دکتر محمد شعبانی راد

گرایش به نور! گرایش به نار! حلاوت نور! حلاوت نار! يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً!

Tendency to the Light!
Tendency to the Fire!

TENDENCY

Luminous Confectionery!

«حلی – حلو» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است،
در واقع همان «سیئه تعطّر و تزیّن»، میشه حلی مذموم.
خوشا به حال قلوبی که اصلا تمایلی به غیر آل محمد علیهم السلام ندارند.
«الحُلِيّ‏: زيورآلات»
«Tendency»
«حلي الشي‏ء بعيني: حسن عندي و أعجبني»
«حلي الشي‏ء بصدري: حسن عندي و أعجبني»
مفهوم «گرایش و گزینش» از این واژه استنباط می‌شود:
«تحلّت المرأة: لبست الحلي أو اتّخذته، آن زن زيورآلات بر تن‏ كرد.»
+ «اخذ – گرایش و گزینش نورانی!»
سامری هم بعد از موسی ع، از گرایش قلبی اهل حسادت به تمناهایشان «مِنْ حُلِيِّهِمْ»، و بالطبع به خودش، که این تمناها را تایید میکند، سوء استفاده کرد و گوساله را ساخت:
«وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ‏ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ»
«وَ أُشْرِبُوا في‏ قُلُوبِهِمُ‏ الْعِجْلَ‏ بِكُفْرِهِمْ‏»: «حلاوت نار!»
تمناها برای اهل حسادت مثل حلوا شیرینه!
اکثرا اهل تمنا هستند!
انگاری برآیند گرایش و گزینش قلبی «bias» اکثریت قریب به اتفاق قوم موسی ع بعد از او،
سامری و گوساله‌اش بود!
این مُنتَخَبِ رای‌گیری شیرین اهل نار،
خودش و فالوئرهایش را به مهلکه مارپیچ مرگ خودباختگانی
که نورشان را از دست داده بودند، کشانید!
سامری میدانست که «گناه کردن» به اهل حسد، خوش میاد، لذا از همین نقطه ضعف بزرگ که گناه به دهانشون شیرین میاد «حلا في فمي»، کاری میکنه کارستون! یعنی از همین مایه‌ و بایاسِ تمایل به گناه کردن «تمنّا – حبّ دنیا»، براشون گوساله‌ای رو برپا میکنه و اینجوری همه رو برای ارتکاب معصیت، و عبادت غیر خدا، شارژ می‌کنه و به اونا جرات گناه کردن میده!
چه جسورند بر آتش!!!
«فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»

کسانی که نور خود را از دست می‌دهند،
خاطرات شیرین علمی صاحبان نور را به یاد نمی‌آورند!

امام صادق علیه السلام:
أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع
أَنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَالِمٍ غَيْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ أَشَدُّ مِنْ سَبْعِينَ عُقُوبَةً
أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِكْرِي
.
خداوند تبارك و تعالى به داوود عليه السلام وحى فرمود:
كمترين كارى كه با عالِم بى عمل بكنم، سخت تر از هفتاد كيفر است
و آن اين است كه شيرينى يادم را از دل او بيرون مى برم.

اللّهُمّ … أذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ و قُربِكَ.
امام سجاد عليه السلام:
اللّهُمّ احمِلْنا في سُفُنِ نَجاتِكَ،
و مَتِّعْنا بلَذيذِ مُناجاتِكَ،
و أورِدْنا حِياضَ حُبِّكَ،
و أذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ و قُربِكَ
.
بار خدايا!
ما را در كشتى هاى نجات خود بنشان
و از لذّت مناجاتت بهره مند گردان
و بر آبگيرهاى محبّتت وارد گردان
و شيرينى دوستى و قرب خود را به ما بچشان.

اگه میخوای لذّت واقعی شیرینی نور رو بچشی،
باید بخل رو بذاری کنار و سخاوتمند باشی
و از علوم نورانی که آموخته‌ای «مونث»،
به کسانی که خدای مهربان تقدیر میکنه، عملا این نور رو بیاموزی «مذکر»،
تا به درجات خودت، در زمره حاملان نور قرار بگیری!
+ «عرض – مانکن با عرضه!»
+ «احساس مسئولیت!»
+ «رفتارت میگه، قلبت نورانی شده! از رفتارت صدای نور می‌شنوم! خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا!»
+ «قرض – اقرضهم من عرضک!»
+ «وصل – صله با نور! صله رحم!»
«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناًصلة با نوراللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ»
[سورة البقرة (۲): آية ۲۴۵]
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً
وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۲۴۵)
كيست آن كس كه به [بندگانِ‏] خدا وام نيكويى دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بيفزايد؟
و خداست كه [در معيشت بندگان‏ «رزقِ نورانیِ قلبِ بندگان»] تنگى و گشايش پديد مى‌‏آورد؛
و به سوى او بازگردانده مى‏‌شويد.

امام حسن عسکری علیه السلام:
عَنِ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْمَدَائِنِ قَالَ:
كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع رُوِيَ لَنَا عَنْ آبَائِكُمْ ع
أَنَّ حَدِيثَكُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ
وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ

قَالَ فَجَاءَهُ الْجَوَابُ
إِنَّمَا مَعْنَاهُ أَنَّ الْمَلَكَ لَا يَحْتَمِلُهُ فِي جَوْفِهِ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى مَلَكٍ مِثْلِهِ
وَ لَا يَحْتَمِلُهُ نَبِيٌّ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى نَبِيٍّ مِثْلِهِ
وَ لَا يَحْتَمِلُهُ مُؤْمِنٌ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى مُؤْمِنٍ مِثْلِهِ
إِنَّمَا مَعْنَاهُ أَنْ لَا يَحْتَمِلَهُ فِي قَلْبِهِ مِنْ حَلَاوَةِ مَا هُوَ فِي صَدْرِهِ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى غَيْرِهِ.
محمّد بن عيسى بن عبيد، از شخصى از مردم مداين نقل نموده كه:
به أبو محمّد امام يازدهم عليه السّلام نوشتم:
از أجداد بزرگوار شما عليهم السّلام براى ما روايت شده كه فرموده‏‌اند:
براستى حديث شما دشوار است و سخت، آن گونه كه نه فرشته مقرّب و نه پيغمبر مرسل، و نه مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده؛ هيچ يك تاب تحمّل آن را ندارند،
گويد: پاسخى برايش آمد بدين گونه:
همانا معناى آن اين است كه فرشته در باطن خويش آن را نگه نمى‏‌دارد تا به فرشته‌‏اى مانند خود عرضه كند،
و پيغمبر آن را تحمّل نمى‌‏كند تا به پيغمبر ديگرى مانند خود رساند،
و مؤمنى آن را اندوخته نمى‌‏سازد تا به مؤمن ديگرى مانند خود دهد،
يعنى، در قلبش شيرينى آنچه را كه در سينه دارد، نگه نمى‏‌دارد تا به غير خود برساند.

امام صادق علیه السلام:
قَالَ لَهُ الدَّوَانِيقِيُّ بِالْحِيرَةِ أَيَّامَ أَبِي الْعَبَّاسِ
يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ
مَا بَالُ الرَّجُلِ مِنْ شِيعَتِكُمْ يَسْتَخْرِجُ مَا فِي جَوْفِهِ فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ حَتَّى يُعْرَفَ مَذْهَبُهُ؟
فَقَالَ ذَلِكَ لِحَلَاوَةِ الْإِيمَانِ فِي صُدُورِهِمْ مِنْ حَلَاوَتِهِ يُبْدُونَهُ تَبَدِّياً.
از منصور دوانيقى نقل كرد كه در ايام حكومت سفاح به حضرت صادق عرضكرد.
چرا شيعيان شما هر چه دارند در يك مجلس اظهار ميكنند،
بطورى كه كاملا شناخته ميشوند داراى چه مذهب هستند.
فرمود اين بواسطه حلاوت و شيرينى ايمان است كه در سينه‏‌هاى آنها است،
نميتوانند آشكار نكنند

شیرینی‌سرای نور!

«إِنَّا وَ شِيعَتَنَا خُلِقْنَا مِنَ الْحَلَاوَةِ، فَنَحْنُ نُحِبُّ الْحَلْوَاءَ»
«قَلْبُ الْمُؤْمِنُ حُلْوٌ يُحِبُّ الْحَلَاوَةَ»
قلب مؤمن از نور است و برای همین است که گرایش به علومِ صاحبان نور دارد!
+ «انّا لله و انّا الیه راجعون»
«فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم»
«انتم اخترتم هذا!»
مومن، این گرایش به نور را از عالم ذر، اختیار کرده است.

شخصى مى‏‌گوید، پیش امام صادق (ع) از مشکلات و غم و غصه‏‌ها گلایه کردم،
حضرت فرمود:
«ما ذنبى؟ انتم اخترتم هذا؛
گناه من چیست؟ شما خود این را برگزیدید.»
آن گاه که میثاق دنیا و آخرت عرضه شد،
شما آخرت را برگزیدید و کافران دنیا را؛
«انه لما عرض الله علیکم میثاق الدنیا و الآخرة
اخترتم الآخرة على الدنیا

و اختار الکفار الدنیا على الآخرة»

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم:
المُؤمِنُ حُلوٌ يُحِبُّ الحَلاوَةَ،
و مَن حَرَّمَها عَلى نَفسِهِ فَقَد عَصَى اللّهِ و رَسولَهُ،
لا تُحَرِّموا نِعمَةَ اللّهِ وَ الطَّيِّباتِ عَلى أنفُسِكُم،
و كُلوا وَ اشرَبوا وَ اشكُروا،

فَإِن لَم تَفعَلوا لَزِمَتكُم عُقوبَةُ اللّهِ.
مؤمن، شيرين است و شيرينى را دوست دارد
و هر كس آن را بر خود حرام گردانَد، خدا و پيامبرش را نافرمانى كرده است.
نعمت خدا و حلال‌ها را بر خود حرام نكنيد.
بخوريد و بياشاميد و شكر خدا كنيد
كه اگر چنين نكرديد، كيفر خداى را بر شما لازم مى‌سازم.

+ «جذع – میوه‌ی رسیده‌ی نورانی!»:
… قَالَ یَا بُنَیَّ:
فَأَیُّ شَیْءٍ أَحْلَی؟
قَالَ:
الْمَحَبَّهًُْ وَ هِیَ رَوْحُ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ.

داوود (علیه السلام) پرسید:
«چه چیزی زیباترین است؟»
سلیمان (علیه السلام) جواب داد:
«مهربانی و آن روح خداوند در بندگانش است».

در واقع نور هدایت خدا برای بندگانی که با قلبشان،
متوجه این قبض و بسط نور می‌شوند،
میشه همان مهربانی خدا، میشه روح الله فی عباده!
و این شیرین‌ترین و زیباترین چیزی است که بنده، از خدای خودش تجربه میکنه!
«عبودیّت – ربوبیّت»

امام علی علیه السلام:
إِلَهِي
بارالها!
وَ إِنَّ كُلَّ حَلَاوَةٍ مُنْقَطِعَةٌ وَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ تَزْدَادُ حَلَاوَتُهَا اتِّصَالًا بِكَ

هر شيرينى‏‌اى پايان‌‏پذير است، حال آن كه شيرينى ايمان، به خاطر پيوند با تو، فزاينده است.
إِلَهِي
بارالها!
وَ إِنَّ قَلْبِي قَدْ بَسَطَ أَمَلَهُ فِيكَ
قلبم اميد به تو را در خود گسترد.
فَأَذِقْهُ مِنْ حَلَاوَةِ بَسْطِكَ إِيَّاهُ الْبُلُوغَ لِمَا أَمَّلَ‏
إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ

پس شيرينى گسترش نور خويش را بر او با برآوردن اميدش، به او بچشان
كه تو بر هر كارى توانايى.

تا وقتیکه پشت به تمنا، و رو به تقدیرات نکنی،
هرگز شیرینی و حلاوت نور را نخواهی چشید!
امام على عليه السلام:
لا يَجدُ عَبدٌ طعمَ الإيمانِ حتّى يَعلمَ
أنَّ ما أصابَهُ لم يكُن لِيُخطِئَهُ،
وَ َأنَّ ما أخطأهُ لم يكُن ليُصيبَهُ،
وَ َأنَّ الضّارَّ النّافِعَ هوَ اللّهُ عزّ و جلّ
.
هيچ بنده‌اى مزه‌ی ايمان را نمى‌چشد مگر آن كه بداند
آنچه بدو رسيده، ممكن نبود نرسد
و آنچه به او نرسيده، ممكن نبود كه برسد
و اينكه زيان‌بخش و سود‌رسان، خداوند عزّ و جلّ است و بس.

حلاوت نور! – حلاوت نار!

برای اهل نور، نور حلاوت دارد!
برای اهل حسد، نار حلاوت دارد!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
إنّ اللّهَ عَزَّ و جلَّ ناجى موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام بِمائةِ ألفِ كَلِمَةٍ و أربَعةٍ و عِشرينَ ألفَ كَلِمَةٍ،
في ثلاثَةِ أيّامٍ و ليالِيهِنَّ، ما طَعِمَ فيها موسى و لا شَرِبَ فيها،
فلَمّا انصَرفَ إلى بَني إسرائيلَ و سَمِعَ كلامَهُم مَقَتَهُم؛
لِما كانَ وَقَعَ في مَسامِعِهِ مِن حَلاوَةِ كَلامِ اللّهِ عَزَّ و جلَّ
.
خداوند عزّ و جلّ، در طىّ سه شبانه روز يكصد و بيست و چهار هزار كلمه به راز با موسى بن عمران عليه السلام در ميان نهاد و در اين مدت موسى نه چيزى خورد و نه چيزى آشاميد.
و چون به سوى بنى اسرائيل برگشت و سخنان آنها را شنيد از آنان متنفّر شد؛
علّتش تأثيرى بود كه حلاوت سخن خداوند عزّ و جلّ در گوشهايش نهاده بود.

و اللّه إن لقوله لحلاوة،
و إن أصله لعذق،
و إن فرعه لجناة.

بخدا گفتارش با حلاوت است،
و اصل و ريشه‌اش محكم و پا برجا است،
و ميوۀ آن پاكيزه و نيكو است.
قصه «ولید بن مغیرة»، و «طفیل شاعر»
که پنبه در گوش کرد تا کلام رسول خدا، او را سحر نکند!

سيرۀ ابن هشام ج 1 ص 197
«تحير الوليد بن المغيرة فيما يصف به القرآن»
(اجتماعه بنفر من قريش ليبيتوا ضدّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله،
و اتفاق قريش أن يصفوا الرّسول صلّى اللّه عليه و آله بالساحر و ما أنزل اللّه فيهم)
كيف يحكم عاقل عارف بأنحاء الكلام أن تلك الأباطيل و الأضاليل وحى أوحى إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و تحدى عباد اللّه بالإتيان بمثله،
و قد بهت العرب العرباء في نظم القرآن الكريم و تحيّر فصحاء العرب في بيداء فصاحته و كلت السنة بلغائهم دون علوّ بلاغته و عجز العالمون عن أن يتدرجوا درج معانيه أو أن يتغوّصوا في بحر حقائقه،
و هذا هو الخصم المبين الوليد بن المغيرة
مع أنّه نشأ في حجر العرب العرباء تحير فيما يصف به القرآن،
قال ابن هشام في السيرة:
إن الوليد بن المغيرة اجتمع إليه نفر من قريش و كان ذا سنّ فيهم و قد حضر الموسم فقال لهم:
يا معشر قريش إنّه قد حضر هذا الموسم و إن وفود العرب ستقدم عليكم فيه
و قد سمعوا بأمر صاحبكم هذا- يعني به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله-
فأجمعوا فيه رأيا واحدا و لا تختلفوا فيكذب بعضكم بعضا و يردّ قولكم بعضه بعضا،
قالوا: فأنت يا أبا عبد شمس فقل و أقم لنا رأيا نقول به
قال: بل أنتم فقولوا اسمع
قالوا: نقول: كاهن،
قال: لا و اللّه ما هو بكاهن لقد رأينا الكهان فما هو بزمزمة الكاهن و لا سجعه،
قالوا: فنقول: مجنون،
قال: ما هو بمجنون لقد رأينا الجنون و عرفناه فما هو بخنقه و لا تخالجه و لا وسوسته،
قالوا: فنقول: شاعر،
قال: ما هو بشاعر لقد عرفنا الشعر كلّه: رجزه و هزجه و قريضه و مقبوضه و مبسوطه فما هو بالشعر،
قالوا: فنقول: ساحر،
قال: ما هو بساحر لقد رأينا السحّار و سحرهم فما هو بنفثهم و لا عقدهم،
قالوا:
فما نقول يا أبا عبد شمس؟
قال:
و اللّه إن لقوله لحلاوة، و إن أصله لعذق، و إن فرعه لجناة
و ما أنتم بقائلين من هذا شيئا إلّا عرف أنّه باطل
و إنّ أقرب القول فيه لأن تقولوا ساحر
جاء بقول هو سحر
يفرّق به بين المرء و أبيه و بين المرء و أخيه و بين المرء و زوجته و بين المرء و عشيرته
فتفرّقوا عنه بذلك
فجعلوا يجلسون بسبل النّاس حين قدم الموسم
لا يمرّ بهم أحد إلّا حذّروه إياه و ذكروا لهم أمره
فأنزل اللّه تعالى في الوليد بن المغيرة و في ذلك من قوله:
[سورة المدثر (۷۴): الآيات ۱۱ الى ۳۱]
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ
و أنزل اللّه تعالى في النفر الّذين كانوا معه
يصنفون القول في رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و فيما جاء به من اللّه تعالى:
[سورة الحجر (۱۵): الآيات ۸۵ الى ۹۹]
كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ‏.

وليد بن مغيرة (پدر خالد بن وليد)

وليد بن مغيرة (پدر خالد بن وليد) از ريش سفيدان و بزرگان قريش بود و بلكه بگفتۀ ابن هشام سالمندترين آنها بود، كه در كارهاى مهم و دشواريهائى كه براى آنها پيش مى‌آمد قرشيان نزد او مى‌آمدند و از او براى رفع مشكل و گرفتاريها استمداد ميطلبيدند، و غالبا نيز رأى او مشكل گشا بود، چنانچه در داستان تجديد بناى كعبه خوانديم كه در آغاز قريش جرئت ويران كردن كعبه را نداشتند تا او اقدام به اينكار كرد.
و هنگامى هم كه ميان آنها دربارۀ نصب حجر الاسود اختلاف پديد آمد نظريۀ او مورد تصويب قرار گرفت و به رأى او عمل كردند و اختلاف برطرف گرديد.

و بهر صورت ابن هشام مى‌نويسد:
«قرشيان كه از ديدار با ابوطالب نتيجه‌اى نگرفتند و از سوى ديگر ايام حج نزديك ميشد و قريش نگران كار پيغمبر اكرم (ص) بودند كه با آمدن حاجيان بمكه ممكن است تبليغات آن حضرت در ايشان اثر بخشد. از اين‌رو به نزد وليد بن مغيرة كه مرد سالمند و بزرگى در ميان قريش بود رفتند،
وليد گفت: شما مى‌دانيد كه آوازۀ محمّد در اطراف پيچيده و اكنون نيز موسم حج نزديك شده و كاروانهائى از اعراب در اين ايام به شهر شما مى‌آيند،
دربارۀ او سخن خود را يك‌جهت كنيد، و همه به يك ترتيب درباره‌اش سخن بگوئيد
و چنان نباشد كه هر دسته بطورى سخن گويد!
گفتند: هر چه تو بگوئى ما همگى همان را دربارۀ محمد خواهيم گفت.
وليد: شما سخنى را انتخاب كنيد تا من هم با شما همراهى كنم.
قريش: ما مى‌گوئيم: محمّد كاهن است!
وليد: نه بخدا او كاهن نيست ما كاهنان را ديده‌ايم، ولى سخنان محمّد به زمزمۀ كاهنان و اوراد آنان شباهت ندارد!
قريش: پس مى‌گوئيم: ديوانه است!
وليد:  نه ديوانه هم نيست، زيرا ما ديوانگان را ديده‌ايم حركات و سخنان محمّد بديوانگان نمى‌ماند! قريش: مى‌گوئيم: شاعر است.
وليد: شاعر هم نيست زيرا ما انواع شعر را از رجز و هزج و مبسوط و غيره ديده و شنيده‌ايم ولى سخنان او شعر نيست.
قريش: پس مى‌گوئيم: ساحر است!
وليد: ساحران و سحر آنها را نيز ما ديده‌ايم و محمّد ساحر هم نيست
زيرا سخنان او به كار ساحران كه ريسمانى را گره مى‌زنند و سپس در آن مى‌دمند شباهت ندارد!
گفتند: پس چه بگوئيم؟
وليد گفت:
«و اللّه انّ لقوله لحلاوة، و انّ اصله لعذق و ان فرعه لجناة،
و ما انتم بقائلين من هذا شيئا الاّ عرف انّه باطل،
و انّ اقرب القول فيه لئن تقولوا ساحر جاء بقول هو سحر،
يفرّق بين المرء و ابيه و بين المرء و أخيه و بين المرء و زوجته، و بين المرء و عشيرته
».
بخدا گفتارش با حلاوت است،
و اصل و ريشه‌اش محكم و پا برجا است و ميوۀ آن پاكيزه و نيكو است،
هر چه بگوئيد مردم 
ميدانند كه سخن شما بيهوده و باطل است،
ولى باز هم از همه بهتر همان است كه بگوئيد: ساحر است
زيرا سخنانش سحر و جادو است
كه بوسيلۀ آنها ميان پدر و پسر و برادر و زن و شوهر و فاميل و عشيره جدائى مياندازد.
قريش از نزد وليد بيرون رفته و سر راه كاروانيان نشسته و به هر كه برخورد مى‌كردند او را از تماس گرفتن با رسول خدا (ص) بر حذر داشته و از سحر و جادوى آن حضرت بيمناكش مى‌ساختند.
پس خداى تعالى آيات زير را دربارۀ وليد بن مغيرة و سخن او نازل فرمود:
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً، وَ جَعَلْتُ لَهُ، مٰالاً مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُوداً وَ مَهَّدْتُ لَهُ، تَمْهِيداً ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلاّٰ إِنَّهُ كٰانَ لِآيٰاتِنٰا عَنِيداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ، ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اِسْتَكْبَرَ فَقٰالَ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ قَوْلُ اَلْبَشَرِ.
«مرا واگذار با كسى كه او را تنها آفريدم، و برايش مالى بسيار و پسرانى گواه، قرار دادم و آماده ساختم برايش آمادگيها، سپس آرزو دارد كه زيادتر گردانم، نه چنان است او آيات ما را دشمن است زود است كه او را بعذابى سخت رسانيم، همانا او انديشيد و سنجيد، پس كشته شود كه چگونه سنجيد، سپس كشته شود چگونه سنجيد، پس بگريست سپس چهره درهم كشيد و روى درهم كرد آنگاه پشت كرده و كبر ورزيد، و گفت اين نيست مگر سحرى كه در رسد و نيست آن مگر گفتار بشر».
و دربارۀ قريشيان كه نزد وليد بن مغيرة آمدند نيز اين آيات نازل گشت:
كَمٰا أَنْزَلْنٰا عَلَى اَلْمُقْتَسِمِينَ، اَلَّذِينَ جَعَلُوا اَلْقُرْآنَ عِضِينَ، فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، عَمّٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ.
«بدانسان كه فرستاديم بر قسمت كنندگان، آنانكه قرآن‌را بخشهائى گردانيدند،
پس به پروردگارت سوگند كه از هم‌كيشان بپرسيم از آنچه كه انجام ميدادند».
ابو طالب كه چنان ديد قصيدۀ معروف خود را دربارۀ جلب محبت قريش و شخصيّت خود در ميان ايشان سرود و در آن تذكر داده كه به‌هيچ‌وجه رسول‌خدا صلّى اللّه عليه و آله را به آنان تسليم نخواهد كرد، و تا پاى جان از آن‌حضرت دفاع خواهد كرد.
مسلمان شدن طفیل بن عمرو دوسی

سیره ابن هشام – جلد 2 ص 256
پیغمبر بر خلاف آنچه از قوم می‌دید، از بذل نصیحت و دعوت آنها به راه راست خودداری نمی‌کرد.
قریش هم که پشت‌کار حضرت را می‌دیدند، چاره را در این دانستند که مردم شهر و کسانی را که از خارج، به مکه می‌آمدند از برخورد با پیغمبر باز دارند.
طفیل بن عمرو دوسی که مردی شریف و شاعری اندیشمند بود می‌گوید:
در آن اوقات من وارد مکه شدم. جمعی از قریش به من نزدیک آمدند و گفتند:
ای طفیل! تو وارد شهر ما شده ای، این مرد که در بین ماست ما را به ستوه آورده، اجتماع ما را به هم زده، و سررشته امور ما را از هم گسیخته است.
سخن او همچون سحر پسر را از پدر، و برادر را از برادر و شوهر را از زن جدا می‌کند.
ما از آن بیم داریم که تو و مردم قبیله‌ات هم به سرنوشت ما دچار شوی.
بنابراین با وی سخن مگو، و چیزی از او مشنو.
طفیل می‌گوید:
به خدا چندان از این سخنان گفتند که تصمیم گرفتم چیزی از پیغمبر نشنوم و با وی سخن نگویم.
تا جائی که پنبه در گوشهای خود فرو بردم و به مسجدالحرام آمدم، مبادا سخنان پیغمبر را بشنوم.
هنگامی که وارد مسجدالحرام شدم، دیدم پیغمبر جنب کعبه ایستاده و نماز می‌گزارد.
رفتم و نزدیک حضرت نشستم و خدا خواست که قسمتی از سخنانش را در حال نماز بشنوم. سخنان خوبی بود.
در آن حال به خود گفتم وای بر من.
من که شاعری اندیشمندم و می‌توانم سخنان خوب و بد را از هم تمیز دهم، چرا گوش ندهم که این مرد چه می گوید؟
گوش می دهم، اگر دیدم آنچه می‌گوید خوب است، می‌پذیرم، و چنانچه بد بود، اعتنا نمی‌کنم.
به دنبال آن چندان صبر کردم تا پیغمبر نماز را تمام کرد و برخاست تا به خانه برود.
من هم به دنبال او رفتم و با او وارد خانه‌اش شدم.
در آنجا گفتم: ای محمد! همشهریان تو درباره‌ات سخنانی به من گفتند، و چندان مرا ترساندند که پنبه در گوش هایم فرو بردم تا سخنان تو را نشنوم،
ولی خدا خواست که شنیدم و سخنان خوبی هم شنیدم.
حال منظورت را بازگو تا بدانم چیست.
پیغمبر، اسلام را به من عرضه داشت، و آیاتی از قرآن را تلاوت فرمود.
به خدا تا آن روز سخنی به خوبی و چیزی معتدل تر از آن نشنیده بودم.
متعاقب آن مسلمان شدم و گواهی به یگانگی خدا و نبوت پیغمبر دادم.
سپس گفتم یا رسول الله! من در میان قبیله‌ام مورد احترام هستم و سخن مرا می‌شنوند.
می‌خواهم مراجعت کنم و آنها را به اسلام دعوت نمایم.
از خدا بخواه که مرا یاری کند. پیغمبر هم دعا کرد.
هنگام مراجعت همین که وارد خانه‌ام شدم، پدرم که پیری سالخورده بود جلو آمد. ولی من گفتم: پدر از من فاصله بگیر! چون من دیگر تناسبی با تو ندارم و تو هم تناسبی با من نداری.
پدرم گفت: فرزند! برای چه؟
گفتم: من مسلمان شده‌ام و از دین محمد پیروی می‌کنم.‌
پدرم گفت: فرزندم! دین من دین توست.
گفتم: پس برو و غسل کن و لباسهایت را طاهر نما سپس بیا تا آنچه را از اسلام می‌دانم به تو بیاموزم.
پدرم رفت و غسل کرد و لباسش ر اطاهر نمود، آن گاه آمد و من اسلام را برای او شرح دادم و او هم مسلمان شد.
به دنبال آن زنم پیش امد. به او هم گفتم: از من دور شو! که من دیگر باتو نمی‌توانم آمیزش داشته باشم.
زنم گفت: برای چه، پدر و مادرم به قربانت؟! گفتم: اسلام میان من و تو جدائی انداخته است، من تابع دین محمد هستم.
زنم گفت: من هم بر دین تو خواهم بود.
گفتم: پس برخیز برو و مقابل بت «ذی شری» بایست و از او بیزاری بجو.
زنم گفت: قربانت گردم. نمی ترسی که بت «ذی شری» گزندی به بچه‌ها وارد سازد؟
گفتم: نه، این را ضمانت می‌کنم.
زنم رفت و غسل کرد و آمد و من هم اسلام را بر او عرضه داشتم و او نیز مسلمان شد.
سپس افراد قبیله دوس را دعوت به اسلام کردم، ولی دیدم کمتر کمتر ترتیب اثر می‌دهند.
به مکه بازگشتم و خدمت پیغمبر اسلام رسیدم و گفتم یا رسول الله! قبیله دوس چنانکه باید دل به اسلام نمی‌دهند.
درباره آنها دعا فرما. پیغمبر فرمود: خدایا قبیله دوس را هدایت کن.
برگرد به سوی قبیله‌ات و آنها را دعوت کن و مدارا نما.
من هم به قبیله برگشتم و همچنان آنها را دعوت به اسلام می‌کردم تا اینکه پیغمبر به مدینه هجرت کرد، و هنگامی که حضرت در جنگ خیبر بود با هفتاد هشتاد خانواده مسلمان از قبیله دوس آمدیم و خدمت پیغمبر رسیدیم.
پس از آن پیوسته در خدمت پیعغمبر بودم تا این که شهرمکه فتح شد.
در آن روز من به پیغمبر گفتم:
یا رسول الله! مرا بفرست تا بت «ذوالکفین» را آتش بزنم …

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ‏ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ

اهل حسادت در زمان خود موسی ع، قلبا دست از تمناهاشون برنداشتند و ظاهرا از قوم موسی ع بودند اما قلبا به علوم او باور نداشتند که راه درناژ حسادت قلبی آنها با اخذ همین علوم و عمل کردن به آنها و کسب تجربه‌های نورانی است، لذا بعد از موسی ع، این گرایش به تمناهای درمان نشده، کار دستشون داد «وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ‏ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ» و اونا رو سوق داد به سمت کسی که این تمناها رو براشون تایید کنه و اونم کسی نیست جز سامری!
اگر چشم دلشون باز بود و می‌دیدند و می‌فهمیدند که در کلام عجل «أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ»، نور حیات و هدایت وجود ندارد «وَ لا يَهْديهِمْ سَبيلاً»، دنبالش نمی‌کردند، اما متاسفانه سامری را ماخذ علمی خود قرار دادند «اتَّخَذُوهُ»، و اینجوری در حق خودشون و کسانی که اونا رو دنبال می کردند ظلم نمودند «وَ كانُوا ظالِمينَ»!

[سورة الأعراف (۷): آية ۱۴۸]
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ‏ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ
أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْديهِمْ سَبيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمينَ (۱۴۸)
و قوم موسى پس از [عزيمت‏] او،
از زيورهاى خود مجسّمه گوساله‌‏اى براى خود ساختند كه صداى گاو داشت.
آيا نديدند كه آن [گوساله‏] با ايشان سخن نمى‌‏گويد و راهى بدانها نمى‌‏نمايد؟
آن را [به پرستش‏] گرفتند و ستمكار بودند.

وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ

تمناهای حسدآلود، که آتش جهنم را درک خواهد کرد، همان گرایشهای بی‌ارزش و زودگذر دنیایی هستند که اهل حسادت در مدت و فرصت دنیایی خود که با علوم ربانی آشنا می‌شوند، دست از این زینت و کالایی که عمرش به اندازه «حباب توخالی» است، بر نمی‌دارند.

[سورة الرعد (۱۳): الآيات ۱۷ الى ۱۸]
أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً
فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها
فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً
وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ
كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً
وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ
كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (۱۷)
[همو كه‏] از آسمان، آبى فرو فرستاد.
پس رودخانه‌‏هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند،
و سيل، كفى بلند روى خود برداشت،
و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى، در آتش مى‌‏گدازند هم نظير آن كفى برمى‏‌آيد.
خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مى‏‌زند.
اما كف، بيرون افتاده از ميان مى‏‌رود،
ولى آنچه به مردم سود مى‌‏رساند در زمين [باقى‏] مى‌‏ماند.
خداوند مَثَلها را چنين مى‌‏زند.
لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى‏
وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ
أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ
وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۸)
براى كسانى كه پروردگارشان را اجابت كرده‏‌اند پاداش بس نيكوست.
و كسانى كه وى را اجابت نكرده‌‏اند،
اگر سراسر آنچه در زمين است و مانند آن را با آن داشته باشند،
قطعاً آن را براى بازخريد خود خواهند داد.
آنان به سختى بازخواست شوند و جايشان در دوزخ است و چه بد جايگاهى است.

وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها
قلبتو مزین به علوم نورانی که از صاحبان نور اخذ میکنی بنما!

[سورة النحل (۱۶): الآيات ۱۴ الى ۱۸]
وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا 
وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها
وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ
وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ
وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱۴)
و اوست كسى كه دريا را مسخّر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد،
و پيرايه‌‏اى كه آن را مى‌‏پوشيد از آن بيرون آوريد.
و كشتيها را در آن، شكافنده [آب‏] مى‌‏بينى،
و تا از فضل او بجوييد و باشد كه شما شكر گزاريد.
وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ
وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵)
و در زمين كوههايى استوار افكند تا شما را نجنباند،
و رودها و راهها [قرار داد] تا شما راه خود را پيدا كنيد.
وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (۱۶)
و نشانه‌‏هايى [ديگر نيز قرار داد]، و آنان به وسيله ستاره [قطبى‏] راه‏يابى مى‏‌كنند.
أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (۱۷)
پس آيا كسى كه مى‌‏آفريند چون كسى است كه نمى‌‏آفريند؟ آيا پند نمى‌‏گيريد؟
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (۱۸)
و اگر نعمت‏[هاى‏] خدا را شماره كنيد، آن را نمى‌‏توانيد بشماريد.
قطعاً خدا آمرزنده مهربان است.

وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها

[سورة فاطر (۳۵): الآيات ۱۱ الى ۱۷]
وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً
وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ
وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِي كِتابٍ
إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (۱۱)
و خدا[ست كه‏] شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه‏‌اى، آنگاه شما را جفت جفت گردانيد،
و هيچ مادينه‌‏اى بار نمى‌‏گيرد و بار نمى‌‏نهد مگر به علمِ او.
و هيچ سالخورده‌‏اى عمر دراز نمى‏‌يابد و از عمرش كاسته نمى‌‏شود، مگر آنكه در كتابى [مندرج‏] است.
در حقيقت، اين [كار] بر خدا آسان است.
وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ
هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ
وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ
وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا 
وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها
وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۱۲)
و دو دريا يكسان نيستند:
اين يك، شيرينِ تشنگى‌‏زدا [و] نوشيدنش گواراست؛
و آن يك، شورِ تلخ‏‌مزه است؛
و از هر يك گوشتى تازه مى‌‏خوريد
و زيورى كه آن را بر خود مى‌‏پوشيد بيرون مى‏‌آوريد؛
و كشتى را در آن، موج‌‏شكاف مى‌‏بينى تا از فضلِ او [روزى خود را] جستجو كنيد،
و اميد كه سپاس بگزاريد.
يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ
وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ
كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ
وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ (۱۳)
شب را به روز درمى‌‏آورد و روز را به شب درمى‌‏آورد،
و آفتاب و ماه را تسخير كرده است [كه‏] هر يك تا هنگامى معيّن روانند؛
اين است خدا پروردگار شما؛ فرمانروايى از آنِ اوست.
و كسانى را كه بجز او مى‏‌خوانيد، مالك پوست هسته خرمايى [هم‏] نيستند.
إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ
وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ
وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (۱۴)
اگر آنها را بخوانيد، دعاى شما را نمى‌‏شنوند،
و اگر [فرضاً] بشنوند اجابتتان نمى‌‏كنند،
و روز قيامت شركِ شما را انكار مى‏‌كنند؛
و [هيچ كس‏] چون [خداى‏] آگاه، تو را خبردار نمى‏‌كند.
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ
وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (۱۵)
اى مردم، شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بى‏‌نيازِ ستوده است.
إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (۱۶)
و اگر بخواهد شما را مى‏‌بَرد و خلقى نو [بر سر كار] مى‌‏آورد.
وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (۱۷)
و اين [امر] براى خدا دشوار نيست.

يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ

زینت اهل نور، اعمال صالحی است که با رضایت از تقدیراتشان بدست آورده‌اند!

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۳۰ الى ۳۱]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (۳۰)
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌‏اند
[بدانند كه‏] ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است تباه نمى‏‌كنيم.
أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ
يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ
وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ
مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ
نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱)
آنانند كه بهشتهاى عدن به ايشان اختصاص دارد كه از زير [قصرها]شان جويبارها روان است.
در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته مى‌‏شوند
و جامه‌‏هايى سبز از پرنيان نازك و حرير ستبر مى‌‏پوشند.
در آنجا بر سريرها تكيه مى‏‌زنند.
چه خوش پاداش و نيكو تكيه‏‌گاهى!

يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً

[سورة الحج (۲۲): الآيات ۱۹ الى ۲۴]
هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ
فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (۱۹)
اين دو [گروه،] دشمنان يكديگرند كه در باره پروردگارشان با هم ستيزه مى‌‏كنند،
و كسانى كه كفر ورزيدند، جامه‌‏هايى از آتش برايشان بريده شده است
[و] از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى‌‏شود.
يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (۲۰)
آنچه در شكم آنهاست با پوست [بدن‏]شان بدان گداخته مى‏‌گردد.
وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (۲۱)
و براى [وارد كردن ضربت بر سر] آنان گُرزهايى آهنين است.
كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (۲۲)
هر بار بخواهند از [شدت‏] غم، از آن بيرون روند در آن باز گردانيده مى‏‌شوند
[كه هان‏] بچشيد عذاب آتش سوزان را.
إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً
وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (۲۳)
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏‌اند
در باغهايى كه از زير [درختان‏] آن نهرها روان است درمى‏‌آورد:
در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى‌‏شوند،
و لباسشان در آنجا از پرنيان است.
وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى‏ صِراطِ الْحَمِيدِ (۲۴)
و به گفتار پاك هدايت مى‌‏شوند و به سوى راه [خداى‏] ستوده هدايت مى‌‏گردند.

يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً

[سورة فاطر (۳۵): الآيات ۳۱ الى ۳۵]
وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ (۳۱)
و آنچه از كتاب به سوى تو وحى كرده‏‌ايم، خود حق [و] تصديق‌‏كننده [كتابهاى‏] پيش از آن است.
قطعاً خدا نسبت به بندگانش آگاهِ بيناست.
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا
فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ
ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (۳۲)
سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه [آنان را] برگزيده بوديم، به ميراث داديم؛
پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانه‌‏رو،
و برخى از آنان در كارهاى نيك به فرمان خدا پيشگامند؛
و اين خود توفيق بزرگ است.
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها
يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً
وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (۳۳)
[در] بهشتهاى هميشگى [كه‏] به آنها درخواهندآمد.
در آنجا با دستبندهايى از زر و مرواريد زيور يابند
و در آنجا جامه‌‏شان پَرنيان خواهد بود.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (۳۴)
و مى‏‌گويند: «سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود،
به راستى پروردگار ما آمرزنده [و] حق‏‌شناس است؛
الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ
لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ (۳۵)
همان [خدايى‏] كه ما را به فضل خويش در سراى ابدى جاى داد.
در اينجا رنجى به ما نمى‏‌رسد و در اينجا درماندگى به ما دست نمى‏‌دهد.»

وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ

[سورة الإنسان (۷۶): الآيات ۱۱ الى ۲۲]
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱)
پس خدا [هم‏] آنان را از آسيب آن روز نگاه داشت و شادابى و شادمانى به آنان ارزانى داشت.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً (۱۲)
و به [پاس‏] آنكه صبر كردند، بهشت و پرنيان پاداششان داد.
مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً (۱۳)
در آن [بهشت‏] بر تختها[ى خويش‏] تكيه زنند. در آنجا نه آفتابى بينند و نه سرمايى.
وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً (۱۴)
و سايه‌‏ها[ى درختان‏] به آنان نزديك است، و ميوه‌‏هايش [براى چيدن‏] رام.
وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا (۱۵)
و ظروف سيمين و جامهاى بلورين، پيرامون آنان گردانده مى‌‏شود.
قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً (۱۶)
جامهايى از سيم كه درست به اندازه [و با كمال ظرافت‏] آنها را از كار در آورده‏‌اند.
وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً (۱۷)
و در آنجا از جامى كه آميزه زنجبيل دارد به آنان مى‌‏نوشانند.
عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً (۱۸)
از چشمه‏‌اى در آنجا كه «سلسبيل» ناميده مى‌‏شود.
وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (۱۹)
و بر گردِ آنان پسرانى جاودانى مى‏‌گردند.
چون آنها را ببينى، گويى كه مرواريدهايى پراكنده‏‌اند.
وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً (۲۰)
و چون بدانجا نگرى [سرزمينى از] نعمت و كشورى پهناور مى‏‌بينى.
عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ
وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ
وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (۲۱)
[بهشتيان را] جامه‌‏هاى ابريشمى سبز و ديباى ستبر دربَر است
و پيرايه آنان دستبندهاى سيمين است
و پروردگارشان باده‌‏اى پاك به آنان مى‌‏نوشاند.
إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (۲۲)
اين [پاداش‏] براى شماست و كوشش شما مقبول افتاده است.

أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ

اهل حسادت، اقرار به فضل علمی صاحبان نور نمی‌کنند!

[سورة الزخرف (۴۳): الآيات ۱۶ الى ۲۰]
أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ (۱۶)
آيا از آنچه مى‌‏آفريند، خود، دخترانى برگرفته و به شما پسران را اختصاص داده است؟
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (۱۷)
و چون يكى از آنان را به آنچه به [خداى‏] رحمان نسبت مى‌‏دهد خبر دهند،
چهره او سياه مى‌‏گردد، در حالى كه خشم و تأسف خود را فرومى‏‌خورد.
أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ (۱۸)
آيا كسى [را شريك خدا مى‏‌كنند] كه در زر و زيور پرورش يافته
و در [هنگام‏] مجادله، بيانش غير روشن است؟
وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً
أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ
سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ (۱۹)
و فرشتگانى را كه خود، بندگان رحمانند، مادينه [و دختران او] پنداشتند.
آيا در خلقت آنان حضور داشتند؟
گواهى ايشان به زودى نوشته مى‌‏شود و [از آن‏] پرسيده خواهند شد.
وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ
ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (۲۰)
و مى‌‏گويند: «اگر [خداى‏] رحمان مى‏‌خواست، آنها را نمى‌‏پرستيديم.»
آنان به اين [دعوى‏] دانشى ندارند [و] جز حدس نمى‏‌زنند.

علیّ‌بن‌ابراهیم (رحمة الله علیه):
أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ أَیْ یُنَشَّأُ فِی الذَّهَبِ وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ
قَالَ إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) أَعْطَاهُ اللَّهُ مِنَ الْقُوَّهًِْ أَنْ رَأَی فِرْعَوْنُ صُورَتَهُ عَلَی فَرَسٍ مِنْ ذَهَبٍ رَطْبٍ عَلَیْهِ ثِیَابٌ مِنْ ذَهَبٍ رَطْبٍ فَقَالَ فِرْعَوْنُ أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ أَیْ یُنَشَّأُ بِالذَّهَبِ وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ قَالَ لَا یُبَیِّنُ الْکَلَامَ وَ لَا یَتَبَیَّنُ مِنَ النَّاسِ وَ لَوْ کَانَ نَبِیّاً لَکَانَ خِلَافَ النَّاسِ
.
أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ؛ منظور در طلا و زینت پرورده می‌شود.
وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ
خداوند به موسی (علیه السلام) قدرتی داده بود که فرعون او را در شکل و هیبتی می‌دید که بر اسبی از طلای خالص سوار بود و لباسهایی از طلای خالص بر تن داشت.
فرعون گفت: «أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ یعنی [کسی که] با جواهرات و طلا پرورده می‌شود.
وَ هُوَ فِی الْخِصامِ غَیْرُ مُبِینٍ؛ به صورت فصیح حرف نمی‌زند و با مردم عادی فرق ندارد که اگر پیامبر بود باید با مردم عادی فرق می‌کرد».

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی