Restoration of dignity!
+ «هتک حرمت نور!»
+ «تجنّی!»
+ «اکسیر جوانی!»
این است ماجراهای تکراری اعادهی حیثیت اهل نور،
پس از تهمت و شماتت اهل حسادت!
اعاده حیثیت یوسف علیه السلام!
بعد از تهمت اهل حسادت!
قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً؟!
زن گفت: «كيفر كسى كه قصد بد به خانواده تو كرده چيست؟
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۰ الى ۵۳]
وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ
فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ
ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (۵۰)
و پادشاه گفت:
«او را نزد من آوريد.»
پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد، [يوسف] گفت:
«نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حال آن زنانى كه دستهاى خود را بريدند چگونه است؟
زيرا پروردگار من به نيرنگ آنان آگاه است.»
قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ
الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ
أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (۵۱)
[پادشاه] گفت:
«وقتى از يوسف كام [مى]خواستيد چه منظور داشتيد؟»
زنان گفتند:
«منزّه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانيم،»
همسر عزيز گفت:
«اكنون حقيقت آشكار شد.
من [بودم كه] از او كام خواستم، و بىشك او از راستگويان است.»
ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ
وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (۵۲)
[يوسف گفت:]
«اين [درخواست اعاده حيثيّت] براى آن بود كه [عزيز] بداند من در نهان به او خيانت نكردم،
و خدا نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند.
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (۵۳)
و من نفس خود را تبرئه نمىكنم، چرا كه نفس قطعاً به بدى امر مىكند، مگر كسى را كه خدا رحم كند، زيرا پروردگار من آمرزنده مهربان است.»
اعادۀ حیثیت از گرگ مظلومی که متّهم به قتل یوسف ع شد:
گرگی که اهل بهشت شد! اهل نور شد!
قسمتی از مقالۀ نور سیّار:
… «داستان تکراری استصحاب و فرضیّۀ بی گناهی معارین عالم ذر! داستان تکراری لیلة المبیت!»
این تلاش برای این بوده که شاید بداء حاصل شود، اما آمار مایوس کننده است و جز عدۀ بسیار قلیلی، متاسفانه غالبا خیانت میکنند و به نور خود پشت مینمایند و داستان قلبهایی با لوگوی گرگ و سرنوشت شوم جهنّم تکرار میشود، حال آنکه خود گرگی که متّهم به خوردن یوسف ع شد، به یوسف ع خیانت نکرده، سرنوشت بهشتی پیدا میکند!!!
امام صادق علیه السلام:
لا یدخل الجنة من البهائم الاّ ثلاثة:
حمار بلعم بن باعوراء و ذئب یوسف و کلب اصحاب الکهف.
داستان تکراری گرگ مظلوم، اما متّهم به دریدن حضرت یوسف علیه السلام:
گرگصفتان، به گرگ تهمت زدند!
بالاخره یه روزی باذن الله، گرگ هم به صدا در میاد و از خودش دفاع میکنه!
داستان تکراری اعادۀ حیثیت مظلومین متهم به قتل یوسف ع!
[«قَالُوا یَـٰٓأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَـٰعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ.
برادران یوسف گفتند:
ای پدر، ما برای مسابقه به صحرا رفتیم و یوسف را تنها نزد اثاثمان گذاشتیم پس گرگ او را خورد.»
گوید: مروی است که… پدر، ایشان را گفت:
اگر چنانست که راست میگوئید، این گرگ که یوسف را خورده بگیرید نزد من آورید، تا صدق قول شما را از او معلوم کنم.
ایشان به صحرا رفتند و گرگی بگرفتند و دست و پای وی را ببستند و نزد پدر آورده بیفکندند و گفتند:
این گرگی است که یوسف را خورده.
یعقوب گفت: دست و پای او را بگشائید!
چون وی را گشودند یعقوب گفت:
ای گرگ نزد من آی! آن گرگ بیامد و نزد یعقوب بایستاد.
یعقوب گفت: ای گرگ! شرم نداری که میوۀ دل من و روشنی هر دو چشم مرا بخوردی؟
گرگ به آواز آمد که:
«لا بِحَقِّ شَیْبَتِکَ یا نَبیَّ اللَهِ ما أکَلْتُ وَلَدَکَ!
وَ إنَّ لُحومَکُمْ وَ دِمآءَکُمْ مَعاشِرَ الانْبیآءِ مُحَرَّمَةٌ عَلَیْنا،
وَ إنّی لَمَظْلومٌ مَکْذوبٌ عَلَیَّ
غَریبٌ فی بِلادِکُمْ.
بحقّ پیری و موی سفید تو که من فرزند تو را نخوردهام!
بدرستیکه خون و گوشت شما که پیغمبرانید بر ما حرام است،
و من مظلومم و بر من دروغ بستهاند
و در این زمین غریبم.»
گفت: برای چه به این زمین آمدهای؟
گفت: یا نبیّ الله! مرا اینجا خویشانند؛ دیروز به زیارت ایشان آمده بودم.
پسران تو مرا گرفتند و بر بستند و نزد شما آوردند و این دروغ بر من بستند.
یعقوب نزد دیدن این حال و شنیدن این مقال از گرگ، گفت که: بل سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ.
قصه تکراری معارین این است که از زمانی که اشتباه مرگبار تهمت و قطع رابطه با نور را مرتکب میشوند، روح ایمان عاریۀ آنها نیز سلب شده «سلخ»، و فرصت برایشان باتمام رسیده است و در حقیقت و در عالم معنا، به گرک خونخوار تبدیل میشوند و تغییر چهره داده و مسخ میگردند!
گرگی که با علی ع هم صحبت نمود چنین گفت:
«لاِنّی مِنْ شیعَتِکَ، وَ أخْبَرَنی أبی أنّی مِنْ وُلْدِ ذَلِکَ الذِّئْبِ الَّذی اصْطادَهُ أوْلادُ یَعْقوبَ فَقالوا:
هَذا أکَلَ أخانا بِالامْسِ وَ إنَّهُ مُتَّهَمٌ.
زیرا من از شیعیان شما هستم، و پدرم به من خبر داد که من از نسل آن گرگی هستم که فرزندان یعقوب او را گرفتند و گفتند: او برادر ما را خورده، و به او تهمت زدند.»
از امام باقر علیه السّلام نیز سؤال شد:
عَنْ شَیْءٍ مَکْذوبٍ عَلَیْهِ لَیْسَ مِنَ الْجِنِّ وَ لا مِنَ الإنْسِ،
فَقالَ: الذِّئْبُ الَّذی کَذَبَ عَلَیْهِ إخْوَةُ یوسُفَ.]
اعادهی حیثیت مریم علیها السلام!
بعد از تهمت اهل حسادت!
+ «نور پاکدامنی!»
[سورة مريم (۱۹): الآيات ۲۱ الى ۳۰]
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ
قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (۲۷)
پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد.
گفتند: «اى مريم، به راستى كار بسيار ناپسندى مرتكب شدهاى.»
يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (۲۸)
اى خواهر هارون، پدرت مرد بدى نبود و مادرت [نيز] بدكاره نبود.
فَأَشارَتْ إِلَيْهِ
قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (۲۹)
[مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد.
گفتند: «چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم؟»
قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (۳۰)
[كودك] گفت: «منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است،
[سورة مريم (۱۹): الآيات ۳۱ الى ۳۵]
وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ
وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (۳۱)
و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته،
و تا زندهام به نماز و زكات سفارش كرده است،
وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا (۳۲)
و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است،
وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (۳۳)
و درود بر من، روزى كه زاده شدم و روزى كه مىميرم و روزى كه زنده برانگيخته مىشوم.»
ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (۳۴)
اين است [ماجراى] عيسى پسر مريم، [همان] گفتار درستى كه در آن شك مىكنند.
ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (۳۵)
خدا را نسزد كه فرزندى برگيرد.
منزّه است او؛ چون كارى را اراده كند،
همين قدر به آن مىگويد: «موجود شو»، پس بىدرنگ موجود مىشود.
اعاده حیثیت ایوب علیه السلام!
بعد از شماتت اهل حسادت!
[سورة ص (۳۸): الآيات ۴۱ الى ۴۴]
وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (۴۱)
و بنده ما ايّوب را به ياد آور، آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه:
«شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا كرد.»
ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (۴۲)
[به او گفتيم:] «با پاى خود [به زمين] بكوب، اينك اين چشمهسارى است سرد و آشاميدنى.»
وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ (۴۳)
و [مجدّداً] كسانش را و نظايرِ آنها را همراه آنها به او بخشيديم،
تا رحمتى از جانب ما و عبرتى براى خردمندان باشد.
وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴)
[و به او گفتيم:] «يك بسته تركه به دستت برگير و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشكن.»
ما او را شكيبا يافتيم. چه نيكوبندهاى! به راستى او توبهكار بود.
امام صادق علیه السلام:
عَنْ هِشَامِبْنِسَالِمٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَال:
لَمَّا طَالَ بَلَاءُ أَیُّوبَ (علیه السلام) وَ رَأَی إِبْلِیسُ صَبْرَهُ أَتَی إِلَی أَصْحَابٍ لَهُ کَانُوا رُهْبَاناً فِی الْجِبَالِ
فَقَالَ لَهُمْ مُرُّوا بِنَا إِلَی هَذَا الْعَبْدِ الْمُبْتَلَی نَسْأَلْهُ عَنْ بَلِیَّتِهِ
قَالَ فَرَکِبُوا وَ جَاءُوهُ فَلَمَّا قَرُبُوا مِنْهُ نَفَرَتْ بِغَالُهُمْ فَقَرَّبُوهَا بَعْضاً إِلَی بَعْضٍ ثُمَّ مَشَوْا إِلَیْهِ وَ کَانَ فِیهِمْ شَابٌّ حَدَثٌ فَسَلَّمُوا عَلَی أَیُّوبَ وَ قَعَدُوا
وَ قَالُوا یَا أَیُّوبُ (علیه السلام)
لَوْ أَخْبَرْتَنَا بِذَنْبِکَ فَلَا نَرَی تُبْتَلَی بِهَذَا الْبَلَاءِ إِلَّا لِأَمْرٍ کُنْتَ تُسِرُّهُ
قَالَ أَیُّوبُ (علیه السلام) وَ عِزَّهًِْ رَبِّی إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنِّی مَا أَکَلْتُ طَعَاماً قَطُّ إِلَّا وَ مَعِیَ یَتِیمٌ أَوْ ضَعِیفٌ یَأْکُلُ مَعِی وَ مَا عَرَضَ لِی أَمْرَانِ کِلَاهُمَا طَاعَهًٌْ إِلَّا أَخَذْتُ بِأَشَدِّهِمَا عَلَی بَدَنِی
فَقَالَ الشَّابُّ سَوْءَهًًْ لَکُمْ عَمَدْتُمْ إِلَی نَبِیِّ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَعَنَّفْتُمُوهُ حَتَّی أَظْهَرَ مِنْ عِبَادَهًِْ رَبِّهِ مَا کَانَ یَسْتُرُهُ
فَعِنْدَ ذَلِکَ دَعَا رَبَّهُ وَ قَالَ رَبِّ إِنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ وَ قَالَ قِیلَ لِأَیُّوبَ (علیه السلام) بَعْدَ مَا عَافَاهُ اللَّهُ تَعَالَی أَیُّ شَیْءٍ أَشَدُّ مَا مَرَّ عَلَیْکَ قَالَ شَمَاتَهًُْ.
هشامبنسالم از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود:
چون بلای ایّوب (علیه السلام) به درازا کشید و شیطان بردباری او را دید،
نزد چندی از یاران آن حضرت که در کوهها رهبانیّت پیشه کرده بودند، رفت و به ایشان گفت:
«بیایید تا به نزد این بندهی بلا دیده برویم و از او بپرسیم که چرا در این بلا افتاده است»!؟
آنگاه سوار بر استران خاکستری به راه افتادند،
چون به نزدیک او رسیدند، استرانشان از بوی عفونت او رمیدند،
آنها فرود آمدند و استران را به هم بستند و پیاده نزد حضرت رهسپار شدند
و یکی از آنها جوان کم سالی بود، [بر ایّوب (علیه السلام) سلام کردند]
وقتی نزد او نشستند، عرضکردند:
«ای ایّوب (علیه السلام)!
کاش ما را از گناهت باخبر میکردی،
گمان نمیکنیم جز این باشد که تو امری را از ما پنهان کردهای
و ازآنرو، به چنین بلایی دچار گشتهای».
ایّوب (علیه السلام) گفت:
«به شُکوه پروردگارم سوگند! او خود میداند که من هرگاه غذایی خوردهام،
یتیمی یا ناتوانی با من هم غذا بوده
و هرگاه برای عبادت خدا، دو امر در نظرم رسیده، آن را برگزیدهام که بر بدنم دشوارتر بوده است».
آن جوان به یارانش گفت:
«بدا به حال شما! که نزد پیغمبر خدا آمدید و او را سرزنش کردید
تا او بخواهد آنچه را در عبادت خدا از شما پنهان میکرده، آشکار سازد».
پس در این هنگام پروردگارش را خواند و گفت:
پروردگارا! أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب.
و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
«پس از آنکه خدای متعال ایّوب (علیه السلام) را عافیت داد به او گفته شد
در آنچه بر تو گذشت کدام یک سختتر بود»؟
فرمود: «سرزنش و شادی دشمنان».
[سورة الزخرف (۴۳): الآيات ۴۱ الى ۴۵]
فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (۴۱)
پس اگر ما تو را [از دنيا] ببريم، قطعاً از آنان انتقام مىكشيم،
أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (۴۲)
يا [اگر] آنچه را به آنان وعده دادهايم به تو نشان دهيم؛ حتماً ما بر آنان قدرت داريم.
فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (۴۳)
پس به آنچه به سوى تو وحى شده است چنگ دَرْزَنْ، كه تو بر راهى راست قرار دارى.
وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (۴۴)
و به راستى كه [قرآن] براى تو و براى قوم تو [مايه] تذكّرى است، و به زودى [در مورد آن] پرسيده خواهيد شد.
وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (۴۵)
و از رسولان ما كه پيش از تو گسيل داشتيم جويا شو؛
آيا در برابرِ [خداى] رحمان، خدايانى كه مورد پرستش قرار گيرند مقرّر داشتهايم؟
امام صادق علیه السلام:
فَيَتِمُّ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ
حَتَّى لَا يَبْقَى أَحَدٌ عَلَى الْأَرْضِ لَمْ يَبْلُغْ إِلَيْهِ الدِّينُ وَ الْعِلْمُ
ثُمَّ يَظْهَرُ الْقَائِمُ ع وَ يَسِيرُ سَبَباً لِنَقِمَةِ اللَّهِ وَ سَخَطِهِ عَلَى الْعِبَادِ
لِأَنَّ اللَّهَ لَا يَنْتَقِمُ مِنَ الْعِبَادِ إِلَّا بَعْدَ إِنْكَارِهِمْ حُجَّة.
حجت خدا بر مردم تمام میشود
تا جایى كه كسى در روى زمین نماند كه دین و علم به او نرسیده باشد
سپس قائم (ع ) ظهور میكند و موجب نقمت و خشم الهى بر ظالمان میشود،
زیرا خدا از ستمگران انتقام نمیگیرد مگر پس از آنكه حجت را انكار كردند.
+ «اتمام حجت با نور!»
به سبب نور ولایت، با اهل حسادت، اتمام حجت میشود.
امام صادق علیه السلام:
أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَنْتَصِرَ لِأَوْلِيَائِهِ اِنْتَصَرَ لَهُمْ بِشِرَارِ خَلْقِهِ
وَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَنْتَصِرَ لِنَفْسِهِ اِنْتَصَرَ بِأَوْلِيَائِهِ
وَ لَقَدْ اِنْتَصَرَ لِيَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا بِبُخْتَنَصَّرَ.
هنگامى كه خداوند بخواهد دوستان خود را يارى كند آنان را با بدترين انسانها به پيروزى مىرساند؛
همانگونه كه زمانى خون يحيى فرو نشست كه بخت نصر به بنى اسرائيل هجوم آورد.
ولى هنگامى كه خداوند بخواهد دينش را يارى بخشد به دست دوستانش آن را يارى مىبخشد.
آمادهباش، به گرگان حسودی که خود را در لباس میش، مخفی کردهاند!
امام باقر علیه السلام:
أَنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ كِتَاباً مِنْ كُتُبِهِ عَلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ فِيهِ:
أَنَّهُ سَيَكُونُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِي يَلْحَسُونَ اَلدُّنْيَا بِالدِّينِ
يَلْبَسُونَ مُسُوكَ اَلضَّأْنِ عَلَى قُلُوبٍ كَقُلُوبِ اَلذِّئَابِ
أَشَدَّ مَرَارَةً مِنَ اَلصَّبِرِ
وَ أَلْسِنَتُهُمْ أَحْلَى مِنَ اَلْعَسَلِ
وَ أَعْمَالُهُمُ اَلْبَاطِنَةُ أَنْتَنُ مِنَ اَلْجِيَفِ
أَ فَبِي يَغْتَرُّونَ
أَمْ إِيَّايَ يُخَادِعُونَ
أَمْ عَلَيَّ يَجْتَرُونَ،
فَبِعِزَّتِي حَلَفْتُ لَأُتِيحَنَّ لَهُمْ فِتْنَةً تَطَأُ فِي خِطَامِهَا حَتَّى تَبْلُغَ أَطْرَافَ اَلْأَرْضِ
تَتْرُكُ اَلْحَلِيمَ مِنْهُمْ حَيْرَانَ.
خداوند بر يكى از پيامبرانش كتابى نازل كرد كه در آن نوشته شده بود:
زود باشد خلقى از مخلوقم بيايند كه بواسطه دين بدنيا مىچسبند،
بر قلبهايشان كه مانند قلبهاى گرگان و تلختر از صبر زرد (نوعى گياه تند و تلخ) مىباشد،
پوست ميش مىپوشاند،
(اشاره بر اين است كه ظاهرشان آرام و نيكو بوده ولى درونشان آكنده از پليدى و درندگى است)
زبانهايشان شيرينتر از عسل است، ولى باطنشان گندتر از مردار است،
آيا به من مغرور مىشوند يا به من نيرنگ مىزنند و يا به من جرات و گستاخى مىكنند؟
سوگند به خودم مقدر مىكنم برايشان فتنهاى را كه دماغشان به خاك ماليده شود
تا اينكه سراسر زمين را فرا گيرد كه شخص حليم (نيز) در اين ميان حيران و سرگردان بماند.
يَا شَدِيدَ اَلنَّكَالِ بِالاِنْتِقَامِ!
حدیث قدسی:
يَا مُحَمَّدُ،
وَ مَنْ أَرَادَ مِنْ أُمَّتِكَ اَلْأَمَانَ مِنْ بَلِيَّتِي وَ اَلاِسْتِجَابَةَ لِدَعْوَتِي فَلْيَقُلْ حِينَ يَسْمَعُ تَأْذِينَ اَلْمَغْرِبِ:
يَا مُسَلِّطَ نِقَمِهِ عَلَى أَعْدَائِهِ بِالْخِذْلاَنِ لَهُمْ وَ اَلْعَذَابِ لَهُمْ فِي اَلْآخِرَةِ،
وَ يَا مُوَسِّعاً فَضْلَهُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ بِعِصْمَتِهِ إِيَّاهُمْ فِي اَلدُّنْيَا وَ بِحُسْنِ عَائِدِهِ عَلَيْهِمْ فِي اَلْآخِرَةِ،
وَ يَا شَدِيدَ اَلنَّكَالِ بِالاِنْتِقَامِ،
وَ يَا حَسَنَ اَلْمُجَازَاةِ بِالثَّوَابِ،
وَ يَا بَارِئَ خَلْقِ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ وَ مُلْزِمَ أَهْلِهَا عَمَلَهَا
وَ اَلْعَالِمَ بِمَنْ يَصِيرُ إِلَى جَنَّتِهِ وَ نَارِهِ،
يَا هَادِي يَا مُضِلُّ يَا كَافِي يَا مُعَافِي يَا مُعَاقِبُ
اِهْدِنِي بِهُدَاكَ وَ عَافِنِي بِمُعَافَاتِكَ مِنْ سُكْنَى جَهَنَّمَ مَعَ اَلشَّيَاطِينِ،
اِرْحَمْنِي فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَرْحَمْنِي كُنْتُ مِنَ اَلْخَاسِرِينَ،
أَعِذْنِي مِنَ اَلْخُسْرَانِ بِدُخُولِ اَلنَّارِ وَ حِرْمَانِ اَلْجَنَّةِ،
بِحَقِّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ،
يَا ذَا اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ.
فَإِنَّهُ إِذَا قَالَ تَغَمَّدْتُهُ فِي ذَلِكَ اَلْمَقَامِ اَلَّذِي يَقُولُ فِيهِ هَذَا بِرَحْمَتِي.
اى محمد،
هر كس از امت تو مىخواهد از بلاهاى من در امان باشد
و دعوتهاى او را قبول كنم،
هنگامى كه صداى اذان مغرب را مىشنود بگويد:
اى خداوندى كه بر دشمنانش مسلط است و آنها را در دنيا خوار مىكند و در آخرت عذاب مىدهد،
اى خداوندى كه فضل و احسان خود را نسبت به اولياء و دوستدارانش توسعه مىدهد و در آخرت هم آنها را سعادتمند مىسازد،
اى كسى كه در انتقام گرفتن بسيار تأخير مىكند
و در دادن پاداش ثواب تسريع مىنمايد
و اى به وجود آورنده مردم بهشت و جهنم
و اى پاداش دهندۀ هر كس بر طبق اعمالش
و اى عالم به كسانى كه اهل بهشت هستند و يا اهل جهنم،
و اى هدايتكننده گمراهان و اى كفايتكننده به امور بندگان
و اى دهندۀ سلامتى و يا عقاب دهندۀ گنهكاران،
با هدايت خود مرا هدايت كن
و با عنايت خود مرا از ساكن شدن در جهنم باز دار و به من رحم كن.
چون اگر تو به من رحم نكنى من از زيانكاران خواهم شد
و مرا بواسطه داخل شدن به آتش جهنم از خوارى نجات بده
و مرا از بهشت محروم مكن.
به حق ( لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ)، اى صاحب فضل بزرگ.
وقتى كه بندهام اين سخنان را گفت،
او را در همان مقام قرار مىدهم كه خود بگويد: اين مقام در اثر رحمت خداوند است.
بقاع منتقمه!
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ لِلَّهِ بِقَاعاً تُسَمَّى اَلْمُنْتَقِمَةَ
فَإِذَا أَعْطَى اَللَّهُ عَبْداً مَالاً لَمْ يُخْرِجْ حَقَّ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ
سَلَّطَ اَللَّهُ عَلَيْهِ بُقْعَةً مِنْ تِلْكَ اَلْبِقَاعِ
فَأَتْلَفَ ذَلِكَ اَلْمَالَ فِيهَا
ثُمَّ مَاتَ وَ تَرَكَهَا.
براى خداوند بقعههايى به نام «بقاع منتقمه» وجود دارد.
هر گاه كسى از ثروتى كه خدا به او داده، حق او را نپردازد،
يكى از آن بقاع بر او مسلط مىشود
تا آن ثروت را به هدر دهد
و بىآنكه خود نصيب ببرد، مىميرد و آن را ترك مىكند.
وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ
و همانان كه در اموالشان حقّى معلوم است، براى سائل و محروم.
[سورة المعارج (۷۰): الآيات ۱۱ الى ۳۵]
إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (۲۲)
غير از نمازگزاران:
الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (۲۳)
همان كسانى كه بر نمازشان پايدارى مىكنند.
وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (۲۴)
و همانان كه در اموالشان حقّى معلوم است،
لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (۲۵)
براى سائل و محروم.
وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (۲۶)
و كسانى كه روز جزا را باور دارند.
وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (۲۷)
و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند.
إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (۲۸)
چرا كه از عذاب پروردگارشان ايمن نمىتوانند بود.
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (۲۹)
و كسانى كه دامن خود را حفظ مىكنند،
إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (۳۰)
مگر بر همسران خود يا كنيزانشان كه [در اين صورت] مورد نكوهش نيستند.
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (۳۱)
و هر كس پا از اين [حدّ] فراتر نهد، آنان همان از حدّ درگذرندگانند.
وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (۳۲)
و كسانى كه امانتها و پيمان خود را مراعات مىكنند.
وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (۳۳)
و آنان كه بر شهادتهاى خود ايستادهاند.
وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (۳۴)
و كسانى كه بر نمازشان مداومت مىورزند.
أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ (۳۵)
آنها هستند كه در باغهايى [از بهشت]، گرامى خواهند بود.