With your light, you will understand!
«فهم» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«فَهِمَهُ: أَي عَلِمَهُ و عَرَفَهُ بالقَلْبِ»
وَ أَسْمَاؤُهُ تَعْبِيرٌ وَ أَفْعَالُهُ تَفْهِيمٌ
خدای مهربان با قبض و بسط نوری که توی قلبت خلق میکنه، بهت منظورشو میفهمونه! باهات حرف میزنه! باهات مکالمه میکنه «کلامه فعل منه – و افعاله تفهیم»! این فرایند نور و ظلمت قلب همون فرایند نور الولایة است! انوار علمی مخلوقی بنام محمد و آل محمد ع راه دسترسی به معالم ربانی ذات اقدس الهی است و اهل نور اینگونه با اخذ نور علمی و رعایت سلسله مراتب نورانی در این امر مهم، امورات زندگی خود را، بطور کاملا علمی پیش میبرند. و خداوند قدرت خود را در تربیت بندگانش با همین فرایند نور الولایة نشان می دهد انگاری خدای مهربان با خلق این مخلوق نورانی، حالا همۀ مخلوقات خودشو هدایت میکنه! معرفت به این نور میشه معرفة الامام بالنّورانیة!
راه شناخت و پرستش خدا فقط همینه و بس!
به این میگن یکتاپرستی!
پس با نورت، خودت میفهمی! یعنی اون نوری که توی قلبت خلق میشه و کم و زیاد میشه، کار خداست! فعل خداست! کلام خداست! کلام الله فعل منه! با این کارش داره یه چیزی رو به تو میفهمونه! اصلا نور الولایة که مخلوق خدای مهربان است، نقشش همین فهموندنه!
امام رضا علیه السلام:
أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ
وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللَّهِ تَوْحِيدُهُ
وَ نِظَامُ تَوْحِيدِ اَللَّهِ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ
لِشَهَادَةِ اَلْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ
وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لاَ مَوْصُوفٍ
وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاِقْتِرَانِ
وَ شَهَادَةِ اَلاِقْتِرَانِ بِالْحَدَثِ
وَ شَهَادَةِ اَلْحَدَثِ بِالاِمْتِنَاعِ مِنَ اَلْأَزَلِ اَلْمُمْتَنِعِ مِنَ اَلْحَدَثِ
«نخستين مرحلۀ عبادت و بندگى خدا،معرفت و شناخت اوست
و بنياد معرفت خدا، توحيد و اقرار به يگانگى اوست
و رشتۀ توحيدش،نفى صفات از اوست؛
چرا كه عقلها گواهند كه هر صفت و موصوفى آفريده شدهاند
و هر آفريدهشدهاى گواه است كه او را آفرينندهاى هست كه آن آفريدگار نه صفت است و نه موصوف.
همچنين هر صفت و موصوفى به نزديك هم بودن گواهى مىدهد
و از نزديك به هم بودن گواه بر حدوث است
و حدوث گواه بر ازلى نبودن است كه بر حادث ممتنع است.
فَلَيْسَ اَللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ
وَ لاَ إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اِكْتَنَهَهُ
وَ لاَ حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ
وَ لاَ بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ
وَ لاَ صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ
وَ لاَ إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ
وَ لاَ لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ
وَ لاَ إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ
كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ
وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ
بِصُنْعِ اَللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ
پس كسى كه خدا را به واسطۀ تشبيه ذاتش شناخته، چنين نيست كه در واقع او را شناخته
و به توحيد و يگانگى پرستيده است،
كسى به كنه و پايان او نرسيده و به حقيقتش راه نيافته است،
كسى كه او را تمثيل كرده او را تصديق نكرده است.
و كسى كه نهايتى براى او قرار داده متوجّه او نشده است.
و كسى كه به سوى او اشاره نموده او را قصد نكرده،
و كسى كه او را مانند خلق دانسته است، براى او خشوع ننموده است.
كسى كه او را جزءجزء قرار داده، و كسى كه او را توهم كرده، او را نخواسته است.
هر شناختهشدهاى ساخته شده است
و هرچه به وسيله غير خود ايستاده، معلول است و علّتى دارد.
به وسيله آفريدۀ خدا بر خدا استدلال مىشود
وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ
وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ
خَلْقُ اَللَّهِ اَلْخَلْقَ حِجَابٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ
وَ مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُمْ
وَ اِبْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلُهُمْ عَلَى أَنْ لاَ اِبْتِدَاءَ لَهُ
لِعَجْزِ كُلِّ مُبْتَدَأٍ عَنِ اِبْتِدَاءِ غَيْرِهِ
وَ أَدْوُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لاَ أَدَاةَ فِيهِ
لِشَهَادَةِ اَلْأَدَوَاتِ بِفَاقَةِ اَلْمُتَأَدِّينَ
وَ أَسْمَاؤُهُ تَعْبِيرٌ وَ أَفْعَالُهُ تَفْهِيمٌ
وَ ذَاتُهُ حَقِيقَةٌ
وَ كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ
وَ غُبُورُهُ تَحْدِيدٌ لِمَا سِوَاهُ
فَقَدْ جَهِلَ اَللَّهَ مَنِ اِسْتَوْصَفَهُ
وَ قَدْ تَعَدَّاهُ مَنِ اِشْتَمَلَهُ
وَ قَدْ أَخْطَأَهُ مَنِ اِكْتَنَهَهُ
و به وسيله عقلها به معرفتش اعتقاد مىشود
و به فطرت و سرشت، حجّتش ثابت مىشود.
