God retracts the Light!
God’s light retraction from the jealous heart!
«سلخ» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«سَلَخْتُ جلدة الشاة»
سلاخی و پوست کندن گوسفند!
«سلخت الشهر: إذا صرت في آخر يومه، و هذا مجاز»
«مُنْسَلَخُ الشهرِ: پايان ماه»
«فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ: أي انقضى وقتها.» + «اجل»
«انْسَلَخَ النَّهَارُ مِن اللّيل: شب رفت و روز بدرآمد.»
«مَسْلَخُ الحمام: الموضع الذي يَسْلَخُونَ فيه ثيابَهُم،
رختکن گرمابه.»
+ «لهث – سگ لاهث»
وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ
و نشانهاى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمىكنيم
و بناگاه آنان در تاريكى فرو مىروند.
+ «نور از دست رفته!»
«نورِ از دست رفتۀ زبیر، بعد از ارتکاب جرم!»
+ «خودباختگان!»
پایان دوران نورانی!
+ «داستان تکراری چهار ماه حرام!»
خروج نور از دنیای قلب، میشه سلخ! میشه قبض نور!
که نتیجۀ پشت به نور تقدیرات نمودن است!
فانسلخ العلم!
نور علم عاریه، از قلب حسود گرفته میشه!
چهار ماه دوران رفق و استصحاب به پایان میرسه! انسلخ الاشهر الحرم!
نور قلب گرفته میشه و ظلمت و تاریکی لیل بر قلب حسود چیره می شود!
«وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ »
حسود، پوشش نورانی خودشو از دست میده!
حسود، خودش با دست خودش، لباس نورانی خودشو در میاره!
«مَسْلَخُ الحمام»
پوست اندازی میکنه!
سلاخی: روزی که از حسود نور رو پس میگیرن!
+ «حدیث حضرت عبد العظیم حسنی علیه السلام»
خدا، یه روزی نورشو پس میگیره!
+ «از نور سوء استفاده نکن!»
اگه از نور سوء استفاده کنی، خدا هم نورشو پس میگیره!
انگاری خدا، از قلب حسود، حرفشو پس میگیره!
وای به روزی که خدا، نورشو پس بگیره! فانسلخ منها!
داستان تکراری دانشمندان بدفرجام مثل بلعم باعورا!
+ «حسادت لجامگسیخته!»
+ «اغوای دجّال – فتنۀ دجّال!»
«لَا بُدَّ مِنْ فِتْنَةٍ تُبْتَلَى بِهَا الْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا لِيَتَبَيَّنَ الصَّادِقُ مِنَ الْكَاذِبِ!»
میدونی عقبنشینی نور خدا در قلب یعنی چی؟!
یعنی خدا، این حسود رو با تمناهاش تنها میذاره!
دیگه به فکر اصلاح و تربیتش نیست!
دیگه دست از سرش بر میداره!
اونو به حال خودش رها میکنه!
اون هم یکطرفه به سمت چپ با اصحاب شمال، یعنی اصحاب سعیر، میره به سمت خلود در نار جهنم و این تاریکی حسادت برای همیشه در قلبش کتابت میشه!
وقتی که خدا نورشو از بلعم باعورا پس میگیره!
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۷۵ الى ۱۷۸]
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها
فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (۱۷۵)
و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت؛
آنگاه شيطان، او را دنبال كرد و از گمراهان شد.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ
ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (۱۷۶)
و اگر مىخواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مىبرديم،
امّا او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نَفْس خود پيروى كرد.
از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد،
و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآوَرَد.
اين، مَثَل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند.
پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند.
ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (۱۷۷)
چه زشت است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب و به خود ستم مىنمودند.
مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي
وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸)
هر كه را خدا هدايت كند، او راهيافته است؛
و كسانى را كه گمراه نمايد، آنان خود زيانكارانند.
سوء استفاده از اسم نور !!!
داستان تکراری بلعم باعورا !
بلعم باعورا از اسم اعظم سوء استفاده کرد!
حسود، اسم نور را معنا نمیکند!
