Water Stagnation!
Heart Stagnation!
«سدم» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«ماءٌ سَدَمٌ: آب راکد گندیده»
استعمال حسد، همه چیزو به گند میکشه!
قلبی که درناژ دائمی حسد نداره، همه چیزو فاسد میکنه!
«Water stagnation»: «رکود المیاه»
+ «جری»
«أَصلُه من قولهم: ماءٌ مُسْدم، و مياهٌ سُدْم و أَسْدام: إذا كانت متغيرة.»
«ماءٌ سَدَمٌ»
«سَدِمَ المَاءُ: رنگ آب تيره شد و بر روى آن طحلب يا خزه نشست و در آن خاك و جز آن ريخته و از ديد پنهان شد.»
«سَدَّمَ الماءَ طُولُ عهدِهِ: درازى زمان و كهنگى آن رنگ آن را دگرگون كرد.»
«ماءٌ سُدْمٌ: آبى كه رنگ آن دگرگون و بر اثر قدمت و طول زمان زير خاك رفته باشد.»
«السديم: الماء المندفقُ»
«ماءٌ سُدُم، و هو الذي وقعت فيه الأقمشة و الجَوْلانُ حتى يكاد يندفن.»
«السدم في الأصل: الذي يرغب عن فحلته، فيحال بينه و بين الآفة.»
«المَسْدومُ: المَمْنوعُ من أن يَضرِب الإبلَ، يعني الفحلَ»
«بَعيرٌ مَسْدوم: إذا مُنع من الضِّراب»
+ «خسر»
+ «حبط عمل»
+ «اسن»
خلاقیت و نوآوری «innovation»، نتیجهی «رضایت به تقدیرات» است
و ویژگی قلوبی است که نور در آن جریان دارد!
رکود و گندیدگی «stagnation»، نتیجهی «دل نکندن از پستانک تمنّا» است
و ویژگی قلب اهل حسادت است!
حسود میخواد آب جاری رو متوقف و راکد کنه! «عقر»
«ماءٌ سَدَمٌ: آب راکد گندیده»:
جایی که راه ارتباطش با آب جاری قطع شده برای همینه بو گرفته!
«سَدَمَ البابَ: درب را بست»
باب نور الولایة برای حسود بسته است!
تا زمانی که قلبت راضی به تقدیرات نشه، نور هدایت به داخل این خونه نخواهد تابید!
تقدیرات همون نور الولایة است و رضایت به این تقدیرات، میشه رضایت به امر الله، میشه نور قلب.
اینکه واژه سدم مفهوم حزن و غم میده یعنی، چون رابطه قلب بعلت حسادت با نور آرامش علم آل محمد ع قطع شده، لذا صاحب این قلب محزون است.
میبینیم که معنای اصلی و واقعی تمام واژهها رو وقتی میفهمیم که رابطه اون واژه رو با نور یا حسد متوجه بشیم، یعنی بدونیم که یکی از هزار واژه مترادف نور است یا حسد.
حالا بخوبی میشه تمام مصادیقی که در کتب لغت بعنوان معنای اون واژه عنوان شده رو درک کرد که مثلا چرا سدم رو آب گندیده معنا کردهاند «ماءٌ سَدَمٌ»، حزن و ندامت معنا کردهاند «السَّدَمُ: الندَم و الحُزن»، درب بسته معنا کردهاند «سَدَمَ البابَ: درب را بست»، عاشقی که از معشوقش جدا افتاده «عاشِقٌ سَدِمٌ: إذا كان شديدَ العِشْق» معنا کردهاند، حیوان مادهای که از نَرش جدا شده، معنا کردهاند «بَعيرٌ مَسْدوم: إذا مُنع من الضِّراب»، شتر مادهای که پیر شده و دیگه به درد شتر نر نمیخوره «النَّاقة الهَرِمة: سَدِمَة» معنا کردهاند، و شتری که بعلت زخمیشدنِ پشتش از حمل بار معاف شده معنا کردهاند «بعيرٌ سَدِمٌ: يقال للبعير إذا دَبِر ظهرُه فأُعْفِيَ عن القَتَب حتى صلَح دَبَرُه؛ مسدَّم – انْسَدَمَ دَبَرُ البَعِيرِ: إذا بَرَأ» و حیوانِ بدونِ چوپان که به حال خودش رها شده «المُسَدَّمَةُ: المُهْمَلَةُ تَرْعى حَيْثُ شاءَتْ» و قطعا این بیسرپرستی [نداشتن توفیق] اونو مشمول خذلان خواهد کرد و طعمهی گرگان حسودی که خودشونو در لباس میش مخفی کردهاند، خواهد گردید، و کسی که رابطه قلبی او با نور آرامش قطع شده، حتما غیظ و غضب میکنه «رجلٌ سَدِمٌ: أى مغتاظٌ»، کتاب مقاییس اللغه به زیبایی گفته هر چیزی که به هر دلیلی دسترسی به عامل هدایت نداشته باشه معنای واژه سدم در مورد او تحقق پیدا میکنه، «شىءٍ لا يُهتَدى لوجهه. يقال رَكِيَّةٌ سُدُم، إذا ادَّفَنَتْ. و من ذلك البعير الهائج يسمَّى سَدِماً، أَنَّه إذا هاج لم يَدرِ من حاله شيئاً، كالسَّكران الذى لا يَهتدى لوجهٍ»، و …
در مجموع یعنی عاملی که انسان رو از منبع حیات و نور و آرامش باز بدارد، یعنی حسادت.
پس سدم یکی از هزار واژه مترادف حسد است.
قوم لوط هم که با صاحب نور خود قطع ارتباط علمی در ملک و ملکوت برقرار نمودند نیز باید اسم شهرشون سدوم باشه تا از این امر مهم خبر بده
«سَدُوم: مدينة من مدائن قوم لوط» [سدوم و گموراه] …
این قوم، خواهان علوم نورانی جناب لوط ع، که بر آنها مزیت و فضیلت داشت، نشدند و در زندگی روزمره خود این علوم را بکار نبستند و به ایشان حسادت کردند و گرایش به غیر او پیدا کردند و از آنجایی که هر کسی غیر از او یکی مثل خودشونه که برتری علمی نسبت به اونها نداره، لذا این ارتباط با او که همجنس و مثل خودشان است و نطفهی علمی ندارد، میشه تاویل همجنسگرایی قوم لوط! پس برای این قوم شهری بنام سدوم باید باشه که خبر از حسادت قلبی اونها و قطع رابطه علمی اونها با صاحب نورشون بده.
نتیجهی این حسادت درمان نشده،
چیزی جز بارش بارانی از سنگ و گل که بلا و عذاب الهی است نخواهد بود.
«مَطَرَ السَّوْءِ: باران بلا – بارانی از سنگ و گل»:
باران حسادت خود قوم لوط است، که بر سر این قوم بارید.
امام باقر علیه السلام:
وَ أَمَّا الْقَرْيَةُ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ فَهِيَ سَدُومُ قَرْيَةُ قَوْمِ لُوطٍ
أَمْطَرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ يَقُولُ مِنْ طِينٍ.
[سورة الفرقان (۲۵): الآيات ۳۱ الى ۴۰]
وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (۴۰)
و قطعاً بر شهرى كه باران بلا بر آن بارانده شد گذشتهاند؛ مگر آن را نديدهاند؟
[چرا،] ولى اميد به زندهشدن ندارند.
[سورة الحجر (۱۵): الآيات ۷۳ الى ۸۴]
فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (۷۴)
و آن [شهر] را زير و زَبر كرديم و بر آنان سنگهايى از سنگ گل بارانديم.
[الْقَرْيَةِ: سَدُوم]:
[سورة العنكبوت (۲۹): الآيات ۳۱ الى ۳۵]
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا
إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ (۳۱)
و چون فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند، گفتند:
«ما اهل اين شهر را هلاك خواهيم كرد، زيرا مردمش ستمكار بودهاند.»
قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً
قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها
لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (۳۲)
گفت: «لوط [نيز] در آنجاست.» گفتند: «ما بهتر مىدانيم چه كسانى در آنجا هستند؛ او و كسانش را -جز زنش كه از باقى ماندگان [در خاكستر آتش] است- حتماً نجات خواهيم داد.»
وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (۳۳)
و هنگامى كه فرستادگان ما به سوى لوط آمدند، به علّت [حضور] ايشان ناراحت شد و دستش از [حمايت] آنها كوتاه گرديد.
گفتند: «مترس و غم مدار كه ما تو و خانوادهات را -جز زنت كه از باقىماندگان [در خاكستر آتش] است- حتماً مىرهانيم.
إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (۳۴)
ما بر مردم اين شهر به [سزاى] فسقى كه مىكردند، عذابى از آسمان فرو خواهيم فرستاد.
وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (۳۵)
و از آن [شهر سوخته] براى مردمى كه مىانديشند نشانهاى روشن باقى گذاشتيم.
و قوله عليه السلام:
«إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ» القرية: سَدُوم، وأهلها قوم لوط. و الرجز: العذاب.
و قوله تعالى «بِما كانُوا يَفْسُقُونَ» أي بسبب استمرارهم على الفسق.