آفريدن خدا آفريدگان را پردهاى ميان او و آنها است
و جدايى او از آنان دليل جدايى او از ماهيت آنهاست
و آغازيدن او بر آفرينش آنان، دليل بر اين است كه او را آغازى نيست؛
چراكه هر آغازشدهاى، از آغاز كردن غير خود درمانده است
و اينكه آنها را صاحب ادات و اسباب قرار داد؛ دليل است بر اينكه او را ابزارى نيست؛
چرا كه ادوات و اسباب گواه بر نياز صاحبان مادّه و ادات است.
نامهايش تنها تعبير آوردن است و كارهايش فهمانيدن،
ذاتش حقيقت
و كنه و پايانش جدايى افكندن در ميان او و آفريدگانش است
و ازلى بودنش نشان محدود بودن غير اوست.
بنابراين در حقيقت، خدا را نشناخته كسى كه او را در معرض صفات زايده و صفات ممكنات(مخلوقات)در آورده است
و از او در گذشته هركه به او احاطه پيدا كرده
و به خطا رفته كسى كه به كنه او رسيده است
وَ مَنْ قَالَ كَيْفَ فَقَدْ شَبَّهَهُ
وَ مَنْ قَالَ لِمَ فَقَدْ عَلَّلَهُ
وَ مَنْ قَالَ مَتَى فَقَدْ وَقَّتَهُ
وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ
وَ مَنْ قَالَ إِلاَمَ فَقَدْ نَهَّاهُ
وَ مَنْ قَالَ حَتَّامَ فَقَدْ غَيَّاهُ
وَ مَنْ غَيَّاهُ فَقَدْ غَايَاهُ
وَ مَنْ غَايَاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ
وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ
وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِيهِ
و هركس بگويد: چگونه است؟ در واقع او را به خلايق تشبيه كرده
و هركس بگويد: چرا؟ او را معلّل ساخته
و هركس بگويد: چه وقت؟ او را موقّت نموده (وقتى براى او قرار داده)
و هركس بگويد: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده
و هركس بگويد: تا چه زمان مىباشد؟ نهايتى براى او توهّم كرده
و هركس بگويد: تا چه مكان مىباشد؟ غايتى براى او ثابت نموده است
و هركس غايتى براى او ثابت نموده، او را در غايت با ديگرى شريك كرده است
و هركس او را با ديگرى در غايت شريك كند او را جزءجزء كرده است.
و هركس او را جزءجزء بداند او را به صفات زائده وصف نموده
و هركس او را وصف نمايد الحاد كرده و از حق منحرف شده است.
لاَ يَتَغَيَّرُ اَللَّهُ بِانْغِيَارِ اَلْمَخْلُوقِ
كَمَا لاَ يَتَحَدَّدُ بِتَحْدِيدِ اَلْمَحْدُودِ
أَحَدٌ لاَ بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ
ظَاهِرٌ لاَ بِتَأْوِيلِ اَلْمُبَاشَرَةِ
مُتَجَلٍّ لاَ بِاسْتِهْلاَلِ رُؤْيَةٍ
بَاطِنٌ لاَ بِمُزَايَلَةٍ
مُبَايِنٌ لاَ بِمَسَافَةٍ
قَرِيبٌ لاَ بِمُدَانَاةٍ
لَطِيفٌ لاَ بِتَجَسُّمٍ
مَوْجُودٌ لاَ بَعْدَ عَدَمٍ
فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَارٍ
مُقَدِّرٌ لاَ بِحَوْلِ فِكْرَةٍ
مُدَبِّرٌ لاَ بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهَمَامَةٍ
شَاءٍ لاَ بِهِمَّةٍ
مُدْرِكٌ لاَ بِمِجَسَّةٍ
سَمِيعٌ لاَ بِآلَةٍ
بَصِيرٌ لاَ بِأَدَاةٍ
لاَ تَصْحَبُهُ اَلْأَوْقَاتُ
وَ لاَ تَضَمَّنُهُ اَلْأَمَاكِنُ
وَ لاَ تَأْخُذُهُ اَلسِّنَاتُ
وَ لاَ تَحُدُّهُ اَلصِّفَاتُ
وَ لاَ تُقَيِّدُهُ اَلْأَدَوَاتُ
خداوند به تغيير مخلوق، از حال خود متغيّر نمىشود،
آنسان كه به تحديد و اندازه نمودن محدود، محدود نمىشود.
او يكى است نه به تأويل عدد و شماره،
او هويداست نه به تأويل مباشرت.
آشكار است، نه به آشكارى رؤيت.
پنهان است نه به دورى.
جداست نه به مسافت،
نزديك است نه به همجوارى.
لطيف است نه به اعتبار تجسّم.
موجود است نه بعد از عدم.
فاعل است نه به اضطرار و ناچارى.
تقدير مىكند و هرچيزى را اندازه مىدهد نه به قوّت و جولان انديشه.
تدبير مىكند نه به واسطۀ حركت.
ارادهكننده است نه به همّت و قصد.
دريابنده است نه به آلت حس.
شنواست نه به توسّط آلت(كه گوش داشته باشد)
و بينا است نه به وسيلۀ ابزار (كه چشم داشته باشد).
زمانها نمىتوانند با او همراهى كنند و مكانها نمىتوانند او را فراگيرند؛
چرتها او را فرانگيرند
و صفتها او را محدود نكنند
و ادوات و اسباب او را مقيّد نسازند.
سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ
بِتَشْعِيرِهِ اَلْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ
وَ بِتَجْهِيرِهِ اَلْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ جَوْهَرَ لَهُ
وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ
وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ اَلْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِينَ لَهُ
هستىاش بر زمانها پيشى گرفته
و وجودش بر نيستى سبقت يافته است
و هميشگىاش از ابتدا گوى سبقت را ربوده است.
به خاطر اينكه براى آفريدگانش مشاعر و حواس قرار داد، معلوم شد كه او را مشعر و حاسّهاى نيست
و به جهت اينكه ماهيّات جواهر را ايجاد كرده دانسته شد كه او را جوهرى نيست
و به واسطۀ آنكه در بين چيزها ضدّيت و مخالفت افكنده، معلوم شد كه ضدّى ندارد
و به اعتبار مقارنت و مصاحبت و وابستگى كه در بين چيزها قرار داده معلوم شد كه قرين و يارى ندارد.
ضَادَّ اَلنُّورَ بِالظُّلْمَةِ
وَ اَلْجَلاَيَةَ بِالْبُهَمِ وَ اَلْجَسْوَ بِالْبَلَلِ وَ اَلصَّرْدَ بِالْحَرُورِ
مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا
مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا
دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا
وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا
ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ
وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.
روشنى را با تاريكى، درشتى را با نرمى، خشكى را با ترى و سردى را با گرمى متضاد قرار داده
و چيزهايى را كه باهم سازگارى ندارند به يكديگر مرتبط كرده است؛
و در ميان چيزهايى كه بههم نزديكند، جدايى افكنده
تا به سبب جدايى بيانگر جداكنندۀ آنها و به سبب ارتباط آنها بيانگر ارتباط دهندۀ آنها باشد
و اين است معناى فرمودۀ خداوند كه
«و از هرچيزى جفت آفريديم باشد كه شما پندپذير شويد».
فَفَرَّقَ بِهَا بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ – لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ لاَ بَعْدَ
شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لاَ غَرِيزَةَ لِمُغَرِّزِهَا
دَالَّةً بِتَفَاوُتِهَا أَنْ لاَ تَفَاوُتَ لِمُفَاوِتِهَا
مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لاَ وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا
حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا غَيْرُهَا
پس در بين قبل و بعد جدايى افكند تا معلوم شود كه او را قبل و بعدى نيست.
همۀ اينها به طبايع و سرشتها گواهند كه
آنكه اين طبيعتها را به آنان عطا فرمود، خود، طبيعت و سرشتى ندارد
و به تفاوتى كه دارند نشانگر آن هستند كه كسى كه آنها را متفاوت قرار داد، خود تفاوتى ندارد
و به واسطۀ وقتى كه دارند خبر مىدهند كه كسى كه وقت را براى آنان پيدا كرد، خود وقتى ندارد.
برخى از اينها را از برخى ديگر پوشانده تا معلوم شود كه در بين او و آنها حجابى غير از آنها نيست.
لَهُ مَعْنَى اَلرُّبُوبِيَّةِ إِذْ لاَ مَرْبُوبَ
وَ حَقِيقَةُ اَلْإِلَهِيَّةِ إِذْ لاَ مَأْلُوهَ
وَ مَعْنَى اَلْعَالِمِ وَ لاَ مَعْلُومَ
وَ مَعْنَى اَلْخَالِقِ وَ لاَ مَخْلُوقَ
وَ تَأْوِيلُ اَلسَّمْعِ وَ لاَ مَسْمُوعَ
لَيْسَ مُنْذُ خَلَقَ اِسْتَحَقَّ مَعْنَى اَلْخَالِقِ
وَ لاَ بِإِحْدَاثِهِ اَلْبَرَايَا اِسْتَفَادَ مَعْنَى اَلْبَارِئِيَّةِ
او پروردگار بود در هنگامى كه هيچ مربوبى نبود.
و او حقيقت خدا بودن و خدايى را داشت، در زمانى كه هيچ معبودى نبود
و معناى دانايى را داشت هنگامى كه هيچ معلومى نبود
و معناى آفريدگار را داشت هنگامى كه هيچ آفريدهاى نبود
و تأويل شنوايى را داشت هنگامى كه هيچ مسموعى نبود(كه قابليّت شنيدن داشته باشد).
خداوند آنگونه نيست كه از زمان آفريدن، معناى خالق را سزاوار شده باشد
و نه اينكه به پديد آوردن خلايق معناى پديدآورندگى را استفاده كند.
كَيْفَ وَ لاَ تُغَيِّبُهُ مُذْ
وَ لاَ تُدْنِيهِ قَدْ
وَ لاَ تَحْجُبُهُ لَعَلَّ
وَ لاَ تُوَقِّتُهُ مَتَى
وَ لاَ تَشْمَلُهُ حِينٌ
وَ لاَ تُقَارِنُهُ مَعَ
چگونه چنين باشد و حال آنكه «مذ»(از چه زمان) او را پنهان نسازد
و «قد»(تقريب زمان)او را نزديك نسازد
و«لعلّ» (شايد)او را منع نكند
و «متى» (چه وقت)او را موقّت نكند
و «حين» (زمان)او را فرانگيرد
و«مع» (همراه بودن)به او نزديك نشود و نپيوندد.
إِنَّمَا تَحُدُّ اَلْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا
وَ تُشِيرُ اَلْآلَةُ إِلَى نَظَائِرِهَا
وَ فِي اَلْأَشْيَاءِ يُوجَدُ فِعَالُهَا
مَنَعَتْهَا مُنْذُ اَلْقِدْمَةَ
وَ حَمَتْهَا قَدِ اَلْأَزَلِيَّةَ
وَ جَنَّبَتْهَا لَوْ لاَ اَلتَّكْمِلَةَ
زيرا ادوات فقط خود را اندازه مىكنند
و آلتها به سوى نظاير خويش اشاره مىكنند.
در چيزها كردارهاى آنها يافت مىشود.
«منذ» (نشانگر قدمت)آنها را از قديمى بودن منع نموده
و قد (نشانگر ازليّت)آنها را از هميشگى بودن بازداشته
و«لو لا» (كه نشانگر اگرنه اين بود است) آنها را از يكديگر جدا ساخته
اِفْتَرَقَتْ فَدَلَّتْ عَلَى مُفَرِّقِهَا
وَ تَبَايَنَتْ فَأَعْرَبَتْ عَنْ مُبَايِنِهَا
لَمَّا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ
وَ بِهَا اِحْتَجَبَ عَنِ اَلرُّؤْيَةِ
وَ إِلَيْهَا تَحَاكَمَ اَلْأَوْهَامُ
وَ فِيهَا أُثْبِتَ غَيْرُهُ
وَ مِنْهَا أُنِيطَ اَلدَّلِيلُ
وَ بِهَا عَرَّفَهَا اَلْإِقْرَارُ
و به اين سبب بر جداكنندهاش دلالت كرده
و از هم دور شده و دورىدهندهاش را آشكار ساخته است؛
به جهت اينكه سازندهاش براى عقلها تجلّى كرده
و به واسطۀ آن از ديدن، در پرده رفته
و به سوى آنها خيالها تحاكم رفته
و غير او در آنها تثبيت شده
و از آنها دليل بيرون آورده شده،
و بوسيلۀ آنها اقرار كردن را شناسانيده است.
وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ اَلتَّصْدِيقُ بِاللَّهِ
وَ بِالْإِقْرَارِ يَكْمُلُ اَلْإِيمَانُ بِهِ
وَ لاَ دِيَانَةَ إِلاَّ بَعْدَ اَلْمَعْرِفَةِ
وَ لاَ مَعْرِفَةَ إِلاَّ بِالْإِخْلاَصِ
وَ لاَ إِخْلاَصَ مَعَ اَلتَّشْبِيهِ
وَ لاَ نَفْيَ مَعَ إِثْبَاتِ اَلصِّفَاتِ لِلتَّشْبِيهِ
فَكُلُّ مَا فِي اَلْخَلْقِ لاَ يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ
وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ
لاَ تَجْرِي عَلَيْهِ اَلْحَرَكَةُ وَ اَلسُّكُونُ
وَ كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ
أَوْ يَعُودُ إِلَيْهِ مَا هُوَ اِبْتَدَأَهُ
إِذاً لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ وَ لَتَجَزَّأَ كُنْهُهُ وَ لاَمْتَنَعَ مِنَ اَلْأَزَلِ مَعْنَاهُ
وَ لَمَا كَانَ لِلْبَارِئِ مَعْنًى غَيْرُ اَلْمَبْرُوءِ
وَ لَوْ حُدَّ لَهُ وَرَاءٌ إِذاً حُدَّ لَهُ أَمَامٌ
وَ لَوِ اُلْتُمِسَ لَهُ اَلتَّمَامُ إِذاً لَزِمَهُ اَلنُّقْصَانُ
و وسيلۀ عقلها، به تصديق خدا اعتقاد حاصل مىشود
و به اقرار، ايمان به او كامل مىشود
و هيچ ديانتى جز پس از معرفت و شناخت نيست
و هيچ شناختى جز با اخلاص نيست
و هيچ اخلاصى با تشبيه نيست
و با اثبات صفات، تشبيه نفى نمىشود.
پس هرچه در آفريده است، در آفريدگار آن يافت نمىشود
و هرچه در آن ممكن باشد در سازندهاش ممتنع است.
حركت و سكون بر او جريان ندارد زيرا آنچه او آن را جارى ساخته چگونه بر او جارى شود؟
يا به سويش برگردد آنچه او آن را آغاز فرموده
(چرا كه) در آن هنگام، ذاتش متفاوت مىشود
و كنه و پايانش صاحب اجزا مىگردد
و معنايش از ازل امتناع ورزد
و آفريننده معنايى جز آفريده شده، نخواهد داشت
و اگر براى او پسى تعيين شود آنگاه است كه براى او پيشرويى نيز تعيين خواهد شد
و اگر براى او تماميت طلب شود آنگاه است كه براى او نقصان لازم خواهد شد.
كَيْفَ يَسْتَحِقُّ اَلْأَزَلَ مَنْ لاَ يَمْتَنِعُ مِنَ اَلْحَدَثِ
وَ كَيْفَ يُنْشِئُ اَلْأَشْيَاءَ مَنْ لاَ يَمْتَنِعُ مِنَ اَلإِنْشَاءِ
إِذاً لَقَامَتْ فِيهِ آيَةُ اَلْمَصْنُوعِ
وَ لَتَحَوَّلَ دَلِيلاً بَعْدَ مَا كَانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ
لَيْسَ فِي مُحَالِ اَلْقَوْلِ حُجَّةٌ
وَ لاَ فِي اَلْمَسْأَلَةِ عَنْهُ جَوَابٌ
وَ لاَ فِي مَعْنَاهُ لَهُ تَعْظِيمٌ
وَ لاَ فِي إِبَانَتِهِ عَنِ اَلْخَلْقِ ضَيْمٌ
إِلاَّ بِامْتِنَاعِ اَلْأَزَلِيِّ أَنْ يُثَنَّى وَ مَا لاَ بَدْأَ لَهُ أَنْ يُبْدَأَ
لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ اَلْعَلِيُّ اَلْعَظِيمُ
كَذَبَ اَلْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلاٰلاً بَعِيداً وَ خَسِرُوا خُسْرٰاناً مُبِيناً
وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ اَلنَّبِيِّ وَ آلِهِ اَلطَّيِّبِينَ اَلطَّاهِرِينَ.
چگونه شايستۀ هميشگى است كسى كه از حدوث امتناع ندارد؟
چگونه چيزها را ايجاد مىكند كسى كه از ايجاد شدن امتناع ندارد؟
چرا كه در آن هنگام، علامت و نشانۀ مصنوع- كه ديگرى او را ساخته- در آن برپا خواهد شد
و پس از آنكه مدلول عليه، بوده دليلى گردد.
نه در محل گرديدن و جولان گفتار، حجّتى است
و نه در پرسش از او جوابى
و نه در معناى آن براى او تعظيمى
و نه در جداييش از آفريدگان ستمى،
مگر به امتناع ازلى كه هميشه بوده، از اينكه دو تا شود
و آنچه آغازى ندارد آغاز شود.
معبودى جز خدايى كه برتر و عظيم است، نيست.
دروغ گفتند آنها كه چيزى را با خدا برابر كردند
و به گمراهى دورى گمراه شدند و به زيانى آشكار زيان ديدند
و خداوند بر محمّد كه پيامبر اوست و خاندان پاك و پاكيزه او درود فرستد.»
«فهم»:
«فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً»
فَهمْتُهُ: إِذَا عَلِمْتَهُ
فهم: علم الشيء
الفهم: معرفتك الشيء بالقلب
فهمت الشيء: عقلته و عرفته
الفهم هو العلم بمعاني الكلام
إدراك أمر عن التعقّل في شيء
فالفهم هو الاستنتاج العلمي و الإدراك عن شيء مسموع أو مرئىّ أو بمنزلتهما
الفَهْم: الشّعور بمعانى الأشياء. و هو أيضا : مَعرفة الشّىء بالقلب
فَهِمَهُ: أَي عَلِمَهُ و عَرَفَهُ بالقَلْبِ
«فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً»
کتاب لغت المفردات:
الْفَهْمُ: هيئة للإنسان بها يتحقّق معاني ما يحسن،
الفَهْمٌ، حالتى است براى انسان كه به وسيله آن حالت، معانى نيكو را تحقيق مىكند.
فهم: این نور، توی قلبت خلق بشه، کار تمومه!
خودت بخوبی میفهمی داستان چیه! بیگ بنگ!
الْفَهْمُ: ضد الغباوة
[فهم – غبو]:
شنیدی میگن فلان دانش آموز خیلی کودنه! هر چی براش توضیح میدی، براش مطلب جا نمیاُفته!
بر عکس فلان دانش آموز تیز هوشه! تا میگی رو هوا میگیره منظورت چیه!
اولی میشه «غبو- غبَّيْتُ البئْرَ» و دومی میشه «فهم»، «الْفَهْمُ: ضد الغباوة».
این حالت «فهم» رو همه خیلی دوست دارن!
+ «غبو – غبی»
وقتی قلبا تسلیم و راضی به تقدیراتت میشی، نور فهم رو درک میکنی!
[سلم – فهم] :
وَ فِي حَدِيثِ مَدْحِ الْإِسْلَامِ:
جَعَلَهُ فَهْماً لِمَنْ عَقَلَ
[جستجو – فهم]:
در دل شرایط، باید زود بفهمی:
«الفَهْمُ فهو سُرْعَةُ انْتِقالِ النَّفْسِ مِن الأُمورِ الخارِجِيَّةِ إلى غيرِها»
«الفَهْمُ تَصوّرُ المعْنَى مِن اللّفْظِ»
در واژه جستجو گفتیم اهل یقین در دل شرایط در جستجوی نور علم و حکمت و نگاه نورانی مافوق خود هستند تا زود جواب مساله رو بفهمند! به این میگن فهم!
اهل یقین با یاد عالم ربانی زود «حیّ علی خیر العمل» میفهمن چکار باید بکنن!
مفهوم زیبای زود در واژۀ «حیی» آمده است .
اصلا زود فهمیدن خودش بزرگترین نعمت است!
[فقه – فهم] :
الفِقْهُ: فَهم الشَّيءِ
[مفهوم – نامفهوم]
نور ولایت برای اهل یقین قابل فهم و برای اهل شک حسود غیر قابل فهم است!
«understandable & ununderstandable»:
نور ولایت برای اهل یقین [اهل نور ولایت] پدیدهای ساده و قابل فهم است ولی برای اهل شک [اهل حسادت] پدیدهای پیچیده و غیر قابل فهم است!
[آشنا «فامیل» – نا آشنا «غریبه»]
نا آشنا – بیگانه و اجنبیّ … نا آشنا و ناشناس … ناشناس و مجهول الهویة – گمنام – نامعلوم – بی شهرت – عجیب و غریب – غیر عادی و مرموز – …
مترادفات این واژه ها در زبان فارسی و عربی و انگلیسی و عکسهای این واژه ها میتونه برای درک مفهوم واژه نور ولایت آل محمد ع بسیار زیبا باشد.
مثال عینک مطالعه: من بدون عینک مطالعه حروف و کلمات برام تاره و نمیتونم بخونم اما وقتی عینکمو می زنم کار مطالعه ساده میشه و کلمات برام مفهوم و آشنا و معلوم و روشن میشوند.
چشم قلب اهل یقین با عینک نور ولایت، به آیات نگاه میکنه لذا به سادگی منظور آیات رو می فهمه و براش معلومه چرا این حادثه اینجوری پیش اومد و میدونه چه عیبی و چه کاری از او سر زده که مستحق این تقدیر شده لذا با روی باز آیات رو می پذیره و بوسه بر آیات و یتیم بد اخلاق می زنه.
درک متقابل: «تفاهم» «Understanding»
آیا قبض و بسط نور قلبتو میفهمی؟!
نور خدا رو با قلبت درک میکنی؟!
عرف – علم – درک – فهم و … فرایند ولایت.
دیدی یه نفر داره به زبان ترکی صحبت میکنه و کسی که این زبان رو بلد نیست بهت میگه من که نمی فهمم چی داره میگه! تو می فهمی؟ میگم آره من زبانشو میفهمم، بیا برات ترجمه کنم و بهت بگم چی داره بهت میگه.
حسود میگه: من که نمیفهمم چی داری میگی ای خدا!
ید الله مغلولة یعنی همین.
اینکه نمی فهمی خدا داره بهت چی میگه تقصیر خودته یا تقصیر خداست؟!
خودت مقصری که استعمال حسد میکنی لذا نمی فهمی قبض و بسط نور قلبتو، اونوقت تقصیرارو میندازی گردن خدا که دستش بسته است و نمیتونه به من کمک کنه یا دهانش بسته است و نمیتونه باهام حرف بزنه؟!
اینا از سنخ همون تهمتها و افتراهایی است که بنده عاصی به خالق خود می زند.
تفاهم قلبی!
میگن: این دو تا حرف همو خوب میفهمن! با هم مَچ هستند! جورند!
حتی بعضی از حیوانات حرف صاحبشونو میفهمن و به حرفش گوش میکنن!
چطور ممکنه ما نتونیم حرف خدای خودمونو بشنویمو بفهمیم!
چی باعث میشه این رابطه قلبی برقرار نشه؟!
میگه: هر چی فکر میکنم نمیفهمم چرا باید اینجوری بشه! فکرم به جایی قد نمیده! اما یهو … آهههاااا! فهمیدم! در واقع بِهِم فهموندند! «ففهّمناها سلیمان»! پس زور نزن! باید یکی بهت بفهمونه! تنها کاری که باید بکنی اینه که حسادتو بذاری کنار! بدجنسی هاتو بذار کنار! بهت میفهمونن داستان چیه (اگه صلاح باشه).
ورکلایف!
چرا باید آشغالها همیشه جلوی درِ خونه ما باشه؟!
من که هر چی فکر کردم نفهمیدم علتش چیه! … اما نه! یهو بهم فهموندند! و حالا فهمیدم چرا اینجوری میشه! میگی نه! امتحان میکنیم! از امروز من دیگه اون اشتباه رو انجامش نمیدم و به سطل آشغالهای قلبم سر نمیزنم، ببین دیگه پلاستیک آشغالها رو جلوی درِ خونه نمیبینم! «اصلاح سریرة – اصلاح علانیة».
پس حوادث، تصادفی و شانسی نیست که بین این همه خونه در کوچه ما، پاتوق آشغالها و آشغالیابها باید جلوی درب این خونه باشه! دارن با من حرف میزنن! خوب گوش کنم، میفهمم چی دارن به من میگن! اگه بفهمی و پی به اشتباهت ببری و دست از اشتباهاتت برداری این همون چیزیه که خدا ازت میخواد و این همون فرایند اصلاح و تربیت به برکت نور ولایت است.
تمام مرحله حساس کار و اونجایی که خیلی مهم و با ارزشه، همین فهمیدن کلام نورانی درون قلب است که اگه صادق باشی و حسود نباشی میفهمی و عمل میکنی، ان شاء الله تعالی.
این فرایند کاشت بذر نور علم در قلب سلیم است «ایمپلنت»! + «زرع»
هزار واژه مترادف نور ولایت این فرایند رو توضیح میده و تفهیم میکنه که این چجور داستانی است که هیچکس ازش سر در نمیاره!
به قبض و بسط قلبت توجه و دقت کن و اونو بفهم و جدی بگیر و بهش عمل کن.
هر قلمۀ علمی که میاد تا توی قلبت کاشته بشه «زرع» و ایمپلنت بشه، قدر این فرصت و این آیت و این شرایط اصلاح و تربیت خودتو خوب بدون، که داره به نفع تو و به مصلحت تو تقدیر میشه، گرچه ظاهرا از این آیت خوشِت نمیاد اما تن به نور ولایت بده تا قلبت از زنگار حسادت پاک بشه «درناژ حسادت» و به پرواز در بیایی، ان شاء الله تعالی.
خداوند به چه زبانی با بنده صحبت میکند؟!
تا بنده این زبان را یاد نگیرد، نمیتواند بفهمد که خدای او به او چه میگوید و از او چه می خواهد!
+ این حدیث زیبای مقالۀ واژۀ «لغو – لغة»:
«بِأَيِّ لُغَةٍ خَاطَبَكَ رَبُّكَ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ؟
فَقَالَ خَاطَبَنِي بِلُغَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع … فَخَاطَبْتُكَ بِلِسَانِهِ كَيْمَا يَطْمَئِنَّ قَلْبُكَ.»
تا زبان نور رو با قلبت نفهمی، تا زبان نور ولایت رو متوجه نشی، تا معرفة الامام بالنورانیة پیدا نکنی، تا عملا نفهمی نور ولایت چیه و چجوریه، هرگز زبان خدا رو نفهمیدهای و متوجه نخواهی شد که خواست خدا از تو چیست و چه باید بکنی! + «مشیة الله».
« realization someone to understand something»
«Do you understand English»
«قبض و بسط»«Do you understand»
به هر زبانی که میخواهی با خدای خودت صحبت کن اما کلام خدا رو فقط باید به زبان قبض و بسط بفهمی!
اسپیکینگ: آزاد!
لیسنینگ: فقط شنیدن و دیدن نور ولایت که داره توی قلبت نوسان میکنه و قبض و بسط میشه و اینجوری یه چیزی بهت میفهمونه.
در فرایند «1+1» اسپیکر فقط خداست و فالوئر باید لیسنر باشد! حرفزدن نباشه! حرفگوشکردن باشه!
این زبان آنلاین اهل بهشت است.
آیا اتفاقاتی که توی قلبت رخ میده رو متوجه میشی؟!
چی توی قلبت میگذره؟!
حال قلبت چگونه است؟!
حالت چطوره؟!
حالاتت چطوره؟!
حالت گرفته است؟
کی حالتو گرفته؟
حالت خوبه؟
کی حالتو خوب کرده؟
گرفتگی حال و خوشحالی قلبت به دست خودت نیست!
«الله یقبض و یبصط»
این خداست که توی قلبت داره با نور، مینویسه و همین کلام خداست که باید توی قلبت بشنوی، ان شاء الله تعالی.
پس ناصیه ما در دست خداست.
+ «نصو»
دست خدا از هدایت قلب ما کوتاه و بسته نیست! ید الله مغلولة نیست! بل یداه مبسوطتان!
این اخذ علم در لحظه، همان نسخههای بهروز هستند ! «up to date»
اگه آنبهآن قلبت با نور ولایت آپدیت نشه، چی میشه! ویروس حسادت توی قلبت فعالیتشو گسترش میده و چه بخواهی و چه نخواهی قلبت به «عِجل» متمایل میشود:
حسود خواهان اخذ نور ولایت از کلام صاحبان نور در ملکوت قلبش نیست، لذا در دام متشابهات گوساله گرفتار میشود:
«و اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم».
+ «وسق – اتسق»
لذا حسادت در قلب حسود حکمفرماست و این حسادت چه بلایی سرش میاره؟ جواب در این آیه «بِكُفْرِهِمْ» است! انگاری حسود به فتنهای که گوساله عَلَم کرده، مبتلا میشه! خداوند این امتحان رو رقم میزنه تا دست اهل حسادت رو بشه «فَتَنْتُ قَوْمَكَ … بِالسَّامِرِيِّ». در واقع اینجوری میشه: «فَتَنْتُ قَوْمَكَ بِكُفْرِهِمْ، بِالسَّامِرِيِّ » بخاطر اینکه استعمال حسد میکنن، قلبشون مملو از عشق و حبّ گوساله میشه که نمادی برای سرچشمه و اصل و ریشه این حسادت است، «وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ». ببین حسادت به صاحبان نور، کاری میکنه که عاشق گوساله بشی!
+ [سورة البقرة (2): آية 93]:
و بر اثر كفرشان، [مِهر] گوساله در دلشان سرشته شد.
امام باقر علیه السلام:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ:
فِي قَوْلِ اللَّهِ:
وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ
قَالَ لَمَّا نَاجَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ رَبَّهُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنْ يَا مُوسَى قَدْ فَتَنْتُ قَوْمَكَ
قَالَ وَ بِمَا ذَا يَا رَبِّ
قَالَ بِالسَّامِرِيِّ
قَالَ وَ مَا فَعَلَ السَّامِرِيُّ
قَالَ صَاغَ لَهُمْ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا
قَالَ يَا رَبِّ إِنَّ حُلِيَّهُمْ لَتَحْتَمِلُ أَنْ يُصَاغَ مِنْهُ غَزَالٌ أَوْ تِمْثَالٌ أَوْ عِجْلٌ
فَكَيْفَ فَتَنْتَهُمْ
قَالَ إِنَّهُ صَاغَ لَهُمْ عِجْلًا فَخَارَ
قَالَ يَا رَبِّ وَ مَنْ أَخَارَهُ
قَالَ أَنَا
فَقَالَ عِنْدَهَا مُوسَى
إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ
قَالَ فَلَمَّا انْتَهَى مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ وَ رَآهُمْ يَعْبُدُونَ الْعِجْلَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ مِنْ يَدِهِ فَتَكَسَّرَتْ
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ
كَانَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ عِنْدَ إِخْبَارِ اللَّهِ إِيَّاهُ
قَالَ فَعَمَدَ مُوسَى فَبَرَّدَ الْعِجْلَ مِنْ أَنْفِهِ إِلَى طَرَفِ ذَنَبِهِ ثُمَّ أَحْرَقَهُ بِالنَّارِ فَذَرَّهُ فِي الْيَمِ
قَالَ فَكَانَ أَحَدُهُمْ لَيَقَعُ فِي الْمَاءِ وَ مَا بِهِ إِلَيْهِ مِنْ حَاجَةٍ فَيَتَعَرَّضُ بِذَلِكَ لِلرَّمَادِ فَيَشْرَبُهُ
وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ:
وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ.
وقتی موسی (علیه السلام) با پروردگارش [در کوه طور] نجوا میکرد، خدا به وی وحی فرمود:
«ای موسی (علیه السلام)!
من قومت را در امتحانی انداختهام».
عرض کرد: «پروردگارا! چگونه»؟
فرمود: «از طریق سامری».
عرض کرد: «سامری چه کرده است؟»
فرمود: «با زیورآلات آنها گوسالهای برایشان ساخته است».
عرض کرد: «پروردگارا! میتوان با زیورآلات آنها آهو یا مجسّمه یا گوسالهای ساخت امّا چگونه آنها را آزمودهای»؟
فرمود: «او گوسالهای ساخته است که بانگ گاو سر میدهد.»
عرض کرد: «پروردگارا! چه کسی این صدا را از او در میآورد؟»
فرمود: «من»!
در آن هنگام موسی (علیه السلام) عرض کرد:
این، جز آزمایش تو، چیز دیگر نیست که هرکس را بخواهی [و مستحق بدانی]، بهوسیله آن گمراه میسازی و هرکس را بخواهی [و شایسته ببینی]، هدایت میکنی!
قطعاً این آزمون توست که [به این طریق] هرکه را بخواهی گمراه و هرکه را بخواهی هدایت میکنی.
چون موسی (علیه السلام) بهسوی قوم خود بازگشت و آنها را در حال پرستش گوساله دید،
الواحی را که در دست داشت بر زمین زد و آنها تکّهتکّه شدند.
شایسته بود همان هنگامی که پروردگار این خبر را به موسی (علیه السلام) داد او این کار را میکرد.
موسی (علیه السلام) مصمّم شد و گوساله را از بینی تا به دُم، ریزریز کرد؛
سپس آن را به آتش کشید و در دریا رها کرد.
امّا آنان [یکی پس از دیگری] در حالیکه نیاز به رفتن به دل آب را نداشتند وارد آب میشدند و [به این شکل] به خاکستری که از آن [مجسّمهی گوساله] بر آب بود میرسیدند و از آن مینوشیدند
و این همان کلام خداست که فرمود:
وَأُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ.
النطق، الکلام، الکتابة، الفهم، النّور الولایة!
[نطق – کتابت – کلام – فهم]:
تَأَمَّلْ يَا مُفَضَّلُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ بِهِ عَلَى الْإِنْسَانِ مِنْ هَذَا النُّطْقِ الَّذِي يُعَبِّرُ بِهِ عَمَّا فِي ضَمِيرِهِ وَ مَا يَخْطُرُ بِقَلْبِهِ وَ نَتِيجَةِ فِكْرِهِ وَ بِهِ يَفْهَمُ عَنْ غَيْرِهِ مَا فِي نَفْسِهِ
وَ لَوْ لَا ذَلِكَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ الْبَهَائِمِ الْمُهْمَلَةِ الَّتِي لَا تُخْبِرُ عَنْ نَفْسِهَا بِشَيْءٍ وَ لَا تَفْهَمُ عَنْ مُخْبِرٍ شَيْئاً
وَ كَذَلِكَ الْكِتَابَةُ الَّتِي بِهَا تُقَيَّدُ أَخْبَارُ الْمَاضِينَ لِلْبَاقِينَ وَ أَخْبَارُ الْبَاقِينَ لِلْآتِينَ وَ بِهَا تُخَلَّدُ الْكُتُبُ فِي الْعُلُومِ وَ الْآدَابِ وَ غَيْرِهَا وَ بِهَا يَحْفَظُ الْإِنْسَانُ ذِكْرَ مَا يَجْرِي بَيْنَهُ وَ بَيْنَ غَيْرِهِ مِنَ الْمُعَامَلَاتِ وَ الْحِسَابِ وَ لَوْلَاهُ لَانْقَطَعَ أَخْبَارُ بَعْضِ الْأَزْمِنَةِ عَنْ بَعْضٍ وَ أَخْبَارُ الْغَائِبِينَ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ دَرَسَتِ الْعُلُومُ وَ ضَاعَتِ الْآدَابُ وَ عَظُمَ مَا يَدْخُلُ عَلَى النَّاسِ مِنَ الْخَلَلِ فِي أُمُورِهِمْ وَ مُعَامَلَاتِهِمْ وَ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَى النَّظَرِ فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ مَا رُوِيَ لَهُمْ مِمَّا لَا يَسَعُهُمْ جَهْلُهُ وَ لَعَلَّكَ تَظُنُّ أَنَّهَا مِمَّا يُخْلَصُ إِلَيْهِ بِالْحِيلَةِ وَ الْفِطْنَةِ وَ لَيْسَتْ مِمَّا أُعْطِيَهُ الْإِنْسَانُ مِنْ خَلْقِهِ وَ طِبَاعِهِ
وَ كَذَلِكَ الْكَلَامُ إِنَّمَا هُوَ شَيْءٌ يَصْطَلِحُ عَلَيْهِ النَّاسُ فَيَجْرِي بَيْنَهُمْ وَ لِهَذَا صَارَ يَخْتَلِفُ فِي الْأُمَمِ الْمُخْتَلِفَةِ بِأَلْسُنٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ كَذَلِكَ الْكِتَابَةُ كَكِتَابَةِ الْعَرَبِيِّ وَ السِّرْيَانِيِّ وَ الْعِبْرَانِيِّ وَ الرُّومِيِّ وَ غَيْرِهَا مِنْ سَائِرِ الْكِتَابَةِ الَّتِي هِيَ مُتَفَرِّقَةٌ فِي الْأُمَمِ إِنَّمَا اصْطَلَحُوا عَلَيْهَا كَمَا اصْطَلَحُوا عَلَى الْكَلَامِ فَيُقَالُ لِمَنْ ادَّعَى ذَلِكَ إِنَّ الْإِنْسَانَ وَ إِنْ كَانَ لَهُ فِي الْأَمْرَيْنِ جَمِيعاً فِعْلٌ أَوْ حِيلَةٌ فَإِنَّ الشَّيْءَ الَّذِي يَبْلُغُ بِهِ ذَلِكَ الْفِعْلَ وَ الْحِيلَةَ عَطِيَّةٌ وَ هِبَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي خَلْقِهِ فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ لِسَانٌ مُهَيَّأٌ لِلْكَلَامِ وَ ذِهْنٌ يَهْتَدِي بِهِ لِلْأُمُورِ لَمْ يَكُنْ لِيَتَكَلَّمَ أَبَداً وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَهُ كَفٌّ مُهَيَّأَةٌ وَ أَصَابِعُ لِلْكِتَابَةِ لَمْ يَكُنْ لِيَكْتُبَ أَبَداً
وَ اعْتَبِرْ ذَلِكَ مِنَ الْبَهَائِمِ الَّتِي لَا كَلَامَ لَهَا وَ لَا كِتَابَةَ
فَأَصْلُ ذَلِكَ فِطْرَةُ الْبَارِئِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَا تَفَضَّلَ بِهِ عَلَى خَلْقِهِ
فَمَنْ شَكَرَ أُثِيبَ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.