دکتر محمد شعبانی راد

اکسیر جوانی! يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا! جرعه‌ای بنوش، اما از دست یوسف صدیق!

The Elixir of Youth! “Yusuf, O Truthful One, Give Us a Fatwa!”
Drink the Drop — But Only from the Hand of Yusuf the Truthful!

The Elixir of Youth — Through a Drop of Divine Knowledge

In the Quranic story of Prophet Yusuf (Joseph), the moment when the prisoners say:
“Yusuf, O truthful one (ṣiddīq), give us a fatwa!” (12:46)It 
is far more than a request for interpretation.
It is a call from darkened hearts seeking a drop of divine light — the kind of light that revives, restores, and rejuvenates.


“Fatā” — A Young Heart, Not Just a Young Body

The Arabic word “fatā” (translated as “young man”) is far deeper than a reference to age.
It describes a state of the heart — a heart that is fresh, sincere, willing to learn, and connected to divine guidance.

In Arabic lexicons, we read:
“Al-fatāʾ: al-shabāb” – The youth, the one full of vitality

  • “Al-futayy: the cup of the bold” – A small, sharp cup used for drinking wine (a metaphor for consuming intense experiences)

🔹 Thus, “fatā” also connects to a small shot of divine knowledge, a moment of inspiration, like a sacred “shot glass” that carries just enough light to illuminate a heart.


The Shot Glass of Divine Knowledge

The companions of the cave (Aṣḥāb al-Kahf) were called:
“Innahum fityatun āmanū bi-rabbihim…” — “Indeed, they were young men who believed in their Lord.” (18:13)

And Musa (Moses) had his “fatā”, a young man who journeyed with him to seek sacred knowledge:
“When Moses said to his young servant (fatāhu)…” (18:60)

This connection is not random.
It teaches us:
🔸 Divine knowledge is only received by hearts that remain young, humble, and eager to learn.


Jealousy Kills Innovation — But the Youthful Heart is Always Renewed

Those trapped in envy, arrogance, or spiritual stagnation are described in the Qur’an as:
“They are taken out from light into darkness.” (2:257)

Why? Because they have no room for innovation.
They stopped seeking knowledge — they stopped drinking the cup.

In contrast, a “fatā” drinks again and again.
Every day is a new opportunity for divine learning:
“Indeed, true knowledge is what is refreshed day by day, hour by hour.” — (Hadith)


To Drink from Yusuf the Truthful

Back in the prison cell,
Yusuf isn’t just giving an interpretation.
He’s offering an elixir of the unseen — a living, luminous fatwa that revives souls.

So what must we do?

Be a fatā.
Keep your heart young.
Find the Cave of Light.
Drink — but only from the hand of a Yusuf.
A drop of light… becomes an ocean of truth.

«فتی» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:
«الفَتَاء: الشَّباب، جوانی»
«الْفُتَيُّ: قَدَحُ الشُّطَّارِ. وَ قَدْ أَفْتَى إِذَا شَرِبَ بِهِ.»
«الْفُتَيُّ: قَدَحُ الشُّطَّارِ، و هو ما يُكالُ به الخَمرُ.»
«يقالُ: شَرِبَ الْفُتَيُّ، و هو قَدَحُ الشُّطَّارِ، سُمِّي به لصغرِه، و هو مجازٌ.»
«شرب فلان‏ بالفُتَيِ‏ و هو قدح‏ الشُّطّار سمّي لصغره: پیاله، پیک»
یک جرعه نور! «كأس الجرعة»
یک شات نورانی! «shot glass»
یک اشارۀ نورانی کوچک، در دل تقدیرات، علم رو به قلب اهل نور میرسونه!
+ «دلل»
«شُطَّار جمع شَاطِر: مرد پست و خبيث»
+ «شطر: معنای ممدوح و مذموم»
شنیدی میگن:
«چایی تازه دمه، بزن روشن شی! Refresh Your Brain»
به قلبت بگو: اینم نور! بزن روشن شی! بزن جوان شی!
یک لحظه اشاره علمی نورانی آنلاین، قلبتو جوان میکنه! «کن فیکون»
فتی، یک جرعۀ نور است!
یوسف، فتی است!
یوسف، یک جرعۀ نور است!
+ «نفخ – نور، قلبتو تازه میکنه!»
+ «فتأ – به هیچی فکر نکن! فقط فکر و ذکرت مشغول نور یوسف ع باشه و بس! قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ!»

«الْفُتَيُّ: قَدَحُ الشُّطَّارِ»:
هو مصطلح عربي يعني الأفضل أو الأشجع أو الأقوى من بين مجموعة من الناس. 
كما يعني أيضا الكأس أو الإناء الذي يشرب به الشجعان.
به نظر می‌رسد که معادل فارسی قَدَحُ الشُّطَّارِ جام شجاعان باشد.
این عبارت به کاسه یا جامی اشاره دارد که بهترین یا شجاعترین افراد از آن می‌نوشند.