بلعم ضرب المثلی است برای سوء استفاده کنندگان از «اسم نورانی صاحبان نور»:
« الاصل في ذلك بلعم، ثم ضربه اللَّه مثلا لكلّ مؤثر هواه على هدى اللَّه، من اهل القبلة »
به هر کسی که مثل بلعم به سبب صاحب نورش، علم داده شود و با نور آشنا شود، اما او عملا بجای استعمال نور، بخل و حسد هوای نفسش را استعمال نماید، از جمله سوء استفاده کنندگان است.
«از دست دادن علم، در پى سوء استفاده از آن»
امام باقر علیه السلام:
سليمان اللّبّان قال: قال ابو جعفر «ع»:
أ تدري ما مثل المغيرة بن شعبة؟
قال: قلت: لا.
قال: مثله مثل بلعم، الذي أوتي الاسم الاعظم، الذي قال اللَّه:
«آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها، فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ، فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ».
سليمان لبّان گويد: امام باقر علیه السلام فرمود:
آيا مىدانى مثل مغيرة بن شعبه به چه ماند؟
گفتم: نه.
گفت: مثل او مثل بلعم است كه اسم اعظم به او ارزانى شد و خدا گفت:
«آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها، فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ، فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ»
آيات خود را به او ارزانى داشتيم، پس از پوشش آنها بيرون آمد،
پس شيطان در پى او افتاد، و او از گمراهان شد.».
الامام الباقر «ع»- في الآية السابقة:
الاصل في ذلك بلعم، ثم ضربه اللَّه مثلا لكلّ مؤثر هواه على هدى اللَّه، من اهل القبلة.
امام باقر علیه السلام در باره آيه ياد شده، در حديث پيش:
اصل در آن بلعم است، و سپس خدا آن را براى هر كسى از اهل قبله مثل زده است كه هواى نفس را بر هدايت الهى برگزيده باشد.
امام رضا علیه السلام:
أعطي بلعم بن باعورا، الاسم الاعظم،
و كان يدعو به فيستجاب له؛
فمال الى فرعون.
فلمّا مرّ فرعون في طلب موسى و اصحابه، قال فرعون لبلعم:
أدع اللَّه على موسى و اصحابه ليحبسه علينا؛
فركب حمارته ليمرّ في طلب موسى ..
و انسلخ الاسم من لسانه؛
و هو قوله:
«فَانْسَلَخَ مِنْها، فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ، فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ،
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ، إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ، أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ»
و هو مثل ضربه.
به بلعم باعورا اسم اعظم دادند،
كه با آن دعا مىكرد و مستجاب مىشد، سپس متمايل به فرعون شد،
و چون فرعون در پى موسى و ياران او به راه افتاد به بلعم گفت:
از خدا بخواه تا موسى و يارانش را نگاه دارد تا به آنان برسيم.
بلعم بر خر خود سوار شد تا به جستجوى موسى برخيزد ..
و اسم از زبانش بيرون رفت،
و اين آيات به همين امر اشاره مىكند:
«او از پوشش آيات الهى (علم ربّانى و اسم اعظم) بيرون آمد،
و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد
اگر مىخواستيم او را به وسيله آن آيات مقامى رفيع مىداديم،
ولى او به زندگى خاكى پايبند گشت، و پيروى هواى خود كرد.
پس مثل او مثل سگ است كه اگر بر او حمله كنى لهله مىزند و اگر او را واگذارى نيز لهله مىزند.»؛
و اين مثلى است كه خدا زده است.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ
پس چون ماههاىِ حرام سپرى شد …
[سورة التوبة (۹): الآيات ۵ الى ۶]
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ
وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (۵)
پس چون ماههاىِ حرام سپرى شد،
مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد
و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد؛
پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد،
زيرا خدا آمرزنده مهربان است.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ
ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (۶)
و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛
سپس او را به مكان امنش برسان، چرا كه آنان قومى نادانند.
وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ
و نشانهاى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمىكنيم
و بناگاه آنان در تاريكى فرو مىروند.
[سورة يس (۳۶): الآيات ۳۶ الى ۴۰]
سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ (۳۶)
پاك [خدايى] كه از آنچه زمين مىروياند و [نيز] از خودشان و از آنچه نمىدانند، همه را نر و ماده گردانيده است.
وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷)
و نشانهاى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمىكنيم
و بناگاه آنان در تاريكى فرو مىروند.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (۳۸)
و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژه خود روان است. تقديرِ آن عزيز دانا اين است.
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (۳۹)
و براى ماه منزلهايى معين كردهايم، تا چون شاخكِ خشكِ خوشه خرما برگردد.
لا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (۴۰)
نه خورشيد را سِزَد كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى جويد، و هر كدام در سپهرى شناورند.
فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ – فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۲۰۱ الى ۲۰۳]
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (۲۰۱)
در حقيقت، كسانى كه [از خدا] پروا دارند،
چون وسوسهاى از جانب شيطان بديشان رسد [خدا را] به ياد آورند و بناگاه بينا شوند.
عمل به نور ولایت موجب بازگشت نور به قلب تاریک است!
فقط نور میتونه نور رو برگردونه!!!
پس هنگامی که قلب تاریکی میشه،
عمل به علوم نورانی است که نور رو به قلب تاریک بر میگردونه!
اما داستان تکراری قلب معارین:
زیاد بن سمیه به حجربن عدی میگوید:
نور محبت و مودت علی ع از قلبش پس گرفته شده و خالی شده «سلخ»!
و بجای آن محبت و مودت معاویه جایگزین شده است!
انگاری خودش داره بیان میکنه که از جملۀ معارین است که روح و نور ایمان عاریه ای که نسبت به علی ع داشته، از او سلب شده است، لذا پشت به نور علی ع میکند، و معنایش این است که رو به معاویه ای می کند که قبلا او را دشمن میدانسته، اما حالا با او دوست شده و برایش دوستان علی ع را همچون جناب حجر بن عدی، دستگیر مینماید!
داستان تکراری معارین و اهل حسادتی که روزی با علی ع و دشمن معاویه بودند،
و روزی دشمن علی ع می شوند و دوست معاویه!
«مغیرة بن شعبة و زیاد بن سمیّة» والیان کوفه از طرف معاویه در زمان حجر بن عدی:
ثم هلک المغیرة سنة (51) فجمعت الکوفة و البصرة لزیاد- ابن سمیّة-
فأقبل زیاد حتی دخل القصر بالکوفة و وجّه إلی حُجر فجاءه، و کان له قبل ذلک صدیقاً، فقال له:
قد بلغنی ما کنت تفعله بالمغیرة فیحتمله منک و إنّی و اللَّه لا أحتملک علی مثل ذلک أبداً،
أ رأیت ما کنت تعرفنی به من حبّ علی و ودّه،
فإنّ اللَّه قد سلخه من صدری فصیّره بغضاً و عداوة،
و ما کنت تعرفنی به من بغض معاویة و عداوته
فإنّ اللَّه قد سلخه من صدری و حوّله حبّا و مودّة،
و إنّی أخوک الذی تعهد، إذا أتیتنی و أنا جالسٌ للناس فاجلس معی علی مجلسی،
و إذا أتیت و لم أجلس للناس فاجلس حتی أخرج إلیک،
و لک عندی فی کلِّ یوم حاجتان: حاجة غدوة، و حاجة عشیة،
إنّک إن تستقم تسلم لک دنیاک و دینک، و إن تأخذ یمیناً و شمالًا تهلک نفسک، و تشطُّ عندی دمک، إنّی لا أُحبُّ التنکیل قبل التقدمة، و لا آخذ بغیر حجّة، اللّهمّ اشهد.
فقال حُجر:
لن یری الأمیر منّی إلّا ما یُحب و قد نصح و أنا قابلٌ نصیحته. ثم خرج من عنده.
پس از آن «مغیره» به سال 51 هلاک شد.
مردم کوفه و بصره پیرامون زیاد جمع شدند.
«زیاد» آمد و وارد قصر کوفه شد.
فرستاد و «حجر» را خبر داد.
او آمد- و پیش از آن با او دوست بود- به او گفت:
«من از رفتاری که با مغیره کردی آگاهم و او کار تو را تحمل می کرد،
اما من بخدا که مثل چنان رفتاری را از تو تحمل نخواهم کرد.
میدانی در گذشته در چه پایه «علی» را دوست داشتم،
و خدا آن دوستی را از دل من خالی کرد، و به کینه و دشمنی مبدل گردانید.
و نیز می دانی که چقدر «معاویه» را دشمن داشتم،
لکن خداوند آن دشمنی را از دل من زدود و تبدیل به مهر و مودّت او کرد.
من برادر متعهد تو هستم.
هرگاه آمدی دیدی که من بین مردم نشسته ام، در کنار من بنشین.
و هرگاه دیدی که ننشسته ام، تو بنشین تا من بیایم،
من هر روز از تو دو چیز می خواهم: یکی به هنگام صبح و دیگری به هنگام شب.
هرگاه استقامت داشته باشی، دین و دنیایت سالم می ماند،
اما هرگاه به راست و چپ انحراف پیدا کنی،
خود را هلاک کرده ای و خونت در نزد من ریخته خواهد شد.
من قصاص قبل از جنایت نمی کنم و بدون دلیل از کسی مؤاخذة نمی نمایم.
خدایا شاهد باش.»
«حجر» گفت:
«امیر، جز آن چیزی که می خواهد، از من نخواهد دید.
او به من خیر خواهی کرد، و نصیحت او را می پذیرم. سپس از نزد او بیرون آمد».
وَلَايَتُنَا مُؤَكَّدَةٌ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ!
+ «وکد – نور مؤکّد!»
علیرغم اینکه اینقدر خدای مهربان در مورد نور الولایة تاکید کرده،
معذلک داستان تکراری بلعم باعورا همچنان ادامه دار است!
امام صادق علیه السلام:
عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ
فَقَالَ مَا يَقُولُونَ
قُلْتُ يَقُولُونَ إِنَّ الْعَرْشَ كَانَ عَلَى الْمَاءِ وَ الرَّبُّ فَوْقَهُ
فَقَالَ كَذَبُوا مَنْ زَعَمَ هَذَا فَقَدْ صَيَّرَ اللَّهَ مَحْمُولًا وَ وَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَ لَزِمَهُ أَنَّ الشَّيْءَ الَّذِي يَحْمِلُهُ أَقْوَى مِنْهُ
قُلْتُ بَيِّنْ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ
فَقَالَ
إِنَّ اللَّهَ حَمَّلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَرْضٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ جِنٌّ أَوْ إِنْسٌ أَوْ شَمْسٌ أَوْ قَمَرٌ
فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ
فَقَالَ لَهُمْ مَنْ رَبُّكُمْ
فَأَوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ
فَقَالُوا أَنْتَ رَبُّنَا
فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّينَ
ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ هَؤُلَاءِ حَمَلَةُ دِينِي وَ عِلْمِي وَ أُمَنَائِي فِي خَلْقِي وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ
ثُمَّ قَالَ لِبَنِي آدَمَ
أَقِرُّوا لِلَّهِ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِهَؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالْوَلَايَةِ وَ الطَّاعَةِ
فَقَالُوا نَعَمْ رَبَّنَا أَقْرَرْنَا
فَقَالَ اللَّهُ لِلْمَلَائِكَةِ اشْهَدُوا
فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ شَهِدْنَا عَلَى أَنْ لَا يَقُولُوا غَداً إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ. أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ
يَا دَاوُدُ
وَلَايَتُنَا مُؤَكَّدَةٌ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ.
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۱۷۲ الى ۱۷۴]
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ
وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا
أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ (۱۷۲)
و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «چرا، گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم.
أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳)
يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بودهاند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم.
آيا ما را به خاطر آنچه باطلانديشان انجام دادهاند هلاك مىكنى؟
وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۱۷۴)
و اينگونه آيات [خود] را به تفصيل بيان مىكنيم، و باشد كه آنان [به سوى حقّ] بازگردند.
بدنبال این آیات، داستان تکراری بلعم باعورا بیان میشود!
«فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ» + «وَ أَنَا آخِرُ مَنْ يُهْلِكُهَا» + «سلخ»
امام باقر علیه السلام:
عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ:
سَمِعْتُ الْبَاقِرَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَقُولُ:
عَنْ تَأْوِيلِ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ
فَتَنَفَّسَ صُعُداً ثُمَّ قَالَ:
يَا جَابِرُ
أَمَّا السَّنَةُ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ
وَ شُهُورُهَا الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ جَدِّي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْخَلَفِ الْمَهْدِيِّ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً
وَ أَمَّا الْأَرْبَعَةُ الْحُرُمُ مِنَّا فَهُمْ أَرْبَعَةُ أَئِمَّةٍ بِاسْمِ وَاحِدٍ
عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ
وَ الْإِقْرَارُ بِهَؤُلَاءِ الدِّينُ الْقَيِّمُ
فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ تَجْعَلُوهُمْ بِالسَّوَاءِ جَمِيعاً.
جابر جعفی از امام باقر (ع) نقل میکند که ایشان در ذیل آیه:
«اِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً …» فرمود:
«ای جابر! مراد از «سال»، جدّ ما پیامبر اسلام است و ماههای آن، دوازده عدد میباشد؛
از جدّ ما امیر المؤمنین تا جانشین همه، مهدی(عج) از اولاد حسین(ع) که دوازده امام میشوند.
اما چهار ماه حرام از ما، چهار امامی هستند که همه به اسم علی میباشند:
امیر المؤمنین علی بن ابیطالب، علی بن الحسین، علی بن موسی و علی بن محمد…».
السلامُ عَلَیکَ يا عَلي بِن الحُسَيِن السَجّاد (علیهما السلام)
قبض و بسط نور قلب، ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام!
امام سجاد علیه السلام:
عَنْ سَالِمِ بْنِ قَبِيصَةَ، قَالَ:
شَهِدْتُ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ هُوَ يَقُولُ:
أَنَا أَوَّلُ مَنْ خَلَقَ اَلْأَرْضَ، وَ أَنَا آخِرُ مَنْ يُهْلِكُهَا. + «سلخ»
فَقُلْتُ لَهُ: يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ، وَ مَا آيَةُ ذَلِكَ؟
قَالَ:
آيَةُ ذَلِكَ أَنْ أَرُدَّ اَلشَّمْسَ مِنْ مَغْرِبِهَا إِلَى مَشْرِقِهَا، وَ مِنْ مَشْرِقِهَا إِلَى مَغْرِبِهَا.
فَقِيلَ لَهُ: اِفْعَلْ ذَلِكَ.
فَفَعَلَ.
سالم بن قبیصه گوید:
امام سجاد علیه السلام را دیدم که میفرمود:
من اولین کسی هستم که زمین را خلق کرد و آخرین کسی هستم که آن را هلاک میکنم!
عرض کردم: نشانه اش چیست؟
حضرت فرمود:
نشانهاش این است که اگر بخواهم خورشید را از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب میبرم.
پس به حضرت عرض کردم: انجام دهید،
پس انجام دادند.
خورشید را از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب میبرم!
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ
وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ
أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ.
سَمَّاهُ اللَّهُ عَارِياً مُنْسَلِخاً
وَ سَمَّاهُ أَشْبَاهَ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ!
هبوط علم!
الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ!
امام علی علیه السلام:
إِنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَجُلَانِ
رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ
سَائِرٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا دَلِيلٍ
مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ
فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ
ضَالٌّ [عَنْ] هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ
مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ
حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ
رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ
دو نفر در پيشگاه خداوند مبغوضترين مردمند:
يكى آنكه خداوند او را به خود واگذارده است و از راه راست منحرف گشته،
و بدون دانش و راهنما حركت مىكند،
به سخنان ساختگى و دور از حقّ و حقيقت و بدعتهاى خويش سخت دل بسته،
و به سرعت در راه گمراه ساختن مردم گام بر مىدارد،
و براى افرادى كه فريبش را بخورند فتنه است،
وى از مسير هدايت پيشينيان گمراه گشته؛
و گمراهكنندۀ كسانى است كه در زندگى و پس از مرگش تابع او شوند،
او بار گناهان كسانى را كه گمراه ساخته به دوش مىكشد
و همواره در گرو گناهان خويش نيز هست!
وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا فَوُضِعَ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ غَارَ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ قَدْ لَهِجَ مِنْهَا بِالصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ- عَمِيَ فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ
سَمَّاهُ اللَّهُ عَارِياً مُنْسَلِخاً
وَ سَمَّاهُ أَشْبَاهَ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ
وَ لَمَّا يَغْنَ فِي الْعِلْمِ يَوْماً سَالِماً بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ آجِنٍ وَ أَكْثَرَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ
جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ مُفْتِياً قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ
إِنْ خَالَفَ مَنْ سَبَقَهُ لَمْ يُؤْمِنْ مِنْ نَقْضِ حُكْمِهِ مَنْ يَأْتِي مِنْ بَعْدِهِ كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ
فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ
فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْكَبُوتِ
خَبَّاطُ جَهَالاتٍ وَ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ وَ مِفْتَاحُ شُبُهَاتٍ
فَهُوَ لَا يَدْرِي أَصَابَ الْحَقَّ أَمْ أَخْطَأَ
إِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ
فَهُوَ مِنْ رَأْيِهِ فِي مِثْلِ نَسْجِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ الَّذِي إِذَا مَرَّتْ بِهِ النَّارُ لَمْ يَعْلَمْ بِهَا لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ فَيَغْنَمَ بِذَرْيِ الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ لَا مَلِيٌّ وَ اللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ
لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا ذَهَبَ فِيهِ مَذْهَبَ نَاطِقٍ مَا بَلَغَ مِنْهُ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْءٍ لَمْ تكذب [يُكَذِّبْ] رَأْيَهُ كَيْلَا يُقَالَ لَهُ لَا يَعْلَمُ شَيْئاً وَ إِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ لَمْ يُؤْمِنْ فَضِيحَتَهُ حِينَ خَالَفَهُ
وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ
تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءَ وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ
دوم كسى كه مجهولاتى به هم بافته و به سرعت با حيله و تزوير در ميان مردم نادان پيش مىرود،
در تاريكيهاى فتنه و فساد به تندى قدم بر مىدارد،[از نماز و روزه هم دم مىزند] منافع صلح و مسالمت را نمىپذيرد،
انسان نماها؛ وى را عالم و دانشمند مىخوانند ولى عالم نيست.
از صبح على الطّلوع تا به شب همچنان به جمعآورى چيزهايى مىپردازد كه كم آن از زيادش بهتر است، تا آنجا كه خود را از آبهاى گنديدۀ جهل سير سازد، و به خيال خود گنجى فراهم ساخته، در صورتى كه فائدهاى در آن يافت نمىشود،
او در بين مردم به مسند قضا تكيه زده، و بر عهده گرفته، كه آنچه بر ديگران مشتبه شده روشن سازد، گمان نكند در آنچه او منكر است دانشى وجود داشته باشد و جز معتقدات خويش روش درستى سراغ ندارد، اگر چيزى را به چيزى قياس كند نظر خويش را تكذيب نكند [و اگر مطلبى بر او تاريك باشد براى جهلى كه در خود سراغ دارد آن را پنهان مىكند] تا نگويند: نمىداند، اگر با قاضى پيشينش مخالفت مىكند اطمينان ندارد كه قاضى پس از او حكم او را نقض نكند، و اگر با مشكلى روبرو شود يك سرى حرفهاى توخالى را پيش خود جمع و جور مىكند و به نتيجۀ آن قاطع مىگردد، در برابر شبهات فراوان همچون تارهاى عنكبوت مىباشد، حتّى خودش هم نمىداند درست حكم كرده يا به خطا، اگر صحيح گفته باشد مىترسد خطا رفته باشد، و اگر اشتباه نموده اميد دارد صحيح از آب درآيد، نادانى است كه در تاريكيهاى جهالت سرگردان است، همچون نابينايى كه در ظلمات پرخطر، به راه خود ادامه مىدهد، او نسبت به رأى خود همانند تارهاى عنكبوتى است كه اگر آتش از آن بگذرد به هيچ وجه متوجّه نگردد. در علم؛ ريشهدار و قاطع نيست تا بهره برد. همانند بادهاى تندى كه گياهان خشك را درهم مىشكند، او نيز احاديث و روايات را درهم مىريزد، تا به خيال خود از آن نتيجهاى بدست آورد. بخدا سوگند نه آن قدر مايۀ علمى دارد كه در دعاوى مردم، حقّ را از باطل جدا سازد، و نه براى مقامى كه به او تفويض شده اهليّت دارد، باور نمىكند ماوراى آنچه انكار كرده دانشى وجود دارد، و غير از آنچه او فهميده نظريّۀ ديگرى. اگر مطلبى بر او مبهم شد كتمان مىكند، زيرا او خود به جهالت خويش آگاه است، خونهايى كه از داورى ستمگرانهاش ريخته شده صيحه مىكشند، و ميراثهايى كه به ناحقّ به ديگران داده فرياد مىزنند.
إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَا يَتَعَذَّرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ فَيَسْلَمَ وَ تُوَلْوِلُ مِنْهُ الْفُتْيَا وَ تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ وَ يُحَلَّلُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ وَ يُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ
وَ يَأْخُذُ الْمَالَ مِنْ أَهْلِهِ فَيَدْفَعُهُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ
شكايت به خدا مىبرم، از گروهى كه در جهل و نادانى زندگى مىكنند، و در گمراهى جان مىدهند.
از آنچه نداند پوزش نمىطلبد، و هر فتوا و حكمى از او در ماتم و شيون است، و مواريث از دست او مىنالند، و بخاطر حكم و قضاى او فرج حرام حلال؛ و فرج حلال حرام مىشود،
مال را از أهل آن مىستاند و به نااهل مىدهد.
وَ رُوِيَ أَنَّهُ ص قَالَ بَعْدَ ذَلِكَ
و نقل است كه آن حضرت عليه السّلام پس از آن فرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ
عَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ بِمَنْ لَا تَعْتَذِرُونَ بِجَهَالَتِهِ
فَإِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وَ جَمِيعُ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ ص
فَأَنَّى يُتَاهُ بِكُمْ بَلْ أَيْنَ تَذْهَبُونَ
اى مردم،
بر شما باد به طاعت و شناخت كسى كه به شناختش معذور نيستيد،
زيرا كه آن علمى كه آدم عليه السّلام بدان فرود آمد، و همۀ آنچه پيمبران بدان واسطه برترى جستند تا برسد به پيغمبر شما خاتم النّبيّين همگى نزد عترت پيغمبرتان محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله است،
پس در كجا سرگردان شده و بكجا مىرويد؟
يَا مَنْ نُسِخَ مِنْ أَصْلَابِ أَصْحَابِ السَّفِينَةِ
هَذِهِ مَثَلُهَا فِيكُمْ فَارْكَبُوهَا
فَكَمَا نَجَا فِي هَاتِيكَ مَنْ نَجَا فَكَذَلِكَ يَنْجُو فِي هَذِهِ مَنْ دَخَلَهَا
أَنَا رَهِينٌ بِذَلِكَ قَسَماً حَقّاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ
اى كندهشدگان از صلبهاى أصحاب كشتى [نوح]
مثل عترت در ميانتان همچون كشتى نوح است، پس بر آن سوار شويد،
و همچون نجاتيافتگان در آن كشتى؛ هر كه بر آن درآيد نيز نجات يابد،
و من به آنچه مىگويم به سوگند درست گرو اين گفتار هستم، و سخن زور نمىگويم،
وَ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ ثُمَّ الْوَيْلُ لِمَنْ تَخَلَّفَ
أَ مَا بَلَغَكُمْ مَا قَالَ فِيكُمْ نَبِيُّكُمْ حَيْثُ يَقُولُ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا
كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ
فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا
أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا مِنْهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا.
و واى بر آنكه روى برتابد، سپس واى بر آن كس كه روى برتابد،
آيا اين حديث پيغمبرتان در حجّ وداع به شما نرسيده كه فرمود:
«در ميان شما دو چيز سنگين و گرانبها مىگذارم، اگر بدان چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: قرآن و عترت من أهل بيتم، و اين دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من درآيند، پس بنگريد چگونه در بارۀ آن دو رفتار كنيد»،
بدانيد كه اين آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد،
و آن ديگر آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد.
عِلْمُ الْكِتابِ – عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ
امام صادق علیه السلام:
الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
وَ سُئِلَ عَنِ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَعْلَمُ أَمِ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ
فَقَالَ
مَا كَانَ عِلْمُ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ عِنْدَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ
إِلَّا بِقَدْرِ مَا تَأْخُذُ الْبَعُوضَةُ بِجَنَاحِهَا مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
أَلَا إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ
وَ جَمِيعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ.