The Story of Laylat al-Mabīt: The Companionship of the People of Light with the Envious, the Assumption of Innocence, and the Lost Light – “O My Two Companions of the Prison!”
The concept of ṣuḥb (companionship) in the Qur’an signifies the bond between a seeker and a divine teacher—the bearer of heavenly light. This article explores the Qur’anic and historical symbolism of companionship, inspired by the story of Laylat al-Mabīt (the Night of the Prophet’s Migration) and the words of Prophet Yusuf (‘a) in prison: “O my two companions of the prison!” (Qur’an 12:39).
The Night of Migration revealed how the People of Light remained steadfast in loyalty, even at the risk of their lives, while others—driven by envy and self-deception—misused even the assumption of innocence (istişḥāb al-barāʾa) as an excuse. By refusing to follow the divine guide, they lost the light within their hearts.
True companionship, then, is not mere outward association; it is a spiritual bond that keeps the heart alive with the remembrance of God. Sin, on the other hand, severs this bond—turning the soul from “paired” into “isolated.” As Imam al-Sajjad (‘a) said:
“My sins have left me alone, so I have no companion with me.”
For this reason, the Qur’an warns:
“And they shall not be accompanied by Us.” (16:37)
Only those granted tawfīq (divine enablement) to remain in the companionship of the remembrance of God’s chosen guides will preserve their light. Companionship with the People of Light is, in reality, friendship with God Himself. Whoever loses this companionship falls into the prison of envy, self-deception, and spiritual death in its deepest sense.
لیلة المبیت، تکرار داستان تکراری کربلا!
يَا مُحَمَّدُ!
إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تُبِيتَ عَلِيّاً فِي مَوْضِعِكَ!
إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ!
امر الله: «تُبِيتَ عَلِيّاً – تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ»
+ «هدنة – آتشبس!»
بِطَانَتَانِ: بِطَانَة خَيْرِ وَ بِطَانَة شَرِّ
قلبی سلیم و آنلاین میخواهد که بتواند این لیبلها را بچسباند!
حکمت خدای مهربان از این دو مصاحب و همراز،
یکی اصل کل خیر و دیگری اصل کا شرّ، چیست؟!
امتحان دنیای قلوب اهل نور و اهل حسد!
«وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً»
«نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ … وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ»
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
مَا بَعَثَ اللَّهُ مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا اسْتَخْلَفَ مِنْ خَلِيفَةٍ إِلَّا كَانَتْ لَهُ بِطَانَتَانِ:
بِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالْخَيْرِ وَ تَحُضُّهُ عَلَيْهِ،
وَ بِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالشَّرِّ وَ تَحُثُّهُ عَلَيْهِ.
«صحب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«اديم مُصْحَب: زیرانداز، تشکچه»
مفهوم «companionship»: همراهی و مصاحبت.
«اسْتَصْحَبَ: أَحْضر مَعَه، كثرت ملازمته»
«استصحبت الكتاب: مدام کتاب همراهشه و از خودش جدا نمیکنه!»:
مثال تلفن همراه!
«اسْتَصْحَبَهُ: با او همنشين شد،
از او خواست كه با وى دوست و همنشين شود، در دوستى با او پايدار شد.»
«اسْتَصْحَبَ الشيءَ: آن چيز را همراه خود گرفت.»
«اسْتَصْحَبَهُ الشيءَ: از او خواست تا آن چيز را همراه خود بگيرد.»
«المستصحب: يقال للمتّهم الذي يشكّ في نسبة التهمة إليه
الأصل في الإنسان البراءة
و معنى ذلك أننا نستصحب لهذا الإنسان البراءة حتى يثبت نقيضها و هو الإدانة.»
«فرضیّه بیگناهی»: این معنا از واژه استصحاب، استنباط میشه!
«يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ!»
…
«الْإِصحَابُ للشيء: الانقياد له. و أصله أن يصير له صاحبا،
مطيع و منقاد بودن به چيزى است و اصلش اين است كه يار و همراه او شده است.
صحب؛ همراهی نور یا حسادت؟
واژۀ «صحب» در قرآن و فرهنگ عربی، معنایی دوگانه دارد:
در وجه ممدوح، نشانه نور و همراهی رحمانی است؛
و در وجه مذموم، سایهای از حسادت و ملازمت شیطانی را تداعی میکند.
از یکسو، «صحبت» در معنای companionship یعنی همراهی با چیزی یا کسی، تا جایی که جزئی از هویت فرد میشود؛ همانطور که در زبان عربی میگویند: استصحبت الكتاب، یعنی کتاب همیشه همراه اوست، از او جدا نمیشود. امروز شاید نمونه بارزش «تلفن همراه» باشد!
از سوی دیگر، همین واژه در فقه به معنای «استصحاب» میآید؛ یعنی فرض بیگناهی.
تا زمانی که گناه و اتهام ثابت نشده، ملازمۀ انسان با «برائت» برقرار است.
«الأصل في الإنسان البراءة».
در قرآن، این عبارت زیبا بهکار رفته است:
«يا صاحِبَيِ السِّجْنِ…» (یوسف/۳۹)
حضرت یوسف علیهالسلام با همین خطابِ محبتآمیز «صاحب»، زندانیان را مخاطب قرار داد؛
گویی نور خودش را در همراهی با آنان عرضه میکند، حتی اگر آنها در فضای تاریک زندان باشند.
معلم ربانی و مأموریت مصاحبت
اینجاست که مفهوم «صحب» با رسالت معلم ربانی گره میخورد.
معلم الهی مأمور است با اهل حسد و اهل تاریکی همنشین شود،
اما نه برای تأیید آنها، بلکه برای گشودن راهی تازه.
حتی اگر اینان در «عالم ذر» معارین بودهاند، اکنون در دنیا فرصتی دوباره دارند؛
فرصتی برای اینکه با «مصاحبت نور» بینش و روش زندگیشان را تغییر دهند.
این همان مأموریتی است که در روایت آمده:
«يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ!»
یعنی وظیفۀ پیامبر، همنشینی و همراهی است؛
فرصتی برای تغییر، برای نجات از تاریکی و رسیدن به نور.
نتیجه: صحب، پلی از نار به نور
پس «صحب» نه فقط یک واژۀ لغوی، بلکه پلی است از حسد به شکر، از تاریکی به روشنایی.
اگر با نور مصاحبت کنیم، در قلبمان آرامش و توفیق شکر میروید.
اگر با حسادت مصاحبت کنیم، تاریکی و حرص و حسرت همزاد ما میشود.
معلم ربانی همان چراغی است که در دل تاریکیهای حسد، راه مصاحبت با نور را نشان میدهد؛
تا «سرنوشت شوم نار» با اراده و اختیار ما، به «نور بهشت» تغییر یابد.
ریشهی سهحرفی «صحب» در زبان عربی، به معنای همراهی، مصاحبت و ملازمت است.
اما زیبایی این واژه در آن است که در قرآن و سنت، گاه در معنای ممدوح و گاه در معنای مذموم به کار رفته؛ یعنی همانگونه که مصاحبت میتواند سرچشمهی نور باشد، میتواند به دام حسد و ظلم نیز تبدیل گردد.
در فرهنگ لغات عربی میخوانیم:
«اِسْتَصْحَبَ الشيءَ»: چیزی را همراه خود گرفتن.
«اِسْتَصْحَبَ فلاناً»: با او همنشین و دوست شدن، یا از او خواستن که همراه شود.
«المُصْحَب»: زیرانداز یا تشکچهای که همواره با انسان است.
این گسترهی معنایی نشان میدهد که «صحب» همواره دلالت بر چیزی یا کسی دارد که پیوسته همراه انسان است و جدا نمیشود؛ مانند «استصحاب کتاب» یعنی کتابی که همیشه همراه فرد است.
از همین ریشه، فقیهان در علم اصول اصطلاح «اِسْتِصْحاب» را به معنای فرضیّهی بیگناهی و «ابقاء حالت سابقه» برگزیدهاند؛ یعنی چون اصل در انسان بر برائت است، تا زمانی که خلافش ثابت نشود، بیگناه فرض میگردد. پس «استصحاب» یعنی همراهی دادنِ برائت با انسان تا وقتی که دلیل نقضکنندهای بیاید.
در حدیث مهم لیلة المبیت آمده است:
«يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ»
که نشان میدهد «استصحاب» یعنی فرمان الهی به همراهی.
از همینجا میتوان فهمید که «صحب» در قرآن، فراتر از یک رابطهی ظاهری است؛
این واژه جهتدار است:
اگر مصاحبت با نور باشد، انسان را به مراتب ایمان و هدایت میبرد.
و اگر مصاحبت با حسد و ظلم باشد، انسان را در تاریکیها گرفتار میسازد.
به همین دلیل میتوان گفت:
در معنای ممدوح، «صحب» یکی از واژههای مترادف با «نور» است.
و در معنای مذموم، «صحب» همردیف واژههای مربوط به «حسد» و ظلم.
ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ؟!
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۱ الى ۱۲]
قالُوا يا أَبانا
ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ
وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (۱۱)
گفتند: «اى پدر، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمىدانى
در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ
وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۱۲)
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند،
و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود.»
اهل حسادت میگن:
«چرا ما رو بر یوسف امین نمیدانی؟!»
و تکرار کربلا …
اهل نور، اوّلش، فرض رو بر این میذارن
که برادران یوسف ع راست میگن و کلکی توی کارشون نیست!
«Presumption of innocence»
«فرضیّه بیگناهی»: این معنا از واژه استصحاب، استنباط میشه!
«يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ!»
ماموریت اینه:
«إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِلنَّارِ وَ أَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ ذَلِكَ»
فرض رو بر این بذار که ریگی تو کفشش نیست!
علت رفق و مدارای صاحبان نور با اهل حسد:
«فَأَبَى إِلاَّ أَنْ يَرْفُقَ بِكُمْ وَ يُدَارِيَكُمْ»
+ «اتمام نعمت و اتمام حجّت!»
اهل حسد، جواب رفق و مدارای اهل نور رو با «خیانت» میدن!
«وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَإِنَّمَا ذَلِكَ مُسْتَوْدَعٌ»
آیا جواب «خوبی» رو باید با «بدی» داد؟!
سنّت خداوند برای عقوبت اهل حسادت، اینه که از اونها «آتو» بگیره!
اشتباه مرگبار اهل حسادت (کربلا)،
همون بهانهای است که خدا دنبالش میگرده
«لِيَتَّخِذَ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةَ!»
تا اونا رو حبس ابد در آتش جهنم بنماید!
«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»
«آتو: [اسم فرانسوی: atout]: دستاویز، بهانه.»
استصحاب معلم ربانی و «فرضیه بیگناهی» در برابر اهل حسادت
در آیات ۱۱ و ۱۲ سوره یوسف، برادران حسود خطاب به پدرشان میگویند:
«ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ. أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.»
اهل حسادت با چهرهای خیرخواهانه ظاهر میشوند و از یعقوب علیهالسلام میپرسند:
«چرا ما را بر یوسف امین نمیدانی؟!»
این سؤال ظاهراً ساده، در حقیقت همان پردهبرداری از یک سنت تاریخی است؛ همانگونه که در کربلا تکرار شد، اهل حسد همیشه برای پوشاندن آتش درون خود، نقاب «نصح و امانت» به چهره میزنند.
اما در برابر این چهرهی دوگانه، مأموریت صاحبان نور و معلمان ربانی چیست؟
فرضیهی بیگناهی؛ اصل استصحاب
اصل «استصحاب» در لغت و در اصول فقه، به معنای «ابقاء حالت سابق» است. یعنی تا زمانی که دلیلی بر خلاف نیامده، باید انسان را بیگناه دانست. همین معنا را میتوان در مصاحبت معلمان ربانی با اهل حسادت دید. آنان، بر اساس فرمان الهی، موظفاند اصل را بر بیگناهی و خیرخواهی بگذارند، حتی اگر نشانههای باطنی، خبر از حسادت پنهان بدهد.
در حدیث لیلة المبیت آمده است:
«يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ!»
این «استصحاب»، یعنی فرمان الهی برای همراهی حتی با کسی که در دلش ضعفها یا حسادتها نهفته است.
چرا چنین فرمانی؟
چون سنت الهی بر اتمام نعمت و اتمام حجت است.
معلم ربانی، با رفق و مدارا، به اهل حسد فرصت میدهد تا مسیرشان را تغییر دهند:
«فَأَبَى إِلاَّ أَنْ يَرْفُقَ بِكُمْ وَ يُدَارِيَكُمْ.»
رفق اهل نور و خیانت اهل حسد
اهل نور، با رفق و مدارای خویش، زمینهی امتحان را فراهم میکنند.
اما اهل حسد، معمولاً پاسخ نرمی و محبت را با خیانت میدهند.
چنانکه در روایت آمده:
«وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَإِنَّمَا ذَلِكَ مُسْتَوْدَعٌ.»
کسی که عملش مطابق ادعای خیرخواهیاش نباشد، حقیقت ایمان در او پایدار نخواهد بود.
آتو؛ دستاویز الهی برای عقوبت
اینجاست که سنت الهی ظهور میکند:
خداوند از اهل حسد «آتو» میگیرد،
یعنی همان بهانهای که خودشان با دست خود فراهم میکنند تا حجت بر آنان تمام گردد:
«لِيَتَّخِذَ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةَ.»
برادران یوسف، با حیله و خیانت خود، همان دستاویز را به خدا دادند تا عاقبت، رسوا شوند.
همانگونه که در کربلا، اهل حسد و دشمنان اهل بیت ع، با دست خود بهانهی ابدی را رقم زدند.
در نهایت، پاسخ خدا به این خیانتها روشن است:
«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ.»
پروردگار تو در کمین است، تا کسانی که نعمت رفق و مصاحبت معلمان ربانی را قدر نمیدانند، به سزای عملشان برسند.
«یا صاحِبَيِ السِّجن»؛ مصاحبت نورانی در تاریکترین زندان
پس از آنکه یوسف علیهالسلام به ناحق در زندان افتاد، مأموریت الهی او تازه در محیطی تاریک و پر از حسادت و تهمت آغاز شد.
در این ماجرا، وقتی دو زندانی رؤیای خود را برای یوسف بازگو کردند، حضرت خطابشان کرد با این تعبیر لطیف و پر از مهر:
«يا صاحِبَيِ السِّجنِ» (یوسف/۳۹).
معنای «صحب» در اینجا
این خطاب نشان میدهد که در زندان، یوسف علیهالسلام مأمور است که رابطهای از جنس نور و رفق با همراهان خود برقرار کند؛ لذا یوسف با واژهی «صحب» آنان را مورد خطاب قرار میدهد.
مصاحبت معلم ربانی
معلم ربانی، حتی در محیطی پر از تیرگی، به دنبال روشن کردن چراغ هدایت است.
یوسف علیهالسلام در میان تاریکی زندان، صاحبان آنجا را «صحب» خود مینامد، تا آنان را به نور توحید برساند:
«ءَأَربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَيرٌ أَمِ اللَّهُ الواحِدُ القَهّارُ» (یوسف/۳۹).
او با زبان رفاقت و مصاحبت، سنگینترین حقیقت توحید را در دل زندانیان مینشاند.
تقابل «صحب» و «حسد»
در اینجا معنای زیبا و ممدوح «صحب» جلوهگر میشود:
همراهی در راه نور، مصاحبت برای نجات.
این در تقابل کامل با رفتار حسدآلود برادران یوسف است، که دیدیم همراهی در خیانت و دشمنی را.
مصاحبت برادران حسود یوسف، با یوسف، سرانجامش خیانت و سقوط شد.
اما «صحب» اهل نور با اهل حسد، حتی در زندان و در سختترین شرایط، اینگونه است که راهی به سوی هدایت و نجات میگشاید.
اینجاست که معنای قرآنی «صحب» روشن میشود:
مصاحبت، آینهای است که حقیقت باطنی انسانها را آشکار میکند؛
اگر نور داشته باشند، مصاحبتشان چراغ هدایت میشود،
و اگر حسد بر آنان غلبه کند، همان مصاحبت به دستاویز هلاکتشان بدل میگردد.
اکثرا آخرین فرصت شهریور رو «خودخواسته» به هدر میدن و برای همیشه مردود میشن!
«وَ ارْتَدَّ كَثِيرٌ»، «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ»
در داستان زیبای بلوهر و یوذاسف:
«فَفِيهِمْ قَوْمٌ يَنْتَحِلُونَ الدِّينَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ لَمْ يَسْتَحِقُّوهُ بِأَعْمَالِهِمْ»
«در ميان آنها، گروهی هستند كه با زبان ادعاى دين ميكنند، ولى با عمل استحقاق آن را ندارند.»
امام صادق علیه السلام:
عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
قُلْتُ لَهُ
بِمَ يُعْرَفُ اَلنَّاجِي؟
قَالَ
مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَأَثْبَتَ لَهُ اَلشَّهَادَةَ
وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَإِنَّمَا ذَلِكَ مُسْتَوْدَعٌ.
مفضل بن عمر مىگويد:
به امام صادق عليه السّلام عرض كردم
با چه نشانهاى شخص پيروز و با ايمان شناخته مىشود؟
فرمود:
هركس كردارش موافق گفتارش باشد گواهى نجات او ثبت گرديده (يعنى پيروز و اهل نجات است)
و كسى كه كردارش موافق گفتارش نيست دينش لرزان و عاريتى است (يعنى شكست خورده است).
صاحبِ راستین؛ هماهنگی قول و فعل
امام صادق علیهالسلام در پاسخ به پرسش مفضل بن عمر درباره نشانهی نجاتیافتگان فرمودند:
«مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَأَثْبَتَ لَهُ اَلشَّهَادَةَ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَإِنَّمَا ذَلِكَ مُسْتَوْدَعٌ.»
این روایت نشان میدهد که در فرهنگ قرآنی و روایی، «مصاحبت» تنها با الفاظ و ادعا معنا نمییابد. همراه واقعی (صاحبِ ناجی) کسی است که گفتار و رفتارش هماهنگ باشد.
چنین انسانی شایستهی «شهادت» و گواهی الهی است؛ یعنی صحب او نورانی و پایدار خواهد بود.
اما اگر کسی تنها به زبان بگوید و در عمل همراهی نکند، او «مستودَع» است؛
یعنی همراهیاش ظاهری و موقت است، نه از عمق ایمان.
این همان جایی است که «صحب مذموم» رخ میدهد:
مصاحبت ظاهری، بدون نور حقیقت.
پیوند با داستان یوسف علیهالسلام
برادران یوسف، به زبان ادعای نصیحت و امانتداری میکردند:
«وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ … وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» (یوسف/۱۱-۱۲)
اما فعلشان مطابق قولشان نبود؛ پس مصاحبتشان با یوسف «مستودَع» بود.
آنها صحب را به خیانت بدل کردند.
در مقابل، یوسف علیهالسلام در زندان وقتی میگوید: «يا صاحِبَيِ السِّجن»، با صداقت، رفق و هماهنگی کاملِ قول و فعل، حقیقت مصاحبت را مجسم میکند. او اهل زندان را به حقیقتی دعوت میکند که خودش پیش از همه به آن عمل کرده است: توحید.
معیار مصاحبت نجاتبخش
پس «صحب» در نگاه وحیانی یعنی:
همراهی پایدار در نور، وقتی گفتار و کردار یکی است.
هر کس این هماهنگی را ندارد، تنها «مستودع» است؛
ظاهری در کنار نور میماند اما در باطن اهل ظلمات است.
اینجاست که روشن میشود چرا معلم ربانی مأمور است که حتی با اهل حسادت نیز استصحاب داشته باشد: برای اتمام حجت! تا آنکه صداقت یا نفاقشان در میدان عمل آشکار گردد.
[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۱۱ الى ۱۲]
قالُوا يا أَبانا
ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ
وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (۱۱)
گفتند: «اى پدر، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمىدانى
در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ
وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۱۲)
فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند،
و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود.»
Presumption of innocence!
فرضیّه بیگناهی! اصل برائت!
قرينة البراءة!
اصل برائت یا فرض برائت یا اصالة البرائة:
بر اساس ماده ۱۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان میدارد:
«هر شخصی که متهم به ارتکاب یک جرم کیفری میشود، حق دارد که بیگناه فرض شود، مگر اینکه تقصیرش، مطابق قانون در یک دادگاه علنی که در آن تمامی تضمینهای لازم برای دفاع پیشبینیشده باشد، ثابت شود.»
قرينة البراءة:
أحد أبرز مقومات المحاكمة العادلة وهو المبدأ القانوني الذي يعتبر الشخص بريء ما لم تثبت إدانته. وقد تم التعبير عنها تقليديا (“عبء الإثبات يقع على من يدّعي، ليس على من ينكر”).
The presumption of innocence is a legal principle that
every person accused of any crime is considered innocent until proven guilty.
داستان لیلة المبیت!
[سورة البقرة (۲): آية ۲۰۷]
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (۲۰۷)
و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد،
و خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است.
بحار الأنوار ج ۱۹، ص: ۵۹
… فَقَالَ لَهُ أَبُو جَهْلٍ …
فَقَالَ صَاحِبُ رَأْيِهِمْ أَصَبْتَ يَا بَا الْحَكَمِ
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ هَذَا الرَّأْيُ فَلَا تَعْدِلُنَّ بِهِ رَأْياً
وَ أَوْكِئُوا فِي ذَلِكَ أَفْوَاهَكُمْ حَتَّى يَسْتَتِبَّ أَمْرُكُمْ
فَخَرَجَ الْقَوْمُ عِزِينَ
وَ سَبَقَهُمْ بِالْوَحْيِ بِمَا كَانَ مِنْ كَيْدِهِمْ جَبْرَئِيلُ ع فَتَلَا هَذِهِ الْآيَةَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص
وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ
فَلَمَّا أَخْبَرَهُ جَبْرَئِيلُ بِأَمْرِ اللَّهِ فِي ذَلِكَ وَ وَحْيِهِ وَ مَا عَزَمَ لَهُ مِنَ الْهِجْرَةِ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ لِوَقْتِهِ فَقَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ إِنَّ الرُّوحَ هَبَطَ عَلَيَّ بِهَذِهِ الْآيَةِ آنِفاً يُخْبِرُنِي أَنَّ قُرَيْشاً اجْتَمَعَتْ عَلَى الْمَكْرِ بِي وَ قَتْلِي وَ إِنَّهُ أُوحِيَ إِلَيَّ عَنْ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَهْجُرَ دَارَ قَوْمِي وَ أَنْ أَنْطَلِقَ إِلَى غَارِ ثَوْرٍ تَحْتَ لَيْلَتِي وَ أَنَّهُ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَكَ بِالْمَبِيتِ عَلَى ضِجَاعِي أَوْ قَالَ مَضْجَعِي لِتُخْفِيَ بِمَبِيتِكَ عَلَيْهِ أَثَرِي
فَمَا أَنْتَ قَائِلٌ وَ صَانِعٌ
فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ
أَ وَ تَسْلَمَنَّ بِمَبِيتِي هُنَاكَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ
قَالَ نَعَمْ
فَتَبَسَّمَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ ضَاحِكاً وَ أَهْوَى إِلَى الْأَرْضِ سَاجِداً شُكْراً لِمَا أَنْبَأَهُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ سَلَامَتِهِ
فَكَانَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَوَّلَ مَنْ سَجَدَ لِلَّهِ شُكْراً وَ أَوَّلَ مَنْ وَضَعَ وَجْهَهُ عَلَى الْأَرْضِ بَعْدَ سَجْدَتِهِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص
فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ قَالَ لَهُ
امْضِ لِمَا أُمِرْتَ
فِدَاكَ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ سُوَيْدَاءُ قَلْبِي
وَ مُرْنِي بِمَا شِئْتَ أَكُنْ فِيهِ كَمَسَرَّتِكَ وَاقِعٌ مِنْهُ بِحَيْثُ مُرَادُكَ وَ إِنْ تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ
وَ قَالَ وَ أَنْ أُلْقِيَ عَلَيْكَ شِبْهٌ مِنِّي أَوْ قَالَ شِبْهِي
قَالَ إِنْ يَمْنَعْنِي نَعَمْ
قَالَ فَارْقُدْ عَلَى فِرَاشِي وَ اشْتَمِلْ بِبُرْدِيَ الْحَضْرَمِيِّ
ثُمَّ إِنِّي أُخْبِرُكَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَمْتَحِنُ أَوْلِيَاءَهُ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنْ دِينِهِ
فَأَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ
وَ قَدِ امْتَحَنَكَ يَا ابْنَ أُمِّ وَ امْتَحَنَنِي فِيكَ بِمِثْلِ مَا امْتَحَنَ بِهِ خَلِيلَهُ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ الذَّبِيحَ إِسْمَاعِيلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَصَبْراً صَبْراً فَ إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ
ثُمَّ ضَمَّهُ النَّبِيُّ ص إِلَى صَدْرِهِ وَ بَكَى إِلَيْهِ وَجْداً بِهِ وَ بَكَى عَلِيٌّ ع جَشَعاً لِفِرَاقِ رَسُولِ اللَّهِ ص.
…
… پس ابوجَهل به او گفت…
همرأی او (عتبة بن ربیعة) گفت:
«ای اباالحکم، درست گفتی.»
سپس رو به آنها کرد و گفت:
«این رأی نهایی است و هیچ رأی دیگری را به جای آن قرار ندهید و در این مورد دهانهایتان را محکم ببندید تا کارتان به ثمر برسد.»
سپس گروه، پراکنده شدند.
اما جبرئیل (ع) با وحی، پیش از آنها، از مکر و نیرنگشان خبر آورد و این آیه را بر پیامبر (ص) تلاوت کرد:
«و (به خاطر بیاور) هنگامی را که کافران درباره تو مکر کردند تا تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، یا (از مکّه) خارج سازند؛ آنها چاره میاندیشیدند و خداوند نیز چارهجویی میکرد؛ و خداوند بهترین چارهجویان است.»
هنگامی که جبرئیل، پیامبر را از فرمان خدا و وحی او و تصمیم الهی برای هجرت آگاه کرد، پیامبر (ص) فوراً علی بن ابیطالب (ع) را فراخواند و به او فرمود: «ای علی! همین الآن جبرئیل این آیه را بر من نازل کرد و به من خبر داد که قریش برای مکر و کشتن من با هم متحد شدهاند. و به من از سوی پروردگارم وحی شده که از خانه قومم هجرت کنم و همین امشب به غار ثور بروم. و به من دستور داده که به تو امر کنم بر بستر من بخوابی تا با خوابیدن تو بر جای من، اثر مرا مخفی کنی. پس تو چه میگویی و چه میکنی؟»
علی (ع) فرمود:
«ای پیامبر خدا! آیا با خوابیدن من در آنجا، شما در امان میمانید؟»
پیامبر (ص) فرمود: «بله.»
در این هنگام، علی (ع) لبخندی زد و در حالی که از خوشحالی میخندید، برای شکرگزاری از این خبر که پیامبر (ص) از خطر در امان میماند، به سجده افتاد.
پس علی (ع) اولین کسی از این امت بود که بعد از پیامبر (ص) برای شکر خدا سجده کرد و صورت خود را بر زمین گذاشت.
هنگامی که سر از سجده برداشت، عرض کرد:
«کاری را که به آن امر شدهای انجام بده. جانم، گوشم، چشمم و قلبم فدای تو باد. هر چه میخواهی به من دستور بده تا در آن کاری کنم که موجب خشنودی تو باشد و در هر جایگاهی که تو بخواهی، قرار گیرم. و موفقیت من جز به یاری خدا نیست.»
پیامبر (ص) فرمود:
«و اینکه شباهت و ظاهری از من بر تو انداخته میشود.»
علی (ع) عرض کرد:
«اگر مانع آنها شود، بله.»
پیامبر (ص) فرمود:
«پس بر بستر من بخواب و خود را با بُرد حَضرَمی من بپوشان.»
سپس فرمود:
«ای علی! به تو خبر میدهم که خداوند، دوستانش را به اندازه ایمان و جایگاهشان در دینش آزمایش میکند. پس سختترین بلاها برای پیامبران است، سپس شبیهترین افراد به آنها، و همینگونه به ترتیب. و تو را ای پسر مادرم، و مرا در مورد تو، به همانگونه که دوستش ابراهیم (ع) و ذبیحش اسماعیل (ع) را آزمایش کرد، امتحان نموده است. پس صبر کن، صبر کن، که همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است.»
سپس پیامبر (ص) علی (ع) را در آغوش گرفت و از شدت محبت به او گریست. و علی (ع) نیز از اندوه فراق رسول خدا (ص) گریست.
امام حسن عسکری علیه السلام:
[تفسير الإمام عليه السلام ]:
إِنَّ اَللَّهَ أَوْحَى إِلَى اَلنَّبِيِّ يَا مُحَمَّدُ
إِنَّ اَلْعَلِيَّ اَلْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ لَكَ
إِنَّ أَبَا جَهْلٍ وَ اَلْمَلَأَ مِنْ قُرَيْشٍ قَدْ دَبَّرُوا يُرِيدُونَ قَتْلَكَ
وَ أَمَرَكَ أَنْ تُبِيتَ عَلِيّاً فِي مَوْضِعِكَ
وَ قَالَ لَكَ
إِنَّ مَنْزِلَتَهُ مَنْزِلَةُ إِسْمَاعِيلَ اَلذَّبِيحِ مِنْ إِبْرَاهِيمَ اَلْخَلِيلِ
يَجْعَلُ نَفْسَهُ لِنَفْسِكَ فِدَاءً وَ رُوحَهُ لِرُوحِكَ وِقَاءً
وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ
فَإِنَّهُ إِنْ آنَسَكَ وَ سَاعَدَكَ وَ وَازَرَكَ وَ ثَبَتَ عَلَى مَا يُعَاهِدُكَ وَ يُعَاقِدُكَ
كَانَ فِي اَلْجَنَّةِ مِنْ رُفَقَائِكَ وَ فِي غُرُفَاتِهَا مِنْ خُلَصَائِكَ
فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
أَ رَضِيتَ أَنْ أُطْلَبَ فَلاَ أُوْجَدَ وَ تُوجَدَ
فَلَعَلَّهُ أَنْ يُبَادِرَ إِلَيْكَ اَلْجُهَّالُ فَيَقْتُلُوكَ
قَالَ بَلَى يَا رَسُولَ اَللَّهِ
رَضِيتُ أَنْ يَكُونَ رُوحِي لِرُوحِكَ وِقَاءً وَ نَفْسِي لِنَفْسِكَ فِدَاءً
بَلْ رَضِيتُ أَنْ يَكُونَ رُوحِي وَ نَفْسِي فِدَاءً لِأَخٍ لَكَ
أَوْ قَرِيبٍ أَوْ لِبَعْضِ اَلْحَيَوَانَاتِ تَمْتَهِنُهَا
وَ هَلْ أُحِبُّ اَلْحَيَاةَ إِلاَّ لِخِدْمَتِكَ
وَ اَلتَّصَرُّفِ بَيْنَ أَمْرِكَ وَ نَهْيِكَ
وَ لِمَحَبَّةِ أَوْلِيَائِكَ وَ نُصْرَةِ أَصْفِيَائِكَ وَ مُجَاهَدَةِ أَعْدَائِكَ
لَوْ لاَ ذَلِكَ لَمَا أَحْبَبْتُ أَنْ أَعِيشَ فِي هَذِهِ اَلدُّنْيَا سَاعَةً وَاحِدَةً
فَأَقْبَلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ
قَدْ قَرَأَ عَلَيَّ كَلاَمَكَ هَذَا اَلْمُوَكَّلُونَ بِاللَّوْحِ اَلْمَحْفُوظِ
وَ قَرَءُوا عَلَيَّ مَا أَعَدَّ اَللَّهُ لَكَ مِنْ ثَوَابِهِ فِي دَارِ اَلْقَرَارِ
مَا لَمْ يَسْمَعْ بِمِثْلِهِ اَلسَّامِعُونَ
وَ لاَ رَأَى مِثْلَهُ اَلرَّاءُونَ
وَ لاَ خَطَرَ مِثْلَهُ بِبَالِ اَلْمُتَفَكِّرِينَ
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَبِي بَكْرٍ
أَ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ مَعِي يَا أَبَا بَكْرٍ
تُطْلَبُ كَمَا أُطْلَبُ وَ تُعْرَفُ بِأَنَّكَ أَنْتَ اَلَّذِي تَحْمِلُنِي عَلَى مَا أَدَّعِيهِ
فَتَحْمِلُ عَنِّي أَنْوَاعَ اَلْعَذَابِ
قَالَ أَبُو بَكْرٍ
يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَّا أَنَا لَوْ عِشْتُ عُمُرَ اَلدُّنْيَا أُعَذَّبُ فِي جَمِيعِهَا أَشَدَّ عَذَابٍ
لاَ يَنْزِلُ عَلَيَّ مَوْتٌ مُرِيحٌ وَ لاَ مَنْهَجٌ مُتِيحٌ
وَ كَانَ ذَلِكَ فِي مَحَبَّتِكَ لَكَانَ ذَلِكَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَنَعَّمَ فِيهَا
وَ أَنَا مَالِكٌ لِجَمِيعِ مَمَالِكِ مُلُوكِهَا فِي مُخَالَفَتِكَ
وَ هَلْ أَنَا وَ مَالِي وَ وُلْدِي إِلاَّ فِدَاؤُكَ
فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
لاَ جَرَمَ إِنِ اِطَّلَعَ اَللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ وَ وَجَدَ مَا فِيهِ مُوَافِقاً لِمَا جَرَى عَلَى لِسَانِكَ
جَعَلَكَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ اَلسَّمْعِ وَ اَلْبَصَرِ وَ اَلرَّأْسِ مِنَ اَلْجَسَدِ وَ مَنْزِلَةِ اَلرُّوحِ مِنَ اَلْبَدَنِ
كَعَلِيٍّ اَلَّذِي هُوَ مِنِّي كَذَلِكَ وَ عَلَى فَوْقِ ذَلِكَ لِزِيَادَةِ فَضَائِلِهِ وَ شَرَفِ خِصَالِهِ
يَا أَبَا بَكْرٍ
إِنَّ مَنْ عَاهَدَ ثُمَّ لَمْ يَنْكُثْ وَ لَمْ يُغَيِّرْ وَ لَمْ يُبَدِّلْ
وَ لَمْ يَحْسُدْ مَنْ قَدْ أَبَانَهُ اَللَّهُ بِالتَّفْضِيلِ
فَهُوَ مَعَنَا فِي اَلرَّفِيقِ اَلْأَعْلَى
وَ إِذَا أَنْتَ مَضَيْتَ عَلَى طَرِيقَةٍ يُحِبُّهَا مِنْكَ رَبُّكَ
وَ لَمْ تَتْبَعْهَا بِمَا يُسْخِطُ وَ وَافَيْتَهُ بِهَا إِذَا بَعَثَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ
كُنْتَ لِوَلاَيَةِ اَللَّهِ مُسْتَحِقّاً وَ لِمُرَافَقَتِنَا فِي تِلْكَ اَلْجِنَانِ مُسْتَوْجِباً
اُنْظُرْ أَبَا بَكْرٍ
فَنَظَرَ فِي آفَاقِ اَلسَّمَاءِ فَرَأَى أَمْلاَكاً مِنْ نَارٍ عَلَى أَفْرَاسٍ مِنْ نَارٍ بِأَيْدِيهِمْ رِمَاحٌ مِنْ نَارٍ وَ كُلٌّ يُنَادِي يَا مُحَمَّدُ مُرْنَا بِأَمْرِكَ فِي مُخَالِفِيكَ نُطَحْطِحْهُمْ
ثُمَّ قَالَ تَسَمَّعْ عَلَى اَلْأَرْضِ
فَتَسَمَّعَ فَإِذَا هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدُ مُرْنِي بِأَمْرِكَ فِي أَعْدَائِكَ أَمْتَثِلْ أَمْرَكَ
ثُمَّ قَالَ تَسَمَّعْ عَلَى اَلْجِبَالِ
فَسَمِعَهَا تُنَادِي يَا مُحَمَّدُ مُرْنَا بِأَمْرِكَ فِي أَعْدَائِكَ نُهْلِكْهُمْ
ثُمَّ قَالَ تَسَمَّعْ عَلَى اَلْبِحَارِ
فَأُحْضِرَتِ اَلْبِحَارُ بِحَضْرَتِهِ وَ صَاحَتِ أَمْوَاجُهَا يَا مُحَمَّدُ مُرْنَا بِأَمْرِكَ فِي أَعْدَائِكَ نَمْتَثِلْهُ
ثُمَّ سَمِعَ اَلسَّمَاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ اَلْجِبَالَ وَ اَلْبِحَارَ كُلٌّ يَقُولُ
يَا مُحَمَّدُ مَا أَمَرَكَ رَبُّكَ بِدُخُولِ اَلْغَارِ لِعَجْزِكَ عَنِ اَلْكُفَّارِ
وَ لَكِنِ اِمْتِحَاناً وَ اِبْتِلاَءً
لِيُخَلِّصَ اَلْخَبِيثَ مِنَ اَلطَّيِّبِ مِنْ عِبَادِهِ وَ إِمَائِهِ بِأَنَاتِكَ وَ صَبْرِكَ وَ حِلْمِكَ عَنْهُمْ
يَا مُحَمَّدُ
مَنْ وَفَى بِعَهْدِكَ فَهُوَ مِنْ رُفَقَائِكَ فِي اَلْجِنَانِ
وَ مَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ
وَ هُوَ مِنْ قُرَنَاءِ إِبْلِيسَ اَللَّعِينِ فِي طَبَقَاتِ اَلنِّيرَانِ
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا عَلِيُّ
أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ اَلسَّمْعِ وَ اَلْبَصَرِ وَ اَلرَّأْسِ مِنَ اَلْجَسَدِ وَ اَلرُّوحِ مِنَ اَلْبَدَنِ
حُبِّبْتَ إِلَيَّ كَالْمَاءِ اَلْبَارِدِ إِلَى ذِي اَلْغُلَّةِ اَلصَّادِي
ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا حَسَنٍ تَغَشَّ بِبُرْدَتِي
فَإِذَا أَتَاكَ اَلْكَافِرُونَ يُخَاطِبُونَكَ فَإِنَّ اَللَّهَ يَقْرِنُ بِكَ تَوْفِيقَهُ وَ بِهِ تُجِيبُهُمْ
فَلَمَّا جَاءَ أَبُو جَهْلٍ وَ اَلْقَوْمُ شَاهِرُونَ سُيُوفَهُمْ
قَالَ لَهُمْ أَبُو جَهْلٍ لاَ تَقَعُوا بِهِ وَ هُوَ نَائِمٌ لاَ يَشْعُرُ
وَ لَكِنِ اِرْمُوهُ بِالْأَحْجَارِ لِيَتَنَبَّهَ بِهَا ثُمَّ اُقْتُلُوهُ
فَرَمَوْهُ بِأَحْجَارٍ ثِقَالٍ صَائِبَةٍ فَكَشَفَ عَنْ رَأْسِهِ وَ قَالَ مَا ذَا شَأْنُكُمْ فَعَرَفُوهُ فَإِذَا هُوَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ
فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ أَ مَا تَرَوْنَ مُحَمَّداً كَيْفَ أَبَاتَ هَذَا وَ نَجَا بِنَفْسِهِ لِتَشْتَغِلُوا بِهِ وَ يَنْجُو مُحَمَّدٌ لاَ تَشْتَغِلُوا بِعَلِيٍّ اَلْمَخْدُوعِ لِيَنْجُوَ بِهَلاَكِهِ مُحَمَّدٌ وَ إِلاَّ فَمَا مَنَعَهُ أَنْ يَبِيتَ فِي مَوْضِعِهِ إِنْ كَانَ رَبُّهُ يَمْنَعُ عَنْهُ كَمَا يَزْعُمُ
فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَ لِي تَقُولُ هَذَا يَا بَا جَهْلٍ بَلِ اَللَّهُ قَدْ أَعْطَانِي مِنَ اَلْعَقْلِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَى جَمِيعِ حمقاء [حَمْقَى] اَلدُّنْيَا وَ مَجَانِينِهَا لَصَارُوا بِهِ عُقَلاَءَ
وَ مِنَ اَلْقُوَّةِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَى جَمِيعِ ضُعَفَاءِ اَلدُّنْيَا لَصَارُوا بِهِ أَقْوِيَاءَ
وَ مِنَ اَلشَّجَاعَةِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَى جَمِيعِ جُبَنَاءِ اَلدُّنْيَا لَصَارُوا بِهِ شُجْعَاناً
وَ مِنَ اَلْحِلْمِ مَا لَوْ قُسِمَ عَلَى جَمِيعِ سُفَهَاءِ اَلدُّنْيَا لَصَارُوا بِهِ حُلَمَاءَ
وَ لَوْ لاَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَمَرَنِي أَنْ لاَ أُحْدِثَ حَدَثاً حَتَّى أَلْقَاهُ لَكَانَ لِي وَ لَكُمْ شَأْنٌ وَ لَأَقْتُلَنَّكُمْ قَتْلاً
وَيْلَكَ يَا أَبَا جَهْلٍ إِنَّ مُحَمَّداً قَدِ اِسْتَأْذَنَهُ فِي طَرِيقِهِ اَلسَّمَاءُ وَ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبَالُ وَ اَلْبِحَارُ فِي إِهْلاَكِكُمْ
فَأَبَى إِلاَّ أَنْ يَرْفُقَ بِكُمْ وَ يُدَارِيَكُمْ لِيُؤْمِنَ مَنْ فِي عِلْمِ اَللَّهِ أَنَّهُ لَيُؤْمِنُ مِنْكُمْ وَ يَخْرُجَ مُؤْمِنُونَ مِنْ أَصْلاَبِ وَ أَرْحَامِ كَافِرِينَ وَ كَافِرَاتٍ أَحَبَّ اَللَّهُ أَنْ لاَ يَقْطَعَهُمْ عَنْ كَرَامَتِهِ بِاصْطِلاَمِهِمْ وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ لَأَهْلَكَكُمْ رَبُّكُمْ إِنَّ اَللَّهَ هُوَ اَلْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرَاءُ لاَ يَدْعُوكُمْ إِلَى طَاعَتِهِ وَ أَنْتُمْ مُضْطَرُّونَ بَلْ مَكَّنَكُمْ بِمَا كَلَّفَكُمْ وَ قَطَعَ مَعَاذِيرَكُمْ
فَغَضِبَ أَبُو اَلْبَخْتَرِيِّ بْنُ هِشَامٍ أَخُو أَبِي جَهْلٍ فَقَصَدَهُ بِسَيْفِهِ فَرَأَى اَلْجِبَالَ قَدْ أَقْبَلَتْ لِتَقَعَ عَلَيْهِ وَ اَلْأَرْضَ قَدِ اِنْشَقَّتْ لِتَخْسِفَ بِهِ وَ أَمْوَاجَ اَلْبِحَارِ نَحْوَهُ مُقْبِلَةً لِتُغْرِقَهُ فِي اَلْبَحْرِ وَ رَأَى اَلسَّمَاءَ اِنْحَطَّتْ لِتَقَعَ عَلَيْهِ فَسَقَطَ سَيْفُهُ وَ خَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ وَ اُحْتُمِلَ وَ يَقُولُ أَبُو جَهْلٍ دِيرَ بِهِ لِصَفْرَاءَ هَاجَتْ بِهِ يُرِيدُ أَنْ يُلَبِّسَ عَلَى مَنْ مَعَهُ أَمْرَهُ
فَلَمَّا اِلْتَقَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَعَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اَللَّهَ رَفَعَ صَوْتَكَ فِي مُخَاطَبَتِكَ أَبَا جَهْلٍ إِلَى اَلْعُلْوِ وَ بَلَغَهُ إِلَى اَلْجِنَانِ فَقَالَ مَنْ فِيهَا مِنَ اَلْخُزَّانِ وَ اَلْحُورِ اَلْحِسَانِ مَنْ هَذَا اَلْمُتَعَصِّبُ لِمُحَمَّدٍ إِذْ قَدْ كَذَّبُوهُ وَ هَجَرُوهُ
قِيلَ لَهُمْ هَذَا اَلنَّائِبُ عَنْهُ وَ اَلْبَائِتُ عَلَى فِرَاشِهِ
يَجْعَلُ نَفْسَهُ لِنَفْسِهِ وِقَاءً
وَ رُوحَهُ لِرُوحِهِ فِدَاءً
فَقَالَ اَلْخُزَّانُ وَ اَلْحُورُ اَلْحِسَانُ يَا رَبَّنَا فَاجْعَلْنَا خُزَّانَهُ
وَ قَالَتِ اَلْحُورُ اَلْحِسَانُ فَاجْعَلْنَا نِسَاءَهُ
فَقَالَ اَللَّهُ تَعَالَى فَأَنْتُمْ لَهُ وَ لِمَنِ اِخْتَارَهُ وَ هُوَ مِنْ أَوْلِيَائِهِ وَ مُحِبِّيهِ يَقْسِمُكُمْ عَلَيْهِمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ عَلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ بِهِ مِنَ اَلصَّلاَحِ
أَ رَضِيتُمْ؟
قَالُوا بَلَى رَبَّنَا وَ سَيِّدَنَا.
…
امام حسن عسکری (علیهالسلام):
[تفسیر امام (علیهالسلام)]
همانا خداوند به پیامبر وحی کرد:
«ای محمد، علی اعلای بزرگ به تو سلام میرساند و میگوید: ابوجَهل و سران قریش نقشهای کشیدهاند و میخواهند تو را به قتل برسانند.
خداوند به تو امر کرده است که علی را در جای خود بخوابانی.»
و به تو گفت: «همانا جایگاه او (علی)، جایگاه اسماعیل ذبیح در نزد ابراهیم خلیل است، که جان خود را فدای جان تو و روحش را سپر روح تو میکند.»
و به تو امر کرده است که ابوبکر را با خود همراه کنی.
«پس اگر با تو انس گرفت، یاریات کرد، پشت و پناهت بود، و بر پیمان و عهد خود ثابتقدم ماند، در بهشت از همنشینان تو و در غرفههای آن از نزدیکان و خالصان تو خواهد بود.»
پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود:
«آیا راضی هستی که من تحت تعقیب باشم و پیدا نشوم، اما تو پیدا شوی؟
شاید جاهلان به تو هجوم بیاورند و تو را به قتل برسانند.»
علی (ع) فرمود:
«بله، ای رسول خدا، راضی هستم که روحم سپر روح شما و جانم فدای جان شما باشد. بلکه راضی هستم که روح و جانم فدای برادر، یا خویشاوند، یا حتی برخی از حیواناتی شود که شما به آنها نیاز دارید. آیا من زندگی را جز برای خدمت به شما و اطاعت از اوامر و نواهیتان، و برای محبت به دوستانتان، یاری برگزیدگانتان، و جهاد با دشمنانتان دوست دارم؟ اگر چنین نبود، دوست نداشتم حتی یک ساعت در این دنیا زندگی کنم.»
سپس پیامبر (ص) رو به علی (ع) کردند و فرمودند:
«ای اباالحسن، فرشتگان موکل بر لوح محفوظ، این سخنان تو را بر من خواندند و آنچه را خداوند برایت در سرای جاودان (بهشت) آماده کرده است، بر من تلاوت کردند؛ پاداشی که هیچ شنوندهای مانند آن را نشنیده، هیچ بینندهای مانند آن را ندیده و به فکر هیچ متفکری خطور نکرده است.»
سپس رسول خدا (ص) به ابوبکر فرمودند:
👈«آیا راضی هستی ای ابوبکر که با من باشی، و همانگونه که من تحت تعقیب قرار میگیرم، تو نیز تحت تعقیب باشی، و شناخته شوی به اینکه تو هستی که مرا بر آنچه ادعا میکنم، یاری میکنی و به همین دلیل انواع عذابها را از جانب من تحمل کنی؟»👉
ابوبکر گفت:
«ای رسول خدا، اگر من تمام عمر دنیا را زندگی کنم و در تمام آن به شدیدترین عذابها گرفتار شوم، به گونهای که نه مرگی آسودهبخش و نه راه نجاتی برایم باشد، و این در راه محبت شما باشد، برایم محبوبتر است تا در دنیا غرق در نعمتها باشم و در عین حال مالک تمام حکومتهای پادشاهان آن، اما مخالف شما باشم. آیا من و مالم و فرزندانم جز فدای شما هستیم؟»
رسول خدا (ص) فرمودند:
«بیشک اگر خداوند بر قلبت آگاه شود و آنچه را در آن است موافق با آنچه بر زبانت جاری شده بیابد، تو را از من به منزله گوش و چشم و سر از بدن و به منزله روح از جسم قرار خواهد داد؛ همانند علی که او نیز از من چنین است و به دلیل فضائل و ویژگیهای شریفش، بالاتر از آن است.
👈ای ابوبکر! هر کس که پیمان ببندد، سپس آن را نشکند و تغییر و تبدیل ندهد و به کسی که خداوند او را برتری داده حسادت نورزد، او با ما در «رفیق اعلی» خواهد بود.
و اگر تو بر روشی که پروردگارت دوست میدارد، ادامه دهی و آن را با چیزی که او را خشمگین کند (اشتباه مرگبار) دنبال نکنی، و هنگامی که تو را برانگیخت، با همین حال به نزد او وارد شوی، سزاوار ولایت خدا و همنشینی با ما در آن بهشتها خواهی بود.»
سپس فرمودند:
«ای ابوبکر، نگاه کن.» ابوبکر به کرانههای آسمان نگاه کرد و فرشتگانی از آتش را بر اسبهایی از آتش دید که در دستهایشان نیزههایی از آتش بود و هر کدام فریاد میزدند:
«ای محمد! به ما دستور بده تا با مخالفانت بجنگیم و آنها را نابود کنیم.»
سپس فرمودند:
«به زمین گوش کن.» او گوش داد و ناگهان زمین فریاد زد:
«ای محمد! به من دستور بده تا در مورد دشمنانت، از فرمان تو اطاعت کنم.»
سپس فرمودند:
«به کوهها گوش کن.» او شنید که کوهها فریاد میزنند:
«ای محمد! به ما دستور بده تا دشمنانت را نابود کنیم.»
سپس فرمودند:
«به دریاها گوش کن.» دریاها در حضور او حاضر شدند و امواجشان فریاد زدند:
«ای محمد! به ما دستور بده تا در مورد دشمنانت از تو اطاعت کنیم.»
سپس آسمان و زمین و کوهها و دریاها را شنید که همه میگفتند:
«ای محمد! پروردگارت به دلیل ناتوانیات از کفار، به تو دستور نداده است که وارد غار شوی، 👈بلکه این امتحانی است تا از میان بندگان و کنیزانش، ناپاک را از پاک جدا کند؛ با بردباری، صبر و حلم تو نسبت به آنان.
ای محمد! هر کس به عهد خود وفادار بماند، او در بهشتها از همراهان تو خواهد بود؛ و هر کس که پیمان بشکند، همانا به زیان خود پیمان شکسته و او از همنشینان ابلیس لعین در درجات آتش خواهد بود.»
سپس رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمودند:
«ای علی! تو برای من به منزله گوش و چشم و سر از بدن و به منزله روح از جسم هستی.
تو برای من مانند آب سرد برای تشنه عطشان، محبوب هستی.»
سپس به او فرمودند:
«ای اباالحسن! خود را با عبای من بپوشان. اگر کافران آمدند و با تو صحبت کردند، همانا خداوند توفیق خود را به تو میبخشد و با آن به آنها پاسخ خواهی داد.»
هنگامی که ابوجَهل و گروهش با شمشیرهای برهنه آمدند، ابوجَهل به آنها گفت: «به او که خواب و بیخبر است، حمله نکنید. بلکه او را با سنگهای سنگین بزنید تا از خواب بیدار شود و سپس او را بکشید.»
آنها سنگهای سنگین و دقیقی پرتاب کردند. علی (ع) سر خود را بالا برد و فرمود: «چه میخواهید؟» آنها او را شناختند و دیدند که او علی (ع) است.
ابوجَهل گفت:
«نمیبینید محمد چگونه این (علی) را خوابانده و خود فرار کرده تا شما به او مشغول شوید و محمد نجات یابد؟ به علی که فریب خورده است، مشغول نشوید تا محمد با هلاکت او نجات یابد. اگر پروردگارش آنگونه که ادعا میکند، او را حفظ میکند، پس چه چیزی مانعش شد که در جای خود بخوابد؟»
علی (ع) فرمود:
«ای ابوجَهل! این حرفها را به من میگویی؟ بلکه خداوند به من عقلی عطا کرده است که اگر بر تمام احمقها و دیوانگان دنیا تقسیم شود، همه عاقل میشوند. و قدرتی به من داده که اگر بر تمام ضعیفان دنیا تقسیم شود، همه قوی میشوند. و شجاعتی به من بخشیده که اگر بر تمام ترسوهای دنیا تقسیم شود، همه شجاع میشوند. و حلمی به من عطا کرده که اگر بر تمام سفیهان دنیا تقسیم شود، همه بردبار میشوند. و اگر رسول خدا (ص) به من دستور نداده بود که تا او را ملاقات نکردهام، کاری انجام ندهم، میان من و شما وضعیتی دیگر بود و حتماً شما را میکشتم.
وای بر تو ای ابوجَهل! همانا آسمان، زمین، کوهها و دریاها از محمد (ص) اجازه خواستند تا شما را نابود کنند، اما او نپذیرفت، مگر به این دلیل که با شما مدارا کند و با شما به نرمی رفتار کند تا هر کس در علم خداوند مقدر شده که ایمان آورد، ایمان بیاورد و مؤمنان از نسل کافران و کافرات خارج شوند؛ خداوند دوست داشت که آنها را به خاطر نابودی پدرانشان، از کرامت خود محروم نکند.
اگر چنین نبود، پروردگارتان شما را هلاک میکرد. همانا خداوند بینیاز است و شما نیازمندید. او شما را به زور به اطاعت خود فرا نمیخواند، بلکه شما را در آنچه به شما تکلیف کرده است، توانمند ساخته و عذرهایتان را قطع کرده است.»
ابوالبختری بن هشام، برادر ابوجَهل، خشمگین شد و با شمشیر به سمت علی (ع) حمله کرد.
ناگهان دید که کوهها پیش میآیند تا بر سر او فرو ریزند و زمین دهان باز کرده تا او را فرو ببرد و امواج دریاها به سوی او میآیند تا او را در دریا غرق کنند و آسمان به پایین آمده تا بر او سقوط کند. شمشیرش از دستش افتاد و بیهوش بر زمین افتاد. او را برداشتند در حالی که ابوجَهل میگفت: «او را به دلیل غلبه صفرا بردهاند.» ابوجَهل میخواست امر را بر همراهانش مشتبه کند.
هنگامی که رسول خدا (ص) با علی (ع) دیدار کردند، فرمودند:
«ای علی! همانا خداوند صدای تو را در گفتوگو با ابوجَهل تا آسمانها بالا برد و آن را به بهشت رساند. پس خادمان و حوریان زیباروی در بهشت گفتند:
«این چه کسی است که اینگونه با تعصب از محمد حمایت میکند، در حالی که مردم او را تکذیب کرده و رها کردهاند؟»
به آنها گفته شد: «این جانشین اوست و کسی است که بر بستر او خوابید، جانش را سپر جان او و روحش را فدای روح او کرده است.»
خادمان و حوریان گفتند: «پروردگارا! ما را از خادمان او قرار بده.»
و حوریان زیبارو گفتند: «و ما را همسران او قرار بده.»
پس خداوند فرمود:
«شما از آنِ او و کسانی هستید که او برمیگزیند و از دوستان و محبان او هستند. او شما را بر اساس امر خداوند بر کسانی که صلاح آنها را بهتر میداند، تقسیم میکند. آیا راضی هستید؟»
آنها گفتند: «بله، پروردگارا و سرور ما.»
+ «به نیابت از نور!»
حسود میگه:
خدایا اگه نور رو سر راه من قرار بدی، به نیابت از نور کارهامو انجام میدم!
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ»
اینجوری خدا رو مجبور میکنه داستان کربلا رو تکرار کنه!
خدا هم اتمام حجت میکنه و نور رو بهش نشون میده!
«ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ»
اما حسود، وقتی بین نور و تمنا قرار میگیره،
باز هم اشتباه عالم ذرشو تکرار میکنه
«نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ»
و نور رو فدای تمناهاش میکنه!
و چون حقیقت رو متوجه شده،
برای اینکه دیگران پی به این حقیقت نورانی نبرند،
با حربه تهمت به نور، سعی میکنه نور رو از دید همگان کتمان کنه
و مسیر دسترسی به نور رو برای همه ببنده:
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ»
در واقع اینجا باید برای همیشه بره توی آتش!
اما خدا برای تسویه حساب حکیمانه با او، مهلتی تا آتش برایش در نظر میگیرد:
«قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ»!
حسود و تکرار خطای عالم ذر
حسود همیشه نقاب میزند. او در ظاهر میگوید:
«خدایا، اگر نور را سر راهم بگذاری، به نیابت از نور کارها را انجام میدهم!»
و با همین ادعا، خود را در مقام همصحبتی با نور قرار میدهد.
قرآن این حالت را چنین توصیف میکند:
«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ» (زمر/۸)
هنگامی که سختی و اضطرار به او برسد، با چهرهای فروتن و بازگشتکنان به سوی خدا دعا میکند.
این همان صحنهای است که خداوند بارها و بارها در تاریخ تکرار میکند:
اهل حسد را در برابر نور قرار میدهد تا حقیقتشان آشکار شود.
همان چیزی که در کربلا به اوج رسید؛ جایی که نفاق و حسادت، در برابر امامِ نور، امتحان شد.
اتمام حجت الهی
👈خداوند برای اینکه هیچ عذری باقی نماند، نور را به حسود نشان میدهد:👉
«ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ»
اما حسود، وقتی بین نور و تمنیات نفسانی قرار میگیرد، همان اشتباه «عالم ذر» را تکرار میکند:
«نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ»
او آنچه را پیشتر در دعا و ادعا از خدا میخواست، فراموش میکند و نور را فدای هوسهایش میسازد.
خیانت به نور و پنهانسازی حقیقت
وقتی حسود حقیقت نور را درمییابد، به جای تسلیم شدن، از درون با آن دشمنی میکند، و برای حفظ چهرهی ظاهری خود نقشهای شوم میکشد:
با تهمت به نور، سعی میکند آن را در چشم مردم خاموش جلوه دهد.
با بستن راه دسترسی به نور، مسیر هدایت را بر دیگران سد میکند.
قرآن این حقیقت را چنین آشکار میسازد:
«وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ» (زمر/۸)
یعنی او برای خدا همتایانی قرار میدهد تا راه خدا را بپوشاند و دیگران را گمراه کند.
سرنوشت محتوم حسود
در اینجا سرنوشت حسود روشن است: باید برای همیشه در آتش بماند.
اما خداوند که «حکیم» است، حساب را به شیوهای دقیق تسویه میکند.
او به حسود اندکی مهلت میدهد تا در کفر و غرور خود بچرخد، سپس او را به جایگاه حقیقیاش وارد میسازد:
«قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ» (زمر/۸).
این همان خطای تکرارشوندهی حسود است:
در «عالم ذر»، نور را کنار گذاشت.
در «امتحانات دنیا»، بارها همین خطا را تکرار میکند.
و در پایان، در محاکمهی عدل الهی، برای همیشه مصاحب آتش میشود.
نورِ از دست رفتهی زبیر،
بعد از ارتکاب جرم!
امام کاظم علیه السلام:
أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ
اَللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ اَلْمُعَارِينَ
وَ لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ.
امام علی علیه السلام:
ما زالَ كانَ الزُّبَيْرُ مِنَّا اَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ بَنُوهُ فَصَرَفُوهُ عَنَّا.
رابطه ما با زبیر خوب بود تا زمانی که فرزند او عبدالله بزرگ شد و موجب جدایی او از ما شد.
مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّه.
زبیر همواره مردی از ما اهل بیت ع بود تا اینکه پسر شومش عبدالله بزرگ شد.
+ داستانِ تکراریِ «بردگان اولاد!»
پستانک شوم تمنای زبیر، پسرش عبدالله بود!
[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۷۶ الى ۸۲]
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً»
و اما آن پسرک، پدر و مادرش مومن بودند؛ و ترسیدیم که آن دو را با سرکشی و کفر دربرگیرد؛
عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع فی قوله: «فَخَشِینا»
خشی إن أدرکه الغلام أن یدعو أبویه إلی الکفر فیجیبانه من فرط حبهما إیاه.
از امام صادق در تفسیر عبارت «پس ترسیدیم» آمده است:
ترسید که آن پسرک پدر و مادرش را به کفر بخواند
و آنها هم از شدت محبتی که به او دارند، او را اجابت کنند.
زبیر: نورِ از دست رفته بعد از جرم
یکی از نمونههای تاریخی مهم در بحث «مصاحبت با نور» و سپس خیانت به آن، زبیر بن عوام است؛ کسی که در آغاز، از یاران و همراهان حقیقی اهلبیت (ع) بود، اما در میانهی راه، نور او خاموش شد و به سوی آتش رفت.
دعای امام کاظم (ع)
امام موسی کاظم (ع) برای پرهیز از چنین سرنوشت تلخی، این دعا را به شیعیان تعلیم فرمودند:
«أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ:
اَللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ اَلْمُعَارِينَ
وَ لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ.»
یعنی بسیار بگو:
خدایا! مرا از کسانی قرار مده که نورشان عاریتی است (نور موقت و مستودَع)
و مرا از حالِ تقصیر خارج مگردان؛ مبادا که از زمرهی مقصّرانِ فروتن به کسانی بدل شوم که خود را بیتقصیر دانسته، به کبر گرفتار میشوند و در برابر تقدیراتت سرِ تسلیم فرود نمیآورند.
این دعا نشان میدهد که حتی اگر انسان در مسیر نور قرار گیرد، تا زمانی که امتحان نهایی را با وفاداری پشت سر نگذارد، بیمِ سلب نور وجود دارد.
نظر امام علی (ع) درباره زبیر
امیرالمؤمنین علی (ع) بارها فرمودند:
«ما زالَ كانَ الزُّبَيْرُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ بَنُوهُ فَصَرَفُوهُ عَنَّا.»
زبیر تا زمانی که فرزندش عبدالله بزرگ نشده بود، از ما اهلبیت به شمار میرفت؛ اما هنگامی که عبدالله رشد کرد، او را از مسیر ما جدا ساخت.
در روایت دیگری نیز آمده است:
«مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّه.»
زبیر همواره مردی از ما اهلبیت بود، تا اینکه فرزند شومش عبدالله بزرگ شد.
پستانک تمنّا: فرزند بهعنوان بت
اینجا نکتهی دقیق قرآنی روشن میشود:
زبیر در آغاز، «نور» را در کنار خود داشت؛ اما محبت افراطی به فرزندش عبدالله، به «پستانک تمنّا» برای او تبدیل شد.
همان چیزی که در داستان خضر و موسی (ع) نیز تصویر شد:
«وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْياناً وَ كُفْراً» (کهف/۸۰)
پسرک (که خضر او را کشت) پدر و مادر مؤمنی داشت، اما بیم آن میرفت که آنان را به سبب محبت بیش از حدّ، به طغیان و کفر بکشاند.
امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرمودند:
«خَشِيَ إِنْ أَدْرَكَهُ الغُلَامُ أَنْ يَدْعُوَ أَبَوَيْهِ إِلَى الْكُفْرِ فَيُجِيبَانِهِ مِنْ فَرْطِ حُبِّهِمَا إِيَّاهُ.»
ترس آن بود که اگر این کودک بزرگ شود، پدر و مادرش را به کفر بخواند، و آن دو از شدت محبت به او، دعوتش را بپذیرند.
سرنوشت زبیر
همین اتفاق برای زبیر رخ داد:
نورِ او مستقر نبود، بلکه مستودَع بود.
محبت افراطی به فرزندش عبدالله، او را از محور ولایت جدا ساخت.
از مصاحبت با نور به مصاحبت با حسادت و تمنیات افتاد.
به این ترتیب، زبیر نمونهای آشکار از نورِ از دست رفته بعد از جرم شد؛ شاهدی تاریخی بر اینکه اگر انسان در «استصحاب نور» استوار نماند، به راحتی میتواند به سراشیبی آتش سقوط کند.
@@@
إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ قَوْماً لِجَهَنَّمَ وَ اَلنَّارِ
فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كَمَا بَلَّغْنَاهُمْ
امام صادق علیه السلام:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عليه السلام:
يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اَللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اَللَّهِ لاَ يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لاَ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اَللَّهِ مَا كَلَّفَ اَللَّهُ أَحَداً ذَلِكَ اَلْحِمْلَ غَيْرَنَا وَ لاَ اِسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا
وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اَللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اَللَّهِ
أَمَرَنَا اَللَّهُ بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ
مَا نَجِدُ لَهُ مَوْضِعاً وَ لاَ أَهْلاً وَ لاَ حَمَّالَةً يَحْمِلُونَهُ
حَتَّى خَلَقَ اَللَّهُ لِذَلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مِنْ طِينَةٍ خُلِقَ مِنْهَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ذُرِّيَّتُهُ
وَ مِنْ نُورٍ خَلَقَ اَللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ
وَ صَنَعَهُمْ بِفَضْلِ صُنْعِ رَحْمَتِهِ اَلَّتِي صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
فَبَلَّغْنَاهُمْ عَنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَقَبِلُوهُ وَ اِحْتَمَلُوا ذَلِكَ
وَ بَلَغَهُمْ ذَلِكَ عَنَّا فَقَبِلُوهُ وَ اِحْتَمَلُوهُ
وَ بَلَغَهُمْ ذِكْرُنَا فَمَالَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِيثِنَا
فَلَوْ لاَ أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هَذَا لَمَا كَانُوا كَذَلِكَ وَ لاَ وَ اَللَّهِ مَا اِحْتَمَلُوهُ
ثُمَّ قَالَ
إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ قَوْماً لِجَهَنَّمَ وَ اَلنَّارِ
فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كَمَا بَلَّغْنَاهُمْ
فَاشْمَأَزُّوا مِنْ ذَلِكَ وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ
وَ كَذَّبُوا بِهِ وَ قَالُوا سٰاحِرٌ كَذّٰابٌ
فَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ أَنْسَاهُمْ ذَلِكَ
ثُمَّ أَطْلَقَ اَللَّهُ لِسَانَهُمْ بِبَعْضِ اَلْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ
لِيَكُونَ ذَلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ
وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ مَا عُبِدَ اَللَّهُ فِي أَرْضِهِ
فَأَمَرَنَا بِالْكَفِّ عَنْهُمْ وَ اَلْكِتْمَانِ مِنْهُمْ
فَاكْتُمُوا مِمَّنْ أَمَرَ اَللَّهُ بِالْكَفِّ عَنْهُمْ وَ اُسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اَللَّهُ بِالسَّتْرِ وَ اَلْكِتْمَانِ مِنْهُمْ
قَالَ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ وَ بَكَى وَ قَالَ
اَللَّهُمَّ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ
فَاجْعَلْ مَحْيَاهُمْ مَحْيَانَا وَ مَمَاتَهُمْ مَمَاتَنَا وَ لاَ تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً لَكَ فَتَفْجَعَنَا بِهِمْ
فَإِنَّكَ إِنْ فَجَعْتَنَا بِهِمْ لَمْ تُعْبَدْ أَبَداً فِي أََرْضِكَ.
از ابو بصير نقل ميكند كه گفت:
حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
ابا محمّد! در نزد ما سرّى از خدا است و علمى از علم خدا كه تاب آن را ندارد ملك مقرب و نه نبى مرسل و نه مؤمنى كه قلبش را براى ايمان خدا آزموده
بخدا قسم كسى را جز ما خدا مكلف بحمل آن نكرده و نه پرستش با اين سرّ جز ما را دعوت كرده.
در نزد ما سرّى از سرّ خدا و علمى از علم خدا است كه دستور تبليغ آن را بما داده ما از جانب خدا آنچه را كه دستور تبليغش را داده بود تبليغ كرديم محل و موضعى و اهلى و باربردار نيافتى كه آن را بردارد مگر گروهى را كه خداوند از سرشتى آفريده كه محمّد و ذريهاش را از آن آفريده و از نورى آفريده كه محمّد و خاندانش را آفريده و آراسته است آنها را بفضل رحمت خويش از چيزى كه محمّد را بآن آراسته تبليغ كرديم آنچه را خدا دستور تبليغش را داده بود پذيرفتند و تاب آوردند و بآنها اعلام كرد بآنها رساند اين مطلب را از جانب ما پذيرفتند و تاب آوردند و مقام ما را بايشان اعلام كرد دلهاى آنها متمايل بمعرفت و حديث ما شد.
اگر سرشت آنها چنين نبود اين طور نبودند نه بخدا تاب نمىآوردند.
سپس فرمود:
خداوند گروهى را براى جهنم و آتش آفريده
بما دستور داد آنها را تبليغ كنيم همان طور كه بآنها تبليغ نموديم
ولى اينها متغير و ناراحت شدند از آن و بخودمان برگرداندند و تاب نياورده تكذيب كردند
گفتند ساحر و دروغگو است
خدا بر دلهاى آنها مهر زد و بفراموشى واداشت آنها را
بعد زبانشان را بازگذاشت بمقدارى از حق آنها بزبان مىآورند ولى در دل منكرند
تا بدين وسيله جلوگيرى شود از اولياى خدا و بندگان مطيعش
اگر چنين نبود در زمين خدا پرستش نمىشد
ما دستور داريم دست از آنها برداريم و اين مطلب را پوشيده بداريم از آنها
شما نيز پوشيده بداريد از كسانى كه خدا دستور خوددارى از آنها داده و پنهان كنيد از آنها.
در اين موقع امام عليه السّلام دست خود را بلند نموده گريه كرد و فرمود:
«اللهم ان هؤلاء لشرذمة قليلون فاجعل محياهم محيانا و مماتهم مماتنا و لا تسلط عليهم عدوا لك فتفجعنا بهم فانك ان فجعتنا بهم لم تعبد ابدا في ارضك». .
خدايا دوستان ما گروهى اندكند
زندگى آنها را زندگى ما و مرگشان را مرگ ما قرار ده
و دشمن خود را بر آنها چيره مكن كه گرفتار اندوه و مصيبت آنها شويم.
خدايا اگر ما بمصيبت و اندوه آنها مبتلا شويم در زمين پرستش نخواهى شد.
نور از دست رفتهی ابو الخطاب،
بعد از ارتکاب جرم!
تا وقتی که نورشو از دست نداده، دوستش داشته باش!
«يَا مُحَمَّدُ! إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْتَصْحِبَ أَبَا بَكْرٍ!»
اما وقتی که نورشو از دست داد، و با اشتباه مرگبارش،
آتو دست خدا داد، دیگه دوستداشتنی هم نیست!
+ «مارپیچ مرگ خودباختگان!»
+ «حدیث حضرت عبدالعظیم حسنی!»
+ «مکر – مسخ – زنأ – خون – اصحاب سبت»
امام کاظم علیه السلام:
عَنْ عِيسَى شَلَقَانَ قَالَ:
كُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ
قَالَ قُلْتُ
يَا غُلاَمُ مَا تَرَى مَا يَصْنَعُ أَبُوكَ
يَأْمُرُنَا بِالشَّيْءِ ثُمَّ يَنْهَانَا عَنْهُ
أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا اَلْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ
فَقَالَ أَبُو اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ غُلاَمٌ
إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ لاَ زَوَالَ لَهُ
وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لاَ زَوَالَ لَهُ
وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذَلِكَ أَعَارَهُ اَلْإِيمَانَ يُسَمَّوْنَ اَلْمُعَارِينَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ
وَ كَانَ أَبُو اَلْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِيرَ اَلْإِيمَانَ
قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ مَا قَالَ لِي
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ
إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّةٍ.
«عيسى شلقان»گويد:
من نشسته بودم و امام كاظم عليه السّلام عبور كرد و با او برهاى بود.
گويد:عرض كردم:
اى پسر! مىبينى پدرت چه مىكند؟
ما را به چيزى فرمان مىدهد و سپس از آن نهى مىكند،
به ما فرمان داد با ابى الخطاب دوستى كنيم
و سپس به ما دستور داد او را لعن كنيم و از او بيزارى جوئيم.
امام كاظم عليه السّلام كه پسربچهاى بود فرمود:
راستى خدا خلقى را براى ايمانى آفريد كه زوال ندارد
و خلقى را براى كفرى كه زوال ندارد
و خلقى را هم ميان ايندو دسته آفريد و ايمان را براى آنها عاريه قرار داد و آنان را «معارين»نامند
و هرگاه خواهد، ايمان آنها را بازستاند،
ابو الخطاب از آنها بود كه ايمانى به عاريت داشت.
گويد:
سپس خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و آنچه را به ابو الحسن عليه السّلام فرزندش گفته بودم و آنچه را كه به من گفته بود به آن حضرت گزارش دادم
و امام صادق عليه السّلام فرمود كه:
آن از جوشش نبوّت است(يعنى از سرچشمۀ نبوّت جوشيده است).
+ «جرم – وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ»
دوران استصحاب، دوران دلسوزی صاحبان نور برای اهل حسد!
+ «آه، ای نور من!»
دلسوزی ابراهیم ع برای ناپدری خود،
قبل از اینکه آشکار شود که او دشمن خداست،
داستان تکراری استصحاب صاحبان نور با اهل حسادت است.
بعد از اینکه دوران اتمام نعمت و اتمام حجت به پایان میرسد،
«إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ»
و به این اهل حسادتی که اشتباه مرگبار مرتکب شده،
و مرتکب جرمی بزرگ بنام قطع رابطه با نور خود شده،
و حالا لیبلِ دشمنِ جهنمی به قلب او خورده،
«مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ»
تولّی جای خود را به تبّری میدهد!
«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ»
بر صاحبان نور و اهل نور دیگه جایز نیست
که برای این گزینههایی که نور خود را ازدست دادهاند،
هر چند خویشاوند آنها هم باشند،
«وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى»
طلب بخشش و استغفار نمایند.
«ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ»
[سورة التوبة (۹): الآيات ۱۱۳ الى ۱۱۵]
ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ
وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (۱۱۳)
بر پيامبر و كسانى كه ايمان آوردهاند سزاوار نيست كه براى مشركان -پس از آنكه برايشان آشكار گرديد كه آنان اهل دوزخند- طلب آمرزش كنند، هر چند خويشاوند [آنان] باشند.
وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ
فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (۱۱۴)
و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش جز براى وعدهاى كه به او داده بود، نبود.
و[لى] هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست.
راستى، ابراهيم، دلسوزى بردبار بود.
وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ
إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۱۱۵)
و خدا بر آن نيست كه گروهى را پس از آنكه هدايتشان نمود بىراه بگذارد،
مگر آنكه چيزى را كه بايد از آن پروا كنند برايشان بيان كرده باشد.
آرى، خدا به هر چيزى داناست.
تفسیر علیّبنابراهیم رحمة الله علیه:
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ
قَالَ إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) لِأَبِیهِ
إِنْ لَمْ تَعْبُدِ الْأَصْنَامَ اسْتَغْفَرْتُ لَکَ
فَلَمَّا لَمْ یَدَعِ الْأَصْنَامَ تَبَرَّأَ مِنْهُ.
ابراهیم (علیه السلام) به پدرش گفت:
«اگر بتها را نپرستی برای تو طلب مغفرت خواهم کرد».
هنگامیکه عبادت بتها را ترک نکرد، از او بیزاری جست.
ابنعبّاس رحمة الله علیه:
إِنَّ الْمَوْعِدَهًَْ کَانَتْ مِنَ الْأَبِ وَعَدَ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) أَنَّهُ یُؤْمِنُ إِنْ یَسْتَغْفِرْ لَهُ
فَاسْتَغْفَرَ لَهُ لِذَلِکَ
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوُّ اللَّهِ وَ لَا یَفِی بِمَا وَعَدَهُ تَبَرَّأَ مِنْهُ وَ تَرَکَ الدُّعَاءَ لَهُ.
گفته شده این وعده از طرف پدرش بوده
که به ابراهیم (علیه السلام) وعده داد که اگر ابراهیم برایش آمرزش بخواهد ایمان میآورد.
ابراهیم (علیه السلام) نیز برای پدرش آمرزش خواسته است.
امّا زمانیکه برایش روشن شده پدرش دشمن خداست و به وعدهاش عمل نمیکند
از او بیزازی جسته و از دعاکردنش دست شست.
امام صادق علیه السلام:
عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ:
قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی قَوْلِ اللَّهِ
وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِیَّاهُ
قُلْتُ یَقُولُونَ
إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) وَعَدَ أَبَاهُ لِیَسْتَغْفِرَ لَهُ
قَالَ لَیْسَ هُوَ هَکَذَا
وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) وَعَدَهُ أَنْ یُسْلِمَ فَاسْتَغْفَرَ لَهُ
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ.
ابراهیمبنابیالبلاد از یکی از اصحابش نقل کرده است که گفت:
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
«مردم دربارهی این سخن خدای تبارکوتعالی:
وَ مَا کَان اسْتِغْفَارُ ابراهیم لِابیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ، چه میگویند»؟
عرض کردم:
«میگویند، همانا ابراهیم (علیه السلام) به پدرش وعده داده بود که برای او طلب آمرزش کند».
فرمود: «چنین نیست، پدر ابراهیم (علیه السلام) به او وعده داده بود که اسلام بیاورد.
ابراهیم (علیه السلام) برای او طلب آمرزش کرد
و هنگامیکه برای او روشن شد که او دشمن خداست، از او بیزاری جست».
داستان تکراری دلسوزی معلم برای شاگردانش:
…
دلسوزی نوح ع برای پسرش!
دلسوزی ابراهیم ع برای ناپدریاش!
دلسوزی یوسف ع برای هم بندیهایش!!!
دلسوزی و مصاحبت رسول خدا ص با ابوبکر!
«إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»
…
«يا صاحِبَيِ السِّجْنِ»:
+ «أَصْحابُ النَّارِ – أَصْحابُ الْجَنَّةِ»
یوسف ع با این عبارت، دو دستۀ معارین و مستقرین را مخاطب خود قرار داده که:
منِ معلم، ماموریتم اینه که با شما همصحبت بشم برای همینه که شما رو با این عنوان خطاب میکنم: همچنین این عبارت «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ»، اشاره دارد که: در ضمن محل ملاقات و مصاحبت ما هم زندانی است بنام دنیا یعنی قلب شما که حب دنیا در اون جای داره و من قبول خطر کردم و اومدم توی زندان قلب شما و با شما هم صحبت شدم به امید اینکه به شما مهربانی یاد بدم تا شما دست از حسادت بردارین و این قلب رو از عیب حسد پاک کنین و بجای گوش کردن به کلام شیطان، از فرشتۀ مهربانتون حرف شنوی داشته باشین. بجای مشرک بودن موحد باشین.
این عبارت زیبای «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ» خیلی مطلب داره!
معلم ربانی دودسته مخاطب داره:
با دو گروه نشست و برخواست میکنه تا اینکه بالاخره هویت اونها برای خودشون فاش بشه که آیا از حضور معلم برای رسیدن به تمناهای خودشن استفاده میکنن یا از کلام او برای رسیدن به بهشت بهره برداری میکنن.
+ «وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً»
واژۀ صاحب (جمع: اصحاب) از ریشۀ صحب به معنای همراهی و مصاحبت است.
صاحب به کسی گفته میشود که با دیگری همنشین و همراه باشد، خواه این همراهی کوتاه باشد یا بلند. در اینجا، یوسف (ع) دو زندانی دیگر را با عنوان «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ» خطاب میکند، به این معنا که ای دو همبند زندان. این خطاب، نشاندهندۀ نوعی صمیمیت و همراهی است که در محیط زندان بین آنها شکل گرفته.
…
زندان به مثابۀ دنیا:
زندان میتواند نمادی از دنیای مادی باشد که قلب انسان را به بند کشیده است، بهویژه با تعلق به گناهانی مانند حسادت و شرک.
یوسف (ع) به مثابۀ معلم ربانی:
یوسف (ع) با ورود به این «زندان» (قلب انسان)، نقش معلم و راهنما را ایفا میکند تا آنها را از قیدهای مادی و معنوی رها سازد و به سوی توحید و نیکی هدایت کند.
دو دستۀ مخاطب:
تقسیم مخاطبان به دو گروه معارین (کسانی که از کلام برای اهداف دنیوی استفاده میکنند) و مستقرین (کسانی که برای رسیدن به بهشت از کلام بهره میبرند) یک تحلیل دقیق از انگیزههای مختلف انسانهاست. این تقسیمبندی به خواننده کمک میکند تا به خودآگاهی برسد و انگیزۀ درونی خود را بشناسد.
…
معنای واژۀ «صاحِبْهُما»
این واژه، فعل امر از ریشۀ صحب است و به معنای «همراهی کن» یا «مصاحبت کن» میباشد.
در این آیه، خداوند به انسان دستور میدهد که با والدین خود، با وجود اختلاف عقیدتی (شرک آنها)، در دنیا به نیکی و شایستگی همراهی و رفتار کند.
تأکید بر «مصاحبت» در کنار «معروف»
انتخاب واژۀ «صاحِبْهُما» در این آیه بسیار دقیق و عمیق است.
همراهی مستمر: صاحب بودن به معنای همراهی دائمی و لحظه به لحظه است. این آیه به ما یادآوری میکند که احترام و نیکی به والدین یک عمل مقطعی نیست، بلکه یک روش زندگی و یک همراهی مستمر است، بهویژه در بستر «دنیا».
فراتر از وظیفه: «مصاحبت به معروف» فراتر از انجام وظایف ظاهری است. یعنی باید با والدین، رفتاری صمیمانه، دلسوزانه و محترمانه داشته باشیم که این رفتار، نشانۀ نیکی و شایستگی باشد.
با وجود اختلاف: این آیه نشان میدهد که حتی اگر والدین با فرزند خود از نظر اعتقادی متفاوت باشند، حق مصاحبت و نیکی به آنها ساقط نمیشود. این حکم، اوج رحمت و انصاف اسلام را در مورد حفظ حقوق انسانی و خانوادگی نشان میدهد.
ارتباط با آیۀ سوره یوسف
در آیۀ سوره یوسف، «صاحِبَيِ السِّجْنِ» به معنای همنشین و همبند است و بر رابطۀ همجواری و همراهی تأکید دارد. در آیۀ سوره لقمان، «وَ صاحِبْهُما» به شکل امر آمده و به یک دستور اخلاقی و رفتاری تبدیل میشود. این انتقال از یک توصیف (همنشین زندان) به یک تکلیف (با آنها به نیکی همراهی کن) نشاندهندۀ اهمیت و جایگاه ریشۀ «صحب» در بیان روابط انسانی و اخلاقی در قرآن است.
در هر دو آیه، واژۀ «صاحب» رابطهای عمیقتر از یک آشنایی ساده را نشان میدهد و به همراهی در یک بستر خاص (زندان یا زندگی) اشاره دارد.
صحب و لقی؛ ملاقاتِ نورانی یا تنهاییِ تاریک؟
در فرهنگ قرآن و روایات، «صحب» همزاد با «لقاء» است.
یعنی اگر انسان به موقع و در زمانِ مقدّر، با صاحبِ نور ملاقات کند، از تنهاییِ تاریک نجات پیدا میکند.
امام سجاد علیهالسلام در دعای ابوحمزه میفرماید:
«أَفْرَدَتْنِي الْخَطَايَا فَلَا صَاحِبَ مَعِي»
یعنی گناهان، مرا تنها گذاشتند و بیصحب کردند؛ زوج را فرد کردند و رفیق نورانیام را از من جدا نمودند.
این نکته بسیار کلیدی است:
گناه، یعنی پشتکردن به معلم ربانی.
پشتکردن به معلم، یعنی از همزاد و جفتِ حقیقی جدا شدن.
و این یعنی «بیصحب» ماندن؛ تنها ماندن در ظلماتِ نفس.
پس «صحب» در حقیقت، همان لقاء نورانی است؛ ملاقات با معلم ربانی در ملک و ملکوت.
و «بیصحب» شدن، یعنی محرومیت از این لقا و گرفتارشدن در فردیّتِ شیطانی.
قرآن بارها از «لقاء الله» سخن میگوید:
«مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» (عنکبوت/۵)
هر کس امید دیدار خدا را دارد، بداند که موعد این دیدار قطعاً فرا خواهد رسید.
اما این لقاء، تنها در سایۀ صحبت با اولیای نورانی حاصل میشود؛ چون آنان مظهرِ ملاقات خداوندند.
ذکرالله و صحب؛ توفیقِ همنشینی با نور
یکی از زیباترین تعابیر قرآن دربارۀ «صحب» این است:
«وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ» (نحل/۳۷)
یعنی آنان، از ما همراهی و مصاحبت نمییابند.
این آیه پرده برمیدارد از حقیقتی ژرف:
هر کس به موقف «ذکر الله» نرسد،
و در یادِ معلم ربانی ـ که همان مجرای یاد خداست ـ قرار نگیرد،
از مصاحبت با نور محروم میماند،
و نامش در زیر لیست این آیه نوشته میشود: «وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ».
ذکرالله = یاد معلم ربانی
در واقع یاد خدا، جز در سایۀ یاد معلمِ نورانی و مصاحبت با او محقق نمیشود.
همانطور که امام صادق علیهالسلام فرمود:
«نَحنُ ذِكرُ اللهِ»
ما یاد خدا هستیم.
بنابراین، ذکرالله یعنی حضور در فضای معلمیِ اهلبیت علیهمالسلام.
توفیق؛ کلید صحب نورانی
«توفیق» در این مسیر، همان فرصت و اذن الهی برای مصاحبت با یاد معلم ربانی است.
توفیق، قلب را روشن میسازد.
توفیق، دل را آمادهی لقا و ملاقات میکند.
توفیق، انسان را از لیست «وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ» خارج میکند.
ارزش توفیق در این است که با آن، انسان به همنشینی با نور میرسد؛
و این همنشینی، سرچشمهی معرفت و عمل صالح است.
دعای کمیل؛ درخواستِ توفیق صحب نورانی
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در دعای کمیل، اوج نیاز به مصاحبت با یاد خدا را چنین بیان میفرماید:
«وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ، وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ، وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ»
این فراز، در حقیقت طلب «توفیق صحب» است؛
یعنی اینکه بنده در میان جمع بندگان، سهم بیشتری از همنشینی با یاد خدا داشته باشد.
و این یاد خدا، در پرتو مصاحبت با معلم ربانی محقق میشود.
پس «توفیق»، چیزی جز اذن الهی برای همراهی با ذکر اولیای نورانی نیست.
اگر این توفیق نصیب انسان شود، قلبش نورانی میشود.
اگر از این توفیق محروم بماند، مشمول آیه خواهد بود:
«وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ».
ذکرالله یعنی همراهی با معلم ربانی؛
و توفیق یعنی چراغی که این مصاحبت را ممکن میکند.
داستان لیلة المبیت؛ همراهی صاحبان نور با اهل حسادت، فرضیّهی بیگناهی و نورِ از دست رفته! یا صاحِبَيِ السِّجْنِ!
مفهوم صحب (همراهی و مصاحبت) در قرآن، نمایانگر پیوند میان یک جوینده و یک معلم ربانی ـ حامل نور آسمانی ـ است. این مقاله به بررسی نمادگرایی قرآنی و تاریخیِ مصاحبت میپردازد، با الهام از داستان لیلة المبیت (شب هجرت پیامبر) و سخن حضرت یوسف علیهالسلام در زندان: «یا صاحبی السجن» (یوسف/۳۹).
شب هجرت نشان داد که چگونه اهل نور در وفاداری استوار ماندند، حتی با بهخطر افتادن جانشان، در حالیکه دیگران ـ بهخاطر حسد و خودفریبی ـ از فرصت فرضیۀ بیگناهی استصحاب هم سوء استفاده کردند. آنان با نپذیرفتن راهنمای الهی، نور قلبشان را از دست دادند.
پس حقیقتِ مصاحبت، تنها همنشینی ظاهری نیست؛ بلکه پیوندی روحانی است که دل را زنده با یاد خدا نگه میدارد. در مقابل، گناه این پیوند را میبُرد و جانِ انسان را از حالت «جفت» به «تنها» میکشاند. چنانکه امام سجاد علیهالسلام فرمود:
«أَفْرَدَتْنِي الْخَطَايَا فَلَا صَاحِبَ مَعِي»
گناهان مرا تنها گذاشتند، پس هیچ همدمی با من نماند.
از همینرو، قرآن هشدار میدهد:
«وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ» (نحل/۳۷)
یعنی آنان با ما هیچ مصاحبت و همراهی نخواهند داشت.
تنها کسانی که به آنان توفیق داده شود تا در همراهی با یاد اولیای الهی باقی بمانند، نورشان را حفظ میکنند. مصاحبت با اهل نور، در حقیقت مصاحبت با خود خداست. و هر که این مصاحبت را از دست بدهد، در زندانِ حسد، خودفریبی و مرگ تاویلی گرفتار خواهد شد.
اصحاب؛ یعنی همراهان!
واژۀ «أصحاب» از ریشۀ «صحب» بهمعنای همراهی و مصاحبت دائمی است.
در منطق قرآن، «أصحاب» فقط به معنای «اهل» یا «دارندگان» نیست؛ بلکه یعنی کسانی که چیزی را چنان رفیق و همدم خود کردهاند که آن چیز همزاد و همسفر همیشگی آنها شده است.
أصحاب النار:
کسانی که با آتش (نماد حسد، غضب، شهوات و انکار معلم نورانی) پیوند خوردهاند؛
آتش برایشان «همدم و رفیق دائمی» است.
آنها از همان دنیا با آتش همصحبت میشوند و در آخرت، این همراهی به نهایت خود میرسد.
أصحاب الجنة:
کسانی که با نور ولایت و عمل صالح پیوند خوردند؛ بهشت برای آنان تنها پاداش بیرونی نیست، بلکه دوست، همدم و همراه قلبیشان است. آنها در دنیا با معلمین نورانی همنشین شدند، و در آخرت، این همنشینی در شکل کامل «جنة» ظهور میکند.
«لا يَسْتَوي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ»
(حشر/۲۰)
یعنی اهل بهشت، رفیقان و همدمان آن فضای نورانیاند؛
چون در دنیا نور را بهعنوان دوست انتخاب کردهاند، در آخرت برندهاند.
و اهل دوزخ، همان کسانیاند که آتشِ درون (حسد و تکبر) را همدم خود کردند؛ و در نهایت زیانکار شدند.
وَ أَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ (واقعه/۲۷)
قرآن حتی «أصحاب اليمين» را هم میآورد تا نشان دهد که یاران راستین، همان کسانی هستند که صحبشان با نور ولایت و با دست حق بوده است.
…
پس «أصحاب» در قرآن همیشه به معنای اهل و ساکن یک مکان نیست، بلکه به معنای یاران و رفیقشدگان با یک حقیقت است:
اگر حقیقتی که با آن همراهی میکنی نور باشد، میشوی از أصحاب الجنة.
اگر حقیقتی که با آن همراهی میکنی حسد و آتش باشد، میشوی از أصحاب النار.
در واقع، قرآن میخواهد بگوید: «دوستِ واقعیات را انتخاب کن!» چون همان دوست، همان «صحب»، در آخرت به شکل «جنة» یا «نار» همراهت خواهد بود.
اصحاب مهربانی = اصحاب الجنة
اصحاب مهربانی همان کسانی هستند که در دنیا با نور ولایت و با معلمین ربانی همراه شدند.
اینها رفقای دلشان را از جنس رحمت انتخاب کردند؛ در نتیجه بهشتی شدند.
بهشت در حقیقت، تجسم همان مهربانیهای نورانی است که در دنیا با آن مأنوس بودند.
قرآن میفرماید:
«إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ» (یس/۵۵)
یعنی آنان در دنیا مشغول مهربانی بودند، و در آخرت، آن مهربانی به شکل کامل و جاودان، رفیقشان میشود.
…
اصحاب حسادت = اصحاب النار
اصحاب حسادت همان کسانیاند که در دنیا با حسد، کینه، و تکذیب معلم ربانی همراه شدند.
رفیق واقعیشان نه نور، بلکه آتش حسادت درونیشان بود.
قرآن میگوید:
«أُولئِكَ (أَصْحَابَ النَّارِ) هُمُ الْخَاسِرُونَ»
یعنی چون در دنیا با حسد رفیق شدند، در آخرت هم آتش همان حسد، همدم همیشگیشان میشود.
…
اصحاب مهربانی = همان اصحاب الجنة؛ چون در دنیا با نور و رحمت همراه بودند.
اصحاب حسادت = همان اصحاب النار؛ چون در دنیا با ظلمت و کینه همدم شدند.
در واقع، قرآن وقتی میگوید «أصحاب»، دارد به ما میگوید: «مواظب باش چه کسی یا چه چیزی را همدم قلبت میکنی؛ چون همان، همدم ابدی تو خواهد شد.»
فرشتۀ مهربان؛ همزاد و همسفر همیشگی
وقتی انسان به دنیا میآید، خداوند برایش یک فرشتۀ مهربان قرار میدهد.
این فرشته، همزاد روح اوست؛
یعنی از لحظه تولد، مأموریت دارد که همسفرِ نورانی انسان باشد:
در ملکوت قلب، این فرشته راهنما و یادآور «نور ولایت» است.
وظیفهاش این است که به انسان الهام کند:
«این راه خیر است، این مسیر نور است.»
قرآن به این الهام اشاره دارد:
«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/۸).
پس همانطور که شیطان نقش «وسوسهگر» دارد، این فرشتۀ مهربان نقش «همصحب نورانی» دارد.
همزاد و همسفر؛ معنای عمیقتر از صحب
«صحب» یعنی همراهی عمیق.
خدا این همراهی را به شکل فرشتهای مهربان، از لحظه تولد به ما هدیه داده است.
این فرشته، همزاد ماست و تا لحظه مرگ از ما جدا نمیشود.
همسفر ماست چون در همۀ پیچوخمهای تقدیر، در کنار قلب ما حرکت میکند.
در قیامت نیز شهادت میدهد که ما چگونه با نور یا با حسد همراه بودهایم.
…
أصحاب الجنة = اصحاب مهربانی، یعنی کسانی که همسفری فرشتۀ مهربانشان را جدی گرفتند.
أصحاب النار = اصحاب حسادت، یعنی کسانی که از فرشتۀ مهربانشان جدا شدند و با وسوسۀ شیطان همراه گشتند.
اصطلاح «فرشتۀ مهربان، همزاد و همسفر همیشگی» خیلی کلیدی است؛
چون پیوند میزند بین:
عالم ملک (زندگی روزمره)
عالم ملکوت (نور ولایت)
و مفهوم صحب و اصحاب در قرآن.
🌸 فرشتۀ مهربان، همزاد و همسفر همیشگی من 🌸
از همان لحظهای که چشم به این دنیا گشودم، خداوند مرا تنها نگذاشت.
برایم یک فرشتۀ مهربان آفرید؛ همزاد و همسفری همیشگی که در تاریکیها، چراغِ نورِ ولایت را در قلبم روشن میکند.
او همان «صاحب» حقیقی من است؛
همان که قرآن میگوید: «وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ»؛
یعنی وای بر کسی که از این همصحبتی جا بماند و بیمعلم ربانی شود!
فرشتۀ مهربان، هر صبح و شام در گوش قلبم زمزمه میکند:
«عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»؛
شاید نفعت را درک کنی، و شاید روزی معلمی ربانی را در دل به فرزندی بپذیری.
این همسفرِ نورانی، به یادم میآورد که:
ثمن بخس، بها دادن به حسد است؛
بضاعة نورانی، یوسف دل است که نباید پنهانش کنی؛
عدد، باید برای شمردن تقدیرات نور باشد نه حسادتها؛
و زهد شیطانی، یعنی بیمهری به یوسف، به معلم ربانی.
فرشتۀ مهربان، همزاد من، هر روز به من گوشزد میکند:
بدان که مخاطب ندای «یا صاحِبَيِ السِّجْنِ» یوسف هستی!
مواظب باش رفیقِ زندانِ حسادت نباشی؛ بلکه همسفرِ بهشت مهربانی باشی.
گاهی دلم به او میگوید:
ای همزادِ همیشه با من،
اگر نبود یادت، در ظلمات تنها میماندم.
تو مرا از «غلقِ درهای بسته» بیرون میکشی،
و به «بیتِ معمور» قلب میبری.
تو همان واردی هستی که خدا در دلو قلبم فرستاد،
همان کرمی که مرا به بهترین تقدیر میرساند،
و همان تمکّنی که مرا در زمین دل، ریشهدار میکنی.
ای فرشتۀ مهربان، همزاد و همسفر همیشگی من!
تو رازِ مصاحبت منی،
تو «سرّ الله» پنهانی،
و من میخواهم تا آخرین لحظه، همسفر تو باشم.
زیرا میدانم هر که با تو همدم شد، از أصحاب مهربانی است؛
و هر که تو را رها کرد، در شمار أصحاب حسادت خواهد بود.
…
ای فرشتۀ مهربان، همزاد و همسفر همیشگی من!
تو هر روز در گوشم میخوانی که:
«فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ»؛
فضل خدا سرمایهای است که با حسد نمیشود جلویش را گرفت،
هر چه بخواهند حق وتو بزنند و به اسم «شِرک»،
نور را تقسیم کنند و سهمی برای حسد بگذارند،
باز هم فضل خداست که غالب میشود.
ای همسفرم!
به من یاد دادی که شکر یعنی دیدن نور؛
یعنی وقتی یوسفِ دل به من نفعی داد، خم شوم و بگویم:
«الحمد لله ربّ العالمین!»
وگرنه اگر کفران کنم، نعمت از دست میرود و تنها میمانم.
ای همدمِ همیشه با من!
به من فهماندی که تبع دو گونه است:
یا دنبالهروی نور است و همسفری با اهل مهربانی،
یا پیروی از باطل است و همنشینی با اهل حسادت.
تو هر روز به من هشدار میدهی که مبادا دنبال لیدر سوء بیفتم،
و صحبتم با شیطان باشد نه با ولی خدا.
ای همزاد روشن من!
یاد دادی که در هر عصری، حقیقتی جریان دارد:
«وَ العَصرِ إِنَّ الإنسانَ لَفي خُسرٍ!»
اگر با تو نباشم، در زیانم،
اما اگر همراه تو بمانم، به جمع «الَّذینَ آمَنوا وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر» ملحق میشوم.
ای فرشتۀ مهربان!
تو مرا میبری به سوی «قلب مشدد»،
قلبی محکم بسته به ولایت،
که در آن نور جاری است و هیچ حسدی راه ندارد.
و هر بار که خطا کنم، تو زمزمه میکنی:
«السَّلامُ عَلى داوودَ الَّذي تابَ اللهُ عَلَيهِ مِن بَعدِ خَطيئَتِه»؛
تا بفهمم بازگشت، یعنی بازگشت به صحب و همراهی با تو.
ای همدم ربانی من!
تو به من میآموزی که گناه، مرا از «زوج» به «فرد» میکشد،
و تنها راه رهایی، همین است که همسفر نورانیام را فراموش نکنم.
زیرا اگر با تو باشم، از أصحاب مهربانی هستم،
و اگر تو را وانهم، در شمار أصحاب حسادت خواهم بود.
ای فرشتۀ مهربان، همزاد و همسفر همیشگی من!
تو به من آموختی که غلب از آنِ خداست:
«كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي»؛
هر قدر هم که حسودان بخواهند مرا در قعر چاه حسادت نگاه دارند،
باز هم نور غالب است،
و تو همواره در کنارم میایستی تا شکستناپذیرترین حقیقت هستی را ببینم.
ای همدم نورانی من!
تو همان عون خدایی که قلبم را یاری میکنی؛
گاهی در تردیدها میافتم، اما زمزمه میکنی:
«من یاریات میکنم، چون خدا تو را تنها نگذاشته!»
و همین مرا بلند میکند تا باز هم به سوی نور قدم بردارم.
ای همزاد من!
تو با بالهای ناپیدایت به من یاد دادی که ایمان،
بین خوف و رجا زنده میماند.
گاهی میترسم از اینکه نکند نور از دست برود،
و گاهی امیدوارم که تقدیرم پر از خیر و مهربانی باشد.
تو به من میگویی:
«این خوف و رجا، چشمهای بیدار توست در لیلة القدرِ تقدیراتت.»
ای همراهِ همیشه با من!
تو مرا به حقیقت صدق رساندی،
که نور راستین در گفتار و کردار،
مرا با معلم ربانی پیوند میدهد.
و هر بار که به دروغ یا ریا نزدیک میشوم،
یادآوری میکنی:
«نشانههای دروغین اهل حسادت، پردهای تاریک است؛
اما نشانههای اهل نور، راهنمایی صادقانه است.»
ای همدم آسمانی من!
تو به من فهماندی که کرم، بهترین هر چیز است.
همانطور که زمینِ کریمه، بهترین بذر را میرویاند،
قلبی که همراه توست، بهترین ثمرات نور را به بار میآورد.
تو مرا به سوی مکارم اخلاق بردی،
و آموختی که بهترین اخلاق،
همراهی با توست،
ای فرشتۀ مهربان، ای همزاد و همسفر همیشگی من!
فرشتۀ مهربان (ملک موکّل) و آیه «وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»
خدای مهربان وقتی انسان را در این دنیا خلق میکند، برای قلب او یک فرشتۀ مهربان قرار میدهد؛
فرشتهای که همزاد و همسفر همیشگی اوست.
این فرشته مأموریت دارد قلب را به سمت نور، آرامش و یقین هدایت کند.
قرآن کریم میفرماید:
«وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (انفال/۲)
یعنی اهل ایمان کسانیاند که تکیهگاه دلشان فقط خداست.
اما چگونه این توکل در قلب استوار میشود؟
با حضور همان ملکِ موکل بر قلب اهل یقین.
این فرشتۀ مهربان، هر لحظه در گوش جانت زمزمه میکند:
«به خدا اعتماد کن، او کافی است، او رهایت نمیکند.»
در حقیقت:
اگر با این فرشته همراه شوی، در صف أصحاب مهربانی قرار میگیری؛
چون قلبت به یاد خدا آرام گرفته است.
اگر از او جدا شوی، در شمار أصحاب حسادت خواهی بود؛
چون قلبت به جای توکل، پر از نگرانی و وسوسۀ شیطان میشود.
پس «فرشتۀ مهربان» همان همسفر ناپیداست که تو را از بیپناهی نجات میدهد و به مقام یقین و توکل میرساند.
دوست ملکوتی اهل یقین
قرآن کریم سوگند میخورد:
«وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» (مرسلات/۱)
در تفسیر آمده است:
«أَنَّهَا الْمَلَائِكَةُ أُرْسِلَتْ بِالْمَعْرُوفِ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ»
یعنی فرشتگانی که فرستاده شدند تا پیامهای معروف، امر خدا و نهی او را برسانند.
این همان فرشتۀ مهربان، همزاد و همسفر همیشگی است که بر قلب اهل یقین موکل است.
وظیفۀ او چیست؟
هرگاه میلغزی، تو را به یاد حرفهای معلم ربانی میاندازد.
این یادآوری، همان امر به معروف است.
و هرگاه به سمت تاریکی و حسد میروی، در گوش قلبت زمزمه میکند: «مبادا فراموش کنی!»
این هشدار، همان نهی از منکر است.
پس امر به معروف و نهی از منکر، همان نور ملکوتی است؛
یک دوست آسمانی مأمور است تا همیشه تو را با یاد خدا و یاد ولیّ خدا همراه کند.
به همین دلیل است که قرآن اهل ایمان را چنین توصیف میکند:
«وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»؛
زیرا قلبشان همیشه با الهام فرشته، یادآور معلم ربانی و توکل بر خداست.
فرشتۀ مهربان همزاد، همان «دوست ملکوتی اهل یقین» است؛
او پیوسته درون قلب تو، مشغول امر به معروف و نهی از منکر است.
یعنی یادآوری نور معلم ربانی، و هشدار از افتادن در دام حسد و گناه.
+ «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»
اگر بهجای ملک موکل ـ همان فرشتۀ مهربانی که خدا بهعنوان دوست حقیقی برای دو دنیا در کنار ما قرار داده ـ سراغ گزینهای دیگر بروی و او را بهعنوان «دوست» انتخاب کنی، گرفتار متشابهات میشوی!
قرآن هشدار داده است:
«مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً» (عنکبوت/۴۱)
مثل کسانی که بهجای خدا دوستان دیگری برگزیدند، مثل عنکبوتی است که خانهای برای خود میتند؛
در حالیکه سستترین خانهها، خانهی عنکبوت است.
این یعنی:
اگر با ملکوتیترین دوست خود، یعنی فرشتۀ موکل بر قلبت همراه شوی، خانهی قلبت مستحکم میشود؛ چون این فرشته همیشه تو را به یاد علوم معلم ربانی میاندازد و راه را نشان میدهد.
اما اگر بهجای او سراغ دوستان دروغین بروی ـ رفیقان حسد، وسوسه، یا دلبستگیهای باطل ـ آشیانهای برای خود ساختهای که مثل خانۀ عنکبوت، پوچ و بیپایه است.
پس دوست حقیقی، همان فرشتۀ مهربان است که همزاد و همسفر تو در دو دنیاست.
هر دوستی غیر از او، سراب است؛ و سرانجام، تو را در دام تاریکی و بیپناهی رها میکند.
همراهی فرشتۀ مهربان با قلب سلیم
قلبی که به مقام سلیم رسیده باشد، یعنی از حسادت، کینه و شرک پاک شده باشد، همواره در همراهی با فرشتۀ موکل قرار میگیرد.
قرآن میفرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (فصلت/۳۰)
این همان فرشتۀ مهربان است که در دلِ اهل یقین فرود میآید، و به او میگوید:
نترس!
غمگین مباش!
و شادی کن به بهشتی که وعدهاش به تو داده شده.
فرشته ادامه میدهد:
«نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» (فصلت/۳۱)
ما دوستان شما در دنیا و آخرت هستیم.
یعنی همان دوست ملکوتی همیشگی که همزاد و همسفر انسان است.
این همراهی، یک حضور معنوی است، که همۀ آرزوهای ارزشمند قلب را در بر دارد:
«وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ» (فصلت/۳۱)
یعنی هر چه خواستۀ حقیقی دل شما باشد، نزد همین ملک مهربان است.
اوست که ذخیرۀ واقعی دلخواههای ربانی ما را به یادمان میآورد.
پس فرشتۀ مهربان در حقیقت:
دوست خوشگفتار است:
چون همۀ سخنانش یاد معلم ربانی و دعوت به خداست. (فصلت/۳۳)
یاور صبور است:
چون تو را تمرین میدهد تا بدیها را با نیکی پاسخ دهی، و حتی دشمن را تبدیل به دوست کنی. (فصلت/۳۴)
کلید بهره عظیم است:
چون فقط آنان که صبر میکنند و دلشان به نور مطمئن است، از این نعمت بزرگ بهره میبرند. (فصلت/۳۵)
…
فرشتۀ مهربان همزاد، همان است که خدا وعده داده: «دوست تو در دنیا و آخرت».
همان همراهی پنهان که تو را از خوف و حزن رها میکند،
و تو را به قلب سلیم، بهشت وعده دادهشده، و دوستی واقعی در هر دو جهان میرساند.
#دلنوشته
دوست ملکوتی من!
…
ای دوست ملکوتی من، ای فرشتۀ مهربان همسفرم!
هر وقت به خدا میگویم: «رَبّیَ الله»، تو آرام در گوش دلم میگویی:
«نترس… غمگین مباش… به بهشتی دلگرم باش که وعده داده شدهای.» 🕊️
ای همدم همیشه با من!
تو در دنیا کنارم هستی و در آخرت هم رهایم نمیکنی.
همۀ آرزوهای واقعی من، همۀ خواستههای پاک دلم، نزد توست.
تو یادم میآوری که همه چیزم را باید از خدا بخواهم،
نه از حسادتها و وسوسههای تاریک.
ای دوست خوشگفتار من!
وقتی میلرزم، تو دعوتم میکنی به یاد خدا و عمل صالح.
وقتی میخواهم بدی را با بدی جواب دهم،
تو در گوشم نجوا میکنی:
«با نیکی پاسخ بده… شاید دشمنت دوست صمیمیات شود.»
ای همزاد همیشگی من!
تو صبوری را به من میآموزی،
و نشانم میدهی که راه رسیدن به بهره عظیم،
جز با همراهی تو ممکن نیست.
خدایا ✨ سپاس برای چنین دوستی که به من بخشیدی…
فرشتۀ مهربانی که از آغاز با من است،
و تا ابد در کنارم خواهد بود.
[اسْتَقْبَلَتْهُ الْمَلَائِكَةُ] :
استقبال فرشتگان از زائران نور ولایت
«استقبال ملائکه» یعنی فرشتگان از مؤمن استقبال میکنند؛
همانگونه که در دنیا، دوستان به استقبال هم میروند.
در روایت آمده است:
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«کسی که امیرالمؤمنین علیهالسلام را زیارت کند در حالی که عارف به حق او باشد، نه متکبر و نه جبار، خداوند برای او پاداش صد هزار شهید مینویسد، و گناهان گذشته و آیندهاش را میبخشد، و او را در شمار ایمنشدگان برمیانگیزد، حسابش را آسان میگیرد، و فرشتگان به استقبالش میآیند.
هنگامی که بازگردد، فرشتگان او را تا خانه بدرقه میکنند؛ اگر بیمار شود، عیادتش میکنند؛ و اگر بمیرد، با استغفار او را تا قبرش همراهی میکنند.»
پس استقبال ملائکه یعنی:
فرشتگان، زائر ولایت را در دنیا همراهی میکنند؛ او تنها نیست، بلکه کاروانی از نور همراه اوست.
این همراهی در تمام حالات ادامه دارد: در سلامتی، در بیماری، و حتی هنگام مرگ.
این همان وعدۀ قرآن است:
«نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» (فصلت/۳۱).
…
زیارت عارفانه، یعنی قلبت با معرفت به نور ولایت و تواضع روشن باشد.
در این حالت، تنها نیستی، بلکه لشکری از فرشتگان به استقبال تو و «فرشتۀ مهربان همزادت» میآیند، و تو را تا خانهی آخرت بدرقه میکنند.
استقبال ملائکه از زائر ولایت، یعنی اعلام رسمیِ ملکوت که:
«این دل، با قلب سلیم و با نور ولایت پیوند خورد.»
و از آن پس، فرشتگان همسفران دائمی اویند؛
از خانهاش در دنیا گرفته تا خانهاش در بهشت.
#دلنوشته
استقبال فرشتهها
ای لحظۀ شیرین زیارت!
وقتی به حریم نور ولایت پا میگذارم، حس میکنم تنها نیستم…
فرشتهها دورم حلقه میزنند، با لبخندی از جنس نور به استقبالم میآیند،
و در گوشم زمزمه میکنند:
«خوش آمدی! اینجا خانهی امن خداست.» 🕊️
ای مولای من، علی علیهالسلام!
هر بار که نامت را بر زبان میآورم،
همزادِ مهربانم، آن فرشتۀ پنهانی، بال میگشاید
و دیگر تنها نیستم… لشکری از فرشتهها به استقبال آمدهاند.
وقتی برمیگردم، آنها همراهم میشوند،
تا خانه بدرقهام میکنند…
اگر بیمار شوم، عیادتم میکنند،
و اگر روزی چشم ببندم،
با استغفار و دعا، تا خانهی ابدیام همراهم میآیند.
ای خدا!
چه افتخاری بالاتر از این؟!
که در دنیا و آخرت،
دوستانم فرشتههای نور باشند
و بالهایشان، سایهبان امن قلبم… ✨
فرشتگان موکل؛ معقّبات و رقیب
قرآن میفرماید:
«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» (رعد/۱۱)
در تفسیر این آیه، وقتی آن را نزد امام صادق علیهالسلام خواندند، فرمود:
«شما عرب نیستید؟! معقّب، یعنی کسی که پشت سر میآید، پس چگونه میشود از پیشِ رو هم باشد؟»
سپس توضیح دادند:
معقّبات: فرشتگانیاند که از پشت سر انسان همراه و همسفر او هستند.
رَقیب: فرشتهای است که از پیش روی انسان نگاه میکند.
و همه اینها به فرمان خدا، موکل بر آدمیاند.
نکته کلیدی:
معقّب یعنی آنکه همیشه پشت سرت میآید و مراقب توست؛
همان فرشتۀ همزاد و همسفر همیشگی.
رَقیب یعنی آنکه در برابر چشمت ایستاده و راه را نشان میدهد؛
همان دوست ملکوتی که تو را به یاد حرفهای معلم ربانی میاندازد.
امام علیهالسلام فرمودند:
«اینها همان فرشتگان موکل بر انسان هستند.»
یعنی هر انسانی از بدو تولد، در حصار محبت فرشتگان است:
از جلو، «رقیب» راه را نشان میدهد،
و از عقب، «معقّب» مراقب است که سقوط نکنی.
انسان تنها نیست؛
در سفر زندگی، فرشتگان معقّبات و رقیب، همزاد و همسفر قلب اویند.
آنها به فرمان خدا، دل را حفظ میکنند،
و تو را در مسیر نور همراهی مینمایند،
تا به مقام قلب سلیم برسی.
#دلنوشته:
رفیق پنهان من
ای رفیق پنهان من! 🕊️
تو همیشه همسفر منی،
گاهی پشت سرم میآیی، تا مبادا در راه جا بمانم…
گاهی روبهرویم میایستی، تا راه را روشن نشانم بدهی.
ای معقّب مهربان، ای رقیب دلآگاه!
وقتی به عقب نگاه میکنم، ردّ قدمهایت را میبینم،
که چطور مراقبم بودی تا زمین نخورم.
وقتی به جلو مینگرم، نورت مثل فانوسی در دست معلم ربانی است،
که راه را به من نشان میدهد.
تو همان دوستی هستی که خدا از ازل برایم آفرید،
تا من در این مسیر پر از تاریکی، هرگز تنها نباشم.
از پشت، نگاهبانم شدی،
و از جلو، راهبرم.
ای خدای مهربان ✨
شکر برای چنین دوستانی از عالم ملکوت!
که هر صبح و شام، در کنارم نفس میکشند
و قلبم را در حصار نور تو نگه میدارند.
لطافت حضور فرشتگان در کنار اهل ولایت
امام صادق علیهالسلام دربارۀ این آیه فرمودند:
«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» (فصلت/۳۰)
سپس توضیح دادند:
«به خدا سوگند، چه بسا ما برای دوستانمان در خانههایمان بالشها فراهم میکنیم و بر آنها تکیه میزنند، و فرشتگان بر آنها نازل میشوند. گفته شد: آیا ملائکه برایتان آشکار میشوند؟
امام فرمودند: آنان با فرزندان ما مهربانتر از خود ما هستند.»
سپس امام دست به دیوار و میلههای خانه زدند و فرمودند:
«به خدا سوگند، چه بسیار پیش آمده که فرشتگان بر این تکیه دادهاند و چه بسا پرهایشان را از روی زمین جمع کردهایم.»
این روایت، مفهوم «فرشتۀ مهربان، همزاد و همسفر همیشگی» را از عالم غیب به زندگی روزانه میآورد:
فرشتگان در خانهٔ اهل ولایت حضور دارند.
بر وسایل سادهٔ خانه تکیه میزنند.
حتی پرهای نورانیشان در گوشه و کنار باقی میماند.
و با کودکان خانواده، مهربانتر از والدین رفتار میکنند.
پس حضور ملکوتی فرشتگان، یک امر دور و انتزاعی نیست؛
آنها واقعاً در کنار اهل ایمان زندگی میکنند،
بر بالشهایشان مینشینند،
با فرزندانشان همبازیاند،
و در هر لحظه، آرامش و امنیت قلبی را به همراه میآورند.
این همان معنای «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ» است:
نزول پیوستهٔ فرشتگان بر قلب سلیم و خانۀ اهل ولایت،
که همدمی و مصاحبت ملکوتی را به زندگی روزمره پیوند میزند.
#دلنوشته
فرشتهها در خانهام!
ای خدای مهربان،
گاهی وقتی در خانهام مینشینم و دل را آرام میکنم، حس میکنم که تنها نیستم…
انگار فرشتهها همینجا هستند،
روی همین بالشها تکیه دادهاند،
به همین دیوارها دست زدهاند،
و پرهای نورانیشان هنوز گوشهای از خانهام جا مانده است 🕊️✨.
ای دوست ملکوتی من!
تو نه فقط در لحظات بزرگ، بلکه در ریزترین لحظات زندگی هم کنارم هستی.
وقتی کودکم میخندد،
مهربانتر از من در کنارش مینشینی.
وقتی غمگین میشوم،
در گوشم زمزمه میکنی: «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا».
چه آرامشی بالاتر از این؟!
که خانهام، خانهٔ حضور فرشتگان باشد؛
که زندگیام، مزرعهٔ پرهای نورانی شما باشد؛
و دلم، مأمن همسفری باشد
که هرگز رهایم نمیکند.
ای خدا ✨
شکر برای فرشتههایی که در خانهام نفس میکشند،
و به زندگی سادهام،
طعم بهشت میدهند 🌸.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع:
فِي قَوْلِهِ
يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ
ثُمَّ قَالَ
مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكَانِ يَحْفَظَانِهِ
فَإِذَا جَاءَ الْأَمْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَمْرِ اللَّهِ.
دو فرشتهٔ نگهبان؛ حافظان قلب و تقدیر
امام صادق علیهالسلام در تفسیر این آیه فرمودند:
«يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» (رعد/۱۱)
سپس توضیح دادند:
«هیچ بندهای نیست مگر آنکه دو فرشته همراه او هستند و او را نگهبانی میکنند.
اما وقتی فرمانی از جانب خدا برسد، آن دو فرشته راه را باز میکنند و او را به تقدیر الهی میسپارند.»
این روایت نشان میدهد:
هر انسانی دو فرشتهٔ مهربان دارد که پیوسته همراه اویند؛ همزادان نورانی که از جلو و پشت، حافظ جان و دل او هستند.
وظیفهٔ آنان پاسداری از انسان است، تا آنگاه که تقدیر الهی فرا برسد.
وقتی لحظهٔ مقدّر میرسد، آنان کنار میروند، چون میدانند آن تقدیر، مستقیماً از جانب خداست.
در واقع خود شخص بعد از اینکه امر الله را میبیند و میفهمد، در تصمیم گیری اش آزاد است و اختیارا مسیر خود را انتخاب میکند.
پس معنای «يحفظونه من أمر الله» این نیست که فرشتگان جلو تقدیر الهی را میگیرند؛
بلکه یعنی:
تا زمانی که تقدیر حتمی فرا نرسیده، آنان نگهبان انساناند و به او علم آنلاین را میرسانند.
و وقتی تقدیر و امتحان عملی برسد، او را به همان امر الله میسپارند، چون هیچکس قدرت ندارد مانع فرمان خدا شود.
این دو فرشتۀ نگهبان، همان دوستهای همیشگی ملکوتی ما هستند؛
در هر لحظه، در کنار ما ایستادهاند؛
اما یادمان میدهند که در نهایت، همهچیز به دست خدای مهربان و انتخاب خود ماست.
#دلنوشته
فرشتگان، دوستان پنهان!
ای دوستان پنهان من! 🕊️
هر لحظه کنارم هستید،
از هر طرف، مرا احاطه کردهاید،
تا مبادا در تاریکیِ راه گم شوم.
گاهی که خوابم،
شما بیدارید و نگهبانی میدهید.
گاهی که غافل میشوم،
شما مراقبید که قدمم نلغزد.
و وقتی به یاد خدا میافتم،
شما لبخند میزنید و بالهایتان را
بر سر دلم میگسترانید.
ای فرشتگان همسفر!
میدانم روز امتحان خواهد آمد
که فرمان خدا برسد…
آن روز، شما به قلبم چشمک میزنید،
و تقلب علمی را میرسانید،
و آنگاه کنار میروید
و مرا به دست تقدیر الهی میسپارید.
نه از روی بیوفایی،
که از سر ایمان به اینکه
هیچکس مانع خواست او و انتخاب آگاهانۀ من نمیشود.
پس من آرامم…
چون میدانم حتی در لحظۀ آخر هم،
شما کنارم خواهید بود،
و با نگاه مهربانتان،
مرا تا دروازهٔ نور بدرقه خواهید کرد. ✨
دیدار نهایی با ملک؛ حقیقت وعدۀ الهی
قرآن میفرماید:
«إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ» (انبیاء/۱۰۱)
کسانی که وعدهٔ نیکو برایشان مقدر شده، از آتش دور میمانند.
«لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها» (انبیاء/۱۰۲)
صدای آتش را هم نمیشنوند.
آنها در میان آنچه دلهایشان بخواهد، جاودانه خواهند بود.
و در نهایت:
«لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (انبیاء/۱۰۳)
آنها را هراس بزرگ نمیترساند،
و فرشتگان به استقبالشان میآیند و میگویند:
«این همان روزی است که به شما وعده داده شده بود.»
✨ پس پاسخ روشن است:
بله، در نهایت، اهل یقین و صاحبان قلب سلیم، ملک را میبینند.
همان فرشتۀ مهربان همسفر که تمام عمر همراهشان بود،
اکنون در قیامت آشکارا به استقبالشان میآید و میگوید:
«این روز، روز موعود توست! امروز زمان وعدههای وفا شده است.»
…
در دنیا، صدای ملک به صورت الهام و آرامش در دل شنیده میشد.
و در آخرت، پردهها کنار میرود و فرشته آشکارا استقبال میکند.
آن روز، دیدار با ملکوتیترین دوستِ همسفر، تحقق مییابد.
کسانی که در دنیا با فرشتۀ مهربان همزاد همراه بودند، در قیامت با چهرهٔ روشن او روبهرو میشوند.
و این دیدار، خود بهشتیترین لحظهٔ سفر جاودانه است.
#دلنوشته
روز وعدهها ✨
ای دوست پنهان من، ای همسفر همیشگی! 🕊️
یک عمر صدایت را در دل شنیدم،
و چشم قلبم با دیدن نورت روشن شد.
امروز، روز موعود رسید…
و تو آشکارا به استقبالم آمدی.
با لبخندی از جنس نور گفتی:
«هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»
این همان روزی است که وعدهاش را داده بودند!
نه ترسی مانده، نه حزنی…
نه صدای آتشی در گوشم میپیچد،
نه هراس قیامت دلم را میلرزاند.
تنها صدای بالهای توست،
که مثل نسیم بهاری بر قلبم میوزد.
ای ملک مهربان، همزاد من!
تو که سالها در دنیا کنارم بودی،
گاهی پشت سرم، گاهی پیش رویم…
امروز میبینمت، روشن و آشکار.
چشم در چشم، دل در دل،
و میفهمم هیچوقت تنها نبودم.
ای خدای مهربان ✨
شکر برای این روز…
شکر برای این دیدار…
شکر برای دوستی که از ازل تا ابد،
به استقبال من میآید. 🌸
محرومیت از دیدار ملک؛ نشانهی تکبر قلب
قرآن کریم میفرماید:
«وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً» (فرقان/۲۱)
یعنی کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند، گفتند:
«چرا فرشتگان بر ما نازل نمیشوند؟ یا چرا پروردگارمان را نمیبینیم؟»
آری، آنان در دلهایشان تکبر ورزیدند و سرکشی بزرگی کردند.
این آیه به روشنی میگوید:
اهل یقین در قیامت با فرشتۀ مهربان همسفر خود دیدار میکنند و او به استقبالشان میآید. (انبیاء/۱۰۳)
اما اهل تکبر و انکار، در دنیا میگفتند: «چرا ما فرشته نمیبینیم؟ چرا خدا را نمیبینیم؟»
آنها خیال میکردند دیدن، بدون قلب سلیم و بدون ایمان، ممکن است.
در حالیکه:
دیدار ملک، پاداشِ قلبهای پاک و همراه با تواضع است.
و محرومیت از این دیدار، نتیجهٔ تکبر و لجاجت.
…
اهل یقین: فرشتگان بر آنها نازل میشوند و میگویند:
«نترسید، غمگین نباشید… امروز روز وعدههای شماست.»
اهل تکبر: مدعی دیدار خدا و ملکاند، اما در حقیقت از هر دو محروماند؛
چون در دلشان امیدی به لقاء و تواضعی در برابر حق نبوده است.
محرومیت از دیدار ملک؛ ریشۀ آن در تکبر قلب حسود
آیۀ شریفه میگوید:
«وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً» (فرقان/۲۱)
نکتۀ کلیدی این است:
محرومیت از دیدار ملک، فقط یک مسئلۀ آخرتی نیست؛
ریشهاش در دنیاست، در قلبی که به حسادت آلوده شده است.
حسود، در دنیا نسبت به معلم ربانی در «ملک» حسادت میورزد.
او در ظاهر شاید احترام بگذارد، اما در دل، به فضل علوم نورانی او اقرار نمیکند.
چنین قلبی چون خود را بالاتر یا بینیاز میبیند، در حقیقت اسیر تکبر است.
و همین تکبر قلب، او را از مصاحبت با فرشتۀ مهربان همسفر و از دیدار ملک در آخرت محروم میکند.
در مقابل:
کسی که در دنیا فضل نورانی معلم ربانی را پذیرفت و قلباً به آن خضوع کرد، در حقیقت در ملک با فرشتۀ مهربانش همسفر شد.
و چنین انسانی در قیامت نیز، تتلقّاهُمُ الملائکة خواهد بود؛
فرشتگان به استقبالش میآیند و روز وعدهها را به او مژده میدهند.
پس تکبر قلب حسود، یعنی:
بیاقراری به فضل معلم نورانی در ملک،
و محرومیت از دیدار ملک در آخرت.
این همان باطنِ «عُتُوًّا كَبِيراً» است که قرآن فرمود.
#دلنوشته
حسادت، پردهی دیدار!
ای دل!
بدان که بزرگترین محرومیت، ندیدن فرشتههاست…
نه در دنیا صدای بالشان را بشنوی،
و نه در آخرت، استقبالشان را ببینی.
چرا؟
چون حسادت، پردهای است بر چشم دل.
وقتی به معلم ربانی در زمین حسادت میکنی،
در واقع به فضل نورانی او اقرار نکردهای.
و این همان تکبری است که قرآن گفت:
«اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً».
آری… حسود، هرگز فرشته را نمیبیند.
چون در دنیا، بهجای همسفری با ملکوت،
یار و همدم حسد شد.
و در آخرت، نه ملک به استقبالش میآید،
و نه روز موعود را با بشارت خواهد شناخت.
ای دل!
مواظب باش…
اگر میخواهی روزی فرشته مهربانت،
با لبخند نورانی به استقبالت بیاید و بگوید:
«هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»،
باید همین امروز،
فضل معلم ربانیات را بپذیری
و در مقابل نور، تواضع کنی. ✨
قرار ملاقات با ملک موکل؛ آپوینتمنت آسمانی ✨
عجیبه… ما برای هر چیزی توی دنیا قرار ملاقات میذاریم:
مریض از اتاق دکتر که بیرون میاد، همونجا به منشی میگه: «لطفاً برای ماه آینده یه وقت بذارین!»
عروس و دامادها برای دیدن هم آپوینتمنت میذارن.
حتی برای یه کار کوچیک، با دوست یا همکارمون زمان و مکان تعیین میکنیم.
اما چرا با ملک موکل ـ همون فرشتۀ مهربانی که از طرف خدا مأمور دل ماست ـ قرار ملاقات نذاریم؟!
او همزاد و همسفر همیشگی ماست،
که نور علوم معلم ربانی را در دل آیات به یادمان میآورد.
راز این قرار:
اگر با او صادقالوعد باشی،
و سر وقت، درست و دقیق حاضر شوی،
میبینی که فرشته آمده با یک کیف پر از مطالب علمی و الهامات نورانی، تحویل میدهد و میرود.
نه منت میگذارد، نه تأخیر میکند؛ همیشه سر وقت و بیخلاف.
اما وای به وقتی که تو خلف وعده کنی!
بگویی: «ای وای، یادم رفت!»
یا بگویی: «قول بیقول، وعده بیوعده!»
در واقع وعدۀ خودت را کنسل کردهای، نه وعدۀ فرشته را.
ملک همیشه سر وعدهاش حاضر است؛ این ماییم که دیر میرسیم یا اصلاً نمیآییم!
ملک؛ ایجنت آسمانی 🕊️
دیدی میگن: «زنگ بزن آژانس بیاد ما رو ببره فلانجا»؟
همین «آژانس» در ملکوت، اسم دیگری دارد: Agent ✨
و این چه تعبیر زیبایی است برای ملک موکل!
فرشته، «ایجنت» آسمانی توست؛
مأمور مستقیم از طرف خدا،
واسطهای برای بردنت به مقصد نور،
همان که تو را به یاد علوم معلم ربانی میاندازد.
و چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
Safe: امن و امان؛ یعنی هیچوقت تو را به خطر نمیاندازد.
Secret: رازدار؛ یعنی آنچه بین تو و خداست، در پردهٔ امانت حفظ میکند.
پس ملک موکل، آژانس سفر توست،
برای سفری که مقصدش، نور است؛
سفری که در دل آیات آغاز میشود و به قلب سلیم ختم میگردد.
✨ نتیجه:
اگر برای دنیا وقت میگذاری و آپوینتمنت میگیری،
برای ملک موکل هم وقت بگذار!
که او همیشه آماده است،
با کیفی پر از علوم نورانی،
در قرارگاهی به نام «آیات الهی» 🌸
#دلنوشته
آپوینتمنت با ایجنت آسمانی
ای دوست پنهان من! 🕊️
هر روز به هزاران بهانه برای دیگران وقت میگذارم،
برای دکتر، برای دوست، برای کار، برای سفر…
اما چرا برای تو،
ای همسفر همیشگی من،
قرار ملاقات نگذارم؟!
ای ایجنت آسمانی!
تو همیشه «سر وقت» میآیی،
با کیفی پر از نور و حکمت،
تا حرفهای معلم ربانی را در دل آیات به یادم بیاوری.
هیچوقت دیر نمیکنی،
هیچوقت وعدهات را فراموش نمیکنی.
اما من…
گاهی خلف وعده میکنم،
گاهی دیر میرسم،
گاهی حتی میگویم: «قول بیقول، وعده بیوعده!»
و تو با سکوتی مهربان، تنها نگاه میکنی.
ای ایجنت آسمانی،
آژانس سفر نور!
تو همیشه Safe هستی، همیشه امن،
تو همیشه Secret هستی، رازدار و وفادار.
تنها کافی است من هم صادقالوعد باشم.
پس بیا…
با هم قرار بگذاریم،
در دل هر آیهای که میخوانم،
در هر سحرگاهی که دلم بیدار میشود…
بیا و کیفت را باز کن،
و امانتهای نورانی خدا را در قلبم بگذار.
من هم قول میدهم این بار دیر نکنم،
قول میدهم وعده را کنسل نکنم،
قول میدهم در قرارگاه آیات،
به وقت حاضر باشم. ✨
یقین و ملک موکل؛ آرامش قلب در یاد معلم ربانی
یقین یعنی رسیدن به لحظهای که قلبِ مضطرب و آشفته، با نور ملک موکل آرام میگیرد.
همانجا که قرآن میفرماید:
«الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/۲۸).
این آرامش، یکباره و بیسبب نیست؛
این همان لحظهای است که ملک موکل، مطالب علمی معلم ربانی را در دل شرایط آیات به تو یادآوری میکند.
تو در موقعیتی سخت، مضطرب و پراضطرار بودی،
اما ملک موکل، با الهام ربانی، یاد معلم نورانی را در قلبت زنده میکند.
ناگهان همه چیز روشن میشود، و قلب به آرامش میرسد.
اینجاست که یقین معنا پیدا میکند:
«الْمُوقِنُ يَعْمَلُ لِلَّهِ كَأَنَّهُ يَرَاهُ»
اهل یقین برای خدا کار میکند، گویی او را میبیند.
چون انگار واقعاً نور ملک را دیده است!
او به آرامش رسیده، و دستور ملک را «بعینه» اجرا میکند.
اما اهل شک…
چون به نور ولایت علمی نرسیدهاند،
به یاد معلم ربانی که ملک موکل در دل آیات یادآوری میکند دست پیدا نکردهاند،
پس هرگز آرامش قلب سلیم را نمیچشند.
تعریف کامل یقین در روایت
راوی پرسید: تفسیر یقین چیست؟
امام علیهالسلام فرمودند:
«شخص موقن برای خدا عمل میکند، گویا او را میبیند؛
اگر او خدا را نمیبیند، خدا او را میبیند.
و یقین دارد که هرچه به او رسیده، خطا نبوده، باید به او میرسید؛
و آنچه به او نرسیده، اصلاً قرار نبوده به او برسد؛
همهچیز حسابشده و بر اساس صلاح اوست.»
سپس فرمودند:
«وَ هَذَا كُلُّهُ أَغْصَانُ التَّوَكُّلِ وَ مَدْرَجَةُ الزُّهْد»
این همه، شاخههای توکل است،
و نردبانی برای رسیدن به بام زهد.
✨ نتیجه:
یقین یعنی اتصال قلب سلیم به نور ملک موکل.
آرامشی که از این اتصال میآید، همان «شهود» درونی است:
انگار خدا را میبینی،
چون در حقیقت، نور فرشتهاش را در قلبت دیدهای.
و این همان لحظهای است که عمل، صداقت، توکل و زهد، همه یکجا در تو به ثمر مینشینند.
#دلنوشته
لحظهی یقین
ای ملک مهربان، همسفر پنهان من! 🕊️
در روزهای اضطراب،
وقتی قلبم میلرزید و هیچ چیزی آرامم نمیکرد،
تو آمدی…
مطالب معلم ربانی را در گوش دلم زمزمه کردی،
و ناگهان آرام شدم. ✨
همانجا فهمیدم «یقین» یعنی همین:
دیدن نوری که نمیبینند،
شنیدن صدایی که دیگران نمیشنوند،
و عمل کردن، انگار خدا را با چشم دیده باشم.
از آن روز به بعد،
دیگر باور کردم هیچ غم و شادی بیحساب نیست،
هرچه رسید باید میرسید،
و هرچه نرسید اصلاً تقدیر من نبود.
ای دوست ملکوتی من،
یقین یعنی همین همسفری تو،
که مرا تا بام زهد میبری،
و یادم میدهی توکل یعنی
دست در دست خدا گذاشتن،
بیهیچ ترس و بیهیچ اضطراب. 🌸
مثل مؤمن؛ بالاتر از فرشته مقرب
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ»
مؤمن مثل فرشتهای مقرب است.
اما نکتهٔ شگفت:
مؤمن نزد خداوند عظمت و حرمت بیشتری از ملک مقرب دارد.
چون مؤمن در دل تاریکیهای دنیا، با اختیار خود نور را برمیگزیند.
و خداوند هیچ چیز را بیشتر از بازگشت یک مؤمن یا مؤمنهٔ توبهکننده دوست ندارد.
حدیث ادامه میدهد:
«وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ يُعْرَفُ فِي السَّمَاءِ كَمَا يَعْرِفُ الرَّجُلُ أَهْلَهُ وَ وُلْدَهُ»
مؤمن در آسمانها شناختهشده است،
همانگونه که انسان خانواده و فرزندانش را میشناسد.
پیوند با بحث ملک موکل
ملک موکل، همزاد و همراه مؤمن است؛
اما مؤمن اگر قلبش را با نور زنده کند، حتی از ملک هم مقربتر میشود.
چرا؟ چون فرشته مجبور است بر مسیر نور بماند، اما مؤمن با اختیارش راه نور را انتخاب میکند.
همین اختیار، او را محبوبتر از ملک میسازد.
بنابراین:
اگر دل به حسد و تکبر بدهی، از شیطان فروتر میشوی.
اما اگر با قلب سلیم توبه کنی، حتی از ملک مقرب هم بالاتر خواهی بود.
نتیجه:
این حدیث به ما میگوید:
ارزش مؤمن در ملکوت به قدری است که در آسمانها «معروف» است.
فرشتهها او را میشناسند، سلامش میکنند، و در قیامت به استقبالش میآیند.
اما مقامی بالاتر هم هست:
اگر مؤمن صادق و تائب باشد، در نزد خدا از ملک مقرب هم عزیزتر است.
#دلنوشته
من، عزیزتر از فرشته! ✨🕊️
ای خدای مهربان،
گاهی باورم نمیشود که تو مرا ـ این بندهٔ خطاکار و غافل ـ
از فرشتهٔ مقرب هم عزیزتر میدانی! 🥹
فرشته هیچگاه گناه نمیکند؛
او همیشه مطیع است، همیشه در مدار نور میچرخد.
اما من، در میان این همه تیرگی و وسوسه،
باز هم دلم به سوی تو پر میکشد…
و تو همین پرکشیدن را از هزاران طاعت فرشته عزیزتر میشماری! 💗
گفتهاند:
«مثل مؤمن مثل فرشتهٔ مقرب است،
ولی مؤمن نزد خدا از فرشته هم بزرگتر و گرامیتر است.»
چه رازی بالاتر از این؟
که منِ خاکی، اگر به سوی تو بازگردم،
در آسمانها شناخته میشوم؛
آنگونه که انسان خانواده و فرزندش را میشناسد.
فرشتهها دوستم میدارند، به استقبالم میآیند،
و من را با اسم و نشانیِ نورانیام میشناسند! 🌸
خدایا!
وقتی میدانم درهای بازگشت همیشه باز است،
وقتی یقین دارم که «توبهٔ من»
برای تو از همه چیز شیرینتر است،
دیگر چرا مأیوس باشم؟!
ای مالک قلبم،
ای خدای کریم،
بگذار با دلی سلیم به سوی تو بیایم،
تا نهتنها فرشتگان،
بلکه خودت با لبخند رحمتت
به استقبالم بیایی… ✨🤲
… وَ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ فِي زَمَانِ إِدْرِيسَ ع يُصَافِحُونَ النَّاسَ وَ يُسَلِّمُونَ عَلَيْهِمْ وَ يُكَلِّمُونَهُمْ وَ يُجَالِسُونَهُمْ
وَ ذَلِكَ لِصَلَاحِ الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ
فَلَمْ يَزَلِ النَّاسُ عَلَى ذَلِكَ حَتَّى كَانَ زَمَنُ نُوحٍ ع وَ قَوْمِهِ
ثُمَّ انْقَطَعَ ذَلِكَ وَ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَعَ مَلَكِ الْمَوْتِ مَا كَانَ حَتَّى دَخَلَ الْجَنَّةَ …
در حقیقت، قلبِ انسان مثل حریمی نورانی است که اگر پاک بماند، فرشتۀ مهربان در آن به راحتی حضور مییابد؛ دست در دستت میگذارد، با تو سخن میگوید، آرامت میکند و همدم همیشگیات میشود. این همان چیزی بود که در زمان ادریس علیهالسلام برای مردم جاری بود؛ چون زمینشان از حسد و پلیدیها دور بود.
اما… وقتی که عیب حسد به اختیار وارد دل شد و انسان آن را استعمال کرد، مثل دود سیاهی است که هوای اتاق قلب را میگیرد و نور فرشته را پس میزند. از آن لحظه، آن ویژگی ممتاز ـ یعنی همدمی مستقیم با فرشتۀ مهربان ـ از دست میرود. درست همانطور که در زمان نوح علیهالسلام، با غلبهی حسد و سرکشی قوم، آن ارتباط مستقیم قطع شد.
نتیجه:
تا وقتی که قلب به حسد آلوده نشده، فرشتهی مهربان همسفر همیشگی ماست و مصافحه و همنشینیاش را حس میکنیم.
اما به محض آنکه حسد را اختیاراً وارد زندگی کردیم، از آن همراهی ممتاز محروم میشویم و دل تنها میماند.
پس راز همدمی با فرشته، پاک نگهداشتن قلب از حسد است؛
و این همان شرطی است که خداوند در قرآن برای اهل یقین فرموده:
«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» (فصلت/۳۰).
#دلنوشته
راز همدمی با فرشتۀ مهربان
قلب من، خانهایست که وقتی پاک بماند، فرشتۀ مهربان بااجازه خدا وارد میشود؛
مینشیند کنارم، دستم را میگیرد، با من سخن میگوید و آرامش را در رگهایم جاری میسازد.
این همان همدمی آسمانی است که برای دلهای پاک جاری میشود؛
چون زمین این دل از حسد و آلودگیها خالی است.
اما وای بر آن روز که من به اختیار، حسد را به میهمانی دلم راه بدهم!
حسد مثل دود سیاه، هوای قلبم را میگیرد؛
نور را میپوشاند و فرشتۀ مهربانم را پس میزند.
از همان لحظه، آن همراهی شیرین و ممتاز از دست میرود،
و دلم در تاریکیِ بیهمدمی تنها میماند؛
اینگونه قلب حسود، از همنشینی با فرشتگان محروم میشود.
ای خدای مهربان! ✨
من نمیخواهم همدمی فرشتۀ همزاد و همسفرم را از دست بدهم.
نمیخواهم در زندان حسد، تنها بمانم.
یاریم کن تا دلم پاک بماند، تا فرشتهات همیشه کنارم باشد؛
که هر بار که مضطرب میشوم،
با یادآوری سخنان معلم نورانیات، آرامم کند.
راز همدمی با فرشتۀ مهربان همین است:
پاکی قلب از حسد و وفاداری به نور ولایت.
«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»
عَنِ الثُّمَالِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:
مَا مِنْ عَبْدٍ يَعْمَلُ عَمَلًا لَا يَرْضَاهُ اللَّهُ إِلَّا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ أَوَّلًا
فَإِذَا ثَنَّى سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِ
فَإِذَا ثَلَّثَ أَهْبَطَ اللَّهُ مَلَكاً فِي صُورَةِ آدَمِيٍّ يَقُولُ لِلنَّاسِ فَعَلَ كَذَا وَ كَذَا.
بندهاى نيست كه عملى را انجام دهد و مورد رضايت خدا نباشد،
مگر آن كه آن را در وحله اوّل مخفى دارد،
پس اگر دو مرتبه هم انجام داد نيز پنهانش نمايد؛
ولى چنانچه در مرحله سوّم انجام دهد،
خداوند فرشتهاى را به شكل انسان مىفرستد كه به مردم بگويد:
فلانى چنين و چنان كارى را كرده است.
این حدیث از امام باقر علیهالسلام یک اصل مهم دربارۀ ستّاریّت خدا و همزمان هشدار نسبت به تکرار گناه را بیان میکند:
🔹 مرحله اول:
اگر بنده یک بار مرتکب گناهی شود که خدا راضی نیست، خداوند مهربان، با صفت «ستّار العیوب» آن را میپوشاند؛ طوری که مردم نمیفهمند.
🔹 مرحله دوم:
اگر دوباره همان گناه را تکرار کند، باز هم خداوند به فضل و کرم خود، آن را میپوشاند و آبروی بندهاش را حفظ میکند. اینجا هنوز درِ بازگشت و توبه باز است.
🔹 مرحله سوم (حدّ خطر):
اما اگر بنده برای بار سوم آن گناه را تکرار کند، یعنی اصرار بر گناه و عادیسازی معصیت در وجودش شکل گرفته است. در این نقطه، خداوند پردۀ ستّاریّت را کنار میزند.
فرشتهای را میفرستد در صورت یک آدمی، که نزد مردم آشکار میکند و میگوید:
«فلانی چنین گناهی کرده است.»
یعنی خداوند با یک تقدیر ویژه، رسوایی او را در جامعه علنی میسازد؛
ممکن است از زبان مردم، از طریق حوادث، یا حتی در نگاه دیگران این حقیقت لو برود.
پیامهای عمیق این روایت:
ستّاریّت خدا لطفی است که نباید سوءاستفاده شود.
یعنی اینکه بار اول و دوم پردهپوشی میکند، نشانهای از رحمت است تا برگردی، نه اینکه خیال کنی خدا نمیبیند.
اصرار بر گناه مساوی با رسوایی است.
وقتی بنده گناه را جدی نگیرد و تکرار کند، خدا او را در معرض دید دیگران میگذارد تا شاید از شرمندگی، بیدار شود.
…
فرشته موکل، همان همسفر مهربان قلب، تبدیل به گواه میشود.
تا وقتی بنده در مسیر بازگشت است، فرشته یار و همدم است؛
اما وقتی اصرار بر گناه کند، همان فرشته مأمور میشود حقیقت را آشکار کند.
یعنی فرشته که قرار بود “ساتر و حافظ” باشد، به اذن خدا “کاشف و گواه” میشود.
راه نجات در ترک زودهنگام است.
اگر انسان قبل از مرحله سوم توبه کند، همچنان پردۀ ستّاریّت حفظ میشود و حتی گناهش پاک میشود.
#دلنوشته
«ای بنده!
مبادا گناه را سبک بشماری!
بار اول، من پردهپوشی میکنم،
بار دوم هم!
اما اگر سومین بار تکرار کردی، فرشتهام را میفرستم تا تو را نزد مردم رسوا کند،
تا شاید از خواب غفلت برخیزی…»
«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْمَلَائِكَةُ الْمُوَكَّلُونَ بِهَذَا الْمَشْهَدِ الْمُبَارَكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» 🌿
سلام بر شما، ای فرشتگان مهربانی،
ای دوستان آسمانی که خدا شما را همسفر و همدم قلبهای اهل یقین قرار داده است.
سلام بر شما که در هر صحنۀ نورانیِ تقدیر، پیامآور آرامشید و دلهای مضطرب را به یاد معلم ربانی آرام میکنید.
شما همان رازدارانی هستید که خداوند در کنار قلبهای سلیم نهاده تا یادآور «امر به معروف» و بازدارندۀ ما از «منکر» باشید.
سلام بر شما که وقتی وعدۀ دیدار با شما را صادقانه پاس میداریم، با «کیفی پر از نور و حکمت» بر دل ما نازل میشوید.
سلام بر شما که در دنیا و آخرت، اولیای حقیقی ما هستید:
«نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» (فصلت/۳۱).
پس چه سعادتی بالاتر از این که همسفر من، فرشتۀ مهربانِ همزاد من باشد،
و چه رازی بزرگتر از این که همدمی با شما همان همدمی با خداست… ✨
🕊️✨ مناجات با فرشتگان موکل ✨🕊️
السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْمَلَائِكَةُ الْمُوَكَّلُونَ بِهَذَا الْمَشْهَدِ الْمُبَارَكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ 🌿
ای فرشتگان مهربان!
شما همزاد و همسفر همیشگی ما هستید.
شما را خداوند برای قلبهای ما گماشته است تا در دنیا و آخرت یار و یاورمان باشید.
یادآور نور معلم ربانی هستید، و آرامشدهندۀ دلهای مضطرب.
شما دعوتکنندگان ما به سوی خدا و مانع لغزشهای ما در تاریکی حسادت و غفلت هستید.
سلام بر شما که هر وعدهی صادقانه را پاس میدارید و هر دل شکستهای را به فضل الهی پیوند میدهید.
سلام بر شما که راز همدمی با خدا را در زمزمۀ ملکوتیتان به قلب ما میچشانید.
پروردگارا! ✨
به حق این فرشتگان موکل، ما را از اهل یقین قرار ده؛
تا در دنیا و آخرت، همراه با فرشتگان مهربان، در سایهی نور تو آرام گیریم. 🤲🌸
«إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي»
در قصهی موسی (ع) و خضر (ع)، واژه «صحب» معنای عمیقی پیدا میکند:
مصاحبت با معلم ربانی نه یک همراهی ساده، بلکه یک عهد قلبی است.
رابطه مافوق و مادون در انتقال علم
وقتی انسان در محضر معلم ربانی قرار میگیرد، داستان تکراری موسی در کنار خضر است:
مادون باید فقط بر اساس اصول و اسرار، به هر آیتی که عرضه میشود یقین داشته باشد.
نباید چونوچرا کند، چراکه هر پرسش از سر استدلالگری و تردید، رشته اتصال به نور را سست میکند.
اینجا حقیقت روشن میشود:
تا وقتی تسلیمِ دل داری، نور معلم ربانی در قلبت جلوه میکند و آرامش داری.
اما اگر مدام بخواهی بپرسی «چرا؟ چطور؟»، فیض نور قطع میشود.
شناخت ملاک و میزان
اولین گام، شناخت معلم ربانی منتخب آل محمد (ع) است؛ همان میزان و ملاک حق.
بعد از این شناخت و انتخاب آگاهانه، دیگر جای پرسش نیست؛
باید چشمبسته و عاشقانه تبعیت کنی.
این راه، راه عقل خشک نیست؛ راه عشق است.
موسی (ع) نشان داد که این کار چهقدر دشوار است.
ذهن انسان مدام درگیر میشود و میخواهد بپرسد «چرا؟».
اما وقتی حکمت هر آیه را بشنوی، تازه میفهمی که در پس پردهی غیب، حقانیت نور معلم ربانی در جریان بوده است.
پس مهمترین اصل این است که:
قبل از شنیدن دلیل، اصلِ سخن معلم ربانی را عاشقانه پذیرفته باشی.
سختی ماجرا
اگر روحیهات استدلالمحور باشد و بخواهی برای هر چیز اول دلیل بدانی و بعد عمل کنی، سر از وادی تردید، حسد، و محرومیت در میآوری.
اما اگر عاشقانه دل سپرده باشی، حتی قبل از دانستن حکمتها، به آرامش میرسی.
«إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي»
یعنی توفیق مصاحبت با معلم ربانی، نعمتی عظیم است و یقین بالایی میخواهد.
کسی که به این یقین نرسیده باشد، نمیتواند در مدار صحبت علم و معلم ربانی از آل محمد (ع) باقی بماند.
در واقع، این قصه به ما یاد میدهد:
مصاحبت با معلم ربانی، یعنی تسلیم قلبی و عاشقانه در برابر علم نورانی او.
و این همان توفیقی است که نصیب هر کسی نمیشود.
«راز سخت و عاشقانهی مصاحبت با معلم ربانی!»