پیک: لیوانک شیشه‌ای عرق‌خوری
چَتوَر: بطری به اندازه یک چهارم شیشه‌های معمولی، چتول هم می‌گویند.
پیمانه: لیوان شراب‌خوری، رطل هم می‌گویند.
جام: لیوان شیشه‌ای باده‌خوری
پیاله: کاسه کوچک بی‌پایه.
عربی: «كأس الجرعة»
انگلیسی: «shot glass»
پیک: برید، پستچی، چاپار، رسول، فرستاده، قاصد، نامه رسان، نامه آور.
انگاری این جرعۀ نورانی علم،
همان اشارۀ علمی حاملان و صاحبان و پیام رسانان الهی در ملکوت قلب است.
سرِ بزنگاه تقدیرات، بهت میگن، پیک نورانی رو بزن، روشن شی!

اکسیر جوانی!
«یُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا»
فتی، یک جرعه نور است!
واژۀ «فَتَی» در ظاهر، به جوانی اشاره دارد.
اما در باطن، کُدی است از عالم ملکوت برای جوانی قلب،
برای شادابی درک، و برای شروع مسیر نورانی.
در قرآن، این واژه نشانه‌ای از روحی سرشار از نور ولایت، صفا، اخلاص و طلب صداقت است.
فَتَاء: یعنی جوانی
«الفَتَاء: الشَّباب»
این جوانی، نشانۀ صفای قلب و آمادگی برای حمل نور علم ربانی است.
فُتَیّ: پیاله‌ای برای شُطّار!
«الْفُتَيُّ: قَدَحُ الشُّطَّارِ، وَ قَدْ أَفْتَى إِذَا شَرِبَ بِهِ.»
«و هو ما يُكالُ به الخَمرُ، سُمّي لصغره، و هو مجازٌ.»
فتیّ در لغت به معنای پیاله‌ای کوچک است،
همان که افراد لاابالی برای نوشیدن شراب استفاده می‌کردند.
اما این «جام کوچک»، در بیان رمزی اهل دل، می‌تواند همان جرعۀ علم باشد!
این جرعۀ نورانی از معلم ربانی، حسادت قلب را درناژ می‌کند،
و به جای آن، نور ولایت و حکمت و مهربانی را در دل می‌نشاند.
«يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا…» (یوسف 46)
یعنی: ای یوسف راستگو، برای ما فتوا بده، علم بده، رمزگشایی کن!
در اینجا، «أَفْتِنَا» ریشه‌اش از همان فَتَی است؛
انگار دارند می‌گویند:
«به ما یک جرعۀ علمی آنلاین بنوشان؛ یک فُتَیّ نورانی از آگاهی!»

اکسیر جوانی قلب:
«جوانی» در اصل، توان تازه شدن در نور است.
یعنی:
توان ترک حسادت
توان بازگشت به صفای اولیه
توان مهربان شدن
این توان، با «نوشیدن جرعه‌ای علمی» از یک معلم ربانی در ملک
و یک فرشتۀ مهربان در ملکوت فعال می‌شود.
این همان اکسیر جوانی است:
یک اشاره، یک الهام، یک فتی کوچک،
اما با اثر بی‌نهایت بزرگ.
مثل فتیة اهل‌کهف:
و مگر خدا نفرمود:
«إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدىً» (کهف 13)
آنان هم «فتیه» بودند،
و با نوشیدن جرعه‌ای از نور ولایت،
به جایی رسیدند که خواب‌شان، تبدیل به بیداری آیندگان شد.

فتی، یک پیاله‌ کوچک است، اما نوری بی‌پایان در آن نهفته است.
یک اشارت لطیف از عالم بالا که قلب تو را جوان می‌کند،
حسد را تخلیه می‌کند،
و مهربانی را در جانت جاری می‌سازد.
جرعه‌ای بنوش… فتی‌ای کوچک، اما از دست یوسف صدیق!

در پرتوِ نورِ ولایت! در پرتوِ نورِ جوانی!
اکسیر جوانی!

با نور ولایت، قلب در جهت جوان‌شدن حرکت می‌کند!

+ «نور، راز شادابی!»
+ «نور نوبرانه!»
نور، فرآیند نوآوری است!

قلب، خواهان نوآوری است و بدون آن پژمرده می‌شود.
علم، بی‌پایان است و قلب، خواهان این کمال نامحدود.
قلب، مدام دوست دارد بر کیفیت نور خود بیافزاید.
مهم، دوام این رابطه است برای اقتباس علمی «صلی – اقامة صلاة».
اهل حسادت از زمانی که از این علم جدا می‌شوند «ذلک مبلغهم من العلم»، خاموش می‌شوند و حذف «نوآوری» به تاریکی قلوب آنها می‌انجامد. «یخرجونهم من النور الی الظلمات»
«نوآوری: إِنَّ الْعِلْمَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ» + «حدث – محدثة»
در واقع منظور این است که باید با این اندیشه‌ی نورانی، مدام در هر حادثه‌ای عملا مشارکت داشته باشیم و عمل صالح نو و جدیدی تولید نماییم و این نورانیت افزایش یافته همان نوآوری است.
هر حادثه دستورالعمل نو و خاص خود را می‌طلبد.
در هر حادثه، شرایط نو شدن برای ما فراهم می‌شود.
اهل نور در هر حادثه، تجدید نور و تجدید قوا می‌کنند.
«به‌روز باش! به‌نور باش!»

