطعاً در وعدهگاه خود اختلاف مىكرديد،
ولى [چنين شد] تا خداوند كارى را كه انجامشدنى بود به انجام رساند
[و] تا كسى كه [بايد] هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد،
و كسى كه [بايد] زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند،
و خداست كه در حقيقت شنواى داناست.
+ «إِنَّ الْكَذَّابَ يَهْلِكُ بِالْبَيِّنَاتِ وَ يَهْلِكُ أَتْبَاعُهُ بِالشُّبُهَاتِ».
إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۴۳)
[اى پيامبر، ياد كن] آنگاه را كه خداوند آنان [=سپاه دشمن] را در خوابت به تو اندك نشان داد؛
و اگر ايشان را به تو بسيار نشان مىداد قطعاً سست مىشديد و حتماً در كار [جهاد] منازعه مىكرديد، ولى خدا شما را به سلامت داشت، چرا كه او به راز دلها داناست.
وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (۴۴)
و آنگاه كه چون با هم برخورد كرديد، آنان را در ديدگان شما اندك جلوه داد و شما را [نيز] در ديدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجامشدنى بود تحقق بخشد،
و كارها به سوى خدا بازگردانده مىشود.