The Flourishing of the Heart through the Light of Divine Affiliation
“And provide its people with fruits” (Qur’an 2:126)
True prosperity begins in the heart. In the Qur’anic worldview, not all hearts are equal—some are merely beating, while others are illuminated. The word “Ahl” (translated as “people,” “family,” or “those who belong”) carries a deep spiritual resonance. To be Ahl in the noble sense is to be inwardly qualified—connected, familiar, and intertwined with the light of divine guidance. This is not a matter of bloodline or social affiliation; it is a sacred connection rooted in one’s relationship with truth, with light, with God. As the verse says: “And provide its people with fruits”—but who are “its people”? Only those who are truly Ahl, those who have chosen the light, who have become spiritually affiliated. In this path, hearts are not just tested—they are cultivated, illuminated, and ultimately, made fruitful.
«اهل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«تَأَهَّلَ: إذا تزوّج»
متاهل شو! اهل نور شو! با نور ازدواج کن!
+ «زوج – جفت نورانی!»
+ «شفع – نور همراه! پایان تنهایی!»
«قَرْيَةٌ آهِلَةٌ: عَامِرَةٌ»
«أَهَلَ المكان: عَمَرَ بأهْلِه»
+ «عمر – بیت المعمور»
مفهوم: «تحقّق الانس مع الاختصاص و التعلّق»
«قلب اهل یقین با نور علم آنلاین فرشتۀ مهربان، انس دائم دارد!»
«أَهَّلْتُ بالرجل: إذا آنستَ به»
+ «قلبت فقط با نور به آرامش میرسه! وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ!»
نورِ تاهّل! وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ!
در فرهنگ لغت:
تَأَهَّلَ: ازدواج کرد، اهل شد، برای اهل شدن آماده شد.
أَهَلَ المکان: مکانی که به وسیله اهلش آباد شد.
قريةٌ آهِلَةٌ: آبادیای که با ساکنانش زنده است.
واژه «أهل» نشاندهندۀ پیوند عمیق قلبی، انس، تعلق، و آمادگی برای «آبادسازی» است.
«أهل» بودن، یعنی آمادگی برای مأوا دادن به چیزی نورانی یا غیرنورانی.
پس، قلب، یا اهل نور میشود، یا اهل حسد!
در هر دو حالت، «أهل» نشانگر یک تعلّق قلبی عمیق است؛
اما این تعلّق یا به نور است، یا به ظلمت.
پس «أهل» بودن فقط یک انتساب لفظی نیست؛ بلکه یک تحقّق باطنی و قلبی است.
…
“وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ” (بقره:۱۲۶)
مراد از «اهل» در این آیه، اهل توحید و نور است؛ چون دعای ابراهیم (ع) مشروط به ایمان آنان بود.
یعنی فقط اهل ولایت و نور، شایستۀ بهرهمندی از «ثمرات» الهی هستند.
“إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ” (احزاب:۳۳)
→ اهل بیت، یعنی اهل نور و تطهیر الهی؛ نه هر کسی که فقط نسبت ظاهری دارد.
“إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ” (هود:۴۶)
→ نوح (ع) پسرش را اهل خود خطاب کرد؛
اما خدا فرمود: اهل تو نیست، چون اهل عمل صالح نیست!
اهلیت، فقط به نسبت خونی نیست؛ بلکه به نسبت نوری و نیتی است.
اهل محبت اهل بیت ع، اهل بلاء و امتحان هم هستند.
این اهل بودن یعنی پیوندی نورانی، که در برابر سختیها هم تداوم دارد.
…
«أهل شو، آباد شو!»
اهل نور شدن یعنی:
اهل ایمان، یقین، محبت، علم آنلاین و نور ربانی شدن.
قلب را «آهل» نور ساختن؛ یعنی دل را جایگاه انس با فرشته مهربان الهی کردن.
اهل حسد شدن یعنی:
اجازه دادن به حسد که دل را مسکن خود کند؛ دلی که قرار بود بیتالنور باشد، میشود بیتالحسد.
…
قلب اهل یقین، با نور علم آنلاین فرشتۀ مهربان، انس دائم دارد.
و با این انس نورانی، از حسد درناژ میشود و به آبادانی حقیقی میرسد.
+ «نکح» و «اهل» و «نسب» و از هزار واژگان مترادف «نور» هستند.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«نكحه الدواء: إذا خامره و غلبه»
«نَكَحَ النّعاسُ عَيْنه»
نور مسکّن، آرامبخش و خوابآور!
از وقتی که قلبت قرین نور شد، میتونی با اطمینان بگویی:
«من حالا متأهّل شدهام!»
نه به معنای ظاهری و قراردادیاش، بلکه به معنای اهل نور شدن؛
به معنای پیدا کردن یک «نَسَبِ باطنی» با خدا!
من حالا با خدا نسبت خویشاوندی پیدا کردهام!
نه نسبتی خانوادگی یا قبیلهای، بلکه نسبتی ولایی، قلبی، نورانی!
علامت این تاهّل نورانی چیست؟
این است که قلبت با نور، به چنان آرامشی میرسد که
نه با کلمات قابل وصف است
و نه با هیچ آرامش دنیایی قابل مقایسه.
این همان «سَکینَة»ای است که اهل نور، آن را تجربه میکنند.
خدای مهربان، نور را برای همین کار خلق کرد:
که قبل از آنکه ما متولد شویم، نور را برای ما مهیّا کرده بود.
در فرهنگ لغت:
«أهَّلتُه لهذا الأمر»
من او را اهل این مقام کردهام!
یعنی: تاهّل، برگزیدگی نورانی است.
اهل شدن، یعنی واجد شدن شرایط اتصال به سرچشمۀ نور.
و آبادانی دل، فقط سهم همین اهلهاست.
کدوم مهمتره؟
ابن نوح ع باشی یا اهل نوح ع باشی؟!
«إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي؟!»
«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ!»
آیا پسرم، اهل نورِ من هست؟!
نه، او اهل نور تو نيست!
پس نام خانوادگی مشترک، چیزی رو ثابت نمیکنه!
«فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ!»
نسبت خویشاوندی، بی نسبت خویشاوندی!!!
«یک سفر انفرادی، با نور!»
حالا یه سؤال اساسی:
کدوم مهمتره؟
اینکه «ابن نوح» باشی؟
یا اینکه «اهل نوح» باشی؟!
نوح علیهالسلام، وقتی دلش برای پسرش سوخت، گفت:
«إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي؟!»
پسرم که از اهل من است، نه؟
و پاسخ آمد:
«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ!»
نه، او از اهل تو نیست!
یعنی چه؟
یعنی با اینکه فرزند خونیات بود،
اما چون درونش نور نداشت،
اهلِ تو نبود!
اهلیت، یعنی اشتراک در نور.
نه اشتراک در ژن، نه در فامیل، نه در ظاهر.
نام خانوادگی، هیچ چیز را ثابت نمیکند!
نه در قیامت، نه در حساب نور، نه در مقیاس ولایت.
قرآن صریح میفرماید:
«فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ» (مؤمنون:۱۰۱)
در آن روز، هیچ خویشاوندیای معنا ندارد!
نسبت خویشاوندی،
اگر بدون نسبتِ نور باشد،
اسمش میشود:
«نسبت بینسبت!»
اهل نور بودن، یک انتخاب شخصی است.
نه ارثیست،
نه خانوادگی،
نه تقلیدی!
این راه، یک سفر انفرادی با نور است…
سفری که باید خودت «تأهّل» را انتخاب کنی.
باید خودت دلت را «آهل» نور کنی،
تا سهمی از ثمرات اهل نور داشته باشی:
“وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ”
یعنی: فقط آنها که اهلاند، ثمره میچشند!
نسبت، نسبت ولایتی، نه نسبت ولادتی!
امام صادق عليه السلام:
وِلايَتي لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام أحَبُ إلَيَّ مِن وِلادَتي مِنهُ؛
لِأَنَّ وِلايَتي لَهُ فَرضٌ، و وِلادَتي مِنهُ فَضلٌ.
نسبت ولايتى خود با على بن ابى طالب عليه السلام را از نسبت ولادتى خود با او، بيشتر دوست دارم ؛
چون ولايت او بر من فريضه است و ولادتم از او فَضيلت!
اهلیت واقعی، با نور سنجیده میشود؛ نه با خون.
و چه کسی این حقیقت را بهتر از خود «اهل بیت ع» میفهمد؟
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«وِلايَتي لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام أحَبُ إلَيَّ مِن وِلادَتي مِنهُ؛
لِأَنَّ وِلايَتي لَهُ فَرضٌ، و وِلادَتي مِنهُ فَضلٌ.»
یعنی چی؟
یعنی:
من بیشتر خوشحالم که او ولیّ من است، تا اینکه من فرزند او باشم!
چرا؟
چون «وِلادَت»، فقط یک فضیلتِ خدادادیه،
ولی وِلایت، یک انتخاب باطنیه؛
یک اهلیت قلبی؛
یک سفر شخصی با نور!
پس حتی فرزند امام بودن، اگر بیولایت باشد، چیزی را تضمین نمیکند.
همانطور که در ماجرای پسر نوح دیدیم…
و همانطور که بسیاری از نزدیکان پیامبران،
«نسب» داشتند ولی «اهل» نبودند!
…
«اهل» بودن یعنی اهل نور بودن.
نه اهل خون، نه اهل فامیل، نه اهل تبار.
ولایت، شرط اصلی اهلیت است.
و تاهّل نورانی، یعنی ساختن پیوندی روشن بین دل تو و ولیّ خدا!
این پیوند، هم «انس» میآورد،
هم «آرامش»،
و هم «ثمره»:
وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ!
خدا با کسی تعارف نداره!
«وَ وَجَدْتُكَ قَدْ فَارَقْتَ بَيْنَ ذَوِي اَلْأَرْحَامِ بِالْآثَامِ
فَعَادَيْتَ قَابِيلَ لَمَّا عَصَاكَ وَ وَالَيْتَ هَابِيلَ لَمَّا وَالاَكَ وَ هُمَا مِنْ أَبٍ وَاحِدٍ وَ أُمٍّ وَاحِدَةٍ»
اعضای یک خانواده هم که باشند، اما در قبول نور یا استعمال حسد، بعنوان ابزار آرامش، متفاوت باشند، باید از هم جدا شوند.
«رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ … وَ كَانَ ابْنَ خَالِ فِرْعَوْنَ» پسر دایی فرعون بوده!
یکی فرعون و یکی مومن آل فرعون !
خدا با کسی تعارف نداره!
نه با پدر،
نه با پسر،
نه با فرزند پیغمبر،
نه با پسر دایی فرعون!
امام رضا علیهالسلام میفرماید:
«وَ وَجَدْتُكَ قَدْ فَارَقْتَ بَيْنَ ذَوِي الأَرْحَامِ بِالآثَامِ…»
«خدایا! تو کسانی که از یک خانواده بودند، با گناه از هم جدا کردی!»
و بعد مثالهایش را میآورد:
«فَعَادَيْتَ قابيلَ لَمَّا عَصَاكَ، وَ وَالَيْتَ هابيلَ لَمَّا وَالاَكَ، وَ هُمَا مِنْ أَبٍ وَاحِدٍ وَ أُمٍّ وَاحِدَةٍ»
دو برادر از یک پدر و مادر،
اما یکی دشمن تو شد،
و یکی ولیّ تو.
یعنی چی؟
یعنی حتی خویشاوندیِ ژنتیکی نمیتونه جلوی «افتراق نورانی» رو بگیره.
👈«اهل نور» بودن، تصمیمیه که هر کس باید خودش بگیره.👉
اگر کسی، نور رو انتخاب کرد، أَهَّلْتُهُ لهذا الأمر میشه.
و اگر نه، حتی اگر قابیل باشه، پسر حضرت آدم هم باشه،
خدا خودش جداش میکنه…
حالا یه مثال دیگه از تاریخ:
قرآن میگه:
«رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ…»
مردی مؤمن از خاندان فرعون…
در روایت داریم: این مرد، پسر دایی فرعون بوده!
یعنی چی؟
یعنی حتی توی یک خانواده،
یکی میشه فرعون،
یکی میشه مؤمن آل فرعون!
یکی نماد طغیان،
یکی نماد ولایتپذیری و ایمان پنهانی!
پس فرق در «اهلیت» است؛ نه در فامیل بودن.
درس مهم:
اگر اهل نور باشی، هرچند در دربار فرعون هم باشی، نجات پیدا میکنی.
و اگر اهل نور نباشی،
هرچند پسر پیامبر باشی، غرق میشی!
اهل شدن، تصمیم فردی توست.
و خدا با کسی تعارف نداره!
میفرماید:
«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ!»
اگر دلت اهل نور نیست، اهل نیستی؛
حتی اگر همه دنیا فکر کنن که هستی!
[سورة المؤمنون (۲۳): الآيات ۱۰۱ الى ۱۱۰]
فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (۱۰۱)
پس آنگاه كه در صور دميده شود،
[ديگر] آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى وجود ندارد،
و از [حال] يكديگر نمىپرسند.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۰۲)
پس كسانى كه كفه ميزان [اعمال] آنان سنگين باشد، ايشان رستگارانند.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ (۱۰۳)
و كسانى كه كَفِّه ميزان [اعمال]شان سبك باشد،
آنان به خويشتن زيان زده [و] هميشه در جهنم مىمانند.
[سورة المجادلة (۵۸): الآيات ۱۶ الى ۲۲]
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ
وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ
أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ
وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ
أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۲۲)
قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند -هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند- دوست بدارند.
در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأييد كرده است،
و آنان را به بهشتهايى كه از زير [درختان] آن جويهايى روان است در مىآورد؛
هميشه در آنجا ماندگارند؛ خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند؛
اينانند حزب خدا. آرى، حزب خداست كه رستگارانند.
«ابْنَهُ – أَهْلِكَ»
[ابْنَهُ – أَهْلِكَ]:
کدوم مهمتره؟ ابن نوح ع باشی یا اهل نوح ع باشی؟!
فرق بین ابن و اهل از زمین تا آسمونه!
«وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ – إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ»
«قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ … أَهْلَكَ»
[سورة هود (۱۱): الآيات ۴۰ الى ۴۳]
حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ
قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ
وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ (۴۰)
تا آنگاه كه فرمان ما دررسيد و تنور فوران كرد،
فرموديم: «در آن [كشتى] از هر حيوانى يك جفت، با كسانت -مگر كسى كه قبلاً در باره او سخن رفته است- و كسانى كه ايمان آوردهاند، حمل كن.»
و با او جز [عدّه] اندكى ايمان نياورده بودند.
وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ
وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ
يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ (۴۲)
و آن [كِشتى] ايشان را در ميان موجى كوهآسا مىبُرد،
و نوح پسرش را كه در كنارى بود بانگ درداد:
«اى پسرك من، با ما سوار شو و با كافران مباش.»
[سورة هود (۱۱): الآيات ۴۵ الى ۴۹]
وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي
وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (۴۵)
و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت:
«پروردگارا، پسرم از كسان من است (؟!)،
و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترين داورانى.»
قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ
فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (۴۶)
فرمود: «اى نوح، او در حقيقت از كسان تو نيست،
او [داراى] كردارى ناشايسته است.
پس چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه.
من به تو اندرز مىدهم كه مبادا از نادانان باشى.»
در حدیثی آمده که این پسر خود نوح ع نبوده
و پسر یکی از همسرانش بوده که از همسر قبلی خود داشته است!
«فِي تَفْسِيرِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ (ره):
إِنَّهُ لَيْسَ ابْنَهُ، إِنَّمَا هُوَ ابْنُ امْرَأَتِهِ، وَ هُوَ بِلُغَةِ طَيٍّ، يَقُولُونَ لِابْنِ الِامْرَأَةِ:” ابْنَهُ”»
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ»
نجات اهل نور!
رزق نورانی فقط دست اهل نور رو میگیره!
+ «رزق نورانی!»
وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ!
[سورة البقرة (۲): آية ۱۲۶]
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً
وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ
قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً
ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (۱۲۶)
و چون ابراهيم گفت: «پروردگارا، اين [سرزمين] را شهرى امن گردان،
و مردمش را -هر كس از آنان كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورد- از فرآوردهها روزى بخش»،
فرمود: «و[لى] هر كس كفر بورزد، اندكى برخوردارش مىكنم،
سپس او را با خوارى به سوى عذاب آتش [دوزخ] مىكشانم، و چه بد سرانجامى است.»
فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ!
[سورة الأعراف (۷): الآيات ۸۰ الى ۸۴]
فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ (۸۳)
پس او و خانوادهاش را -غير از زنش كه از زمره باقيماندگان [در خاكستر مواد گوگردى] بود- نجات داديم.
فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ!
[سورة النمل (۲۷): الآيات ۵۴ الى ۵۹]
فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ (۵۷)
پس او و خانوادهاش را نجات داديم، جز زنش را كه مقدّر كرديم از باقىماندگان [در خاكستر آتش] باشد.
وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ!
[سورة طه (۲۰): الآيات ۱۳۱ الى ۱۳۵]
وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها
لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى (۱۳۲)
و كسان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شكيبا باش.
ما از تو جوياى روزى نيستيم، ما به تو روزى مىدهيم، و فرجام [نيك] براى پرهيزگارى است.
لِأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا أَهْلًا … لِبَلِيَّتِهِ!
همه شایسته انجام مأموریت کربلا نیستند!!!
وَ مِنْهُ قَالَ:
سَأَلَ بَعْضُهُمْ فَقِيلَ
إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ ع أَلْقَوْهُ فِي الْجُبِّ وَ بَاعُوهُ وَ لَمْ يُصِبْهُمْ شَيْءٌ مِنَ الْبَلَاءِ
وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ كُلُّهُ يُوسُفَ وَ حُبِسَ فِي السِّجْنِ وَ ابْتُلِيَ بِسَائِرِ الْبَلَاءِ
فَمَا الْحِكْمَةُ فِي ذَلِكَ
فَقَالَ
لِأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا أَهْلًا لَهُ
لَا كُلُّ بَدَنٍ يَصْلُحُ لِبَلِيَّتِهِ.
یکی از افراد پرسید:
چگونه است که برادران یوسف (ع) او را در چاه انداختند و فروختند، اما هیچ بلایی بر آنان نازل نشد،
در حالی که یوسف (ع) دچار انواع سختیها شد، در زندان افتاد و با بلاهای دیگری نیز آزموده شد؟
پس حکمت این امر چیست؟
در پاسخ گفته شد:
زیرا آنان شایسته این بلاها نبودند؛
هر بدنی ظرفیت تحمل آزمایش الهی را ندارد.
چرا یوسف علیهالسلام، که مظلوم واقع شد، باید انواع بلاها را تحمل کند؟
و چرا برادرانش، با اینکه مرتکب جنایتی بزرگ شدند—او را به چاه افکندند، فروختند، دروغ گفتند، پدر را فریب دادند—دچار بلا نشدند؟!
در نگاه ساده، شاید بهنظر بیاید که عدالت اجرا نشده!
پاسخ امام ع:
لِأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا أَهْلًا لَهُ.
لَا كُلُّ بَدَنٍ يَصْلُحُ لِبَلِيَّتِهِ.
یعنی چی؟
یعنی بلا، نشانۀ غضب نیست؛
بلکه گاهی امضای انتخاب الهی است!
نه هر کسی، بدن و قلب و روحش، ظرفیت بلا دیدن بهقصد قرب رو داره.
نه هر کسی، اهل بلای الهی هست.
خدا، بلا رو برای کسی میفرسته که تحملش، ظرفیّت ساختن نوره.
کسی که از درون، آهلِ بلا شده باشه؛
یعنی ظرفیتش، لیاقتش، عشقش، و آمادگیش برای پذیرفتن نور در سختیها کامل شده باشه.
نکته عمیق:
برادران یوسف، اهل بلا نبودند؛ پس از بلا هم دور ماندند.
نه بهخاطر اینکه بیگناه بودند،
بلکه چون قلبشون ظرفیت نداشت که در بلا، رشد کنه، قرب بگیره، و نور تولید کنه.
اما یوسف؟
او «أَهَّلْتُهُ لِبَلِيَّتِه» بود.
پیوند با کربلا:
و این، عیناً سرّ مأموریت کربلاست…
همه نمیتوانند مأمور کربلا باشند!
نه هر بدنی برای تشنگی روز عاشورا ساخته شده،
نه هر دلی برای تحمل غربت و اسارت اهل بیت ع آماده است.
کربلا فقط مخصوص «أَهْلَ الْبَلاء» است؛
بلا، فقط برای اهل بلاست.
و اهل بلا، کسانیاند که از قبل، تأهّل نورانی یافتهاند.
پس اگر بلایی آمد، زود قضاوت نکن!
شاید دعوتنامهای است برای ورود به خیمۀ ولایت…
مبادا ما هم از مأموریتهای بزرگ محروم باشیم، فقط چون اهلش نبودیم!
لِأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا أَهْلًا لَهُ…
آبادانی دل با نورِ تاهّل
وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ!
آبادانی واقعی، از دل آغاز میشود.
در نگاه قرآنی، همه دلها یکسان نیستند.
بعضی فقط میتپند، اما برخی نورانیاند.
واژۀ «اهل» در معنای عمیق خود، فراتر از خانواده یا قوم و قبیله است؛
نشانهای است از پیوند باطنی، از آشنایی و انس با نور هدایت الهی.
اهل بودن در این معنا، نه با نسب خونی، بلکه با نسب نوری سنجیده میشود؛
نسبتی که با حق، با نور، و با خدا بسته میشود.
آیه میفرماید:
«وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ»
اما اهل آن چه کسانیاند؟
تنها کسانی که حقیقتاً اهل شدهاند؛
کسانی که نور را برگزیدهاند، و با آن تأهّل یافتهاند.
در این مسیر، دلها آزموده میشوند،
تربیت میشوند، نور میگیرند، و در نهایت، به ثمر مینشینند.