با نور ولایت، قلب به‌سوی جوانی حرکت می‌کند!
«فَتَی» یعنی دلِ زنده،
دلِ مشتاق علم،
دلِ رو به نوآوری؛
دلِ اهل نور.
قلب، در اصل، یک عضو طلب‌گر است؛
و آنچه می‌طلبد، چیزی نیست جز کمال نامحدود نورانی.
پس اگر به نور ولایت وصل شود، به‌طور طبیعی
در مسیر جوانی مستمر قرار می‌گیرد.
علم یک چشمهٔ جاری است:
علم یک چشمۀ جاری زندۀ آنلاین است،
نه حفظ اطلاعات آفلاین، بلکه نوآوری دائمی با نورِ حادثه‌ها!
امام صادق علیه‌السلام:
«إِنَّ الْعِلْمَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، يَوْمٌ بِيَوْمٍ، وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ»

قلبِ اهل ولایت، همیشه نو می‌شود
قلبِ اهل نور،
در هر حادثه،
دستور جدیدی دریافت می‌کند.
یعنی: هر رویداد، کلاس تازه‌ای برای علم ربانی است.
و این همان معنای حقیقی نوآوری است:
نه خودنمایی
نه تکنولوژی صرف
بلکه افزایش نور قلب در بستر زندگی روزمره.
و آنچه این روند را حفظ می‌کند، همان است که در قرآن آمده:
«وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»
یعنی: ارتباط علمی پیوسته، میشه یک حرکت عبادی صحیح.
نمازِ اهل ولایت، در اصل،
نوعی پیوند علمی مداوم با منبع نور است.
و همین است که جوانی قلب را تضمین می‌کند.

اما اهل حسادت…؟
برخلاف این جریان زنده،
اهل حسادت، از آن لحظه‌ای که از این جریان نوری جدا می‌شوند،
دچار خاموشی و انسداد می‌شوند.
«ذَٰلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ»
یعنی: علمشان همین‌قدر بود، همین‌جا متوقف شدند.
آن‌ها دیگر در حوادث شرکت نمی‌کنند،
دیگر حرف تازه ندارند،
و هر نوری را دشمن می‌پندارند!
«يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
و این یعنی حذف شدن از مدار نوآوری،
از دست دادن علم آنلاین و تمسک به علم آفلاین،
و سقوط به تاریکیِ تکرار و تقلید.

نوآوری در منطق نورانی اهل‌بیت ع:
نوآوری واقعی،
وقتی رخ می‌دهد که در هر حادثه‌ای، عمل صالح تازه‌ای بجوشد.
اهل نور، با این منطق، در هر حادثه:
تجدید قوا می‌کنند
نور تازه می‌گیرند
تجربه‌ی تازه می‌سازند
قلبشان را جوان‌تر می‌کنند
«به‌روز باش! به‌نور باش!»
نه با اطلاعات آفلاین بیشتر،
بلکه با اقامهٔ پیوستۀ علم آنلاین در نور ولایت.

داستان جوان شدن زلیخا به دعای حضرت یوسف علیه السلام!

امام هادی علیه السلام:
وَ لَمَّا مَاتَ اَلْعَزِيزُ فِي اَلسِّنِينَ اَلْجَدْبَةِ اِفْتَقَرَتْ اِمْرَأَةُ اَلْعَزِيزِ وَ اِحْتَاجَتْ حَتَّى سَأَلَتْ،
فَقَالُوا لَهَا: لَوْ قَعَدْتِ لِلْعَزِيزِ وَ كَانَ يُوسُفُ سُمِّيَ اَلْعَزِيزَ وَ كُلُّ مَلِكٍ كَانَ لَهُمْ سُمِّيَ بِهَذَا اَلاِسْمِ،
فَقَالَتْ: أَسْتَحِي مِنْهُ، فَلَمْ يَزَالُوا بِهَا حَتَّى قَعَدَتْ لَهُ،
فَأَقْبَلَ يُوسُفُ فِي مَوْكِبِهِ
فَقَامَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ: 
سُبْحَانَ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْمُلُوكَ بِالْمَعْصِيَةِ عَبِيداً، وَ جَعَلَ اَلْعَبِيدَ بِالطَّاعَةِ مُلُوكاً،
فَقَالَ لَهَا يُوسُفُ : أَنْتِ تِيكِ؟
فَقَالَتْ: نَعَمْ وَ كَانَ اِسْمُهَا زَلِيخَا ،
فَقَالَ لَهَا: هَلْ لَكِ فِيَّ؟
قَالَتْ: دَعْنِي بَعْدَ مَا كَبِرْتُ أَ تَهْزَأُ بِي قَالَ لاَ، قَالَتْ: نَعَمْ، فَأَمَرَ بِهَا فَحُوِّلَتْ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ كَانَتْ هَرِمَةً،
فَقَالَ لَهَا: أَ لَسْتِ فَعَلْتِ بِي كَذَا وَ كَذَا؟
فَقَالَتْ: يَا نَبِيَّ اَللَّهِ لاَ تَلُمْنِي فَإِنِّي بُلِيتُ بِبَلِيَّةٍ لَمْ يُبْلَ بِهَا أَحَدٌ،
قَالَ: وَ مَا هِيَ؟ قَالَتْ: بُلِيتُ بِحُبِّكَ وَ لَمْ يَخْلُقِ اَللَّهُ لَكَ فِي اَلدُّنْيَا نَظِيراً وَ بُلِيتُ بِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِمِصْرَ اِمْرَأَةٌ أَجْمَلَ مِنِّي وَ لاَ أَكْثَرَ مَالاً مِنِّي، فَنُزِعَا مِنِّي وَ بُلِيتُ بِزَوْجٍ عِنِّينٍ،
فَقَالَ لَهَا يُوسُفُ : فَمَا تُرِيدِينَ؟
فَقَالَتْ: تَسْأَلُ اَللَّهَ أَنْ يَرُدَّ عَلَيَّ شَبَابِي،
فَسَأَلَ اَللَّهَ فَرَدَّ عَلَيْهَا شَبَابَهَا فَتَزَوَّجَهَا وَ هِيَ بِكْرٌ
.
وقتی عزیز مصر در سال های قحطی از دنیا رفت و حضرت یوسف(ع) در آن زمان عزیز و بزرگ کشور مصر شده بود، همسر عزیز مصر که همان زلیخا بود به تنگدستی و فقر گرفتار گردید به گونه ای که از مردم در خواست کمک می کرد.
به او گفتند: خوب است نیاز خود را به نزد حضرت یوسف(ع) ببری و از او یاری و کمک بطلبی؛
زلیخا در جواب گفت: من از او خجالت می کشم ولی به قدری به او اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد و بر سر راهی که محل عبور موکب پادشاهی حضرت یوسف(ع) بود، نشست.
و زلیخا، حضرت یوسف(ع) را دید، ایستاد و گفت:
سبحان الذی جعل الملوک بالمعصیه عبدا و جعل العبید بالطاعه ملوکا؛
منزه و پاک است خداوندی که پادشاهان را به خاطر گناه و نافرمانی، بندگان
و بندگان را به واسطه فرمانبری و اطاعت ، پادشاه می گرداند.
حضرت یوسف(ع) به او فرمود:
تو همان زن (زلیخا) هستی؟ گفت: بله. حضرت فرمود: آیا هنوز به من علاقه مندی؟
زلیخا گفت: آیا مرا مسخره می کنی؟ من به سن پیری و سالخوردگی رسیده ام، مرا رها کن.
حضرت(ع) فرمود: پرسش من از روی راستی و درستی است نه از روی تمسخر.
زلیخا در جواب گفت: بله، من هنوز دل در گرو عشق و محبت تو دارم.
حضرت(ع) دستور داد او را به منزل و قصر سلطنتی ببرند سپس از او پرسید:
آیا تو نبودی که آن رفتارهای زشت را با من داشتی و مرا گرفتار بلا و زندان کردی؟
زلیخا در پاسخ گفت: ای پیامبر خدا! مرا سرزنش مکن،
چون به بلایی گرفتار شدم که هیچ کس به آن مبتلا نشد.
حضرت یوسف(ع) پرسید:
آن گرفتاری و بلا چه بود؟
زلیخا گفت: به محبت تو که در زیبایی بی نظیر هستی گرفتار شدم و خود من نیز از همه زنان مصر زیباتر بودم و از همه ثروتمند تر.
آن زیبایی و ثروت از من گرفته شد و به شوهری ناتوان دچار شدم.
حضرت(ع) پرسید: چه می خواهی؟
گفت: از خدا بخواه، جوانی را به من برگرداند.
حضرت(ع) از خداوند درخواست کرد و خداوند جوانی را به زلیخا برگرداند و حضرت با او ازدواج کرد.

يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي

يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا

ماخذ نورانی برای نظرخواهی و جوان شدن، کیست؟!
«الْمَلَأُ یا الصِّدِّيقُ»
راستگو کیست؟
سران قوم، یا یوسف علیه السلام؟!
+ «فرض»

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۴۳ الى ۴۹]
وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ
يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (۴۳)
و پادشاه [مصر] گفت:
«من [در خواب‏] ديدم هفت گاو فربه است كه هفت [گاو] لاغر آنها را مى‏‌خورند،
و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه‏] خشگيده ديگر.
اى سران قوم، اگر خواب تعبير مى‏‌كنيد، در باره خواب من، به من نظر دهيد
قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ (۴۴)
گفتند: «خوابهايى است پريشان، و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم.»
وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (۴۵)
و آن كس از آن دو [زندانى‏] كه نجات يافته و پس از چندى [يوسف را] به خاطر آورده بود گفت:
«مرا به [زندان‏] بفرستيد تا شما را از تعبير آن خبر دهم.»
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (۴۶)
«اى يوسف، اى مرد راستگوى، در باره [اين خواب كه‏] هفت گاو فربه، هفت [گاو] لاغر آنها را مى‏‌خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه‏] خشکيده ديگر؛ به ما نظر ده،
تا به سوى مردم برگردم، شايد آنان [تعبيرش را] بدانند.»
قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (۴۷)
گفت: «هفت سال پى در پى مى‏‌كاريد،
و آنچه را درويديد -جز اندكى را كه مى‏‌خوريد- در خوشه‏‌اش واگذاريد.
ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (۴۸)
آنگاه پس از آن، هفت سال سخت مى‌‏آيد كه آنچه را براى آن [سالها] از پيش نهاده‌‏ايد -جز اندكى را كه ذخيره مى‏‌كنيد- همه را خواهند خورد.
ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (۴۹)
آنگاه پس از آن، سالى فرا مى‌‏رسد كه به مردم در آن [سال‏] باران مى‌‏رسد و در آن آب ميوه مى‌‏گيرند.»

پادشاه مصر گفت:
يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ


ملکه صبا، بلقیس گفت:
يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي

يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي

[سورة النمل (۲۷): الآيات ۳۲ الى ۳۷]
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲)
گفت:
«اى سران [كشور] در كارم به من نظر دهيد كه بى‏‌حضور شما [تا به حال‏] كارى را فيصله نداده‌‏ام.»
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ (۳۳)
گفتند: «ما سخت نيرومند و دلاوريم، و[لى‏] اختيار كار با توست، بنگر چه دستور مى‌‏دهى؟»
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (۳۴)
[ملكه‏] گفت:
«پادشاهان چون به شهرى درآيند، آن را تباه و عزيزانش را خوار مى‏‌گردانند، و اين گونه مى‌‏كنند.»
وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵)
«و [اينك‏] من ارمغانى به سويشان مى‏‌فرستم و مى‏‌نگرم كه فرستادگان [من‏] با چه چيز بازمى‌‏گردند.»
فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶)
و چون [فرستاده‏] نزد سليمان آمد، [سليمان‏] گفت:
«آيا مرا به مالى كمك مى‏‌دهيد؟
آنچه خدا به من عطا كرده، بهتر است از آنچه به شما داده‏‌است.
[نه،] بلكه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏‌نماييد.
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷)
به سوى آنان بازگرد كه قطعاً سپاهيانى بر [سرِ] ايشان مى‌‏آوريم كه در برابر آنها تاب ايستادگى نداشته باشند و از آن [ديار] به خوارى و زبونى بيرونشان مى‌‏كنيم.»

غلام یوسف علیه السلام بودن، قلب را جوان می‌کند.
این قلب جوان، فهم اوامر نورانی را دارد.

وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ

[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۵۸ الى ۶۲]
وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (۵۸)
و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند.
[او] آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند.
وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ
ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ
أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ
وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (۵۹)
و چون آنان را به خوار و بارشان مجهّز كرد، گفت:
«برادر پدرى خود را نزد من آوريد.
مگر نمى‏‌بينيد كه من پيمانه را تمام مى‏‌دهم و من بهترين ميزبانانم؟
فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ (۶۰)
پس اگر او را نزد من نياورديد، براى شما نزد من پيمانه‏‌اى نيست، و به من نزديك نشويد.
قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (۶۱)
گفتند: «او را با نيرنگ از پدرش خواهيم خواست، و محققاً اين كار را خواهيم كرد.»
وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ
لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمْ
لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۶۲)
و [يوسف‏] به غلامان خود گفت:
«سرمايه‏‌هاى آنان را در بارهايشان بگذاريد،
شايد وقتى به سوى خانواده خود برمى‏‌گردند آن را بازيابند، اميد كه آنان بازگردند.»

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ
إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ

آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند!
آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند!

قلبی که از پرتو نور جوانی بهره‌مند شده، مسیر دسترسی به غار نورانی را می‌شناسد!

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۹ الى ۱۲]
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (۹)
مگر پنداشتى اصحاب كهف و رقيم [=خفتگان غار لوحه‏‌دار] از آيات ما شگفت بوده است؟
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)
آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند:
«پروردگار ما ! از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان.»
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (۱۱)
پس در آن غار، ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم.
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)
آنگاه آنان را بيدار كرديم، تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته، مدت درنگشان را بهتر حساب كرده‏‌اند.

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۱۳ الى ۱۶]
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ
إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (۱۳)
ما خبرشان را بر تو درست حكايت مى‌‏كنيم:
آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم.
وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا
رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (۱۴)
و دلهايشان را استوار گردانيديم آنگاه كه [به قصد مخالفت با شرك‏] برخاستند و گفتند:
«پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است.
جز او هرگز معبودى را نخواهيم خواند، كه در اين صورت قطعاً ناصواب گفته‏ايم.»
هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً
لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً (۱۵)
اين قوم ما جز او معبودانى اختيار كرده‏‌اند.
چرا بر [حقانيت‏] آنها برهانى آشكار نمى‌‏آورند؟
پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد؟
وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ
فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ
يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ
وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً (۱۶)
و چون از آنها و از آنچه كه جز خدا مى‌‏پرستند كناره گرفتيد،
پس به غار پناه جوييد،
تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند و براى شما در كارتان گشايشى فراهم سازد.

+ «بطل»: … اینا اهل یقینی هستند که قلبشونو مدام با نور صاحبان نور در دل شرایط، جلا دادند
و پیر و فرسوده و باطل نشدند!
+ «فتی»: «أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ كَانُوا كُلُّهُمْ كُهُولًا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ فِتْيَةً بِإِيمَانِهِمْ 
… مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ اتَّقَى فَهُوَ الْفَتَى
»
به‌به! چه قلوب زیبایی! به اینا میگن قلب! به اینا میگن عقل! به اینا میگن اهل نور ولایت! 
حسادت – «بطل» – چی به سرِ قلب ما میاره؟!
اندیشه غیر آل محمد ع با قلب حسود چه میکنه؟!
+ «قلب فرسوده!»

امام صادق علیه السلام
:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) لِرَجُلٍ عِنْدَهُ:
«مَا اَلْفَتَى عِنْدَكُمْ»؟
فَقَالَ لَهُ: اَلشَّابُّ،
فَقَالَ: «لاَ، اَلْفَتَى: اَلْمُؤْمِنُ،
إِنَّ أَصْحَابَ اَلْكَهْفِ كَانُوا شُيُوخاً فَسَمَّاهُمُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِتْيَةً بِإِيمَانِهِمْ»
.
 امام صادق عليه السّلام به مردى فرمود:
جوانمرد نزد شما كيست‌؟
او گفت: تازه جوان.
امام عليه السّلام فرمود: نه، جوانمرد «فتى» يعنى مؤمن،
زيرا اصحاب كهف پيرمرد بودند ولى خداوند عزّ و جلّ‌ به سبب ايمان آنها جوانمردشان خواند.

قلب‌های آنلاین کجا و قلب‌های آفلاین کجا!

اصحاب کهف؛ قلب‌هایی جوان، در پناهگاه نور
قرآن می‌فرماید:
«إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ…» (کهف، 10)
زمانی که آن جوان‌دل‌ها به غار پناه بردند…
و نیز:
«إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدىً» (کهف، 13)
این فتیان، جوان بودند، اما نه لزوماً به‌لحاظ سن؛
بلکه قلب‌هایی زنده، جوینده، و اهل نور داشتند.
قلب‌هایی که هرگز تسلیم کهنگی دنیا نشد.
قلب‌هایی که تشنگی علم و هدایت، آن‌ها را به سمت غار هدایت کرد.

غار؛ محل اتصال به نور ربانی!
غار، در ظاهر یک محل فیزیکی بود،
اما در باطن، تمثیلی از محیطی نورانی، خلوت، ساکت، برای دریافت علم تازه است.
محیطی که باید از شلوغی‌های حسادت، دنیاپرستی و تقلید کور جدا باشد.
فتیه، چون قلب‌هایی نورانی داشتند،
لوکیشن این غار را به خوبی تشخیص دادند!
این تشخیص، خود یک نوع علم الهامی است.
یعنی:
قلب جوان، راه رسیدن به معلم ربانی را بلد است!
دل سالم، فرشتۀ مهربانِ علمی را جذب می‌کند.

علم آنلاین در منطق اصحاب کهف:
پناه بردن فتیه به غار، آغاز یک «توقف در ظاهر» بود،
اما در باطن، یک وصال نورانی و اتصال دائمی به هدایت ربانی اتفاق افتاد.
این توقف، باعث خاموشی نشد؛
بلکه باعث افزایش هدایت شد:
«وَ زِدْنَاهُمْ هُدىً»
این یعنی حتی در سکون و خواب ظاهری،
اهل نور در حال دریافت آنلاینِ علم ربانی هستند.
چون اتصال قلبی‌شان دائما برقرار است.
مثل یک مودم متصل به وای‌فای هدایت!

قلب جوان، همیشه به‌روز است!
دل فتیان اصحاب کهف،
با وجود گذر سالیان،
هیچ‌گاه کهنه و خاموش نشد؛
بلکه وقتی بیدار شدند، باز هم تازه، زنده و آگاه بودند.
و این یعنی:
کسی که به «غار نور» پناه می‌برد،
هرگز از نوآوری نورانی محروم نمی‌شود.

«قلبی که از پرتو نور جوانی بهره‌مند شده،
مسیر غار نورانی را می‌شناسد!»
این غار، در هر عصر،
یعنی محضر یک معلم ربانی در ملک و همراهی با فرشتۀ مهربان در ملکوت.
با این اتصال، می‌توان
در هر حادثه‌ای
علمی نو
و نوری تازه
اقامه کرد.
به‌روز باش! به‌نور باش!
با قلبی فتی، در غار نورانیِ هدایت ربانی.

وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ

گوش قلب، در پرتو نور جوانی، شنوا به کلام خوش صاحبان نور خویش می‌شود!

[سورة الكهف (۱۸): الآيات ۶۰ الى ۶۴]
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ
لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (۶۰)
و [ياد كن‏] هنگامى را كه موسى به جوانِ [همراه‏] خود گفت:
«دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم، هر چند سالها[ىِ سال‏] سير كنم.»
فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (۶۱)
پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند،
ماهىِ خودشان را فراموش كردند، و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت‏].
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (۶۲)
و هنگامى كه [از آنجا] گذشتند [موسى‏] به جوان خود گفت:
«غذايمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم.»
قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ
وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ
وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (۶۳)
گفت: «ديدى؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم، من ماهى را فراموش كردم،
و جز شيطان، [كسى‏] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم،
و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.»
قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (۶۴)
گفت: «اين همان بود كه ما مى‌‏جستيم.»
پس جستجوكنان ردِّ پاى خود را گرفتند و برگشتند.

قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ

فقط قلبی که به نور ولایت، جوان شده باشه، میتونه بت حسادت دنیای قلبشو بشکنه!

[سورة الأنبياء (۲۱): الآيات ۵۱ الى ۶۰]
وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ (۵۱)
و در حقيقت، پيش از آن، به ابراهيم رشد [فكرى‏]اش را داديم و ما به [شايستگى‏] او دانا بوديم.
إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ
ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (۵۲)
آنگاه كه به پدر خود و قومش گفت:
«اين مجسمه‌‏هايى كه شما ملازم آنها شده‌‏ايد چيستند؟»
قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (۵۳)
گفتند: «پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم.»
قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (۵۴)
گفت: «قطعاً شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد.»
قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبِينَ (۵۵)
گفتند: «آيا حق را براى ما آورده‏‌اى يا تو از شوخى‏‌كنندگانى؟»
قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ
وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (۵۶)
گفت: «[نه‏] بلكه پروردگارتان، پروردگار آسمانها و زمين است،
همان كسى كه آنها را پديد آورده است،
و من بر اين [واقعيت‏] از گواهانم.
وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (۵۷)
و سوگند به خدا كه پس از آنكه پشت كرديد و رفتيد،
قطعاً در كار بتانتان تدبيرى خواهم كرد.»
فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (۵۸)
پس آنها را -جز بزرگترشان را- ريز ريز كرد، باشد كه ايشان به سراغ آن بروند.
قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (۵۹)
گفتند: «چه كسى با خدايان ما چنين [معامله‌‏اى‏] كرده، كه او واقعاً از ستمكاران است؟»
قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (۶۰)
گفتند: «شنيديم جوانى، از آنها [به بدى‏] ياد مى‏‌كرد كه به او ابراهيم گفته مى‌‏شود.»

«فتی»؛ رمز قلبی که اهل نور است!
هم در ماجرای حضرت موسی علیه‌السلام،
و هم در معرفی حضرت ابراهیم علیه‌السلام،
قرآن واژۀ «فتی» را دقیقاً برای اشاره به قلب‌های نورانی، اهل یاد خدا و طلب علم وحیانی به‌کار می‌برد:

حضرت یوشع بن نون علیه‌السلام:
«وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ…» (کهف، 60)
«فتاه» یعنی شاگرد جوان و نورانی حضرت موسی ع؛
یعنی کسی که قلبش به نور معلم ربانی پیوسته و اهل همراهی در مسیر «علم الهی» است.
او یوشع بن نون بود؛ وارث نبوت بعد از موسی ع.
این آیه یعنی:
حتی موسای کلیم‌الله، مسیر علم نهایی را تنها نمی‌رود!
یوشع ع هم یک فتی است یعنی یک قلب جوان و مشتاق است
که به دنبال رسیدن به لوکیشن مجمع علوم الهی است.

حضرت ابراهیم علیه‌السلام:
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ» (انبیاء، 60)
مردم او را با عنوان «فتی» می‌شناسند،
نه چون کم‌سن است،
بلکه چون در دل فسادپرستی و بت‌زدگی، تنها کسی است که نور یاد خدا را زنده می‌کند!
آن‌ها فتی بودن او را از رفتارش فهمیدند،
از شجاعت نوآورانه‌اش،
از جرأت شکستن بت‌های ذهنیِ دوران.
و همین، نشانه‌ای از جوانی قلب در نور ولایت است.

قلب فتی؛ یک رابطۀ زنده با علم ربانی است،
چه یوشع باشد، چه ابراهیم،
چه اصحاب کهف یا حضرت یوسف علیه‌السلام…
در همۀ موارد،
فتی یعنی کسی که:
از درون با علم آنلاین ربانی در ارتباط است
نوآور، زنده، بیدار، و در حال یادگیری مداوم است
اهل درناژ قلب و پالایش آن از سمّ حسادت،
و آماده برای گرفتن «جرعۀ نور علمی» است.
همان «کأس فُتیّ»، همان «shot glass» نورانی
که به قلب خورانده می‌شود و
اکسیر جوانی و زنده‌دلی را در آن جاری می‌سازد.

در واقع،
«فتی» یک سن نیست؛
یک وضعیت قلبی است!
قلبی که:
متصل است به معلم ربانی
از فرشتۀ مهربان الهام می‌گیرد
در هر حادثه، اهل دریافت علم تازه و تولید عمل صالح جدید است
اهل اقامۀ صلاة علمی است، نه فقط عبادی!

اکسیر جوانی! يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا!
جرعه‌ای بنوش… اما فقط از دست یوسف صدیق!
اکسیر جوانی؛ با نوشیدن جرعه‌ای از علم نورانی ربانی
در داستان قرآنی حضرت یوسف علیه‌السلام، آن‌گاه که یکی از زندانیان می‌گوید:
«یُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا…» (یوسف: ۴۶)
این جمله، صرفا یک درخواست تعبیر خواب نیست،
بلکه فریاد دلی تیره است که جرعه‌ای نور می‌طلبد،
نوری که زنده می‌کند، تازه می‌کند، و روح را جوان می‌سازد.
«فتی» یعنی قلبی جوان، نه صرفاً بدنی جوان
واژۀ عربی «فتی» بسیار فراتر از اشاره به سن و سال است.
این واژه، نشان‌دهندۀ وضعیتی قلبی است،
قلبی تازه، پاک، مشتاق یادگیری و متصل به نور ربّانی.
در فرهنگ لغت عربی می‌خوانیم:
«الفَتاء: الشباب» — یعنی جوانی و شادابی
«الفُتَيُّ: قَدَحُ الشُّطّار»، پیالۀ کوچک برای نوشیدن شراب
(در معنای مجازی: نوشیدن جرعۀ کوچک علم که تاثیر شدید و عمیقی دارد.)
پس «فتی» می‌تواند اشاره باشد به جرعه‌ای کوچک از علم ربانی، لحظه‌ای از الهام نورانی، مثل شات کوچک اما نافذی از علم که دل را روشن می‌سازد.

شات علم ربانی؛ پیاله‌ای نورانی!
دربارۀ اصحاب کهف آمده است:
«إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ…» (کهف: ۱۳)
و دربارۀ حضرت موسی:
«وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ…» (کهف: ۶۰)
این‌ها تصادفی نیست.
بلکه یعنی:
علم ربّانی را فقط قلب‌هایی جوان و فروتن دریافت می‌کنند،
قلب‌هایی که مشتاق، هم‌راه، و اهل نوشیدن از «کأس فتی» هستند؛
همان پیالۀ کوچکِ پُر از حکمت نورانی.
حسد، نوآوری را می‌کُشد؛
اما قلب جوان همیشه نو می‌ماند
کسانی که در حسد و مسخ روحی و جمود فکری می‌مانند، در قرآن این‌گونه توصیف شده‌اند:
«یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره: ۲۵۷)
چرا؟ چون دیگر نمی‌توانند نو شوند.
دیگر علم جدید نمی‌گیرند؛ دیگر جرعه‌ای نمی‌نوشند.
اما قلب فتی، هر روز می‌نوشد، و هر روز نو می‌شود.
«إِنَّ الْعِلْمَ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ»
یعنی: علم زنده، لحظه‌به‌لحظه تازه می‌شود…
و نوشیدن از دست یوسف صدیق!
در زندان، حضرت یوسف فقط خواب تعبیر نمی‌کند.
بلکه اکسیری از غیب را در اختیار قرار می‌دهد،
یک فتوای نورانی، که دل‌های مرده را احیا می‌کند.
پس چه باید کرد؟
فُتَیّ بنوش!
فتی شو!
قلبت را جوان نگه‌دار!
غار نور را بیاب!
بنوش… اما فقط از دست یوسف صدیق!
جرعه‌ای نور، اقیانوسی از حقیقت در دل جاری می‌سازد…

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی